بسمه تعالی
عنوان: بررسی مکتب اجتهادی نجف
جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای محمد قائنی زمان
19/9/1390
بسم الله الرحمن الرحیم
همه می دانیم که بحث استنباط احکام شرعی، یک وظیفه ای است که نه در عصر غیبت، که از عصر حضور ائمه علیهم السلام مورد توجه و اذن و ترخیص ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین بوده، حتّی در عصر ائمّه این گونه نبوده که مسائل به صورت صریح و بدون اجتهاد در اختیار همگان قرار بگیرد، فقهائی از قبیل یونس و غیر او، متصدّی افتاء به معنای اصطلاحی بودند که برخی از روایات این بزرگان هم به خاطر تردید بین این که این روایت آیا روایت است یا فتوا؟ اعتبارش دچار تردید قرار گرفته است، یعنی این قدر بحث افتاء امر رائجی بوده است که گاهی متنی را که فقیهی بیان می کرده، مردد بوده که آیا این متن روایت است یا فتوای او که مبتنی بر حدث است، و این در مثلِ روایات یونس و برخی روایات مقطوعه دیگر فراوان دیده می شود.
کبرای مسأله، تردیدی در آن نیست که استنباط و اجتهاد بر اساس حدس، امرِ سابقی بر عصر غیبت و معاصر معصومین شکل گرفته است، ممکن است حدّ اعمال حدثش در زمانهای سابق و متأخر کمی تفاوت داشته باشد ولی اصل اینکه اجتهاد و استنباط به معنای اصطلاحی فعلی امر رایجی در اعصار سابقه بوده است تردیدی در آن نیست، آنچه قابل تعقیب است این است که روش استنباط و اجتهاد در مسائل در حوزه های مختلف شیعی و در اعصار مختلف حتی در حوزه های واحد متفاوت و مختلف بوده است، یعنی اینکه همین حوزه مقدسه قم را اگر در نظر بگیریم روش استنباط و اجتهاد از ناحیه فقها در اعصار مختلفش متفاوت است و این تفاوت در حقیقت ناشی از تفاوت بزرگانی است که در حوزه ها می درخشیدند و مورد توجه اهل فضل و اهل علم و کسانی که در مسیر اجتهاد و فقاهت قرار می گرفتند واقع می شدند.
به روشنی می شود تفاوت رویّه فقهای تلامذه آقای بروجردی قدّس الله سرّه اشریف با بزرگان قبل از عصر آمدن ایشان به قم را می شود دید تفاوت رویه و روش استنباط؛ و این حاکی از این است که این مردِ بزرگ یک روشی و یک مسیری را در مسیر استنباط یا بگوییم گشود، یا تفصیل نمود که قبل از ایشان حداقل در این حوزه مقدسه رایج و مرسوم نبود. من یادم نمی رود که والد ما نقل می کردند، می گفتند به تعبیرایشان، مرحوم آقای خمینی ـ آن وقت هم زمان حیات ایشان بود ـ می گفتند گاهی وقتها پای درس آقای بروجردی ایشان تعبیر می کردند اگر روش اجتهاد و استنباط آنی است که این مرد الآن دارد، این با خودش هم همان جوری که آورد با خودش هم خواهد برد ، و این حاکی از این است که بزرگان قم در عصر آقای بروجردی قدّس الله سرّه این روش را تا قبل از آمدن ایشان در قم، مأنوس با این روش نبودند و این را یک امر جدیدی حدّاقل بر این بزرگان دیده می شده است. نتیجتاً این است که اختلاف روش استنباط ناشی از اختلاف بزرگانی است که تأثیرگذار در بحث استنباط و رویّه اجتهاد و استفسار مسائل و اجوبه از مصادر و منابع استنابط، از این جهت نشأت می گیرد.
به نظر می رسد که صحیح نیست که من بخواهم مقایسه بکنم بین روش استنباط هزار سال پیش نجف و قم در آن عصر، چرا که هنوز در قم در آن عصر گرچه قم مرکزی از مراکز علمی بوده است، اما به هر حال نُزج قم و شکل گیری هسته علمی قم عمدتاً در این قضیه استنباط به روش رایج ، مبتنی بر اصول متعارف در آن اعصار حتما نبوده در قم نبوده است، در حقیقت یک مقایسه ای می خواهم بین مکتب مرحوم آقای بروجردی قدّس الله سرّه که بنیانگذار این روش استنباط خاصّ در اینجا دیده می شود و بین روش دیگران این را عرض کنم.
اولاً این نکته را عرض بکنم و آن این است که در موارد خلأ نصوص و نبودِ مصدری برای استکشاف حکم شرعی بر اساس اماره ای مثل نصوص و متون نصوص، اختلافی بین مکتب این مرد بزرگ و دیگران نیست که مرجِع، همان اصول به معنای بَخت است، یعنی این که در مسائلی از قبیل مسائل جدید و نوپیدا هیچ اختلافی بین این مرد بزرگ و دیگران در مرجعیت و رجوع به مدارج شرعی که عبارت است از مسائل علم اصول ، هیچ تفاوتی نیست، به خوبی یاد دارم مرحوم والد ما نسبت به مسائل مستحدثه می گفتند مرحوم آقای بروجردی می فرمودند ما با اجماعش هم مخالفت می کنیم همین مرحوم آقای بروجردی که در مسائل با شهرتش ایشان دست به عصا می کند ایشان می فرموده ـ منتهی ایشان تعبیر به مسائل مستحدثه نمی کردند، تعبیر می کردند از قول ایشان در مسائل تفریعی ـ در مسائلی تفریعی می فرمودند ما با اجماعش هم مخالفت می کنیم تا چه برسد با شهرت در مسائل. پس در مورد مسائلی از این قبیل بین مثل مرحوم آقای بروجردی قدس سبره و دیگران تفاوتی نیست، همه، مرجعشان بالاخره یا اصول عملیه است، در صورتی که اطلاقی، عمومی نباشد، و با وجود عمومات همه قبول دارند یعنی نزاع کبروی وجود ندارد، بحث صغروی این که آیا در مسأله ای نصِّ هست یا نه، که در این صورت بحث کبروی نخواهد بود، ممکن است یک فقیهی به نصی برخورد بکند، فقیه دیگری نه، فقیهی ممکن است بر اساس یک قاعده ای قائل به برائت بشود، فقیهی دیگر قائل به احتیاط بشود، این نزاع، نزاع روشی که الان مطرح هست نخواهد بود.
غیر از این مرحله، آنچه نمود می کند تفاوت مکتب مثل ایشان و دیگران آن هم دیگران که عرض می کنم معنایش این نیست که روش ایشان منحصر به ایشان باشد، عرض می کنم این روش ایشان در برخی از بزرگان دیگر هم ولو به مرتبه ای از مراتبش وجود دارد.
دو بخش دیگر باقی می ماند که این اختلاف نمود پیدا می کند، یکی موارد منصوصی که در کلمات بزرگان عنوان شده است، و منظور من هم از بزرگانی که اینجا مطرح می کنم یا بزرگان معاصرند، یا مقاربین عصر ائمه آنچه ایشان تعبیر می کردند به فقه به صورت بقچه ای ، که در حقیقت فقه مدوّنی که معتقد بودند که این فقه مدوّن سینه به سینه، یداً عن ید از معصومین تلقی شده است یکی این است که نصوص را مواردی را که مسأله منصوص است و در کلمات بزرگان مطرح است آیا ما این نصوص و این روایات را باید مستقلا مورد توجه و بررسی قرار بدهیم!؟ یا اینکه نصوص و روایات را در سایه کلمات فقها؟! یعنی مسائل منصوصه آیا با قطع نظر از کلمات فقها باید مورد بررسی قرار بگیرد و فقیه نسبت به مسائل که نصّ و روایت و متونی در رابطه با آن مسائل داریم باید با توجه به کلمات بزرگان عصر ائمه و مقاربین عصر آن حضرت آن نصوص را مورد توجه قرار بدهد یا اینکه نه، این نصوص را جدا و بریده از آنها!! چرا که اجتهاد آنها برای مقلّدین آنها حجت است و برای فقیه دیگر چه معاصر آنها، چه متأخر آنها اعتباری ندارد، این یک بخش است که می خواهم عرض بکنم و بخش دیگر بحث این است که کلمات فقها باز منظور من از فقها، فقهای معاصر ائمه و مقاربین از عصر آنهاست در فرض فقد نص چه مقدار ارزش دارد؟ جایی که متنی و نصّی به ما نرسیده از نصوص اهل بیت، صرفا کلمات فقهاست، کلمات مثل مرحوم مفید در مقنعه، شیخ در نهایه، و کتبی از این قبیل، یعنی در حقیقت کتبی سابق بر نهایه و شیخ طوسی، شیخ طوسی و قبل از شیخ طوسی، و اما کتب متأخردیگر خیلی از نظر ایشان مثل آقای بروجردی منظورم هست اهمیتی نداشته است در صورتی که کلمات سابقین خالی از آن جهت باشد.
پس دو بخش الآن مورد توجه است: ـ یکی اینکه آیا در رابطه با مسائل منصوص آیا نصوص را باید مستقلا و بریده از کلمات بزرگان معاصر و قریب عصر معصومین باید مورد توجه قرار داد یا اینکه نه ، نصوص در حقیقت در سایه کلمات ارزش و اعتبار دارد؟ ـ و جهت دیگر این است که کلمات بزرگان در مورد فقد نص آیا ارزش و اعتباری برای فقهای متأخر و نه برای مقلِّد آیا دارد یا ندارد؟ اینجاست که تفاوت مکتب مرحوم اقای بروچردی قدس سره و مشهور معروف از مکتب دیگران ظاهر می شود.
نسبت به بخش اول که نصوص آیا در سایه کلمات یا به صورت مستقل باید مورد بررسی قرار بگیرد؟ ـ من این جمله را عرض بکنم مرحوم آقای تبریزی قدّس الله نفسه الزکیه فرمود اوایلی که رفتم نجف درس آقای خوئی قدس سره، ما مأنوس بودیم با رویه آقای بروجردی که همین رویّه توجه به کلمات بزرگان و فقهای سابق ، می گفتند گاهی وقتها با مرحوم آقای خوئی کلنجار می رفتیم در بعضی از نظرات ایشان، ایشان فرمودند آقا میرزا! خلاصه همان فهمی را که خداوند به آنها داده، به ما هم داده، این متون و این نصوص را بالاخره باید خودش را دید، اما این که فلان بزرگ چه فرموده، آن بزرگ دیگر چه فرموده، جای خودش؛ اما این طور نیست که ما خودمان نسبت به فهم این نصوص و ... خودمان اعتنایی نداشته باشیم، ایشان منظورشان این بوده است که همان طور که آنها نصوص را همان طور که با قطع نظر از فهم ما مورد ارزیابی قرار می دادند ما هم خیلی محدود به نظرات بزرگان سابق باشیم ـ این تقریبا یک رویه ای بود که در عده زیادی از فقها و در این اعصار متأخر ، در مثل کلمات مرحوم آقای خوئی خیلی نمود داشت، ایشان در مسائل خیلی پایبند حتی قدمای زمان اصحاب و اینکه فلان فقیه چه فرموده و آیا این فهم ما را تقویت می کند یا نمی کند؟ نبودند و بر همین اساس هم این جهت مشهور است که اعراض مشهور موجب سقوط اعتبار خبر هم از نظر سند و هم از نظر دلالت نمی شود (یک) و فهم مشهور و عمل مشهور هم جابر ضعف سند و دلالت نمی شود(دو). این یک مسلک. این مسلک معنایش این نیست که نسبت به کلمات بزرگان به طور کل بی اعتناییم، ایشان معتقد بود «مرحوم آقای خوئی قدس سره» که ما در مسائل، معمولا اجماع تعبّدی نداریم، ولذا این تکه از کلام ایشان که عرض کردم به این خاطر است و الا در حقیقت کلام ایشان مربوط به بخش دیگر است که کلمات فقها در فرض فقدِ نص اعتبار دارد یا ندارد؟ این را به این دلیل عرض کردم که ایشان معتقد بود که ما در مسائل عموماً اجماع تعبّدی نداریم، چون اجماع تعبدّی نداریم ولذا فهم بزرگان هم برای فقیهی دیگر ارزش متابعت ندارد، ولذا ایشان می فرمود اگر فهم منِ فقیه با فهم دیگر فقها تعارض پیدا بکند فهم آنها بر من به عنوان فقیه حجت نیست، ولی با اینکه ایشان این جهت را داشت اما این معنایش این نبود که فهم فقهای سباق کلاً بی ارزش باشد در رابطه با نصوص، ولذا اینجا من یک نکته ای را از مرحوم اقای صدر ضمیمه کنم، که مبادا خلط بشود که مرحوم آقای خوئی اصلا به فهم سابقین ارزشی قائل نبود، مرحوم آقای خوئی یک بیانی را دارد که گمان می کنم در بحث اجماع، این که ما اگر متن نصّی نداشته باشیم و این نص را الآن بگونه ای بفهمیم که سابقین به گونه دیگری فهمیدند اینجا ما باید در فهم خودمان تشکیک کنیم، چرا؟ نه به ملاک اعتبار استنباط سابقین بر فقیهی فعلاً ، بلکه به ملاک لغت، یعنی در حقیقت فهم فقهای سابق به ملاک اهل لغت و اهل محاوره این قابل اغماض و قابل چشم پوشی نیست، مرحوم اقای شهید صدر می فرماید: اگر فهم ما با فهم کلّ سابقین متفاوت است ما یقین پیدا می کنیم که وضع الفاظ و لغت و مفهوم در باب لغت نسبت به آن نصی که الآن فهم ما از آن متفاوت با فهم سابقین است وضعیت لغت تفاوت پیدا کرده است یعنی وضع لغت در عصر ائمه و قریب به عصر ائمه چیزی بوده است که الآن از حیث وضع لغت تفاوت پیدا کرده است ما عمدتا با اصل عدم نقل می خواهیم فهم فعلی خودمان را تسرّی بدهیم به زمان معاصر ائمه و می خواهیم بگوییم لغت و معانی در عصر ائمه همینی بودند که الآن ما می فهمیم، در جایی که فقهای بزرگی که معاصر ائمه یا قریب عصر آنها فهمشان از متن نصی متفاوت ازفهم ا باشد دیگر به معنای دقیق کلمه و اصطلاحی اصول ، اصل عدم نقل دیگر جایی ندارد، یک مثال کوچک بزنم، شما فرض کنید الآن فهم ما مثلا از کلمه درهم یک اندازه خاصی است، ولی اگر دیدیم فهم بزرگان در عصر ائمه به قرینه استعمالاتشان و در کلمات فقهاء از درهم اندازه متفاوتی از فهم ما باشد معلوم می شود که درهم در آن عصر یک چیزی بوده است که با معنای الآن متفاوت است و می دانید معیار در مفاهیم الفاظ، مفاهیم در عصر صدور نصّ است نه مفهوم متأخر، ولذا اوضاع متأخر و وضعهایی که در زمان متأخر شکل می گیرد ارزشی در ناحیه تشخیص مفاهیم لغات اصلاً ندارد، پس بنابراین آنچه در کلام مثل آقای خوئی مطرح می شود که فهم فقهای سابق را حجت نمی دانستند به ملاک اجتهاد معتبر نمی دانستند نه به ملاک اهل محاوره و اهل لغت بودن، که اگر به ملاک قبیل دوم باشد حتما فهم آنها تأثیرگذار است و دیگر فقیه معاصر نمی تواند بر اساس فهم فعلی خودش استنباط خودش را مبتین قرار بدهد . (این یک مسلک)
در مقابل این مسلک، مسلک مرحوم آقای بروجردی که ایشان در حقیقت نصو را در سایه کلمات در حقیقت تفسیر می کردند. این هم دو شقّ دارد، در سایه کلمات فقهای شیعه، و شقّ دوم در سابه کلمات فقهای اهل سنت. یعنی در حقیقت بر اساسی که ایشان معتقد بودند این فقها از قبیل بطانه ائمه بودند و فقه به اینها القا شده است در حقیقت متون کلمات این فقها را عبارة اخرای از روایت می دانستند ولذا با کلمات بزرگانی از این قبیل معامله نص و روایت می فرمودند و با وجود اتفاق کلمات آن بزرگان بر یک متنی، که آن متون هم محدود به متون خاصی مثل نهایه شیخ طوسی، مقنعه شیخ مفید، مقرء شیخ صدوق، و کلمات محدودی از این قبیل می دانستند با وجود اتفاقی بر یک متن ایشان جرأت مخالفت آن متن را و لو بر اساس اطلاق نصّی نمی فرمودند،(این یک قسمت.)
قسمت بعد که باز که این دو مکتب، نمودِ روشنی دارد موارد فقد نص است، در مواردی که ما اصلا روایتی نداریم تنها و تنها متنی درکلمات بزرگان سابق مثل مقنعه مفید و امثال ایشان ، کافی ابوالصلاح حلبی در این مایه ها اگر می رسیده است باز رویه این بزرگ این بوده است که با این کلماتی از این قبیل معامله نص می فرموده است و مسأله را از موارد فقد نص قرار نمی داده است که مرجِع اصول عملیه از قبیل اصل برائت یا دیگر اصول عملیه باشد، در حقیقت مورد فقد نص، مرجعیت برائت یا دیگر اصول عملیه کبرای مسأله مورد اختلاف دو مکتب نیست، آنچه مورد اختلاف دو مکتب است این است که آیا موارد کلمات قدما با شرایط خاصی که برایش تطابق داشته باشند نه این که در یک کلام وارد شده باشد که احتمال استناد به برخی از ادله حدسی داده شده باشد مواردی از این قبیل آیا از موارد فقد نص است که شاید در برخی از این مکاتب این گونه تعامل بشود، چرا؟ چون که در حقیقت اطمینانی به تعبدی بودن اجماع، و این که فقهای قدم آن متنی را از نصوص ائمه و از کلمات آنها تلقی کرده باشند اطمینانی ندارند یا به اینکه مکتب آقای بروجردی قدس سره که مدعی بوده ایشان، که در مواردی از این قبیل، وثوق و اطمینان به تلقی این کلمات از ائمه هدی و از معصومین حاصل می شده است بر اساس این که ایشان هم تقریبی که براین جهت می فرمودند ، می فرمودند فقهای ما که نه تنها اهل قیاس نبودند، تا عصر مرحوم شیخ و قریب به عصر شیخ متعبّد به متون نصوص بودند و تخطی از متون نصوص نوعی استیحاش در رویه فقها به حساب می امده و لذا مرحوم شیخ طوسی هم از آن رویه تا زمان نهایه خودش متابعت کرده و زمانی رویه را عوض کرده و مسائل را از متن گرایی به نوعی توسعه کشانده که نفوذ ایشان و ریاست ایشان در حدّی شده که قابل تشکیک نبوده اعتبار و ارزش ایشان، آن وقت ایشان کتاب مبسوط را می نویسد و مسائل را بر اساس استنباط وسیع و اعمال حدس وسیع مبتنی قرار می دهد این در حقیقت دو حوزه ای که اختلاف رویه مرحوم آقای بروجردی قدس سره و عده دیگر، نمی توانم بگویم کلّ رویّه نجف، عده ای دیگر از کسانی که در نجف پرورش پیدا کردند بوده است که در این دو حوزه، در حوزه موارد منصوصی که کلمات سابقین درباره با آن نصوص اظهار نظر کرده است و در رابطه با مواردی که کلمات مجرد از نص به دست ما رسیده است، کلمات هم که در مثل رویه آقای بروجردی است ایشان حرفشان اوسع از کلمات فقهای شیعه است ایشان معتقد بوده است حتی کلمات اهل سنت هم در ناحیه تشخیص متون نصوص و مفهوم نصوص تأثیر گذار است، حالا اینها همه را برای این جهت عرض کردم که مبادا تلقی این باشد که پس بنابراین اصول در رویه مرحوم آقای بروجردی محوریتی ندارد کأنه رویه آقای بروجردی متون کلمات و متون نصوص را محور قرار دادن است و بس، در بخشی از موارد عرض کردم اصلا، در مسائلی که در کلمات سابقین مطرح نیست اصلا جایی برای این رویه مرحوم آقای بروجردی وجود ندارد که خود ایشان هم تعبیر کردند در مسائل تفریعی؛ در مسائل تفریعی به تعبیر ایشان و به تعبیر دیگر در مسائل معاصر و مسائل غیر معنون در کلمات سابقین اصلا جایی برای مکتب آقای بروجردی و رویه خاص ایشان در استنباط و اعتنا به کلمات سابقین اصلا راه و جایی ندارد، موضوع ندارد، تنها جایی که روش این بزرگ تأثیر گذار است مواردی است که در کلمات سابقین عنوان شده است چه نصّی در آن مسأله روایاتی داشته باشیم که می شود از قسم اول، یا نصّی نداشته باشیم، منحصر ، کلمات بزرگان عنوان باشد و در متون نصوص هیچ متنی موافق آن کلام نداشته باشیم که جزء نادر مسائلی است که احیانا در فقه شیعه وجود دارد ولی از این دو قسم که بگذرد بحث اصول با همان وسعتش که نمی خواهم تعبیر بکنم در کجا یا کجا، با همان وسعتش که در کلمات بزرگان مطرح است نه فقط ضروری است بلکه به شما عرض بکنم بحث اصول آن مقداری که الآن مطرح شده است هنوز کافی و وافی به کلّ استنباط کل مسائل نیست و مخصوصا در مسائل جدید و مسائل مستحدثه ما راهکارهای دیگری را هم برای استنباط مسائل حتما نیاز داریم، یعنی در حقیقت اصول مدوّن با تمام تفصیلش و منظور من از تفصیلش این نیست که به قلم تفصیلی، نه، عناوینی که در کلمات بزرگان عنوان شده است بحث تقریری و قلم بحث دیگری است که اشاره ای به آن خواهم داشت، نه ، تمامِ عناوینِ مباحث اصولی که در کلمات بزرگان قبلا مطرح شده است تمام اینها نه که لازم است بلکه نیاز ما به عده ای از مسائل اصولی بیش از آنچه در کلمات سابقین مطرح است به خاطر برخورد به عناوین اصولی که حالا در کلمات سابقین احیانا با به صورت منقّح مطرح نیست یا اصلا مورد اشاره نیست، من یک نمونه را اشاره بکنم که در سال گذشته به تناسب بحث مطلق و مقیّد، آن هم به صورت فشرده بحث را تقریر کردم بحث اطلاق مقامی است . این بحث اطلاق مقامی که یکی از مباحث مهم اصولی است شما در هیچ یک از کلمات بزرگان به عنوان یک بحث اصول پیدا نمی کنید به جزم عرض می کنم، در حالی که سرتاسر فقه در موارد مختلف مورد استفاده قرار گرفته است بلکه اصلا این اطلاق مقامی پایه اعتبار کلّ مباحث الفاظ است، و تشابهش با بحث مطلق و مقید فقط در یک اشتراط لفظی است مبادا خیال بشود که اطلاق مقامی، مطلق و مقیدی است که در مباحث الفاظ ، معنون است ، آنی که در مباحث الفاظ معنون است اطلاق لفظی است در مقابل تقیید،ولی بحث اطلاق مقامی از این قبیل نیست، من یک نمونه را که در کلام خود آخوند نه به عنوان بحث تفصیلی، بلکه به عنوان استدلال مورد توجه قرار گرفته است اشاره بکنم تا ببینید تباینش با بحث اصولی اطلاق و تقیید مرحوم آخوند در بحث تعبدی و توصلی برای نفی قصد اعتبار وجه، این که قصد وجه در عبادات معتبر نیست بعد از آن که می فرماید اطلاق لفظی قاصراست، ما نمی توانیم به اطلاقات لفظی استناد بکنیم بر عدم وچود قصد وجه، ایشان می گوید تنها راهش،تمسّک به اطلاق مقامی است، اطلاق مقامی یعنی چه؟ ایشان بیان می کند، می فرمایند که: این مسأله از مسائل مغفول است دستِ شارع از بیان اعتبار این قید بسته است در حالی که در مطلق و مقید می گویند متکلم در مقام بیان است و قید را بیان نکرد، ایشان می فرماید دست شارع از بیان این قید بسته است، اصلا تمکن عقلی از بیان این قید نیست، عقل در مثل این مسأله ای حکم می کند که این قید چون از امور مغفول است باز یکی از مقومات و مقدمات بحث اطلاق مقامی، چون از امور مغفول است که هیچ در بحث اطلاق لفظی، مغفول بودن اصلا هیچ نقشی ندارد، مغفول بودنش برای عامه مردم و عدم تمکن متکلم از بیانش زمینه حکم است و بعد اعتبارش را فراهم می کند شما بگردید در کلّ اصولهای مدوّنی که وجود دارد بحث اطلاق مقامی را یک جا شما ارائه کنید اگر در بعضی موارد تعبیراطلاق مقامی را در برخی از کلمات شهید صدر می بینید به این معنی نیست، من با توجه به وجود این تعبیر در بعضی از کلمات دارم این را عرض می کنم، این اصطلاح ممکن است به یک معانی مختلفی استعمال بشود، اطلاق مقام به این معنی درهیچ یک از کلمات ، البته این که می گویم هیچ یک از کلمات، تا اصولهای مدوّنی که مرحوم آقای صدر و آقای روحانی ، تا اینجا من بلد هستم، اما اصول معاصرینی که آقایان و دوستان و علمای معاصر چه اینجا و چه جاهای دیگر داشته باشند من خیلی اطلاعی ندارم ولی اگر می بود علی القاعده کسانی که بی ارتباط با آنها نیستم مرا راهنمایی می کردند و می گفتند حالا در عین حال اگر شما دوستان سراغ دارید، ممنون می شوم که اشاره بفرمایید. پس بنابراین رویه مرحوم آقای بروجردی با بیانی که روشن شد هیچ لطمه ای به نیاز مبرم به اصول مدوّن و اوسع از اصول مدون هیچ لطمه ای ندارد، ما همان طور که نیاز داریم به مسائل قبل اصول، نیاز به مسائل جدید اصول، یک نمونه اش را عرض کردم، این یک نمونه بود، نمونه های متعددی دارد ، شما ترتب را که در کلمات متأخرین می بینید حتما در کلمات اصولیین سابق بر مرحوم کاشف الغطاء بگویم و در حقیقت حتی در کلمات آنها به ان نحوی که در کلمات متأخرین منقّح و مطرح شده نمی بینید پس معلوم می شود که اصول قابل تطور است و قابل تغییر، و اینها را مکتب مرحوم آقای بروجردی حتماً نفی نمی فرمود.
از این روش مرحوم آقای بروجردی قدس سره که اشاره کردم که منحصر به ایشان نیست تعبیر دیگ، تعبیر تجمیع قرائن هم می شود، آن کتابی را که به روش ایشان من نزدیک می بینم و تقریبا با این روش موافق می بینم کتاب مرحوم آقای حکیم و مستمسک ایشان است یعنی در حقیقت رویه مرحوم آقای حکیم در اجتهاد در مسائل و استنباط تقریبا با رویه آقای بروجردی مطابق است ضمن این که مرحوم آقای حکیم تلمّذی خدمت آقای بروجردی نداشته است، ولذا یادم است مرحوم والد ما می فرمودند اول این که نجف رفته بودم و درسها که دور می زدم به درس آقای حکیم که برخورد کردم خلاصه مشابه درس مرحوم آقای بروجردی و رویه ایشان است. ( این از یک طرف).
از طرف دیگر، آن رویه اصولی که در مشی مرحوم آقای خوئی در مسائل دیده می شود باز منحصر به ایشان نیست، من در بعضی از صحبتها باز اشاره کردم سابق بر ایشان این رویه وجود دارد من اول کسی که برخورد کردم که این رویه را رویه مرحوم آقای خوئی در نحوه ورود و خروج در مسائل تعقیب می کند مرحوم نراقی را در مستند دیدم، انصافا این مرد فقیه فحلِ قهّار در مسائل تقلیدی برخورد نمی کند، یکی از مسائلی که ایشان تقریبا حتی می خواهد در مقابل مشهور و .. اظهار نظر بکند همین مسأله وحدت و تعدد آفاق در بحث هلال است، که باز اولین کسی که دیدم این مبنای آقای خوئی را تصریحا قائل است با یک تعقیب پخته ای هم، یعنی دو مرحله ای کرده ایشان در این مسأله، مرحوم نراقی در مستند است، یعنی این نظر مشهور به اصطلاح این که اختلاف آفاق مرحوم نراقی صریحا با این نظر مخالفت کرده است منتهی در دو مرحله مخالفت با بیانی که در کلام ایشان است.این نسبت به اصل اختلاف روش ، رویه و به اصطلاح مشی در استنباط.
من دو نکته را به صورت فشرده فشرده می خواهم بحث را تمام بشود عرض بکنم یکی بحث تمحض در تحصیل و تشتّت در تحصیل است که یک مقداری بین قم و بین نجف این تفاوت وجود دارد و این تفاوت هم مال این است که در نجف معمولا آقایانی که آنجا می رفتند به خاطر عدم فعالیتهای اجتماعی از قبیل تبلیغ و محدودیتهایی که داشتند ناچار بودند در یک محدوده ای از تحصیل ادامه کار بدهند،می بینید این را که می خواهم بگویم مبادا حساسیت ایجاد بکند که بگویید که بنابراین مثلا آیا تبلیغ نیاز نیست؟ تبلیغ لازم است، نجف اینگونه بود که بحث منبر بخشی بود متخصص خودش را می طلبید، و بحث تمحض در تحصیلات مربوط به استنباط بخش دیگری بود یعنی در حقیقت منبری های قهار و قدری داشتیم آنجا، که یک نمونه اش مرحوم آقای وائدی که حتما آقایان همه شنیدید، وجود داشتند، این طور نبود که یک محصّل موظف بماند الا و لابد در هر دو جنبه، جنبه تبلیغ عمومی و جنبه استنباط و فقاهت در هر دو وادی تعقیب بکند تخصص بود، بعضی ها این بود روششان و به اصطلاح کارشان و برخی ...، در قم از باب حس مسئولیت بیشتری که می شود حتّی کسانی که به اصطلاح در مسیر استنباط و فقاهت و اجتهاد طیّ طریق می کنند اینها اکتفاو پسنده به قضیه استنباط و متنون مربوط به فقاهت و .. نمی کنند و نسبت به معلومات عمومی مربوط به تبلیغ بخش متنابهی را از وقت خودشان را قرار می دهند خوب این طبیعی است که اگر قرار باشد شخصی تمحض در یک رشته داشته باشد یا تشتت، یعنی بخشی را تخصیص به یک رشته دیگر بدهد، تمرکز وقتی متفاوت شد حتما قدرت در هر یک از آن دو بخش هم متفاوت می شود. یعنی این طور نیست که یک طلبه فاضل خوش استعداد که اگر فقط متمرکز در فقه و اصول باشد با این که این آقا نصف وقتش یا دو ثلثش را برای این جهت بگذارد ثلثش را برای جهت دیگر بگذارد تفاوت نکند، تفاوت، قهری است؛ من نمی خواهم بحث تبلیغ لازم نیست، بحث تبلیغ این که لازم است از اوجب واجبات است منتهی صحبت این است که آیا همه موظفند به قضیه تبلیغ عمومی، یا آنکه همانطوری که تبلیغ عمومی به صورت یک وظیفه و تکلیف است بحث تخصص در استنباط و فقاهت هم یک تکلیفی است؟! این یک بخش است و بخش آخر هم با این صحبتم را تمام کنم ولو از آن وقت مقرر هم گذشت عرض کنم بحث تقریرنویسی است تفاوتی که در تقریر نویسی در جاهای مختلف دیده می شود من اینجا اسم نبرم کجا و کجا، آنی که مرسوم است در خیلی از درسها که به مجرد شروع یک مدرّس سرها پایین می افتد و شروع می شود به نوشتن آن هم عمده کلمات آن درس، یا آن بزرگی که مدرس است من به نظرم این کار از اشتباهات رایج است هرکجا بخواهد اتفاق بیافتد آنی که مرسوم بود بین اهل فضل که سابق ما دیدیم یا در درس اصلا نمی نوشتند، اصلا قلم به دست نمی گرفتند یا اگر قلم به دست می گرفتند رموز و اشاراتی ، کلّ یک متن نیم ساعت درس را در حدّ این مقدار کاغذ ـ تصویری ـ خلاصه می شد ، اگر این شد که بعد طرف برود و بحث را به تفصیل تعقیب کند، آن تقریر قابل استفاده ممکن است باشد، آن هم می گوییم ممکن است باشد، این طور نیست که هر کسی قلم تقریر را به دست گرفت الا و لابدّ تقریرش، تقریر بجا و قابل استفاده ای است، ولی اگر مبنا این باشد که املا نویسی باشد که دیدم در برخی از نوشته جات گفتند مثلا تقریر نویسی از قبل رایج بوده است مثل أمالی سیدمرتضی ، أمالی شیخ طوسی، اصلا أمالی تقریر نویسی نیست، أمالی معنایش این است که شخصی املاء می کند و دیگری عین آن کلمات را پیاده می کند منتهی این یک هنری است که عین کلمات را پیاده کردن یک تند نویسی را می طلبد، یک توان سرعت در کتابت را در جای خودش و به جا برای خبرنگار و امثال آن بجاست، ولی در مباحث علمی املا نویسی هیچ ارزش ندارد، چرا ارزش ندارد؟ چون نه فقط ارزش علمی ندارد، طرف را از تمرکز از نکات علمی منصرف می کند، کسی که اصلا قلم به دست نگیرد خودش را متمرکز در فهم مطلب بکند حتما یک مرتبه ای از فهم گیرش می آید ولی وقتی فهمش را متشتّت بکند یک بخش را به کاغذ آوردن، چیزی گیرش نمی آید، ولذا این تفاوت در تقریر که دیده می شود عمدتا ناشی از این جهت است که خیلی از آقایان بین تقریر و بین املا خلط می کنند گویا از دوران مدارس کلاسیکی که املا یکی از برنامه ها بوده، بین آن املاو بین مطلب نویسی و تقریر نویسی یک خلطی شکل می گیرد آقایان عین عبارات یا عین الفاظ را از یک استادی که حالا او یک استاد قوی است این قلم تقریر یک بخشش مربوط می شود به آن استادی که مطلب را بیان می کند که حق عظیمی بر قلم مقررش دارد که من همینجا عرض بکنم نمی خواهم از قلم تقریر مقررین مرحوم آقای خوئی قدس سره از ارزشش بکاهم ولی در عین حال بگویم قلم مقررین ایشان حق اعظم مال خود بیان آن بزرگوار است یعنی اگر ببینید تقریرات آقای خوئی گُل می کند و قابل استفاده است، نمی خواهم بگویم همه آنها هم درست است، برخی جاها ممکن است مقرر ایشان مطلب را خوب تلقی نکرده باشد ولی عموما به قلم مقرر خیلی نمی شود اشکال کرد اگر اشکالی باشد به مطلب خود مرحوم آقای خوئی است برگشتش به این است که خود مرحوم آقای خوئی خیلی خوش بیان بود، یکی از مصادیق «و انّ من البیان لسحراً» بیان ایشان بود سخت ترین مطلب را با خونسردترین بیان القاء می کرد، ولذا عرض کردم نمی خواهم از ارزش علمی مقررین ایشان بکاهم ولکن نقش عظیم از ارزش مقررات مقررین ایشان برگشتش به بیان ایشان بود. و بخش عظیم دیگر مربوط به علمیت خود مقرر است، مرحوم آقای منتظری قدس الله سره در فهمش نسبت به کلمات مرحوم آقای بروجردی که ایشان تعبیر می فرمود که مبتنی بر تکرار بیش از حدّ بود ایشان تعبیر می فرمود ما گاهی وقتها یا بیش از گاهی وقتها آخر هفته بحث از اول تا آخر هفته همان چهارشنبه یکجا می نوشتیم چرا؟ برای اینکه چون ما می دانستیم چهارشنبه تمام حرفهایی که در طول هفته بوده را مثلا تکرار می فرمایند، یک بحثی که مبتنی بر تکرار باشد آن هم تکراری که عده ای از اهل فضل احساس خستگی بکنند، دیگر این روشن است اگر بنا باشد این درس طول هفته نوشته بشود خیلی تقریر قابل استفاده ای نیست بخلاف این که یک مقرر فاضلی هنر حذف مکرراتش را داشته باشد ولذا ارزش تقریر نویسی مثل این تقریر نویسی قسمت اعظمش مربوط به خود مقرر است چون مقرر باید هنر حک و اصلاح و حذف و اصطلاح داشته باشد مبادا مطالبی را به صورت دو تا دیده می شود، لبّش، یکی است؛ اینها را به صورت دو مطلب عنوان بکند. من از باب این که هم مزاح باشد هم مطلب واقعیتی باشد که عرض بکنم که قلم مقرر خیلی نقش دارد در مثل این مورد، یادم نمی رود یک موردی بود در بحث آقای خوئی قدس سره، ایشان یک مطلبی را بیان فرمودند ما با بعضی از دوستان بحث ایشان را مباحثه می کردیم به نظر اشکال رسید که حرف ایشان ناتمام است، آن دوست ما رفت پای منبر، و مطلب را به ایشان منتقل کرد، خلاصه این فرمایش شما با این مبانی و با نظرات خود شما ناسازگار است، فردا که شد ایشان آمد ، این که می خواهم بگویم قلم مقرر اهمیت دارد علمیت مقرر، فردا که ایشان آمد، شروع کرد همان مسأله دیروز را تقریر کردن، بیان کرد دیدیم کاملا از مطلبش برگشته است، مطلب را به همان صورتی که اشکال می شد ایشان عوض کردند ولی مطمئن شدیم که شاید هشتاد درصد از حضّار اصلا نفهمیدند ایشان برگشت، این مهم نیست، بعد این دوست ما به طرف منبر رفت و می خواست به ایشان بگوید که شما برگشتید و مثلا به روی مبارک نیاوردید و ..، ایشان دیدم آقا گفت دیدی از حرف دیروزم برگشتم اما یک جوری بیان کردم که هیچ کس نفهمید که برگشتم، این را یک مقرر به عنوان دو مطلب بیاید و حال این که مطلب دوم، نسخِ مطلب دیروز است، نه اینکه به عنوان مطلب دوم، و یا اینکه یک مقرر شاید این مطلب را به عنوان عبارت اخرای از حرف دیروز بیاورد نتیجه می شود که اگر به دست من اگر بیافتد بالاخره نظر این بزرگ کدام است؟ حرف عبارت اول یا عبارت اخری؟ اما یک مقرر فاضل هنر تشخیص را باید داشته باشد که آیا این حرف رجوع است یا این که حرف عبارت اخری است؟
مرحوم آقای خوئی در جایی که احتمال تعبدی بودن اجماع را می داد جرأت مخالفت نمی کرد، یعنی تفاوت بین رویه آقای بروجردی و رویه ایشان این بود که : ایشان به راحتی احتمال تعبدی بودن اجماع را نمی داد، یعنی تفاوت ایشان در صغری بود، و الا آنجایی که پای احتمال اجماع تعبدی بودن به میان می آمد، ... ولذا شما اگر تقریرات بحث قدیم ایشان را ملاحظه بکنید می بینید تقریبا مشی، همان مشی فقه ت... القرائنی است این است که خیلی بر اساس ریاضی و مکتب اصولی مسائل را ...، این دیگر در دوره متأخر ایشان است یعنی در حقیقت مال آن وقتی است که ایشان پخته تر شده است و با آن پختگیش نه این که بگوید به کلمات دیگران اعتنا نمی کنم می خواهد بگوید ما در این مورد لااقل اجماع تعبدی نداریم یعنی تفاوت در صغراست تا طرف هنوز به یک مرحله ای از پختگی نرسیده، احتمال می دهد احتمال تعبدی است ولی آنجایی که این توان در او پیدا بشود که تشخیص بدهد که اینجا اجماع، اجماع تعبدی نیست، این هیچ موردی از ایشان معقول نیست که با احتمال تعبدی ایشان اجماع در عین حال ایشان بگوید ما مخالفت می کنیم و طبق مثلا مسائل اصول و طبق رویه خشک هندسه اصولی مشی بکند.
هیچ جا، یعنی در حدی که آقای بروجردی در هر مسأله ای در حقیقت کلمات بزرگان را مورد دقت و کنکاش موشکافانه قرار می داده است ایشان نه، ایشان می فرموده است این جور ما احتمال اجماع تعبدی نمی دهیم آنها فقهایی بودند که بر اساس فهمشان ، استنباطشان مبتنی بر حدسشان بوده است ما هم حدسی داریم آن هم حدس داشتند اماجایی که با این خصوصیت فرض بشود مثلا فرض بشود مسأله نصی در آن نیست یا نصی هم هست و بر خلاف آن نص ولذا مواردی که ایشان تعبیر می کند به شذوذ ، شذوذ نص، هیچ جا بر خلاف کلمات فقها عمل نمی کند، منتهی از این موارد به شذوذ تعبیر می کنند، نصّ، نصی است که خلاصه قابل التزام و افتاء نیست، که در فقهش مواردی به عدد اصابع هست همین که ایشان می فرماید اعراض مشهور مهم نیست همین ایشانی که می گوید بر اساس مخالفت مشهور ما مخالفت نمی کنیم همین ایشان در موارد دیگر می فرماید این نص شاذ است، ولذا فرق است بین شذوذ و بین شهرت؛ شذوذ، معنایش این است که این معرضٌ عنه است، اما معرض عنه نه مشهور، معرضٌ عنه اجماع ، منتهی عرض کردم اینها محدود به عدد اصابع است از طرف ایشان، ولی مرحوم آقای بروجردی صغرویا تعداد برای ایشان بیشتربوده است، و به شما بگویم مرحوم آقای بروجردی در مواردی که به شهرتها اعتنا می کند در حد فتوا اعتنا نمی کند معمولا در حدّ احتیاط، شما حواشی آقای بروجردی را اگر ببینید ایشان می فرماید الأحوط، خیلی مواردش را مراجعه بفرمایید همین مرحوم آقای خوئی که اینگونه نسبت به آقای بروجردی که اینگونه بود رویتاً، خیلی معتنی بود، من یادم نمی رود از جمله حواشی که در بحث آقای خوئی می دیدیم حاشیه آقای بروجردی بر عروه بود، چون می دانست حواشی ایشان هم نظر دارد، پس این حاکی از این است که ولو نظر آقای بروجردی این بود ولی ایشان قوت علمی آقای بروجردی را قبول داشت و تطبیق آن رویه را در مواردی قبول داشت منتهی به آن سعه ای که آقای بروجردی مشیش بود ایشان قبول نداشت.
به شما عرض بکنم چون آن قرائن حضور خیلی وقتها نقش دارد، گاهی وقتها آنچه نوشته می شود چون فاقد قرائن حالیه و حضور است نمی تواند گویا باشد درست است یعنی یکی از امتیازات اینهایی که متن را می نویسند این است که اعمال حدس در آن نمی شود ولذا از این جهت اقرب به واقع است ولی آنهایی که بر اساس محتوا ضبط مطالب را ضبط می کنند به خاطر توجه به قرائن، گاهی وقتها ممکن است سبق لسان بشود سبق لسان در این نوشته ها ثبت می شود ولی آن کسی که توجه به محتوا و مطلب دارد دیگر سبق لسانها را توجه دارد.
من آنچه را نقل کردم این است اگر بنا باشد اتفاق سابقین در استظهاری باشد سابقین به یک اتفاق از این متن اینگونه استظهار کردند ولی ما می آییم از این متن اینگونه استظهار نمی کنیم، استظهار ما یک شکل دیگری است متفاوت، ایشان می گوید ما بایددر فهم خودمان تشکیک کنیم، چون که اتفاق سابقین این کأنه مبتنی بر وضع و لغت است، کأنه لغت در عصر آنها این بوده است و ما الآن وضع لغت را داریم متفاوت می بینیم، شما الآن فهم الآنتان را می خواهید چه کار کنید؟ بگویید در حدود هزار و چهارصدسال پیش این متن از فلان امام که صادر شد بر اساس فلان مفهوم نسبت به فلان لفظ صادر شده است ما احتمال می دهیم که وضع، عوض شده است، مثلا الآن از امر، وچوب می فهمیم، چه کسی می گوید زمان ائمه هم از امر، وجوب فهمیده می شده است؟ شاید در عصر ائمه از امر، استحباب فهمیده می شد، شما بر اساس چه تحمیل می کنید فهم فعلی خودتان را بر عصر ائمه؟ در حقیقت این همان اصالت عدم نقل است و به تعبیر اصالة الثبات است، اصالة الثبات در لغات است، ایشان می فرماید این را با فرضی که شما می بینید به اتفاق سابقین یک چیز دیگری می فهمند،به اجماع، یک چیز دیگری تلق کردند دیگر شما همچنین تسری را نمی توانید بدهید،همچنین استصحاب قهقرائی به اصطلاح قابل اعتمادنیست ، حرف درستی است، یعنی این مطلب از ایشان حرف به جایی است. والسلام.
از دقیقه 5 تا 1:12:14