بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع "دین و توسعه"
نظریه پرداز :دکتر محسن رنانی
از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم ماند از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلكه آتش در همه آفاق زد
بحث خود را با بیان یک مقدمه آغاز مینمایم که عناوین آن مقدمه عبارت است از:
- اشاره به چهار محور بحث "ارزیابی سازگاری فقه و توسعه" که برای دوستان مجمع محققین و مدرّسین ارائه شده است:
1. ماهیت علم فقه و تفاوت آن با علم
2. ارزیابی سازگاری فقه و فرآیند های توسعه
3.ارزیابی سازگاری فقه و ابعاد توسعه
4. اریابی سازگاری فقیهان ما - نه فقه ما - با توسعه
- دلیل مخالفت سخنران با پیگیری این بحث از طریق مناظره
- اشاره به مسئلهی تعارض بین دین و توسعه؛ تعارضی که:
1. حل آن مقدمه رسیدن به راهکارهای روشن برای حرکت کشور به سمت توسعه
2. سبب تعلیق 100 ساله ی کشور از زمان مشروطه تا به امروز
3.راهکارهای ما تا به ارموز برای حل آن ، استافده از درآمد سرشار نفت بوده است
4.امروزه درآمد نفت هم دیگر پاسخگوی آن نیست و کفاف حتی ما یحتاج ضروری ما برای واردات را نمی دهد و تنها می توانیم با برنج و گندم و دارو و شکر و کنجاله وارد کنیم.
5.ازین به بعد برای پاسخ به آن باید از درآمد ناشی از مالیات استفاده کنیم.
ورود به اصل بحث
- بعد از بیان این مقدمه، خلاصهای از نظرات سخنران در مورد بحث دین و توسعه در قالب متن زیر برای خواندگان محترم ارائه میشود در ادامه ارائه میشود
معرفی سه سرگشتگی همراه انسان از بدو تولّد
مقدمه
- انسان از بدو تولّد با سه سرگشتگی و حیرانی و تعلیق همراه است و این سه سرگشتگی عبارتند از:
- سرگشتگی در برابر خلقت
- سرگشتگی در برابر جامعه
- سرگشتگی در برابر قدرت
- انسان نمیتواند در بلند مدّت در تعلیق زندگی کند و سرانجام این تعلیق او یا به خودکشی و دیوانگی میانجامد یا سبب میشود او به بنگ و هشیش روی بیاورد.
- یک فرد زمانی میتوان یک زیست انسانی و متعادل داشته باشد که برای این سه سرگشتگی پاسخی مناسب داشته باشد و اصولاً جامعهی متعادل و نیکو جامعهای است که نسخهی مناسبی برای این سه سرگشتگی بپیچد.
- به این سرگشتگیها و تعلیقها به طرق زیر میتوان پاسخ داد:
- به مستی و بنگ و هشیش پناه برد.
- خود را به انواع مشغولیتهایی که برای خودمان ایجاد کردهایم یا برایمان ایجاد کردهاند – همچون کسب و کارها ، روابط و ارتباطات، آرزوها و دویدنها و غیره – مشغول کنیم تا با این سوالات روبرو نشویم.
میگریزند از خودی در بیخودی یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
مشغله و شغل در اینجا اشتغال نیست بلکه هر چیزی است که ما را به خودش مشغول کند حال میخواهد مذهب باشد، هنر باشد، موسیقی باشد یا مواردی همچون خانهسازی و تحصیل و ازدواج و اتومبیل و دکوراسیون و غیره.
- طریق دیگرِ پاسخ به این سرگشتگیها این است که سازوکارهایی طراحی شود تا انسان را از این تعلیق و حیرانی بیرون بیاورد.
- ما انسانها بخش بزرگی از سرگشتگیهایمان را به وسیلهی طرق اوّل و دوّم پاسخ میدهیم و اینها آن بخشی است که ما به طور طبیعی و ناآگاهانه و به گونهای روانشناختی درگیرش هستیم.
- اغلب انسانها پاسخ این سه سرگشتگی را از بیرون – یعنی خانواده، جامعه و حکومت – میگیرند. طبق گفتهی روانشناسان هیچ انسانی نمیتواند در بلند مدّت با تعارض زندگی کند لذا یا خودش را تغییر میدهد و با بیرون سازگار میکند و یا بیرون را تغییر میدهد و با خودش سازگار میسازد.
اوّلین سرگشتگی انسان: سرگشتگی در برابر خلقت
- منظور از سرگشتگی در برابر خلقت این است که من کیستم و کجای خلقت قرار دارم و نسبت من با این عالم چیست. چرا این همه مصیبت و سختی و مشقت به من وارد میشود و چرا من باید آنها را تحمّل بکنم.
- اگر انسانی با معضلاتی همچون معضلات جسمی و ژنتیکی و یا فقر به دنیا بیاید این سوالات بسیار جدّیتر است. بخش بزرگی از ما چون کمتر با این مشکلات به دنیا میآییم و از طرفی هم به مشغلهها و نقاب گذاریهای جامعه و خانواده مشغول هستیم این سوالات دیر برای ما به وجود میآید و یا به وجود نمیآید.
- وقتی ما دچار بیماری، سرطان، وحشت، ضعف، درماندگی و تنهایی میشویم این سوالات بر میگردد.
- آدمی باید به این سرگشتگی خود پاسخ دهد چرا که او در این عالم باید خودش را به جایی متصل و آویزان کند و عدم اتّصال او سبب تعلیقش میشود.
- ما به ندرت جرأت میکنیم به طور عریان در برابر آینه بایستم و به خودمان نگاه کنیم چرا که مملوء از نقصها هستیم و لذا همیشه نقصهایمان را طوری میپوشانیم که حتّی خودمان هم آنها را نبینیم.
- خلقت آینهی سختی است و ما به محض اینکه خودمان را عریان در برابر خلقت قرار میدهیم حیران و سرگشته میشویم.
دوّمین سرگشتگی انسان: سرگشتگی در برابر جامعه
- منظور از این سرگشتگی چگونگی زیست انسان در برابر جامعه است؛ چگونگی زیست او در برابر فشارهای جامعه، چگونگی استیفای حقوق او در جامعه، چگونگی جبران تنهایی و ناتوانیهای او در جامعه، چگونگی تعاملات و ازدواج او در جامعه.
- خانواده و جامعه از کودکی روی شخصیت ما نقاب میگذارند و مواردی از قبیل نام، نژاد، مذهب، سبک زندگی و افکار ما را تعیین میکنند و همهی هویت ما را به دست میگیرند.
- مواردی که به عنوان نقاب گذاریهای جامعه بر روی انسان شمرده شد در واقع راهکارهایی است که جامعه برای جلوگیری از این سرگشتگیها به کار میگیرد.
- با بزرگ شدن و فاصله گرفتن از غفلت دوباره این سرگشتگی باز میگردد به طوری که اگر فرصت کنیم و به خودمان بیاندیشیم کمکم تلاش میکنیم نقاب برداری نماییم.
- از جمله راههای نقاب برداری میتوان به عرفان و اخلاق، روانشناسی، جامعهشناسی و یا راههایی که در غرب تعبیه شده اشاره کرد.
- رشد عرفانی و اخلاقی رشدی است که در آن من بتوانم نقابهایی را که جامعه برای من گذاشته است یک به یک همه را بردارم و بعد خودم از نو خودم را باز تعریف کنم و اگر نقابی باید گذاشته شود خودم بگذارم. اصولاً کار عرفان و اخلاق نقاب برداری است و حداقلِ این نقاب برداری، نقاب برداری خودم در برابر خودم میباشد به طوری که بتوانم عریان با خودم روبرو شوم.
سوّمین سرگشتگی انسان: سرگشتگی در برابر قدرت
- منظور از قدرت همان قدرت سیاسی و نظام حاکم و قانون مسلط میباشد.
- قدرت اصلاً مجال نمی دهد که ما خودمان باشیم و از همان ابتدا ما را مهار می زند و به راهی که می خواهد می برد به طوری که گویی قانون مدام ما را حد می زند و به محضی که بخواهیم خودمان باشیم در برابر مجموعه ای از دیوارها و محدودیت ها قرار می گیرم.
- قدرت همواره هویت ما را به بازی می گیرد و ما را وارد یک سرگشتگی بی پایان می کند لذا جامعه باید سازوکاری تعبیه نماید که من چگونه می توانم از خودم در برابر این قدرت بی مهار محافظت کنم و نگذارم سرگشته و تنها و اسیر در برابر قدرت بیمهار قرار بگیرم.
سه راهکار عام برای پاسخ به سه سرگشتگی یاد شده
مقدمه
- شخصیت هر فرد و محیطی که در آن زندگی میکند – یعنی من و جامعه – دو ترکیبی هستند که زندگی هر انسان را تشکیل میدهند و این دو در کنار هم سه راهکار عام برای پاسخ به سه سرگشتگی یاد شده تعبیه کردهاند که عبارتنداز ایمان، شریعت و ایدئولوژی.
- ما معمولا این سه را از همدیگر تفکیک نمیکنیم و از همهی آنها تحت عنوان دین یاد میکنیم یعنی تمام فعالیتهایی همچون گفتن ذکر قلبی، رفتن به نماز جماعت، عزاداری، جهاد کردن، حد زدن، تکفیر کردن، صادر کردن حکم فقهی و گرفتن مراسم دینی و غیره را دین مینامیم درحالی که تمام اینها مرزهای متفاوتی داشته و میتوانیم آنها را تحت سه عنوان ایمان و شریعت و ایدئولوژی دستهبندی کنیم.
- در واقع دین به سه لایه تفکیک میشود؛ لایهی ایمان، لایهی شریعت و لایهی ایدئولوژی. اینها پاسخهای متفاوتی به ما میدهند و شخصیت ما بر این اساس شکل میگیرد که ما با کدام یک از این لایهها ارتباط بیشتری برقرار کنیم.
- به منظور تعیین نسبت دین و توسعه لازم است ایمان، شریعت و ایدئولوژی را از هم تفکیک کرد لذا در ادامه جهت آشنایی با این سه سطح از دینورزی توضیحاتی داده میشود.
ایمان؛ پاسخی به سرگشتگی انسان در برابر هستی
- ایمان با تنظیم رابطهی انسان با امر قدسی به مدیریت سرگشتگی انسان در برابر هستی میپردازد چرا که اگر من بتوانم رابطهی خود را با خالق هستی تنظیم کنم و ارتباط برقرار شود، مسئلهام با هستی – که در ذیل خدا هست – نیز تعریف میشود.
- برای امر قدسی هر اسمی بگذارید مهم نیست میتواند اسم آن خدا باشد یا هر اسم دیگری. امر قدسی یعنی اینکه من معتقد باشم این عالم باطن و روح دارد و زنده است، این میز و این درخت و این اتاق روح و باطن دارد و زنده است.
- همین که من اعتقادی به این پیدا کنم که این عالم باطن و روح دارد یعنی معتقدم امر مقدسیای در پشت این عالم هست که این عالم به او متصل است. اعتقاد به جاندار بودن این عالم حاق ایمان و روح ایمان است.
- ایمان سادهترین، ارزانترین، دم دست ترین و نزدیکترین راهکار برای پاسخ انسان در برابر هستی میباشد. این راهکار هم در دسترس فقرا است و هم اغنیا، هم بیسوادان و هم باسوادان، هم کوچکها و هم بزرگان. ایمان یک راهکار همگانی و بسیار صمیمانه میباشد.
- دنیای مدرن و مکاتب مختلف و حتی روانشناسی راههای زیادی تعبیه کردهاند تا جایگزین ایمان شود و آنها هم راهکارهایی است ولی ایمان سادهترین و نزدیکترین و کم هزینه ترین راه برای پاسخ انسان به سرگشتگی در برابر هستی میباشد.
- ایمان راهکار و پاسخی است که از درون ما جوشیده و بیرون هم آن را تقویت کرده تا سرگشتگیمان را در برابر هستی مدیرت کند.
شریعت؛ پاسخی به سرگشتگی انسان در برابر جامعه
- شریعت با دادن الگوی زیست به انسانها و سامان دادن مناسباتشان، انسانها را با یکدیگر آشتی داده و سرگشتگی آنها را در برابر جامعه مدیریت میکند.
- شریعت به تک تک ما لگام می زند و عنان ما را به دست میگیرد و مدیریت میکند که چگونه زیست کنیم و خودمان را مدیریت کنیم تا زیست دیگران آسیب نبیند و چگونگی دیگران زیست کنند و مدیریت شوند تا زیست ما آسیب نبیند.
- شریعت رفتار و زندگی ما را پیشبینی پذیر و کم هزینه میکند و اگر این خدمت شریعت نبود ما همیشه درگیر تزاحم با یگدیگر بودیم و زندگی ما زندگی جنگلی و غارنشینی و زندگی وحشی و بیقاعده و قانون میشد و سبب میشد تا ما دچار وحشت شویم.
- دقت کنیم که تا پیش از پیدایش دنیای مدرن – که در ایران از مشروطیت آغاز شد و در جوامع دیگر پیشتر – دولتها یک و یا دو وظیفه و گاهی سه وظیفه داشتند و بقیه مناسبات ما را شریعت سامان می داد و اگر هم قانونی در کار بود، قانون شریعت بود:
- تأمین امنیت خارجی
- تأمین نظم داخلی
- و در این اواخر انتشار پول. گرچه انتشار پول در ایران تا زمان قاجارها هم در اختیار بخش خصوصی بود و پول را به صورت سکههای طلا و نقره توسط بخش خصوصی ضرب میشد و پول اعتباری وجود نداشت.
- مناسباتی که شریعت تا پیش از پیدایش دولت مدرن سامان میداد اموری از قبیل ازدواج، ارث، معامله، قولنامه، بیمه و حمایتهای اجتماعی، راهسازی و بخش زیادی از خدمات عمومی میبودند.
- به تدریج دولت و قانون در برخی از این حوزهها جایگزین شریعت شدند و تمام دعوای ما در جهموری اسلامی نیز بر سر همین نکته است؛ اینکه تا کجای این حوزه را باید حکم دینی مدیریت کند و از کجا را میتوانیم با حکم عقلانی یا احکام عرفی مدیرت کنیم.
ایدئولوژی؛ پاسخی به سرگشتگی انسان در برابر قدرت
- ما همواره در برابر قدرت ناتوان و مظلوم واقع می شویم و ایدئولوژی ابزاری است برای مدیریت سرگشتگی ما در برابر قدرت.
- ایدئولوژی ابزاریست از حوزهی دین برای تجهیز ما یا تنظیم مناسبات ما در برابر قدرت و سیاست.
- ایدئولوژی ابزاری است که به ما نیرو و انرژی و همبستگی میدهد تا بتوانیم با قدرت مقابله کنیم یا قدرت خود را بر دیگران اعمال و آنها کنترل نماییم.
- ایدئولوژی سطح سوّم دینورزی است که به قصد کنترل یا کسب منفعت یا دفع مضرّت، از آن بهره میبرند و گفته میشود ایدئولوژی انگارههایی است که علّت دارد و دلیل ندارد.
- به وسیلهی ایدئولوژی دوستان و رفیقانمان را گرد هم میآوریم، انسجام ایجاد میکنیم، مبارزه ایجاد میکنیم، قدرت رقیب را کنترل مینماییم یا خود را به قدرت تبدیل میکنیم.
- علت استفاده از ایدئولوژی کسب یا اعمال قدرت یا ایستادن در برابر قدرت میباشد به نحوی که از انگارهها و باورها و عقاید و اندیشههایمان به عنوان ابزار قدرت و تسلط بر دیگران بهره میبریم و اعتقاد و اندیشهیمان را بر آنها تحمیل میکنیم.
- گفته میشود که ایدئولوژی انگارههایی است که علت دارد و دلیل ندارد. از ایدئولوژی به قصد کنترل یا کسب منفعت یا دفع مضرّت استفاده میشود.
- به وسیلهی ایدئولوژی مواردی همچون گرد آوردن دوستان و رفیقان، ایجاد انسجام، ایجاد مبارزه، کنترل قدرت رقیب یا تبدیل خود به قدرت رخ میدهد.
ویژگیهای این سه سطح از دینورزی از مناظر مختلف
- در زیر ویژگیهایی از ایمان و شریعت و ایدئولوژی براساس مناظر مختلف ارائه میگردد که البته میتوان بر این لیست افزود و بیش از این ویژگیهای ایمان و شریعت و ایدئولوژی را تفکیک و بازشناسی کرد.
از منظر جنس و نوع
- ایمان از جنس محبت است.
- شریعت از جنس منفعت است.
- شریعت منشاء دینی دارد و مجموعهی احکام و قواعد رفتاری و سنتها و ارزشهایی است که به وسیلهی آنها زندگی اجتماعیمان ساماندهی میشود.
- شریعت ورزیدن میتواند با هدف منفعت بردن این جهانی باشد یا آن جهانی یعنی یا رعایت شریعت میکنیم برای تسهیل زندگی در این دنیا و بردن منفعت یک زندگی آرام در جامعه یا رعایت شریعت میکنیم به امید بردن منفعتی در دنیای دیگر.
- احکام شریعت دو نوع هستند؛ بخشی از آن احکام اصیلی است که در صدر اسلام یا صدر هر دینی به وسیلهی شارع تنظیم شده و بخش دیگر اصول و احکام تاریخی است که در طول تاریخ و جوامع آرام آرام به دست ما رسیده است. مثلاً پوشش ما، گفتارهای ما و بخش بزرگی از مناسک ما رنگ و مزه تاریخ دارد و در طول تاریخ افزوده شده است.
- در حالی که ما در تاریخ میبینیم که لباس اصلی معصومین ما زرد مایل به کرم بوده است ولی اصولا در جامعهی ما به جای رنگ زرد رنگ مشکلی جزئی از شریعت تلقی میشود که این بخشی از همان شریعت تاریخی و اجتماعی است.
- ایدئولوژی از جنس قدرت و وحشت و خشونت است.
- ایدئولوژی مجموعهی انگاره ها و آداب و رفتارهایی است با هدف کنترل دیگران.
- رعایت بخش بزرگی از آداب اجتماعی به خاطر ترس ایدئولوژیک است نه یک ذکر ایمانی یا یک رابطه شریعتی.
- نکته:
- اعمال ممکن است شکلشان یکسان باشد ولی ماهیت و کاربرد متفاوت از هم باشد مثلا فرد نماز میخواند از جنس ایمان برای اینکه رضایت قلبی کسب کند، یا از جنس شریعت برای اینکه به او همسر بدهند و یا از جنس ایدئولوژی برای کنترل دیگران و اعمال قدرت.
- عبادتی که از جنس محبّت باشد در حوزهی ایمان است و عبادتی که از جنس منفعت باشد در حوزهی دین و شریعت.
- امروزه احکام عبادات فردیه از جنس ذکر، جزو شریعت محسوب میشود ولی به واقع بخشی از ابزار تقویت ایمان است نه تقویت شریعت.
از منظر عام و خاص بودن
- ایمان اسم عام است و یک نام بی نام است.
- ایمان رنگ ندارد و عام است و تعارضی بین مؤمنین نیست بلکه تعارض بین شریعتها است لذا مؤمن بر مؤمن ابراهیم اطلاق میشود و تا مؤمن محمّدی فرقی نمیکند.
- تعارض در جایی است که بین من و دیگری مرز یا تفاوت وجود داشته باشد لذا وقتی ایمان مرز ندارد، تعارض هم ندارد بلکه حقیقت واحدی است که در قلب همهی ما مشترک است.
- به عنوان مثال چراغها انواع مختلفی دارند مثل مهتابی، کم مصرف، هالوژن و غیره ولی حقیقت واحدی که در قلب این چراغها وجود دارد یک چیز است. ایمان از جنس حقیقت واحدی است که قلب ما را روشن میکند.
- شریعت اسم خاص دارد.
- انواع شریعتها را داریم مثل شریعت عیسوی، شریعت موسوی، شریعت محمّدی و ذیل آنها انواع مذاهب خاصتر وجود دارد.
- ایدئولوژی اسم خاص الخاص دارد.
- ایدئولوژیها اسامی ویژهای هستند که در برههای خاص از تاریخ – و نه در طول تاریخ – برای مقصد خاصی زائیده میشوند همچون القاعده، داعش، صهیونیزم، مارکسیزم.
- ایدئولوژیها باورهایی هستند که به قصد اعمال اقتدار بر دیگران به دست گرفتهایم و از آنها دفاع میکنیم و معمولاً تاریخ خاص و هدف خاص و گروه خاصی را مد نظر قرار میدهند.
- ایدئولوژی گاهی شکل ایمانی دارد و یا ممکن است شکل شریعتی داشته باشد ولی حقیقت آن هیچ یک از این دو نیست بلکه حقیقت آن ایدئولوژی است برای کنترل دیگران و تحمیل خودمان به آنها.
از منظر وحدت آفرینی
- ایمان وحدت آفرین است بین من و خلقت و هستی. وقتی با خلقت وحدت دارید دیگر جایی احساس دلتنگی و تنهایی نمیکنید. دیگر کاری ندارم کجا زندگی میکنم و در وطنم هستم یا نه.
- شریعت وحدت آفرین است با خلق و ما را با یکدیگر آشتی میدهد و متحد میکند.
- ایدئولوژی وحدت آفرین است با حکومت یا قدرت غالب.
از منظر رضایت
- ایمان قلب را راضی میکند و سبب آرامش و سکینه قلبی میشود.
- شریعت جسم و مغز را راضی میکند.
- شریعت از جهتی با دادن راهکارهایی در زمینههایی همچون معیشت، کسب درآمد و ازدواج، به من آسایش و رضایت تن میدهد.
- از جهتی دیگر چون سبب میشود این اطمینان خاطر را پیدا کنم که دیگران حقوق من را رعایت میکنند و من میتوانم در کنارشان آرام زیست کنم، در نهایت برای من رضایت و آرامش مغز میآورد.
- ایدئولوژی نفس را راضی میکند. وقتی که من قدرت کسب کردم و بر دیگران مسلط شدم و آنها را تحت سیطرهی خودم در آوردم، نفسم را راضی و سیاه کردهام.
از منظر احساسمان در کنار هم
- ایمان دست نوازش است. در ایمان دستهایمان همدیگر را نوازش کرده و ما در کنار هم احساس نوازش میکنیم.
- شریعت دست سازش است. در شریعت ما به یکدیگر دست سازش داده و در نتیجه احساس سازش میکنیم.
- ایدئولوژی دست فرمایش است. در ایدئولوژی ارتباط ما رابطهی حاکم و محکوم است.
از منظر تقدّم بر سایر افراد
- در ایمان بقیه بر من مقدّم هستند. وقتی که من امر قدسی را حاکم بر هستی میدانم و با هستی آشتی و در صلح کامل هستم و با اشیاء تعارض ندارم پس قطعاً با انسانها هم تعارض نخواهم داشت زیرا بقیه بخشی از هستی میباشند و من با هستی متحد و یگانهام.
- بقیه با من برابرند. طبق قاعده و قانون شریعت احکام را اجرا میکنیم و من و دیگری در برابر احکام با هم برابریم و احکام یگانهای بر همهی ما اعمال میشود.
- در ایدئولوژی من از دیگران برترم و دیگران از من حقیرتر و فروترند.
از منظر محوریت
- در ایمان خدا یا امر قدسی حق و محور است.
- در شریعت خلق حق و محور است. آنچه که خلق به عنوان شریعت انجام میدهند من باید تبعیت کنم.
- در ایدئولوژی من حق و محور هستم.
از منظر اصالت
- در ایمان نیت قلبی اصالت دارد.
- در شریعت عمل فردی اصالت دارد.
- در ایدئولوژی عمل جمعی اصالت دارد. در ایدئولوژی باید دست به عمل جمعی بزنیم تا بتوانیم ایدئولوژی را حاکم کنیم.
از منظر معیت
- در ایمان من در کنار خدا هستم.
- در شریعت من در کنار خلق هستم.
- در ایدئولوژی من در کنار قدرت و حاکم قرار میگیرم.
از منظر کنترل
- در ایمان کنترل درونی و نامحسوس است. تقوا یک کنترل درونی نامحسوس است.
- در شریعت کنترل بیرونی و نامحسوس است. یعنی فرد به خاطر کنترل نامحسوس دیگران، به خاطر نگاهها و شماتت دیگران و به خاطر حفظ آبروی خودش احکام و ضوابط را رعایت میکند.
- در ایدئولوژی کنترل بیرونی و محسوس است. یعنی کنترلی با ابزار خشونت و زور به صورت آشکار بر روی مردم صورت میگیرد.
از منظر شنیدن صدا
- در ایمان صدای قلب را میشنویم.
- در شریعت صدای زبان و تن را میشنویم.
- در ایدئولوژی صدای شلاق و قدرت و اسلحه را میشنویم. در ایدئولوژی کنترل با صدای اسلحه و شلّاق امکان پذیر میشود.
آوردن ایمان؛ مأموریت اصلی پیامبران
استقرار و تکامل تدریجیِ بخشِ زیادی از شریعت
- گمان من بر این است که پیامبران برای آوردن و بسط ایمان آمدهاند و به ندرت میبینیم که پیامبران برای شریعت تلاش کرده باشند. بخش زیادی از شریعت پس از پیامبران به تدریج مستقر شد و تکامل یافت.
- حضرت عیسی ع سه سال پیامبر بود و بخش اعظمی از این سه سال هم فراری بود و اصلا فرصت نکرد شریعت بیاورد لذا این دین فراگیر مسیحیت چیست که اینقدر فراگیر شده است.
- بخشی از انجیلهای هفتگانه چند صد سال بعد از حضرت عیسی ع شکل گرفت و بسیاری از احکام بعدا به وجود آمد.
نگردیدن آورندگان ایمان آسمانی حول ایدئولوژی
- در حوزهی حکومت نیز در کل تاریخ انبیاء – اگر تعداد 124000 پیامبر صحت داشته باشد – تنها سه پیامبر وارد شدهاند؛ داوود، سلیمان و محمّد ص. اطّلاعات من در حد همین سه مورد است.
- داوود با دختر پادشاه ازدواج کرد و به خاطر قدرت مدیریت و جنگ آوری که داشت جانشین پادشاه زمان خودشت شد.
- سلیمان هم این منصب را از پدرش به ارث برد و کیفیت حکومت او خاص است و برای ما قابل تحقیق نیست. او اسطوره تاریخی است که شاید هیچوقت نتوانیم چگونگی داستانش را بازشناسی کنیم.
- بر پیامبر ص هم حکومت عارض شد به نحوی که از حکمیت به حکومت رسیدند.
- ایشان در اوایل هجرت از مکه به مدینه حکمیت اوس و خزرج را بر عهده گرفتند و بعد از مهاجرت، اوس و خزرج – که به صلح و صفا رسیده بودند – با خود دیدند که چه کسی بهتر از ایشان برای حکومت است.
- در واقع ایشان برای حکومت شمشیر نزد و حکومت به طور طبیعی در دستشان قرار گرفت و بر ایشان عارض شد.
- به گمان من اگر حکومت بر پیامبر ص عارض نمیشد شاید پیامبر اصولا تلاشی برای استقرار حکومت نمیکردند.
- جنگ آوریهایی که بعدا به وجود آمد بیشتر برای حفظ ایمان و اسلام بود نه حکومت و جنگهای همه از نوع دفاعی محسوب میشد. معصومین هم با جنگ آوری برای گسترش دین، با خلفاء مخالفت میکردند.
- بنابراین به نظر میرسد که آوردنگان ایمان آسمانی اصولا حول ایدئولوژی نگشتهاند. البته مطالعات من برای داوری جدّی چنین مطلبی کم است و این مطلب نیازمند تدبیر بیشتر میباشد ولی در حد اطّلاعات عمومی، چنین احساس دارم.
شریعت؛ لازمه و محصول جانبی ایمان
- بنابراین به عنوان یک انگاره اولیه می گوییم که ماموریت اصلی پیامبران آوردن ایمان بود و شریعت لازمهی ایمان و محصول جانبی ایمان یا اصطلاحا by-product یا محصول جانبی ایمان و برای آسیب ندیدن و حفظ ایمان بود.
- بخشی از شریعت در صدر دین به وجود آمد و بخشی از آن آرام آرام و در طول تاریخ. هر دوی اینها تا جایی که از جنس ایمان یا ابزار حفظ آن باشد مقدس هست و مطلوب امّا از جایی که ابزار ایدئولوژی یا برای تقویت ایدئولوژی به کار گرفته شود، قابل دفاع نیست.
- بنابراین چه شریعت اوّلیهای که به وسیلهی پیامبر اکرم یا معصومین یا دیگران – یعنی فقهای بعدی – تکامل پیدا کرده و وضع شده است و چه آن بخشی که توسط مردمان عادی یا در تکامل تاریخی به امر دین افزوده شده است تا جایی که کارکرد حفاظت از ایمان داشته باشد در راستای مأموریت انبیاست ولی از جایی که کارکردش این باشد که در خدمت ایدئولوژی قرار بگیرد کارکرد دنیوی پیدا خواهد کرد و از کارکرد ایمانی دور میشود و میتواند از جنس منفعت دنیوی و قدرت و ایدئولوژی محسوب شود.
- البته باید این را بگوییم که باید حساب انبیاء را در تاسیس از بقیه جدا کنیم ، زیرا تاسیس یک حرکت نیازمند دفاع و حمایت است ولی بعد از اینکه حرکتی در تاریخ شکل گرفت و راه افتاد اگر اصیل و پویا و زنده باشد خودش از خودش حفاظت میکند.
- بنابراین حتی اگر حفاظت از ایمان به وسیلهی شریعت در عصر واضعان دین و حاملان ایمان قابل دفاع باشد – که میخواهیم موجودیتی شکل بگیرد و نطفهای زائیده شود – امّا در عصر بعد از واضعان شریعت و حاملان ایمان شاید خیلی قابل دفاع نباشد زیرا به گمان من اگر دین آسمانی باشد حتما زنده و پویا است و توانایی دفاع از خودش را دارد و این کلام الهی است که « انّا نحن ... ». اصولا دینی که از جانب خالق آمده باشد اگر نتواند خودش، خودش را حفظ بکند ما به اصالت این دین باید شک کنیم.
بررسی چیستی سعادت در گذر تاریخ و چگونگی رسیدن به موضوع توسعه
تعاریف سقراط، افلاطون و ارسطو درباره سعادت
- از زمان سقراط تا اوایل قرن بیستم – یا شاید تا دو قرن پیش – بخش بزرگی از تلاش فکری بشر برای پاسخ به این سوال بود که سعادت چیست؟ و چه فیلسوفان بزرگی که عمرشان را در پاسخ به سوال گذاشتند.
- سقراط سعادت را عمل اخلاقی تعریف کرد. هرکس بتواند زندگیش را در چارچوب ظوابط اخلاقی سامان بدهد سعادتمند است و جامعهای هم که از این آدمها پر شده باشد به سعادت رسیده است.
- افلاطون سعادت را در گرو شناسایی خیر تعریف میکرد. به گفتهی او هرکس خیر را بشناسد به سعادت میرسد و برای شناسایی خیر باید فیلسوف شد و برای اینکه جامعه به خیر و سعادت برسد باید فیلسوفان بر آن حاکم باشند لذا تئوری فیلسوف شاهی را تعبیه کرد.
- ارسطو – شاگرد افلاطون – معتقد بود که جامعهای میتواند به سعادت برسد که سه ویژگی در آن باشد:
- اصالت فرد بر جامعه مقدم باشد و اصالت با فرد است.
- باید مالکیت خصوصی به فرد داده شود.
- باید آزادیهای طبیعی را به فرد بدهیم.
اگر جامعهای این ویژگیها را داشته باشد افراد میتوانند مسیر سعادتشان را پیدا کنند و وقتی همه افراد بتوانند در مسیر سعادت بیافتند لاجرم میگوییم جامعه هم سعادتمند است.
بررسی پاسخهای دانشمندان در طول تاریخ به مسألهی چیستی سعادت
- پاسخهای بسیار متنوعی در این باره داده شد امّا بیشتر این پاسخها ذهنی و آسمانی هستند و قابلیت کنترل بر روی زمین و معیار اندازهگیری ندارد به طوری که بعد از این پاسخ میگوییم حالا عمل اخلاقی چیست، اخلاق چیست و منشاء اخلاق کجاست، آیا منشاء اخلاق عقل است، دین است، دموکراسی است، سنت است، عدم تعارض است و بعد اگر به حقوق متصلش بکنیم و بگوییم آنچه که مطابق حق باشد اخلاقی است. بعد میگوییم حق را چه کسی تعیین میکند؛ پادشاه، دین، سنت، دموکراسی، چه چیز. لذا داستان به همین صورت ادامه پیدا میکند و به همین خاطر سعادت همواره یک مفهوم آسمانی بود.
- کاری که در طول تاریخ در این باره کردیم فقط این بود که دریافتیم اگر دو چیز داشته باشیم به سعادت میرسیم؛ آزادی و عدالت. بعد به مدت سه هزار سال تاریخ بشر، تاریخ خونباری شد برای کسب آزادی و کسب عدالت لذا:
- یا مبارزه کردیم برای ستاندن آزادی دیگران یا مبارزه کردیم برای کسب آزادی خودمان
- یا مبارزه کردیم برای گرفتن عدالت و ایجاد آن یا مبارزه کردیم برای ستاندن عدالت از دیگران.
- خیلی زمان برد تا بتوانیم تعریفی زمینی و این جهانی از سعادت ارائه دهیم.
پاسخ ادیان به مسألهی چیستی سعادت
- ادیان هم مسیر خودشان را می رفتند و پاسخ ساده و روشنی را می گفتند؛ طبق تعریف آنها:
- سعادت آن است که شما بتوانی سعادت اخروی را تأمین کنی.
- اگر سعادت اخروی تأمین شود سعادت دنیوی در ذیل آن است.
- برای این سعادت هم کافی است مطابق اصول شریعت حرکت کنی.
راهکار فیلسوفان و جامعهشناسان و اقتصاددانان قرن 21 برای رسیدن به سعادت
- در قرن 21 فیلسوفان و جامعه شناسان و اقتصاد دانان کم کم گفتند بیاییم و سعادت آسمانی و ذهنی را رها کنیم و راه آسان را به افراد بسپاریم و بگذاریم هرکس آنگونه که میتواند و میپذیرد و دوست دارد سعادت آسمانی خودش را تأمین کند.
- آنها گفتند ما بیاییم و سعادت زمینی را تأمین کنیم و معیارشان برای تأمین شدن سعادت زمینی دو چیز بود:
- احساس رضایت فرد از زندگی؛ اینکه فرد نخواهد خودش را از عالم و هستی حذف کند.
- احساس رضایت فرد از جامعه؛ اینکه نخواهد از جامعه فرار کند یعنی حتی اگر ممنوعیتی وجود نداشته باشد و امکان عملی برای مهاجرت فراهم باشد باز هم از این جامعه فرار نکند.
- لذا در راستای تأمین سعادت زمینی دو هدف را در نظر گرفتند:
- کاری کنند که مردم نخواهند خودشان را از دریچه خلقت بیرون بیاندازند.
- کاری کنند که مردم نخواهند خودشان را از دریچه جامعه بیرون بیاندازند.
- حال به منظور تأمین دو هدف بالا، محدودیت ها و فشارها و اجبارها و بخت آزمایی ها را به دو دسته تقسیم کردند و گفتند بیاییم و کاری کنیم که این دو دسته اجبار و محدودیت به حداقل خودش برسد. این دو دسته محدودیت عبارتنداز:
- اجبارها و محدودیتهای طبیعی همچون سرما، گرما، گرسنگی، سربالایی، سراشیبی، سیل، زلزله، بیماری و غیره.
- اجبارها و محدودیتهای اجتماعی همچون شورش، سقوط بورس، محکوم شدن توسط قاضی، تورّم، تغییر حکومت و غیره.
- آنها راهکارشان برای کاهش یا حذف این دو دسته محدودیت تأسیس کارخانهی توسعه بود؛ کارخانهای با دو خط تولید:
- خط تولید مادّی- رفاهی به منظور جبران اجبارها و تنگناهای طبیعی. خط تولیدی که برای ما مسکن، راه، برق، گرمایش، سرمایش فراهم آورد و نیازهای طبیعی را رفع نماید.
- خط تولید رضایت به منظور جبران اجبارها و تنگناهای اجتماعی. خط تولیدی که با ایجاد مناسبات و قوانین و روابط نیازهای اجتماعی ما را رفع نماید.
- بنابراین توسعه دو کار می کند؛ رفاه می آورد و رضایت میآورد.
معرفی ابعاد توسعه و بررسی این ابعاد
مدرنیزاسیون و مدرنیته؛ دو بعد توسعه
- توسعه دو بعد دارد:
- بعد مادی و رفاهی که نامش را مدرنیزاسیون یا نوسازی میگذاریم.
- بعد فرهنگی و رفتاری که روابط و مناسبات و قوانین اجتماعی را تنظیم میکند و به ما امکان تحرک و آزادی عمل میدهد و سبب میشود که کمتر تحت فشار باشیم و در نتیجه به رضایت برسیم. به این بعد از توسعه مدرنیته یا نوع گرایی میگوییم.
- اینها تعاریف پسینی از توسعه هستند یعنی بعد از اینکه این راه را رفتیم بعد نام این راه یا کارخانه را توسعه گذاشتیم.
تفاوت توسعه با پیشرفت و رشد
- اگر جامعهای رفاه و رضایت را با هم بیاورد توسعه پیدا کرده است ولی گاهی رفاه هست و رضایت نیست. این حالت دیگر نامش توسعه نیست بلکه پیشرفت یا رشد میباشد.
- منظور از رشد، بسط افقی مسائل کمی و مادی است مثلا اینکه تعداد خودرو زیاد شود و منظور از پیشرفت، بسط عمودی مسائل کمی و مادی است مثلا اینکه کیفیت خودروها بالا برود. با رفاه، بسط افقی و عمودی مسائل مادی پدید میآید.
- به عنوان مثال زمانی را در نظر بگیرید که در یک خودروی بسیار خوبی نشستید ولی از طرفی احساس رضایت ندارید مثلا اعصابتان از رانندگی بقیه یا رفتار پلیس یا قانون دادگستری و غیره بهم ریخته است.
رفاه منهای رضایت؛ وضعیتی خطرناک و پرهزینه
- اگر فقط رفاه تأمین شود و رضایت وجود نداشته باشد، توسعه بسیار خطرناک و پرآسیب و پرهزینه است. مانند این است که در خط تولید یک اتومبیل سازی فقط سوار کردن شاسی و چرخ و موتور وجود داشته باشد و بعد از این مرحله اتومبیل را به خیابان بفرستند. این اتومبیل بسیار خطرناک است چرا که باید بر روی آن سیستم کنترل و هدایت و ایمنی نیز سوار شود و مواردی مثل ایربگ، ترمز و انواع آمپرسنجها بر روی آن تعبیه گردد. مثال رفاه به همراه رضایت نیز مثل همین اتومبیل به همراه سیستم کنترل و هدایت و ایمنی است.
- اگر رفاه به همراه بعد فرهنگی و رفتاری و رضایت و مدرنیته نباشد دیگر شما برای کشتن همدیگر اسلحه نیاز ندارید بلکه کافی است اتومبیل خوب سوار شوید و سالی 20 هزار کشته داشته باشید و در نتیجه هر اتومبیل به یک ابزار قتل تبدیل میشود حال چه فرقی میکند ما همدیگر را با اتومبیل بکشیم یا تفنگ.
- در آمریکا به ازای هر آدم دو تفنگ دست مردم است یعنی 600 میلیون تفنگ حال با این حساب آنها چقدر همدیگر را میکشند. وقتی یک بچه در آنجا کسی را میکشد همه جا خبردار میشویم و این قضیه را بزرگش میکنیم در حالی که باید توجه داشته باشیم که 600 میلیون اسلحه وجود دارد پس آنها همدیگر را نمیکشند ما با ماشین همدیگر را میکشیم.
- ما توسعهی فیزیکی و مادی و رفاهی را راه انداختهایم ولی خط تولید رضایت و تحوّل فرهنگی و رفتاری و بعد مدرنیته و نوعگرایی را نه. این وضعیت بسیار خطرناک و و از یک جایی به بعد پرهزینه میشود یعنی ما اتومبیل میسازیم ولی برای اینکه به هم برخورد نکنیم باید دائما سرعتگیر و چراغ راهنمایی و پلیس و نرده و غیره بگذاریم و اینها هزینه دارد درحالی که اگر بعد رضایت و مدرنیته هم وجود داشت میتوانستیم در کنار اتومبیل خوب رانندگی خوب هم داشته باشیم.
- به منظور بعد کمی و مادی توسعه باید دو کار را انجام دهیم؛ این دو کار عبارتنداز:
- سرمایه گذاری اقتصادی
- تقویت دانش و نیروی انسانی
ما بعد از انقلاب این دو کار را انجام دادیم ولی بخش رضایت را توسعه ندادیم.
- از مثالهای سرمایهگذاری اقتصادی و تقویت نیروی انسانی میتوان مواردی همچون کارخانه سازی، راهسازی، ساخت سد، توسعه فناوری، ساخت فرودگاه، ساخت شهرک صنعتی، تأسیس دانشگاه و تربیت نیروی انسانی. ما بعد از انقلاب به این موارد بسیار پرداختهایم؛ به عنوان مثال هنوز بسیاری از فرودگاهها اضافیاند و تنها 3 فرودگاه اقتصادی داریم و مابقی غیر اقتصادی میباشند چرا که ما در این حد تقاضا برای پرواز نداریم.
- ما خط تولید رفاه و بعد مادی و کمی را توسعه دادهایم ولی آن بخشی از توسعه که مربوط به ایجاد رضایت و کمتر شدن تعارضات است و با آموزش دیدن و چیدن قواعد و تغییر فرهنگ و اصلاح رفتارها حاصل میشود را توسعه ندادهایم و متوقف شد.
اصلیترین اجزاء و مؤلفههای مدرنیته
حاکم بودن دولت مدرن
- مؤلفهی اوّل برای شکل گیری خط تولید رضایت، حاکم بودن دولت مدرن است. در این دولت رابطهی حکومت و مردم رابطهی قراردادی و قانونی است نه رابطهای براساس سنت و رأی شخصی و استقلال شخصی.
- حتی اگر کشور از نوع پادشاهی و دیکتاتوری باشد – و نه الزاما از نوع دموکراسی – باز هم رابطه از نوع قراردادی است. البته یک اصول اولیه باید پذیرفته شود مثلا شما ممکن است در قانون اساسی بنویسی که من پادشاه میخواهم؛ این مورد هم یک قرارداد اجتماعی است و در آن رابطه تعریف شده است امّا مناسبات براساس قانون و ضابطه و قابل پیشبینی است و این نیست که حاکم هر تصمیمی که خواست بگیرد. رابطه به صورت شهروندی و نمایندگی است و نه به صورت ارباب و رعیتی.
داد و ستد مدرن و تقسیم کار اجتماعی
- مؤلفه دیگر مربوط به حوزهی اقتصاد است که در آن باید اقتصاد براساس داد و ستد مدرن و تقسیم کار اجتماعی باشد. تولید من برای مصرف خودم نیست بلکه برای فروش و ارائه به دیگری میباشد.
به کارگیر عقلانیت در حوزهی فرهنگ
- مؤلفهی بعدی مربوط به حوزهی فرهنگ است و البته با این توجه که فرهنگ بسیار فراگیر است و خانواده و فرد را هم در بر میگیرد.
- در این حوزه در بعد فردی، عقلانیت جایگزین عاطفهها است و در بعد اجتماعی، عقلانیت جایگزین سنتها است این درحالی که در کشورهای توسعه نیافته این مسئله معمولا بالعکس میباشد.
- قانون بر سنت مقدم میشود و حاکمیت با قانون میشود نه سنت. حقوق شهروندی تعریف میشود.
- رواداری جایگزین جزم گرایی میشود. منظور از رواداری قائل بودن دو حق به دیگران است یکی حق دگراندیشی در اندیشه و دیگر دادن حق دگرباشی در زیست.
- براساس رواداری اندیشه و زیست دیگران به خودشان مربوط است و در واقع من در جامعهای زندگی میکنم که دیگران حق دارند متفاوت از من بیاندیشند و زندگی کند البته تا جایی که مطابق قانون و مطابق حقوق من باشد.
- مسائل اعتقادی از حوزهی اجتماعی به حوزهی شخصی رانده میشود. مسائل اعتقادی دو دستهاند:
- مبانی عقلانی و قابل توجیه با عقل دارند. در این حالت، این مسائل مورد حمایت هم قرار میگیرند.
- مبانی عقلانی ندارند. در این حالت، تا جایی که به حقوق دیگران لطمه وارد نسازد آزاد است ولی اگر از حوزهی شخصی خارج گردد و از جنس ایدئولوژی شود ممنوعیت خواهد داشت.
سه تحوّل اصلی در مدرنیته؛ اصلیترین موؤلفههای توسعه
- در واقع اگر بخواهیم اصلیترین مؤلفههای توسعه را نام ببریم به سه تحوّل اصلی در مدرنیته اشاره میکنیم یعنی:
- استقلال دولت مدرن در سیاست
- عقلانیت در حوزهی شخصی
- رواداری در حوزهی اجتماعی
- اینجا دقیقا همان جایی است که ما در جمهوری اسلامی و در تاریخی که درش حرکت میکنیم، ابهام داریم و به جمعبندی فکری نرسیدهایم و تا زمانی که این حوزه سامان نیابد توسعه واقعی محقق نخواهد شد.
مواضع توسعه نسبت به ایمان، شریعت و ایدئولوژی
موضع توسعه نسبت به ایمان
- توسعه دربارهی اعتقادات یا همان چیزی که ما به آن ایمان میگوییم، چنین میگوید که اعتقادات تو مسألهی شخصی توست لذا نه من در آن مداخله میکنم و نه به دیگران اجازهی ورود به آن را میدهم و از طرفی هم به تو اجازه نمیدهم که در اعتقادات دیگران دخالت نمایی.
- اگر تو ایمان نداری و نمیخواهی به امر قدسی ایمان داشته باشی ولی باید مسألهی معنی بخشی به خودت در برابر خودت و معنی بخشی به خودت در برابر خلق و معنی بخشی به خودت در برابر خلقت و معنا بخشی به خودت در برابر پشت خلقت را حل کنی و اگر هم نمیتوانی این کار را انجام دهی بیا در کلاس روانشناسی تا من به تو راه بدهم.
- روانشناسی راهی به نام هوش معنوی را طراحی کرده است. ایمان یکی از اصلیترین و بهترین جایگزینهای هوش معنوی است ولی اگر دوست نداری که ایمان به یک امر قدسی داشته باشی من با علم مدرن به تو میگویم تو نیاز به هوش معنوی داری.
- لذا توسعه با این بخش از دین که عبارت است از توسعه ایمان، نه تنها مشکل و تعارضی ندارد بلکه ابزارهای دیگری را که از جنس ایمان میباشد را طراحی میکند مثل عرفانهای مدرن و زمینی که در غرب توسعه پیدا کرده و جایگزینی برای خلاء ایمانی شده است؛ مثلاً اگر جوانی دیگر نمیخواهد مسیحی باشد، چون نیاز به ایمان دارد برای او جایگزین ارائه میشود و حتی روانشناسی راه هوش معنوی را طراحی میکند.
- میتوان جامعهی کانادا و آمریکا را به عنوان یک نظام ایمانی از جمله مثالهای این حالت نام برد. جامعهی آنها دینی نیست ولی ایمانی است و به ندرت کسی را در آنجا مییابید که ایمان نداشته باشد گرچه ممکن است که هر هفته کلیسا نرود. آنچه که ما در رسانهها مشاهده میکنیم بیشتر افرادی هستند که میخواهند عامدانه نمایش بدهند که ما دینی و ایمانی نیستیم ولی بخش پنهان جامعه را که بخش ایمانی است را نمیبینیم و فقط باید برویم با آنها زندگی کنیم تا متوجه بشویم که چقدر اینها ایمانی زندگی میکنند.
- من برای یک دورهی شش ماهه برای فرصت مطالعاتی به کانادا رفتهام.
در آنجا سیستمی با نام homestay یا اسکان در خانه دارند که طبق آن دانشگاه با خانوادههایی که در خانهی خود اتاق اضافی دارند و دارای شرایط لازم میباشند قرار دادی میبندد و آن خانهها را به دانشجویان متقاضیِ اجاره معرفی میکنند.
طبق فرمی که بین این خانوادهها و دانشگاه پر میشود مشخص میگردد که مثلا این خانواده مشروب میخورند یا نه و همچنین شما مختارید خانوادهای را انتخاب کنید که خورد و خوراکتان با آنها باشد یا نباشد و من عامدانهی یک خانوادهی مسیحی را انتخاب کردم که اذعان داشته بودند مشروب نمیخورند.
وقتی از درون نگاه میکنید متوجه میشوید که چقدر این افراد ایمانشان جدی است. البته این خانواده کلیسا نمیرفتند و این سیستم را قبول نداشتند ولی بایبل میخواندند. وقتی که میخواستند دور هم جمع شوند و بایبل بخواندند اعضای خانواده بهترین لباسهای خود را میپوشیدند و بهترین آرایشها را میکردند طوری که گویی میخواهند به عروسی بروند.
از این گذشته خانوادههای دیگری هم وجود دارند که ایمان دارند و توسل میجویند و گفتگوی قلبی میکنند ولی بایبل را قبول ندارند و آن را نمیخوانند چرا که آن را دستساز تاریخ و نوشتهی انواع قدیسان میدانند.
- بخش بزرگی از جوامع غربی امروز همچنان ایمان دارند و اگر هم ایمان دینی نداشته باشند، ایمان مدرن دارند، ایمانی از جنس انواع عرفانها یا از جنس مدیتیشن و لذا صبح به صبح مینشیند و با کل هستی ارتباط برقرار میکند و کاری ندارد که خدایی هست یا نیست بلکه میگوید من بخشی از این هستی هستم و لذا ذکر میگوید و تمرکز میکند، حالت ذکر همان کاری است که باید علی القاعده نماز خواندن و قرآن خواندن در ما ایجاد کند.
- از این گذشته علم هم در اینجا به کمک آمده و با راههای جدیدی تولید نوعی از ایمان را در بشر ایجاد کرده است.
- بنابراین ایمان زدودنی نیست ولی دین ممکن است که زدوده شود. اگر ایمان بماند نگرانی زیادی از مسیر بشریت نباید داشت چرا که حاق دین ایمان است وگرنه آنوقت باید گفت که انبیاء شکست خوردهاند و این همه ارسال رسل بی نتیجه بوده است.
موضع توسعه نسبت به شریعت
- بخش دیگر شریعت است که خواه اصیل باشد خواه تاریخی، دو کارکرد میتواند داشته باشد؛ یا مقوّم ایمان باشد یا مقوّم ایدئولوژی.
- توسعه با کارکرد اوّل شریعت – یعنی مقوّم ایمان – هیچ کاری ندارد؛ مواردی از قبیل مناسک شخصی، دعا، ذکر، پوشش خاص. توسعه میگوید تو اینها را برای تقویت ایمانت نیاز داری البته تا جایی که با آنها به حقوق دیگران تعارض نکنی. امّا توسعه یا مدرنیته با کرکرد دوّم شریعت – یعنی مقوّم ایدئولوژی – مخالف است و به آن اجازهی فعالیت نمیدهد.
- توسعه در حوزهی شریعت، تا جایی که به حقوق دیگران آسیب نزنیم برای ما حق قائل است یعنی میگوید تو حق داری مناسک مقوّم ایمان داشته باشی ولی تا جایی که به حقوق دیگران تجاوز نکنی. توسعه با آن بخشی از شریعت که در خدمت ایدئولوژی است و جنسش از نوع تحمیل و سلب اختیار دیگران است مخالف است؛ مثلا میگوید اگر دوست داری روضه بگیری، حق نداری بلنگو بگذاری چرا که اگر بوق بلندگو را همه بشنوند یعنی اجازه نگرفتی که این کار را بکنی و این میشود یک کار تحمیلی و یک رفتار ایدئولوژیک. فرقی نمیکند که تحمیل با شمشیر صورت گیرد یا با بلند کردن بوق بلنگو، این هم ناخواسته تحمیل است.
- میتوان جهموری اسلامی را به عنوان یک نظام شریعتی و از جمله مثالهای این حالت نام برد. تعارض در اینجاست که بخشی از شریعت با توسعه سازگار است و بخشی از آن سازگار نیست و این همان جایی است که یک حکومت دینی باید تکلیف خودش را روشن نماید.
موضع توسعه نسبت به ایدئولوژی
- بخش دیگر ایدئولوژی است و اصولا توسعه با آن مخالف است و اجازه نمیدهد که بخواهی از اعتقاد و ابزار اعتقادی برای نزدیکی به قدرت و کنترل و تحمیل استفاده کنی.
- میتوان داعش را به عنوان یک نظام ایدئولوژیک و از جمله مثالهای این حالت نام برد. اگر داعش 100 سال هم بر کشوری حاکم باشد، چنین کشوری به توسعه نمیرسد مگر اینکه داعش دچار تحوّل شود.
- بنابراین آنچه که ما امروز به عنوان تعارض با بخشی از دنیای غرب میبینیم تعارض ایدئولوژی با توسعه و تعارض بخشی از شریعت با توسعه است و ایمان با توسعه تعارضی ندارد.
تقوای مدرن
تقوای مدرن؛ یک عادت رفتاری
- ایمان کنترل درونی میآورد و توسعه و مدرنیته کنترل درونی میآورند. در واقع توسعه و مدرنیته تقوای مدرن میآورد و توسعه از جنس تقوای مدرن است. تقوای مدرن یک عادت رفتاری است که نه برای جلب توجه است و نه برای ثواب. تقوای مدرن محصول رواداری است، محصول تحوّل فرآیند مدرنیته است.
- براساس تقوای مدرن، من زمانی زیست امن دارم که امنیت دیگران را آسیب نزنم و حقوق آنها را ضایع نکنم بنابراین از کودکی به فرد آموخته میشود که خیابان حق عمومی است و حق ندارد پوست میوه را در آن بیاندازد.
درونی شدن محدودیتها با تقوای مدرن
- ایمان محدودیتها را درونی میکند؛ گل میکاریم و بعد نرده میکشیم تا پا بر روی آن نگذارند. توسعه وقتی است که نیاز به نرده نباشد. توسعه محدودیتها را درونی میکند کما اینکه در خیلی از شهرهای خارج خانهها دیوار ندارند زیرا نیازی به دیوار نیست چراکه محدودیتها درونی شده است و لذا باغچهای که در سند مالکیت برای من است ولی بخشی از پارک عمومی میشود زیرا محدودیتها ذهنی شدهاند.
- توسعه و مدرنیته تقوای مدرن است و محدودیتها را درونی میکند یعنی همان کاری که ایمان باید انجام دهد. ایمان، حریم و منع درونی ایجاد میکند لذا توسعه از جنس ایمان است و ایمان را تقویت میکند و ایمان حقیقی راهتر در آن بروز میکند.
- توسعه هیچ منع و تضادی با ایمان ندارد زیرا ایمان بحث شخصی توست و من مداخلهای در آن نمیکنم و در این صورت ایمان تو یک ایمان حقیقی خواهد بود، نه برای خوشایند جامعه یا حکومت.
سخن پایانی
- این بحث برای خود من هم تازه است و مدّت زیادی نیست که به آن میاندیشم. این بحث محصول تعملات فکری خودم میباشد، محصول تعمّل دربارهی تضاد دین و توسعه و این سوال که بالاخره این جامعهی ما میتواند به توسعه برسد؟ این پرسشهایی است که به وجود آمده است و من معتقدم که تا زمانی که جمهوری اسلامی نتواند به بخشی از این پرسشها پاسخ بدهد و راه حل پیدا کند در داستان توسعه درجا خواهد زد.
- اضافه میشود که ذیل بخش ارتباط توسعه و شریعت بحث ارتباط فقه و توسعه مطرح میشود؛ فقهی که به عنوان یک نظام فکری و دستگاه، بخش بزرگی از شریعت را مدیریت میکند. حال باید دید که این فقه میتواند شریعت را به گونهای مدیریت کند که بتواند با توسعه سازگار شود یا نه. بنده دو جلسه برای بحث سازگاری فقه و توسعه در خدمت دوستان بودهام و اگر عمری بود و خدا توفیق داد انشاءالله جلسهی سوم را هم خواهم داشت.
نقد و سوالات حاضریان جلسه
چگونگی رسیدن به مدینهی فاضله
- اعتقاد من بر این است که عصر غیبت، عصر حاکمیت انسان مخطی است و در آن امکان تحقق مدینهی فاضله نمیباشد. در واقع برای تحقق مدینهی فاضله یا باید معصوم بر مردم حکومت و مدیریت کند، یعنی همان فیلسوف شاه افلاطونی یعنی کسی که خیر را میداند و ما را به سمتش سوق میبرد یا باید طمع رسیدن یکبارهی به مدینهی فاضله را از سر بیرون کنیم.
- تئوری افلاطون بسیار خونبار بود زیرا وقتی شما به یک فیلسوفی که تئوری دارد و جامعهی خوب را طبق نظر خودش تعریف میکند قدرت بدهید از توی آن استالین در میآید که میگوید اگر واقعیت با تئوریهای ما نسازد پس وای به حال واقعیت؛
یک دست جام باده و یک دست زلف یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
یعنی آنقدر برگردهی واقعیت شلاق میزند تا در لباس تئوری ما برود. در واقع تئوریها لباسی هستند بر تن واقعیت و ما با تئوری واقعیت را تصویر میکنیم و این لباس است که باید به تن بخورد نه اینکه تن را تغییر دهیم تا برود درون لباس. مدینهی فاضله تئوری لازم دارد و این تئوری را متفکرین مخطی میسازند بعد این متفکرین میخواهند آنقدر واقعیت را مالش دهند تا در لباس تئوری ما جا شود و آن وقت است که میخواهیم بهشت بسازیم ولی جهنّم میآفرینیم.
- مدینهی فاضله رخ میدهد ولی آرام آرام و در بستر تاریخ و با فرآیند تکاملی تدریجی نه اینکه کتابی بنویسیم با نام مدینهی فاضله، آرمان شهر، شهر خورشید و بگوییم اگر این نسخه را بروید به مدینهی فاضله میرسید در حالی که این خطرناکترین نسخهای است که بشر میتواند برای خودش بپیچد و این همان کاری است که مارکس کرد که میخواست یک جامعهی بیطبقهی سوسیالیستی ایجاد بکند و بشر هم برای آن مقدار زیادی کشته داد ولی نشد.
- در این خاکِ بشریت مخطی مدینهی فاضله ساختی نیست بلکه مدینهی فاضله ظهور پیدا میکند و جوانه میزند و در طول تاریخ بشر آرام آرام رشد میکند و در نهایت زمانی میرسد که آن مدینه همان ارزشهایی را دارد که ما در صدر تاریخ میخواستیم داشته باشیم. اگر قرار است که امام زمان ع ظهور کند باید در آن مدینه ظهور کند نه در مدینهی امروز. وقتی استعداد و آمادگی نیست ایشان بر چه کسی میخواهند حکومت نمایند.
- بنابراین من اعتقاد دارم که در تکامل تدریجیِ تاریخی، بشریت یک جامعه است نه صدها جامعه؛ جامعهای که آرام آرام دارد به یک تکامل تاریخی میرسد. درست است که لباس و شعارش تغییر میکند ولی ماهیتش عوض نمیشود و همان است، ما فقط ممکن است بنا به دلایلی فقط بدیهایش را ببینیم؛ مثل یک روستایی که وقتی تهرانیها را میبیند میگوید همهاش آلودگی و بدحجابی و ترافیک و اعصاب خوردی است در حالی که آن تهرانی جدای از آن روستایی نیست بلکه همان روستایی است که مهاجرت کرده و مثلاً فرزندش در اینجا دانشگاه قبول شده و به تهران آمده است.
- همهی ما داریم با هم حرکت میکنیم و جامعهی بشریت یک جامعه است و با حرکت تدریجی خود در افق تاریخ ما را به آن مدینهی فاضلهای که همیشه به دنبالش بودیم میرساند امّا اگر کسی بخواهد به تنهایی و در یک دورهی خاص و دفعتاً واحده مدینهی فاضله ایجاد بکند خیلی باید ظلم کند و جهنم بنا کند مگر اینکه مصعوم باشد وگرنه عصر غیبت عصر اطّلاعات ناقص است و تمام علوم اجتماعی که ما داریم دربارهی مردمانی است با اطّلاعات ناقص.
- من در زمانی که طالبان افغانستان را گرفت یک مقالهای نوشتم که در یکی از مجلات چاپ شد. بعد آقای دکتر توکّلی را دیدم، ایشان به من گفتند که یعنی تو اعتقادی به مدینهی فاضله نداری، من گفتم که ما داریم دربارهی عصر غیبت صحبت میکنیم، گفتند یعنی تو اعتقادی نداری که حکومت حضرت علی ع مدینهی فضله بود، من گفتم ما داریم راجع به عصر غیبت صحبت میکنیم. قواعد عصر حضور را نمیتوانید وارد عصر غیبت کنید بلکه هر یک از این دو عصر قواعد خودشان را دارند. بسیاری از اصولی که در عصر حضور اجرا میشود اگر در عصر غیبت اجرا شوند خسارت برجای میگذارد. عصر حضور قواعد خودش را دارد زیرا عصر اطّلاعات کامل است و معصوم بر جامعه حاکم است. عصر غیبت باید اقتضاعات خودش را داشته باشد.
- بنابراین آری اگر معصوم را بیاورید، آرمان شهر خواهید داشت ولی اگر معصوم نیست ما باید قواعد عصر غیبت را لحاظ کنیم عین این که بسیاری از اصولی که ما در اینجا داریم برای دنیای محدود است مثلا قواعد ریاضی برای دنیای محدود است، در دنیای محدود 2 به اضافهی 2 میشود چهار ولی در مجموعههای بینهایت این طور نیست، در دنیای محدود صفر تقسیم بر صفر مبهم است و یا صفر تقسیم بر 2 میشود صفر ولی در دنیای بینهایت این مسائل جوابهای دیگری دارند. عصر حضور هم عصر دنیای بینهایتهاست و قواعدش فرق میکند. مثلا ما در روی زمین جاذبه داریم ولی در فضا نه لذا قواعد فیزیک در هر یک از این مکانها با هم متفاوت است.
برداشتهای متفاوت از دین
صحبتهای فرد نقد کننده:
- دین را فقط خود دین تعریف میکند و نظر دیگران – هرکه باشند – در رابطه با دین، دین نمیشود و بعد در همه چیز نوع آوری هست و نوع آوری در دین را میگویند بدعت بدعت و اصلاً دین در نزد خدا از حضرت آدم ع تا روز قیامت تنها یکی است.
- بزرگان دربارهی انسان دستهبندیی کردهاند که با وجود انسان هم تطبیق دارد؛ انسان از سه بخش درست شده است:
- بخشی از آن عقل و خرد و بخش ریاضی اوست.
- بخشی اعضاء و جوارح اوست.
- بخشی امیال اوست.
و دین را هم تقسیم کردهاند به اعتقادات و احکام و اخلاق ؛ حالا من متوجه این دسته بندی ایمان و شریعت و ایدئولوژی نشدم. اینها از هم تفکیک ناپذیر هستند و مبتنی برهم میباشد.
- من بیشتر خواستم راجع به آن مثال آشغال نریختن بگویم. دین اسلام آن طور که باید باشد و رفتار من به عنوان یک مسلمان ممکن است از زمین تا آسمان با یکدیگر فرق داشته باشد؛ ما به دین عمل نمیکنیم و ادعای دین داریم ولی خیلی دین قویتر از آن دستور است که برای آن شخص فرهنگ شده و نظافت را رعایت میکند و حقوق دیگران را. مشکل ما مشکل بیدینی است؛ مشکل این است که من ادعای دین و مسلمانی میکنیم ولی رفتار من از زمین تا آسمان با دین تفاوت دارد.
پاسخ دکتر رنّانی:
- شریعت دو بخش دارد؛ معرفت یا مناسک. دین – در واقع منظورمان شریعت است نه ایمان - به محض اینکه در دست من و شما قرار گرفت زمینی و آلودهی به همهی خطاهای انسانی میشود، بالاخره دین اسلام کدام است؛ کدام یک از شرایع دین اسلام میباشد؛ همهی آنها میگویند ما حق هستیم؛ داعش میگوید من حقم، اهل تسنن میگوید من حقم و هر کدام از ما هم تازه چند شعبه داریم. ما داریم از منظر برون دینی مینگریم، از منظر درون دینی همهی ادیان حق هستند. همهی مشکل ما همین جاست که دین را در خود دین تعریف میکنیم و بعد به خاطر همین مطلب به تعارض میرسیم.
- چه چیز از آسمان آمد؟ از آسمان ایمان آمد، از آسمان کلام پیامبر ص آمد و وقتی که به دست ما افتاد و تبدیل به احکام و برداشتهای متفاوت و مناسک مختلف شد – مناسکی که در طول تاریخ رنگ تاریخ به خودش گرفت – این میشود دین و ما که غیر از این چیزی در دست نداریم؛ دین همین فقها و کتابها و فرهنگ ما است.
- دین یک موجود زنده و یک سیستم است و ما موجود مجردی به نام دین نداریم، مثل فقه که منظور از فقه فقها یا کتابها یا مدارس نیست یعنی اگر کتابها سوخته شود فقه که از بین نمیرود بلکه فقه سیستم زندهای است شامل اجزایی که با هم تعامل دارند و محصولی تولید میکنند برای یک هدف واحد. تا زمانی که این تعاملات زنده و پویا است و کار میکند دین زنده است، فقه زنده است ولی به محض اینکه این تعاملات فروکاست و نوآوری نداشت و نتوانست با میکروبها مبارزه کند و در مقابل فشارهای بیرون مقاوت نماید و با تحولات همراهی کند دیگر دارد از درون مضمحل میشود و میمیرد.
- دین یک سیستم است؛ آن بخشی که شما میگویید خودش هست و خالص است و در خودش تعریف میشود و از آسمان آمده است بخش ایمان است که جایش در قلب ماست و آنچه که به عنوان دین در دست ماست یعنی مناسک و اعتقادات است که زمینی شده است یعنی از دهان پیامبر ص بیرون آمده ولی هر یک از ما برداشت متفاوت از آن داریم؛ تک تک آیات قرآن و احادیث معصومین را نگاه کنید که چقدر برداشتها از آنها متفاوت است زیرا دانش محض نمیتواند وجود داشته باشد و اصولاٌ امکان چنین چیزی نیست.
- تمام دانش ما آلودهی به ماست و اصولاً قابل تفکیک از آلودگی ما نیست و به این خطای گشتالتی میگویند. منظور از خطای گشتالتی آن است که اصولا چیز مجردی در ذهن وجود ندارد بلکه همه چیز آلودهی به خود ماست. برای خوب آشنا شدن با خطای گشتالتی به عنوان مثال درختی را در یک پارک در نظر بگیرید؛ یک نقاش آن را میبیند و میگوید عجب پرسپکتیوی دارد، یک چوپان آن را میبیند و میگوید عجب برگهای مناسبی برای چرای گوسفندان دارد، یک کشاورز آن را میبیند و نظرش به سیب آن درخت و درآمدی که میتوان از بار آن داشت جلب میشود، یک عارف آن را میبیند و با دیدن شاخههای بلند و روبه آسمان آن میگوید این درخت دستهایش را روبه آسمان بلند کرده است و یک معتاد هم آن را میبیند و به فکر ذغالی که از این درخت میتوان تهیه کرد میافتد درحالی که این درخت یک پدیده است. آن چیزی که ما با آن مواجه هستیم آن چیزی نیست که ما میبینیم بلکه آن چیزی است که ما می بینیم به اضافهی محیط اطرافش و به اضافهی خودمان؛ ما هرچه را که میبینیم محیطش را هم میبینیم و خودمان را هم درونش میبینیم. ما مشاهده و معرفت مجرد نداریم بلکه تمام معارف ما آلودهی به ماست. ما مخطی هستیم و خطایمان قابل زدودن نیست، خطای گشتالتی قابل زدودن نیست. خطای اندازهگیری با علم و تجربه کم میشود ولی خطای گشتالتی قابل کاهش نیست. من هرجا هستم معارف به انگارهها و تجربه و ژنتیک و سنت جامعه من آلوده است.
- بنابراین آنچه که ما از کلام حق برداشت می کنیم برداشت ماست و تمامی مناسکی هم که ما اجرا میکنیم – مناسکی که در طول تاریخ دگرگون شده است – همین طور است؛ بالاخره وضوی پیامبر از بالا به پایین بوده است یا از پایین به بالا، چه کسی میتواند ثابت کند، اگر هم ما میگوییم از بالا به پایین به خاطر اعتمادمان به گذشتگان و بزرگان و فقیهانمان است حال مگر فقیهان ما آلوده به دنیا نبودهاند – منظورم آلودگی اخلاقی نیست بلکه منظور همین خطای گشتالتی است – بنابراین ممکن است که در تفسیر آیه خطا بکنند، همین مطلب راجع به صحبتهای خود من هم هست و ممکن است که صحبتهای من هم همراه با خطا باشد.
- اصولا در جامعهی بشری هیچ علم یقینی وجود ندارد و تمام احکام و گذارههای علمی، احتمالی هستند ولی میگوییم اگر در علم سنت ها و روش ها و قواعد علمی را رعایت بکنیم به نتیجه می رسیم زیرا اگر به چهارصد سال پیش تا به حال نگاه کنیم می بینیم که عالمانی که این قواعد را رعایت کرده اند توانسته اند کمی ما را به جلو ببرند ممکن بود اگر چهارصد سال پیش به جای اینکه به سراغ علم برویم به سراغ جادوگری برویم لذا ممکن بود ما امروز پیشرفته تر باشیم؛ اگر این همه احتمام بشر برای علم، برای جادوگری مصرف می شد ممکن بود بشر بیش از علم پیشرفت میکرد ولی نمیدانیم، چون تجربهاش را نداریم میگوییم علم پر از اشتباه است و هیچ علم درستی وجود ندارد و همهی تئوریها و گذارههای علمی محتمل هستند منتها تجربه چهارصد سال اخیر میگوید اگر من این گذارههای علمی را در چارچوب سنت علمی و با قواعد روش شناختی و عقلی کنار هم بچینم ممکن است به نتیجه برسم پس رعایت میکنم بعد میگوییم پس هرکس این قواعد علمی را رعایت کند علمی حرف می زند و این مطلب به معنای درست حرف زدن نیست بلکه به معنای روشمند حرف زدن و ضابطه مند تحقیق کردن است.
- بنابراین سخن من هم یک تئوری در کنار همه تئوری هاست امّا معیار من به عنوان یک پژوهشگر برای جدی گرفتن یک حرف این است که وقتی آن حرف در ذهنم آمد آیا همهی انگاره های ذهنی من به احترامش بلند می شوند و بشینند و اگر بلند شدند یعنی این حرف جدی است مثل زمانی که در مجلس ما یک مهمانی میآید و هیچ کس متوجه نمیشود ولی زمانی هست که یک مهمانی میآید و همه برای او بلند میشوند و از نو مینشینند و چیدمان عوض میگردد. لذا برای سنجش جدی بودن یک سخن دو معیار وجود دارد؛ یک معیار درونی است و یک معیار بیرونی. معیار بیرونی رعایت ضوابط جامعه علمی است گرچه ممکن است اشتباه باشد مثلاً ممکن است 200 سال طول بکشد تا بفهمیم فیزیک نیوتونی یا انشتینی یه اشتباهاتی دارد لذا حتی در مورد علوم دقیقی مثل فیزیک هم چنین احتمالاتی میرود. ضابطه ی درونی این است که من احساس بکنم با ورود این پدیده، نگاهم به محیط و هستی و زندگی و پدیدهها عوض می شود؛ وگرنه بله این سخن من هم در ردیف همه سخنان نامتیقن عالم است.
- اختلاف من و شما برسر ایمان و دین است که شما این دو را یکی می گیرد و من آنها را از هم جدا میکنم. ایمان ذات آسمانی دارد که بر قلب پیامبر ص تلقین شد و آرام آرام به قلب بقیه سرایت کرد و در طول تاریخ گشترش یافت ولی دین محصول جانبی ایمان یا بایپروداکت است و از همان زمان پیامبر ص شروع به شکل گیری نمود. مؤمنین سوالاتی میپرسیدند و حضرت پاسخ میدادند و آن پاسخها آرام آرام تفسیر بردار شد و اگر مؤمنین نمیپرسیدند پاسخ را در خیلی از احکام نمیدادند و آنها را رها میکردند تا کار خودشان را بکنند ولی مدام میپرسیدند و بعد تازه آن پاسخها در طول تاریخ مدام جابجا شد و به انواع دانشها و خواستهها و منویات دیگر آلوده شد و آرام آرام تکامل تاریخی پیدا کرد. دقت شود که ما نمیگوییم آنچه که در دست ماست بد است بلکه تا زمانی که مقوم ایمان و محافظ آن است، دین و مقدس است حتی اگر از دو لب پیامبر ص بیرون نیامده باشد و حتی اگر دستساز فقیهان باشد و منشاء معصوم نداشته باشد اشکالی ندارد – کما اینکه خیلی از مناسک اینطور هستند – زیرا اصل ایمان است و آنچه که ما می خواهیم تکامل و تقویت یابد ایمان است . کار دین و اصالت آن این است که به عنوان یک پوسته و ظرف از ایمان محافظت میکند و مهم نیست که چه کسی آن را ساخته است. از وقتی که کارکرد دین از تقویت ایمان به ایدئولوژی تغییر جهت بدهد تقدسش از دست می رود. بنابراین من و شما در آن جنبه از دین که با ایمان مندک است با هم مشترک هستیم و در آن جبنه از این که از ایمان جداست و به ایدئولوژی سوق پیدا می کند با هم اختلاف داریم.
پتانسیل دین و به خصوص دین تشیع برای رسیدن به توسعه
سوال:
- با توجه به اینکه گفته شد بخشی از شریعت با توسعه موافق است و بخش دیگر آن با توسعه منافات دارد؛ میخواستم بفرمایید که آن بخشی که مخالف است و منافات دارد کدام بخش است؟
- آیا دین و بالخصوص دین تشیع پتانسیل رسیدن به توسعه را داراست؟
پاسخ دکتر رنّانی:
- در پاسخ به سوال اوّل عرض کردم که آن بخشی از شریعت که در خدمت ایدئولوژی قرار بگیرد مانع توسعه و با آن ناسازگار است یعنی آن بخشی که:
- در خدمت تقویت ایمان نیست.
- در خدمت این است که برای من هویت بیرونی بسازد.
- من با آن بخش شریعت کسی بشوم یا جایی را تسخیر کنم قدرتی را بگیرم.
- بخواهد مرا بر دیگران تحمیل کند.
زیرا توسعه میگوید ایمان و دین برود به حوزهی خصوصی درحالی که بخشی از شریعت ممکن است بخواهد خودش را اجتماعی و بر دیگران تحمیل نماید.
- امّا در پاسخ به سوال دوّم اگر منظور از تشیع، تشیع اصولی باشد و در این نوع تشیع:
- نگاه به این عالم و آن عالم و یا این فقیه و آن فقیه نکنیم،
- بلکه به سیر تحوّل تشیع از اخباریگری به سمت اصولیگری یعنی از زمان قاجار تا به امروز نگاه کنیم،
- دقت شود که نگاه من به فقیه خاصی یا حتی جهموری اسلامی و یا حتی حوزه موجود نیست بلکه منظور سیر تحوّل تشیع را عرض میکنم یعنی زمانی که از اخباریگری به اصولیگری جابجا شدیم،
- و همچنین نمایندهی فکری تشیع را فقاهت و حوزه در نظر بگیریم
- ما این پیشفرض داریم به این سوال پاسخ میدهیم ولی شما میتوانید بگویید که نمایندهی تشیع حوزه نیست بلکه حوزه بخشی از جامعهی شیعی است که کارکرد خودش را دارد و به دنبال اهداف خودش میباشد.
با این پیشفرض وقتی که به سیر تاریخی نگاه میکنیم میبینیم که این ظرفیت در تشیع وجود داشته است که با جامعهی مدرن خودش را سازگار کند گرچه گاهی پرهزینه و با تأخیر بوده ولی سازگار شده است؛ چیزی که در دنیای اهل تسنن نمیبینید. اگر شما همین تحوّلات فقاهتی که در سالهای بعد از انقلاب در تفکرات فقیهان ما و در احکامی که صادر میکنند را ببینید مشاهده میکنید که ما تحوّلات بسیار زیادی داشتهایم که در گذشته سابقه نداشته است. بنابراین:
- با نگاهی به جریان فکری شیعه در 150 سال اخیر، ما مشکلی با توسعه نداریم یعنی وقتی روند را نگاه میکنیم میبینیم که به خوبی توانستهایم خودمان را سازگار کنیم.
- اگر امروز گیری هست گیری است که فقیهان جمهوری اسلامی با توسعه دارند.
- البته طبیعی است که فقیهان جمهوری اسلامی محصول همین حوزه هستند.
- ولی انتظار من از حوزه این است که همیشه یک گام جلوتر از نیاز و فشار روز حرکت کند یعنی:
- نماند تا مسائل بیایند و سالها بمانند و دهها سال مسئله ایجاد کنند و بعد تحوّل فکری درونش ایجاد شود.
- دورادور پیشبینی و آیندهنگری کند و پیشاپیش راهکارها را طراحی نماید
- با نگاهی به سنتهای جامعهی خودمان و به جامعهی شیعی ایرانی
در نتیجه با نگاه به جریان فکری شیعه مشکلی نداریم
- ولی انتظار من این است که حوزه یک گام جلوتر از نیاز و فشار روز حرکت کند
- یعنی نماند تا مسئله بیاید سالها بماند و بعد تحوّل
- دورادور پیش بینی و آینده نگری و پیشاپیش طراحی راهکار
- جامعهی شیعهی ایرانی هیچگاه ایدئولوژیک نبوده است:
- 250 سال است که ارامنه در اصفهان زیست میکنند و تاریخ یک برخورد میان ارامنه و شیعه را ثبت نکرده است.
- 1000 سال است که یهودیان در اصفهان زیست میکنند و یک برخورد میان یهودیان و اصفهانیان را ثبت نکرده است.
- تفکر معصومین ما تفکر رواداری بوده است.
- شیعه بسیار روادار است.
- اگر هم جایی مسئله داشتهایم برای این بوده است که دیگرانی آمدهاند و تشیع را ایدئولوژیک کردهاند.
بنابراین من با نگاهی به جامعهی خودمان، به سنت های جامعهی خودمان، به جامعه شیعه ایرانی، به زیست اجتماعیمان و به آنجایی که تشیع ایدئولوژیک نشده است احساس میکنم که تشیع با دنیای مدرن مشکلی ندارد.
- من گمان نمی کنم تشیع مشکلی با دنیای مدرن داشته باشد گمان من بر این است که جمهوری اسلامی با دنیای مدرن به جمع بندی نرسیده است و نمی داند که میخواهد چکار کند و این دو بحث متفاوت است.
بحثی برون دینی به منظور تبیین و نه توصیه
صحبتهای فرد نقد کننده:
- حرف شما را در چند گزاره خلاصه میکنم و بعد سوالم را میپرسم:
- شما از بحث سعادت شروع کردید و فرمودید که برای رسیدن به سعادت باید اجبارها و محدودیتهای طبیعی و فردی را حل کنیم و با حل این محدودیتها به توسعه برسیم که به نفع مدرنیسم یا مدرنیته است.
- بعد آمدید رابطهی بین توسعه و دین را تعریف کنید که کجا با هم سازگار نیست.
- سوال من از اینجا شروع میشود که یکسری لوازم داریم که نمیشود به آن پایبند شد از جمله اینکه چرا محدودیت را یک امر نامطلوب میگیرد و توسعه را یک امر مطلوب؛ آیا هر محدودیت و اجباری باید زوده شود تا بگوییم که باید از راه توسعه به آن برسیم آن هم از توسعه به نفع مدرنیته.
- ما میگوییم دین هم آثاری برای سعادت دارد به جای نگاه عقلانی نگاه وحیانی داشته باشیم یعنی مثلا خداوند در قرآن صفات مؤمنین و صالحین را مطرح کرده است و در کنار رفع محدودیتها یکسری محدودیتهایی را الزامی کرده است و چیزی نیست که بشود از آن دست برداشت.
- بنابراین نتیجهی حرف شما این میشود که ما باید بخشی از شریعت را کنار بگذاریم و این نمیشود. در تفکر امام که بحث ولایت فقیه است در واقع ولایت فقیه در رأس قدرت است. اگر ما بخواهیم آن شریعتی که با ایدئولوژی میسازد را کنار بگذاریم تا به توسعه برسیم، آن توسعهای که قرار است جواب سعادت را بدهد ما آن توسعه و سعادت را نمیخواهیم ما آن سعادتی را که وحی تعریف میکند آن را میخواهیم خب از راه ایدئولوژی به آن میرسیم با نگاه وحیانی، چرا پاسخ را در دین نگیریم.
- این تفکر خودش به نظرم مجموعهای از بحث امانیسم و سکولاریسم و لیبرالیسم و اینها است و چیزی غیر از اینها نیست و اینها در اندیشهی اسلامی معادل کفر است و به آن کفر گفته میشود.
- شما از راه سعادت شروع کردید و رفع محدودیتها با توسعه ما میگوییم پاسخش را اسلام و وحی میدهد و رفع هر محدودیتی الزاما مطلوب نیست.
- مطلب بعد اینکه موضوع بحث رابطهی بین دین و توسعه است و اصالت با دین است ولی شما در تعریفی که میکنید میشود توسعه و دین و اصالت را به توسعه میدهید. آنجاهایی که دین با توسعه نسازد به دلیل اینکه توسعه اصل قرار گرفته است باید برای دین فکری کرد و نتیجتاً باید آن را کنار بگذاریم و این عملا ممکن نیست.
پاسخ دکتر رنّانی:
- بحث من یک بحث برون دینی است و نه درون دینی و از طرفی دقت کنید که من دارم یک پدیده را تبیین میکنم و توصیه نمیکنم:
- بحث درون دینی الزامات خودش را دارد و ما باید به قواعد درون دین ملتزم باشیم و این یک بحث دیگری است.
- ما درون دین یا نباید بیاییم یا اگر آمدیم باید ملتزم باشیم.
- از طرفی من من دارم یک پدیده را از بیرون نگاه میکنم و تبیین میکنم و این با توصیه فرق دارد بنابراین:
- ممکن است من خودم ملتزم باشم ولی وقتی تبیین میکنم بگویم کارکرد این است.
- مثل وقتی است که من مریض هستم و باید دارو بخورم امّا هیچ منافاتی ندارد که برای خودم و بچهام تبیین کنم که این دارو این عوارض را دارد این مشکلات را در کبد من ایجاد میکند و اگر بخواهم مشکلی ایجاد نشود باید این مواد غذایی را همراه با این دارو بخورم.
- مسئلهی آسیب شناسی و مسئله شناسی است:
- ما برای اینکه بتوانیم یک جامعهی دینی برپا کنیم که با دنیای مدرن تعارض پیدا نکند و زیستمان پر هزینه نشود باید بدانیم که کجاها مسئله داریم و برای آن پاسخ پیدا کنیم.
- مثل این است که شما پیش یک دکتر بروید و او بیماری و مشکلات مختلفی که در این زمینه را دارید به شما بگوید و بعد شما بگویید تو چرا اینها را میبینی بدن من این همه سالم است بقیه اش را ببین در حالیکه کار پزشک دست گذاشتن روی تعارضات و مشکلات و بیماریهاست و او آسیبشناسی و مسئله شناسی میکند به قصد درمان.
- بنابراین اگر ما این مسائل را حل نکنیم همین مسیری را که 37 سال هست میرویم و خیل بزرگی از جوانان را از دست خواهیم داد.
- برای مدیریت از دست نرفتن این جوانان و تعمیم بخشیدن اقبال به دین باید این مسائل فکری را خودمان حل کنیم.
- هنوز ما دربارهی این مسائل به طور جدّی در جمهوری اسلامی گفتگو نکردهایم و قطعا در حوزه هم همینطور است و باید این مسائل حل شود وگرنه:
- سیستم حوزه زنده نخواهد بود و آرام آرام پویاییش را از دست میدهد
- و دیگر نمیتواند پاسخهای جدی برای دنیای مدرن پیدا بکند
- و اقبال خودش را از دست میدهد
- و کارکرد خودش را از دست میدهد.
اگر حوزه و فقه و جمهوری اسلامی بخواهد در دنیای مدرن دوام بیاورد باید پویا شود و به این پرسشها پاسخ دهد.
- من در آغاز سخنم گفتم که توسعه میگوید ما کاری به سعادت آسمانی نداریم و سعادت آسمانی نزد خود فرد است:
- هر فردی باید خودش راهش خودش را پیدا کند، با دین پیدا میکند یا با شریعت یا با عرفان یا با هنر خودش میداند.
- ما متولی سعادت زمینی هستیم با این فرض که اگر سعادت زمینی تأمین شود آن وقت چنین فردی فرصت هم می کند تا به سعادت آسمانی بیاندیشد و راه خودش را پیدا کند. منظور از تأمین شدن سعادت زمینی این است که:
- فرد از زیست خودش در این عالم
- و از زیست خودش در این جامعه
راضی خوشحال باشد.
بنابراین این بحث ما نافی سعادت آسمانی نیست؛ ما داریم مسأله شناسی میکنیم در باب اینکه کجاها اگر ما پاسخی درخور پیدا نکنیم دینورزی ما و جامعهی دینی ما با توسعه باهم تعارض پیدا میکنند و جامعه به مشکلاتی که امروز برخورده است برمیخورد و بیش از اینکه امروز ما آسیب دیدهایم آسیب خواهیم دید.
سوال بعد
صحبتهای فرد نقد کننده:
- میخواستم سوال قبل را به شکل دیگری مطرح کنم چرا که به نظرم جواب شما جواب سوال قبل نبود. سوال قبل را به شکل دیگر طراحی میکنم و میگویم چه اشکالی دارد که ما رفاه و پیشرفت و تکنولوژی و رشد را از غرب بگیریم امّا توسعه را با توجه به کتاب و سنت و فرهنگی بومی خودمان باز تولید کنیم یعنی چون ما مسلمانیم و ایرانی هستیم، رشد و تکنولوژی را از غرب میگیریم امّا معیارهای توسعه را با توجه به کتاب و سنت و فرهنگ خودمان در نظر بگیریم.
پاسخ دکتر رنّانی:
- داستان از همین جا شروع میشود که اصولاً توسعه غربی نیست.
- توسعه قواعد و اصولی دارد که ثابت و جهانشمول است،
- از طرفی الگوهایی دارد که میتواند بومی باشد و در هر جامعه و کشوری آن الگوها متفاوت باشد.
- شما میتوانید یک انسان توسعهیافته باشید همراه با حجاب و تفکر اسلامی؛ چه مشکلی دارد!؟ (مشکلی ندارد).
- امّا در بخشهایی رفتار ما مانع توسعه خواهد شد که آنجاها باید تصمیم بگیریم و راه پیدا کنیم و آنجاها همان جاهایی است که مراکز فکری مثل حوزه باید برایش راه پیدا کنند.
- الگوی توسعه، پوشش ظاهری و لباس توسعه است امّا اصول توسعه اصول جهانی است که جامعهی بشری 400 سال است آرام آرام در آن مسیر رفته است.
- شرایط تغییر میکند امّا فرآیند کلّی بشریت قابل تغییر نیست.
- توسعه را غرب نیاورده است بلکه ما هم مشارکت کردهایم. این مشارکت مواردی از قبیل:
- علم؛ که عالمان بزرگی از ما برای شکلگیری علم مدرن غرب مشارکت کردهاند.
- تزریق نفت؛ که ما 100 سال است برای توسعهی جهانی درحال تزریق نفت هستیم.
- فرستادن جوانان و مغزها
- دادن سرمایههایمان
- توسعه یک مسئلهی غربی نیست بلکه یک مسیر انسانی و پدیدهی انسانی است مثل علم، تکنولوژی، ثروت و غیره.
- در مثال اشاره کردم که ممکن است روستاییها و یا اصفهانیها بگویند: نه؛ ما نمیخواهیم مثل تهرانیها باشیم. بعد ما به آنها میگوییم: اصلاً تهرانیها تهرانی نبودهاند، ما اصفهانیها رفتیم و تهران را تهران کردیم، نیروهای ما و سرمایههای ما رفتند و همه با هم تهران را ساختیم. بنابراین، شهرسازی که تهران نیست بلکه شهرسازی و تحوّل شهرنشینی یک تحوّل بشری است امّا هر شهری میتواند نوع معماری خودش را داشته باشد.
- بنابراین منِ روستایی هم در تحوّل شهرنشینی مشارکت کردهام. توسعه هم همینطور است یعنی یک حرکت بشری است که همه در آن مشارکت کردیم.
- بنابراین این خطاست که در ایران فکر میکنند که توسعه یافتن به معنی غربی شدن است؛ هیچ ربطی ندارد.
- مثل این است که بگوییم دارو خوردن یعنی غربی شدن چرا که دارو غربی است و غربیها آن را ساختهاند درحالی که دارو را هم ما از زمان ابن سینا مشارکت کردهایم تا نهایتا این داروها ساخته شده اند.
- علم را که غربیها نساختهاند ما هم مشارکت کردهایم.
- همه در توسعه مشارکت کردهایم؛
- برخی به اجبار و برخی به اختیار،
- نیروهایمان را دادیم و جوامعهمان از انرژی تخلیه شده است تا بشریت رشد کرده است.
- نمیتوانیم بگوییم توسعه نمیخواهیم. توسعه یک دستاورد بشری مثل علم و فنآوری است و فرقی با آنها ندارد یعنی همانطوری که فنآوری خودش را برما تحمیل میکند – گرچه با هزینه – و ما نمیتوانیم بگوییم فن آوری نمیخواهیم توسعه هم همینطور است چراکه توسعه هم خودش را برما تحمیل میکند لذا ما نمیتوانیم بگوییم توسعه نمیخواهیم.
- ما به عنوان یک سیستم زنده باید بکوشیم خودمان را سازگار کنیم و مشکلات را دریابیم و راههای سازگاری را پیدا کنیم.
- توسعه یک پدیده و دستاورد بشری است که همه در آن مشارکت داشتهاند و همه باید بهرهاش را ببریم.
- در توسعه باید از تجریه دیگران استفاده کنیم امّا الگوهای خودمان را در آن تعبیه نماییم ولی اصول توسعه ثابت است.
- توسعه یک پدیدهی انسانی است امّا یک عدهای چند قرن یا چند دهه از ما جلوتر هستند؛
- زیرا زودتر حواسشان را جمعتر کردهاند و زودتر در این مسیر افتادهاند،
- به علل تاریخی تعارضات کمتری داشتهاند و به علل تاریخی روحیاتشان فرق میکرده است.
- مثلا انگلیسیها به علّت ویژگی جغرافیایی و روحیِشان طی 1000 سال یک شاه کشتهاند ولی ما هر 250 سال، هر 25 سال یک شاه میکشیم؛ خب این روحیات ایرانی است. شاید اگر ما روحیات انگلیسیها را داشتیم و شاه نمیکشتیم تا الآن توسعه پیدا کرده بودیم؛ نمیدانیم.
- اگر جوامع دینی مراقبت کنند و یک پالایش دینی داشته باشند و نگذارند دینشان ایدئولوژیک شود، خیلی نسبت به جوامع غیر دینی با توسعه سازگارتر هستند. بنابراین نقطه عزیمت ما تلاش برای پالایش اندیشه دینی است.
سوال اینترنتی
سوال:
- آیا این مدرنیته که میفرمایید خود یک ایدئولوژی به ما تحمیل نمیکند؟
پاسخ دکتر رنّانی:
- اگر مدرنیته یا توسعه ایدئولوژیک باشد یعنی اگر یک حکومتی بخواهد مثل رضا شاه توسعه را به صورت تحمیلی بیاورد؛
- ایدئولوژی است و جامعه پس میزند و توسعه نمیآورد و باید با آن مبارزه کرد.
- توسعه هم نمیتواند یک ایدئولوژی باشد و این دو یعنی توسعه و ایدئولوژی با هم منافات دارند.
- مثل اینکه اگر شما کسی را مجبور کنید که عینک بزند یا به زور سوار ماشین شود نمیشود چرا که فرد پس میزند.
- کاری که ترکها در ترکیه کردند این بود که توسعه را ایدئولوژیک کردند؛
- یعنی با مذهب مبارزه کردند چرا که میخواستند به سرعت مذهب را بزنند تا به توسعه برسند ولی نتوانستند.
- ترکها از زمانی در بستر توسعه افتادند که از مبارزهی با مذهب دست برداشتند یعنی از 30 سال پیش.
- یعنی از زمانی پایبندی به باور توسعه که دین مسئلهی شخصی است ولی تا زمانی که زور میزدند که دین را حذف کنند و توسعه بیاورند شدنی نبود.
- امّا در این 30 سال گذشته ترکها تحوّل عظیمی پیدا کردند زیرا دین را بر عهدهی جامعه گذاشتند.
- جامعهی ترکیه همچنان دینی است. ما در ایران معمولا تعداد محدود و خاصی از شهرهای ترکیه را میشناسیم ولی جامعهی ترکیه جامعهی دینی است و در هر کوچه و برزنش مسجدها فعّال هستند.
- بنابراین از زمانی که فشار برای مبارزه با دین برداشته شد و دین به عنوان یک حق شخصی پذیرفته شد توسعه شروع به شکل گرفتن کرد.
- فرقی نمیکند که شما دین را بخواهید به زور تحمیل کنید یا به زور بخواهید حذف کنید در هر دو حالت ضد توسعه عمل کردهاید.
- اجازه بدهیم توسعه آرام آرام مسیر خودش را برود، ما هم اگر دینمان پویا باشد خودش آرام آرام با توسعه همراه خواهد شد.
- ایمان سر جایش میماند شکل دین عوض میشود.
متشکرم؛ خسته نباشید.