بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله و لعنة الله علی اعدائهم اعداء الله الی یوم لقاء الله. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
نهضت عاشورای حسینی، قابل خوانش از زوایای متعددی است و جالب این است که از هر زاویهای که این نهضت قرائت شود، احساس دستیابی به اندیشههایی و انتزاع آنها از این نهضت، از آن زاویه میسر میگردد. یکی از زوایایی که میتوانیم برای قرائت این نهضت بگشاییم، «قواعد اجتماعی» است. این زاویه از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است؛ به این دلیل که امکان درسآموزی از این نهضت و استفاده از آن بر اساس این خوانش بسیار زیاد است. چهبسا، همانطور که میدانیم، علمالاجتماع مادر همۀ علوم است و قرائت این نهضت از زاویۀ جامعهشناختی، بهعنوان ریشه، مادر، بستر،و تعدیلکننده و مجالدهنده به خوانشهای دیگر بهصورت درست است. یعنی اگر ما از این منظر و از این زاویه به انقلاب حسینی و نهضت حسینی نپردازیم، تضمینی نیست که قرائتهای دیگر ما بهدرستی انجام بگیرد؛ چون این قرائت، مادر همۀ قرائتها و خاستگاه درستتر، بهتر و گشایشدهندهتر فضا بهسوی افکار هدایتکنندۀ قرائتهای دیگر از این نهضت خواهد بود. حتی میتوان ادعا کرد که اگر ما این نهضت را از زاویۀ قواعد اجتماعی خوانش نکنیم، بهصورت قطع دچار اشتباهات و استفادههای غیرقابلقبولی از این نهضت در فضاها، زمینهها و زوایای دیگر خواهیم شد؛ یعنی بهاشتباه افتادن ما قطعی است.
مقصود از «قواعد اجتماعی»، قواعدی است که در رفتار اجتماعی تکرارپذیر است و بر اساس آن میتوان به پیشبینی آینده پرداخت. بر اساس آن میتوان وضعیتهای حادثشده را تحلیل کرد و روابط انسانها و مناسبات انسانها بر پایۀ این ضوابط و قواعد استوار است. این قواعد طبیعتاً در جامعهشناسی تعریف شدهاند، ولی نگاهی که اکنون در این محفل، در محضر اساتید، بزرگان و شخصیتها ارائه میکنم، معنای عامی را برای قواعد در نظر میگیرد که «سنن الهی» را هم در بر بگیرد؛ چون سنن الهی در واقع، یک قواعد اجتماعی تجربی است. تجربی است به این دلیل که ما میتوانیم تحقق آنها را رصد بکنیم، صحت و درستی آنها را راستیآزمایی کنیم و ببینیم که چگونه این سنن بر جامعه و در تاریخ سیطره دارند و همه چیز در ذیل این سنن در حال انجام و تحقق است. طبیعتاً ادبیات جامعهشناسی با ادبیات قرآن تفاوتهایی دارد، ولی درصورتیکه ما تحلیل دقیق و عمیقی را به انجام برسانیم که جای این تحلیل خالی است ما بهخوبی میتوانیم رهیافتهایی را در جهت دستیابی به نقاط اشتراک، همخوانیها و همگراییها بیابیم. البته قرآن دارای قواعدی است که هنوز در جامعهشناسی مطرح نشده است. سنن الهی که تبدیلناپذیر و تغییرناپذیرند، یعنی تحقق آنها قطعی و حتمی است، متأسفانه در حوزههای علمیه، بحث از سنن الهی در کمال ضعف قرار دارد و یک یا دو نفر بیشتر به سنن الهی نپرداختهاند که یکی مرحوم علامه طباطبایی است، تا حدی مرحوم شهید مطهری بهعنوان شاگرد علامه و دنبالهرو آن اندیشه، و دیگری هم شهید صدر است.
مرحوم علامه طباطبایی بیانی دارد؛ این بیان را ابتدا عرض کنم و بعد وارد بحث شوم. بیان ایشان این است که ما سهلایه را در اندیشههای اسلامی میتوانیم بیابیم: یکی لایۀ «اجتماعیات» است، یکیلایه «عبادیات» و سومی هم لایۀ «معرفت و اندیشهها». ایشان معتقد است که اگر ما از اجتماعیات آغاز نکنیم، نه به عبادیات میرسیم و نه به معرفت. برخلاف اندیشهای که بر ذهنیت ما غالب است و تصور میکنیم که باید ابتدا بیاییم و روی اندیشه یا بر عبادیات تمرکز کنیم، علامه معتقد است که ما میباید بر قوانین اجتماعی تمرکز کنیم، جامعه را بر اساس قانون بنا کنیم، این سنت الهی را حاکم کنیم و در ذیل آنها حرکت کنیم. اگر این اجتماعیات محقق شد، فضا را برای عبادیات فراهم میکند و عبادیات فضا را برای آن معرفت مهیا میسازد. طبعاً معرفت به معنای سطوح بالای معرفت است، و الا خود اجتماعیات مبتنی بر معرفت است. مقصود ایشان از معرفت، آن معرفت ارتقایافته است که ما برای جامعه آن را ضروری میبینیم. خیلی جالب است که فیلسوف اجتماع ما، یعنی علامه طباطبایی، دارد به ما میگوید اگر پیامبر، جامعۀ مدینه را بر اساس قواعد و بر اساس سنن برپا نمیکرد، ایمان در این جامعه پدید نمیآمد: «لَمّا يَدخُلِ الإيمانُ في قُلوبِكُم». بعد از تحقق مدینةالنبی، یعنی مدینةالنبی که بر پایۀ اجتماعیات شکلگرفته بود، میرفت تا ایمان، معرفت و عبادیات را ایجاد کند. این دقیقاً همان نکتهای است که علامه میگوید و ما همیشه میباید برای اجتماعیات، جامعهشناسی، تحلیلهای اجتماعی، سنن اجتماعی و خوانشهای مبتنی بر قواعد اجتماعی، یک رتبۀ اول و اولویت قطعی نخست قائل باشیم تا در مسیر و در مدار درست قرار بگیریم و بتوانیم تفسیر کنیم، حرکت کنیم و جلو برویم؛ چه در عمل و چه در اندیشه، اجتماعیات تقدم دارد. ابتدا جامعه باید بر اساس سنن تشکیل شود، آنوقت این جامعه میتواند به ارزشها برسد، این جامعه میتواند به تعالی برسد؛ بهشرط اینکه قواعد و قوانین جامعه، آنگونه که خداوند میخواهد و آنگونه که سنن الهی اجتماعیاش محقق بشود آنچه جامعهشناسان به بخشی از آنها التفات داشتهاند محقق شود. اگر محقق شد، این فرایند آغاز خواهد شد و جلو خواهد رفت. آن وقت است که ما میتوانیم عبادیاتی را محقق کنیم خود قرآن هم دارد: «إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً». ابتدا سخن از یک امر اجتماعی که «امت» است و تحقق این امت به میان میآید، بعدش سخن از عبادت است: «وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ». حتی توجه به رب و ربوبیت، بعد از این است که این جامعه و این امت شکل میگیرد و قواعدی که امت را برپا میکند، شکل میگیرد. آنوقت ما به عبادت میرسیم و طبعاً عبادت، ما را به سطوح بالایی از معرفت میرساند. این یک مقدمه بود؛ اگرچه طولانی بود، اما چارهای از آن نبود.
خب، من از چند زاویه، یعنی بر اساس چند قاعده، این نهضت را سعی میکنم طبق برداشت ناقص و نارسایی که دارم، تشریح کنم. این بحث مجال طولانی و زمینههای تشنۀ بحثهای بیشتر را دارد.
قاعدۀ اول، سنت الهی اجتماعی «تغییر» است؛ همان سنتی که معروف است: «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ». بدون آنکه بخواهم این سنت را تشریح کنم، بهصورت کُد وار رد میشوم که به سنن دیگر هم برسم. آیا نهضت حسینی دقیقاً این قاعده را رعایت کرد؟ ببینید، امام حسین (ع) دو حرکت میتوانست داشته باشد: یکی اینکه به سیاهیلشکر توجه کند و تا میتواند، مثل همۀ سیاستمداران عالم، افراد را بر گِرد خود جمع آورد تا هیمنه ایجاد بکند و از راههای مختلف بتواند نفوذ کند و قدرت را بگیرد. این تغییر هست، اما تغییر مثبت نیست؛ این تغییری نیست که بتواند در جهت صلاح و فلاح باشد. امام حسین (ع) میخواهد یک تغییر اساسی را ایجاد بکند که این تغییر اساسی بهصورت مثبت،و سازنده، ریشهای و پایهای بتواند آن فشار جامعه و آن وضعیت ناهنجار جامعه را از بین ببرد. حرکت مبتنی بر ناهنجاری نمیتواند یک وضعیت ناهنجار را از بین ببرد و لذا اگر نگاه کنید، خیلیها این سؤال را کردهاند: «چرا امام حسین قواعد سیاسی را رعایت نکردند؟» امام حسین (ع) قواعد اجتماعی را میخواهد رعایت کند. قواعد سیاسی، بعد از قواعد اجتماعی است؛ قواعد سیاسی بر روی قواعد اجتماعی استوار است. امام حسین (ع) هم میتوانست آن شصتهزار نفری را که با ایشان راه افتادند، همه را به نحوی نگه دارد و بیاورد، ولی میخواهد یک تغییر درونی ایجاد بکند؛ «مَا بِأَنفُسِهِمْ». میخواهد درون آنها را تغییر بدهد و لذا یک راهبرد، یک استراتژی و یک تمرکز دقیق و مویرگی بر این تغییر درونی وجود دارد. حتی شب عاشورا، برای اینکه این تغییر درونی در آنهایی هم که مانده بودند تبلور پیدا بکند، برجسته و آشکار بشود و آنها با درونشان نه از باب محظور شدن در حیا و نه از بابهای دیگر از درون به امام حسین (ع) گرایش پیدا کنند، [فرمودند بروید]. چون با این تغییر درونی میشود تاریخ را عوض کرد؛ با این تغییر درونی میشود جامعه را عوض کرد و لذا باز هم فرمودند: «شب است، تاریک است، هرکس میخواهد برود، برود» تا بعد، آن وفاداریها که از عمق جان برخاست و بر عمق جانشان تأثیر گذاشت، [آشکار شود]. فقط این نبود که برخاست، در آنها اصالت ایجاد کرد، در آنها خلوص ایجاد کرد. خطبۀ عاشورای امام حسین (ع) را ببینید؛ این خطبه از اول تا آخر بر روی تغییر درونی آن جامعه متمرکز است. همۀ حرکات، سکنات، رجزها، شعارها، موضعگیریها، همهوهمه در جهت ایجاد یک دگرگونی است. هرچند این دگرگونی، آن روز اثر خود را بر جای نگذارد، اما میماند تا بعدها جوامع را عوض کند، میماند تا تاریخ را عوض کند؛ چون امام حسین (ع) به دنبال یک تغییر اساسی برای همیشه بود. خب، این یک قاعدۀ اجتماعی که کاملاً در نهضت حسینی محل توجه و مورد تمرکز جدی و شدید قرار گرفته است.
سنت دوم، سنت «رجوع به انفس» است. سنت رجوع به انفس یک سنت الهی است که در شرایط وقوع یک بحران یا یک رخداد شاخص، جمعیتی به درون خود رجوع پیدا میکنند. میتوانیم از آن تعبیر کنیم به «رجوع به وجدان عمومی» که امروزه هم در علوم اجتماعی مطرح است. طبعاً رجوع به وجدان، متفاوت از تغییر افکار عمومی است. افکار عمومی گاهی دچار تغییر میشوند، ولی در یک مقطع خاص، بهصورت کوتاهمدت و فوری. گاهی در شرایطی، این افکار عمومی جایش را به افکار عمومی دیگری میدهد و لزوماً افکار عمومی وقتی شکل میگیرد، چنان نیست که بتوان نسبت به بقای آن اطمینانی داشت یا نسبت بهدرستی آن اعتقادی داشت. ولی در مواردی، افکار عمومی بهدرستی شکل میگیرد. اما در کنار افکار عمومی، ما چیزی داریم به نام «رجوع به وجدان عمومی». رجوع به وجدان عمومی، زیرساختیتر، اساسیتر، پایدارتر، مبتنیتر بر باورها، مبتنیتر بر اندیشهها و دقیقتر است و گاهی این وجدان عمومی، منشأ تولد افکار عمومیِ درست میشود. وجدان عمومی امر بسیار مهمی است اگر شکل بگیرد. «فَرَجَعُوا إِلَىٰ أَنفُسِهِمْ» مربوط است به مراجعه به وجدان عمومی. «انفسهم» یعنی نفسهایشان؛ یک نفر نبود که به نفسش مراجعه کرد. نوعاً سه ضلع باید رخ بدهد که در مرکزیت آن، این مراجعه به وجدان عمومی تحقق بپذیرد: یکی اینکه یک رخداد ویژه، شاخص و نمادین شکل بگیرد، آنگونه که حضرت ابراهیم (ع) انجام داد؛ یک رخدادی را تحقق بخشید که استثنایی بود، ویژه بود، جلبتوجهکننده بود، با آن جنبههای نمادینی که داشت. ضلع دوم، «جمعیت و مردم» است؛ حالا چه مردم حاضر و چه مردم ناظر. ممکن است مردم بعد بیایند و آن حادثه را قرائت کنند، ولی نوعاً مردم حاضر و سومین ضلعی که میتواند این را شکل بدهد، این است که یک مدیر درست، دقیق و هدایتگر بیاید وسط کار. «رَجَعُوا إِلَىٰ أَنفُسِهِمْ» گاهی بهصورت فوری و آنی و در همان لحظه است، کمااینکه در داستان حضرت ابراهیم (ع) رخ داد، و گاهی بعدها رخ میدهد. یعنی رجوع به وجدان، مثل قیام عاشورا که رجوع به وجدان را در پی داشت، اما این رجوع به وجدان در روز عاشورا نبود. شاید کلید خورد، شاید برخی تنبه پیدا کردند، شاید برخی التفات پیدا کردند، اما رجوع به وجدان بعد از حادثۀ عاشورا، بهمثابۀ یک فرایند قوی اجتماعی - تاریخی آغاز گشت و هنوز که هنوز است در حال وقوع است. خود امام هم روز عاشورا همین را فرمود که به وجدانتان بازگردید. آن خطبهای که در ابتدایش هم دارد: «به وجدانتان بازگردید». اول خود را معرفی کرد تا در آینۀ این معرفی، مردم خود را ببینند، وضعیت خود را ببینند، رجوع به وجدان کنند؛ بنابراین، سنت رجوع به انفس که امروزه در علوم اجتماعی هم جایگاه و پایگاهی دارد هم آن بخش افکار عمومیاش و هم بخش مراجعه به وجدان عمومی یا تغییر وجدان عمومی در قرآن بهمثابۀ یک سنت است و امام حسین (ع) از این سنت استفاده کرد؛ بالاترین استفاده را. یعنی حادثه ساخت؛ استثنایی، استثنایی، استثنایی. چون حادثۀ امام حسین (ع) فقط برای آن زمان نبود، برای تاریخ بود. چون تاریخ داشت بهصورت دیگری ورق میخورد، باید استثناییترین حادثۀ تاریخ باشد و استثناییترین هم شد. تمام قطعات، تمام رجزها، تمام اظهارنظرها، تمام صحنهآراییها، از آوردن زن و بچه، از زدن خیمهها و مواجههها و گفتگوها و شعارها و هرآنچه که رخ داد، از شهادتها، همهوهمه و همه استثنایی بودند و نقطه و اوج این استثنایی بودن، شهادت طفل شیرخواره در مرئی و منظر تاریخ بود که این استثناییترین حادثهای بود که رخ میداد و اینجا بود که ضلع «حادثۀ نمادین» و ضلع «حادثۀ استثنایی» رخ داد. هدایتها و مدیریتهای امام هم که بهعنوان ضلع دیگری فعال بود. جمعیتی هم که در مقابل امام بودند فراوان بودند و جمعیت تاریخ هم که [ناظر بود]؛ لذا رجوع به وجدان ... اگر امام این وجدان را تشریح نمیکرد، الآن ما در شرایط دیگری میبودیم، تاریخ در شرایط دیگری میبود، انسانیت و جهان اسلام در شرایط دیگری میبود. اینها امری است که باید مطالعه شود. خب، این هم یک سنت.
سنت بعدی که نهضت عاشورا بر اساس آن شکل گرفت، سنت «تحریک هویت» یا «فعالکردن هویت» است. در ادبیات علمی، از این سنت به «هویت جمعی»، «بسیج هویت» و «فعالسازی هویت» گاهی یاد میشود. امام میخواست هویت را تحریک کند. گاهی هویت وقتی زیر وضعیت اجتماعی ناهنجارکه قرار میگیرد، کمفعالیت میشود، کمکارکرد میشود. هویتی که باید تعیینکننده باشد، این هویت به محاق میرود، به حاشیه میرود. هویت اسلامی را پیامبر (ص) در بالاترین نسخه و بالاترین سطح شکل داده بود، اما این هویت رفتهرفته به حاشیه رفته بود. ابرهای زشتی در مقابل این هویت، آن را به خفا برده بودند. امام میخواهد این هویت را زنده کند. به او گفتند برو یمن. یمن، ابراز و اظهار و تقویت هویت امت را در پی نداشت. فرمود: «من برای اصلاح امت جدم آمدهام». میخواهد این هویت امت را زنده کند. نمیخواهد به منطقهای برود که آنجا مریدان و مؤمنان هستند و لذا درون امت حرکت کرد. شما نگاه کنید هویت با چه چیزی تحریک میشود؟ هویت با نمادها تحریک میشود. امام حسین (ع) خیلی عالی از نمادها استفاده کرد. چرا اسب پیغمبر را آورد؟ چرا شمشیر پیامبر را آورد؟ چرا لباسهایی را که در بیت نبوت بودند، به نمایش گذاشت؟ چرا اهلبیت را آورد؟ چرا زن و بچه را درون آن کانون خطر آورد که اساساً ذهن نمیتواند مصیبتی مثل مصیبتهای متوجه به آن زنان را در نظر بگیرد؟ آل الله را چرا؟ و چرا؟ همهاش برای اینکه این هویت را به حرکت درآورد. چرا فرمود: «آیا نشنیدهاید که پیامبر فرمود حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت هستند؟» چرا در کلام، چرا در نماز، چرا در حرکت، همهاش و همهاش... حتی امام وقتی که رجز میخواند، رجزهایش متوجه اهل حرم است. اهل حرم یعنی حرم پیامبر، یعنی زنان و کودکان مربوط به پیامبر عالیقدر اسلام. چرا نام رسولالله را مرتب ذکر میکند؟ برای اینکه این هویت خفته، این هویت مرده، این هویت به حاشیه رفته را احیا کند، زنده بکند. این هویت از دست نرود. هویت اگر از دست رفت، همه چیز از دست میرود. پس تحریک هویت... و بحث در این باب بسیار زیاد است. حتی امام، توجه بفرمایید، حتی امام در مقابل قوم که قرار گرفت، فرمود: «سَلَلتُم عَلَینا سَیفًا لَنا فی أَیمانِکُم وَ حَشَشتُم عَلَینا نارًا اقتَدَحناها عَلى عَدُوِّنا وَ عَدُوِّکُم». بهگونهای با آنها صحبت کرد که گویا دشمن نیستند: «فَأَصبَحتُم إِلباً لِأَعدائِكُم عَلى أَولِیائِكُم». یعنی امام و آن مجموعۀ طیبه و پاک را اولیای آن دشمنان میدانست. آنها را حاضر نبود دشمن بهحساب بیاورد، چون هویت در آنها بود ولی خفته بود. اگر هویت باشد، ولو خفته، آنها دشمن نیستند. دشمن یک مرزبندی دارد؛ دشمن وقتی است که هویتها جدا شود. بعضی میگویند چرا امام با آنها اینجور صحبت کرد؟ با آن خونخواران، با آن دشمنان، با آن لشکر بیرحم؟ نه، اینجور نیست. اولاً همۀ آنها چنان نبودند که به خون امام تشنه باشند؛ شرایط اجتماعی، این هویتشان را به حاشیه برده بود. امام میخواهد هویت را زنده بکند، میخواهد امت را زنده بکند. نمیخواهد که بیاید و در برابر، فرض کنید، صفبندیهایی که ماها میفهمیم و علیه هم ایجاد میکنیم، قرار بگیرد. امام میخواهد هویت را احیا کند. بر هویت باید تمرکز کرد. اینها از فصول بسیار زیباست.
قاعدۀ دیگر، قاعدۀ اجتماعی «تقابل» یا «صفآرایی» است. ببینید، در یک شرایطی اگر تقابل ایجاد نشود، اگر مرزبندی رخ ندهد، اساساً نمیتوان جامعه را به سمت ارزشها هدایت کرد و امام میدید که همۀ مرزها درهمآمیخته شده است. میدید که اگر این درهمآمیختگی ادامه پیدا کند، معلوم نیست چه کسی درستکار است و چه کسی نادرست کار، چه کسی ظالم است و چه کسی عادل. باید یک صفبندی بشود. البته این صفبندی در یک جامعۀ اسلامی، اگر تبدیل بشود به قطبسازی و قطببندی، مثل جامعۀ ما، خطرناک است. مقصود، یک جامعۀ آنگونهای است. امام میباید تقابل ایجاد کند. این تقابل یک اصل قرآنی است: «هَٰذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ». اساساً قرآن جلوهگاه تقابلهاست؛ از موسی و فرعون گرفته تا ابراهیم و نمرود، از طالوت و جالوت گرفته.این تقابل ها رو قرآن برای همهجا تجویز نمیکند. در یک جامعۀ اسلامی، باید نسبت به تقابلها حساس بود؛ نباید تقابلها را بهسادگی اجازه داد. اما در یک جامعۀ اموی، یک جامعۀ بههمریخته، جامعهای که اصلاً زیرورو شده، این تقابل باید ایجاد بشود و لذا میبینید که در ادبیات اسلامی داریم: «برز الإِیمان کُلُّه» در برابر « الی الشرک کُلُّه». در عاشورا قضیه فراتر رفت: برزانسانیت کلها الی الاانسانیت کلها،برز انبیاء کلهم،الی طواغیت کلهم، تاریخ بعضها... اصلاً عوض شده بود. عاشورا یک چیز دیگری است و آنجا امام حسین (ع) در برابر آنها این تقابل را هرچه بیشتر برجسته میکرد. آنها یورش به خیمههای حرم میبردند، امام حسین (ع) در رجزهایش و اصحاب در رجزهایشان، عنصر حمایت از اهلبیت را مطرح میکردند. حالا خود امام رأس آنهاست، اما این رأس دارد از حرم رسولالله حمایت میکند. اینها همه تقابل ارزشهاست. این هم یک عنصر و یک قاعده.
قاعدۀ دیگری که باز در نهضت امام حسین (ع) مشاهده میشود و شاید بتواند تفسیری بهتری از این نهضت به ما ارائه کند، سنت الهی «نُوَلِّ بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضًا» است. اگر ما تولیت را اینگونه معنا کنیم که اگر ظلم در یک جامعهای ساختارمند شود، بهگونهای که ظالمی فوق ظالمی و همهاش ظالم باشد، یعنی یک ساختار شکلیافته، یک فساد کاملاً ساختاری، اگر در جامعه رخ بدهد، آن وقت این سنت الهی است که میفرماید بهخاطر آنچه که کسب کردند: «بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ». یعنی در اثر عملکرد خود ما، یا بیتفاوتی آن جامعه (جامعۀ حسینی یا قبل از امام حسین) و یا کمک میکردند. خب، اینجا این سنت تولیت ظالم بعضی نسبت به بعض، ساختاری است. خب، چرا امام حسین (ع) یک انقلاب کوچولو نکرد؟ یک حرکت مقطعی نکرد؟ یک جایی را نخواست درست کند تا بعد گام بعدی را بردارد؟ نه. اساساً ساختار دیگر بههمریخته بود و چارهای نبود جز آنکه یورشی به این ساختار برده شود و این میفهماند که امام حسین (ع) به دنبال چه هدفی بود. امام حسین (ع) اگر حکومت هم ایجاد میکرد... با حکومتی که پدرش، حضرت امام علی بن ابیطالب، نمیتوانست دیگر جامعه را اداره بکند. اینجا بود که این سنت مستقر شده بود. در برابر این سنت، میباید آن عنصر «بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ» را تغییر داد، آن را دستکاری کرد و لذا یک اکتساب دیگر رخ داد، یک نهضت دیگر رخ داد، یک حرکت دیگر رخ داد تا آن ساختار را بتواند از بین ببرد. این هم باز یک سنت از سننی است که قابلپیگیری در نهضت حسینی است.
آخرین سنت را هم عرض کنم و این بحث را به پایان برم و آن، سنت «شیءانگاری» از سوی ظالمان و «انساناندیشی» از سوی عادلان است. البته این دو، ذیل تغییر و سنت تغییر میگنجد؛ چون سنت تغییر، سنت مادر است و خیلی از این سنتها ذیل آن قرار میگیرند. ما هیچ رابطۀ هرمی بین این سنتها ایجاد نکردیم، چون بحث نکردیم که کدامیک از این سنتها در رأس است، کدامیک پوشش بیشتری دارد، و کدام در ذیل دیگری قرار میگیرد. ولی بههرحال در یک جامعۀ ناصالح، انسانها ناشیء تلقی میشوند، انسانها غیرانسان تلقی میشوند و بیش از یک شیء به آنها نگاه نمیشود و امام به دنبال آن است که آن افرادِ شیءشده را انسان کند. چرا نهضت حسینی انسانی هم هست؟ چرا هیچ حرکتی از حرکتهایی که ما در تاریخ داریم، به اندازۀ نهضت حسینی ابعاد انسانیاش برجسته نیست؟ گویی یک راهبر در جهت تقویت و ایجاد انسانیت است و در همان زمان، راهبر است که میخواهد جامعه را به سمت ایمان سوق دهد. هم رهبر انسانیت است، هم رهبر معنویت است، هم رهبر دیانت است. چرا و چرا؟ چون انسانیت در آن جامعه از بین رفته بود. «إِن لَم يَكُن لَكُم دينٌ فَكونوا أَحرارًا في دُنياكُم». اگر دین ندارید، لااقل به احساب خود برگردید. گذشتههایتان، مردانگیها کجا رفته؟ اینها همه انسانیت است. به حریت برگردید؛ حریت یک امر انسانی است. بحث آب را مطرح میکند، چون امر انسانی است. کودک را در مقابل آنها قرار میدهد تا بفهمند که انسان نیستند؛ تا تاریخ بفهمد آنها انسان نیستند. چون کشتن کودک... همانطور که الآن همۀ جهان علیه صهیونیستها بهپاخاسته است، چرا؟ چون اینها کودککش هستند؛ نه یکبار، نه دو بار، نه ده تا نه بیست تا نه هزار تا نه دوهزار تا. اساساً روششان معطوف و نگاهشان و عشق و تمایلشان به کشتن کودکان است. لذت میبرند کودک بکشند، لذت میبرند خبرنگارکشی کنند، لذت میبرند نسلکشی کنند، لذت میبرند هم گرسنه را بکشند و هم گرسنه کنند و هم گرسنه را بکشند. این امری است که امروزه مشاهده میکنید. چرا افکار عمومی جهان بهپاخاسته است؟ چون یک امر انسانی است. امام حسین (ع) هم هرآنچه میتوانست این انسانیت را تقویت کند، [انجام داد]. ایمان بدون انسانیت شکل نمیگیرد. خاستگاه ایمان و دین، انسانیت است. اگر انسانیت شکل گرفت، بر زمین انسانیت، بذر ایمان اگر افشانده بشود، این میشود ایمان؛ و الا «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا». تا فطرت که انسانی است تحقق پیدا نکند، ایمان اگر بیاید، آن ایمان سر از خوارج درمیآورد، سر از تشکیل خوارج و داعش درمیآورد. انسانیت، شرط لازم و قید لازم تحقق ایمان است و نهضت حسینی بدان جهت بود که اول انسانیت را برپا کند. انسانیت که برپا شد، بعد فضا عادی میشود و امکان توجه به ایمان فراهم میشود.
اینها درسهایی است که ما باید از عاشورا بگیریم. ما اگر این درسِ قاعدهمدار بودنِ از حیثیت اجتماعی نهضت عاشورا از حیث اجتماعی را گرفتیم، آنوقت حرکات خودمان، فعالیتهای خودمان، جامعۀ خودمان، حضورمان در جامعه و حضورمان در فضاهای اجتماعی و فرهنگی را همه را تراز میکنیم. عملکردن برخلاف مسیر یک سیل، حرکتکردن است؛ نمیتوانیم حرکت کنیم. حرکت هم بکنیم، فایدهای ندارد، به جایی نمیرسیم. باید قاعدهها را برپا کرد، قاعدهها را شناخت. اینها تکوین است. سنن الهی، اینها جعل الهی است؛ نه چیزی که تصور کنیم قواعد را میتوانیم دور بزنیم. قواعد را نمیشود دور زد. باید ذیل سنن حرکت کنیم، باید بر اساس قواعد حرکت کنیم و لذا حوزههای علمیه، حوزۀ قم، به نظر من باید روی سنن الهی تمرکز کنند، بفهمند جامعه چیست، بفهمند و بفهمیم همه. شهید مطهری، علامه طباطبایی و بزرگانمان، بزرگان دیگری که در حوزهها داریم، اینها آمدند و گفتند و ما باید بیشتر بگوییم و بیشتر بفهمیم. اگر سنن را نفهمیم، فقه را هم اگر به آن بپردازیم، این فقه نمیتواند به جامعه بیاید؛ چون ما بهگونهای فقه را بر اساس یک قاعدهای بنا میکنیم که آن قاعده، قاعدۀ اجتماعی نیست. وقتی بر اساس قاعدۀ اجتماعی نبود، این فقه نمیتواند حرکت بکند. همه چیز باید با عینک این قاعدههای اجتماعی و سنن الهی اجتماعی بنا بشود و شکل بگیرد. اگر جامعۀ دیروز نیاز به این حرکتها داشت، امروز خیلی شدیدتر، خیلی سریعتر، تغییرات ذیل این سنن در حال انجامگرفتن است و ما میباید و چارهای نداریم، حالا که انقلاب کردهایم، حالا که این عظمت، این نگاه، این فضا، این بستر، این فرصت در اختیار ماست از حیث تاریخی، بیاییم یک رجوع به سنن الهی، یک مراجعۀ دقیقی به سنن الهی داشته باشیم. صلوات بفرستید. اللهم صل علیمحمد و آل محمد.
امشب شب اربعین حسینی است. اربعین حسینی، خود یک ساختار اجتماعی است. با نگاه اجتماعی به آن نگاه کنید؛ خودش یک ساختار است، ساختارها را هم عوض میکند. یک پویش اجتماعی است، یک سرمایۀ اجتماعی و یک حرکت اجتماعی است، ولی باید دائماً انسانیت به آن تزریق بشود. دائماً میباید ابعاد دیگری از این انسانیت، دیانت، امتگرایی و امتخواهی و نه طایفهگرایی را دائماً و لحظهبهلحظه، اگر میخواهیم حسینی باشیم، به این اربعین تزریق کنیم.