بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و صلی لله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
بررسی مکتب اصولی نجف و سامرا(2)
ارائه دهنده: جناب آقای عبدالهیان
تاریخ جلسه: 16/2/1391
چکيدهاي از مطالب جلسه قبل:
. در جلسهی گذشته مطالبی در خصوص مکتب اصولی سامرا عرض شد و قرار است که امروز آن را تکمیل کنیم.
البته این بحث باب واسعی دارد که شما در ادامهی کلمات بنده خواهید یافت که باید یک مقدار بیشتر از این، در اینجا صحبت شود و ارزش دارد.
به نظر میرسد این گفتگوها باید در جایی ادامه پیدا کند که انگیزهای برای برگشت به مکتب سامرا حاصل شود؛ یعنی یک نهضتی در عرصهی علمی پا بگیرد و مباحثات و درسهای طلاب برای برگشت به مکتب سامرا باشد.
حوزهی علمیهی قم بر اساس اصول مکتب سامرا تأسیس شد و 30-20 سال هم ادامه پیدا کرد، ولی الآن بنا به ملاحظاتی، غلبه با مکتب نجف است، هم در خود نجف، هم در مشهد و هم در قم. اما در عین حال لایههای مکتب سامرا هنوز در اینجا پیدا است، لذا خوب است که مطالعهای در باب نقاط قوت و احیاناً نقاط ضعف آن داشته باشیم که به نظر من نقاط قوت ویژهای دارد که ارزش مطالعه دارد.
مطالب قبلی را تکرار نمیکنم، فقط یک بحث تکمیلی هست که مکتب سامرا چندین امتیاز دارد. یکی از آنها این بود که در آنجا مخاطب و شرکت کنندهی در بحث، حالت فعال به خود میگرفت؛ یعنی مثل استاد که فعال بود و چیزی را القاء میکرد، در بحث مشارکت میکرد و تنها مستمع و عضو منفعل نیست.
مخاطب از این حالت که فقط شنونده باشد (حالا بفهمد یا نفهمد و یک سلسله تصورات همراه خود داشته باشد) بیرون میرود و در بحث مشارکت میکند؛ یعنی در آنجا چنین بساطی پهن میشود که استاد از مخاطب میخواهد که چیزی بگوید. چون میدان میدادهاند مخاطب صحبت کند، گاهی جلسات به 3 ساعت و حتی 7 ساعت هم میکشیده است.
اگر فقط استاد صحبت کند چنین کششی وجود نخواهد داشت و حتی گفتهاند که اگر فقط استاد صحبت کند، بعد از 20 دقیقه سطح فراگیری به 7 درصد میرسد. سطح فراگیری فقط تا 30-20 دقیقهی اول است و اگر استاد بخواهد 3 ساعت حرف بزند، حوصلهی طرف را سر میبرد.
مکتب سامرا نوعي محاکمه انظار مخاطبين است
ما در طول تاریخ خود چند کتاب به نام «محاکمات» داریم، محاکمه داوری بین دو نفر است. «اشارات» زیادی هم داریم که اگر این اشارات روی هم جمع شوند، یک موسوعه میشود. یکی محاکمات قطب الدین رازی است که بین دو شرح فخرالدین رازی و خواجه نصیر، محاکمه و داوری کرده که کدام یک از اینها درست است.
یکی هم محاکمات علامه طباطبایی است که به بحث بین آیتالله محمدحسین اصفهانی کمپانی و سید احمد کربلایی پرداخته است؛ یک بحث فلسفی عرفانی که مرحوم کمپانی از وحدت وجود ذات مراتب دفاع میکند و سید احمد کربلایی از وحدت وجود شخصیهی ذات مظاهر دفاع میکند. بین این دو بزرگوار بحثهایی رخ میدهد و حتی در بعضی موارد سید احمد کربلایی خیلی تند حرف میزند. علامه طباطبایی هم بین این دو محاکمه کرده است که کدام یک از اینها درست میگویند، حرف آنها را نقل و نقد کرده است و در نهایت حق را به مرحوم سید احمد کربلایی میدهد.
مکتب سامرا هم اینگونه است؛ یعنی محاکمه و داوری است. ما این محاکمه را در درسهای خارج هم داریم، اما این محاکمه مربوط به بحثهای گذشتگان است؛ مثلاً میگوییم که مرحوم آقای خوئی یا شهید صدر چه گفته است، «رسائل» یا «کفایه» چه میگوید و بعد بین آنها داوری میکنیم، در اینجا شاگرد فقط مستمع است. اما در مکتب سامرا، داوری و محاکمه در آراء و انظار خود مخاطبین بوده است، همه اظهار نظر میکردند و استاد به آنها گوش میداده، تقریر و اشکال میکرده و در نهایت رأی خود را به کرسی مینشانده است.
در مکتب سامرا، داوری و محاکمه بین حاضرین در جلسه است و این یکی از نقاط تفاوت این مکتب با مکتب نجف از لحاظ شیوهی بحث است است.
در بحثهای خارج به سبک مکتب نجف هم داوری داریم، منتها نقل قول دیگران است، نقل میکند و نقل میکند تا در نهایت یک حرفی را به کرسی مینشاند. اما در مکتب سامرا، داوری بین آراء مخاطبین است، همه اظهار نظر میکردند و استاد با حوصله به آنها گوش میداده، تقریر و اشکال میکرده و مخاطب هم قبول میکرده است و نهایتاً یک رأی پذیرفته میشده است.
ثمرات بحث به سبک مکتب سامرا
ثمرهی این کار چیست؟
اولاً: راه مخاطبین برای رسیدن به اجتهاد و صاحبنظر شدن نزدیک میشود، فقط مستمع نیست و کار میکند.
ثانیاً وقتی از جلسه بیرون میرود، فقط تصوراتی در ذهن او نیست، بلکه در کنار آن تصدیقاتی را هم همراه خود دارد، داوری کرده و چیزی را تصدیق نموده است.
مهمتر از اینها خود استاد است، چون او اعتقاد دارد که این جمعیت و این افراد ممکن است چیزهایی بگویند و بفهمند که خود او نمیداند. اعتقاد به فهم مخاطب، با این حرف که شما نمیفهمید و باید ساکت باشید و فقط بشنوید، نمیسازد.
مرحوم شیرازی دقیقاً نوشتههای کسانی که «معالم» میخواندند را میخواند و میگفت: «خدا به هر کسی نوری عطا کرده است و ممکن است نکاتی باشد که من از او یاد بگیرم».
وقتی اعتقاد استاد این است که میخواهد از افراد چیزی یاد بگیرد، به آنها میدان میدهد که حرف بزنند. لذا این یادگیری یک ارتباط دوطرفه است، وقتی استاد از کلاس بیرون میرود، میگوید که من هم از شما چیزهایی یاد گرفتم، نه اینکه تعارف کرده باشد، بلکه واقعاً چنین است، و هم مخاطبین از استاد استفاده میکنند.
نتیجهی دومی که عاید استاد میشود، این است که استاد تدریجاً حوصلهی شنیدن حرف دیگران را پیدا میکند و اصلاً شخصیت او، یک شخصیت مشورتی میشود؛ یعنی هم شاگرد و هم استاد ساخته میشوند.
یک وقت انسان بر اساس رابطهی یک طرفه با دیگران ساخته میشود و اگر (اجباراً) بخواهیم که در کاری با دیگران مشورت کند، او اهل مشورت نیست و اگر هم مشورت کند، کار خود را انجام میدهد. اما اگر کسی در مکتب سامرا پرورش یافت، اصلاً نهانخانهی وجود او با مشورت تربیت شده است و او مشورت را حیات وجودی خود میداند، لذا آنچه عاید استاد میشود، این است که شخصیتی میشود که به واقع اهل مشورت و گوش دادن به حرف دیگران است.
از اینجا به دست میآید که اخلاق اجتماعی، مرام سیاسی و رفتار کسانی که در این محفل تربیت میشوند، به طور کلی با کسانی که به این محفلها رفت و آمد نمیکنند، تفاوت دارد؛ مثلاً آقا مرتضی از قول مرحوم آشیخ عبدالکریم آوردهاند که در قضیهی فتوای تنباکو، مرحوم میرزای شیرازی مدتها افراد را در بیرونی جمع میکردند و میگفتند که اظهار نظر کنند و مطالب موافق و مخالف را جمع، و روی آنها مطالعه میکردند. آنقدر مشورت میکرد و به نظر دیگران بها میداد، که حوصلهی برخی از شاگردان را هم سر برده بود؛ مثلاً سیدمحمد فشارکی که از شاگردان بزرگ ایشان و استاد مرحوم آشیخ عبدالکریم بوده است، حوصلهاش سر میرود و نزد مرحوم میرازی شیرازی رفته و میگوید: «شما حق استادی و حق تعلیم و تربیت بر گردن من دارید، این حق را از من بردارید تا به راحتی با شما حرف بزنم».
ایشان هم میگوید: «اشکالی ندارد». در اینجا مرحوم فشارکی کلمات صریح و واضحی را با استاد خود مطرح میکنند و میگویند «شما چرا در قضیهی تنباکو فتوا نمیدهید، مگر خون شما از خون امام حسین(ع) رنگینتر است، آیا میترسید که شما را بکشند؟ اگر کشتند، شما افرادی را تربیت کردهاید و این برای شما سعادت است و برای ما افتخار».
مرحوم شیرازی هم بدون ناراحتی و دلگیری میگویند: «من هم همین عقیده را داشتم، که خون من از خون امام حسین(ع) رنگینتر نیست و اگر شهید شوم هم اشکالی ندارد، ولی میخواستم به دست دیگری نوشته شود، امروز به سرداب مطهر رفتم و این حالت دست داد، نوشتم و فرستادم».
چنین روحیهای باید در افراد باشد، این مسأله را در مسائل اخلاق اجتماعی و شاگردان ایشان هم داریم، مقصود این است که این روحیه شخصیتی از استاد میسازد که آن شخصیت، دوری از استبداد و تکروی و تن دادن به مشورت است، به معنایی که حیات خود را در مشورت میداند، نه اینکه به زور و اجبار مشورت کند.
ما خدمت یکی از بزرگان مشهد که الآن فوت کردهاند، رفته بودیم و گفتیم شما که میخواهید حوزه را تعطیل کنید، با بزرگان مشهد مشورت کنید، اما ایشان اصلاً زیر بار نرفتند و گفتند: که «من مشورت نمیکنم»، بعد هم که یک بار قبول کردند مشورت کنند، گفتند: «اگر مشورت هم کنم، کار خود را انجام میدهم». روحیهی استاد و شاگرد در مکتب مشورت، بها دادن به انسانها و استفاده کردن از نظر مخاطبین است.
عرضه اصول فقه به زبان فقه در مکتب سامرا
نکتهی بعدی این است که در مکتب سامرا اصول فقه به زبان خود فقه عرضه میشود. هر فن و علمی یک اصطلاحاتی دارد، آن اصطلاحات را جعل میکنند و داخل آن اصطلاحات یک سری مفاهیم و معانی میگنجانند که وقتی آنها را بکار میبرند، اهل آن عام، آن اصطلاحات را میفهمند. يکي از تفاوتهاي مکتب نجف و سامرا در این است که در مکتب نجف، اصطلاحات فلسفه در اصول داخل شده است، که من 20 مورد آن را یادداشت کردهام و حتماً بیش از این است. اما در مکتب سامرا اصول همان اصول است و اصطلاحات فلسفه در آن داخل نشده است.
یکی از رسالتهایی که مرحوم امام(ره) در کتاب «تهذیب الاصول» قائل به آن بودند، همین بود که مطالب فلسفی را از اصول بیرون بکشند. با اینکه خود ایشان فیلسوف بودند و به فلسفه علاقه داشتند، مدرس فلسفه بودند و قائل به این بودند که باید فلسفه خواند و عرفان دانست، اما قائل به این نبودند که باید فلسفه را در اصول آورد، بلکه این را یک آفت میدانستند. اگر این کتاب را بخوانید، ایشان در خیلی از جاها از مرحوم آخوند مچگیری کردهاند که: «اصلاً جای این مسألهی فلسفی، اینجا نیست، این در علوم حقیقیه و موجودات خارجی است و ما اینجا داریم در امور اعتباری بحث میکنیم».
خلط بین فلسفه و اصول، در مکتب نجف وجود دارد؛ مثلاً عوارض ذاتیه واسطهای در بروز و ثبوت، امتناع صدور کثیر از واحد و بالعکس، امتناع توارد علتین بر معلول واحد، اصالت الوجود و ماهیت، وجود کلی طبیعی در خارج، تعدد وجود جنس و فصل در خارج و عدم آن، حرکت قطعیه و حرکت توسطیه، الذاتی لا یعلل، امتناع تأخر اجزاء از معلول، وساطت مشتق، فرق بین جنس، فصل، ماده و صورت، قضیهی ممکنه و ضروریه، شوق مؤکد محرک عضلاته، مباحث اراده، قضایای خارجیه و داخلیه. من صفحات «کفایه» را هم یادداشت کردم که در آنها از این اصطلاحات استفاده شده است. وقتی ما اینها را خلط کنیم، دیگر نمیتوانیم اصول را با زبان اصول بفهمیم و برای اینکه اصول را بفهمیم، مجبور هستیم فلسفه را هم بفهمیم.
ولی در مکتب سامرا چنین نیست و انسان میتواند اصول را با زبان اصول بفهمد. این مطلب مهمی است که ما هر علمی را با زبان خود آن علم داشته باشیم.
خدا رحمت کند استاد ما، آقا جلال آشتیانی را که خدمت ایشان عرفان میخواندیم، ایشان یک شرحی بر مقدمات فصوص دارند، میفرمودند: «وقتی این شرح را نوشتم، آن را خدمت میرزا احمد آشتیانی دادم تا بخواند. ایشان بعد از خواندن آن شرح، به من گفت: «شما میخواهید مطالب عرفان را با زور فلسفه به خورد افراد بدهید»؛ یعنی مطالب، مطالب عرفان است اما زبان تبیین، زبان عرفان نیست، بلکه زبان فلسفه است و این یک آفت است.
ما مطالب اصول را با زور فلسفه، حتی مطالب حکمت متعالیه را با زور فلسفهی مشاء بیان میکنیم. خود طرف فیلسوف فلسفهی مشاء است و ممکن است در حکمت متعالیه استاد ندیده باشد، لذا وقتی حکمت متعالیه را بیان میکند، با زبان مشاء، زبان «اشارات» و زبان «شفای» ابن سینا، مطالب ملاصدرا را بیان میکند یا در حالت بالاتر، میخواهیم با زبان فلسفه، عرفان بیان کنیم. استاد ما در بزرگی مرحوم امام(ره) میگفتند: «مطالب عرفانی امام آنچنان با زبان عرفان تقریر شدهاند که ابداً مطالب فلسفی در آن نیست و اگر اول و آخر را ببریم و یک جا را نگاه کنیم، نمیفهمیم که این از صدرالدین است یا محی الدین، اصلاً کلمات به آنها طعنه میزند».
معنای این حرف آن است که هر چیزی با زبان خود بیان شود. حالا چرا حکمت متعالیه، عرفان و مانند اینها با زبان خود بیان نمیشوند؟ یک علت این است که مثلاً بنده در حکمت مشاء «اشارات» و «شفا» را خواندم و هوس میکنم که «حکمت متعالیه» را هم بیان کنم، اما استاد آن را ندیدهام، لذا با همان اصطلاحاتی که یاد گرفتهام به سراغ این علم میآیم.
یا فلسفه و حکمت متعالیه خواندهام، اما در عرفان استاد ندیدهام، لذا با زور فلسفه به سراغ عرفان میروم. اینکه فرد در هر رشتهای استاد نبیند و پیش استاد زانو نزند، از علل همین کار است که با اصطلاحات یک علم به سراغ علم دیگری میرود.
این رویه هم اکنون در اصول ما جا دارد، البته فلسفه علمی نیست که ما از آن ناراحت باشیم، بلکه به خاطر بعضی از مطالبی که در فلسفه هست، عاشق آن هستم و در نزد اساتید تا جایی که توانستم درس خواندم. فلسفه چیزی نیست که بتوان طلبه را از سر سفرهاش دور کرد، ولی اگر چیزی خوب شد، نباید که همه چیز را پایمال کند، لذا در مکتب سامرا، حد فلسفه از اصول جدا است.
در نجف نقل میکنند که پرسیده بودند درس فلانی چگونه است؟ گفته بودند: «فقهاش اصول است، اصولاش معقول است و معقولاش هم نامعقول است». یعنی زبان ندارد.
شما وقتی «حدائق» و جواهر را مقایسه میکنید، جواهر فقه اعلائی است، ولی وقتی به زبان فقه نگاه میکنیم، برخی از افراد، فقاهتی را که در «حدائق» بکار برده شده است را بر «جواهر» ترجیح میدهند، چون آنجا بیشتر به حدیث پرداخته شده است و اینجا فقه صناعی است.
ارتباط دادن اصول به فقه در مکتب سامرا
نکتهی بعدی این است که در مکتب سامرا، مطالبی که در اصول بحث میشود را به شاخهها و مطالبی از فقه مرتبط میکنند و اگر ثمرهی فقهی نداشته باشد، سعی میکنند که مطرح نشود.
مرحوم آشیخ عبدالکریم در ابتدای «درر الاصول» میفرمایند: « لما صنفت في سالف الزمان تصنيفاً شريفاً و تأليفاً منيفاً في علم الأصول و لو دعت فيه غالب مسائلها المهمة مراعياً فيه غاية الإيجاز و الاختصار مع التوضيح و التنقيح ببيانات شافية و عبارات وافية بحيث يكون سهل التناول لطالبه مجتنباً عن ذكر ما لا ثمرة فيه»یعنی به ثمرهی علمی عنایت داشتند. علم اصول، منطق فقه است و جنبهی آلی دارد؛ یعنی مثل مرآت میماند که ما نگاه میکنیم تا فقه را ببینیم. اما اگر خود آن موضوعیت پیدا کرد و به فقه مرتبط نشد، همان سرگرمی بزرگ خواهد شد.
عرض کردم که ما معیارهایی داریم تا بفهمیم که این اصول متورم است یا نه. کثرت بحث عیبی ندارد، یک بحثی است که نتایج فقهی بسیار با اهمیتی دارد و خیلی هم پیچیده است، خب این اشکالی ندارد، اصلاً برای آن بحث چند کتاب بنویسند و چند سال بحث کنند. اما یک بحثی است که ابداً به فقه ربطی ندارد، این را باید از اصول جدا کرد و اگر نتیجهی دیگری دارد، باید در جای خود بحث شود.
معیار اینکه ما بفهمیم آیا این مسأله متورم شده یا جزء اصول است یا نه، این است که نتایج فقهی داشته باشد یا نداشته باشد. شما اگر «رسائل» را نگاه کنید، میبینید که اینطور است.
در بحثهای برخی از بزرگان که باعث دلگرمی ما برای درس خواندن شد، همین مسأله بود که وقتی یک بحث اصولی را مطرح میکردند، به چندین فرع فقهی ربط میدادند، که انسان میدید اگر اینها را به درستی بررسی و نقد نکند، کُمیتاش در چندین جا لنگ میزند و لذا سعی میکند که آن را حل کند.
اما اگر مرتبط به فقه نباشد و همینطور مستقل بحث شود، دانشجو و مخاطب سردرگم و دلسرد میشود و نمیفهمد که چه هست و اصول هم متورم میشود.
مرحوم کمپانی یکی از قلههای اصول است، که اگر 100 سال دیگر هم بگذرد، مطالب ایشان برای حوزههای ما دست نیافتنی باشد. با آن حدت فکری که ایشان داشتهاند، سید عبدالاعلای سبزواری میگوید که «استاد من محمدحسین اصفهانی فرمودند: إنّ الاصول کلبٌ، یمنع صاحبها أن یدخل حدیقة الفقه»، اگر فقط اصول باشد، یک نحو سرگرمی و یک نحو خوشحال شدن است، مثل کسی که باد کند و خیال کند که چاق شده است. کسی که دارد از هدف دور میشود و خیال میکند که دارد به هدف نزدیک میشود. یک نحو هم، عالم فرض کردن خود است که به هیچ وجه نمیتواند به فقه نزدیک شود، لذا فقه منهای اصول، این آفت را دارد.
سیدمحسن اعرجی در زمان «کاشف الغطاء» میزیسته و اصولیِ قهاری است. ایشان شرحی بر «وافی» فاضل اردکانی به نام «شرح وافیه» دارد، ایشان آدم خیلی فوقالعادهای بوده است و علما ایشان را به علم، عمل، زهد و تقوا قبول داشتند.
مرحوم کاشف الغطاء دیداری با یکی از پادشاهان قاجار داشتند و به او میگویند: «شما در اذان میگویید: أشهد أنّ علیاً ولی الله، اما این کم است و باید بگویید: أشهد أنّ امیرالمؤمنین علیاً ولی الله، چون محسن اعرجی هم در پیش ما ولی خدا است و شما برای امام علی(ع) باید چیزی بالاتر بگویید و امیرالمؤمنین را هم اضافه کنید»؛ یعنی این مرد اینقدر بزرگ بوده است.
یک وقت دیدند که ایشان کتاب «قواعد» علامه را در دست دارند و گریه میکنند، پرسیدند که شما با این همه زهد، تقوا و مقبولیت عامه چرا گریه میکنید؟ گفتند: «گریهی من برای این است که حیف شد عمر خود را این همه صرف اصول کردم و آنطور که باید به فقه نپرداختم».
این همان اصولی است که ربطی به فقه پیدا نکند. حالا بروز این اصولی که ربطی به فقه پیدا نمیکند، در مکتب نجف است و ارتباط آن با فقه، در مکتب سامرا است.
البته آنچه میگویم به صورت حداکثر است، والا هم در این طرف و هم در آن طرف استثنائاتی وجود دارد؛ مثلاً استثنای معاصر خود ما، اصول آقا میرزا جواد تبریزی است که اگر نگاه کنید تماماً تنیده در فقه است، ولی اگر به آن طرف هم نگاه کنید، بعضیها هستند که خشک بحث کردند. اما عموماً اصول مکتب سامرا ثمرات فقهی دارد و از هر شاخهی آن چندین ثمرهی فقهی گرفته میشود و اگر چنین اصولی داشته باشیم، به آن «اصول سامرایی» گفته میشود.
ضابطه محور بودن مباحث در مکتب سامرا
یکی از مسائل مکتب سامرا این است که در بحث، ضابطه محور و قانون محور است تا مسأله محور؛ یعنی یک وقت استاد یک بحث فقهی را مطرح و همان را حل میکند، ولي یک وقت هم استاد مسأله را تحت یک ضابطه میبرد و آن ضابطهای که این مسأله به آن مربوط است را حل میکند و وقتی آن ضابطه و قانون حل شد، صدها مسألهی دیگر هم روشن میشود.
ضابطه مداری و قانون محوری در بحثهای سامرا، و مسأله محوری در مکتب نجف دیده میشود. اگر شما مسأله محور باشید، این مسأله را پیش استاد حل کردهاید و برای حل مسألهی بعدی به او محتاج هستید، اگر 19 سال رفته باشید، در سال بیستم هم محتاج استاد هستید، چون تعداد مسألهها بینهایت است و در نهایت شما محتاج استاد هستید.
اما اگر قانون محور باشید، استاد تمام ضوابط فقه، اصول و رجال را حل میکند و به شما میدهد و بعد از مدتی شما خود را بینیاز میبینید.
مرحوم آیتالله منتظری این را از قول مرحوم امام(ره) نقل کردهاند: «درس آیتالله بروجردی بگونهای است که وقتی انسان یک مدت سر آن درس میرود، بدون اینکه متوجه شود، میبیند که قدرت استنباط پیدا کرده است»؛ یعنی ضابطه محور است.
حالا من چند مثال سادهی عرفی میزنم، فرض کنید که میخواهید نماز زیارت امام رضا(ع) را یک بار مسأله محور و یک بار ضابطه محور بگویید. در مسأله محور میگوییم شما به زیارت امام میروید، زیارت که تمام شد، بروید آن سمت دو رکعت نماز بخوانید، در رکعت اول یاسین و در رکعت دوم الرحمن و بعد برگردید پیش امام و دعا کنید. در اين بيان یک مسأله برای شما حل شد.
اما این را میتوان بگونهی دیگری هم بیان کرد، نماز زیارت 8 رکعت است، نه دو رکعت، «ان صلاة الزیاره ثمان رکعات» اینکه ما دو رکعت میخوانیم حداقل آن است، آن وقت شما میتوانید دو رکعت آن را با «الرحمن» و «یاسین» بخوانید و بقیه را با سورههای توحید و قدر بخوانید، زيرا اين سورهها را به نیت هر سورهای که بخوانید، ثواب آن سوره را به شما میدهند. در رکعات بعد میتوانید سورهی توحید را به جای یاسین و سورهی قدر را به جای الرحمن بخوانید. نماز زیارت اختصاص به معصوم(ع) دارد و غیر معصومین نماز زیارت ندارند، فقط یک نفر در اینجا استثناء شده است و آن حضرت عباس(ع) است که بعد از زیارت، نماز زیارت دارد.
وقتی شما این را یاد بگیرید، همهی زیارتها را یاد گرفتهاید، درست است که مطلب را در ضمن زیارت حضرت رضا(ع) گفتیم، اما چنان بیان کردیم که همه جا مطلب حل شد و معلوم شد که مثلاً حضرت معصومه(س) یا حضرت عبدالعظیم(ع) نماز زيارت ندارند و نماز زيارت سایر ائمه نيز مشخص ميکرد و اينکه نماز زیارت هشت رکعت است و حداقل آن دو رکعت است.
در بحث مکتب سامرا و مکتب نجف، هنوز 3 محور دیگر داریم که خود شما میتوانید مطالعه کنید: یک محور این است که مسائلِ داخل در علم اصول، در این دو مکتب متفاوت است، که من 10 مورد آن را نوشتم و فکر میکنم حدود 20 مورد باشد که مبنا مخالف است، نه اینکه با هم حرف دارند. فرض کنید که اصول مرحوم سید محمد روحانی چند گام جلوتر از اصول آقای خوئی است، حرف با هم دارند، اما مبنایی نیست، ما به این تفاوت نمیگوییم، به این تکامل میگوییم. مکتب سامرا و مکتب نجف، در 20 مسأله تفاوت دارند و این یک محور است که باید بحث شود.
محور دوم اعلام و بزرگان این دو مکتب است که چه کسانی هستند.
محور سوم کتب و منابع این دو مکتب است. پس این سه محور را خود شما مطالعه کنید:
1. مسائل اصولی مکتب سامرا که متفاوت از مکتب نجف است؛
2. اعلام و بزرگان این مکاتب؛
3. کتب و منابع آنها.
استاد ایازی:
بنظر من دو بحث باید از هم تفکیک شوند، وقتی ما راجع به یک مکتب صحبت میکنیم، یک وقت راجع به اصول آن مکتب صحبت میکنیم، یک وقت هم راجع به روشهای تعلیمی آن مکتب صحبت میکنیم. حداقل دو سه مورد از مباحثی که شما فرمودید، راجع به روشهای تعلیمی یا حتی ناظر به روشهای اخلاقی این مکتب بود، نه اینکه به عنوان مبانی یا پیشفرضهای اصولی باشد. مثلاً آقای سیستانی کتاب «تعادل و تراجیح» را در اصول نوشتند، تصور من قبل از آنکه این کتاب را ببینیم، این بود که ایشان تابع مکتب نجف هستند، ولی وقتی مطالعه کردم، دیدم که خیلی شباهت به مکتب قم دارد. وقتی با منصوبین ایشان صحبت کردم، به من گفتند که ایشان شاگرد مرحوم بروجردی بودهاند و تقریباً بار اصلی خود را از قم گرفتهاند و بعد رفتهاند. عجیب این است که اگر شما مباحث مکتب اصولی را لیست کنید، حالا آن 10 موردی که شما فرمودید، مشخص میشود که چقدر بین مکتب قم و مکتب سامرا در آن مبانی، پیشفرضها یا حتی روشهای استنباط قواعد (چون ما در باب اصول بحث از قواعد میکنیم) اشتراک وجود دارد؛ مثلاً این بحثی که در باب حجیت خبر واحد هست، که آیا خبر ثقه است یا خبر موثوق به، یا در باب برائت یا در اصول عملیه محرزه و غیر محرزه، یک امر شرعی تعبدی داریم یا همان ارجاع به سیرهی عقلا است؟ اصلاً ما تعبد شرعی داریم یا نداریم؟ یا در باب استصحاب آیا جعل آن یک امر تعبدی است یا نه تأسیسی نیست و امضائی است؟ حتی در باب خبر واحد، اینکه چقدر حجیت دارد، آیا شامل خبر واحد با 30 واسطه هم میشود، همان چیزی که عقلا استناد میکنند خبر ثقه یا موثوق به حجت است...اگر من از ایشان چیزی نقل کنم، ایشان هم از دیگری نقل کرده باشد، با دو سه واسطه، عقلا به این استناد میکنند، اما اگر 30 واسطه داشته باشد، باز هم عقلا به آن اعتنا میکنند و ایجاد اطمینان میکند؟ یک خبر معمولی در صفحهی حوادث را اگر من برای شما و شما برای ایشان و ایشان برای دیگری بگوید، در نهایت ببینید که این خبر چه خبری میشود. اتفاقی که در باب سیرهی عقلا هست، این است که آیا این چنین هست یا نه؟ این حرفی که مرحوم آقای بروجردی در باب خبر واحد فرمودند که «وقتی 15-10 خبر نقل شد، ما اجمالاً میدانیم که امام یک چیزی گفتهاند»، اجمالاً میفهمیم که امام یک چیزی گفتهاند، اما به الفاظ آن خیلی نمیتوان تکیه کرد که «فی» یا «علی» گفته است، آن هم از 8-7 تا و نه یکی دو مورد، بعد این خبر واحد میشود. بهرحال نکتهای که من میخواهم از محضر شما استفاده کنم، این است که آیا شما بین روش تعلیمی، روش اخلاقی، اصل مبانی و پیشفرضهای مکتب اصولی سامرا یا روش استنباط قواعدی که در مکتب سامرا وجود دارد، فرق میگذارید؟
استاد عبد اللهیان:
اینجا از جهت مبنایی تفاوت زيادي دارد. مرحوم سید زینالعابدین گلپایگانی در زمان خود میرزای شیرازی، مرد بزرگی بوده است، بعدها که در گلپایگان ساکن میشود، در سخنان مرحوم امام(ره) هست که مردم گلپایگان نامهای به مرحوم نائینی مینویسند و مسألهای میپرسند. ایشان هم میگویند: «با وجود مرحوم زینالعابدین گلپایگانی که در آنجا هست، تعجب میکنم که مردم از من مسأله میپرسند.» ایشان نجفی بوده و به سامرا میرود، یک روز مرحوم میرزا ایشان را میبینند و میپرسند که آیا درس را پسندیدید؟ ایشان هم میگوید: «نه چون استاد یک چیزی میگوید و شاگرد هم یک چیزی میگوید و مطالب گم میشود». مرحوم میرزا در جواب ایشان میگوید: «غرض ما بر هم انبار کردن مطالب نیست، ما میخواهیم حقیقت روشن شود. شما در این مسألهی محبوس عنها صبر کنید تا تمام شود، اگر حقیقتی روشن شد، بمانید، والا به نجف برگردید.» ایشان صبر میکند، وقتی مطلب تمام شد، میبیند که اصلاً صحبتِ تفاوت با نجف نیست، اصلاً تباین است و لذا ایشان تا آخر آنجا میماند. یعنی یک مبنایی است که میتواند اشخاص با این بزرگی را دامنگیر کند و نگهشان دارد. لذا من هم عرض کردم که اگر آشنایی حاصل شود، باید به این مکتب برگردیم و حیف است که این مکتب از حوزههای علمیه برود و فرمایشات شما هم درست است. من 10 مورد از این تفاوتها را نوشتهام، شما هم اگر خواستید بحث کنید، هم حرف آنها و هم حرف اینها را بیاورید و بعد ببینید کدام یک از آنها درست است. مثلاً یکی از تفاوتهای آنها این است که ظواهر الفاظ ظنی است، این مشهور است، اما در مکتب سامرا الفاظ قطع آور است و ظنی نیست، خب بین اینها خیلی فرق میکند، لذا ادلهی طرفین را ببینید که کدام یک درست میگویند. یک مورد دلالت ذاتی الفاظ است، استعمال لفظ در اکثر از معنا است. يکي از بزرگان مکتب سامرا در مورد استعمال مجازی میگوید: «الفاظ همه جا در معنای حقیقی خود بکار میروند و ما استعمال مجازی نداریم». سکاکی، مجازی سکاکی را دارد، اما در علاقهی مشابهت است، اگر این شبیه آن هست مثل اسد، رجل و شجاع، میگوید اسد در معنای حقیقی خود بکار رفته است. مکتب سامرا میگوید: «کل مجازات در معنای حقیقی خود بکار میروند».مرحوم محمدرضا نجفی اصفهانی هممباحث آشیخ عبدالکریم حائری بوده است، در کتاب «وقایع الاذهان» توضیح داده و آن را به کرسی نشانده است و بعد از ایشان هم احدی نتوانسته است رد کند. ولی کشفی که این مرد در اینجا کرده و گفته است: «ما کلاً استعمال مجازی نداریم و به هیچ وجه استعمال لفظ در غیر معنا نداریم و حرف ما غیر از حرف سکاکی است»، از کشف نیتون در طبیعیات مهمتر است، منتها چون ایشان شیعه و آخوند است، کسی به آن کار ندارد. اینها مسائلی هستند که در مقایسهی مکتب سامرا و نجف قابل بررسی هستند و هرچه گفته شود، انشاءالله موجب ترقی میشود.