موسسه فهیم

خلاصه ها

نظریه پردازی

شهید، در نگاه فقیه

بسم‌الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب‌العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد صلی‌الله علیه و آله و سلم. قال الله تبارک‌وتعالی فی محکم کتابه: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».

خدمت حضار گرامی، اساتید محترم، فضلای ارزشمند و عموم حاضران عرض سلام و تحیت دارم و ایام شهادت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام را به همه شما تسلیت عرض می‌کنم. موضوعی که در این جلسه به‌تناسب این ایام و باتوجه‌به فضای این جلسه خدمت شما ارائه می‌شود، یکی از مسائل فقهی است. این سنخ از مسائل را در همه جلسات و با همه مخاطبان نمی‌توان در میان گذاشت؛ ولی این جمع از فضلا و اندیشمندان اقتضا می‌کند که ما به یک مسئله جدی به این مناسبت در ماه محرم بپردازیم.

مسئله این است که شهید از نظر معیارهای فقهی کیست؟ باتوجه‌به اینکه احکامی در فقه برای شهید وجود دارد، قهراً این بحث، یک بحث فقهی است که موضوع این احکام چیست. البته دو نگاه متفاوت نسبت به این موضوع می‌توان داشت: یک نگاه، نگاه فقهاست که معیارهای شهید را برای ترتب آن احکام بیان می‌کنند و نگاه دیگری نیز هست به لحاظ معنویت و مقامی که شهید پیدا می‌کند که آن از بحث فقهی خارج است. همین آیه‌ای را که در ابتدای عرایضم تلاوت کردم، اشاره‌ای به نکته‌ای و حقیقتی دارد که در قالب مباحث فقهی نمی‌گنجد. «بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ». حیات شهید چه حیاتی است و رزقی که نصیب شهدا می‌شود چه رزقی است؟ این در علوم دیگر باید موردبررسی قرار بگیرد؛ اما آنچه از نظر ظواهر فقهی در شهادت دخالت دارد، کدام است؟

پیش از ورود به مطلب، مناسب است به یک نکته‌ای اشاره بکنم و آن این است که بسیاری از موضوعاتی که در فقه مطرح می‌شود، هم مصداق حقیقی دارد و هم مصداق جعلی دارد. مثلاً مسجد، یک مصداق حقیقی و واقعی دارد و یک مصداق جعلی. خداوند در قرآن کریم از آن مصداق جعلی به‌عنوان مسجد ضرار یاد می‌کند و این مسجد تخریب می‌شود؛ درحالی‌که مسجد مکان مقدسی است، ولی فرق است بین آن مسجدی که «أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَىٰ» با آن مسجدی که آن را برای تفرقه و برای محاربه ایجاد کرده‌اند. این دوگانگی وجود دارد. اتفاقاً در موضوع شهید هم ما شاهد همین دوگانگی هستیم. یک خطبه مفصلی از امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام هست که مرحوم کلینی در کافی این خطبه را نقل کرده است. آنجا حضرت اشاره می‌کنند به اتفاقاتی که در جامعه اسلامی می‌افتد و چگونه اسلام جعلی جای اسلام حقیقی را می‌گیرد. علائمی برای این تغییر و تفاوت، حضرت می‌شمارند. یک علامت این است: «مَساجِدُهُم في ذلِكَ الزَّمانِ عامِرَةٌ مِنَ الضَّلالَةِ، خَرِبَةٌ مِنَ الهُدىٰ». مسجد که باید پایگاه هدایت باشد، پایگاه ضلالت می‌شود؛ آباد است از گمراهی، ویران است از هدایت. یعنی نقش مسجد و کارکرد مسجد کاملاً تغییر پیدا می‌کند. این تفاوت‌ها را که حضرت می‌شمارند و به اینجا می‌رسانند، می‌رسند: «لا يُقسَمُ الفَيءُ». علامت دیگر برای این واژگونگی این است که اموال عمومی به عموم مردم تقسیم نمی‌شود. «وَ يُوفَوْنَ». عهد و پیمان مورد وفا قرار نمی‌گیرد. ارزشی برای تعهدها و پیمان‌ها قائل نیستند. تا به این نکته: «يَدعونَ القَتيلَ مِنهُم عَلى ذلِكَ شَهيدًا». در این جامعه با همه این نابسامانی‌هایی که وجود دارد، در عین حال کشته‌های آنها شهید نامیده می‌شوند. مسجدش جعلی است، شهیدش هم جعلی است. نه اینکه در این جامعه مسجد نیست؛ آن یک موضوع دیگری است. مسجد هست. نه اینکه در این جامعه قتیلی وجود ندارد؛ نه، قتیلی هست؛ آن هم قتیلی که متناسب است با همین عنوان شهادت، نه کسی که مثلاً در جنگ‌ها و دعواهای دیگر خانوادگی به قتل می‌رسد. ولی حضرت فرمودند: «يَدعونَ القَتيلَ مِنهُم عَلى ذلِكَ شَهيدًا» که این شهیدها هم شهیدهای جعلی هستند.

حالا صحبت در این است که در برابر این شهیدان جعلی و دروغین، شهید حقیقی کیست؟ در شهید حقیقی دو رکن اساسی وجود دارد: رکن اول عبارت است از حُسن فاعلی و رکن دوم عبارت است از حُسن فعلی. اول، مسئله نیت و انگیزه دخالت دارد. کسی که در میدان جنگ در برابر دشمن می‌ایستد، می‌کشد، کشته می‌شود، با چه هدفی و با چه انگیزه‌ای حضور پیدا کرده است؟ این مسئله نیت فاعلی است که باید حُسن فاعلی وجود داشته باشد؛ لذا اگر کسی در رکاب پیغمبر اکرم صلوات الله و سلامه علیه هم حضور پیدا کند، اما نیتش رسیدن به دنیا و دریافت غنیمت و امثال این‌ها باشد، این حقیقتاً شهید نیست. علاوه بر حُسن فاعلی، حُسن فعلی هم لازم است؛ اینکه در کجا، در چه صحنه‌ای، در برابر چه دشمنی اقدام می‌کند. نفس این عمل هم باید عملی پسندیده و ستوده باشد و ما بسیار می‌بینیم که در بسیاری از این موارد، این دو از یکدیگر جدا می‌شود. گاهی حُسن فاعلی وجود دارد، یعنی قصد قربت هست، اما حُسن فعلی نیست؛ کمااینکه در برخی از روایات نقل شده نسبت به برخی از سپاهیان عمر سعد در روز عاشورا: «يَتَقَرَّبونَ إلَى اللهِ بِدَمِهِ». این‌ها قصد قربت هم در ریختن خون اباعبدالله الحسین علیه‌السلام داشتند. یا نسبت به خوارج که امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه تصریح می‌فرماید و آنها را «طَلَبوا الحَقَّ فَأخطَئوهُ» توصیف می‌کنند؛ کسانی که طالب حق بودند، یعنی انگیزه آنها باانگیزه سپاهیان معاویه که در صدد رسیدن به دنیا بودند، کاملاً متفاوت است.

خب، زیاد لازم نیست ما اینجا روی حُسن فاعلی توقف کنیم. به‌هرحال، افرادی که عادتاً در سپاه اسلام حضور پیدا می‌کنند، ما این‌ها را حمل بر صحت می‌کنیم و بنا را بر این می‌گذاریم که از حُسن فاعلی برخوردار هستند؛ مگر شخص خاصی خلافش به اثبات برسد. در بقیه موارد هم ما بر اساس همین حُسن ظاهر عمل می‌کنیم؛ چون راهی برای کشف نیت‌ها در اختیار ما نیست تا بتوانیم واقع را کشف کنیم و اگر راهی هم بود، ما مأمور به این جست‌وجو و تفحص از نیت‌ها و از این انگیزه‌ها نبودیم؛ لذا آنچه اهمیت بیشتری دارد، پرداختن به این بخش دوم است؛ یعنی آن شهیدی که فعلش، اقدامش، پسندیده است. این احتیاج دارد که ما ملاکی را و ضابطه‌ای را در این زمینه داشته باشیم که نشان‌دهنده این حُسن فعلی باشد.

باتوجه‌به اینکه ما شهادت را بر اساس تفسیری که از جهاد ارائه می‌کنیم باید معرفی بکنیم که اگر جهاد پسندیده بود، شخصی هم که در این جهاد به شهادت می‌رسد و کشته می‌شود و جان می‌دهد، او هم حُسن فعلی پیدا می‌کند. یعنی اول باید تکلیف میدان را مشخص کرد که این میدان چه میدانی است؛ حق است یا باطل است. این حُسن فعلی مربوط به این جهت می‌شود. حالا با این مقدمه عرض می‌کنم که علمای ما در سه مقطع، سه نظر درباره حُسن فعلی برای روشن‌شدن ارزش شهید معرفی فرموده‌اند و یک تطوری در این زمینه اتفاق افتاده است.

در مرحله اول، مرحوم شیخ مفید رضوان‌الله تعالی علیه است که حُسن فعلی را برای تعریف شهید به آن می‌داند که شخص در رکاب پیامبر یا امام معصوم کشته شود؛ همین و بس. عبارت مرحوم شیخ مفید اینجا این‌طور است: «المَقتولُ في سَبيلِ اللهِ بَينَ يَدَي إمامِ المُسلِمينَ إذا ماتَ مِن وَقتِهِ لَم يَكُن عَلَيهِ غُسلٌ». کلمه شهید را به کار نبرده، ولی موضوع این حکم را که چه کسی در میدان جنگ پس از رحلت نیاز به غسل ندارد، این را وقتی دارد توضیح می‌دهد، می‌فرماید: «مَقتولٌ في سَبيلِ اللهِ». اما «مَقتولٌ في سَبيلِ اللهِ»یی که «بَينَ يَدَي إمامِ المُسلِمينَ» باشد. البته اگر ما امروز با ذهنیت خودمان این کلمه «امام المسلمین» را بخواهیم تفسیر بکنیم، تفسیر عام می‌کنیم؛ چه امام معصوم باشد، چه امام غیرمعصوم باشد. ولی در اعصار گذشته چنین تفسیر عامی از این تعبیر رایج نبوده است؛ لذا همه کسانی که پس از این بزرگوار آمده‌اند و کلام مفید را تفسیر کرده‌اند و قریب‌العهْد نسبت به مفید هستند و عرف فقه را در آن زمان به‌خوبی درک می‌کنند، همه گفته‌اند که شیخ مفید اینجا نظر به امام معصوم دارد و تفسیر مضیّق از کلام ایشان ارائه کرده‌اند.

لذا وقتی که شاگرد ایشان، شیخ طوسی، در مرحله دوم یک تجدیدنظری نسبت به این تعریف می‌خواهد بکند، یک چیزی را اضافه می‌کند به این تعریف و آن را توسعه می‌دهد. اگر تعریف عام بود، احتیاج به توسعه نداشت دیگر. عبارت مرحوم شیخ در «النهایة» این است: «مَن يُقتَلُ بَينَ يَدَي إمامٍ عادِلٍ في نُصرَتِهِ» همان امام عدل شیخ مفید را آورده «أو بَينَ يَدَي مَن نَصَبَهُ الإمامُ». این را اضافه کرده که حتماً لازم نیست امام معصوم خودش در میدان حضور داشته باشد؛ شخص در رکاب امام باشد یا در رکاب منصوب از امام باشد. بعد حکمش این است که «دُفِنَ بِثيابِهِ». دیگر احتیاج به کفن ندارد و با همان لباس خود شهید دفن می‌شود. این یک تفاوتی است که دارد اتفاق می‌افتد. ولی بعداً یک مقداری این بحث توسعه پیدا کرد و به مرحله سوم رسید.

و در این مرحله سوم، فقها فرمودند که نه نیاز به امام معصوم است، نه نیاز به منصوب از طرف امام معصوم؛ و اگر جهاد، جهاد به حق باشد، شخصی که کشته می‌شود در جهاد به حق، این شهید است. حداقلش این است که جهاد جنبه دفاعی داشته باشد که حضور امام یا منصوب امام در آن شرط نیست. خب، آیا دفاع در عصر غیبت مشروعیت دارد یا ندارد؟ مشروعیت دارد. کسی که در جنگی که در برابر تجاوز بر علیه مسلمان‌ها است، می‌ایستد و کشته می‌شود، آن شهید است. این مرحله سوم، در این تعمیمی است که در تفسیر شهید هست که به نظرم می‌رسد مرحوم محقق حلی در «المعتبر» این قدم سوم را برداشته است و لذا فرموده: «القُربُ اشتراطُ الجهادِ السائغِ». «الجهاد السائغ» یعنی «الجهاد المشروع»، «الجهاد الحق» و این ولو اینکه امام حضور نداشته باشد، نه خودش و نه منصوبش. «فَقَط يَجِبُ الجِهادُ وَ إن لَم يَكُن الإمامُ مَوجودًا». علتش را هم اینجا توضیح داده که چرا جهاد سائغ را ما اینجا گفتیم.

این آخرین حرفی است که در این زمینه گفته شده، فقها فرمودند و اینجا توقف کردند و دیگر بعد از مرحوم محقق حلی پذیرفته‌اند و پذیرفته‌اند و پذیرفته‌اند الی زماننا هذا. آن وقت نتیجه این می‌شود که اگر ما در جهاد ابتدایی، اذن امام را شرط بدانیم، کمااینکه مشهور فقها بر این عقیده‌اند، اگر جهاد، جهاد ابتدایی باشد، کسی که در جهاد ابتدایی بدون حضور امام یا اذن امام شرکت می‌کند، بر اساس فقه ما شهید نیست و احکام شهید بر او مترتب نمی‌شود. ولی در عصر غیبت که اذن امام برای جهاد دفاعی شرط نیست، اگر کسی در دفاع کشته شود، او شهید است؛ جهاد حق. فرمایش مرحوم شیخ انصاری در کتاب الطهاره‌اش روشن است. تعبیری که ایشان دارد این است: «كُلُّ مَن قُتِلَ في جِهادٍ حَقٍّ». هر کس که در یک جنگ به حق کشته بشود. پس ما ناچار هستیم برای اینکه درباره حق بودن یا ناحق بودن یک کشته‌ای قضاوت کنیم که شهید است یا شهید نیست، احکام شهید بر او مترتب می‌شود یا احکام شهید بر او مترتب نمی‌شود، ناچار هستیم اول تکلیف اصل جهاد را مشخص بکنیم. اگر جهاد حق باشد، آن وقت کسی که در آنجا کشته می‌شود و جان می‌دهد، آن می‌شود شهید. اگر حق نباشد که شهید نیست. این‌ها مقدمات و مبادی این مسئله است که من سریع اینجا عبور کردم.

حالا می‌رسیم به یک مسئله مشکل و یک دشواری که وجود دارد و آن این است که ملاک برای اینکه جهاد حق باشد چیست؟ یک سری ملاکات کلی وجود دارد که اگر جهاد ابتدایی است، اذن امام لازم است؛ اگر جهاد ابتدایی نباشد، اذن امام لازم نیست. آن‌ها سر جای خودش هست. ولی سؤال این است، حالا در مواردی که جهاد دارد اتفاق می‌افتد، همیشه و همه‌جا ایستادن و مقاومت‌کردن و شهیدشدن، این حق تلقی می‌شود؟ یک قلمرو خاصی دارد؟ یک تعریف خاصی دارد؟ یک ضابطه خاصی دارد؟ ببینید، گاهی یک طرف، جنگ است و ایستادن و کشتن و کشته دادن و طرف مقابلش صلح است و هدنه است. درسته؟ یعنی ترک جنگ و اینجا باید تصمیم گرفته بشود. شخص بماند و بایستد و از کشته‌شدن استقبال کند یا اینکه نه تن به صلح دهد و قهراً به واسطه صلح، جلوی قتل گرفته می‌شود. الان در اینجا که دو فرض وجود دارد، جهاد و ترک جهاد به‌عنوان صلح، به‌عنوان مهادنه، ملاک برای ترجیح یکی بر دیگری چیست؟ تا بعد بگوییم که چون جهاد ترجیح داشت، پس کسی که کشته شد، شهید است؛ یا به‌عکس، چون جهاد ترجیح نداشت، کسی که کشته شده، پس شهید نیست. این چیست ملاک؟ این مسئله‌ای است که ذهن فقهای ما را به‌شدت به خودش مشغول کرده که چطور می‌شود یک ملاک و ضابطه‌ای برای جهاد حق ارائه بکنیم.

دو نظر اینجا هست. نظر اول، نظر مرحوم علامه حلی است. علامه حلی می‌فرمایند کشته‌شدن در راه خدا همیشه مطلوب است. اصلاً شما نیاز نیست که بگویید که آیا بدیلی برای جهاد به‌عنوان صلح و هدنه وجود دارد یا وجود ندارد. آنجایی که جای جهاد است که شخص بایستد و شهید بشود، آن که حق است. آنجایی هم که لزومی و ضرورتی برای جهاد وجود نداشته باشد و امکان برای مصالحه باشد، همان‌جا هم اگر شخص ایستادگی کرد و مقاومت کرد و کشته شد، باز شهید است. مرزبندی بین جهاد و ترک جهاد به‌عنوان مصالحه، برای تفکیک کشته‌ها وجود ندارد. همیشه و همه‌جا راه برای شهادت باز است. با این تفاوت، گاهی از اوقات هست که ایستادگی‌کردن و مقاومت‌کردن و جنگیدن واجب است؛ خب کسی که در این میدان جهاد واجب ورود پیدا می‌کند، قهراً اگر کشته شود، شهید است و گاهی از اوقات هم هست که ایستادن و مقاومت واجب نیست؛ یعنی می‌شود مصالحه کرد، می‌شود قرارداد ترک جنگ را و ترک مخاصمه را امضا کرد. ولی همین‌جایی هم که می‌شود جهاد را ترک کرد، جهاد مشروعیت خودش را از دست نمی‌دهد؛ باز هم جایز است. فرقش این است که در مرحله اول جهاد واجب بود، حالا جهاد می‌شود چه؟ می‌شود جایز. در جهاد جایز، باز جهاد، جهاد به حق است. وقتی جهاد به حق شد، کسی که کشته می‌شود، می‌شود شهید. اصلاً لازم نیست شما واجب بودن و مکلف بودن و الزامی‌بودن را در این مسئله واردش بکنید.

اساس فرمایش علامه حلی که در دو کتابش، «تذکرة» و «منتهی»، این مطلب را مطرح کرده، اساسش این است که در همه شرایط به‌هرحال همیشه عقد صلح و ترک جنگ جایز است و راه را بر جنگ نمی‌بندد. چون راه بر جنگ بسته نمی‌شود، راه بر شهادت هم در هیچ شرایطی بسته نمی‌شود. این مطلب احتیاج به استدلال دارد. چطور ایشان فرمودند که همیشه و همه‌جا امکان جهاد هست و هرگز ما به مرحله‌ای که صلح واجب باشد نمی‌رسیم؟ چون راه شهادت، راه جهاد باز است، راه شهادت هم همیشه باز است. چه بتوانیم پیروز بشویم، چه نتوانیم پیروز بشویم. اگر احتمال پیروزی هست، ایستادگی و مقاومت واجب است؛ هشدار شهید. اگر احتمال موفقیت و پیروزی در برابر دشمن نیست، باز هم ما مکلف به قبول آتش‌بس نیستیم. می‌دانیم که همه کشته می‌شویم، می‌دانیم که همه سپاه اسلام کشته خواهند شد. آیا لازم است ترک جنگ و مصالحه را بپذیریم؟ علامه می‌گوید نه. پس راه باز است. اگر همه با علم و آگاهی بایستند و یکسره همه مسلمان‌ها کشته شوند، در عین حالی که وظیفه نداشتند و مصالحه برای آنها جایز بوده، ولی این جنگ مشروع است و چون مشروع است، همه کشته‌ها شهید هستند. خب این چه استدلالی دارد؟ این نقطه اساسی اختلافی است که از مرحوم علامه شروع شده و بعد از مرحوم علامه ادامه پیدا کرده در قرون مختلف.

علامه حلی برای مطلوبیت شهادت علی کل تقدیر، چه جهاد واجب باشد چه واجب نباشد، چه امکان صلح باشد چه امکان صلح نباشد، همیشه و همه‌جا ایستادن و مقاومت‌کردن ولو تنهایی، این شهادت است و باارزش و مطلوب است. دو استدلال مرحوم علامه در این دو کتاب دارد. استدلال اولش این است که می‌فرماید که این آیاتی که درباره قتال هست و امر به جهاد در قرآن کریم می‌کند، این‌ها مطلق است؛ نمی‌گوید اگر پیروز می‌شوید جنگ بکنید. پیروز می‌شوید جنگ کنید، پیروز نمی‌شوید جنگ کنید؛ لذا فضیلتی که وجود دارد برای شهادت، اختصاص ندارد به آن کسانی که به امید پیروزی وارد می‌شوند. با علم به کشته‌شدن هم اگر وارد شوند، مشمول همین آیاتی هستند که در قرآن کریم خداوند مجاهدان را می‌ستاید. این دلیل اول. و دلیل دوم این است که امام حسین علیه‌السلام وارد میدان جنگی شد که می‌دانست شرایط برای موفقیت و پیروزی نیست و می‌دانست که خودش و اصحابش کشته می‌شوند. حداقل دیگر شب عاشورا این مطلب را حضرت رسماً به همه اصحاب و یاران خود اعلام کردند. خب، عمل حضرت حجت است. معلوم می‌شود انسان با علم به کشته‌شدن در شرایطی که علم به پیروزی وجود ندارد، بلکه علم به کشته‌شدن وجود دارد، انسان اگر بایستد و مقاومت کند، باز هم شهید است. این فرمایش مرحوم عرض کنم که علامه حلی. این بخش دوم از صحبت من که این هم جنبه مقدماتی داشت تا وارد مرحله سوم بشویم. یک صلواتی ختم کنید. اللهم صل علی‌محمد و آل محمد.

مرحله سوم، بحث و گفت‌وگو درباره این دو دلیل است. حضرت علامه، شما که به اطلاقات ادله استناد می‌فرمایید که جهاد حتی با علم به ازدست‌دادن همه نیروها و با علم به عدم موفقیت در غلبه بر دشمن، و آیات را در این زمینه مورد استناد قرار می‌دهید، خب اگر این‌طور است، شما چرا قائل به وجوب نمی‌شوید؟ باید بفرمایید آنجایی که احتمال پیروزی هست، جهاد واجب است؛ آنجایی هم که یقین داریم به شکست، جهاد واجب است. درحالی‌که در این قسم دوم، شما قائل به تخییرید. می‌گویید اگر احتمال موفقیت و پیروزی نیست، امکان مصالحه هست و صلح جایز است. آن آیات اگر اطلاق دارد، دلالت بر وجوب می‌کند؛ خب اینجا را هم باید واجب تلقی بکنیم. چه شده که شما اینجاها را می‌گویید واجب نیست؟ می‌گویید جایز است؛ ولی واجب نیست. چه اتفاقی افتاده؟ حضرت علامه حلی فرمایشش این است که آخر ما یک ادله‌ای هم در دعوت به صلح داریم. آن‌ها می‌آیند دلالت وجوب را از آن آیات می‌گیرند. به‌علاوه، یک آیه دیگر هم در قرآن کریم داریم و آن آیه شریفه این است: «وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ». پس ما اینجا مخیریم الان بین این دو دسته از آیات اخذ کنیم. به آیاتی که ما را تشویق به جهاد می‌کند اخذ کنیم، یا به آیه‌ای که می‌گوید جان خودتان را حفظ کنید، یعنی صلح کنید. لازمش این است دیگر. می‌شود تخییر. آنجایی که زمینه برای موفقیت و پیروزی سپاه اسلام هست، آنجا نهی «لَا تُلْقُوا» دیگر نداریم؛ فقط امر جهاد است. آن می‌شود واجب. اینجا می‌شود تخییر. یکی این است که انسان بایستد، کشته شود؛ با آن فضیلت‌هایی که در قرآن کریم هست، عمل کرده به آیات جهاد. خودش را بگیرد و حفظ بکند و قرارداد مصالحه‌ای را امضا کند و ترک جنگ؛ این هم عمل کرده به «لَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ». پس تخییر. اینجا دیگر این نکته، نقطه اصلی اختلاف و نزاع بین فقهای ما در بحث قرآنی است و اصلاً این بحث برخلاف بسیاری از مباحث دیگر و اختلافات فقها در فروع، بحث روایی نیست. یعنی هیچ طرفی و هیچ‌کس به روایتی استناد نکرده است. همه‌اش تمرکز روی همین آیات شریفه قرآن است. و علامه یک نحوی جمع کرده این آیات را، با حمل بر تخییر سازگار کرده این آیات را با همدیگر که اگر به پیروزی هم نمی‌شود رسید، در عین حال هم مقاومت جایز است طبق آن آیات و هم مصالحه جایز است طبق این دلیل.

این حمل بر تخییر و مشکلی که وجود دارد این است که واقعاً در اینجا می‌شود حمل بر تخییر کرد؟ این دودسته از آیات را می‌شود این‌جوری با همدیگر جمع کرد و حمل بر تخییر کرد یا نه؟ چه مشکلی وجود دارد؟ یک مشکل این است که «لَا تُلْقُوا» که شما حمل می‌کنید بر جواز و از آن استفاده می‌کنید که پس ترک مخاصمه جایز است، حفظ جان جایز است، این لسان آیه که لسان جواز نیست که! این لسان حرمت است. چه جوری شما... اگر آن دلیل، آیات جهاد، دلالت بر وجوب جهاد می‌کند، این دلالت بر چه می‌کند در این شرایط خاصی که نیروی کافی وجود ندارد؟ دلالت بر حرمت می‌کند. «لَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ». نه‌تنها این نهی وجود دارد که دال بر حرمت است، اصلاً تناسب حکم و موضوع که بحث هلاکت است، مگر می‌شود کسی بگوید که آقا خود را به هلاکت انداختن امری جایز است؟ یعنی چه خود را به هلاکت انداختن؟ اگر مصداق هلاکت است، انسان نباید خودش را به هلاکت بیندازد. این آیه اصلاً قابلیت ندارد.

ولی از طرف دیگر، یک مشکل دومی هم وجود دارد و آن مشکل دوم این است که اصلاً این‌جور جنگیدن برگردم به آن ابتدای صحبت - این‌جور جنگیدن که ما نیروهای خودمان را از دست می‌دهیم، انسان‌های مسلمان کشته می‌شوند و ما ضربه اساسی و جدی هم به دشمن نمی‌زنیم، این آن جهاد حق است به تعبیر مرحوم شیخ انصاری؟ این آیا همان جهاد سائغ است به تعبیر محقق حلی؟ این مشروع است یک چنین کاری؟ خب اینجا ممکن است یک کسی احساساتی باشد و بگوید آقا این‌ها عاشق شهادت‌اند، به مقام شهادت می‌رسند. نخواسته کسی مجبورشان که کسی نکرده. تکلیف که نکرده، الزام هم که نیست. آن‌هایی که دوست دارند به مقام شهادت برسند، خودشان انتخاب می‌کنند. چه اشکالی دارد؟ چرا ما راه شهادت را به روی عاشقان شهادت ببندیم و آن‌ها را محروم بکنیم؟ هر کسی می‌خواهد، می‌ایستد، به شهادت هم می‌رسد. نمی‌خواهد، نه. فرض بر این است که اینجا ایستادگی و مقاومت‌کردن جایز است. جهاد می‌شود جهاد حق و مشروع. جهاد مشروع که شد، شخص شهید است. ما وقتی به این نقطه برسیم که اصل پیچ مسئله اینجاست که این چه جهادی است؟ جهادی که خود مرحوم علامه حلی ازیک‌طرف می‌گوید مصداق هلاکت است، یعنی می‌گوید مصداق هلاکت است و در عین حالی که مصداق هلاکت است، ولی راه برای عمل‌کردن به جهاد هم باز است. این چه ماهیتی است؟ این چه جهادی است؟

اینجا دو تا مسئله است. یعنی دو تا بحث می‌شود کرد. یک بحث فنی اصولی است که مرحوم علامه آمده آیات جهاد را یک طرف قرار داده، آیه نهی از القاء نفس در هلاکت را یک طرف قرار داده، بعد آمده گفته که تخییر. این درست نیست. این با قواعدی که وجود دارد نمی‌سازد و جهتش هم این است که این آیه نهی از القاء در هلاکت به‌عنوان یک قیدی می‌شود برای همه آیات جهاد و نه جهاد، بقیه دستورات. مگر ما در قرآن کریم تکلیف روزه‌گرفتن نداریم؟ اما همین روزه اگر القاء نفس فی الهلاکة باشد و موجب این بشود که انسان جان بدهد و از بین برود، این مصداق برای آیه شریفه می‌شود و نهی «لَا تُلْقُوا» شاملش می‌شود. شبیه به همان چیزی را که در «لا حرج» و «لا ضرر» گفته می‌شود. این که دیگر از ضرر و حرج بالاتر است؛ این هلاکت است. یعنی آن مرحله نهایی و پایانی ضرر و خطر است. این بحث‌ها را علما فرمودند و به نظرم اول فقیهی که خیلی استوار در اینجا وارد شده، مرحوم محقق کرکی است در «جامع المقاصد». یادداشت کردم؛ ولی چون فرصت و وقت کوتاه است و می‌خواهم بحث را به یک سرانجامی برسانم، عبارت‌های بزرگان را نمی‌خوانم.

این بحث اصولی‌اش هیچ. ولی آن بحثی که بیشتر به درد ما می‌خورد این است که این عاشق شهادت بودن و اینکه راه شهادت را نباید بست؛ ولی افرادی دوست دارند، علاقه دارند به جانبازی‌کردن و فداکاری‌کردن، ولو اینکه می‌دانند این فداکاری و جان‌دادن تأثیری در نتیجه جنگ هم ندارد، هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد. مشکلی که اینجا وجود دارد این است که شما اول تفسیر بفرمایید که عاشق شهادت بودن یعنی چه؟ دور شد، برگشتیم به چه؟ به شهادت. به تعبیر دیگر، اول باید معلوم کرد که این‌جور کشته‌شدن در میدان، شهادت است؟ تمسک به عام در شبهه مصداقیه است که شهادت است یا شهادت نیست. اگر شهادت باشد، آدم باید عاشق شهادت باشد و باید برود استقبال کند و بسیار عالی است. ولی شما از کجا می‌گویید این شهادت است؟ «لَا تُلْقُوا» دارد می‌گوید که این هلاکت است. از کجا می‌گویید شهادت است؟

این مطلب، معمولاً افرادی که خیلی روحیه انقلابی دارند، ناراحت می‌شوند از اینکه این آیه شریفه «لَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ» در قلمرو مبارزات و درگیری‌های با دشمن استفاده بشود. یعنی ربطی به این حرف‌ها ندارد این آیه. چرا ربط ندارد؟ چرا ربط؟ اتفاقاً غیر از اینکه خود آیه شریفه دلالت کافی دارد و اطلاق دارد، ائمه ما علیهم‌السلام در مواردی از مبارزات سیاسی به همین آیه تمسک کردند. مبارزات سیاسی که این آیه را نمی‌شود کنار گذاشت. نمی‌توانید بگویید این ربطی به امر جهاد و مبارزه و قتال ندارد؛ مال جاهای دیگر است. من دو موردش را عرض بکنم که استناد به آیه شریفه از ائمه علیهم‌السلام دیده می‌شود. یک موردش مربوط می‌شود به ماجرای امام رضا علیه‌السلام که مأمون حضرت را اکراه کرد بر قبول ولایتعهدی و حضرت نپذیرفت و بعد تهدید کرد به اینکه گردنت را می‌زنم و روایت این است، مرحوم صاحب وسائل در جلد هفدهم وسائل آورده که حضرت فرمودند: «قَد نَهاني اللهُ أن أُلقِيَ بِيَدي إلَى التَّهلُكَةِ». خداوند به من اجازه نداده که خودم را به هلاکت بیندازم. یعنی مقاومت کنم به حدی که گردنم را بزنی. نه. اگر واقعاً کار به اینجا رسیده که عدم قبول ولایت جائر موجب این می‌شود که من جانم را در این راه باید بدهم، آیه شریفه آمده گفته «لَا تُلْقُوا». ولایت را قبول کن، حفظ جانت را بکن. «وَ إن كانَ الأمرُ عَلى هذا فَافعَل ما بَدا لَكَ». و «إنَّما أقبَلُ ذلِكَ عَلى أن لا أُوَلِّيَ أحَدًا» و شرایط را حضرت فرمودند که اگر مجبور هستم، در این مرحله می‌پذیرم، البته دخالت در عزل و نصب‌ها و امثال این‌ها نخواهم کرد. یک استناد به امر در موضوع سیاسی است.

مورد دوم به‌عنوان‌مثال عرض بکنم، در رسالة الحقوق امام سجاد علیه‌السلام است و حق السلطان. مرحوم صدوق در «من لا یحضره الفقیه» این رسالة الحقوق را و این جمله را نقل می‌کند: «حَقُّ السُّلطانِ». حالا بعضی‌ها گفتند این سلطان، سلطان جائر است؛ بعضی‌ها گفتند اعم است. آن‌هایش دخالت در بحث ما ندارد. «حَقُّ السُّلطانِ أن تَعلَمَ أنَّكَ جُعِلتَ لَهُ فِتنَةً» و بعد ادامه پیدا می‌کند «وَ أن لا تُعارِضَهُ فَيَغضَبُ عَلَيكَ». خودت را در برابر غضب سلطان قرار نده. خود این شاهد برای این است که سلطان، سلطان جائر است دیگر. «فَتُلقِيَ بِيَدِكَ إلَى التَّهلُكَةِ». که در این صورت خودت را به هلاکت انداختی. این تعبیر، درسته استناد مستقیم به آیه نیست، ولی اشاره به آیه شریفه و تعبیر مأخوذ از آیه است. مبادا یک کاری بکنی در برابر سلطان که خودت را به هلاکت بیندازی، جانت را بگیرند. بعد حضرت فرمودند: «وَ تَكونَ شَريكَهُ في ما يَأتي إلَيكَ مِن سوءٍ». هر بلایی سرت بیاورند، هم سلطان جائر مقصر است و هم تو که رعایت تقیه را نکردی و در برابر او خودت را قرار دادی.

ما اگر جست‌وجویی بکنیم در اینکه القاء نفس إلی التهلکة امور سیاسی و اجتماعی را می‌گیرد، امور شخصی را می‌گیرد، غذایی را انسان می‌خواهد بخورد، سفری را انسان می‌خواهد برود، هر چه باشد، همه این‌ها القاء نفس در هلاکت است و این مشکل این است که از نظر مصداق، آیا ایستادگی‌کردن در برابر دشمن درحالی‌که انسان علم دارد به کشته‌شدنش می‌انجامد و تأثیری هم در بر ندارد و فایده و نتایجی هم عاید نمی‌شود، این شهادت است؟ این افتخارآمیز است؟ این خواستنی است؟ این مطلوب است؟ این حُسن فعلی دارد یا ممکن است که مصداق برای هلاکت باشد؟ قابل‌تأمل است. حداقل باید رویش فکر کرد. برای اینکه ما محدوده شهادت و هلاکت را مشخص کنیم، ناچاریم این را معلوم بکنیم.

اینجاست که فقها آمدند در برابر مرحوم علامه حلی ایستادند و همه هم ایستادند، با اتفاق‌نظر هم ایستادند که جناب علامه حلی، این‌ها شهادت نیست، این‌ها هلاکت است. حالا اجازه بدید من مطلب را عرض بکنم. حالا اجازه بفرمایید، شاید همین فرمایشات شما اینجا باشد. هنوز تمام نشده. اینجا تعبیری که عرض کنم که تعبیری که خود مرحوم علامه دارد، می‌گوید: «إن شاءَ قاتَلَ حَتّى يَلقَى اللهَ تَعالى شَهيدًا». عملاً به قول تعالی: «وَ قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ». می‌گوید بایستد تا به شهادت برسد. مرحوم صاحب ریاض رضوان‌الله تعالی علیه، ایشان جواب مرحوم علامه را این‌طور می‌دهد. می‌گوید: «وَ حُبُّ لِقاءِ اللهِ شَهيدًا وَ إن كانَ مُستَحسَنًا، لكِن حَيثُ يَكونُ مَشروعًا». خب، به لقای الهی رسیدن خیلی خوب است، آدم آماده باشد برای پروازکردن و لقای حق‌تعالی. مشروعیتش را باید اثبات کرد. خب، آنجایی که صحنه‌ای است و جنگ است و مسلمان‌ها در برابر دشمن هستند و می‌زنند و می‌خورند و «يَقتُلونَ وَ يُقتَلونَ»، بسیار خوب، باید همه آمادگی داشته باشند. طبیعت جهاد هم همین است، زدوخورد است. اما آنجایی که نه چنین شرایطی وجود ندارد، بلکه حاجت تعبیر مرحوم صاحب ریاض را توجه کنید - بلکه حاجت یا ضرورت بر این است که مصالحه صورت بگیرد، شما چطور می‌گویید بایستید به امید شهادت؟ مصلحت جامعه اسلامی این است که ترک جنگ بشود. جناب علامه می‌فرماید نه عیبی ندارد. حالا خلاف مصلحت. ضرورت جامعه اسلامی به این است که ترک جنگ بشود، می‌گوید عیبی ندارد، جنگ را ادامه بدهید. چرا؟ چون ما عاشق شهادتیم. صاحب این حرف‌ها آقا...

یکی از مواردی که علمای ما به حق عنصر مصلحت را در فقه وارد کردند، اینجاست. فقها خیلی سر سازگاری با ورود مصلحت به مباحث فقهی ندارند، ولی در باب جهاد نپذیرفتند که اگر مصلحت جامعه اسلامی یا نیاز یا ضرورت اقتضا می‌کند که جنگ متوقف شود، اینجا کسی ادعا بکند که من عاشق شهادتم، من برنمی‌گردم دیگر. من غسل شهادت کردم، من با پدر و مادرم خداحافظی کردم، من با دوستانم خداحافظی کردم، من دعا کردم، من از خدا خواستم. این حرف‌ها چیست؟ اگر مصلحت جامعه اسلامی این است جنگ متوقف بشود، یعنی چه که من عاشق شهادت هستم؟ ایشان می‌فرماید مشروعیت شهادت را باید مشخص کرد. «وَ أمّا مَعَها» یعنی درصورتی‌که حاجت و ضرورت ترک جنگ باشد، «فَاستِحسانُهُ أوَّلُ الدَّعوىٰ» که اینجا ایستادن و کشته‌شدن، این چه پسندیده است که من جان بدهم؟ کی می‌گوید این پسندیده است؟ بعد عرض کنم که ایشان در ادامه مطالب دیگری هم دارد و یکی از حرف‌هایش این است که گاهی ترک جنگ صدمه‌ای به اسلام می‌زند و شخصی که می‌خواهد جان بدهد در راه خدا، با این شهادت، ایستادگی و با عدم قبول صلح و اینکه پایش را در یک کفش می‌کند که ما تا آخر در این مسیر ایستادیم ولو بلغ ما بلغ، اگر خلاف مصلحت باشد، ضربه به اسلام می‌خورد. من شهید هم هستم. این سبیل الله نشد که! ماهیت شهادت این است که شخص کشته راه خدا بشود. سد راه خدا را می‌کنی. راه خدا الان همین است که بپذیری آتش‌بس را. بعد یک تعبیری را به کار برده که تعبیر عجیبی است صاحب ریاض به کار برده که «قَد يُفضي إلى كُفرِ ذُرِّيَّتِهِم». به عاشقان شهادت ایشان می‌فرماید که شما مسئول نسبت به آینده فرزندانتان هم هستید. اگر شما بایستید، آتش‌بس را نپذیرید، با فرض اینکه مصلحت جامعه اسلامی این است که جنگ خاتمه پیدا بکند، جنگ را ادامه بدهید و ادامه بدهید، بگویید ما خودمان حق نسبت به خودمان و جان خودمان داریم بسیار خوب که آن را هم نپذیرفتند ایشان - اما این‌گونه جنگ را ادامه‌دادن چه آثار و عواقبی برای نسل‌های آینده خواهد داشت؟ شما مسئولیتی نسبت به نسل‌های آینده دارید یا ندارید؟ نسبت به کفر این‌ها، نسبت به بی‌دینی این‌ها. وقتی که شما فرض بر این است که مصلحت در ترک جنگ است، جنگ را ترک نمی‌کنید، ادامه می‌دهید، آن‌ها می‌زنند، آن‌ها می‌کشند، آن‌ها هتک حیثیت می‌کنند، آثار و عوارضش بر نسل‌های آینده به گردن شماست. «قَد يُفضي إلى كُفرِ ذُرِّيَّتِهِم». این‌چنین عواقبی می‌تواند داشته باشد. این تصمیم‌گیری، تصمیم‌گیری شخصی نیست که بگوییم من دیگر... نه، همه دوستان من رفتن، همه به‌شهادت‌رسیدن، ما نمی‌توانیم جنگ را رها بکنیم. صاحب ریاض خب خودش هم می‌دانید که دیگر فرزندش، سید محمد مجاهد، فرزند ایشان است، در همین فضای جنگ و انقلاب هم بوده.

و بعد از ایشان، مرحوم صاحب جواهر رضوان‌الله تعالی علیه همین مطلب را ادامه می‌دهد و جوابی که می‌دهد به کسانی که می‌گویند قتال فی‌سبیل‌الله است و عرض کنم که انسان باید عاشق شهادت باشد، صاحب جواهر هم همان عبارت را با یک تفاوتی می‌گوید. می‌گوید: «وَ حُبُّ لِقاءِ اللهِ وَ إن كانَ مُستَحسَنًا، لكِن حَيثُ يَكونُ مَشروعًا». خیلی خوب است که آدم آماده باشد برای لقای الهی و البته بهترین نوع لقاء هم لقاء در میدان جنگ است؛ همان‌طوری که امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه فرمودند. «وَ الكَلامُ فيهِ فِي الفَرضِ الَّذي هُوَ حالُ الضَّرورَةِ وَ المَصلَحَةِ الَّتي قَد تَتَرَجَّحُ عَلَى القَتلِ وَلَو شَهيدًا». گاهی از اوقات هست که مصلحت جامعه اسلامی یا ضرورت‌ها اقتضا می‌کند که ترک بشود جنگ و این ترجیح داشته باشد بر کشته شدن و ترجیح داشته باشد بر شهادت. که خیلی راحت دیگر، فقهای ما، همان فقهای سنتی که جاهای دیگر با مصلحت روی خوشی ندارند، اینجاها خیلی راحت می‌پذیرند که مسئله امر تعبدی نیست و باید حساب کرد. بعد ایشون می‌فرماید که تو می‌گویی که من می‌خواهم کشته بشوم، تو حساب این را بکن «الَّذي قَد يُؤَدّي إلى ذَهابِ بَيضَةِ الإسلامِ». این اصرار تو به اینکه جنگ ادامه پیدا کند و زیر بار صلح نمی‌رویم، گاهی این ضرر به کیان اسلام وارد می‌کند. و شخص دارد به عنوان شهادت... حالا برگردید به آن عنوان اولی که عرض کردم، گاهی از اوقات عنوان شهادت هست ولی واقعاً قتل فی سبیل الله نیست. سبیل الله در کار نیست. «قَد يُؤَدّي إلى ذَهابِ بَيضَةِ الإسلامِ وَ كُفرِ ذُرِّيَّتِهِم». شما حساب این را کردی که نسل‌های آینده با این ایستادگی و مقاومت و با ضربه‌هایی که دشمن دارد وارد می‌کند، بر نسل‌های آینده چه آسیب‌هایی را وارد خواهند کرد؟ این‌ها را نباید محاسبه کرد. لذا آن مطلبی را که مرحوم علامه حلی فرمودند، شوق به شهادت موجب این می‌شود که در شرایط مختلف جهاد، ما همه جا جهاد را مشروع بدانیم ولو واجب هم نباشد، یک نحو فقهای ما طی این هشت قرن اخیر همگی کنار گذاشتند. همه این فقها کنار گذاشتند. حالا محقق حلی را عرض کردم، صاحب ریاض را عرض کردم، صاحب جواهر را عرض کردم و بقیه.

فقط یک مطلب باقی‌مانده و آن استدلال دومی که مرحوم صاحب... مرحوم علامه کردند. استدلال دوم این بود که خب امام حسین، امام حسین، امام حسین ایستاد و ما می‌خواهیم کار حسینی بکنیم. ما می‌خواهیم حسینی وارد جنگ بشویم، حسینی هم به شهادت برسیم. این چه؟ اینجا فرمایش این بزرگواران این است که شما اول بفرمایید امام حسین چه کرد و امام حسین در چه شرایطی بود. درست است، اسوه بودن سر جای خودش. امام حسین در چه شرایطی بود؟ در چه وضعی بود؟ اینجاست که فقهای بزرگوار ما وجوه و احتمالات مختلف را نسبت به شرایط امام حسین مطرح کردند که بابا، عمل امام حسین حجت است، ولی فعل، این فعل تفسیرهای مختلفی برمی‌دارد و ما نمی‌دانیم که واقعه قضیه چیست. این عبارت را من از «جامع المقاصد» می‌خوانم و بحثم را تمام می‌کنم. عذرخواهی هم می‌کنم از اینکه مقداری به طول انجامید. حداکثر اختصار را من به کار بردم برای اینکه کمتر وقت شما را بگیرم. «وَ أمّا فِعلُ الحُسَينِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ» کلام مرحوم محقق کرکی است و جواب مرحوم علامه حلی است که گفته بود «لِفِعلِ الحُسَينِ»- می‌خواست به‌عنوان قاعده قرار بدهد همیشه و همه‌جا که همیشه جایز است ما پاسخ منفی به مصالحه و مذاکره بدهیم، همیشه و همه‌جا جایز است؛ چون امام حسین آن کار را کرد. ایشان می‌فرماید امام حسین در یک شرایطی بود، در آن شرایط بله. «وَ أمّا فِعلُ الحُسَينِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ فَإنَّنا لا نَعلَمُ مِنهُ أنَّ المَصلَحَةَ كانَت فِي المُهادَنَةِ وَ تَرَكَها». اولش این است که ما بحث می‌کنیم از اینکه مصلحت را باید رعایت کرد. شما از کجا می‌دانید که امام حسین خلاف مصلحت عمل کرده؟ ما فرض مسئله این است که اگر مصلحت در قبول مصالحه است، ایستادن و کشته شدن، این نه مشروع است و نه شهادت. امام حسین، از کجا می‌گویید مصلحت در فعل حضرت نبوده؟ ما نمی‌دانیم که مصلحت در مهادنه بوده و حضرت ترک کرده، پس جایز است برای ما هم که ترک بکنیم. «وَ لَعَلَّ يَزيدُ عَلَيهِ اللَّعنَةُ لَم يَفِ لَهُ». شاید راه مصالحه واقعی به روی حضرت بسته بوده از این طریق که حضرت می‌دانست، شاید می‌دانست به این شکل که حضرت اگر مهادنه‌ای داشته باشد، یزید عمل نخواهد کرد. «أو أنَّ أمرَ الحَقِّ يَضعُفُ كَثيرًا بِحَيثُ يَلتَبِسُ عَلَى النّاسِ». یا اینکه حق، یعنی اصل مسئله امامت و ولایت و امثال این‌ها، خیلی ضعیف می‌شود و مردم اشتباه خواهند کرد در شناخت این حقیقت. «أو أنَّ يَزيدَ لَعنَةُ اللهِ عَلَيهِ كانَ مُتَهَتِّكًا في فِعلِهِ مُعلِنًا بِمُخالَفَةِ الدّينِ غَيرَ مُداهِنٍ كَأبيهِ لَعنَةُ اللهِ عَلَيهِما وَ مَن هذا شَأنُهُ لا يَمتَنِعُ أن يَرَى إمامُ الحَقِّ وُجوبَ جِهادِهِ وَ إن عَلِمَ أنَّهُ يُستَشهَدُ». خب یزید بوده و حضرت می‌دانست که این‌ها کمر به نابودی دین بسته‌اند، اصل دین را می‌خواهند از بین ببرند و در این شرایط کسی که می‌خواهد اصل دین را نابود کند، ایستادگی جایز است. و همین‌طور یا، یا، یا... یعنی وجوه مختلف بر فعل حضرت قابل حمل است. فعل است، لسان ندارد، اطلاق ندارد. لذا ما نمی‌توانیم نتیجه بگیریم که هر کسی که در شرایطی مانند او قرار گرفته، آن هم بایستد و همان شعارهای امام حسین را تکرار کند. و مرحوم صاحب جواهر رضوان الله تعالی علیه، ایشان هم همین را دارد: «يُمكِنُ أن يَكونَ» یعنی «ما وَقَعَ مِنَ الحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ يُمكِنُ أن يَكونَ لِانحِصارِ الطَّريقِ في ذلِكَ لِعِلمِهِ عَلَيهِ السَّلامُ عَلى قَتلِهِ عَلى كُلِّ حالٍ كَما هُوَ ظاهِرٌ مِن أفعالِهِم».

این‌ها مطالبی است که آقایان فرمودند. البته اگر واقعش بخواهد خوب این‌ها تجزیه‌وتحلیل بشود و باز بشود، احتیاج به جلسات متعدد و مکرری دارد که هم آیات قرآن معلوم بشود، هم فعل اباعبدالله الحسین، هم ارتباط این‌ها، هم ارتباط آیات با یکدیگر. ولی چون وقت گذشته و من هم بیشتر از آنچه را که می‌بایست مصدع شدم، عذرخواهی می‌کنم، دیگر بیشتر از این اطاله نمی‌دهم؛ مخصوصاً که در خدمت اساتید بزرگوار، فضلا، علما، دانشمندان، مصدع اوقات شما شدم.

و یک نکته‌ای را هم عرض کنم. بعضی از این جوان‌ها هستند که خب نمی‌دانند این سوابق و پیشینه این مسائل را، نمی‌دانند. در یک فضای احساساتی نظر می‌دهند و علاقه‌مند هستند به اینکه کار انقلابی فقط و فقط انجام بدهند. به آن‌ها عرض می‌کنم که اگر صاحب جواهر را نمی‌شناسید یا نمی‌خواهید بپذیرید، اگر محقق حلی را نمی‌شناسید یا نمی‌خواهید بپذیرید، اگر صاحب ریاض را نمی‌خواهید؛ چون این بحث‌های کتاب الجهاد در همه کتاب‌ها نیست، به‌هرحال کمتر فقها بحث جهاد را ارائه کردند به آن‌ها عرض می‌کنم که شما همین جمله‌ای را که رهبری در بحث مهادنه‌شان دارند که ایشان بحث مهادنه‌شان چاپ شده و همین بحث را، همین بحثی که ما کردیم را به‌تناسب آنجا ایشان هم دارند، این جمله کافی است برای این افراد. فعل امام حسین را ایشان می‌فرمایند: «قَضِيَّةٌ في واقِعَةٍ». «قَضِيَّةٌ في واقِعَةٍ». و این یعنی عموم و اطلاقی در کار نیست. یعنی ما باید برگردیم تکلیف را بر اساس ادله کلی، عمومات و اطلاقات، استنباط بکنیم. اما آن اطلاقات و عمومات و کلیات را نادیده بگیریم و یک عمل را که خود آن عمل هم قهراً وابسته به آن شرایط خاص است، قیچی بکنیم همه آن شرایط را و یک مرتبه یک قاعده کلی برای همه اوضاع و شرایط درست بکنیم، حداقل خوب است یک تأملی بفرمایند، یک مطالعه‌ای بکنند. اگر به آن کتاب‌های پیشین مراجعه نمی‌خواهند بکنند یا سوادش را ندارند یا اعتقادش را ندارند، حداقل به همین بحث‌هایی که در این دوره و زمانه ارائه شده، مراجعه بکنند.

به‌هرحال من در مقام تطبیق‌دادن بر شرایط و اوضاع‌واحوال خودمان نیستم. در مقام این هستم که... در مقام این بودم که عرض بکنم که این بحث چه ابعاد مختلفی دارد و حداقل کسی که می‌خواهد ورود پیدا بکند و نظری بدهد، به جنبه‌های مختلف این مسئله توجه داشته باشد. خب حق بر این بود که بنده هم ذکر مصیبتی می‌کردم، ولی چون وقت گذشته عذرخواهی می‌کنم و ذکر مصیبت را برادر عزیزمان انجام می‌دهند. یک صلواتی عنایت بفرمایید.