بسمه تعالی
بررسی مکتب اصولی نجف و سامرا
ارائه دهنده: جناب آقای عبدالهیان
2/2/1391
مقدمه: تاريخچة بحث بسم الله الرحمن الرحیم. در مورد عنوان بحثی که آقای قاضی زاده مطرح کردند، واقعیت این است که شاید این جلسه، فقط یک زمینۀ طرح بحث داشته باشد، اما این بحث گسترۀ بیشتری دارد و دوستان در ادامه میتوانند آن را پیگیری کنند. در ادامه ضرورت این مسأله روشن خواهد شد و امروز در مورد این مسأله یک غفلت فراگیر وجود دارد. مکتب اصولی نجف که عنوان بحث است، باید در چند ردیف، مورد گفتگو قرار گیرد که اولاً خود این عنوان به چه معنا است و در مقابل آن چه مکتبی است؟ مبانی آن چیست؟ چه کتابهایی بر این اساس تدوین شده است و چه اشخاصی در این مکتب، شاخص هستند؟
مبدع این مسأله در تاریخ، شیخ انصاری است که بعد از ایشان مکتب اصولی سامرا و مکتب اصولی نجف وجود دارد. در آن فضا مکتب اصولی قم و مشهد نبوده و مکتب اصولی سامرا در مقابل مکتب اصولی نجف بوده است. مقصود این اصطلاح چیست؟
شیخ انصاری در سال 1266، در سال وفات صاحب جواهر، ریاست مرجعیت عامه را بعهده میگیرند. در سال 1266 که صاحب جواهر از دنیا میروند، به شیخ اشاره میکنند و میگویند «هذا مرجعکم بعدی» و با این کلام، شیخ انصاری مرجع همگان میشود. شیخ انصاری 15 سال؛ یعنی تا سال 1281، مرجعیت عامه را بر عهده داشتند. بعد از ایشان مرجعیت عامه به میرزا حسن شیرازی میرسد. میرزا حسن شیرازی از سال 1281 تا سال 1291 در نجف میمانند و بعد تا سال 1312 به سامرا منتقل میشوند؛ یعنی حدود 21 سال در سامرا هستند. میرزا حسن شیرازی مرجعیت شیعه را به مدت 10سال در نجف و 21 سال در سامرا برعهده داشتند. در مجموع شيخ انصاري و میرزا حسن شیرازی، 46 سال مرجعیت عامه را برعهده داشتند. مرحوم آقای اراکی هم در یکجا فرمودند: «ما در دوران غیبت کبری، یک دورهی 40 ساله داشتیم که کل قلمرو تشیع، زیر نگین یک مرجع تقلید بوده است.»
در گذشته هم مانند امروز یک مرجع غلبه داشته است، مراجع متعددی بودهاند. در لبنان، ایران و یا عراق مراجعی بودهاند و فقط یک مرجع نبوده، اما یک مرجع غلبه داشته است؛ مثلاً مقلدین آقای سیستانی بر دیگران غلبه دارد ولی مراجع دیگر هم هستند، یا مقلدین مرحوم امام(ره) بر دیگران غلبه داشت، ولی مراجع دیگری هم بودند. از زمان غیبت کبری تا به امروز همین وضع بوده است، اما ایشان از 40 سال نام بردند و گفتند: «در آن 40 سال در تمام قلمروی شیعه، یک مرجع تقلید بوده است، یک مدت 35 سال و یک 5 سال».
البته این مطلب بحسب ظاهر با تاریخ ما سازگار نيست. ما یک 31 سال و یک 15سال داشتیم، به هرحال مرحوم اراکی فرمودند: «یک 35 سال و یک 5 سال» که ظاهراً منظور از 35 سال، مرجعیت میرزا حسن شیرازی و منظور از 5 سال، مرجعیت شیخ انصاری بوده است.
در این مدت یکی از این دو نفر خدمت امام زمان میرسیده است، حالا ایشان مشخص نکردند که کدام یک از آنها بودند. به نظرم ایشان میدانستند، ولی به خاطر اینکه نباید اینطور مسائل بازگو شود، دقیقاً بیان نکردهاند. ایشان میفرمودند: «در این مدت یکی از این دو نفر خدمت امام زمان میرسیده است و لذا 40 سال سیره و مرجعیت آنها در آن حوزهها، برای ما حجت است.» ایشان استدلال میکردند و میگفتند: «وقتی ما در این 40 سال مطالعه میکنیم، میبینیم که آنها در وجوهات شرعی سختگیری نمیکردند؛ مثلاً نگاه نمیکردند که آیا این طلبه نماز شب میخواند یا نه؟ که اگر میخواند، به او بدهند و اگر نمیخواند به او ندهند، بلکه وجوهات را تقسیم میکردند و به همه میدادند. مثل اینکه یک گلستان را آب میدهند، حالا هزاران خار هم آب بخورند، تا 5 گلِ بابِ دست سلطان از آن گلستان بیرون بیاید. مرام آنها اینگونه بوده است و ما هم باید اینگونه باشیم».
حالا منظور از این 40 سال چیست، نمیدانم، اما به هرحال یک 31 سال و یک 15 سال مرجعیت عامۀ شیعیان بر عهدۀ این مرجع تقلید بوده است. این مکتب بعد از شیخ انصاری به میرزا حسن شیرازی منتقل میشود و میرزا حسن شیرازی به سامرا میرود و در آنجا ساکن میشود. آن محفلی که میرزا حسن شیرازی به تبعیت از شیخ انصاری به وجود آورد و به مدت 31 سال ادامه داد، نهایتاً در سامرا تشکیل شد و به «مکتب سامرا» موسوم گردید.
مکتب سامرا؛ یعنی ادامۀ مرام شیخ که نزد شاگردان ایشان آمده و به سامرا منتقل شده و 31 سال هم ادامه پیدا کرده و در آنجا یک ویژگیهایی به خود گرفته که باعث شده است ما به آن «مکتب سامرا» بگوییم.
استمرار مکتب سامرا توسط ميرزاي دوم و شاگردان ايشان
مکتب سامرا چطور ادامه پیدا کرده است؟ بعد از میرزا حسن شیرازی، به دست میرزای دوم؛ یعنی میرزا محمدتقی شیرازی رسیده است و بعد از او به دست شاگردان ایشان مثل سید محمد فشارکی و شیخ عبدالکریم حائری میرسد. حوزۀ علمیۀ قم هم بر اساس مکتب سامرا پایهریزی میشود.
مکتب سامرا به قم منتقل میشود؛ یعنی وقتی میرزا محمدتقی شیرازی به کاظمین میرود، در آنجا این مکتب نضج نمیگیرد، به کربلا هم میروند اما در آنجا هم نضج نمیگیرد و تنها جایی که این مکتب نضج میگیرد، قم است. در قم هم مرحوم شیخ عبد الکریم حائری این بساط را فقهاً و اصولاً پهن میکند و نهایتاً کسی که میتواند این مکتب را در اصول شکوفا کند، حضرت امام(ره) است و در فقه بزرگان دیگری هم بودهاند.
البته بزرگان دیگری مثل خود آقازادۀ ایشان و محقق داماد هم بودند، اما ما در این سطح عرض میکنیم. اصول قم که از طریق حضرت امام(ره) شکوفا میشود، ادامۀ مکتب سامرا است.
در طرف مقابل، «مکتب نجف» را هم داریم. مکتب نجف با مرحوم آخوند شروع میشود. مرحوم آخوند صاحب «کفایه» است و شاگردان ممتازی دارد. اعلامی که از شاگردان ایشان است، اعلام ثلاثه یعنی مرحوم کمپانی، مرحوم نائینی و مرحوم محقق آقا ضیاء عراقی هستند. شاگرد مهم مرحوم کمپانی، مرحوم میلانی است، ایشان درختی بودند که فقط یک میوۀ فوق العاده داشته است که آقای میلانی ميباشد. مرحوم میلانی به مشهد میآیند و ایشان هم 2 شاگرد ممتاز و شاخص داشتند، آقای علم الهدی که استاد بنده بودند و آیت الله شمس که الآن در قم هستند.
آقا ضیاء عراقی هم شاگردان بسیاری داشتند و یکی از بزرگترین شاگردان ایشان، میرزا هاشم آملی در قم بوده که از دنیا رفته اند، اما شاگردان ایشان در شهرستانها هستند.
شاگرد مرحوم نائینی هم آیت الله خوئی و بزرگان دیگری هستند و آیت الله خوئی شاگردان بسیاری دارند که در نجف، قم و مشهد هستند و آنجا را در اختیار دارند.
در مشهد مرحوم آقای فلسفی بزرگ شدۀ مکتب نجف بودند. هم اکنون دو نفر از شاگردان بزرگ آیت الله خوئی در مشهد هستند و شاگردان ایشان در قم و نجف مشخص هستند.
درواقع میتوان گفت که مکتب سامرا که در قم پایه ریزی شد و نضج پیدا کرد، در حال مغلوب شدن است و غلبه با جریان مکتب نجف است.
این شجرۀ آنها به طور اختصار بود. بعضی از بزرگان فرمودهاند: «کسی که فقط با یک نحلۀ فکری آشنا است؛ مثلاً فقط با مکتب نجف آشنا است، درس خارج رفته و مباحثه کرده و کاملاً با مباحث آن آشنا و مسلط است، اگر چنین فردی واقعاً بخواهد اجتهاد کند و فتوا بدهد، به دو دليل نميتواند بگوید من استقراء وسع کردم و همۀ مبانی را دیدم. یک دلیل این است که در مقابل مکتب نجف، مکتب سامرا وجود دارد، بزرگانی که در مکتب سامرا بزرگ شدند، نسبت به مکتب نجف خیلی سطح پایین نگاه میکردند؛ مثلاً یک فردی که در یک رشتهای متخصص است و فردی هم پزشک عمومی است، یک چنین حالتی وجود دارد.
مرحوم اراکی از بزرگان آنجا نقل میکردند و میفرمودند: «نهایات حرف نجفیها، بدایات حرف سامراییها است.» یعنی نهایت حرف ایشان به آغازِ حرف مکتب سامراييها میرسد و عرش حرف آنها، فرش حرف اینها است.
شما در تقریرات حضرت امام میبینید که مرحوم آقای نائینی که بر حوزۀ نجف حاکمیت داشتند، مرد بسیار پر اتکا، پر اختراع و پر نظری است و همچنین آقا ضیاء عراقی، حال آنکه آقای کمپانی در قلۀ دیگری است که انصافاً در ردیف این دو نفر نیست. تقریباً تمام مبانی مرحوم آقای نائینی که بعد از مرحوم آخوند بر افکار نجفیها حاکمیتی دارد، در اصول حضرت امام(ره)، نقد میشود و این مؤید این مطلب است که نهایات حرف، مکتب نجف بدایات حرف مکتب سامرا است. لذا کسی که بر مکتب نجف مسلط است، نمیتواند خود را از مکتب سامرا بی نیاز بداند و باید مبانی مکتب سامرا را بخواند، چون مسیر آنها از هم جدا میشود.
البته در ادامۀ مطلب آراء متفاوت آنها را عرض میکنم. لذا اگر کسی این مبناها را نداند، نمیتواند بگوید که استفراغ وسع کرده است. کسی که مکتب سامرا را نداند، چطور میتواند بگوید در اینجا که فتوا میدهم، آخرین حرف است؟ شاید در آن مکتب چیزی باشد که مبنای شما را عوض کند.
مسألهی دیگری که هم نجفیها و هم سامراییها در آن ماندهاند، حرفهای آقای کمپانی است. که آن چنان بلند است که بزرگان میگویند: «فقط یک نفر سخن ایشان را فهمید و توانست بفهماند و آن مرحوم آقای میلانی است و بعد از ایشان دو نفر از شاگردان ايشان هستند. حالا اگر کسی میخواهد اجتهاد کند و آنها را نمیداند و نمیفهمد، استفراغ وسع نکرده است.» بنابراین کسی که خیلی خوب درس میخواند و کاملاً به مکتبها و نحلههای فکری مسلط است، دو حرکت دیگر پیش رو دارد:
1.شناخت مبانی مکتب سامرا.
2.بررسی افکار و مبانی مرحوم کمپانی.
حالا از اینکه خیلی عاجز هستیم، من فکر کنم بعضی از مباحث ایشان300-200 سال جلوتر از مباحث الآن حوزههای ما هستند و ان شاء الله خداوند به اهل علم توفیق دهد، تا بتوانند آن را حل کنند.
مشخصات مکتب سامرا
این دو مکتب در طول تاریخ مشخصات و متمایزاتی از هم پیدا کرده اند. در مرتبۀ اول مشخصات و بعد امتیازات آنها را بیان میکنم که حالا شاید مشخصات آنها، امتیازاتشان هم باشد.
مشخصۀ اول مکتب سامرا این است که محفل آنجا، محفلی بوده که گاهی ساعتها طول میکشیده است، از هفت ساعت گفتهاند و حداقل به ساعت رساندهاند. درسی که 300 نفر در آن شرکت ميکردند که از آن 300 نفر، 8-7 نفر که لیاقت ریاست بر عامۀ شیعیان را داشتند، بیرون آمدند. محفل هفت ساعت طول میکشید و این اواخر به سه ساعت رسیده بود. نکتۀ آن برمیگردد به اینکه درس برای چه تشکیل میشود؟ ما دو دیدگاه داریم:
- ییک دیدگاه شرکت کننده و مخاطب است.
- ییک دیدگاه استاد و القا کنندۀ مطالب است.
ما در اینجا به دیدگاه استاد میپردازیم. استاد میگوید این محفل برای چه تشکیل شده است؟ آنچه ما از مکتب سامرا میفهمیم، دو خصوصیت است:
1. مشارکت متعلّم در درس
هدف اول از تشکیل درس در نظر آنها این بوده است که مخاطب را شریک بحث کنند و حالت فعال به او دهند. مخاطب هم درگیر شود و صرفاً فقط گوش نکند و مطلب را بفهمد. صرف تصورات نباشد، بلکه تصدیق داشته باشد و وارد مرحلۀ داوری شود؛ یعنی آنها مخاطب را فعال میخواستند. چرا مخاطب را فعال میخواستند؟ بخاطر اینکه خود را نیازمند مخاطب میدانستند. در یک دیدگاه ممکن است استاد حرف را از قبل آماده کند و به مخاطب بیان کند و آنها هم فقط بشنوند و استفاده کنند. این دیدگاه مخاطب را منفعل میخواهد؛ یعنی مخاطب حرف را بشنود و حداکثر آن را بفهمد. ولی دیدگاه دیگر اینطور نیست، در این دیگاه شما نظر خود را در منظر دیگران قرار میدهید، برای اینکه بدانید نظرات آنها چیست و حرف شما درست است یا خیر؛ یعنی کار خود را به محک نظر دیگران میگذارید و میخواهید از شاگرد کلاس استفاده کنید و فقط نمیخواهید که شما افاده کنید. در مورد میرزای شیرازی دارند که گاه طلبههایی که «معالم» میخواندند، چیزهایی مینوشتند و ایشان با دقت تمام آنها را میخواندند. محفل درس کسی که چنین نظری داشته باشد، با دیگران فرق میکند. به میرزای شیرازی میگفتند: «مطالبی که این طلبه ها مینویسند و ممکن است حتی نفهمیده باشند، مهم نیست.» ایشان در مقابل میفرمودند: «خداوند به هرکسی یک نوری داده است، من میخواهم بدانم در مورد این مطلب، او چه میگوید.»
اگر استاد معتقد باشد که شنوندۀ او یک فهمی از مطلب دارد که او ممکن است نداشته باشد، در این صورت محفل جای استفادۀ متقابل میشود. استاد هم به محفل سود میرساند و هم سود میبرد. لذا اگر کسي اظهارنظر کند، گوش میدهد نه اینکه طرف را ساکت کند. اظهارنظر برای او غنیمت محفل است و از این محافل شاگردان خوبی بیرون میآیند.
استادی که در محفل میآید که نظر خود را به محک تجربۀ مخاطبین بگذارد، به آنها احترام میگذارد، حرف آنها را گوش میدهد، دقت میکند و میدان هم میدهد. برخلاف دیدگاه دیگر که شنوندۀ را فقط منفعل میخواهد، اینکه فعالیت نداشته باشد و فقط تصور کند. اگر کسی حرفی هم بزند، او را خجالت زده میکنند و نمیگذارند حرفش را بزند. این تفاوت اول است که مکتب سامرا مخاطب را مشارکت میدهد و به میدان میآورد، ولی دیگری میخواهد که مخاطب صرفاً شنونده باشد. بنابراین مستشير در مکتب سامرا، معین و کمک حالی است که اگر نباشد، استاد ناراحت است. اما در بعضی جاهای دیگر ممکن است، مستشير یک مزاحم باشد، اینکه بگوییم ساکت باش یا درس را دوباره بخوان، طرف خجالت میکشد و دیگر حرف نمیزند. لذا اگر در محفلی همهمه بود و همه شروع به اشکال گیری کردند، افراد حرف زدند و استاد حوصله کرد و حرف را گوش داد، این محفل به شیوۀ مکتب سامرا است. اگر همه ساکت هستند، گوش میکنند و کسی اشکال نمیکند، به شیوۀ مکتب نجف است. حالا خودتان بگویید کدامیک برتر هستند؟ لذا یک مشخصه این بود که محفل در مکتب سامرا طول میکشیده است، چون خود فردی که مجتهد است حرف میزند، دیگران حرف میزدند و استاد گوش میکرده و در آخر نظر خود را بر نظر آنها، حاکم میکرده است.
صاحبان نظر اظهار نظر میکردند و استاد در نهایت اشکالات مجتهدین و بزرگوارانی که در درس هستند را بیان میکرده و در نهایت نظر خود را میگفتند.
چنین قوتی را در کجا میتوان یافت؟ با توجه به نقل قولهایی که از درس مرحوم امام شده است، گفته میشود که گاهی جلسه به حدی شلوغ میشد که حوصلۀ افراد سر میرفت. چون همه میخواستند تصور و تصدیق کنند و مسأله را حل نمایند، لذا در بحث مشارکت میکردند و استاد هم القا کننده نبود و از نظر شاگردان استفاده میکرد. یک استفادۀ متقابل وجود داشت و فعال کردن شاگرد، اولین مشخصه و ممیزۀ مکتب سامرا بود.
2. تعليم روش تعليم مطلب
نکتۀ دوم این است که هدف از بحث و درس مکتب سامرا این بود که نمیخواستند فقط به شاگرد، مطلب یاد دهند، بلکه میخواستند به او روش یاد دهند؛ یعنی میخواستند مهارت، قدرت و چگونگی استنباط را به او بیاموزند. در یک حالت فقط میخواهید به شاگرد مطلب را بیاموزید و او یاد بگیرد، اما یک وقت شما میخواهید به او مهارت را بیاموزید که این کار را انجام دهید. لذا در همان زمان میگفتند کسی که در مکتب سامرا حتی برای 5 سال بوده و دورۀ اصول را هم نخوانده است، ناخودآگاه مجتهد میشود. چرا؟ چون روش استنباط را یاد میگیرد. پس استاد، اولاً شاگرد فعال و مشارک میخواهد و بعد هم روش کار را به او یاد میدهد، نه اینکه فقط به او مطلب یاد دهد.
3. بيان ضابطه، نه حل مسأله
تفاوت بعدی این است که در مکتب سامرا، فقهاً و اصولاً، هر جا که استاد بحث میکند، ضابطه را بيان میکند، نه مسأله را. گاهی اوقات استاد مسأله را طرح میکند، در ضمن مسأله، مسأله حل میشود. این مسأله به این روایت، روایت هم صحیح است، مسلمات را در ذهن خود میگیرد، این جزئی را حل میکند و برای شما هم حل میشود. مسأله که شروع میشود، مسألهی قبلی حل میشود، لذا همانطور که جلو میروید، یکی یکی حل میشود، ولی همیشه به استاد محتاج هستید تا مسألهی بعدی را برای شما طرح کند.
اما در مکتب سامرا مسأله، بهانهای است تا قانون را حل کند. به این حدیث میرسد، در این حدیث اصحاب اجماع است، اصحاب اجماع را برای شما حل میکند، لذا تمام فقه برای شما حل میشود. وقتی مسأله جزء یک ضابطه و قانون است، سعی استاد بر این است که آن قانون را حل کند. وقتی قانون حل شد، صدها مسألهی دیگر در پرتوِ آن قانون حل میشود.
ممکن است شما بگویید این ادعا است، نه، میتوان دلیل آن را خیلی راحت بیان کرد. این همان مسألهای است که اگر کسی در مکتب سامرا 5-4 سال فقه بخواند، مجتهد میشود. چون ضوابط برای او حل میشود، نه این که فقط مسأله برای او حل شود. لذا اگر شما در مکتب نجف 20 سال درس فقه فلان استاد هم بروید، احساس میکنید باید 21 سال بروید، چون فقط مقدار کمی از مسائل برای شما حل شده است. اما اگر استادی در مکتب سامرا روشمند عمل کند، ممکن است در اندک مدتی انسان به عمق مطالب برسد.
البته این فقط در فقه و اصول نیست، شما در مسألهی عرفان میبینید که چند نفر از شارحین «فصوص الحکم»، میگویند: «ما فقط خطبۀ دو صفحهای «فصوص الحکم» را پیش استاد خواندیم»، اما آنقدر استاد مطلب را خوب بیان کرده، چون مطلبگرا بوده، نه متن گرا و به طور کل آن را حل کرده است، لذا سرتاسر عرفان برای آنها حل شده و آنها برای «فصوص الحکم» شرح نوشتهاند.
حضرت امام میفرمایند: «ما نزد مرحوم آقای رفیعی فقط منظومه را خواندهایم، منتهی ایشان آن چنان منظومه را برای ما حل کردند که اسفار تدریس میکردیم».
گاهی میبینیم طلبهها نسبت به درس خواندن دلسرد هستند، یکی از دلایل آن به خاطر اساتید است که راه را دور میکنند. من مکرر گفتم، مهم نیست فلسفه چه باشد، «بدایه» باشد یا «نهایه»، «منظومه» باشد یا «اسفار»، یکی از اینها باید برای شاگرد حل شود. اگر حل نشود، «بدایه» را که خواندید، سراغ «نهایه» میروید و بعد سراغ «منظومه» میروید و باز هم مشکل باقی میماند. لذا استاد مهم است، نه کتاب.
در مکتب سامرا مطابق همان روشی است که برخی از اساتید عرفان و فلسفه بکار میبردند، مسأله بهانه بوده است و آنها ضابطه را حل میکردند؛ یعنی از شاخه به تنه میرفتند و تنه را در اختیار شاگرد قرار میدادند که هزاران شاخه در آن است. این ضابطه مندی و مسأله مداری دو شاخصۀ مکتب نجف و سامرا است.
ارتباط مسأله اصولي با فروع فقهي
دوستانی که اهل مطالعه هستند، دقت کنند که در مکتب سامرا، هر مسألهی اصولی که طرح میشود، به چند فرعِ فقهی ربط داده میشود. مثل یک شاخ و برگ که چندین چراغ بر آن آویزان کرده باشند، پرتوی اصول در فقه دیده میشود. مجرد بحث نمیشود تا بگوییم ثمرۀ این مبحث در فلان جا ظاهر میشود، يا اصلاً ثمرهای ندارد. این نکته در مکتب سامرا خیلی اساسی است.
من این مطلب را برای بار اول در درس مرحوم اراکی دیدم، در بحث قاعدۀ تجاوز (که از همان جا من در خود جنبۀ دیگری را نسبت به درس خواندن احساس کردم) بحث اصول را عنوان میکند و 6-5 عنوان فرعی فقهی را نشان میدهد و میگوید اگر شما این را درست یاد نگیرید، نمیتوانید اینجا خوب استنباط کنید. واقعاً همین طور است، اگر بخواهیم بدانیم که فتوا در اینجا چیست و فتوا بدهیم، باید این را درست یاد بگیریم.
بزرگترين آفت طلبگي
یکی از بزرگترین آفات طلبگی، دلسرد بودن است، بدون هیچ مباحثه و بحثی به درس فلان آقا میرود. فقط سر درس میرود تا بقول معروف شهریهشان حلال باشد. اما یک طلبه باید دلگرم باشد، مباحثه انجام دهد و مطالعه کند. یکی از علل دلگرمی، خود استاد است. اصول آن را به شاخههایی از فقه مربوط میکنند، این کار چند فایده دارد:
یک فایدۀ آن این است که ما یک بحثی داریم که اصول متورم شده است؛ یعنی خیلی بحث کردند. چرا اصول متورم شده است؟ چه معیاری داریم تا بدانیم که این مسألهی اصول باید بحث شود یا بدون فایده است؟ در مکتب سامرا گفته میشود: «هر بحث از اصول که چند بحث فقهی به آن مرتبط بود، باید به خوبی بحث شود، اما هر مسألهايی از اصول که به فقه ربطی ندارد، باید کنار گذاشته شود.» «تهذیب الاصول» امام از این باب است. در صورتي که مسألهی اصولي ربطی به فقه نداشته باشد، باعث متورم شدن اصول ميشود. نمیتوان گفت از بحث زیاد متورم شده است، اتفاقاً در بعضی مواقع بحث کمی صورت گرفته و باید بیشتر بحث کنند. در فقه ما بحث شرکتها خیلی کم مطرح است در حالي که در دنیای امروز شرکتها تمام امور از قبیل توزیع، تولید و تجارت را میچرخانند، نمیتوان گفت اگر در مورد چیزی زیاد بحث کردیم، اضافی است، بلکه باید ثمرۀ آن را ببینیم. اگر یک بحث اصولی وجود دارد که چند فرع فقهی بر آن مبتنی است، بایستی مورد بحث قرار گیرد و هرچقدر هم که بحث شود، اشکال ندارد. ولی اگر یک فرع اصولی است که هیچ نتیجه ای در فقه ندارد، باید کنار گذاشته شود. این یک معیار است که مشخص میکند اصول در کجا زیاد متورم شده و در کجا کم کار شده است.
البته برای رسیدن به این مسأله پیشنهاد دیگری هم هست و آن اینکه از فقه شروع کنید. فروع فقه را یکی یکی بحث کنید و ببينيد به کدام مسأله اصولی ربط دارد. یک دور فقه را مطالعه کنید و بعد ببینید که چه مسائلی در فقه هست که ما در اصول به آنها نیاز داشتیم و بکار آمده و استنباط کردیم و از کدام مسائل هیچ صحبتی در فقه نشده است و اصلاً به میدان نیامده است.
این راه دیگری است تا ما اصول را کاربردی و عینی کنیم، بجای اینکه اصول را ذهنی و مجرد کنیم تا فقط برای علم فایده داشته باشد و نه در عمل.
پس سومین امتیاز اصول مکتب سامرا این است که سرشاخههای آن در فقه و روشنگر عمل انسان است. اما اگر فقط مجرد بحث کنیم و بگوییم فایده علمی دارد، درست است فایده علمی دارد؛ ولی اصولْ منطق و استدلال فقه است و باید فلسفۀ خود را از دست ندهد.
آن مسائلی را که فایدۀ علمی دارد، از اصول جدا کنید و یک علمی را تشکیل دهید و آن را بخوانید. اما اصولی، منطقِ فقه است که از آن فقه بیرون بیاید و این در مکتب سامرا وجود دارد. اگر شما رسائل شیخ یا کتابهای بزرگان مکتب سامرا را مطالعه کنید، هرکدام چند مثال میزنند که حتی یک مثال هم برای بحث کافی است. میپرسند چرا شیخ اینقدر مثال میزند؟ شیخ میخواهد بفهماند که این مسأله به چند فرع فقهی متصل است، که اگر شما خوب آن را محکم نکنید، چند فرع فقهی بهم میریزد.
ويژگي چهارم: عدم استفاده از زبان فلسفه در علم اصول
خصوصیت چهارم این است که در مکتب سامرا از زبان فلسفه در علم اصول استفاده نمیشود و هر علمی زبان خود را دارد. اما در مکتب نجف با اینکه بزرگان آن از زبان فلسفه در اصول استفاده میکنند، برخی از آنها اصلاً فلسفه هم نخوانده اند و استفاده میکنند، لذا بسیار سطحی استفاده میکنند و این جای بحث دارد.
رسالههایی در قواعد منطق و قواعد فلسفه که در «کفایه» آمده است و بعد از «کفایه» در حرفهای مرحوم نائینی و محقق ضیاء عراقی آمده است، البته فلسفه به طور کامل در سخنان مرحوم کمپانی آمده است، ولی زبان فلسفه در اصول آمده است. فقط مرحوم کمپانی واقعاً در فلسفه خبره بودند و هرجا از فلسفه استفاده کردهاند، به طور کامل و صحیح استفاده کردهاند. اما بزرگان دیگر که از فلسفه استفاده کردهاند، واقعاً بر فلسفه تسلط نداشتهاند.
ويژگي پنجم: تدريس و مباحثه با هم
پنجمین خصوصیت که در مکتب سامرا رایج بوده، این است که بزرگان و مراجع و کسانی که فارغ التحصیل میشدند؛ غیر از این که درس میدادند، خودشان با هم جلسه داشتند. مرحوم محمدرضا نجفی اصفهانی که یکی از بزرگان علمی است، با مرحوم شیخ عبدالکریم حائری 12 سال درس میروند و 17 سال با هم مباحثه میکنند. اما در مکتب نجف بعد از درس به کرسی تدریس مینشیند و دیگر مباحثهای ندارد.
ويژگي ششم: تقدم فقه براصول
مسأله ششم این است که اولین فعالیت مکتب سامرا فقه است، و اصول دومین فعالیت است اما در مکتب نجف اصول اول است و فقه دوم است.
تفاوتهاي مکتب سامرا و نجف
این دو مکتب در چند مسأله با هم تفاوت دارند که به نظر من حدود 20 مطلب عمده است. در یک دوره ما در قم و مشهد، درس خارج را بر اساس مکتب نجف خواندیم و تمام کردیم. بعد صحبت شد که شاید در حرفهای امام و مکتب این طرف هم، چیزی باشد. ما این حرف را مدتها قبول نمیکردیم و میگفتیم که در این سالها هر چه بوده، خواندهایم و تمام است. اما مدتی که کار کردیم، دریافتیم حرفهای جدیدتر و عمیقتری در اینجا وجود دارد و این انگیزهای شد تا ما یک دوره هم مکتب سامرا را مطالعه کنیم؛ یعنی درس خارج را یک دوره در مکتب نجف و یک دوره در مکتب سامرا خواندیم. بین مکتب سامرا و مکتب نجف، حدود 30-20 مطلب عمده است که هر کدام قابل بحث است.
ترتب، امتناع يا امکان؟!
یکی از آنها بحث «ترتب» است که آخوند قائل به امتناع است و شاگردان آخوند به اتفاق قائل به امکان هستند. این چطور ممکن است؟ یک استاد رأیی دارد، ولی شاگردان هیچ کدام رأی او را قبول ندارند و همه برگشتهاند. آخوند در اینجا اصرار دارد و علت آن به خاطر مکتب سامرا بوده است. در یک سفر مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی، شاگرد میرزای اول به نجف میآیند و بحث ترتب را شروع میکنند و میبیند آخوند قائل به امتناع است و همۀ شاگردان نظر او را قبول دارند و قائل به امتناع ترتب هستند. ایشان بحث ترتب را شروع میکند و برای اینکه شاگردان جبهه نگیرند، اول میگوید که «من میخواهم مقدمات نامربوطات را بگویم.» ایشان در آنجا بحث ترتب را شروع میکند و مقدمات را میگوید و حرف آنها را هم میشنود و به همان شیوۀ مکتب سامرا بحث میکند، در آخر ایشان امکان ترتب را تقریر میکند و در همان مجلس، رأی همه برمیگردد و دیگر هیچ کدام قائل به امتناع ترتب نمیشوند.
تفاوتها ديگر عبارتند از: یقینی بودن ظوهر الفاظ؛ حجیت قول لغوی؛ استعمال لفظ در معنای حقیقی در تمام موارد ،اینها در مکتب نجف بیان نميشود.
در بحث دلالت هم آرای مختلفی است، البته دلالت قراردادی است. اسم فرزند خود را حسن یا زید میگذارد، اسم را جعل میکند و بر روی فرزند خود قرار میدهد و این دلالت میشود. دلالت وضع است، وضع تعیینی یا وضع تعیّنی. به تعبیر آنها یکی از سخیفترین آرا که دیگر نمیتوان به آن اعتنا کرد، رأی دلالت ذاتی الفاظ است. همانطور که از ذاتاً آب برودت و آتش حرارت دارد، ما بگوييم الفاظ ذاتاً دلالت دارد. این یک حرف سخیف است و نمیتوان به آن اعتنا کرد. تمام مباحث اصول بر این بنا شده است که دلالت لفظ بر معنای خود، بالوضع است و نه ذاتی. اگر این مطلب بررسی شود، یک زلزلهای به قدرت 10 ریشتر است و تمام تار و پود اصول را زیر و رو میکند؛ یعنی تمام آنچه که در جلد اول اصول، در الفاظ وجود دارد، بهم میخورد. حالا تحلیل آن چگونه است، انشاء الله باید در یک فرصت دیگری بیان شود.
آقای عزالدین زنجانی، استاد تفسیر ما در مشهد، میگفت: «میرزا محمد تقی شیرازی بحثی را در نجف انجام دادند. یکی گفت آقا لازم میآید جواب این باشد. ایشان عمامه از سر برداشتند و گفتند اینکه باطل نیست؛ مثلاً مطلبی مثل اجتماع ضدین بود. تا گفت که این باطل نیست، گفت امان از دست مقدسها، آقا دیگر نگویید که ایمان ما از دست میرود...».
علت پيشرفت مکتب نجف در ايران
یکی از حضار: با امتیازاتی که حضرتعالی برای مکتب سامرا بیان کردید، به هرصورت با آن اساتید و این مباحث، باید یک مکتب مسلطی باشد، ولی میبینیم که مکتب نجف مسلط شده است. علت عقبنشینی مکتب سامرا از مکتب نجف چه بوده است و چه اتفاقی افتاد که مکتب نجف مسلط شد؟
جناب آقای عبدالهیان: علت تاریخی آن مشخص است. مرحوم آخوند در نجف بودند و شاگردان بسیاری تربیت کردند و اصلاً نجف در اختیار آنها بود. اما اینکه چطور مکتب نجف در مشهد مسلط شد، به خاطر مکتب تفکیک است. استاد ما، آقای آشتیانی تعبیری داشتند و میگفتند: «حوزۀ مشهد را از علمیّت انداختند، به خاطر اینکه افراد میگفتند اصول فایده ندارد، فلسفه هم فایده ای ندارد. فقه هم به صورت جزئی بود، جای فلسفه هم در آنجا خالی شد. از مکتب سامرا کسی نیامد، حتی از مکتب نجف هم فرد شاخصی نیامد و از مرحوم آقای میلانی که چند سال در مشهد بودند و واقعاً در آنجا میدرخشید، هم استفادهای نکردند.»
فکر میکنم که در مشهد به همین علت باشد. اما در قم، مکتب نجف از اساس پایهریزی کرده بود. بالأخره کسانی که میتوانستند مکتب سامرا را در قم ادامه دهند، از شاگردان حضرت امام بودند و اینها هم اشتغالات سیاسی داشتند. دو نفر از آنها که خیلی شاخص بودند و به آنها امید میرفت، آقای منتظری و آقای فاضل بودند. الآن میتوان گفت مرحوم آقای فاضل بحثهای اصولی امام در حوزه را نگه داشته است. ایشان دو دوره اصول گفته که دور اول عین سخنان امام است و با تقریر بسیار جالب و زیبا که در «تهذیب الاُصول» نیست.