آیت الله سید محمد علی ایازی در شب تاسوعای حسینی در موسسه پژوهشی -فرهنگی با ایراد سخن پرداخته و نظریه رایج شهادت برای شهادت در قیام عاشورا را به چالش کشیده شده و با استناد به شواهد تاریخی و کلام امام حسین(ع)، بر منطق عقلانی، هدفمند و قابل دفاع این نهضت تأکید نموده است. که متن کامل سخنرانی استاد ایازی را در ادامه می خوانید:
بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، محمد المصطفی. أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مقدمه
در شب تاسوعای حسینی بسیار خرسندم که این توفیق به من عطا شد که بتوانم یکی از مباحث نظری نهضت حسینی را به مناسبت این ایام، خدمت عزیزان محترم عرضه بدارم. این بحث، شاید از جهتی چالشبرانگیز باشد و نیازمند آن که دوستان بیشتر دربارۀ آن تأمل کنند. مسئلۀ مقدماتی من با عنوان «منطق نهضت حسینی»، به چالشکشیدن نظریه شهادت در نهضت حسینی است. برای این بحث اولاً در باره تعریف «منطق» و سپس ثانیا در جایگاه موضوع و صورت مسئله و ثالثا در باب بیان ادله و شواهد و نقد است؛ در این بحث اصطلاح منطق برای مدلولی خاص کلمه به کار رفته است. ابتدا باید آن را توضیح دهم و سابقۀ بکارگیری این اصطلاح را بگویم و سپس بیان کنم که مسئله و چالش آن چیست.
مفهوم منطق نهضت
«منطق» را صرفنظر از معنای لغوی، در اینجا میتوان دو معنا و مفهوم برای آن در نظر گرفت: یکی منطق به معنای وسیلۀ تفهیم و تفاهم برای مخاطب. وقتی میگویند شخصی ناطق است، یعنی در حال القای معنایی است که فهم مخاطب خود را در نظر دارد. معنای دومی که شاید برای این کلمه وجود دارد، از معنای منطق یعنی روش تفهیم و روش استدلال برای بیان است. میگویند شخص منطقی است، قابل گفتگو است. استدلال میکند و استدلال میشنود.
مرحوم استاد شهید مطهری در جلد بیستم «مجموعه آثار»، به مناسبت رسالۀ امر به معروف و نهی از منکر، چنین تعبیری دارند: «منطق امر به معروف و منطق نهی از منکر». ایشان تعبیر به «منطق» میکنند و بیشتر، وقتی از منطق صحبت میکنند، ناظر به این جهت است که وقتی میخواهیم دربارۀ یک تکلیف و یک دستور، سخن بگوئیم به روش تحقق آن توجه میکنیم، برای تحقق آن دستور میخواهیم ببینیم که چه راه و روشی برای انجامش وجود دارد. لذا مرحوم مطهری بحث مفصلی در باب امر به معروف و نهی از منکر دارد با این مضمون که ما اگر بخواهیم امر به معروف و نهی از منکر را در جامعه تحقق ببخشیم، باید ببینیم که راه انجام آن کار چیست. ایشان میگوید آن کار، گاهی به موعظه و حرف و تبلیغ نیست. خود ایشان مثالی میزند و داستانی را از یکی از ایالتهای آمریکا ذکر میکند و میگوید که مثلاً در شهری قماربازی رواج پیدا کرده بود و شهرداری به فکر افتاد که برای مبارزه با قماربازی زنان که اشکال و عیب بسیاری برایشان ایجاد کرده بود، چه باید بکند. کلیسا گفت باید تبلیغ کنیم، دیگران گفتند بیاییم بیلبورد بزنیم و خطرات قمار را بازگو کنیم؛ اما گروهی از جامعهشناسان گفتند، ببینیم ریشۀ رواج قماربازی در این جامعه چیست. معلوم شد که مشکل، بیکاری این خانمهاست. لذا به فکر ایجاد کارهایی اجتماعی افتادند تا با جاذبه لازم آنان را مشغول فعالیت مددرسانی و خدمات اجتماعی کند و همین هم باعث اشتغال و کاهش شدید قماربازی آنان شد. منطق آن، منطق نهی از منکر این نیست که با حرف مبارزه با قماربازی کنید باید ببینید چه وسیلهای مانع منکر میشود. بسا تبلیغ اثری نداشته باشد، قانون وضع کردن، آییننامه و لایحه ارائه دادن اثری نداشته باشد؛ باید ببینیم مشکل کجاست، آن مشکل را برطرف کنیم. آقای مطهری از این شیوه برخورد با امر به معروف و نهی از منکر تعبیر به «منطق» میکند.
تعبیری را نیز از مرحوم شهید بهشتی در مجموعۀ «مکتب قرآن» دیدم. آنجا بحثی را در باره شرط تأثیر امر به معروف و نهی از منکر مطرح میکند و ایشان از تعبیر «منطق» استفاده میکند و میگوید: «ببینید، اینکه فقهای ما در باب امر به معروف و نهی از منکر، شرط اثربخشی را مطرح کردهاند، یعنی باید منطق داشته باشد. اگر کاری در امر به معروف و نهی از منکر انجام دهیم و محقق نشود، یعنی منطق ندارد.
بنابراین مشخص شد وقتی سخن از «منطق نهضت حسینی» میشود، میخواهم توضیح دهم که آیا نهضت حسینی هدف روشنی دارد، از یک غایت عقلائی پیروی میکند؟ آیا میتوان مخاطب را برای رفتار حسینی قانع کرد و هدفی روشن از این حرکت ترسیم کرد و یا چنانکه برخی گفتهاند حرکت حسینی سِرّ است و رازی پنهان دارد که قابل تفسیر نیست؟
جایگاه بحث
اگر دنبال تبیین منطق نهضت حسینی هستیم، این بحث مطرح است. که چه نظریاتی در باره هدفشناسی واقعه عاشورا مطرح شده است؟ میدانید که کتابها و آثار فراوانی در این باره نگاشته شده و گرایش این کتابها بسیار گوناگون است. میتوان گفت سیزده قرن گذشته در یک سو قرار میگیرد و قرن اخیر در سوی دیگر. در میان آثار و تألیفاتی که دربارۀ نهضت امام حسین (ع) و حادثۀ کربلا تقریباً از قرن دوم به بعد نوشته شده، اکثر آثار و تألیفاتی که در حوزۀ «وقعة الطف» یا «وقعة کربلا» نوشته شده، بیشتر جنبۀ گزارشی و تاریخی و توصیفی بوده و برخی از آنها جنبۀ کارکردی داشته است؛ به این معنا که این واقعه را برای جهت خاصی مثل تحت تأثیر قراردادن مخاطب نوشته شدهاند. مثلاً کتابهایی مانند نَفَسُ المَهموم، لهوف، «طریقالبکاء» اکسیرالعبادات، روضة الشهدا؛ یعنی کتابهایی بودهاند که جنبۀ تشویق به گریه کردن و گریاندن و ایجاد حزن داشتهاند. سید بن طاووس که کتاب «لهوف» را نوشته، در مقدمۀ آن میگوید که من این کتاب را نوشتم با اینکه دربارۀ امام حسین در کتابهای دیگرم به تفصیل گفتهام، بدانید که این کتاب را برای زائرانی مینویسم که میخواهند وقتی به آنجا مشرف شده، و عزاداری کنند کتابی دمدستشان برای شناخت مظلومیت امام حسین باشد که آن را بخوانند. اما بعدها این کتاب بهعنوان یک منبع تاریخی شناخته شد؛ در حالی که کتابی بود که او آن را با اهداف و کارکردهای خاص نوشته تا زائران امام حسین (ع) در مسافرت از آن استفاده کنند.
اما کتابهایی که در این پنجاهشصت سال اخیر نوشته شده، بسیار فراوان و تحلیلی و بسا نقادانه و از نظر گرایش محتوائی دارای تنوع و شامل بیان دیدگاههای مختلفی در توصیف اهداف نهضت و دفاع از این حرکت است. جناب آقای محمد اسفندیاری، کتابی به نام «عاشوراشناسی»دارد. این کتاب با هدف «هدفشناسی عاشورای حسینی است» و نظریات مختلفی را که در باب عاشورا مطرح شده، در آنجا بیان کرده و هفت نظریه را آورده است. در این هفت نظریهای که ایشان مطرح میکند، سه مورد از آنها مربوط به دورۀ معاصر است: ۱. عدم بیعت و اعتراض به حکومت یا به تعبیر دیگر، امر به معروف و نهی از منکر؛ ۲. مسئلۀ تشکیل حکومت؛ ۳. هدف شهادت سیاسی است. شهادت سیاسی یعنی چه؟ یعنی اینکه امام حسین به دنبال شهادت خود بود تا اگر نمیتواند با هدایت و تربیت و آگاهسازی کاری بکند با شهادت خود این کار را انجام دهد. کتاب «شهادت» دکتر شریعتی و «پس از شهادت» در ترسیم این نظریه است. آنجا که امام در خواب دید که پیامبر به او میگوید «إنّ اللهَ شاء ان یراکَ قتیلا»، میخواست با شهادت خود، نوعی اعتراض را تبیین بکند که این «شهادت سیاسی» است. البته نظریه شهادت دارای اقسام دیگری هم هست که ایشان هرکدام را به صورت مستقل ذکر کرده، مثل شهادت فدا، یعنی «شهادت فداکارانه»، «شهادت عارفانه» و «شهادت تکلیفی»، که هرکدام با قسم قبلی خود بسیار متفاوت است.
بنابراین، بحث در تبیین منطق نهضت حسینی با نقد و بررسی نظریه شهادت در همه اقسام آن و توصیف منطق معقول از حرکت آن حضرت است، شیوه طرح بحث فقهی و با استناد به کلمات فقها نیست تا از آن موضع بررسی شود. بحث من جنبه تحلیلی و استنادی و با اشاره به وقایع تاریخی است. از طرف دیگر نمیخواهم آن سه نظریه: 1)نظریه اعتراض، 2)نظریه تشکیل حکومت و 3) نظریه مبارزه سیاسی را که افرادی مثل آقای صالحی نجفآبادی و شهید مطهری و هاشمینژاد و دیگران در کتاب «شهید جاوید»، و کتاب «حماسۀ حسینی» یا «درسی که حسین به انسانها آموخت» هاشمینژاد مطرحش کردهاند را نقد و بررسی کنم.
اصلاً بحث من دربارۀ نقد پدیدهای به عنوان شهادتخواهی است. شهادت بماهو شهادت، جدا از اهداف پیشینی و غایت مبارزه و نهضت و اهداف کارکردی آن است که بسیار شگفتانگیز است. در این نظریه گویا مسئلۀ «شهادت بما هو شهادت» به عنوان دستوری مستقل و تکلیف است؛ یعنی تقدس بخشیدن به شهادت، فارغ از اهداف و نتایج آن. یعنی کاری به این ندارد که این شهادت، امری مطلوب و دارای نتیجه هست یا نیست. یعنی حتی در جائی که بداند این شهادت شکست و نابودی و زیان است، باز مطلوبیت داشته باشد.
یکی از دوستانی که با مرحوم شیخ عبدالکریم حقشناس در تهران ارتباط نزدیکی داشت، میگفت: طلبهای بود که با ایشان بسیار مأنوس بود. آن طلبه اتفاقاً زحمتکش و بافضل هم بود. در ایام جنگ، مرتب خدمت ایشان میآمد. میگفت: «آقا شما دعا کنید که من شهید بشوم.» [میپرسیدند:] «چرا شهید شوی؟ میگفت: دلم میخواهد شهید شوم. ایشان میگفت من دعا میکنم که تو درسخوان بشوی، مفید برای مردم و اسلام بشوی یعنی چه که میگوئی میخواهم شهید بشوم؟» اما او میگفت: «نه آقا، من دوست دارم شهید بشوم.» [آقای حقشناس] میگفت: «آخر ببین، تو دعا کن که اسلام پیروز شود، دشمن شکست بخورد؛ شهید شدن یعنی چه؟» میگفت: «نه آقا، من میخواهم شهید بشوم». برای آقای حقشناس این آرزو بسیار عجیبوغریب بود. میگفت: «آقا، یعنی چه شهید بشوم…؟» به هرحال میگفت این بندۀ خدا آنقدر اصرار کرد که آقای حقشناس به او گفت: «خوب چون خیلی اصرار داری، برو چهل روز زیارت عاشورا بخوان». میگفت که او شروع کرد به خواندن و خواندن و بعد هم به جبهه رفت و مدام زنگ میزد که: «آقا پس چه شد؟ من شهید نشدم!» میگفت که روز آخر که شد، یک خمپاره آمد جلوی سنگرش و کشته شد. از نظر خودش شهید شد. یعنی اینکه بدون اینکه کاری بکند، یا نتیجه معقولی از مبارزه خودش داشته باشد، به دنبال شهادت باشد.
در فرهنگ پس از جنگ، و حتی امروز که دشمن حملات تخریبی کرده، کسانی سخن از مکتب شهید و شهادت کرده و به جای منطق عقلانیت و ممانعت از ادامه جنگ و توجه به پیآمدهای آن و بدون توجه به توانائیها باز سخن از شهادت میکنند. «مکتب شهادت»؛ در برداشت کسانی به معنای مطلوبیت شهادت است، این کلمه فرهنگ عدهای شده که در انتخاب آن فرجام و پیآمد آن توجه نشده است. یعنی حتی با علم به شکست و با علم به غلط بودن نتیجه، باز تکیه به شهادت میکردند. این که «شهادت» خودش صرف نظر از سرنوشت محتوم به شکست ارزش باشد!!. این فرهنگ برای گروهی که میگویند «مگر ما را از جنگ میترسانید» مطلوبیت پیدا کرده باشد.
از نظر برخی محققان، این یک انحراف فکری در تصویر جهاد و مبارزه است. ما چیزی به عنوان مکتب شهادت جدا از اهداف و منطق عقلی نداریم. اینکه امام حسین تکلیفی برای شهادت داشته باشد. یا به دنبال شهادت با عنوان عشقبازی با خدا نداریم. اینکه بخواهد با خون خود فدیه کرده باشد، نداریم. اینکه همه مبارزه خود را در ذیل شهادت تفسیر کرده باشیم، نداریم. امام حسین هدفی روشن و قابل تبیین در میان همه عقلای جهان دارد که قابل عرضه و تبیین است، چه حکومت باشد و یا امر به معروف و نهی از منکر و یا مبارزه با حکومتی نامشروع. اما نه الزاماً برای کشته شدن!!
این مسئله از آنجا منشأ میگیرد که کسانی برای نهضت حسینی امری غیبی و ماورائی و پنهانی تصویر کرده و حرکت حضرت را غیر قابل شناخت دانستهاند، یا چون و چرا کردن را جایز ندانستهاند. این قصه شهادت به عنوان یک هدف از سید بن طاووس شروع شده که در باره امام تعبیر میکند: «كانَ عالماً بما إنتَهت حالَهُ إليه وكان تكليفه ما اعتمد عليه» .یعنی حسین چون عالم به شهادت بود و کار خود را به گونهای قرار داد که بر اساس آن تکلیف به شهادت پیش ببرد.[2]
وقتی مسئلۀ نظریه شهادت مطرح میشود، قائلان آن بر علم امام حسین نسبت به شهادت بسیار تکیه میکنند. در حالی که باید توجه کرد سه مسئله با هم اشتباه نشود: یکی بحث «علم به شهادت» است. اینکه امام حسین (ع) علم به شهادت خود از آغاز حرکت از مدینه داشته باشد؛کاری به بحث حدیثی و کلامی علم شهادت نباید داشت، زیرا باید بین «علم به شهادت» و تکلیف به شهادت تفکیک کرد. اینکه کسی قائل باشد حرکت امام برای «تکلیف به شهادت» بوده باشد. با علم به شهادت اجمالا با نظریات دیگر هم منافاتی ندارد. ممکن است که علم شهادت داشته باشد، اما معتقد باشد امام وظیفه سلبی عدم تمکین از بیعت داشته است و خودش تلاش میکند از این کار جلوگیری کند.
البته روایاتی که در باب شهادت رسیده، گوناگون و محل مناقشه و تردید است. کسانی از محققین گفتهاند که بخش زیادی از این روایات، جعلی و ساختۀ و پرداخته بنیامیه برای توجیه جنایاتی است که در قصۀ عاشورا داشتهاند. میخواستند جنایت خود را تخفیف بدهند؛ سرپوش بگذارند، میخواستند بگویند شهادت این یک امر مقدس الهی بوده که اتفاق افتاده است؛ ما وسیله تحقق این امر مقدس بودهایم و آنچه را خدا میخواسته، همان را انجام دادهایم. همان چیزی را که پیغمبر خودش خبر داده، انجامش دادیم. من راجع به آن روایات بحثی ندارم و اصلاً نمیخواهم وارد نقد آن روایات شوم. آقای صالحی نجفآبادی هم در کتاب «شهید جاوید» و دیگران هم این روایات را آورده و نقد سندی و محتوائی کردهاند. هرچند که کسان دیگری به دفاع از این روایات برآمده و ادعای استفاضه کردهاند. به هر حال من بحثی در صحت و سقم این روایات ندارم و در مقام انکار این علم هم نیستم.
از طرف دیگر بین نظریه شهادت با استناد به «نتیجۀ شهادت» هم متفاوت است؛ زیرا کسانی به تحلیل و توصیف آثار پس شهادت میپردازند و در باره آثار قهری شهادت توجه دارند که هم با اهداف و نظریه تشکیل حکومت و هم با نظریه مبارزه سیاسی و مبارزه با استبداد و ظلم و ظالم و یا بیعت نکردن سازگاری دارد. اینکه شهادت، آثار و نتایج معنوی و روحی بعد از خود بر جای بگذارد. محل بحث نیست. شاید سخنایی که مثل دکتر شریعتی در کتاب «شهادت» و کتاب: «پس از شهادت» میزنند، بیشتر ناظر به نتیجه پس از شهادت» باشد و میخواهد از آن استفاده کند. کسان دیگری هم که در باب شهادت امام حسین سخن گفته و دربارۀ نتایج این قیام و نهضت نظریهپردازی کردهاند، شاید نظرشان به این بحث باشد. نه قداست بخشیدن به مطلق شهادت و طبعا محل بحث من نیست.
بنابراین، نظریه شهادت از دوجهت با علم به شهادت و نتیجه و آثار شهادت هرچند بدون قصد شهادت تفاوت دارد. علم به شهادت با نظریات دیگر ناسازگار نیست. پیآمد شهادت با تشکیل حکومت و مبارزه سیاسی و نفی بیعت ناسازگار نیست، اما نظریه شهادت با نظریات دیگر در جهت هدفمندی و تکلیف در تعارض است. علم از طرفی با تعبدیت به سمت آن میرود و از سویی در نظریه شهادت سیاسی با منطق عقلی ناسازگار است. محل بحث این است که آیا «شهادت بما هو شهادت»، جدا از مطلوبیتش و نتایج و آثارش، خودش مطلوبیت ذاتی دارد یا ندارد؟
چالشهای نظریه شهادت
چالش قصه هم در سه مورد است که باید به ابعاد آن توجه کنیم. اشکالاتی که حتی قائلان به نظریه شهادت تکلیفی توجه داشته و در مقام پاسخ برآمدهاند.
یکم: تعارض نظریه شهادت با آیه شریفه: «وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إلَى التَّهْلُکَه » با این تقریر که خداوند متعال با تعبیری مطلق هرچند در ذیل بحث انفاق میگوید، خودتان را به هلاکت نیندازید. کسی که با عالم به کشته شدن و از روی عمد که میتواند پیشگیری کند، خود را به خطر جانی بیاندازد، طبق این آیه شریفه حرام است. سید بن طاووس در کتاب «لهوف»، در دو جا این مسئله را مطرح میکند. میگوید: «أقول ولعل بعض مَن لا يعرف حقائق شرف السعادة بالشهادة يعتقد أن الله لا يَتعبد بمثل هذه الحالة أما سمع في القرآن الصادق المقال أنه تَعَبَدَ قوماً بقتل أنفسهم، فقال تعالى: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ (بقره: 54) . (الهوف: ص20) شاید برخی از کسانی که به حقایق شرف شهادت شناختی ندارند، معتقدند که خداوند نمیتواند فرمانی به چنین تکلیفی بدهد. آیا شنیدهاند که خداوند خودش در قرآن به کشتن خودشان دستور داده است در داستان گوسالهپرستی قوم بنیاسرائیل میگوید خودتان را بکشید.
از این جهت است که فقیهانی مانند علامه حلی، مرحوم صاحب جواهر، مرحوم شهید و برخی دیگر به این جهت توجه داشتهاند. میخواستند بگویند که این آیۀ شریفه که میفرماید: «وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» اینکه کسی خود را به کشتن بدهد و به هلاکت بیندازد دربارۀ امام حسین چه میشود؟
اگر امام حسین میدانستند و علم به کشته شدن داشته و حرکت میکردند، آیا انجام این کار درست است یا درست نیست؟ لذا در پاسخ جواب داده آیۀ دیگری هم میباشد. که میگوید «فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ» (خودتان را بکشید)با اینکه علم داشته است، بنابراین با آگاهی، همۀ مقدمات را خودش فراهم کرده که برود و شهید بشود. اینگونه درست کرده است؛ یعنی تمام ابزار و مقدمات را فراهم کرده تا شهید بشود.
نقد استدلال به آیه فاقتلوا
اما استناد به این جمله از آیه شریفه با این احتمال مورد تأمل است. زیرا در آیه «فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ» دستکم سه احتمال داده شده است.
یکم: «خودتان را بکشید»، مراد از کشتن، کشتن خود را یعنی آنان شما را و شما هم آنان را بکشید. نظير آيه شريفه: «لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ» (حجرات: 11)همديگر را طعنه نزنيد. و يا نظير آيه «فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ»(نساء: 66) يعنى همديگر را سلام دهيد.
دوم مبارزه با نفس و جهاد با نفس باشد. یعنی «فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ» یعنی فاقتلو نفوُسَكُمْ» نفْسهای خود را بکشید[3]. زیرا دستور به قتل هرچند کسانی عدم رضایت خود را از گوساله پرستی ابراز نکردند، اما مجوز قتل نمیشود، و برای آنانی که فریب سامری را خورده باز معقول نیست.
سوم: احتمال دیگر ناظر به گوسالهپرستان از بنی اسرائیل باشد. «فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ» ، یعنی نفوس گوسالهپرستان را بکشید. این معنایش قتل نفس خود شخص نیست. بلکه قتل دیگری از خاندان و بستگان است. چون از هم هستند تعبیر به نفس شده است. در آن صورت مدلول آیه برای نظریه شهادت مفید نیست.
به هر حال این اختلاف در تفاسیر وجود دارد. از نظر خود من معنای اولش که به معنای کشتن نفس و تزکیه نفس باشد بهتر است. یعنی: «فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ» یعنی نفْس پس از این گناه خود را بکشید، در حالیکه میدانیم آن گناهان از بعضى از بنی اسرائیل سر زده؛ دلیلش آن است که بنى اسرائیل جامعهاى بزرگ بودند، بسیار متنوع و متکثر. لذا دستور به قتل چه به صورت کلی و چه به صورت افراد خاص معقول نیست. از طرفی با «فَتَابَ عَلَيْكُمْ» بهتر میخواند؛ چون معنا ندارد که بعد از این کشتن، باز دو مرتبه توبه کنند و بعد هم خدا توبهشان را قبول بکند. پس معلوم میشود که بحث در حیاتشان بوده که اینها توبه بکنند و بعد هم توبهشان مورد قبول قرار بگیرد.
البته کسانی هم این آیه شریفه را از اوامر امتحانی دانسته و قائل شدهاند که خداوند قصد قتل خودشان را نداشته است؛ بلکه میخواسته آنان را امتحان کند مانند امر به ابراهیم به قصد امتحان او.[4]
در میان احتمالات تفسیری فقط احتمال اول بر وفق مراد قائلان به تکلیف شهادت است. اما دو احتمال دیگر که اتفاقاً شواهد بیشتر و سازگارتری با سیاق آیه و منطق عقلی دارد، مورد قبول بهتر است و منافی با آیه: «وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ» نیست و در جائی که آیه چند احتمال معقول و معتدبه به دارد، استناد به یک احتمال و کنار گذاشتن احتمالات دیگر درست نیست. لذا اشکال برای نظریه شهادت با استناد به این آیه«وَلَا تُلْقُوا» باقی است.
جالب این است که خود سید بن طاووس و کسان دیگری به این نکته تعارض نظریه خود توجه داشته و گفتهاند: «شهادت امام حسین، سِرّ است. وقتی سرّ است، نباید به دنبال دلیل عقلی پیش برویم. به همین دلیل صاحب جواهر در این باره با تردید در جواز مهادنه مینویسد: «و ما وقع من الحسین (ع) مع أنّه من الاسرار الربانیة و العلم المخزون»: ما نمیدانیم. شاید که از اسرار ربانیه و علم پنهانی خداوند باشد. برخی حتی این تعبیر را کرده و گفتهاند: «مگر حضرت ابراهیم وقتی حضرت اسماعیل را ذبح میکرد، میدانست برای چه باید او را ذبح کند. خدا دستور میدهد و او هم باید انجام دهد. مگر فایدهاش برای ابراهیم روشن بود؟ و لذا دنبال این بحث هستند که بهگونهای مسئلۀ شهادت را نوعی «فدا» معنا بکنند؛ معامله با خدا کسی با علم الهی به این جهت اقدام میکند. البته دربارۀ حضرت ابراهیم مقالۀ مفصلی نوشتهام و آنجا گفتهام خداوند به ابراهیم دستور به ذبح نداد، ابراهیم در خواب دید: «إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»، و خودش استنباط و تعبیر کرد که خدا دستور به ذبح داده است و سخن ابن عربی و امام خمینی را آوردهام، که آنان همین نظریه را قائل شده و معنای قصه را بیان کردهاند؛ که حالا از آن جهت بگذریم و نمیخواهم وارد آن بحث شوم.
دوم: اشکال دیگر تعارض نظریه شهادت تکلیفی با منطق عقلی است. چگونه فردی عالم و عاقل خودش با اینکه میتواند از خطرات پیشگیری کند، باز اقدام به کاری کند که موجب نابودی خودش بشود. این عمل قبح عقلی دارد و ناسازگار با روش عقلا است.
سوم: اشکال دیگر مخالفت با سیره همه ائمه معصومان است که اقدام به عملی منجر به قتل نکردند. این معنا که همه انبیا و ائمه (صلوات و رحمت خداوند بر همه آنان باد) در برابر خطرات دشمنان از کوشش داشتند تا از روشی استفاده کنند که منجر به قتل نشود، هرچند که طواغیت و ظلمه بسیاری از آنان را به شهادت رسانده، اما آنان خود پیشدستی نمیکردهاند و بلکه نهایت سعی و کوشش خود را در پرهیز از رویاروی مستقیم بکار گرفتهاند، تا از طریق صلح مانع قتل خود شوند.
موضوعیت قائل شدن برای شهادت
اما نکتۀ اساسی این است که افرادی مثل سید بن طاووس برای شهادت امام حسین علیه السلام قداستی مستقل قائل شده و هدف آن را سری دانستهاند، -صرفنظر از نتایج و آثارش-، مانند احکامی چون نماز یا روزه یا حج، که شهادت دستوری و تکلیفی مستقل باشد؛ این درحالی است که اولا شهادت حکم نیست و نتیجه حکم میتواند باشد و ثانیا در احکام اجتماعی مثل امر به معروف و نهی از منکر، امر تعبدی نیست و باید به دنبال نتیجه و منطق روشن بود. یعنی باید دنبال این بود که آیا این شهادت، عملی در جهت اهدافی معقول و مفید هست یا نیست؟ و اگر بدانید کاری که انجام میدهید، کار غلط و شکستخوردهای است و اختیار دفع آن را ندارید، معنا ندارد که چنین کاری را انجام دهید.
به همین مناسبت شیخ طوسی وقتی در تفسیر آیه به اینجا میرسد، میگوید: «آیا درست است که امام کاری بکند که خود را به کشتن بدهد، در حالی که در حیات است و میتواند خدمت بکند و میتواند حضور داشته باشد؟» (تطبیق به امام حسین نکنیمها). میگوید: «نه، جایز نیست.» یعنی امام باید به دنبال نتیجه و غایت باشد. طبرسی نیز در تفسیر همین آیه میگوید: امام اینگونه نیست که بدون توجه به نتیجه کارش بخواهد اقدام به کشته شدن بکند با اینکه قدرت بر دفع آن را دارد[5].
این مسئله در زمان ما بسیار حساستر و جدیتر و چالشبرانگیزتر است اینکه بیایید بگویید: «مکتب حسین مکتب شهادت است»، در اقتدای به حسین و با شهادت میخواهیم در برابر دشمن بجنگیم و پیش ببریم. فکر بکنید که فرجام این شهادت چیست؟ نتیجهاش چیست؟ میخواهید با چه چیزی با کشته شدن به دست آورید؟ این سخنی است که موضوع بحث منطق حسینی است.
برای فهم بهتر به شاهدی دیگر اشاره کنم. آیتالله سیستانی در کتاب «تعارض الادلة واختلاف الحدیث» در جلد دوم، بحثی را به مناسبت «ملاکات احکام و روش استکشاف آن» مطرح میکنند. آنجا میگوید که ما دربارۀ احکام تعبدی، دنبال کشف ملاک نیستیم، اما در احکام غیر تعبدی نمیتوانیم بگوییم که کاری به ملاک و مناط حکم نداریم». مثلاً میدانیم که این امر به معروف و نهی از منکر، ملاک دارد و لذا اگر نتیجۀ خلاف میدهد و اثر منفی میگذارد، نمیتوانیم بگوییم: «بَلَغَ مَا بَلَغَ، کاری به نتیجه نداریم. ما وظیفهمان را انجام میدهیم.» آن چیزی که در بحث «شهادت تکلیفی» مطرح میشود. امر به معروف و نهی از منکر اگر ملاکی دارد، باید تابع ملاکش باشید. در جاهای دیگر هم این نظر صادق است، مثلا اگر فتوایی بدهید که باعث نفرت و ایجاد انزجار میکند، نمیتوانید بگویید: ما باز هم کاری به نتیجه و آثار آن مثل ایجاد نفرت نداریم. در باب تفسیر نهضت امام حسین اگر بگویید امام حسین (ع) از شهادتش با خبر است و حرکت و اقدام میکند، ولی کاری به این جهت ندارد که کارش چه نتیجهای میدهد، گوئی برای شهادت جدا از هدف عمل تقدس قائل شدهاید.
ادله منطقی بودن نهضت حسینی
یکم: اهتمام قرآن کریم به تعقل در امور و کارها: در این باره به جز آیاتی که در باب تشویق به عقل و تعقل آمده، که همگی ناظر به عقل عملی است، آیات دیگری به صورت مستقیم و غیر مستقیم ناظر به استدلال و دلیل عقلی در کارها آمده است. در این زمینه، وقتی ما از منطق و استدلال و برهان صحبت میکنیم، قهراً کار دلیل عقلی و استدلال عقلی هم مطرح میشود. علامه طباطبایی در جلد پنجم «المیزان»، به مناسبت بحثی را در باب جایگاه عقل مطرح میکند. میگوید «اگر در کتاب الهی، تفحص کامل کرده و در آیاتش دقت شود، شاید بیش از سیصد آیه وجود دارد که مردم را به تفکر، فرایاد و تعقل دعوت کرده و یا به پیامبر، استدلالی را برای اثبات حقی و یا از بین بردن باطلی آموخته است. خداوند در قرآن حتی در یک آیه بندگان خود را امر نفرموده که نفهمیده به خدا و یا هر چیزی که از جانب اوست ایمان آورند و یا راهی را کورکورانه بپیمایند، حتی برای قوانین و احکامی که برای بندگان خود وضع کرده و عقل بشری به تفصیل ملاکهای آن را درک نمیکند، علت آورده است، اگر چنین است، عقل در فهم کلام خدا نقش اساسی دارد».[6]
بنابراین، خداوند وقتی یک تکلیفی را بیان میکند، نخواسته ابهامی بگذارد و بگوید که من از شما چیزی را میخواهم ولی شما نپرسید، بگوییم: «سرّ است» در باب کیفیت نماز نمیتوانید بگویید: «چرا نماز مغرب سه رکعت است؟» چون از احکام تعبدی است، ولی نمیتوانید در احکام اجتماعی، مثل مبارزه با ظالم، کسی بدون توجه به توان خود در مقابل دشمن بایستد، اسباب و سلاحش و امکاناتش را نداشته باشد، بگوید: «آقا من میایستم ولو اینکه کشته شوم، هرچند کشور خراب و نابود شود، من وظیفه دارم که بروم شهید بشوم. چون شهادت مطلوبیت دارد. به همین دلیل باید به سراغ چرائی حرکت امام حسین از جهات مختلف برویم.
از سوی دیگر در مواردی از قرآن، استدلال عقلی دارد. یعنی میخواهد بگوید که این کاری که شما میکنید، آیا درست است و نتیجه معقول و منطقی میدهد، یا قرآن کریم داستانهایی را نقل کرده، که ممکن است راجع به انبیا نباشد. مثل ملکۀ سبا- که چون رد نکرده، قابل استناد است- در داستان ملکه سبا این مسئله را بیان میکند: وقتی نظامیان در برابر تهدیدات سخن گفتند: نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ». ملکه سبا در پاسخ گفت این گونه نیست که چون قدرت مقابله داریم و چون امکان دفاع داریم پس باید بجنگیم: لذا به خطرات و زیانهای جنگ اشاره کرد: «قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً ۖ وَكَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ». لذا پیشنهاد دیگری به جز جنگیدن را مطرح میکند. مذاکره کنیم، صحبت کنیم، کاری کنیم که جلوی جنگ گرفته شود، حتی هدیه بدهیم. کاری بکنیم، جلوی جنگ را بگیریم.
باز در داستان منافقین در سورۀ حشر، به مناسبت قصۀ بنینضیر، آنجا که فریب منافقان را خوردند و وارد جنگ شدند، و موجب آواره شدن آنان گردید و خودشان را به زحمت انداختند چنین استدلال میکند: ﴿ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْقِلُون». (حشر: 14﴾: «آن از این رو بود که آنان مردمانی هستند که نمیاندیشند»، خود را گرفتار و آوارگی کردند. یعنی توجه به آثار و نتایج تصمیم خود نکردند. بزرگترین نادانی بهره نبردن از نیروی عقل است. مراد از عقل، عقل عملی یعنی اندیشیدن در عاقبت و فرجام کار. استدلال عقلی یعنی میخواهد منطق مبارزه و جنگیدن را بیان کند، که اینها سرشان کلاه رفت و در بازی در میدان دشمن افتادند. این سفرهای که برایشان پهن کردهاند، سفرۀ توطئه است. در میدان بازی دشمن قرار گرفتند.
منطق عملی امام حسین در پرهیز از جنگ
با توجه به این جهت، و مقدماتی که توضیح دادم، میخواهم بگویم نهضت اباعبدالله الحسین (ع) سِرّ نیست، تعبد نیست، دارای منطق و نتیجه قابل قبول در میان عقلا است. شواهد منطقیِ درونی و بیرونی دارد که قابل استدلال و قابل دفاع است، نه اینکه بگوییم سرّ پنهان برای شهادت بود؛ به نظر میرسد چند شاهد مهم برای اثبات داشتن منطق علمی و عقلی وجود دارد:
یکم: سخنان حضرت در تبیین اهداف نهضت
1)زمانی که اباعبداللهالحسین (ع) در سالهای آخر عمر معاویه مشرف به مکه شدند و با ایراد خطبه پرشوری ضمن اینکه تکلیف مهم علما و بزرگان شهرها را برای پاسداری از دین و معتقدات مسلمانان و عواقب خاموش ماندن مقابل جنایتهای بنیامیه بیان نمودند، سازش و همراهی با حکومت جائر را گناهی غیرقابل بخشش دانستند و در پایان خطبه خویش اهداف فعالیت سیاسی خود علیه حکومت ناصالح بنیامیه را چنین اعلام کردند: «اَللّهُمَّ اِنَّک تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ یکنْ ما کان مِنا تَنافُساً فى سُلطان، و لا التماساً من فُضول الحُطام، ولکن لِنُرِی (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دینک، ونُظهِرَ الاصلاحَ فى بلادک، ویأْمَنَ المظلومونَ من عِبادک، و یعمَلَ بِفَرائِضِک و سُنَنِک و اَحکامِک.» خداوندا تو میدانی ما آنچه انجام دادیم (علیه حکومت بنیامیه) برای سبقت گرفتن در فرمانروایی و متاع ناچیز دنیا نیست، بلکه به این دلیل است که نشانههای دین تو را برپا سازیم و در شهرهایت اصلاح صورت دهیم. در این خطبه،میتوان چهار هدف برای نهضت امام برشمرد: 1)«احیای مظاهر اسلام»، 2)«بهبودی وضع شهروندان»، 3)«مبارزه با ستمگران اموی برای حفظ امنیت ستمدیدگان» و 4)«فراهم کردن بستر عمل به سنن الهی».
2)همچنین به والى مدینه نیز فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُخْتَلِفُ الْمَلائِکَةِ… وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الْخَمْرِ، قاتِلُ النَّفْسِ المُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلِی لا یُبایِعُ لِمِثْلِهِ»; (ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جایگاه رفیع رفت و آمد فرشتگانیم… در حالى که یزید مردى است، فاسق، مِى گُسار، قاتل بى گناهان; او کسى است که آشکارا مرتکب فسق و فجور مىشود. بنابراین، هرگز شخصى همانند من، با مردى همانند وى بیعت نخواهد کرد).
3)همچنین امام(علیه السلام) در پى اصرار «مروان بن حکم» براى بیعت با یزید، با قاطعیّت فرمود: «وَ عَلَى الاِسْلامِ، ألسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراع مِثْلَ یَزِیدَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللهِ(صلى الله علیه وآله) یَقُولُ: اَلْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أَبِی سُفْیانَ»; (هنگامى که امّت اسلامى به زمامدارى مثل یزید گرفتار آید، باید فاتحه اسلام را خواند! من از جدّم رسول خدا شنیدم که مى فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است!).
همچنین در راه مکه و کوفه پیام خود را استدلال میکند: «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي، أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَىٰ عَنِ الْمُنْكَرِ». روشن است که در مقام استدلال است. من میخواهم این کار را انجام دهم، میخواهم اصلاح انجام دهم. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. روشن است. یا در جائی دیگر مسئله امتناع از بیعت را بیان میکند: من نمیخواهم با همانندی او بیعت کنم. میگوید: «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ». کسی مانند من با کسی مانند یزید هرگز بیعت نمیکند. خواری را در این شرایط نمیپذیرد. سخنان حضرت در این زمینه فراوان است. و کلمات دیگری که در مجامع حدیثی و مقاتل در تأیید این نظریه وجود دارد که امام هدف روشنی داشته و موضع امام برای مخاطبان آشکار بوده است و کتابهایی که دربارۀ «کلمات الامام الحسین» نوشتهاند. گویای همین جهت منطقی است، و نیاز به بازگو کردن تفصیلی ندارد.
دوم سخنان و مواضع عملی آن حضرت در مسیر کربلا.
موضع عملی حضرت یکی دیگر از شواهد داشتن منطق روشن برای داشتن منطق عقلی و حتی پرهیز از جنگ و کشته شدن است. یعنی محدود شدن برای مخالفت و بیان امری سلبی در مبارزه و نهی از منکر.
1) محاصره کردن امام حسین (ع) توسط حرّ بن ریاحی از این قرار بود که حضرت در منطقهای تحت عنوان «ذی حُسُم» با حرّ و سپاهش روبرو شدند، با توجه به این که مأموریت حُرّ این بود که امام حسین (ع) را بازداشت کند، راه را بر حضرت بست تا ایشان را نزد عبیدالله بن زیاد ببرد، ولی حضرت قبول نکردند. حرّ هم پیشنهاد تغییر مسیر را به امام حسین (ع) داد؛ به طوری که راهی جز کوفه و مدینه بروند.
از طرفی امام بنای جنگ نداشت. اعتراض و عدم قبول بیعت را حق خود میدانست، اما شروع کننده جنگ نمیخواست باشد، لذا در زمان مواجهه این مسئله با روشنی اتفاق افتاد، وقتی امام حسین(ع) با لشکر حُر مواجه می شود، زهیر بن قین یکی از همراهان امام(ع) به حضرت خطاب میکند: «يابن رسول اللّه إن قتال هؤلاء أهونُ عَلينا مِن قِتال مَن يأتينا مِن بَعدهِم؛ با اینها راحتتر می توان جنگ کرد، بعد از این چنان لشکری می آید که ما نتوانیم از پس آن برآییم. فلعمري ليأتينا ما لا قبل لنا به؛ بهتر است، اینها که جمع شان محدود و اندک است را از بین ببریم، فقال الحسين ما كنتُ أبدأهم بقتال؛ امام حسین(ع) فرمودند: من شروع کننده نبرد نیستم».
2)قبل از اینکه جنگ شروع شود، شمر بن ذی الجوشن نزدیک خیمهها می آید و خطاب به امام حسین(ع) تعبیر بیادبانه ای به کار میبرد و میگوید: «يا حسين أتعجلت بالنار قبل يوم القيامة؛ با دستانت خود را در آتش نبرد قرار میدهید، پیش از اینکه روز قیامت صورت بگیرد. امام حسین(ع) فرمودند: چه کسی است؟ فکر می کنم شمر بن ذی الجوشن باشد، گفتند: بله! حضرت فرمودند: تو به آتش سزاوارتر هستی.» در این هنگام مسلم بن عوسجه خواست تیری را به سمت شمر پرتاب کند، اما امام(ع) او را منع کرد. مسلم ابن عوسجه میگوید: تیر من به خطا نمی رود و اگر اکنون که در حال صحبت است، او را هدف بگیرم، از دست میرود. «دعني حتى أرميه، فإنّه الفاسق من أعداء الله وعُظماء الجَبارين؛ این فرد فاسق از دشمنان خدا و بزرگترین سمتگران است. وقد أمكن الله منه؛ حال که خداوند فرصت را فراهم کرده، یک تیر بزنم تا خلاص شود. فقال له الحسين عليه السلام: لا ترمه فإني أكره أن أبدأهم بقتال؛ حضرت فرمودند: من نمیخواهم شروع کننده جنگ باش».
در تمام این موارد موضع امام نه جنگیدن و پیش قدم شدن و بلکه موضع دفاعی در صورت ضرورت است.
سوم: روش عملی امام حسین در مسیر کربلا در پرهیز از جنگ.
حضرت در صحنههای مختلف و در خطبه خودش در ملاقات با عمر بن سعد و شمر و کسان دیگر هشدار میدهد که از جنگ بپرهیزد: حرف مرا بشنوید و در جنگ و خونریزى عجله نکنید تا من وظیفه خود را که موعظه و نصیحت شماست انجام دهم، تا علت آمدنم را به این سرزمین توضیح دهم، اگر به سخنم گوش دادید و عذر مرا پذیرفتید و با من از در انصاف و عدل وارد شدید. این سخنان همه در جهت پیشگیری از جنگ بود. به عنوان نمونه به برخی از این موارد اشاره میکنم.
1)حضرت در روز عاشور سعی میکرد از درگیری پرهیز کند. آنان را از جنگیدن منصرف کند. مثلا در جائی فرمود: أقُولُ لَکُمْ، إتَّقُوا اللهَ رَبَّکُمْ وَلاتَقْتُلُونِ، فَإنَّهُ لایحِلُّ لَکُمْ قَتْلی وَلا إنْتِهاکُ حُرْمَتی، فَإِنّی إبْنُ بِنْتِ نَبیکُمْ. شما چه بد بندگانى هستید كه به اطاعت خدا اقرار كردهاید و به پیامبرش محمّد(صلیاللهعلیهوآله) ایمان آوردهاید و آنگاه به فرزندان او هجوم آوردهاید تا آنها را بكشید!
“2) نمونه دیگر درخواست برای مراجعه و برگشتن است. هشدار از اینکه دست آنان به خون او آلوده شود: «فَانْسُبُونِی فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا ثُمَّ رَاجِعُوا أَنْفُسَكُمْ وَ عَاتِبُوهُمْ فَانْظُرُوا هَلْ یصْلُحُ لَكُمْ قَتْلِی وَ اِنْتِهَاكُ حُرْمَتِی أَ لَسْتُ اِبْنَ نَبِیكُمْ وَ اِبْنَ وَصِیهِ آیا کشتن و هتک حرمت من براى شما جایز است؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من فرزند وصى و پسرعموی پیغمبر شما نیستم؟ در جای دیگری میگوید: “أَیهَا النّاسُ! اِذْ كَرِهْتُمُونی فَدَعُونی اَنْصَرِفُ عَنْكُمْ اِلى مَأْمَنی مِنَ الاْرْضِ[7]“؛ اى مردم! اگر از آمدنم به این دیار ناخشنودید، پس رهایم كنید تا به سرزمین امنى بروم. بنابراین اگر هدف شهادت بود، دلیلی بر این همه سخنرانی و اصرار و اتمام حجت و اجازه ترک جنگ نبود.
بنابراین از مجموع این موارد روشن میشود که امام علیه السلام به شدت از درگیری اجتناب میکرد و پیشقدم برای جنگ نبود، و چیزی به عنوان جنگ پیشگیرانه نداشت. و همچنین خودش نمیخواست که خود را شهید کند و اگر بنای کسی بر این باشد که هدفش شهادت باشد، (مثل آن آقا نمیگوید: «دعا کن که من شهید بشوم»)؛ خود امام حسین (ع) هم میگفت: «برویم شهید بشویم.» رفتن برای شهید شدن منطق ندارد.
چهارم: همسانی روش امام حسین با مواضع دیگر ائمه
از دیگر شواهدی که برای داشتن منطق و نه شهید شدن میتوان بیان کرد، استناد به سیره ائمه دیگر برای فهم روش عملی امام حسین است. امام علی علیهالسلام هیچگاه پس از سقیفه با همه ستمهائی که به او شد، و افرادی مانند ابوسفیان درخواست بیعت کردند تا بتواند با خلفا بجنگد امتناع کرد. نمیگفت برویم شهید بشویم. در سه جنگی که بر او تحمیل کردند به شواهد روشن اصل پرهیز از جنگ بود، چه با اصحاب جمل، چه اصحاب نهروان و چه لشکریان صفین و این معنا در مواضع فراوان حضرت آشکار است. امام حسن مجتبی علیه السلام نیز همین روش را داشت و سعی او این بود که از درگیری پرهیز کند. حتی کسانی از بزرگان آمدند و به ایشان تعبیر بسیار سنگینی کردند که تو مؤمنین را ذلیل کردی. حضرت فرمود بیایید بنشینیم تا توضیح دهم و استدلال کرد؛ منطق آورد که شرایط ما اینگونه است و حجربن عدی قانع شد. اگر آن استدلالی که کسانی که میگویند «ما از جنگ نمیترسیم»، «ما مکتب شهادتیم» میکنند، درست باشد، قاعدتاً امام حسن مجتبی (ع) باید زودتر از همه پیشقدم به جنگ محتوم و شکست خورده و شهادت میشد و این کار را انجام میداد، ولی نکرد. موضع صلح امام حسن برای جنگ اینگونه بود و اگر شهادت مطلوبیت ذاتی داشت، باید به همین دلیل در برابر معاویه مقاومت میکرد، تا منتهی به شهادت برسد. با اینکه میدانست معاویه به عهد خود پایبند نیست، اما صلح او را پذیرفت.
روش امام سجاد و امام باقر و امام صادق و سایر ائمه علیهم السلام نیز چنین بود. مواضع امام سجاد در دوره سخت و سنگین یزید و مروانیان نیز همه گویای همین خط مشی و منطق عقلی است. در دعای امام سجاد آمده: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعْتَذِرُ إِلَیكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرَتِی فَلَمْ أَنْصُرْهُ…».[8] خدایا! از تو پوزش مىخواهم درباره ستم دیدهاى كه در حضور من (در زمانه من)به او ستم میشود و من یاریش ندادم.
شاید نکته عذرخواهی امام سجاد اشاره به واقعه حَرّه و حمله به مدینه و جنایات یزید توسط مسلم بن عُقبه بود، که آن حضرت نتوانست قیام مردم به رهبری عبداللّه بن حَنظَلةبن ابیعامر (غسیل الملائکه) بر ضد حکومت یزید را در سال ۶۳ تأیید وحمایت کند. آنان پس از واقعه کربلا به خونخواهی امام حسین برخاستند، اما امام علیه السلام معتقد بودند این قوم جراّری هستند که ایستادگی در برابر آنان کار به جائی نمیبرد و گفتند: فانّها قَتَلَةٌ عَمیاء عظیم.. در نظر من، فتنۀ بنیامیه؛ فتنهای کور و بس تاریک است» و حکیمانه و عاقلانه در انتخاب شر(طبق روایت امام علی) اقل الشرین را انتخاب نمودند. موضع درست امام بعد روشن شد و نشان داد که انقلابیگری راه به جائی نمیبرد. امام در پی شهادت نبودند که مطلوبیت ذاتی داشته باشد. البته اجرای این سیاست از سوی امام سجاد (علیهالسّلام) موجب شد که جمعیت زیادی در این حمله مصون بمانند و یزید سفارش کند که متعرض بنیهاشم و امام سجاد (علیهالسّلام) و هرکس به ایشان پناه میآورند، نشوند[9].
اینکه ما تصور بکنیم روحیۀ امام حسن با روحیۀ امام حسین فرق دارد، نه، اینگونه نبوده است. ممکن است بگویید که دارای دو شخصیت متفاوت بودند، موقعیت تاریخی آنان یکسان نبود، اما خط مشی کلی آنان یکسان بود. از نظر ایده و آرمان و تفکر و اندیشهای که داشتند، همگی یک سیاست بود.
جمعبندی و نتیجهگیری
بنابراین از این مجموعه شواهد نتیجهگیری میکنم، امام حسین با اهدافی منطقی و عقلائی نهضت خود را آغاز کرد و نظریه شهادت تکلیفی منطق عقلائی ندارد. نهضت حسینی دارای هدف روشن از مقوله احکام اجتماعی مانند امر به معروف و نهی از منکر بوده، شهادت او هدفمند بود و حسن فعلی و فاعلی داشت و منطق نهضت جدا از منطق و موضع دیگر ائمه هدی مثل صلح حسن و سکوت و مماشات امامان دیگر نبوده است،اگر شهادت اصل و مطلوبیت ذاتی میداشت، باید امام حسن علیه السلام هم به جای صلح، شهادت را بر میگزید و امام سجاد در واقعه حره با انقلابیون مدینه همراهی میکرد. امام حسین نیزبنایش بر پرهیز از جنگ بود.
البته نمیگویم امام حسین برای تشکیل حکومت بود- که آقای صالحی نجفآبادی- میگفت. من نمیخواهم بگویم که آن چیزی را که امام در اواخر صحبت میکرد، در جهت فدا شدن بود. بله صحبت از مرگ میکرد: «إِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَمًا»؛ اما انتخاب که دیگر انتخاب او نبود. آنجایی که میگفت: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ» و مرگ را به گردنبندی که بر گردن دختر جوان آویزان شده تشبیه میکرد، برای نشان دادن بی ارزشی دنیا بود. میخواست به مخاطبان و افراد خود بگوید حال که چنین شده بدانید مرگ زیباست و از مرگ نترسید و گرنه تا آخر، تلاش و کوشش ایشان این بود که از جنگ پرهیز کند و نگذارد جنگ اتفاق بیفتد.
پرسش آیت الله سید ضیا مرتضوی:
خیلی استفاده کردیم. «مکتب شهادت برای شهادت»، درست نیست؟ شهادت در قیام امام حسین را کسانی مثل محقق ثانی یا صاحب جواهر… احکامی ذکر کردهاند. در «ذلت کشته شدن»، اگر راه دیگری باشد یا مثل جناب علامه که اشاره فرمودید، در شهید همراهی… بله، استحضار دارید مقتضای دو دسته دلیلی که ما داریم در شرایطی مثل شرایط امام حسین، این است که یک مسلمان چه کار باید بکند؟ ایشان مقتضای جمع بین دو دسته دلیل را تخییر شرعی میدانند، بنابراین در هر تغییری، خود مکلف یکی از دو طرف را میتواند انتخاب بکند. چون ایشان معتقد هستند که [از نظر] علامه حلی، شرایط امام حسین مثل شرایط امام حسن است؛ امام حسن صلح را انتخاب کرد. من البته این نظر را قبول ندارم، فقط دارم نقل میکنم. از نظر ایشان، و لابد از صحبتهای جنابعالی استفاده کردیم که قبول ندارید، ایشان نمیخواهند بفرمایند که امام حسین برای شهادت آمده است. چون دو سه مرتبه اشاره فرمودید که علامه مطرح کردهاند، اصلاً و ابداً. میفرمایند در شرایطی بود که این شرایط، شرایط «یک به دو» که در قرآن مطرح شده و باید ایستادگی بکنند، نیست؛ بلکه شرایطی است که میتوانست مثل امام حسن صلح بکند و میتوانست هم بایستد. این «میتوانستن» را به مقتضای جمع بین دو دسته دلیل فرموده است، البته مرحوم علامه حلی فرمودند و شهید ثانی هم همراهی کردند. جناب صاحب جواهر که جنابعالی اشاره فرمودید و عبارت را هم خواندید، عرض کنم صاحب جواهر اتفاقاً بیشتر در راستای آن هدفی است که جنابعالی دارید. اگر کسی نظریۀ ایشان را تقویت بکند، به هدف جنابعالی بیشتر نزدیک است. اتفاقاً میخواهد جواب علامه حلی را بدهد و آن این است که هر کسی از ما مردم عادی و مکلفان، در شرایط امام حسین قرار بگیرد، باید صلح کند. حالا امام حسین چه میشود؟ قضیۀ امام حسین را مسئله شخصی میکند و میگوید سرّی و رمزی هست و [کار] امام حسین برای ما تکلیفی ایجاد نمیکند. صاحب جواهر نمیفرماید که امام حسین دنبال شهادت بود؛ اصلاً و ابداً چنین تعبیری ایشان نکردهاند. حاج آقا هم عبارتی که خواندند، چنین چیزی در آن نیست. تحلیل اولیۀ کتاب «جواهر» این است که ما نمیفهمیم امام چرا اینکار را کرد؛ بنابراین کار امام حسین از دایرۀ استنباط فقهی بیرون میرود. حالا اگر کسی هم دنبال اهداف و چیزهای دیگری برایش ذکر بکند، مثل صاحب ریاض و مثل محقق ثانی، آن «مضافاً الی» است؛ مضافاً اشاره به آن فرمایشات آن فقهای دیگر است. یعنی حالا اگر کشته هم شدند، فوایدی برایش مترتب بوده است. بنابراین اگر دنبال مؤید میگردید، این مؤید آن نگاه کلی جنابعالی است که کسی که در شرایط امام حسین است، طبق نظر ایشان باید صلح بکند؛ نباید خود را یا نیروهایش یا مملکتش را به کشتن بدهد و ضایعاتی به بار بیاورد. علامه حلی هم اصلاً این چیز را مطرح نفرمودهاند. هیچ فقیه دیگری هم چنین سخنی در باره شهادت خواهی نفرمودند. من چون اینها را از جوانی مراجعه کردهام، عرض میکنم؛ و هیچکس حالا اگر یک وقت اینور و آنور در هیئتی، کسی مثلاً حالا یک وقت کسی جنبۀ تبلیغی آنها آن شهید عزیزی هم که شما تعبیر «کشته» کردید، آن بنده خدا هم که در خانهاش کشته نشد؛ بلند شد رفت جبهه، آنجا هم حتما جهادش را انجام داده است، حفظ جانش را هم انجام داده، اوامر فرماندهان را هم گوش کرده، حالا شهادت هم نصیبش شد. خیلی عذر میخواهم.
پاسخ استاد آیت الله ایازی
من اولاً تشکر میکنم. درست است، فقهای ما خیلی صریح در این قسمت سخن نگفتهاند، اما آن نکتهای که من میخواهم روی آن تکیه کنم، رویکرد فقهی نیست. البته نظریات فقها هم چندان روشن و شفاف نیست. فقهای ما نگاهی جامع به وقایع کربلا نیانداخته و تحلیل جامعی نکردهاند. حتی به آن گونه که در روایات فقهی بررسی سند و دلالت میکنند نکردهاند. وقتی خود همین صاحب جواهر میگوید: «من الأسرار الربانیة و العلم المخزون»، یعنی اینکه ظاهراً برای خود صاحب جواهر هم چنین مسئلهای روشن نبوده است. کسان دیگری از فقها این تعبیر و شبیه این تعبیر را بیان کردهاند.
بنابراین حرف من این است که چون ممکن است این عنوان مطرح و تکرار شود، من میخواهم یک تبیینی از صورت مسئله نهضت حسینی بشود که یک وقتی تصور نشود این چیزی که به امام حسین استدلال میشود، بهعنوان مکتب شهادت و یا تعبیرات لغزندهای که ابهام دارد از این اقوال نقل میشود. من میخواهم جلوی این بدفهمی را بگیرم و تبیینی از صورت مسئله بدهم. و نگاه من اصلاً نگاه فقهی در این ماجرا نبود.
میخواستم آن نکته را عرض بکنم که بله، امام حسین دنبال شهادت نبود، اما علم به شهادت خودش داشت. گفتم علم به شهادت یا نتیجهای که از شهادت گرفته میشود را نباید با بحث تکلیفی بودن شهادت اشتباه گرفت، یعنی حدیثی که میگوید، [ان الله شاء ان یراک قتیلا]. کاری ندارم درست است یا درست نیست، ولی میخواهم بگویم صورت مسئلهای که ما از این جمله برای تکلیفی بودن شهادت گرفتهایم غلط است. باز تأکید کنم بحث من نفی علم امام نیست؛ اینکه کسی علم به آن داشته باشد ولی حرکتش و انتخابش، کاری منطقی و عقلایی باشد، چنانکه در موارد دیگر معصومان بر اساس علم ظاهری عمل میکنند. یعنی تمام تلاش و مقدمات کارش را بر طبق ظواهر امر انجام میدهند. کسی نخواهد از آن قسمتش استفاده بکند و بگوید که خود مسئلۀ شهادت موضوعیت و مطلوبیت دارد. شهادت وقتی موضوعیت و مطلوبیت دارد که پشتش برای کار، یک هدفی مثل جنگیدن، سرکوب دشمن، و نتیجهبخش هم باشد. این را میخواستم عرض بکنم. در هر حال متشکرم، ممنونم
[1] . سخنرانی در شب تاسوعای حسینی در موسسه فهیم 1447 قمری: 13/4/404.
[2] . البته کسان دیگری هم مسئله سر بودن را مطرح کردهاند. از باب نمونه صاحب جواهر با تردید در جواز مهادنه مینویسد: « و ما وقع من الحسین (ع) مع انه من الاسرار الربانیة و العلم المخزون». (جواهرالکلام، ج21، صص 295 – 296). نمی دانیم که کار امام حسین از چه قبیل بوده است، بسا از اسرار ربانیه و علم پنهان خدا بوده باشد.
[3] . قال ابن عربی فی تفسیره: «فاقتلوا أنفسكم بسيف الرياضة ومنعها عن حظوظها وأفعالها الخاصة بها على سبيل الاستقلال وقمع هواها التي هي روجها التي تحيا هي بها، و قيل معناه استسلموا للقتل فجعل استسلامهم للقتل قتلا منهم لأنفسهم على وجه التوسع.
[4] . علامه طباطبائی هم این نظریه را مطرح کرده و گفته است: ومن هنا يظهر أن الامر كان أمرا إمتحانيا نظير ما وقع في قصة رؤيا إبراهيم عليهالسلام وذبح اسماعيل « يا إبراهيم قد صدقت الرؤيا ) لصافات ـ ١٠٥ ، فقد ذكر موسى عليهالسلام فتوبوا إلى بارئكم فاقتلوا أنفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم. (المیزان، ج1، ص189)
[5] . و لذلك نقول لا يجوز أن يتعبد نبي و لا إمام بأن يستسلم للقتل مع قدرته على الدفع عن نفسه فلا يدفعه لأن في ذلك استسلاما للقبيح مع القدرة على دفعه (مجمع البیان، ج1، ص239)،
[6]. طباطبائی، الميزان، ج 5، صص 254-256.
[7] . بحارالانوار، ج45، ص5-4.
[8]. صحیفه سجادیه، دعای37.
[9] . ر. ک: طبری، محمد بن جریر، ترجمه تاریخ طبری، ج۷، ص ۳۰۹۹.-۳۱۰۵ .