بسم الله الرحمن الرحیم
نظریهپرداز: حجت الاسلام و المسلمین احمد مبلغی
موضوع: چالشهای فکری فراروی اندیشهی تقریب
10/3/93
موضوع بحث این جلسه «چالشهای فکری فراروی اندیشهی تقریب» است. چالشهای فکری را میتوان به چهار دسته؛ چالشهای فراروی امکانپذیری اندیشهی تقریب، چالشها فراروی مشروعیت اندیشهی تقریب، چالشهای مصلحتی در مقابل تقریب و چالشهای فراروی کارآمدی تقریب، تقسیم کرد. اگر این چالشها از جهت فکری قابل رفع نباشد، به این معنا است که امکانپذیری تقریب و تحقق آن با مشکل مواجه میشود و لذا قابل تحقق نمیباشد. دستهی اول امکان تحقق اندیشهی تقریب را زیر سؤال میبرد، دستهی دوم مشروعیت تقریب را زیر سؤال میبرد، دستهی سوم به مصلحت بودن تقریب را و لو در یک مقطعی مثل مقطع کنونی زیر سؤال میبرد و دستهی چهارم اندیشهی تقریب را یک اندیشهی ناکافی میداند و نه یک اندیشهی کارآمد، لذا آن را همراه با نقیصه و کاستی میبیند که نیازمند به تکمیل است و باید به آن افزود. اگر شبهات مخالفان تقریب یا مترددان نسبت به تقریب ریشهیابی شود، در مییابیم که شبهههای مکنون در ذهنیتهای آنها یا حتی شبهاتِ بر سر زبان آنها، به یک یا چند از این مشکلات فکری فراروی تقریب بازمیگردد. لذا این بحث، یک بحث مهم است، به این دلیل که تقریب نفیاً یا اثباتاً، امر بسیار مهمی است که به سرنوشت شیعه و جامعهی اسلامی بازمیگردد و لذا رها کردن یک اندیشهی حساس، کلان، مهم، تأثیرگذار و تاریخساز به حال خود و قرار دادن آن در شرایط شبههناک و به تعبیری نگاه داشتن آن در فضای برزخی غیرِ شفاف، به صلاح نیست. باید آن را یکسره کرد یا بگوییم این اندیشه درست و ممکن است و یا بگوییم نادرست و ناممکن است. اینکه ما اندیشههای کلان و مهم را در یک فضای برزخی به حال خود رها کنیم و به فکر حل مشکل علمی یا حل چالشهای علمی فراروی آن نباشیم، از بزرگترین اشتباهاتی است که ما گاهی در حوزههای علمیه نه فقط نسبت به این موضوع، بلکه حتی نسبت به موضوعهای کلان دیگر مرتکب میشویم. نباید موضوعهای کلان را در فضای برزخ و کجدار نگه داشت، کجدار و مریز نسبت به فکر معنا ندارد و مختص به سیاست و رفتار است. لذا ما باید اثبات یا نفی یک اندیشه را بپذیریم. اصولاً وقتی اندیشهها در فضاهای برزخی قرار میگیرند، شفافیتی نسبت به موضوعهای اجتماعی وجود ندارد. این فضاهای برزخی خاستگاه بروز اندیشههای کجدار، تشویشی و اضطرابی است و محل رشد بذرهای نادانی و رفتارهای ناهنجار خواهد شد. لذا باید آنها را حل کرد. کمترین مشکلی که فضاهای برزخی ایجاد میکنند، این است که بسیاری از افراد را به احتیاط وا میدارد و اصولاً یکی از منشأهای احتیاط، مبهم و شفاف نبودن است. بنابراین ما نمیتوانیم نسبت به مسائل سرنوشتساز احتیاط پیشه کنیم و این مسائل باید یکسره شوند. تقریب نیز از این سنخ مسائل است.
چهار چالش فکری اندیشهی تقریب
چالش اول، چالشی است که میگوید اندیشهی تقریب امکان پذیر نیست. اگر بخواهیم یک تقریری را ارائه کنیم که تقریب را امری ناممکن بشمارد، باید بگوییم که مذهب شیعه در مقابل مذاهب اهل سنت، دو مذهب صرفاً فقهی نیستند، مثل اختلافی که بین مذهب مالکی و شافعی است یا اختلاف این دو مذهب با مذهب حنبلی، یا اختلافی که این سه مذهب با مذهب حنفی دارند. لذا صرفاً دو مذهب مقابل هم از حیث فقهی نیستند؛ بلکه این دو مذهب، وضعیتهای اختلافانگیز فقهی ریشهدار در یک مبانی کلامی دارند. خلافت که اهل سنت به آن معتقدند یک اندیشهی فقهی است، ولی ریشهی کلامی دارد؛ به این معنا که از پیامبر(ص) نصی موجود نیست و این اندیشه بر پایهی نفی امامت است که نفی امامت یک عقیدهی کلامی است و شیعه با تمرکز بر امامت شکل گرفته و پدید آمده است. بنابراین در پشت این اختلافهای فقهی، دو اختلاف عظیم کلامی وجود دارد و اختلاف کلامی هم صرفاً در حد اختلاف کلامی باقی نمانده و بازتابهایی در فقه شیعه و سنی داشته است، به گونهای که بخشی از فقه شیعه و سنی، نفیکننده اعتقادات دیگری شده و نسبت به وضعیت کلامی یکدیگر حساسیت داشته باشند. مثلاً اهل سنت نسبت به امامت و عصمت امام، حساسیت دارند و حتی برخی از آنها نفی آن را وظیفهی فقهی خود میبینند. از طرف دیگر شیعه هم، با تمرکز شدید بر امامت به نفی غیر میپردازد. من در اینجا نمیخواهم بگویم این نفی درست است؛ بلکه دلیل را تقریر میکنم و در جای خود خواهم گفت که این نفی معنای ویژه دارد، در حالیکه ما معنای اجتماعی به آن دادهایم و نفی معنا ندارد، ولی اگر بخواهیم آن دلیل را تقریر کنیم، باید بگوییم اختلاف این دو مذهب، صرفاً فقهی نیست؛ بلکه اختلافِ اساسیِ کلامی دارند، به گونهای که این اختلاف دارای بازتابی بر فقه آنها بوده و بخشی از فقه دو طرف، بازتاب دهندهی نفی دیگری است که سبب حساسیت نسبت به دیگری میشود و همچنین سبب میشود که دیگری را باطل بدانند که این نگاه بر باطل بودن دیگری از حالت عادی خارج، و گویی بخشی از مذهب شده و بازتاب اجتماعی پیدا کرده است. نفی دیگری، ماهیت تاریخی هم پیدا کرده است و گویی تبدیل به هویت آنها شده است. در چنین شرایطی چگونه میتوانید بین نفی و اثبات، تقریب ایجاد کنید؟ لذا اندیشهی تقریب، یک اندیشهی ناممکن است. زمانی که وهابیت میگوید تقریب بین شیعه و سنی امری محال است، در حقیقت همین چالش را به زبان دیگری بیان میکند که در آن شیعه و سنی نقیضین هستند و نزدیکی میان این دو غیر ممکن است. در حقیقت وهابیت به همین نفیها و تقابل بینابین دو مذهب نگاه میکند که بُعد تاریخی و جنبهی نفی و اثباتی در قبال هم پیدا کرده است. البته من این را قبول ندارم و فقط در اینجا دلیل را تقریر میکنم. این دیدگاه که در آن تقریب غیرممکن است، چند مؤلفه دارد: اول؛ مؤلفهی اختلاف مذهبی که ناشی از یک اختلاف کلامی است و به معنای فقهی شدن نفی دیگری است. مؤلفهی دیگر این است که این مسئله جنبهی هویتی و تاریخی پیدا کرده است. قرنها از این نفی گذشته و ریشه دوانده است و نفی دیگری تبدیل به هویتی برای آنها شده است. ما میتوانیم دو نوع هویت سازگار و ناسازگار داشته باشیم؛ که در اینجا، هویت ناسازگار است و هویت یکی، نافی هویت دیگری است و این بدترین تقابل را ایجاد میکند.
چالش دوم، شبههی مشروعیت است. مشروعیت به این معنا که بسیاری از شیعیان ممکن است معتقد باشند شیعه برحق است و حق با باطل ائتلاف نمیکند، حتی اگر ممکن باشد؛ چون تقریب نادرست و نامشروع است. این شبهه در ذهن خیلی از افراد وجود دارد. آنها معتقدند که ما برحق هستیم، در حالیکه آنها برحق نیستند و آنها از یک منشأ باطل برخاستهاند، چگونه حق میتواند با باطل جمع شود، با هم دوستی کنند و میان آنها قرابت و نزدیکی برقرار شود؟ همین دیدگاه را برخی از اهل سنت دارند و میگویند ما برحق هستیم و بنابراین با باطل نمیتوانیم قرابت و نزدیکی داشته باشیم و حتی تعبیر شدیدتری به کار میبرند و میگویند چگونه میتوان با مشرک حرف زد؟ این شبهه خیلی رواج دارد. وقتی افراد را به تقریب دعوت میکنیم، در دل خود دغدغه دارند که آیا ما با وجود عصمت و مظلومیت اهل بیت(ع) میتوانیم با آنها کنار بیاییم و حرف بزنیم؟ این شبهه، یک شبهه خیلی قوی است، ولو اینکه به زبان جاری نکنند، این یک دغدغهی درونی است که وجود دارد.
چالش سوم، به مصلحت بودن اندیشهی تقریب است. در این زمینه دو چالش قابل طرح است: یکی اینکه تقریب به مصلحت اسلام نیست که البته باطل بودن این خیلی واضح است و اسلام مجموعهای از شیعه و سنی است. و لذا اگر قرار باشد در مقابل همدیگر قرار بگیرند، دیگر مجالی برای اسلام، پیامبر(ص) و امت اسلامی باقی نمیماند. این شبههای است که به ذهن بعضیها میآید که تقریب به مصلحت اسلام نیست و باید اسلام را به صورت ناب بیان کرد، درحالیکه شبههی این افراد از یک خلط برمیخیزد؛ یعنی بین اصل اسلام ـ به عنوان یک نهاد اجتماعی که امتی را پشت سر خود دارد ـ و اندیشهی ناب اشتباه گرفتهاند. شما میتوانید اندیشهی ناب را در فضای اسلام مطرح کنید. پس خلط کردن بین اسلام و ایمان، اندیشه و نهاد اجتماعی اسلام و جامعهی اسلامی از بزرگترین خلطها و خطاهایی است که برخی از اهل سنت و شیعه دچار آن میشوند. برخی میگویند «ما مصلحت شیعه را در نظر داریم و تقریب به مصلحت شیعه نیست، چون شرایط کنونی، شرایطی است که شیعه میتواند بروز و ظهور قوی داشته باشد و لذا باید از فرصتها به خوبی استفاده شود، در حالیکه تقریب مانع از این امر میشود.» این یک اندیشهی نادرست است و باید گفت که مصلحت شیعه بر دو دسته است: اول؛ مصلحت جدا از مصلحت امت اسلامی، یعنی تصور ما بر این است که شیعه به طور جدا و منفصل از امت اسلامی میتواند مصلحتی را برای خود تعریف کند. این تصور اشتباهی است، مگر میشود شیعه که بخشی از امت اسلامی است، تقریب نکند و جامعه را پر از کینه، اختلاف، تکفیر، قتل و کشتار کند و در این فضا بتواند پیشرفت کند؟ سرنوشت ما به اسلام گره خورده است، همانطور که سرنوشت اهل سنت هم به اسلام گره خورده است، لذا اگر جامعهی اسلامی روی آرامش پیدا نکند و شیعه و سنی با هم درگیر باشند، هیچکدام نمیتوانند به مصلحت خاص خود برسند. شما بخشی از یک امت اسلامی هستید، باید روابط درستی ما بین امت اسلامی برقرار کنید که اگر مصلحت را جدا از مصلحت امت و اسلام ـ اسلامِ به معنای نهاد اجتماعی که شیعه و سنی را شامل میشود و به معنای «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله» است، نه اسلام به معنای فکر ـ در نظر بگیرید، خلاف قواعد اجتماعی است و شیعه درگیر خون و خونریزی میشود، چون در مقابل اهل سنت قرار میگیرد که اکثریت هستند. اکثریت را نمیتوان نابود کرد. اگر در چنین شرایطی دنبال مصلحت جداگانه باشیم، دچار توهم شدهایم. اما اگر دنبال مصلحت در چارچوب قواعد بازی باشیم، به این معنا که جامعهی اسلامی و روابط اسلامی شکل بگیرد، در این صورت هر کسی میتواند کالای خود را عرضه کند، شیعه و اهل سنت میتوانند کالای فکری خود را عرضه کنند. از روابط اجتماعی به عنوان خط قرمز عبور نکنند، روابط اجتماعی پابرجا بماند، ارتباطات و وحدت اجتماعی شیعه و سنی برقرار باشد، روابط کاملاً برخودار از علائق عاطفی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ارزشهای اسلامی باشد. در این صورت در این فضا با حفظ مراعات عدم ایجاد تنش در روابط، هر کس هر کالایی دارد، عرضه کند؛ مانند کاری که اهل بیت(ع) کردند. اگر منظور از مصلحت همین باشد، درست است. مصلحت از سلامت جامعه جدا نیست. اگر شما بخواهید سلامت جامعه را به هم بزنید، دچار توهم شدهاید. همهی افرادی که در بازار دکانی دارند یا محلی برای عرضهی کالا دارند، خواهان موجودیت رقبای خود هستند، چون نابود کردن رقبا به معنای نابود کردن بازار است، معنای بازار این است که همه زیر یک سقف هستند، همه خواهان هم و کنار هم هستند، منتهی هر کسی هر کالایی دارد، آن را عرضه میکند که این بستگی به این دارد که کالا چقدر مقبولیت و مطلوبیت داشته باشد. جامعهی اسلامی هم همینطور است. « فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه»[1] باید یک قائل، مستمع و انتخاب کنندهای باشد. اما اگر قرار باشد رقبا و صاحبان افکار دیگر را نابود کنیم، این کار فایدهای ندارد، چون او هم ما را نابود میکند. اگر بنا باشد در جامعهی اسلامی به خاطر اختلاف اندیشه، طرف مقابل نباشد؛ مثلاً چون آن گروه از حیث مذهبی با ما مخالف هستند، اصلاً نباید وجود داشته باشند، مثل همان حرفی که تکفیریها میگویند، طرف مقابل هم ما را تکفیر میکند و از مذهب خود دفاع میکند. این چالش مصلحتی، اشتباهی است که برخی در آن تصور میکنند مصلحت شیعه جدا از سلامت اجتماعی اهل سنت، قابل برقراری است.
چالش چهارم، چالش کارآمدی است. اندیشهی تقریب، اندیشهی خوبی است، اما یک اندیشهی کامل، جامع و پاسخگو برای وضعیت اسف بار ارتباطات و مناسبات اجتماعی کنونی شیعه و سنی نیست. تقریب باید بخشی از یک اندیشهی کلان دیگر باشد که آن اندیشهی کلان میتواند مشکل کنونی روابط شیعه و سنی را حل کند. چرا که ما الان سالهاست که اندیشهی تقریب را مطرح کردیم، قبل از انقلاب هم اندیشهی تقریب وجود داشته است، این اندیشه کارآمدی حداقلی دارد، به ویژه در قبال مشکلات رو به تزاید و افزایش ارتباطات شیعه و سنی. این اندیشه ضعیف است و نمیتواند مشکل را حل کند، اگرچه یک اندیشهی سالم، ممکن و مشروع است و حتی باید باشد، ولی مشکل این اندیشه این است که به تنهایی به صحنه آمده است و به تنهایی نمیتواند مشکلات وضعیت کنونی را حل کند. ما باید دست به یک نظریهپردازی بزنیم و جایگاه تقریب را در یک اندیشهی کلان تعریف و آن اندیشهی کلان را پیاده کنیم که در این صورت تقریب هم میتواند نقش و سهم خود را در آن داشته باشد. من این چالش را قبول دارم. معتقد هستم که مشکل تقریب این است که به تنهایی به صحنه آمده است و میخواهد از پس همهی مشکلات برآید. اندیشهی تقریب جزئی از یک اندیشهی کلان است و تا شناخته و تعریف نشود و در پی تحقق آن برنیاییم، کاری از تقریب ساخته نیست. در ادامه نظریهای را بیان میکنم که تقریب باید بخشی از آن باشد.
پاسخ به چالشهای فکری اندیشهی تقریب
کسانی که دنبال چالش مصلحتی هستند، اشتباه فاحش میکنند. کسانی که تصور میکنند تقریب به مصلحت شیعه نیست، دچار توهم هستند. در حقیقت آنها با رفتارهای خود هم شیعه را ذبح میکنند و هم اسلام و امت اسلامی را. دو چالش دیگر، چالش فراروی امکانپذیری تقریب و چالش مشروعیت آن است. پاسخهای زیادی میتوان به این دو چالش داد. یکی از پاسخها این است که ما دچار بد ذهنیتی و بد تعریفی نسبت به تقریب هستیم. تصور ما این است که تقریب به معنای این است که دو مذهب از حیث فکری به هم نزدیک شوند و از بخشی از افکار خود دست بردارند و بعضی از اعتقادات خود را نادیده بگیرند، در حالیکه چنین تعریفی از تقریب نادرست است. تقریب کاری به اندیشه ندارد. تقریب هیچگاه سراغ دست کشیدن از همه یا بخشی از اندیشه، تضعیف یا مخفیسازی آن نمیرود. باید به اندیشه اعتقاد داشت. وقتی شما به مجموعهای از اندیشهها اعتقاد دارید، نمیتوانید خلاف اعتقادات و اندیشهی خود را داشته باشید، یا اینکه بخواهید آن را تضعیف کنید و به حاشیه برانید. نفیِ معتَقِدات اندیشهای، تقریب را تشکیل نمیدهد. مگر ما در تقریب میگوییم از اندیشههای خود دست بردارید یا اندیشههای خود را یکی کنید؟ دیگران اندیشههایی دارند که به آنها معتقدند، ما هم همینطور هستیم. چرا این تصور اشتباه به ذهن خیلی از افراد آمده است که میگویند ما حاضر به تقریب هستیم، ولی نمیتوانیم از بعضی از معتَقِدات خود دست بکشیم. ما در تقریب نمیخواهیم که شما از معتَقِدات خود دست بکشید. تقریب کاری به اندیشه و دست کشیدن از آن ندارد. تقریب به فضای رفتار مربوط است. تقریب به این معناست که نسبت به یکدیگر عاطفه بورزیم. عواطف اسلامی را از فضای جامعهی شیعی محض یا سنی محض بیرون ببریم، به گونهای که شیعه و سنی نسبت به یکدیگر عاطفه بورزند. مانند همان چیزی که پیامبر اکرم(ص) در جامعه ایجاد کرد، در جامعهی علوی شیعه و سنی حضور داشتند و نسبت به هم عواطفی داشتند. روایاتی در زمینهی حبّورزی، احساس عاطفی، احساس برادری و غیره وجود دارد. بعضیها ممکن است تصور کنند که این روایات مختص شیعه است، ولی این تصور اشتباه است. اخوت ما بین دو نفری است که هر دو شهادتین بر زبان جاری میکنند، برای این مطلب دلایل تاریخی و نصّی بسیاری وجود دارد. تقریب به اندیشه کاری ندارد، بلکه وضعیت اخلاقی و رفتاری را اصلاح میکند. تقریب دو طرف را وا میدارد که نسبت به منویات و عقاید دیگری آگاهی پیدا کنند، چون جهل منشأ جدایی است و اگر ارتباطات علمی متقابلی نسبت به هم صورت بگیرد، جهل برطرف میشود و شما میفهمید که خیلی از حرفهایی که آنان میزنند، همان حرفهای شما است و شما از دور خلاف آن را میدیدید. خیلی از شیعیان و سنیها وقتی کنار هم قرار گرفتند و بعد از آنکه معرفت پیدا کردند، به یکدیگر علاقه پیدا کردند و جهل آنها برطرف شد. این یک تقریب علمی است؛ یعنی معلومات دو طرف به یکدیگر نزدیک شود تا مشترکات آنها آشکار شود و نقطههای اختلاف آنها تقلیل پیدا کند. یک تقریب اجتماعی نیز وجود دارد که در آن باید ارتباط، تعامل و داد و ستد داشته باشیم. تقریب اخلاقی، تقریب علمی و تقریب اجتماعی ربطی به اندیشه ندارند. پس ما دچار یک بد تعریفی نسبت به تقریب شدهایم. نکتهی دیگر حائز اهمیت این است که شیعه و سنی بر پایهی نفی دیگری بنا نشدهاند، البته بر پایهی نفی دیگری به یک معنا بنا شدهاند، اما نه بر اساس این نفی اجتماعی. اگر شما دو برادر باشید که دارای دو اندیشه در خانه هستید، به گونهای که اندیشهی شما خلاف اندیشهی برادرتان باشد، طبیعتاً شما معتقد هستید که او بر باطل است و او هم معتقد است که شما بر باطل هستید، اندیشهی شما نافی دیگری است که این یک نفی طبیعی است. در جامعهی اسلامی نفی دو اندیشهی کلامی که در ورای مذاهب بوده، در تجربهی صدر اسلام یک نفی طبیعی بوده است، نه یک نفی تکفیری یا تعصبی یا دارای بازتابهای اجتماعی. اینها را ما ایجاد کردیم. بهترین قرن قابل مطالعه برای وضعیتهای اجتماعی آحاد یک جامعهی اسلامی، قرن اول و دوم است، البته نمیخواهم بگویم در این دو قرن ظلمهایی بر اهل بیت(ع) نشده است، چون ظلم و ستم از سوی حکام صورت گرفته است که ما کاری به آن نداریم، روابط اجتماعی و سالم میان انسانهای دارای دیدگاههای مذهبی آن دوران مد نظر ماست. حداقل دو قرن تمام شیعه و سنی، به عنوان شیعه و سنی کنار هم زیستهاند و هیچکدام دیگری را به خاطر مذهب نفی نکردند. البته اختلافهایی با حاکمان بوده است که خود اهل سنت هم آن اختلافها را در قرن دوم با حاکمان داشتند. درست است که حاکمان از اهل سنت بودند، ولی بزرگان اهل سنت هم با حاکمان خود در اختلاف بودند. مگر ابوحنیفه در زندان کشته نشد؟ مگر مالک توسط ابوجعفر منصور دوانقی با شمشیر مضروب نشد؟ مگر احمد بن حنبل در یک معانات تاریخی پر از شکنجه قرار نداشت؟ اگر شافعی مقرب درگاه حاکم بود، چرا به این کشور و آن کشور سفر میکرد؟ امامان اهل سنت هم با حاکمان خود مشکل داشتند، البته امامان ما مشکل بیشتری داشتند. شیعه و سنی در این دو قرن یک جامعهی واحد بودند و هیچ یک دیگری را به خاطر اختلاف مذهبی نفی نکرده است. البته نفی طبیعی بوده است، چون حضور شیعه یا اهل سنت به معنای باطل بودن دیگری است، اما آنها با هم مناسبات اجتماعی داشتند و دلایل زیادی میتوان برای آن آورد. بنابراین برخی معتقد به امکانناپذیری اندیشهی تقریب هستند، چون تصور میکنند شیعه و سنی بر پایهی نفی دیگری بنا شده است، اگر منظور نفی اجتماعی باشد که در قالب تکفیر، دشمنی با دیگری و نفی ارتباط با دیگری ـ به خاطر اینکه دیگری بر حق نیست ـ بروز پیدا میکند، نادرست است. چنین چیزی در صدر اسلام وجود ندارد، نه در نصوص دینی ماست و نه در متون دینی شیعه و سنی و نه در وقایع تاریخی قرن اول و دوم. یعنی در قرن اول و دوم شیعه و سنی یک تجربهی شیرین وحدت اجتماعی و کنار هم بودن را داشتند. اینطور نیست که چون من با او زندگی میکنم، حرف او را قبول دارم یا او را در اندیشهی کلامی بر حق میدانم، پس ما دچار یک بدفهمی نسبت به تقریب شدیم و از طرفی نفی دیگری را به صورت طبیعی تجربه نکردیم؛ بلکه نفی اجتماعی را مبنا قرار دادیم. البته در یک برههای از تاریخ، روابط شیعه و سنی به صورت نادرستی شکل گرفت که سیاست هم در آن نقش داشته و جزئی از هویت شیعه و سنی شده است. اما این امر هیچ مشروعیت و اصالتی ندارد و صرفاً یک امر تاریخی است که باید آن را از بین برد. تعصبات و نفی دیگری که در ذهن همهی ما رسوخ پیدا کرده است، جنبههای تاریخی دارد، به خاطر ظلمهای تاریخی است که رخ داده و جریان شیعه و سنی را از وضعیت طبیعی خود خارج کرده است. من در مقابل اندیشهی امکان ناپذیر بودن تقریب، این را عرض میکنم که امر عارض را میتوان از شیعه و سنی جدا کرد، شیعه و سنی باید یک بازاندیشی نسبت به متون، نصوص و وضعیت ارتباطات دو مذهب یا اتباع مذاهب در فضای جامعهی اسلامی داشته باشند و این کار شدنی و ممکن است و یک امر ذاتی و هویتی در مذهب شیعه و سنی نیست تا بگوییم که قابل جدا شدن نیست؛ بلکه این یک امر عارضی است و تاریخ آن را تحمیل کرده است. ما باید به صدر اسلام و به نمونهی همزیستی شیعه و سنی در کنار هم بازگردیم، به رغم اختلافهای فکری و به رغم جدی بودن آنها، ما باید به عصری برگردیم که در آن شیعه و سنی اجازه نمیدادند اختلاف فکری وارد مناسبات و ارتباطاتشان شود. اصلاً به ذهن آنها نمیآمد که چون اختلاف فکری وجود دارد پس باید اختلاف اجتماعی هم داشته باشند، چون اسلام طبیعی، جامعه را شکل داده بود. لذا در پاسخ به امکانناپذیری تقریب باید گفت که این امر ذاتی نیست.
در ارتباط با حقانیت و مشروعیت تقریب باید گفت که بین دو موضوع خلط شده است: یکی موضوع اندیشه که معروض حق یا باطل بودن است و دیگری موضوع ارتباطات و مناسبات اجتماعی است که میتوان با غیر خود و مخالف خود ارتباط برقرار کرد؛ چون اساس جامعه بر همین است. ما این دو را از هم تفکیک نکردیم و تصور ما این است که چون برحق هستیم، بنابراین همنشینی با باطل ناممکن است. اما در اندیشهی قرآن با غیر مسلمان هم باید رابطه داشت، چه رسد به مسلمان «تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ»[2]. اگر بنا باشد که ارتباطات اجتماعی فقط بر پایهی دو فکر همطراز باشد، در این صورت هیچ جامعهی نمیتواند شکل بگیرد، چون افراد جامعه با هم متفاوت و گاهی مخالف هم هستند. جامعه دارای افرادی با اندیشههای متفاوت است، آنها باید قواعد بازی را به گونهای تعریف کنند تا بتوانند با هم کنار بیایند و سازگار باشند. لطافت و حیات جامعه مبتنی بر تنوع است، اگر قرار باشد همه مثل هم باشند، خدا یکسان خلق نکرده است تا همه یکدست باشند. البته این به این معنا نیست که اگر چندشکل بودند، همه برحق هستند. بخشهایی از حق در ارتباطات سالم و تبادل افکار به دست میآید. «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»[3] جامعه باید برقرار شود و روابط سالم وجود داشته باشد و اندیشههای مختلف و متفاوت مطرح شود تا حق روشن شود، اما اگر قبل از اینکه جامعه بنا شود، تصور اینکه حق منکشف است، اشتباه است. بنابراین جامعه را نباید بر اساس حالت یکدست فکری بنا کرد. جامعه باید بر اساس وضعیتهای متعدد شکل بگیرد و فضاهای رشد در آن فراهم شود. این تصور که به ذهن ما آمده است که چون برحق هستیم، بنابراین نمیتوانیم با باطل کنار بیاییم و با آنها ارتباط داشته باشیم، براساس تجربهی عقلایی و اسلامی در نصوص و متون، نادرست است. مناسبات جامعه را باید از فکر جدا و فکر را مدیریت کرد، به این معنا که همه باید توافق کنند و قواعدی داشته باشند. «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه»[4] صدر اسلام به همین صورت بوده است. اهل بیت(ع) و همچنین ائمهی مذاهب اهل سنت حرفهای خود را میزدند و هیچ کدام به معنای اجتماعی متعرض یکدیگر نمیشدند، البته حاکمان اینگونه نبودند. مأمونالرشید متعرض فکر و اندیشهی احمد بن حنبل و امام رضا(ع) میشد، ما دربارهی حکومت بحث نمیکنیم، ما دربارهی جامعه و وحدت اجتماعی صحبت میکنیم. لذا بزرگترین دلیل بر بطلان اینکه ما نمیتوانیم با صاحب اندیشهی دینی مخالف، وحدت کنیم، قرآن است که میفرماید: «تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ»[5] و وقایع تاریخی قرن اول و دوم و همچنین سیرهی امامان ماست که با اهل سنت و نه با حاکمان، ارتباط گرمی داشتند و با هم یک جامعه را تشکیل میدادند. اینها دلایلی بر بطلان این دیدگاه است.
نظریهی همزیستی و تعایش
من نسبت به چالش ناکارآمدی هم نکتهای عرض میکنم. یکی از اشکالات وارد شده به تقریب این است که تقریب ناکارآمد است. من معتقدم اولاً تقریب یک اندیشهی مشروع، به مصلحت، ممکن و حتی واجب است. یعنی سه چالش قبلی را قبول ندارم. اما معتقد هستم تقریب یک اندیشهی بدون حامی و جدا شده از یک مجموعهی فکری است که طبعاً به تنهایی قادر نیست وضعیت کنونی جامعهی اسلامی را درمان کند و غیر پاسخگو است. به نظر میآید آن اندیشهی کلان که باید روی آن بحث کرد، نظریهی همزیستی و تعایش است. همزیستی قبل از آنکه امر دینی باشد، یک امر بشری است، به این معنا که انسانها بر اساس تجربهی تعامل و تسامح نسبت به هم، زندگی اجتماعی را بنیان میگذارند و همزیستی را با هم شکل میدهند و عدم تعارض به طرف مقابل را که دارای اندیشههای مخالفی است، مبنا قرار میدهند تا زندگی به صورت اجتماعی و جمعی شکل بگیرد. این تجربهی بشری است. همهی انسانها این را میفهمند و همهی عقلا آن را تأیید میکنند. همه میدانند که اگر بنا باشد در زندگی، در تنظیم روابط خود، موضعگیریها و زندگی اجتماعی بر اتحاد و همسنخی فکری تمرکز کرد، نمیتوان جامعه را شکل داد. جامعه باید فصل ارتباطات خود را از فصل اندیشه جدا کند. ارتباطات اجتماعی بر پایهی کنار آمدن، چشمپوشیدن، تسامح کردن و دیگری را تحمل کردن است، چون منافع مشترک دو طرف در این است. اگر قرار باشد دو طرف بر اساس اندیشههای فکری خود با هم درگیر باشند و یکدیگر را نفی کنند و همزیستی نکنند، جامعه شکل نمیگیرد و به ضرر هر دو طرف است. اساس همزیستی، تحمل است و همهی عقلا آن را تأیید میکنند. همزیستی اسلامی هم چیزی غیر از این نیست؛ یعنی مذاهب مختلف باید نظریهی تعایش و همزیستی عقلایی را بگیرند و پایههای آن را بر اساس نصوص دینی بنیان بگذارند و همهی جنبههای اخلاق، عواطف، احساسات، تعامل، احترام و غیره را که در نصوص دینی ما افزون بر نگاههای عقلایی وجود دارد، تقویت و بازشناسی کنند تا یک تعایش اسلامی را شکل دهند. اتفاقاً چون تعایش اسلامی ریشه در وضعیت عقلایی دارد، سریع پا میگیرد. یک دلیل برای اینکه تقریب سریع پا نمیگیرد، این است که تقریب با شبهاتی مواجه است و هر یک نسبت به دیگری، احتمال سوءاستفاه از تقریب را میبرد و به همین دلیل عملاً ناکارآمد است یا کارآمدی کمی دارد. درحالیکه تعایش یک امر عقلایی و قابل فهم است. اگر نصوص دینیِ ناظر به تعایش فعال شود، این اندیشه میتواند پا بگیرد. برای من در ابتدا این سؤال وجود داشت که آیا کلمهی تعایش که یک مصطلح امروزی است، در متون دینی ما آمده است یا نه؟ لذا در متون شیعه و سنی جستجو کردم و به روایتی از امام باقر(ع) برخورد کردم که در آن کلمهی تعایش آمده است و حضرت راهکار خوبی برای آن ارائه دادند و فرمودند «یک سوم تعایش، تغافل است.»[6] یعنی اگر میخواهید تعایش کنید، باید چشمپوشی کنید. اگر بنا باشد چشمپوشی نکنیم، نمیتوانیم تعایش کنیم. اگر میخواهید زندگی مشترک داشته باشید، باید تغافل کنید. امام باقر(ع) تعایش را اینگونه تعریف کردند که «دو سوم تعایش فتانت و زیرکی است و یک سوم آن تغافل است.»[7] یعنی تعایش با زیرکی و رعایت خطوط قرمز و مراعات آن با عقل و زیرکی است و یک بخشی از آن هم تغافل است. اصلاً اجازه ندهید که اختلاف به صحنهی اجتماع بیاید و اگر آمد باید تغافل ورزید. دو سوم تعایش، زیرکی است و یک سوم آن تغافل است. پس تقریب میتواند در مجموعهی تعایش، بخشی از زیرکی و تغافل باشد. یعنی تقریبهای علمی را در جهت فتانتی که امام باقر(ع) میفرماید، باید به گونهای مدیریت کنیم تا جهلی باقی نماند و مشترکات فعال شود. بخشی از تقریب در تغافل و چشمپوشی است. خیلی از شیعیان نسبت به اهل سنت و خیلی از اهل سنت نسبت به شیعیان این چشمپوشی را ندارند، ما اهل تغافل نیستیم، چون تصور ما این است که آنها باید مثل ما باشند، اما چنین چیزی ممکن نیست یا اینکه تصور میکنیم رفتارهای آنان در فرهنگ باید دقیقاً همان چیزهایی باشد که ما در فرهنگ قبول داریم. بزرگترین تغافل را امام علی(ع) داشتند. اصحاب امام بیشتر سنی و عثمانی بودند تا شیعه. مانند امروز که شیعه در اقلیت است و اکثریت با اهل سنت است، آن زمان هم همینطور بوده است و این یک امر تاریخی است. در آن جامعه اهل سنت نماز تراویح میخواندند، آنها در مسجدی که امام علی(ع) امام جماعت آن بود و پشت سر ایشان نماز میخواندند، خواستند در ماه رمضان نماز تراویح بخوانند، امام در ابتدا امام حسن(ع) را فرستاد تا به آنها بگوید این نماز را نخوانید، اما آنها قبول نکردند، لذا امام فرمود کاری به آنها نداشته باشید. آنها در شب نماز تراویح میخواندند و نماز صبح را پشت سر امام میخواندند، در روز هم اصحاب حضرت بودند و با شیعه هم مناسبات اجتماعی واحد داشتند. این کار تغافل است. اگر بنا باشد تغافل نکنیم، امام هم نباید تغافل میکرد. تغافل از نظر مذهبی یک امر روشن و بدیهی است. پس باید تقریب را در فضای تعایش، یک ساز و کار به حساب آورد. شیعه و سنی، حوزههای علمیهی شیعه و سنی، بزرگان آن دو، باید به سمت تقریر و تبیین تعایش بروند. این یک امر عقلایی است که زود فهم و درک میشود و لوازم، خطوط قرمز و ساز و کارهای آن سریع شناخته میشود. وقتی این وضعیت پا بگیرد، میتوانند همدیگر را به خوبی تحمل کنند. الان خیلی از نصوص و متون دینی مربوط به تعایش و ارتباطات اجتماعی، نادیده گرفته شدهاند، چون نگاه ما مختص روابط شیعه با شیعه یا سنی با سنی بوده است. بحثهای مربوط به تعایش و همزیستی، بخشهای تاریخی قرن اول و دوم و تا حدودی قرن سوم، نصوص قرآنی، متون موجود از اهل بیت(ص)، نصوص وارده از پیامبر اسلام(ص) که بسیار زیاد هستند، ناشناخته و مهمل نگاه داشته شدهاند، چون ما نگاه تعایشی نداشتیم و فقط نگاه اختصاصی به شیعه داشتیم. اگر بخواهیم آن نظریه را طرح کنیم، همهی اینها مطرح میشود و هم شیعه و هم سنی به سمت آن میروند.
پرسش و پاسخ
ـ یکی از حضار: از بیانات حضرتعالی استفاده میشود که تقریب برای نزدیک شدن است، اما ظاهراً یک سنت الهی است که کسی که حقیقتی را یافته است و دیگران به آن حقیقت دست پیدا نکردهاند، او باید خود را نزدیک کند؛ یعنی نه اینکه از یکسری از عقاید خود دست بکشد، بلکه نباید آنها را ابراز کند. پیامبران حقایق زیادی را میدانستند، اما برای اینکه بتوانند به امت خود نزدیک شوند، آن حقایق را ابراز نمیکردند. اگر ما بر اندیشههای خود پافشاری داشته باشیم، آیا تقریب اتفاق میافتاد؟ پس باید از یکسری از اندیشهها دست بکشیم، به این معنا که بر آنها پافشاری نداشته باشیم؛ مثلاً در مورد خلافت؛ چنانکه مرحوم بروجردی فرمودند ما باید مرجعیت علمی اهل بیت(ص) را پررنگ کنیم، نه خلافت آنها را. اگر از این دریچه وارد شویم، هر چند ما عقیده به خلافت اهل بیت(ص) داریم، تقریب به معنای اخلاقی و اجتماعی واقع میشود. اگر پافشاری به ابراز اندیشهی خود نداشته باشیم، تقریب اتفاق میافتاد.
ـ استاد مبلغی: من با این نگاه و زوایهی دید به شدت مخالف هستم. ما دچار یک اشتباه تاریخی هستیم و آن این است که تا بحث تقریب مطرح میشود، آن را در فضای گفتمان اندیشه مطرح میکنیم. در ذهن ما جا افتاده که گویی تقریب برای این است که آنها به ما نزدیک شوند، حالا ما کمی کوتاه میآییم و با آنها میسازیم، تا به هم نزدیک شویم. من معتقد هستم آنچه که معروض تقریب است، مناسبات اجتماعی است و این چه ربطی به اندیشه دارد؟ اندیشه قواعد خاصی دارد. یک قاعدهی آن این است که شما بر اساس دلایل یا وضعیتهایی یک اعتقادی پیدا کردید، شیعه به عقایدی و اهل سنت هم به عقایدی اعتقاد پیدا کردند، کاری هم نمیتوان کرد. این یک قاعده است که اعتقاد در اختیار دلایل و براهین است. دو صاحب اندیشه میتوانند با هم بحث کنند. بحث آنها باید یک چارچوب عقلانی داشته باشد و دو طرف در یک حد سوایی قرار بگیرند و یک طرف خود را عالی نبیند، اگرچه عالی باشد. اندیشه راهی برای خود دارد و مناسبات اجتماعی به صورت مطلق، یعنی چه طرف مقابل با شما بسازد و چه نسازد، ربطی به اندیشه ندارد. چرا تا از تقریب صحبت میکنیم، میگویید آیا او به سمت ما میآید و عقاید ما را میپذیرد؟ آنهایی که معتقدند چنین چیزی صورت نمیگیرد، میگویند کوتاه بیایید، شاید بعداً درست شود. قانونی که اسلام برای اندیشه بیان کرده است، آیهی شریفهی « فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»[8] است. جامعهی اندیشگی، باید جامعهای باشد که با یکدیگر رفتار مسالمتآمیز داشته باشند، به همدیگر تحمیل نکنند، حالا اگر طرف مقابل زیر بار نرفت، اشکالی ندارد، تقریب مربوط به مناسبات است. چرا تا بحث تقریب مطرح میشود، سریع به سمت اندیشه میروید که طرف مقابل چه مقدار با ما کنار میآید؟
ـ تغافل در غیر مشترکات است؛ یعنی در آنچه که مایهی اختلاف است، باید تغافل کنیم؟
ـ استاد مبلغی: اگر مقصود شما از تغافل اجتماعی باشد، درست است...
ـ شما نباید بر یکسری از اندیشهها پافشاری کنید. اگر بر آن اندیشهها پافشاری کنید، اصلاً تقریب اتفاق نمیافتد.
ـ استاد مبلغی: نه. شما باید برای خودتان پافشاری داشته باشید، نباید نسبت به دیگران پافشاری داشته باشید، مانند زمانی که اهل سنت نماز تراویح میخوانند. اگر تغافل به این معنا باشد که شما از مذهب و اعتقادات خود دست بردارید، چنین چیزی امکان ندارد.
ـ در حالت ابراز آن، چون این سبب اختلاف میشود.
ـ استاد مبلغی: من معتقد هستم تولّی و تبرّی به معنای تبرّی از اهل سنت نیست. برخی آنها را یکی میپندارند. حداقل تبرّی این است که شما فعل انسانهایی را قبول ندارید، این اشکالی ایجاد نمیکند. تبرّی به معنای عدم پذیرش احساسی فعل بعضی از افراد است که نسبت به اهل بیت(ع) ظلم کردهاند. شما اینها را یکدست نکنید. معاویه و یزید ظلم کردند که حساب آنها جداست و بسیاری از اهل سنت هم یزید را قبول ندارند، بعضی از آنها معاویه را قبول ندارند. بعضی از خلفای اهل سنت، فعلهایی داشتند که ما فعلهای آنان را قبول نداریم. اما شما نمیتوانید از اهل سنت تبرّی کنید. شما باید با اهل سنت وحدت داشته باشید، ما نمیخواهیم شما با خلفا وحدت کنید. یک تصور اشتباه این است که وقتی ما تقریب میگوییم، تصور میکنند که ما میخواهیم با خلفای اهل سنت وحدت کنیم. خلفا که اصلاً الان نیستند، ما از اهل سنت صحبت میکنیم، همانطور که اهلبیت(ع) هم با آنها رابطه داشتند؛ مثلاً امام صادق(ع) به مالک میفرمود «من تو را دوست دارم» یا اینکه امام میفرمود به مجالس آنها بروید، با آنها نماز جماعت بخوانید و با آنها ارتباط اجتماعی داشته باشید. چرا از آنها تبرّی بجوییم؟ حال اگر ما از خلفا تبرّی بجوییم، سبب اختلاف میشود، خب این کار را نکنید و فقط عدم پذیرش قلبی را داشته باشید و به زبان جاری نکنید تا سبب اختلاف شود، چون برای آنها مقدس است، مگر آنچه که مشترک است؛ مثلاً یزید را هر دو طرف نفی میکنند. معنای این کار، قبول داشتن آنها نیست، ما آنها را قبول نداریم و این همان تبرّی است. اگر مقصود شما از ابراز این باشد که شما چنین چیزی را مطرح نکنید، درست است و فقه جلوی آن را میگیرد. از نظر فقهی آنچه که مایهی اختلاف در جامعهی اسلامی میشود، حرام است. بنابراین هر چیزی که سبب تکفیر، قتل و کشتار شود، حرام است. اهل بیت(ع) هم چنین چیزی را نداشتند. ما باید امور را تفکیک کنیم. اگر فرمایشات شما به سخنان من برگردد، درست است، اما اگر بدان معنا باشد که از اندیشههای خود دست برداریم، درست نیست.
ـ یکی از حضار: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»[9] ما باید اول «حبل الله» را معنا کنیم و بعد به آن تمسک کنیم تا این اختلافات را از میان برداریم. ولی با کمال تأسف ما صد قدم به سمت تقریب مذاهب رفتیم، ولی آنها یک قدم به سوی ما نیامدند. امروز مشاهده میکنیم بالاترین اختلاف بین ما و اهل سنت وجود دارد تا جایی که حکم به ارتداد و کفر ما میدهند و خون و ناموس ما را حلال میدانند.
ـ استاد مبلغی: اگر ما حرکتی داشته باشم، صرفاً یک قدم به سمت تقریب رفتیم و به همان اندازه که ما رفتیم، آنها هم به سمت ما آمدند. مشکل این است که در دو طرف، انسانهای بد ذات کژ اندیشی هستند که ما اسم آنها را تکفیری و شبه تکفیری میگذاریم. اولاً آنها یکدست نیستند، گروهی از آنها وهابی یا تحت تأثیر وهابیها هستند، ما هم بهانه دست آنها میدهیم و لذا آنها فرصت پیدا میکنند و فضا را میگیرند و قدرت مانور آنها بالا میرود. مصلحان در بین شیعه و سنی زیاد هستند و بدانید که تقریب به صورت جدی و اساسی و با رعایت لوازم و خطوط قرمز آن هنوز تحقق پیدا نکرده است. اگر تحقق پیدا کند، جامعهی اسلامی، چه شیعه و چه سنی، منصفان بسیار زیادی دارد. مشکل ما این است که ابتکار عمل را از حیث تقریبی به دست نمیگیریم؛ بلکه خوراکهای ضد تقریب و نفرتافکنی را ایجاد میکنیم و در این میانه، تکفیریهای بد ذات ـ با اینکه تعداد آنها اندک است ـ آنها را دستاویز قرار میدهند و بر شیعه و سنی و بر مقدرات آنها سلطه پیدا میکنند. من در فضای تقریب هستم، ما به صورت جدی گامهای اساسی در این راه برنداشتیم. تقریب یک امر اجتماعی است، باید جامعه به سمت تقریب رود و با چند نفر مشکل حل نمیشود، علاوه بر اینکه اگر تقریب صورت بگیرد و در کنار آن نقض تقریب زیاد باشد، نتیجهی معکوس به بار میآورد. آنها میگویند که شما با ما بازی میکنید. فضا برای تقریب فراهم است، اما به شرایطی نیازمند است.
ـ یکی از حضار: ظاهراً مشکل اصلی، کیفیت بحث لعن و تبرّی است؛ یعنی اگر شفاف صحبت کنیم، مشکل همین است. ما در فضای رسانهای چکار کنیم؟ آیا ما بگوییم کلاً لعن نباید باشد یا بگوییم شخصی باشد؟ در این فضای رسانهای که همه چیز ضبط و مخابره میشود، باید چکار کرد؟
ـ استاد مبلغی: این یک بحث تخصصی است، اما به صورت کلی عرض میکنم که هر کاری که منشأ اختلاف باشد و جامعهی اسلامی را به سمتی ببرد که تکفیریها بر مقدرات آن جامعه تسلط پیدا کنند و امکانات آن جامعه به هدر برود، کار حرامی است. ما یکبار در نجف میخواستیم دربارهی مرحوم کاشف الغطاء صحبت کنیم، لذا به این خاطر با مراجع آنجا دیدار کردیم. وقتی خدمت یکی از مراجع رسیدیم، ایشان شروع به مدح و ستایش مرحوم کاشف الغطاء کرده و گفتند که ایشان یک شخصیت شجاع و مصلح بودند، در نجف عید الزهراء به طور خیلی جدی برگزار میشد، به گونهای که موجب آزار اهل سنت میشد و اتحاد شیعه و سنی را دستخوش اختلاف قرار داده بود، مرحوم کاشفالغطاء وارد حرم شد و بلندگوی حرم را گرفت و با صدای بلند به گونهای که اهل نجف شنیدند این کار را منع کرد. ایشان میگفت از آن به بعد این رسم برداشته شد و در نجف نیست. حتی در آن زمان مرحوم حکیم هر چند که مایل بود همین کار را انجام بدهد، ولی اینگونه عمل نکرد و مرحوم کاشف الغطاء بودند که چنان شجاعتی داشتند و وارد عمل شدند و از آن به بعد این رسم از میان برداشته شد. آیا ما میخواهیم به حضرت فاطمه(س) خدمت کنیم یا اینکه ایشان را در محاصره قرار دهیم؟ به جای اینکه دیگران را به محبت اهل بیت(ع) جذب کنیم، نفرت ایجاد میکنیم و حضرت فاطمه(س) را در انحصار خود درمیآوریم. این کار چه فایدهای دارد؟ ما باید اهل بیت(ع) را مطرح کنیم و محاسن آنها را به مردم بگوییم و محبت مردم را به آنها جلب کنیم، آنها کمالاتی دارند که بخشی از آنها برای بشریت و بخشی از آن برای اهل سنت و بخشی از آن برای شیعه است.
[1] زمر، آیه 18 و 17
[2] آل عمران، 64
[3] زمر، آیه 18 و 17
[4] زمر، آیه 18 و 17
[5] آل عمران، 64
[6] . صَلَاحُ شَأْنِ التَّعَايُشِ وَ التَّعَاشُرِ مِثْلُ مِكْيَالٍ، ثُلُثَاهُ فِطْنَةٌ وَ ثُلُثٌ تَغَافُلٌ.(نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص: 100)
[7] همان
[8] زمر، آیه 18 و 17
[9] آل عمران، 103