بسمه تعالی
موضوع: جریان فکری سیاسی زیدیه
شنظریه پرداز: جناب آقای سید علی موسوی نژاد
12/12/91
یکی از حوزههای محل ابتلای ما که میتواند در عرصههای مختلف معارفی مفید باشد و ما هم در حوزهی تشیع اثنی عشری با آن سروکار داریم. سخن از یکی از جریانهای شیعی است که در طول تاریخ تأثیرگذار بوده است و امروزه هم پیروانی دارد، هرچند که در مقایسه با پیروان امامیه اثنی عشری بسیار کمتر و غیر قابل قیاس است، ولی همچنان حضور دارند و با جمعیت چند میلیونی جزء جریانهای زنده شیعی هستند که عمدتاً در کشور یمن، جنوب شبه جزیره عربستان و بخشهایی از کشور عربستان هستند. من در همین ابتدای سخن، کلیاتی از بحث زیدیه را برای دوستان ارائه میکنم و بعد در مورد محتوای فکری جریان زیدیه و آنچه که میتواند برای ما بیشتر مفید فایده باشد، نکاتی را عرض میکنم.
اهمیت مطالعه در مورد زیدیه
همانطور که عرض کردم زیدیان جریانی از شیعیان هستند که الان حضور دارند و جمعیت قابل توجهی را به خود اختصاص دادند.
نکتهی دوم نزدیکی بسیار زیاد ریشهها و تفکرات زیدیه با شیعهی امامیهی اثنی عشریه است؛ یعنی نزدیکترین جریان فرقهی اسلامی به ما، زیدیه است، حتی از اسماعیلیه که در 6 امام با ما مشترک هستند و اعتقاد به امامت امام صادق(ع) دارند، درحالیکه زیدیه راه خودشان را در بحث امامت زودتر از ما جدا کردند، ولی اعتقاد بر این است که زیدیان به امامیه نزدیکتر هستند تا اسماعیلیه، بدلیل رویکردهای تأویلی و باطنی اسماعیلیه و جدا شدن آنها از آنچه که ما بعنوان اصول مفروضه قبول داریم.
نکتهی دیگری که به زیدیه اهمیت میدهد، میراث مشترک امامیه و زیدیه است. در طول تاریخ، ما شاهد همکاری متقابل بین زیدیان و امامیان در عرصههای مختلف علوم اسلامی مثل حوزههای قرآن و علوم قرآن، تفاسیر و حدیث هستیم. ما در حوزهی حدیث، مثل "ابن عقده" و دیگر شخصیتهای بزرگ زیدیه، راویان زیادی داریم که روایات آنها در منابع ما جمع شده است. دوستانی که با رجال، فقه و حدیث سروکار دارند، به کرات با روات زیدی در روایات شیعی و امامیه مواجه هستند. در فقه، اصول فقه و مباحث مختلف هم اینچنین است، ما در اخلاق میتوانیم حوزههای بسیار مشترک زیادی را با زیدیه دنبال کنیم که اگر فرصت شد به بعضی از آنها اشاره خواهم کرد.
نکتهی دیگری که زیدیه را حائز اهمیت میکند، ویژگی خاص زیدیه در بلند کردن پرچم قیام و مبارزه است؛ یعنی زیدیان پرچمدار اندیشهی سیاسی شیعه بودند و در حوزهی تفکرات انقلابی و پنجه در پنجۀ قدرت افکندن، از امامیه و اسماعیلیه جلوتر هستند و سابقهی طولانیتری دارند. زیدیه در این حوزه یک تجربهی بسیار طولانی و جالبی دارد. مخصوصاً برای ما در دورهی پس از انقلاب اسلامی که تشیع امامیه بصورت جدی و رسمی وارد حوزهی سیاسی شده است، تجربهای که زیدیان در 13-12 قرن گذشته در حوزهی حکومتی بعنوان یک جریان شیعی دارند، یک تجربهی منحصر به فرد است که فقط بعنوان نمونه اشاره میکنم که مثلاً وقتی شما به کتابهای فقهی زیدیه مراجعه میکنید، همیشه در آخرین باب از ابواب قفه خود کتابی بنام «کتاب السیر» یا «شیعهی حکومتی امام» دارند که آن را تعیین کردند، چون از دیدگاه زیدیه امام معصوم نیست و میتوان برای او اختیارات و شرایط عزل را پیشبینی کرد. لذا بحثهای مفصلی در مورد ساختار حکومتی، شرایطی که امام باید دارا باشد و اینکه در چه صورتی میتوان امام را برکنار کرد، مطرح شده است تا اینکه به بحثهایی مثل جهاد و غنائم میرسیم. همهی این موارد را در کتاب السیر میآورند. در فقه حکومتی هم یک تراکم تاریخی 12-10 قرنه در منابع زیدیه داریم. نکتهی دیگر این است که زیدیان در گسترش و نشر تشیع تأثیرگذار بودند؛ یعنی بخش عمدهای از آنچه که ما امروزه بعنوان تشیع میبینیم، مرهون تلاشهای زیدی مذهبان است، و لو ما آنها را الان بعنوان زیدیه نمیشناسیم. بهرحال زیدیان در نقاط مختلف جغرافیای جهان اسلام حضور داشتند، دولت تشکیل داده و تشیع را پایهگذاری کردند. کافی است شما بدانید آل بویه با تمام خدماتی که به عالم تشیع کردند، خاستگاه زیدی دارند و از منطقهی دیلم برخاستند و آن منطقه تحت حوزهی تشیع زیدی بود. تشیعی که در آنجا در قرن دوم و بیشتر در قرن سوم و اوائل قرن چهارم مطرح است، تشیع زیدی است، نه تشیع امامی. و بعداً در آل بویه تغییر مذهب صورت گرفته است. زیدیه جزئی از تاریخ ایران است. زیدیان در شمال ایران و در مقطعی از زمان در طبرستان و در مقطعی طولانیتر در منطقهی شرق گیلان، کوهستانهای البرز مرکزی که دیلم خوانده میشد، حضوری بمدت 7-6 قرن داشتند و تا زمان صفویه و شاه طهماسب صفوی هم بودند؛ یعنی تا اواسط قرن دهم هجری قمری در شمال ایران، زیدیه داشتیم، مدارس زیدیه وجود داشته که بعضی از میراثهای علمی آنها باقی مانده است. البته در طول چند قرن اخیر دیگر در ایران زیدیه وجود ندارد، زیدیه الان عمدتاً در کشور یمن و بخشهایی از جنوب عربستان که هممرز با شمال یمن میشوند، حضور دارد.
اینها برای جلب توجه بیشتر نسبت به اصل مطلب بود، ولی اگر بخواهم مرحلهی دوم بحث را که آن هم جنبهی مقدمهای دارد، پیش ببریم، باید به تاریخ زیدیه اشاره بکنیم. قبل از هر چیز چون فرصتی کوتاهی در اختیار داریم، مباحثی را که میتوان در حوزهی زیدیه مطرح نمود و تحقیق و پژوهش کرد، گذرا و بصورت تیتروار عرض میکنم و از نظر شما استفاده میکنیم تا بدانیم که باید به کدام بخش از مباحث بیشتر بپردازیم. اولین بحثی که در مورد زیدیه مطرح است، خود جناب زید بن علی بن الحسین فرزند امام سجاد(ع) یا زیدِ شهید است. بحث شخصیت جناب زید، بحث قیام او تا اینکه به امامت ایشان برسیم، بالاخره امامت زید توسط زیدیه ادعا شده است، آیا خود زید ادعا داشته یا نداشته است؟ فقط بحث امامت نیست، بحث مهدویت زید هم مطرح است. آیا نگاهی بعنوان مهدی موعود نسبت به زید مطرح بوده است یا نه؟ تا اینکه به موضع ائمه اثنی عشری برسیم. امامان همعصر زید و بعد از زید و زیدیان و همچنین امامیه بعنوان اصحاب ائمه چگونه با زید و زیدیان برخورد کردهاند. همچنین نهضتهای بعدی که خود را ادامه دهندۀ راه زید بن علی میدانستند.
زیدیه عقلگراست
علاوه بر بحث امامت که مهمترین ویژگی اندیشهی زیدیه است و زیدیان را از امامیه جدا میکند، در حوزههای دیگری هم زیدیه صاحب اندیشههایی هستند؛ مثلاً ما زیدیان را در بحثهای کلامی جزء جریانهای عقلیه و عقلگرا میدانیم؛ یعنی زیدیه شبیه معتزله و بخش اصلی امامیهی اثنی عشریه، عقلگرا میدانیم و لذا بعضی از منابع هم نقل میکنند که زیدیان در کلام معتزلی هستند و رابطهی تنگاتنگی بین کلام زیدی و کلام معتزلی هست. آنها حسن و قبح عقلی را میپذیرند و به عدل الهی معتقدند و خیلی از مشخصههایی را که در کلام معتزلی هست، میتوان در کلام زیدی هم دید. البته خود زیدیان به هیچ وجه قبول ندارند که کلامشان معتزلی است و لذا کلام و عقاید مختص خودشان را قائل هستند و معتقدند «واصل بن عطاء» و «عمر بن عبید» شاگرد زید بن علی و اهل بیت(ع) پیامبر بودند، نه بالعکس که در منابعی مثل شهرستانی و غیره گزارش شده است.
زیدیه رویکرد قرآنی و حدیثی دارد
یکی دیگر از ویژگیهای اندیشهی اصحاب فکری زیدیه رویکرد قرآنی و حدیثی زیدیه است، آنها برای خودشان در این حوزه ادعا دارند و تفاسیری دارند که قابل تقسیم است. زیدیه همچون امامیه تفاسیر نقلی و عقلی دارند و این سطح آنها را از امثال اسماعیلیه جدا میکند؛ مثلاً در فرقهی اسماعیلیه چیزی به نام تفسیر قرآن نمیبینید، جز تفاسیر ذوقی و تأویلی که ما آن را به زحمت باید جزء تفاسیر بشماریم، ولی زیدیان مثل ما تفاسیر عقلی و نقلی دارند که به حوزهی اندیشهی معارف امامیه هم راه پیدا کردهاند؛ مثلاً شما تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی را بخوبی میشناسید، بخصوص از وقتی که مرحوم مجلسی مثل این تفسیر را بعنوان یکی از منابع شیعی وارد منابع ما کرد. تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی، یک تفسیر نقلی زیدی است، ولی کاملاً در منابع امامیه پذیرفته شده است. آنها تفاسیر غیر نقلی هم دارند. در حوزهی حدیث، میراث محدثان زیدیه بسیار قابل توجه هستند، البته با میراث حدیثی امامیه برابری نمیکند، ولی در عین حال برای خودشان یک حوزهی مستقل قائل هستند.
در فقه، زیدیه مدعی یک فقه مستقل است
در حوزهی فقه، زیدیه مدعی یک فقه مستقل است. آنها به هیچ وجه گزارشهایی که میگویند فقه زیدیه، فقه حنفیه است، نمیپذیرند که البته واقعیت هم ندارد. میتوان شباهتهایی بین فقه زیدیه و فقه حنفیه یافت، ولی بنظر میرسد شباهت فقه زیدیه به فقه امامیه خیلی بیشتر است تا به فقه حنفیه. البته این هم دلیل دارد که چرا فقه زیدیه شبیه فقه حنفیه شمرده شده و آن این است که زیدیه معتقد به قیاس هستند؛ یعنی همان بُعد عقلگرایی را که در بحث اعتقادات و کلام دارند، در حوزهی فقه هم دخالت دادند. زیدیان به آنچه که در امامیه بعنوان نهی امام صادق(ع) از قیاس در امر فقه و استنباط احکام نقل میشود، اعتقادی ندارند، پس علی القاعده چون عقلگرا هستند، اهل قیاس و رأی شدند و از این جهت به حنفیها نزدیک شدند و طبیعتاً با 3 فرقهی دیگر اهل سنت که بیشتر اهل حدیث و نصگرا هستند، فاصله دارند. پس اگر بخواهیم زیدیه را با مکاتب چهارگانه اهل سنت مقایسه کنیم، بیش از همه در فقه با فقه حنفی مشترک هستند. البته دلایل جغرافیایی مطرح است، چون زید و زیدیان درعراق بالیدند و ابوحنیفه فقیه عراق بود و فقه او در عراق گسترش داشت. دلیل دیگر مواضع ابوحنیفه است، ابوحنیفه در بین همهی رهبران فرق فقهی اهل سنت، از همه انقلابیتر بود و حتی به نفع زید بر علیه هشام بن عبدالملک اموی فتوا داد، در نهضت نفس زکیه بر علیه منصور دوانقی فتوا داد. ابوحنیفه یک فقیه انقلابی بود، البته جدای آن اختلافی که ما بعنوان امامیه با او، بعنوان کسی که یک مکتب در مقابل امام صادق(ع) درست کرده است، داریم. حتی زیدیان او را زیدی میشمارند و در بعضی از منابع زیدیه، بدلیل کمکی که به زید، علویان و محمد نفس زکیه و امثال آنها رسانده است، ابوحنیفه بعنوان یک شخصیت زیدی معرفی شده است.
اشتراکات زیدیه با امامیه
بحث دیگر، بحث اشتراکات زیدیه با امامیه است و این یک حوزهی مفصلی است. در بحث عدل الهی، در بحث مرجعیت اهل بیت(ع) که خیلی هم مهم است، زیدیان همچون امامیه و البته اسماعیلیه برای اهلبیت(ع) پیامبر مرجعیت قائل هستند، حدیث ثقلین را نقل میکنند و به آن اعتقاد دارند؛ یعنی معتقدند پیامبر(ص) بعد از خود قرآن و اهل بیت(ع) را بعنوان مرجع معرفی کرد، البته با تفسیر خاصی که آنها از اهل بیت(ع) دارند که آن را در باب اندیشهی سیاسی امامت زیدیه بحث خواهم کرد.
مجادلات زیدیه با امامیه
ولی این یک روی سکه است، روی دیگر سکه، مجادلات زیدیه و امامیه است. بیشترین بحثها در حوزهی ادامهی امامت و تسلسل ائمهی اثنی عشر، بخصوص در بحث مهدویت و غیبت است. جریانی که با امامیه در طول تاریخ بخصوص در اوائل دوران غیبت در افتاده است، زیدیان بودند. الان اوضاع شیر تو شیر شده که سنیها هم در بحث مهدویت به ما اشکال میکنند. آن اوائل بحث سنی و شیعه، بحث امامت امام علی(ع) و خلافت ابوبکر و عمر بوده است. زیدیان میگفتند اگر شما امام را در همهی عصرها ضروری و آن را منصوص میدانید، چرا امام شما غایب شده و اگر غایب است چه فایدهای برای شما دارد؟ نمونهی بارز آن، آن بحثی که در کتاب مهم «کمال الدین» شیخ صدوق بازتاب یافته است: بحثی که بین ابوزید علوی رازی، شخصیت زیدی شهر ری در اواخرن قرن سوم با ابن غبه رازی، معتزلی امامی مذهب شدهی شهر ری که متکلم بزرگ امامیه است، در گرفته است. مرحوم شیخ صدوق مفصل این گفتگو را در کتاب کمال الدین نقل کردند که دستمایهی کتاب «مکتب در فرایند تکامل» آقای مدرس طباطبایی هم هست. بهرحال این مجادلات یکی دو مورد نبوده و تا زمان ما هم ادامه دارد. همین الان اگر به سایتهای زیدی مذهبان مراجعه کنید، در همین 3-2 نکتهای است که عرض کردم، بحث دارند. یعنی بحث زیدیه و امامیه دربارهی ادامهی سلسلهی امامان اثنی عشر است که آنها قبول ندارند. مورد دوم، بحث تقیه است که باید توضیح بدهم که چگونه زیدیان تقیه را زیر سؤال میبرند و میگویند امام نمیتواند تقیه کند، امام باید همیشه در صحنه حاضر باشد و مستقیماً در امر اجتماع و سیاست دخالت کند. عمدتاً در بحث مهدویت اختلاف وجود دارد و بخصوص زیدیان به هیچ وجه غیبت امام زمان(ع) را قبول ندارند. آنها چون همیشه امام را حاضر در صحنه میخواهند، در این مورد خیلی با ما بحث میکنند.
مجادلات زیدیان با اسماعیلیان
زیدیان با اسماعیلیان یعنی شاخهی سوم تشیع هم در طول تاریخ درگیر بودند. با آنها در بحث سلسلهی امامت و بخصوص در بحث باطنیگری که در اینجا ما با زیدیه موضع مشترکی داریم، با باطنیگری و تأویلگرایی اسماعیلیان مخالف هستند. اسماعیلیان ویژگی دیگری دارند که مجادلات آنها را با زیدیه پررنگ میکند و آن این است که اسماعیلیان هم مانند زیدیان دستی بر آتش مبارزه و قدرت داشتند و اهل حکومت و حکومتداری بودند؛ مثلاً در کوهستانهای البرز اسماعیلیان دورهی حسن صباح، خیلی از زیدیان را کشتند، آنها هم برای خلفای عباسی، هم برای رقبای اسماعیلیشان و هم برای زیدیان گیلان فدائی اعزام میکردند و لذا یک بخش از ترورهای اسماعیلیان به رقبای زیدی آنها در منطقهی شمال ایران بر میگردد. در یمن هم اسماعیلیه حضور داشت که البته هنوز هم هستند. جالب است که بدانید جمعیت یمن از نظر تشیع برعکس جهان اسلام است؛ یعنی در آنجا زیدیه که در کل جهان اسلام از همه کمتر هستند، در یمن از همه بیشتر هستند، بعد اقلیت اسماعیله است و بعد امامیه؛ یعنی امامیه در یمن از همه کمتر است و جمعیت اسماعیلیان در یمن بیش از امامیه اثنی عشری است. بنابراین در یمن از همان آغاز قرن سوم و چهارم که زیدیان در آنجا حضور جدی داشتند، همیشه با اسماعیلیان یمن درگیر بودند و مجادلات سیاسی و کلامی با هم داشتند و کتابهای زیادی بر علیه هم نوشتند. شاید بهترین و مفصلترین ردیههای کهن بر علیه اسماعیله، توسط زیدیه نوشته شده است.
جریانهای فکری زیدیه
بحث دیگر جریانهای فکری زیدیه است. نمیتوان به زیدیه مثل همهی مذاهب و ادیان دیگر بصورت یکپارچه نگاه کرد. بلکه داخل خود زیدیه، جریانهای مختلفی بوده و هست؛ یعنی اگر یک تعریفی از زیدیه کردیم و گفتیم زیدیه در حوزهی اندیشهی امامت اینگونه فکر میکند، نباید تصور کنیم که همهی زیدیان مثل هم فکر میکنند. از همان ابتدا در زیدیه جریانهای مختلفی وجود داشت و دوستانی که اهل مطالعه در حوزهی تاریخ و فرق بودند، حتماً با این نامها مثلاً جارودیه از زیدیه، صالحیه از زیدیه، بکریه یا بطریه از زیدیه آشنا هستند. حتی در منابع رجالی ما اینها بازتاب دارد؛ مثلاً فلان بطری یا بکری، این همان زیدی است، ولی زیدی بطری است؛ مثلاً از حسن بن صالح همدانی که جزء اصحاب امام صادق (ع) است، روایات زیادی در منابع روایی ما نقل شده و ایشان بطری بوده است. این تقسیم که تقسیم زود هنگامی است، در همان اوئل شکلگیری زیدیه پیش آمده است و بیشتر به موضع آنها نسبت به جریان خلافت و خلفای ثلاثهی متقدم بر امیرالمؤمنین(ع) برمیگردد. بنظر من جارودیها رادیکالترین جریان شیعی هستند، حتی از امامیه در تکفیر شیخین تندروتر بودند. تکلیف عثمان که معلوم بوده است. آنها شیخین را بصراحت تکفیر میکردند. ابوجارود زیاد بن کوفی که از اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود و بعد به صف زید پیوست و در ادامه دشمنی زیادی هم با امامیه کرده و در روایات ما به همین دلیل مذمت شده است، سردمدار جریان رادیکال زیدی ضد شیعی در کوفه و عراق بود. بعضی از اهل تحقیق و پژوهش معتقدند یک بخش از جریان سب و لعنی که در امامیه خیلی اوج گرفته است، کار جارودیهای زیدی بوده است. ولی صالحیان و سلیمانیها که احیاناً بطریه یا جریریه هم نامیده شدند، جریانها مقابل جارودیه هستند، موضع مسالمتجویانهای دارند و ضمن آنکه خود را شیعهی علی و خاندان علی(ع) میدانستند، ولی کار خلفا را بنوعی توجیه میکردند که سادهترین توجیه آنها این بود که آنها معتقد بودند امام علی(ع) خودش واگذار کرده است، علی احق و افضل است ولی خود امام علی(ع) وقتی کوتاه آمده است، ما خلافت ابوبکر و عمر را هم میپذیریم. منتهی موضع آنها نسبت به عثمان فرق میکرد، چون اینها در عین حال شیعیان انقلابی عراق بودند و عثمان را بدلیل عملکرد غیر قابل دفاع حکومتی، بخصوص در 6 سالهی دوم حکومت خود، نفی و حتی بعضاً تکفیر هم میکنند. سلیمانیان هم همینطور بودند.
جریانهای جدید فکری زیدیان
بحث دیگری در باب جریانهای فکری زیدیان وجود داشته و دارد؛ مثلاً اگر به یمن بروید، باید بدانید که با کدام بخش از زیدیان تماس گرفتید: یکی جریان زیدیان سنتی است که آنها هم مثل جارودیها فکر میکنند و اگر بد و بیراهی به شیخین بگوییم، خوشحال میشوند. یک جریان روشنفکرتر بخصوص در صنعا، پایتخت یمن زندگی میکنند که همان گرایشات سنیگرایانه را دارند و ابوبکر رضی الله عنه و عمر رضی الله عنه برای آنها مشکلی ندارد، در حالیکه امیرالمؤمنین(ع) را هم خلیفهی احق و شایستهی پیامبر(ص) میدانند. درست است که گفتیم زیدیان علی العموم عقلگرا و شبیه معتزله هستند و حسن و قبح عقلی را قبول دارند، ولی جریان نقلگرایی و حدیثگرایی هم از همان ابتدا در زیدیه وجود داشته و تا به امروز هم هست، مانند ما که میگوییم وجههی غالب امامیه، اصولیین، عقلگرایان، شیخ مفیدها و شیخ طوسیها هستند ولی جریان اخباریگری هم در کنار آنها وجود داشته است. در زیدیان هم چنین وضعیتی هست؛ یعنی جریان نقلگرا هم وجود دارد؛ مثلاً هم سلیمان بن جریرِ متکلم و هم حسن بن صالح که معروف به اهل حدیث کوفه بوده است و چیزی غیر از حدیث نمیدانسته، جزء یاران زید بوده است. معتزلیان طرفدار نهضت زید بودند، حدیثگرایان کوفه هم طرفدار زید بودند و به همهی آنها زیدی میگفتند. امروز هم همینطور است؛ مثلاً ما الان در یمن جریانی داریم که معروف به جریان شوکانیهی زیدیه است. محمد بن علی شوکانی که 2 قرن قبل در یمن میزیسته و سال 1250 از دنیا رفته، یک شخصیت کاملاً حدیثگرا است، یک حدیثگرای سنیزده هم هست؛ یعنی سراغ صحیح بخاری و صحیح مسلم رفته است و اصلاً در افراط در حدیثگرایی شبیه محمد بن عبدالوهاب شده است. این آقا اسم جریان خود را زیدی گذاشته است و الان پیروانی دارد که به شوکانی افتخار میکنند و در عین حال خودشان را زیدی میدانند. این در مقابل جریان قویتر و اصلیتر عقلگرایی زیدیه است. اینکه زیدیه در کجاها حضور داشته، قابل مطالعهی گسترده است.
حضور زیدیان در مراکش
زیدیه در 2-1 قرن در مغرب دور عربی حضور داشتند و این نکتهی خیلی مهم و جالبی است؛ یعنی ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن، نوادهی امام حسن(ع) در قرن دوم بعد از حادثهی شهید فخ از عراق و حجاز گریخته است، از مصر، الجزایر و لیبی عبور کرده و به منطقهای رفته است که امروزه ما آن را به نام مراکش میشناسیم و عربها به آن مغرب یا مغرب الاقصی میگویند. در آنجا قبایل بربر، قبایل غیر عربی که دل خوشی از خلفای عباسی در آن دوره نداشتند و دنبال یک حکومت مستقل بودند، از ادریس حمایت کردند و ادریس در آنجا حکومت مستقلی تشکیل داد که معروف به حکومت ادریسیان است و یکی دو قرنی هم بودند. حتی گاهی در حوزهی استحفاظی امویان یعنی در منطقه سیسیل و اسپانیای امروزی با امویان درگیر بودند و حتی یک مدتی حاکم شدند. حمودیان ادریسی را داریم که شیعه بودند، منتهی این تشیع، تشیع زیدیه است و آنها همان زیدیان مغرب الاقصی هستند. حداکثر دو قرن حضور داشتند و ما از قرن چهارم به بعد اثری از ادریسیان نمیبینیم. فاطمیان مصر و بقیهی جریانهای سیاسی و فکری جای ادریسان زیدی مذهب را گرفتند، ولی همچنان اثر این دو قرن حکومت ادریسیان در مغرب باقی مانده است، همانطور که آثار اسماعیلیان فاطمی هنوز در مصر هست و هنوز یک تشیع محبتی در مردم مصر وجود دارد. علاقه به مزارات اهل بیت(ع)، به مشهد الحسین(ع)، به حرم مطهر منصوب به حضرت زینب(س) و از این قبیل مزارات در بین مردم مصر وجود دارد. در یمن هم شهری هست که مزار ادریس در آنجاست و مردم به زیارت او میروند، لذا در آنجا وهابیت از این جهت خیلی نمیتواند پایگاهی داشته باشد. هنوز هم سیدها بر مراکش حکومت میکنند و آنها ادعا میکنند که ما ادامهی فرهنگ حکومت سادات هستیم و ملک مراکش هم خود را امیرالمؤمنین خطاب میکند؛ یعنی خود را ادامهی آنها میداند، ولی مذهبشان زیدی نیست و عمدتاً از نظر فقهی مالکی مذهب هستند و اثری از زیدیه بعنوان یک تفکر در آنجا نمیبینیم.
حضور زیدیان در شمال ایران
زیدیه در شمال ایران هم هستند. در کتب تاریخی ما هم آمده، ولی حق آن ادا نشده است. یک سلسلهی مستقل شیعی که اولین حکومت شیعی ایران است؛ یعنی ما قبل از آنها غیر از ادریسیان که چند دهه زودتر از آنها حکومت تأسیس کردند، البته بعد از حکومت امام علی(ع)، حکومت شیعی دیگری نداریم. در شمال ایران چندین داعی علوی حسنی از نسل امام حسن(ع) حکومت کردند و مرکز حکومت آنها در ساری و آمل بوده است و حکومت آنها از زمان امام هادی(ع) شروع شده است و به سال 250 هجری باز میگردد. مهمترین شخصیت آنها، ناصر کبیر است، سیدی که حسنی نیست و از نسل امام زین العابدین(ع) است. ایشان دارای شخصیتی برجسته و از شاگردان امام هادی(ع) و امام عسگری(ع) بوده و روای حدیث از ایشان است، منتهی بعد از سال 260 و وفات امام حسن عسگری(ع) به شمال ایران آمده و در همین دستگاه زیدیان به حکومت رسیده است. مقتدرترین و جدیترین حاکم و امام زیدیان شمال ایران، جناب ناصر کبیر است و نسل او و حتی نوادگان او صاحب مکتب ناصریه الزیدیه هستند. دوستانی که اهل منابع فقه و فقاهت هستند، حتماً با کتاب «مسائل الناصریات» سیدمرتضی آشنا هستند. خود مرحوم سیدمرتضی امامی مذهب است، ولی اجداد او زیدی مذهب هستند و از طرف مادر نوهی ناصر کبیر است. سیدمرتضی بر فقه جد خودش تعلیقاتی زده است؛ یعنی یک مجموعهای از آراء ناصر را در دست داشته است و شروع به توضیح مواردی داده است که ما با آنها تباین و اختلاف داریم و موافق یا مخالف هستیم و به آراء دیگر مکاتب هم اشاره میکند و عمدتاً با آراء جدش مخالفت میکند. اولین کتاب فقه الخلاف «مسائل الناصریات» سیدمرتضی است، نه «فقه الخلاف» شیخ طوسی. بعضی از بزرگان ما اشتباه کردند و تلاش نمودند که زیدیان را امامی مذهب نشان بدهند. این کارها معمولاً با نیت خیر است، ولی با تحقیق و پژوهش سازگار نیست. ما به هیچ وجه من الوجوه نمیتوانیم ناصر کبیر یا قیامکنندگان علوی را امامی مذهب بدانیم، هرچند بزرگانی این ادعا را کرده باشند. این در شمال ایران ادامه دارد، هر چند علویان شمال ایران از تکاپو افتادند. در قرن سوم و چهارم خیلی برو بیا داشتند و کمکم به مناطق بین چالوس و لاهیجان محصور شدند. امامیه از قرن چهارم به بعد جای آنها را در آمل و طبرستان گرفتند. منتها از قرن چهارم تا قرن دهم؛ یعنی تا زمان صفویه، زیدیان بین چالوس و سفیدرود حضور داشتند. یکی از دلایلی که شما در آنجا مزارات متعددی میبینید، که ما آنها را امامزاده میدانیم و زیدیان خیلی از آنها را امام میدانند، این است که این مناطق حوزهی امنی بوده است و ثانیاً زیدیان در این مناطق آقایی میکردند و مردم شمال ایران به دلایل مختلف طرفدار آنها بودند؛ مثلاً چون دل خوشی از عربها نداشتند و دنبال یک حکومت مستقل از امویان و عباسیان بودند. اصلاً اول اینها زرتشتی بودند و دیلمیان به دست ناصر کبیر مسلمان شدند. آل بویه به دست ناصر کبیر از زرتشت به اسلام گرویدند، که میتواند دلایل مختلف سیاسی، اقتصادی و غیره داشته باشد. بهرحال اینها تا زمان صفویه در این حوزهی استحفاظی بودند و در زمان صفویه تغییر مذهب پیدا شد و آخرین زیدیان شمال ایران همین آل کیا هستند که اگر فرصت شد منابعی را معرفی میکنم.
حضور زیدیان در یمن
آخرین بخش عرائض من در این مرور، زیدیان در یمن است. زیدیان یمن به قاسمیان معروف هستند، چرا؟ چون شخصیتی که بیشتر از همه بر زیدیان یمن تأثیرگذار بوده، قاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن حسن بن حسن(ع)، معروف به قاسم رسی است که معاصر امام رضا(ع)، امام جواد(ع) و امام هادی(ع) در عراق زندگی میکرده است و بعداً به منطقهای در اطراف مدینه به جبل الرس مهاجرت کرده است. قاسم رسی فقط برای یمنیها مهم نیست. من از همین جا کمکم مطالب محتوایی را هم عرض میکنم، یک نکتهی مهم در مورد زیدیان این است که بدانیم زیدیان اول با شعار سیاسی کار خود را شروع کردند؛ یعنی مدعی یک مکتب فقهی - کلامی مستقلی نبودند، میگفتند ما جریانی هستیم که میخواهیم با قدرت ظالم زمان مبارزه کنیم. زید بن علی تقیهی امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را برنمیتافت و در منابع ما منعکس است که امام باقر(ع) مرتباً برادر خود، زید را نصیحت میکردند و میفرمودند «الان زمان قیام و مبارزه نیست» درحالیکه زید مرتباً خدمت ایشان میرسیده و اظهار میکرده است که من میخواهم به کوفه بروم و علیه هشام بن عبدالملک قیام کنم. در طول قرن دوم و در طول این 80-70 سال که زیدیان 15-10 قیام جدی را در کوفه و حجاز به راه انداختند؛ یعنی تا زمان نهضت ابن طباطبا که در سال 199 و در زمان مأمون است، هیچ وقت از آنها کتاب یا اندیشهی فقهی و کلامی نمیبینید. هرچه هست بر زین اسب، شمشیر کشیدن، جهاد و مبارزه در راه خدا و شهادت است و ائمه(ع) هم این را پیشبینی میکردند که این قیامها به جایی نمیرسد. چه زمانی زیدیه مذهب فکری شد و راه خود را از سایر فرق بازشناخت و هویت و گفتمان مستقلی پیدا کرد؟ تمام اینها به قاسم رسی برمیگردد و به یک معنا ایشان بنیانگذار زیدیه است، البته در کنار ناصر کبیر. دستگاه فکری ناصر کبیر در مقایسه با قاسم رسی خیلی جدی نیست. قاسم بن ابراهیم رسی که در عراق میزیست، اصلاً راهی را در پیش گرفت که ائمه در 100 سال قبل میگفتند «راه این است و باید کار فرهنگی کرد، الان وقت مبارزه و شمیر کشیدن علیه حکومتهای قدرتمند فعلی نیست.» قاسم رسی همین کار را کرده است و زیدیان هم او را در رودربایستی امام میدانند، با اینکه شرط زیدیان برای امامت، قیام و مبارزه است. قاسم رسی نه در راه خدا کشته شده و نه حکومت کرده است؛ یعنی به دهکدهای در اطراف مدینه به نام جبل الرص رفته و حوزهای راه انداخته و شاگرد تربیت کرده است. حالا زیدیان هم توجیه میکنند که قصد قیام داشته، حرکت کرده و بیعت گرفته ولی موفق نشده است. بهرحال قاسم رسی مؤسس زیدیه شده است. وقتی کلام زیدیه را نگاه کنید، به قاسم رسی برمیگردد. اتفاقاً با معتزلیان عراق رفیق بود و خیلی اندیشههای معتزله را وارد زیدیه کرده است. متأسفانه قاسم رسی، برخلاف ناصر کبیر، رابطهی خوبی با ائمه(ع) نداشته است. ناصر کبیر وقتی از عراق به شمال آمد از روات حدیث امام هادی(ع) و امام حسن عسگری(ع) است و در فهرست مرحوم شیخ طوسی نام حسن بن علی ناصر را پیدا میکنید. اما قاسم رسی هیچ وقت جزء اطرافیان ائمه(ع) نبوده است، بلکه الان نوشتههایی منصوب به او نوشته و چاپ شده است که در آنها به ائمهی زمان خود بسیار طعنه زده است؛ مثلاً به خردسالی امام جواد(ع) در زمان امامت خرده گرفته است، به جمع کردن وجوهات توسط امام هادی(ع) بدون اینکه این وجوهات در تغییر سرنوشت امت اسلامی و شیعی تأثیرگذار بوده باشد، خرده گرفته است. قاسم رسی رسالهای به نام «الرد علی الرافضه» دارد که اگر نسبت این رساله به قاسم رسی درست باشد، یکی از قدیمیترین منابع ضد امامی است که الان موجود است، چون این آقا متوفای 206 است؛ یعنی چهار سال قبل از شهادت امام هادی(ع) از دنیا رفته است و الان کتاب او چاپ شده است. از جمله خوب است که دوستان بدانند رسالهی دکتری ویلفرد مادلون پیر مستشرق معروف آلمانی، راجع به قاسم رسی است. قاسم رسی بسیار مهم است. اولین بار محمد عماره به آراء قاسم رسی در کتاب دو جلدی «رسائل فی العدل و التوحید» اشاره کرده و در کنار سید مرتضی و بقیهی متفکران عدلیه به آراء او توجه کرده است. بهرحال شخص بسیار مهمی است و نوهای دارد که برای زیدیان یمن خیلی اهمیت دارد، همان شخصیت دومی که اسم او را نوشتم، الهادی الی الحق، یحیی بن حسین بن قاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن حسن بن حسن(ع). اینها سادات طباطبایی هستند، پدر آنها ابراهیم، همان ابراهیم طباطبایی است که وقتی پدرش رفته بود برای او هدیه بخرد، گفته بود چه میخواهی و چون زبانش میگرفت و نمیتوانست بگوید قبا، گفته بود طبا طبا بخر، لذا به طباطبایی معروف شد و سادات طباطبایی حسنی هم از نسل همین ابراهیم هستند. نوهی قاسم رسی به یمن رفت، جایی که مرکز تشیع از زمان امام علی(ع) بوده است. شما میدانید که مهمترین دعوتکنندهی قبایل یمن به اسلام در سال هشتم هجری امام علی(ع) بوده است و اصلاً اسلام یمنیها، اسلام علوی است. یمنیها با دعوت امام علی(ع) و بدون جنگ و خونریزی به اسلام پیوستند. در ادامه نقش یمنیها را خواهید دید، حمایتهایی که از اهلبیت پیامبر(ص) کردند، البته جریانهای مخالف هم بودند، اما بهرحال تیرهی عمدهی قبایل کوفه یمنی هستند. خب این یمنیهایی که پایگاه تشیع بودند، با یک دعوت هدفمند از یک سید حسنی که زیدی بوده است، تغییر میکنند. یحیی بن حسین بن قاسم یک جوان و فقیه و مطلع 35 ساله بوده است که به یمن میرود و میخواهد بین قبایل یمن صلح و آشتی برقرار کند و بار دیگر نقش امام علی(ع) را بازی کند و از همان جا میخ اسلام و حکومت زیدیه را در یمن میکوبد. بعنوان آقا و بزرگ شیعیان آن منطقه مورد توجه قرار میگیرد و حکومت زیدیه توسط او تأسیس شده است و زیدیان به او امام هادی میگویند. امام هادی زیدیان را نباید با امام هادی(ع) اشتباه گرفت. ایشان در دورهی غیبت صغری در شمال یمن کار را ادامه میدهد. آقای «هادی الی الحق» تقریباً فقه جد خود را تحت الشعاع قرار داد، قاسمیه تا قبل از این در عراق و حجاز رونقی داشت و ناصریه هم در شمال ایران، بعد از این زیدیان هادوی میشوند؛ یعنی اگر الان شما به یمن بروید، غیر از زیدیان شوکانی و سنی زده، بقیه میگویند نحن الهادوی من الزیدیه هستیم. آنها هم مثل ما باب مسائل مستحدثه را باز میدانند، ولی مثل ما که خود را در امامیه، جعفری و بنمایههای فقهی خود را از امام صادق(ع) میدانیم، زیدیان هم بنمایههای فقهی و احیاناً کلامی خود را از قاسم رسی و بعد از هادی الی الحق میدانند و بیشتر خودشان را به هادی نسبت میدهند و میگویند «نحن الهادوی من الزیدیه» هستیم. تا همین جا عرض کنم زید بن علی که اسم او روی زیدیه باقی مانده، بیشتر به خاطر حرکت انقلابیاش است؛ یعنی زیدیان نه به فقه زید خیلی اعتنا دارند و نه در مسائل فکری دنبال این هستند که ببینید زید چه گفته است، بلکه در این مسائل بیشتر پیرو قاسم و هادی هستند. زیدیان میگویند نسبت ما با زید، نسبت اعتزاز و افتخار است که باب جهاد را بعد از سه امام اول باز کرد و لذا ما نام خود را زیدیه گذاشتیم، والا بدشان نمیآید که بجای زیدیه آنها را قاسمی یا هادوی بنامیم. در شمال ایران همانطور که عرض کردم جریان به شکل دیگری بود.
جریان سلفی زیدی
یک جریانی هست که اهل حدیث و حدیثگراهای زیدیه از نیاکان آن و در صدر اول بودند و در دورهی معاصر سلفیگری در قالب وهابیت بروز و ظهور کرد و البته قبل از محمد بن عبدالوهاب هم سابقه دارد، بیشتر در شخصیتی مثل شوکانی بروز و ظهور کرده است. ابن امیر صنعانی هست، محمد بن اسماعیل معروف به این امیر صنعانی صاحب «سبل السلام» و کتابهای فقهی- حدیثی است. قبل از او شخصیت دیگری به نام محمد بن ابراهیم الوزی است، که شاید برای شما ناآشنا باشد و خیلی ضروری نببینید که با این نامها آشنا شوید. ولی شوکانی اوج این جریان است، محمد بن علی شوکانی، متوفای 1250. این شخص قاضی القضات امامان زیدیه هم هست؛ یعنی 200 سال پیش حکومت دست زیدیان بوده است و این شخص در دوران امامت 4-3 امام از امامان زیدیه قاضی القضات بوده است، ولی تفکرات او، تفکرات حدیثگرایانه و حتی متمایل به اهل سنت بوده است. در تحریم رفع قبور و در تحریم زیارت قبور کتاب نوشته است. در یمن شایع بوده و هست که قبور اولیاء را میسازند و تکریم میکنند. ایشان از این قبیل گرایشات وهابی و سفلی را که ریشه در حدیثگرایی دارد، ترویج میکند. حتماً دوستان با کتاب تفسیر ایشان، با فتح الغدیر ایشان در تفسیر، با(نيل الاوطار) ایشان در حدیث آشنا هستند. حتی وهابیها کتابهای ایشان را در دانشگاههای خود تدریس میکنند؛ یعنی اینقدر آقای شوکانی را مال خود میدانند، که یادشان رفته است که ایشان کتابی به نام «العقد الثمین فی اثبات وصایت امیرالمؤمنین» دارد که البته کتاب کوچکی است. بلاخره شیعه است و یک کتاب نوشته که من شیعه هستم و امیرالمؤمنین(ع) را وصی پیامبر(ص) میدانم و به عبارتی من زیدی هستم. ولی در حوزهی فقه، حدیث و تفسیر کاملاً سنی است و حتی میتوانیم بگوییم وهابی است. این جریان هنوز هم هست و ما جریانی به نام الشوکانیه الزیدیه داریم. اگر دوست داشته باشید میتوانید بگویید الشوکانیه الوهابیه؛ یعنی میتوان این را هم در جریان شناسی وهابیت و هم در جریان شناسی زیدیه قرار داد. من یک کتابی در فهرست منابع زیدیه نوشتم که سال قبل چاپ شد. زیدیان هم به من اعتراض کردند که چرا نام شوکانی را هم آوردید؟ یعنی آنها اصلاً دوست ندارند که شوکانی را زیدی بشمار آوریم، چون این جریان در میان غالب زیدیه، جریان تقریباً طرد شدهای است.
جریانهای اصلی زیدیه
جریانهای اصلی زیدیه این 4 جریان بعدی هستند: یک جریان سنتی محافظهکار در زیدیه داریم که بزرگ آنها که 8-7 سال پیش از دنیا رفت، میگفت «ما در دورهی معاصر جعفری مذهب شدیم» اینها در عین حالی که سنتی هستند و تفکرات زیدیه را قبول دارند، از انقلابیگری دست برداشتند و در لاک تقیه رفتند و میگویند بلاخره جمهوری یمن است و جایی برای اندیشهی امامت زیدیه که حتماً یک سید اولاد پیغمبری بیاید و شمشیر بکشد و مبارزه کند و ما هم دنبال او راه بیافتیم، نیست و باید وضعیت موجود را نه از نظر اعتقادی، بلکه بخاطر جبر زمانه بپذیریم. اینها زیدیان سنتی محافظهکار هستند که سر خود گرفتند و در مناطق شمالی یمن حوزههای علیمه را دارند و کاری به سیاست ندارند. مرحوم المؤیدی در زمان پیروزی انقلاب اسلامی شعری خطاب به ما ایرانیان سرود که «ها انتم تزیدتم و ها نحن تجعفرنا» یعنی شما زیدی شدید و ما جعفری شدیم، تقیه میکنیم و با قدرتها درنمیافتیم و مثل نیاکان خود قدرتی نداریم.
جریان دوم، جریان سنتی تحولخواه است، حالا اگر پارادوکس نباشد؛ یعنی ضمن اینکه همچنان به اصول زیدیه اعتقاد دارند، ولی حزب تشکیل دادند، در انتخابات شرکت میکنند و بگونهای بازی زمانه را پذیرفتند و آن را وارد حوزهی اعتقادی خود کردهاند و یک حالت بینابین دارند. البته این اصطلاحات مربوط به من است و شاید جای دیگری آنها را پیدا نکنید و اگر اصطلاح مناسبتری به ذهن شما میرسد، حتماً به من پیشنهاد دهید.
جریان سوم، دیگر سنتی نیستند و تنها از لحاظ شناسنامهای زیدی هستند، کاملاً روشنفکرانه و مدرن و حتی در حوزههای سیاسی بصورت امروزی فکر میکنند و بر خلاف جریان قبل ازخود، خیلی در صدد آشتی دادن اینها با اندیشههای سنتی نیستند.
جنبش حوثیها در یمن
من حدود 10 سال پیش به یمن سفر کردم و بعد از بازگشت مقالهای نوشتم که بخشی از آن چاپ شد و دوستان گفتند که صلاح نیست تمام آن چاپ شود. در این مقاله وضعیت زیدیه و چشماندازهای آن را تحلیل کرده بودم. واقعاً امیدی به بقای زیدیه نبود؛ یعنی بنظر من زیدیه در یمن مرده بود یا در شرف مرگ بود. 50 سال است که حکومت زیدیه در یمن ساقط شده و یک جمهوری اعلام شده است که اصلاً با مبانی زیدیه سازگار نیست. در مبانی زیدیه، سید اولاد پیغمبر باید قیام کند و در رأس حکومت قرار بگیرد و در آن از انتخابات خبری نیست. او اعلام میکند که من امام هستم، مجتهد جامع الشرایط، و مردم هم با او بیعت میکنند و نفر دوم هم حق ندارد دست خود را بالا ببرد و فقط نفر اول امام است. زیدیه خمس ندارد، لذا وقتی که حکومت نداشته باشند، همه چیزشان افول پیدا میکند. از طرفی وهابیت از نظر فکری و فرهنگی به یمن حمله کرده است. حتی شیعهی امامیه بعد از انقلاب اسلامی بنوعی به زیدیه حمله کرده است؛ یعنی جوانان زیدی بشدت به سمت آرمان امام خمینی(ره) آمدهاند. امام خمینی(ره) همان کاری را کرده که زید بن علی کرده است، آن هم بصورت چشمگیر و نمایان، خب این امامی مذهب است، پس مذهب امامیه هم مذهب جالب و قابل قبولی میشد. یک موجی از گرایش به امامیه بعد از انقلاب اسلامی و یک موجی از گرایش به وهابیت با سرازیر شدن پول نفت عربستان به یمن، بوجود آمد. مشکلات داخلی خود زیدیه هم باعث شده که زیدیه در حال نابودی و از بین رفتن باشد. اتفاقی که افتاد این جریان اخیر است، ما شاهد یک جنبش جدیدی در یمن هستیم که شما اسم آن را در گوشه و کنار میشنوید، ولی اگر فرصت شد بیشتر در مورد آن توضیح خواهیم داد و آن جنبش الحوثی است. اینها جریانی از نسل سوم یا چهارم زیدیانی هستند که زمانی حکومت را در دست داشتند و از دل آن جریان سنتی محافظهکار هم بیرون آمدند؛ یعنی از مناطق شمالی یمن که هیچ فعالیتی در این چند دهه نداشتند. البته تحت تأثیر انقلاب اسلامی ایران و شخص امام خمینی(ره) و ایدههایی که ایشان در ایران و عرصهی بینالملل مطرح کردند، هم هستند. شعارهایی که امروز مطرح میکنند، شعارهای تکراری نیست و در سخنرانیهای آنها و در همهی عرصههایی که آنها ابراز حضور کردند، حضور اندیشهی انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) کاملاً پررنگ است. رهبری این جریان را یک شخص میانسالی به حسین الحوثی بر عهده داشت که به شهادت رسید. وی با التزام به مبانی زیدی و در عین حال با تمجید از انقلاب اسلامی و آرمانهای امام خمینی(ره) از جمله روز قدس و راهپیمایی برائت از مشرکین، از آنها یک تفسیر زیدی ارائه داده و گفته است «مگر زید و ما علویان در طول تاریخ نمیگفتیم که باید با ظالمین در افتاد؟ خب الان چه کسی با ظالمین در افتاده است؟ امام خمینی(ره) است که میگوید مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل. ما هم اگر کاری نمیتوانیم بکنیم، شعار که میتوانیم بدهیم.» ایشان همین شعارهایی که ما بعد از نماز جمعه و جماعت میدهیم را در یمن باب کرد که هنوز هم جزء شعارهای اصلی این جریان است؛ مثلاً مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، اللعنه علی الیهود، النصر من الاسلام. این حرکت در سالهای 2001 و 2002 میلادی در یمن شروع شد و علی عبدالله صالح با اینها درافتاد، تا نظر آمریکاییها و عربستان را جلب کند که من دارم یک جریان خطرناک ضدآمریکایی را سرکوب میکنم. این در حالی بود که القاعده هم در یمن داشت بر علیه منافع آمریکا و عربستان فعالیت میکرد و دولت یمن تحت فشار بود و باید با آن سنیهای وهابی تند سلفی القاعده هم برخورد میکرد، اما توان این را نداشت، چون آنها در حکومت یمن دست داشتند. لذا بقول عربها برای کفش فداء و تقدیم کردن قربانی به جرج بوش و پادشاه عربستان، وارد یک جنگ ناعادلانه با این حرکت الحوثی شد. در حالی که اینها حرفی غیر از همین شعارها نداشتند و نه اقدام به حرکت نظامی علیه دولت یمن کرده بودند. در سال 2004 میلادی جنگی راه افتاد تا این حرکت را سرکوب کنند. شهید حسین الحوثی عالمزاده بود و پدرش یکی از علمای بزرگ یمن به نام علامه بدرالدین الحوثی بود. ایشان در همین دههی 90 میلادی به همراه فرزندان خود به شهر قم آمده بود و حدود یک سال میهمان جمهوری اسلامی بود. بهرحال حسین الحوثی کشته شد، اما این حرکت روز به روز تقویت شد. قبایل زیدی مناطق شمالی یمن در ابتدا خیلی با اینها موافق نبودند، بلاخره دنبال علما و اینها بودند، اما این جریان آنقدر پویا و زنده ظاهر شد، آن هم در یمنی که زیدیه رو به افول و نابودی بود، که دوباره خون جدیدی به رگهای زیدیه تزریق شد و دولت یمن 6 جنگ را به حوثیها تحمیل کرد، تا همین سال 1388 که دوستان بخاطر دارند. در جنگهای چهارم و پنجم حوثیها دولت را تقریباً در مناطق شمالی یمن خلع ید کردند و یک حالت خودمختاری پیدا کردند و 50 پادگان نظامی دولت یمن را با کلیهی تجهیزات تسخیر کردند. دولت یمن که احساس کرد توان مقابله با اینها را ندارد، پای عربستان را به میان کشید. به یاد دارید که دولت عربستان هم در آخرین جنگ با حوثیها و قبل از ربیع عربی و انقلابهای اخیر، وارد جنگ شد و نتوانست آنها را شکست دهد و آنها در شمال یمن به یک قدرتی تبدیل شدند. الان هم ما را متهم میکنند که شما به آنها اسحله دادید و میدهید و مرتباً اعلام میکنند که جمهوری اسلامی ایران در امور یمن دخالت میکند. دلیل این ادعا این است که یک جریان شیعی ولو زیدیه، البته این میتواند در روابط ما و آنها نقطهی ضعف و آسیبی باشد، هر چند زیدیه بر زیدیت خود متعصب است، ولی نگاه کاملاً همگرایانهای با ایران، شیعیان امامیه و آرمانهای امام و انقلاب دارند. ما باید این اتهامات را بپذیریم و احتمالاً هم ما کار جدی نکردیم؛ یعنی آنچه عرض میکنم یک بخش خبر و یک بخش تحلیل است. بیشتر انگیزه از آن طرف است، ولی شاید از این طرف هم خبرهایی باشد که ما از آن بیخبریم. بهرحال الان ارتباط ما با زیدیان یمن در این جریان الحوثی خلاصه میشود، که گفته میشود قدرت بسیج یک میلیونی دارد، از 8-7 میلیون جمعیت زیدی یمن که قاعدتاً نیمی از آنها زن و بچه هستند، این مقدار قدرت بسیج کم نیست و نشان میدهد که جریانهای تحول خواه صنعانشین هم بنوعی از اینها حمایت میکنند، هر چند با آنها یکی نیستند. حتی روشنفکران زیدی هم در جریان ربیع عربی با اینها همفکر شده بودند. اینها در انقلاب یمن خیلی نقش نداشتند، چون آنها ربیع عربی را خیلی قبول نداشتند و در ذهنشان برگشتن به حکومت زیدی را دنبال میکنند.
آشنایی با شخصیت زید
برای آشنایی با شخصیت زید میتوانند به جلد 46 بحارالانوار مراجعه کنید. مرحوم علامه مجلسی در بابی که برای اولاد امام سجاد(ع) منعقد کرده، حدود 80-70 روایت مذمت و مدح زید را آورده است. اجمالاً خدمت شما عرض کنم که ما باید در تحقیقات امروزی خود از علامه مجلسی جلوتر باشیم. ایشان میگوید «من در مورد زید بن علی به نتیجهی مشخص و روشنی نرسیدم و جزء متوقفین است. جز اینکه در روایتی آمده است که نسبت به اولاد ائمه باید حسن ظن داشت، ما امر زید را حمل بر صحت میکنیم.» این را از این جهت عرض میکنم که کتابها نوشته شده است و مدام منتشر میشود در دفاع از اینکه زید با امام صادق(ع) هماهنگ بوده است و هیچ اختلافی بین زید و امام صادق(ع) و زیدیان و یاران امام صادق نبوده است. بنظر من این مطلب درست نیست، زید مدعی بوده است و در مقابل امام صادق(ع) برای خود، انا رجلی بوده است. در استراتژی کلی امر به معروف و نهی از منکر، ائمه(ع) با مبارزه با ظلم و ظالمین مخالف نبودند و چون در اصل این برنامه موافق بودند، میگفتند «رحم الله عمی زیداً» اگر هم دقت کنید عمدهی روایات مدح زید، بعد از شهادت زید است؛ یعنی زید در کوفه کشته شده است و امام صادق(ع) گریه کردند و فرمودند «عموی ما شهید شد». ولی هرچه روایات قبل از قیام زید داریم، تماماً این است که نرو، این کار نتیجه ندارد، «فلا تعجل فإن الله لا يعجل لعجلة العباد ... أعوذ بالله من إمام ضل عن وقته»[1] و امثال این روایات. این مطلب را به مناسبت این اسلاید خدمت شما عرض میکنم که زیدیان ائمهی ما را پیرو امام خود یعنی زید میدانند؛ یعنی به تعبیر آنها امام صادق(ع) سرباز زید بوده و زید به ایشان اجازه داده است که در مدینه بمانند. لذا زیدیان ائمهی ما را قبول دارند، ولی به اینصورت؛ یعنی امام کاظم(ع) تابعی از شهید فخ هستند، چون شهید فخ قائم است، «فضل الله المجاهدین، علی القائمین اجراً عظیما»[2] این هم پاسخ حرفی که در برخی منابع آمده و حرف غلطی هم بوده است. اگر شهرستانی را نگاه کنید، میگویند «زیدیان امامت مفضول را بر فاضل جایز میدانند» اما این حرف درست نیست. زیدیان به هیچ وجه امامت مفضول را بر فاضل را جایز نمیدانند. امامت ابوبکر را بر امام علی(ع) قبول ندارند. این جریانی هم که میگویند، با این دلیل است که چون خود علی(ع) کوتاه آمده است. والا اگر کسی امامت مفضول را بر فاضل جایز بداند، بنظر من اصلاً شیعی نیست، حداکثر میشود معتزلهی بغداد که الحمدالله الذی قدم المفضول عل الفاضل. تا جایی که من اطلاع دارم و در کتب کلامی و آراء بزرگان زیدی جستجو کردم، زیدیان مطلقاً چنین حرفی را قبول ندارند. چرا چنین شبههای بوجود آمده است؟ چون دیدهاند که زید اعتراف میکند که امام صادق(ع) اعلم است. در مقدمه صحیفهی سجادیه هست که یحیی بن زید در گفتگو با متوکل بن هارون بلخی در سفر خراسان اعتراف میکند که امام صادق(ع) چیزهایی میداند که او نمیداند و میگوید «امام باقر(ع) و امام صادق(ع) چیزهایی را میدانند که من و پدرم آنها را نمیدانیم.» اما این دلالتی بر این ندارد که زیدیان زید و یحیی بن زید را مفضول بدانند، آنها به استناد آیهی «فضل الله المجاهدین، علی القائمین اجراً عظیما»[3] معتقدند که اگر کوه علم هم باشید، اما در خانه بنشینید، فایده ندارد و مرجع تقلید یا امام حاضر در صحنه خوب است. لذا زیدیان مجتهد حاضر در صحنه را نسبت به کسی که بمراتب علم بیشتری دارد، اما در صحنهی مسائل سیاسی و اجتماعی حضور ندارد، ترجیح میدهند. آثاری هم از اینها باقی مانده است که خوب است دوستان به آن توجه کنند. گاهی اوقات ما توجه نداریم یا بخاطر این است که از زیدیه دور افتادیم. یک موقع زیدیه حرف اول را در عراق و کوفه میزد و حالا این ضعف آنها دلایلی دارد. من اعتقاد دارم که غالب رنگ و بوی اصلی تشیع در قرن دوم و سوم کوفهای که مرکز تشیع بوده، تفکر زیدی بوده است. اما چه شد که اینها به حاشیه رانده شدند، دلایل مختلفی دارد که میتوان راجع به آنها صحبت کرد و برای خود یک بحث مستقل است. در قرون اخیر هم که صنعت چاپ و انتشارات آمده و انفجار اطلاعاتی است، خیلی با تراث زیدیه آشنا نیستیم. از خود زید بن علی گرفته که مثلاً تفسیری به آن نسبت داده میشود. «مسند امام زید» که حتماً دوستان با آشنا هستند و زیدیان آن را بعنوان «المجموع الحدیثی و الفقهی» مجدداً چاپ کردند. کتب و رسائلی به خود زید نسبت میدهند که در رد جبرگرایان زمان خود نوشته است. اینها برای ما ناشناخته است و خوب است که ما با میراث زیدیان آشنا شویم. البته همانطور که عرض کردم از زید به بعد، ما یک پرشی داریم تا قاسم رسی؛ یعنی آثاری به خود زید نسبت داده میشود، اما شما دیگر از شهید فخ، نفس زکیه و ابن طباطبا که در زمان مأمون و امام رضا(ع) به پا خاست، آثاری نمیبینید. از زید تا زمان امام رضا(ع) اوج قیامهای زیدیه است. شما با قیامکنندگان زیدی حتماً آشنا هستید و منبر آن را هم رفتید، اگر هم نرفتید، میتوانید در راستای اندیشهی مبارزاتی شیعه و علویان در این زمینهها مطالعه کنید. مهمترین قیامکنندگان زیدی خود زید، یحیی بن زید که به خراسان رفت و در جوجزان افغانستان به شهادت رسید، نفس زکیه در مدینه و برادرش ابراهیم در عراق اقدام کرد، شهید فخ در منطقهی فخ مکه به شهادت رسید، ابراهیم بن عبدالله که مغرب رفت، یحیی بن عبدالله به ایران آمد، ابن طباطبا نهضتی را در عراق به راه انداخت. بهترین منبع برای مطالعهی اینها همان «مقاتل الطالبین» ابوالفرج اصفهانی است، که او هم زیدی است. جالب است که ابوالفرج اصفهانی صاحب «الاغانی» و «مقاتل الطالبین» نسباً عمری است ولی مذهباً زیدی است و ساکن اصفهان هم بوده است که بر عجیب بودن آن میافزاید! زیدیها برای تاریخ و امامان خود منابع متعددی دارند که بعضاً مال نویسندگان شمال ایران است، که ما این میراث هموطنان خود را نمیشناسیم. زیدیها نسخههای خطی آن را به یمن بردهاند، الان ما یک میراث معظمی از امثال این شخصیتها داریم که اینها ریشهی شمالی و ایرانی دارند و آثارشان در یمن هست. هرچه بعنوان مزار یحیی بن زید در ایران و غیر از نقطهای به نام جوجزان استان بلخ در نزدیکی شهر سرپل افغانستان هست، مربوط به یحیی بن زید شهید نیست. یحیی بن زید شهید قطعاً در خراسان آن روز که شامل بلخ هم میشده است، در نزدیکی شهر سرپل به شهادت رسیده است و مزار آن را در تصاویر اسلاید ملاحظه میکنید. یحیی بن زید را در مقدمهی صحیفهی سجادیه حتماً ببینید. در مقدمهی صحیفهی سجادیه مباحث مفیدی در زمینهی زیدیه شناسی آمده است که هم زیدیها آن مقدمه را قبول دارند و در مقدمهی صحیفهی سجادیه چاپ میکنند و هم ما آن را قبول داریم. حتماً میدانید که صحیفهی سجادیه و نهجالبلاغه جزء میراث مشترک زیدیه و امامیه است، حتی زیدیها سیدرضی را از خودشان میدانند و میگویند که سیدرضی زیدی بوده است. زورشان به سیدمرتضی نمیرسد، چون وضع سیدمرتضی با نوشتن کتاب «1:09:00» کاملاً مشخص است، اما سیدرضی خیلی بحثهای کلامی نکرده است و هرچه هست اشعار و نهجالبلاغه است، لذا در مورد ایشان ادعا میکنند.
زیدیان در امامت نقلی هستند
من میخواستم اصل بحث خود را اندیشهی امامت زیدیه قرار بدهم که فکر میکنم در مطالبی که عرض کردم، بود. زیدیان در امامت نقلی هستند و استدلالهای عقلی را در لزوم امامت نمیپذیرند. اگر چیزی غیر از این در جایی دیدید، از نظر من حرف دقیقی نیست. اتفاقاً بر امامیه خرده میگرفتند، شما اگر کتاب «نقد الاشهاد» که در کمالالدین منعکس است را ببینید، میگفتند «این چه حرفی است که شما میزنید و میگویید عقل ما میفهمد که بعد از پیامبر(ص) باید یک امامی باشد؟» اصلاً زیر بار استدلالهای عقلی نمیرفتند و میگفتند «ما در اصل امامت نقلی هستیم. پیامبر فرموده است «انت منی بمنزله هارون من موسی»[4]. پیامبر فرموده است «من کنت مولا فهذا علی مولا»[5]. حدیث غدیر و منزلت و غیره دال بر امامت امام علی(ع) دارد. پیامبر فرموده است «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا[6]» فضولی هم نکنید که چرا آنها خانه نشستهاند، لذا شما نمیتوانید به زیدیه اعتراض کنید و بگویید چرا شما امام حسن(ع) را امام میدانید، با اینکه ایشان در خانه نشستهاند و دست به قیام و مبارزه نزدند؟ چون آنها در پاسخ خواهند گفت که ما در اینجا نص داریم. زیدیان مثل ما سه امام اول را منصوص و معصوم میدانند، اما از آن به بعد میگویند «این نصی که شما امامیه ادعا میکنید، مال خودتان است.» بعبارت دیگر میتوانیم بگوییم از اینجا به بعد سنی شدهاند، اما نه سنی تمام. در انکار نص ائمهی عصمت و طهارت مثل اهل سنت هستند و میگویند «ما تا سه امام را قبول داریم، اما بعد از عاشورای 61 ما در عراق منتظر ماندیم...» قاعدتاً اینجوری بوده است، یک جمعیتی از شیعیان عراق منتظر بودند که یکی از خاندان امام علی(ع) قیام کند و آنها پشت سر او راه بیافتند. این هم باز نقلی است، به دلیل حدیث ثقلین، درواقع زیدیها میگویند پیامبر فرمود «انی تارکم فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا، کتاب الله و عترتی»[7]. عترت پیامبر یعنی فرزندان پیامبر، نه فقط این 12 نفری که امامیه میگویند. بلکه همهی فرزندان پیامبر و همهی سادات، حتی سادات این مجلس از نظر زیدیه جزء عترت پیامبر هستند. بعد به زیدیه اشکال میشود این عترت پیامبر که معصوم نیستند، پس چطور میشود که هم جنس قرآن باشند و «لن تضلوا» دنبال آن بیاید؟ این را اینگونه توجیه میکنند و میگویند «اجماع عترت، ما تک تک آحاد عترت را کاری نداریم، ممکن است یک سیدی کمونیست شود یا مسیحی شود، لذا حرف او حجت نیست. حرف مجموعهی عترت حجت است» لذا اینکه میگویند هر سیدی قیام کند و حاضر در صحنه باشد، ما دنبال او راه میافتیم، مستند به حدیث ثقلین و مرجعیت اهل بیت(ع) است. بنابراین زیدیها عددی معینی را در تعداد امامان نمیپذیرند، برخی دوستان میپرسند زیدیها چند امام دارد؟ زیدیه الی ماشاءالله امام دارند و در طول تاریخ تا الان هفتاد و خردهای امام داشتند، که سر بعضی از آنها اختلاف است و لذا یک عدد مشخصی نمیتوان داد. مهدویت از نظر زیدیه، نوعیه است، هر سید اولادی پیغمبری میتواند مهدی موعود باشد. از نظر زیدیان پیامبر فرموده است «یکی از فرزندان من آن کسی است که جهان را پر از عدل و داد میکند» هر سیدی که قیام میکند، زیدیها باید دنبال او بیافتند چون احتمال میدهند که همان مهدی موعود باشد. اگر جهان را پر از عدل و داد کرد و کار را به اتمام رساند، مهدی موعود بودن او معلوم میشود، اگر نه منتظر سید دیگری میمانند. خلاصه صبرشان در حرکت به دنبال سادات زیاد است. حتی دلیل مهدی دانستن زید یا بعضی از امامان زیدیه، همین است. منتها برخی دوستان سؤال میکنند وقتی امام خمینی(ره) قیام کرد، باید زیدیها هم دنبال ایشان میآمدند. من حتی این را هم دیدم و برخی زیدیها این تصور را راجع به امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری دارند و سیدحسن نصرالله هم برای آنها یک امام است. حتی به یاد دارم در اوایل جنگ آمریکا علیه عراق، مقتدا صدر را امام میدانستند. از یکی از بزرگان آنها که در قم بود، پرسیدم امام صادق بنظر شما کیست؟ گفت همین آیتالله سیستانی است که در خانه نشسته است. بهرحال زیدیه مقتدا صدر و سیدحسن نصرالله را میپسندد. میگفت من مقتدا صدر را که میبینم به یاد زید و یحیی بن زید میافتم، بلاخره اینطور در دل مبارزه است و علیه آمریکاییها فتوا میدهد. مشکل زیدیها با ما این است که میگویند «امام خمینی تواضع میکند که میگوید من نائب امام هستم» در واقع مشکل آنها با همین تفکر اثنی عشریه است، که امام خمینی یک امام قائمی را قبول دارد و خود را قائم مقام او میداند، بعنوان ولی فقیهی که نیابت او را دارد. والا اگر بگوید من همینی هستم که هستم، از نظر زیدیه هیچ چیز اضافهای لازم نیست، یک سید مجتهد عادل مدیر مدبر شجاع.
شرایط امامت در زیدیه، همان شرایط ولی فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است؛ یعنی هرچه که شما در ولایت فقیه شرط میکنید، زیدیان در مورد امامِ بعد از سه امام اول شرط میکنند، بعلاوهی یک شرط که آنها دارند و ما نداریم و آن سیادت است. یعنی اگر ما شرط سیادت را برای ولی فقیه بگذاریم، که عملاً تا الان اینطور بوده است، همان نظریهی امامت زیدیه است. بنابراین مشکل ما با زیدیه بخصوص الان که ما نظریهی ولایت فقیه پذیرفتیم، مشکل گفتمان حاکم بر انقلاب اسلامی ایران با زیدیه فقط یک مشکل تاریخی است. مشکل آنها فقط این است که ائمهی بعد از امام حسین(ع) تا سال 260 را نپذیرفتند و نمیپذیرند، البته بعنوان امام نمیپذیرند، اما بعنوان شخصیتهای علمی آنها را قبول دارند. اگر شما در عصر غیبت به نظریهی ولایت فقیه معتقد باشید، دیدگاه شما با زیدیان هیچ تفاوتی ندارد، جز بحث سیادت که البته این هم بحث کمی نیست. یکی از مشکلات بحث سیادتی که زیدیان در امامت شرط میکنند، این است که امروزهپسند نمیتواند باشد یا بعبارتی با دموکراسی امروز جور درنمییاید، چون یک شرط ضددموکراتیک است. ما ولی فقیه را و لو بصورت غیرمستقیم و از طریق مجلس خبرگان به رأی میگذاریم و انتخاب میکنیم و لذا با دموکراسی هم سازگار است. اما نظریه زیدیه را به هیچ وجه نمیتوان به دموکراسی امروزی چسباند، چون شرط سیادت یک شرط تبعیض نژادی است و برای زیدیه مشکلساز است. آیا بین امامان میتواند فاصله باشد؟ بله در زیدیه مانعی ندارد. آیا امام عزل میشود؟ بله، چون امام زیدی یعنی امام خمینی. منظور زیدیه که میگوید امام زید، امام یحیی، امام نفس زکیه مثل منظور ما از امام علی(ع)، امام حسن(ع) و امام صادق(ع) نیست. آنها ائمهی خود را معصوم و منصوص نمیدانند، در واقع همین تعبیری که ما برای امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری بکار میبریم. من تاریخ مجادلات را هم آورده بودم؛ مثلاً مسائل الجارودیهی شیخ مفید را که از اینها رد میشوم. این تصویر مزار ادریس بن عبدالله یا مولا ادریس در شهر کوچکی به نام زرقون در مراکش است. در اینجا مردم برای زیارت میآیند و بزرگداشت اهل بیت وجود دارد. حتی جالب است که زیدیه از بین رفته است، اما ماه رمضان به خیابانها میریزند و سالگرد ورود ادریس بن عبدالله را به منطقهی خودشان جشن میگیرند. با بوق و کرنا کوچک و بزرگ لباسهای خاصی میپوشند و طبل و دهل مینوازند و یادبود سال 172 هجری قمری، زمان هارون الرشید که ادریس بن عبدالله به اینجا آمده است را گرامی میدارند. بهرحال مردم مغرب و مراکش از این حضور خاطرهی خوشی دارند. آثار تمدنی آن هم باقی است. سلطان محمد ششم، سلاله الملوک العلویین، البته اینها از نسل ادریس نیستند، از نسل نفس زکیه هستند و به آنها سادات محمدون میگویند. روی این تأکید دارند، شجرهنامههای خود را حفظ میکنند و حتی تعبیر امیرالمؤمنین را بکار میبرند. یک چیزهایی از تفکر زیدیه در آنجا باقی مانده است. در مورد این موضوع کتابهای زیادی نوشته شده است. حتی دوستان میتوانند در مورد حضور اینها در آندلس هم تحقیق کنند.
زیارتگاههای زیدیان در ایران
بسیاری از مزاراتی که در شمال ایران وجود دارد، برای ما امامزاده است و برای زیدیها امام است. ما میگوییم امامزاده، چون نسل اینها به یکی از امامهای ما میرسد، ولی برای زیدیها خود امام است؛ مثلاً مزار محمد بن زید و حتی محمد بن جعفر صادق که به احتمال زیاد این دو مزار درست است و از مهمترین مزار امامزادگان ایران است که به آن کمتوجهی میشود و در نزدیکی شهر گنبد، بین مینودشت و آزادشهر است. یا مزار ناصر کبیر که نسب آن بدین شرح است: حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر بن زین العابدین، نوادهی امام سجاد(ع) است، از اولاد عمر الاشرف که در آمل است و حق این مزار ادا نشده است و ما زیدیها را با خجالت به آنجا میبریم. ناصر کبیر خیلی برای زیدیهای یمن محترم است. فرض کنید در امامزاده هاشم در جادهی هراز پیاده شدیم، گفتند چه مزار خوبی، وقتی آنها را به مزار ناصر کبیر بردیم، گفتیم این بخاطر مقام این امامزادگان نیست، امامزاده هاشم در موقعیت خوبی قرار گرفته است، مردم هزینه میکنند و مزار ایشان رونق پیدا کرده است، ولی مزار این بزرگ در گوشه کناری از آمل است که اخیراً به دستور مقام معظم رهبری بازسازی آن شروع شده است. انشاءالله مزار این سید اولاد پیغمبر که جد سید رضی و سید مرتضی است و در تشیع و اسلام منطقهی گیلان و مازندران نقش بزرگی داشته است، بازسازی خواهد شد. حتی من کار میدانی هم کردم؛ مثلاً در یکی از روستاهای اشکور هنوز مسجدی داریم که گفته میشود اولین مسجدی است که بر روی آتشکدههای آنجا توسط ناصر کبیر در اوایل غیبت صغری احداث شده است. ناصر کبیر متوفای 304 هجری قمری است، بین سالهای 280 تا 304 در شمال ایران فعالیت میکرده است. آثاری از ناصر کبیر بر جای مانده که آثار جالبی است، منتها ابن ندیم در الفهرست دهها کتاب از ایشان نام میبرد که متأسفانه خیلی از آنها از بین رفته است، ولی یکی از منابع خوب برای مطالعه در مورد ناصر «مسائل الناصریات» سیدمرتضی است. این مزاراتی که در شمال هست، برای زیدیها خیلی مهم است؛ مثلاً در عباس آباد تنکابن مزاری هست که مال یکی از شخصیتهای بزرگ است و اتفاقاً امامیهی اثتنی عشری بوده است. جالب است که بدانید در طول تاریخ یک عده از زیدیه به امامیه برگشتند و بالعکس. همیشه مغرور نباشیم، امامیانی هم داریم که زیدی شدند، یکی همین آقاست و شاهد آن مقدمهی «تذهیب» شیخ طوسی است. مرحوم شیخ طوسی در همان ابتدای کتاب میگوید «سمعت عن ابی الحسین الهارونی لما رای اختلاف الاخبار الوارده عن ائمه علیه السلام» خلاصه مذهب خود را عوض کرد، اختلاف روایات را دید و نتوانست جمع کند، من تذهیب مینویسم تا بدانید که باید جمع بین روایات باشد و اگر دیدید که روایات با هم جمع نمیشوند، نباید تغییر مذهب داد. این عالم بزرگی است و البته اگر به مردم آنجا بگویید که این زیدیه است، شاید دیگر در ضریح پول نیاندازند. اما آثار آن را زیدیان یمن میشناسند؛ مثلاً یک کتاب فقهی شش جلدی به نام «شرح التجرید» دارد که در یمن چاپ شده است یا کتاب «عقایدی» دارد که در یمن چاپ شده است، «اثبات نبوت النبی» را دارد. یا شخصیت دیگری که گنبدیها او را یحیی بن زید میشناسند، ولی یک امام زیدی قرن پنجم است که من نسب آن را درآوردم. این شخصیتها صاحب تألیف هستند و ما با این شخصیتها آشنا نیستیم. اینها در شمال ایران زندگی میکردند، بخشی از میراث زیدیان یمن هم مال زیدیان شمال ایران است که با خود به یمن بردهاند. حتی به اشتباه به مردم آستانهی اشرفیه میگویند «این مزار جلال الدین اشرف ابراهیم بن موسی بن جعفر است»، اما این حرفی است که در زمان صفویه درست کردند. نام این امامزادهای که در وسط شهر آستانه اشرفیه است، واقعاً اشرف بوده است، اشرف بن زید الحسنی، یکی از ائمهی زیدیهی منطقهی زیدی نشین گیلان که در قرن ششم امامت میکرده است. در زمان صفویه که امامی مذهب شدند، گفتند با این مزار چه کنیم؟ لذا گفتند این مزار فرزند موسی بن جعفر(ع) است. البته این حرفی که اینجا میگویم، اگر در وسط صحن آستانه اشرفیه بزنید، کتک مفصلی خواهید خورد.
وضعیت زندگی زیدیان در یمن
غرب یمن پرجمعیت است، شرق یمن صحرایی و کم جمعیت است، مناطق شیعه عمدتاً زیدی نشین است و استان صعده مرکز زیدیها است. یک بخش از زیدیها در عربستان هستند، نجران استان جنوبی عربستان و بالای صعده است که تا حدود زیادی زیدی نشین است. همچنین استان غربیتر آن یعنی جازان هم زیدی نشین است. زیدیها برای خود تمدنی داشتند، روی کوه خانه میساختند و باید این را بگویم که یمن خیلی شبیه شمال ایران است؛ یعنی این خصوصیت جغرافیایی باعث شده است که آن را انتخاب کنند، صعب العبور است، در عین حال خوش آب و هوا و از نظر زراعت و محصول خودکفا است؛ یعنی این بعد اقتصادی مهم است. زیدیها در مدینه و عراق دستشان به جایی بند نبود، مخصوصاً در مدینه و حجاز، ولی وضعیت زیدیان یمن خیلی بهتر است. مزار هادی الی الحق در صعده است، تقریباً مهمترین امام زیدیه است، شبیه قبه الخضراء مدینه را دارد. زیدیان راجع به وهابیت همان موضعی را دارند که ما داریم. کتابهای متعددی را علیه وهابیت نوشتهاند که بعضی از آنها در ایران چاپ شده است، از جمله «العقد الثمین» شوکانی. شرحهایی بر نهجالبلاغه دارند که خوب است دوستان با اینها آشنا باشند؛ مثلاً یک شرح 6-5 جلدی بر نهجالبلاغه به نام «الدیباج الذی فی شرح الکلام الوسیع» دارند، که شرح مفصلی از یکی از ائمهی زیدیهی یمن در قرن هشتم است. حکومت آخرین امامان زیدی توسط انقلاب جمهوریخواهانهی جمال عبدالناصری سرنگون شد، اینها یک دورهای برای خود برو بیا داشتند. یک مدت اخوانیها در یمن علیه اینها کودتا کردند. حسن البناء در سال 1948 انقلاب کرد که شکست خورد و امامان زیدی این انقلاب درونی و مذهبی را سرکوب کردند. وقتی انقلاب اصلاحطلبانهی داخلی نتیجه نداد، نوبت به آخرین امام زیدی به نام احمد الناس نبی رسید که 14 سال حکومت کرد. بعد یک انقلاب سکولار و ضد دین با کمک جمال عبدالناصر که بر مصر مسلط شده بود و دنبال جمهوری کردن کشورهای عربی بود، شکل گرفت. نام یمن هم «مملکه المتوکلیه» بود، پادشاهی متوکل اللهی امام زیدی، سید اولاد پیغمبر. روز 29 سپتامبر 1962 که به زودی پنجاه و یکمین سالگرد آن فرا خواهد رسید، کودتا کردند و حکومت امامان زیدی را برانداختند. یک مشخصهی زیدیها این است که به کمر خود خنجر میبستند و این به همان فرهنگ جنگجویانهی آنها برمیگردد. در یمن فقط زیدیها نیستند، سکولارها و وهابیان هم هستند، یک گروهی در یمن به نام «حزب تجمع الیمن للاصلاح» وجود دارد که الان انقلاب یمن بیشتر در دست اینهاست. عربستان یک آلترناتیوی برای علی عبدالله صالح در یمن داشته است، که آقای عبدالمجید زندانی و گروه او را علیه حکومت وارد انقلاب یمن کردند، و الان انقلاب یمن عملاً بیشتر از اینکه دست زیدیها و جریان الحوثی باشد، دست اینهاست. این آقای علی محسن الاحمر یک وهابی، شبیه حریری لبنان است. شیخ صادق الاحمر شیخ المشایخ شمال یمن هست. البته از لحاظ خانوادگی زیدی است، ولی گرایش زیدی ندارد و بیشتر وهابی و طرفدار عربستان است. اینها انقلابیون «الصرعه الشباب» و «ربیع العربی» یمن شدند. حتی خانم توکل کرمان که مشترکاً در سال 2011 برندهی جایزهی صلح نوبل شد، یک گرایش وهابی دارد و خیلی هم در جریان این انقلاب فعال بود. الان مهمترین عالمان زیدی جریان سنتی تحولخواه در یمن و صنعا، اینها هستند: علامه حمود المؤید و علامه محمد المنصور، اینها همه سید و از بزرگترین عالمان پایتخت یمن هستند، البته آنها عمامهی سیاه و سفید ندارند و همه عمامهی سفید و کوچکی میبندند. اینها در صنعا حزب دارند و «حزب الحق» مال زیدیها است، حسن زید هم دبیر کل آن است و «الامه» نشریهی آنهاست. یک مرکز دیگری در صنعا وجود دارد که آقای دکتر مرتضی بن زید المعفری که اگر قرار باشد مؤسسه فهیم مهمان خارجی داشته باشد، میتوانیم از اینها دعوت کنیم که به اینجا بیایند و پایههای اصلی زیدیه را برای ما بگویند. مرکز علمی آنها در صنعا به نام «مرکز بدر العلمی و الثقافی» است که دوستان میتوانند با این مراکز ارتباط برقرار کنند، اینها سایت دارند که میتوانید از این طریق با آنها گفتگو کنید. دو عالم جوانتر در صنعا هستند که قبلاً به جرم جاسوسی برای ایران محکوم به اعدام شدند، آقای یحیی بن حسین الدیلمی که اینها اصالتاً اهل شمال ایران هستند. ما در یمن یک خانوادهی بزرگی به نام دیلمی داریم. اینها از زیدیان شمال ایران بودند که برای کمک به رفقای زیدی خود به یمن کوچ کردند و همان جا ماندگار شدند. البته برعکس این هم هست، ما در لاهیجان امامزاده محمد یمنی داریم، سیدهایی برای انجام مأموریت یا کاری از یمن به شمال ایران آمدند و همان جا فوت کردند و مردم هم آنجا را امازاده کردند که واقعاً امامزاده نیستند؛ یعنی اینها بیشتر فرستادگان امامان زیدی هستند. محمد احمد مفتاح هم اخیراً یک حزبی ایجاد کرده است که بیشتر از یک سال از عمر آن نمیگذرد. بعد از پیروزی انقلاب نیمبند خودشان حزب «الامه» را و کانالهای ماهوارهای 1:30:9 و قناه الضیاء الفضاییه مال اینهاست. موسسهای به نام «موسسه الامام زید بن علی الثقافیه» دارند. حدود 40-30 کتاب از کتابهای زیدیه را اینها چاپ کردند. یک تالار گفتگو در سایت المجالس هم دارند که برای دوستانی که میخواهند با یک زیدی واقعی صحبت کند، مناسب است. آنجا شبهاتی هم علیه ما مطرح میکنند که میتوانید به آنها جواب بدهید. اما در شمال یمن و بخش سنتی آن مردان فرهیخته و صاحب آثاری هست؛ مثلاً علامه مجدالدین المؤید که 7-6 سال پیش از دنیا رفت که بزرگ مطلق زیدیه در این 50-40 سال اخیر بود. یکی هم علامه بدرالدین الحوثی بود. مجدالدین المؤیدی همان کسی بود که میگفت «ها انتم تزیدتم و ها نحن تجعفرنا». اینها همان سنتیهای محافظهکار زیدی بودند. منتها پسران آقای بدرالدین الحوثی همین جنبش انقلابی را راه انداختند. شهید حسین الحوثی رهبر نخست الحوثیها بود که با بمباران هوایی پناهگاهش در شمال یمن به شهادت رسید. زیدیان در طول تاریخ معروف به سپید علمان بود، اگر مطالب تاریخی ایران را هم مطالعه کنید میگویند سپید علمان، مرحوم عبدالرازق اصفهانی هم این را میگوید. پرچم آنها سفید بوده و الان هم سفید است. 5 شعار خود را روی این پرچم سفید مینویسند و راه میافتند. این 5 شعار عبارت است از: تکبیر، دو تا مرگ، یک لعنت و یک دعا. الان رهبری جریان الحوثی را یک جوان 30 ساله به نام عبدالملک الحوثی، برادر حسین الحوثی بر عهده دارد. عبدالملک الحوثی جوان بسیار بانشاط و سخنرانی است، که جذب او شدند. اینها ادعای امامت نمیکنند، ولی متهم به این هستند که پشت حرکتشان، بلاخره اگر زورشان برسد ادعای امامت هم خواهند کرد، چون از همان خواستگاه سنتی زیدیه برخاستهاند. اینها یک طرف معادلهی قدرت یمن هستند؛ یعنی آیندهی یمن بدون جریان الحوثی به جایی نخواهد رسید، چون استانهای شمالی الان عمدتاً در اختیار اینهاست. فقط بدانید از زمانیکه جریان الحوثی آمده است، شعائر شیعی در یمن خیلی تقویت شده است؛ مثلاً عید غدیر را جشن میگیرند، شهادت امام حسین(ع) و عاشورا را عزاداری میکنند، در خیابان میآیند و هیهات من الذله سر میدهند، از سینه زنی و زنجیر زنی خبری نیست، ولی قبلاً حضور در خیابان و مراسم عزا خیلی در زیدیه نبوده است و سابقهی زیادی ندارد، اما الان میآیند و تجمعات و سایتهای مفصلی در این زمینه دارند و کتابهای زیادی هم نوشته شده است.
پرسش و پاسخ
ـ یکی از حضار: آیا زید بن علی بن الحسین خود را امام میدانستند یا پیروان ایشان چنین تصوری داشتند؟ آیا بعد از شهادت حضرت زید، افراد شاخصی عهدهدار ادامهی کار حضرت زید شدند یا اینکه هر کسی در هر کجا که توانست قد علم کند، رهبری این فرقه را برعهده گرفت؟ الان فرقهی اسماعیلیه شخصی را بعنوان رهبر شاخص قبول دارد که همان آقاخان محلاتی است، آیا آنها الان به این صورت هستند که شخص خاصی باشد که اکثریت به سمت او رفته باشند؟ فرمودید مشترکاتی بین امامیه و زیدیه وجود دارد، اما توضیح ندادید که در چه موضوعاتی این مشترکات وجود دارد.
ـ دکتر موسوی نژاد: بعضی از سؤالات نیاز به بحثهای مبنایی دارد، ولی همانطور که اشاره کردم در مورد سؤال اول، به اعتقاد بنده، خود جناب زید مدعی بوده، ولی مدعی چه چیزی بوده است، باید بحث شود. لذا برخی گفتند «زید هیچ ادعایی نداشته است و زیدیه خود را به زید نسبت دادند؛ یعنی جناب زید یک حرکتی در چارچوب امامت امام صادق(ع) کرده است، ولی زیدیان از این قضایا سوء استفاده و جریانسازی کردند.» اما بنظر من این سخن درست نیست. به کتاب شریف اصول کافی مراجعه کنید، کتاب الحجه، رسماً در منابع ما آمده که زید گفته است «ليس الإمام منا من جلس في بيته، و أرخى ستره، و ثبط عن الجهاد»[8] به مناظرات مؤمن طاق، ابو خالد غماض، ابوبکر حزرمی، ضراره و اصحاب خاص امام صادق (ع) که در کوفه با زید انجام دادند و در جلد 46 بحار الانوار نقل شده، مراجعه بفرمایید. خواهید دید که بین خود زید و تفکر امامیه و پیروان امام صادق(ع) تباین و یک نوع بینیتی بوده است، ولو اینکه میتوان یک اشتراکی هم برای آن پیدا کرد. ولی همانطور که عرض کردم، نقطهی وصل آن اتحاد در استراتژی میشود؛ یعنی در هدف مبارزه با ظلم موافق بودند، ولی تاکتیک ائمه و امامیه مطلقاً حرکت و مبارزه نبوده، ولی زید در این زمینه خودسری کرده است. رحمه الله علیه و رضوان الله علیه؛ یعنی زید یک شیعهی مبارز است که در این زمینه، خودسر بوده است. منتهی چرا امام صادق(ع) رحمه الله عمی زید گفتند؟ گفتند شاید از باب استضعاف او باشد؛ یعنی او به این نتیجه نرسیده بوده که امام مفترض الطاعه است و لذا آنگونه که زراره گوش میکرده، نبوده است. من یک نگاه فازی دارم؛ یعنی زید یک شخصیت خاکستری داشته است، نه سیاه و نه سفید. ولی بعضی از دوستان و اساتید به من تذکر میدهند که «شخصیت خاکستری نداریم، یا شخص در چارچوب امامت بوده و لذا باید رحمه الله علیه بگوییم، یا نبوده است و لذا باید لعنه الله علیه بگوییم.» ولی بنظر من انسانهایی هم بودند که مستضعف بودند، وضعیت امامت اینگونه که امروز برای ما مشخص است، برای بسیاری از یاران ائمه جا نیافتاده بود؛ مخصوصاً در عراق. من از دوستان خواهش میکنم مناظرۀ مؤمن طاق با زید را ببینند، در آنجا همین بحث هم مطرح شده است. زید به مؤمن طاق میگوید «یعنی پدرم امام سجاد(ع) حجت خدا را به تو معرفی کرده است، ولی به من معرفی نکرده است؟! پدرم لقمه را فوت میکرد و در دهان من میگذاشت، تا دهن من نسوزد، بعد تو میگویی امام مرا به من معرفی نکرده است، تا در آتش جهنم بسوزم؟!» اما مؤمن طاق جواب زیرکانهای میدهد و میگوید «اتفاقاً پدرت به تو نگفت، چون میدانست اگر بگوید، ممکن است قبول نکنی و دوزخی شوی.» پس مؤمن طاق شخصیت خاکستری زید را میپذیرد. «به تو نگفت، تا بیاطلاع باشی تا بعداً انشاءالله اهل نجات شوی.» در مورد افراد شاخص، اول خود یحیی بود و بعد خیلی زود کار به دست حسنیها افتاد. بعضی از مورخین میگویند سادات حسنی، میخواستند عقبافتادگی خودشان را از سادات حسینی که بالاخره جد آنها امام حسین(ع) بوده و قیام کرده است و بعد هم زید و یحیی آمدند، جبران کنند. لذا یکدفعه حسنیها، سوپر انقلابی شدند. در حالیکه شما میدانید زید بن حسن، اصلاً ضد انقلاب بود؛ یعنی در عاشورا هم شرکت نکرد، فقط حسن بن حسن بود که شرکت کرده بود. البته اولاد دیگر امام حسن هم بودند که شرکت کرده بودند و شهید شدند، ولی منظور این است که نسل امام حسن(ع) سابقهی انقلابیگری پررنگی نداشتند. برخی هم اینگونه تحلیل کردند و گفتند حسنیها کار را در دست گرفتند. عبدالله بن حسن که پسرش نفس زکیه را مهدی میخواند و او را کاندیدای مهدویت کرده بود و بعد ابراهیم، شهید فخ و ابن طباطبا، تا اینکه کار در دست حسنیها افتاد و این سلسله کار مبارزه را بر علیه عباسیان ادامه دادند. پرسیدید ایا آنها الان یک رهبری منسجمی دارند؟ نه، ویژگی اسماعیلیه تشکیلات آنهاست، ولی یکی از نقاط ضعف زیدیه این است که تشکیلات ندارند. در مورد سؤال آخر زیدیه کار فرهنگی نکردند. الان بحث تقدم کار فرهنگی بر کار سیاسی یا تقدم کار اقتصادی بر کار سیاسی، هنوز در بین اهل سیاست و اجتماع مطرح است، ولی واقعاً بنظر میرسد یک تجربهی ناموفق، کار زیدیان است که بجای کار فرهنگی، به سیاست پرداختند. لذا نتیجه این شد که حتی وقتی هم حکومت تشکیل دادند، این کار را در یمن دورافتاده انجام دادند و هیچ وقت با جهان اسلام در طول تاریخ ارتباط جدی نداشتند. اما امامیه که کار فرهنگی انجام دادند، در دل بغداد باقی ماندند. جالب این است که حوزههای علمی امامیه در دل دستگاه خلافت و ظلم و جور شکل گرفت، ضمن اینکه موضع خود را هم داشتند. یکی از دلایل آن همین است. آنها خمس نداشتند، این خیلی مهم است، قدر این خمس و وجوهات را باید دانست. هم اسماعیلیه و هم امامیه خمس دارند، اما در فقه زیدیه خمس و وجوهات نیست و این باعث میشود که رو به ضعف بروند. اگر حکومت داشته باشند، کارشان به یک جایی میرسد، بعبارتی حوزههای آنها کاملاً حکومتی است و بحث استقلال حوزه از حکومت مطرح میشود، حالا الان مصداق داشته باشد یا نداشته باشد، ولی در طول تاریخ زیدیه وابسته به این بودند که یک نفر حاکم شود. زیدیه خمس ندارند و مالیات بگیر هستند؛ یعنی خمس در زیدیه مانند خمس در اهل سنت است؛ یعنی گرفتن غنائم جنگی.
[1] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج46، ص: 204
[2] سوره نساء آیه 95
[3] سوره نساء آیه 95
[4] امالی صدوق ص 174
[5] عیون اخبار الرضا ج 1 ص 157
[6] ارشاد، ج 2، ص 398
[7] الاحتجاج طبرسی ج 2 ، ص 502
[8] کافی ج 2 ص 208