بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمدٍ و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمدٍ و آل محمد و العن أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین و لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم. رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
ایام اربعین حسینی را تسلیت عرض میکنم. امیدوارم که خداوند متعال این توسلات علمی را از ما به احسن وجه قبول بفرماید و ذخیرۀ آخرت یکایک ما قرار بدهد. عنوان بحث، همانطور که اساتید محترم استحضار دارند و بر این تابلو ملاحظه میفرمایند، «اصل امانت دانستن حکومت و آثار آن در سیرۀ امام حسین (علیهالسلام)» است. من بحث خود را در چند قسمت تقدیم میکنم.
مقدمه: معنای امانت
در قسمت اول بهعنوان مقدمه، به معنای امانت اشاره میکنم. در کتاب «مفردات راغب» و دیگر کتابهای معتبر لغت گفته شده است که: «الأَمْنُ طُمَأْنِينَةُ النَّفْسِ وَ زَوَالُ الْخَوْفِ»؛ امانت از ریشۀ «اَمن» گرفته شده است، به معنای آرامش قلب و برطرف شدن ترس. در نقطۀ مقابل امانت، خیانت قرار میگیرد. شخص امین کسی است که قلب انسان در سپردن چیزی به او احساس آرامش میکند و ترسی ندارد از اینکه مبادا آن فردی که امانت را به او سپرده، یعنی همان امین، در این امانت خیانت کند و آن را در غیر مورد مجاز به کار ببرد.
روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) داریم که مطابق این روایت، حضرت میفرماید: «الْأَمَانَةُ فِي الصَّلَاةِ وَ الْأَمَانَةُ فِي الصَّوْمِ وَ الْأَمَانَةُ فِي الْحَدِيثِ وَ أَشَدُّ ذَلِكَ الْوَدَائِعُ». میفرماید: «امانت در نماز تحقق پیدا میکند، امانت در روزه جاری میشود، امانت در حدیث و سخنانی که مردم با یکدیگر رد و بدل میکنند جریان مییابد و شدیدترین و سختترین امانت، همان ودایعی است که مردم در نزد یکدیگر میگذارند». از این روایت میتوان استفاده کرد که پیامبر اکرم میخواهد بفرماید امانت هر فرصت، هر امتیاز و یا هر نعمتی است که در اختیار کس دیگری قرار میگیرد. خداوند متعال فرصتی را در اختیار انسانها قرار داده به نام نماز تا بتوانند با او صحبت بکنند؛ پس نماز، امانت محسوب میشود. در این امانت نباید خیانت کرد؛ یعنی اینکه باید شرایط و احکام نماز را مراعات کرد و همانطور که خداوند مقرر داشته است، با نماز تعامل کرد.
امانت دیگر الهی، «صوم» است. خداوند صوم را بهعنوان فرصتی برای انسانها مقرر کرده است؛ فرصتی که میتوانند با استفاده از آن تقوا پیشه کنند، چنانکه آیۀ شریفۀ قرآن میفرماید: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ». پس صوم که امانت است، فرصتی است از ناحیۀ خداوند متعال در اختیار بندگان برای آنکه به تقوا برسند. در این امانت نباید خیانت کرد؛ صوم را باید همانطور که خداوند مقرر داشته است، به جا آورد.
از این روایت نبوی مطلب دیگری هم فهمیده میشود و آن، این است که واگذارکنندۀ امانت ممکن است خداوند باشد، همانطور که در صلات و صوم چنین است و ممکن است واگذارکنندۀ امانت، مردم باشند. فرمود: «وَ أَشَدُّ ذَلِكَ الْوَدَائِعُ»؛ سختترین و مهمترین امانت، ودایعی است که مردم در نزد یکدیگر میگذارند. پس به این ترتیب، آن معنایی که برای امانت استفاده کردیم، در این مصادیقی که پیامبر اکرم فرموده است، صدق میکند. معنا این بود که هر فرصت، هر امتیاز و یا هر نعمتی که در اختیار کسی قرار میگیرد، امانت است. بنابراین، کل حیات انسان و زندگی انسان، یک امانتی میشود که خداوند در اختیار انسان قرار داده است. کتاب قرآن، امانت میشود؛ دین اسلام، امانت میشود؛ دایرۀ امانت بسیار گسترده است.
امانتهایی که مردم نزد یکدیگر میگذارند، غیر از آن ودایعی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود، در روایت دیگری از همان حضرت میخوانیم که میفرماید: «الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ»؛ سخنانی که در مجالس گفتگو میشود، در نزد کسانی که در آن مجلس شرکت کردهاند، امانت است. بنابراین، بدون رضایت گویندگان سخن، حق ندارند این سخنان را در جایی بازگو کنند؛ چنانکه حق ندارند در بازگو کردن این سخنان، با فرض اجازۀ صاحب سخن، تغییر و تحریفی ایجاد بکنند که اگر این کار را بکنند، آنگاه مصداق خیانت در امانت خواهد بود. پس دایرۀ امانت وسیع است. به قول علما، از این فرمایش پیامبر اکرم که قرائت شد، با الغای خصوصیت میتوان نتیجه گرفت که دایرۀ امانت بسیار گسترده است. تمام آنچه را که مردم در تعاملات با یکدیگر بر اساس اطمینان به طرف مقابل در اختیار او میگذارند یا فرصتی را که برای دیگری فراهم میکنند، باید مصداق امانت دانست.
حکومت، امانتی الهی و مردمی
و اما پس از ذکر این مقدمه، وارد موضوع اصلی بحث بشویم و اشاره کنیم به این فرمایش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نهجالبلاغه که خطاب به یکی از کارگزاران خود، اشعث بن قیس که فرماندار آذربایجان بود، میفرماید: «إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ»؛ این وظیفهای که تو بر عهده داری، راه ارتزاق تو نیست. نباید بهعنوان راهی برای ارتزاق و نان درآوردن و زندگی کردن به آن نگاه کنی؛ بلکه امانتی است بر گردن تو. خب، وقتی که فرمانداری یکی از نقاط کشور اسلامی امانت تلقی بشود، واضح است که رهبری کل کشور اسلامی نیز از بزرگترین مصادیق امانت خواهد بود.
این امانت را چه کسی واگذار کرده است؟ واگذارکنندۀ این امانت، خداوند متعال است. خداوند است که اجازۀ حکمرانی به کسی میدهد و الا اصل اولیه آن است که احدی بر احدی ولایت ندارد. حکمرانی یعنی اعمال ولایت. خداوند باید اجازۀ اعمال ولایت را به کسی بدهد، زیرا هرگونه ولایتی از خدا نشئت میگیرد. در عین حال که واگذارکنندۀ این امانت و واگذارکنندۀ منصب حکومت، خداوند متعال است، میتوان گفت که مردم نیز از زاویهای دیگر، واگذارکنندۀ این امانت هستند؛ چراکه مردم، مال و جان و آبروی خود را تحت مدیریت حاکم قرار میدهند. پس مردم نیز واگذارکنندۀ این امانت میشوند. بنابراین، حاکم هم در برابر خداوند مسئولیت دارد و اگر خلاف آنچه خدا بر او مقرر داشته است عمل کند، مصداق خیانت در امانت خواهد بود و هم در برابر مردم مسئولیت دارد و اگر مصلحت آنان را تأمین نکند، مرتکب خیانت در امانت شده است.
اقتضای امانتداری در حکومت
اکنون باید پرسید که اقتضای این امانتداری در خصوص حکومت و همچنین در اصل رهبری حکومت دینی چیست؟ اقتضای این امانتداری در روایات مطرح شده است. حاکم باید از صفاتی برخوردار باشد و اموری را هم مراعات کند تا بدین ترتیب بتواند به اقتضای امانتی که بر عهدۀ او گذاشته شده است عمل کند؛ همان امانتی که خداوند اولاً بر عهدۀ او گذاشته است و مردم ثانیاً با قرار دادن مال و جان و آبروی خود در تحت حاکمیت او، به او واگذار کردهاند.
اقتضای این امانتداری را در روایت معروفی در کتاب کافی (جلد ۱، صفحه ۴۰۷) میتوانیم ببینیم. روایت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که میفرماید: «لَا تَصْلُحُ الْإِمَامَةُ إِلَّا لِرَجُلٍ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ»؛ امامت و رهبری شایسته نیست مگر برای کسی که دارای سه ویژگی باشد: ۱. «وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ»؛ تقوایی که او را از ارتکاب گناهان باز دارد. ۲. «وَ حِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ»؛ بردباریای که بهوسیلۀ آن خشم خود را مهار کند. ۳. «وَ حُسْنُ الْوِلَايَةِ عَلَى مَنْ يَلِي»؛ حکمرانی شایسته داشته باشد بر کسانی که تحت ولایت او قرار دارند؛ بر کسانی که تحت فرمانروایی و حکمرانی او واقع هستند.
برای این «حُسن الولایه»، پیامبر اکرم ضابطهای معرفی میکند و چه ضابطۀ سخت و چه کلام زیبایی! میفرماید: «حَتَّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ». ضابطۀ این حُسن ولایت این است: حاکم باید نسبت به مردمی که تحت امر او هستند، مانند پدر مهربان باشد و در حق آنان که تحت امر او هستند، شفقت بورزد؛ و آن هم نه فقط مسلمانانی که تحت حاکمیت او هستند، بلکه تمامی شهروندان، اعم از مسلمان و غیرمسلمان. چنانکه امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) در عهدنامۀ مالک اشتر، همین فرمایش پیامبر اکرم را تبیین کرده است. در اوایل عهدنامه، امیرالمؤمنین به مالک دستور میدهد و میفرماید: «وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ». توجه داشته باشیم به اینکه امیرالمؤمنین زمانی مالک اشتر را به سمت مصر میفرستد که اکثر ساکنان مصر، غیرمسلمان هستند. میفرماید: «قلبت را نسبت به این مردم مصر، مالامال از مهر و محبت کن». «أَشْعِرْ قَلْبَکَ» یعنی «اجْعَل شِعارَ قَلبِکَ». آن لباس زیرین که با پوست بدن در تماس است، «شِعار» نامیده میشود، در نقطۀ مقابل «دِثار» که لباس رویی است. میفرماید: «مهربانی کردن نسبت به مردم را در قلبت قرار بده»؛ به تعبیر دیگر، قلبت را مالامال از مهربانی نسبت به مردم کن. به این عبارت اکتفا نمیکند و اضافه میفرماید: «وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ». میتوانست این دو جمله را دیگر اضافه نفرماید، لکن اضافه میکند تا بر اینکه وظیفۀ پدری حاکم نسبت به مردم چیست، تأکید بکند. بعد هم با جملات دیگری این مطلب را توضیح بیشتر میدهد و میفرماید: «وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ» و آنگاه در یک قسمت طلایی این سخن، استدلال میکند و میفرماید: «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ». اساتید حاضر در جلسه مستحضرند که فاء «فَإِنَّهُمْ»، فاء تعلیل است؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دارد علت را برای لزوم محبت ورزیدن نسبت به آحاد و یکایک مردم ذکر میکند: «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ»؛ زیرا مردم دو دستهاند: یا در دین با تو برادرند، یا در انسانیت با تو برابرند. چقدر فرمایش زیبایی است!
پس امانتداری حاکم در آن منصبی که متصدی آن است، اقتضای سه ویژگی را داشت: ویژگی اول، چنانکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود، ورعی بود که حاکم را از ارتکاب معصیت باز دارد. ویژگی دوم، بردباری بود که حاکم به آن وسیله بتواند خشم خود را مهار کند. ویژگی سوم، «حُسن الولایه» بود و ضابطه و ملاک این «حُسن الولایه» آن است که حاکم نسبت به مردم باید همچون پدر مهربان باشد و این پدر مهربان بودن را امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در عهدنامۀ مالک اشتر تبیین فرمود و نشان داد که صرفاً نسبت به مسلمانان نیست، بلکه نسبت به تمامی کسانی است که تحت حاکمیت حاکم اسلامی زندگی میکنند.
تفسیر رفتار پدرانه در روایات
و اما جملۀ زیبای دیگری که نشاندهندۀ این «حُسن الولایه» است، در حدیثی از امام صادق (علیهالسلام) آمده است. ببینید چقدر این حدیث زیبا و دلنشین است و چقدر انسان را متوجه جنبههای عمیقی از این آموزۀ دینی میکند. از امام صادق (علیهالسلام) سؤال شد: «یابن رسولالله، معنای این فرمایش پیامبر اکرم چیست که فرمود: أَنَا أَوْلَى بِکُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ عَلِیٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِی؟» معنای این سخن پیامبر چیست که فرمود: «من نسبت به هر مؤمنی بیش از خودش اختیار دارم و بعد از من، امیرالمؤمنین چنین جایگاهی دارد»؟ همان فرمایشی که برگرفته از آن آیۀ شریفۀ قرآن است که میفرماید: «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ». امام صادق (علیهالسلام) جواب داد و فرمود معنای این سخن را خود پیامبر اکرم در حدیثی بیان فرموده است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این اولویت را، اولویت در نفع رساندن به مردم معرفی کرده است؛ این اولویت را در مسئولیتپذیری دانسته است. این جمله، فرمایش پیامبر به نقل از امام صادق (علیهماجمعین) است که میفرماید پیامبر بعد از آنکه فرمود: «أَنَا أَوْلَى بِکُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ»، این جمله را اینگونه توضیح داد: «فَمَنْ تَرَکَ مَالًا فَلِوَرَثَتِهِ وَ مَنْ تَرَکَ دَیْناً أَوْ ضَیَاعاً فَعَلَیَّ وَ إِلَیَّ». فرمود: «اگر کسی مال منقول یا غیرمنقولی از خود بر جا بگذارد، این متعلق به ورثۀ اوست. اولویت من معنایش این نیست که من در آن مال منقول یا غیرمنقولی که شخصی پس از مرگش از خود بر جا گذاشته، بخواهم تصرف کنم؛ نه، این متعلق به ورثۀ اوست. اما اگر کسی از دنیا برود و خانوادۀ بیسرپرستی از خود بر جا بگذارد یا دینی بر عهدۀ او باشد که اموال او کفاف پرداخت آن دین را نکرده باشد، «فَعَلَیَّ وَ إِلَیَّ»؛ پس بر عهدۀ من است که بهعنوان حاکم مسلمانان، آن خانواده را سرپرستی و آن دین را پرداخت کنم و باید به سوی من بیایند برای انجام این وظیفه». چقدر زیباست این تفسیر برای «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ».
در ادامۀ روایت که در کتاب کافی (جلد ۱، صفحه ۴۰۶) آمده است، میخوانیم که آنچه سبب اسلام آوردن بسیاری از یهودیان شد، همین فرمایش پیامبر بود؛ چون وقتی آنان این فرمایش را شنیدند، «أَمِنُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ عَلَى عِيَالاتِهِمْ»؛ برای خودشان و برای خانوادههایشان در پرتو حاکمیت پیامبر اکرم، احساس ایمنی کردند. امانت را ملاحظه میفرمایید؟ امین کسی است که وقتی کاری را به او میسپارند، مالی را به او واگذار میکنند و وظیفهای را بر عهدۀ او میگذارند، احساس امنیت کنند. عامۀ یهود، یعنی اکثریت قاطع یهودیان، وقتی این سخن پیامبر را شنیدند که «مَنْ تَرَکَ مَالًا فَلِوَرَثَتِهِ وَ مَنْ تَرَکَ دَیْناً أَوْ ضَیَاعاً فَعَلَیَّ وَ إِلَیَّ»، احساس امنیت کردند و همین امر موجب اسلام آوردن اکثریت یهودیان شد.
روایت دیگری بخوانیم تا این رفتار پدرانهای را که حاکم باید برای ادای امانتی که بر عهده دارد به انجام برساند، بهتر بشناسیم. در روایتی از امام صادق (علیهالسلام) میخوانیم که در آخرین منبری که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر آن قرار گرفت و برای مردم خطبه خواند، توصیههایی بود برای والیانی که بعد از آن حضرت، زمام امور جامعۀ اسلامی را بر عهده میگیرند. هر سخن پیامبر آخرالزمان اهمیت دارد، لکن آن سخنی که در آخرین روزهای زندگی بر زبان حضرت جاری بشود، طبعاً از اهمیت بیشتری برخوردار است. پیامبر در آخرین منبر خود فرمود: «أُذَكِّرُ اللهَ الْوَالِي مِنْ بَعْدِي عَلَى أُمَّتِي»؛ فرمود: «خدا را به یاد والیان بعد از خودم بر امتم میآورم. خدا را به آنان یادآوری میکنم. خدا را در نظر داشته باشند». یعنی بدانند این منصبی که در اختیار دارند، امانتی است از ناحیۀ خدا و امانتی است از ناحیۀ مردم. طبعاً این سخن، خطاب به حاکمان معصوم پس از آن حضرت نیست؛ آنان که از گناه و خطا معصوماند. مخاطب این سخن لابد باید حاکمان غیرمعصوم باشند. «أُذَكِّرُ اللهَ الْوَالِي مِنْ بَعْدِي عَلَى أُمَّتِي». خدا را به یاد حاکمان بعد از خودم بر امتم میآورم. چه فرمود؟ فرمود مبادا به امت ضرر برسانند که این ضرر رساندن، آنان را حقیر و ذلیل میکند؛ از ذلیل کردن امت بپرهیزند. «وَ لَا يُفْقِرَهُمْ فَيُكْفِرَهُمْ»؛ مبادا مردم را فقیر کنند که فقر، زمینۀ کفر آنان را فراهم میکند. «وَ لَا يُغْلِقَ بَابَهُ دُونَهُمْ فَيَأْكُلَ قَوِيُّهُمْ ضَعِيفَهُمْ»؛ مبادا درِ خانۀ خودشان را بر روی مردم ببندند؛ مبادا در دسترس مردم نباشند و اصل عدم احتجاب را رعایت بکنند؛ زیرا اگر رعایت نکنند، آنگاه افراد قوی، افراد ثروتمند و افراد توانمند، در حق ضعیفان ظلم میکنند و مال و جان آنان را محترم نخواهند شمرد. چه توصیههای عمیق و مهمی! این همان رفتار پدرانهای است که باید یک حاکم در حق مردم داشته باشد تا امانتی را که خدا بر عهدۀ او گذاشته، ادا بکند.
این رفتار پدرانه بود که باعث شد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) وقتی که حق خود را از دست رفته دید، با آنکه زمینه برای پس گرفتن این حق برای آن حضرت فراهم شد، اما اقدام نکرد. بعد از آنکه با خلیفۀ اول بیعت شد، ابوسفیان آمد و گفت: «یا علی، من حاضرم تمام مدینه را از خیل سوارگان و پیادگان برای تو پر کنم». عباس، عموی پیغمبر، آمد و گفت: «بیا تا با تو بیعت بکنم تا هیچکس در مورد خلافت تو بعد از پیغمبر تردیدی نکند». لکن امیرالمؤمنین هیچکدام از این دو دعوت را نپذیرفت؛ زیرا خود حضرت فرمود دیدم که اسلام مانند طفل تازه متولد شدهای است که اگر بخواهم برای گرفتن حق خودم اقدام بکنم، این طفل آسیب میبیند. همچنین، رفتار پدرانۀ امیرالمؤمنین در مورد امت بود که آنان را دچار آشوب و اضطراب نکرد و در میان آنان تفرقه و اختلاف ایجاد ننمود.
نمونۀ دیگری از این رفتار پدرانۀ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را پس از قتل خلیفۀ سوم میبینیم. در خطبۀ ۹۲ نهجالبلاغه، امیرالمؤمنین میفرماید: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی»؛ مرا رها کنید و به سراغ کس دیگری بروید. چرا؟ مگر شخصی باصلاحیتتر از امیرالمؤمنین برای تصدی منصب خلافت وجود داشت؟ مگر با وجود یک امام معصومِ منصوص، نوبت به کس دیگری میرسد؟ واضح است که نه. پس چرا فرمود: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی»؟ به همان دلیلی که خود حضرت در ادامۀ سخن فرمود: «فَإِنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ»؛ فرمود اگر من بخواهم حکومت بر شما را به دست بگیرم، بر اساس مرّ حق رفتار میکنم. آیا تحمل این حکومت حقانی را دارید؟ یعنی من برای شما شفقت و دلسوزی میورزم. اگر تحمل این حکومت حقانی را ندارید، بهتر آن است که من از ابتدا متصدی این حکومت نشوم تا مبادا شما وقتی که در ذیل حکومت من قرار بگیرید، بهواسطۀ عدم رعایت وظایفی که در برابر من، رهبر خودتان دارید، گناهکار شمرده شوید. «فَإِنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ»؛ اگر من حکومت را بر عهده بگیرم، دیگر به سرزنش سرزنشکنندگانی که مرا از راه حق باز میدارند، توجه نخواهم کرد. آیا شما تحمل چنین حکومتی را دارید؟ بعد هم به آنها خاطرجمعی داد و امانت را با جلوۀ دیگری در معرض نمایش گذاشت. فرمود: «وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ»؛ بدانید اگر مرا رها کردید، من به مخالف یا اپوزیسیون تبدیل نمیشوم که پیوسته با آن کسی که بهعنوان حاکم انتخاب کردهاید، مخالفت بکنم و در جامعۀ اسلامی تفرقه ایجاد کنم؛ نه. «وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ»؛ و چه بسا من شنواترین شما و مطیعترین شما نسبت به کسی باشم که امر خودتان را بر عهدۀ او میسپارید. چقدر این جملات زیبا و حکیمانه است! یعنی اگر نتوانید حکومت حقانی مرا تحمل بکنید، من آن ۲۵ سال سکوت را ادامه میدههم. «لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى». این فرمایش دیگر امیرالمؤمنین است که نشاندهندۀ شفقت و رفتار پدرانۀ او در حق امت است. فرمود ما در حکومت حق داریم، بله؛ و تنها کسانی که حق تصدی این حکومت را دارند، ما هستیم، بله همینطور است؛ لکن برای گرفتن حق خودمان، مردم را تحت فشار قرار نمیدهیم. اگر این حق به ما داده شد و اگر مردم خودشان پذیرای حق ما شدند، چه بهتر؛ و الا اگر مردم حاضر به پذیرش این حق مسلم ما نشدند، ما بر پشت شتران سوار خواهیم شد و به این رهروی در شب ظلمانۀ حکومت دیگران، دیگرانی که حق تصدی این حکومت را ندارند، ادامه خواهیم داد تا آن زمان که مردم خودشان متوجه حقانیت ما بشوند و البته از تبیین این حقانیت دست برنمیداریم. این هم نمونۀ دیگری است از رفتار پدرانۀ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در عمل به آن فرمایش پیامبر اکرم که فرمود سومین ویژگی حاکم آن است که «حُسن ولایت» داشته باشد «عَلَى مَنْ يَلِي حَتَّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ».
آثار امانتداری در سیرۀ امام حسین (علیهالسلام)
و اما آثار این «حُسن الولایه» و این رعایت امانت در سیرۀ امام حسین (علیهالسلام). این رفتار پدرانه بود که باعث شد امام حسین (علیهالسلام) پس از دریافت شانزده هزار نامه و یا به قولی، دوازده هزار نامه، از سوار شدن بر موج خواستههای مردم پرهیز کند و به دنبال احراز رضایت واقعی مردم باشد. حداقل دوازده هزار نامه برای حضرت فرستاده شد. اگر در این عدد هم تردیدی بکنیم، به هر حال حجم فراوانی از نامهها، بعد از آنکه امام حسین (علیهالسلام) از مدینه به سمت مکه رفت و چند ماهی در مکه مستقر شد، از ناحیۀ مردم کوفه به دست حضرت رسید. در آن نامهها مردم ابراز کرده بودند که: «ما امام نداریم. به سوی ما بشتاب و امامت ما را بر عهده بگیر».
امام حسین (علیهالسلام) چه کرد؟ بعد از دریافت این حجم عظیم از نامهها، مسلم بن عقیل را به سوی مردم کوفه فرستاد و نامهای خطاب به مردم کوفه نوشت. در آن نامه فرمود: «إِنِّی بَاعِثٌ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی»؛ من برادرم، پسرعمویم و فرد مورد اعتمادم از اهل بیتم را به سوی شما میفرستم. برای چه منظور، یابن رسولالله؟ مگر این همه نامه دلالت نمیکرد بر اینکه مردم خواهان آمدن تو هستند؟ پس برای چه منظور مسلم را فرستادی؟ خود حضرت میفرماید: «فَإِنْ کَتَبَ إِلَیَّ أَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْیُ مَلَئِکُمْ وَ ذَوِی الْفَضْلِ وَ الْحِجَى مِنْکُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدِمَتْ عَلَیَّ بِهِ رُسُلُکُمْ وَ قَرَأْتُ فِی کُتُبِکُمْ، أَقْدَمُ عَلَیْکُمْ وَشِیکاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ». فرمود: «اگر مسلم به من گزارش دهد که رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان شما بر همان چیزی استقرار پیدا کرده است که در نامههایتان نوشته بودید و نمایندگانتان به من گفتند، آنگاه بهزودی به سوی شما خواهم آمد». یعنی حضرت میخواهد احراز کند آیا این خواستی که از ناحیۀ مردم کوفه ابراز شده، یک هیجان زودگذر اجتماعی است یا نه؟ آیا خواست واقعی آنان همین است؟ برای احراز این مطلب، حضرت از این شیوه استفاده میکند که با فرستادن نمایندۀ خودش تشخیص بدهد که آیا صاحبان فضل و خرد و آیا خواص جامعه هم با تودۀ مردم در این خواست همراهند یا خیر. خواص جامعه کمتر تحت تأثیر هیجانات زودگذر قرار میگیرند. لذا امام حسین (علیهالسلام) برای آنکه مقبولیت واقعی مردمی خود را احراز کند، مسلم بن عقیل را میفرستد و خاطرنشان میدارد که برای همین منظور او را فرستادهام. «اگر مسلم بنویسد که رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد از میان شما بر همان چیزی استقرار پیدا کرده است که نمایندگانتان به من گفتند و در نامههایتان خواندم، آنگاه به سوی شما خواهم آمد». یعنی حضرت به دنبال احراز موافقت واقعی مردم با رهبری خودش بود و نخواست از این موج ایجاد شده فوراً به نفع خود استفاده بکند. رفتار پدرانۀ حضرت اینجا نمود پیدا میکند. در حق این مردم، به آنها توجه میدهد. بعد هم در ادامۀ نامه میفرماید امام کسی است که بر اساس مرّ حق رفتار بکند؛ امام کسی است که دین الهی را برپا دارد. یعنی بدانید اگر خواهان رهبری من باشید، با چنین وضعیتی روبهرو خواهید بود. این یک نمونه از آن رفتارهای پدرانۀ امام حسین (علیهالسلام) از باب عمل به همان وظیفۀ امانتداری است که پیامبر اکرم آن را تبیین کرد و فرمود که حاکم باید «حُسن الولایه» داشته باشد.
نمونۀ دیگری از رفتار پدرانۀ امام حسین (علیهالسلام) این بود که در شب عاشورا، بیعت خود را از یارانش برداشت و در حق آنان لطف کرد. فرمود: «هر کدام از شما دست بعضی از اهل بیت مرا بگیرد و با خود ببرد، ولی بدانید در جایی نباشید که صدای حقطلبی و یاورخواهی من به گوش شما برسد؛ آنجا دیگر وظیفه دارید که به کمک من بشتابید».
کار دیگری که امام حسین (علیهالسلام) انجام داد و این هم نمونۀ دیگری از رفتار پدرانۀ آن حضرت بود، آن بود که در صحنۀ عاشورا، در آن ساعات آخرین، فرزند خردسال خود، کودک ششماهۀ خود را بر روی دست بلند کرد. پدری، فرزندی را در مقابل سپاه دشمن بر روی دست بلند کرده است. برخی میگویند این کار با عزت نفس امام حسین سازگار نبود. من عرض میکنم با هدایتگری امام حسین و با رفتار پدرانۀ ایشان در حق آن مردم کاملاً سازگار بود که این کودک خردسال را بر روی دست بلند بکند و بفرماید: «نمیبینید چگونه از شدت تشنگی دارد زبان در دهان میچرخاند؟ اگر فکر میکنید حسین برای خود آب میخواهد، این کودک را بگیرید، سیراب کنید و به من بازگردانید». این کار را کرد تا اینکه اگر در آن لحظات آخر هم در کسی احتمال هدایت شدن وجود دارد، با این سخن حضرت هدایت بشود.
صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ، عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ. السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَوْلَادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ.
ای یگانهکودک یکتاپرست غیبت طفلی و مست صهبا الست
گرچه شیر مادرم خشکیده است بحر رحمت جوششی بخشیده است
غم مخور آخرین سرباز من غم مخور بهترین همراز من
علی، علی، کودک بهترین همراز من علی، غم مخور ای کودک خاموش من قتلگه میشود آغوش من، آغوش من
در حرم زاری مکن از بهر آب که خجالت میکشم من از رباب
غم مخور ای کودک دردیکشم من خودم تیر از گلویت میکشم من خودم تیر از گلویت میکشم غم مخور علی جانم...
چشم زنان دلبریاش میکنم قبر تو را... صورتت را روی...
صدا زد: «يَا زَيْنَبُ نَاوِلِينِي وَلَدِي»؛ خواهرم زینبم، اصغرم را بیاور تا با او وداع کنم. خواهر، قنداقۀ اصغر را آورد و به دست برادر داد. خم شد تا صورت بر صورت اصغر بگذارد و لبها را بر صورت اصغر نهاده، وداع کند، اما هنوز صورت را بلند نکرده بود، نگاه کرد و دید خون از زیر گلوی اصغر میریزد... با غلاف شمشیر، قبری کوچک حفر کرد...