موسسه فهیم

خلاصه ها

خلاصه ی جلسات

جایگاه علمی و عینی انسان کامل در خطبه حضرت زهرا (س)

بسم الله الرحمن الرحیم

«اَلحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلی سَیِّدِنا وَ نَبِیِّنا اَبِی‌القاسِمِ المُصطَفی مُحَمَّدٍ وَ عَلی آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ الهُداةِ المَهدِیّینَ المُکَرَّمینَ، سِیَّما بَقِیَّةِ اللهِ فِی الأَرَضینَ، الحُجَّةِ بنِ الحَسَنِ العَسکَری، روحی وَ اَرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ مَقدَمِهِ الفِداء، وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعینَ مِنَ الآنَ اِلی قِیامِ یَومِ الدّین»

«اَللّهُمَّ أَخْرِجْنی مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ وَ أَکْرِمْنی بِنُورِ الْفَهْمِ»

توفیقی حاصل شده است که امشب در محضر علمای اعلام باشیم و دقایقی وقت شریف شما عزیزان را تصدیع نمایم. هنگامی که سخن از قرآن کریم و آیات نورانی آن به میان می‌آید، همان‌طور که در برخی جلسات پیشین نیز معروض داشتم، باید غبطه خورد به حال مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه). بنا بر نقلی که استاد عالی‌قدر ما، مرحوم آیت‌الله انصاری شیرازی فرمودند، ایشان عبارتی از علامه را از یکی از مجلدات تفسیر شریف المیزان (یا یادداشت‌های ایشان) نقل کردند که بنده نیز آن را ثبت کرده‌ام. علامه طباطبایی فرموده بودند: «در چهار موضع از قرآن کریم درماندم و اگر مطلبی در المیزان نگاشتم، خودم قانع نشدم». آن چهار موضع عبارت‌اند از: نخست حقیقت «آسمان‌های هفت‌گانه» (سماوات سبع)، دوم مسئله «شهاب‌ها»، سوم داستان «سامری» (که می‌گوید: «قَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ») و چهارم ماجرای حضرت سلیمان و اسب‌ها و فرزندش. این فرمایش علامه مفهوم مخالفی دارد و آن اینکه ایشان در سایر مواضع قرآن مشکلی نداشته‌اند؛ حتی در آیاتی که ما آن‌ها را متشابه می‌پنداریم، برای ایشان محکم و حل‌شده بوده است. خوشا به حال ایشان که تنها در چهار موضع توقف داشتند، حال آنکه بنده طلبه ناچیز پس از قریب به پنج دهه تلمذ، ای‌کاش حتی چهار موضع قرآن را به‌درستی فهمیده بودم.

در باب جایگاه علمی و عینی «انسان کامل»، مقدمه‌ای را به اجمال تقدیم می‌کنم تا ببینیم از آیات قرآن کریم در حد بضاعت یک طلبه چه بهره‌ای می‌توان برد. در اینجا مصداق قاعده «تُعْرَفُ الْأَشْیاءُ بِأَضْدادِها» جاری است؛ یعنی قرآن کریم انسان کامل و ضد آن را در تقابل با هم معرفی می‌نماید. با استقرا در آیات و روایات، می‌توان به حصر عقلی گفت که انسان از سه حالت خارج نیست: یا در حال «وقوف» و ایستایی است، یا در حال «صعود» و ترقی، و یا در حال «سقوط» و تنزل. روایتی در کتاب شریف «معانی‌الاخبار» مرحوم صدوق از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است که مؤید همین معناست: «مَنِ اسْتَوَى يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ كَانَ آخِرُ يَوْمَيْهِ خَيْرَهُمَا فَهُوَ مَغْبُوطٌ وَ مَنْ كَانَ آخِرُ يَوْمَيْهِ شَرَّهُمَا فَهُوَ مَلْعُونٌ». پس نتیجه این سه حالت مشخص است: یا مغبون است (در حالت تساوی و وقوف)، یا مورد غبطه است (در حالت صعود)، و یا ملعون و بیچاره (در حالت سقوط).

 

 

 

در آیات قرآن کریم نیز همین احوالات با بیانی دیگر ترسیم شده است. بر اساس استنباط بنده، شش مرتبه برای انسان قابل‌تصور است: یک مرتبه وقوف، سه مرتبه سقوط و دو مرتبه صعود. حالت توقف همان حیات مشترک حیوانی است که قرآن می‌فرماید: ﴿مَتَاعًا لَكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ﴾ (نازعات: ۳۳). به تعبیر استاد ما، امام راحل (ره)، آیات قرآن اخبار است و نه انشا و توهین؛ لذا این آیه بیانگر آن است که تمتعات مادی میان شما و حیوانات مشترک است. اگر کسی در این مرحله متوقف شود، نه صعودی دارد و نه سقوطی. اما مراتب سقوط عبارت‌اند از: نخست، تنزل به مرتبه‌ای پست‌تر از حیوان: ﴿أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ (اعراف: ۱۷۹). دوم، سقوط به مرتبه‌ای پست‌تر از سنگ: ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ (بقره: ۷۴). قرآن در ادامه می‌فرماید از برخی سنگ‌ها آب جاری می‌شود، اما از قلوب اینان هیچ خیری صادر نمی‌گردد. و سوم، که آخرین مرحله سقوط است، تبدیل‌شدن انسان به هیزم و سنگ آتش‌زنه دوزخ: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ (بقره: ۲۴). انسانی که قابلیت صعود تا اعلی‌علیین را داشت، اکنون در کنار بت‌ها و معبودهای باطل، مواد سوختنی جهنم را تشکیل می‌دهد.

در مقابل، دو مرتبه صعود برای انسان متصور است. اوج این صعود، هم‌نشیتی با فرشتگان و بلکه بالاتر از آن‌ها در مقام شهادت بر وحدانیت حق‌تعالی است: ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ﴾ (آل‌عمران: ۱۸). این شهادت، صرفاً شهادت قولی نیست. آن‌گونه که اهل حکمت و صدرالمتألهین در برهان صدیقین تبیین کرده‌اند، خودِ «هستیِ محض» گواه بر یکتایی خویش است. خداوند نمی‌فرماید «ای مردم بدانید من یکتا هستم»، بلکه می‌فرماید «خداوند خود شاهد است». تحلیل اصل هستی، ما را مستقیماً به واجب‌الوجود رهنمون می‌سازد، زیرا در تحلیلِ حقیقتِ وجود، نه ماهیت راه دارد، نه امکان و نه معلولیت. موجودات یا واجب‌اند، یا ممتنع و یا ممکن. اگر واجب باشد، فوق نیاز است و اگر ممکن، نیازمند علت. این آیه شریفه نشان می‌دهد که «اولوا العلم» در کنار خداوند و ملائکه (که عقل محض‌اند) قرار می‌گیرند و به وحدانیت حق شهادت می‌دهند؛ مقامی که اوج پرواز انسان است.

بحث «انسان کامل» از آیه ۳۰ سوره مبارکه بقره آغاز می‌شود: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾. فرشتگان دو اشکال یا ابهام را مطرح کردند: نخست با اشاره به پیشینه موجودات زمینی (مانند نسناس‌ها که مفسد و خون‌ریز بودند)، فلسفه خلقت موجودی مشابه را جویا شدند. دوم، اشکالی طلبگی مبنی بر «تحصیل حاصل» وارد کردند؛ بدین معنا که اگر غرض از خلقت، تسبیح و تقدیس است، ما فرشتگان که عقل محض هستیم، این وظیفه را به نحو اتم انجام می‌دهیم. پاسخ خداوند «إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» ناظر به این حقیقت است که انسان زمینی، قرار است خلأیی را در عالم هستی پر کند که حتی فرشتگان با تمام کمالاتشان قادر به پر کردن آن نیستند. فرشتگان مظاهر اسمای تنزیهی و تقدیسی خداوند (مانند سُبّوح و قُدّوس) هستند، اما انسان کامل، مظهر تامِ تمامیِ اسمای حسنای الهی، اعم از جمال و جلال است. آن ظرفیتی که در انسان برای مظهریت تامه وجود دارد، در ملائکه نیست؛ لذا پاسخ خداوند اجمالاً این بود که آنچه شما انجام می‌دهید، تنها بخشی از حقیقت است، نه تمام آن.

مرحوم حاج‌آقا مرتضی حائری (ره) لطیفه‌ای از این آیه استخراج کرده‌اند که اگر زمین حتی برای یک آن از «انسان کامل» خالی باشد، اعتراض فرشتگان بر خداوند وارد خواهد بود؛ زیرا غیر از انسان کامل (معصومین علیهم‌السلام)، سایر انسان‌ها همواره در معرض لغزش، فساد و سفک دماء هستند. تنها انسان کامل است که فلسفه خلیفة‌اللهی را تمام می‌کند. در خطبه فدکیه حضرت صدیقه طاهره (سلام‌الله علیها) نیز این معنا متبلور است. ایشان می‌فرمایند: «اِعْلَمُوا أَنِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي مُحَمَّدٌ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) أَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً وَ لَا أَقُولُ مَا أَقُولُ غَلَطاً وَ لَا أَفْعَلُ مَا أَفْعَلُ شَطَطاً». حضرت در مدینه و در جمعی که ایشان را کاملاً می‌شناختند، به معرفی خود می‌پردازند. این معرفی برای اثبات نسب نیست، بلکه برای اثبات جایگاه وجودی و عصمت است. مانند مرجع تقلیدی که در شهر خود بگوید «من فلانی هستم» تا حکم خود را تنفیذ کند.

حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) با این جملات، ادعایی می‌کنند که هیچ فیلسوف، فقیه یا عارف بزرگی در طول تاریخ جرأت بیان آن را نداشته است: «آنچه می‌گویم، مصون از هرگونه خطا (غلط) است و آنچه انجام می‌دهم، مبرا از هرگونه زیاده‌روی و انحراف (شطط) است». نه فارابی، نه بوعلی سینا، نه خواجه نصیر و نه ملاصدرا نمی‌توانند چنین ادعایی کنند. این ترازِ «انسان کامل» است. ادعای عصمت مطلق، تنها شایسته معصوم است. لذا اصطلاحاتی مانند «عصمت ظلّی» اگر به این معنا باشد که هنوز احتمال خطا وجود دارد (چرا که نتیجه تابع اخس مقدمات است)، در واقع عصمت نیست و نوعی عدالت در مراتب عالیه است. عصمت یعنی استحاله وقوع خطا و گناه، و این مقامی است که حضرت زهرا (س) با صراحت آن را بیان می‌فرمایند و پیامبر اکرم (ص) نیز با جمله «إِنَّ اللَّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا» آن را امضا کرده‌اند. این تضمین صددرصدی خداوند، تنها برای کسی است که وجودش با حق مطلق گره خورده باشد، نه فقیهی که ممکن است در فتوا اشتباه کند و بعداً عدول نماید.

 

 

 

 

از آموزه‌های دیگر خطبه فدکیه، ترسیم جامعه ترازِ نبوی و علوی است. حضرت زهرا (س) به ما آموختند که جامعه اسلامی، جامعه‌ای «تحلیل‌گر» و «پرسش‌گر» است، نه جامعه‌ای «کرنش‌گر» و ستایش‌گر که مطلوب نظام‌های اموی است. در منطق فاطمی، قدرت باید پاسخگو باشد و هیچ منطقه ممنوعه‌ای برای پرسش وجود ندارد. اگر روحیه پرسش‌گری از جامعه گرفته شود، هر خرافه‌ای را می‌توان به نام دین به مردم تحمیل کرد؛ چنان‌که در تاریخ دیدیم معاویه دستور داد کدو را ذبح شرعی کنند یا نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند و جامعه پذیرفت! اما حضرت زهرا (س) با استدلال‌های منطقی، قرآنی و حقوقی به مصاف انحراف رفتند.

در ماجرای فدک، حضرت استدلال‌های فقهی متقنی ارائه کردند. وقتی ابوبکر از ایشان «بیّنه» (شاهد) خواست، این درخواست برخلاف قواعد مسلم فقهی بود. قاعده «البیّنهُ عَلَی المُدَّعی وَ الیَمینُ عَلَی مَن أَنکَرَ» اصلی پذیرفته‌شده است. حضرت زهرا (س) «ذوالید» (صاحب تصرف) بودند و فدک در اختیار ایشان بود؛ لذا مطالبه شاهد از کسی که مال در دست اوست، نشان از بی‌اطلاعی از اولیات احکام یا شدت خصومت دارد. حضرت با استناد به آیات قرآن در باب ارث انبیا (مانند وراثت سلیمان از داوود)، اجتهاد در برابر نص خلیفه را باطل کردند و نشان دادند که این رفتار، بازگشت به جاهلیت است: ﴿أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾ (مائدة: ۵۰).

دفاع از مظلوم، رکن دیگر سیره فاطمی است. قرآن کریم در سوره‌های آغازین نزول (مانند تکویر و بروج)، با شدیدترین لحن از حقوق پایمال‌شده انسان‌ها، حتی دختران زنده به گور شده در عصر جاهلیت، دفاع می‌کند: ﴿وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ﴾ (تکویر: ۸-۹). شاید بتوان احتمال داد (به‌عنوان یک برداشت طلبگی) که خداوند پیش از رسیدگی به سایر پرونده‌ها، به دادخواهی این مظلومان می‌پردازد. هرجا در قرآن لعن و نفرینی هست، پای تضییع حق خدا یا حق مردم در میان است.

انحرافی که پس از رحلت پیامبر (ص) رخ داد، محصول چهار عامل بود: «تبدیل»، «تعطیل»، «تحریف» و «کتمان». نخست، تبدیل غدیر به سقیفه؛ سقیفه‌ای که نه یک انتخابات، بلکه کودتایی از پیش طراحی‌شده بود. ما ضمن حفظ وحدت با برادران اهل سنت، بر مبانی خود استواریم. ادعای اجماع در سقیفه، فاقد مبنای علمی است و چنان‌که شیخ انصاری در رسائل فرمودند، اصلی برای آن وجود ندارد. دوم، تعطیل سنت پیامبر و کنار نهادن مدیریت علمی اهل‌بیت (ع). امیرالمؤمنین (ع) در نهج‌البلاغه ارزش حکومت را از لنگه کفشی وصله‌دار کمتر می‌دانند، مگر آنکه حقی را اقامه یا باطلی را دفع کنند: «وَاللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا». سوم، تحریف مفاهیم دینی که توسط جریان اموی شدت گرفت. و چهارم، کتمان حقایق. علمای اهل کتاب، پیامبر (ص) را همچون فرزندان خود می‌شناختند: ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾ (بقره: ۱۴۶)، اما حقیقت را کتمان کردند. همین کتمان در خصوص ولایت امیرالمؤمنین (ع) نیز رخ داد؛ کسانی که به خوبی می‌دانستند سیل علوم از کوهسار وجود او سرازیر است («يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ»)، با کتمان خود، مسیر تاریخ را منحرف نمودند.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.