بسم الله الرحمن الرحیم
عاشورا و تحریفهای ابن تیمیه
حجت الاسلام و المسلمین آقای صحتی سردرودی
25/9/91
ابن تیمیه و سه تحریف در عاشورا
بسم الله الرحمن الرحیم. قال الله الحکیم فی کتابه القرآن العظیم: G من الذین هادوا یحرفون الکلم عن مواضعه F[1] بحث ما در رابطه با تحریفهایی است که ابن تیمیه، شیخ الاسلام سلفیها، در حادثهی عاشورا انجام داده است. ابن تیمیه از علمای قرن هفتم و هشتم شامات شمرده میشود. او در حران به دنیا آمده و در دمشق از دنیا رفته است. معروف است که او یک مفتی و متکلم بسیار شیعه ستیز بوده است، حتی در باب فضائلی که افراد در حقّ امام علی7 شیعه و سنّی متفق القول هستند، تشکیک میکند و گاه با صراحت آنها را انکار میکند. ابن تیمیه در حوزهی عاشورا پژوهی حداقل به 3 تحریف بزرگ دست زده است:
1. شورش و آشوبگری امام حسین7
نخست اینکه کار امام حسین7 را شورش و آشوب پنداشته و هیچ مصلحتی در آن ندیده است. چون معتقد بود خروج بر حکومت جور در ممالک اسلامی جایز نیست و باعث ضعف و دو دستگی مسلمین میشود، لذا کار امام حسین را پنداشته آشوب و شورش و هیچ مصلحتی در آن ندیده است. بنابراین با صراحت کار امام را محکوم کرده و حق را به قاتلین امام حسین؛ یعنی به یزید و بنی امیه داده است. این مسأله در آثار او از جمله در «منهاج السنه»[2] مشخص است.
2. تبرئه یزید در جریان عاشورا
دومین تحریف بزرگی که ابن تیمیه در حادثهی عاشورا به آن دست زده، این است که بنی امیه و مخصوصاً یزید را از جنایاتی که در کربلا رخ داد، تبرئه کرده است و همهی گناهان را به گردن عبیدالله بن زیاد انداخته است. حتی منکر این است که سر امام حسین7 را به شام فرستاده باشند. ابن تیمیه میگوید «این مسئله اصلاً اصالت ندارد»، در صورتی که همهی تواریخ متفق القول نوشتهاند که ابن زیاد سر امام حسین را از کوفه به شام فرستاد.[3] اما چون در این وقایع گستاخیهایی از طرف یزید نسبت به سر امام حسین رخ داده است، برای اینکه از اینها جلوگیری کند، از همان ابتدا قضیه را منکر شده و صورت مسأله را پاک کرده است. مخصوصاً در رسالهای بنام «رأس الحسین» بر این افکار تأکید کرده است.[4] این مسئله هم بیشتر به این اصل برمیگردد که او معتقد به «اصل عدالت صحابه و سلف صالح» بوده است؛[5] یعنی اگر یزید را محکوم میکرد، بالتبع کسانی مثل معاویه هم که یزید را بر حکومت نشاندند، تقبیح میشد؛ وقتی معاویه تقبیح شد، کسانی که به معاویه در شامات میدان دادند، هم تقبیح میشدند. لذا فتوا داده است که خواندن مقتل امام حسین7 جایز نیست و اگر کسی مقتل امام حسین را بخواند و به یاد مردم بیاندازد، کار حرامی مرتکب شده است.[6] ابن تیمیه در این دو تحریف موفق نشده است؛ یعنی هیچ کسی تحریف اول و دوم را از او نپذیرفته است، اما متأسفانه تحریف سوم مورد پذیرش قرار گرفته است، تا جایی که به کتابهای شیعه هم رسیده و در فرهنگ ما هم به شدت رسوخ کرده است.
3. قاتلین امام حسین7 شیعیان بودهاند
تحریف سوم ابن تیمیه این است که میگوید «نه تنها بنی امیه و آل یزید، حتی شامیها اعم از اینکه گرایشات شامی داشته باشند یا اینکه از مردم شام باشند، در جنایات روز عاشورا هرگز دخالت نداشتهاند، بلکه همهی جنایات را مردم کوفه انجام دادند، که مراد از آنها شیعیان علی بن ابی طالب است.
ابن تیمیه میگوید: «شیعیان علی به او نامه نوشتند و ایشان را به کوفه و عراق دعوت کردند. بعد خودشان پشیمان شدند، موضع خود را عوض کردند و در مقابل امام ایستادند و حسین بن علی را کشتند. بعد از فاجعهی عاشورا یک عده از همان مردم کوفه، قتلهی امام حسین را به مجازات رساندند و انتقام امام حسین و انصار او را گرفتند؛ لذا معنا ندارد که شیعیان هر سال جمع میشوند و دیگران را محکوم میکنند.»
ابن تیمیه همهی گناهان را به گردن اهل کوفه میاندازد و مراد او از اهل کوفه، شیعیان است.[7]
متأسفانه این تیمیه در این تحریف موفق بوده، در حالی که واقعیت اینگونه نیست. ابن تیمیه شاگردان متعصبی مثل ابن قیم جوزیه داشته است که دنبال حرف او را گرفتند و اندیشههای او را تبلیغ کردند. امروزه هم به صورت گسترده اندیشههای او تبلیغ میشود، تا جایی که در فرهنگ ما هم رسوخ پیدا کرده است. اگر به مراسم محرم هر سال توجه کنید، میبینید که بیشترین توبیخها و سرزنشها نثار کوفیان میشود، تا جایی که تبدیل به ضرب المثل شده است؛ مثلاً «الکوفی لایوفی» یا اینکه ما اهل کوفه نیستیم. در صورتی که این قضیه کاملاً یک قضیهی تحریف شده است. کسانی که امام را کشتند، سه دسته بودند:
گروههایی که با امام حسین7 مقابله کردند
دسته اول: خوارج
یک گروه شاخص، خوارج بودند. منتها باید دقت کرد زمانی که خوارج گفته میشود، در وهلهی اول به نظر میرسد که آنها از شیعیان علی بن ابی طالب بودند و در جنگ صفین، در قضیهی حکمیّت از امام7 جدا و خارجی مذهب شدند. در صورتی که این طور نیست. پیدایش خوارج به عصر خلافت خلیفهی اول؛ یعنی ابی بکر بن ابی قحافه برمیگردد. بیشترین مرتدین از خوارج بودند. خوارج یک گروه اعراب بدوی بودند که زود عصبانی میشدند، دست به شمشیر میبردند، سریع عقیدهی خود را عوض میکردند و همیشه تندرو و افراطی بودند. بیشترین فعالیت اجتماعی خوارج زمانی به اوج میرسد که به خانهی عثمان بن عفان ریختند و خلیفهی سوم را به قتل رسانند. بیشترین قتلهی خلیفهی سوم، خارجی مذهب بودند. همین افراد در روز عاشورا نقش چشمگیری داشتند، چون شواهدی از مستندات تاریخی به دست میآید که بنی امیه از همان ابتدا تعمد داشتند فاجعهی عاشورا را به نام کوفیها تمام کنند، لذا کسانی را جلو انداختند که اهل کوفه بودند، مثل سنان بن انس، شبث بن ربعی، شمر بن ذی الجوشن یا عمر بن سعد. این افراد را جلو انداخته بودند، ولی در پشت سر آنها خودشان فعال بودند. حتی گاهی استنباط میشود که برنامه و مهرهها را طوری تدارک دیده بودند که عمر بن سعد و سنان بن انس و دیگران، راه برگشتی نداشته باشند. چون اگر روز عاشورا میخواستند پشیمان شوند و برگردند، لشگریانی که از شام آمده بودند آنها را میکشتند، لذا مجبور شدند این فاجعه را پیش ببرند. البته این مسئله که مجبور شده باشند، در حد یک احتمال است. پس یک گروه از این سه گروهی که امام حسین را به قتل رساندند، خوارج بودند که نقش آنها چشمگیر بود، مثل شمر بن ذی الجوشن و شبث بن ربعی.
دسته دوم: عثمانیها
گروه دوم که نقش بسیار سرسختانهای در کشتن امام حسین داشتند، عثمانی مذهب بودند. کسانی که فکر میکردند عثمان مظلوم کشته شده است و لذا خون امام حسین7 باید ریخته شود و قتلهی او قصاص شوند. میپنداشتند که حضرت علی 7 به قاتلین عثمان اجازه داده است و شیعیان او در قتل خلیفهی سوم نقش داشتند. این افراد حضور بسیار تأثیرگذاری در قتل مسلم بن عقیل و حادثهی کربلا داشتند. حتی عبیدالله بن زیاد در نامهای که به شمر بن ذی الجوشن داد تا در کربلا به عمر بن سعد بدهد، مینویسد: «آب را به روی حسین بن علی و فرزندان او ببند تا از تشنگی بمیرند، چونان که خلیفهی مظلوم از تشنگی مرد.»[8]
حتی از سپاهیان عمر بن سعد کسانی بودند که به میدان میآمدند و حریف میخواستند، هل من مبارز میگفتند و در رجزهای خود به صراحت میگفتند: «ما عثمانی هستیم».[9]
این سخن چیزی نیست که در کتابهای مقتل الحسین، قابل انکار باشد. نقش عثمانیها قابل تردید نیست. عثمانیها شیعه و از مردم کوفه نبودند، منتها معاویه از سال 40 تا سال 60 هجری؛ یعنی از زمان شهادت امام علی7 تا سالی که خود معاویه از دنیا رفت، تا توانسته بود ترکیب شیعی کوفه را کاملاً وارانه کرده بود. از یک طرف طوائفی که به تشیع معروف بودند، قلع و قمع شده بودند، اموال آنها مصادره یا قتل عام شده بودند، مثل حجر بن عدی و انصار او. از آن طرف معاویه از شهرهای دیگر، خصوصاً حواشی بصره که در آن زمان عربها بیشتر به صورت عشیرهای زندگی میکردند، جای ثابتی نداشتند و با دامهای خود کوچ میکردند، افرادی را به کوفه آورد. معاویه این عشایر و طوائف عثمانی مذهب را به کوفه آورد و آنها را ساکن کوفه کرد.[10] آنقدر هم بر شیعیان کوفه سخت گرفته بود که خیلی از آنها از کوفه فرار کردند و برخی از آنها به ایران آمدند. حتی یکی از یاران معروف امام علی7 که در ایران ساکن شده بود، وقتی میشنود که حجر و یارانش را کشتهاند، تأسف میخورد و میگوید: «ای کاش حجر هم مثل ما طائفهی خود را برمیداشت و از کوفه خارج میشد تا اینطور مظلومانه کشته نمیشد.» لذا عثمانیها ساکن کوفه شمرده نمیشدند و اصالت کوفی نداشتند و از مردم کوفه و شیعه نبودند.
دسته سوم: شامیها
گروه سوم که نقش چشمگیری در فاجعه عاشورا و قتل امام حسین داشتند، سپاهیانی بودند که از شام به کوفه و کربلا اعزام شده بودند.
کتب مقاتل و قرائتهای گوناگون
ما بعد از اینکه کتاب مقتل الحسین به روایت شیخ صدوق را کار کردیم و چاپ شد، به این فکر افتادیم که گزارشی از عاشورا و 6 ماه آخر عمر امام حسین7 را صرفاً به روایت از آل علی، تدارک ببینیم و به تاریخ و غیره کاری نداشته باشیم. در ضمن این کار متوجه شدم ما سه روایت از شهادت امام حسین و یارانش داریم.
1. قرائت اموی
یک روایت کاملاً اموی است؛ یعنی خود بنی امیه این روایت را تدارک دیدند و به آن رسمیت بخشیدند و به تاریخ سپردند. برخلاف آن قضیهی ظاهری که پنداشته میشود حکومت بنی امیه با ظهور و قیام بنی عباس ساقط شد و از میان رفتند، اینطور نیست. بعد از اینکه بنی عباس خلافت را به دست گرفتند، بنی امیه از شامات کوچ کردند و به شهرهای اندلس رفتند که امروزه به آن اسپانیا میگوییم. در آنجا هم بیش از 4 قرن حکومت داشتند و تمدنی در اندلس ساختند که کتابهای زیادی در مورد آن نوشته شده است. در آن دورانی که بیش از 4 قرن طول کشید، مورخانی مستمری بگیر حکومت بنی امیه بودند که تاریخ اسلام را تدوین کردند، مانند ابن خلدون.
ابن خلدون در مقدمهی خود یک گزارش کاملاً وارونه از اقدام امام حسین میدهد که خیلی جای تأسف است. عجیب این است که سال به سال تاریخ اسلام را نوشته است، اما وقتی به سال 61 میرسد، تا اعزام مسلم به کوفه را مینویسد، اما بعد از آن را مسکوت میگذارد؛ یعنی در نسخههای خطی تاریخ ابن خلدون از این به بعد چند صفحه سفید است، در صورتی که تاریخ اسلام را در قرنهای بعد از عاشورا هم ادامه داده است. ابن خلدون اصلاً از عاشورا گزارشی به دست نداده است، چون اگر درست گزارش میکرد، اربابان او زیر سؤال میرفتند و اگر هم اشتباه گزارش میکرد، بعداً خودش محکوم میشد و با تواریخ دیگر نمیخواند، لذا آن را مسکوت گذاشته شده است. فقط در مقدمهی خود تحلیلی دارد که بسیار تحریفآمیز و مغرضانه و به گونهای است که مورد پسند بنی امیه باشد.
از کسانی که روایت اموی را از عاشورا به تاریخ سپردند، صاحب کتاب «العواصم من القواصم» یعنی ابو بکر بن العربی است که برخی متأسفانه او را با ابن عربی که در عرفان معروف است، اشتباه میگیرند. ایشان ناصبی و بسیار متعصب بوده است و در کتاب خود با لحن تندی به جای قاتل، به مقتول تاخته است. تا جایی که ابن خلدون هم این تندی را بر نتافته است، چون از نظر تاریخی کمی جلوتر از او بوده است. ابن خلدون در مقدمهی کتاب خود نوشته است «اینکه ابن عربی گفته «قتل الحسین بسیف جده» حرف درستی نیست» این معنا را ابن خلدون از فهوای کلام ابن العربی فهمیده است، والا این از سخنان ابن العربی نیست، بلکه مفهوم آن است.
اینها قرائت اموی هستند که میتوان برای آن مثالهای دیگری هم آورد. اگر تحقیق کنید، خواهید دید بیشتر نویسندگان آن اندلسی هستند که در آن فضا بزرگ شدند و این گونه عاشورا را روایت کردند.[11]
2. قرائت عباسی
روایت دوم از بنی عباس است که آن را به صورت گذرا عرض میکنم. بنی عباس بعد از اینکه خلافت را تصاحب کردند، کسانی را داشتند که تاریخ را چونان مینوشتند که برای آنها خوشایند باشد. مخاطب تاریخ رسمی، قبل از اینکه ملت باشد، همیشه حکام بودهاند. لذا آنها هم از عاشورا یک روایتی گزارش کردند که با اندکی توجه، رنگ عباسی آن مشخص میشود. نمونهی کامل روایت بنی عباسی از عاشورا، در تاریخ طبری است. طبری از مقتل ابی مخنف قسمتهایی را برگزیده است تا بتواند در کتاب خود به خلافت بنی عباس رسمیت ببخشد؛ یعنی اگر شما به «تاریخ الامم و الرسل و الملوک» طبری توجه کنید، میبینید کاملاً رنگ عباسی دارد؛ مثلاً عبدالله بن عباس؛ یعنی جد بنی عباس در قضایای عاشورا یک انسان دوراندیش است که قضایا را پیشبینی میکند، اما حسین بن علی یک انسان ساده، صمیمی، پاک و درست است که دیگران را مثل خود میپندارد و هیچ گمان دروغگویی به کسی ندارد، لذا فریب کوفیان را میخورد و در کوفه کشته میشود.
نقش عبدالله بن عباس در قرائت بنی عباسی بسیار پر رنگ است. اگر به تاریخ طبری مراجعه کنید، میبینید از ابن عباس زیاد نام برده میشود که به حسین بن علی میگوید این راه را نرو که در راه عراق کشته میشوی، اما امام حسین میرود و روز عاشورا یا عصر تاسوعا شرایطی پیش میآید که امام میبیند از خیمهها صدای ناله و ضجهی زن و بچهها بلند شده است. برادرش ابوالفضل و فرزندش علی را میفرستد تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. حضرت ابوالفضل بر میگردد و میگوید خانوادهها گریه میکنند، چون شنیدند که ما شکست میخوریم و یاران ما اندک است. وقتی امام گریهی خانوادهی خود را میبیند، میگوید. خدا ابن عباس را نگه دارد، انصافاً درست پیشبینی کرده بود. او به من گفت اگر خودت میروی، حداقل خانوادهات را با خودت نبر، اما من به حرف او گوش نکردم. یعنی در اینجا از زبان امام حسین اعترافی نقل میکند که ابن عباس پیشبینی دقیقی داشت، اما امام حسین این پیشبینی را نداشت.[12]
یک نمونهی دیگر عرض میکنم. به سالی که در آن سال، امام رضا به شهادت رسیده است، مراجعه کنید. در آنجا علت وفات امام رضا را نوشته است که علی بن موسی الرضا آنقدر با مأمون عباسی انگور خورد که از فرط خوردن انگور کشته شد. علت مرگ امام را افراط در تناول انگور دانسته است و اقوال دیگر را اصلاً نقل نکرده است.[13]
3. قرائت علوی
قرائت دیگری در کنار این دو قرائت داریم که به آن قرائت علوی یا قرائت آل علی از عاشورا میگوییم. متون روایت سوم؛ یعنی روایت آل علی از شهادت امام حسین و انصار او متأسفانه از بین رفته است و نگذاشتهاند به دست ما برسد. قبل از «لهوف» سید بن طاووس، از همان قرن اول، نزدیک به 20 کتاب تحت عنوان «مقتل الحسین7» داشتیم که هیچ کدام باقی نمانده و همه از بین رفتند. اولی را اصبغ بن نباته نوشته است، شاگردان امام باقر7 و امام صادق7 هم کتابهایی نوشتهاند، شیخ صدوق، شیخ طوسی، نویسندهی تاریخ یعقوبی، نصر بن مزاحم منقری نویسندهی وقعه الصفین، همه مقتل الحسین نوشتند که هیچ کدام از آنها باقی نمانده است. از قرن اول تا ششم چیزی باقی نمانده است و همه را از بین بردند. ما با همهی تلاشی که داشتیم، فقط توانستیم مقتل شیخ صدوق را تا آنجا که ممکن بود، بازآفرینی کنیم. یک کتاب تحت عنوان «مقتل الحسین به روایت شیخ صدوق» که تقریباً 200 صفحه حدیث از امام سجاد7، امام باقر7 و امام صادق7 دربارهی عاشورا و شهادت امام حسین است که منتشر شده و حدود 5 سال است که میخواهم آن را تعمیم دهم تا منحصر به شیخ صدوق نباشد. میخواهم تا جایی که ممکن است از میان آثار شیعی، قرائت آل علی را بیرون بکشم.
اینها در حدود 15 مورد با هم تفاوت دارند، مخصوصاً قرائت علوی با آن دو قرائت قبلی. اما متأسفانه قرائتی که امروزه در میان ما رایج است و در محرم و صفر در مساجد، حسینیهها و تکایا تبلیغ میشود و در ادبیات عاشورا رسوخ کرده است، معجونی از دو قرائت قبلی است. روایت آل علی از عاشورا متروک مانده است و متون آن را از میان بردهاند، لذا شیعیان به دو قرائت قبلی رو آوردهاند. مخصوصاً قرائت عباسی بسیار رسوخ پیدا کرده و رسمیت یافته است. حتی وقتی امروزه به دانشگاهها مراجعه کنید، در کرسی درس تاریخ، اولین حرف را تاریخ طبری میزند. ما یک تاریخ که صرفاً شیعی باشد و توسط شیعه نوشته شده باشد و مفصل به دست ما رسیده باشد و همراه با جزئیات باشد، نداریم. «مروج الذهب» و «تاریخ یعقوبی» است که اینها مختصر هستند و «ارشاد» شیخ مفید هم از طبری گرفته شده است که اینها دلایل سیاسی- اجتماعی دارد.
تفاوت اساسی قرائت علوی با دیگر قرائتها
یکی از تفاوتهای مهمی که این سه قرائت یا قرائت علوی با آن دو قرائت دارد، این است که آل علی متفقاً گفتهاند: «قتلهی حسین بن علی در عاشورا اهل شام بودند.» از شام لشگریانی آمدند امام حسین را کشتند. من چند نمونه را برای شما عرض میکنم. یک نمونه از کتاب «الکافی» است: «عن ابی عبدالله7 قال: «تاسوعا یوم حوصر فیه الحسین7 و اصحابه رضی الله عنهم بکربلا و اجتمع علیه خیل أهل الشام و أناخوا علیه و فرح ابن مرجانة و عمر بن سعد بتوافر الخیل و کثرتها»[14] امام صادق در اینجا با صراحت میفرماید : سواره نظامهای شام امام حسین(ع) و یارانش محاصره کردند.
نمونه دوم از مقتل الحسین شیخ صدوق به نقل از امالی شیخ صدوق در مجلس سیام است: قال علی بن الحسین7: «واقبل عدو الله سنان بن انس الأیادی و شمر بن ذی الجوشن العامری فی رجال من اهل الشام»[15] سنان بن انس و شمر بن ذی الجوشن در میان مردانی از اهل شام پیش آمدند تا امام حسین(ع) را بکشند. و این زمانی است که این دو میآیند تا سر امام حسین را از تن ایشان جدا کنند.
سومین نمونه از شیخ طوسی، شیخ الطائفه در «الامالی» است: «عن ابی عبدالله7 قال: «إنّ آل اُمیة و من أعانهم علی قتل الحسین من أهل الشام نذروا نُذُوراً إن قتل الحسین7 أن یتخذوا ذلک الیوم عیداً لهم و ان یصوموا فیه شکراً»[16] این روایت با صراحت میگوید: «من اهل الشام».
نمونهی چهارم را ابن سعد در «طبقات الکبری»، نقل کرده است. ایشان مینویسد: «دعا رجل من أهل الشام علی بن الحسین الأکبر، فقال، إنّ لک بأمیرالمؤمنین قرابة و رحماً، فإن شئت أمنّاک...»[17] ؛ مردی از اهل شام به حضرت علی اکبر7 فرزند امام حسین میگوید تو با امیرالمؤمنین یزید نسبتی داری و مادرت از طائفهی بنی امیه است، لذا ما به تو امان میدهیم تا از پدرت جدا شوی و هر جا خواستی بروی.
این امان نامه آوردن در دشت کربلا بوده و تردیدی در آن نیست.
از همه واضحتر، مرحوم فضل علی قزوینی است، پس از نقل روایت کلینی که ما بعنوان اولین شاهد آوردیم، مینویسد «الروایة صریحة فی اجتماع أهل الشام فی کربلا و سنذکر فی ترجمة مسلم بن عقیل أنّ فی صبیحة یوم شهادته ورد الکوفه عشرة آلاف من جند اهل الشام»؛ 10 هزار نفر از لشگریان شام، صبح همان روزی که مسلم بن عقیل به قتل رسید، به کوفه آمده بودند. بعد ایشان با صراحت نتیجه میگیرد و مینویسد: «و من أنکر وجود جنود من أهل الشام فهو من عدم علمه بالتاریخ بل فی مناقب» مراد او مناقب ابن شهر آشوب است که در آن چنین آمده است: «إنّ خیل شمر بن ذی الجوشن و هم أربعه آلاف کلّهم شامیون»؛[18] شمر بن ذی الجوشن که بر 4 هزار نفر فرماندهی داشت، همه از مردم شام بودند.
میتوانید به «الإمام الحسین و أصحابه» از فضلعلی قزوینی، مراجعه کنید که مفصل بحث کرده است. [19] حتی اگر به مقاتل مراجعه کنید، قاسم بن الحسن در میدان کربلا با کسی جنگ میکند و مبارزهی تن به تن داشته که معروف به ازرق شامی بوده است. ابن شهر آشوب در مناقب مینویسد: حریف قاسم بن الحسن که از مردم شام بود، زمانی که دید حسین بن علی پس از شنیدن استغاثهی برادرزادهاش، با عصبانیت و شمشیر به دست از خیمهها به سوی او حمله کرده است، فریاد میزند و از سپاهیان خود یاری میطلبد که گروهی از مردم شام از سپاه عمر سعد جدا شدند و رفتند تا مرد شامی را از دست امام حسین نجات دهند.»[20]
در اینجا باز صحبت از مردم شام است. وقتی انگیزههای سیاسی و اجتماعی را در نظر بگیریم، میبینیم برای وارونه جلوه دادن حقایق، انگیزههایی فراوانی، هم برای بنی امیه و هم برای بنی عباس وجود داشته است. عراقیها به ویژه مردم کوفه همیشه شمشیرشان علیه خلفا کشیده بود، چه بنی امیه و چه بنی عباس. آنها مخصوصاً بعد از فاجعهی عاشورا آرام نبودند، از قضیه توابین شروع میشود تا قیام آل حسن که با بنی عباس در افتادند. لذا جعل حدیث بر علیه کوفیها از قصر معاویه شروع شده و در کاخهای بنی عباس هم ادامه داشته است تا بر علیه عراقیها استفاده کنند که همیشه مزاحم خلفا بودند. زیدیه و فاجعهی فخ هم همینطور بود، همهی آنها از کوفه برخاستند. از آن طرف ممکن است برای برخی این شبهه پیش بیاید که شما میگویید مردم کوفه بدون تقصیر بودند. ما نمیگوییم بدون تقصیر بودند، بلکه میخواهیم بگوییم کمترین تأثیر را داشتند، نه بیشترین تأثیر. اگر دقت کنید در مذمتهایی که در برخی روایتها از زبان حضرت علی7 نقل شده، مانند «یا أشباه الرجال و لا رجال»[21] مخاطب امام بیشتر عثمانیها و خوارج هستند، والا اگر جمع شود، هم از لسان حضرت علی و ائمهی دیگر، آنقدر در مدح مردم کوفه روایت داریم که آن روایتهایی که در میان ما شهرت پیدا کرده مثل خطبهی حضرت زینب، در برابر این روایتها دوام نمیآورد. روایتهایی که در کتابهایی که برای گردآوری احکام فراهم شده، آمده است. حتی از ائمه با صراحت نقل شده است که «خدا را حرمی است که عبارت است از کعبه، رسول خدا را حرمی است که عبارت است از مسجد النبی در مدینه و ما را حرمی است که عبارت است از کوفه.»[22] اسناد این روایت چندان چشمگیر است که قابل چشمپوشی نیست[23] و آن روایتهایی که در مذمت اهل کوفه است، در کنار اینها رنگ میبازند. مرحوم محدث نوری در مستدرک الوسائل از تاریخ قم، روایتی را از امام صادق نقل میکند با این مضمون «إنّ احتجّ بالکوفه علی سائر البلاد و بالمؤمنین من اهلها علی غیرها.»
اما جای تأسف است که در فرهنگ ما همهی کاسه کوزهها بر سر مردم کوفه شکسته میشود و مراد از مردم کوفه، بیشتر کوفیان شیعه مذهب و پیروان حضرت علی تصور میشود و افرادی مثل ابن تیمیه به ناحق میگویند: «شما شیعیان دعوت کردید، خودتان تخلف کردید و کشتید. بعداً خودتان قتلهی او را کشتید و انتقام گرفتید. همهی کارها را خودتان کردید، پس چرا ما را متهم میکنید؟» لذا بنی امیه را تطهیر میکند و در رسالهی «رأس الحسین» مینویسد: «هیچ کس از بنی امیه احدی از بنی هاشم را نکشته است» حتی از حجاج بن یوسف ثقفی هم دفاع میکند و بعد متوجه میشود که خیلی تند رفته است، میگوید: «مگر زید بن علی و فرزندانش».[24] یعنی نه تنها نقش اهل شام، حتی نقش بنی امیه را هم در فاجعهی عاشورا منکر میشود، چرا که با اصل عدالت صحابه نمیخواند، اگر یزید محکوم میشد، کسانی که یزید را جانشین خود کرده بودند و در واقع به معاویه میدان دادند، زیر سؤال میرفتند. لذا برای اینکه اجازه ندهد کار به اینجا کشیده شود، کل بنی امیه و مخصوصاً یزید را تطهیر کرده است. حتی گفته است که آل مروان و آل یزید در این ماجرا بیگناه هستند[25] و تمام تقصیرها را به گردن شیعیان انداخته است. این خیلی بیانصافی است و با مستندات تاریخی نمیخواند.
پرسش و پاسخ
یکی از حضاریکی از حضار: ابن تیمیه در «منهاج السنه»، صفحهی 447 میگوید:
«امام حسین شهید است، قتل مظلوماً شهیداً» و از یک طرف هم میگوید: «یزید خلیفه و حاکم بوده است و پیامبر برای معاویه دعا میکند تا مردم را به دست او هدایت کند.» از یک طرف میگوید باید این اتفاقات برای امام بیافتد، چون بر علیه خلیفه شورش کرده است و از یک طرف هم امام را شهید معرفی میکند این تناقضگوی ابن تیمیه را چگونه توجیه میکنند؟
استاد صحتی: جناب آقای صحتی: من هم جدیداً این متن را برای بار چندم خواندهام. ایشان دو توجیه برای این حرف خود دارند: یکی اینکه مجتهد اگر مخطی باشد و خطا کند، یک ثواب دارد و اگر مصیب باشد، دو ثواب میبرد. در اینجا هر دو طرف مجتهد بودند که یکی، دو ثواب میبرد و دیگری، یک ثواب. منتها در جاییکه بنی امیه را تطهیر میکند، مخصوصاً در رساله «منهاج السنه» یک جا هم با انصاف میگوید: «بالأخره امام حسین شهید شد و همان مقام بزرگی را که عموی ایشان حمزه یا جعفر طیار دارد، خواهد داشت.» شهدای بزرگ بنی هاشم را نام میبرد و میگوید به آنها پیوسته است. این حرفها را به خاطر آن تندیها گفته است تا در واقع خواننده خیلی نارحت نشود.
یکی از حضار یکی از حضار: ابن تیمیه در منهاج السنه این آیه را میآورد که Gان الحسنات یذهبن السیئاتF[26] یزید چنین کاری کرد اما توبه کرد. این توبه حسنه بود و آن سیئات را از بین برد.
استاد صحتی: استاد: بله، حتی از جنگ ایشان در قسطنطنیه به عنوان عمل حسنه یاد میکند و کاملاً از یزید دفاع میکند و این مایهی تعجب است که هم میخواهد کار قاتل را توجیه کند و هم کار مقتول را.
یکی از حضار یکی از حضار: خود بافت اجتماعی شهر کوفه هم مهم است، در شهر کوفه یهودیها و مسیحیها حضور داشتند و خود مسلمانان هم چند گروه بودند. در اینجا شیعه چند نوع معنا شده است.
استاد صحتی: استاد: عرض کردم آنها سه دسته بودند که هیچ کدام پیروان علی بن ابی طالب نبودند یعنی کسانی که ولایت امیرالمؤمنین و فرزندان ایشان را قبول دارند. در اینجا شیعه به معنای عام است. گفته شده است که معاویه پس از شهادت حضرت علی7، از سال 40 تا 60 ، ترکیب کوفه را بهم ریخته بود. کوفه را کاملاً از شیعه بودن انداخته بود. طوائفی را که عثمانی مذهب بودند، از جاهای دیگر کوچانیده و ساکن کوفه کرده بود و از آن طرف شیعیان کوفه را قلع و قمع یا تبعید کرده بود یا آنها را مجبور کرده بود که با طائفهی خود از کوفه به ایران یا جاهای دیگر بروند. آن سه گروهی که نام برده بودیم؛ یعنی شامیها، خوارج و عثمانیها هیچ کدام شیعهی علی بن ابی طالب خوانده نمیشدند. خوارج هم به عصر ابوبکر برمیگشت و از همان قضایای مرتدین شکل گرفتند.
در زمان حضرت علی7 هم کوفه کاملاً شیعی نبوده است. ابوموسی اشعری نگذاشت جوانان از کوفه به جنگ صفین اعزام شوند و خیلی مقاومت کرد.
یکی از حضار یکی از حضار: محبت به علویان داشتند، شیعه به معنایی که ما الان میگوییم نبوده است. شیعه به علویون معروف بودند، در مقابل عثمانیها و خوارج.
استاد صحتی: استاد: علویان هیچ نقشی در عاشورا نداشتند. اگر به شهدای کربلا نگاه کنید، بیشترین شهدا پس از بنی هاشم، مردم کوفه و شیعه هستند، مثل مسلم بن اوسجه و حبیب بن مظاهر. همچنین بیشتر شاگردان امام سجاد7، امام باقر7 و امام صادق7 اهل کوفه هستند.
یکی از حضار یکی از حضار: آیا مردم کوفه نقشی در فاجعهی عاشورا داشتند یا خیر؟
استاد صحتی: استاد: برداشت ما این است که بنی امیه خودشان از قبل تعمد داشتند تا آن را به نام مردم کوفه تمام کنند، لذا کسانی که از شام اعزام شده بودند، خود را نشان نمیدادند. افرادی از خوارج کوفه مثل شمر را انتخاب کرده بودند، تا حادثهی عاشورا را به نام کوفه تمام کنند. حتی بعد از عاشورا زمانی که سلیمان بن صرد خزاعی حزب توابین را به راه میاندازد با مختار ثقفی که به قول مرحوم آیت الله طالقانی «مختار دو دوزه بازی میکرد و همیشه منتظر بود ببیند کدام طرف میبرد تا با او باشد.» مختار هم قبل از شهادت مسلم بن عقیل با سلیمان مخالفت کرد و میان شیعیان در کوفه تفرقه انداخت و هم بعد از شهادت امام حسین7.
سلیمان شیعیان را جمع کرده بود تا انتقام امام حسین7 را بگیرند، ولو اینکه کشته شوند و رو به طرف شام نهاده بودند، چون میگفتند «قتلهی امام حسین در شام هستند» اما مختار میگفت «قتلهی امام حسین در کوفه هستند». و مختار جنگ را به درون کوفه کشاند. مشخص است که بنی امیه میخواستند این قضیه را به نام مردم کوفه تمام کنند تا بعداً بتوانند آنها را به جان یکدیگر بیاندازند.
یکی از حضار:اگر مردم کوفه نقشی نداشتند، مطالبی که در روایتها و خطبههای حضرت زینب(س)، حضرت سکینه (س) و امام سجاد7 است را تکذیب میفرمایید و میگویید جاعل آن بنی امیه یا بنی عباس است یا نه؟ چگونه اینها را توجیه میکنید؟ آیا مختار هم که فقط انتقام گرفت، هیچ شخصی از اهل شام را نکشت و فقط اهل کوفه را کشت؟
استاد:من اصلاً نگاه مثبتی به مختار ندارم و معتقد هستم مختار یک فرد نفوذی از طرف بنی امیه بود.
یکی از حضار:شما نگاه مثبتی ندارید یا اینکه شیعه هم ندارد؟
استاد:آن چیزی که در میان مردم رایج است، یک بحث مفصل است. مختار فرد ممدوحی نیست. مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار، در جلدهای مربوط به مقتل، پس از گزارش مقتل امام حسین در رابطه با مختار، همهی اخبار را جمع میکند و مینویسد «این اخبار دو دسته هستند: یک دسته در قبح و ذم مختار، و یک دسته در تمجید و مدح مختار است. من نمیدانم حق با کدام دسته است و اینجا از توقف کنندگان هستم».
آیت الله محمد آصف محسنی از علمای بزرگ افغانستان، یک کتاب 2 جلدی به نام «مشرعه بحار الانوار» نوشته است. بحار الانوار را کاملاً بررسی میکند و وقتی که به قضیه مختار میرسد، میگوید: «من هم قبلاً از توقفکنندگان بودم، اما تحقیق کردم و فهمیدم اخباری که در مدح مختار است، طرفداران مختار ساختند و آن چیزی که بر علیه مختار است، دشمنان او ساختند.
فقط یک حدیث وجود دارد که در آن نمیشود مناقشه کرد، چون حدیث صحیح است و آن روایتی از امام صادق است: عن أبی عبدالله قال: «کان المختار یکذب علی بن الحسین»؛ مختار مستمراً امام سجاد7 را انکار میکرد.
کسی که با تاریخ آشنا باشد، میداند که بنی ثقیف طائفهای بودند که در کنار دو طائفهی دیگر، کینهی آل علی را در دل دارند. طائفهی اول بنی امیه، طائفهی دوم بنی مخذوم و طائفهی سوم بنی ثقیف. از طائفهی بنی ثقیف زیاد بن ابیه است، پدر ابن زیاد که در فِراش بنی ثقیف بدنیا آمده و پسرش عبیدالله بن زیاد تمام فجایع عاشورا را رقم زده است که همه در این متفق هستند. یکی هم حجاج بن یوسف ثقفی است. تا زمانی که حجاج بن یوسف ثقفی حاکم کوفه نشده بود، سر مختار بالای دروازهی کوفه بود، اسکلت آن مانده بود که لانهی پرندگان شده بود و بچههای کوفه وقتی آن را میدیدند به آن سنگ میانداختند و میگفتند: «هذا رأس کذّاب بن کذّاب». تا اینکه حجاج یعنی پسر عموی مختار وقتی به کوفه وارد شد، اولین کاری که کرد سر مختار را پایین آورد و با تشریفات دفن کرد.
بحث مختار، بحث مفصلی است. اگر شما در نهج البلاغه یا خطبههای حضرت زینب دقت کنید، در نسخههای خطی «اهل الکوفه» را «اهل الشام» کردن یا «اهل الشام» را «اهل الکوفه» کردن، در استنساخ چندان هزینهای نداشت.
در همان چند حدیثی که برای شما خواندم، یک حدیث را از طبقات ابن سعد خواندم، وقتی در لوحهای فشرده جستجو میکردم، دیدم زبیر بن بکّار یک کتاب به نام «نسب قریش» دارد. ایشان همان حدیث را دقیقاً نقل کرده که قضیهی امان نامه آوردن برای حضرت علی اکبر بود و «رجل من اهل الشام» را به «رجل من اهل العراق» تغییر داده است. این احتمال در خطبهی حضرت زینب وجود دارد.
خطبهی حضرت زینب یک خبر واحد است، به ام کلثوم هم نسبت داده شده است. مراد از اهل کوفه در آن، کوفیان خارجی و عثمانی است؛ چرا که اکثریت مردم کوفه در سال 61 با عثمانیها و خارجیها بود.
یکی از حضار: ما در اینجا نه مدافع کوفی هستیم و نه مدافع شامی.
جناب آقای صحتی: بله، بحث اصلی این است که شیعیان امام حسین7، ایشان را نکشتند.
یکی از حضار: منتظران حسین، حسین را شهید نکردند. اما از آن طرف زید بن علی را که دعوت کردند، در آنجا چه میگویید، آنجا که زید بن علی را شهید کردند.
استاد: در آنجا بسیاری از شیعیان پا به پای زید بن علی شهید شدند.
یکی از حضار در آنجا شیعیان، زید بن علی را میکشند.
استاد صحتی: نه، ابن تیمیه هم قبول دارد که بنی امیه زید بن علی را میکشند.
یکی از حضار :در تاریخ مستند آمده است که وقتی حضرت مسلم 7 وارد کوفه میشود، به خانهی مختار میرود، این با آن کینهی مختار از آل علی چگونه جمع میشود؟
استاد صحتی: بله، ولی چون با مختار اختلاف پیدا میکند، خانهی مختار را ترک میکند.
یکی از حضار :میگویند مختار به بیرون از شهر رفته بود.
استاد صحتی: مختار جوانان شیعه را با خود به مدائن برد و زمانی به کوفه برگشت که حضرت مسلم و هانی بن عروه را به شهادت رسانده بودند و یک پرچم سبز در دست گرفت به این معنا که من تسلیم ابن زیاد هستم و مستقیماً خود را تسلیم ابن زیاد کرد.
یکی از حضار :این دعا معروف است که وقتی سر ابن زیاد را خدمت امام سجاد به مدینه آوردند، موقع ناهار بوده است و امام سجاد دربارهی مختار دعا میکنند که خدا مختار را رحمت کند، ما یک روزی وارد کاخ ابن زیاد شدیم، موقع ناهار بود و سر مقدس امام حسین در برابر او بود.
استاد صحتی: آقای محسنی معتقد است که این مطالب را طرفداران مختار ساختند. از طرفی مطالب مخالف مختار هم زیاد است و داریم که مختار برای امام سجاد پول میفرستد، امام بار اول و دوم قبول نمیکند، بعد مختار تهدید میکند و امام سجاد در آنجا تقیه میکند و پول را از مختار میپذیرد و بعد هم آن را به حاکم شهر میپردازد.
زمانی که مختار شمشیر میکشد، هرج و مرج به راه میافتد. در واقع بعد از عاشورا مسلمانان اعم از شیعه و غیر شیعه بدترین روزگار را داشتند، هرج و مرج شده بود. از هر طرف هر کسی به بهانهی خونخواهی امام حسین7، عدهای را در اطراف خود جمع کرده بود و خونی ریخته بود، سلیمان از یک طرف، مختار از یک طرف، زید از یک طرف، ابن زبیر از یک طرف. و امام سجاد7 در میان همهی هرج و مرجها، دعای مرزداران را میخواند؛ مرزدارانی که در همان حکومت مرزدار بودند و محافظ سرحدادت بودند.
پس امام سجاد با هیچ کدام از آنها موافق نبود، بلکه مخالف بود و مخالفت خود را هم نشان میداد، لذا کسانی که با مختار رو در رو میجنگیدند؛ یعنی حتی در لشگر مصعب که مختار را کشت، یکی از فرزندان علی بن ابی طالب، به نام عبیدالله بن علی بن ابی طالب حضور دارد که میگویند به دست لشگر مختار کشته شد.
مختار سیاستمداری بود که جا دارد برای او دهها پایاننامه و رساله نوشته شود، تا بتوان با اطمینان بیشتری دربارهی او حرف زد. نمیگویم حق با سخنان من است، بلکه احتمالات تاریخی را بیان کردم. من 20 سال است که درگیر مسائل عاشورای امام حسین هستم و اینطور برداشت میکنم که اصلاً مختار باعث شد میان شیعیان کوفه دو دستگی ایجاد شود و مسلم و هانی بن عروه به قتل برسند.
مختار بعد از شهادت امام حسین هم مجدداً دو دستگی انداخت و درگیر شدن مختار با آل زبیر در نهایت به نفع بنی امیه تمام شده است؛ یعنی آنها اگر دست به دست هم میدادند، باید با بنی امیه میجنگیدند، اما وقتی آل زبیر و مختار به جان هم افتادند، حاصل کار به نفع بنی امیه شد. در واقع حاصل کار مختار به نفع بنی امیه و به ضرر شیعه تمام شد. اگر تاریخ را مطالعه کنید، در این تردیدی وجود ندارد.
مختار از قتلهی امام حسین، خوارج را کشت و خیلیها را هم فراری داد و نکشت؛ یعنی آنها را دستگیر کرده بودند، اما به طور پنهانی فراری داد، مانند این مورد که خود مختار شبانه یکی از سرداران معروف شامی را که اسم او هم در تاریخ ذکر شده است، از زندان آزاد میکند و به شام میفرستد. اگر مختار میخواست قتلهی امام حسین را بکشد، باید به سوی شامات لشگر میکشید.
حرم ائمه: کوفه یا قم؟
یکی از حضار :امام صادق 7 فرموده است که «حرمی برای خداست که آن مکه است، حرم پیامبر6 مدینه است، حرم حضرت علی7 کوفه است و حرم ائمه قم است» شما فرمودید که حرم ائمه کوفه است.
استاد صحتی: در اینجا دو دسته روایت داریم: یک روایت این است که حرم علی بن ابی طالب 7 کوفه است و یک دسته روایت هم هست که حرم اهل بیت کوفه است. به نظر من آن قداستی که به مسجد کوفه داده میشود، به بیت المقدس داده نمیشود؛ یعنی مسجد کوفه سومین مسجد اسلام است. اول مسجد الحرام، دوم مسجد النبی و سوم مسجد کوفه است که در نماز هم انسان مخیر است که قصر بخواند یا تمام.
یکی از حضار :حدیثی هم هست که فرموده باشد حرم ائمه، قم است؟
استاد صحتی: بله، در روایت آمده است.
یکی از حضار :دعوت کوفیان وقتی که امام حسین7 با لشگر حر برخورد میکند، امام میگوید مردم کوفه ما را دعوت کردند و خورجین نامهها را آوردند و ریختند و میفرمایند حالا که ما را نمیخواهید، ما برمیگردیم.
استاد صحتی: نمیگوید: «مردم کوفه»، بلکه میگوید «شما». آنها هم گروهی از مردم کوفه بودند. کسانی که از کوفه به امام حسین نامه نوشتند، تنها شیعیان نبودند، عدهای فرصتطلب هم بودند. نه تنها بعد از مرگ معاویه، حتی قبل از مرگ او و در زمان امام حسن7 و بیشتر پس از وفات امام حسن، گروه گروه از مردم کوفه، از سال 50 تا 60، نزد امام حسین7 میآمدند. در «اخبار الطوال» یا «الفتوح» آمده است که «عراقیها یکبار نزد امام حسین میآیند و میگویند بیا داد عراقیها را از شامیها بگیر، اصلاً این نزاع، بیشتر نزاع عراقی و شامی بود تا دین و مذهب» امام حسین7 نمیپذیرد.
آنها از امام مأیوس میشوند و سراغ محمد بن حنفیه میروند. محمد بن حنفیه میگوید «به من فرصت بدهید تا بیاندیشم و بعد پاسخ شما را بدهم».
در این فرصت محمد بن حنفیه نزد برادر خود، امام حسین7 میآیند و میگوید: «برادر عراقیها نزد من آمدند و چنین پیشنهادی دادند. امام حسین7 میفرمایند: قبل از تو، نزد من آمده بودند، به آنها پاسخ رد دادم و وقتی از من ناامید شدند، پیش تو آمدند. دقت کن آنها میخواهند ما را طعمه کنند، آنها سلطهی شام را بر خود نمیپذیرند و دنبال بهانهای هستند تا به طریقی خود را از زیر سلطهی شام بیرون بکشند. آنها میخواهند ما را طعمه کنند تا به اهداف خود برسند».
آنها کوفیان شیعه نبودند، بلکه ترکیبی از خوارج بودند که از زمان ابوبکر در قضیه اهل رد و مرتدین پیدا شدند و اوج فعالیت آنها در زمان قتل عثمان بود.
دستهی دوم هم عثمانیها بودند، که نقش همهی آنها در کربلا خیلی پر رنگ بود، حتی در اسناد رسمی نامههایی هم که نوشته شده آمده که حسین بن علی را همانطور تشنه بگذارید که عثمان خلیفهی مظلوم کشته شد. از آن طرف هم شامیها آمده بودند. نمیتوان هیچ کدام از این سه گروه را شیعه و کوفیان اصیل نامید. اگر هم کوفی باشند، کوفیهایی بودند که معاویه از بصره و حواشی آن و از جاهای دیگر کوچانیده بود تا مردم کوفه را از یک دستگی بیاندازد. معاویه برای این کار 20 سال فرصت داشت، شواهد این ماجرا در تاریخ زیاد است.
اگر دقت کنید میبینید کوفیان کم خون دل نخوردند و در تثبیت مذهب علی و آل علی:، کم شهید ندادند و همیشه در خط مقدم مبارزه با دشمنان اهل بیت بودند، نمیتوان اینها را نادیده گرفت. از طرفی همانطور که میدانید همیشه جعل حدیث از طرف شهرها، بر علیه یکدیگر همه جا مرسوم بوده است، شامیها بر علیه کوفیها و کوفیها بر علیه شامیها میساختند، این امر هم امروزه کم و بیش وجود دارد. این نکات را باید در نظر گرفت.
نکتهی آخر این است، روایاتی که از ائمه: در مدح مردم کوفه وارد شده است، قویتر، بیشتر و مستندتر از روایتهایی هستند که در مذمت اهل کوفه رایج شده است.
[1] . نساء (4): 46.
[2] . منهاج السنه، ج2، ص 241-242؛ الوصیة الکبری، ص 54.
[3] . ر.ک: تاریخ امام حسین علیه السلام، ج2، ص 183-902، به نقل از دهها منبع و ماخذ تاریخی و حدیثی از جمله: تاریخ طبری، تاریخ مدینه دمشق، الفتوح ابن اعثم، الثقات ابن حبّان، مقتل الحسین خوارزمی، الکامل فی التاریخ، قرب الاسناد، العقد الفرید، امالی صدوق، جامع البیان فی تفسیر القرآن، العمده، انساب الاشراف الطبقات ابن سعد، الاخبار الطوال، تاریخ یعقوبی، مقاتل الطالبین، الارشاد، نسب قریش، الرد علی المتعصب الغید.
[4] . رأس الحسین ص 199.
[5] . همان، ص 205-207.
[6] . جامع المسائل المجموعة الثالثه، ص 93.
[7] . رأس الحسین، ص 207؛ و نیز مراجعه شود به: دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج3، ص 173.
[8] . تاریخ طبری، ج5، ص 412، مقتل الحسین خوارزمی،ج1، ص 240 و 244.
[9] . تاریخ طبری، ج5، ص 435، الارشاد شیخ مفید، ج2، ص 103.
[10] . بازتاب تفکّر عثمانی در واقعه کربلا، ص 65.
[11] . درباره گزارش و تحریفهای ابن خلدون و ابن العربی، رک: عاشورا پژوهی، ص 170-176 و 202-220 و نیز کتاب شهید فاتح، هر دو از نگارنده و سخنران.
[12] . تاریخ طبری، ج5، ص 424؛ مقاتل الطالبین، ص 110، ظاهرا به نقل از تاریخ طبری.
[13] . تاریخ طبری، ج9، ص 92، در نقل حوادث سال 203.
[14] . الکافی، ج 4، ص 148، ح 7؛ الکافی، چاپ دارالحدیث، ج4، ص 1247،ح7.
[15] . امالی شیخ صدوق، ص 226، مجلس 30. و نیز مقتل الحسین به روایت شیخ صدوق، ص 168.
[16] . امالی شیخ طوسی ، ص 667، ح 1397.
[17] . الطبقات الکبری، ج6 ، ص 439.
[18] . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 98.
[19] .ر. ک: الامام الحسین و اصحابه، ج 1، ص 253.
[20] . ابن شهر آشوب، مناقب، ج4، ص 109.
[21] . نهج البلاغه، ص 66، خطبه 27.
[22]. راجع: مستدرک الوسائل، ج 10، ص 206، ح 15. إنّ لله حرماً و هو مکه و ان للرسول(ص) حرماً و هو المدینه و ان لامیرالمؤمنین(ع) حرماً و هو الکوفه و إنّ لنا حرماً و هو بلدة قم.
[23] . کامل الزایارات، ص 30؛ تهذیب الاحکام، ج6، ص 31-39، باب فضل الکوفه؛ وسائل الشیعه، ج10، ص 282.
[24] . رأس الحسین، ص 208.
[25] . همان.
[26] . هود (11): 114.