بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: روش فقه الحدیث
سخنران: محمد کاظم رحمان ستایش
تاریخ :18/8/1387 شماره35
بحث ما آشنایی با کتب حدیث یا اصول فقه و حدیث بود. ... تذکر لازم است که درواقع مراحل گذشته را یک پیگیری کنیم. این مراحل را با هم یادآوری کنیم. فرض شد که در بررسی حدیث و هرحدیثی را 3 مرحله را باید طی کند. مرحلۀ اول چه بود؟ پیش نیاز بود. آن چه بود که یادش است؟
2ـ پیدا کردن ... حدیث.
1ـ آره مشخص کردن آن واحدی که میخواهیم درمورد معنایش تحقیق کنیم. و بررسی کنیم دقیقا متن حدیث را مشخص میکنیم. احیانا اگر ... در آن رخ داده است. از... در آن رخ داده است. زیاناتی رخ داده است آنها را مشخص کنیم. مرحلۀ دوم که درواقع این مرحۀ اصلی است. و باید آنها را انجام دهیم چه بود آقا!؟
تشخیص ظهور، ظهور الفاظ، این ظاهر حدیث چه میگوید و درواقع چه درونش هست؟ در این بخش هم مادّۀ لغت، صرف، نحو، یعنی هم هیأت مفرد و هم هیأت جمله باید مورد بررسی قرار بگیرد و به لحاظ ... . مرحلۀ سوم که دو جلسه است آغاز کردیم. چه بود موضوعش آقا! ؟
2ـ ورود ...
1ـ ... مقصود، و مراد از حدیث، در این بخش اساس کار بر روی چه است؟ ملاک کار چه است؟
2ـ علت...
1ـ درواقع اینجا روی حساب قرائن به دنبال کشف مراد هست. خب در بحث قرائن عرض شد که انواع قرائن در یک دستهبندی کلی تقسیم میشوند به متصل و منفصل، متصلات هم میتوانند درواقع لفظی باشند و هم مقامی منفصلات هم به لحاظ فرض هم لفظی و هم مقامی، اما عرض شد به لحاظ وقوع آن چیزی که اتفاق میافتد در منفصلات، منفصلات لفظی هست.(00:02:52)
در جلسات پیش ما قرائن متصل را هم از کلامی و لفظی و مقامی ارائه کردیم. که عرض شد که سبب ورود قرینۀ متصل مقامی است. اما بحثی که این جلسه داریم قرائن منفصل هست. منظور از قرائن منفصل در اینجا قرائن منفصل لفظی است. یعنی یک کلام دیگری شاهد میشود برا ی کشف مراد از یک کلام و از یک حدیث. و آنچه که معصوم فرموده است. در دعو و مسلک و روش شارۀ مقدس را که وقتی میگوییم شاره یعنی یک نهاد قانونگذاری اسلامی که هم خداوند را و هم پیامبر را و هم ائمه را با اختلاف مراتب شامل میشود.
در شاره این نبوده است. در یک مجلس، و در یک نظام کلاسیک و حساب شده یک مطلب را از اول تا آخرش بیان کند و به پایان برساند. بلکه در مجالس و مواعد مختلف گاه به مناسبت پرسشهایی که میشده است. و گاه ابتداعاً مطالبی را بیان میکردند. اینچنین نبوده است که یکجا همۀ آنها را القاء کنند و تبیین کنند. و به صورت جامع مرادات خودشان را یا بنویسند یا بگویند.(00:04:31(
با توجه به این مطلب اگر ما بخواهیم یک موضوع را و دیدگاه شارع اسلامی را در یک موضوع ؟؟؟ کنیم. با یک روایت این کار را نمیشود کرد. با یک کل بهار نمیشود. نمیشود احیانا ما یک مورد را دست بگذاریم بگوییم این روایت وارد شده است. پس شرع کلّش که همین بند است. و درواقع دیدگاه شر در این موضوع همین است. نه کمتر، نه بیشتر. بلکه آن زمان ما میتوانیم به شارع مطلبی را نسبت دهیم. که تمام آنچه که شارع در مقامات مختلف و در شعونات مختلف مربوط به این موضوع بیان کرده است. همه را بدانیم.
و اینها را با هم جمع کنیم. با هم کسر و انکسار کنیم. قرائن و شواهدی که در خود این کلمات نسبت به همدیگر هست را خوب تجزیه و تحلیل کنیم و بعد به شارع نسبت دهیم. همان جوری که ما این قاعده را داریم که در مورد متکلمین عادی میگوییم. للمتکلم علی ... کلامه ماشاء. میتواند متکلم هرچه دلش خواست کلمات، جملات احیانا قرائن و امثال این موارد را با هم متصل کند. بیان کند. و در نهایت باید به نتیجه رسید.
و بگوییم که این حرفش را این متکلم هست. در حوزۀ شارع به طریق اولی چنین است. اما با این ویژگی. در آنجا که متکلم معمولی را میگوییم. درواقع «...حق بکلامه معمولً متصل» وقتی هم درمورد شارع چون دعب بیانی شارع این است که یک مجلس اینها را بیان نمیکرده است. باید بگوییم که « یلحق الکلامه » چه متصل، چه منفصل، و میتواند در مجالس متعدد میتواند در مقامات متعدد در پاسخ سؤالات متعدد مطلبی را بیان کرده باشد. (00:06:32)
خصوصا اینکه مراتب مخاطبان معصومین هم متفاوت است. این چنین نیستند که همه ظرفیت و تحمل و درواقع قابلیت این را داشته باشند که همۀ مطالب را یک جا و دقیق دریافت کنند. همان طوری که ما در نظام آموزشی داریم که در مراتب مختلف و در سطوح مختلف آموزش از ظاهری به یک امر دقیق تر متکامل میشود. در آن عصر هم آن قضیه بوده است. و مخاطبان این چنین نبودهاند که از ابتدا امکان این وجود داشته باشد که همه چیز را به صورت کامل و جامع به آنها ارائه کنند.
این خصیصه ایجاب میکند که ما در زمانی بتوانیم و خودمان را مجاز بدانیم که مطلبی را به شرع نسبت دهیم. که مجموعۀ آنچه که مجموعۀ شرع، حالا چه قرآن باشد، چه حدیث باشد. دررابطه با یک موضوع هست ببینیم. و آنها را با هم و کنار هم بگذاریم. و احیانا به یک نظریه و یا به یک ایده برسیم و بگوییم که مجموع آنچه که در این موضوع وارد شده است ما را به این معنا و این نکته که مورد نظر شرع است رهنمون میشود.
این خصیصه و ویژگی حالا نه در خصوص مسئلۀ حدیث هست. حتی در مسئلۀ قرآن هم هست. چون پراکندگی بیان مفاهیم قرآنی اینکه این مشهود است. و اصلا حالا آن هم خودش هم حکمتی دارد و هم از مزایا و خصوصیات و ویژگیهای خاص قرآن است. که اقتضا میکند که احیانا در مقام تفسیر موضوعی همین وضعیت تحقق پیدا کند. خب جناب آقای استاد ...زاده که در این جهت تفسیر موضوعی انصافا کار کردند و قطعا این را این مطلب بیان شده است.
پس این مسئلهای نیست که مخصوص حدیث هم باشد. بلکه در قرآن و در تمام آنچه که بیانات شرعی محسوب میشود. این نکته باید مدّنظر قرار گیرد. و مورد توجه قرار گیرد. بنابراین برای اینکه بگوییم حالا شرع با تمام نکاتی که عرض شد. از خدا و رسول و ائمۀ اطهار در یک موضوعی نهایتا چه مطلبی را به ما میگویند؟ و ما را به رهنمون چه مطلبی هستند؟ ناچار هستیم تمام روایات مربوط به آن موضوع را ببینیم. تا این نظر بدهیم. (00:09:18)
اشتباه نشود. که گهگاه این مطلب گفته میشود. اما میگویند روایات هم مضمون را ببینیم. و نه هم موضوع. روایات هم مضمون، غلط است. روایات هم موضوع درست است. چرا؟ من چون از روایات هم موضوع، روایاتی هستند که دربارۀ یک مطلب صحبت میکنند اما لازم نیست که اینها هم زمان باشند. یعنی همۀشان یکسان حرف بزنند. شاید برخی از اینها نسبت به آن مسئله دیدگاه نحوی داشته باشند برخی دیدگاه اثباتی داشته باشند.
اینها مضمونشان یکی نیست. موضوعشان یکی است. یکی راجع به موضوع مثبت نگاه میکند. یک روایت دیگر نسبت به یک موضوع منفی نگاه میکند. این با هم مضمون فرق میکند. هم مضمون یعنی هم محتوا، این اگر مثبت میگوید آن هم مثبت بگوید. خب من صدتا محتوا را هم بگذارم کنار هم باز یکی شود. ملاک این نیست. ملاک هم موضوع است. تا کشف کنیم با کسر و انتسار دیدگاههای مختلفی که در این موضوع بیان شده است. آخرالامر نظر شارع نسبت به این موضوع و برخورد این موضوع چگونه است؟ و چگونه میتوانیم آن را بررسی کنیم؟ (00:10:40)
با توجه به این نکته اصطلاح جدیدی را دوستان جعل کردند و اصطلاح خوبی است. و آن اصطلاح اسم گذاشتند خانوادۀ حدیثی، باید ما در بررسی یک موضوع از نظر اهل بیت باید خانوادۀ حدیث را ببینیم. همانطور که در یک خانواده که هم خانوادۀ کوچک داریم. و هم خانوادۀ بزرگ، این تعبیر خانواده را که به کار میبریم پدر و مادر و بچهها را میگوییم خانواده. بعضی وقتها اقوام و خویشان را هم میگوییم خانواده.
که ما هر دوی اینها مدّ نظرمان هست. که حالا تبیین خواهد شد. در یک خانواده یکی پدر است. یکی مادر است. یکی خواهر است. یکی برادر است. همۀ اینها ضمن اینکه مشترکات زیادی دارند. اما اختلافاتی هم دارند. مرد خانه یک وظایفی دارد. زن یک وظایفی دارد. و پسر، دختر، هر کدام یک شأنیتی و وظایف خاص خودشان، اما در عین حال در یک نهاد واحد مشترک هستند. کأنما در حوزۀ حدیث یک موضوع داریم که مشترک بین اینها است. اما یک وقتی این موضوع در یک حدیث به شکل عام بیان شده است.
درحدیث دیگری همان موضوع به شکلی خاص بیان شده است. همان حدیث در یک مورد خاص و مورد خارجی درواقع تحقق پیدا کرده است. مثلا همان موضوع میتواند باز به یک شکل دیگری ظهور پیدا کند. همان طوری که در خانواده افراد خانواده درعین وحدتی که دارند در تحت عنوان خانواده با هم تفاوتهایی هم دارند و با هم خصوصیات و ویژگیهایی دارند. احادیث هم نسبت به هم همینطور هستند.
پس من اگر خواستم بگویم این خانواده بگویم چه طور خانوادهای است. نمیتوانم با پدر خانواده هم حساب باز کنم. یا با بچۀ خانواده دیگر حساب باز کنم و تمام کنم برود. هر کدام از اینها یک نقش دارند. درست است یکی بیشتر، یکی کمتر، اما کسی بی نقش اینجا نیست. لذا در مجموع اگر خواستید بگویید این خانوادۀ فرهنگی است با صرف پدر خانواده فرهنگی است. که فرهنگی نمیشود. و هکذا با یک فرزند، و هکذا با خانم خانه و امثال اینها.(00:13:03)
بنابراین ما این مجموعه نگری به این احادیث را برای یک کشف دیدگاه معصومین نسبت به یک موضوع یک اصطلاحا میگفتند مجموعه نگری به احادیث به عنوان اصطلاح جدید خانوادۀ حدیثی میگوییم با این دقتی که عرض کردم که شباهت بسیاری بین خانواده و مجموعۀ احادیثی که هم موضوع هستند و با هم تعامل دارند ما میدانیم هست. بای این کار انجام شود. اگر این کار انجام نشود. درواقع قرائنی که منفصل از این حدیث مورد نظر ما است. و در احادیث دیگر احیانا بیان شده است. مورد توجه قرار نگیرد شما نمیتوانید بگویید من مراد معصومین و مراد شارع را کشف کردم. درک کردم. نه، شما زمانی میتوانید این کار را کنید که همۀ این معارف را دیده باشید به آن مراد قطعی برسید. یک سؤال مهم این است که مبنای این کار چه است؟ روی چه اساسی ما موظف هستیم این کار را کنیم؟ درواقع آن دلیلی که مقرب این است که ما خانوادۀ حدیث را بررسی کنیم تا به معنای حدیث برسیم و آن را نسبت دهیم چه است؟
به لحاظ بررسی مبانی چندتا مبنای مهم وجود دارد که آنها دلیل و درواقع پشتوانۀ این دیدگاه هستند. مبنای اولی که پشتوانۀ این مسئله است این است که در روایات متعدد وارد شده است که « ... بکلهم نور واحد» اینها همه نور واحد هستند. نور واحد یعنی چه؟ یعنی اینکه همه از یک مبدأ واحد و در مسیر روشن کردن یک محتوای واحد هستند. واقعیتی در این عالم هست. که واقعی شرعی است. که ائمه آمدند آن را واضحش کنند. همه نور هستند تا آن واضح شود. تا آن روشن شود. نورهای واحد هستند نسبت به یک چیزی که درواقع مستمیر یعنی منیر حالا باید بگوییم.
منیر واحد محسوب میشود. با توجه به این نکته، اگر مثلا فرض کنید امام صادق مطلبی را فرمودند و بعد امام کاظم همان مطلب را با یک قیدی گفتند فلان امام دیگر احیانا با تخصیص آن را و امثال این موارد همه یک واحد هستند. متکلمان متعدد محسوب نمیشوند. همه را یک شأنیت را دارند. و یک طور بهشان نگاه میشود. این را در روایات متعدد هست. یک روایت را من را بخوانم که مستند شود. (00:15:59)
در حدیثی ... نقل میکند از امام رضا (ع)، حضرت فرمود: «إنا أن تحدثنا حدّثنا بموافقة القرآن» ما وقتی که سخن میگوییم. سخن به موافقت قرآن میگوییم. «و موافقة سنة» سخن به موافقت سنت میگوییم. « إنا علی الله و رسوله نحدّث» چرا؟ چون ما درواقع واحد هستیم داریم از یک چیز حکایت میکنیم. «إنا أن الله و رسوله محدث» ما از خدا و رسولش که واحد هستند. داریم درواقع تحدیث میکنیم. «ولا تقول قال فلان و فلان» از آدمهایی متعدد، فلانی نظرش این است فلانی نظرش این است. نقل نمیکنیم. تا درواقع تعدد در ما باشد و اختلاف، «فیتناغض و الکلامنا» اگر میگفتیم فلانی این را گفته است. فلانی این را، تناقض در حرفمان درست میشد. چون این یکی مستقل است. با خصوصیات خودش و آراء خودش. آن یکی هم یکی دیگر هست و مستقل است با خصوصیات و آراء خودش.
ما این طور نیست که فلان و فلان، میگوییم خدا، رسول. رسول همان خدا. پس درواقع همه یک وحدت درواقع جدید. « إن کلامنا إن کلام آخرنا» مثل کلام اولنا. کلام آن آخرین ما مثل کلام اولین ما است. اولین و آخرین ندارد. همه نور واحد هستند. (00:17:34)
«و کلام اولنا مصادق لکلام آخرنا.» کلام اولین ما تأیید کننده است نسبت به آن کلام آخرین ما. پس ما همه داریم یک چیزی میگوییم. و آن طور نیست که تعدد داشته باشیم. پس کأن شما باید در اینجا خدا و رسول و ائمۀ اطهار و اینها را حاکی از یک واقعی ببینید. و ائمۀ اطهار کأن یک متکلم» متکلم متعدد نیستند. همان طور که شما در متکلم واحد میگویید بمتکلم ...کلامه ماشاء» باید بگویید که لِالائمه که یک حیثیت وحدتی دارند. علی بالحق الکلام. این در رجال شش شمارۀ 401 است.
خب پس اختلاف پیش آمده است از کجا است؟ اگر نور واحد هستند. چرا این روایات با هم مختلف هستند؟ اشاره کردم. گاه خصوصیت مخاطبان است. و ظرفیتها و صلاحیتهای آنها است. گاه مسئلۀ تقیه است که لذا ... در زمانی در موقعیتی به شکلی بیان کنند. به شکلی وارد شوند که با دیگری فرق کنند. خب پس اینکه کلهم نورهم واحد خودش یک مبنا است. ما میتوانیم سلام یکی را نسبت به کلام دیگر ناظر دهیم. قرینه بگیریم. شاهد بگیریم. این یک مطلب. (00:18:59)
مبنای دیگری که این مسئله را توجیه میکند. و ...میکند. نقل به معنا است. یکی از ضرورتهایی که به هرحال در نقلهای مسائل شفاهی است. این مسئلۀ نقل به معنا است. شما میبینید در همین زمان حاضر میآید یک اتفاقی در خیابان میافتد ده نفر هم میآیند. یامثلا فرض کنید یک سخنرانی یک کسی کرده است. رادیو هم پخش کرده است. ده نفر شنیدهاند. هنوز نیم ساعت نشده است. وقتی میخواهندنقل کنند اختلاف دارند با همدیگر. دیگر حالا تصور کنید. چند سال بگذرد که این حدیث این مطلب را این را باقی شنیده بوده است. حالا مدتی گذشته و تازه دارد نقل میکند. طبیعی است که آنچه که دقیق کلمات هست گاه نمیماند.
خیلی این شخص بخواهد زحمت بکشد. خیلی آدم دقیقی باشد. آن مواردی که خصوصیت دارد و تعبیر ارکان کلام است برایش بماند. اما تمام موارد، جزئیات، واو و فاء فلان و اینهایش هم آیا همینطور مانده برایش؟ در خیلی از موارد این اتفاق نمیافتد و پیش نمیآید. با توجه به این نکته پس ضرورتی پیش آمد. و نکتهای پیش آمد که اقتضا کرد نقل به معنا مجازاست. اما نقل به معنا، ضوابط و شرایط دارد. اولا راوی در زمانی میتواند نقل به معنا کند که نقل شفاهی است. در نقل کتبی نمیشود نقل به معنا کرد. یعنی امروز نمیتوانیم کسی کتاب کافی را بگذارد جلویش بعد یک چیز دیگر بنویسد. آن وقت بگوید این نقل به معنای ما است.
نه این مجاز نیست. نقل از کتب به معنا مجاز نیست. این نقل به معنا ضرورتی است در حد همان ضوابط باید قبولش کرد. شفاهی است. نقل به معنا در دعاهایمان هم نباید گفت. دعا یعنی الفاظ، این هیأت خاص این هیأت اتصالی خصوصیتی دارد. حق ندارد که عین و واو و فاء بیاید رویش. حالا این هم باز روایت دارد که إن شاءالله عزیزان زنده باشند که آن داشت حضرت یادش میرفت میگفت که به اصطلاح «رب السموات و الارض رب السموات» آنوقت آن خودش گفت: « رب السموات و الارض» گفت: من نگفتم أرض. «رب السموات» درست خدا، خدای زمین هم هست. ولیکن اینجا جایش نیست. (00:21:27)
این الآن این است. و تعبیرات این چنین است که تأکید میکنند که در دعا همان. سوم در اذکار، ذکر نماز و امثال اینها. این آمدخصوصیت داد گفته شود. نه کمتر نه بیشتر. خب این حق ندارد کم و زیاد کند. و چهارم اینکه این معنایی را که فهمیده است باید در غالب الفاظی بریزد که آن الفاظ مترادف هستند نه الفاظ متابین، یعنی به تعبیر آن کسی میتواند نقل به معنا کند که این صلاحیت علمی را داشته باشد که به اصلوب کلام آشنا باشد. بداند احیانا در کجا الّا میتواند جای غیر را بگیرد.
در کجا نمیتواند بگیرد. و هکذا موارد این چنینی. هرکسی نقل و معنایش مجاز نیست که. ... پس نقل به معنا یک ضروریت است که تحقق پیدا کرده است از روایاتی که از ائمه نقل شده است. اما با این ویژگی، افراد اهل باشند. از این نوع نقلها هم از این چهارقیدی هم که گفتیم خارج باشند. بیایند مطلبی نقل کنند. اگر چنین شد این نقل به معنا مجازاست. اما مجاز بودن آن معنایش این نیست که پس ما بتوانیم به همۀ خصوصیات یک یک این کلامات تمسک کنیم. (00:22:48)
پس ما باید اینجا چه کار کنیم؟ باید در اینجا احادیث و نقلیات متعددی که در همان موضوع رسیده است کنار هم بگذاریم تا آن خطاهایی که در حوزۀ نقل به معنا احتمالا تحقق پیدا کرده است کشف شود. به تعبیری نقل به معنایی که این راوی میکرده است. اگر با نقل به معنایی که آن راوی در همین موضوع کرده است. و با آن ثالث کار کرده است و با آنکه چهارم و پنجم همینطور انجام دادند قرینه و کنار هم قرار گرفت این تأیید میشود. و الّا این احتمال همیشه هست که در این نقل به معنا این کلمات عین کلمات معصوم نباشد و ما نتوانیم با آن درواقع مانور بدهیم.
بله، در این بین شبههای اینکه خطا تحقق پیدا کرده باشد. با اصل عقلایی درواقع ما مندفع میدانیم. یعنی به تعبیر دیگر در این مقابله کردنها و در کنار هم گذاشتن حدیثها به دنبال این هستیم که آن محتوای اصلی و قدر ؟؟؟ بین نقلهای مختلف پیدا کنیم. اما این معنایش این نیست که این اشخاص را اگر اختلاف داشت نقلهایشان با هم. دروغگو حساب کنیم. یا اینکه بگوییم اینها اصلا خطاکار هستند.
نه، خطا و دروغ و امثال اینها، با اصول عقلایی و شرعی، مندفع است. بلکه آن چیزی که به دنبالش هستیم. این است که به آنچه که واقع کلام معصوم هست. دسترسی پیدا کنیم. آن زمانی ما میتوانیم آن آسیبی که نقل به معنا به متن وارد کرده را بگیریم. و آن را از بین ببریم. که این نگاه مجموعیش صورت بگیرد. پس ما نمیتوانیم به این شکل بگوییم که احیانا نقل یک نفر از اول تا آخرش بدون اینکه هیچ شاهدی داشته باشد. قابل اعتناء است.
لذا اینکه در کلمات رجالین بعضی وقتها میبینید مثلا «لا یؤمن بمنفردات فلانی» این خصوصیتش این است که همچین کسانی که از آنها زیاد خلاف و اشتباه و عدم ضعف دیده شده باشد. اگر تک نقل کرد خیلی مشکوک است. یک موضوعی است یک مطلبی است فقط این نقل کرده است. و به این شکل خاص نقل میکند. این سوء سابقه دارد. نمیشود به نقلهایش، اما مواردی هستند که نه میبینید که غالبا این احادیث توسط کسانی نقل شده است که اینها با هم متوافق هستند. مؤید هم هستند. کمک کار هم هستند. نه اینها قابل اعتما هستند و میشود درواقع به آنها اعتماد کرد.
پس بنابراین نقل به معنا یک اتفاقی است که افتاده است. اما این نقل به معنا آسیب هم دارد. ما باید برای این کشف آسیبها به خانوادۀ حدیث توجه کنیم. و درواقع مشترکات احادیث را اخذ کنیم. مرحوم آقای بروجردی در همین بحث صلاة مسافرشان چندین بار این کار را کردهاند. در یک جا میآیند میبینند که درست است که همۀ احادیث با هم اختلافات دارند و یک جمله اصلا در همهاش مشترک آمده است. خب وقتی میبینید که در ده تا نقل یک جمله عینا درواقع همینطور نقل شده است که کشف میکنید که نقل به معنا تحقق پیدا نکرده است. همۀشان حافظۀشان خوب کار کرده است. و عین الفاظ را نقل کردهاند و الّا چطور با همدیگر عین همدیگر چندینبارتکرار شده است؟
آنها این خصوصیت درونشان هست. اما آنهایی که نه یک چنین وضعیتی نداشته باشد. طبیعتا آن خصوصیت و آن ویژگی را نمیشود ازشان استفاده کرد و در واقع کمک کرد. این مسئله و این شکلی که عرض کردم را خیلی ساده، جایی که میشود دید نهجالبلاغه، به خصوص بحث حکمتها، با غررالحکم و تحف الحقوق، این سه تا را اگر کسی تمرین میخواهد کند ساده میتواند ببیند این قضیه را. میبیند احادیثی هست در حکمتهای نهجالبلاغه آمده است. در هنر هم باز از حضرت امیر آمده است در ... هم آمده است. در قسمت روایت امیرالمؤمنین. این میگذارد در کنار هم میبینید «کأن» اینجا یعنی نقل به معنایی شده است. و اینطوری تحقق پیدا کرده است. و این نمونه را یادداشت کردهام.
در روایتی این چنین آمده است از حضرت امیر، «من حکمته علمه بنفسه» در اوصاف مرد مؤمن این چنین آمده است. «من حکمته علمه بالنفسه» از حکمت مرد مؤمن این است که این شخص عالم است به خودش، علم به نفسش دارد. در نصحة ... آمده است.«من حکمته معرفته بالذاته» از حکمت مرد مؤمن این است که معرفت به ذات، آن بالنفسه اینجا شد به ذات، در غرر این چنین است. «افضل الحکمة معرفة الانسان نفسه و وقوفه عند قدره» بهترین حکمت این است که هرکسی خودش را بشناسد. و همان قدری که به اندازهای که دارد. را بشناسد. از آن تعدی نکند. پای همان بایستد. نه خودش را کمتر کند. نه خودش را بیشتر کند.
هرکسی باید حالا در روایتهای دیگر هم آمده است. ... خدا رحمت کند کسی را که درواقع قدر خودش را میداند. قدر که حکم اندازه، اندازۀ خودش را بداند. نه کمتر، نه بیشتر، تواضع کردن زیادی تحقیر نفس، مجاز نیست. بیشتر هم تکبر و درواقع زیادتر گرفتن هم مجاز نیست. خب ببینید! حالا در اینجا غیر از مسئلۀ معنا، به لحاظ محتوایی اینجا یک نقل معنا تحقق پیدا کرده است. همه از لحاظ ...نقل میکنند. اما اینکه درهمۀ موارد متعدد هستند؟ نه، ...که اینها نقل به معنا است.
2ـ شاید چندین جا امام فرموده باشند. (حالا) از یک عدم واقع همینطور ...
1ـ ... نکته این است که چه چندتا باشد چه یکبار به لحاظ محتوایی کدام است؟ حرف زدیم. یعنی آنی که امام آخر میخواهد بگوید کلمات، من میگفتم من نمیگویم راوی دروغ میگوید. و بحث این حرفها نیست. اما ... یک مطلب در نهاد امام است که آن میخواهد بیان کند. ده تا هم گفته باشد. اما معنا واحد است یا متعدد. فرض کنید معنا واحد است. در موارد خاص این طوری که اصلا قرینه داریم.که غرر و درواقع تحف و به اصطلاح نهجالبلاغه یک مورد این طوری نیست. دو مورد این طوری نیست. مکرر درواقع یک شهادتهای اینطوری نسبت به همدیگر دارند. و هکذا مواردی از این دست هست. و ارتجاب کافی هم در جلد دو اصول کافی صفحۀ 354، یک حدیث است که صرف آن درواقع تکرار شده است. اما نقل به معنا است.
و نشان میدهد این نکته را. (00:30:08)
آن روایت این است که، روایت سند میرسد به، بله، سند میرسد به ضراره حالا این باب منتل به عصرات المؤمنین و عوراتهم. کتاب الایمان والکفر، سند را حالا نمیخوانم به صورت مختصر. از زراره از ابی جعفر و ابی عبدالله «قالا أقرب ما یکون ... إلی الکفر ...رجل علی الدین و یؤصی علیهم اثراته و ضلاته لیؤنفه بها یوم ما» از آن چیزهایی که خیلی ... این است که آدم با یکی دوست شود. رفیق شود.که مفات و درگیری پیدا کند. و لکن حواسش هست که این لغزشهایش را بشمارد.
در روایت بعدش این چنین آمده است. «أن زراره، أن أبی جعفر قال: إن أقرب ما یکون العبد إلی الکفر أن ... الرجل أن رجل ألی الدین فی الیحصی علیک أثراته و ذلاته لیؤ... » فقط یک تکهاش فرق میکند. «یواخر الرجل» آنجا علی الدین، اینجا «یواخر الرجل، الرجل ألی الدین.» در روایت بعدش دارد که باز زراره أبی جعفر قال: «أقرب ما یکون علی العبد إلی الکفر أن یواخر الرجل الرجل علی الدین فیحصی علیه ذلاته لیعره ...یوم الما» «لیوئنفه»اینجا «لیؤیره» اینها نقل به معنا است.
و درواقع همهاش از زراره است. همهاش از امام باقر نقل میشود. ولی با یک کلماتی احیانا تفاوت میکند. این مجاز است. و لکن علی الحال. اگر کسی بیاید باخصوصیات لیؤنفه مثلا بخواهد تمسک کند. یا مثلا لیحصی علیهم امثال این موارد یا لغیره اینها مجاز نیست. نقل معنا است. برای کشف آسیب نقل به معنا، نقل به معنا موجه خوبی است که ما باید اینها راکنار هم ببینیم. سوم سیرۀ محدثات در طول تاریخ ما آنچه که ازمنابع حدیثی سراغ داریم. قالب درونش این است که تقریب موضوعی دارد. یعنی احادیث یک موضوع کنار هم، در یک باب قرار میگیرند.
چرا دارد این کار را میکند؟ صرفا برای پیدا کردن است؟ یا نه این ویژگی و خصوصیت دیگری هم هست؟ این صرفا برای پیدا کردن نیست. بلکه خصوصیت و ویژگی دیگری هم در قضیه میبینند. آن خصوصیت و ویژگی این است که این احادیث هر کدام یک زاویۀ دید نسبت به آن موضوع ایجاد میکند. آن موضوع را درواقع تبیین میکند. و یک طور درواقع قیدی مطلبی را در موردش میگوید که اگر آن نباشد شاید آن شکل فهمیده نشود.
اصطلاحا آن عنوان باب را به آن میگویند ترجمة الباب، تراجم الابواب یعنی ابوابین ابواب، برخی از محدثین میآیند عنوان با میگذارند یک موضوع، باب السمت، باب العفوة بابالفلان، یک وقتهایی هم عنوان باب یک موضوع این طوری که گفتم بدون بار مثبت یا منفی نیست. بلکه درواقع یک جمله میشود. یک بار مثبت و منفی دارد مثل مسائل حتما ملاحظه کردید. که عنواین مسائل برداشت صاحب رسانه از احادیث کرده است. بابه وجوه فلان، این باب وجوه در احادیث که وجوب احیانا مثلا شاید نباشد. اما باب وجوب را میخوانیم. (00:34:23)
باب وجوب استحباب این مسئله این یعنی برداشتی که مؤلف کرده است. بعضی وقتها این طوری است که اصلا باری ندارد. نمیگوید که اصلا به اصطلاح باب سم، حالا سم خوب است یا بد است؟ در عنوان چیزی معلوم نیست. باب سم هرچه راجع به سم است. اما مثل مسائل مینویسد نه، بار دارد. یعنی استحباب، وجوب، کراهت، اینها را در عنوان میآورد مثل فتوایش. علی أی الحال، اینی که میآید ذکر میکند. کأن بعدش که احادیث را میآید میچیند. یعنی آن احادیثی که آن حکم را استدلال میشود در آن. یعنی این حکم را دلالت دارند. این حکم را میرسانند. یا در آن ابواب همینطور است. یعنی آن احادیثی که از جوانب مختلف با رسانههای مختلف راجع به این موضوع صحبت کردهاند. و درمورد این موضوع نظر دارند. محدثان از قدیم الایام این کار را کردهاند.
و درواقع این زحمت را کشیدند. به لحاظ تاریخ حدیثی عرض کنم. ابتدا احادیث شفاهی وقتی تبدیل شد به کتابت و نوشته شد. اولین مرحلهای که نقلیات شفاهی تبدیل شد به وجود کتبی، آن زمان نوشتهها شد اسمش اصل، اصل یعنی اولین باری که یا به صورت مستقیم یا در مجلس معصوم، یا با یک واسطه راوی شفاهی شنیده میشد. و مینوشتند. این نوشتهها نظم منظمی نداشت. اگر یکی سؤال میکرد از مسئلۀ طهارت مینوشت. مسئلۀ دوم از یک بحث عقایدی این هم مینوشت. تفسیر میپرسید. سوم را نمینوشت.
نظمی نداشت. مثل نُت برداریهای معمولی بود. در عصور بعد محدثین به فکر افتادند که اینها را موضوع بندی کنند. آنها مثل پیش برداری بی نظم بود. موضوع بندی کنند. شد کتاب، کتاب الطهارة کتاب الصلاة کتاب الحج، کتاب التفسیر، فرق بین اصل و کتاب در بین محدثین این است. لذا این تدوین موضوعی شد. کتاب آن است که تدوین موضوعی دارد. اصل نه، آن جهت را نه، و باز از کتابها هم، آن کتابهایی که متفرد را گذاشتند کنار هم، اول به آن میگفتند کتب ثلاثین، اولین کسی هم که این کار را کرد حسین بن سعید اهوازی بود. اینها را گذاشت کنار هم سی تا کتاب شد. یک مجموعهای شد جامع حدیثی اما اسمش را گذاشت کتب ثلاثین. (00:36:56)
بعدا دیگر این کتب ثلاثین یک مدتی علم بود. میگویند فلانی هم کتب ثلاثین دارد. «علی کتب حسین بن سعید» وقتی اسمهایش رامیآورند میشمارند چهلتا است. چهل و دوتا است. یعنی کتب ثلاثین دیگر ثلاثین موضوعیت نداشت. عنوان مشیر بود. به اینکه کتاب جامع باشد. بعد زمان به اصطلاح غزنطی و اینها اصحاب امام رضا رسما کلمۀ جامع را به کار بردند. جامع حدیثی، این که الجامع فی الفعل، الجامع فی فلان، اینها درواقع نوشتند.
حالا این بحث تاریخ حدیثی بود. علی أی حال، از دیرزمان از همان اوائلی که محدثین ظهور کردند این تدوین این طوری را کردند. تنظیم این طوری کردند. نه صرفا برای تفنن و برای راحت پیدا کردن. به صرف این نه، بلکه به جهت این بود که در واقع آن روایاتی که زوایای مختلف یک موضوع را بیان میکند یک جا بیاید. تا افراد موقع مطالعه بتوانند درواقع از این استفاده کنند. نظر شرع را درمورد آن موضوع خوب بیابند. اینکه کتاب کافی را استهظار دارید که مقدمۀ کافی این چنین آمده که شخصی از مرحوم کلینی درخواست کرد که الآن عصر اختلافات است. احادیث مختلف زیاد نقل میکنند. یک چیزی میخواهیم شسته ورفته. احادیث را آنی که مقبول است. آنی که مورد تأیید هست. جمع کنید یک طوری که وقتی من بخوانم بدانم که اصل شرع چه را میخواهد بگوید.
آن با این دید درخواست کرد. مرحوم کلینی کتاب را نوشت در ذیل هر بافت. احادیث متعدد آورد یعنی چه دیگر. یعنی همۀ اینها را ببین به آن دینی که میخواهی میرسی. نه اینکه صرفا اینها هست در این موضوع. چون کتاب کافی یک کتاب دیبار نیست. یعنی من جمع کردم شما خواستید هرچه بگویید هرچه نخواستید بگویید آن نه، آن نوشته است. بلکه به آن قصد نوشته است که آنچه که حقیقت دین است. در اینها است. در اینها بیان کرده است. این سیرۀ محدثان درواقع نگاه به همین جهت دارد. و درواقع مبنایی و دلیلی است برای اینکه شما خانوادۀ حدیث را ببین.
این طور نیست که با یک حدیث بتوانیم قضاوت کنیم. و درواقع رأی نهایی را صادر کنیم. من چندتا نمونه از باب اینکه هم خانوادۀ حدیث را ببینید. و هم کارکرد یعنی دیدگاه محدثین را ذکر میکنم. یکی از نمونهها روایتی داریم که در آن روایت میگوید إنما شیعتنا الخسر، ها! کی معنی میکند این حدیث را؟ «إنما شیعتنا الخسر» بله بسم الله.
2ـ خسر جمع اخوس است دیگر. (بله شیعتنا پس چه میشود؟) ... (خب این با این یعنی چه؟ الحمدالله زبان داری(خنده)) یعنی دربارۀ ... (خنده) ...
1ـ خب عزیزان دیگر چه به ذهنشان میرسد؟ یا علی! بله ما ... حکمت یا علی! یا حسین هم ... در ارتباط با اینکه هر جا پلو و اینها باشد میگویند یا حسین! به هرحال هر ماشینی چیزی بیفتد در جوب میگویند یا علی! (خنده) حالا اینجا یا علی است. یا حسین نیست. ... (خنده) بله، إنما شیعتنا الخسر» یعنی چه؟
2ـ بحث تقیه را شاید اشاره دارد که اسرار اهل بیت را نگه میدارد.
1ـ بله، خب حالا از ذهن گفتند. ولکن من این مطالب را میخواهم مستمرش کنم. باب السم و حفظ اللسان، باب سکوت و حفظ زبان، در آنجا دارد حالا سندش أن أبی حمزه قال سمعت أبا جعفر یقول إنما شیعتنا الخسر، خب برحسب ظاهر این را بخواهید به تعیین لغت نگاه کنید شیعیان ما گنگ هستند. خب حالا گنگ هستند یعنی حرف نمیزنند. یا مثلا حرف زدن ممنوع است. یا امثال اینها . روایت بعدش این است. «أن أبی العلی جباری قال شبهت أبا عبدالله و هو یقول لمولا لن» امام صادق به یکی از موالیش آزادشدههایشان این چنین گفتند: یقال له سالم. اسمش سالم بود. «و وضع یده علی شفتین» این طوری کردند. گفتند یا صالح! «اهوض لسانک کسر» زبانت را نگه دار سالم میمانی.
«و لا تحمل الناس علی رغابنا» موجب نشو که مردم بر گردن ما سوار شوند. خب یعنی چه مردم بر گردن ما سوار نشوند؟ یعنی اگرکه میخواهی سالم بمانی به دردسر نیفتی زبانت را نگه دار. و اگر حرف زدی نشین پیش، مسلط میشوند دیگران برما. یعنی حکومت برای ما مسلط میشود. بهانه دستشان نده. و درواقع آنها را این طوری چیز نکن. (00:42:11)
حضرت أبالحسن هم در روایت دیگری «قال له أوسنی فقال له إهوض لسانک تعیذ و لا تمکن الناس من قیادک فکذل رغبتک» حواست باشد خودت را لو نده. یک کای نکن که دیگران بر تو مسلط شوند. بهانه دست کسی خلاصه نده. ببینید! این قضیه یعنی درواقع آن حدیث وقتی کنار احادیث دیگر قرار گرفت معنایش پیدا شد. و الّا اگر آن حدیث هم تک بود. همینطور میماندید و فردا هرکس به یکی میرسید ...در میآورد. با زبان اشاره باید صحبت میکرد. نه این طوری نیست که بخواهد با زبان اشاره صحبت شود. معنای خاصی دارد. و این طوری نیست که ما بتوانیم درواقع این طور به اصطلاح قرینه را از سایر روایات بگیریم.
و آن دلالت را متوجه نباشیم. این سیرهای است که محدثان داشتند. و بر این اساس عمل میکردند. پس مبنای اینکه چرا ما باید خانوادۀ حدیث را ببینیم. سه نکته است. یک نکته کلهم نورٌ واحد و روایاتی میشود. دوم نقل به معنا است. سوم سیرۀ محدثین این اقتضا را دارد.
حالا شاهد دیگر هم بگوییم عیب ندارد. شاهد دیگر هم این روایت عین است. روایات با کتاب الائمۀ کافی اگر شما بخوانید یک مطلب احیانا برخورد میکنید در برخی از احادیث، حالا مثلا این طلب علم فریضة علی کل مسلم، مُسلَمش هم ندارد. علی کل مسلم. خب این طلبٌ إن فریضة علی کل مسلم یعنی چه؟ یعنی همه باید بروند خواندن و نوشتن مثلا یاد بگیرند؟ فیزیک و شیمی و علمی کسائی که هست یاد بگیرند؟ یا در برخی از اوقات امام صادق آمده من دلم میخواست این جوانهای شیعه را با شلّاق میزدم که بروند علم یاد بگیرند.
شاید بعضی از ما هم اول مهر شده خلاصه گفتند بیایند خلاصه در مدرسۀ بچۀتان صحبت کنید. از این احادیث هم رفتید نقل کردید. یا العلماء و ... الانبیاء، یا امثال این موارد را نقل کردید. آیا واقعا این طور است؟ یعنی این روایات میخواهد بگوید مردم باید علمی که امروز هست در دانشگاهها، شعب مختلف رشتههای مختلف، گرایشهای مختلف، همۀ اینها اطلب العلم، طلب العلم فریضة کل مسلم، یعنی فریضاتی است که همۀ اینها را یاد بگیرید؟ چه واجبی است؟ مگر امکان اصلا دارد؟ همچین چیزی، این کدامش است.
اگر بگوییم اینها را یکی، یکی، نگاه کنیم. هِی حرفها هست. یک وقتی هم یک جایی یکی از حالا دکتر رشتهای بود البته فاضل هم بود در رشتۀ خودش. بنده ...آقایان علمای شهر نوشته بود که بله این مصداق العلماء... و الأنبیاء است و فلان و اینها. همین دیگر ایرادش هم این است که روایت اینطوری نیست. علم، منظور علم دین است. علم قرآن حدیث است. چرا از کجا میگویید این است؟ این در خود کتاب روایت العلم آمده است.
از خود پیامبر، «إنم العلم ثلاثة» علم سه تا است. «آیة المحکمة أو سنة الجاء ...فرضیة أول» این سه تا است. درواقع یک آیۀ محکم است. حالا که در تفسیرش گفتند که بیش از آیات قرآن و اینها است. منظور عقاید است. یا آن چیزی که به سنت و احکام و آن چیزهایی که مردم به آن سر کار دارند. یا فریضۀ عادله است درواقع آنچه که از سنن اجتماعی و فرایض اجتماعی و دیگران لازم است.
علی أیاالحال این است. اگر دین است و درواقع نه سایر موارد. ... نه آن یکی العلم الأبداء و العلم الأدیان، در هیچ منبع روایی وجود ندارد. این صرفا دربارۀ چیز است. در یک جا آن هم به شکل مرصل معلوم نیست از هیچ معصومی باشد. آن عیبی ندارد که به هرحال علم مشروع باشد. ولی اصلا این العلماء و ... الأنبیاء دنبالش هم دارد. یک دنباله دارد.
و آن این است که انبیاء درواقع به ارث نگذاشتند درهم و دینار، بلکه آن چیزی که به علم برده است. علم گذاشتند. خب انبیاء هم آمدند حالا درست است که بحث انتظار از دین را پیش میکشید ولیکن علم عجالتا باید چه کار کند؟ اول اساسش این است که این تعالیم دینی را یاد مردم دهند. و علماء هم ورثۀ آنها هستند پیرو آنها هستند باید همین را منتشر کنند. این وظیفۀ اصلیشان است. حالا آن بحث درواقع احیانا شئونات دیگر، اعجاز است. موارد خاص است. مسئلۀ خاص است. آن دیگر فرق میکند. آن مسئلۀ اصلیش را نیست ...
2ـ ...چه؟
1ـ آن هم مشکل ندارد. بله آن هم معنا کردنش مسئله دارد. این أطلب العلم له بالسین، یعنی واقعا در چین... میشود. یا آن زمان آخر دنیا چین بوده است. یعنی درواقع میخواهند ولو میگوید. ولو یعنی اینکه میخواهد بگوید هرجا که شده است. شما این را پیدا کنید. اما کدام علم دین است؟ نگفته است واقعا بروید چین. در واقع این مثال، مثال...
2ــ در چین علم دین بوده است؟
1ــ همین نکته، دارم همین را میگویم. اینکه نکتۀ واقعی نیست. میگوید بروید آنجا. نه، این درواقع در مقام تحریر، در مقام تحریف، در مقام اینکه هرطور شده که این را به دست بیاید که این علم دین را به دست بیاید. آخر دنیای امت را که چین بوده است. مثل میزنند. میگوید برو ...پشت کوه قاف هم برو پیدایش بکن. نه ... آنی که دقیقا برو آنجا. چون اگر این طور بود که ولو درواقع خیلی هم معنایی نداشت. (00:47:45)
2ـ ...فرمودید ...از خودمان که همین باشد که احکام مخصوص شرط یعنی آن علومی که آنجا فریضه داشته باشد. علم معماری، ...
1ـ نه، نه، اینها فریضه نیست. ببینید! (...در دین داخل نیست؟) چه؟ (...دین دین...) نه، نه ببینید! اینها دین نیست. اینکه دین راجع به آن حکم داشته باشد. یک حرف است. این که این روایت میخواهد (...) یعنی واجب کفایی را خب که نظام مسلمین احتیاج داشته باشند. آن حتی میتوان واجب شود. اما ...کفایی ما راجع به آن حرف نمیزنیم ها! آن ...میتواند باشد. (...) آن میتواند باشد. اما آنی که درواقع داریم صحبت میکنیم. معنای این حدیث چه است؟ «طلب العلم فریضة علی کل مسلم» یعنی باید (یعنی باید هرچیزی همه فقط بروند دنبال علم دین و همۀآن چیزهایی که ...دنیا ...آنجا) نه اولا طلب علم که میگوییم زود حوزۀ علمیه را در... مردم میتوانند دین داشته باشند. اما طلبه هم نباشند. نمیشود؟ یعنی مردم عادی بدون اینکه (...) تحصیل چندسال، چند دهه مثلا تحصل کنند. میتوانند دینشان را بشناسند. لازم نیست که حالا همه مجتهد باشند. نگفته است که همه مجتهد شوند. «طلب العلم فریضة علی کل مسلم» اگر شما به حداقلش میگویم به ابلاغش توسل بخواهیم بکنیم. یعنی تمام علوم را باید یاد بگیرد؟
2ـ فریضه را شما غلط توضیح... نه این علوم دین را نباید همه یاد بگیرند. این طور نیست.
1ـ فریضه شما چرا دست می بری. ...چرا ...فریضه، فریضه یعنی چه؟ (یعنی) علی کل، یعنی عمومش هم دارد میگوید. چرا، اما طلب العلم ببینید! مجموع روایات من حالاکتاب نیاوردم روایات را همهاش را برایتان بخوانم. که یک جایش شما اگر ضمیمهای پیدا کردید در این موارد که علم درواقع حتی عمد باشد. نمیگویم اختصاصا عمد باشد.
2ـ یعنی مزاحمت بنده به خاطر (مزاحمت نیست) به خاطر نیست که ...فقط میخواست اینجا علم گفته شده است. علم ... (علم سا...نیست) یعنی فقط علم دین هست. این طور نیست. ...
1ـ نه همین است. یعنی مجموع روایت دارد همین را میگوید. همهاش همین است. اینکه ملائکة تزاع ...تحت ...
2ـ ...این علم دین فریضة
1ــ اصلا علم آن زمان این بوده است. علم آن زمان این بوده است. این سایلز است که ما امروز میگوییم. میگوییم علم و اینها این بعد درست شده است. در آن زمان اصلا معنایش همین است. علم میگفتند همین را میگفتند. در روایت ...
2ـ ...علم چیزها که آن زمان هم ائمه (به عنوان علم نبوده است) آنها چه میگفتند. ( به عنوان ...بوده است. .... نبوده است. تندیس کشاورزی نبوده است. )
3ـ یک ...یک روایت هست که «الحکمة ذالة المؤمن»
1ـ حکمت با علم فرق میکند. حکمت با علم فرق میکند. بعد آن هم تازه ذالة المؤمن. گم شدهاش است میرود پیدایش میکند. یعنی باید برود دنبالش .
3ـ یک توضیحی هستش دیگر
1ـ بله اما آن حکمت چه است؟ حالا آن حکمت باز تفسیر دارد. حالا ما سر علم هستیم. لذا در نه فقط ائمه، علماء هم چه شیعه چه سنی، لفظ علم را که به کار میبردند. همین بوده است. مثلا در اهل سنت مکرر این کلمه را میبینید در رابطه با علم حدیث، إن هذا العلم بالدینٌ فالنظرو أم من تحذونَ» این علم، علم دین است. علم، دین است. «فالنظرو أمً تأخذونَ» حواستان باشد از کی دارید میگویید. خیلی این شواهدش زیاد است. اگر شما بخواهید بگویید حداکثر مطلب این است که ما میخواهیم اطلاق این را عوض کنیم. اما اطلاق ندارد. وقتی مجموع روایت را میبینیم. اصلا همۀ اینها دارد داد میزند به اینکه نحن العلماء، شیعتنا المتعلمون.
و امثال این موارد. یکی دوتا نیست. یعنی ؟؟؟ الحدیث که در کتاب علم کافی گذاشت. الّا یک طور شاهد به حرف ما است.. و این را گفتندها! ... شخصی نیست. و تمام شروعان کافی گفتند. کسانی که در حدیث کار کردند این جهت را دارند. حالا اینها، اینها همه نشان میدهد که این تذهیبها نشان میدهد که معنای احادیث را باید با خانواده فهمید. با مجموعه باید فهمید. خب اما بیاییم. در مبانی خانوادۀ حدیث را دیدن و این فرض شد که روایات هم موضوع هستند. نه هم مضمون. این را هم مدّ نظر شد. چه کارایی دارد؟ چه کار از آن میآید؟ ...
4ـ ...
1ـ به عنوان باب نگفتم
4ـ نه میفرمایید...
1ـ نه، نه گفتم احادیث را ترجمه ...
4ـ نه ما اینجا میخواهیم ترجمۀ باب از عنوان باب میخواهیم (نه، نه)
1ـ نه، نه آن هر مطلبی بود این بود، گفتند که اینکه عنوان را میگویند. دو شکل است. باردار است. یک وقت بی بار است. به آن هم. یک وقت هم همان مرحوم کلینی میگوید: باب نفی الرؤیة» یعنی نفی الرؤیة باب دارد. رؤیة نیست نسبت به خدا. اما ... این نیست که حالا سم خوب است یا بد است. در قرآن نیست. نه، در کتاب العلم از این نوع است. یعنی نمیگوید خوب است یا بد است چه است. احادیثی که در به اصطلاح ذیلش آمده است. آن احادیث را من ادعا کردم نه ترجمۀ باب را.
4ــ یعنی از احادیث میخواهم مصداق بحث ما باید اینطور باشد که از عنوان باب (نه) برداشت...
1ـ نه منظورم این نبود. بلکه آنجا گفتند که عنوان باب میزنند میآیند زیرش میچینند. اینهایی که احادیث را میچینند برای چه میچینند؟ صرفا که در این موضوع هست. خودتان بروید چیز کنید یا نه درواقع میخواهد بگوید از مجموعۀ اینها یک چیزی در میآید. این میخواهد بگوید که از مجموعۀ اینها درمیآید. اما این کاربرد درواقع خانوادۀ حدیث چه است؟ چه کارها ازش میآید؟
چه اتفاقاتی میافتد؟ شما وقتی از خانوادۀ حدیث استفاده میکنید. آن کاربردهای مهمش چندتا است؟ یکی از کاربردهای مهمش درواقع تخصیص حکم است. بیانش این است. ببینید! ما اگر این را محرض باشد برایمان که در مقام برخورد با شارع، مأموری هستیم. به اینکه اقراض شارع را متحقق کنیم. نه صرف اوامر و نواهی آنها. به عبارت دیگر هرچه خدا خواسته شود اگر چه که بر حسب ظاهر درواقع نقصانی داشته باشد. در بیان ...به ما برسد ما باید دنبالش باشیم.
به تعبیری وظیفۀ عبودیت ما اقتضا میکند که هرچه میل او است انجام دهیم. اگر به اوامر و نواهی و الفاظ مراجه میکنیم. برای کشف میل او است. اما اگر یک جایی هم میلش را کشف کنیم. و احیانا خیلی صراحت هم در الفاظ نداشته باشیم. باید دنبالش برویم. مثلا میگویم. حالا آدم حساب کند فرزندی را با پدری، یک بند میشود همه چیز را سنبل کرد و رفت. یعنی همه چیز را امر کرد. میگوید عین او نه کمتر نه بیشتر من رفتم انجام دادهام.
اما در عین حال خیلی هم نتیجۀ مطیعی نبود. میشود دیگر میشود آدم بچۀ مطیعی نباشد ولی در عین حال از هیچ امری هم تخلف نکرده باشد. آن چیزی که از ما خواستند. این نیست. بلکه بیش از بچۀ مطیع معمولی است. یعنی از دل و جان اقراض شاهرگ محقق کن. به وجود بیاور. و اگر به الفاظ مراجعه میکنیم. برای این است که آن اقراض را کشف کنیم. و آن وسیله است. برای کشف آن اقراض، با توجه به این نکته، و بنای پیگیری اقراض شارع، ما نمیتوانیم یک حدیث را بگیریم بگوییم خب این به من رسید امروز، من وظیفهام را انجام دادم. نه باید پیگیری کرد. قضیه را، و تا آخرش رفت. یکی از آن کارهایی که این پیگیریها ما را به ...این تخصیص بعضی از احکام است. من اینجا دیگر نمیتوانم به شکل عام بیایم یک عامی را تمسک کنم بگویم خیلی خب همین عام را بگیریم تمام شد. نه، باید پیگیر باشم آیا مخصصی دارد ندارد؟ چه طوری است؟ چرا؟ چون ما دنبال قرض هستیم. صرف اینکه موردی وارد شد و کلام وارد شد و سنبلش میخواهیم کنیم و ... این طوری نیست.
بلکه باید برسیم به آن چیزی که احتمال دارد قرضش ا...باشد. آن بحث هم که در اصول هست که بعد فقیه درواقع فصح لازم هست. که آن هم خیلی بحث از این جهت کلیدی و مهمی است. یعنی فقیه تا کجا باید ...کند؟ چه طوری است؟ و ...بحثش چه است؟ که بعضی وقتها همین یک کلمه هم میگویند رد میشوند. اما همین روز، همین جا در تبیینش چقدر فصل تا کجا چهطوری؟ این خیلی مهم است. که بعضی وقتها از این غفلت میشود و میماند. بگذریم.
یکی از آن مواردی که هست با فحص در کار آل علی است تخصیص ... بعضی وقتها در میآید. یعنی درواقع ما میفهمیم که این چیزی که این روایتی که هست. حالا هر حضوری که میخواهد باشد. چه فقهی باشد. چه اخلاقی باشد. چه عقایدی باشد. چه اینها خاص است. عام نیست. من چندتا نمونه از این را ذکر کنم. آن مواردش را درواقع اخلاقی آوردم چون روایتش کوتاه است. اگر فقهی بود آن وقت بحث داشت.
از جمله دارد «الإسراف یزمل جزیل» اسراف فنا میکند نعمت جزیل و بزرگ را، وقتی اسرافش کردی از بین میرود دیگر. در...بدترین بخشش آنی است که با اسراف همراه است. خب در روایت اول گفت: «اسراف یخلل جزیل...» مطلقا چه است؟ الاسراف جنس اسراف یخلل جزیل، بله در آنجا ...بزله ... بدترین بذل و بخشش ...پس اسراف مطلقا بد است.
همه چیز بد است. یا اینکه درواقع خاص در مواردی است. در روایت دیگر این را دارد. الإسراف مغمومٌ فی کل شئ الّا فی افعال ...» در کارهای خوب اسراف کنید. اسرفا خوب است. اسراف در همه جا بدنیست. یا در روایت دیگر میگوید: لیس ما یصلح البدل اسرافٌ. آنچه که موجب اصلاح و اصلاح بدن سلامتی تو آن اسراف نیست. اگر مثلا فرض کنید حالا گفتند مواد یکبار مصرف استفاده کنید بعد بندازید دور. برای اینکه صلاح بدن بر این است که اول نظافت اقتضاء میکند. این اسراف نیست. اینجا را نگویید اسراف است.
5ـ ...اسراف نیست. ...
1ـ آن هم حالا، این کافی جلد 4، صفحۀ 54 روایت آخرش هست. قبلیها هم همینطور. قبلیها هم همین طور... پس این چیز میکند. خاص میکند خب. دیگر از کاربردهایی که باز نمونههایش را من ذکر کردم ؟؟؟میزند حکم را. مثل در روایت دارد العتاب والحیاة المودة. گلهای کردن این موجب بقاء و حیات دوستی است.
میدانید چرا؟ آدمهایی که گلهگی و ...میکنند با همدیگر البته کمشها!(...) گلهگی نمیکنند در دلشان نگه میدارند و خب همیشه که این طور نیست که دیگران طبق میل ما زندگی کنند. حرکت کنند و اینها این طور نیست که. خب یک جایی به نظر میآید. با هم هستید هم حوزهای هستیم. فلان و الی آخر خب به او تذکر میدهم دیگر تا به اصطلاح آن کار را اصلاح کند. این کاری که کرده دیگر در دلت چیزی نمیماند. ادامه پیدا میکند دوستی.
ولیکن اگر نگفتی، در دلت میماند فردا یک چیز دیگر، پس فردا یک چیز دیگر، دیدت منفی میشود. ... دیگر وا ویلا ناراحتی می ماند. در روایت دیگر دارد. کسرة العتابه تعزل بالإرتیاء، اگر زیاد هم گله کنید. این اعلام شکها، من به توخیلی مشکوک هستم. هر کاری میکنی یک ایراد از تو میگیرم. یک گلهای از تو میکنم. کدامش آخر.(01:00:17)
آخر ما این طرف را بگیریم عتاب حیات مودت است. کسرتش چه است؟ «کسرة العتاب تعزل بالارتیاض) یا مثلا دارد که (إیاک التکررالعتب فإن ذلک لا یؤمن بالذم و یهون العتب» حواستان باشد زیاد گلهگی نکنید. نکتهای دیگر که باید متوجه شود این است که اشخاص خودشان در گناه بیفتند و زیاد چیز کنید....غیبتت هم میکنند. و امثال اینها و در گناه میافتدند. و آنها این گلهگی کردن اثرش از بین میرود.
...سست میشود. دیگر بیمعنی میشود. پس آنجا مطلق گفت. عتاب حیات مودت است. ولی گفت شورش را هم در نیارها! میگفت: دعوا نمک زندگی است. ولی اگر نمک زیاد شود چه چیز ی میشود. (خنده) حالا اینجا این نمکش زیاد شد. چه میشود. پس ؟؟؟ میکند قضیه را. که درست است که اصل عتاب. ولی شورش را هم در نیاور.
و درواقع این ...یا مثلا دارد« ایاک و کثرة الکلام» برحضر باش که زیاد صحبت نکنی. «فإنه یکسر ...و یورث و املل» که لغزشها را زیاد میکند. و ملالتآور است. این مقید میشود به این روایت که «لا تکثرالکلام فی قید ذکرالله فإن الذین یکثرون کلام، فی غیر ذکر الله» حالا ...لا تکثر الکلام، فی غیر ذکرالله فإن الذین یکثرون الکلام. فی غیر ذکر الله نمیشود. لا تکثرو . لا تکثر الکلام، فی غیر ذکر الله فإن الذین یکثرون الکلام فی غیر ذکر الله قاصیة قلوبهم و لکن لا یعلمون.» خب این مسئلهای که کثر کلام بود. نهی شده است. این کثرت کلام خوب نیست. یعنی حرف نزنید. مطلقا. نه شما کثرت کلام به ذکر خدا به تبلیغ به شعور بله خدا رحمت کند مرحوم مدرس افغانی میگفت که خدا رحمت کند اینهایی که آمدند تقسیم کردند گفتندکه کلمهای که یا اسم است یا فعل است یا حرف.
خوب تقسیم کردند. اسمش برای شاه و وزیر و امیر و امرا، فعلش هم برای کارگرها. و حرفش هم برای ما آخوندها. (خنده) اینجا همی...خب آخوندها میروند منبر. خیلی حرف میزنند. (خنده) نه اینجا، یا دارد ثمرة العقل مداراة الناس. ثمرۀ عقل اگر یکی عقلش خوب است یا نه؟ این با مردم مدارات میکند. مردم دار است. و این ...عبارات دیگر. این ...مداراة الناس. آن سرلوحۀ کار عقل است که با مردم مدارا کنیم. خب پس اینکه میگویند دین و اینها چه میشود؟ آنها عقل نیست؟ همهاش هم مردم داری و درواقع ظاهر امر. عبارت این را تقلیدش میکند.
میگوید: «رأس العقل بعد الدین مداراة الناس» سرکردة عقل بعد از دین این است. مردم داری است. در مرحلۀ دوم است. یعنی فی غیر ترک الحق. البته در آن موارد مداراة الناس،نباید موجب شود که حق را ترک کند. و درواقع مردم را بر حق ترجیح دهد. که آن ...
و هکذا موارد دیگری که حالا وقت گرفته میشود. و سومین مورد از کاربردهای خانوادۀ حدیث ...(دومین) دوم گفتم : ... و سوم تبیین مجملات، برخی از احادیث متشابه هستند. یعنی معنای راجح و مشخصی ندارند جزء محکمات محسوب نمیشوند. حالا قرآن محکمات متشابه دارد. درواقع حدیث ومحکمات مشابه دارد. و خود ائمه این را متذکر شدندو امام رضا در روایتی میفرماید: إن فی أخبارنا متشابه و متشابه قرآن و محکم کما محکم القرآن فردو متشابهها الی محکمها و لا تتبع متشابهها دون محکمها و تزلو. این طور نباشد که دنبال متشابهات بروید. محکمات را بروید و گمراه شوید.
نه در این گونه موارد. متشابهات را باید محکمات برگردانید. اما این متشابهات و این محکمات را چه طور میشود پیدا کرد. خانوادۀ حدیث کمک میکند. خیلی از این متشابهات را با خانوادۀ حدیث میشود حل کرد. از جمله این روایت مشهوری که خاطرتان هست از حاشیۀ ملا عبدالله و اینها. کل امر زیبا، لا یبدأ فیه بحمدالله والصلاة علیه فهو أقطع ابطر. هر عملی که بدون حمد الهی یا در...بسم الله وارد میشود. اینها أقطع است. یا درجای دیدن اجزم هست. ...قطعی است. خب این یعنی چه؟ یعنی به نتیجه نمیرسد؟ واقعیت پیدا نمیکند. درحالی که خیلیها هم بسم الله نمیگویندکارهایشان خوب میشود. این مثلا غیر مسلمانها بسم الله نگفتند (خنده) موشک هم هوا کردند. همۀ کارها را کردند. مشکل چه است پس؟ در روایت دیگری میگوید برکت دنبالش نیست. اینکه میگوید أقطع است. حرکت دنبالش نیست. فرق بین نفس عمل و برکت بر عمل. بله، در رواین دیگر همین طور میآید تا اینجا « منحوق من کل برکة» از هر حرکتی این ممنوع است. برکت ندارد.
این کنز العمال حدیث دوهزار و پانصد و ده است. و در مجازات لبلیة که برای سید رضی هست. صفحۀ 244 این اصطلاح آمده است. این مسئله این مطلب یعنی تببین مجملات با نگاه به مجموعۀ روایات خیلی مهم است. با این نکته خیلی از موضوعات که از مشکلات فهم و درواقع اندیشۀ ما محسوب میشود. مثل بحث فقر و غناء، ما از یک جهت مدح فقر دارید. بعدی آن هم دارید. راجع به غناء هم دارید. این کدامش خوب میشود؟ حالا غناء خوب است یا بد است؟ فقر خوب است یا بد است؟
باید مجموعۀ روایاتش را دید. اصلا میشود یک نظریه در آورد در آنجا که اصلا قصه چه است؟ دنیا هست و آخرت، آن چیزی که ما تصور میکنیم. یک حساب است آن چیزی که روایات مجموعۀشان یک چیز دیگر است. بحث حالا موارد دیگر هم هست. که میشود ذکر کرد. خیر و شر برکت امثال این موارد و اینها میشود. درواقع به این طریق حل کرد و مشکل را برطرف کرد.
مرحوم علّامه طباطبائی هم حالا برای مطالعۀ بیشتر در حاشیهای که در کتاب کافی یعنی در رابطۀ با اصول کافی دارد چندجا درواقع همین شیوهای که عرض کردم مشکلات اخبار را حل کردند من فقط آدرسش را بدهم در طریقهای که در حدیث اول باب خیر و شر کافی جلد 1 صفحۀ 154 زدند. با ارجاع احادیث به همدیگر یک نتیجهگیری قشنگ میکنم که ملاحظه کنید این استفاده از خانوادۀ حدیث است.
...در باب جبر و قدر در آنجا هم همین قصه را دارد. احادیث را به هم ارجاع میدهند. و جمع بندی جالبی از خانوادۀ حدیث میکنند. این هم جلد 1 صفحۀ 156ـ 158، روایات باب د... الاسلام، جلد 2 کافی هم خیلی این مسئله هست. که در آنجا مکرر از ائمه میپرسند که ما چه چیزی از دین را به عنوان چیز ضروری علم ضروری و چیزی که لازم هست. و ملاک اسلام و کفر هست. باید بلد باشیم. مابقی مهم نیست. لایضرنی ...در دنیا من طوریم نمیشود. معاد جسمانی روحانی مثلا این در اسلام ودر ایمان دخیل هست یا نیست؟ ... حضرت آنجا بیانهایی دارند. که روایاتش زیاد است که وقتی مجموعه را نگاه میکنید میرسید به اینکه آن چیزی که ملاک ایمان و کفر هست چه است؟ یک چیزهایی درواقع اصل اسلام، چه چیزهایی لا یضررنی جهل،ندانند اگرچه جزء اسلام هست. اما لا یضررنیک، آنها را درواقع میتوانید ملاحظه بفرمایید. إذا جاء طعام وتر الکلام. ...حالا بحث تمام شد خب إنشاءالله که موفق و مؤید باشید پس حاصل این شد که قرینۀ منفصل کلامی شد خانوادۀ حدیث. اما این خانوادۀ کوچک حدیث است. جلسۀ بعد خانوادۀ بزرگ حدیث را باید بگوییم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.