بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: روش فقه الحدیث
سخنران: محمد کاظم رحمان ستایش
امشب شب نیمه ماه رمضان و شب میلاد حضرت امام حسن مجتبی(ع) است. این ماه پربرکت را گرامی میداریم و امیدواریم به خاطر این وجود شریف برکات بیشتری نصیب ما شود.
جلسه قبل در موضوع آشنایی فقه و حدیث چند مطلب را عرض کردیم. یکی از آنها این است که مراد از فقه و حدیث چیست و مطلب دیگر این بود که جایگاه فقه و حدیث در بین مجموعه دانشهای حدیثی کجاست و چه وظایفی را بر عهده میگیرد و مطلب سومی که عرض شد این بود که برای عملیات فقهالحدیثی یعنی به کارگیری قواعد استنباط و برداشت از حدیث چه مراحل و چه قدمهایی را باید برداریم. عرض شد سه مرحله یا سه قدم و گام در راه فهم حدیث باید برداریم تا آن دغدغة سومی که جلسه پیش به آن اشاره کردیم یعنی پیام و محتوا و آموزه حدیث چه است را به آن دست پیدا کردیم.
مرحله او که در واقع پیشنیاز فهم حدیث بود، شناخت آن مقداری بود که به عنوان متن حدیث قابل دستیابی است و ما میتوانیم آن را شناسایی کنیم. عرض شد در این جهت باید با استفاده از راهکارهایی که آن راهکارها در جای خودش به تفصیل بیان شده مشکلاتی که بر اساس عملکردهای برخی راویان پیش آمده، آنها را شناسایی کنیم و احیاناً مشکلات را برطرف کنیم به شکلی که متنی که به حسب ظواهر و شواهد میدانید آن متن صادر شده آن را دقیقا مشخص کنید. امروز در علوم و کامپیوتر اینطور است که وقتی میخواهند یک متنی را به کامپیوتر بدهند دقیقاً مشخص میکنند که از اینجا تا اینجا این متن کلام حدیث معصوم است و یک بخشی از آن فرضاً کلام معصوم نیست، اینها را مشخص میکنند. ما هم باید این را مشخص کنیم. قبلاً اشاره کردم که بسیاری از انواع حدیث که در علم درایه نام برده میشود در واقع این نامگذاریها به جهت این بوده که به ما تذکر بدهند که این اتفاقات در حدیث افتاده است. در حدیث قلب پیش آمده، ادراض پیش آمده، تصحیف پیش آمده و چندین مشکل دیگر در حدیث پیش آمده است و اینها را باید شناخت و بعد از شناخت یا آنها را برطرف کرد یا علی ای حال اگر امکان برطرف شدن هم ندارد آن حدیث را کنار گذاشت. من فقط چند نمونه بسیار ساده را که برایتان روشن شود باید این قدم را برداشت و چقدر قضایا با هم متفاوت هست و میشود، اینها را ذکر میکنم که روشن شود که این مرحله چه اهمیت دارد. جملات کوتاهی است و ما جملات بلند، زیاد داریم. مثلاً در غررالحکم این کلام از حضرت امیر نقل شده «شر الالفه اطراد الکلفه» الفت یعنی انس؛ بدترین آسیب برای الفت طرد و دور انداختن الفت یا همان رودربایستی است. میدانید که کتاب دیگری داریم که شبیه غرر هست اما با یک تفاوتهایی اسمش عیون الحکم و المواعظ، در آن هم کلماتی از حضرت امیر(ع) است. در آنجا همین نقل شده «شرط الالفه اطراد الکلفه» یک «ط» این جا است، معمولا در قدیم شدّ را نمیگذاشتند. اگر شرط الفه اطراد الکلفه باشد معنایش این است که اگر با کسی انس گرفتی، با کسی رفاقت کردی دیگر آن کلفت و رودربایستی و سختیهای تعارفات را کنار بگذار؛ در واقع همان چیزی که در مسائل فارسی و عربی به کار میبریم. اما در غرر داریم شر الالفه، برعکس میشود در واقع آسیب الفت این است که انسانها کلفت و رودربایستی را کنار میگذارند که خیلی خوب نیست. کدامیک درست است و ما الان نمیخواهیم حکم کنیم که کدام یک درست است ولکن اجالتاً با کم و زیاد شدن حرف «ط» چقدر معنا عوض میشود. یا در روایات نبوی در وسائل آمده این چنین است پیامبر به حضرت علی(ع) نصیحت میکند: یا علی! ما حارم من الستخاره؛ حیران نمیماند کسی که استخاره میکند. و لا ندم من استشاره؛ پشیمان نمیشود کسی که مشورت میکند. این در وسائل شیعه آمده و حدیث 10126 است. در نسخه کتاب امالی که این حدیث از آنجا گرفته شده و وسائل حدیث از آنجا نقل کرده اینگونه آمده که: یا علی! ما عار من استخاره؛ عار از عیب گرفتن و عار بودن میآید یعنی عار نیست که کسی استخاره بکند و به دنبال آن و لا ندم من استشاره میآید. خب میبینید به لحاظ شکلی حار و عار شبیه هم هستند اما کدام یک درست است. هر کدام که باشد یک معنا دارد و باید یکجور معنا شود.
باز مصداق دیگری که حتی علما هم مثلاً مرحوم شیخ صدوق میگوید اختلاف نسخه دارد این مسئله است که بعضی اوقات شیعه و سنی هم در آن اختلاف دارند: من حدد قبره او مثّل مثالاً فقد خرج عن الاسلام. این در من لایحجر به این شکل آمده: من حدد قبره. خب اگر من حدد قبره باشد حد یعنی مشخص کردن و مانع درست کردن برای یک بحث، که مشخص کنند و نمایان باشد که این، اینقدر است. در روایت بعدی در محاسن آمده: من جدث. در روایت صفار و ابن ودید همین حدیث را نقل میکنند و میگویند: من جدد. اگر قبری خراب شد آن را تجدید و بازسازی کنند. در نقل شیخ مفید دارد: من خدد، خدد به معنی شق و شکافتن قبر است. ببینید یک حدیث است و چهار نقل دارد و همه هم شبیه هم است و اما هر کدام یک معنا دارد. در یکی از آنها تحدید کردن میآید در یکی نبش قبر میآید، یکی تجدید بعد از خراب میآید. کدام یک از اینها است؟ این باید مشخص شود. نمیتوانیم همینطور چشم بسته حدد را یک جا دیدیم بگوییم ما همین را قبول میکنیم چه کار به بقیه داریم. اینطور نمیشود. وقتی میخواهیم بگوییم کلام و پیام معصوم این است پیدا کنیم که کدام درست است و بعد تفسیر کنیم. چیزی که درست نیست تفسیر کردنش چه وجهی دارد. و همینطور موارد دیگر است و همچنین احادیث مشهور و معروفی که در دست مردم است هم دچار این مشکل است که حال میگویند وقت گرفته میشود و ما هم نمیتوانیم در این چند جلسه آنها را مطرح کنیم فقط خواستم یک نمونه از احادیث کوتاه را اشاره کنم که چقدر تفاوت معنایی پیدا میکند لذا مرحله اول را که ذکر کردیم، مشخص کردن آن متن به صورت دقیق که باید تفسیر شود حال با راهکارهای خاصی که اجمالاً به نکاتی از آن اشاره کردیم.
مرحله دوم در حوزه فقه الحدیث که دیگر این پیشنیاز نیست و وارد متن شدن است این است که ما متن را به حسب الفاظی که در این متن آمده و با توجه به خود این الفاظ تفسیر کنیم. همچنان که میدانیم دلالت برخی از الفاظ بر معانی صریح و روشن هستند که به آنها نص میگوییم. در این گونه موارد احتمال خلاف همین معنایی که ابتدا به ذهن میآید اصلاً وجود ندارد در واقع ما قطع داریم که همین معناست و هیچ شبههای هم در این جهت نداریم و به آن نص میگوییم. میگوییم این روایت نص در این معناست و قابل تخلف هم نیست. اما گاهی چنین قطعی حاصل نمیشود بلکه ظنّ قوی برای معنا حاصل میشود یعنی میگوییم این لفظ به حسب ظنّ قوی این معنا را دارد. در اینجا میگوییم این لفظ در این معنا ظاهر است، خب روشن است، وقتی ما در اینجا وقتی ظهور را قائل شدیم اصلاً تا گفتیم ظاهر است در این معنا یعنی آن طرف مخالفش هم هست یعنی آن احتمال وجود دارد نه اینکه احتمال وجود ندارد هست. حال بحث حجیتش میماند که به آن اشاره خواهم کرد. پس اگر مثلاً هفتاد درصد معنای این لفظ این بود و سی درصد معنای مقابل باز هم به آن ظهور میگوییم. اما اگر پنجاه پنجاه بود طوری که ظنّ ما به یک طرف غلبه نکرد همانطور که احتمال دارد این معنا باشد به حد تساوی احتمال دارد آن معنا را هم داشته باشد که این لفظ مجمل میشود. این صحارت در مورد الفاظ متصور است. اگر نص باشد که دیگر بحثی در آن نیست خب صد در صد معنای این لفظ این است و بحثی هم در آن نیست. اگر مجمل باشد بلااشکال تا زمانی که لفظی مجمل است یک وقت ابتدا مجمل است و بعد از دقت و تحقیق از اجمال بیرون میآید مثلاً ظهور پیدا میکند یا مثلاً شاید نص شود اما در صورتی که در این حالت یعنی اجمال باقی بماند آن هم قابل اعتنا و استدلال نیست قالب در متونی که ما در اختیار داریم ایجاد ظهور است. پس در واقع اگر ما در این مرحله بگوییم مرحله دوم فقهالحدیث استظهار از حدیث است یعنی اگر بگوییم ظهوریابی حدیث بیراه نگفتهایم و حرف نادرستی نیست اما با این تفسیری که عرض کردم. خب در حوزه ظهور یابی دو بحث داریم: 1- بحث کبروی 2- بحث صغروی.
بحث کبروی حجیت ظواهر است. خب فرض کنید شما میخواهید روی ظاهر عملیاتی انجام دهید که آن را کشف کنید. اینکه کشف کردید ثم ماذا؟ چه بر آن مترتب است؟ خب بحث حجیت ظواهر، دیگر این بحث اصول و فقه است و نیاز به بحث ندارد و مربوط به آنجاست. وقتی حجیت ظواهر اثبات شده طبیعتاً ما در این مرحله اگر به ظهور دسترسی پیدا کنیم بحث اصول کار خودش را به طور اتوماتیک انجام میدهد. این هم مصداقی از آن کبرای حجیت ظواهر خواهد بود. این بحث کبروی بود.
- علم حدیث بود؟
بله بله این بحث اصول است. تعامل علوم آنجا پیدا میشود.
اما این دیگر کار اصول نیست که بیاید ظواهر الفاظ و ظواهر مصداقهای مختلف جملات را مشخص کند، کار آن قاعد دینی است که کارش این نیست یعنی باید کلیات و کبروات را مشخص کند صغریات که دیگر کار آن نیست.
- منظورتان فهم ظهور است؟
فهم ظهور، تشخیص ظهور. در این مرحله خب در حوزه فقه میگویند کار فقه است، استظهار را فقیه باید انجام دهد. در حوزه حدیث هم محدث یا کسی باید فقهالحدیثی کند. در اینجا همچنان که سر نخهای آن در اصول آمده است، دلالت الفاظ را به دلالت تصوری و دلالت تصدیقی تقسیم کردهاند.
دلالت تصوری یعنی معانیای که خود به خود از الفاظ به ذهن میآید حال میخواهد واقعاً اراده شده باشد یا نشده باشد. اگر یادتان باشد در اصول مثال میزدند که اگر از یک شیء یا دو شیء هوا یا باد رد میشود صدایی تولید میشود مثل یک کلمه خاصی، حتی این کلمه که بدون هیچ اراده و متکلمی و امثال این موارد تولید شده معنا را به ذهن آدم میآورد و این هنر دو دو تا چهارتایی است. این مقدار از دلالت که دلالت تصوری است، دلالتی است که معمولاً با فرهنگ لغتها آن را حل میکنند که بیشتر توضیح خواهم داد. یک دلالت دیگر به نام دلالت تصدیقی داریم. آن دلالت تصدیقی این است که نه فقط این کلمات مفهوم فرهنگنامهایاش این است بلکه وقتی کنار هم قرار میگیرند از یک مدلول و واقعیتی واقعاً حکایت میکنند به عبارت دیگر مرادند، مورد اراده هستند. فرق این مورد دلالت تصوری و تصدیقی اینجاست که دلالت تصدیقی آن است که مراد است و اراده همراه آن است و اگر یادتان باشد در اصول تبیین کردند که اصولا دلالت که گفته میشود به دلالت تصوری به تسامح دلالت میگویند. این دلالت است یعنی این است که این الفاظ را بگوییم مراد از آن این است. آن را نمیتوانیم با اینکه دو آهن یک جایی بود و یک هوایی از آن رد شد و صدایی از آن درست شد بگوییم این دلالت دارد به همان معنای واقعی دلالت یعنی دالّ و مدلول و دلالت نسبت به اینها، نه اینطور نیست. خب آن میشود دلالت تصدیقی. در حوزه الفاظ، الفاظی که در حوزه حدیث هم هستند مثل الفاظ سایر متون، هم دلالت تصوریشان هم دلالت تصدیقیشان نیاز به تشخیص دارند و اینها را باید کشف کرد. و آن چیزی که ما در مباحث فقهالحدیثی به آن محتاج هستیم شیوه کشف این مدلولات است و این مدلولات را چطور میتوانیم کشف کنیم. خب اینها بحثهای اصول بود اما آن چیزی که در حوزه حدیث است این است که ما باید در فهم حال حدیث را که میگویم به عنوان یکی از متون، این مسئله در قرآن هم قابل اجراست و من فعلاً کاری به آن جهت ندارم، ما اگر بخواهیم به همین مدلول ظاهری حدیث دست پیدا کنیم باید سه چیز را تحقیق کنیم: 1- معنای مفردات و واژههایی که در این حدیث به کار رفته چه چیزی است. منظورم از مفردات و واژگان مادههای لغت است مثلاً اگر ضربه را به عنوان مثال ضاد و راء و باء بدون اینکه در هیئت صرفی خاصی مدنظر باشد یا در هیئت نحوی خاصی در نظر باشد، در واقع واجشناسی و اینکه تشخیص دهیم که حقیقت آن واژه چیست و در واقع مدلول این ماده چیست. این اولین مرحله است تا بعد برسیم به مراحلی که دلالت را به صورت کامل تشخیس دهیم که آن را بعدا خواهم گفت. اما اینکه این ماده را تشخیص بدهیم اولاً چرا روی مواد تأکید داریم ثانیاً با چه راهها و روشهایی این مواد الفاظ را میتوان شناخت. من یک مطلب را در پرانتز عرض کنم (یکی از مشکلات آموزشی فقه ما هم این است که معمول این است که میگویند اصول بخوانید کبریات و فقه هم صغریات و جزئیات، این وسط یک چیز مورد غفلت قرار گرفته، البته مورد غفلت به صورت علمی مورد غفلت قرار گرفته و آن بحث روش است حال من قواعد و کلیات را بلد باشم یک جاهایی هم سر درس فقه بروم جزئیات این مسئله را بدانم و آن را بخوانم که تطبیق کنم اما این مصداقی است یک مورد را تطبیق کردم دو مورد را تطبیق کردم، آیا روش فقاهت را یاد گرفتم؟)
- در بحث خارج همین بحثها است.
گفتم از نظر علمی. (آنچه که اتفاق افتاده الان با درس خارجهای طولانی میخواهد آن خلأ علمی متدولوژی و روش را حل کنند یعنی در اینجا طلبه باید خودش کشف کند. یعنی هیچ وقت منقّح نمیگویند بلکه قانون و روش این است، از اینجا شروع و به اینجا ختم میکنیم، یاد که نمیدهند. این در عمل است. اینکه میگویند شاگرد چه کسی بودی خب بفرمایید با کدام مکتب با کدام روش پیش آمده به خاطر این است یعنی یک وقتی با روش امّیها پیش آمده یک وقت با روش نجفیها، یک وقت با روش دیگری که حال روش ترکیبیاش را هم داریم. اینها به این دلیل است که اگر ما داشتیم و امکانش بود که یک علم یا شبه علمی غیر از اصول و فقه این وسط باشد که روش را یاد بدهد، قواعد و ضابطههای روشی را یاد بدهد. این مدت طولانی درس خارج در واقع لازم نبود. بله، تمرین و ممارست در تحصیل ملکه اجتهاد لازم است ولکن خیلی راه نزدیک میشد و متأسفانه ما این راه را نداریم)
در واقع این چیزهایی که من بحث الان بحث میکنم بحثهای روشی است یعنی اینها روش فقهالحدیثی است. ما اگر بخواهیم روی ماده لغت تحقیق کنیم با چه روشی باید به آن برسیم به تعبیر دیگر با چه روشی ظهوریابی کنیم؟ برای ظهوریابی الفاظ راههایی را گفتهاند و در اصول هم مطرح کردهاند. اجالتاً کل این راهها به دو سرشاخه و دو نوع تقسیم میشود: یک سری از راهها اصطلاحاً تقلیدیاند یعنی بدون اینکه ما به خودمان زحمتی بدهیم، اجتهادی کنیم و تلاش کنیم به راحتی دیگران گفتهاند و ما هم استفاده میکنیم. و یک سری از راهها اجتهادیاند یعنی خود محقق تلاش و کوشش میکند تا به معنای آن ماده و اصل واژه دست پیدا کند.
اما مراد از تقلیدیات چه چیزهایی هستند. در مقام تقلید مهمترین مورد از روش تقلیدی مراجعه به اقلال لغویهاست. بحث حجیت قول لغوی که در اصول مطرح شده جایش در اینجاست و در اینجا معنا پیدا میکند که در آنجا همانطور که در خاطرتان است عدهای از باب حجیت قول خبره و عدهای هم از راه انسداد صغیر آمدند حجیت قول لغوی را استنباط کردند. حجیت قول خبره مستند به سیره عقلایی است در این صورت اهل صغیر هم که به هر حال اعتزار از اینکه به علم و علمی برسیم و به ناچار هر ظنّی را باید تن داد. اینها مستند برای قول لغوی شد. آنچه که اگر کفایه یادتان باشد، مرحوم آخوند در آخر به این رسید که نه، این ادله تمام نیست بله اگر با تتبع ما به وثوق رسیدیم با تتبع کلمات خود همین لغویها، آن وثوق حجت است اما منظورشان وثوق شخصی است نه وثوق نوعی. میگویند نوعاً وثوقآور نیست اگر هم موردی پیش آمد و به چنین وثوقی رسید اشکالی ندارد.
- قول لغویه حجت نیست؟
برای قول لغوی اطلاق حجیت قائل نیستند وثوق شخصی قائلاند. نه قائل نیستند.
- من نظر به این به ذهنم رسید که اگر بخواهیم قولش را حجت بدانیم الان خیلی از جاها هست ما برویم با چند نفر مشورت کنیم با اینکه هر کدامشان مثلاً در کار اقتصادی متخصصاند پیش هر کدام میرویم یک چیزی میگوید. این تعارض را چگونه میتوان حل کرد. لغویون هم که اختلاف زیاد دارند.
بله این نکته است. حال من میخواهم یک چیزی عرض کنم. در این حوزه این چیزهایی است که اصول گفته است. ما دو مطلب داریم یک مطلب اینکه همچنان که قبلاً در کتب اصولی مکرر خواندیم گفتهاند که اساساً لغویها خبره اینکه واقعیت الفاظ را بشناسند نیستند بلکه گزارشگر شکلهایی است که در بین اعراب کاربرد اتفاق افتاده است به تعبیر دیگر استعمالات مختلف الفاظ را گزارش میدهند اما اینکه مثل یک خبره و کارشناس درست تحلیلش کنند و بدانند که چه به چه است و بدانند حقیقت معنا چیست و امثال این موارد، این چنین نیستند و در اصول هم این را گفتهاند. بله تا اینجا مطلب همین بود اما من یک نکتهای را عرض کنم و آن اینکه میشود از راه تقلید هم باز به یک نوع وثوق رسید و آن به این شکل است من ابتدا با یک مثال عرفی بعد یک مثال ... . شما مثلاً میخواهید یک ماشین بخرید یا یک ماشین لباسشویی بخرید یا چیزهایی که فنی است و ما اهل این کار نیستیم. خب اساساً این کاره نیستیم اما خبرهها هم متفاوتاند یکی میگوید این قیمت است یکی میگوید خوب است یکی میگوید بد است و هر کدام یک چیزی میگویند خب چه کار میکنید؟ با همان مشی عقلایی خودتان چه کار میکنید؟ همه این خیابان ماشین لباسشویی و لوازم خانگی دارد، چه کار میکنید؟ راه میافتید و نگاه میکنید. از چهار مغازه میپرسید قیمتها و موتور و ... را که میگویند با همان ذهن عرفی عامیانه خودتان اینها را کنار هم میگذارید و مقایسه میکنید، یک مقایسه معمولی. میبینید از مجموع اینها مثلاً ده مرجع اطلاعاتی دارید ده مغازهدار لوازم خانگی اظهار نظر کردند یا ده متخصص ماشین اظهار نظر کردند. شما میآیید اینها را پیش خودتان تجزیه و تحلیل میکنید مثلاً به این میرسید که مثلاً هشت نفر گفتهاند که فلان مارک با فلان موتور و فلان خصوصیات خوب است و دو نفر هم گفت آن یکی و دیگری هم گفت این یکی. خب شما با این ده اطلاعاتی که گرفتید با اینکه متخصص نیستید یعنی خبره به آن معنای مکانیک یا این چیزها نیستید اما آیا یک نوع اعتماد نسبت به یک رأی پیدا میکنید یا نمیکنید؟
- بله میکنیم.
آن وقت میشود نخوردیم نون گندم اما دیدیم دست مردم. این کاره نیستیم اما میشود در برخی از موارد به یک وثوقهایی دست پیدا کرد. واقعیتش این است که اینطور هم نیست گهگاه وقتی اصولیین میخواهند نظر بدهند میآیند یک مسئلهای را مجرد از تمام شواعب و شئونات به قول مرحوم مدرس که آن وقتها میگفتند لیسیده، لیسیده در نظر میگیرند که این حجت است یا حجت نیست. بله اینطور که شما پر و بالش را ریختید حجت نیست. اما در موارد بسیاری انصافاً وقتی شما میبینید که همه لغویین گزارشاتی دارند مثلاً اگر ده معنا ذکر کردهاند در نه تای آن مشترکند. در یکی از آنها با هم اختلاف دارند خب در آن نقطه که میشود اطمینانی حاصل کرد، میشود به دیگری اعتماد کرد. لذا در عالم تقلید هم یک نوع اجتهاد ممکن است. این شبیه این میماند که در تدابیر هم گفتهاند ما در برخی از صور مسئله اصطلاح تقلید میدانیم گفتند احوط اقوال را عمل بکند نه احوط اعمال کل بلکه احوط اعمال مجتهدین موجود، خب این اجتهاد است یا تقلید؟
- یک نوع اجتهاد است.
بله یک جورهایی اما در عین حال تقلید هم هست. اینجا بحث ما هم همین است. در برخی موارد تقلید است اما این تقلید به شکلی است که میتواند وثوقآور باشد نوعاً وثوقآور باشد نه شخصی، یعنی وقتی به نوع هم بگوییم و غربال کنیم و توضیح دهیم که قضیه چه است میگوید قبول دارم همینطور است. این مسئله را باید مورد توجه قرار داد و در واقع غیر از آن چیزی است که یعنی راه و کوره راهی است که غیر از چیزی است که اصولیین میگویند. اینجا دیگر بحث انسداد نیست که بگویند راهبندان است نه خیلی هم راهبندان نیست اما در این جهت یک نکته مهم است و آن این است که اگر کسی لغویها را بشناسد و مبانی آنها را بشناسد در این وثوق ایجاد کردن مؤثر است.
- قویتر میشود؟
بله. یعنی به عبارت دیگر در همان مثال مکانیکی یا لوازم خانگی شما میدانید یک مکانیکی در شهر مشهور است و اصلاً از قدمای این فن است و همه ریزهکاریها را بلد است. یک لوازم خانه فروشی صرفاً این نیست که این جنسها بیایند و به مغازه او بروند، نه، این کار فنی هم بلد است و محتوایش را هم سر در میآورد، این آدم با کسی که پول داشته و یک نمایشگاه ماشین زده میگوید ما مرده شور هستیم میخواهد به او بدهد میخواهد جهنم هیچ چیزی هم بلد نیستیم، یکی نیست. اگر من بدانم یک لغوی مبنادار است و روی حساب و کتاب حرف میزند و یک لغوی هم بیکار بوده و یک فرهنگ لغتی از بقیه جمع کرده و نوشته است یکی نیستند. حرف او بسیار در اعتمادسازی نقش بیشتری را ایفا میکند نسبت به کسی که هیچ تخصصی یا صرفاً تخصص کمی دارد و صرفاً مؤلف است. لذا یکی از مشکلاتی که ما داریم در حوزه و اینها دیگر مهارتهایی است که انسان به مرور زمان باید آنها را یاد بگیرد این است که خب حالا ما به هر دلیل انسداد صغیر باشد یا هر دلیل مقدمات وثوق شخصی باشد ما به کتب لغت احتیاج داریم و مراجعه میکنیم اما چه کتابی؟ چه نقشی؟ و تا چه حد در وثوق به این مبانی نقش ایفا میکند؟ میتوانیم قرآن را بر اساس آن تفسیر کنیم، میتوانیم روایات را بر اساس آن تفسیر کنیم، میتوانیم کلمات فقها را بر اساس آن بفهمیم، کدام است؟ این چیزی است که یاد ندادند تا بفهمیم. فرهنگ لغات عربی زیادی هست آیا میشود از المنجم برای تفسیر کلماتی از قرآن، کلماتی از احادیث، برخی از منابع فقهی استفاده کرد؟ کسی اگر توجه داشته باشد میگوید نه. المنجم را مسیحیان معاصر نوشتند به عنوان زبان عربی معاصر، قرار نیست که با اینها چیزی حل شود بلکه باید منابعی را انتخاب کرد که این منابع اصیل باشند به این معنا که آنچه که در بین اعراب پاک حال پاک که میگویم منظورم پاک معنوی نیست بلکه منظورم پاک زبان است کسانی که اختلاط در زبانشان پیش نیامده، آنها متداول بوده استفاده کرد. برای چه؟ برای اینکه ما باید برسیم به اینکه ببینیم در آن عصر یعنی عصر ائمه یا حداقل عصر نزدیک به ائمه، معنای این کلمات چه بوده، این واژگان چه معنایی داشتند؟ چون ما این را میدانیم در طول زمان زبان کمکم عوض میشود، این عوض شدن خیلی هم ساده و روان و عادی اتفاق میافتد. امروز ما متونی که مربوط به مثلاً فرض کنید برای پانصد سال پیش بوده باشد وقتی میخوانیم یا سختمان است یا کأنّ برایمان رمزگونه است. چه اتفاقی افتاده؟ اینکه بگوییم قواعد زبان فارسی از بیخ و بن عوض شده که نشده پس چه شده؟ این لفظ عوض شده و امروز برای ما رمزگونه است یک جور خاصی است و احتیاج به تفسیر دارد چرا؟ پیش آمده است. ببینید الان ما مسئله خیلی سادهای که برخورد کردیم، پودر لباسشویی مثلاً فرض کنید اولین پودر لباسشویی که به محل ما آمده برف بوده الان هم شاید به مغازهای بروید و بگویید آقا برف دارید؟ در حالی که برف یک مارک است نه پودر لباسشویی. یا مثلاً وقتی به منطقه ما آمده تاید بوده و همه پودر لباسشویی را به اسم تاید میشناسند آقا تاید دارید؟ در هر صورت این مسائل است. این یک مثال ساده بود و الی ماشاءالله این مسئله است. مثلاً مایع ظرفشویی را میگوییم ریکا دارید، خب ریکا یک مارک است نه مایع ظرفشویی همهاش ریکا است. و امثال این موارد است اینها اسامی اشیاء ساده بود، در سایر موارد هم در نظر بگیرید ببینید در درازمدت چه اتفاقی میافتد و در واقع نسل آینده زبان نسل قبل را درست نمیفهمد یا تمسخر میکند یا امثال این موارد را شاهد هستیم. خب همین قصه در همه زبانها اتفاق افتاده در زبان عربی هم اتفاق افتاده است، نسل جدید عربی را کنار نسل قدیم عربی میگذاریم میبینیم که زمین تا آسمان تفاوت دارد. امروز ابناء زبان عربی هم مثل من و شما نیاز دارند ادبیات عرب بخوانند، این طور نیست که چون زبانشان عربی است نباید بخوانند آنها هم نیاز دارند شرح نبعه و شرایع و مکاسل متنشان برای آنها خوانده و تدریس شود؛ صرفاً نه محتوایش حتی به لحاظ ادبیاش، اینها نیاز دارند چون زبانشان تفاوت پیدا کرده همانطور که یک فارسی زبان احتیاج به تفسیر مثنوی دارد، یا احتیاج به تفسیر کلمات شعرا و بلغای قدیم ایرانی و فارس دارد. این اتفاق در حوزه هم میافتد. حال اگر بخواهیم به منابع ارجاع دهیم چه منابعی هستند که محل توجهاند و باید به آنها مراجعه کرد؟ ما برای دستیافتن به آن منابعی که مرجعمان هستند با توجه به این نکته اصالتها و نزدیکی به زبان محاورة معصومین با توجه به این نکات چند مصدر اصیل داریم یکی کتاب العین فراهیدی است، این کتاب با توجه به این که فراهیدی سال 100 هجری متولد شده و سال 175 وفاتش است در قرن دوم است، معاصر زبان چند امام، آن معانیای که در آن زمان بوده است را گزارش میدهد. اصلاح المنطق ابن سکّیت، این کلمه منطق که میآید ذهن به طرف علم منطق میرود اما نه این معنای لغویاش است یعنی اصلاح النطق بفرمایید، ابن سکّیت هم باز چنین وضعیتی دارد. و چند تن از افراد دیگر اگر کسی بخواهد این مصادر را ... اما اصل مصادری که در واقع جامعتر از اینها هستند چون اینها چند مشکل دارند، ترتیب کتاب العین بر اساس مخارج حروف است یعنی از الف شروع نمیشود بلکه از عین شروع میشود و بر اساس مخارج حروف آنها را دستهبندی کرده است البته اخیراً در طیب کتاب العین چاپ شده الفبای شرعی و همچنین از دیگر نقصانهایش این است که برخی از کلمات را ندارد. اما اگر کسی بخواهد کتاب جامعی را داشته باشد، دو کتاب در دورههای میانی برای ما خیلی مهم است. یک کتاب معجم المقائیس اللغه، معجم المقائیس برای قرن هشت است و نوشته ابن فارس است. اهمیت معجم المقائیس اللغه در این است که ریشهیابی اصل لغات را به عهده دارد. لذا وقتی بخواهد کلمهای را تفسیر کند میگوید له اصلان یا له اصل الواحد؛ اصل واحد یعنی یک ریشه دارد و تعدد ندارد برخی از کلمات با توجه به اینکه کاربردهای متعدد دارند احیاناً ریشههای متفاوت دارند حتی ما معانی اضلاد هم برای برخی کلمات داریم، آنها یعنی اصلان، دو اصل متفاوت دارند اما این چیزها یک ریشه دارند، اما اطوار و شکلهای مختلفی این کلمات به کار رفته با اینکه ریشهشان واحد است. خب در این ریشهیابیها معجم المقائیس اللغه. در کتابهای تفسیری که دیگر کاری به ریشهیابی ندارد آن چیزی که دم دستی و در عین حال جامع است لسان العرب ابن منظور است. ویژگی مهمی که در لسان العرب است این است که خودش جامع پنج کتاب است اگر کسی این کتاب را داشته باشد به پنج کتاب احتیاج ندارد: صحاح جوهری را نمیخواهد چون کل صحاح جوهری در لسان است؛ النهایه فی قریب الحدیث که تألیف ابن اثیر ضزری است را هم نمیخواهد؛ قاموس المعید فیروز آبادی را هم نمیخواهد و هکذا. پنج کتاب عمده کتاب لغت در لسان العرب هست اگر دوستان به لسان العرب مراجعه کرده باشند میبینند که در زیر هر کدام از این مدخلها یک کلمهای را شرح میکند و وقتی جلوتر میروید باز هم همین میآید یعنی باز هم همین شکل خاص را کأنّ تکرار میکند این به خاطر این است که چون از آن منابع گرفته باز تکرار میشود. اینها مهمترین کتابهایی است که ما در اختیار داریم. البته خود قاموس المعید که خود ابن منظور از آن استفاده کرده اهمیت دارد، محیط المحیط ابن عباس و امثال این موارد هستند اما اجالتاً اینها کتابهایی هست که دم دستی هستند، اگر کسی بخواهد به تفسیر الفاظ و واژگان و مواد قرآنی و حدیثی بپردازد و به تعبیر دیگر بخواهد در مواد مفردات تحقیق کند، اینها مهم هستند. این به این معنا نیست که مابقی اهمیت ندارند اساس البلاغه زمخشری یا کتابهای دیگری که هست آنها هم مهماند اما دیگر تاج العروس زبیدی که تقریباً معاصر است و در همین اواخر بوده و شرح قاموس المحیط است درست است مفصل است اما اصلاً آن ارزش را ندارد یا خیلی از کتب دیگر مثل المنجم و دیگر موارد ارزش خاصی از این جهت ندارد. پس باید به دنبال منابع خوب رفت منابعی که تا جایی که ممکن است آن اصالت در آنها محفوظ باشد. خب حال اگر آنها هر چه گفتند دربست در اختیار است؟ نه، آن اجتهادی که عرض کردم اینجا خواهم گفت یعنی باید همه اینها را کنار هم گذاشت تا به لبّ مطلب رسید به بیان دیگر همان چیزی که اصولیین قدیمی ما گفتند که اینها متخصص گزارش استعمالات هستند درست است اما از استعمالات متعدد و پراکندهای که گزارش شده میشود یک اساس و ریشه و محتوای واحدی را استخراج کرد، خواستید روی این مطالعه کنید مرحوم حسن مصطفوی در التحقیق فی کلمات القرآن الکریم این کار را کرده است یعنی هر کدام از مواد قرآنی را ذکر میکند بعد عین عبارت این کتابهای معتبر را ذکر میکند بعد میگوید اول اصل فی ذلک ؛ آن اصل یعنی جمعبندی، یعنی آن چیزی که از همه این بالا و پایین کردنها درست است این گفته فلان جا اینطور میکرد یا فلان جا آنطور میکرد و برای این لفظ ده معنا ذکر کرده اما ده معنا، ده معنا نیست یک معناست آنها اطوار و شکلهای مختلف کاربرد معناست. میشود به آن لبّ واقع رسید. این را برایش مثال بزنم: انّما المؤمنون إخوة؛ مؤمنان برادرند، خب یعنی چه؟ بر حسب ظاهر آنچه که ما به ذهنمان میآید هر دو مردی که از یک پدر و مادر حال با تسامح یا پدر یا مادر متولد شده باشند میگوییم اخوة، درست است؟ این عرف ماست یعنی متعارف ماست وقتی شما میروید تحقیق میکنید میگویید نه این نیست بلکه هر دو چیز نه الزاماً شخص حتی دو چیز که در جهتی با هم مشارکت داشتند، در مقام تولید با هم مشارکت داشتند، از یک چیزی تولید شدند، از یک منبع واحدی آمدند حال آن منشأ چه باشد مهم نیست به تعبیری صرف مشارکت در مولود بودن یا موجد بودن، یک چنین مشارکتی وجود داشت اخوة میشود. خب مؤمنون اخوة هستند نه اینکه واقعاً برادرند این نیست بلکه با هم در حقیقت معیشتشان با هم مشارک هستند و این در جای خودش بحث دارد. این لسان قرآن و دین است که پیامبر و امیرالمؤمنین ابوا هذه الامة یک وقتهایی میآید پدر، مادر، برادر مثلاً ؟؟؟ دینه میبینید با تعبیر تمثیلیهای پدر، مادر، برادر یا خواهر را به کار میبرند. وقتی تعبیرات دیگری به کار ببرد مثل یک بدل میگوید رأس ایمان این است، دستش این است، پایش این است و امثال این موارد تعبیرات آمده است. خب اینها آمدند به کار بردند اما مؤمنان در چه چیزی با هم شریکاند؟ در صفت و حقیقت ایمان با هم مشارکند، همهشان یک امت را تشکیل میدهند و این مشارکت هست. من نمیخواهم این آیه را تفسیر کنم بلکه میخواهم حرف دیگری بزنم و آن این است که ماده اخوت درست است که در ذهن ما یک طور خاص بود و با آن ذهنیت خاص و آن معنای عرفی که امروز ما میفهمیم معنای آیه سخت بود اما وقتی به لبّ و حقیقت معنا برسیم و آن مشارکت را کشف کنیم، مگر نگفتید همه ما بچههای یک مادر و یک پدر هستیم، نه اینطور نیست، این یک امری است که اعتبار است و هکذا موارد دیگری که از این دست هست مثلاً فرض کنید در روایت وارد شده که امیرالمؤمنین میزان است. خب وقتی میگویند میزان است، تا میگویند میزان ترجمهاش ترازو است حال یا به ذهن میآید مثل ترازوی قدیم که دو کفه دارد یعنی او را یک طرف میگذارند و شخص را یک طرف، نه این حرفها نیست. اگر میگویند اعمال صراط یعنی چه؟ اما وقتی میروید لبّ معنای این الفاظ را درمیآورید، میزان آنطور که در روایتها آمده است اصلاً بحث ترازو نیست مایوزن بحشره حد و معیاری است که با آن ارزشیابی میکنند و معنای آن ترازو نیست. اگر حقیقتش هر چیزی است که با آن ارزیابی میشود یک وقت فرض کنید یک آدم هست معیار میشود، میتواند یک عقل ذهنی معیار شود، میتواند یک واقعیت خارجی معیار شود، میتواند یک سنگ معیار باشد. هر چیزی را با یک چیز متناسب با خودش میسنجند اما نه اینکه حقیقتش یعنی ترازو یا هکذا امثال این چنینی که بخواهم برای شما ذکر کنم زیاد است من فقط اینجا یک کلمه اشاره میکنم خودتان پیگیری بفرمایید. این چیزی قرآنیون و علامه طباطبایی و مرحوم فیض کاشانی میگویند این است که الفاظ برای حقایق معنایشان وصل شدهاند. این همین جاست. برای حقیقت معنا نه به این شکل و طور خاصی که من و شما میبینیم، یک حقیقت است. آن حقیقت مثلاً صراط یعنی فاصله، راه یا چیزی که راه محسوب میشود حال این راه چه است؟ شسته است؟ آسفالت است؟ اتوبان است؟ قطار است؟ هواپیماست؟ این حرفها که نیست، منظور مطلق و حقیقت راه است؛ همه اینها میتواند باشد در عین حال غیر از اینها هم هست. هر چیزی که این حقیقت بتواند بر آن صادق باشد. از این موضوع بگذریم و به بحث خودمان برگردیم.
پس میتوانیم از راه تقلید هم به معنای واژگان برسیم اما مشروط به این است که اولاً از منابع خوب و اصالتدار استفاده کنیم و بعد این منابع هر چه گفتند و هر چه در کلمات آمده، عیناً طارقاً نعل به نعل نه بلکه آنچه که نسبت به مجموعه آنها میشود وثوق پیدا کرد. ما معتقدیم این وثوق قابل تحقق است و اگر کسی وارد میدان شود بگوید کسانی که متخصص فن اند این مشترک حرفشان است و همهشان این مطلب را قبول دارند دیگر چرا من به دنبال وثوق بروم. به تعبیری میگفتند اگر آدم وثوقدانیاش خراب نباشد اینجا وثوق پیدا میکند. انصافاً این قضیه هست. این روش تحقیق.
روش دیگر روش اجتهادی است که من فقط به آن اشاره میکنم و رد میشوم، در فهم مفردات و مواد الفاظ بدون در نظر گرفتن حیات آنها میشود اجتهاد کرد. میشود شخصی متخصص باشد و آن معانی را خودش استخراج کند. اما از کجا؟ منابع اجتهاد در لغت چند تا است. یک دسته کتب غریب الحدیث هستند. ببینید من نمیخواهم بگویم اینجا دیگر مراجعه تحقیقی نیست بلکه منبع است، منبع این نیست که هر چه گفته است درست است اینها باید تجزیه و تحلیل اجتهادی شود. کتب غریب الحدیث که زیاد هم هستند و به همین شیوه با عنوان غریب الحدیث تألیف شدهاند و هم در شیعه وجود دارد هم در اهل سنت که البته در اهل سنت بیشتر است.
- قریب الحدیث با قاف است؟
خیر غریب الحدیث، یعنی الفاظ غریب و مشکل. در اهل سنت همان النهایه اثر ابن اثیر، الفائق زمخشری و بسیاری از کتب دیگر که خیلی زیاد است، الغریبین هروی. در شیعه مجمع البحرین به این روش نوشته شده و همچنین مرحوم سیدعلی خان کبیر مدنی صاحب ریاض السالکین کتابی به نام التراز دارد اخیراً آل البیت شروع به چاپ آن کرده تا جایی که من میدانم تا کنون پنج جلد آن درآمده است آن یک چنین جهتی را دارد. کتب فروغ اللغه، برخی از کتابها هستند که میخواهند فرقهای الفاظی که معنای نزدیک به هم دارند را بگویند، فهم و فقه و علم با یکدیگر متفاوتاند درست است که ... اما با هم فرق دارند. اینجور چیزها در کتب فروغ اللغه است. کتب فروغ اللغه خیلی خوب است برای اینکه مرز الفاظ را روشن کند. آنهایی که جهات مشترک دارند باید مرزشان را مشخص کرد این حدش چقدر است آن حدش چقدر است و ... . سوم متضادها، برخی از الفاظ را باید با ضدشان شناخت. تعرف الاشیاء باضدادها در همه اشیاء نیست در بعضی از جاهاست. شما اگر مثلاً فرض کنید لفظ جهل را میخواهید بدانید چیست. الان اگر از همه شما بپرسیم که جهل یعنی چه؟ میگویید ندانستن. اما اینطور نیست شما با متضادش که عقل است باید روبهروی هم بگذارید عقل و جهل. در کتب حدیثی کتاب العقل و الجهل داریم. آن جهلی که در برابر عقل است یعنی نادانستن؟
- یعنی برای کسی که اهل علم است کار نکردن به عمل؟
سفاهت، روبروی عقل سفاهت است. جنود عقل و جهل. یعنی اگر آدم نداند آن صفات جاهلی در او است؟ صرف ندانستن. بله خیلی از جاها نمیدانند. پس خیلی ساقط است؟ نه سفیه است یعنی به مقتضای عقلش عمل نمیکند یعنی با رویه و تفکر عمل نمیکند لذا نگفته کتاب العلم و الجهل. اگر علم و جهل بود دانستن و ندانستن بود اما کتاب العقل و الجهل که جهل به معنای سفاهت است. مرحوم مظفر هم در اصول فقهش در ذیل آیه نبأ همان جا ان تصیبها من بجهالة همین را تحقیق کرده و نوشته جهالت به معنای سفاهت است شاید عصبی شده و خبری هم به او رسیده و عصبی است میرود با این قوم برخورد میکند خب این جهالت است. نه که ندانسته شاید من هم ندانم، ندانستن که عیب نیست اما جهالت یعنی بیفکری کردن عیب است. همینطور هر کسی زود آنتیکش کنند راه بیافتد و هر کاری بکند عیب است. خب متضادها خیلی مهماند شما اگر میخواهید بفهمید جهل یعنی چه باید عقل را هم بدانید. اگر میخواهید بدانید فرح یعنی چه ضدش حزن است. اگر بخواهید بدانید حزن چیست باید بدانید فرح یعنی چه. حد و مرزهای یکدیگر را مشخص میکنند. تعرف الاشیاء باضدادها در موارد این چنینی کاربرد دارد. برخی از موارد روایات تفسیری، منظور از روایات تفسیری روایاتی است که یک لغت را تفسیر میکند. ما در کتب روایی داریم که از معصوم پرسید من شُحّ خصّه این شحّ چیست؟ حضرت معنی کرده. پرسیدند فلان کلمه چیست و حضرت معنی کرده است. در کتاب معاقل الاخبار صدوق از این روایات که کلماتی که در روایات آمده و از معصومین سوال کردهاند را سعی کرده است جمع کند و امثال این موارد. اگر کسی اهل کار باشد میتواند از اینها استفاده کند علاوه بر متون کهن و عربی. اشعار عرب، متون قدیمی عرب اینها میتوانند کاربردهایش و چیزهایی که در آنجا آمده شاهد باشد برای یک اجتهاد لغوی اینکه بفهمیم معنا چیست و به اصطلاح به آن مغز معنا برسیم. این روش، روش اجتهادی است یعنی با استفاده از منابع همه اینها را کنار هم بگذاریم و تجزیه و تحلیل کنیم تا به لبّ معنا برسیم. این روشی است که معمول است. باز تأکید میکنم که تصور نکنید که چون ما فارس هستیم به اینها احتیاج داریم این طور نیست عربها هم به اینها احتیاج دارند حتی در یک موردی بین اصحاب پیامبر نزاعی پیش آمد که فطرت یعنی چه؟ حقیقت فطرت چیست؟ ابن عباس نقل میکند معنای این کلمه را وقتی فهمیدم که دو اعرابی در حال دعوا با هم بودند. سر یک چاه بود و هر کدام میگفتند من مالک چاه هستم. در این دعوا یکی گفت و آن یکی گفت أنا فطرتها یعنی اینجا چیزی نبود و زمین بود و من آن را کندم. از هیچ چیزی را به وجود آوردن فطرت یعنی این؛ نه صرفاً ساختن مثلاً اگر کسی یک سری چیزها را سر هم کند و مونتاژ کند فطرت نیست فطر را در این جا نمیگویند فطر از هیچ خلق کردن است. ابن عباس که صحابی است میگوید من از دعوای این دو اعرابی فهمیدم که این چیست و هکذا مواردی از این دست هست لذا هم آنها نیاز دارند و هم ما نیاز داریم و به ذهنیت و عرفیت معمول نمیشود در این گونه موارد برخورد کرد. پس در مرحله کشف و تشخیص ظهورات اولین قدم این است که بفهمیم مفرد بدون هیئت مثلاً ضرب ضاد و راء و باء، علِمَ عین و لام و میمش کاری به هیئت عَلِمَ نداریم. اول باید بدانیم آن چه است اصل و حقیقت آن واژه، تمام اینها مثال و نمود دارد لکن متأسفانه به خاطر ضیق وقت من باید سریع از آن بگذرم. این اولین قدم ماده را بفهمیم که به این ماده چه معانیای افتاده است؟ باز بر اساس این یک سوال میکنم ببینم آقایان چه میفرمایند؟ در سوره حجرات داریم که لو یطیعکم فی کثیر من الامر لاعدتم. اعد در اینجا یعنی چه؟
- معمولاً این را گفتهاند کارهایی که مربوط به اجتماع است.
حال من بیشتر معنای لغوی آن را میخواهم. البته آقا خوانده بودند و سابقه ذهنیاش را داشتند. در لغت اگر یادتان باشد در همان اصول و فقه گفتند که معانی مختلف دارد در دو تا جمع میشود یکی طلب و یکی شأن. لو یطیعکم فی کثیر من شئونکم لأنِطا اگر در امور شأن کل، شأن کُم، شأن جماعت، شأن جماعت کدام است؟ آن مسائل اجتماعی. اگر لو یطیعکم فی شئون امتکم، اگر قرار بود همینطوری شما هر چه خواستید پیغمبر انجام دهد و نه هر چیزی که قرار است انجام بدهد و اطاعت شما را در این جهات بکند لعنتم به سختی و دشواری میافتید. این همان نکته است که به آن لبّ معنا برسید. حال اگر کسی کلمه امر را ببیند و به سراغ کتاب لغت برود که در آنجا امر یعنی طلب. لو یطیعکم فی کثیر من طلبکم لعنتم، اصلاً معنی این چیست؟ مشکل پیدا میکنید. این همان نکته است که باید آن دقتی که عرض کردم انجام شود. بگذریم.
خب ماده روشن شد اما این ماده بدون صورت است، ماده بدون صورت در واقع یک مقداری نمیشود آن را معنا کرد آن چنان. به یک حقیقت کذایی میرسیم مثل آن فلسفة هیولای بدون صورت، هیولای بدون صورت چه شکلی است؟ خب شکل ندارد چون صورت ندارد. اما این باید به صورت بیاید. قدم دوم خود این واژگان وقتی به یک قالب برسد، کدام علم است که راجع به آن بحث میکند؟ صرف. یعنی باید بیایند هیئت صرفی را مورد مطالعه قرار بدهند. هیئت صرفی یعنی چه؟ همانطور که دیگر زیره به کرمان بردن است، زبانها بر اساس برخی قابلیتها تنوع پیدا میکنند و نوع نوع میشوند. زبان فارسی اگر بخواهد یک معنایی را برساند باید غالباً همیشه نه غالباً بیاید و ترکیب ایجاد کند مثلاً اگر شما کتاب را دارید بخواهید بگویید کتابخانه باید این کتاب را داشته باشید، یک خانه هم به آن اضافه کنید تا کتابخانه بشود. در عربی از قابلیتهای عربی است، این نیاز نیست که یک کلمه دیگری با این کتاب ترکیب شود تا کتابخانه شود. یا مثلاً فرض کنید کتاب نوشته شده، کتاب خوانده شده یا امثال این موارد، در فارسی این کار باید انجام شود اما در عربی اصلاً به این چیزها احتیاجی نیست با یک تغییر ظاهری مثلا اضافه کردن بعضی حروف یا جابهجا کردن برخی از حروف این معانی القا میشود و نیازی به ترکیب ندارد. لذا علم صرف در عربی خیلی اهمیت دارد چون گرداندن الفاظ و در واقع استفاده معانی مختلف از این گردش الفاظ خیلی متداول است بر خلاف برخی از زبانهای دیگر مثل فارسی که عرض کردم خیلی اینگونه نیست. لذا بسیاری از معانی واژگان در همین صرف متحول میشود. همین ماده میآید در یک قالب صرفی در هیئت مجرد ثلاثی یک معنا میدهد میرود در هیئت مزید الفعل یک معنا میدهد بلکه معانی مختلفی در آنجا میدهد. آن وقتها موقع امتحان ما دوستان این چنین میگفتیم این مطلب اینطور شده «مَنْ أزال حُبّ علیٍّ فقد کَفَرْ» معنای این جمله چیست؟
- ؟؟؟
من آسانش را گفتم کسی که زائل کند حب علی را کافر است. اما همین را میشود به شکل دیگری گفت که آن مشکل است «مَنْ أحبّ علیًّ فقد کَفَرْ» یکی از معانی باب افعال ازاله است من احب علی فقد کفر، چون من میدانستم گیر میکنید برعکسش را گفتم که از آن راه بروید. من احب علی فقد کفر را شما در یک جا ببینید گیر میکنید مجبورید اگر هم بخواهید آن را درست کنید خیلی از جیب بگذارید و سر و ته آن را هم آورید در حالی که من ازال حب علی فقد کفر است. خب آن درست است از معانی باب افعال ازاله است.
- در همه مواد که این کاربرد ندارد؟ یعنی همه مواد و ریشهها به این قالبها ریخته نمیشوند تقریباً خیلی نمیشود گفت قیاسی است.
منظورتان را متوجه نمیشوم
- یعنی احبّ همان ازاله معنا میشود؟
- عرب هم این را استنباط میکند؟
بله من که درس صرف را که نمیگویم. من فقط میگویم که چطور اتفاق میافتد که آنچه که بر حسب ظاهر ما میبینیم اما واقعاً ظاهرش نیست یعنی تصور کردیم ظاهر است ولی ظاهر نیست و اشتباه میکنیم. در تشخیص ظهور بحث صرف و اینکه در واقع کجا آمده بله این قواعد خودش را دارد که این در کجا است. مثلاً فرض کنید در ابواب ثلاثی مجرد مثلاً فَعَلَ مضارعش چه میآید فَعِلَ چه؟ یا فَعُلَ چه؟ این بماند آنها قواعد خاص خودشان را دارند من میخواهم چیز دیگری را بگویم و آن اینکه این را باید دقت کرد و مورد اهتمام قرار داد. من این مسئله را اگر یک وقت حال داشتید من در جایی دیدم و شما هم خیلی ساده میتوانید ببینید در حدیث چطور تأثیر دارد. خدا رحمت کند مرحوم آقای غفاری را که همین اصول کافی را تفسیر کرد، در زیرنویس برخی از جملات اختلافی یا صرف را از مرآة العقول از خودش نیست از مرآة العقول یا خیلی جاهای دیگر آورده خیلی کوتاه ذکر کرده است. شما اگر تمرّا کنید فقط آن زیرنویسها را اصلاً نمیخواهد متن را بخوانید، یک جا میگوید این معلوم خوانده میشود یک جا میگوید این مجهول خوانده میشود یک جا میگوید از باب إفعال است یک جا میگوید از باب استفعال است، اینجا اعلال شده است. اینها یعنی چه؟ یعنی این مباحث صرفی در فهم خیلی از احادیث کلیدی است یعنی اصلاً میتواند دو جور خوانده شود در وافی فیض هم از این موارد زیاد هست مثلاً اوتوا یا اُتوا با هم فرق میکند پس در مواردی حدیث اختلاف شده است. پس فهم هیئت کلمه و کلام و در واقع وقتی آن ماده به هیئت میرسد این هم مهم است معانی و خصوصیاتی که آن باب صرفی دارد و ویژگیهای آن قابل مطالعه است و در واقع سند میشود . این هم صرف بود که نیاز به بحث بیشتری ندارد و به همین مقدار کفایت میکند. یا میخواهید من مثال هم برای صرف بزنم. البته در مستدرک است رءآ رسولالله آمن لایزرعون؛ پیامبر قومی را دید که زراعت نمیکنند، قال ما انتم؛ شما چه کاره هستید، قالوا نحن المتوکلون قال لا انتم متّکلون؛ نه متوکل نیستید متّکل هستید. این چه میشود؟ چه اتفاقی افتاده است؟ نان خور دیگران بله. این به لحاظ صرفی و ماده صرفی از آن استفاده کرده این دو معنا. حال جاهایی که میتوان تفاوت قائل شد بسیار زیاد است.
اما بعد از مسئله خود واژه یعنی ماده لغت و بعد صرف به بحث ترکیب میرسیم. صرف اینکه من این لغت را فهمیدم که کاری نمیکنیم. این لغت در یک ترکیب و در یک کلام و در یک جمله قرار میگیرد وقتی به حوزه ترکیب رسید که این ترکیب که میگوییم هم منظورمان بحث نحویاش است هم مباحث فرانحوی یعنی بلاغت و امثال این موارد هم در اینجا تحقق پیدا میکند. آنجا دیگر باید دقت بیشتری کنیم اولین نکته در ترکیبات این است که الفاظی که در این ترکیب کنار هم قرار گرفتهاند حال قرار این است که ما ماده و صرفش را بلد هستیم حال هیئت کلی جمله، در کنار هم قرار گرفتن، کدام فاعل است، کدام مفعول است و چه شأنیتی دارد اینها را بفهمیم. یک وقت جملهای معلوم است، یک وقت جملهای مجهول است، خب اینها با هم دیگر فرق میکنند. بعد اشاره کردند که مرحوم آقای غفاری که اگر آنجا مراجعه بفرمایید مثالهای زیادی هستند این مسئله معلوم و مجهول از مبتلا بههای شدید است. خب کدام فاعل و کدام مفعول است اینها را میخواهیم مشخص کنیم این خودش نکتهای است و اختلافاتی در تفسیر برخی از احادیث از همین جا ناشی شده است که آیا این فاعل است یا مفعول است و چه وضعیتی اتفاق افتاده و معنای حدیث در این جاها متفاوت میشود. من تفسیر این را نمی کنم. دوم از بحث ترکیبات اصطلاحات است. ببینید تا اینجا که آمدیم همه چیز را فرض کردیم درست فرضاً هر لفظی معنای فرهنگ لغتی خودش را داشته باشد اما برخی از اوقات یک ترکیباتی یک شکل کاربردی در واقع یک نوع اصطلاح است حال اصطلاحات چند جور هستند. یک سری این است که نشستهاند و به صورت رسمی آن را جعل کردهاند مثل فرهنگستان زبان فارسی دور هم نشستهاند و گفتهاند از این به بعد به جای کپتار بگویید پته مثلاً. آقای میرسلیم میگفت پته. یک وقت این طور است. یک وقت نه فرهنگستان زبانی که به صورت رسمی ابلاغ کند نیست بلکه کسانی یا یک نفر به کار برده چهار نفر خوششان آمده به کار بردند بعد چند نفر دیگر و همینطور اپیدمی شده و در کل جامعه شده کأن اصطلاح. امروزه خیلی از چیزها فرایند و برایند و نیایند و بسامد و امثال این موارد خب یک کسانی برنمیتابد، برمیتابد این چیزها، چهار نفر حال عدید بودند ذوق داشتند شروع کردند به کار بردند و چند نفر دیگر خوششان آمد و همینطور اپیدمی شده. شما نمیتوانید برای آن تاریخ تعیین کنید که از تاریخ فلان این اتفاق افتاد اینطور نیست این چیزی است که به مرور میشود و تاریخ ندارد. مثل آن فرهنگستان زبان نیست که از امروز این لفظ را برای این معنا جعل کردیم، نیست.
- مثل این اصطلاحاتی که از بعضی از سریالهای تلویزیون باب میشود.
علی ای حال این اتفاقات میافتد. در لسان ائمه هم و در احادیث هم اینگونه چیزها هست یعنی یک تعبیراتی که باز ما اینها را نمیدانیم و ائمه اطهار از دیگران گرفته بودند یا در آن زمان عرف بوده یا اینکه نه خودشان جعل کردهاند مثلاً عقل عن الله یعنی چه؟ شما میخواهید تحت الفظی آن را ترجمه کنید مثلاً عَقِلَ یعنی تعقل کرد از خدا. اما وقتی در مقام اصطلاح ائمه اطهار تدبر میکنیم میبینیم نه این معنایش این است که در واقع عَقِلَ درباره خدا نه از خدا یعنی در واقع عن نیست بلکه فی است. یا مثلاً ینبقی در رسانه یعنی چه؟ یک اصطلاح است. لاینبقی چیست؟ آن هم یک اصطلاح است و معنای خاص دارد یا کراهت یا تعبیراتی که ائمه درباره استحبابها به کار بردهاند اُحبُّ. امثال این موارد، اینها اصطلاحات خاص است و باید اینها را کشف کرد یعنی اصطلاحات را با کتاب لغت نمیشود حل کرد اینها در عالم خودش معنا پیدا میکنند. یک وقتی یکی از بزرگان حوزه در تفسیر جمهوری صحبت شده بود جمهوری اسلامی که میگویند جمهوری یعنی چه؟ ایشان گویی فقط به کتاب لغت نگاه کرده بود گفته بود جمهوری یعنی همه، وقتی همه تابع ولایت فقیه باشند میشود جمهوری. در حالی که جمهوری یک اصطلاح سیاسی است با یک تفسیر خاص سیاسی و مبانی خاص خودش که مرجع آن کتاب لغت نیست. پس اصطلاحات را باید در عالم اصطلاح معنا کرد. ائمه هم در دوره خودشان یا به عبارت دیگر به تبعیت از عرف زمان خودشان یا به جهات دیگری چنین مسائلی را دارند برای نمونه من چند اصطلاح عرض میکنم. این هم شایع شده و برای ما روشن است مثلاً موت هترعنف اگر لغتش را معنا کنید خیلی جالب نیست اما اصطلاح است یعنی مرگ طبیعی و کسی که به مرگ طبیعی از دنیا برود. یا مثلاً زوّجَ تَزویجَ مقامٍ یعنی چه؟ تزویج مقام یعنی ازدواج دائم. یا أعطاک من جراب النوره، کیسه نوره مثلاً میگوید از کیسه نوره بهت داده است. میگویند اصطلاح در تقیه است و امام تقیه کرده و از آن کیسه که مواد پاک و باارزش در آن نگه داشته به تو نداده از آن جراب نوره داده یا مثلاً موارد دیگری که از این دست هستند. یا روایتی داریم: «من رقّ وجهه رقّ علمه» یعنی چه؟ رقّ یعنی نازک شدن رقیق شدن. من رقّ وجهه یعنی کسی که صورتش نازک شد رقّ علمه یعنی علمش هم نازک میشود. این اصطلاح یعنی کمرویی. کسی که کمرویی کند یعنی سوال دارد و نپرسد علمش هم کم میشود. اگر تحت الفظی معنا کنیم رقّ یعنی نازک شدن و در همه کتب لغت هم به همین معناست رقّ یعنی نازک شدن و رقیق شدن، کسی که صورتش نازک شد علمش هم نازک میشود در حالی که این یک اصطلاح است به این معنا که کسی که کمرویی داشت علمش کم میشود و هکذا. امثال این موارد ما زیاد داریم. اصطلاحات را هم باید شناخت.
سوم از مسئلهای که در ترکیبات است بلاغت است. یک سری اموری هستند که دیگر نحو معمولی نیستند در ترکیبات متناسب با مقتضای حال این کلمات را چیدن که به آن بلاغت میگوییم باید مدنظر قرار بگیرد. یک وقتهایی اقتضا میکنیم مسئله بلاغت مثلاً تقدیم، تأخیر و تغییرات این چنینی که خودتان آشناتر هستید. بحث تشریحات، مجاز، استعاره، کنایه همه اینها هست، ما در مقام تفسیر احادیث نیاز داریم این جهات را در ترکیبات در نظر بگیریم که اگر چینش کلمات را پشت سر هم شاهد هستیم چه اتفاقاتی افتاده و در آنجا چه طور باید مورد توجه قرار بگیرد. برای این مثالهای زیادی میتوانیم ذکر کنیم و من فقط دنبال مثالهای کوتاه بگردم. مثلاً وَضوء وُضوء اسم مصدر است که در واقع حاصل توضّو است. وَضوء یعنی چه؟ ماء یُتَضَوّءُ بِه. در کلمات روایت در بحث کتاب الطهاره، در خیلی از ترکیبات احادیث وَضوء به معنای غساله به کار برده شده، این آبی است که به آن وضو میگیرند نه آبی که از وضو خارج میشود این مجاز است چون آن همان است که با دست و صورت تلاقی میکند و بعد میریزد این غساله نیست اما به اعتبار مشرف میشود به اینکه بعدا میریزد و از بین میرود. یا مثلاً فرض کنید که: یا علی! لافقر اشدّ من الجهل از رسول الله نقل شده که یا علی! هیچ فقری بدتر از جهل نیست. خب فقر نداری است اما جهل قرار شد که به معنای نداری علم نباشد. اینجا چه اتفاقی افتاده؟ در اینجا بحث مجاز است در واقع جهل به معنای روی عقل عمل نکردن و نداشتن عقل، عقلی کردن و فقر هم یعنی نداشتن میگوید اگر نداری در حالی که وقتی فقر میگوییم شاید فقر مالی به ذهن افراد بیاید اما اینجا به صورت مجازی به کار رفته و همین که روی عقل کار نمیکند و بیعقلی میکند همین مقدار کفایت میکند و هکذا در موارد متعددی که از این قسم میتوانند باشند. یا مثلاً نِعْمَ وزیر الایمان العلم؛ بهترین وزیر ایمان، علم است اینجا چه اتفاقی افتاده؟ اینجا مجاز مرسل است. پس در حوزه ترکیبات هم بحث نحوش است هم بحث اصطلاحات و هم بلاغت و در واقع آن چیزهایی که دنبالة آن هستند. تشبیه، دلاله، استعاره و امثال این موارد اینها هم باید مورد توجه قرار بگیرند. کاری که از همه اینها میآید این است که ظهور نفس را برای ما مشخص کند. اما این ظهور یک قدم ما را به پیام امام و آموزههای شریعت نزدیک کرده است نه اینکه قضیه تمام شد. این مرحله دوم فقهالحدیث میشود. پس من حرفهای امروز را جمع کنم.
حرف این شد که بعد از آن پیشنیاز که تشخیص دادیم آنچه که تفسیر کنیم چه است به مرحله دوم میرسیم که چطور این ظهور را تشخیص بدهیم. عرض شد به دنبال این هستیم که هم دلالت تصوری و هم دلالت تصدیقی الفاظ را درک کنیم در این جهت باید ماده نفس، هیئت مفردات و هیئت ترکیبات را تشخیص دهیم. در خود مفردات و مواد مفردات از شیوه تقلیدی و اجتهادی میتوانیم استفاده کنیم با توضیحی که بیان شد و به وثوق نوعی هم برسیم. در هیئت کلمه با قواعد صرفی و اصولی که در معنای صرف کلمات هست. سوم ترکیب نحوی و بلاغی که در این جهت عرض کردم اینها ممارست میخواهند و آن اصول و قواعد بلاغی را در مورد احادیث هم پیاده کردن که موارد آن کم نیستند. انشاءالله در جلسه بعد مرحله سوم یعنی فهم مقصود از حدیث را که بحث مهمی است و در واقع قدم نهایی است که ما میتوانیم یک مطلبی را به معصوم نسبت بدهیم.
والحمدلله رب العالمین.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
- مثلاً فرض کنید در اظهار نقل به معنا نشد خود ائمه هم مقابله کردند. امام در یک مورد دارد که به شخص دعا را یاد میدهد و من الان آن کلمه دعا را به یاد ندارم که میگوید «خالق السماوات و الارض» میفرمایند من که و الارض نگفتم قرار نیست که شما اضافه کنید.
یا والابصار
- بله مانند همین. یک مورد دیگر هم هست که شخص به حضرت گفت من یک دعایی انشاء کردم و خودم درست کردم و حضرت فرمود ما در دعا احتیاج به انشاء شما نداریم و امثالهم. در مورد اذکار مجاز نیست. این نقل به معناها در قول اذکار هم نیاورید لذا اگر در یک جا این دعا بود و در جای دیگر این ذکر خاص را باید بگویند یا امثال این موارد اصلاً جای نقل به معنا نیست یعنی اصلاً مجاز نیست حال اگر کسی در جایی تخلف کرده باشد ما خبر نداریم اما قانون این است و خود ائمه هم مقابله کردند که کسی در این جهت این کار را نکند.
بله یک داستان و اتفاقی است که یک نفر در خیابان تصادف کرده، این یک جور میگوید و دیگری طور دیگری میگوید فرق میکند تا مسائلی که الفاظش خصوصیت دارند تقریباً مثل الفاظ قرآن است. میگوید این را بگو نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر. نکته دیگر در نقل از کتب مجاز نیست. کسی نمیتواند کتاب کافی را بردارد و خودش چیزی از دل خودش بگوید یا کتاب دیگری بنویسد و بگوید این کتاب کافی است اما نقل به مضمون. به این نقل به معنا نمیگویند. این هم مجاز نبوده و نیست. نقل از کتب به صورت نقل به معنا مجاز نیست و فقط در نقل شپری است نه در نقل ...
- مربوط به راویان میشود؟
نکتهای که هست این است که باید این شخص همان معانی را فهمیده باشد به تعبیر دیگری هر مشدحسن بقالی حق ندارد این را نقل کند بلکه باید کسی باشد که مطلب را درست گرفته باشد و فقط الفاظ مترادف را عوض کند مثلاً شما تصور بفرمایید که قصه یک چیز بود، کلمات امام یک چیز بود اما کسی سر خود یک الفاظی را که اصلاً این بار معنایی را ندارند یا کمتر یا بیشترند عوض کند. نه، باید کسی باشد که خوب ادبیات عرب را بفهمد و بداند که چه کلمهای معادل و مترادف چه کلمهای است نه اینکه کلاً آن را تغییر بدهد لذا این هم شرط دیگر است که هر کسی نقل به معنایش درست نیست. نکته چهارمی که در مورد نقل به معنا است این است که آن چیزی که در حوزه نقل به معنا حجیت دارد یعنی ما میدانیم که این قضیه اتفاق افتاده مشترکات احادیث است. مثلاً ده نفر یک تصادف را در خیابان دیدند آمدند اینجا نقل کردند یکی با تفسیر میگوید که یکی تصادف کرد و رفت. چه چیزی حد مشترک اینهاست آن مقدار حد مشترک حجت است مگر یک جا و آن اینکه شما میبینید در همه اینها روی یک تعبیر تأکید میشود مثلاً در یک باب فقهی میبینید یک تعبیر خاص در همه روایتها آمده درسته بعضی از آنها کوتاهند و بعضی بلند اما یک تکه از آن مشابه یکدیگرند نه صرفاً به لحاظ محتوا یعنی آن الفاظ را مکرر کردند یک جوری تواتر نه کل حدیث در آن الفاظ به وجود بیاید و اینها خصوصیت پیدا کند اینها حجتاند و میشود به آن تمسک کرد. در آن خصوصیات مفرد یک حدیث خاص که احتمال نقل به معنا دارد دچار مشکلیم که در جلسه بعد عرض خواهم کرد.
- ؟؟؟ به واسطه امام ...
آن را باید در مجموعه گفت که در جلسه بعد عرض خواهم کرد.