موسسه فهیم

خلاصه ها

نظریه پردازی , قرآن و حدیث ,

روش فقه الحدیث

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: روش فقه الحدیث

سخنران: محمد کاظم رحمان ستایش

تاریخ:25/8/1387 شماره:36

 

 بحثی که چند جلسۀ قبل تا الآن پیگیری کردیم آشنایی با کتب حدیث بود. عرض شد که فقه الحدیث مجموعۀ قواعد و روش‌هایی است که در تفسیر و دستیابی به مقصود حدیث به کار برده می‌شود. گفتیم که مجموع مراحلی که در فقه حدیث باید پیگیری شود سه تا است مرحلۀ اول که پیش نیاز بود شناخت آن واحد حدیثی، مرحلۀ دوم تفسیر یا شناخت ظاهر حدیث بود. و مرحلۀ سوم دستیابی به مراد جدی از حدیث، در بخش شناخت مراد جدی مهم‌ترین نکته‌ای که به عنوان رکن برای فهم حدیث مورد تأکید بود. قرائن بود. یعنی باید از قرائن استفاده می‌کردیم تا به مراد جدی برسیم. (00: 02:06)

قرائن را در یک تقسیم‌بندی منطقی چهار دسته کردیم. که دو دسته‌اش قرائن متصل بودند. از لفظی و مقامی، و دوتا هم منفصل بودند که یکی را کنار گذاشتیم وقرائن منفصل لفظی را درواقع اخذ کردیم. در قرائن منفصل لفظی عرض شد که آنچه که به عنوان محلی برای این مجموع  قرائن که می‌توانیم در نظر بگیریم. مجموعۀ روایات هم موضوع است. و هم مضمون، به این معنا که هر حدیثی که دربارۀ این موضوع اظهار نظر کرده است. حالا از هر زاویه‌ای مثبت باشد منفی باشد به هر شکلی که بخواهد باشد.

اینها را با هم دیدن و نه هم مضمون، هم مضمون به این معنا که همه احیانا مثبت باشند. یا هم منفی باشد. یا همه مثل هم باشد. نه این تأثیر که می‌گفتید. مال هم موضوع است. نه هم مضمون، اما بعد از اینکه تشریح کردیم چه مبانیی برای نگاه این چنینی به حدیث وجود دارد. و چه ضرورتی وجود دارد؟ دوتا بحث باقی مانده است در حوزۀ خانوادۀ حدیث، یک بحث این است که این تأثیراتی را که گفتیم. درواقع چه‌طوری می‌توانیم شاهدش باشیم. و چه‌طوری نقش آفرینی می‌کنیم. امروز ما یک نمونه از این را ذکر می‌کنیم.

و نکتۀ دیگری که در حوزۀ خانوادۀ حدیث البته خانوادۀ کوچک حدیث فعلا مطرح است. این است که چه‌طوری می‌شود خانوادۀ حدیث را درست کرد. وتشکیل داد. اما نمونه، نمونۀ این را بعضی از دوستان ما ذکر کردند. به دلایل مختلف از جمله ساده بودن، از جمله مشهور بودن، اینکه خطای خیلی‌ها را هم می‌شود گرفت نمونۀ خوبی است. و از همان نمونه استفاده می‌کنم. روایتی مشهور است و از امیرالمؤمنین نقل شده است که «قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ مَا یُحْسِنُهُ.»حکمت 81 نهج‌البلاغه است. اگرما این حدیث را درواقع در مجموعۀ نقل‌های خودش و موضوع در نظر بگیریم و مورد مطالعه قرار بدهیم. معنا و مفهومش روشن می‌شود. اینی که به این شکل گفته شد. «قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ مَا یُحْسِنُهُ.» در ترجمۀ تحفة العقول، این چنین ترجمه شده است. ارزش هر انسانی به آن چیزی است که انجام می‌دهد.

آیا این چنین است؟ قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ مَا یُحْسِنُهُ. یعنی انجام می‌دهد؟ یا معنای دیگری است؟ برای فهم درست این حدیث کوتاه. اگر ما درواقع هم موضوع‌هایش را گردآوری کنیم. در یک تتوع ساده وقتی که ما همین قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ . را تفحص می‌کنیم. و روایات این چنینی را جمع می‌کنیم. این (لعم)ها را می‌بینیم. در غرر آمده است. قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ ما یعلم. ارزش هر انسانی به آن چیزی است که آن را می‌داند. در روایت دیگر دارد. لا یستحین من لا یعلم أن یتعلم، فإن قیمة کل رأن ما یعلم. ارزش هر انسانی به آن چیزی است که می‌داند.

در باز غرر این است. یمدء أن قیمة کل رأن علمه و عقله. علم و عقل اخبار می‌دهد از ارزش هر شخصی. امام باقر از امام علی از کتاب علی نقل می‌کند: که قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ و قدره معرفته. ارزش هر شخصی و قدر هر شخصی به شناخت او است. این در ... الاخبار صفحۀ 1 . در دیوان منصوب علیه امام علی یک چنین مضمونی هست. در آنجا دو بیت آمده است. لا فضل .إلّا لأهل العلم. إنهم علی الهدی لمن استهدی ادّلاء و قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ ما قد کان یحسنه و الجاهلون لأهل العلم أعداء. این بیت هم به حضرت نسبت داده شده است. باز می‌بینید که در بیت دومش این را داشتیم. و قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ ما قد کان یحسن. و همچنین با تتبع به این حدیث دیگر هم برمی‌خوریم.

الناس أبناء ما یحسنون و قدر کل امریء ما یحسن فتکلم فالعلم تبین ... . که این در کتاب کافی جلد 1 صفحۀ 50 هست. در صفحۀ 14 تکرار شده است. خلیل فراهیدی در کتاب العین در ضمن همین تعبیر قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ می‌گوید که أحس وکلمة علی طلب العلم. تحریک‌آمیز کلمه و تعبیر در طلب علم قول علی بن ابیطالب، کلام امام علی بن ابیطالب است که فرمود قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ ما یحسن. فراهیدی این را به اصطلاح اشاره دانسته است. درواقع می‌گوید که آنچه که یحسنُ یعنی علم و دانش و هنر و مهارتی داشته باشد انسان به چیزی ارزش هر کسی به آن است.

به علم و مهارت و بلد بودن به آنها است. وقتی این گونه موارد احادیث دیگری هم هست. از جمله روایت دیگری است در عمالی طوسی، که آن هم از امام علی نقل می‌شود که در روایت این طور آمده است. قلت أربع فأنزل الله تصدیقی بها فی کتابه. چهار چیز هست که خداوند تصدیق من را در کتاب خودش آورده است. یعنی ...مؤمن می‌گوید چهار نکته و چهار گفتۀ من هست که شاهد قرآنی دارد. و تصدیق دارد از قرآن برای حرف من یکی از آن قل قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ و إما ما یحسن. شاهدش چه است؟ فأنزل الله فی قصة طالوت إن الله الصطفاه و الزاده بسطة فالعلم و الجسم. إن الله الصطفاه، خدا او را برگزید. و خداوند در او بسط و گشایش هم در علم و هم در بدن قرار داد.

حضرت خودشان تحقیق کردند و به عنوان شاهد، و به عنوان مصدق کلمۀ خودشان که قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ ما یحسن را این را دانستند که این آیة شریفه همین را درواقع می‌گوید. خب حالا با اشاراتی که در این نقل‌های دیگر بود. آن اجمالی که در قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ ما یحسن بود. چه طوری وقت تلف می‌شود؟ در اینجا باید این‌طوری درواقع ترجمه برایش پیدا کنیم. آنچه را که شخص بلد است. آنچه را که می‌داند.

آن چیزی را که می‌شناسد. آن چیزی را که نسبت به آن مهارت دارد. نسبت به آن شناخت دارد. ارزش هر انسانی به او است. نکته‌ای که در اختلاف تعبیرها بود این بود. برخی می‌گفت: ما یعلم، دربرخی می‌گوید ما یحسن، درواقع ما یحسن یک مقداری ائم از ما یعلم، آن چیزهایی را که می‌داند. یعلم... آن چیزی را که می‌داند. دانش است. اما ما یحسن فرای دانش است. یعنی مهارت‌ها را هم شامل می‌شود. حالا خوب بلد است. مهارت دارد در آن جهت.

شاید علم نباشد، صنعت باشد. و درواقع یک هنری باشد. شاید یک مهارتی باشد. حتی آن را هم شامل می‌شود. اما به قدر مایعلم اگر بود آن وقت صرفا علم بود. به نظر می‌رسد یک نوع توسعه‌ای در ما یحسن می‌شود گفت هست. البته ما یعلم برای آنها هم می‌شود اطلاق کرد. آن هم یک طور علم می‌شود گفت. ولی به معنای دقیق کلمه نیست. خب اگر این معنای این عبارت باشد. حالا ترجمه‌های نهج‌البلاغه از همین عبارت چه ترجمه کردند؟ ببینید اینها بدون ذکر مترجم من ذکر می‌کنم.

در ترجمه‌ای آمده است. ارزش هرکس به چیزی است که برای آن ارزش قائل است. قِیمَةُ کُلِّ امْرِی‏ءٍ ما یحسن. ارزش هر کس به چیزی است که برای آن ارزش قائ است. درست است؟ در ترجمۀ دیگری بهای هر مردی به اندازۀ نیکی او است. هرچه خودش خوب باشد. ارزشش به همان خوب بودنش هست. بلکه بحث خوب بودن خودش نیست. درواقع آن چیزی است که بلد است. آن چیزی را که آشنا است.

در ترجمۀ دیگری هم آمده است. بهای هر شخصی به اندازۀ اعمال نیک او است. اعمال نیکش چقدر است.و ارزش گذاری هم براساس همان اعمال نیکش می‌شود. و درواقع براساس آن می‌شود ارزشیابیش کرد. اینها هیچ کدام درست نیست. پس ترجمۀ صحیح عبارت چه است؟ ترجمه‌اش این است ارزش هرمرد به چیزی است که می‌داند. یا بفرمایید بلد است. به تعبیر خودمان. باید به این به اصطلاح توجه شود. و مورد توجه قرار گیرد. این یک نمونۀ ساده بود و مشهور که مثال خوبی بود برای اینکه ببینند چه طوری تشکیل خانوادۀ حدیث می‌تواند ما را در رسیدن به محتوا و مفهوم و مراد از حدیث حالا همه آن باشد.

این یک نکته، نکتۀ دیگری که در حوزۀ خانوادۀ حدیث لازم است ذکر کنیم. این است که خب ما چه‌طوری خانوادۀ حدیث را تشکیل دهیم؟ به تعبیر دیگر چه‌طوری ما می‌توانیم احادیث هم موضوع را باج یابی کنیم. و کنار هم قرار دهیم؟ شیوۀ بازیابی‌ها امروز، البته این را توجه کنید در پرانتز عرض کنم یک اصطلاحی است در بین محدّثین اهل سنت. می‌گویند تخریج، تخریج حدیث، تخریج حدیث درواقع همین است. ولی بازیابی حدیث، مصدریابی، الآن معادله‌های مختلفی می‌شود برایش گذاشت. بازیابی، مصدریابی، اینها همه تخریج، در تخریج که یک شاخه و یک فن از علوم حدیث اهل سنت هست. آن مخرج، کسی که تخریج می‌کند باید متبهر باشد.

نسبت به منابع، و شیوۀ نگارش منابع، در هرجایی در هرنوع تألیفی می‌شود حدیث را پیدا کرد؟ چون تألیفات حدیثی یک طور نیستند. برخی مسند هستند. در ؟؟؟ به اعتبار راوی دسته‌بندی احادیث صورت گرفته است. برخی ؟؟؟ یعنی بر اساس موضوعات. برخی درواقع ؟؟؟ هستند. براساس الفبا، الفبای حدیث مرتب کرده است. و برخی اطراف هستند. اطراف الحدیث باز یک طور خاصی است. صرف حرف اول نیست. چینشات را چند مرتبه جلو می‌روند. بعضی مستخرج هستند. و هرکدام از اینها یک روشی دارد.

و شیوۀ چینش حدیث در آنها یک حساب کتابی دارد. آن مخرج باید بلد باشد. که در هر مصدری، دوتا نکته اولاً به چه روش است. پس چه طوری می‌تواند حدیث را پیدا کند. ثانیا درجۀ اعتبار آن منبع را بلد باشد. یعنی به این معنا که آیا این منبع از منابع متقدم است؟ یا متأخر است؟ یا معاصر مثلا. اینها هرکدام ارزش خودش را دارد. بتواند برگرداند به قدیمی‌ترین مصدر. این را به آن می‌گویند تخریج، تخریج المصادر، و آن وقت، وقتی که می‌خواهند نقل کنند اگر اینها آمدند حدیث را به نحو کامل از یک مصدر به مصدر دیگر آوردند اصطلاحا می‌گویند اخراج، مثلا در کتب حدیث می‌بینید که می‌گوید أخرجه الحاکم فی ... . یعنی نقله الحاکم بتمامه فی ... . یک وقت نه در کتاب اصولی است. در کتاب اخلاقی است. آنجا اینها بنا ندارند محدثان همۀ حدیث را با سندشان همۀ اینها را نقل کنند.

بلکه یک محل استشهادش را کار کنند این تکّه را می‌آورند نه سندش را می‌آورند. نه متن را کامل می‌کنند. اینجا می‌گوید خرجه فلانی، آنوقت یک سری کتابهایی می‌نویسند که درواقع احادیث این کتابهایی که اصالتا حدیثی نبودند. در آنجا می‌آورند. لذا الآن در ... اگر دیده باشید می‌گوید. تخریج الأحادیث ...فی الأصول. کتاب ؟؟؟ کتاب اصول فقه است. اما در کتاب اصول فقه چندجایی حدیث آورده است. اما اینها را آدرسش کجا است؟ دقیقا آن سند کامل و متن کامل چه است؟

اینها را در کتابهای تخریج می‌آورند. آنجا درواقع مصدر اصلی و درواقع مواردی که ذکر شده است ذکر می‌کنند. پرانتز بسته. پس یک روش این است که با توجه به مصادر و متون موجود و با توجه به اصولی که در تخریج هست. که البته در شیعه به اسم تخریج شناخته نمی‌شود. اما دیگر مهارت‌هایش مورد توجه هست. این را باید دریافت. خب به این ترتیب، این موضوع را درواقع استخراج می‌کنند و در می‌آورند. از مصادر دیگر. این یک روش.

روش دیگر که خب امروز خیلی کارآمد تر است. کامپیوتر است. و آن این است که انسان از کلیدواژه‌ها استفاده می‌کند. به این است که احیانا آن حدیثی که دارد می‌بیند. کلید واژه‌های اصلیش چه است؟ یعنی آن که موضوع را می‌سازدها! نه آنهایی که به قول معروف فرعی هستند. موضوع اصلی، موضوع محوری حدیث بین چه واژه‌هایی است؟ بر اساس آنها و معادلهایش. نه خود آنها، آنها و معادلهایش تطبق کند. و احادیث را استخراج کند و به این ترتیب کنار هم بگذارد.

طوری که آن خانوادۀ حدیث تشکیل شود و بتواند به نتیجه رسد. پس بنابراین با صرف دیدن یک حدیث نمی‌شود گفت مراد قطعی از این حدیث همین است که من می‌فهمم و ظاهر اولیه‌اش است. بلکه باید شواهد و قرائن داشته باشد. نه فقط شواهد حدیثی، بلکه حالا شواهد قرآنی هم هست. یعنی درواقع یک چیزی بیاید که هیچ شاهد قرآنی نداشته باشد نمی‌شود قبولش کرد. اما منظور از شاهد قرآنی ... حدیثی چه است؟

منظور آن خطوط کلی است که با این حدیث سازگار باشد. یعنی به تعبیری طوری شود که این حدیث با آن اصولی که دارد مأنوس باشد. همخوان باشد. ملائم باشد. سازگار باشد. اگر همچین وضعیتی پیش آمد، این همان در روایت آمده است قبول نکنید حدیثی إلّا اینکه شاهد أو شاهدین، یک شاهد یا دو شاهد  بر آن داشته باشید.

اما منظور از شاه عین الطابق بودن نیست ها! چون اگر عین مطابق بودن منظور باشد که دیگر اصلا نیاز به این حدیث ندارد خود قرآن هست. این نیست. بلکه همان خطوط کلی است. محورهای کلی در کل باید باشد. جلسۀ قبل که اشاره کردم. مرحوم شهید ... این را مثال می‌زند. که اگر مثلا فرض کنید ما روایاتی داشته باشیم. دعا ؟؟؟ . حالا بگویید واجب است برای همه است. واجب نه، مستحب. روایتی دیگر می‌گوید نه، هیچی عند الرؤیة الهلال، لازم نیست مستحب هم نیست. اگر تعارض کردن ما جزء این دسته از روایات این است که می‌گوید دعا عند الرؤیة الهلال، این أوفق بالکتاب بالله است. خب نکته‌اش چه است؟ اصلا بحث رؤیت هلال و دعا در رؤیت در قرآن نیست.

پس چه است؟ نکته این است که روح قرآن دعوت می‌کند به دعا. می‌گویی دعا خوب است. مردم دعا بخوانند. لولا ... آیۀ شریفه چه است؟ (...) ما یعبدکم لولا دعاکم، اگر ... خدا توجه نمی‌کرد. پس تو را دعوت می‌کند به دعا. خب این روایت می‌شود ؟؟؟. این یک طوری کأن شاهد می‌شود بر او. و درواقع کمکش می‌کند. و إلّا چیزی که اصلا مباین مطلق باشد. هیچ نسبتی داشته باشد نه، لذا خود ائمه هم گفتند: اگر ما یک چیزی گفتیم بپرسید کجای قرآن حدیث است.

نه منظورشان این است که عین اینکه در قرآن باشد. نه، یعنی بفرما شاهدش کجاست؟ من شاهدش را برایتان ذکر می‌کنم. آن نکته‌اش را می‌گویم. ولی احکام برخی به خاطر کمی علم اینها را نمی‌فهمند. یک شخصی از اهل تسنن از قرآنیان که با حدیث مخالف است. چه سنّی چه شیعه، کتاب نوشته است اسمش همین، القرآن الحدیث. ... بخاری و کافی را گذاشته جلوی خودش و می‌خواهد روایات را خراب کند.

البته اکثریت از سعی بخاری است که تخریب می‌کند. حالا اگر یک مقداری از کافی هم خیلی کم می‌آورند. در یک جایی نقل می‌کند که امام باقر فرمودند که رنگ زرد موجب نشاط می‌شود. و حضرت استشهاد کردند به آن گاو بنی اسرائیل، و آنها تسرٌّ ناظر، بعد این گفته، این قصۀ بنی‌اسرائیل چه کار دارد به رنگ زرد و فلان و اینها؟ غافل از اینکه خب خودِ آیه دارد می‌گوید: لون آنها ... یعنی خصوصیت آن لون است که مسرت‌آور است.

خب حضرت هم دارد به همین چیز می‌کند. اینکه موضوعش یک وصیت دیگری است. آن گاو چه خصوصیتی داشته است؟ قرار بوده است قاتل پیدا کند. اینهایش بماند. اما باید وسط این قصه یک نکته هم گفته است. این شاهد می‌شود بر کلمۀ ما. امروز نه اینکه آن یک موضوع دیگر بود. این یک موضوع دیگر است. این یک کار دیگر هم از آن پوست برمی‌آمد اینجا یک چیز دیگر. نه این حرفها نیست. بلکه از آنجا یک شهادت پیدا می‌شود. و یک درواقع نظارت پیدا می‌شود. خب بگذریم این بحثی بود که ما درواقع در حوزۀ خانوادۀ حدیث باید به آن رسیدگی می‌کردیم. اینی که گفتیم برای فهمیدن یک حدیث و یک مضمون حدیث به این خانوادۀ حدیث نیازمند هستیم.

اما گاه ما می‌خواهیم بیش از یک حدیث را بفهمیم. می‌خواهیم ببینیم اهل بیت یا دینی که در مکتب اهل بیت و قرائت اهل بیت دارد بیان می‌شود. نظرش راجع به این موضوع چه است؟ نظر اهل بیت نسبت به فرح  و شادی چه است؟ نسبت به حزن چه است؟ نسبت به مثلا عزا چه است؟ نسبت به تقوا چه است؟ هر چیزی، یک موضوع را می‌خواهیم مفصل، و درواقع منقل مثل یک نظریه از کلمات ائمه استخراج کنیم.

کأنه همان بحث تأثیر موضوعی از آن دید. که در تأثیر موضوعی دنبال این باشیم که نظریۀ قرآن را استخراج کنیم در اینجا هم کأن دنبال این هستیم که در نظریۀ اهل بیت را راجع به خوشی، شادی، غم، اما این چه است؟ اصلا این خوب است؟ بد است؟ حدش چه است؟ حدودش چه است؟ این را می‌خواهیم مشخص کنیم. اگر این کار خاصی خواستیم انجام دهیم باز نیاز به خانوادۀ حدیث داریم. اما اینجا نه آن خانوادۀ حدیث، بلکه یک چیز وسیع‌تری، به اصطلاح هم می‌گوییم خانوادۀ بزرگ حدیث، خانوادۀ بزرگ این است.

که تمامی موضوعات مرتبط با این موضوع، و همچنین آن عمومی که حتی ضد هستند. باید اینجا دقت شود. اما برای شناخت خانوادۀ بزرگ حدیث باید مرتبط‌ها را دید. چرا؟ چون اگر مثلا شما بخواهید شادی را تحقیق کنید. شادی را اگر به عربی ترجمه کنید به فرح، خب این فرح می‌شود موضوع، اما یک سری چیزهایی هست که درواقع هم مرزش هستند. به تعبیر بفرمایید مرتبط هستند. آنها هم کأن کلیدواژه‌های معادل محسوب می‌شوند.

گاهی وقتی عین آن است. و گاهی وقتی بخشی از آن با این موضوع هم پوشی دارد و درواقع مرتبط است. برای مثال اگر ما خواستیم همین موضوع فرح را پیگری کنیم. مرتبط‌هایش جایی که باید پیگری کنیم. این گونه امور هستند که مثلا فرض کنید طمع، بعضی وقتها این فرح درواقع از طمع هست و آدم دنبال یک چیزی می‌گردد وقتی به آن می‌رسد  حرص می‌زند خوشش می‌آید. حتی این هم مرتبط است. چون خانواده بزرگ است ها! دیگر حالا هرچیزی که مرتبط است باید رویش دقت کرد.

یا مثلا خیلی از موضوعات از این دست، مثل بهجت، بهجت هم لازم است... بحث درواقع نِذهت و نُذهت، ... باز مرتبط است. نشاط، باز مرتبط است. و امثال این موارد را باید کار کرد چون مرتبط است. (ثریا هم با آن مرتبط است؟) (خنده) بلکه ... بله و همچنین متضادها، اما چرا متضادها؟ مرتبط‌ها منطقی بود که ما هم موضوع می‌دانیم و درواقع کلیدواژۀ معادل می‌دانیم. مرتبط است. یا اینکه بخشی از آن همپوشی دارد اینها منطقی است.

اما چرا متضادها؟ در جایی که کسی می‌خواهد یک نظریه بدهد صرفا اثبات یک حرف کفایت نمی‌کند. بلکه باید حد و مرزها یعنی آن جاهایی که با سایر نظریات و با سایر آنچه که در منظومۀ فکری حالا اهل بیتی درواقع وجود دارد ارتباطش را روشن شود. باید حد و مرز داشته باشد. اگر شما می‌گویید ایران، می‌خواهید ایران را تعریف کنید صرفا بگویید که یک منطقه‌ای است که مرکزش تهران است. اما مرزش را نگویید.این درست تعریف نکردید.

یا مثل همان چیز منطقی جنس بیاورید فرض نیاورید. خب این درست تعریف نکردید. بعدها باید این مرزها هم مشخص کنیم. متضادها کاری که می‌کنند این مرزها را مشخص می‌کنند. این که گفتم ... الأشیاء و الأضدادها، تعرف حدود أشیاء و أضدادها. یعنی با شناخت ضدها و همسایه‌ها و آنهایی که با هم ناهمگون هستند. شما مرزها را می‌توانید پیدا کنید.

پس اگر در همین مسئلۀ فرح و شادی خواستید کار کنید. طبیعتا هم حزن را هم باید کار کنید. اما حزن چرا؟ چون اگر که شما فرح را خودش را هم ترسیم کنید تا مرزش با حزن و حد و حدود آن روشن نشود نمی‌تواند درست بگوید من فرح را فهمیدم در مکتب اهل بیت. (00:28:03)

یا مثلا مثال خیلی ساده، اینها را بعضی از اینها دیگر خیلی ساده است. حق و باطل، یک کسی نیامده است بگوید من باطل را مثلا فهمید چه است. بدون آنکه حق را کار کنم. نه این دوتا، و خیلی از مفاهیم دیگر این طوری است. و یعنی باید فهم آن متضاد. حد و حدود این را فهمید. لذا این را گفتیم. خانوادۀ حدیث اما بزرگ، اینجا کأن، آنجا مثال زدیم. پدر و مادر و فرزندان در یک خانواده، حالا دیگر عموها و پسرعموها و عمه ها و خاله‌ها هم اینها وارد می‌شوند. این خانوادۀ بزرگ را پیدا می‌کنند. ...

2ـ البته در بازۀ زمانی عرب واژگان هم خانواده ...

بله آن ...بله تذکری می‌دهند راجع به آن دورۀ خاص، بله ، کلیدواژه‌های آن زمان، آن را که امر روشنی است. ما قبلا اشاره کردیم که یک سری اصطلاحاتی دارد مخصوص یک زبان، و آن را باید مورد توجه قرار داد.

بله، باید معادل‌ها را پیدا کرد. و درواقع جمع کرد. متضادها را هم کار کرد. متضادها برای تعلیم حدود بودند. با این شکل، و با یک مطالعۀ وسیع این شکلی شما می‌توانید یک نظریه استخراج کنید که راجع به یک موضوع و یک درواقع حالا احیانا مشکلی یا مسئله‌ای نظر اهل بیت چه است؟

یعنی یک جامعه نگری نمی‌شود کرد. الآن یکی از مشکلاتی که در حوزۀ پژوهشی ما هست. این است که به هرحال از قدیم گفتند ذو الحاجة لا یری إلّا حاجة هر کسی که دنبال یک جایی دنبال یک موضوعی هست. فقط همان را می‌بیند. الآن مراکز تخصصی پژوهشی درست شده است خب خیلی هم خوب هست. اما یک آفت هم دارد. و آن هست که مثلا اگر مرکز پژوهشی زنان است. می‌خواهند به هر قیمتی شده ولو اینکه کل منظومۀ فکری را به هم بریزند یک چیزی را از آن طرفی درست کنند.

من نمی‌خواهم بگویم نمی‌شود درست کردها! می‌شود. اما این آفت محقق است. که بیاید یک چیزی بگوید که ... در بیاید. اصلا چسبی به آن مجموعه دیگر ندارد. همۀ دنیا اصلا این است. و همه چیز را می‌آیند در خدمت این. درحالی که این باید چیزی بگویند موضوع باشد. یک شعری بگوید که قافیه‌اش درست در بیاید. این یکی تااز آفات است. چون به هرحال کأن من مأمور هستم به هر قیمتی کاملا این را اثباتش کنم. به یک قیمتی هم بگویم این طوری بوده است.

اینکه ... درستی نیست. بلکه اینها شواهد می‌خواهد. قرائن می‌خواهد. ما هم اگر امروز می‌خواهیم یک چیزی را به اهل بیت نسبت بدهیم. می‌خواهیم بگوییم این را می‌گویند این طور نیست که یک چیزی ورای کل منظومۀ فکری آنها بتوانیم. هِی ارائه کنیم. بگوییم آن چیزی که دین می‌گوید شریعت می‌گوید این است. و آن چیزی که اهل بیت می‌گویند این است.

این قطعا چنین چیزی مجاز نیست. خب این بحث خانوادۀ حدیث، و به این ترتیب بحث را از خانوادۀ حدیث تمام شد. پس خانوادۀ حدیث کوچک داریم. خانوادۀ حدیث بزرگ، خانوادۀ حدیث کوچک برای شناخت معانیِ یک، یک احادیث و خانوادۀ حدیث بزرگ برای استخراج نظریه و دیدگاه‌های کلی راجع به موضوعات کلی مسمر ثمر است.

نکتۀ دیگری که به عنوان قرینۀ منفصل و غیر از این بحث خانوادۀ حدیث به آن باید بپردازیم گرچه این هم یک شکلی می‌شود. به خانوادۀ حدیث متصلش کرد. اما چون واجب اهمیت و خاص هست. باید خودش را مستقل ببینیم. بحث احادیث معارض است. احادیث معارض، در فهم حدیث بسیار مؤثر هستند. اما نگاه ما در این بحث به احادیث معارض نگاه اصولی نیست.

در اصول در مباحث تعادل و تراجی بحث کردند که اگر دوتا یا دو دسته حدیث یا چند دسته حدیث با همدیگر تعارض داشتند چه کار کنیم؟ راه حل چه است؟ آن دید، دید فقها است. که می‌خواهند به هر حال به این نتیجه برسند که حکمی را استخراج کنند. آن حکم را صادر کنند به آن عمل شود. اما محدثین تعارض را به شکل دیگری به آن نگاه می‌کنند. آن را اسمش را می‌گذارند اولا مختلف‌الحدیث، یا اختلاف‌الحدیث، یک اختلاف ائم از تعارض است. چطور؟ هرگونه ناسازواری، هرگونه ناسازگاری و عدم ملایمت به این احادیث را به آن می‌گویند اختلاف، دربارۀ تعارض حتی در برخی از روایات آمده است که یک حدیث یأمرنا، یک حدیث ینحنا، یک حدیث می‌گوید حلال، یک حدیث می‌گوید حرام، این طور است.

تکلیفش را می‌خواهد روشن کند. محدثین کار لازم نیست به اینجا و ضرورت شاخ به شاخ حالا برسد. هرگونه ولو دوتا مضامین کلی آن هم با هم جور باشد. اما یک نحو اختلاف ... بینشان وجود دارد. این برایشان مهم است. که این را برطرف کنند چه نکته‌ای است. چه مسئله‌ای است که درواقع اینها با هم ناسازگار شدند. چه‌طوری می شود اینها را با همدیگر سامان داد.

لذا نگاه محدثین به اختلاف‌الحدیث با نگاه اصولی به تعارض فرق می‌کند. و شاید حکمت اینکه اسمش را هم دوتا گذاشتند همین باشد. چون ما در هیچ حدیثی جنبۀ تعارض نداریم. همه اختلاف آن چیزی را هم که شما در باب تعادل ... ملاحظه می‌کنید در احادیث آمده است همه اختلاف است. جامعة کم حدیثان مختلفان، و امثال این موارد. ما اصلا تعارض را در کلمات ائمه نداریم.(00:34:36)

به خودشان چون حکمی بیان کرده باشند برایش تفسیری داده باشند. خب نگاه ما به قضیه چطوری است؟ اصولی نباشد. پس چطوری است؟ در حوزة فقه الحدیث نگاه ما به مسئله این طوری است. که حدیثی که ولو به حسب ظاهر مخالف است. و مختلف است با این حدیثی که مثلا از ما در نظر داریم می‌تواند نقش ایفا کند در تعیین حد و حدود این حدیثی که ما بهش کار داریم. اگر آن نبود شاید حد و حدود این روشن نبود. شما مطلق یک چیزی را می‌گفتید.

اما با وجود یک حدیث دیگری می‌گوید نه دیگر مطلق مدّ نظر نیست. محدود است. با وجود یک حدیث دیگری  که معارض هست. درواقع مخالف  هست می‌گویید که نه این مراد دقیقا این کلمه نیست. آنچه که ظاهر اولیه‌اش هست مراد نیست. بلکه تعویل می‌برید. یک تعویل کأن یک ظاهر ثانوی است.  یک چیزی که ظاهرش نبود را حالا با قرینه می‌گویید ظاهرش هست.

یک ظاهر ثانوی است. یک چیزی که ظاهرش نبود را حالا با قرینه می‌گویید ظاهرش هست. و امثال این موارد. احادیث معارض این خدمت را به می‌کند. اما این در اینجا بنای بر این ندارد یکی را کنار بگذاریم یکی را عمل نکنیم‌ها! در بحث تعارض اصول می‌گوید یکی را کنار می‌گذاریم حجت فعلیه نیست. یکی از آن حجت فعلیه است.

اصلا اینجا ما این حرف را نمی‌زنیم. هردو باشند. اما هردو کمک می‌کنند که بفهمیم. هم این را بفهمیم و هم آن را بفهمیم. شاید از یک جهت این باید ...بخورد از یک جهت هم آن ... بخورد. مراد جدی را به این ترتیب بفهمیم. من چند مورد را از این خدماتی که احادیث معارض انجام می‌دهند. از تهذیب درآوردند. کتاب تهذیب و بچۀ تهذیب ؟؟؟ است.

اصلا برای همین نوشته شده‌اند. ... الشکل نوشتیم ما آنها را. که تعارضات را برطرف کند. تعارضات هم همه‌اش تعارضات فکری معروف نیست. درست است که درمورد احادیث فقهی این کار را کرده است. اما انحصار به آن ندارد. وقتی شما حدیثی را مخالف می‌بینید با یک عده‌ای از احادیث، یا حدیث دیگری آن را قرینه می‌توانید حساب کنید برای فهم دقیق امورات جدی از این حدیث. من چند مورد را به عنوان نمونه ذکر می‌کنم. یکی از ثمراتی که دیگر احادیث معارض و مخالف دارد این است که معنا را درواقع ؟؟؟ کند. یک مثال توضیح بدهم.

در کتاب تهذیب، روایتی را دارد و آن روایت این است قال: قد لأبی جعفر (ع) فأن أصاب الماء و قد صلی بالتیم فهو فی ربط. که کسی نماز خوانده با تیمم. حالا برخورد کرد به آب، حکمش چه می‌شود؟ آیا آن نمازی که با ؟؟؟خوانده است مکفی است یا مکفی نیست؟ قال: ؟؟؟ صلاة و لا ؟؟؟علیه. نمازش کامل است اعاده هم ندارد. مروحوم شیخ در ضمن این حدیث این را می‌گوید. المنافی أنه حین صلاة بتیمم هو فی الوقت، و لم یرد أنه حین أصاب الماء کان فی الوقت. مرحوم شیخ روایاتی را پیش از این نقل می‌کند که در آن روایت این است که اگر شخص در زمانی که وقت هست مثلا حالا اول وقت ظهر بوده است.

این رفته تیمم کرده نماز خوانده است. ساعت 3 بعدازظهر شد به آب برخورد کرد. آن روایت می‌گوید برود وضوع بگیرد و دوباره نمازش را بخواند. اینجا می‌خواهد مشکل این روایت را با آن روایت حل کند. اما با این کار می‌خواهد معنایی کند که درواقع با آن معنا همۀ روایات درست باشد. نه یکی از آن را بگذار کنار مثل اصولی‌ها به دنبال اینکه این بماند حجّت فعلیه و حجّت شأنیه، این طوری نیست.

لذا می‌فرماید که معنای این روایت این است که آن زمانی که با تیمم نماز خواند در بطن دخالت وقت بود. وقت نماز بود. و لم یرد، در این باره وارد نشده بود. أنه حین أصاب ما کان فی الوقت، برخوردش با آب در وقت بوده است. نه، نماز خواندنش با تیمم در وقت بوده است. برخوردش با آب در وقت بود. خب وقتی وقت تمام شد اذان مغرب گفتند بعدا به آب برخورد کرد. آن نماز قبلی درست است یا نادرست است؟ قطعا درست است هیچ شک و شبهه‌ای هم ندارد.

اما آن زمانی که در وقت به آب برخورد کند آنجا محل شبهه است. لأنه لو کان فی وقت اصابة فی الماء الوقت باقیاً لوجب علیه ...ثناء. اگر وقت باقی باشد و ساعت 3 بعدازظهر آب ببیند. باید برود نمازش را بخواند. لوجب علیه عادة صلاة حسب ما تقدم. وکذلک رضی خلق رضی رواه. و بعد روایت دیگری هم ذکر می‌کند. باز هم همان است. که فی رجل تیمم صلی ثم ؟؟؟و هو فی الوقت قال قد مزت صلاته والیتطهرر.

نمازش که درست است. حالا ... دوباره وضو بگیرد. مرحوم شیخ ذیل این حدیث هم می‌گوید فیحتمل ماذا ذکرنا من أنه حین تیمم و صلاة کان فی الوقت. لا أنه حین اصاب کان الوقت باقیا. معنای حدیث این است که وقتی به آب برخورد کرده است دیگر بعد از چیز بوده است. و آن وقتی که در وق بود. نماز را مطیع لمن خوانده است. معنا این است. و یجوز أن یکون المراد أنه أصاب الماء و هو فی الوقت و غیر أنه لم یخلق من الصلاة علی تمامها و الّا صلی منها ... فقال ... صلاته. و ممکن است مراد این باشد که این به آب برخورد کرده است. و آن در وقت هم بوده است. مگر اینکه هنوز نمازش را کاملا تمام نکرده است. مثلا یک رکعت خوانده است. یا دو رکعت خوانده است.

فقال ؟؟؟ صلاته. حضرت گفت نمازش درست است. یعنی ما صلی منها. نمازش درست است یعنی این ناقص را رها کند برود نماز درست و کامل بخواند. حین صلاة أن أی حال. مرحوم شیخ این روایات را قرینه به هم می‌گیرد که تفسیر عبارت را و فهم عبارت را بگوید این طور نیست. بلکه به این شکل است. معنای درستش این شکلی است.

برخی از موارد. این گونه تدوین‌ها درست می‌شود. من الآن نمی‌خواهم بگویم درست است یا نه. الآن در مقام فتوا نیستیم. در مقام این هستیم درواقع چه‌طور کارایی دارد روایات معارج برای فهم همدیگر. حالا به اطاعت شیخ طوسی، آن قابل بحث است که حالا این درست است یا درست نیست. اما به قرائت شیخ طوسی اقلا می‌شود ثمره‌ای برای این نظر دید.

دومین مورد و نمونه که احتمال وجوه پیش می‌آید و تعلیل می‌برند. این هم کاربرد دومی است. که درواقع احادیث معارض که یکدفعه ثمر می‌کند. چه طوری؟ روایت با سند کامل آمده است. حدّثنا عبیدبن زرار قال سمعت زرار یسأل أبا عبدالله أن صوم یوم عاشورا. زراره از امام صادق سؤال کرد. از روزۀ روز عاشورا. فقال: من صامه، هرکسی روز عاشورا روزه بگیرد، کان حزّه من صیام ذلک الیوم، آنچه که نصیبش می‌شود از روزۀ این روز حز و ابن مرجانه و آل زیاد. همان نصیب ابن مرجانه و آل زیاد گیر این هم می‌آید.

؟؟؟اگر ثواب دارد ...اگر نعمت دارد نعمتش گیرش می‌آید. قال: قلت، و ما حزه من ذلک الیوم، چه گیرشان آمد؟ نصیب آل زیاد و ابن مرجانه چه بود؟ فقال: ألنار. همان آتش گیر اینها هم می‌آید. پس روزۀ روز عاشورا جزایش آتش است. مرحوم شیخ این روایت را دیده است. در عین حال روایاتی هم هست که روزۀ روز عاشورا مجاز است.

و هیچ اشکالی ندارد. آنها را چه کار کنیم؟ این را چه کار کنیم؟ مرحوم شیخ می‌آید اینجا می‌گوید که این کنار هم قرار می‌گیرد می‌تواند به ما یک تفسیر جدید از هردو در دست روایت ارائه کند. آن تفسیر چه است؟ آن تفسیر این است. که روزه دو وجه دارد. یک وقت برای خوشی و شادی و درواقع شکرانه است. یک وقت نه برای عزا و غم و حزن است. اگر روزه بگیرد برای حزن، این تازه ثواب هم دارد. اما کسی روزه بگیرد برای شادی و شکرانه و اینها ...مثل ابن مرجانه و آل زیاد است.

مرحوم شیخ می‌گوید فالوجه فی هذه الأحادیث أن من صام یوم عاشور ألی طریق الحزن ؟؟؟ رسول الله (ص) و الجزء لما بعترته فقد أصابه و من صامه علی ما یعتقد فیه مخالفونا من الفضل فی صومه و التبرک ؟؟؟ و بالأعتقاد لبرکته و سعادته فقد ؟؟؟و ؟؟؟. پس دور از حین است. شما درواقع چه نیتی می‌گیرید روزه را؟ روزه می‌گیرید برای شکر؟ روزه می‌گیرید برای حزن؟ و برای همدردی با اهل بیت آنها تشنه بودند و اینها حالا با همان حالت باشد اگر به این باشد. ؟؟؟ثواب هم دارد.

روایت دیگری که باز این قسم است. و آن این است که بحث شده است که آیا بعد از غسل(ببخشید واحد... هم  می‌کنید؟) شاهد ؟؟؟ خیلی موارد می‌آورد؟ بله، و من نخواستم ؟؟؟آخر کار بگویم که این جمع‌ها برای اینکه تبرعی نباشد و با ... نباشد خب شاهد می‌خواهد. لذا شواهد هم می‌آورد. و در شواهد جمع صحت شرط نیست. بلکه صرف یک قرینه‌ای یک نکته‌ای باشد که می شود این کار را کرد. یک مقدار کفایت می‌کند.

روایت دیگر درمورد این است که بحث شده است که آیا بعد از غسل نیاز به وضو هست یا نیست؟ در ؟؟؟ تفسیر قائل شدند. برخی را گفتند می‌شود و برخی را گفتند نمی‌شود. روایتی هست که مطلقا می‌گوید وضو بعد از غسل بدعت است. روایت این است حالا با سند نمی‌خوانم. قال سمعت أبا عبدالله (ع) یقول: الوضوء بعد الغسل بدعة. وضوع گرفتن بعد از غسل بدعت است.

خب این اگر این طور باشد. پس دیگر هیچ غسلی نیست. مطلقا. الّا اینکه کفایت از وضو کند. نکته‌ای که مطرح می‌کند. می‌گوید این برمی‌گردد به درواقع به اعتقاد شخص، اگر کسی به اعتقاد این که این غسل کفایت نمی‌کند. بخواهد مشرع باشد. مطلقا، بگوید هیچ غسلی کفایت نمی‌کند من می‌خواهم یک قانون جدید بگذارم. بعد از غسل باید حتما وضو بگیرد. اگر این باشد بدعت است. پس مطلق است غسل. اما اگر نه صرفا برای  به اصطلاح طهارت و محکم کردن، حالا اصباح الطهارة، در تعبیرات و روایت آمده است. اگر این باشد اشکالی ندارد.

الوضوء علی الوضوء نورٌ علی نور. این هم وضوی بر غسل درواقع نور ندارد. فالوجه فی هذالخبر ما ذکرنا فی الخر الاول من أنه إد أتقد أن الغسل الیاء...فیکون ... . اگر می‌گوید مطلقا غسل ؟؟؟ نیست. خب این بدعت گذار است. و یحتمل الیکون الخبر المحسوس بما عداء غسل الجنابة. این درواقع تخصیص بخورد به غسل جنابت لأن من المصنون فی الهذه الاغسال الیکون الوضوء فیها قبلها. در نماز، در غسلها مستحب است. و در روایات آمده است. قبل از وضو بگیرد. بعد غسل کنید.

چون این قبلش مستحب است. پس غسل که کرد بعدش بیاید یک وضوی جدید کند ولو ازآن اقسامی باشد که مکفی از وضو نیست. خب این بدعت است دیگر. فإذا أخره إلی بعد الغسل کان ؟؟؟ از این جهت بدعت گذار. و همچنین موارد دیگری. حالا یک مورد دیگر هم از این نوع ذکر کنم. (00:48:30)

2ـ می‌دانم منظور این است که هم قبلی نگیرد و بعدا بگیرد؟

1ـ بله قبل نگیرد. این غسل هم به اصطلاح انجام دهد. بگوید این غسل به هیچ عنوان مطلقا مکفی از وضو است دیگر من به اصطلاح... مکفی از وضو نیست. بعد برود حتما وضو بگیرد. این با این شکل مطلقش را این چنین اتفاق بیفتد بدعت است.

2ـ خب قبل از غسل که ... بود.

1 ـ بله مصنوع است. خب همین، چون مصنوع است. ببینید! بحث تشریع و بدعت برنمی‌گردد به این که حکمش چه است؟ واجب است مستحب است چه است؟ بحث داریم که آن چیزی که در شریعت نیست اگر چه این کار آن را داخل کند. آن وجهش بحث دیگر است.

روایت دیگر قال: سمعت أبا عبدالله (ع) یقول: الغسل فی أربعة ؟؟؟ واحد الفریضة و الباقی سنة. چهارده جا داریم غسل لازم است. از این چهارده‌تا یکی از آن فریضه است. سیزده تا سنت است.خب اینجا یعنی چه؟ ابتدا هرکسی این را می‌خواند می‌گوید پس یک غسل واجب داریم سیزده‌تا غسل مستحب، درحالی که اقسام واجب درواقع چندتا است؟ شش تا است.

با توجه به این روایت‌های مکرری که شش تا را می‌گوید و این به این شکل اصلا نمی‌سازد. از طرف دیگر هم می‌گوید فریضه و سنت. این یعنی چه؟ مراد از آن چه است؟ از مقابلۀ احادیث با هم چیزی که استفاده می‌کند مرحوم شیخ این است. فالمراد به أنه لیس بفرض مذکور بظاهر الفظ بالقرآن. این کلمۀ فریضه و سنت یک اصطلاح است.

چطور؟ فریضه آن واجبی را می‌گوید که در قرآن به ظهور قرآن در آن به اصطلاح اسمش آمده است. سنت باز واجبی را می‌گویند که در قرآن نیامده است. ظاهرش در قرآن ذکر نشده است. نه اینکه ...نیست‌ها! سنت ولی مستحب اینجا نیست. درواقع یکی از آن در قرآن آمده و مابقی نیست. فی‌المراد به أنه لیس بفرض المذکور بالظاهر النفس بالقرآن، و إن جاز أن تصبت بالسنة اقصی الأخ مفترض. می‌تواند با سنت واجب شود. اما فریضه نیست. اینها با همدیگر فرق می‌کند و با هم متفاوت هستند. (00:50:10)

خب و قد بینا ما ورد من جهت من سنة مما یتزمم وجوه هذا الأغسال. بعد می‌گوید ما خودمان روایتش را آوردیم. که به اغسالی هستند که با سنة واجب شدند و لازم شده است طبعیتش. ثم ابتدعو ...ذکر اغسال مصنوعة

2ـ حاج‌آقا ببخشید فریضه اینجا این معنا را دارد. یا همه جا می‌شود این معنا را ...

1ـ فریضه و سنت به این شکل اولا اصطلاح حنفی‌ها است. مثلا، و لکن در موارد زیادی از روایات ما به همین معنا را دارد. یعنی فرض قرآنی است. فرض قرآنی از سنت پیامبر. اما جاهای دیگر باید تعبیری داشته باشد. اما مورد دیگر.

2ـ تعبیر هم در بعضی از این  روایات هست منصوب به امیر المؤمنین (بله) ... مفسدا لا ...الی شدة ، مضمون حدیث این است که در (ندارد آن کلمه ندارد...) نه فریضه است. لا رخصة ...فریضه و لا شدة فی النفع. منظور این است که در واجبات نقصان نیست(بله) و در مستحبات ...

1ـ آنجا تعبیری که می‌شود درمورد فریضه معنی ؟؟؟ است واجب و مستحب است. آنجا قرینه دارد. بحث شدت و عدم شدت است. و لکن فریضه و سنة هردو شدت دارند. فقط یک اصطلاح است. اصطلاح خاص. فقط نکته‌ای که می‌ماند دربارۀ فریضه و سنت بحث نسل و تخصیص است. که درمواردی تخصیص تبدیل می‌شود به خبر واحد بخواهد چیز کند چون بحث است که آیا خبر واحد می‌تواند مخصص باشد. می‌تواند مقید قرآن باشد و اینها.

آنجا دیگر به اصطلاح بحث ثمره‌اش ظاهر می‌شود. اگر سنت باشد که هیچ حرفی نیست. اما اگر قرآن باشد. شاید برخی از مبانی متفاوت باشد. مطلب دیگر روزۀ شعبان است. چقدر به روزۀ شعبان تأکید شده است. اما روایت دارد چندتا روایت دارد که اصلا ما هیچ‌کداممان ائمه روزه نمی‌گیریم شعبان را. این چه‌طوری می‌شود؟ آن همه ترغیب به روزۀ شعبان حالا یک سری روایت می‌گوید ما روزه نمی‌گیریم. مرحوم شیخ به اینها این طوری اشاره می‌کند.

فأما الأخبار و التی وردت فی النهی أن صوم شعبان و أنه ما صامه أحد من الأئمه. اصلا قید می‌کند که هیچ‌کدام از ائمه روزۀ شعبان نگرفتند. فالمراد بها أنه لم یصمه أحد من الأئمه (ع) علی أن صومه یجری مجرا شهر الرمضان، فی الفرض والوجوب، یعنی اینکه این نه که کلا روزه نگرفتیم. بلکه به وجه خاص مثل وجوه ماه رمضان انجام ندادیم. شاید تعجب کنید خب آنکه هنری نیست. چه مسئله‌ای دارد.

دلیلش این است. لقوم قوماً قالو إن صومه فریضة، بعضی در آن زمان بودند که می‌گفتند روزۀ شعبان فریضه است. و واجب است. کی؟ کان أبو الخطاء ؟؟؟ لعنه الله و أصحابه یذهبون علیه و یقولون أنما الأفطر یوم منه ؟؟؟من الکفارۀ ما یلزم من یفطر یؤمن من شهر الرمضان. واجب اگر یک روزش هم افطار کنی همان کفارۀ ماه رمضان را هست. ائمه برای اینکه مقابله کنند گفتند این طوری ما اصلا روزه نگرفتیم. ما اصلا به این شکل روزه نگرفتیم. و بعد تقسیم می‌کنم مفصل که وضعیت چطوری است. ؟؟؟ مثال و اینها هم متذکر شود که اینها داشتندد و ائمه گفتند ما اصلا همچین روزه‌هایی نگرفتیم. پس بنابراین در مواردی این احادیث معارض کمک می‌کنند برای اینکه ما احادیث این شکلی که درواقع در آن ایهامی هست تغییرش را بفهمیم. و حالا چون مناسبتی پیش آمد و وظایف خاصی چون یک حدیث دیگر چون مشروح است بگویم. در خیابان هم می‌گویم منبری‌ها هم می‌گویند.

روایتی نقل شده است. و نوشتند هم که شیعتنا ؟؟؟فی نقاط صلاة . شیعیان ما امتحان می‌شوند در وقت نماز. معمول این است که در ترجمه‌اش هم گیر می‌کنند یعنی درواقع این اوقات ؟؟؟می‌شوند یعنی چه؟ نمی‌دانند لذا از این طرف هم یکی چیزی را هم می‌گذارند رویش. یعنی اول وقت نماز خواندن. ملاک این است اول وقت، این روایت اصلا ربطی به اول وقت نداشت.

این روایت در مورد قولات، قولات این چنین بود که وقتی کامل می‌شدند خیلی دیگر ؟؟؟شدنشان به کمال می‌رسید نماز نمی‌خواندند. در رجال ؟؟؟ دارد که عیاشی  از استادش ابن فضاد پرسید راجع به یک شخصی که از این قولات هست یا نیست؟ ابن فضاد گفت: فإن القوم یمتحنون فی اوقات الصلاة، این جماعت، یعنی قولات را باید وقت نماز شناختشان ببینی نماز می‌خواند یا نمی‌خواند؟ و بعدش به دنبالش گفت: و لم أحصرهم فی وقت صصلاة. من وقت نماز پیشش نبودم. که ببنیم نماز می‌خواند یا نمی‌خواند. و چندین قرینۀ دیگر داریم باز رجال القضائری که محمدبن عورمه در همین قوم متهم به غلف شد. اشاعرٍ نه به معنی اشاعر در برابر معتزله همین خاندان اشعری، احمد بن محمدبن عیسی اشعری خاندان اشعری گفتند عشایر.

اینها یک عده را فرستادند که ترورشان کنند. شب بکشندش. آمدند از دیوار خانه‌اش که رفتند بالا دیدند که ؟؟؟دارد نماز می‌خواند. صبر کردند دیدند از شب تا صبح دارد نماز می‌خواند. رفتند فردا شب، پس فردا شب چند روز آمدند دیدند نه، این دارد نماز می‌خواند. برگشتند دیدند قالی نیست. نه که با او حرف زدندها! نه که ؟؟؟پرسیدند همین که دیدند نماز می‌خواند دیدن قالی نیست. حضرت گفت: زمان همین ظهور قولات جدیت قولات، حضرت گفت شیعتنا یمتحرون فی قولات صلاة یعنی نمازش را می‌خواند حالا آن بحث اول ؟؟؟ چیز  دیگری است. برای جای دیگر باید استفاده کرد. این روایت این مطلب را نمی‌گوید. این مطلب چیز دیگری است.

ملاحظه فرمودید! این هم برای اینکه اول وقت نماز نخوانید خوب شدها! (خنده) نه آن الصلاة اول وقتها اینها هم وارد شده است. ولی این روایت ربطی ندارد. این (با این درست نمی‌شود) با این درست نمی‌شود آره. و اِلّا نماز اول وقت ... (خنده)

2ـ می‌گویند به آن ظاهرش می‌ماند آن فرمایش شما اگر ...(بله) نباشد خب ظاهرش همان است...

1ـ خب این از باب چند بعد است. وقتی وقت کم آوردیم باید از جیب باید...(خنده)  و هکذا ... خب این دوتا کار بود. کاربرد دیگری این هست که ما با حدیث معارض می‌آیم روایتی را که بر حسب ظاهر دلالت بر وجوب می‌کند حمل به رخصت می‌کنیم. حمل به جواز می‌کنیم. این هم در موارد زیادی در تهذیب اتفاق افتاده است.

الفضال عن معاویة قال قلت لأبی عبدالله (ع) ما تقول فی المحرم قتل ؟؟؟ قال لا شیعة ؟؟؟و لا ینبقی عن یتعمد قتلها، حضرت گفت در شپش و اینها چیزی نیست. و سزاوار نیست که آدم محرم عمدا بکشد آن را. در حالی که در روایات دیگری مکرر نکشید بلکه این را انتقالش بدهید. بگذاریدش یک جای دیگر. از روی بدن به اصطلاح رد نشود.

در جمع بین این روایات، یعنی آن روایاتی که ابتدا قید می‌کند که به اصطلاح می‌گوید نکشید و به اصطلاح انتقالشان بدهید و این است که می‌گوید که نه کسی هم خواست اشکال ندارد و امثال این موارد. مأمور شود می‌گوید: فلیس فیها هذه روایات مخالفة لما قدمنا، این روایت مخالف با آنها نیست. لأنها وردت، چون آن به اصطلاح روایت وارد شده است موردً رخصة، این به خاطر رخصت است. گفتند جائز است که شما این کار را کنید.

نگفته است که الزامی است که. و یجوز أن یکون المراد بها من یتعزی بها. منظور از این است که لا شیء قومن، آن کسی است که متعزی است خیلی بیش از حد معمول درواقع مورد اذیت قرار می‌گیرد. فإنه متاع کان الأمر علی ذلک، جاز له ذلک، اگر به این شدت و حرز برسد اشکال ندارد. الّا أنه یلزمه کفار، بله کفاره به گردنش می‌آید. این روایت هم دارد حکم شرعیش را می‌گوید. لا شیء له یعنی ؟؟؟ نه اینکه کفاره ندارد. حصل ماقدم، خب اگر شما گفتید لا شیء له ظهورش این نیست. ظهورش این است که واجب نیست. بلکه ظهورش این است که چیزی به گردنش نیست.

و قوله (ع): لاشیء له یرید به. إذا ؟؟؟ ذلک لا شیء علیه من العقاب. عقاب ندارد، أو لا شیء علیه معین. چون می‌دانید شپش درواقع یک مشت است چیزش رویش غذا است. کما یجب علیه فی ما علی ذلک من قتل الأشیاء. خب این از کجا گفتیم رخصت را؟ با معارضه. با احادیث و معارضه این قدر ذهنیت داده شد که حمل به رخصت کنیم. و الا نمی‌کرد. این هم سوم.

چهارم، حمل بر ضرورت، در روایتی هست که ؟؟؟ در سفر غسل ندارد. خب اگر ما غسلی داریم به نام غسل نفاس اینکه سفر و حضر ندارد که، مثل سایر اغسال است. خب اگر درست انجام دهد. آب پیدا نکرد تیمم می‌کند. مثل همۀ غسلها احکام آنها را دارد. چرا در سفر از او ساقط است؟ و الخبر الذی و ما غفلان قال سمعت یقول لیس علی النفساء غسل فی السفر، زن نفساء در سفر غسل به گردنش نیست. خب این استثناء شده است. یعنی یک تکلیفی از یک مکلفی برداشته شده است. گفته شده است یک همچین تکلیفی وجود ندارد. درحالی که دلیلی ندارد.

این جا را حمل به ضرورت کرده‌اند. آن سفرهای قدیم و این آب و آنهایی که اختیار بود و آن هم زن و به هرحال پوشیده بودن و اینها و آن هم در بیابانی که مثلا مسطح است. برخی از مباحث ضرورت اقتضا می‌کرد این مسئله پیش می‌آید. لذا معلوم می‌شود خلع بر ضرورتش می‌کند. إنما یرید لیس علیها غسل لذا لم یتمکن لإستعمال ماء إما لعوض الماء. عدم وجود ماء أو مخافة البرد یا به خاطر سرما، أو لحاجتها علیه لشرب، یا آب را می‌خواهند، می‌خواهند بخورند. خب آب خوردن مهم تر است یا غسل کردن این زن؟ ولم یرد أنه لیس علیها غسل و علی کل حال، مطلق نگفته است. بلکه در ضرورت خاص است.

این همین بود. یک مورد دیگری که باز از این چیزهایی است که حدیث معارض کمک می‌کند. حمل بر استنکار است. بعضی وقتها حدیث یعنی بگذارید خودمان در مکالماتمان داریم. با حالات هم معنا را می‌فهمیم. یعنی یک وقتایی می‌آییم یک چیزی را درست است که می‌نویسید کأنما ؟؟؟ و لکن وقتی ادا می‌کنید. می‌خواهید بگویید این طوری نیست. اِ این طوری است؟ و درواقع با تعجب می‌بینید. حالت استنکار دارد.

مواردی را مرحوم شیخ استنکاری است. از جمله، بحث است که آیا ؟؟؟ موجب غسل هست یا نه؟ و حضرت وقتی آنجا می‌رود. دیگر مجد ؟؟؟ خب این همین ؟؟؟ اگر شما بنویسدیش، حالت که منتقل نمی‌شود که. یعنی ؟؟؟ در آن غسل هست. درحالی که با آن لحن که اضافه می‌کنید مجد در آن غسل نیست. متعجبانه این را می‌گوید. روایت این است. صعبة الأباالحسن ؟؟؟رضا (ع) رجل ینزی و هو من صلاة من شهوة أو غیر شهوة، تو نماز را ... قال: ؟؟؟ منه الوضوء، نه اینکه المضی منه الوضوء، یعنی تا این‌طور شد برود وضو بگیرد. نه اصلا مگر مجد موجب وضو می‌شود؟ درواقع ناقص وضو محسوب می‌شود. ناقص نیست. قوله المضی منه الوضو محمول علی التعجب منه لأخبار. این تعجب حضرت است. مگر می‌شود. فکأنه من شهوته و ظهوره فی ترک الوضو منه هذا شیء ؟؟؟. درواقع این‌طور دارد حضرت می‌گوید. با مقام تعجب می‌گوید نه این از آن چیزها نیست. مورد دیگری هم هست. در مورد خفاش است. که خفاش صحرایی یا به هرحال موارد دیگر آمدند پرسیدند. خب روایات دارد که حرام گوشت است.

در پاسخ سؤال یک جایی امام گفت که: ؟؟؟ درحالی که شما همین را وقتی لحنش را در نظر نگیرید بیاورید بنویسید در کتاب هو مما ؟؟؟ یعنی چه ؟ یعنی خفاش را بشود خورد. معکول لحم است. در حالی که این رأی نیامده است. این مفلسان تعجب یعنی حرام است. خب این را از کجا می‌فهمیم؟ از روایت معارض، و درواقع اینجا این قابلیت را دارد. قوله فی (ع) فی امر الخطاب هو من ما یؤکل انما ؟؟؟تعجب من ذلک. دون أن یکون الأراد الخبر أن عباهته لعنهم ؟؟؟ روایات زیاد داریم که ... با توجه به معارض فهمیدیم این طوری است.

حساب از دستم در رفت چهارمی است یا پنجمی است. حمل بر انشاق، ... یک وقتهایی ...حمل بر انشاق می‌کنید. به حسب ظاهر إخبارها! ولکن إنشاء از آن مراد است. نه اخبار. مثلا دقت بفرمایید در روایتی دارد که أبی عبدالله قال: ؟؟؟ ارکان الماء. ؟؟؟ حائض به نه ؟؟؟ از آب غسل می‌کند. اینکه عبارت را به لحاظ ادبی می‌گویید چه است؟ اخبار است؟ یا انشاء است؟ ؟؟؟ تغتسلُ، تغتسل اخبار است انشاء که نیست که. تغتسل ؟؟؟ من الماء. خب این اخبار اینجا یعنی چه؟

و درواقع مراد چه است؟ با توجه به مواردی که احادیث دیگری که گذشته و مقدار دیگری مثل همان غسل‌های دیگر ذکر شده است. آنها قرینه می‌شود که درواقع اینجا حضرت در مقام اخبار نیست. در مقام انشاء است. یعنی کسی که حامض هست باید برود و در آب چیز کند این مقدار هم بهتان بگویم خاصیتش بنا بر  برخی دیدگاهها این است: که اگر سؤال کرد با چقدر آب مثلا داشته باشد. حالا می‌خواهد حساب کند چقدر آب داشته باشم کافی است. و اگر آنقدر نداشته باشم بروم سراغ تیمم. این عدد و رقم تعیین کردن‌ها! مال آن زمان است که مثلا فرض کنید آیا با یک لیوان هم می‌شود غسل کرد؟ با یک مثلا آفتابه آب هم می‌شودغسل کرد؟ آیا با ؟؟؟ می‌شود غسل کرد؟ یا نه؟

این تغییرات بیشتر برای همین است. طرف مرز بین آن مقدار تیمم و غیرش را بفهمد. اینها بعضی گفتند و در شرح روایت آمده است. اما حالا بحث درست است یا نیست. ما در آن جهت نیستیم. بله در آنجا می‌فرماید که هذا الخبر و إن کان ظاهره ظاهر الخبر بنابر خبر دادن است. فإن المراد به الأمر، اما مرادش خبر نیست. امر است. ؟؟؟ خبر باشد. ؟؟؟ می‌رود با ؟؟؟خب هر آدمی فرق می‌کند. لأنه لو أراد الخبر لکان کذبا. اگر که ارادۀ خبریت کند آن دروغ است. و یجری هذا المجرا حوله تعالی من بقله کان آمنا. من دخله کان آمنا ظاهرش چه است؟ اخبار است. اما قصدش چه است؟ انشاء است. یعنی هرکسی وارد حرم می‌شد امن است. خب شما متعرضش نشوید. این انشاء است. نه اخبار . این هم کاربردهای آن.

پنجم حمل مجمل بر مفسر، ما احادیثی احیانا داشته باشیم مجمل باشد. احتمالات مساوی در موردش وجودداشته باشد. این مجمل را می‌آییم بر آن موردی که مفصل شده است. و تفصیل داده شده است حمل می‌کنیم. مراد از این همان است. مثل این روایت. قلت لأب الحسن (ع) إنی ادخل من هؤلاء فی صلاة المغرب، من با این اهل سنت شروع می‌کنم نماز مغرب خواندن. فیعجلونی ما لا ؟؟؟ اینها می‌آیند درواقع چیز می‌کنند معطل می‌کنند. تا قدری من شروع با اینها کردم‌ها! اما می‌آیند می‌توانند این حالت سوریش کنند. یک اذان و اقامه هم برای خودم بگویم. بعد همراه اینها بقیۀ نمازم را ادامه دهم.

خوب شد که درواقع شیعه است. حضرت فرمود بله ؟؟؟ بله خوب است. این روایت دارد فلم أقرأ شیء من چیزی نمی‌خوانم. و درواقع اصلا دیگر سورۀ حمد را نمی‌خوانم. این فلم أقرأ شیء که اصلا کلا سورۀ حمد را هم نخواند مجزی است. روایت داریم ؟؟؟ یک دفعه گفت: بله. این گفت حمدم را نمی‌خوانم ؟؟؟را می‌گویم بعد با اینها چیز می‌کنم. خب می‌شود؟ آیا مجاز است؟ روایات متعدد داریم که نه حمد باید خوانده شود و لازم است.

مرحوم شیخ برای اینکه این روایت را درواقع با توجه به آنها معنی کند این چنین می‌گوید فلم یجزی فی ما قدمنا لعنه قوله فلم أقرأ شیء یحتمل أن یکون أراد مازاد علی الحمد. منظورش این است که حمد را خوانده است. مازاد بر حمد ولقد شیء  لأنا قد بینا أن الإختصار علی الحمد مجزی فی الحال الضرورة. اختصار بر حمد کافی است و مجزی است. وهذا الخبر لیس فی ظاهر ... ؟؟؟خب احتمال این را دارد احتمال آن را هم دارد.

و لکن و الخبر الاول مفصل و الأخذ بالمفصل أولی منه من مجمل. ... به آن نفضیلیه بهتر از آن است که ؟؟؟ کنی. مع أنه ؟؟؟ روایت و شواهد هم همین را می‌آورد. حمل مجمل بر مفسر. تغییر مطلق، گاهی وقتی حدیث معارض می‌آید تغییر مطلق می‌کند. که این دیگر توضیح نمی‌خواهد. و به اصطلاح حالا مثالش را من سریع ذکر کنم.

؟؟؟ آیا مردی زنش مرده است. غسل میت می‌تواند بکند زن مرده‌اش را؟ قال: نعم أنه ما یمنعنا أهلها ؟؟؟ بله و لکن این امن معزل بعضی وقتها تعصب می‌گیردشان و مانع می‌شوند. بعد در روایتی که دارد یغسل الزوج أمرأة فی السفر. شوهر زنش را در سفر می‌تواند غسل دهد. که مرحوم شیخ می‌گوید که در اینجا قال محمد بن الحسن وهذا ؟؟؟ پس این برمی‌گردد به اینکه یا در سفر باشد. و درواقع یک حالت خاص باشد. یا به هرحال کس دیگری نباشد. مطلق نیست. این طوری نیست که در هیچ موردی مجاز نیست. یا در همۀ موارد مجاز هست. نه بلکه در اینجا تغییر دارد.

در مواردی حمل به استحباب می‌کنیم. به قرینۀ آن معارضی که وجود دارد. مثل این روایت. أنا أبی جعفر قال سألته قلت ؟؟؟ أصنع ؟؟؟ اگر جنوب شدم چه کار کنم؟ قال: ؟؟؟ کف دستت را بشور. پنجت را بشور. وضوی نمازی بگیر. بعد برو غسل بکن. پس اول برو نمازت را این طوری بکن. این حکمش این می‌شود که پس غسل جنابت لازم نیست ضرورتا اول می‌روم وضو می‌گیرم نمازم را می‌خوانیم بعد می‌رویم غسل می‌کنیم.

خب این که نمی‌شود که. قوله (ع) توضع وضوء صلاة إنما أراده به ؟؟؟ ببینید! درهمۀ اینها می‌گوید این معارضه‌ها آن معارضه‌ها قرینه می‌شوند بر این. و لو ؟؟؟ روایت دیگری است. و امثال این. و همچنین مواردی داریم حمل بر کراهت می‌کنند. و همچنین مواردی داریم که حمل بر قدر ؟؟؟ می‌کنند. اینها هم نمونه‌هایش زیاد است اگر یک کسی بدون تتبع زیادی فقط استنثار را نگاه کند. علی ما شاء الله از موارد دیگر هم می‌تواند پیدا کند که شاهد بر این می‌شود که روایات معارض به اصطلاح اصولی یا روایات مخالف به اصطلاح محدثین قرینه می‌شود و فعالیت این گونۀ فقه الحدیثی می‌تواند داشته باشد.

که معنای حدیث را دقیق برای ما مشخص کند. یعنی مراد جدی از حدیث را برای ما مشخص کند. این کاری است که احادیث معارض انجام می‌دهند. دیگر فرصت نیست. ما هم می‌خواستیم جمع و چیز کنیم. فقط یک جلسۀ دیگر بحث می‌کنیم که علوم جدید و علوم بشری در تفسیر حدیث آیا می‌توانند نقش داشته باشند؟ یا نه؟ یا اگر دارند چه طوری؟ این را انشاءالله جلسۀ بعد. والحمدلله رب العالمین.

الهم صل علی محمد و آل محمد.

 

 

روش فقه الحدیث (1)

روش فقه الحدیث (1)

«... و نیّسرک للیسری. فذکّر إن نفعت الذکری. سیذّکروا من یخشی. و یتجنّبها الأشقی. الّذی یصلی النّار الکبری. ثمّ لا یموت فیها و لا یحیی. قد افلح من تزکّی. و ذکر اسم ربّه فصلّی. بل تؤثرون الحیوۀ الدّنیا. و الاخرۀ خیر و ابقی. إنّ هذا لفی الصّحف الاولی. صحف ابراهیم و موسی.» 1: بسم الله الرحمن الرحیم آرزوی قبولی طاعات و عبادات و روزه و نماز همه عزیزان را داریم برای ماهی که خداوند آن را مبارک گردانده و (؟؟؟) و مقرون به ماه رحمت و برکت قرار داده است از

روش فقه الحدیث

روش فقه الحدیث

شهادت مولی الموحدین امیرالؤمنین(ع) را تسلیت عرض می‌کنم و امیدوارم خدا ما را جزء مبادیان واقعی آن حضرت قرار دهد. در بحث آشنایی با مباحث و قواعد فقه‌الحدیثی عرض شد که سه مرحلة اصلی داریم یک مرحله پیش‌نیاز بود و آن این بود که ابتدا متن و آن بخشی که گفته و عملکرد معصوم است را به درستی بشناسیم و به حسب ظاهر چه الفاظی جزء کلام معصوم و حکایت عملکرد او است و کدام کلمات نیست، اینها را از هم تمییز بدهیم. مرحله دوم شناخت ظاهر و تشخیص ظهورات است الفاظی بود

روش فقه الحدیث

روش فقه الحدیث

در طول ماه مبارک فرمودند که بحثی داشته باشیم در مورد فقه الحدیث، و شیوه و مراحلی که برای فهم مدلول یک حدیث باید پشت سر بگذاریم. چند جلسه ای که گذشت به اجمال عرض شد مراحل بررسی حدیث به لحاظ محتوایی به سه مرحله اصلی تقسیم می شود. مرحله اول در واقع پیش نیاز فهم حدیث است به این معنا که ابتدا باید آنچه که بنابر این داریم که در موضوع فهم آن کار بکنیم، احراز بکنیم که حدیث است و متن را به صورت مشخص و معین مشخص بکنیم به این معنا که پیدا بکنیم متن کامل آنچ

مطالب مرتبط

روش فقه الحدیث

روش فقه الحدیث

بحث پیرامون قواعد فقه الحدیث بود و مراحل فهم معنای حدیث ذکر شد که آخرین مرحله را فهم مقصود و مواد حدیث دانسته‌اند. رکن اصلی شناخت مواد حدیث قرائن لفظی و مقامی بودند. آخرین قرینه، قرینه منفصل بود که در این مرحله خانواده حدیث و احادیث معارض برای تعیین حدود حدیث مشخص شد. جلسه امشب این است که آیا علوم بشری در فهم حدیث نقش دارند یا خیر؟ علوم بشری دو دسته‌اند: الف) دانش‌های طبیعی از قبیل طب؛ زمین‌شناسی؛ کیهان شناسی ب) دانش‌هایی که از آن به علوم انسانی

روش فقه الحدیث

روش فقه الحدیث

امشب شب نیمه ماه رمضان و شب میلاد حضرت امام حسن مجتبی(ع) است. این ماه پربرکت را گرامی می‌داریم و امیدواریم به خاطر این وجود شریف برکات بیشتری نصیب ما شود.