بسم الله الرحمن الرحیم
فرمانبرداری مدنی در فقه شیعه
جناب آقای سید جواد ورعی
6/8/91
بنده به سهم خود از برگزاری چنین جلساتی که زمینهی مباحثات علمی را فراهم ساخته است، از برادر عزیز و بزرگوار خود، جناب آقای دکتر قاضیزاده تشکر میکنم. موضوع بحث این جلسه، فرمانبرداری مدنی در فقه شیعه و به تبع آن نافرمانی مدنی از دیدگاه فقه امامیه است. به عنوان مقدمه نکاتی را خدمت دوستان عرض میکنم و بعد وارد محور اصلی بحث میشوم. همانطور که مستحضر هستید یکی از مباحث مهم فلسفهی سیاست، این است که چرا در هر جامعهای یک عده حق امر و نهی و بقیهی مردم وظیفهی اطلاعت و فرمانبرداری دارند؟ حق آمریت برای حکومت از کجا نشأت میگیرد که لازمهی آن لزوم اطاعت و فرمانبرداری برای عموم شهروندان است؟ فیلسوفان سیاست به این پرسش پاسخهای متفاوتی دادهاند که هر کدام از این پاسخها، مبنای یک مکتبی قرار گرفته است؛ مثلاً مبنای قرارداد اجتماعی، علت اینکه حکومت حق امر و نهی و مردم وظیفهی اطاعت دارند، قراردادی است که بین مردم و حکومت بسته شده است و بر اساس این قرارداد و توافق، عدهای حق امر و نهی و قانونگذاری دارند و بقیهی مردم موظف به اطاعت هستند یا نظریهی رضایت عمومی، نظریهی ارادهی عمومی یا نظریهی عدالت. نظر فیلسوفان مسلمان هم نظریهی ارادهی الهی است، در واقع این خداوند است که به یک عده حق امر و نهی داده است که لازمهی آن، لزوم اطاعت و فرمانبرداری از آنها است؛ مثلاً خدا به پیامبر و امام حق امر و نهی و حکومت داده است که قهراً وقتی این حق به پیامبر داده میشود، لازمهی آن، لزوم اطاعت و فرمانبرداری است، والا جعل این حق و حاکمیت لغو خواهد بود. چون در زمینهی مبنای حق آمریت حکومت و لزوم فرمانبرداری مردم، دیدگاههای مختلفی ارائه و دربارهی این نظریات و دیدگاهها، کتابها و مقالات متعددی نوشته شده است، من در این بخش نمیخواهم از آن صحبتی کنم، فقط مقدمتاً این را عرض کردم. البته ممکن است هر کدام از این نظریات در پاسخ آن پرسش اصلی ما که آیا اطاعت از حکومت مطلق است یا مشروط، پاسخهای مختلفی بدهند. چون پرسش بعدی که پرسش اصلی بحث ما هم هست، این است که حق آمریتی که حکومت، مطلق است؟ آیا مردم باید بطور مطلق از قوانین چنین حکومتی اطاعت کنند یا اینکه اطاعت مشروط به شرایطی است؟ ممکن است هر کدام از این مکاتب پاسخهای مختلفی به این پرسش بدهند که آن هم فعلاً مورد بحث ما نیست، نظر ما بیشتر دیدگاه فقه امامیه و تمرکز بر پاسخ آن است.
نکتهی دوم این است که منظور از فرمانبرداری مدنی و نافرمانبرداری مدنی چیست؟ چون تا تعریف ما روشن نباشد، نمیتوانیم نسبت به بیان حکم آن قضاوتی داشته باشیم. پس مرحلهی اول موضوعشناسی بحث و تبیین مفاهیمی است که در این بحث تکرار و مطرح میشود. منظور ما از فرمانبرداری مدنی، اطاعت از قوانینی است که توسط حکومت وضع میشود و ضمانت اجرای آن هم خود حکومت است و اگر مردم قانون را زیرپا گذاشتند، مجازاتی برای آنها تعیین و با آنها برخورد میشود. ممکن است در جوامع دیگر که مردم تکالیفی غیر از عمل به قانون ندارند، مسئله همینگونه باشد و هیچ ابهامی هم در آن وجود نداشته باشد. در بسیاری از جوامع مردم فقط موظف به اطاعت از قوانینی هستند که در پارلمان آن کشور تصویب و برای ادارهی مطلوب جامعه به اجرا گذاشته میشود و مردم هم موظف به اطاعت از آن هستند. اطاعت مردم از این قوانین، فرمانبرداری مدنی است و تخلف از آن، نافرمانی مدنی است. اما در جامعهی اسلامی ما یک شریعت داریم و یک قانون، ما یکسری احکام و تکالیف شرعی داریم و بر اساس آنچه که به آن معتقد هستیم عمل میکنیم؛ مثلاً وظیفه داریم نماز بخوانیم، روزه بگیریم، حج به جا بیاوریم و یکسری تکالیف اجتماعی هم داریم؛ مثلاً حجاب جزء تکالیف دینی است که برعهدهی خانمها است. اگر ما روزانه نماز میخوانیم، به آن فرمانبرداری مدنی نمیگوییم. منظور ما از فرمانبرداری مدنی، پایبندی به احکام و قوانینی نیست که جنبهی شخصی و فردی دارد، جنبهی اجتماعی ندارد و حکومت هم ضامن اجرای آن قانون علی الفرد نیست. ممکن است حکومت احساس وظیفهای در این زمینه که مردم در خانهی خود نماز بخوانند یا نخوانند، نداشته باشد. ترویج فرهنگ نماز در جامعه بحث دیگری است، اما اینکه حکومت بخواهد شخصی را بخاطر اینکه نماز نمیخواند، مجازات کند، مطرح نیست. لذا اگر ما روزانه نماز میخوانیم، آن را فرمانبرداری مدنی تعبیر نمیکنیم و منظور ما از فرمانبرداری مدنی اینگونه موارد نیست. اگر کسی روزه نمیگیرد و عمداً هم روزه نمیگیرد، معصیت کرده است، ولی ما در اینجا اصطلاحاً به آن نافرمانی مدنی نمیگوییم. مگر اینکه شخصی روزهخواری علنی کند و طبق قانون جرم باشد، از این حیث که قانون را زیر پا میگذارد، نافرمانی مدنی است. البته انگیزهی آن هم این است که من این قانون را قبول ندارم و میخواهم به این وسیله مخالفت خود را ابراز کنم. لذا در همین ابتدا این تفکیک را در نظر داشته باشد که وقتی فرمانبرداری مدنی میگوییم؛ یعنی اطاعت از قوانینی که جنبهی اجتماعی دارد و حکومت ضامن اجرای آن است، والا انجام آن تکالیفی که جنبهی فردی دارد و به حکم شرع بر عهدهی ما هست، موضوع بحث فرمانبرداری مدنی و متقابلاً نافرمانی مدنی نیست.
نکتهی سوم تعریفی است که برای نافرمانی مدنی انجام گرفته است و ما در واقع میخواهیم در اینجا دربارهی موضوعی صحبت کنیم که در مکاتب سیاسی دنیا یک تعریفی از آن ارائه شده است و در فرهنگ سیاسی یک تعریف مشخصی دارد. میخواهیم ببینیم این نافرمانی که از آن تعبیر به نافرمانی مدنی میکنند، در دولت اسلامی مجاز است یا مجاز نیست؟ اگر مجاز است در کجا مجاز است و اگر مجاز نیست و ممنوع است، در کجا ممنوع است. من یک تعریف از نافرمانی مدنی را بعنوان نمونه خدمت شما عرض میکنم و توضیحاتی را نسبت به این تعریف میدهم تا ببینیم آیا برای این تعریفی که از نافرمانی مدنی شده، عنوان مشابهی در فقه داریم یا خیر و وجه الامتیاز آن از عناوین دیگری که در فقه است، چیست. گفتهاند نافرمانی مدنی اقدامی است که شهروندی با اتکاء به ابزار مسالمت آمیز (پس این یک نکته است که اگر شخص سلاح بدست بگیرد و بخواهد مخالفت خود را مسلحانه ابراز کند، خارج از چارچوب تعریف نافرمانی مدنی است) در راستای سرپیچی علنی و اعلام شده (این هم یک نکته است که نافرمانی خود را بصورت علنی و شفاف اعلام کند که مثلاً با این قانون یا با این سیاست و تصمیم مخالف هستم) از فرامینی که بنام هنجار یا آموزهی مافوق، صادر شدهاند، ولی بنظر نامشروع میآیند (یعنی بنابر تصور کسی که اقدام به مخالفت میکند، این قانون یک قانون ظالمانه است، این سیاست یک سیاست نادرست و برخلاف مصلحت است یا این تصمیمی که اتخاذ شده،از نظر این شخص یا این گروه یک تصمیم نادرست و تضییع حقوق مردم است) مخالفت خود را علنی اعلام و بیان میکند که علت مخالفت چیست و مخالفت مسالمت آمیز است. البته عنوان مشابه دیگری تحت عنوان «مقاومت مدنی» هم هست که با نافرمانی مدنی تفاوت دارد. مقاومت مدنی یعنی اقدام به کاری نکردن، ولی نافرمانی مدنی یعنی یک اقدام و کار اثباتی را انجام دادن. اگر کسی اعتراضاً بگوید من از حق خود استفاده نمیکنم و در این انتخابات اعتراضاً شرکت نمیکنم، ممکن است تعبیر به مقاومت مدنی شود. ولی کسی که مثلاً مالیات نمیدهد و میگوید من این قانون مالیاتی وضع شده را قبول ندارم، نافرمانی مدنی است. چند سال قبل وقتی قانون مالیات بر ارزش افزوده تصویب شد و میخواست به اجرا گذاشته شود، یک عده از بازاریها مخالفت کردند و گفتند این تضییع حقوق ما و غیرعادلانه است و با درآمد ما سازگار نیست. مدتی مقاومت کردند و گفتند مالیات نمیدهیم. این یک نوع نافرمانی مدنی است. ابراز میکنند، علنی هم میگویند و مسالمت آمیز هم است. برای تعریفی که از نافرمانی مدنی کردند، مقدمات و مقوماتی هم ذکر کردند و گفتند ما چیزی را نافرمانی مدنی میگوییم که یک شرایطی در آن رعایت شده باشد: یک نکته این است که اعتراض و سرپیچی آشکار باشد، حداقل به گمان کسی که سرپیچی میکند، این باشد که من با قانونی که از نظر خودم عادلانه نیست، مخالفت آشکار میکنم. نکتهی دوم این است که قبل از اینکه به این مرحله برسد و بصورت علنی این قانون را زیرپا بگذارد، از همهی طرق قانونی دیگر، مخالفت خود را با این قانون اعلام کرده باشد؛ یعنی از طرق دیگر تلاش کرده باشد این قانونی را که از نظر او عادلانه نیست یا این تصمیمی را که بنظر او خلاف مصلحت است، لغو کند. از طرق قانونی اقدام کرده و به نتیجهای نرسیده است و الان بعنوان آخرین اقدام و بصورت علنی، به نافرمانی مدنی رو آورده است. این هم شرط دومی است که معمولاً برای نافرمانی مدنی مطرح میکنند. شرط سومی که مطرح میکنند، این است که کسی که از این قانون سرپیچی میکند، با حفظ نظم اجتماعی عمل میکند؛ یعنی اعلام کند من با این قانون مخالف هستم، اما قانون اساسی را قبول دارم، حکومت و نظام سیاسی را قبول دارم و هرگز بدنبال برهم زدن نظم اجتماعی که قوام جامعه به آن هست، نیستم.وقتی ما از نافرمانی مدنی صحبت میکنیم، در این چارچوب تعریفی از آن ارائه میکنیم. والا از کار کسی که با یک قانون یا یک سیاست مخالفت کند، ولی قصد دارد که از این طریق وارد شود تا نظام سیاسی را ساقط کند و مخالفتها را افزایش دهد، تعبیر به براندازی میکنند و این غیر از نافرمانی مدنی است. اینکه سعی دارم نافرمانی مدنی را تعریف کنم، برای این است که حدود و صغور بحث کاملاً روشن شود و هم تفاوت آن با عناوین مشابه، مشخص گردد. ما عنوانی در فقه بنام بغی داریم. فقهای ما در کتاب الجهاد، بغی را تعریف و شرایطی را برای آن مشخص کردند؛ مثلاً شیخ طوسی میگوید که «کل من خرج علی امام عادل و نکس بیعته و خالفه فی احکامه و هو باغی» باغی آن کسی است که بر علیه امام عادل خروج کند و بیعت با او را بشکند و با فرامین او مخالفت کند. دیگران هم تعریفی شبیه به این ارائه کردند و یک شرایطی برای بغی ذکر کردند و گفتند اگر بغی موضوعاً بخواهد تحقق پیدا کند، منوط به این شرایط است: یک شرط آن این است که باغیان از نظر عِده و عُده به حدی باشند که حکومت برای سرکوب کردن آنها احتیاج به جنگ داشته باشد. لذا بحث بغی در فقه، در کتاب الجهاد مطرح شده است، نه در کتاب الحدود بعنوان یک جرم. در کتاب الجهاد آمده است، جهاد با بغات. باغی آن کسی است که بر علیه حکومت شورش کرده و هدف آن براندازی حکومت است و از نظر عِده و عُده هم به حدی هستند که حکومت بدون اینکه دست به ابزار نظامی ببرد و آنها را سرکوب کند، نمیتواند خطر آنها را دفع کند. شرط دیگری که برای تحقق بغی گفته شده، این است که باید از اطاعت امام و حکومت خارج شوند و به یک جایی بروند و اعلام استقلال کنند. فرض کنید در زمان امیرالمؤمنین(ع) افرادی در بصره جمع شدند و اعلام استقلال کردند و سپاهی را برای جنگ با امیرالمؤمنین(ع) فراهم کردند. شرط سومی که برای بغی ذکر کردند، این است که جدایی آنها از امام و شورش آنها بر علیه امام و حکومت با اغراض سیاسی باشد؛ مثلاً اعتقاد آنها این باشد که این حکومت از مسیر اصلی منحرف شده است و ما وظیفه داریم که این حکومت را ساقط کنیم. با این تعریفی که از بغی در فقه ارائه شده است، باغی یعنی برانداز و کسانی که بدنبال براندازی حکومت هستند. با این توضیح مختصر تفاوت نافرمانی مدنی با بغی روشن میشود که بغی شورش مسلحانه بر علیه حکومت است، اساس حکومت را تهدید میکند و هدف آن هم براندازی حکومت است و یکسری اغراض سیاسی دارند. ما یک عنوان دیگر در فقه بنام محاربه داریم؛ مثلاً شیخ طوسی در نهایه آن را تعریف کرده است «المحارب هو کل من قتل الی اخذ ما للانسان باشرح السلاح فی بر او بحر او سفر او حذر» کسی که برای سلب امنیت جامعه، بر روی مردم اسلحه میکشد و بیشتر از راهزنانی که برای دزدی و سرقت اموال مردم، امنیت آنها را بهم میزنند، مثال زده میشود. محارب اساس حکومت را تهدید نمیکند و لزوماً بدنبال براندازی حکومت نیست، فقط بصورت مسلحانه سلب امنیت اجتماعی میکند. لذا در فقه محاربه را بعنوان یک جرم نگاه و در کتاب الحدود از آن بحث میکنند، نه در کتاب الجهاد. این نشان میدهد که نگاه فقهای ما و تعریفی که از محاربه دارند، با بغی متفاوت است و با سرپیچی، مقاومت و نافرمانی مدنی هم تفاوت دارد. لذا با این تعریف مختصری که عرض کردم، روشن شد که مقصود ما از مقاومت و نافرمانی مدنی، نه بغی است و نه محاربه، بلکه مخافت مسالمت آمیز علنی و آشکار با یک قانون، تصمیم و سیاست است، به گمان اینکه این قانون، سیاست و تصمیم برخلاف حق و عدالت است. حال این گمان ممکن است مطابق با واقع باشد یا نباشد. ممکن است یک نفر اقدام به سرپیچی و تمرد کند یا گروهی این کار را انجام دهند. لذا ما در این چارچوب بحث میکنیم و میخواهیم ببینیم آیا در دولت مشروع اسلامی سرپیچی از قانون با تعریفی که از قانون کردیم که حکومت ضامن اجرای آن است و جنبهی اجرای اجتماعی هم دارد، مشروع است یا نیست؟ اگر مشروع است، در کجا مشروع است و اگر مشروع نیست، چه زمانی ممنوع و نامشروع است؟ وقتی ما دولت اسلامی میگوییم، گاهی به زمان حضور امام معصوم و گاهی به دوران غیبت توجه داریم. لذا این تقسیمبندی را در ابتدا باید انجام داد. اگر آن حکومت و دولتی که حق امر و نهی دارد، شخص پیامبر یا امام معصوم باشد، با توجه به اینکه پیش فرض ما این است که پیامبر معصون از گناه، خطا و اشتباه است و پیامبر و همینطور امام معصوم تصمیمی نمیگیرد که برخلاف مصالح جامعه باشد، قانونی وضع نمیکند که تضییع حقوق مردم را در پی داشته باشد، پاسخ این سؤال روشن است که سرپیچی، تمرد، مقاومت و نافرمانی مدنی در برابر یک قانون، یک تصمیم و یک سیاست که از جانب شخص پیامبر یا امام معصوم اتخاذ و به اجرا گذاشته شده است، نامشروع، ممنوع و حرام است. اما اینکه مجازات آن چیست، یک بحث ثانوی است. اینکه جرمی که اتفاق افتاده، چه جرمی است و مجازات متناسب با آن چیست، یک بحث ثانوی است و ممکن است موارد مختلف آن با هم فرق کند. گاهی پیامبر(ص) دستور جهاد و دفاع داده است و یک شخص یا یک گروه تمرد میکند، خب این جرمی است که مجازات سنگینی دارد. گاهی هم مخالفت و نافرمانی در یک امر کم اهمیتتر یا در یک امر عادی و معمولی صورت میگیرد، در اینجا ممکن است بگویید جرم آنقدر سنگین نیست تا مجازات سنگینی را بطلبد. ما فعلاً در مقام اینکه این چه نوع جرمی است و مجازات آن چیست، نیستیم. در دولت مشروعی که پیامبر یا امام معصوم در رأس آن است، احتمال خطا و اشتباه در مورد تضییع حقوق مردم در قانونی که تدوین و به اجرا گذاشته شده است، سیاستی که اتخاذ و تصمیمی که گرفته شده و به اجرا گذاشته شده است، منتفی است و لذا ما دلیلی برای اینکه کسی بتواند تمرد، تعرض و نافرمانی کند، نمیتوانیم پیدا کنیم، بلکه برعکس این دلیلی بر حرمت و ممنوعیت است.
اما گاهی در عصر غیبت، از دولت اسلامی صحبت میکنیم که در رأس آن امام معصوم نیست، بلکه در رأس آن شخصیت غیر معصوم است. یا در زمان حضور، کسی که این قانون را وضع کرده، شخص پیامبر نبوده، بلکه یکی از کارگزاران پیامبر یا یکی از کارگزاران امام معصوم است؛ مثلاً مالک اشتر در مصر فرمانی صادر کرده است، یا کارگزاران دیگری که در سایر نقاط ممالک اسلامی آن روز نصب میشدند و یک فرمانی صادر میکردند، در مورد اینها آن مسئلهای که در مورد معصوم مطرح است، مطرح نیست تا بگوییم احتمال خطا، اشتباه، تضییع حقوق مردم در مورد آنها منتفی است و لذا تمرد، سرپیچی و نافرمانی فرض ندارد. چرا؟ چون ممکن است یک فرمانده (همانطور که در تاریخ نمونههایی از آن وجود دارد) دستوری صادر کند و عدهای از سربازان احساس کنند این فرمان برخلاف شرع، حق و عدالت است. لذا در جایی که آمر و فرمانده، معصوم نیست و همینطور در زمان غیبت، آیا حق اعتراض و سرپیچی از فرمان وجود دارد؟ با مروری که انسان در آیات و روایات میکند، بنظرم در سه مورد این حق میتواند برای مردم مطرح باشد. اطاعت از پیامبر و امام معصوم مطلق است، چون احتمال خطا، اشتباه و ظلم و مانند اینها در مورد آنها منتفی است. اما اطاعت از غیر معصوم مشروط است و مطلق نیست. شما اگر به این آیهی شریفه توجه کرده باشید «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» اکثر فقها و مفسرین شیعه چون دستور اطاعت مطلق از اولی الامر داده شده است، این را قرینه میگیرند برای اینکه اولی الامر حتماً ائمهی معصومین هستند. قاطبهی مفسرین اولی الامر را معصومین معنا میکنند و میگویند شامل غیرمعصومین نمیشود. اگر به یاد داشته باشید در دههی اول انقلاب، یکی از نمایندگان مجلس سخنرانی کرد و اولی الامر را بر حضرت امام تطبیق داد. امام هم عکس العمل نشان دادند و اعتراض کردند که این حدود را رعایت کنیم. این تقریباً مورد اتفاق است که در این آیه دستور اطاعت مطلق از رسول و اولی الامر داده شده است. «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» بنابر این تفسیر که «اطیعوا الرسول» یعنی اطاعت از اوامر حکومتی پیامبر، پیامبر یک حق حاکمیت سیاسی دارد و اگر اطاعت از پیامبر از این آیه برداشت شود، اولی الامر هم عطف به رسول شده و دستور اطاعت مطلق داده شده است،این را قرینه میگیرند بر اینکه حتماً اولی الامر معصومین هستند، والا دستور اطاعت مطلق از غیر معصوم معنا ندارد. اگر اولی الامر شامل غیر معصوم شود، خدا دستور اطاعت مطلق نمیداد و چون دستور اطاعت مطلق فقط از خدا و شخص معصوم، معنا و مفهوم پیدا میکند. اما اطاعت در حکومت غیر معصوم یا از کارگزاران شخص معصوم در همان زمان حضور، اطاعت مشروط است. با مرور بر آیات و روایاتی که احساس کردم با این بحث تناسب دارد، بنظرم سه شرط برای اطاعت از شخص غیر معصوم وجود دارد؛ یعنی اطاعت از غیر معصوم مشروط به این شرایطی است که عرض خواهم کرد و در مواقعی که این شرایط وجود ندارد، سرپیچی جایز خواهد بود. اطاعت وقتی واجب نشد، نقطهی مقابل آن نافرمانی است. با توجه به اینکه بحث مقاومت و نافرمانی مدنی کمتر از نقطه نظر فقه امامیه مطرح شده، صرفاً یک درآمدی برای این بحث است؛ یعنی یک طرح مسئله است، والا ممکن است دوستان ملاحظات متعددی نسبت به این بحث داشته باشند و علت اینکه من این بحث را اینجا مطرح کردم، به این منظور بود که از سؤالات و ملاحظاتی که بنظر دوستان میرسد، استفاده کنم، چون بحث احتیاج به نقد و ادغام دارد. اگر نقاط ضعفی در بحث است، مورد توجه قرار بگیرد. بحث ما فعلاً یک بحث علمی و نظری است؛ یعنی فارغ از جریانات سیاسی و اجتماعی است. لذا اگر دوستان نکتهای بنظرشان رسید، بفرمایند تا استفاده کنیم.
بنظرم شرط اول در مورد اطاعت شخص غیر معصوم و حکومت در دوران غیبت، این است که قوانین و تصمیمات حکومت برخلاف شرع نباشد. فرض کنید مجلس یک قانونی را تصویب کرد و شورای نگهبان آن را تأیید نکرد، اما آن را برای اجرا ابلاغ کردند و به دولت فرستادند. میخواهند قانونی را که انطباق آن با شرع یا حداقل عدم مخالفت آن با شرع، توسط یک نهاد رسمی که در ساختار نظام پیشبینی شده، تأیید نشده است، به اجرا بگذارند، آیا اگر مردم معتقد باشند که این قانون برخلاف شرع است، باز هم موظف به اطاعت هستند؟ اینکه میگوییم لزوماً این نیست که آن قوانین و مقررات حتماً از رأس حکومت داده شده باشد، استانداری یک شهر دستور العملی را صادر میکند و برای اجرا به ادارات دولتی میفرستد و آن کسانی که این قانون را باید اجرا کنند، احساس میکنند این دستور برخلاف شرع است؛ مثلاً حس کنجکاوی یا فضولی فرد باعث شده که هر نامهای که برای کارمندان من در این اداره میآید، باید باز کنم و هیچ ملاحظهی امنیتی هم در کار نیست، لذا دستور میدهد که هر نامهای که میآید، اول من باید نامهها را باز کنم و ببینم چه چیزی در آن است و بعد به کارمندان بدهم. آیا چنین دستوری مجاز است که یک استاندار آن را صادر کند و مردم موظف به آن هستند، به این خاطر که این فرد کارگزار دولت مشروع اسلامی است؟ فرض ما این است که دولت، دولت مشروع است؛ یعنی از همهی سازوکارهای مشروعیت برخوردار است، والا دولت نامشروع بحث جداگانهای دارد که از آن در فقه بنام دولت جائر تعبیر میشود. در آنجا نه تنها مقاومت و سرپیچی جایز است، بلکه شورش و انقلاب برای برخی، به اندازهی تکلیف است. خب به صرف اینکه دولت، دولت مشروعی است، این فرماندار، استاندار یا کارگزار حق هر دستور و فرمانی را دارد و مردم موظف به اطاعت هستند؟ نه، چنین چیزی نیست. مواردی در تأیید این مطلب در فقه و سیرهی پیامبر(ص) وجود داشته است. داستان معروفی است که پیامبر یک گروهی را برای جنگ فرستاد و فرماندهی آن که میخواست سربازان را امتحان کند، دستور داد آتشی روشن کنند و گفت «پیامبر به شما دستور داده که از فرامین من اطاعت کنید، لذا یکی یکی وارد آتش شوید» این دستور را که داد، با هم اختلاف کردند و برخی گفتند «تو حق چنین فرمانی را نداری و این کار معصیت است و ما موظف به اطاعت نیستیم» برخی هم گفتند «این فرمانده منصوب پیامبر اکرم است و ما باید از او اطاعت کنیم» این اختلاف بالا گرفت تا اینکه گفتند باید خدمت پیامبر برویم، خدمت پیامبر آمدند و ماجرا را گفتند. نقلهای مختلفی وجود دارد. بنابر یک نقل پیامبر فرمود «ان ما طاعته فی المعروف» اگر تو دستوری دادی، این دستور اگر در راستای اطاعت الهی و معروف باشد، دیگران موظف به اطاعت هستند، اما تو یک دستور خلاف شرع دادی. در بعضی از نقلها از پیامبر فرمودند «اگر اطاعت میکردید و وارد آتش میشدید، تا روز قیامت در آتش میماندید» یعنی این امر گناه و معصیت است و فرمانده حق دادن چنین دستوری را ندارد و مردم هم حق اطاعت از دستور خلاف شرع را ندارند.
شرط دومی که از بعضی از آیات و روایات استفاده میشود، این است که احکام مقرراتی که از جانب حکومت وضع و صادر یا تصمیماتی که اتخاذ میشود، خطا و اشتباه نباشد. اگر خطا و اشتباه باشد، در اینجا هم تکلیف اطاعت وجود ندارد. لزوماً این تصمیمی که اتخاذ شده، ممکن است حکمی در شرع نداشته باشد تا ما بتوانیم تشخیص دهیم که این دستور خلاف شرع است یا نه. یک دستور است که مربوط به موضوعات میشود؛ مثلاً استانداری بنابر مصلحتی، تصمیمی گرفته است، اما مردم احساس میکنند این تصمیم و دستور خلاف مصلحت است؛ مثلاً حقوق آنها را زیرپا میگذارد یا بر اساس اطلاعات اشتباهی که به او داده شده است، این تصمیم را گرفته و دستور را صادر کرده و لذا اساساً تصمیم اشتباه است. آیا اینجا با علم به اینکه این تصمیم، تصمیم خطا و اشتباهی است، موظف به اطاعت هستند؟ فقهای ما خیلی شفاف در مسئلهی قضا، این مسئله را مطرح کردند که نقض حکم حاکم یا نقض حکم قاضی، در جایی که علم به خطا است، جایز است. نقض حکم جایز نیست، مگر اینکه علم به خطای حاکم داشته باشد. حالا گاهی در اجتهاد، گاهی در استنباط و گاهی در مقدمات خطا میکند.
شرط سوم این است که حکومت و دولت مشروع، به آن وظایفی که در قبال مردم دارد، عمل کند. این مطلب در برخی از نامههای پیامبر به امیرالمؤمنین نقل شده و از روایات معتبر و صحیح استفاده میشود؛ مثلاً در یک مورد روایتی از پیامبر اکرم است، که وقتی حضرت، علا ابن حضرمی را به ولایت بحرین نصب کردند، نامهای برای مردم آن دیار نوشتند و فرمودند «و انی قد بعثتم الیکم علا ابن حضرمی» من این آقا را به سوی شما فرستادم «وامرته ان یتق الله وحده لا شریک له» اولاً به او دستور دادم که تقوای خدا پیشه کند و شریکی برای خدا قرار ندهد «و ان یمین فیکم الجناح » به نرمی و لطافت با شما رفتار کند «و یحسنکم فیکم السیره» رفتار او با شما رفتار خوبی باشد «و یحکم بینکم و بین من لقاهم من الناس بما امر الله فی کتابه من العدل» در مقام حکمرانی به عدالت رفتار و حکم کند «و امرتکم بطاعته اذا فعل ذالک» و به شما هم فرمان میدهم اگر او این کارها را انجام داد، از او اطاعت کنید. بعد حضرت توضیح میدهند «فان حکم عدل» در مقام حکمرانی عدالت را رعایت کند «و قسم فاقسته» در مقام تقسیم بیت المال عدالت را رعایت کند «و استرحم فرحم» اگر این کارها را کرد «فاسمعوا له»، «ف» فای تفریع است، «فاسمعوا له و اطیعوا و احسنوا معاضرته و معونته» اگر او وظایف خود را در قبال شما انجام داد، شما هم سخن او را گوش و از او اطاعت کنید و حق برادری را نسبت به او ادا نمایید. نمونهی دوم نامهی امیرالمؤمنین است هنگامی که مالک اشتر را به مصر فرستاد، در نامهی 38 نهج البلاغه، حضرت غیر از دستورالعمل به مالک، یک نامه هم به مردم مصر نوشت و در آن نامه آمده «فاسمعوا له»، «ف» فای تفریع است «فاسمعوا له و اطیعوا امره فی ما تابع عن الحق» از او، در دستوراتی که منطبق بر حق و عدالت است، اطاعت کنید؛ یعنی امیرالمؤمنین به مردم نگفت که شما موظف به اطاعت مطلق از مالک اشتر هستید. یک مورد هم وجود دارد و آن اینکه ما گفتیم اطاعت از معصوم مطلق است، چون احتمال خطا و اشتباه در مورد آنها منتفی است، مع ذلک در یکی از خطبههای نهج البلاغه، امیرالمؤمنین اطاعت از خود را هم مشروط اعلام کرده است. در نامهی 50 نهج البلاغه، حضرت وظایفی را که در قبال مردم دارد، برشمرده است و بعد فرمودند «فاذا فعلت ذلک»، «ف» فای تفریع است، وقتی وظایف خود را در قبال شما انجام دادم «وجبت لله علیکم عن نعمه ولی علیکم الطاعه» اگر من وظایف خود را در قبال شما انجام دادم و حقوق شما را تأمین کردم، آن وقت حق طاعت پیدا میکنم و شما موظف به اطاعت از من هستید. «و ان لا تنکسوا» اگر دستوری دادم، حق ندارید از آن سرپیچی کنید. حضرت متفرع میکند بر انجام وظایفی که حکومت در قبال مردم دارد. چرا اطاعت از امیرالمؤمنین که معصوم است، اینجا مشروط ذکر شده است؟ یک احتمال این است که حضرت حتماً حقوق مردم را تأمین میکرد؛ یعنی از آن قضایای شرطیهای است که محقق الوقوع است. حضرت حتماً وظایف خود را در قبال مردم انجام میداد، لذا قطعی است که مردم باید از امیرالمؤمنین اطاعت کنند. یا بخاطر این است که حضرت بطور کلی و فارغ از اینکه حاکم چه کسی است، معصوم است یا غیر معصوم، وظایف و حقوق متقابل حاکم و مردم را تبیین میکند و به مردم آموزش میدهد که بعد از امیرالمؤمنین هم بدانند که اگر حکومت وظایف خود را در قبال مردم انجام داد، میتواند انتظار اطاعت و فرمانبرداری داشته باشد. نه دولت انتظار اطاعت مطلق داشته باشد و نه مردم عادت کنند که هر دستوری که از این فرمانده یا استاندار آمد، بدون اینکه توجه کنند خلاف شرع هست یا نیست، منطبق بر حق و عدالت هست یا نیست، اطاعت کنند؛ یا حکومت به وظایف خود در قبال مردم عمل نمیکند، ولی مردم خود را به اطاعت از او موظف بدانند. امیرالمؤمنین به مردم آموزش میدهد، بخصوص معلوم نیست که در آن زمان مردم اعتقاد به عصمت ایشان داشته باشند، این اعتقاد در یاران خاص بوده و شیعیان به مرور با این حقایق و معارف آشنا شدند. از نظر غالب مردم، البته نه یاران نزدیک ایشان، امیرالمؤمنین خلیفهی چهارم بود؛ یعنی همان انتظاری که از خلفای قبلی داشتند، از امیرالمؤمنین داشتند و همان جایگاهی که برای آنها قائل بودند، برای امیرالمؤمنین هم قائل بودند. لذا اگر چنین مقام و موقعیتی برای امیرالمؤمنین قائل بودند، قاعدتاً نباید تخلف میکردند. اینکه مکرراً تخلف میکردند و امیرالمؤمنین اینقدر از مردم زمان خود شکایت میکند، پیداست که آن موقعیتی که برای پیامبر قائل بودند، برای امیرالمؤمنین قائل نبودند. امیرالمؤمنین به زبان مردم حرف میزند که اگر من وظایف خود را در قبال شما انجام دادم، شما موظف به اطاعت هستید و من حق پیدا میکنم. حدیث معروف دیگری هم که همهی شما شنیدهاید و در سراسر فقه ما در موارد مختلف مورد استفادهی فقها قرار گرفته، این حدیث است «لا طاعت للمخلوق فی معصیه الخالق» نمیتوان در راستای اطاعت از مخلوق، معصیت خالق را کرد. این مسئله در سیاق نفس، مفید عموم است؛ یعنی حتی پیامبر. منتهی در مورد پیامبر و امام معصوم، این احتمال منتفی است که آنها دستوری بدهند که در این دستور معصیت خدا باشد. مرحوم محقق این حدیث را در معتبر نقل کرده است و تلقی به قبول کردند. حالا درست است که سند آن ذکر نشده، ولی شیخ صدوق الفاظ این حدیث را از پیامبر میداند و به ایشان نسبت میدهد. شارح کافی، ملا صالح مازندرانی میگوید «مضمون حدیث از مسلمات است و تردیدی در آن نیست» لذا نسبت به صدور چنین جملهای از معصوم تردیدی نیست و تعابیر مشابه به این هم با یک تفاوتهایی در تعبیر، فراوان نقل شده است. مواردی در روایات ما هست که به همین حدیث استناد شده و امام معصوم بعد از اینکه قصهای را نقل کرده، به این جمله که «لا طاعت للمخلوق فی معصیه الخالق» استناد کرده و این مضمونی است که تقریباً مورد قبول بوده و گاهی هم با یک تفاوتهایی بوده است؛ مثلاً پیامبر عبدالله بن مضافه را به فرماندهی سپاهی فرستاد (همان قصهای که عرض کردم)، آنجا حضرت به سپاهیان فرمودند «ای ما امیر امرته علیکم فامرکم بغیر طاعت الله فلا تطیعوا» بعد حضرت این جمله را فرمود «فانه لا طاعت فی معصیته الله» اطاعت از مخلوق که معصیت خدا را در پی داشته باشد، روا نیست.
یکی از حضار: اگر ما فرض را در زمان معصوم ببریم، خب مشخص است، ولی در زمان غیبت چون شریعت از فهم فقها رد میشود، مطلق نیست و اشکال مشترک دربارهی همین ساختار فعلی فقهای شورای نگهبان خواهد بود. شما فرمودید مجلس قانونی را وضع میکند و فقهای شورای نگبهان هم آن را بررسی میکنند، مانند همان قانون مالیات. در اینجا چطور میتوان تشخیص داد که این واقعاً حکم شریعت است یا نیست تا بعد مخالت با آن مجاز باشد یا نباشد؟ در اینجا لفظ مرجع یک مفهوم دارد و بطور قطع نمیتوان دربارهی آن نظر داد، بویژه در مورد مسائل جدید، چون بعضی از مسائل خیلی روشن هستند، ولی تشخیص اینکه آیا مسائل جدید در حوزهی اجتماع، معصیت خدا هست یا نه، کمی سخت است و قاعدتاً حکم فرمانبرداری یا مقاومت هم متغیر خواهد بود.
جناب آقای سید جواد ورعی: اگر ما این فرض را بپذیریم که در این ساختار، یک نهاد پیشبینی شده و فرض هم بر این است که اعضایی که در این نهاد قرار گرفتند، قدرت تشخیص اینکه این مصوبه برخلاف شرع است یا نه را، دارند. البته در برخی مواقع، فقط عدم مخالفت با شرع را اعلام میکنند و در بسیاری از موارد اصلاً نصاصی هم با احکام شرعی ندارد؛ مثلاً شورای نگهبان بر اساس یک مصلحت اعلام کرده که این مخالفتی با شرع ندارد، حالا ممکن است فقهای دیگری باشند که نظر دیگری داشته باشد، حالا اگر مقلد آن مراجع، اعتراض کنند و بگویند طبق نظر ما این خلاف شرع است، اشکالی دارد؟
- این مشکل دربارهی سودهای بانکی اتفاق میافتد، فرض کنید مجلس تصویب میکند و شورای نگهبان هم آن را میپذیرد، آیا من که مقلد فلان مرجع هستم، میتوانم در برابر آن مقاومت کنم یا خیر؟ در هر صورت هرج و مرج پیش میآید. الان سود بانکی قانونی است، اما خیلیها ممکن است آن را ربا بدانند.
- حدود و صغوری که برای حرمت این نافرمانی ذکر شد، این بود که نظم اجتماعی برهم نخورد. مقلدی میتواند بگوید چیزی که بانک از من مطالبه میکند، از نظر مرجع تقلید من خلاف شرع است، لذا من نمیدهم. مقاومت میکند و مثلاً جریمهی دیرکرد را نمیدهد. ممکن است با این کار، اختلالی در نظم اجتماع ایجاد نشود. تا این حد ممکن است بگوییم این حق محفوظ است، اما اگر از این حد فراتر برود و اختلالی در نظم اجتماعی ایجاد کند، حتی فقها در دولت جائر هم میگویند وقتی نظم اجتماعی بهم میخورد و موجب هرج و مرج میشود، جایز نیست. لذا تکلیف دولت مشروع هم کاملاً مشخص است. البته اینها ابهامات مسئله است و من کاملاً به این توجه دارم؛ یعنی سؤالات و ابهامت جدی در این بحث مطرح است و من هم نمیخواهم در اینجا به ضرس قاطع حرف آخر را بزنم و بگویم اینجا مقاومت جایز است یا نیست. فقط طرح بحث کردم، و الا اگر بخواهم ابهامات این بحث را مطرح کنم، ممکن است نیم ساعت دربارهی آن صحبت کنم.
یکی از حضار: یکی از دلالیل نافرمانی این بود که شخص این نیت را داشته باشد که بخواهد یک چیزی را انکار کند و قصد براندازی نداشته باشد. خب این را چطور میتوان تشخیص داد؛ یعنی یک فردی اعلام میکند که من نمیخواهم براندازی کنم، اما حکومت به این نتیجه میرسد که او قصد براندازی دارد، چطور میتوان این امر را تشخیص داد؟ ملاک تشخیص شرعی یا شرعی نبودن چیست؟ نکتهی دیگر این است که فردی مقاومت مدنی میکند و نتیجهی آن، نافرمانی افراد دیگر میشود؛ مثلاً فردی که در اجتماع جایگاهی دارد، بگوید من این کار را انجام نمیدهم و شخصاً هم اعلام میکند. آن فرد کاری نمیکند، ولی افراد دیگری که از این شخص تبعیت میکنند، به نافرمانی مدنی کشیده میشوند. در اینجا هم میتوان غالب نافرمانی به آن بدهیم یا خیر؟
جناب آقای سید جواد ورعی: این نکته را در تعریف عرض کردم. در این سؤال اولاً فرض بر این است که این فرد، متشرعی است که در حکومت اسلامی زندگی میکند، باید حقوق خود را بشناسد، آیا میخواهد ببیند که مخالفت با یک قانون برای او جایز است یا نیست؟ این یک نکته است، اما اینکه ممکن است واقعاً انگیزهی براندازی حکومت را داشته باشد، خب این امر در هر اقدامی که مسلماً هم مشروع است، ممکن است باشد. یعنی آنجاییکه مردم از یک حقوقی برخوردارند و حق نهی از منکر یا حق امر به معروف دارند، اصلاً وظیفه دارند که نصیحت ائمهی مسلمین را بکنند، در آنجا ممکن است انگیزهی براندازی داشته باشند یا انگیزهی او هتک حرمت حاکم یا فقیه عادل باشد...هر حرفی که آنجا نسبت به تشخیص انگیزهها میزنند، ما اینجا همان حرف را میزنیم. میخواهیم ببینیم آیا یک نفر یا یک گروه در دولت مشروع اسلامی، حق مخالفت با یک قانون و تصمیم را دارند یا ندارند؟ اینکه حالا سازوکار تشخیص آن چیست، بحثهای ثانوی است که منکر آن نمیشوم. اگر یک کسی اعلام نافرمانی میکند و بقیه تبعیت میکنند، همانطور که عرض کردم اگر نظم اجتماعی را تهدید کند، جرم است. اگر به براندازی حکومت کشیده شود، جرم است و بحث دیگری است که خارج از مفروض مسئلهی ماست.
یکی از حضار: حکم حکومتی در همان شرایطی که شما فرمودید حکومت مشروع باشد، به بیان مراجع که تبعیت از حکم حکومتی واجب است، چه جایگاهی دارد؟
جناب آقای سید جواد ورعی: خب این یکی از شرایطی است که من عرض کردم و خود فقها فرمودند که نقض حکم حاکم جایز نیست، حتی بر مجتهدین دیگر، مگر علم به خطا پیدا شود، حالا در استنباط یا در مقدمات آن خطا شده است؛ مثلاً حاکم اعلام میکند که فردا عید است یا فردا ماه رمضان است، ولی این آقا خودش ماه را دیده است و مطمئن است که فردا روزه گرفتن برای او حرام است، خب در اینجا همهی فقها گفتند نقض حکم حاکم جایز است.
- شخص میتواند مقاومت اجتماعی کند؟
- این بحث دیگری است که فرد میتواند مخالفت خود را اعلام و ابراز کند یا نه، که برای آن پاسخی ندارم.
یکی از حضار: ادلهای که فرمودید برای عدم اطاعت بود؛ یعنی قوانینی که مخالفت با شرع داشته باشد، اما مدعا این بود که آیا میتوان علیه آن حرکت مسالمت آمیزی کرد؛ یعنی دلیل، اخص بر مدعا بود.
جناب آقای سید جواد ورعی: بعضی از این متونی که به عنوان دلیل عرض کردم، میتوانست یک شرط را اثبات کند و نخواستم از یکایک همهی روایاتی که اینجا عرض کردم، برای هر سه شرط استفاده کنم. برخی فقط میتواند تصمیم خلاف شرع را اثبات کند که اطاعت از آن جایز نیست، ولی برخی از آنها هم میتوانند دو شرط را اثبات کنند. لذا نمیخواستم بگویم از یکایک این مواردی که نقل کردم، هر سه شرط استفاده میشود؛ مثلاً «لا طاعته فی معصیته الخالق» فقط جواز مخالفت با تصمیمات خلاف شرع را اثبات میکند و دو شرط دیگر را نمیتوان از این روایت اثبات کرد.
یکی از حضار: نافرمانی مدنی از حقوق یک فرد شهروند است، ولی فرد با تکلیف مواجه است، نه با حق...
جناب آقای سید جواد ورعی: خب این منافاتی ندارد، به قول جناب آقای قاضیزاده گاهی بعضی از حقوق، جنبهی تکلیفی دارند که از آن به حق الوظیفه یاد میکنند، هم حق دارد، هم مکلف به مخالفت است.
- شما اعمال بحث در نافرمانی مدنی کردید، اما بحث که مطرح میشود ظاهراً نافرمانی مدنی حق برای یک شهروند است.
- این را قبلاً عرض کردم که چرا فرمانبرداری مدنی است.
یکی از حضار: در این شرایطی که شما فرمودید، شرط اول این است که قوانین و تصمیمات حکومت برخلاف شرع نباشد، الان هر گروهی میتواند ادعا کند که بنظر ما این تصمیم خلاف شرع است. اینکه شما فرمودید تصمیمات حکومت خلاف شرع نباشد، هر فرد یا گروهی میتواند این ملاک را تشخیص بدهد؟
جناب آقای سید جواد ورعی: بله، بالاخره پرسش بعدی این است که اگر چنین حقی وجود دارد، آیا هر کسی در هر زمینهای این حق را دارد یا یک نهاد مشخص باید تشخیص دهد که این خلاف شرع است یا نیست، خلاف مصلحت است یا نیست، حقوق مردم برخلاف حق و عدالت است یا نیست، مرجع این امر چه کسی است؟ این بحث دیگری است که باید در دنبالهی این بحث مطرح شود.
یکی از حضار: ما الان نسبت به قوانین جمهوری اسلامی میتوانیم دو نظر داشته باشیم. یک نظر که به آن نظر حکومتی میگویند، این است که قوانین حکومتی واجب الاجرا است و هیچ کس حق مخالفت با آن را ندارد و نظر دیگر میگوید این قوانین تا زمانی که حق کسی را ضایع نکند و حق الناس نشود، واجب الاطاعه است. اگر این تششت آراء را در نظر بگیریم، تقریباً یک جامعهی حداقلی است که مردم در آن حق همدیگر را نمیخورند و یک جامعهی منظم و منسجم که همه در آن یک روال عادی را در پیش بگیرند، نیست. چرا اینچنین است؟
جناب آقای سید جواد ورعی: جواب را خودتان در سؤال گفتید. البته نمیدانم نظر دوم را از چه کسی نقل کردید.
- بعضی از بزرگان فرمودند تا زمانیکه قانون جمهوری اسلامی به رعایت نکردن حق الناس نرسد، واجب الاطاعه است.
- گاهی سؤال ما نسبت به قانونی است که وضع شده است، که مثلاً کسی مدعی باشد قانونی خلاف شرع است یا حقوق مردم را تضییع میکند. گاهی هم این است که آیا قانونی که وضع شده است، بدرستی اجرا میشود یا نه؟ مثلاً نسبت به قانون بانکداری اسلامی این شبهه وجود دارد. آیت الله رضوانی که بانکداری اسلامی را از همان ابتدا تقریر کردند، میگفتند «این مسئله از نظر قانون و انطباق با شرع، هیچ اشکالی ندارد، اما در مقام اجرا، نه متصدیان بانک و کسانی که این قانون را باید اجرا کنند، درست این قانون را میشناسند و به درستی اجرا میکنند و نه آن مردمی که قرارداد را امضا میکنند و باید به آن قرارداد ملتزم شوند، آن را اجرا میکنند» مشکل در مقام اجرا است، نه در مقام قانونگزاری. طرف وام خودرو میگیرد، اما با آن لوازم خانه میخرد. وام تعمیر خودرو میگیرد، اما با آن خانه میخرد. این خلاف قرارداد است. آن کسی که وام را میگیرد، نمیتواند چنین کاری کند. یا وقتی میروید از رئیس شعبه وام بگیرید، به جای اینکه توضیح بدهد که این یک قرارداد بین مشتری و بانک است، میگوید این وام را با سود 27 درصد میدهیم. رئیس بانک با همان ادبیاتی که رباخواران در بازار حرف میزنند، حرف میزند و خودش هم متوجه نیست.