بسمه تعالی
به تاریخ: 11/02/1389
نظریه پرداز: حجة الاسلام و المسلمین دکتر محمد حسین بهجت پور
ناقد: دکتر محمد کاظم شاکر
مقدمه موسسه:
یکی از بحثهای مطرح شده در دوران معاصر نظریه تفسیر قرآن بر اساس ترتیب نزول است. ترتیبی که مسلماً با ترتیب مصحف متفاوت است. این دیدگاه طرفداران متعددی دارد که در سطحهای متفاوت به این نظریه پرداختهاند. افرادی چون محمد عزتدروزه، مهندس مهدی بازرگان، مل؟؟؟ و حسن حنفی و... با تفاوتهایی که در طرح نظریه و سطح آن دارند از نظریه پردازان این مباحث هستند.
جناب حجت الاسلام و المسلمین بهجت پور از محققان حوزوی و عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه در این زمینه نیز صاحب نظر بوده و تألیفاتی را داشتهاند و هم اکنون نیز در این زمینه پژوهشهایی را در دست تألیف و انتشار دارند. ضمن تشکر از ایشان در ارائه نظریه در جمع دوستان موسسه فهیم و تشکر از جناب آقای دکتر شاکر در قبول حضور در جلسه بعنوان ناقد، حصل این جلسه را بعد از ویرایش آن توسط دو استاد محترم در معرض دیدی بینندگان قرار میدهیم.
مقدمه:
قبل از هر سخنی باید تشکر کنم از برادرمان جناب آقای قاضی زاده که اسباب چنین دیداری را فراهم کرده اند و تشکر کنم از دکتر شاکر که زحمت نقد و سنجه عرایضی که گفته خواهد شده را به عهده گرفته اند. همچنین سالروز شهادت شهید مطهری را گرامی داشته و روز معلم را پاس می دارم.
همان گونه که از عنوان جلسه پیداست موضوع بحث عبارت است از سبک تفسیر به ترتیب نزول که از آن به تفسیر تنزیلی یاد می کنیم. این نظریه بر اولویت تفسیر نگاری و حد اقل رعایت ترتیب در هنگام انجام عملیات تفسیر را تأکید دارد، چه در تفسیر ترتیبی یا تجزیئی و چه در تفسیر موضوعی ولی قبل از بیان اصل نظریه چند نکته را عرض می کنم:
- از این نوع تفسیر نگاری به عنوان سبک یاد می کنم به این معنا که صرفاً تلاش مفسر در این شیوه، چینش خاص دادن به آیات مورد مطالعه و تلاش برای فهم آیات در سیاق خاصی است که به آیات می دهد بدون هیچ گونه تغییری در منابع و ابزاری که مفسرین در تفسیر مورد توجه قرار داده اند. به معنای دقیق اگر مراد از روش تفسیر، استفاده از منبع یا ابزار خاصی در تفسیر است و گاهی این استفاده از نوع تفسیر نقلی است و گاهی اجتهادی و یا عقلی، در این سبک تفسیر هم دقیقا از همین منابع و ابزار استفاده می شود و مفسر اصرار ندارد هیچ یک از این منابع و ابزار را کنار بگذارد.
- نکته دیگری که باید بر آن تاکید شود این است که تفسیر به ترتیب نزول به دنبال اهداف و اغراضی است که نیازی به مساله تاریخ گذاری قرآن ندارد. کار بسیار مهمی که برخی مثل آقای دکتر نکونام در تلاش هستند به آن برسند موضوع کار تفسیر تنزیلی نیست چون این تفسیر به دنبال ساماندهی مفاهیمی است که این مفاهیم تاثیر خاصی را بر مخاطب در رویکرد تربیتی و با نگاه تحول آفرینی دارد. بنابراین رابطه آن دو می تواند در بحث مبادی این بحث باشد و یا در کشف جداول که ممکن است نقطه های مشترک و یا مخالفی با هم داشته باشند.
- ما در این سبک تفسیر اعتقادی به تغییر آیات در سوره ها نداریم، چون معتقدیم جابجایی در آیات به دنبال اغراض سوره بوده و لذا اصرار داریم این سبک بر اساس رویکرد ترتیب نزول سوره ها بحث شود نه ترتیب آیات که دلایل آن را در مکتوبات قبلی ام ارائه داده ام. پس ما تفسیر را بر اساس ترتیب نزول سورهها بحث می کنیم لذا می تواند ترتیبی باشد و یا موضوعی.
چرا اصولا سبک ها عوض می شود در دروره ای به تفسیر مصحفی می پردازیم و گاهی به تفسیر موضوعی و الان از تفسیر بر اساس ترتیب نزول صحبت می کنیم؟
فکر می کنم هنگامی که از تفسیر تنزیلی یاد می کنیم در تلاش هستیم که ناگفته هایی از قرآن را کشف کنیم که تنها از این راه به دست می آید و الاَ اگر این هدف نباشد اتفاقی که می افتد بازی با قرآن و معارف قرآنی است. حضرت آیت الله معرفت در جلد دوم التفسیر و المفسرن وقتی به تفسیر پا به پای وحی بازرگان و یا تفسیر الحدیث و بیان المعانی که تفاسیرِ ترتیبِ نزلیاند میرسد، می نویسد این که کاری ندارد. تا حالا سوره را این گونه می دیدید و الان گونه ای دیگر. اگر لایه های معرفتی جدیدی باز نشود که کاری عبث است، خصوصاً که زمینه را برای عوض کردن مصحف فعلی فراهم می کند. بنابراین به نظرم می رسد باید این نکته روشن شود که در تفسیر تنزیلی چرا به دنبال این سبک هستیم؟
به نظرم چیزی که می تواند ستون خیمه چنین روشی باشد کشف روش است. قرآن یک سلسله مفاهیمی دارد که بر اساس یک برنامه حکیمانه و نقشه دقیق، بدون کم و کاستی بر پیامبر نازل می شد. ما در طول مطالعات قرن ها کار تفسیری تلاش زیادی کرده ایم تا مفاهیم را بفهمیم. مفاهیمی مثل توحید و ابعاد آن یا ربوبیت و ابعاد آن و ... اما این چگونه اتفاق افتاد که بخشی از جامعه شرک آلود زمان پیامبر دینی شد؟ به تعبیر شهید صدر، پیامبر یک تحول همه جانبه به وجود آورد. امروزه در علم مدیریت مطرح است که تحول از چه نقطه ای آغاز می شود و چه مراحلی را دارد و به کجا می رسد؟ در هرحادثه و مرحله ای یک رهبر با چالش ها باید برخورد مناسب داشته باشد. یک آرشیتک در حین عمل به دانش های مختلف نیاز دارد. این تربیت و آموزش پیامبر چگونه اتفاق افتاد؟ به مدد قرآن. كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ؛ كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را به فرمان پروردگارشان از تاريكى به روشنايى ببرى و به راه خداى پيروزمند ستودنى راه نمايى( ابراهیم/1).
پیامبر به مدد قرآن یک حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب داشت. پیامبر مسئول اخراج کردن مردم از وضع موجود به مطلوب بود. چه چالش هایی برای ایشان به وجود می آمد و اولویت های ایشان چه بود؟ ما می خواهیم این را مطالعه کنیم، صرف نظر از ابعاد پسینی و کارآمدی آن. پیامبر قطعا در یک دوره 23 ساله در اردوگاه شرک خیمه می زند و وارد مجادله با طرف مخالف می شود. استدلال می کند و یک جمع را باخود همراه می کند و با آنها یک حکومت راتشکیل داده و به قول شهید صدر، یک امت را پایه گذاری می کند. آیا می توان در این رسالت هر چند جزئی قرآن تردید کنیم؟ پیامبر چنین تغییری را رقم زدند و این به مدد قرآن بود. حضرت امیر می فرمایند پیامبر به مدد نوری که باید به آن اقتدا شود این تغییر را انجام داد. مراد ایشان قرآن است. اگر این تغییر را به عنوان زمینه فعالیت قرآن حذف کنیم بسیاری از قرائن حالیه و مقامیه و سیاق ها حذف می شود و اگر به تعبیر آیت الله جوادی به فضای نزول یا جوَ نزول قرآن توجه نکنید، خیلی از چیزها برای ما نا مفهوم می شود. چرا ربوبیت و معاد و یا ... یک جا نیامد؟ این هاچه نسبتی با حادثه داشتند؟ اگر ما خود را از این بستر اجتماعی و فرهنگی جدا کنیم پیوندها از بین می رود. پیوند دقیق تر و عمیق تر بین متن و واقع، تفسیر تنزیلی را توجیه میکند و توضیح می دهد و روشن می کند که چرا باید این سوره بعد باید بیاد و یا قبل؟ من در جمع نخبگان قرآنی در خدمت مقام معظم رهبری توضیح دادم که مثل قرآن، مثل فرش است. مثلاً مفسر موضوعی چکار می کند؟ میگوید چرا کل رنگ های سیاه، بنفش و ... یک فرش را یک جا نگذاریم، چون این ها همه یک تار و پود هستند. در حالی که این گونه نیست. این تار و پود ها با هم تفاوت دارند. قرآن را از بستر واقعی و فرهنگی تاریخی اش جدا می کنند لذا شما ببیند چه قدر اختلاف بین این تفاسیر هست. تفسیر به ترتیب نزول به دنبال کشف روش های تحول آفرین است و اصراری نداریم که کپی برداری شود و شرایط و اقتضائات آن زمان دقیا در زمان مابازسازی شود. اگر جامعه، رهبر و چالش های رهبری و یا ویژگی های عرب متحول شد و نقش ایفا کرد باید همه این ها را دید. در این زمینه چه منبعی از قرآن قابل اعتماد تر و متقن تر است؟
وقتی به قرآن سر می زنیم خودش توضیح می دهد که خوب است با این روش به قرآن نگاه شود.
من در یک نوشته ای در اصول گام های فرهنگی که حدود 120 اصل است و هنوز چاپ نکرده ام تا یک دوره تفسیر نوشته شود، توضیح داده ام که وقتی به رسالت قرآن توجه می شود که هدایت است - در دو ناحیه ارائه طریق و ایصال الی المطلوب- فهمیده می شود که رسالت قرآن تربیت است نه آموزش. یعنی رسالت قرآن تربیت مدار و کاربردی است و آموزش آن بر مدار تغییر و تحول است. در زمینه ابعاد این سبک توضیح داده ام که دنبال این نیستیم که اثبات کنیم سوره ها توقیفی نیست در ترتیب فعلی، هرچند تردید جدی در این هست ولی این یک روش مطالعه است و توضیح داده ایم که به آیات استثنایی توجه داده می شود.
یکی از نگرانی هایی که شاید در پس این همه بحث ها در همه زمان تحقیقاتم داشته ام بحث مشرعیت این سبک تفسیر می باشد ولی ادله کافی برای آن هست از جمله سیره خود پیامبر در تفسیر آیاتی که بر او نازل شده و آنها را می خوانده و تفسیر می کرده است. به نظر بنده اینکه تفسیر حضرت علی هم یک روز نگار است و جای تردیدی ندارد. برخی تردید کرده اند که مصحف حضرت امیر به ترتیب نزول بوده است یا نه. ابن الکواء به حضرت علی (ع) می گوید وقتی شما در خدمت پیامبر نبودی چگونه آیات و تفسیر آن را می نوشتی؟ حضرت فرمود پیامبر بعدا از نازل شدن آیات و حضور من، متن آیات و تفسیر و تنزیل و تاویل را به من می گفت. سیدهاشم بحرانی می نویسد حضرت علی به پیامبر عرض کرد که من در آیات و تفسیر و تنزیل در حافظه ام می سپارم آیا کافی است و یا بنویسم؟ پیامبر فرمود این مخصوص تو تنها نیست بلکه سهم اوصیا تو نیز هست. تذکر این نکته نیز ضروری است که مصاحف ابن مسعود و ابی بن کعب که قرآن صرف نبوده است بلکه همراه با تفسیر بوده از جمله مصحف امام علی که در دست امام زمان است نیز این گونه بوده است.
افزودن بر آن مواردی وجود دارد که خود اهل بیت به تفسیر به ترتیب نزول استناد می کنند. مثلا در باره ازدواج موقت که صحابی امام به آیات سوره معارج استناد می کند امام می فرماید آیه: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيم در سوره نساء است که مدنی است و با آیه مکی که نمی تواند نسخ شود. این روشن است و یا در باره عفو سوال شده است که در سوره بقره است و در سوره دیگر که قبل از آن نازل شده است عفو را توضیح داده است. پس تفسیر تنزیلی نه خدشه ای بر مشروعیت آن وارد است و نه منعی از آن.
هدف بزرگ در تفسیر تنزیلی تحول آفرینی و تربیت زا بودن آن است. فوایدی که در این سبک تفسیری است را می توان در دو دسته جای داد: الف) فواید نگارشی تفسیر؛ ب) فوایدی که در رعایت ترتیب نزول می باشد. من در رابطه با نگارش تفسیر عمدتا بر همین فائده کشف روش تأکید دارم. که انواعی دارد:
- بدست آوردن روشهای تحول دینی.
ما زنجیره روش را لازم داریم که از کجا شروع کنیم و در عمل با چه محور و شعاری آغاز کنیم و چگونه چالش ها را بگذرانیم که این نهادینه شود.
- کشف مراحل فرهنگ شدن و درونی شدن مفاهیم دینی؛
چگونه شد که شرک مسلط کنار زده شد و توحید جایگزین شد. مثلا در باره توحید چگونه این اتفاق افتاد؟ شهید بهشتی کتابی دارد به نام خدا در قرآن که به مقایسه فلاسفه و عرفا و متکلمان و قرآن در بیان توحید می پردازد و گفته است سبک فلاسفه و عرفا با قرآن تفاوت دارد. این سبک توحیدی که الان در کتب فلسفی هست که توحید ذات و صفات و افعال و عبادت در قرآن این گونه مطرح نشده است. آن چه در قرآن هست توحید افعال و عبادت است و توحید صفات و ذات به تبع آن آمده است. وقتی فیلسوفانه و عارفانه به قرآن نگاه می کنیم در این نگاه این لطائف به دستمان می آید ولی جزء ظاهر و نص قرآن نیست. من در مقاله ای در باره این مطلب نوشته ام به نظرم محور قرآن توحید بندگی است و برای این کار از توحید افعالی استفاده کرد. من سیرش را در همین نوشته ها آورده ام که ببینید از سوره علق، قلم، مدثر و ... شرع می شود و تا به سوره 22 - سوره اخلاص- می رسیم که بحث توحید ذات و صفات مطرح می شود که پیوند خورده با ربوبیت و عبودیت است و در سوره نجم پیرایه ها از باری تعالی زوده می شود و این سیر مراعات می شود. مدل قرآن در مبحث توحید با مدل امروزی که ما در مباحث نظری و عملی مطرح می کنیم متفاوت است و می توان این ها را کشف کرد.
- کشف هندسه تحول، این که چند مفهوم با هم نقش ایفا می کنند، مثلا توحید و معاد و نبوت و ... با هم نقش ایفا کرده و با هم یک تغییر و مفهوم را رقم می زند. ما اگر بخواهیم این مساله را تلقی کنیم بهترین گزینه این است که این ترتیب را در نگاه تنزیلی بررسی کنیم کما این که در قرآن می بینیم فراوان دستوراتی به پیامبر هست مثل كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلا. آیا این ها مطلق است یعنی پیامبر باید یک دوره آموزش ببیند از هر کجا بود و به هر کجا رفت یا نه باید دقیقا با گام های تحول رقم بخورد؟ اثبات یا نفی آن چگونه قابل کشف است؟ از کجا باید به دست بیاید؟ بنده اخیرا کتاب آیت الله جوادی در رسالت قرآن را دیدم که می فرماید قرآن اول فرد و بعد خانواده و بعد جامعه را ساخت. دلیل ایشان چیست؟ وقتی می خواهند بحث های خانواده را مطرح کنند به سوره نساء و احزاب و نور می پردازند و به بحث ساخت اجتماع به سوره های مدنی. ( ر. ک: قرآن در قرآن جلد اول). برخی می گویند قرآن در تحدی از کل به جزء رفت آیا واقعا این گونه است یا ما داریم به قرآن تحمیل می کنیم. آیت الله مصباح در قرآن شناسی مجموعه ای از اهداف قرآن را لیست کرده اند: اهداف بینشی و گرایشی و عملی و بعد می فرمایند ترتب دارند. دلیل این ترتب از کجاست؟ اثبات و یا نفی آن از کجاست که قرآن چنین کاری را کرده است. آیا غیر از این است که باید ترتیب را ببیند و بر اساس آن اثبات یا نفی کنند و یا ملاحظاتی بر آن بیان کنند؟
من در مبحث مربوط به فوائد رعایت ترتیب تنزیلی در تفسیر به هر سبکی که باشد هم چند نکته را گفته ام: چرا یک جا مثلا از واژ فلاح و یک جا سعادت و یک جا فوز استفاده می شود با این که نزدیک به هم می باشند. چرا در سوره اعلی قد افلح من تزکی می گوید نه قد اسعد من تزکی؟ ما یک سری مفاهیم داریم که به تدریج تبدیل به اصطلاح شده اند. بحث بسیار جالبی جناب آقای شاکر در باره زبان قرآن دارند تحت عنوان زبان خاص و عام قرآن. مثلا من در کتابی شرح داده ام که این گونه نیست که این واژه ها از اول به شکل اصطلاحی در قرآن آمده باشد و اگر به شکل اصطلاحی هم آمده باشد مصداق های محقق این اصطلاح به تدریج توسعه پیداکرده است. مثلا واژه تقوا و محسنین. انقلابی سال 42 با 57 و 60 گرچه یک مفهوم است ولی آیا توسعه مفهومی ندارند؟ اینکه الان که آیاتی نازل میشود و از مردم تقوا یا احسان میخواهد. قرآن چه انتظاری دارد و از کجا فهمیده می شود. علامه به این نکته توجه داشته و گفته صلات در سوره های قبل از قصه معراج به معنای نماز مصطلح امروزی نیست. بنابراین وقتی می گوییم «اَوْ اَمَرَ بالتَّقوی» در سوره علق بایدچیزی را بفهمیم که مثلا در ذالک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین بایدتوسعه پیدا کرده باشد. مفاهمیم که در ذیل آیه 2 و 3 سوره بقره آمده که نمی شود در شرح او امر بالتقوی در سوره علق آورد. به چه دلیل باید آن را بیاوریم؟ ببینید بحث من تنزیل است یعنی گزاره را آن گونه که نازل شد بفهمیم. فایده دیگر شناخت بهتر روایات اسباب نزول است. کشف مراد جدی وظیفه مفسر است و مفسر می آید اسباب نزل فراوانی را ذیل آیات بیان می کند به چه دلیل؟ می شود صحیح یاغلط را تشخیص داد. راه های مختلفی گفته شده است و من هم گفته ام یکی توجه به ترتیب نزول است. لباب النقول سیوطی می گوید وقتی پیامبر در بالای نعش حمزه قرار گرفت گفت من هفتاد نفر را می کشم و آیات سوره نحل نازل شد در حالی که سوره نحل مکی است. یا وقتی مرحوم قمی ذیل سوره علق توضیح می دهد که وقتی حضرت ابوطالب مرحوم شد ابوجهل قریشی ها را جمع کرد و گفت ناصر پیامبر مرد بیایید بریم و با محمد بجنگیم در حالی که سوره علق در ابتدای بعثت نازل شد و ابوطالب در دهم بعثت مرحوم شد. این گونه برخورد با قرآن آن را از معنای واقعی اش و معنا داری خالی می کند. فائده دیگر تقلیل احتمالات است. کار مفسر کشف ابهام از آیات است در حالی که برخی در آیه «و الشفع و الوتر» تا دوازده احتمال را گفتهاند که برخی از احتمالات از سورههای بعد به دست آوردهاند که برخی از این سورهها هشتادمین سوره است و حال آن که سوره فجر دهمین سوره است.
در اینجا این نکته را بگویم که اولویت تفسیر تنزیلی بر دیگر روش ها و انحصارش در کشف روشها بهترین راه است ولی منطق آن بحث دیگری است که باید روی آن کار شود و جای بحث و فرصت دیگری را دارد.
ناقد: دکتر محمد کاظم شاکر
بسم الله الرحمن الرحیم. استفاده کردم از بیانات استاد بهجت پور و عذر خواهی می کنم از عزیزانی که مصدع اوقاتشان می شوم. من نمی دانم به عنوان مخالف روش تفسیر تنزیلی صحبت کنم که چنین مخالفتی را ندارم و نمی دانم نظریه رقیب، چه کسی طرفدارش است ولی ابهاماتی داریم در این نظریه که آن ابهامات باید بر طرف شود.
- در یک جلسه سه نگاه به تفسیر ترتیب نزول بررسی شد که اول باید تنقیح مورد نزاع بکنیم. دعوای ما با کیست و سر چیست؟ آیا اسباب نزول دخالت دارد در تفسیر قرآن؟ در این مورد با کسی اختلاف داریم؟ مفسران سنتی پذیرفته اند که 15 درصد آیات دارای اسباب نزول خاص هستند و این مورد اتفاق همه است. بحث دیگر تقویم نزول آیات است که مثلا در کدام ظرف زمانی این آیات نازل شده اند که مفسران به تقویم نزول آیات در حد کلی مکی یا مدنی بودن و ابتدای مکی و مدنی بودن اکتفا می کنند و در آن اختلافی نیست.
می ماند بحث سوم که عبارت است از ترتیب نزول که آقای بهجت پور بر این اصرار دارند که ترتیب در تفسیر دخالت دارد ولی مفسران سنتی گرچه به این بحث نپرداخته اند ولی به ترتیب نزول در تفسیر مدخلیتی نداده اند. یعنی این که مثلا سوره مزمل در چه زمانی و شرایطی نازل شده است در فهم خود آیه دخالت دارد ولی این که تا ندانیم مفاهیم سوره های قبل از آن را نمی توان مفاهیم آیات سوره مزمل را فهمید این محل بحث و مناقشه است. مثلا این که در سوره 114 مفاهیمی مثل تقوا هست باید مفاهیم سوره های پیشین را یافت و با توجه به آن مفاهیم سوره 114 را فهمید این به چه دلیل است؟ این مورد مناقشه است و باید ادله خود را در این زمینه بیان کنید که به نظرم ادله شما در این زمینه نارساست. خود شما در جزوه ای که دارید یکی از مبانی تان گفتاری بودن زبان قرآن است و گفته اید که قرآن به مقتضای حال نازل می شده است و حال آن که در یک سخن گفتاری کمتر باید ترتب وجود داشته باشد، بر خلاف یک نوشتار که فصول بعدی باید مترتب بر فصول قبلی باشد. قرآن کتاب موعظه و ذکر است که می تواند مباحث بر هم مترتب نباشد و هر سوره ای جداگانه یک مقصدی را در پی داشته است که خیلی بر هم ترتب ندارند و اگر شما می گویید ترتب دارد باید ادله ای بیاورید.
- مطلب دیگر این که آیا قرآن واقعا این گونه نازل شده است که مثلا یک بیمار ثابت و با شرایط ثابت در یک آزمایشگاه ثابت بوده و الان این ثبوت برقرار است تا بتوان بر اساس همین ترتیب نزول به تفسیر پرداخت و به آن تحول آفرینی رسید؟ این ترتب مثل آن آزمایشگاه نیست و هر یک شرایط خاص خود را دارد. شرایط مکی و مدنی و زمان صلح و جنگ و ... با هم متفاوت بوده است پس نمی توان دقیقا همان فضا را در این زمان دخالت داد.
- نکته ای دیگر اینکه اشاره کرده اید که چرا علامه آیه سوره معارج را که قبلا نازل شده با بقره که بعدا نازل شده تفسیر کرده است و یا بر عکس. نباید این گونه تفسیر کرد. من می گویم که چه اشکالی دارد و لزومی ندارد که حتما آن گونه که شما می گویید باید عمل کرد؟ صحبت من بر سر لزوم است. هیچ اشکالی ندارد که به سوره قبل و یا بعد استناد کرد چرا که متکلم همه این گفتار ها و سوره ها خداوند حکیم است. هر سوره ای اولا خودش معنای مستقل دارد و به مقتضای حال که همه اش در یک کلیت قرار گرفته است.
- این که تاکیددارید این ترتب می تواند تاثیر داشته باشد حرف من این است که می تواند این شرایط و ترتب عوض شود. مثلا یهود در مکه باشد و مشرکین در مدینه باشند آن وقت شما این ترتب را چگونه حل می کردید. حرف شما این است که این ترتیب ها و ترتب در مفهوم ها دخالت دارد ولی حرف من این است که هیچ دلیلی بر این مطلب نیست.
- این که گفته اید که برخی یک سری آیات را چیده اند مثل اخلاق در قرآن در حالی که توجه نداشته اند که آیات اول در انتها و آیات مثلا انتهایی در ابتدا، نازل شده اند و این اشکال دارد. نقد من این است که ترتب مفهومی و منطقی غیر از ترتب زمانی است. چه دلیلی بر این داریم که ترتب منطقی همان ترتب زمانی است. به جای این که آیات را بر دوره و زمانی خاص محصور کنیم تا قابل فهم باشد باید بیرون از زمان باشد تا فهم شود و اتفاقا این را ائمه در پاسخ به اصحاب گوشزد می کردند که می گفتند فلان آیه در بدر یا احد و خیبر نازل شده است پس برای ما چه باقی می ماند که ائمه می گفتند که باید باطن را فهمید نه این که آیات را بند به زمان کرد.
- این که گفته اید تفسیر ترتیبی رجحان دارد و بعد گفته اید که این یک سبک است و این دو با هم سازگاز نیست. مرجوح شما تفسیر نکردن است و یا تفسیر مصحفی؟ اگر یک سبک است پس رجحان معنایی ندارد. در این که گفته اید سبک تفسیری این یک اصطلاح نا مفهوم است. من قبلا در یک جلسه سه گروه را بیان کردم که یک گروه گرایش تفسیری است مثل ملا حویش و دروزه که آمده اند مثلا سوره ها را جابجا کرده اند ولی اساس همان تفسیر مصحفی است. گروه دوم روش تفسیر است کاری که شما کرده اید و گفته اید آیات بعدی را باید با آیات قبلی تفسیر کرد نه آیات بعد از خود و گروه سوم که مکتب تفسیری است که مبانی خاصی دارند مثل نصر حامد ابو زید و محمد آرکون و ... که شما ظاهرا این را قبول ندارید پس باید این را مشخص کنید که منظورتان از سبک چیست. شما گفته اید این مثل تفسیر موضوعی و یا یک تفسیر موضوعی است.
- دغدغه ای که نوعا وجود دارد و خودتان اشاره کردید که تا به حال قرآن مصحفی تفسیر شده است و حالا اگر این گونه – تنزیلی- تفسیر کنیم این شاید یک مقداری وهن به قرآن باشد و بازی با قرآن. به نظرم بهتر این است که همان تفسیر مصحفی مراعات شود ولی در تفسیر آیات ترتیب نزول آیات هم در نظر گرفته شود.
سوالاتی هم اگر از ناحیه حاضران و جمع دوستان هست مطرح شود تا به صورت یک جا به سوالات و نقد ها پاسخ داده شود.
سوال اول: اگر تفسیر بر اساس ترتیب نزول در جریان استنباط فقهی هم باشد منجر به اماته بخش زیادی از قرآن خواهد شد این نگرانی را چگونه بر طرف می کنید؟
سوال دوم: اگر تفسیر آیات را بر اساس ترتیب به دست آوریم ما را در درک آن فضا و زمان و مراد آیات برای آن زمان کمک می کند و برای شناخت حتی تحول آفرینی و نقش تربیتی قرآن در آن زمان بسیار مناسب است ولی شما می پذیرید که قرآن مخاطبین دوره ای دارد؟ یعنی آیا شرایط متفاوتی جلوی قرآن نیست؟ این به نظرم برای آیندگان یک تحکم و ادعای بی دلیل است خصوصا این که خودتان یک ان قلتی کردید که اگر ترتیب مصحف را توقیفی بدانید اشکال جدی تر می شود. نظرتان در این باره چیست؟
سوال سوم: در آیات و احادیث به تدبر آیات خیلی سفارش شده ولی نداریم که مثلا از اول به آخر قرآن تدبر کنید این با نظریه شما چگونه سازگاری دارد و دیگر این که آیا چنین تفسیری سابقه داشته است؟
سوال چهارم: سوال اساسی این است که چه اطمینانی برای تاریخ نزول سوره ها دارید؟ اگر روایت تاریخی باشد که موجب تردید است و اگر از خود آیات است که خودش محل اشکال است.
استاد بهجت پور:
بسیار استفاده کردم از نکته ها و ظرایفی که در نگاه آقای شاکر هست و موجب تقویت بحث می شود. از دوستان هم تشکر می کنم و معتقدم که این گونه جلسات موجب آشکار شدن زوایای پنهان بحث می شود.
در رابطه با نکاتی که عنوان شد جواب هایی را عرض میکنم:
- گفته شد که مفسرین دعوا بر سر اسباب نزول و یا تقویم نزول ندارند و موضوع مهم ترتیب نزول است. من با ایشان قدری زاویه می گیرم. علامه می گویند که به اسباب نزول در تفسیر نیازی نیست و مشکل سندی دارند. در تقویم نزول هم خیلی از مفسرین واردنشده اند و در متاخرین سید قطب و علامه فضل الله و آیت الله جوادی مقداری بحث کرده اند. شاید دوستان که کتاب همگام با وحی ما را دیده باشند توضیح داده ام که این پیوند ها چگونه بوده است و حلقه های فرهنگی را گفته ام و حال آن که در دیگران اینگونه نبوده است و شاید تنها توجه به سیاق سوره بوده است و نه مجموعه ای از سوره ها در حالی که ممکن است ده سوره از دلایل کاربست های معاد بحث کند و به این توجه نشده است و ما اصرار به توجه به این بستر علمی و فرهنگی سوره ها داریم.
- این که تا این سوره را نفهمیم سوره بعدی را نمی فهمیم این عرض بنده نبود. من معتقدم تفسیر نگاری در شرایط فعلی چه موضوعی و چه مصحفی فایده دارد. مثلا تفسیر یک سوره بما هو یک سوره صرف نظر از سیاق سوره های قبل و بعد خودش نکات زیاد معرفتی را می فهماند. شما یک وقت وارد یک اتاق می شوید و آن را بررسی کرده، این خیلی چیز ها را می فهماند این چیز کمی نیست ولی اگر این اتاق را با اتاق های همجوار و با بیرن از اتاق و ساختمان تجزیه و تحلیل کنید چیز فراتری را می فهمیم که از درک و فهم خود اتاق به تنهایی به دست نمی آید. پس مرجوح روشن شد.
- بنده نظرم راجع به علامه این نیست که نمی شود آیات قبل را با آیات بعد فهمید. این از القرآن یفسر بعضه بعضا به دست می آید ولی حرف من این است که برخی از حوزه های فهم واژگان این گونه است. مثلا این واژه و مفهوم از نظر مصداق محقق چگونه فهمیده می شود این از آیات قبل فهمیده می شود. در حل تزاحم ها و تعارض های احتمالی و شبیه آن باید به کل آیات توجه شود و این باید از تفسیر قرآن به قرآن استفاده شود و علامه این کار را به درستی انجام داده است. اما مثلاً شاگرد ایشان آیت الله جوادی آملی برخی از لایه ها را و مصادیق محقق مفهوم را از آیات قبل استفاده می کند حتی علامه خود هم از این روش استفاده کرده و فرموده است که مثلا صلاة در سورههای مکی به معنای صلاة در سوره های مدنی نیست. ایشان در کتاب قرآن در اسلام در بحث نظری این را مراعات نکرده است و گفته است نیازی به این کار نیست گرچه در عمل به آن تن داده است و من این را به عنوان نقد بر ایشان وارد می دانم. پس این که قرآن با قرآن تفسیر می شود حرف درستی است و منافاتی با بحث من ندارد. من گفته ام که در رعایت تفسیر در فهم دقایق و ظرایف معانی و مصادیق محصّل مفهوم نمیشود ترتیب نزول و تنزیل را نادیده گرفت.
- گفته شد در یک گفتار کمتر ترتب هست.چرا بحث گفتاری شده است؟ در یک گفتگو و گفتار مفاهیم یک گفتار پراکنده نیست بلکه به هم مرتبط می باشند. من در یک مقاله در تناسب سور و آیات که در بحث منطق کشف می گنجد، در نقد مستشرقان که گفته اند قرآن غیر منسجم و پراکنده است گفته ام که این ها متوجه نشده اند. در زبانی که دارد تربیت عملی میکند هر چند گفتاری است انجام پیوستگی وجود دارد و البته یک سیر منطقی هم دارد شیوه گفتار مثل درس اخلاق است که گاهی واژه را توضیح می دهد و گاهی عاقبت صبوران و یا پیامد های آن و ... که علی الظاهر ناپیوسته است ولی وقتی در کنار هم قرار می گیرند یک پیوست را نشان می دهد. ما که نمی توانیم تحول را در زمان پیامبر توسط این آیات منکر شویم. این گونه نبوده است که باری به هر جهت بوده و تحول به وجود آمده است. قرآن در بستر گفتار یک سلسله گفتار منظم دارد که مجموعه سورهها را تشکیل میدهد. قرآن یک ساختمان را می خواهد بسازد که من اسم آن را اصول یا گام های تحول نهاده ام. قرآن در بنای ساختمانش چالش هایی دارد ولی چالش ها یک مطلب است و گام های تحول یک مطلب دیگر است. ممکن است چالش هایشتان عوض شود و یا اصلا چالشی نداشته باشید ولی اصول هایتان و برنامه ها یکسان هست. اشکال دیگر در نقد این است که من از اول گفتم قرآن دارد جامعه سازی می کند و من از این حیث دارم بحث می کنم نه از فرد. قرآن دارد سازمان سازی می کند و لذا گزاره هایش جمعی و در صدد تغییر اجتماع است. ما به دنبال تحول همه جانبه و اجتماعی شدن هستیم و خیلی با فرد کار نداریم..
نظر دیگر، شرایط مال چالش هاست و این که اگر یهود در مکه بود این مربوط به چالش هاست. برای ساختن جامعه دینی متدین، چالش هایی است از جمله دعوای با کفار ولی اگر در مدینه مشرکان باشند باید توحید ربوبی مطرح شود تا مردم بفهمند که ربی هست و تا رابطه مردم با خدا اصلاح نشود این ها حرکت نمی کنند. پس اصول فرقی نیمکند ولی چالش ها ممکن است تغییر کنند. بله تحول ها نظام مند است ولی چالش ها یک چیز بیرونی است. یک روایت در صفحه 28 تا 30 اصول کافی هست که امام صادق توجه به ترتیب نزول کرده است و فرموده در مکه توحید مطرح میشود اصول عقاید و در احکام توصیه هست ولی تشریع نیست.
نکته دیگر، تفاوت من با دیگران مثل جناب آقای نکونام که بر زمان و تاریخ گذاری تأکید دارند این است که من مفهوم گرا هستم مفاهیم اصلی را از چالشها جدا میدانم بنابراین لازم نیست که گام به گام تمام چالش ها را پیروی کنم. این که من اصرار دارم که تاریخ را از تفسیرتنزیلی جدا کنیم برای همین است. برای ایجاد تحول باید چالش ها را از مفاهیم جدا کرد تا مشکل پیش نیاید.
- این که گفته شد ترتب آقای مصباح و یا آیت الله جوادی مفهومی است حرف من این است که اگر این بزرگان می گفتند که نظر ما و تلقی ما این گونه است من حرفی نداشتم ولی اگر بگویند نظر قرآن این است سوال این است که از کجا این را به قرآن نسبت میدهید. من ممکن است از نظر تحلیل منطقی به چیزی برسم ولی آیا می توان آن را به قرآن نسبت داد. باید آن را از دل قرآن کشف نمود.
- این که گفته ام این تفسیر می تواند موضوعی باشد در مقام مشرعیت بوده ام که گفته ام که تفسیر تنزیلی بدتر از تفسیر موضوعی که نیست. چون در تفسیر موضوعی گرچه مفسر با ترتیب آیات در مصحف مخالفتی نمیکند. ولی در مقام تفسیر که اینکار را می کند. من در مقام مشروعیت بوده ام که گفته ام این سبک مثل تفسیر موضوعی است.
- بله قرآن یک کل است که باید آیات به ظاهر متزاحم و متعارض با هم ملاحظه شوند و قرآن خودش خودش را تفسیر می کند ولی باید یک لایه هایی را از ترتیب تنزیلی به دست آورد.
- من با مباحث هرمنوتیکی که معتقد است که قرآن متاثر از فرهنگ زمانه است مخالف هستم. خداوند یک جامعه را گرفته و گفته ببیند من چگونه آن ها را متحول می کنم با همه مشکلاتشان شما هم یاد بگیرید با یاد گیری اصول آن. به نظر من قرآن کارش شبیه گفتار درمانی است. یک روانشناس و روانکاو ممکن است در درون یک بیمار راه یابد و با او همراهی کند و او را درمان کند ولی این معنایش متاثر شدن از آن نیست. در فهم باید به آن توجه کرد ولی اینکه قرآن متاثر از آن است نه.
- در آیات استثنایی در حین تفسیر که به آن می رسیم باید توجه به آن بدهیم و ارتباط آن با غرض سوره را بیان کنیم. مفسر در این سبک باید توضیح دهد که چرا این آیه استثنایی آمده است و نباید قرآن را پاره پاره کرد چون این کتاب حکیمانه است. و چینش آیات در هر سورة آن، به دستور خدای حکیم میباشد.
- در تدبر در آیات که گفته شد باید گفت که موضوعات یک محور اساسی دارد که پیرامون آن موضوعات ریز تر است که همگی با هم غرضی دارد که باید در تدبر و اغراض و پیش و پس آن ملاحظه شود.
استاد شاکر:
- بعضی حرفا را متناقض می دانم مثل این که از یک سو می گویید ما به مفاهیم کلی کار داریم و به تاریخ کاری نداریم ولی از طرف دیگر دنبال فضای نزول هستید و می خواهید فضای نزول مثلا چند سوره را به دست آورید.
- این که گفتید که آن چه آیت الله جوادی یا آیت الله مصباح بیان کرده اند این فهم خودشان بوده است، آن چه را هم شما می گویید فهم خودتان است. شما در صفحه 28 و29 ، در مقاله تان مثلا سوره فیل را بر کافرون ترتب داده و علت آن را بیان کرده اید. دیگران هم این کار را کرده و ترتب و پیوستگی این سوره ها را بیان کرده اند. شاید حتی کسی کار آن ها را بیشتر بپسندد و ترتیب آن را منطقی تر بداند. پس شما هم فهم خودتان را بیان کرده اید.
- شما سوال اساسی من را جواب ندادید. ما منکر تحول نمی باشیم. چه بسا قرآن حتی اگر تدریجی هم نازل نمی شد، تحول ایجاد می شد. مگر دیگر انبیاء که کتاب به صورت دفعی بر آنها نازل شد تحول آفرینی نکردند؟ مشکل ما تحول نیست بلکه ترتب این ها است؟ ترتب ها را به چه دلیل دخالت در تفسیر می دهیم؟ من نگفتم که در یک گفتار ترتب منطقی لازم نیست بلکه در چند گفتار می گویم که ترتب لازم نیست.
- شما بعضی از مطالب را نپذیرفتید ولی من در مقاله ای، از کتاب شما که ایراد بر علامه طباطبایی وارد کرده اید، آورده ام که گفته اید: هیچ گاه مفسر قرآن به خود اجازه نخواهد داد که معنای یک آیه را که مسبوق به آیات فراوان دیگری است در یک معنا به طور مجرد از دیگر معانی در نظر بگیرد و یا در جای دیگر گفته اید که: گاهی مشاهده می شود که مفسری به معنی ابتدایی و سطحی آیه ای بسنده کرده و تبیین آن را به آینده موکول کرده است. در اینصورت مخاطب می تواند معترض باشد که این چه سبک تفسیری است که نویسنده در آن توانایی لازم را در جای جای سوره ندارد. و یا گفته اید که مفسرینی برای تفسیر یک آیه از آیات بعدی استفاده کرده اند که بعد از این آیه نازل شده اند و این را ناپسند می دانید.
- روی بحث تحول و بحث های دیگر ما خیلی حرفی نداریم ولی بحث ترتب را نقد دارم. از کجا این تحول را بر ترتب پایه ریزی کرده اید و دلیل شما بر این که تحول منوط به ترتب می باشد چیست؟