موسسه فهیم

خلاصه ها

نظریه پردازی , خلاصه ی جلسات ,

نقش امام صادق(ع) در تدوین منظومه فکری شیعه


 

مؤسسه فرهنگی «فهیم»

نقش امام صادق (ع) در تدوین منظومه فکری شیعه

سخنران: استاد اکبر خادم الذاکرین

بسم الله رحمان رحیم الحمد لله الذی احمده و استعینه و استغفره و استهدیه و اومن به و أتوکل علیه و اصلی و اسلم علی سیدنا و مولانا خاتم الانبیاء محمد صلی الله علیه و آله الطیبین الابرار المعصومین سیما ابنن عمه و وصیه اسد الله الغالب علی بن ابی طالب روحی و ارواح العالمین له الفداء

شب شهادت جان‌گداز ششمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، رئیس مذهب، امام صادق(ع)  است برای عرض تسلیت خدمت صاحب‌عزای این ایام، ولی‌عصر (ع) صلواتی عنایت بفرمایید.

در این مجال، اندکی پیرامون نقش امام صادق(ع) در تدوین منظومه فکری شیعه می‌پردازیم.

بخش نخست زندگی امام صادق(ع)  

دوران پیش از امامت امام صادق(ع)  ۳۱ سال بود و در سی‌ویک‌سالگی به امامت رسیدند. مدت امامت حضرت، ۳۴ سال بود و ایشان در موقع شهادت، 65 داشتند که طولانی‌ترین عمر را در میان ائمه: داشتند؛ لذا «شیخ الائمه» نام گرفته‌اند. فرزندان حضرت را 10 تن ذکر کرده‌اند که شامل 7 پسر و 3 دختر است. خلفای معاصر با حضرت، شامل 5 خلیفه اموی و 2 خلیفه عباسی است. خلفای معاصر حضرت از بنی امیه، عبارتند از: «هشام بن عبدالملک»، «ولید بن یزید»، «یزید بن ولید»، «ابراهیم بن ولید» و «مروان بن محمد اموی»؛ و از خلفای بنی العباس «سفاح» و «منصور دوانیقی» بودند.

 امام صادق(ع)  ۱۲ سال با جدشان امام سجاد(ع)  بودند و بعد از امام سجاد(ع)  ۱۹ سال هم با امام باقر، پدر بزرگوارشان زیستند. امام صادق(ع)  در امتحانات شدید، قرار گرفتند، اما صبر پپیشه کردند و در مقابل حکومت‌های ظالم، ایستادگی نمودند. ایشان در یکی از سفرهایی که با پدرشان به حج، مشرف شده بودند، با هشام، برخورد کردند و ایشان خطبه‌ای در این سفر خواندند که در بخشی از آن فرمودند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً، وَ أَكْرَمَنَا بِهِ، فَنَحْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ، وَ خِيَرَتُهُ مِنْ عِبَادِهِ، فَالسَّعِيدُ مَنِ اتَّبَعَنَا، وَ الشَّقِيُّ مَنْ عَادَانَا وَ خَالَفَنَا، وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ إِنَّهُ يَتَوَلَّانَا وَ هُوَ يُوَالِي أَعْدَاءَنَا»؛ برخی، ادعا می‌کنند که اهل ولایت ما هستند، درحالی که ولایت دشمنان ما را دارند «وَ هُوَ يُوَالِي أَعْدَاءَنَا وَ مَنْ يَلِيهِمْ مِنْ جُلَسَائِهِمْ وَ أَصْحَابِهِمْ، فَهُوَ لَمْ يَسْمَعْ كَلَامَ رَبِّنَا وَ لَمْ يَعْمَلْ بِهِ»؛ چنین اشخاصی کلام خدا را نشنیده‌اند و به آن عمل نکرده‌اند.

هشام که این خطبه حضرت را شنید، دستور داد هم امام باقر(ع)  و هم امام صادق(ع)  را به شام، احضار کنند تا به خیال خود، حضرت را مجازات کند؛ لذا وقتی که این دو بزرگوار وارد شام شدند، برای تحقیرشان، تا سه روز، این دو امام را نپذیرفت و در روز چهارم، به حضور خود قبول کرد. مجلسی تشکیل داد و شخصیت‌ها را در آن، دعوت کرده بود. مسابقه تیراندازی برگزار کرد و به حضرت باقر(ع)  گفت: شما هم تیر بیندازید. امام(ع)  فرمودند: سنی از من گذشته است. اما هشام عذر حضرت را قبول نکرد و به اصرار پرداخت. حضرت باقر(ع)  به‌ناچار، 9 تیر به هدف زدند؛ به‌گونه‌ای که تیر دوم به پشت تیر اول نشست؛ تیر سوم به تیر دوم و همه تیرها به همین ترتیب به هم اصابت کردند.

آنگاه هشام مناظره‌ای بین امام(ع)  و علمای مسیحیت، ترتیب داد، اما از آنجا که حضرت در مناظراتشان بر اسقف‌ها و کشیش‌های مسیحی، پیروز شدند، از نشر معارف حضرت هراسید؛ لذا به دو امام بزرگوار، دستور بازگشت به مدینه داد و سپس نامه‌ای به فرماندار مدینه نوشت و از این دو بزرگوار به «دو پسر ابوتراب» یاد کرد که معمولا برای تحقیر امیرالمؤمنین(ع)  به کار می‌بردند. هشام نوشت: «دو پسر ابوتراب، محمد بن علی و پسرش جعفر ادعای مسلمانی می‌کنند، ولی به مسیحیت، گرایش یافته‌اند. من به علت رابطه خویشاوندی با آنان عقبوتشان نمی‌کنم، اما تو در آنجا بر ایشان سخت بگیر و به مردم بگو با آنان مصافحه و حتی سلام هم نکنند».

 امام صادق(ع)  از پدری مثل امام باقر(ع)  و مادری چون «ام فروه» به دنیا آمدند که خود حضرت درباره ایشان می‌فرماید: «انَتْ أُمِّي مِمَّنْ آمَنَتْ وَ اتَّقَتْ وَ أَحْسَنَتْ‌ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»؛ در تمجید از مادرشان که دارای جلالت، قدرت و منزلت بود، چنین فرمودند و ایشان را مصداق آیه (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ) شمردند.

آنچه بیان شد، شمه از بخش نخست زندگی امام صادق(ع)  بود.

مروری بر بخش دوم زندگی امام(ع)  

بخش دوم، پیرامون دوره امامت حضرت صادق(ع)  و تدوین منظومه فکری-علمی-اجتماعی اسلام طبق مهندسی امام باقر(ع)  است. مهندسی این منظومه با امام امام باقر(ع)  بود اما روبنا را امام صادق(ع)  از نظر فکری، علمی و اجتماعی، تدوین کردند.

امام صادق(ع)  بعد از شهادت امام باقر(ع)  در سال ۱۱۴ ق، به امامت رسیدند و تا سال ۱۳۲ هم به مدت 18 سال، با ۵ تا خلیفه اموی، معاصر بودند و آنگاه با دو خلیفه عباسی، هم‌عصر شدند. طبق نوشته «ابن اثیر» در کتاب تاریخش هشام از خلفایی بود که بر امام صادق(ع)  بسیار سخت گرفت؛ خصوصاً بعد از شهادت زید. وقتی زید به شهادت رسید، هشام نامه‌ای به کارگزارانش نوشت و دستور داد: «بر شیعیان، سخت بگیرید؛ آنان را زیر فشار و اذیت قرار دهید؛ زندانی کنید؛ خونشان را بریزید و از حقوق بیت المال، محروم سازید». پیش از هشام نیز ولید بن عبدالملک، همانند برادرش عمل کرد و در اولین سخنرانی‌اش چنین تعبیر کرد که «هرکس در برابر ما گردن‌کشی کند، کشته می‌شود و هرکه سکوت پیشه کند، در درد و رنج سکوت خواهد مرد»؛ یعنی اگر کسی در برابر ما گردن‌کشی کند، کشته می‌کند و اگر گردن‌کشی هم ننماید، چنان بر او تنگ می‌گیریم که در رنج و سکوت از بین برود.

امام صادق(ع)  بعد از پدرشان، درسه عرصه کلی، فعالیت کردند:

  1.  جنبه ولائی-سیاسی؛
  2.  معارف وحیانی؛
  3. جنبه اجتماعی.

جنبه ولائی-اجتماعی

حضرت در عرصه ولایی سیاسی، جریان‌سازی فعال سیاسی-ولایی را پشت سر اهل بیت، به حرکت در آوردند و می‌دانستند که اقدام نظامی تو آن برهه بر علیه حکومت، امکان؛ لذا اموری را جای‌گزین قیام نظامی ساختند:

  1. زنده نگه داشتن قیام عاشورا و تقویت روحیه جهادی در بین یاران: از فرمایش‌های حضرت است که فرمودند: «زَيارَةُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىُّ واجِبَةٌ عَلى‌ كُلِّ مَنْ يُقِرُّ لِلْحُسَيْنِ(ع)  بِالْامامَةِ مِنَ‌اللّه عَزَّ وَ جَلّ»؛ زیارت امام حسین(ع)  بر هرکسی که به امامت ایشان از سوی خداوند، اقرار دارد، واجب است. این تعبیر شیخ مفید در «ارشاد» است و در «کامل الزیارات» نقل شده که حضرت فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَكُونَ عَلَى مَوَائِدِ النُّورِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَلْيَكُنْ مِنْ زُوَّارِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ(ع) » هرکس دوست دارد در روز قیامت بر سفره‌های نور بنشیند، باید از زائران امام حسین(ع)  باشد.

حضرت صادق در اراستای این جنبه از اقدامات خود، «زیارت اربعین» را ارائه کرد که آثارش را تا الان هم می‌بینید و این زیارت اربعین فعلی، ادامه همان زیارت اربعین حضرت است که در واقع، تبیین قیام سیدالشهداء(ع)  محسوب می‌شود و بعد از حدود 14 قرن نیز آثارش باقی است.

بنابر این، حضرت صادق(ع)  قیام امام حسین(ع)  را به‌عنوان یک مبارزه منفی در مقابل سردمداران حکومت، زنده نگاه داشت و این اقدامات حضرت، از یک سو، روحیه انقلابی و ظلم‌سیتزی را پرورش می‌داد و روشی تربیتی بر تحریک عواطف بود.

علی بن اسماعیل تمیمی از پدرش نقل می‌کند که در حضور امام صادق(ع)  بودیم که «سید حمیری» بر آن حضرت، وارد گردید. حمیری از شعرای معروف و کیسانی‌مذهب و از پیروان «محمد بن حنفیه» بود که به دست امام ششم(ع)  شیعه اثنی‌عشری گردید. حمیری از حضرت، اجازه ورود خواست و پس از آن‌که حضرت به او اجازه ورود دادند، حاضران از حمیری خواستند شعر بخواند. امام(ع)  فرمودند: حالا که قصد دارد شعر بخواند، به زن، فرزندان و اهل بیت من نیز بگویند که در مجلس –و پشت پرده یا درب- حضور یابند. وقتی که حمیری اشعاری را خواند، حضرت بسیار گریست و صدای ناله و شیون از زنان بر خاست. طبعاً شعر او مرثیه‌ای در راستای زیارت سیدالشهداء(ع)  بوده است.

امام صادق(ع)  گریه بر امام حسین(ع)  را یک ابراز تبلیغاتی آرام قرار داد که از یک سو، ستم‌های دشمنان را آشکار می‌کرد و از سو دیگر نیز خط انقلاب خود و روح جهاد را در دل و جان یارانش شعله‌ور می‌ساخت. حضرت بر بر گریه و ذکر مصیبت سیدالشهداء(ع)  سفارش می‌کرد و می‌فرمود: «كُلُّ الجَزَعِ وَ البُكَاءِ مَكرُوهٌ سِوَى الجَزَعِ وَ البُكَاءِ عَلَى الحُسَينِ(ع) ».

  1. بهره بردن از راهبرد تقیه: در عصر امام(ع)  نسبت به دیگر معصومین، تقیه بسیار شدیدتر بود؛ به طوری که ۱۶ سال با خلفای بنی العباس بودند که ۴ سال از آن با سفاح گذشت و 2 سال از آن با منصور دوانیقی.

در دوره سفاح و ابتدای دوره منصور، فشار و اذیت چندانی متوجه حضرت نبود، اما به تدریج و در ادامه خلافت منصور، تضییقات و فشارها بر آن حضرت، فزونی گرفت و فرجام این وضعیت به شهادت حضرت انجامید. منصور کاری کرده بود که امام صادق(ع)  را در یک منزل اختصاصی، جای داده و مأمورنی گماشته بود که رفت‌وآمدها با حضرت را تحت نظر قرار دهند. منصور درباره امام(ع)  می‌گفت: «هذا الشجی المعترض فی حلقی» و حضرت را مانند استخوانی در گلوی خویش معرفی می‌کرد که نه توان بیرون آوردن آن را داشت و نه قادر بر بلعیدن آن بود. لذا امام با تأکید بر تقیه می‌فرمودند: «إِنَّ التَّقِيَّةَ مِنْ دِينِي وَ دِينِ آبَائِي وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ».

ایشان در دورانی که تقیه در پیش گرفته بودند، چند کار انجام دادند:

  1.  دوری کردن از شرکت در قیام‌های نظامی: می‌دانید که اضطراب و نابسامانی‌های سیاسی، از ویژگی‌های زمانه امام صادق(ع)  بود و حضرت با نگاه به شرایط حاکم بر زمان خود، قیام‌های مسلحانه شرکت نکردند؛ هرچند که شواهدی دلالت دارد که امام با قیام زید، موافق بودند. می‌دانید که زید، در مدینه به دنیا آمد و کنیه‌اش «ابوالحسین» بود. مادرش هم کنیزی بود که مختار به امام سجاد(ع)  هدیه کرده بود. زید در کوفه، دست به قیام زد و به مردم کوفه گفت: «من به شما امیدی نبسته‌ام؛ چون شما با جدم ابی عبد الله(ع)  به‌خوبی، رفتار نکردید» ولی اهل کوفه به او قول همکاری دادند. امام کاظم(ع)  می‌فرمایند: از پدرم شنیدم که با طلب رحمت برای عمویشان فرمود: «رَحِمَ اَللَّهُ عَمِّي زَيْداً وَ لَقَدِ اِسْتَشَارَنِي فِي خُرُوجِهِ، فَقُلْتُ: يَا عَمِّ إِنْ رَضِيتَ أَنْ تَكُونَ اَلْمَقْتُولَ اَلْمَصْلُوبَ بِالْكُنَاسَةِ فَشَأْنَكَ فَوَلَّى»؛ خداوند عمویم زید را رحمت کند که در کار قیامش، با من مشورت کرد. من به او گفتم: عموجان، قیام کن ولی بدان که کشته می‌شوی و تو را در محله «کناسه» می‌آویزند. اکنون اختیار با شماست.

. بعد از شهادت حضرت زید، امام با تشبیه او و یارانش به حضرت علی و اصحابش فرمودند: «مَضى وَ اللَّهِ زَيْدٌ عَمّى‌ وَ اصْحابُهُ شُهَداءَ مِثْلُ ما مَضى عَلَيْهِ عَلِىُّ بْنُ ابى‌ طالِبٍ وَ اصْحابُهُ».

دلیل دیگر بر تأیید حرکت زید، این بود که حضرت بعد از شهادت زید، به خانواده‌های شهدای این قیام، رسیدگی می‌کردند و به حمایت مالی و عاطفی از یتیمانشان می‌پرداختند.

عبدالرحمن بن سیابه می‌گوید: امام صادق(ع)  هزار دینار به من دادند و فرمودند: «آن را میان بازماندگان شهدای قیام زید تقسیم کن» و من نیز چنین کردم.

خود امام سجاد(ع)  وارد مبارزه نشدند و نوشته‌اند که حضرت بیشتر به عبادت، مشغول بود. «ابن جوزی» می‌نویسد که امام به‌گونه‌ای عبادت می‌کردکه هیچ‌کس در اندیشه نمی‌افتد که او ریاست‌طلب باشد. «مالک بن انس» پیشوای مذهب مالکی می‌گوید: در مدتی که نزد حضرت، رفت‌وآمد می‌کردم، همواره ایشان را در سه حالت دیدم: یا نماز می‌خواند؛ یا در حال روزه بود و یا تلاوت قرآن می‌کرد. خود این روش موجب می‌شدکه آرامش و آسودگی خاطری به حکومت عباسی بدهد که کسی که چنین وضعیتی دارد، هیچ‌گاه در اندیشه قیام علیه ما نیست.

  1.  رد کردن پیشنهادهای رهبری و حضور در معادلات سیاسی: جایگاهی مردم حضرت چنان قوی بود که رجال سیاسی عباسی و فرماندهان نظامی‌شان معتقد بودند که ایشان به خلافت، سزاوارترند؛ لذا کسانی همچون «ابوسمله خلال» و «ابومسلم خراسانی» برای رسیدن به اهدافشان، به سراغ حضرت آمدند. ابوسمله خلال از مبلغان سیاسی فعال در کوفه بود که نقشی ممتاز در پیروزی عباسیان داشت و برایشان یار جمع می‌کرد. سفاح، منصور و گروهی از یارانشان از ترس خلیفه اموی، به کوفه آمده بودند و ابوسلمه آنان را در خانه‌ای، پنهان ساخته و دور از چشم مردم با آنان همکاری می‌کرد. بعد از مدتی، به دلیل این‌که سفاح و منصور را شایسته خلاف ندانست یا از روی طمع‌ورزی برای رسیدن به مقام، به سراغ علویان آمد که در رأسشان امام صادق(ع)  قرار داشت. نامه‌ای داده فرستاد برای امام فرستاد و حضرت با دیدن آن پرسیدند: این نامه برای چیست؟ گفتند: این نامه را ابوسلمه فرستاده است. فرمودند: مرا با ابوسلمه، چه‌کار درحالی که او پیرو دیگران است؟ واسطه از حضرت خواست پاسخی برای ابوسلمه بگیرد و حضرت به جای پاسخ، نامه او را در مقابل فرستاده سوزانید.

از سوی دیگر هم ابومسلم خراسانی که رهبری قیام عباسیان در خراسان را بر عهده داشت، با شعار خون‌خواهی حسین بن علی(ع)  وارد معرکه شد و وعده داد که اگر پیروز شود، زمان حکومت را به دست اهل بیت می‌سپارد، لذا به وی لقب «امیر آل محمد(ع) » دادند و این، تعبیری است که «ابن کثیر» نقل کرده. اما ابومسلم پس از پیروزی، با ابوالعباس سفاح، بیعت کرد و سپس به‌قصد بیعت با امام، نامه‌ای به ایشان نوشت که: من قیام کردم و مردم را از دوستی بنی امیه به دوستی اهل بیت خواندم. اگر آمادگی پذیرش دارید، خلافت را قبول کنید. حضرت در جوابش نوشتند: «ما انْتَ مِنْ رِجالى‌ وَ لَا الزَّمانُ زَمانى»؛ نه تو آدم منی و نه این زمانه، زمانه‌ای است که من بخواهم وارد این معرکه گردم.

در حقیقت، این افراد می‌خواستند امام را وسیله و ابزار برای اهداف و آرزوهای خودشان قرار دهند، اما امام، متوجه واقع امر بود.

  1.  منع پیروانشان از ارتباط و همکاری با حکومت اموی و عباسی: در مباحث اصولی و فقهی دیده‌اید که به حدیث «إِيَّاكُمْ أَنْ يُحَاكِمَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً إِلَى أَهْلِ الْجَوْرِ» تمسک می‌شود که ما ما را از رفتن به سراغ اهل جور، منع می‌کند «وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ- يَعْلَمُ شَيْئاً مِنْ قَضَايَانَا فَاجْعَلُوهُ بَيْنَكُمْ فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ قَاضِياً فَتَحَاكَمُوا إِلَيْهِ»؛ شما باید کسی از خودتان را قاضی قرار دهید و به سراغ اهل جور نروید.

در روایتی دیگر هم آمده است: «أَيُّمَا مُؤْمِنٍ قَدَّمَ مُؤْمِناً فِي خُصُومَةٍ إِلَى قَاضٍ أَوْ سُلْطَانٍ جَائِرٍ فَقَضَى عَلَيْهِ بِغَيْرِ حُكْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ شَرِكَهُ فِي الْإِثْمِ»؛ اگر به سراغ اینان رفتید، در گناهانشان شریکید.

عمر بن حنظله نیز می‌گوید: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَهِ(ع): عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا يَكُونُ بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِى دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ، فَتَحَا كَمَا إلَى السُّلْطَانِ أَوْ إلَى الْقُضَاةِ، أَيَحِلُّ ذَلِكَ؟» از امام صادق7 پرسیدم: دو تن از شیعیان، نزاعی در دین یا ارث دارند و برای قضاوت، نزد سلطان یا قضات اهل جور می‌روند. آیا این کار حلال است؟ «فَقَالَ: مَنْ تَحَاكَمَ إلَى الطَّاغُوتِ فَحَكَمَ لَهُ، فَإنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتًا، وَ إنْ كَانَ حَقُّهُ ثَابِتًا. لِانَّهُ أَخَذَ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أَمَرَ اللَهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ»؛ حضرت در پاسخ فرمود: هرکس به اینان مراجعه کند و به نفع او حکم کند، حرام است؛ حتی اگر آن قاضی، مال خودش را به او باز گرداند، ولی چون به حکم اوست، حرمت دارد.

آن حضرت در حدیثی دیگر فرموده‌اند: «إِنَّ أَعْوَانَ الظَّلَمَةِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي سُرَادِقٍ مِنْ نَارٍ»؛ عوان ظلمه، در روز قیامت، در پرده‌هایی از آتشند «حَتّى يَحْكُمَ اللهُ بَيْنَ الْعِبَادِ» و عجیب‌تر این‌که حضر فرموده‌اند: «ا تُعِنْهُمْ عَلَى بِنَاءِ مَسْجِدٍ»؛ در ساخت مسجد، به آنان کمک نکنید و نگویید که مسجد برای عبادت و ارتباط با خداست.

  1.  منع شیعیان از ورود به معادلات سیاسی: عباسیان با شعار «الرضا من آل محمد(ع) » وارد میدان شدند و بعضی از شیعیان به آنان گرایش یافتند و با خود گفتند اینان با شعار اهل بیت آمده‌اند، لذا به سراغشان رفتند. اما سعی عباسیان بر این بود که علویان را هم به سمت خود بکشند؛ لذا تاریخ، نقل می‌کند که عباسیان با علویان، اجتماعی مشترک در منطقه «ابواء» تشکیل دادند. ابواء، منطقه‌ای در اطراف مدینه است که تا حجفه، 23 میل (5/11 کیلومتر) فاصله دارد. عباسیان پای آل حسن (فرزندان امام مجتبی(ع)) را به این کار کشیدند و با «محمد نفس زکیه» بیعت کردند. امام صادق(ع)  به پدر محمد، عبدالله بن حسن فرمود: خلافت به بنی عباس می‌رسد و دو فرزند تو نیز کشته می‌شوند. البته چنین نیز هم شد و دو پسر او که از نسل امام مجتبی(ع)  بودند، کشته شدند و نفس زکیه در «احجار الزیت» به شهادت رسید.
  2.  صیانت از مقام رفیع امامت: امویان و عباسیان در دوران خلافت خود، فقیهان و علمایی را که به آن‌ها «فقهای سبعه» می‌گفتند، ترویج کردند و مرجعیت دینی را به آنان دادند. امام صادق7 در این زمینه، چند کار کردند:
  •  تصریح به مسأله امامت و بیان سلسله امامت: در روز عرفه و زمانی که مردم جمع بودند، حضرت در میان حجاج، 12 بار (سه بار در چهار جهت) با صدای بلند، شروع به ذکر ائمه بعد از رسول خدا (ص) کردند. «عمار اسدی» نقل می‌کند که از امام صادق(ع)  درباره معنای این آیه، سؤال کردم که می‌فرماید: (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ‌) و حضرت با اشاره سینه خویش فرمود: «وَلَايَتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ» یعنی اهل بیت، ماییم و منظور از «کلم طیب» در آیه، ولایت ماست «فَمَنْ لَمْ يَتَوَلَّنَا لَمْ يَرْفَعِ اللَّهُ لَهُ عَمَلًا»؛ هرکس که ولایت ما را نپذیرد، اصلا عملش بالا نمی‌رود.

باز از جملات حضرت این است که: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ عَلَى خَلْقِهِ خَمْساً»؛ خدا پنج چیز را بر بندگانش واجب کرده است و مرادش نماز، زکات، روزه و حج و ولایت اهل بیت است. سپس فرمود: «فَرَخَّصَ فِي أَرْبَعٍ وَ لَمْ يُرَخِّصْ فِي وَاحِدَةٍ»؛ خدا در چهار مورد نخست، ترخیص می‌دهد اما در ولایت ما قائل به ترخیص نشده تا تخلف کنند.

این‌ها تصریح به امامت در مقابل فقهای سبعه‌ای است که به‌عنوان مرجعیت دینی، معرفی شده بودند.

  •  جلوگیری از ورود اغیار به عرصه امامت: می‌دانید که در زمان خود ایشان حضرت، زمزمه‌هایی مبنی بر هواداری از پسران ارشد امام، آغاز شد. عده‌ای، بعد از امام، «اسماعیل» را امام می‌دانستند و برخی «عبدالله» و شماری هم «محمد» را شایسته امامت می‌شمردند و پیروان اسماعیل، اهمیت بیشتری پیدا کردند و امروز هم فرقه «اسماعیلیه» از نسل آنان است. اسماعیل، فرزند بزرگ و پرهیزگار امام صادق(ع)  بود و حضرت نیز در زمان حیات خود او موسی بن جعفر(ع)  را به‌عنوان امام هفتم، معرفی کرده بودند، ولی عجیب این‌که وقتی اسماعیل وفات کرد، امام چند بار به سراغ تابوت وی رفتند؛ صورت او را باز کردند و اعلام فرمودند که ببینید اسماعیل فوت شده است؛ لذا گمان نکنید که امام زمان بوده و غایب شده.

یکی از گروه‌های دیگر، «زیدیه» هستند که قائل بودند امامت در اولاد فاطمه زهرا(س) جریان دارد؛ چه از نسل امام حسن(ع) باشند؛ چه از نسل امام حسین(ع) ؛ منتها شرایطی قرار دادند و آن این‌که: باید فاطمی باشد، عالم باشد؛ زاهد باشد؛ شجاع باشد؛ سخی باشد، ادعای امامت نمانید و خروج کند و چنین کسی، امام واجب الطاعه است. ولی امام صادق(ع) در برابر این عده نیز جبهه گرفتند و برای امامت موسی بن جعفر(ع) اعلام خصوصی کردند. «سلیمان بن خالد» می‌گوید: «دَعَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ7 أَبَا الْحَسَنِ(ع)  يَوْماً وَ نَحْنُ عِنْدَهُ فَقَالَ لَنَا عَلَيْكُمْ بِهَذَا فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ بَعْدِي»؛ روزی که با عده‌ای در خدمت امام صادق(ع) بودم که موسی بن جعفر(ع)  را خواستند و ایشان را به‌عنوان امام هفتم، معرفی کردند.

وصیت حکیمانه امام صادق(ع) نیز امر جالبی است که در آن، وصی را ۵ نفر معرفی کردند که اولینشان منصور دوانیقی است؛ دوم فرماندار مدینه، سوم همسر خودشان، چهارم موسی بن جعفر(ع) و پنجم، فرزندشان عبدالله که بزرگ‌تر از موسی بن جعفر(ع) بود. در واقع با این وصیت‌نامه، امام هفتم را مصون کردند و شیعه‌ها متوجه می‌شدند که منصور و فرماندار مدینه، نمی‌توانند امام باشند؛ همسر حضرت نیز خانم است و چنین امکانی ندارد و از میان دو فرزند امام، اگر بنا بود فرزند بزرگ ایشان خلیفه شود، چرا فرزند کوچک را هم معرفی فرمود؟ معلوم می‌شود که عنایت حضرت، به فرزند کوچکشان، موسی بن جعفر(ع) بوده است.

2) عرصه معارف وحیانی

حضرت در این عرصه، دست به یک جریان‌سازی مؤثر علمی-فرهنگی بر محور قرآن و سنت زدند که شاخه‌های متعددی داشت:

2.1) مبارزه با جریان تحریف قرآن: چون فرقه‌های انحرافی، قرآن را تفسیر به رای و تحریف معنوی می‌کردند و با نقاب دین به توجیه ظلم، فساد و بی‌عدالتی حکومت می‌پرداختند؛ لذا حضرت در تفسیر این آیه (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ اِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخوُنَ فِيْ الْعِلْمِ) فرمودند: «نَحْنُ‌ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ‌ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ»؛ یعنی آن تفسیر به رأی‌ها درست نیست. حتی «حسن بن صالح بن حی» می‌گوید از حضرت درباره آیه (أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسولَ وَأُولِي الأَمرِ مِنكُم) پرسیدم: «مَنْ اُولُوا الْأَمْرِ الَّذِینَ أَمرَا لّلهُ بّطَاعَتَهُمْ؟» حضرت فرمود: «ألْعُلَمَاءُ»؛ منظور، علمایند. پرسیدم: علما کیانند؟ فرمودند: «الْأَئِمَّةُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ مراد، هر عالمی نیست، بلکه ائمه اهل بیتند.

2.2) مبارزه با افکار و عقائد انحرافی: در زمان حضرت، فرقه‌های مختلفی درست شد و از کهن‌ترین فرقه‌ها «مرجئه» بودند که باور داشتند همین‌که ایمان داشته باشید و به زبان هم بگویید، کافی است و عمل، لازم نیست. این فرقه در توجیه کار خلفای بنی امیه می‌کوشیدند و مدعی بودند همین‌که این خلفا به زبان می‌گویند ایمان داریم، کافی است و عملشان گرچه می‌خوارگی باشد، اشکالی ندارد و خللی به ایمانشان وارد نمی‌آورد. حضرت در اشاره به این تفکر فرمودند: «مَلْعُونٌ، مَلْعُونٌ، مَنْ قَالَ: اَلْإِيمَانُ قَوْلٌ بِلاَ عَمَلٍ»؛ ملعونند کسانی که می‌گویند ایمان، فقط قول است بلا عمل.

باز هم ایشان فرموده‌اند: «بادِروا أولادَكُم بِالحَديثِ قَبلَ أن يَسبِقَكُم إلَيهِمُ المُرجِئَة»؛ جوانانتان را پیش از این‌که این فرقه فاسد، آنان را بربایند، در یابید. این وضعیت در امروز هم حاکم است.

گروه دیگر «جبریه» بودند که حضرت در رد عقائدشان فرمود: «لا جَبرَ ولا تَفويضَ بل أمرٌ بينَ أمرَينِ» سپس فرمود: «مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُجْبِرُ عِبَادَهُ عَلَى الْمَعَاصِي» اگر کسی گمان می‌کند خدا بندگانش را مجبور می‌کند (قول جبریه) «أَوْ يُكَلِّفُهُمْ مَا لَا يُطِيقُونَ» که باور اشاعره است «فَلَا تَأْكُلُوا ذَبِيحَتَهُ»؛ گوشت ذبیحه‌شان را نخورید «وَ لَا تَقْبَلُوا شَهَادَتَهُ وَ لَا تُصَلُّوا وَرَاءَهُ وَ لَا تُعْطُوهُ مِنَ الزَّكَاةِ شَيْئاً». این سخن حضرت در مقابل جبریه است.

حضرت درباره غلات که رئیسشان «ابی الخطاب» از یاران امام باقر و امام صادق(ع)  بود اما رفته‌رفته دچار غلو شد و قائل گردید که این دو بزرگوار اصلا خدایند؛ لذا حضرت او را از دستگاه خویش راندند و بعد به سبب همین سخنان غلوآمیزش، به دست «عیسی بن موسی» کشته شد و پس از قتل او پیروانش به سراغ «محمد بن اسماعیل» نوه امام صادق(ع)  و پسر اسماعیل رفتند. حضرت صادق(ع)  درباره غالیان فرمود: «يَا سَدِيرُ سَمْعِي وَ بَصَرِي وَ بَشَرِي وَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ شَعْرِي مِنْ هؤُلَاءِ بَرِي‌ءٌ»؛ گوش، چشم، پوست، گوشت، خون و موی من از اینان بیزار است «وَ بَرِئَ اللَّهُ‌ مِنْهُمْ مَا هؤُلَاءِ عَلى‌ دِينِي وَ لَا عَلى‌ دِينِ آبَائِي؛ وَ اللَّهِ لَا يَجْمَعُنِي اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ» یعنی خداوند «سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ».

 جالب است که «میسره» می‌گوید: نزد امام صادق(ع)  مطلبی درباره ابوالخطاب گفتم «وَ كَانَ مُتَّكِئاً فَجَلَسَ فَرَفَعَ إِصْبَعَهُ إِلَى السَّمَاءِ»؛ حضرت که بر عصا تکیه زده بودند، نشستند؛ انگشتشان را به طرف آسمان بردند و فرمودند: «ثُمَّ قَالَ: عَلَى أَبِي الْخَطَّابِ‌ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ‌، فَأَشْهَدُ بِاللَّهِ» شهادت می‌دهم که «أَنَّهُ كَافِرٌ فَاسِقٌ مُشْرِكٌ، وَ أَنَّهُ يُحْشَرُ مَعَ فِرْعَوْنَ فِي أَشَدِّ الْعَذَابِ‌ غُدُوًّا وَ عَشِيًّا»؛ صبح و شام، عذاب می‌شود «ثُمَّ قَالَ: أَللَّهُمَّ الْعَنْ أَبَا الْخَطَّابِ فَإِنَّهُ خَوَّفَنِي قَائِماً وَ قَاعِداً وَ عَلَى فِرَاشِي.»؛ او مرا ایستاده، نشسته و در بسترم آزار داده «اللَّهُمَّ أَذِقْهُ حَرَّ الْحَدِيدِ»؛ خدایا، حرارت آتش را به او بچشان «اِحذَرُوا على شَبابِكُمُ الغُلاةَ لا يُفسِدُونَهُم؛ فإنَّ الغُلاةَ شَرُّ خَلقِ اللّه» مگر چه‌کار می‌کنند؟ «يُصَغِّرُونَ عَظَمَةَ اللّه »؛ عظمت خدا را پایین می‌آورند «و يَدَّعُونَ الرُّبوبِيَّةَ لِعِبادِ اللّه»؛ بندگان را خدا می‌سازند.

2.3) مبارزه با مکاتب فقهی منحرف: در زمان حضرت، اهل رأی که معتقد به قیاس و استحسان بودند، پیدا شدند و حضرت به «ابان بن تغلب» فرمودند: «أن السنّة إذا قيست محق الدين».

 «نعمان بن ثابت» معروف به «ابوحنیفه» در کوفه، دیدارهایی با حضرت کرده و معروف است که دو سال، شاگرد آن حضرت بوده و خودش درباره این بازه زمانی می‌گفت: «لولا السنتان لهلک نعمان»؛ اگر در آن دو سال، شاگرد امام نبودم، چیزی نمی‌دانستم و هلاک می‌شدم. وی بر امام صادق(ع)  وارد شد و حضرت فرمودند: «يَا أَبَا حَنِيفَةَ، بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقِيسُ؟»؛ شنیده‌ام قیاس می‌کنی؟ «قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: لاَ تَقِسْ، فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ»؛ اولین کسی که در این عالم، قیاس کرده، ابلیس بود که «قَالَ: (خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ) فَقَاسَ مَا بَيْنَ النَّارِ وَ الطِّين»؛ به خدا گفت: تو مرا از آتش آفریده‌ای و آدم را از خاک و گل، و دچار قیاس شد جالب این‌که حضرت فرمودند: «وَ لَوْ قَاسَ نُورِيَّةَ آدَمَ بِنُورِيَّةِ النَّار، عَرَفَ فَضْلَ مَا بَيْنَ النُّورَيْنِ وَ صَفَاءَ أَحَدِهِمَا عَلَى الْآخَرِ»؛ ابلیس اشتباه کرد؛ چون باید نورانیت حضرت آدم را با آتش می‌سنجید تا معلوم شود صفای کدام‌یک، بیشتر است.

2.4) تحدید و تکمیل منظومه فکری و عملی فقه: امام فقه را برپایه معارف اهل بیت، ترویج می‌کردند و فرموده‌اند: «حَدِيثِى حَدِيثُ أبِى وَ حَديِثُ أبِى حَدِيثُ جَدِّى وَ حَدِيثُ جَدِّىِ حَدِيثُ عَلِی بنِ أبِی طَالِب أمِيرِ الْمُؤْمِنينَ7 وَ حَديثُ أمِيرِ الْمُؤْمِنينَ حَدِيثُ رَسُولِ اللّه 9 وَ حَدِيثُ رَسُولِ اللّه حَدِيثُ اللّه عز و جل»؛ یعنی ما از خودمان چیزی نداریم.

از ایشان روایت شده که می‌فرمودند: «إِنَّا لَوْ كُنَّا نُفْتِي النَّاسَ بِرَأْيِنَا وَ هَوَانَا»؛ اگر ما به رأی و هوای نفسمان فتوا می‌دادیم «لَكُنَّا مِنَ الْهَالِكِينَ وَ لَكِنَّهَا»؛ ولی آنچه می‌گویم «آثَارٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ9 أصل وَ أُصُولِ عِلْمٍ نَتَوَارَثُهَا كَابِرٌ عَنْ كَابِرٍ نَكْنِزُهَا كَمَا يَكْنِزُ النَّاسُ ذَهَبَهُمْ وَ فِضَّتَهُمْ»؛ ما مطالب اهل بیت تا اکنون را همانند گنج طلا و نقره‌ای که مردم جمع می‌کنند، گرد آورده‌ایم و از خودمان چیزی نداریم. لذا نخستین کسی که اصول فقه را بنیان نهاد، امام باقر(ع)  و پس از ایشان فرزندان ایشانند؛ و ازین‌روامام صادق(ع)  در راستای کلام امام باقر(ع) فرمودند: «انما علینا ان تلقی الیکم الاصول و علیکم ان تفرعوا»؛ ما اصول را بیان کردیم و تفریعات آن‌ها با شماست.

 امام صادق دراین زمینه، دست به دو اقدام زدند:

  • تبیین قواعد ائمه پیشین؛
  •  پی‌ریزی قوانین کلی اصول و فقه: قواعدی چون «حجیت خبر واحد»، «حجیت ظواهر الفاظ» قاعده «استصحاب» در علم اصول؛ و «طهارت» و «بناء بر اکثر در شک در نماز» از جمله قوانینی است که امام صادق(ع)  بیان کرده‌اند. در واقع، آن حضرت مذهب جعفری را به‌عنوان جریانی که در چارچوب‌های فقهی و عقیدتی، متصل به رسول الله(ص)  است، معرفی کردند و الا ما از خود، چیزی نداریم و منظومه علمی و عملی فقهی نبوی را ایشان تکمیل کردند و نام ما به‌حق، «شیعه جعفری» گردیده است.

2.5) تخصصی کردن علوم اسلامی: ایشان هم در کلام، شاگردانی مثل «هشام بن حکم»، «هشام بن سالم» و «مؤمن الطاق»؛ در فقه «زرارۀ بن اعین» و «محمد بن مسلم»؛ و در توحید و هستی‌شناسی «مفضل بن عمر» را تربیت و به جامعه شیعی، معرفی کردند که تألیفاتی هم از خود بر جای نهادند و از میان آن‌ها می‌توان «الغریب فی القرآن» از «ابان بن تغلب» و «الاستطاع و الجبر» اثر «زراره» اشاره کرد.

 3) جنبه اجتماعی

حضرت در عرصه اجتماعی و جریان‌سازی اجتماعی نیز در راستای تقویت مردم، حرکت کردند.

نظام اجتماعی، یکی از ارکان تمدن است و می‌تواند بستر تحقق، تداوم یا بر هم زدن نظام سیاسی باشد؛ یعنی نظام اجتماعی، هم می‌تواند تحقق و تداوم ایجاد کند و هم می‌تواند نظام را بر هم زند؛ لذا حضرت که دیدند هرچه بدنه جامعه، آگاه تر باشد، امکان سوء استفاده برای فرصت‌طلبان، کمتر است، دست به اقداماتی زدند:

3.1) تأسیس دانشگاه جعفری: حضرت از این طریق، یک میراث علمی عظیم، از خودشان به جای گذاشتند و شنیده‌اید که امام باقر(ع)  در هنگام وفاتشان، در سفارش اصحابشان، به امام صادق(ع)  فرمودند: «يَا جَعْفَرُ أُوصِيكَ بِأَصْحَابِي خَيْراً.»؛ با آنان مراعات کن «قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ اللَّهِ لَأَدَعَنَّهُمْ وَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ يَكُونُ فِي الْمِصْرِ فَلَا يَسْأَلُ أَحَداً»؛ امام صادق(ع)  می‌فرماید: عرض کردم: باباجان، فدای شما گردم، من در تعلیم و تربیت آنان چنان می‌کوشم که هیچ‌یک از آنان در هیچ شهری به فقه و دانش دیگران نیاز نداشته باشند. ایشان همین کار را کردند و درب دانشگاهشان به روی همه، باز بود؛ لذا شاگردانی از اهل سنت هم داشتند و «ابوحنیفه»، «سکونی» که موثق است و در روایات ما نیز حضور دارد و مانند ایشان از شاگردان ایشان به شمار می‌روند؛ چو حضرت حضر خود را به روی افرادی خاص نمی‌گشودند، بلکه این داشنگاه به روی همه، باز بود.

3.2) ارجاع مسائل و برخی از مناظرات به شاگردان خویش: جالب است که «یونس بن یعقوب» می‌گوید: در خدمت امام صادق بودم که مردی از اهل شام بر حضرت وارد شد و گفت: من مردی صاحب کلام، فقه و فرائضم آمده‌ام با یان شما بحث و مناظره کنم. حضرت فرمودند: این علم کلامی که از آن، دم می‌زنی، از کلام رسول خدا(ص)  است یا ساخته ذهن خودت؟ گفت: بخشی از آن، کلام رسول خدا(ص)  و بخشی از آن نیز از خود من است. حضرت فرمودند: پس شریک رسول الله(ص)  شده‌ای؟ پاسخ داد: نه. فرمودند: پس به تو وحی رسیده؟ گفت: نه. فرمودند: پس اطاعت تو همانند اطاعت پیامبر، واجب است.

یونس می‌گوید: حضرت به من فرمودند که این مرد پیش از این‌که سخن بگوید، خود را محکوم ساخت. یونس، برو و ببین کسی از یاران ما که اهل کلامند، می‌یابی تا با خود بیاوری؟ می‌گوید: من از چادر حضرت، بیرون رفتم و با «حمران بن اعین»، «محمد بن نعمان احول (مؤمن الطاق)»، «هشام بن سالم» و «قیس ماصر» که از متکلمان بودند، برخورد کردم و آنان را خدمت حضرت آوردم. ما وارد چادر شدیم و نشستیم، ولی دیدم که حضرت مدام پرده را کنار می‌زنند و بیرون را نگاه می‌کنند؛ گویا منتظر کسی بودند. پس از مدتی دیدیم که یک سوار از راه می‌رسد. از خود پرسیدیم که این کیست؟ یکی گفت هشام است. ما گمان کردیم مرادش هشام از اولاد عقیل است که امام علاقه فروانی به او داشت. اما وقتی نزدیک شد، دیدیم «هشام بن حکم» است که در آن زمان، جوان بود، به‌گونه‌ای که هنوز مو بر صورتش نروییده بود. هشام وارد شد و امام پس از آن‌که او را بسیار محترم داشتند و در کنار خود نشانیدند، فرمودند: «نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَلِسَانِهِ وَيَدِهِ». این هم به قلبش، هم به زبانش و هم به دستش یاور ماست.

سپس به یکایک اصحاب گفتند: با این شامی، مناظره کن و پیروز شو. حمران، ابوجعفر احول، هشام بن سالم و قیس ماصر، هم بر او پیروز شدند؛ به‌گونه‌ای که امام «يَضْحَكُ مِنْ كَلَامِهِمَا مِمَّا قَدْ أَصَابَ الشَّامِيَّ»؛ وقتی آنان دوبه‌دو گفت‌وگو می‌کردند، حضرت از غلبه یافتن آنان خوشحال می‌شدند و سرانجام به آن مرد شامی فرمودند: «كَلِّمْ هذَا الْغُلَامَ»؛ با هشام بن حکم نیز مناظره کن ولی از پس این نوجوان هم بر نمی‌آیی.

 3.3) تشویق شاگردان به تحقیق و تالیف: «مفضل بن عمر» می‌گوید: امام صادق به من فرمود: «اُكتُب وبُثَّ عِلمَكَ في إخوانِكَ»؛ علمت را بنویس و در میان برادرانت منتشر کن «فَإِن مُتَّ فَأَورِث كُتُبَكَ بَنيكَ»؛ کتاب‌هایت را برای فرزندانت به ارث بگذار «فَإِنَّهُ يَأتي عَلَى النّاسِ زَمانُ هَرجٍ لا يَأنَسونَ فيهِ إلاّ بِكُتُبِهِم.»؛ چون زمانی بر مردم می‌رسد که جز با این کتاب‌ها انس نمی‌گیرند.

خدا استاد بزرگوار ما، حضرت آیت الله العظمی آشیخ جوادتبریزی را رحمت کند که گاهی به جلسه استفتائشان می‌رفتیم. ایشان به ما توصیه می‌کردند که مطالب را بنویسید. روزی به ما فرمود: امروز، یکی از دفترچه‌های یادداشتم را بر داشته‌ام ولی اصلا به یاد نمی‌آورم که این مطالب را کی نوشته‌ام. اگر این نبود، الان در بحث، در می‌ماندم. لذا ما را تشویق می‌کردند که بنویسیم و این کاری است که امام صادق(ع)  توصیه کرده‌اند.

 «ابوبصیر» می‌گوید: امام(ع)  به من فرمود: «اُكتُبوا فَإِنَّكُم لا تَحفَظونَ حَتّى تَكتُبوا»؛ شما نمی‌توانید همه مطالب را حفظ کنید؛ پس آن‌ها را بنویسید.

ازین‌روست که فرمودند: «رَحِمَ اللَّهُ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ لولا زُرَارَةَ و لَانْدَرَسَتْ آثَار النُّبُوَّۀ و أَحَادِيثُ أَبِي(ع) »؛ اگر زراره آن‌ها را نمی‌نوشت، از بین می‌رفتند.

 «اصول اربعمائه» از نخستین مجموعه‌های حدیثی امامیه است که به دست شاگردان ایشان نوشته شده.

3.4) بیدارسازی علمی برای عموم: ابوبصیر می‌گوید: «دخلت علی ام حمیدۀ اعزیها»؛ بعد از شهادت حضرت صادق بر همسر ایشان وارد شدم تا به او تسلیت بگویم «فبکت»؛ دیدم که همسر حضرت شروع به گریه کرد «فبکیت لبکائها»؛ من نیز از گریه ام حمید، به گریه افتادم «ثمّ قالت: يا أبا مُحَمَّد لو رأيت أبا عبد اللَّه عند الموت لرأيت عجباً»؛ اگر بودی و حضرت را درحال احتضار می‌دیدی، شاهد صحنه‌ای عجیب بودی «فتح عينيه ثمّ قال: اجمعوا لي كلّ من بيني وبينه قرابة»؛ حضرت، دیدگانشان را گشودند و فرمودند: هرکس را که بین من او قرابت و بستگی است، حاضر کنید «قالت: فلم نترك أحداً إلّا جمعناه»؛ ما نیز هرکه بود را جمع کردیم «فلتفت و نظر إلیهم»؛ حضرت نگاهی به آنان کردند «ثمّ قال: ان شفاعتنا لا تنال مستخفّاً بالصلاة». معلوم می‌شود که حضرت در این حالت، مهم‌ترین امر را تذکر می‌دهند و آن، عمود دین است. حضرت نمی‌فرماید شفاعت ما به کسی که نماز نمی‌خواند، نمی‌رسد، بلکه به کسانی اشاره می‌کند که نماز را سبک می‌شمارند.

ذکر مصیبت

صلی الله علیک یا جعفر بن محمد. امام هفتم7(ع) می‌فرماید: وقتی پدرم به شهادت رسیدند، ایشان را در دو حله و لباسی که در حال احرام به تن داشتند، پیچیدم؛ عمامه‌شان را بر سر گذاردم و بُردی هم به بدن ایشان پیچیدم و بدن مطهرشان را دفن کردم. در موقع دفن، شاعر معروف «ابوهریره عجلی» که خود حضرت در زمان حیاتشان، می‌فرمودند شعرهای او را برای من بخوانید، به کنار قبر آمد و شروع به خواندن کرد: می‌دانید چه کسی را بر دوش خود، حمل کردید؟ می‌دانید چه شخصیتی را در قبر نهادید و بر روی او خاک ریختید؟

حماد از امام صادق درخواست کرد که برایش دعا کنند. امشب هم که شب شهادت ایشان است، مانند حماد از حضرت بخواهید ما را دعا کند. حضرت او را دعا کردند: تو 50 بار به حج می‌روی؛ خدا مال بابرکت به تو دهد و همسر و فرزندان خوب، نصیب تو سازد. راوی می‌گوید بعدها به بصره رفتم و حماد به من گفت: هر آنچه که امام در حق من دعا کردند، انجام شده و تاکنون 48 بار به حج رفته‌ام.

مردم ما گرفتارند و تنها یک کشور شیعه است که پرچم امیرالمؤمنین(ع)  را بلند کرده و آن هم ایران است. از حضرت می‌خواهیم به حق مادرتان فاطمه زهرا(س)  امشب در حق این مردم و ملت، دعا کنید که در جریان اخیر مذاکرات هم ان‌شاءالله به نفع این ملت و کشور، تمام شود.

آقاجان، یا امام صادق، شما را تشییع جنازه مفصل کردند و به بدن شما کفن پیچیند، اما لا یوم کیومک یا ابا عبد الله. بدن پاره‌پاره جدت ابی عبد الله(ع)  سه روز بر زمین گرم کربلا ماند و بعد هم امام سجاد(ع)  فرمود: بروید و بوریایی بیاورید. بدن حضرت را در بوریا قرار داد و وارد قبر کرد. نگاه کردند و دیدند که «وضع خده علی نحر الحسین(ع) ». بعد از آن‌که خاک بر جنازه حضرت ریختند، بالا آمد و با انگشت مبارکش بر آن نوشت: «هذا قبر حسین بن علی بن ابی طالب الذی قتلوه عطشانا». لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.