موسسه فهیم

خلاصه ها

قرآن و حدیث

کارکردهای حدیث در علوم اسلامی

 بسم الله الرحمن الرحیم

کارکردهای حدیث در علوم اسلامی

حجت السلام والمسلمین محمد کاظم رحمان ستایش

21/12/89

مقدمه:

معمولاً در این جلسات نسبت به مناسبت­هایی که نزدیک است، آیه و روایتی بعنوان تذکر مطرح می­شود و مناسبت الان، حلول سال نو و فرارسیدن بهار است. خب من به یک بیت اشاره می­کنم، «نوبهار است، اندرآن کوش که خوش دل باشی، چه بسا گُل بدمد باز و تو در گِل باشی» گرچه این عبارت به شکل شعر درآمده، لکن کلامی حکمت­آمیز و حکمت­آموز است. این مضمون، بسیاری از مطالبی که در مورد خوشی و سرور در آموزه­های اهل بیت آمده است را، منعکس می­کند. تعبیر خوش­دل، تعبیر صحیح دینی است که از خوشی داریم. بسیاری تصور می­کنند که صرف لودگی و امثال آن، باعث یک سرور ظاهری شود. لکن وقتی به متون دینی مراجعه می­کنیم، می­بینیم که اینطور نیست. شرع، خوشی را خوشی دل، تعریف کرده است. لذا روایاتی که در مورد ادخال سرور هستند، معمولاً یک دنباله دارند و آن این است «رفع حوائج و نیازهای مؤمنین و اموری که سبب دل­مشغولی آنها است» برطرف کردن اینها خوشی است و بر مؤمنین مستحب است که ادخال سرور کنند. این ایام که تحول طبیعت است، خود بهانه­ای برای تذکر و یادآوری نعمت و رحمت الهی است و باید دنبال خوش دلی بود. آنچه که باعث می­شود رحمت خداوند وسعت پیدا کند و شامل حال افراد شود، همین است که افراد دل­پاک و خوش­دل باشند و از این جهت در متون دینی بسیار تأکید شده است. امیدوارم که برای همه­ی ما و همه­ی عزیزان اینچنین باشد.

موضوع بحث کارکردها و کاربردهای حدیث در علوم مختلف است. بعنوان مقدمه عرض می­کنم حدیث یکی از منابع مادر است و بسیاری از دانش­ها و علوم از حدیث سرچشمه می­گیرند، از آن استفاده می­کنند و با آن سروکار دارند. به تعبیری باید بگوییم حدیث یک سرمایه است که این سرمایه در اختیار قرار می­گیرد تا عالمان و فرهیختگان آن را به کالا تبدیل کنند و آن کالا بشکلی در اختیار مصرف­کنندگان قرار بگیرد. تبعاً این سرمایه­ی عظیم و منبع اصیل وقتی می­خواهد به کالایی تبدیل شود که می­تواند کاربرد داشته باشد و مورد استفاده قرار بگیرد، برای خود اصول و ضوابطی دارد که باید مورد توجه قرار گیرند. گاهی از این نکته، اینچنین تعبیر می­کنند که آیا حدیث در حوزه­ی فلان علم یا فلان موضوع حجیت دارد یا ندارد؟ گاه تعبیراتی از این دست وجود دارد که آیا حدیث در حوزه­ی کلام حجیت دارد یا ندارد؟ آیا حدیث در حوزه­ی تفسیر حجیت دارد یا ندارد؟ آیا حدیث در حوزه­ی فقه حجیت دارد یا ندارد؟ موضوع بحث بنده این است که حوزه­های کارکرد حدیث و ضابطه­ی کلی کارکرد حدیث چیست؟ آیا این سخن درست است که ما اینگونه مسأله را مطرح کنیم که حدیث در کجا حجیت دارد و در کجا حجیت ندارد و احیاناً گاه اقوال مختلفی را در این جهت تنظیم کنیم و به اشخاص نسبت دهیم یا نه؟ برای اینکه به نکته­ای که اساس حرف بنده را تشکیل می­دهد، برسیم، باید چند مقدمه عرض ­کنم. اولین مقدمه این است که در تعبیری که بصورت متعارف در رابطه با این موضوع بکار گرفته می­شود، تعبیر حجیت بکار گرفته می­شود که آیا حدیث در حوزه­ی اعتقادات و غیره حجت است یا نه؟ حجیت به چه معنا است؟ بخشی از حجیت در علم اصول مود توجه قرار گرفته و تعریف شده است و بخشی از مباحث مربوط به حجیت، در علم کلام مطرح شده است. معنای حجیت در موضوع بحث ما چیست؟ حجیت در لغت به معنای آن چیزی است که در مقام مخاصمه و محاسبه، مورد توجه و دسترسی قرار می­گیرد، بعنوان چیزی که طرف مقابل را ساکت یا قانع می­کند. در اصول، حجیت را به آنچه که بتواند متعلق خود را ثابت کند، معنا کردند و لازمه­ی اثبات متعلق را دو خصوصیت ذکر کردند: منجزیت و معزریت. یک حجیت هم در علم کلام است که در آن از حجیت منابع اصلی بحث می­شود. اینجا منظور از حجیت، حجیت اصولی نیست، بلکه منظور منبعیّت است؛ یعنی قرآن منبعی برای شریعت محسوب می­شود؟ آیا سنت منبعی برای شریعت محسوب می­شود؟ آیا عقل منبعی برای شریعت محسوب می­شود؟ معنای متعارف حجیت، اینها است، البته حجیت در منطق، بحث­های مفصلی دارد که الان طرف شبهه نیست. پس معنای حجیتی که معمول است، یک معنای اصولی است؛ یعنی آنچه که بتواند متعلق خود را اثبات کند، حجت است؛ مثلاً اگر در صحیحه­ی ضراره اینچنین آمده بود که «نماز جمعه در عصر غیبت واجب است» اگر کسی گفت این حجت است، به این معنا است که روایت صحیحه­ی ضراره می­تواند وجوب نماز جمعه را در عصر غیبت اثبات کند. پس این یک وسیله و طریق است برای اثبات متعلق خود.

مقدمه­ی دوم این است که حجیت بلحاظ ماهیت خود چیست؟ منظور از ماهیت این است که آیا حجیت امری است که طریقیت دارد یا موضوعیت؟ ماهیت آن از کدام قسم است؟ اثبات شده که حجیت یکی از احکام وضعی است. این حکم وضعی در هر موردی که تطبیق می­شود، طریقیت در آن لحاظ شده و اصلاً موضوعیت در آن لحاظ نشده است. وقتی می­گوییم فلان چیز حجت است؛ یعنی طریق و وسیله است، نه اینکه خود آن موضوعیت داشته باشد و اصالتاً مورد توجه باشد. اگر در علم اصول درباره­­ی حجیت خبر واحد، حجیت سنت (البته سنت با تسامح است)، حجیت ظواهر، حجیت سیره و غیره بحث می­شود؛ یعنی آیا طریقیت دارند یا ندارند؟ پس بلحاظ ماهوی حجیت یک امر طریقی است و موضوعیت ندارد.

مقدمه­ی سوم این است که بحسب معمول، هر جا حجیت به این معنا بکار رفت، موطن آن علم اصول است؛ یعنی نباید در جایی غیر از علم اصول، دنبال کلمه­ی حجیت (به معنایی که عرض شد)، بود. جایگاه هر بحثی هم که مربوط به حجیت شد، در علم اصول است و باید در مباحث علم اصول مطرح شود. حالا اینکه آن را بپذیریم یا نپذیریم، یک بحث است. خب خیلی از حجج مطرح می­شوند که خود شخص اصولی و فقیهی که از آن بحث می­کند، قبول ندارد، اما طرح بحث در آنجا است و باید در آنجا مورد توجه قرار بگیرد. پس موطن و جایگاه حجیت به معنای مصطلح، علم اصول است.

مقدمه­ی چهارم این است که اگر ما بخواهیم در مورد این تحقیق کنیم که یک حجت کجا و در چه مواردی کارایی دارد و در کجا ندارد، باید به دلیلی که این حجیت را اثبات کرده است، بازگردیم. بتعبیر دیگر ملاکی که بر اساس آن، این حجیت جعل شده است، باید مشخص شود. آن ملاک کجا وجود دارد و کجا وجود ندارد. هر جا که آن ملاک بود، حجیت هم هست و هر جا که آن ملاک نبود، حجیت هم نیست.

با توجه به این نکات، وقتی در حوزه­ی حدیث و خبر واحد (که به صورت عام مطرح است و اخبار متواتر به غایت، قلیل هستند و هر وقت حدیث می­گوییم، غالباً منظور همان خبر واحد است) وارد می­شویم، می­بینیم در مباحث اصولی، دلیل عمده را سیره­ی عقلا ذکر کردند. اینکه از دیدگاه اصولی، خبر واحد کجا حجت است و کجا حجت نیست را، می­توان با توجه به سیره­ی عقلا مشخص کرد. بتعبیر دیگر برای کشف ملاک و معیاری که می­خواهد وسعت و قلمروی کاربرد خبر واحد را مشخص کند، باید به این اصول و مبنا مراجعه کرد. وقتی وارد حوزه­ی سیره­ی عقلا می­شویم، می­بینیم سیره­ی عقلا یک دلیل لبی است، به این معنا که عملکرد عقلای عالم بدون در نظر گرفتن فرهنگ، قومیت، ملیت و هرگونه مایز دیگری که امروزه مردم را گروه گروه کرده است، یک عملکرد و قدر مشترک در مقام عمل دارند و در مسأله­ی مانند فی، سیره­ی عقلا بر عمل به اخبار آحاد است. این را می­توان از ساده­ترین شکل تا مهمترین موارد مثال زد. از همان ابتدای صبح که مردم از خواب بلند می­شوند تا شب، در تمامی حرکات و سکنات و زندگی خود، این اعتماد و اعتبار به اخبار آحاد را شاهد هستند. پس این سیره یک سیره­ی در مورد خاص نیست، تا ما بتوانیم آن را محدود کنیم. این سیره عام و شامل است، اما آن چیزی که شرع امضاء کرده و پذیرفته است، چیست؟ باید یک مقدار مطالعه کنیم. به عبارت دیگر وقتی که شریعت ظهور کرده و می­خواهد آموزه­های خود را منتقل کند، از یک راه­هایی استفاده می­کند، ما این را می­دانیم و در بحث­های اصولی گفته شده، شریعت بیان نکرده است که راه­هایی که عقلا به آن عمل می­کنند، ممنوع است، الا راهی که من تعیین می­کنم. بلکه اصل اولیه این است: راه­هایی که عقلا در نشر آموزه­های خود عمل می­کردند، سر جای خود هستند، تا زمانی که شرع خلاف آن را بیان نکرده باشد. عجالتاً یک سیره وجود دارد؛ یعنی یک عملکرد از ناحیه­ی کل عقلا و نه حیثیت تدین و متشرع که زبان ندارد. آنچه که از این عملکرد بدست می­آید، یک روش است، نه یک ارزش. منظور از روش چیست؟ یعنی آنچه می­خواهیم از سیره­ی عقلا بدست آوریم، این است که مردم در مقام انتقال مطالب خود و در مقام یادگیری و یاد­­دهی، به اخبار اعتماد و توجه می­کنند. بدون در نظر گرفتن آنکه موضوع آن چیست و راجع به چه مسأله­ای است. این روش و این عملکرد را ملاک کار قرار می­دهند. می­خواهیم بگوییم این عملکرد در حوزه­ی شریعت هم قابل اجرا است؛ یعنی مردم می­توانند به همین روش  از رسول الله بشنوند و بعد از اینکه شنیدند، به دیگران منتقل کنند تا همینطور منتقل شود. اگر کسی بخواهد ادعا کند «این سیره فقط در خصوص برخی از موضوعات جریان دارد و  نه همه­ی موضوعات» نیاز به اثبات دارد. به عبارت دیگر آنچه که در علم اصول از حجیت بر اساس سیره­ی عقلا اثبات شده، حجیتی است که اصلاً قید ندارد که آیا در کلام، فقه یا تفسیر باشد، اینکه در چه موضوعی باشد ، مهم نیست، یک روش است؛ یعنی آیا شما در مقام انتقال آموزه­های خود، با هر موضوعی که داشته باشد، به اخبار اعتماد می­کنید و مجاز می­دانید که پیروان شما به اخبار اعتماد پیدا کنند یا خیر؟ بر اساس پذیرش آن روش و طریقه­ای که بوده و عقلایی هم بوده و شرع نیز آن را پذیرفته است، اینچنین ادعا می­شود که این امر مجاز است و هیچ اشکالی از این جهت وجود ندارد. شما هیچ کتاب اصولی را پیدا نمی­کنید که تا اینجا، وقتی حجیت خبر واحد را اثبات می­کند، تفسیر کند که سیره­ی عقلایی اینجا هست یا آنجا نیست و امثال این موارد. حجیتی که مستند به سیره­ی عقلایی است، یک حجیت عام است و تخصیص نخورده، مطلق است، تقید نخورده و شامل است. حالا این خبر در هر جایی که می­خواهد باشد و مورد استفاده قرار بگیرد. با توجه به این اطلاق حجیت، پس اینکه بگوییم یکجا حجت است و یکجا نیست، تعبیر درستی نیست و با آنچه که در ادله­ی حجیت اثبات شده است و اثبات می­کند، سازگار نیست. اما این سؤال همچنان باقی است که آیا شما با اخبار در حوزه­های مختلف، یکسان برخورد می­کنید؟ پاسخ منفی است. اما نکته­ای که در اینجا هست، از ناحیه­ی حجیت نیست، بلکه از ناحیه­ی آن دانش­ها هستند که آن دانش­ها باید تکیلف خود را مشخص کنند. در واقع حجیت خبر واحد به صورت مطلق، اصلاً به این یا آن موضوع و امثال آن تخصیص نخورده است، اما مسأله­ای که وجود دارد، این است که وقتی وارد آن دانش­ها می­شویم؛ مثلاً وارد علم کلام می­شویم، یکی از کارهای که متکلم باید انجام بدهد، این است که گزاره­ها و قوانین گزاره­هایی که بکار او می­آید را مشخص کند؛ مثلاً باید بگوید من در اثبات گزاره­های خود نیاز به یقین دارم یا ظن معتبر هم قبول است یا بگوید مطلق ظن کفایت می­کند. در واقع این متکلم است که باید تکلیف خود را مشخص کند. بعد نتیجه این می­شود که اگر متکلم محدوده­ی منابع و آنچه را که می­تواند برای او کارآمد باشد، مشخص کرد، می­گوییم با توجه به این کارکردهایی که متکلم برای منابع خود تعریف کرده، خبر واحدی که علم اصول حجیت آن را اثبات کرده است، در اینجا بکار می­آید یا خیر. البته معنای آن حجیت نیست، مثل این است که اثبات کنیم فردی، انسان خوبی است، اما بگوییم در فلان جا یک مقام با این خصوصیات می­خواهیم که این شخص آن خصوصیت را ندارد. این امر فرق دارد با اینکه بگوییم او شخص بدی است، او همچنان انسان خوبی است، اما در آنجا بکار نمی­آید. پس خبر واحد ماهیتاً ظن است، حجیت آن در علم اصول ثابت شده و ظن معتبر شده است. وقتی در علم کلام می­گوییم شمای متکلم به چه منبعی نیاز دارید؟ می­گوید در یک سری از موارد به معرفت یقینی نیاز دارم. روشن است که این ظن معتبر است، پس شما نمی­توانید از آن استفاده کنید. اما اگر در یک جایی گفت که من در اینجا به یقین نیازی ندارم و ظن معتبر هم کفایت می­کند، خب بکار او می­آید. در یکجایی حتی ممکن است به این کمتر هم قائل شود، این هیچ اشکالی ندارد. همینطور در علم قرآن و علوم تفسیری، مفسر باید تکلیف خود را مشخص کند. آیا مفسر در تعریف و تفسیر گزاره­های قرآنی به یقین وجدانی نیاز دارد یا نه، اگر یقین ظنی یا تعبدی هم باشد، کفایت می­کند و برای او کارآمد است و می­تواند از آنها استفاده کند؟ این حرف به کارآیی­ و کارآمدی­هایی برمی­گردد که هر علم در داخل خود نسبت به هر منبع، تعریف کرده است.

لذا ادعای من در اینجا این است که اصلاً اینکه در اینجا حجیت دارد یا ندارد، سخن اشتباهی است. در واقع باید این را مسلم بگیریم که حجیت دارند، اما در این علم چه کاربردی برای حدیث حجت، تعریف شده و تا چه مقدار است؟ باید این را مورد بررسی قرار دهیم. اگر منظور از این تعبیر، تسامح در تعبیر است و حجیت را همان کاربرد می­دانند، خب الی ماشاء الله اصطلاح داریم، ولی اگر که غیر از این باشد، خلاف است. بر اساس این مسأله خیلی از حرف­های بزرگان معنا می­شود. این حرف از مرحوم علامه طباطبایی مشهور است و در جاهایی این حرف را زده، اگر چه در مواردی، خلاف آن را هم گفته است که «خبر واحد در حوزه­ی تفسیر حجت نیست و در حوزه­ی فقه حجت است» اگر به همین معنایی که عرض کردیم، باشد، شاید کلام مرحوم علامه هم محل نقد قرار بگیرد. اما مرحوم علامه بر این اعتقاد است که «ما در حوزه­ی تفسیر، نیاز به یقین و علم داریم و آنچه که بعنوان خبر واحد بعنوان یک منبع تفسیری مطرح می­شود، اگر به این حد رسید، معتبر است. اما اگر به این حد نرسید، اینگونه نیست که به مفسر بگویند فلان خبر ولو صحیح السند، نقل شده است و شما باید بگویید بر اساس آن، معنای این آیه­ی قرآن همین است و لاغیر» لذا ایشان در مقام عمل برای حدیث کاربرد قائل است. ایشان قبل از تفسیر المیزان، کتابی را به نام «البیان» نوشته و در این کتاب تفسیر روایی قرآن را نوشته و فقط روایات را ذکر کرده که 7 جلد است و به تازگی چاپ شده است. ایشان در تمامی بحث­ها و مباحث المیزان، بحث روایی را دارد. اگر از کلمات علامه، معنای عدم حجیت خبر بطور مطلق در حوزه­ی تفسیر استنباط شود، ایشان هم در تألیف کتاب البیان و هم در تألیف بخش­هایی که مربوط به بحث روایی است، کار لغوی انجام داده است. در حالیکه می­بینیم در بحث­های روایی المیزان، در مواردی روایات را پذیرفته است و در مواردی هم به سند تمسک کرده  و آن را رد کرده است. آنچه که در این مجموعه می­تواند مشکل را حل کند، این است که در هر کدام از این دانش­ها با توجه به راهکاری که علوم حدیث ارائه می­کند، برخورد کرد. آن راهکار در این جهت است که کمک کند حدیث همه جانبه نقد و بررسی شود و برای کارکردن در هر یک از اینها آماده­ شود. اما هر دانشمندی باید در رشته­ی مربوط به خود، تکلیف آن را مشخص کند. اینگونه نیست که پیشاپیش یک کلمه­ی مبنایی بگوید و از آن بگذرد. لذا ما باید در هر یک از این دانش­ها، یک بحث بعنوان جایگاه حدیث در علم کلام داشته باشیم، البته با ضوابط آن؛ یعنی متکلم بگوید چه حدیثی بکار من می­آید؟ یعنی اینکه آیا آن حدیث یقین­آور باشد یا اینکه غیر یقینی هم بکار می­آید؟ فقیه هم همینطور باید عمل کند، حتی کسانی که در علم اخلاق کار می­کنند، باید تکلیف خود را مشخص کنند، تاریخ­دان هم باید اینگونه عمل کند. هر کدام از علومی که بشکلی با حدیث سروکار دارند، باید این کار را انجام دهد. به بیان دیگر باید ضوابط کاربرد حدیث را در حوزه­ی خود مشخص کنند. منشاء هر یک از این علوم در کلمات ائمه وجود دارد. من فقط به آن اشاره می­کنم؛ مثلاً در حوزه­ی اعتقادات، در کتاب کافی بابی بعنوان دعائم الاسلام هست. در آن باب روایاتی نقل شده که ارکان اسلام را مشخص می­کند. در چند روایتی که آنجا آمده، این مضمون وجود دارد که راوی از امام می­پرسد «آن عقایدی که من با آنها مؤمن محسوب می­شوم و کافر نیستم، چیست و آن عقایدی که احیاناً در این جهت نیست و جهل به آنها، به من ضرر نمی­رساند را هم مشخص کنید» این در واقع همان اصول اعتقادی و فروع اعتقادی است؛ یعنی یک سری از امور اعتقادی است، اما ملاک ایمان یا کفر شخص حساب نمی­شود و در این موارد حتی جهل به آنها هم اشکالی ندارد و اگر شخص با جهالت با آنها برخورد کند، باز مسلمان محسوب می­شود و به معنای عام مؤمن محسوب می­شود. در جاهایی که جهالت نسبت به آن به او ضرر نمی­رساند، تبعاً اگر ظنّ به آن داشته باشد، به طریق اولی ضرر نمی­زند، بلکه می­تواند مورد توجه قرار بگیرد. در سؤال و جواب­هایی که در حوزه­ی فقه، کلام، تاریخ و غیره با ائمه شده است، ائمه اینها را مطرح کردند؛ مثلاً در حوزه­ی فقه گفتند «لا عذر لاحد من موالینا» کسی عذر ندارد که تشکیک کند «فی ما یرنی ان ناصبات» وقتی مقدمه­ی روایت را می­بینیم، در حوزه­های فقهی است (که در آن می­گوید جای تشکیک ندارد). این مسأله تکلیف روایات را بلحاظ اینکه چه میزان لازم است یا لازم نیست که بلحاظ سندی بررسی شوند را مشخص می­کند. اگر در حوزه­ی اخلاق کسی اینچنین مبنا داشت که ما در علم اخلاق بدنبال گزاره­هایی هستیم که ضوابط مختلف ارتباط­ها و علاقات بین خلق و خوی هر شخصی را با چیزهایی که خلقیات هر کسی است، با آنچه که باید باشد و آنچه که آنها را ایجاد می­کند و آنچه که اینها را از بین می­برد، برای ما تبیین ­کند. خب روایتی آمده و این را گفته است، اگرچه به لحاظ سند، سند ندارد. در این جهت، این کارآیی را آنجا مشخص کرده است. وقتی این کارآیی مشخص شد، عالم اخلاق می­تواند این استفاده را ببرد. برای فرد اخلاقی مهم نیست که این سند را انتساب بدهد و بگوید امام صادق (ع) این را فرموده است یا اینکه امام آن را نفرموده است تا بگوییم بررسی سندی و انتساب لازم است. از این جهت لزومی ندارد، بلکه برخی از اوقات امری را نشان می­دهد که این امر قابل تجربه و قابل تعقل و فهم است و آن را به ما منتقل می­کند، خب ما هم می­توانیم روی آن فکر کنیم و آن را تجربه کنیم. خیلی از روایات کلامی همینطور است، حتی اگر آن روایت در حوزه­ی توحید و اثبات وجود خدا باشد؛ یعنی توحید خدا را با روایت اثبات کنید؟ نه. برخی از اوقات ما روایاتی داریم که در آن استدلال عقلی می­شود، فرق نمی­کند که شما در آنجا بگویید این مطلب را ابن سینا گفته یا امام صادق (ع) گفته است. لازم نیست بگویم چون این حدیث است و امام صادق(ع) آن را بیان کرده است، به وحدت  وجود خدا قائل هستم. لذا کارکردی که حدیث دارد، بلحاظ ذاتی، اقتضای حضور در همه­ی عرصه­ها را دارد. دانش­ها باید قلمرو و محدوده درست کنند و آنها تکلیف خود را با این منبع تعیین کنند. لذا نسبت­هایی که به اشخاصی مثل مرحوم علامه طباطبایی می­دهند، با اختلاف عبارت­هایی که ایشان دارد، از یک جهت عباراتی دارد که چرا ما از روایت استفاده نمی­کنیم. رشید رضا تفسیر المنار را دارد و مرحوم علامه به این تفسیر بسیار توجه دارد، ایشان در برابر رشیدرضا که مخالف استفاده از روایات در جاهای مختلف است، می­ایستد و می­گوید چرا از روایت استفاده نکنیم؟ از اینها حجیت به آن معنا استفاده نمی­شود؛ یعنی اینکه مفسر در آن مقید است و الزاماً چون در این روایت آمده است، باید بگوید معنای آیه این است، شأن نزول و مفرد آیه این است،  اینطور نیست. از آن طرف هم به این تعبیر می­کند که حجیت ندارد و به آن شکل نیست. جمع اینها این است که ما در موارد بسیاری، برای حدیث کاربرد و کارکرد داریم، اما شاید کلمه­ی حجیت در آنجا قابل تطبیق نباشد. به بیان دیگر نمی­خواهیم بگوییم حجیت ندارد، خبر واحد در همه جا حجیت دارد، اما آن خبر واحدی که شما می­فرمایید ماهیت حجت عوض نشده است، با همه­ی حجیتی که دارد، ماهیت آن همچنان ظن است، گرچه ظن معتبر شده است. چون این ظن معتبر اصالت خود را همچنان دارد، باید این علوم تکیلف خود را نسبت به آن مشخص کنند. با توجه به این نکته، ما در آنجا تقید و تخصیص را قبول نداریم. باید در هر کدام از دانش­ها، فلسفه­ی آن دانش یا در بخش­ کلیات آن دانش، تکلیف آن منابع را مشخص کنیم. پس اینکه گفته می­شود سیره­ی عقلا مخصوص فقه است، اثبات نشده است. چنین چیزی که عقلای عالم به فقه اختصاص دادند و گفتند ما اینطور عمل می­کنیم، حالا می­توانید بگویید آنها فقه نمی­دانند، همان احکام عملی، اینطور نیست. در نقل و انتقال آموزه­ها و دیدگاه به اخبار توجه دارند و از اخبار استفاده می­کنند. لذا سؤال این مطلب به لحاظ بنیادی باید عوض شود، ولی وقتی که در حوزه­ی کارکردها می­آییم، باز بر اساس همین نکته­ای که عرض کردم، هیچ کدام از اینها در کارکردها اطلاق ندارد؛ یعنی ما درحوزه­ی کلام نمی­توانیم مطلقا بگوییم همه­ی اخبار کابرد دارد یا همه اخبار کاربرد ندارد. در حوزه­ی تفسیر نمی­توانیم بگوییم همه­ی اخبار کابرد دارد یا ندارد. در این کاربرد­ها حکم واحد و یکجا هم نمی­توان داد؛ یعنی باید مأموریت­ها و کارهایی که حدیث در یک علم می­تواند داشته باشد، تفصیل داده شود و بعد در هر کدام جداگانه بحث شود؛ مثلاً در حوزه­ی تفسیر، روایات تفسیری ما بیش از یک کاربرد دارند، ما ده نوع روایت تفسیری داریم. گاهی روایت یک مفرد قرآنی را معنا می­کند، گاهی شأن نزول بیان می­کند، گاهی تأویل، گاهی مصداق، گاهی ایضاح مفهوم کلی آیه است، گاهی دفع شبهه است. هر کدام از اینها باید در دیدگاه من، در جای خود قرار بگیرد و بعد کار خود را انجام دهد. ما در خانه یک انباری داریم و شاید در آن همه چیز پیدا شود، از خیلی چیزها که سالم بود، استفاده می­کردیم، حالا یک مشکلی پیدا کرده، آن را کنار گذاشتیم تا یک روز بکار بیاید. گاهی آن احادیث مثل آن وسایل هستند، شاید روز اول از من بپرسید که روایت مشکل تفسیر را حل می­کند؟ نه، و لکن وقتی آن را در جای خود و در کنار اطلاعات مربوط به همان حوزه قرار می­دهیم، دقیقاً معنای خود را پیدا می­کند. من این را به نقاشی­های بچه­ها تشبیه می­کنم، در نشریات کودکانه یک نقاشی را بشکل نقطه چین درست می­کنند و بعد به بچه­ای که اصلاً نقاشی بلد نیست، می­گویند با مداد این نقطه­ها را به هم وصل کن تا آن شکل درست شود. خیلی از اوقات ما در استفاده از روایات و کارکردی که از روایات در علوم داریم، همینطور است؛ یعنی اگر بتوانیم اصول کلی هر کدام از آن مباحث دانش­ها را داشته باشیم، در خیلی از اوقات حتی روایت ضعیف السند و امثال آن که در علوم مختلف به آن ایراد می­گیرند، این نقش را ایفا می­کنند و آن شکل را در اختیار ما قرار می­دهند.

پس ادعای من این است که اگر از حجیت بحث شود، جای آن در اصول است. حجیت حدیث در اصول، تقید و تخصیص ندارد، اختصاص به یک جای خاص ندارد و عام است. آن چیزی که باید بحث شود، کاربرد و کارکرد حدیث در هر یک از علوم است و وظیفه­ی این امر، به عهده­ی خود آن دانش­ها است که تکلیف خود را باید مشخص کنند؛ مثلاً مورخ باید تکلیف خود را مشخص کند، آیا من می­خواهم واقعی که در خارج اتفاق افتاده است را کشف کنم یا واقع کلامی؛ یعنی واقعی که باید باشد؟ برخی از کتاب­هایی که در حوزه­ی تاریخ نوشته می­شود، نمی­خواهند واقع خارجی را  کشف کنند، بلکه واقع کلامی است، مثل آقای جعفر مرتضی که می­­خواهد واقع کلامی را کشف کند. با توجه به این نکات، اگر تکلیف خود را مشخص کند، معلوم می­شود کارکرد حدیث در آنجا چیست و چه نقشی دارد. لذا ما به چندین آیین­نامه و تدوین ضوابط برای کارکرد حدیث نیاز داریم، اما در خود هر علوم و دانش­ها. این یک بابی است که هر یک از این دانش­ها باید به این مسأله بپردازند و به آن توجه کنند. این مسئله واجد اهمیت است و باید مورد توجه قرار بگیرد. کاری که دانش­های مختلف حدیث انجام می­دهند و نقشی که ایفا می­کنند، صرفاً زمینه­سازی، آماده­سازی و تهیه­ی شرایط برای نوع کارکرد هر کدام از این احادیث در آن حوزه­ها است؛ مثلاً در برخی از موارد علوم حدیث، حدیث متواتر را معنا می­کند، شرایط تواتر را بیان می­کند. چرا؟ برای اینکه اگر خبر یقین­آور می­خواهید، اگر در علم کلام بدنبال یقین بودید، بدانید که کدام خبر بکار می­آید. اگر گفتید خبر موضوع الصدور می­خواهم و اطمینان به صدور کفایت می­کند، یقین لازم نیست و ظن هم بکار نمی­آید، چه زمانی می­توان این را بدست آورد؟ گاهی هم بررسی سندی و هم بررسی متنی و هم اینکه مجموعه را با شرایط در نظر گرفتن، در ایجاد وثوق و اطمینان یا ایجاد ظن، نقش ایفا می­کند. با توجه به نقشی که آن ایفا می­کند، زمینه را فراهم می­کند تا دانشمند هر یک از این علوم، از آن دانش استفاده کند. اگر اینگونه بود که اساس آن دانش­ها بر نقل بود و نه چیز دیگر و اینها را منبع نمی­دانستند و فقط قرار بود آنها را نقل کنند، تابع علوم روایی است. اما اگر قرار نیست که صرفاً نقل کنند، تابع علوم روایی نیستند، بلکه تابع قوانین خودشان هستند. اگر مفسر شأن نزول را برای حوزه­ی تفسیر می­خواهد، پس شأن نزول را باید ارزیابی کند، اما لازم نیست ارزیابی شأن نزول با اصول روایی باشد، مرسل نباشد، یا تمام روات آن صحیح باشد. بلکه آن چیزی که آنجا بکار می­آید، این است که صرفاً مفسر می­گوید نقل بکار من نمی­آید، بلکه آنچه که من لازم دارم، این است که این روایت کجا و در چه موردی نازل شده است. لذا صرفاً نقل کردن نیست و بنابراین تابع قوانین روایی هم نیست. این هم خاصیتی است که این نگاه در مسأله دارد و بنظر من بابی را در علوم باز می­کند.

یکی از حضار: در روشی که شما می­فرمایید بالاخره حجیت را لحاظ کنیم یا صرف حدیث بودن را؟ از بعضی از مطالب حضرتعالی اینطور برداشت می­شود که حتی حجیت هم ملاک نیست، اگر خبر ضعیف با عقل و تجربه­ی من سازگار باشد، می­توان از آن استفاده کرد.

جناب آقای ؟: مثال­هایی که زدم نکات مختلفی داشت. گاهی می­گوید این امور قابل تجربه و حس هستند و برای او اشکالی ندارد که حدیث هم نباشد، اما بحث در این است که این را حجیت بدانیم یا عدم حجیت؟ به تعبیر دیگر این خلائیی به اصل حجیت وارد می­کند یا نه؟ خب ربطی ندارد. در واقع این علم اخلاق است که باید بگوید هر چه مربوط به این موضوع است، به کار من می­آید. اگر ما متعلم ائمه(ع) هستیم، بر اساس اعتقادات خود به کلام ائمه مراجعه می­کنیم/ مراجعه کردن ما، مراجعه­ی تعبدی نیست. بله، آنها را در مرحله­ی اول بعنوان یک معلم می­شناسیم، اما آیا همه چیز باید تعبدی ثابت شود؟ علم اخلاق باید تکلیف آن را مشخص کند؛ یعنی همین عالم که هم فقیه است و هم اخلاقی، اگر در علم اخلاق وارد شده است، باید با یک ضوابط به آن نگاه کند، اما در علم فقه می­تواند با ضوابط دیگری با آن برخورد کند. من ملاک ندادم، چون این علوم هستند که باید تکلیف خود را مشخص کنند. من بعنوان یک اصولی، ملاک به شما می­دهم، اما بلحاظ یک محدث می­گویم همه جا حجت است. من تکلیف خود را بعنوان محدث و اصولی مشخص کردم، اما در مابقی آن باید از متکلم، فقیه، مفسر و غیره ملاک را پرسید و آنها باید مشخص کنند.

یکی از حضار: جعلی­ترین روایت­ها هم می­تواند فایده ایجاد کند و لذا ممکن است ما هیچ روایتی را از دایره­ی حجیت یا احتمال خارج نکنیم.

جناب آقای ؟: کاربرد غیر از فایده است. کاربرد یعنی کارآمدی اصیل. فایده مثل این است که شما یک مسیری را می­روید، سر راه هم یک منظره­ای را می­بینید. من میان کاربرد و فایده فرق می­گذارم. کاربرد، اصیل و مورد توجه است. وسیله و ابزار این کار است، ولی فایده چندان مهم نیست. فرمودند که «علم اصول، علمی آلی نسبت به علم فقه است، لذا ظاهراً هرچند اصولییون به حجیت عقلی در سیره­ی عقلا استناد نمودند، اما بحث ناظر به حجیت حدیث در فقه است، نه مطلق حجیت» خب معمولاً مطرح می­شود که اصول همانطور که از اسم آن پیدا است، اینگونه است. ولی فلسفه­ی تدوین این علم اینگونه است که فقها و کسانی که در این حوزه بودند، دیدند که می­توان مطالب مختلفی را از جاهای متفاوتی جمع کرد که در حوزه­ی فقه کارآمدی داشته باشد و فلسفه­ی بوجود آمدن این علم شده است. افرادی که تاریخ اصول را مطالعه کردند، می­دانند که مسائل علم اصول، بلحاظ ماهوی اختراع اصول نیست، بلکه برآمده از بسیاری از علوم و دانش­ها است. بعضی از بحث­ها مربوط به مباحث زبانی و لغت­شناسی و امثال آن است و برخی از موارد آن، مربوط به علوم دیگر است، حتی اصول موجود که مبانی فلسفی و کلامی هم دارد. عجالتاً اینطور نیست و از طرف دیگر ولو اینکه علمی را بقصد خدمت­گزاری به یک دانشی تعبیر کردند، بدین معنا است که محتوا با آن چیزی که بیان می­کنیم، به یک امر اختصاص دارد؟ در آنجا بحث این است که خبر واحد حجت است یا نه؟ از اول صدر بحث، که یک سؤال مطرح می­شود تا در نهایت که نتیجه می­گیرند، حجیتِ فی الجمله، در هیچ جا قید فقه ندارد و هیچ مثالی ندارد. خصوصاً اینکه در سیره­ی عقلا (البته عقل گفتند و عقل با سیره­ی عقلا فرق می­کند) می­گویند «سیره­ی عقلا بما هم عقلا» که من آن را معنا کردم؛ یعنی عقلا بدون در نظر گرفتن هیچ قومیت، ملیت، فرهنگ یا هیچ جهت دیگری که مایز بین آنها باشد، اینگونه عمل می­کنند. البته این هم باید  مطالعه شود و خیلی مهم است و آن این است که سیره­ی عقلا یک عملکرد است، عملکرد هم لبی است. وقتی ما آن را می­خواهیم به زبان بیاوریم و آن را قانون نوشته کنیم (سیره­ی عقلا قانون نانوشته است)، نیاز داریم که در ضمن این عملکردها، آن نکته­ و محوری را که عقلا اینگونه عمل کردند، پیدا کنیم. اگر عقلا به خبر عمل می­کنند، به خاطر این است که مخبر آن را می­شناسند یا نه؟ این مسئله در جای خود بحث شده است و ما هم معتقد هستیم که عقلا اصلاً بنا بر تعبد ندارند، چون عقلا بودن آن را حفظ می­کنیم. با حفظ عاقل بودن آنها، اصلاً توجهی به تعبد ندارند، پس یک امر غیر تعبدی ملاک است. آن امر غیر تعبدی را باید پیدا کرد که آن وثوق عقلایی است که مردم برای خود بوجود می­آورند. وثوق عقلایی به شکل­های متفاوتی برای اشخاص پیش می­آید و منحصر به اینکه راوی ثقه باشد، نیست. البته اگر راوی ثقه باشد، خیلی تأثیر دارد، اما انحصاری نیست و این در جای خود بحث شده است. لذا در دانشگاه­ها، در همه­ی رشته­های الهیات، علم اصول را می­خوانند. درست است که اسم آن اصول فقه است اما بلحاظ کارکرد و کارآمدی، اختصاص به مسئله­ی فقه ندارد.

یکی از حضار: محدوده­ی حدیث تا ظنیات را هم شامل می­شود یا نه؟ حداقل حد یقفی دارد. حدیث بر فرض ثقه، صحیح السند و متواتر می­آید، حدیث ضعیف هم که آمد، آیا حدیث جعلی را هم شامل می­شود؟

جناب آقای ؟: وقتی شما حدیث را معنا می­کنید، می­شود «ما یهدی قول، فعل و تقریر معصوم». آیا این یهدی، یهدی واقعی است یا ظاهری؟ در اینجا ظاهری مدنظر است؛ یعنی هر آنچه که بلسان حکایت است. حتی در یک­ جاهایی لسان حکایت را هم ندارد و شما به آن توجه نمی­کنید؛ مثلاً یک کتابی  مثل کشکول است که کتاب حدیثی نیست. کشکول از یک کسی است که اصلاً لسان حکایت از معصوم را ندارد، حالا آنجا یک چیزی نوشته است، اینکه ما یهدی نیست؛ یعنی حداقل ظاهر حکایت را هم ندارد، اما در منبع حدیثی است که مؤلف این منبع حدیثی اینگونه عمل می­کند و محدث است، ولکن یک چیزی را نقل کرده و شما می­فرمایید که آن جعلی است، حق با شماست و هیچ مشکلی ندارد.

  • روایاتی که در یک منبعی حدیثی که نویسنده­ی آن این کاره باشد، تمام اینها در محدوده­ی بحث شما وارد است.
  • بله،کاربرد و کارکرد دارد. اما یک متکلم باید بگوید این حدیث جعلی است و اصلاً به کار من نمی­آید. ولکن در یک جایی می­گوید آن حدیث جعلی برای چیست، آن زمان چه اهتمامی بوده که دروغ ببندند تا مشخص کنیم درست آن چه بوده است؟ در این اینگونه موارد، شاید کاربرد داشته باشد و بستگی به آن علم دارد که تکلیف آن را مشخص کند.

یکی از حضار: در علوم اسلامی منبع می­تواند غیر از حدیث باشد؟

جناب آقای؟ : بله، طبیعتاً قرآن هم است.

  • قرآن هم همان حکم را دارد؛ یعنی ما نمی­توانیم علوم قرآنی را از حدیث جدا کنیم.
  • بله، قرآن و حدیث. با عطف به همدیگر که مشکل خاصی ندارد. بتبع باید استنادی داشته باشیم. اما در اسلامی بودن علوم، بحث­های مفصلی وجود دارد و این مقدمات اول آن است. اما اگر در حوزه­هایی بحث شد، مثل اینکه آیا فلسفه هم جزء علوم اسلامی هست یا نه، باید بحث­های مفصلی انجام شود. وقتی فلسفه از یونان وارد شد و فلاسفه­ی مسلمان زحمت زیادی متحمل شدند و برای تطهیر فلسفه کارهای زیادی انجام دادند، از جمله این آیه شریفه «و من یوتل الحکمه فقد اوتی خیراً کثیرا» یعنی اسم فلسفه را حکمت گذاشتند. در ابتدای خیلی از کتاب­های فلسفی این آیه را نوشتند، در حالیکه هیچ ربطی هم ندارد و اشتباه است. شاید خیلی­ها تصور کنند حکمتی که در قرآن آمده «و من یوتل الفلسفه فقد اوتی خیراً کثیرا» است. اینقدر روی آن تأکید دارند و همه نقل کردند که چنین تصوری هم پیش می­آید!

یکی از حضار: الان سیره­ی عقلا را پذیرفتیم. الان حکمت عملی و نظری داریم، حجیت شامل هر دوی اینها می­شود. یک توسعه­ای در خبر واحد است...شاید بحث کارکردهای حدیثی به نوع نگاه متفاوت برمی­گردد. خب در حقیقت یک بخشی از آن علم قطعی است، حالا شاید بگوییم در آنجا زیاد کاربرد ندارد و در بعضی از اصول... یک بخش عمده­ای هم هست که شامل سیره­ی عقلا هم می­شود. در بخش سوم که از این سطح پایین­تر می­آییم؛ مثلاً در علم کلام یا تفسیر می­خواهیم از چیزی استفاده ­کنیم که علم نیست؛ مثلاً سند آن ضعیف است یا حسن است. آیا این موارد طبقه­بندی مشخصی دارد؟ غیر از موارد نیاز به تطبیق، یک سطح دیگری داریم که می­توان آن را مشخص کرد. آیا چنین چیزی هست؟ اگر این سطح باشد، در حقیقت استفاده­ی از حدیث که حدیث اهل بیت است و فاقد سیره­ی عقلایی معنا می­کنند....در حدیث هم همینطور است، معنای آن این نیست که ما در اینها به حدیث عمل نکردیم. آیا واقعاً این کارکرد خود حدیث است، بعنوان اینکه حدیث معصومین است یا اینکه بعنوان یک متن تاریخ است؟ متن جعلی هم بکار می­آید، فضای گفتمان حدیث جعلی را هم نشان می­دهد، در حقیقت کارکرد دارد، ولی کارکرد حدیث بعنوان اینکه حدیث معصوم است، کارکرد متون آن دوره است.

جناب آقای ؟: سیره­ی و عملکرد عقلا مبتنی بر یک ملاک است. وثوق، نکته­ی عقلایی است، نه یک امر تعبدی. با توجه به این، صحبت شما از یک جهت درست است، پس عقلا به وثوق خود عمل می­کنند و کاری به علم حدیث ندارند. پاسخ این است که بهرحال به وثوق خود عمل می­کنند اما این وثوق از کجا آمده است؟ در اینباره چه می­گویید؟ در واقع شما می­گویید به این عمل می­کنند یا به آن عمل می­کنند. بعبارت دیگر عالم و دانشمند هر رشته­ای به آنچه که باور دارد، عمل می­کند. اما اگر ما قرآن و حدیث را می­گوییم، اینها چه نقشی ایفا می­کنند؟ این وثوق را ایجاد می­کنند، قطع و یقین ایجاد می­کنند. اگر بگوییم به آن عمل نکردند، تسامح در تعبیر است. اما واقعاً به آن عمل می­کنند؛ یعنی از طریق آن به این می­رسند. در همان موردی که مثلاً اخلاقی است و سند هم ندارد و روی عن الامام صادق (ع) «صله الرحم تزید فی العمر» فرد تحقیق می­کند که همینطور است و عمل می­کند. در واقع چه چیزی باعث شده که دنبال این برود؟ حدیث است و به آن حدیث عمل می­کند. اگر بخواهیم آن را تجزیه کنیم، باید بگوییم این در چند مرحله است، احتمال ایجاد کرده و بعد تحقیق کرده و نهایتاً آن را درست می­بیند.

  • استحباب در اینجا می­آید؟ فرض کنید که اگر همه­ی روایات...
  • این یک مثال اخلاقی بود.  فقیه باید بگوید که در اینجا استحباب صورت می­گیرد یا نه. شما تکلیف اخلاق را با اینجا می­خواهید درهم کنید؟ من بر این اصرار دارم که اینها را باید از هم جدا کرد؛ یعنی بعد، یک حساب دیگری مطرح می­شود که یک روایتی است که راوی مرسل است و این مطلب را گفته و بلحاظ تجربه هم ثابت شده است. این روایت در فقه مطرح شده است، ما بگوییم صله رحم مستحب و اولی است، این ضوابط خود را دارد.
  • لذا در اینجا بر اساس اعتبارات یک حکم اخلاقی را ذکر می­کند. اگر سند حدیثی ضعیف است و به آن می­خواهد استناد بدهد، سند پذیرفته نمی­شود.
  • بحث بر سر همین مسئله است. شما این را مسلم گرفتید که استناد در دین، همان روش فقهی است. در حالیکه ما بر این اصرار داریم که اینگونه نیست. در واقع اگر ما بخواهیم با یک روش فقهی همه­ی روایات را در حوزه­ی تفسیر، تاریخ، فقه، اخلاق...بحث در همین جا است؛ یعنی این درست نیست. بعبارت دیگر همین روایت، در حوزه­ی اخلاق هم بکار می­آید، اما صلاحیت فتوای فقهی بر اساس آن وجود ندارد. در این صورت در کجا خلل وارد می­شود؟
  • بلحاظ فتوایی...
  • ما یک مشکل در فقه موجود داریم و قائل به حجت و لاحجت شدیم و دائماً می­خواهیم با آنها کار کنیم. یا حجت است یا لاحجت. لاحجت در هیچ جا و حجت در همه جا. ما می­خواهیم با اینگونه برخورد کردن، مقابله کنیم که حجت و لاحجت تابع ملاک هستند. شما بررسی کنید که در اینجا آیا این ملاک هست یا نیست؛ مثلاً در فقه می­گویید ملاک تعبدی است، اگر آن ملاک هست که ایرادی ندارد اما اگر نیست، خب که نیست. بعبارت دیگر شاید ما با برخی از دیدگاه­های دیگر مشترک شویم و لکن بلحاظ وارد شدن به مسئله کاملاً متفاوت است، لذا هیچ کلیتی از آن درنمی­آید. یک روایت می­تواند در یک علم بکار بیاید، اما در یک علم دیگر بکار نیاید. چرا؟ چون ضابطه­ی این x است و ظابطه­ی آن  y است. ما قرار نیست یک ضابطه داشته باشیم و بگوییم این روایت درست است و در همه جا یکسان است و این روایت در هیچ جا بدرد نمی­خورد، بطور یکسان.
  • ظابطه­ای که شما می­گویید، آن ظابطه­ی جدید فرق می­کند؛ مثلاً در احکام نیاز به استناد ندارد، نیاز به یک سری روایاتی داریم که علم نیست. استناد به معنای اصولی امکان ندارد، ولی با این حال در اخلاق استفاده می­کنیم. می­خواهم بگویم اگر این دو سطح بالا را کنار بگذاریم، چه واژگان خاصی می­توان برای آن پیشنهاد و تعریف کرد؛ مثلاً فرض کنید که در علوم مختلف ما دو سطح دیگر داریم، جدا از حجیت و فقه، مثل زمینه شناسی زمان صدور و تطابق با تحقیقات میدانی...
  • همانطور که می­دانید هیچ لفظ استانداری به این شکل که کارکردها را تعریف کنند، وجود ندارد، ولی در حوزه­ی تفسیر این کار انجام شده است. اما متأسفانه مثلاً ضوابط کارکرد روایات کلامی را در علم کلام مشخص نکردیم. طبیعتاً آن سطح­ها را هم مشخص نکردیم تا برای آنها عنوان بگذاریم. این کار نیاز به کسانی دارد که اهل آن رشته­ باشند و همت داشته باشند تا تکلیف را مشخص کنند. این را از محدث یا اصولی نباید بخواهیم، بلکه این تابع همان کارکردها است.

یکی از حضار: نحوه­ی مواجهه­ی ما با حدیث به این شکل است که یک بار آن را تخصصی بررسی می­کنیم و یکبار هم بصورت بسامدی که چقدر تکرار شده است. جدا از مسائل تخصصی، آیا اجازه­ی استفاده بگونه­ی دیگری را داریم؟ یعنی بحث تاریخی سند حدیث را کنار بگذاریم و آن را به متخصصین این امر واگذار کنیم. بعضی از احادیث را می­دانیم که جعلی هستند، ولی در داخل آنها یک نکاتی وجود دارد که مورد استفاده­ی خیلی از موارد است؛ یعنی می­توانیم از آن در جاهای مختلف استفاده کنیم، هر چند که می­دانیم سندیت درستی ندارد یا صحیح نیست. این را باید به چه شکلی حل کنیم؟

جناب آقای ؟: با همان قیدی که اول زدید که تخصصی نباشد. من یک معیاری می­دهم، البته نمی­خواهم بگویم که فقط همان است، اما خیلی از اوقات بکار می­آید. در حوزه­ی روایات، شهرت نفی خیلی مؤثر است و برای اینکه اطمینان ایجاد کند، یک مثال می­زنم. مثلاً من امروز در حضور عزیزان مطالبی را بیان کردم، 6-5 نفر آن را نوشتند، اگر فردا یک نفر به من مراجعه کرد و گفت که شما دیروز این را گفتید و فقط آن یک نفر اینگونه نوشته بود، من می­توانم هزار تا توجیه بیاورم؛ مثلاً بگویم شما اشتباه نوشتید یا دقت نکردید. اما اگر 5 نفر گفتند همه­ی ما همین را شنیدیم یا نوشتیم، چه می­شود؟ در آنجا می­توانم منکر شوم؟ نمی­توانم. تصور بفرمایید در مجالس یا در کلمات ائمه، یکی دو نفر یک چیزی گفتند، اما در مجموع تعداد زیادی از راویان همین مطلب را احیاناً از چند امام نقل می­کنند. درواقع همان ملاکی که می­گوید نمی­توان منکر آن 5 نفر شد، اینجا هم وجود دارد. حتی در برخی از تعبیرات آمده است که اگر می­بینید یک عبارت تکرار شده است، مطمئن شوید که روایت همین است. لذا باید از بسامدی نقل استفاده کرد یا به برخی از معیارهای دیگر مثل اعتماد به مؤلفین و امثال آن توجه کرد. اما در عین حال مهم است که بقدر متیقن­ها؛ یعنی آنچه که یک روایت دارد، توجه کنید. حالا روی سند آن بحث است، اما پیامبر می­فرمایند «اگر حدیثی می­شنوید که پوست بدن شما در برابر آن نرم است و احساس می­کنید با آن مشکلی ندارید...اما یک حدیثی که مو را بر بدن شما سیخ کند و عجیب باشد...» یعنی واجب نیست که ما به همه­ی اینها عمل کنیم، بلکه به آن چیزی که اطمینان داریم، عمل می­کنیم. لذا غیر تخصصی همین مسأله است: اولاً مشهور است و منابع معتبر دارد و احساس می­کنید که برای شما روان است و با گوشت و پوست­ خود احساس می­کنید که این درست است و مشکلی ندارد، البته نه درستی به آن معنا، بلکه مشکل ندارد و لذا مسأله­ی خاصی نیست. 

روش فقه الحدیث (1)

روش فقه الحدیث (1)

«... و نیّسرک للیسری. فذکّر إن نفعت الذکری. سیذّکروا من یخشی. و یتجنّبها الأشقی. الّذی یصلی النّار الکبری. ثمّ لا یموت فیها و لا یحیی. قد افلح من تزکّی. و ذکر اسم ربّه فصلّی. بل تؤثرون الحیوۀ الدّنیا. و الاخرۀ خیر و ابقی. إنّ هذا لفی الصّحف الاولی. صحف ابراهیم و موسی.» 1: بسم الله الرحمن الرحیم آرزوی قبولی طاعات و عبادات و روزه و نماز همه عزیزان را داریم برای ماهی که خداوند آن را مبارک گردانده و (؟؟؟) و مقرون به ماه رحمت و برکت قرار داده است از

روش فقه الحدیث

روش فقه الحدیث

امشب شب نیمه ماه رمضان و شب میلاد حضرت امام حسن مجتبی(ع) است. این ماه پربرکت را گرامی می‌داریم و امیدواریم به خاطر این وجود شریف برکات بیشتری نصیب ما شود.

روش فقه الحدیث

روش فقه الحدیث

شهادت مولی الموحدین امیرالؤمنین(ع) را تسلیت عرض می‌کنم و امیدوارم خدا ما را جزء مبادیان واقعی آن حضرت قرار دهد. در بحث آشنایی با مباحث و قواعد فقه‌الحدیثی عرض شد که سه مرحلة اصلی داریم یک مرحله پیش‌نیاز بود و آن این بود که ابتدا متن و آن بخشی که گفته و عملکرد معصوم است را به درستی بشناسیم و به حسب ظاهر چه الفاظی جزء کلام معصوم و حکایت عملکرد او است و کدام کلمات نیست، اینها را از هم تمییز بدهیم. مرحله دوم شناخت ظاهر و تشخیص ظهورات است الفاظی بود

مطالب مرتبط

روش فقه الحدیث

روش فقه الحدیث

در طول ماه مبارک فرمودند که بحثی داشته باشیم در مورد فقه الحدیث، و شیوه و مراحلی که برای فهم مدلول یک حدیث باید پشت سر بگذاریم. چند جلسه ای که گذشت به اجمال عرض شد مراحل بررسی حدیث به لحاظ محتوایی به سه مرحله اصلی تقسیم می شود. مرحله اول در واقع پیش نیاز فهم حدیث است به این معنا که ابتدا باید آنچه که بنابر این داریم که در موضوع فهم آن کار بکنیم، احراز بکنیم که حدیث است و متن را به صورت مشخص و معین مشخص بکنیم به این معنا که پیدا بکنیم متن کامل آنچ

روش فقه الحدیث

روش فقه الحدیث

بحث ما آشنایی با کتب حدیث یا اصول فقه و حدیث بود. ... تذکر لازم است که درواقع مراحل گذشته را یک پیگیری کنیم. این مراحل را با هم یادآوری کنیم. فرض شد که در بررسی حدیث و هرحدیثی را 3 مرحله را باید طی کند. مرحلۀ اول چه بود؟ پیش نیاز بود. آن چه بود که یادش است؟

روش فقه الحدیث

روش فقه الحدیث

بحثی که چند جلسۀ قبل تا الآن پیگیری کردیم آشنایی با کتب حدیث بود. عرض شد که فقه الحدیث مجموعۀ قواعد و روش‌هایی است که در تفسیر و دستیابی به مقصود حدیث به کار برده می‌شود. گفتیم که مجموع مراحلی که در فقه حدیث باید پیگیری شود سه تا است مرحلۀ اول که پیش نیاز بود شناخت آن واحد حدیثی، مرحلۀ دوم تفسیر یا شناخت ظاهر حدیث بود. و مرحلۀ سوم دستیابی به مراد جدی از حدیث، در بخش شناخت مراد جدی مهم‌ترین نکته‌ای که به عنوان رکن برای فهم حدیث مورد تأکید بود. قرا