بسمه تعالی
«مبانی کلامی امامیه در تفسیر قرآن کریم»
حجةالاسلام دکتر علیراد
أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان اللعین الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین.
ضمن عرض سلام و تبریک و تهنیت میلاد حضرت زینب سلامالله علیها و گرامیداشت روز پرستار خدمت شما عزیزان و با کسب اجازه از محضر اساتید، به ویژه استاد معظم و عزیزم جناب آقای دکتر قاضیزاده وتشکر از دستاندکاران مؤسسه فهیم که این فرصت مباحثه را برای بنده حقیر در محضر شما عزیزان و فرهیختگان فراهم آوردند. موضوع بحثی که انشاءالله توفیق الهی در این وقت در خدمت شما خواهیم بود، مبانی کلامی امامیه در تفسیر قرآن کریم است. ابعاد اصلی این موضوع را ما میتوانیم در چند محور اساسی و بنیادی مورد بحث و گفتوگو قرار بدهیم هر یک از این محورها به نظرمیآید که ظرفیت تبدیل به یک مسئله پژوهشی را دارا است و میتوان هر کدام را به صورت مجزّا مورد بحث و گفتوگو قرار داد.
مقدمه اول
محور اولی که در این بحث ضروری است به آن بپردازیم مفهومشناسی مبانی کلامی امامیه است. محور دوم نظامسازی مبانی است. محور سوم منابع اکتشافی مبانی کلامی امامیه در تفسیر است. محورهاي بعدی اعتبارسنجی مبانی كلامي، تأثیرشناسی مبانی كلامي بر ديگر مولفه ها و نقدپژوهی مبانی كلامي اماميه در تفسير است. در حقیقت این محورهای ششگانه، ساختار و خطوط کلی موضوع بحث ما را تشکیل میدهند و اگر قرار باشد که یک بحث جامع و مانعی در این موضوع ارائه بشود بایستی به این محورهای ششگانه بپردازیم اگر فرصت باشد. از عناوین محورهاي مذكور, مطالب اصلي هر محور چنين است؛ ما در محور اول سعی خواهیم کرد که یک تحلیل محتوایی و تبیین مفهومی از مبانی کلامی امامیه ارائه کنیم، یک بحث مفهوم شناسی است. در محور دوم که نظامسازی باشد یک طبقهبندی منطقی و منسجم از مبانی کلامی را قصد داریم مطابق یک مدل و الگوی علمی-منطقی ارائه کنیم. در محور منابع اکتشافی در حقیقت یک بحث منبعشناسی داریم به دنبال این پرسش هستیم که خاستگاه و منابع مبانی کلامی امامیه در تفسیر چیست؟ در محور اعتبارسنجی مباني درصدد پاسخ به این پرسش هستیم که ادله، معیارها و ملاکهای اعتبار این مبانی در تفسیر کدام است و امامیه چه ادلهای بر اعتبار مبانی خود ارائه کرده است؟ در محور بعدی که تأثیرشناسی باشد بحث بسیار مهم و کاربردی هم به شمار میآید به دنبال روشن کردن این نکته هستیم که مبانی کلامی امامیه چه تأثیراتی بر دیگر مؤلفههای نظریه تفسیری امامیه دارد؟ در حقیقت یک بحث کاربردی و علمی و محسوس به شمار میآید و تأثیر مبانی کلامی را در تفسیر امامیه نشان میدهد و در محور پایانی هم به دنبال این هستیم که در گستره تاریخ به ویژه در دوره معاصر، چه نقدها و اشکالاتی از سوی مخالفان در مبانی کلامی امامیه وارد شده است اینها مورد شناسایی قرار بگیرد اساساً این نقدها آیا علمی و منطقیاند یا اینکه تهاجمی و تبلیغی هستند؟ و در صورت علمی و منطقی بودن این نقدها پاسخ آنها کدام است؟ این یک شمای کلی از بحث مبانی کلامی امامیه در تفسیر است که عزیزان و اساتید استظهار دارند که پرداختن به تمامی این محورها و مسائل و جزئیات هر کدام به دقت، از مجال این جلسه خارج است و از اینرو ما سعی خواهیم کرد که بحثمان را با تکیه بر جنبههای جدید و نویافته در این مسئله و موضوع ارائه کنیم.
مقدمه دوم
مقدمه دوم این است که توجه داشته باشیم بحث از مبانی کلامی امامیه در تفسیر یکی از اجزاء و اضلاع نظریه تفسیری امامیه به شمار میآید بدین معنا که اساساً به صورت عام، مبانی تفسیر منهای اینکه کلامی باشد یا غیر کلامی, خودِ مبانی یکی از مؤلفهها و زیرمجموعههای نظریه تفسیری در هر مذهب و مکتبی به شمار میآید از اینرو آگاهی از نظریه تفسیری امامیه در بحث مورد نظر ما ضروری است و به عنوان یک پیشرفت علمی در این بحث تلقی میشود و ضروری است که قبل از ورود به بحث, آگاهييهاي کلی و اجمالی در این رابطه ارائه بشود که البته خود آن یک بحث مستقلی است و از حوصله این بحث خارج خواهد بود, لكن به ضرروت بنده خیلی فشرده و خلاصه به آن خواهم پرداخت؛ از جمله اینکه ساختار یک نظریه تفسیری چگونه است؟ روش شناسی نظریه تفسیری چیست؟ اکتشاف آن چگونه است؟ و ویژگیهای دیگر نظريه تفسيري. پس در مقدمه دوم بر این تأکید و تصریح داریم که بحث از مبانی کلامی امامیه از تفسیر از زیرمجموعههای بحث نظریه تفسیری امامیه به شمار میآید و ضروری است ازآن اطلاعات و آگاهی کافی را داشته باشیم و بدون توجه به نظریه تفسیری امامیه، اساساً بحث مبانی کلامیه امامیه جا نمیافتد و آثار و نتایج خودش را نشان نخواهد داد.
مقدمه سوم
در یک نگاه کلان تاریخی به تفسير اماميه یعنی اگر ما با یک رویکرد تاریخی به تفسیر امامیه در گستره تاریخ توجه داشته باشیم و میراث تفسیریمان را در گستره تاریخ مورد توجه قرار بدهیم, خواهیم دید که تفسیر امامیه از لحاظ نظریهشناسی به دو نظریه کلی قابل تقسیم است؛ یک نظریه تفسیر اثری یا روایی امامیه که همان تفسیر به ماثور نامیده میشود و تفسیر روایی. دومین نظریه که تقریباً رقیب و هممقابل این نظریه اثری است نظریه تفسیر اجتهادی امامیه است که محل بحث ما هم در مبانی کلامی همین نظریه است یعنی مبانی کلامی امامیه بیشتر معطوف به نظریه تفسیر اجتهادی است از این حیث که بیشتر، مفسران اجتهادی امامیه به دنبال تبیین، تنقیح مبانی کلامی امامیه در تفسیر بودند تفاسیر ماثور از این نوع بحثها و جنس بحثها تقریباً خالی هستند حداقل میتوان ادعا کرد که در ظواهر این تفاسیر چنین مباحثی به چشم نمیخورد هر چند که مواد و بنمایههای مبانی کلامی امامیه در تفاسیر مقصور هم قابل بازیابی و ردیابی است. در مقدمه سوم تاكيد بر این نکته است که از وجوه مشترک هر دو نظریه امامیه در تفسیر، هم اثری و هم اجتهادی اتحاد یا اشتراک حداکثری هر در مبانی کلامی است یعنی اینکه هر دو نظریه تفسیری امامیه در مؤلفه مبانی با همدیگر وحدتنظر دارند یا میتوان ادعا کرد که اشتراک حداکثری دارند این دلیل اشتراک حداکثری به این معنا است که برخی از جریانهای اثری در امامیه برخی مبانی خاص خود را دارند که سبب تمایز آن جریان از کل مکتب امامیه شده است مثل جریان اخباریه. هر دو نظریه به جهت اشتراک و اتحاد در مبانی کلامی تفسیر باعث میشود که کل نظریه تفسیر امامیه از نظریههای دیگر مذاهب که اهلسنت و مذاهب دیگر باشد متمایز بشود. اینها نکات سهگانه مقدماتی بنده بود برای ورود به این بحث که ضروری است انشاءالله دوستان به اینها توجه داشته باشند که در بحث انشاءالله مشکلی پیش نیاید.
اما اصل بحث ما؛ از لحاظ دانش تفسیر عمل تفسیر یک فرآیند ساده و فی البداهه نیست این بدین معنا که تفسیر عملیاتی نیست که هر کسی بتواند در همان لحظه آن را انجام بدهد بلکه از نوعی دقت و ظرافت برخوردار است و مفسر به جهت این دقت، ظرافت و اهمیت عمل تفسیر بایستی قبل از ورود به تفسیر به یکسری پرسشها و به یکسری پیشفرضها در باب تفسیر پاسخ داده باشد از این جهت گفتهاند که اساساً تفسیر قرآن کریم در اندیشه اسلامی اینگونه نیست که بتوان خالی از هر پیشفرضی آن را انجام داد یعنی بدون پیشفرض اقدام به تفسیر کرد همچنین دانش تفسیر قرآن اینگونه نیست که بتوان با هر پیشفرض و مبنایی سراغ آن رفت. اهمیتش و دقتش و ظرافتش به این است که بایستی مفسر پیش از تفسیر یعنی قبل از اینکه وارد عملیات تفسیر بشود خود را درگیر فهم قرآن کریم بکند بایستی نسبت به مقولاتی چون حقیقت دانش تفسیر، هویت علمی دانش تفسیر، پیشفرضها و لوازم دانش تفسیر عن تحقیقٍ، عن اجتهادٍ باید اندیشه کند، پژوهش کند و مجموع یافتههای خود را در مورد دانش تفسیر در یک نظام علمی ارائه کند که ما به این نظام علمی برآمده از تحقیق و اجتهاد مفسر نسبت به حقیقت و لوازم دانش تفسیر، میگوییم نظریه تفسیری که خود این برمیگردد به اهمیت دانش تفسیر، اینکه چرا باید مفسر اینگونه اهتمام و اجتهاد و تحقیق را داشته باشد به جهتی است که خود دانش تفسیر قرآن در اندیشه اسلامی دارد استظهار دارید که دانش تفسیر از جمله دانشهایی است که از لحاظ تاریخی ریشه در عهد نبوی دارد، دانش تفسیر عهدهدار فهم یک متنی است که ماتن آن متن در اندیشه اسلامی از یک عظمت، از یک اهمیت و قداست خاصی برخوردار است که آن شخص الله جل جلاله است. به همین جهت هم تفسیر به سبب ماتن و اهمیت متن که متن آخر و خاتم است اهمیت پیدا میکند وتاکنون هم تمامی پژوهشها و تلاشهای مفسران فریقین هم معطوف به این بوده است. پس ما میتوانیم نظریه تفسیری را اینگونه تعریف کنیم که مجموعه شاخصهها ومؤلفههایی که در تعریف دانش تفسیر ضروری است میتوان گفت مجموع اینها نظریه تفسیری است. البته من اینها را خیلی به سرعت و بالعجالة خواهم گذشت چون محل اصلی بحث ما نیست به عنوان یک درآمد و مقدمه از آن یاد خواهم کرد اگر بخواهیم یک نظریه تفسیری را ارائه کنیم ما باید یک طراح و پرسشگر خوبی باشیم طبق روش پژوهش معکوس باید بتوانیم این نظریه تفسیری را از دل همین میراث اسلامی یعنی قرآن و سنت و تفاسیر قدمای خودمان استخراج کنیم برخی از محققان گفتند طرح پرسش درست، بر قید درست خیلی تاکید دارند که میتواند شما را به نظریه کامل و جامعتر نظریه تفسیری همکاری کند و یاری کند مثل پرسشهایی در باب اینکه آیا اساساً تفسیر قرآن امکان دارد، ندارد؟ مبانی دانش تفسیر چیست؟ مراحل تفسیر چیست؟ منابع آن کدام است؟ هدف تفسیر چیست؟ قواعد تفسیر چیست؟ قلمرو تفسیر تا کجاست؟ تفسیر چه انواعی دارد؟ از لحاظ روشی آیا تفسیر قرآن تکروشی است، چندروشی است؟ مفسر قرآن کریم باید به لحاظ علمی و عملی چه ویژگیهایی داشته باشد؟ و پرسشهایی از این دست که طراحی دقیق آنها به شما کمک میکند تا یک نظریه منسجم و علمی ارائه کنید نظریهای که قابل طرح در مراکز علمی باشد و بتوان از آن دفاع کرد در مقابل شبهات یا اشکالاتی که مطرح است از این جهت یک مفسر ضروری است پیش از ورود به تفسیر، این پرسشها را طراحی کند، پاسخ مناسب به آنها بدهد، مجموع پاسخها را با همدیگر تلفیق کند یک نظام منطقی به آنها ببخشد تا بتواند از آنها یک نظریه ارائه کند طراحی این نظریه تفسیری اینگونه نیست که هر کسی که اندکی با تفسیر آشنا است چه در شیعه و چه در سنی، طراحان نظریه تفسیری معمولاً اعلام و اشخاص و شخصیتهای برجسته آن مذهب یا مکتب هستند که اختلاف علمی بر مبانی و منابع اعتقادی و علمی آن مذهب دارند، بزرگان هر مکتب و مذهب برخی این نظریه را طراحی میکنند و ارائه میکنند معیار خودیها یا طرفداران و یا پیروان آن مذهب در تعریف و توصیف دانش تفسیر به شمار میآید و همچنین ملاک و معیار مخالفان و دیگران در نقد نظریه تفسیری مذهب مقابل به شمار میآید از این جهت نظریه تفسیری بسیار مهم است هم در شناساندن پیروان، هم پیروان خودمان به دانش تفسیر هم پاسخ به مخالفان. آن پرسشهایی هم که ما مطرح کردیم میتواند طبق همین تعریفی که ارائه کردیم از پیشفرضهای کلامی یک مفسر، پیشفرضهای تاریخیاش، پیشفرضهای ادبیاش متأثر باشد. راز اینکه میبینیم نظریههای تفسیری مختلف است، متنوع است بر میگردد به همین پیشفرضهایی که بزرگان مکاتب و مذاهب در پاسخگویی به این پرسشها داشتهاند از این جهت نظریههای تفسیری میتواند از یک مفسر، ازیک مکتب یا مذهب تا مفسر یا مذهب و مکتب دیگر دچار تنوع بشود پس نظریات تفسیری میتواند متنوع باشد این تنوع نظریات تفسیری منجر به اختلاف آراء تفسیری مفسران مذاهب و مکاتب میشود حتی میتواند درون یک مذهب هم دو شخصیت برجسته دو نظریه تفسیری متفاوتی داشته باشند در نتیجه دو تا رأی متمایز از همدیگر در تفسیر یک آیه ارائه کند و از این دست بحثها. خب خود نظریه تفسیر به نظر من در همین حد مفهومشناسی اکتفا میکند برای ورود به بحث ما.
اما بحثهای دیگری دارد که از جمله اینکه ما از کجا این نظریه تفسیری را استخراج کنیم، اکتشاف کنیم، استنباط کنیم که بحثهای مفصلی است که نظریه تفسیری از لحاظ استنباط، اکتشاف منابع خاص خودش را دارد، شیوه خاص خودش را دارد. از لحاظ شیوهای نظریههای تفسیری به دو نوع اجتهادی و تقلیدی تقسیم میشود که جالب است که این نکته را تصریح کنیم که خیلی از مفسرانی که ادعای تفسیر دارند در حقیقت فاقد نظریه منسجم هستند بیشتر مقلدند در تفسیر تا مجتهد و صاحب نظریه تفسیری،از این جهت کتابهای آنها هم مجمع الآراء و الأقوال یا وجوه و الاحتمالات فی تبیین المراد عن الآیة، نیست و شما هیچ سازگاری و انسجام کلی درآن تفسیر مشاهده نمیکنید واین تفسیرات بیشتر تلاش مفسر را در فهم نشان میدهد تا ارائه یک نظریه کاربردی که مبتنی برآن بتوان نیازهای اجتماعی، فردی، سیاسی، اخلاقی جامعه را یا آن مذهب را جواب داد. خب پس بحث نظریه تفسیری را به این مقدار اکتفا میکنم.
اما این نظریه تفسیری 5 تا حدأقل، مؤلفه دارد که یکی از این مؤلفهها همین مبانی است و یک قسم از آن مبانی، مبانی کلامی است مؤلفههای مهم و اساسی نظریه تفسیری 5 تا هستند. البته مفهومش این نيست که انحصار و اختصاص به اینها دارد بلكه قابل توسعه است اما از بین آنهایی که مهم است و مؤثر است در نوع یا خاص بودن یک نظریه تفسیری اینهاست: 1- مبانی، این هم تقدمش و اولویتش را، اهمیتش را بر دیگر مؤلفهها خواهیم گفت که چرا در رتبه یک قرار گرفته است 2- منابع 3- روش 4- قلمرو 5-داوری. من به اختصار درحد خیلی وقت کوتاهی به تعریف اینها میپردازم مبانی را در جای خودش خواهیم گفت.
مؤلفه منابع: در نظریه تفسیری مقصود از مؤلفه منابع این است منابع را در حقیقت ما به گزارههایی اطلاق میکنیم که دادههایی متناسب با مفاد آیات را در اختیار مفسر قرار میدهد و معانی، مفاهیم و مقاصد آیات را برای مفسر از لحاظ مفهومی و معنایی روشن میکند. ما در نظریه تفسیری از منبع اینگونه یاد میکنیم که خود این منبع هم در نظریه تفسیری قابل طبقهبندی و انواع مدلها است. روش, متأسفانه در تعریف روش در بین آثار موجود چه به زبان عربی و چه به زبان فارسی یعنی بین عربها و ایرانیها دو تا رویکرد وجود دارد که چندان مفهوم روش را هم برای ما روشن نکرده است؛ یکی رویکرد منبعگرایی است و دیگری رویکرد منهجگرایی. اما در نظریه تفسیری که ما از آن بحث کردیم روش، مفهومی اخص از منبعگرایی ومنهجگرایی دارد مقصود از روش در نظریه تفسیری التزام عملی مفسر به کاربست دقیق و جامع مؤلفههای نظریه تفسیری در مقام فهم و ارائه تفسیر است. قلمرو هم مؤلفه دیگری از مؤلفههای نظریه تفسیری است به این معنا که تفکیک مرزهای مدالیل ومقاصد آیات از همدیگر چه در مقام فهم، چه در مقام تفسیر و چه در مقام ارائه. که خود تفسیر هم دارای دو مرحلهی حداقلی و حداکثری است و مولفهی پایانی مؤلفهی داوری است که به بازسنجی نتایج تفسیری یعنی آن مفاهیم، مدالیل و مقاصدی یا معانی که مفسر از آیه برداشت میکند باید پیش از ارائه مورد بازسنجی قرار بگیرد به مرحله بازسنجی نتایج تفسیری، داوری تفسیری میگویند که خود معیار دارد و شکلی و محتوایی. خب اینها را از این جهت من در این وقت اندک ارائه کردم که خواهیم گفت مبانی در مؤلفههای چهارگانه منابع، روش، قلمرو و داوری تاثیر دارد یعنی مهمترین نظریه تفسیری مبانی است و در بین مبانی هم مهمترین نوع مبانی, مبانی کلامی است که حتی میتواند مبانی تاریخی، مبانی زبانشناسی شما را تحت تؤثیر قرار بدهد و در نتیجه نظریه متفاوتی را شما در تفسیر داشته باشید.
اما میرسیم به خود محور اصلی بحثمان که مؤلفه مبانی باشد. عزیزان استحضار دارند که در کتابهای لغت در تفاوت معنایی مبنا با اصل، چون اصل اصطلاح دیگری است که تقریباً به عنوان یک کلمه جانشین یا همجوار و جایگزین مبنا به کار میرود و متأسفانه تا حدی که بنده مراجعه کردم تفاوت روشنی بین مبنا و اصل من پیدا نکردم معمولاً اصل را به قواعد و قوانینی اطلاق میکنند که یک دانش استوار بر آن است در بحث فلسفه علم یا طبقهبندی علوم، میگویند اصل قواعد و قوانینی است که یک دانش بر آن استوار است آنگونه که هیچ کس در ضرورت و موجودیت آن قوانین اختلاف نکند مثلاً در بحث تفسیر میگویند یکی از اصول تفسیری برای فهم این است که شما باید عربی را بدانید یعنی یا شما باید عرب باشید یا توان زبانی شما در حدّ یک عرب باشد. این یک اصل است این هم قابل اختلاف در هیچ نظریه هیچ مذهب و هیچ مفسری نیست. مبنا را میگویند که قواعد و پیشفرضهای یک پژوهشگر یا یک مفسر است که در ابتدای کار همانند یک اصل برای خودش تلقی میکند یعنی یک پیشفرضها، یکسری قواعدی که نزد یک پژوهشگر و مفسر ارزش و کارکرد اصل را دارد نسبت به یک دانش، خواه دیگران او را بپذیرند خواه دیگران او را نپذیرند، خواه دیگر مفسر به اعتبار آن قائل باشد خواه قائل به عدم اعتبار آن باشد از این جهت گفتند ما میتوانیم مبنا یا مبانی را مشتمل بر اصول هم بدانیم یعنی هر مبنائی دارای یک اصل هم نزد آن پژوهشگر است. خب با این تعریف وقتی میرسیم سراغ مبانی تفسیر، ما میتوانیم بگوئیم مبانی تفسیر مجموعه باورهای علمی و اعتقادی، از هر دو جنسش، باورهای علمیاش مثل باورهای زبانشناسی؛ مثل باورهای تاریخی و باورهای اعتقادی مثل باورهای انسانشناسی، جهانشناختی مفسر نسبت به متن قرآن، نسبت به ماتن قرآن کریم، مؤلف قرآن کریم و عناصر اساسی دانش تفسیر است. تکرار میکنم مبانی تفسیر مجموعه باورهای اعتقادی، علمی مفسر نسبت به متن قرآن کریم و ماتن آن و همچنین عناصر اساسی دانش تفسیر است که این عناصر در فرآیند تفسیر یک تأثیر مستقیمی دارند که مفسر با تکیه بر این مبانی به تفسیر قرآن کریم میپردازد. مبانی تفسیر را ما در یک نگاه کلان میتوانیم به چندین مدل تقسیم کنیم یعنی برای طبقهبندی مبانی تفسیری میتوانیم مدلهای مختلفی را ارائه کنیم این تنوع و اختلاف مدلها برمیگردد به نوع نگاه ما به مبانی، اگر نگاه فرآیندی و مرحلهای به مبانی داشته باشیم میتوانیم مبانی را به مبانی برونمتنی، مبانی دورنمتنی و همچنین مبانی صدوری و دلالی تقسیم کنیم اگر نگاه جنسشناسی و نوعشناختی داشته باشیم به مبانی، ما میتوانیم مبانی را به دو قسم کلی مبانی نظری و عملی تقسیم کنیم. در همینجا هم لازم به ذکر است که تأکید کنیم که مبانی تفسیر أعم از مبانی فهم قرآن است یک عمومیت و عامیتی را در این مبانی ما داریم.
خب محور بعد این است که مبانی تفسیر از لحاظ هویتشناسی و از لحاظ طبقهبندی یکی از مسائل مهم و بنیادی دانش تفسیر به شمار میآید بدین معنا که بایستی مفسران یا یک تفسیرپژوه هویت مبانی تفسیر را اشراف به آن داشته باشد، بتواند آنها را طبقهبندی بکند و در هنگامه تفسیر بتواند به سهولت از آنها در تفسیر متن استفاده کند. نکته بعدی در بحث مبانی این است که مبانی تفسیر از یک تنوع برخوردار است و در یک طبقهبندی کلام میتواند به مبانی زبانشناسی و ادبی، مبانی تاریخی، مبانی فلسفی عام و مبانی کلامی تقسیم بشود و موارد دیگر هم قابل افزایش است. نکته بعدی در بحث مبانی این است که مبانی تفسیری یکی از علل مهمه اختلاف و تنوع نظریات تفسیری فریقین در شیعه و سنی به شمار میآید و راز یکی از اسرار اختلافنظر مفسران شیعه و سنی در تفسیر آیات به همین مبانی آنها در تفسیر قرآن کریم برمیگردد. مبانی تفسیر اگر خوب بحث بشود یکسری کاربردها و فواید عینی دارد. به دو نوع مورد مهمش من اشاره میکنم؛ یکی اینکه در مطالعات تفسیرتطبیقی بسیار کارگشا است که امروزه در دانشگاهها و پژوهشهائی که صورت میگیرد هم قابل توجه است و در مقاطع دکتری هم رشتههائی چون، گرایشاتی چون تطبیق تفسیری را هم راهاندازی کردند برخی از دانشگاهها. دوستانی که علاقهمند به مطالعات تفسیر تطبیقی باشند قطعاً باید از مبانی فریقین در تفسیر به صورت تحقیقی آگاهی داشته باشند که این بحث میتواند به آنها کمک کند. حوزه دومی که فائده خودش را این بحث نشان میدهد مطالعات انتقادی تفسیر است پژوهشهایی که به دنبال کشف در واقع کاستیها، خلأها و نقدها و اشکالاتی است که نسبت به تفسیر شیعه وارد است، نسبت به تفسیر اهل سنت وارد است این بحث در آنجا نتیجه خودش را به وضوح نشان خواهد داد. متأسفانه با این اهمیتی که این بحث دارد ما در پژوهشهای ایرانی خودمان و فارسی خودمان با یک کاستی در بحث مبانی امامیه در تفسیر روبرو هستیم. کتابهائی که تحت عنوان حالا روشها یا مبانی تفسیر نوشتند به صورت عمومی بدون اینکه تمرکز خاص در بحث مبانی امامیه داشته باشند بحث کردند و ما این خلأ و کاستی را میبینیم حتی پژوهشهای اخیری هم که ما دیدیم بحثها را تا حدی مطرح کردند اما به یک انسجام جدیتری نیازمند است. یکی از اقسام مبانی تفسیر مبانی کلامی است که درحقیقت بحث اصلی ما است، تا اینجا درآمد بحث ما بود که بتوانیم به اصل بحث برسیم.
مقصود از مبانی کلامی تفسیر آن دسته از باورها و پیشفرضهای اعتقادی و علمی مفسر است که ناظر به ویژگیهای خاص متن، ویژگیهائی چون فرابشریبودن متن، همچنین ویژگی ماتن، مؤلف و درواقع موجد -به قول فلسفیها- متن است و همچنین برخی از اصول نظری دانش تفسیر است. در حقیقت مبانی کلامی تفسیر میتوان گفت در یک گزاره کوتاه که ناظر به باورهای اعتقادی مفسر نسبت به مبادی دانش تفسیر دارد، مبادی تصوری دانش تفسیر. این مبانی کلامی در صحت و اعتبار دیدگاههای تفسیری یک مفسر بسیار تأثیرگذار است و اگر این مبانی در هنگامه تفسیر رعایت نشود نتیجه تفسیری که مفسر ارائه میکند دچار کاستی و خطا خواهد بود و حتی در کشف و مراد الهی نیز او را دچار خطا خواهد کرد. مقصود ما از مبانی کلامی تفسیر همه مبانی کلامی نیست یعنی همه باورهای اعتقادی مفسر نسبت به متن یا ماتن و اصول نظری دانش تفسیر نیست، مقصود آن دسته از مبانی است که عمدتاً در دانش تفسیر دخیل هستند، مؤثر هستند و به عبارت دیگر مدخلیت خاص یا تامی در دانش تفسیر دارند از این جهت ما برخی از اصول اعتقادی و کلامی و همچنین اصول معارفی اسلام و شیعه را از بحث مبانی کلامی خارج میکنیم چون ارتباطی به بحث تفسیر مستقیماً ندارند مثل مقولهی خداشناسی، مثل مقولهی توحید مقولهی معاد، نبوت، عدل اینها را در بحث مبانی کلامی ما مورد بحث و گفتوگو قرار نمیدهیم چون اینها مدخلیت تام و مستقیم یا خاص در بحث تفسیر ندارد.
مبانی کلامی تفسیر از لحاظ هویتشناسی، از لحاظ جنسشناسی بحثهایی هستند که صبغه عقلی دارند و از نوع بحثهای اعتقادی خاص به شمار میآیند یعنی اگر کسی بخواهد جنس و نوع یا رنگ و بوی بحثهای مبانی کلامی را داشته باشد باید به سراغ مباحث عقلی و اعتقادی برود لذا در یک نگاه خیلی کلان میتوانیم بگوییم که مبانی کلامی تفسیر، مجموعه بنیادهای شناختی یا اعتقادی مفسر نسبت به قرآن کریم و خداوند تبارک و تعالی به شمار میآید خاستگاه مبانی کلامی تفسیر؛ مبانی کلامی تفسیر را ما از کجا استخراج کنیم، استنباط کنیم یا منابع اصطیاد مبانی کلامی امامیه در تفسیر کجاست؟ پیشنهاد دو تا منبع را ما دادیم یکی عقل و دیگری نقل معتبر یا سنت معتبر. مقصود ما از منبع عقل این است که هر گزارهای که نقلی محض نباشد و از اعتبار لازم نزد عقلاء برخوردار باشد میتواند یک منبع صالح برای استخراج مبانی کلامی امامیه به شمار بیاید ما میتوانیم از این منبع برخی از مبانی کلامی را استخراج کنیم در بحث منبع عقل این نکته ضروری است که توجه داشته باشیم تناسب قاعده عقلی با تفسیر شرط است چون عقل احکام مختلفی دارد مقصود ما آن سری قواعد و احکامی است که تناسبی با دانش تفسیر داشته باشند از این جهت مراد از عقل قواعد مسلم و براهین قطعی عقلانی است که میتوانیم مبانی صحیح تفسیر را از آن اتخاذ کنیم. مقصود از سنت معتبر یا نقل معتبر هم روشن است که سنت قطعی معصومین علیهم السلام که بازتابیده از روایات آنها است و همچنین قرآن کریم است در اینکه آیا از قرآن میتوان مبانی فهم خود قرآن را نیز استخراج کرد یا نه، نظر مفسران امامیه مثبت است و برخی از مفسران بیشترین تلاششان این بوده است که بتوانند مبانی فهم و تفسیر قرآن را از خود قرآن استخراج کنند این از لحاظ خاستگاه و منابع کلامی امامیه در تفسیر که در دو قسم عقل و نقل معتبر تقسیم میشود.
ببخشید میشود اینجا این سؤال را داشته باشم چون این مواردی که گفتید در مباحث کلامی دخالت ندارد را فرمودید، آنهائی که دخالت دارد را هم اگر همینجا بگویید تا بتوانیم بحث را ادامه بدهیم بالاخره این مبانی کلامی که در تفسیر دخالت دارد کدام مباحث است؟ کلام است که در تفسیر دخالت دارد به صورت کلی گفتید چند تا مثال بزنید و موردش را هم بفرمایید.
عرض کنم خدمتتان که الان در بخش مبانی کلامی عام تقریباً حالا بیش از دو سه مورد که شانزده مورد است اشاره میکنم اگر اجازه بفرمایید آنجا خدمتتان ارائه خواهم کرد که آنجا انواع مختلف این نوع از بحثهای کلامی که میتوان از آنها مبانی را استخراج کرد اشاره میکنم خدمتتان. مثل بحث وحیشناسی حالا عرض کنم در همین جا و اینکه نوع وحی قرآنی چه نوع بوده آیا تجربه دینی است، آیا گزارهای است، آیا گفتاری است؟ اینها تأثیرگزار است در نوع تعامل مفسر با یک متن. شما اگر مثل برخی از آقایان قائل باشید که این متن قرآن کریم فرآیند تجربه عرفانی یا دینی پیامبر در مواجهه با خدا بوده است خب تفسیر شما از قرآن متفاوت خواهد بود اما اگر قائل باشید که نه این فرآیند یک فرآیند شفاهی و گفتاری بوده یعنی وحی فعل و؟؟ گفتار خداوند تبارک و تعالی است نه برداشت پیامبر از مواجهه او با خدا، نوع تعامل شما با متن متفاوت خواهد بود. اجازه بفرمائید در جای خودش من نمونههای دیگری را هم خدمت شما عرض میکنم.
خب اگر بخواهیم مبانی کلامی را یک مدلسازی کنیم و طبقهبندی کنیم مدلهای مختلفی را میتوان پیشنهاد کرد؛ ما سه مدل را در این پژوهش و بررسی پیشنهاد کردیم؛ ما میتوانیم مبانی کلامی را به مبانی برونمتنی و درونمتنی، مبانی صدوری و دلالی و مبانی نظری و کاربردی تقسیم کنیم که عرض کردم در آغاز بحث که این مدل متأثر و برگرفته از آن مدل کلی مبانی تفسیر است، مبانی عام تفسیر است. چون بحث ما معطوف به امامیه است مبانی کلامی امامیه را ما در دو قسم کلی مبانی کلامی عام امامیه در تفسیر و مبانی کلامی خاص امامیه در تفسیر طبقهبندی کردیم و مدل و معیار ما هم همین قسم است در ذیل این مدل بسته به نوع و جنس هر مبنا آن را به نوع نظری یا نوع عملی و کاربردی هم تقسیم کردیم یعنی هر یک از آن مبانی عام و مبانی خاص از لحاظ جنسی و نوعی قابل تقسیم به مبنای نظری یا مبنای کاربردی هم است. خب این هم یک بحث مفصلی دارد که چطور مبانی را مبانی نظری و کاربردی تقسیم میکنیم اگر یک مبنا صرفاً در مقام نظر و یک تصور ذهنی باشد ما میتوانیم بگوئیم این مبنا یک مبنای نظری است اما برخی از مبانی کلامی هستند که در مقام یا هنگامه تفسیر و عمل تفسیر خودنمایی میکنند به اینها میگویند مبانی کاربردی یا عملی که در حین و هنگامه تفسیر خودنمائی دارند اما مدل و معیار خودمان را عرض کنیم؛ مبانی کلامی عام امامیه مقصود از این مبانی اصول مشترک امامیه با دیگر مذاهب اسلامی در دانش تفسیر است و نوعی وحدت نظر بین امامیه با دیگر مذاهب در این قسم قابل رؤیت است یعنی امامیه تقریباً در این مبانی اختلاف نظر با دیگر مذاهب اسلامی ندارد. خود این مبانی کلامی عام امامیه به سه نوع ذیل تقسیم میشود؛ برخی از این مبانی ناظر به مؤلف یا ماتن قرآن کریم است یعنی موجد قرآن کریم است، برخی از اینها ناظر به متن قرآن کریم است ناظر به ویژگیهای خاص و فرابشری متن است که تحلیل فرابشریبودن این ویژگیها منوط به یک اعتقاد و باور کلامی شما است که باید آن اثبات بشود و برخی از این مبانی کلامی عام امامیه ناظر به اعتبار و حجیت برخی از منابع تفسیر است تأکید میکنم ناظر به اعتبار یا حجیت منابع تفسیر است این با بحث منابع تفسیر فرق میکند. برخیها هم ناظر به عمل فهم قرآن و عمل تفسیر قرآن کریم هستند پس مبانی کلامی عام امامیه در انحاء ذیل میتوان آنها را تقسیم کرد؛ مؤلف یا موجد قرآن، ویژگیهای فرابشری قرآن، اعتبار برخی از منابع تفسیری و فهم و تفسیر قرآن کریم. همین جا هم اشاره کنم در ادامه بحثم بیشتر توضیح خواهیم داد که نقطه مقابل مبانی کلامی عام امامیه مبانی خاص امامیه در تفسیر است که مبانی خاص، اصول اختصاصی امامیه در تفسیر است و غیر از امامیه جریان دیگری به این مبانی در تفسیر اعتقاد ندارد یا آنها را لازمالرعایة یا ضروری در تفسیر نمیداند. خب اگر ما بخواهیم این مبانی کلامی عام امامیه را به تک تک مورد بحث و گفتوگو قرار بدهیم که بحثش خیلی مفصل است من تقریباً آنهایی را که خیلی مهم است را خدمت شما عزیزان اینجا مرور خواهم کرد تا برسیم به آن بحث مبانی خاص و اگر فرصت باشد به تبیین تأثیر مبانی خاص امامیه در تفسیر.
مبانی کلامی امامیه تا جایی که خدمت استاد معظم جناب آقای دکتر قاضیزاده ما این پژوهش را انجام دادیم و تا جایی که بنده بررسی کردم تا هفده یا شانزده مبنا میتوان آنها را ارائه کرد یعنی مبانی کلامی عام امامیه هفده یا شانزده مبنا است البته قابل توسعه است تا این حدی که بنده رسیدم که به ترتیب میتوان از آنها چنین نام برد: الهی بودن مؤلف قرآن، عزیزان توجه دارند که تکتک این بحثهائی که در مبانی عام مطرح میشود یک نوع بحث کلامی یک نوع بحث در حقیقت تعقلی در دل آنها نهفته است از این حیث ما آنها را کلامی تلقی کردیم. الهیبودن قرآن کریم من تیترهایش را سریع خدمت شما عزیزان بخوانم؛ دومین مبنا کلامی-گفتاریبودن متن قرآن است، سومین مبنا فهمپذیری، نیازمندی قرآن به تفسیر، تنوع زبان قرآن، اعجازمندی، جامعیت، جاودانگی، جهانی بودن، هدایتی بودن کل قرآن، واقعنمایی در قصص و تمثیلها، چندمعنایی، تحریف ناپذیری، مؤلف محوری در چارچوب دلالت متن، عقلمداری و حجیت سنت پیامبر در تفسیر قرآن کریم. اینها مجموعه شانزده مبنای عام امامیه در تفسیر هستند که کلامی قلمداد میشوند.
اولین مبنا به اختصار اگر خدمت شما اساتید ارائه کنم الهیبودن قرآن کریم است. عزیزان استظهار دارند که در بحث ماتن قرآن کریم یا مؤلف یا موجد قرآن کریم آراء و انظار مختلفی بین محققان اسلامی مطرح است و از دیرزمان هم دیدگاههایی مطرح بوده است، ابن قدامه مقدسی در كتاب مناظرة اهل البدع فی القرآن کریم جالب است که تندتر از نظریه تجربه دینی را مطرح کرده که متن موجود قرآن کریم تألیف جناب جبرئیل علیه السلام است به الهام الهی، یعنی دیگر از دایره حتی پیامبر هم تألیف قرآن را خارج کرده است. امامیه در این مسئله چه اعتقادی دارد؟ و داشتن این اعتقاد چه تأثیری درتفسیر دارد؟ طبق بررسیهای به عمل آمده مفسران امامیه قائل هستند که متن قرآن کریم از حیث لفظ و معنا تألیف خداوند تبارک و تعالی است و این یکی از مبانی امامیه به شمار میآید که از پیشفرض مفسر نسبت به هویت پدیدآورنده قرآن نشأت میگیرد یعنی اینکه ما چه پیشفرضی نسبت به آن هویت شخصی که این متن زائیده ذهن و زبان او است داریم؟ مطابق این پیشفرض تنها و فقط در کل فرآیند تولید و تألیف متن خداوند تبارک و تعالی به دلالت قول خودش دخالت مستقیم داشته است. هریک از این قیود یکسری اقوالی را خارج میکند که فرصت نیست به آنها بپردازیم، این مبنا را اگر ما بپذیریم پذیرش مبنای نخست یعنی الهیبودن قرآن در تفسیر، آثار و نتایج خاص خودش را دارد یکی اینکه شما در بحث ویژگیهای فرابشری و انحصاری قرآن کریم چون اعجاز، چون جامعیت، چون جاودانگی و ویژگیهای دیگر نیاز مبرم و ضروری به این مبنا دارید بدون اثبات این مبنای کلامی ادعای اعجاز ادعای پوچ و توخالی است، بدون اثبات این مبنای کلامی توقع جامعیت، جاودانگی، جهانیبودن تقریباً ادعای بدون دلیل است و در حد شعار است. از این حیث این مبنا مؤثر است، در مقام فهم و تفسیر آیات هم این مبنای کلامی تأثیرگذار است یعنی اگر ما بپذیریم که قرآن کریم یعنی همین متن موجود تراویده ذهن و لفظ خداوند تبارک و تعالی است در فهم و تفسیر ما از قرآن کریم تأثیرگذار است این تأثیرش به این معنا است که مفسر وقتی مؤلف قرآن را خداوند تبارک و تعالی شناخت تمامی باورها و معارف معطوف به این باورها را در صاحب متن باید در تفسیر متن او دخالت بدهد اگر شما خداوند تبارک و تعالی را مؤلف متن قرآن شناختید آن خداوند تبارک و تعالی یکسری اوصافی دارد یکسری ویژگیهائی دارد، خداشناسی ما یکسری اقتضائاتی به همراه دارد که مفسر بایستی در مقام تفسیر، آنها را هم لحاظ کند مثل چه اصلی؟ مثل قبح عقاب بلابیان، مثل تکلیف به مالایطاق، مثل تبعیض، مثل خشونت و مواردی دیگر. اگر از آیاتی در نگاه اول و ظاهر این آموزهها به ذهن بیاید مثل جبر، مثل تبعیض و خشونت، شما با استناد به این اصل میتوانید آن ظاهر را به کنار بزنید و ادعا کنید که این مراد خداوند تبارک و تعالی نیست. چرا؟ چون خداوندی که مؤلف و موجد این متن است خداوند حکیم است، خداوند عادل است. این مبنای اول که الهیبودن قرآن کریم است.
مبنای دوم کلامی-گفتاریبودن قرآن کریم است. در مبنای اول اثبات میکنیم که این مؤلف و موجد یا پدیدآورنده متن کیست و چه ویژگیای دارد؟ در مبنای دوم اثبات میکنیم که این متن از خداوند تا پیامبر چه فرآیندی را طی کرده است؟ کسانی که قائل به دیدگاه تجربی دینی یا گزارهای هستند اینها خدا را قبول دارند که میگویند در تألیف متن دخالت دارد اما این فرآیند را به گونهای تحلیل و توجیه میکنند که تفسیر امت چیز دیگری متفاوت با این خواهد بود. در مبنای دوم تأکید بر این است، اهتمام بر این است که اثبات شود این فرآیند یک فرآیند گفتاری و شفاهی بوده و الفاظ از خدا تا پیامبر هیچ دگرگونی و هیچ تغییر و تبدیلی نیافته است. اگر این مبنا پذیرفته شود یک اثر دیگری هم دارد باز اوصاف دیگری که شما برای قرآن کریم ادعا میکنید منوط بر اثبات این ویژگی قرآن کریم است از جمله تحریفناپذیری قرآن که شما در تحریف یک قسم به تحریف همان جابجائی است. اثبات این قسم از عدم تحریف قرآن منوط بر اثبات این مبنای کلامی است. یک اثر دیگری هم دارد اگر شما پذیرفتید که مبنای گفتاریبودن را پذیرفتید متون گفتاری یک ویژگی دارند و آن این است که گوینده متن شفاهی و گفتاری به قراین محیطی و اندوختههای ذهنی مخاطب در مقام ارائه متن توجه دارد این بدین معنا است که مفسر در فهم متن گفتاری، متن شفاهی باید آن بعد محیطی و فضای تاریخی متن را هم لحاظ کند. خب با این توصیهای که استاد فرمودند به نظر مبانی خاص را خدمتتان عرض کنم چون وقت نمیشود چون اینجور که فرمودند وقت کم است.
مبانی دیگر هم که حالا فهرست آنها را در آغاز بحث خدمتتان عرض کردم به همین سیر قابل تحلیل کلامی و عقلی است و هریک از اینها دارای مستنداتی از آیات و روایات و آراء مفسران امامیه است.
خب از چند نمونه هم از مبانی خاص امامیه در تفسیر را خدمت شما عرض کنم که اصل بحث خدمت شما عزیزان ارائه شده باشد که تفسیرش انشاءالله یک فرصت دیگری؛ مبانی کلامی خاص امامیه همانطوری که در میان بحث ارائه شد مبانی اختصاصی و انحصاری این مذهب در تفسیر است یعنی امامیه در تفسیر قرآن کریم یکسری مبانی اختصاصی و انحصاری دارد که الزام میکند بر مفسر امامی، رعایت آنها را در تفسیر و اینکه دیگران را هم لازم نمیداند که چنین اعتقاد و باوری را داشته باشند از آنِ خود امامیه است این مبانی را ما در یک طبقهبندی به سه قسم کلی تقسیم کردیم؛ مبنای عصمت علمی ائمه اطهار علیهم السلام، جامعیت تبعی یا غیراستقلالی قرآن و مبنای عترت، وارثان برگزیده انحصاری قرآن. سه مبنای تقریباً مفصل کلامی خاص امامیه در تفسیر است که خب اساتید معظم استحضار دارند خیلی از بحثها را دیگه من فاکتور میگیرم. در بحث عصمت، عصمت را به دو قسم کلی تقسیم میکنند متکلمین ما؛ عصمت عملی، عصمت علمی در این بحث مقصود ما عصمت علمی است به این معنا که معصوم در حوزه علم و معرفت، یعنی ذهن معصوم در حوزه شناخت و معرفت دچار خطا نمیشود و خود این مراتبی دارد از جمله مراتب عصمت علمی، فهم و تفسیر متن قرآن کریم است که ذهن معصوم عاری از هرگونه خطا و لغزش حتی احتمالگوئی است و این هم یکی از بحثهای مهم است یعنی معصوم به قول برخیها حق این را ندارد که بگوید؛ به نظر میرسد، احتمال میدهیم، جای احتمای که دادید یک احتمال دیگری هم در کنار آن قابل طرح است. در مبنای عصمت این بحث را میتوانیم دنبال کنیم. مبنای کلامی خاص دیگر امامیه این است که عترت نبوی که در حدیث ثقلین به آنها اشاره شده، وارثان برگزیده و انحصاری قرآن کریم هستند که این مبنا را از آیات 31 تا 33 سوره فاطر، حدیث ثقلین، دیگر روایات و اجماع مفسران امامیه میتوانیم ما اثبات کنیم یعنی ادله اثباتی از لحاظ نقلی این سه گروه هستند از لحاظ عقلی هم ما میتوانیم ادله عقلی دیگری چون عترت، علت مبقیه شریعت، جاودانگی شریعت اسلام را بر این مبنای کلامی ما اقامه کنیم. مفهوم عترت، وارثان برگزیده وانحصاری قرآن کریم بدین معنا است که به عترت یک آگاهی، یک دانش جامع و خطاناپذیر از تمامت قرآن و سنت نبوی داده شده است یعنی اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام یک آگاهی جامع و مانع، خطاناپذیر و دقیق و زلال از قرآن کریم، فهم قرآن کریم و سنت نبوی دارند. سنت نبوی در تبیین و تفسیر قرآن و در شناخت روح قرآن کریم به تمامه و کماله در اختیار عترت است که خودِ این انتقال دانش به عترت و اهلبیت در خود قرآن کریم یک مکانیزمی برای آن تعبیر شده است که ما از آن به عنوان مکانیزم وراثت یاد کردیم که برگرفته از این آیه شریفه است که «ثمّ أورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا» که در سوره فاطر است این دومین مبنای کلامی خاص امامیه در تفسیر است.
مبنای کلامی خاص سوم امامیه، جامعیت تبعی یا غیر استقلالی قرآن کریم است. فرصت نشد در بحث مبانی کلامی عام امامیه عرض کنم که یکی از ویژگیهای فرابشری و منحصر به فرد قرآن کریم، جامعیت آن است. خب در بحث جامعیت هم استحضار دارید که دیدگاههای مختلفی است؛ جامعیت حداقلی، حداکثری و اعتدالی. میگویند قرآن جامع پاسخ تمامی نیازهای بشر حداقل در حوزه حیات دینی است. در این مبنا تأکید بر این است که آیا قرآن کریم فینفسه مستقل از هر منبع دیگری، آیا این جامعیت را میتواند ارائه کند؟ یعنی خودنما است در جامعیت خودش، استقلال دارد یا اینکه جامعیت قرآن به تبع پذیرش عترت است، به تبع درواقع پذیرش عترت به عنوان وارثان است؟ نکتهای هم که فراموش کردم این است که این سه تا مبنا به گونهای درهمتنیده است و لازم و ملزوم همدیگر هستند و پذیرش اینها یکسری الزاماتی دیگری دارد مثل همینجا؛ قرآن کریم در سوره فاطر آیه 31 تا 33 گروهی را به عنوان وارثان پیشبینی کرده است که این کتاب به وراثت رسیده است به آنها یعنی دانش این کتاب به آنها به ارث رسیده است. خب در حقیقت یک خود ارجاعی داده است، درحقیقت یک مکانیزمی را در درون خودش تمهید کرده است که اگر کسی قصد دستیابی به جامعیت من را دارد باید از طریق وارثان اقدام کند. در این مبنا ما تأکید داریم که جامعیت قرآن، هرچند خیلی هم مخالف دارد و بزرگانی هم با این مخالفت فرمودند که قرآن کریم جامعیتش استقلالی و بالفعل، برای غیرمعصوم نیست بلکه برای معصومان این جامعیت، بالفعل وجود دارد و دیگران بایستی از این درحقیقت فرآیند استفاده کنند یعنی فرآیند مراجعه به وارثان، تا به آن جامعیت دست پیدا کنند. خود اثبات این مبنا علاوه بر ادله نقلی که دارد ادله نظری دیگری و کلامی دیگری دارد مثل برهان خاتمیت، برهان وجوب لطف و برهان تکامل دین و ادله روایی دیگری که در این بحث وجود دارد. خب به همین مقدار اگر اذن بفرمائید اکتفا میکنم و مصدع وقت اساتید معظم نمیشوم بحث دیگر هم انشاءالله یک فرصت دیگر. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته. سرعت را بر بنده ببخشید چون که میدانستم وقت کم است و بحث هم کمی مفصل بود عذرخواهی میکنم.
پرسش و پاسخ:
اگر کسی اعتقاد به این داشته باشد که خدا جسمانی است، «ید الله فوق أیدیهم» یا «جائتکم» با آن کسی که اعتقاد دارد که خدا مجرد صرف است یعنی نه جسمانی است نه تجرد عقلی دارد، نه تجرد نفسی دارد «ید الله فوق أیدیهم» یا مثلاً «جائتکم» معنی دیگری پیدا میکند؟ یا اینکه با آن کسی که اعتقاد دارد خداوند در مقام ذاتش جسم و جسمانی نیست حتی تجرد عقلی هم ندارد اما در مرحله ظهورش نحوههای مختلفی پیدا میکند، آیا این سه نوع برداشت از خداشناسی در تفسیر آیات دخالت پیدا میکند؟ یا آن کسی که در مقام عدل،آن کسی که میگوید عدل الهی آن است که خودش جعل میکند، ما اصلاً فهمی نداریم آیا مثلاً این «و ما تشاءون إلا أن یشاءالله» و آن کسی که میگوید عدل آن چیزی است که خود عقل حکم میکند میگوید در حوزه فهم قرار میگیرد. این آیه را جور دیگری معنا نمیکند؟ یعنی به نظر میرسد همان بیاناتی که فرمودید خداشناسی اسماء یا مثلاً درباره صفات؛ مثلاً حضرت آیتالله جوادی آملی «والله علیمٌ قدیر» «والله علیمٌ حکیم» این آیات را به مقام وجه الهی برمیگردانند یعنی میگویند وجه الهی علیم و قدیر است در ذات نه اسم است، نه رسم است اصلاً او منزه از ؟؟ است اینجا اسماء وجود ندارد. اما آن کسی که میگوید اسماء و صفات عین ذات هستند این «الله علیم حکیم» را میگوید خود ذات علیم و حکیم است. ظاهراً این در تفسیر قرآن دخالت داشته باشد؟
پاسخ:
خب بین مقام تفسیر و یک بحث آزاد خداشناسی باید تفاوت بگذاریم؛ ما در تفسیر در مقام این هستیم که مدلول این متن در معناشناسی این آیه چیست؟ اینجا حق تحمیل درواقع یا تأثیرگذاری انگارههای کلامیمان را در شناخت ذات یا تفکیک صفات از ذات نداریم. بحث این است که ببینیم فرآیند این متن در این موضوع چیست؟ اون که میشود تحمیل دیگه، خب معلوم است که اگر شما در مقوله خداشناسی اندیشههائی مثل ابن تيميه داشته باشید از آیه استواء یک چیز دیگری برداشت میکنید. این تفسیر نیست در حقیقت یا سر از تفسیر به رأی درمیآورد، یا تحمیل درمیآورد یا تطبیق درمیآورد. در یک نگاه کلام مبانی کلامی، عرض کردیم خدمتتان که میتواند متأثر از پیشفرضهای تاریخی شما حتی متأثر از آن انگارههای قومی و ملیتی شما باشد. به صورت یک مثال ساده؛ در بحث چندهمسری یا در بحث تبعیض و خشونت علیه زنان، مؤلف این کتاب «المرأة بین تحریر القرآن و تقیید الفقهاء» همین بحث را به نوع دیگری مطرح میکند قرآن یک نوع آزادسازی زن را از انگارههای قومی و عصبیت عرب مدنظر داشته است اما مفسرانی که از لحاظ قومی و ملیگرائی نگاهشان به زن این است که زن باید تابع محض مرد باشد این میآید از آیه «فطاب لکم من النساء...» چندهمسری را استنباط و استخراج میکند و میگوید که همین آیه میگوید که یک مرد میتواند چهار زن به نکاح خود دربیاورد اما شما این آیه را اگر منهای این مبانی خود پیشفرض تفسیر کنید این آیه چنین دلالتی ندارد یعنی النساء در اینجا یک مفهوم تاریخی دارد که با این حکم فقهی که گفتند تفاوت دارد. البته این به این معنا نیست که چندهمسری مشروعیت ؟؟ نداشته باشد. میخواهم بگویم که مبانی شما، پیشفرضهای تاریخی شما در غیربحثهای کلامی هم این نتایج را به دنبال خواهد داشت این دیگه اسمش تفسیر نیست.
*اصلاً کلام امامیه با کلام اهل سنت فرق دارد حالا این کلام امامیه که خدا را منزه از جسم میداند، صفاتش را عین ذات میداند، عدل الهی را در حوزه وحی میداند این آیه که سر از تشریع و سر از یک نوع جبر درمیآورد آنها را به متشابهات حمل میکنیم این آیات متشابه است. اما حنابله؟؟ این آیات محکماند به معنای خودش حمل کنیم یعنی به ظاهر حمل میکنیم یعنی ما میآئیم حوزه خود را از محکم و متشابهات وقتی جدا میکنیم که اول مبانی ما معلوم باشد.
پاسخ:
عرض کردم، همین دیگه فرمايش شما تاييد سخن ما است. ببینید در بحث نظریه تفسیری ما تأکید کردیم که اصلاً مفسر قبل از ورود به تفسیر باید مبانی خودش را در چندین عرصه؛ خداشناسی، انسانشناسی، جهانشناسی، منابع شناخت شریعت روشن کند. اگر اینطوری باشد که من هم پیشفرضهای شخصی و فردی خودم را دخالت بدهم مثل ابن تيميه همین میشود که دانش تفسیر به آن در جهان اهل سنت متأسفانه آمیخته است که:
هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
اهلبیت هم ادعایشان بر همین است که شما بیائید برگردید یک نوع درحقیقت ذهنتان را تهی کنید از این باورها تا به آن مراد مقصود دست پیدا کنیم. به نظر من از فرمایشات جنابعالی این برداشت را دارم که درحقیقت شما هم موافق هستید که این اختلاف مبانی ریشه در متن ندارد.
*کلام اصلی شیعه که از ذات باریتعالی شروع میشود تا عدل و حتی نبوت و اینها همه اینها تا یک فهم درستی نداشته باشیم ما نمیتوانیم به یک تفسیر درستی برسیم یعنی تفسیر امامیه را نمیتوانیم درست عرضه بکنیم؟ حالا اینکه شما فرمودید... ؟؟
عرض بنده این است که در هر دو تحمیل است اگر حتی در خداشناسی هم یعنی عقل شخصی و فردی من معیار خداشناسی باشد خب بله میتوانید بگوئید میانجامد
*در کلام شما یک مبنائی پیدا کردید که گفتید که این را میگوید چه فرقی است بین این جائی که مثلاً صفات را عین ذات بدانیم با آن موردی که شما مثال زدید که خصوصیت گفتید دخالت دارد این را ما نمیفهمیم چهجوری....
بحث ما این بود که در مبانی کلامی تفسیر عرض کردیم که آن دسته از مبانی را مورد بحث قرار میدهیم که به نوعی یا ناظر به متن است یا دخالت در فهم و تفسیر قرآن دارد. اگر بحث استاد معظم این باشد که ما مبانی کلامی را به معنای عامش فارغ از اینکه معطوف به بحث تفسیر باشد یا نباشد این را بحث کنیم آن موقع شما میتوانید این ادعا را داشته باشید، الان هم مابهإزاء تاریخی هم دارد که مبانی خداشناسی که در جهان اسلام وجود دارد مختلف و متنوع است به تبع این هم، اینها هم مختلف و متنوع خواهد بود اما در بین شیعه و سنی نسبت به این مبانی کلامی عام ما این تعارض و این اختلاف را پیدا نکردیم اما در غیر آنها هست. یعنی در بحث حجیت سنت نبوی شیعه هم قائل است اما اصل اعتبار و اصل حجیت را قائل است اما طریق یا آن فرآیند اکتشاف سنت با هم مختلفند ما این را بحث میکنیم.
*مبانی خاص ، عدل الهی درمبانی خاص است اینکه صفات عین ذاتش هستند مبانی خاصش است.
ما این را قبول داریم در مبانی خاص شما نمیتوانید قائل به نسبیت باید شد. بحث من این است که فرق دارد
* ما میگویئم «یدالله فوق ایدیهم» از متشابهات است آنها میگویند از محکمات است
* به یک معنا گزارههای خاص کلامی همین خیلی از گزارههای کلامی اثر دارد در تفسیر. بحثهای کلامی که در حوزه عام تفسیر قرار میگیرد آنها بیشتر مورد نظر است ؟؟
*سؤال دیگری هم دارم که فرمودید که حالا اگر من الفاظ را از پیغمبر بدانم روح قرآن را از خدا, این به اعجاز قرآن لطمهای میزند؟
شما ادعای اعجاز لفظی را نمیتوانید داشته باشد. عرض کنم که تمامی ویژگیهای فرامتنی از بين مي رود، خب الفاظ دیگر پیامبر هم هست، اشکال شما این است که اولاً ما روایات و خطبههائی از پیامبر داریم که از لحاظ ساختاری و از لحاظ ویژگیهای متنی که قابل مقایسه با پیامبر نیستند این پیامبر که در حالات وحی بوده در غیر حالات وحی هم بوده دیگه، کسی که توانائی ارائه متنی با این فصاحت و اعجاز و جامعیت و جاودانگی را دارد چرا در آن موقع نگفته است؟ این قدرت درواقع جذب مخاطبش را که خیلی میبرد بالا؟ اصلاً این ویژگیهای فرامتنی قرآن مشروط به این است که شما بپذیرید این متن از لحاظ لفظ، معنا و ساختار و چینش واژگان همین چهار تا، الزاماً باید از خدا باشد غیر این اگر برود، چه جبرئیل وسط بیاید مثل برخی از حنابله به اعتراف ابن قدامه یا نظریات دیگر درحقیقت اثبات این ویژگیهای فرامتنی بر قرآن دچار چالش میشود چالش مبنائی. شما میگوئید اما نمیتوانید اثبات کنید چون خود پیامبر اصلاً مشمول آیات تحدی است خود پیامبری هم که آورنده این هم است واقعاً از لحاظ تاریخی اگر توانست سراغ چنین متنی را داد خب متنهای دیگرش را هم با این کیفیت ارائه میکرد چه اشکالی داشت؟
*«تنزیلٌ من الرحمان الرحیم إنه لقول رسول کریم»؛ تنزیل الله است اما قول جبرئیل است
نظریه سوم همین است دیگه که بگوئید که ... سوره هود آیه یک «فُصّلت من لدن حکیمٍ خبیر» ؟؟؟
*؟؟جمیع قرآن در ماه رمضان نازل شد، تفسیر قرآن که در 23 سال نازل شد همهشان....
بحث تاریخیش است، توزیع تاریخی متن این است و در این فرآیند یک واسطی است به نام فرشته وحی که ما آن را جبرئیل، آن در مقام صدور است نه در مقام ابلاغ. در مقام ابلاغ بله که آن «قول رسول کریم» که میگوئید تأکید میکند، تأیید میکند خب آیه تقوّل را شما چکار میکنید «لو تقول علینا بعض الاقاویل» آن را چکار میکنید؟ در مقام اراده تغییر؟؟ قرب «لأخذنا» ما همان لحظه نه اینکه برسد به مقام ابلاغ یعنی از دو لب ایشان صادر بشود، در همان جا همان خدائی که شما طبق مبانی کلامی میفرمائید «علیمٌ قدیر» در همان مقام آگاه از اراده پیامبر و جبرئیل است همان جا میگوید من رگ گردنت را میزنم.
*من از مجموع این سؤالات متوجه شدم اهل سنت معمولاً در مسجدالنبی یا مسجدالحرام مینشینند ازشون این سؤال که آقا فرمودند «جاء ربک» را بپرسیم میبینیم ظاهر همین است میگوئیم تفسیرش چیست؟ میگویند ما تفسیرش را نمیفهمیم یعنی تقریباً این نوع سؤالات بوی این میدهد که تفسیر توقف باید بشود. چرا؟ میگوئید «جاء ربک» یک دست وپایی است که ما نمیفهمیم وقتی نمیفهمیم توقف. حالا مجموع سؤالات این را نشان میدهد که باید ما در تفسیر توقف کنیم چون فرقی نیست هم شبهه در امامیه است هم در اهلسنت، پس مرزی نیست به همین دلیل توقف میکنیم شما در توضیحاتتان فرمودید که یک نظریه این است که ما اصلاً تفسیری نداریم لذا اینکه بعضیها معتقدند که قرآن تفسیر ندارد یا ما نمیدانیم.
حالا دیگه فرصت نشد در بحث نیازمندی قرآن به تفسیر که حالا سه نظریه وجود داشت یک نظریه همین است که میفرمائید که عدم نیاز ذاتی قرآن به تفسیر حالا اگر مقصودتان این باشد. از عرایض بنده نوعی توقف در تفسیر یا انسداد تفسیر به نظر، قابل برداشت نیست إلا در بحث جامعیت. دیگران میتوانند قرآن کریم را بفهمند، تفسیر کنند طبق مبنای امامیه اذن بر این هم داده شده است اگر شرایطش باشد اما اگر کسی باشد ادعای جامعیت قرآن مثل همان روایاتی که امام علی علیهالسلام دارند یا امام صادق علیهالسلام دارند که اصلاً دعوت میکند ما مفصل بحث کردیم که امام صادق علیه السلام یک همایش و یک همآوردی را ایجاد کرد اینکه ما بیائیم مسائل را مبتنی بر قرآن بحث کنیم. اصلاً یکی از ادله تاریخی گرایش اهلسنت به روشهای قیاسی، ظنی، استحسانی همین بود که آن شعار «حسبُنا کتابَ الله» در حقیقت عینیت تاریخی نیافت اما جالب است که امام صادق علیهالسلام بارها و دیگر ائمه هم امام باقر هم همینطور و روایت خیلی معروف امام علی علیه السلام که میفرمایند که شما اگر مسئلهای را پاسخش را میخواهید از کتاب بحث کنید یعنی کتاب این ویژگی را دارد. در مقام اکتشاف جامعیت است که دیگران بایستی از این مسیر گذر کنند آن هم به دلیل عدم آگاهی ما از آن سنت تبیینی و تعلیمی پیامبر است این «لتُبین للناس ما نزل إلیهم»، این میراث تبیینی پیامبر از قرآن در اختیار عترت است به نحو جامع. اگر این میراث در اختیار شما هم قرار بگیرد شما هم میتوانید ادعای جامعیت را داشته باشید توان دستیابی را دارید بحث این است که از لحاظ تاریخی تنها جریانی که اولاً هم شعارش را دادند، ادعایش را کردند هم اثبات کردند جریان عترت است. اگر واقعاً جریانهای غیر عترت میتوانستند از قرآن پاسخ مسائل نوآمد را در حوزههای مختلف بدهند سراغ روشهای دیگر نمیرفتند اما شما میبینید که امام علی و ائمه دیگر به صراحت وقتی حادثه و قضیهای میبینند لب میجنبد، به آیهای استناد میکند این نشانگر این است که قرآن یک حضوری جامع، بالفعل در ذهن معصوم دارد خب در ذهن من و شما یعنی غیرمعصوم نیست دلیلش هم یک دلیل تاریخی است مگر اینکه آن میراث به ذهن شما انتقال پیدا کند. ذیل همین آیه که بحث کردیم خیلی معرکهآراء است در بین تفسیر فریقین «ثم أورثنا الکتاب الذین اصطفینا» که آنها گفتند بله وارثان کتاب عموم امت هستند از کوفه دو نفر بلند شدند رفتند پیش امام سجاد علیه السلام گفتند تفسیر اين آيه چیست؟ آقا فرمودند آنها چه میگویند؟ گفت آنها میگویند امت پیامبر. گفت پس چرا میترسی چون در ادامه آیه بر وارثان کتاب تضمین قطعی و وعده قطعی به ورود به بهشت داده شده است گفت از چه خوف دارید؟ گفت مگر شما جزء امت نیستید شما از سرشناسان امت هستید چطور این آیه را نمیفهمید؟ مگر میتوان شما وارث کتابی باشید اما جاهل به آن باشید و این آیه200 سال حضور علمی در مجامع شیعه و سنی داشته است و اهلبیت خیلی روی این آیه تمرکز دارند و حدیث مرو امام رضا علیه السلام در آن مجلس مناظره با اهلسنت استوار بر همین آیه است که آخر اینها سکوت میکنند که مأموم پیشدستی میکند میگوید این وارثان کتاب چه کسانی هسند؟ آنها میگویند علمای صحابه و امام رضا علیه السلام با پرسشهای مختلف نقد میکنند آنها را. از این جهت ما توقفی را در بحث تفسیر نمیدانیم.
*یعنی نظر اخباریون را تأیید کردید.
اخباریون که چی؟
*به هر حال آنچه که عترت میگویند لاغیر، اگر نظر آقایون را تأیید کنید پس بحث...
لاغیر یعنی چی؟ منظور چیست؟ یعنی در مقام اعتبار حجیت یا در مقام فهم و تفسیر؟ دو مقام است. در بحث جامعیت غیر اخباریون هم بر همین باورند اصلاً ما بحث نظریه تفسیر اجتهادی امامیه را هم بحث کردیم زیر نظر استاد که اصلاً غیر اخباریون هم همین است مگر شما مفسر اجتهادی، اصولی غیراخباری میشناسید که ادعای اشراف بر جامعیت داشته باشد؟ مفسران دیگری که حالا اصولیونشان، اجتهادیانشان هم همین حرف را دارند. در بحث جامعیت عرض میکنم جامعیت به این معنا که شما در پاسخگوئی به مسائل نوآمد جامعه در حوزه حیات دینی حالا بحثهای دیگه نه، شما بتوانید مبنای قرآنی، پاسخ قرآنی به مسئله بدهید. به طور مثال نمونههائی که آوردیم مثلاً در بحث اصل آزادی انسان یکی از حقوق انسان آزادی انسان است که در منشور حقوق بشر هم خیلی روی آن تأکید شده است. بنیاد قرآنی این کدام آیه است؟ خب خیلیها را به عنوان برده میفروختند، میآمدند میگفتند همین آقا برده است میفروخت. میبینیم که امام علی علیهالسلام با آن اشرافی که دارد که موجب بهت دیگران هم است تبیین میکند اصل حریت و آزادی هر انسان را مبتنی بر قرآن که عمادالدین ؟؟ در احکام القرآنش فخر میکند، مباحات میکند که این بیان امام علی علیه السلام را دارد تبیین میکند « قضي بأنه حرٌ و قرء و شروه بثمن بخس ...» ؟؟ خیلی از مفسران اهلسنت زیدیه اصلاً آنهائی که حتی از میان امامیه نیستند مخالف در حقیقت نظریه ما هستند وقتی به مباحث جامعیت میرسند توقف دارند. ابن عربی اندلسی، نه عارف، آن صاحب ؟؟ مواردی که بنده ... هر جا سنت اگر قول معتبری از صادق برسد بحث را میپذیرم و اصلاً فراتر از آن دیگه جلوتر نمیروم یا فخر رازی که اصولیون خیلی با او بحث میکنند در استنادات خود فخر چرا جلوتر نمیرود یک نوع توقف دارد؟ میخواهم اینجا عرض کنم که اولاً بنده نه ردّ میکنم و نه تأیید میکنم جریان اخباری را فقط در مقام تبیین بحث جریانی غیر عترت، ادعایی دستیابی یعنی در دستداشتن جامعیت قرآن را نتوانسته است ادعا کند حالا شما اسمش را بگذار اخباری، اسمش را بگذار اصولی یا هر عنوانی که میگذاری.
*شأنیت هم نیست ، منظور اینکه از غیر ذوات معصومین با تدبر در آیات میشود به جامعیت قرآن رسید؟
اصلاً این مربوط به ذات نیست عرض کردم دلیل شرعیاش را. ببینید مفسر اصلی، نخستین، قرآن کریم پیامبر معظم است درست است؟ شما هر برداشتی هم داشته باشید آخر ادعای قطع نمیتوانید بکنید جز اینکه آن قطع شما تأیید بشود با این «لِتُبیّن للناس ما نزّل إلیهم». جنابعالی آیات قرآن را میخواهید جامعتی را از آن ادعا کنید آخرش نسبیت است باز احتمال است باز احتمال نقض است.
*مرحوم علامه طباطبائی در جلد سوم دارند که معصومین علیهم السلام معلم بشرند، معلم راه را نزدیک میکند یعنی میشود از غیرمعلم انسان این مطلب را با تأملات زیاد میشود برسد اما معلم «و یعلمهم الکتاب و الحکمة» پس ما میتوانیم بگوئیم شأنیت به این معنا، یعنی وقتی «أفلایتدبرون فی القرآن» این دستور داده میشود بگوئیم که ممکن است اصلاً تا قیام قیامت هم نرسیم به جائی، اما با تدبر در آیات میشود به این معنای مقصود الهی از قرآن رسید، معصومین آمدند راه را نزدیک کردند.
اصلا بحث جامعیت، نه تدبر است نه تفسیر است جامعیت اشراف بر مراحل چهارگانه فهم قرآن است؛ ترجمه، تفسیر، تأویل، جری و تطبیق. اصلاً تفسیر را همه میدانند بحث ما این نیست جامعیت را کسی میتواند ادعا کند که بر ابعاد چهارگانه متن اشراف داشته باشد هم بحث تحتاللفظیش، هم تفسیرش، هم تأویلش هم تطبیقش. جامعیت این است جزء جامعیت تفسیر است از این جهت ما بحث کردیم. خب چون به جامعیت ما نپرداختیم اشکال پیش آمد و الا در بحث جامعیت ... در تأویل هم اهلسنت خیلیهاشون این اعتقاد را ندارد حتی در جری و تطبیقش هم علت عدم نگارش پژوهشهای تأویلی تفصیلی و پژوهشهای جری و تطبیق بر قرآن در فریقین هم همین است. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.