موسسه فهیم

خلاصه ها

نظریه پردازی

متن کامل جلسه خونِ آگاهی‌بخش

مؤسسه «فهیم»

 موضوع: «خون آگاهی‌بخش»

 سخنران: آیت‌الله سیدضیاء مرتضوی





 بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمد لله رب العالمین بارئ الخلائق اجمعین باعث الانبیاء و المرسلین ثم الصلاۀ و السلام علی نبینا العبد المؤید و الرسول المسدد المصطفی الامجد حبیب اله العالمین و اشرف بریته سیدنا و سید ولد آدم ابی القاسم محمد (ص) بهم نتولی و من اعدائهم نتبرأ الی یوم القیامۀ.

 در شب هفتم ماه حزن و عزا، ماه محرم، در این مجلس محترم با شکوه، در حضور شما اساتید ارجمند، فضلای گرامی و حضار محترم، دل‌ها و روح خود را به فرستادن درود و صلوات بر خاندان عصمت و طهارت، پیامبر عظم الشأن و عترت طاهرینش معطر می‌کنیم با صلوات بر آن بزرگواران..

1 درآمد بحث

 جناب شیخ طوسی; زیارت معروف «اربعین» را با دو سند - یک سندش به نظر ما معتبر است- هم در «تهذیب الاحکام» و هم در «مصباح المتهجد» به نقل از جناب «صفوان بن مهران جمال» از امام صادق (ع)  نقل کرده‌اند. ابتدای آن زیارت، چنین است:

 «قال لی مولای الصادق (ع) فی زیارۀ الاربعین: تزور عند ارتفاع النهار وتقول: السَّلامُ عَلَی وَلِیِّ اللّهِ وَحَبِیبِهِ السَّلامُ عَلَی خَلِیلِ اللّهِ وَنَجِیبِهِ السَّلامُ عَلَی صَفِیِّ اللّهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ السَّلامُ عَلَی أَسِیرِ الْکُرُباتِ وَقَتِیلِ الْعَبَرَاتِ. اللّهُمَّ إِنِّی أَشْهَدُ أَنَّهُ وَ لِیُّکَ وَابْنُ وَلِیِّکَ وَصَفِیُّکَ وَابْنُ صَفِیِّکَ الْفَائِزُ بِکَرَامَتِکَ أَکْرَمْتَهُ بِالشَّهَادَةِ وَحَبَوْتَهُ بِالسَّعَادَةِ وَاجْتَبَیْتَهُ بِطِیبِ الْوِلادَةِ وَجَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السَّادَةِ وَقَائِداً مِنَ الْقَادَةِ وَذَائِداً مِنَ الذَّادَةِ وَأَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ وَجَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَی خَلْقِکَ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ».

 حضرت پس از این مقدمه در متن زیارت فرموده‌اند:

 «فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ وَمَنَحَ النُّصْحَ وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ». [1]

 «فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ»: یکی از معانی باب «افعال» سلب است و «اعذر» مثل «اعجمت الکتاب» به‌معنای گرفتن عجمه و گنگی کتاب با نقطه‌گذاری است. «اعذر» به‌معنای رفع عذر و جایی برای عذر، باقی نگذاشتن است.

 «وَمَنَحَ النُّصْحَ»: حضرت کمال خیرخواهی را به کار بستند «و بذل مهجته» که در معنای آن چند احتمال داده‌اند ولی به‌معنای جان‌فشانی است یا با خون پاک قلبشان یا با دادن جان.

 «لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ»: انگیزه آن حضرت این بود که بندگان تو را از جهالت و سرگردانی گمراهی، نجات بخشد.

 نزدیک به همین متن –که موضوع سخن است- با یک جمله کمتر، در زیارت دیگری از امام صادق (ع) که از زیارات مطلقه آن حضرت است، نقل شده و باز در «تهذیب» و هم‌چنین در «کامل الزیارات» ابن قولویه با سندی معتبر، و «مزار» جناب شیخ مفید، نقل گردیده است و در کنار قبر امام حسین (ع) خوانده می‌شود. عبارت در آن زیارت، چنین است:

 «فاعذر في الدعوة وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الضلالة والجهالة والعمى والشك والارتياب إلى باب الهدى والرشاد»[2].

 جمله‌ای که کمتر است، در ابتدای زیارت، آمده و بنابر این، ارزش آن را دارد که مضمونی که در این دو زیارت آمده -و هر دو زیارت نیز معتبر است و از دو طریق معتبر، و ارد شده- مقداری تبیین و تفسیر شود تا رابطه میان «اعذر فی الدعاء و منح النصح» و مخصوصا جمله سوم (که به هر حال، قدر متیقن، این است که «لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیرۀ الضلالۀ»، یا مربوط به هر سه جمله قبل است و یا دست‌کم، مربوط به جمله سوم از جمله اخیر) وجود دارد؟ به عبارت دیگر، چه رابطه‌ای میان جمله «بذل مهجته فیک» با و «لیستنقذ عبادک من حیرۀ الضلاله» است؟ چه رابطه‌ای بین جان‌فشانی، دادن خون پاک قلب خویش، با نجات بندگان از سرگردانی جهالت و نادانی و گمراهی، وجود دارد؟ خوب است که این نسبت، مقداری توضیح داده شود.

2نقش «بذل مهجه» در آگاهی بخشی

 در اینجا حدود 5 احتمال به نظر می‌رسد و ممکن است وجوه دیگری هم در ذهن دیگران باشد، البته برخی از این احتمالات با هم قابل جمعند و حتما قسیم یکدیگر نیستند تا در عرض هم باشند و قابل جمع نباشند. این احتمالات عبارتند از:


احتمال اول: ابزاری برای دعوت و خیرخواهی


  1.  جان‌فشانی ابزاری برای دعوت و خیرخواهی: نسبت بین جان‌فشانی با هدایت و آگاهی‌بخشی، از این باب است که جان‌فشانی ابزاری برای دعوت و خیرخواهی است؛ یعنی آنچه مایه نجات مردم از جهالت، گمراهی و سرگردانی می‌شود، همان دعوت و تبلیغ، دعوت بلیغ و خیرخواهی کامل است که در دو جمله ابتدایی زیارت نخست آمده است: «فاعذب فی الدعاء» که حضرت در دعوتش هیچ کم نگذاشت «و منع النصح» و آنچه را که مایه نجات، آگاهی‌بخشی و رفع سرگردانی است، همان دعوت بلیغ و خیرخواهی کامل است که در آن دو جمله آمده اما چنین کاری گاهی نیازمند خون دادن و جان‌فشانی است و شخص مصلح، همانند انبیاء، گاهی در شرائطی قرار می‌گیرد که دعوت به خیر و صلاح، و نجات جامعه، ملازم با آمادگی برای جان‌فشانی خویش و همراهیان اوست. این هم در تاریخ به فراوانی، اتفاق افتاده و در قرآن هم از کشته شدن پیامبران در راه رسالت، بارها سخن رفته است.

 یک شخص مصلح مثل حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) که می‌خواهد نجات‌بخش جامعه‌اش باشد، وقتی می‌تواند به اصلاح، دست یابد و جامعه را هدایت کند که آمادگی پذیرش انواع سختی‌ها و زندان‌ها و جان‌فشانی‌ها را داشته باشد؛ چنان‌که مرحوم کلینی; با یک سند صحیح، این روایت را از حضرت صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: «ان اشد الناس بلاءً الانبیاء ثم الذین یلونهم ثم الامثل فالامثل». [3]

 بر این اساس، آنچه مایه آگاهی‌بخشی و هدایت جامعه است، همان دعوت و تبلیغ است؛ هرچند به بهای جان دادن باشد و شهادت در اینجا نقشی مستقیم ندارد، بلکه ابزار و طریقی برای آن، محسوب می‌شود.

احتمال دوم: مجاز مشارفه


  1.  از باب مجاز مشارفه: عبارت «بذل مهجته فیک» مجاز معروف است که شیوع هم دارد و همان مجاز «مشارفه» است. اگر کاری در شرف وقوع باشد، به فراوانی، به‌گونه‌ای فرض می‌شود که واقع شده و تعبیری که به کار می‌رود، مخصوص امر واقع است. در قرآن، روایات و محاورات عادی هم این مجاز به فراوانی به کار می‌رود. مثلاً آنجا که آیه سوره بقره می‌فرماید: (وَلَا يأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا)،[4] شهداء وقتی که شهادت دهند، شاهدند، ولی از قبل به آنان گفته شده شاهدان وقتی به شهادت، دعوت شدند، ابا نکنند. مرحوم علامه هم فرموده: «تسمیۀ المدعوین شهداء باعتبار الاول القریب و هو المشارفه». یا در آیه (وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً)؛[5] یعنی کسانی که در شرف رفتن هستند، یا «اذا سافرتم فاتخذوا سفرۀ» درحالی که انسان تا وارد سفر نشود، عنوان «مسافر» ندارد. پس اگر از قبل به او مسافر گفتند، از باب مجاز مشارفه گفته‌اند. احتمال می‌رود که «بذل مهجته» در واقع، مبارزه و جان‌فشانی در حیات و امامت خود برای نجات از گمراهی و سرگردانی جامعه است و این فراز در سیاق جملات دیگر امام حسین (ع) قرار می‌گیرد که امامت و اطاعت خویش را مایه هدایت شمرده‌اند. مثلاً در نامه‌ای که به اشراف بصره نوشته‌اند و آنان را به همراهی خود، دعوت کرده‌اند، فرموده‌اند: «انی ادعوکم الی الله و الی نبیه فان السنۀ قد امیتت فان تجبیوا دعوتی و تطیعوا امری عهدکم سبیل الرشاد»؛[6] یا وقتی که توسط سپاهیان ابن سعد، محاصره گردیده بودند و آن‌ها سروصدا می‌کردند تا صدای حضرت به گوش کسی نرسد، جمله‌ای که حضرت فرمودند و از آن‌ها درخواست سکوت کردند، این بود: «ویلکم ما علیکم ان تنصتوا الیّ فتسمعوا قولی و انما ادعوکم الی سبیل الرشاد»[7]؛ یعنی در راستای دعوت، حضرت، خود را در شرف کشته شدند و جانفشانی، قرار دارد. پس اگر به «بذل مهجته» تعبیر شده، از این بابت است که کسی که جان خودش را هم در کف دست می‌گیرد، از این فرصت، استفاده می‌برد و دیگران را به خیر، صلاح و فلاح می‌خواند.

احتمال سوم: فرصت‌سازی برای آگاهی و هدایت در طول تاریخ

  1.  فرصت‌سازی برای آگاهی و هدایت در طول تاریخ: نوعا ذهن ما بیشتر با این احتمال، آشنایی دارد و سیاق خود زیارت هم –که خطاب به خدای تبارک و تعالی، عرض می‌شود: «لیستنقذ عبادک من الجهاله» و «عباد» یک معنای کلی دارد و محدود به کسانی که مخاطب سخن حضرت در صحرای کربلا بودند، نیست- احتمال سوم را بیشتر سنخیت می‌دهد.

 براساس این احتمال، امام حسین (ع) با استقبال از شهادت خویش و یارانش، زمینه و موضوع برای آگاهی‌بخشی را بر گرد محور خود در طول تاریخ، فراهم ساخته؛ زمینه‌ای که با توجه به عناصر عقلی و عاطفی موجود در خودش بیشتری ظرفیت را برای هدایتگری و آگاهی‌بخشی مبلغان و مصلحان، در طول تاریخ، داشته و دارد و شاهد روشن آن نیز خود تاریخ و تجربه‌ای است که در تاریخ تشیع، پشت سر گذاشته شده. البته این اختصاص به تاریخ تشیع ندارد.

 آنچه که در روایات ما نیز در تاکید بر احیای امر و برگزاری جلسات آمده، طبعا محور اصلی‌اش همین مسأله مظلومیت امام حسین (ع) و شهادت آن بزرگوار است. مثلاً روایت شریفی که امام صادق (ع) به فضیل فرمودند: «تجلسون و تحدثون؟ قال: نعم جعلت فداک. قال: ان تلک المجالس احبّها فاحیووا امرنا یا فضیل؛ فرحم الله من احیی امرنا»[8] ای فضیل، محور احیای امر، مسأله شهادت امام حسین (ع) است. حضرت در اینجا نامی از امام حسین (ع) نیاورده‌اند، ولی به خوبی، نشان داده‌اند که گل سرسبد این جلسات، حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) است. فرمودند: «یا فضیل من ذکرنا أو ذکرنا عنده فخرج من عینه مثل جناح الزباب غفر الله له ذنوبه و لو کانت اکثر من زبد البحر»؛ وقتی دعوت و این‌گونه تشوق می‌کنند، یک قطره اشک هم، چنین مقامی پیدا می‌کند. می‌دانید که محور اصلی در فرهنگ شیعی و اهل بیت:، حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) است.

احتمال چهارم: افشاگری و آشکارسازی ماهیت جریان حاکم


  1.  «بذل مهجته»؛ جان خود را مظلومانه و با وضعیتی که تاریخ ثبت کرده، در دست گرفت «لیستنقد» از راه افشاگری و آشکارسازی ماهیت جریان حاکم که به ناحق بر جهان اسلام، مسلط شده بود. دست‌کم در نگاه عمومی مردم، هیچ چیزی در نشان دادن دو امری که بر می‌شمارم، به اندازه عمل، روشنگر و مایه باورپذیری نیست:
    1.  درستی و کارآمدی نظریه‌ها و راهکارها؛
    2.  واقعیت اشیاء و اشخاص و مسائل بیرونی.

 کلاً مسائل اجتماعی، نوعا از سنخ علوم تجربی‌اند و البته نه این‌که در گفتن، نوشتن، نظریه‌پردازی و بیان، اثری نباشد؛ چون روشن است که اثر هست، ولی آنچه می‌تواند بخشی از مسائلی را که با هیچ زبان و قلمی، قابل بیان و افشا و نشانگر حاقّ و واقعیت مطلب نیست، برای نوع مردم، روشن سازد، عمل است؛ اعم از ارزش‌ها و پایبندی‌ها، چه حقائق، چه معارف و چه زشتی‌ها و افراد زشت، بدکردار و شرور در تاریخ. در سخنی از حضرت امیر7 که گویا هفت روز بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) ایراد فرموده‌اند، آمده است:

 «وَ فِي تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ (عُلِمَ) جَوَاهِرِ الرِّجَالِ وَ الْأَيَّامُ تُوضِحُ لَكَ السَّرَائِرَ الْكَامِنَةَ وَ لَيْسَ فِي الْبَرْقِ الْخَاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ يَخُوضُ فِي الظُّلْمَةِ»؛ [9]

 برای کسی که در تاریکی، حرکت کرده و فرو رفته است اگر گاهی جرقه‌ای در آسمان زده شود، کارآیی ندارد. در بیان این جمله اخیر، مرحوم مجلسی اول در «روضه المتقین» نوشته‌اند که ظاهرا مقصود این است: «أنّ الكمالات ما لم تصر ملكة لا ينتفع بها كاملۀ»؛ باید عرصه‌های عملی پیش آید تا افراد جوهره خود را نشان دهند؛ یعنی بهترین ابزار و وسیله شناختن و شناساندن جریان‌های فاسد تاریخی و افراد حاکم، برای کسانی که در مسیر هدایت و کمالاتند، همین عرصه‌ها، میدان‌ها و فرصت‌ها هستند.

 همه تلاش روشنگرانه امام حسین (ع)  نیز برای این بود که وضع موجود را توضیح دهد؛ از جمله در خطابه معروف به «خطابه منا» (که در جمع عالمان و نخبگان، ایراد شده اما شاهدی بر ایراد آن در منا نداریم) اما تاثیر چندانی بر آنان نداشت. آیا هیچ کار دیگری به اندازه جان‌فشانی آن حضرت می‌توانست افشاگر ماهیت جریان حاکم باشد؟ هریک از ما در زندگی کوتاه یا بلند خود نیز کمابیش با پیش آمدن جریان‌ها و رخدادهای مختلف، تجربه کرده‌ایم و آزموده‌ایم.

 پیش از حرکت ایشان نیز وضعیت در مدینه و حتی مکه نیز روشن است، اما اگر فرضا امام پس از شروع حرکت خویش و مواجهه با پیمان‌شکنی کوفیان، تسلیم می‌شد، چه وضعیتی پیدا می‌کردند؟ پاسخ از یکی از دو حال، خارج نیست: یا یزید بر ایشان منت می‌نهاد و آن حضرت را آزاد می‌کرد. اما در این صورت نه‌تنها ماهیت یزید به خوبی آشکار نمی‌شد بلکه می‌توانست کسب وجهه کند و افتخاری برای خود بسازد. یا در اسارت و حبس نگاه می‌داشت و پنهانی یا آشکار در اسارت می‌کشت؛ چنان‌که معاویه در حق جناب «حر بن عدی» مرتکب شد. هریک از این دو حالت رخ می‌داد، توجیه‌گران مزدور قدرت توجیه داشتند، اما آنچه پیش آمد، چنان جنایت برهنه، گسترده، غیرانسانی و آشکار از سوی جریان حاکم، و چنان حساب‌شده از سوی امام حسین (ع) بود که به رغم تلاش‌های بسیار هم‌زمان و پس از آن –حتی در سال‌های بعد که برخی از علمایشان کتاب نوشتند- نتوانستند آن را بپوشانند. نمونه پیشین عملی در نشان دادن بخشی از ماهیت و چهره واقعی معاویه، در قضیه پذیرش صلح از طرف امام حسن (ع) است. خود معاویه در «نخیله» پیش از ورود به کوفه و بعد از امضای صلح‌نامه، آن جمله معروف را گفت که ابن ابی الحدید از «سعید بن سوید» چنین نقل کرده است:

 «صلی بنا معاویة بالنخیلة الجمعة»؛ که گویا نماز جمعه بوده است و شاهدش هم فراز بعدی است که می‌گوید: «ثم خطبنا فقال و الله انی ما قاتلتكم لتصلّوا و لا لتصوموا لا لتحجوا، و لا لتزكوا، انكم کنتم تفعلون ذلك» [10]من برای این موضوعات نجنگیدم و طبعا صلح من نیز هدف دیگری دارد؛ چون شما این اعمال را انجام می‌دادید «و انما قاتلتكم لأتأمر علیكم و قد أعطانی الله ذلك و أنتم كارهون» به‌رغم خواست شما خدا این موهبت را به من عطا کرده است. می‌بینیم که این امر را به خداوند هم نسبت می‌دهد. ابن ابی الحدید می‌گوید: «وكان عبد الرحمن بن شريك إذا حدث بذلك يقول: "هذا والله هو التهتك"»؛ هرگاه که عبد الرحمن بن شریک این سخن معاویه را نقل می‌کرد، می‌گفت: این پرده‌دری و تهتک است. او معاویه را بر این گفتار، نکوهش می‌کرد.

 به هر حال، شهادت امام حسین (ع) راهی موثر برای افشار ماهیت ضددینی جریان حاکم بود؛ جریانی که به رغم شعارها و حربه‌های دینی سر می‌دادند و این هم جریانی تاریخی است که اختصاص به معاویه و قبل و بعد از او نداشته؛ چون قرآن به نقل از فرعون هم می‌فرماید: (ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسى‌ وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَكُمْ)؛[11] یعنی فرعون هم دلسوز دین می‌شود و مدعی می‌گردد که موسی می‌خواهد دین شما را از بین ببرد و مخرب دین است و من نگران دین شمایم (أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ).

 در روز عاشورا هم عمر سعد در جمله معروف خود گفت: «یا خیل الله ارکبی و بالجنۀ ابشری». این جمله‌ای بود که بعدها «حجاج بن یوسف» هم به کار برد اما اصل آن متعلق به پیامبر (ص) است؛ یعنی عمر سعد و حجّاج نیز همان شعاری پیامبر اکرم (ص) با تعبیر «یا خیل الله ارکبی» [12]را –که مرحوم علامه مجلسی در «بحار» نقل کرده- برای مقابله با حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) به دست می‌گیرند. در برابر چنین جریانی، چه کاری می‌شود کرد درحالی که حتی وقتی حضرت می‌خواست چند جمله در برابر لشکریان، بیان دارد، هیاهو می‌کردند و صوت و کف می‌زدند تا صدای حضرت به گوششان نرسد؟ سلاح ابی عبدالله الحسین (ع) اگر غیر از کشته شدن و دادن خون بود، بی‌تردید در تاریخ، دفن گردیده و به همراه آن، اسلام واقعی نیز به خاک سپرده شده بود.

 استنقاذ از طریق برپایی حکومت صالح و گسترش آگاهی و هدایت

احتمال پنجم: برپایی حکومت صالح و گسترش آگاهی و هدایت از طریق ابزارهای آن


  1.  احتمال پنجم، استنقاذ از طریق برپایی حکومت صالح، و گسترش آگاهی و هدایت از طریق ابزارهای آن حکومت صالح است.

 می‌دانید که یکی از دیدگاه‌ها در بررسی علل حرکت امام حسین (ع)، مسأله تشکیل حکومت است و یکی از مدافعان این نظریه، حضرت امام خمینی; هستند که بدون تردید، بیان می‌کنند و آن را قابل جمع می‌دانند با این‌که حضرت از سرانجام حرکتشان آگاهی داشته باشند. برخی از نویسندگان هم در گذشته، این مسأله را مطرح کردند ولی چون نتوانستند بین حرکت برای حکومت و آگاهی به سرنوشت، جمع کنند، به انکار حرکت امام برای حکومت و علم ایشان به سرانجام قیام رسیدند. در این سال‌های اخیر نیز برخی از دوستان و هم‌کسوتان ارجمند که قبلا چنین دیدگاهی داشتند یا معتقد بودند و یا یکی از عوامل می‌دانستند، به عللی که مخفی نیست، آن را مورد تردید قرار دادند و یا کلا نفی کردند.

 قصد جسارت ندارم، ولی برخی از ما که نمی‌توانیم قضایای موجود را تحلیل کنیم، گرفتار افراط و تفریط می‌گردیم؛ لذا یکی از اساتید محترم حوزه که جزء ذوی الحقوق بسیاری از ما بودند، در دفاع از علم و یقین امام حسین (ع)  به سرانجام حرکت، ولایت سیاسی آن حضرت را نفی و سپس دیدگاه خود را اصلاح کردند.

 اگر از وضع موجود و سوءاستفاده از برخی نظریات یا عملکرد بد یا تفسیر بد، ناراحتیم، چرا معقتدات شیعی و کلامی خویش را که نزدیک به 1400 سال است با دیگران مقابله می‌کنیم و دیگران را غاصب می‌دانیم، زیر سؤال می‌بریم؟ مگر آنان چه چیزی را غصب کردند؟ مقامات معنوی ائمه: قابل غصب نیستند و پیامبر هم مقامات معنوی را نداده بود. مسأله، ولایت سیاسی، حکومت و سیاسی بودن حکومت به‌معنای درست آن است. حکومت سیاسی مال ائمه و امیرالمؤمنین (ع)  بوده و دیگران غاصبند. چرا و به چه بهایی باید این‌ها را نفی کنیم؟ برای این‌که بگوییم اسلام از حکومت، جداست؟ هرچه می‌خواهید، بگویید ولی این‌ها جزء اعتقادت و معتقدات کلامی و تاریخی ماست. اگر به سوءاستفاده دیگران استناد می‌کنیم، از قرآن هم سوءاستفاده می‌شود. چرا باید معتقدات خود را زیر سؤال ببریم؟ ممکن است کسی بگوید امام حسین (ع)  با شرائطی که می‌دانیم، برای حکومت، حرکت نکرد ولی چرا می‌گویید حق حکومت نداشت؟ چرا می‌گوییم امیرالمؤمنین (ع) حق حکومت نداشت؟ دعوا و اختلاف ما با دیگران بر سر چیست؟ ملاک غاصبیت چیست؟ یکی از دیدگاه‌ها در تفسیر و تحلیل حرکت امام حسین (ع) دستیابی به حکومت است و امکان جمع آن با سایر عوامل و مانند آن بر عهده علما، فضلا و صاحب‌نظرانی است که بارها مطرح کرده‌اند. امام خمینی هم به‌عنوان یک فقیه، فیلسوف و عارفی که متعبد است، چنین نظری را مطرح کرده او البته اشکالی هم ندارد که کسی آن را نقد و رد کند اما نمی‌توانیم شواهد مربوط به آن را، مانند دعوت‌هایی که از آن حضرت شد و ارسال حضرت مسلم را نادیده بگیریم و رها کنیم.

 من نمی‌خواهم بگویم که قطعا و فقط همین بوده، ولی روی این مبنا اگر فرض کنیم امام حسین (ع) طبق برخی شواهدی که به روشنی نشان می‌دهد، برای تشکیل حکومت، حرکت کرد و اگر در زمان خودشان محقق نشد، بالاخره، زمانی، حکومت مال ائمه: بوده است. اما چه نوع حکومتی مد نظر ایشان است؟ اگر حکومت را به‌گونه‌ای تفسیر کردیم یا در عمل نشان دادیم که جوان و طلبه شیعه هم اصل آن را انکار کرد، مشکل را باید در جای دیگر جست‌وجو کرد.

3 شاخصه‌های حکومت و هدف امام حسین (ع)  

 من بخشی از شاخصه‌های حکومت مورد در راستای همین هدف حضرت که استنقاذ عباد از جهالت و حیرت ضلالت است، بر می‌شمارم:

  1.  حکومتی که نه‌تنها مانع فکر کردن نشود، بلکه فرصت اندیشیدن و انتخاب را فراهم سازد و بقا و قوت خود را در ناآگاهی مردم نداند؛ حتی درباره اصل حقانیت خودش. برخی از شواهد این شاخصه، عبارتند از:

 در روزهای ابتدایی که حضرت امیر (ع) نیروها را برای صفین، بسیج می‌کردند، جناب «نصر بن مزاحم» سه قضیه را پشت سرهم نقل کرده که جالب و قابل توجه است: در «نخیله» می‌خواستند اردو بزنند و افرادی هم تشویق به حرکت و مبارزه می‌کردند تا به لشکریان، نیرو بدهند «فَأَجَابَ عَلِيّاً إِلَى السَّيْرِ وَ الْجِهَادِ جُلُّ النَّاسِ»[13] همه پاسخ مثبت دادند که باید حرکت کنند. امیرالمؤمنین (ع) چند باب پاسخ نامه‌نگاری‌های طرف مقابل را داد اما چون فاقد نتیجه بود، کار به جنگ کشید «إِلَّا أَنَّ أَصْحَابَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ أَتَوْهُ»؛ خود عبدالله مسعود در زمان خلیفه سوم، فوت شده بود اما اصحاب او مکتب «قراء» را تشکیل دادند که یک جریان فکری و فرهنگی بودند. آنان نزد حضرت امیر (ع) آمدند «وَ فِيهِمْ عَبِيْدَةُ السَّلْمَانِيُ‌ وَ أَصْحَابُهُ» عبیده سلمانی همدانی کسی است که در زمان پیامبر (ص) ایمان آورده ولی حضرت را ندیده بود؛ لذا در شمار تابعان، ذکر شده و هم‌ردیف شریح قاضی است «فَقَالُوا لَهُ: إِنَّا نَخْرُجُ مَعَكُمْ وَ لَا نَنْزِلُ عَسْكَرَكُمْ وَ نُعَسْكِرُ عَلَى حِدَةٍ حَتَّى نَنْظُرَ فِي أَمْرِكُمْ وَ أَمْرِ أَهْلِ الشَّامِ»؛ به حضرت (ع) گفتند: ما هم می‌آییم اما با شما مخلوط نمی‌شویم، بلکه جداگانه اردو می‌زنیم تا ببینیم حرف حساب شما و مردم شام چیست؛ لذا الآن قضاوت نمی‌کنیم «فَمَنْ رَأَيْنَاهُ أَرَادَ مَا لَا يَحِلُّ لَهُ أَوْ بَدَا مِنْهُ بَغْيٌ كُنَّا عَلَيْهِ»؛ اگر ببینیم هرکس قصدی غیرشرعی دارد و حرف نامربوط می‌زند و می‌خواهد حق را پایمال کند، علیه او می‌جنگیم اما الآن هم نمی‌گوییم شما حقی یا غیرحق. فکر می‌کنید واکنش حضرت امیر (ع) چه بود؟ آیا مدعی شد که به مقام عصمت امیرالمؤمنین و وصی پیامبر و فرمانده میدان در شرائط حساس، توهین کرده‌اند؛ قصد اردوی جداگانه دارند و عدم شناخت خویش شدند؟ خیر، بلکه فرمود: «مَرْحَباً وَ أَهْلًا هَذَا هُوَ الْفِقْهُ فِي الدِّينِ وَ الْعِلْمُ بِالسُّنَّةِ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَذَا فَهُوَ جَائِرٌ خَائِنٌ»؛ آن حکومت یا حاکمی که می‌خواهد خود را تحمیل کند، اجازه فکر، مطالعه و تحقیق در میدان را نمی‌دهد، اما حضرت فرصتی فراهم می‌آورد که مردم حرف معاویه را هم بررسی کنند؛ چون همه، اصحاب خواص آن حضرت نبودند، بلکه ممکن بود برخی با آن‌که افراد خوبی بودند، خودشان بخواهند بفهمند لذا باید به آن‌ها فرصت داده شود.، حضرت فرمودند: هرکس این رویه و راه را قبول نداشته باشد، خائن است و قبل از آن، جائر است و می‌خواهد زور بگوید. اکنون این برخورد با وصیت معاویه به یزید، مقایسه شود که گفت: «و انظر اهل الشام فلیکونوا بطانتک»؛ به اهل شام، توجه کند و آن‌ها تکیه‌گاه تو باشند «و عیبتک»؛ توشه و زاد تو باشند «فان رابک من عدوک شیء فانتصر بهم»؛ اگر گرفتاری‌ای از ناحیه دشمن آمد، اینان تکیه‌گاه تواند و تو با آنان به مقابله با دشمن بر خیز «فاذا اصبتهم فاردد اهل الشام الی بلاده»؛ اما وقتی کار تمام شد، آنان را زود باز گردان. چرا؟ در آن روز که فیلترینگ و اسبابی مانند امروز نبود، بلکه باید افراد را جسماً زود بر گردانید؛ چون «فانهم ان اقاموا بغیر بلادهم تغیرت اخلاقهم»؛ چون اگر در غیر شام بمانند، اخلاقشان عوض می‌شود و این اخلاق اموی است که تغییر می‌کند نه اخلاق علوی؛ یعنی من سال‌ها زحمت کشیده‌ام و آنان را در حصار شام، چنان پرورانده‌ام که پیامبر (ص) بیش از یک خویشاوند نداشته و آن هم معاویه، خال المؤمنین و کاتب وحی است.

 در «انساب الاشراف» آمده است که معاویه در مسجد شام و بر فراز منبر داشت حضرت امیر و اولادش: را لعن می‌کرد که کسی از پای منبر گفت: «من هذا یلعنه امیرالمؤمنین علی المنبر؟»؛ دیگری گفت: «لصّاً من لصوص الفتن»؛ حضرت امیر (ع) را این‌گونه معرفی کرده؛ لذا به فرزندش می‌گوید اگر از باب ضرورت، مردم چند روز بیرون از شام بودند، زود برشان گردان تا نبینند که در بیرون از شام هم دنیای هست و کسانی، افکاری و دیدگاه‌های دیگری هم وجود دارند و معلوم نشود که ارزش‌ها و نظام‌ها و حقوق‌های دیگری هم هست. اگر این امور را بفهمند، در می‌یابند که من تا چه پایه، رسوایم و چگونه خود را بر آنان تحمیل کرده‌ام. اما حضرت امیر (ع) در میدان جنگ به جماعت قراء -که تعدادشان هم زیاد بود و سرانجام هم برای حضرت امیر (ع) مشکل آفریدند و فشار آوردند که مالک را در لحاظ آخر باز گرداند- می‌گوید بررسی کنید که من درست می‌گویم یا طرف مقابل، اما معاویه چنین وصیتی می‌کند.

 جناب ابن مزاحم در ادامه نوشته است: «وَ أَتَاهُ آخَرُونَ مِنْ أَصْحَابِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ»؛ معلوم می‌شود که چند جریان بودند. دسته دیگری آمدند که «فِيهِمْ رَبِيعُ بْنُ خُثَيْمٍ» همین خواجه ربیع معروف «وَ هُمْ يَوْمَئِذٍ أَرْبَعُمِائَةِ رَجُلٍ» که یک اقلیت بودند «فَقَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّا شَكَكْنَا فِي هَذَا الْقِتَالِ عَلَى مَعْرِفَتِنَا بِفَضْلِكَ»؛ به حضرت امیر (ع) گفتند: احترام شما سر جای خود، محفوظ است، ولی ما نمی‌دانیم که این جنگ، درست است یا نادرست «وَ لَا غَنَاءَ بِنَا وَ لَا بِكَ»؛ ما نیز گرچه در این جنگ، شک داریم، اما در جای دیگر به کار شما می‌آییم. ما از تو بی‌نیاز نیستیم تو هم از ما بی‌نیاز نیستی «وَ لَا الْمُسْلِمِينَ عَمَّنْ يُقَاتِلُ الْعَدُوَّ»؛ مسلمانان هم به ما نیاز دارند؛ چون احتیاجات مشترکی وجود دارد. ما را به مرزها بفرست «فَوَلِّنَا بَعْضَ الثُّغُورِ نَكُونُ بِه»؛ ما حاضریم در آنجا بجنگیم و کشته شویم؛ چون می‌دانیم در مقابل دشمن، ایستاده‌ایم اما در اینجا ممکن است جریان را یک فتنه بدانیم «ثُمَّ نُقَاتِلُ عَنْ أَهْلِهِ فَوَجَّهَهُ عَلِی (ع) عَلَى ثَغْرِ الرَّيِّ»؛ حضرت هم او را به مرزهای ایران فرستاد. «ری» در آن زمان، بسیار پهناور بوده و حضرت نیز او به اینجا فرستاد تا روی اعتقادشان عمل کنند «فَكَانَ أَوَّلُ لِوَاءٍ عَقَدَهُ بِالْكُوفَةِ لِوَاءَ رَبِيعِ بْنِ خُثَيْم»؛ مرسوم بود که وقتی می‌خواستند به جنگ بروند، پرچم می‌بستند. حضرت امیر (ع) نیز نخستین پرچم جنگ را برای گروه ربیع بست تا به پشت جبهه برود و در جای دیگر، خدمت کند.

 «دَعَا عَلِيّ (ع) بَاهِلَةَ»؛ جریان سومی هم بودند که خود حضرت می‌دانست میانه‌ای با هم ندارند، ولی در جایی به کار می‌آیند؛ لذا آنان را خواند «فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ بَاهِلَةَ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّكُمْ تُبْغِضُونِّي وَ أُبْغِضُكُمْ»؛[14] ما میانه‌ای با هم نداریم و خدا هم گواه است که هم شما خشم مرا دارید و من هم با شما میانه‌ای ندارم «فَخُذُوا عَطَاءَكُمْ وَ اخْرُجُوا إِلَى الدَّيْلَمِ»؛ در همان شرائط حساسی که می‌خواست به صفین برود، آنان را دیلم فرستاد «وَ كَانُوا قَدْ كَرِهُوا أَنْ يَخْرُجُوا مَعَهُ إِلَى صِفِّينَ»؛ اینان کسانی بودند که نمی‌خواستند آن حضرت را در صفین، همراهی کنند.

 بنابر این، حکومتی مد نظر ماست که نه‌تنها مانع فکر کردن مردم شود، بلکه فرصتی برای اندیشیدن آنان فراهم آورد و ایشان را به تفکر هم تشویق کند؛ مردم را در مسائل مختلف، صاحب تحلیل و قدرت فکر و اندیشه بداند.

  1.  حکومتی که نخواهد همه مجاری علم و تربیت را در خدمت خود و برای خود گیرد. در این زمینه هم دو روایت می‌خوانم:
  •  مرحوم کلینی نقل کرده است: «عَنْ عَنْبَسَةَ بْنِ مُصْعَبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه (ع) يَقُولُ‌ أَشْكُو إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَحْدَتِي وَ تَقَلْقُلِي‌ بَيْنَ أَهْلِ الْمَدِينَةِ حَتَّى تَقْدَمُوا وَ أَرَاكُمْ وَ آنَسَ بِكُمْ[15]»؛ اکثریت شیعه در کوفه بودند و لذا مخصوصا وقتی در ایام حج به مدینه می‌آمدند، حضرت در یکی از آن دیدارها از دست مردم مدینه و تنهانی، غربت و نگرانی خویش در مدینه، شکوه کرد و فرمود منتظرم که شما بیایید و مایه انس من شوید «فَلَيْتَ هَذِهِ الطَّاغِيَةَ أَذِنَ لِي فَأَتَّخِذَ قَصْراً فِي الطَّائِفِ»؛ کاش این طاغیه به من اجازه می‌داد که خانه‌ای در طائف –که منطقه‌ای خوش‌آب‌هوا بوده- ساختمانی بزرگ بسازم. به نظر می‌رسد که این طاغیه، «منصور» باشد؛ چون «سفاح» بیش از شش ماه نپایید «فَسَكَنْتُهُ وَ أَسْكَنْتُكُمْ مَعِيَ»؛ هم خودم و زن فرزندانم در آنجا ساکن می‌شدیم و شما را نیز همراه خود می‌بردم «وَ أَضْمَنَ لَهُ أَنْ لَا يَجِي‌ءَ مِنْ نَاحِيَتِنَا مَكْرُوهٌ أَبَداً»؛ و ضمانت می‌دادم که از طرف من، هیچ امری که مایه ناراحتی منصور شود به پر قبای سیاست بر خورد، صادر نشود، بلکه به کار علمی می‌پردازم.

 اگر منصور یا حکومت وقت، جایی در گوشه یکی از مساجد می‌گذاشت و آن را به امام صادق (ع) اختصاص می‌داد، آن حضرت با خیال راحت به کار علمی خود بپردازد، حضرت آرزو نمی‌کرد که به طائف برود.

  •  جناب کشّی مشابه این روایت از عیص بن قاسم، نقل می‌کند: «دَخَلْتُ مَعَ خَالِي سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّه (ع) مَعَ خَالِي سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، فَقَالَ لِخَالِي مَنْ هَذَا الْفَتَى؟ قَالَ هَذَا ابْنُ أُخْتِي»؛ من با دایی‌ام سلیمان بن خالد بر حضرت صادق (ع) وارد شدیم و ایشان از دایی من پرسید: این جوان، کیست؟ دایی من پاسخ داد: این خواهرزاده من است «قَالَ فَيَعْرِفُ أَمْرَكُمْ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ»؛ حضرت پرسید: او نیز شیعه است؟ پاسخ داد: آری «فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَجْعَلْهُ شَيْطَاناً» سپس فرمود: «یَا لَيْتَنِي وَ إِيَّاكُمْ بِالطَّائِفِ أُحَدِّثُكُمْ وَ تُؤْنِسُونِّي، وَ تَضْمَنُ لَهُمْ أَلَّا يَخْرُجَ عَلَيْهِمْ أَبَداً»[16] این روایات نشان می‌دهد که یک آرزوی دیرینه و مستمر برای حضرت بوده است؛ لذا فرمود: ضمانت کتبی می‌دادم که خروج نکنم و به سیاست و حکومتشان کاری نداشته باشم، بلکه به کار علمی خودم بپردازم و به تعبیر ما طلاب، کار آخوندی خود را انجام دهم. این نکته‌ای است که مسوولیت اول ما در هر شرائطی برای روشنگری پیرامون اساس دین، دیانت، شریعت و معارف به شمار می‌رود و بعد از آن می‌توانیم وارد جریانات دیگری شویم که هرکس در شرائط خودش ورود می‌کند و الا اگر در همین گوشه مسجد مدینه، فرصتی به امام صادق (ع)  داده می‌شد، می‌توانست به کار علمی خود، مشغول گردد و آرزو نمی‌کرد که به‌عنوان رئیس مذهب، به جای دیگر، هجرت کند. این چه معنا دارد که در جامعه اسلامی، حکومتی خود را مدعی تمام اسلام و مسلمین باشد و مدعی گردد که تمام امکانات، بلندگوها، منابع، میکروفن‌ها و رسانه‌ها در اختیار مستقیم و غیرمستقیم او باشد و اگر یک جریان دیگر وجود داشته و یا بنده خدای دیگری در گوشه‌ای، امامت جماعتی داشته باشد، برایش مزاحمت ایجاد کند یا چنان‌چه توانست، آن امکان را از او سلب کند.
  1.  حکومتی که دست‌کم اجازه دهد اقلیت بگوید چرا راه واندیشه اکثریت را قبول ندارد تا زمینه فکر، رشد و رفع گمراهی برای همه، فراهم شود؛ چه رسد به این‌که اقلیتی حاکم گردد و مانع راه و اندیشه اکثریت باشد.
  •  مرحوم کلینی در «روضه» از «اسماعیل بصری» روایت کرده است: «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه (ع) يَقُولُ‌: تَقْعُدُونَ فِي الْمَكَانِ فَتُحَدِّثُونَ وَ تَقُولُونَ مَا شِئْتُمْ وَ تَتَبَرَّءُونَ مِمَّنْ شِئْتُمْ وَ تَوَلَّوْنَ مَنْ شِئْتُم؟»[17]؛ می‌دانید که در بصره، وضعیت با کوفه، فرق داشت و شیعیان در اقلیت بودند. در همان بصره‌ای که شیعه در اقلیت بود، امام صادق (ع) سؤال می‌کند: آیا شرائطی برای شما فراهم است که با خیال راحت و به‌دور از آزار و مزاحمت‌های امنیتی و جاسوسی، گرد هم بنشینید و هرچه می‌خواهید، بگویید؛ از هرکه بخواهید، برائت جویید؛ و به هرکس خواستید، اظهار علاقه کنید؟ آیا می‌توانید راحت، حرفتان را بزنید و ابراز عقیده کنید؟ «قُلْتُ نَعَمْ قَالَ: وَ هَلِ الْعَيْشُ إِلَّا هَكَذَا؟»؛ به کجا می‌خواستیم برویم؟ این باید با آب طلا و بالاتر از آن بر بالای شورای کذائی فضای مجازی، حوزه‌های علمیه و مراکز علمی، نگاشته شود؛ نه‌فقط آزادی برای بیان افکار و اندیشه‌ها، بلکه «تَتَبَرَّءُونَ مِمَّنْ شِئْتُمْ وَ تَوَلَّوْنَ مَنْ شِئْتُمْ». من می‌خواهم بگویم فلانی را قبول دارم یا ندارم؛ یا به‌صورت رسمی و از طریق صندق رأی یا در سانه‌های مختلف، اعلام کنم که فلانی را به دلیل رفتار و افکارش قبول ندارم و با کسی هم جنگ و دعوا ندارم و برانداز و عامل بیگانه نیستم. «هل العیش الا هکذا؟»؛ این چه زندگی‌ای است که فراهم کرده باشیم؟ اگر امام حسین (ع) به دنبال حکومت بوده، چنین حکومتی است، همان‌گونه که پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین (ع) هم این شرائط را فراهم کرده بود.

 اکنون این را با سخن معاویه به «سوده همدانی» مقایسه کنید. اگر معاویه در عمرش دو حرف درست زده باشد، یکی‌اش همین است و اگر هم یکی گفته باشد، فقط همین است که وقتی سوده همدانی از حقوق قبیله‌اش دفاع کرد و معاویه می‌خواست سروته قضیه را هم آورد و فقط حق شخصی او را بدهد، ایستاد. او همان کسی است که برادرانش در جنگ صفین به شهادت رسیده بودند و او اشعاری را در تحریک برادرانش و نیروهای حضرت امیر (ع) بیان می‌کرد. معاویه او را که برای شکایت از عامل ظالم جائر وی آمده بود، به دام انداخته بود. سوده به معاویه گفت:

 «لَقَد لَمَّظَكُمُ ابنُ أبي طالِبٍ الجُرأَةَ عَلَى السُّلطانِ فَبَطيئا ما تُفطَمونَ»؛ [18]

 پسر ابی طالب، زبان شما را بر سلطان، دراز کرد و شما جری شده‌اید. شما زبانی باز علیه حاکمیت دارید و این حاصل تربیت علی است؛ اما به‌این‌سادگی هم دست از آن بر نمی‌دارید. آری، این تربیت علوی است و تربیت اموی همان است که به پسرش می‌نویسد: وقتی سپاهیان شام، کارشان تمام شد، زود برشان گردان تا نفهمند در دنیا چه خبر است و اخلاق اموی‌شان تغییر نکند.

 این عبارةً اخرای حکومتی است که حضرت امیر (ع) ساخت و فرمود: «لا تکلمونی بما تکلم به الجبابرۀ». البته آنجا حضرت امیر (ع) به مردمش فرمود و در اینجا از زبان معاویه، صادر شده «لَقَد لَمَّظَكُمُ»؛ پسر ابی طالب، دهان شما را باز کرده و شما را بر سطان، جرأت بخشیده است. در سلطان هم فرقی بین حق و باطل نیست. مگر در حکومت حضرت امیر (ع) چند نفر به عصمت آن بزرگوار، اعتقاد داشتند؟ مگر امام باقر (ع)  نفرمود که تعداد کمی از مردم، امامت حضرت را پذیرفته بودند؟ در «رجال کشی» آمده است که جمعی از مردم کوفه به خدمت حضرت باقر (ع) رسیدند و حضرت فرمود: امیرالمؤمنین (ع) چند سال در بین شما حکومت کرد اما در بین شما بیست نفر نبودند که او را بشناسند «حق معرفته» و بعد هم فرمود «حق معرفته» یعنی امامت آن حضرت. مگر همین مردم و همین سپاهیان حضرت امیر (ع) نبودند که به نقل مرحوم کلینی از آن حضرت، وقتی خواست جلوی صلات تراویح را بگیرد، شروع به واسنۀ کذا و واسنۀ کذا کردند. حضرت فرموده است: «خفت أن یثوروا علیّ»؛ ترسیدم که سپاهیان از گوشه و کنار، علیه خود من شورش کنند؟ با این مردم که نمی‌شود با زبان عصمت، صحبت کرد و گفت که من معصومم. شما اعتماد به نفس بالا و قبول دارید و می‌گویید حساب آخرتش را کرده‌اید، ولی مردم هم باید بپذیرند که شما به‌درستی، حساب آخرت را کرده‌ای یا نه. ممکن است اشتباه کرده باشید. آن‌که حضرت امیر (ع)  بود، چنین نمی‌فرمود.

 اگر حضرت می‌فرماید: «فَإِنِّی لَسْتُ فی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِیءَ» بدین‌روی است که با مردمی سخن می‌گوید که اکثر قاطعشان به مقام عصمت آن بزرگوار، اذعان ندارند، پس باید به آنان اجازه دهد که حرف بزنند و اشکال و ایراد کنند. نمی‌تواند بگوید شما نباید حرف بزنید؛ چون من معصومم. آری، می‌تواند به امام حسن (ع)  بفرماید، ولی مردم نه.

  1.  حکومتی که به عوام‌فریبی و بهره جستن از جهل مردم، متوسل نشود.
  •  جناب مجلسی از «حسین بن خالد» نقل می‌کند: «سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَر (ع) يَقُولُ لَمَّا قُبِضَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ رَسُولِ اللَّه (ص) جَرَتْ فِي مَوْتِهِ ثَلَاثُ سُنَنٍ»[19]؛ طبق این بیان، وقتی ابراهیم، پسر پیامبر (ص) رحلت کرد، سه سنت جاری شد: «أَمَّا وَاحِدَةٌ فَإِنَّهُ لَمَّا قُبِضَ انْكَسَفَتِ الشَّمْسُ»؛ اتفاقاً مرگ او با خورشیدگرفتگی، هم‌زمان شد «فَقَالَ النَّاسُ إِنَّمَا انْكَسَفَتِ الشَّمْسُ لِمَوْتِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) »؛ فضا برای عوام‌فریبی، خیلی مساعد است و از جهل و ناآگاهی مردم، بهره برد، بلکه به تعبیر برخی از اهل تحقیق و بیان، جهلشان را به جهل مقدس، مبدل سازد و بگوید پیامبر(ص)  چنان عظمت دارد که چون پسرش فوت کرده، خورشید به احترام او گرفته شد؛ «فَصَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ(ص)  الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ كُسُوفَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ يَجْرِيَانِ بِأَمْرِهِ مُطِيعَانِ لَهُ لَا يَنْكَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَ لَا لِحَيَاتِهِ»؛ حضرت بلافاصله بر فراز منبر رفت و این گمان را رد کرد، سپس دستور نماز آیات داد.
  •  این در بیرون خانه بود. اما در داخل خانه پیامبر(ص)  نیز وقتی همین پسر پیامبر(ص)  فوت کرد، در بیرون، زمینه سوءاستفاده از عوام‌زدگی، جهالت و ناآگاهی مردم، فراهم بود. مرحوم کلینی نقل کرده است: «وَتَزَوَّجَ رَسُولُ اللهِ (ص)  امْرَأَةً مِنْ كِنْدَةَ بِنْتَ أَبِي الْجَوْنِ، فَلَمَّا مَاتَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ رَسُولِ اللهِ(ص)  ابْنُ مَارِيَةَ الْقِبْطِيَّةِ، قَالَتْ: لَوْ كَانَ نَبِيّاً مَا مَاتَ ابْنُهُ»؛[20] همسر کندی پیامبر(ص)  گفت: معلوم می‌شود که ایشان پیامبر نیست و الا فرزندش نمی‌مرد. مردم بیرون می‌گویند به احترام فوت پسر پیامبر(ص)  خورشید گرفته و زن آن حضرت می‌گوید: معلوم می‌شود که پیامبر نیست؛ چون اگر پیامبر بود، برای فرزندش دعا می‌کرد و او نمی‌مرد؛ لذا «فَأَلْحَقَهَا رَسُولُ اللهِ(ص)  بِأَهْلِهَا قَبْلَ أَنْ يَدْخُلَ بِهَا».
  •  در برخی موارد، بسیار می‌بینیم که مردم‌فریبی، ظاهرگرایی و کم بها دادن به هویت و حقیقت اصلی دین، شریعت و معارف، باعث شده که به ظواهری بچسبند که وقتی جنبه شعائر پیدا می‌کند، در جای خودش اهمیت می‌یابد. در روایتی می‌خوانیم که: «جاء أبو حنيفة إليه ليسمع منه و خرج أبو عبد اللّه (ع)   يتوكّأ على عصا»؛[21] زمانی ابوحنیفه برای شنیدن کلام امام صادق به نزد ایشان رفت و در این زمان، حضرت درحالی که عصا به دست داشتند، از اندرونی آمدند «فقال له أبو حنيفة: يا ابن رسول اللّه! ما بلغت إلى السنّ ما تحتاج معه إلى العصا»؛ هنوز به سنی نرسیده‌اید که عصا به دست گیرید. چرا عصا به دست دارید؟ «قال: هو كذلك، و لكنّها عصا رسول اللّه أردت التبرّك بها»؛ آری حق با توست و این سن، زمان به دست گرفتن عصا نیست، اما من عصای پیامبر (ص) را به‌صورت تبرکی، به دست گرفته‌ام «فوثب أبو حنيفة إليه و قال له: أقبّلها يا ابن رسول اللّه؟»؛ تا ابوحنیفه شنید این عصای پیامبر(ص)  است، به طرف امام صادق پرید و گفت: اجازه می‌دهید این عصا را که عصای پیامبر(ص)  است، ببوسیم؟ لابد من و شما هم اگر بودیم، این کار را می‌کردیم «فحسر أبو عبد اللّه (ع) عن ذراعه و قال له: و اللّه لقد علمت أنّ هذا بشر رسول اللّه، و أنّ هذا من شعره فما قبّلته، و تقبّل عصا!؟»؛ حضرت، آستین خود را بالا زدند و فرمودند: آیا می‌دانی که این، پوست تن پیامبر است؛ و این‌ها نیز موی تن آن حضرت است، ولی تو حقیقت و اصل را رها کرده‌ای و به این عصا چسبیده‌ای؟ این درحالی که است که گفته می‌شود ابوحنیفه مقداری روشن‌فکر نیز بوده.

 حکومتی که نخواهد بنیان، بقا، قوت، قدرت و استمرار خود را با این امور عوام‌فریب، تضمین کند، مد نظر ماست.

  •  جریان مواجهه امام سجاد (ع) با منهال در بازار شام هم در این زمینه، معروف است. وقتی سؤال کرد: «کیف اصبحت یا ابن رسول الله؟» حضرت در جواب، مقایسه‌ای کردند و در پایان هم شعر «مهیار» را خواندند.     

     يُعَظِّمُونَ لَهُ أَعْوَادَ مِنْبَرِهِ            وَ تَحْتَ أَرْجُلِهِمْ أَوْلَادَهُ وَضَعُوا


      بِأَيِّ حُكْمٍ بَنُوهُ يَتْبَعُونَكُمْ            وَ فَخْرُكُمْ أَنَّكُمْ صَحْبٌ لَهُ تَبَع

  •  حکومتی که به دفع شبهات علمی و عملی درباره خود، اهتمام ورزد:

 مرحوم کلینی از امام صادق (ع) نقل می‌کند: «أُتِيَ النَّبِيّ (ص) بِشَيْ‌ءٍ فَقَسَمَهُ فَلَمْ يَسَعْ أَهْلَ الصُّفَّةِ جَمِيعاً فَخَصَّ بِهِ أُنَاساً مِنْهُمْ»[22]؛ مالی را برای پیامبر (ص) آوردند و آن حضرت نیز آن را تقسیم کردند ولی به همه اهل صفه که وضع تنگدستانه‌ای داشتند، نرسید؛ لذا فقط به عده‌ای از آنان دادند «فَخَافَ رَسُولُ اللَّه (ص) أَنْ يَكُونَ قَدْ دَخَلَ قُلُوبَ الْآخَرِينَ شَيْ‌ءٌ»؛ اما حضرت ترسیدند که نکند عده‌ای ناراحت شده باشند و احساس تبعیضی کنند «فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ مَعْذِرَةً إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَيْكُمْ يَا أَهْلَ الصُّفَّةِ»؛ حضرت عذر خود را بیان داشتند و نفرمودند که ما عادلانه رفتار نمودیم و حساب آخرتش را هم کرده‌ایم. با این‌که پیامبر است، توضیح دادند «إِنَّا أُوتِينَا بِشَيْ‌ءٍ فَأَرَدْنَا أَنْ نَقْسِمَهُ بَيْنَكُمْ فَلَمْ يَسَعْكُمْ فَخَصَصْتُ بِهِ أُنَاساً مِنْكُمْ خَشِينَا جَزَعَهُمْ وَ هَلَعَهُمْ»؛ به برخی که وضعشان بحرانی بود، اختصاص دادیم و اگر دفعه بعد، چیزی رسید، به شما هم می‌رسد.

  •  «شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید» نقل کرده است: «أى بعض الصحابة رسول الله (ص) واقفا في درب من دروب المدينة»؛ یک بار، یکی از اصحاب، پیامبر (ص) را دید که در یکی از خروجی‌های مدینه ایستاده «و معه امرأة» و خانمی هم در کنار آن حضرت است «فسلم عليه فرد عليه» به پیامبر (ص) سلام کرد و آن حضرت نیز جواب داد «فلما جاوزه ناداه»؛ اما بعد از آن‌که این صحابی چند قدم رفت، پیامبر (ص) او را صدا کرد «فقال هذه زوجتي فلانة»؛ فرمود: این همسر من است «قال يا رسول الله أ و فيك يظن»؛ صحابی گفت: ما که به شما بدبین نیستیم. خدا نکند؛ این حرف‌ها چیست؟ توضیح لازم نبود. «فقال إن الشيطان يجري من ابن آدم مجرى الدم»؛ حضرت فرمود: ممکن است با خود بیندیشی که این وقت شب، در بیرون و دور از خانه، این زن در کنار این درب، چه کسی بود؟ چرا پیامبر (ص) خلوت کرده بود؟ پیغمبر خدا، خاتم انبیاء و اشرف مخلوقات است ولی برای همین یک نفر هم توضیح می‌دهد که ذهنش به خطا نرود. چنین حکومتی را مدّ نظر داریم که خود را موظف به توضیح بداند.

 ما اگر کسی لااقل در بخشی از افکار عمومی، متهم است، همان کسی را که اگر بنا بر رسیدگی بود، او باید رسیدگی می‌کرد، به همان صف جلو و پشت سر همان شخص متهم می‌فرستیم تا نماز بخواند. این نحوه ما در رفع و اشکال است. کدام‌یک از رفتارهای ما با رفتار پیامبر (ص) و حکومت ایشان سنخیت و تناسب دارد؟

  1.  حکومتی که اجرای احکام شرع را نیز در سایه عقل و خردورزی ببیند و پیش از آن‌که عدل علی (ع) ملاک آن باشد، عقل او راهنمای عمل آن باشد.
  •  مرحوم کلینی به سندی صحیح، این روایت را نقل کرده و فقها هم فتوا داده‌اند که: «فلیس فی الحدود نظرۀ ساعۀ»[23] حد الهی را نمی‌شود یک ساعت (یعنی یک وقت) عقب انداخت، ولی روش حضرت امیر (ع) هم –که فقها به آن، فتوا داده‌اند، عباراتی روشن دارند و بارها و بارها هم گفته شده- چیست؟ امیرالمومین (ع) چه چیزی را به‌عنوان روش، انتخاب کرده بود؟ عقل حکومتی آن حضرت که می‌خواست اجرا شود و تأکید داشت که حدود حتی یک ساعت هم عقب نیفتد، «لا اقیم علی رجلٍ حداً بارض العدو حتی یخرج منها»؛ چرا؟ «مخافۀ أن تحمله الحمیۀ فیلحق بالعدو»[24]؛ در روایت دیگر هم آمده است: «بأرض العدو»؛ چون می‌ترسید که به جای دیگر برود. در روایت دیگر آمده است: «کان یقول: لا تقام الحدود بارض العدو»

 جناب «فاضل مقداد» در «کنز العرفان» در شرح آیه (وَ لْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) در فلسفه اجرای شخص زناکار در جمعی از مؤمنین (یعنی مسلمین) گفته است: «و قیّد الطائفۀ بالمؤمنین لأن لا یکون اقامة الحد مانعة للکفار عن الاسلام و لذلک کره اقامته فی أرض العدوّ».[25] خیلی جالب است که روایت می‌گوید من حد را در سرزمین دشمن، اجرا نمی‌کنم تا مبادا بترسد و به دشمن، پناهنده شود و جناب فاضل هم فرموده علت دیگرش این است که کفار وقتی ببیند مسلمانان چنین حدی دارند، به سراغ اسلام نمی‌آیند و اصلاً این را یک امر خصوصی و داخل جامعه اسلامی، معرفی می‌کند تا مبادا نفرت ایجاد نکند و از اسلام نگریزند. این درحالی است که ما به هر شکل ممکن می‌خواهیم حدود را اجرا کنیم.

 حضرت امیر (ع) حتی بخشی از احکام را فقط برای خانواده خودش بیان می‌کرد. مگر در هر زمینه‌ای می‌شود قانون‌گذاری کرد؟ مگر همه الزامات موجود در فقه را می‌شود به عرصه و بیرون آورد؟ مگر جامعه برای همه این مسائل، کشش دارد؟

  •  در روایت معتبری، از «معمر بن یحیی» نقل شده است: «سألت أبا جعفر (ع) عما يروي الناس عن أمير المؤمنين (ع)  عن أشياء من الفروج لم يكن يأمر بها و لا ينهي عنها إلا نفسه و ولده»؛[26] به امام باقر (ع) عرض کرد: مردم می‌گویند امیرالمؤمنین (ع) دسته‌ای از احکام در مسائل خانواده را که مهم بودند، فقط در محدوده خود، فرزندانش و خانواده‌اش بیان می‌کرد نه برای عموم مردم «فقلنا: كيف ذلك؟»؛ چطور می‌شود؟ اگر حکم برای همه است، باید برای همه گفته شود و اگر عمومی نیست، چرا در جمع خانواده هم گفته می‌شود؟ حضرت توضیح دادند و در پایان این روایت آمده است: «فقلنا: ما منعه أن يبين؟»؛ خب اگر این احکام الهی است، چه مانع از بیان آن‌ها برای عموم مردم بود؟ این حضرت امیر (ع) است نه امام صادق (ع) یا امام باقر (ع) که در شرائطی دشوار بودند «فقال: خشي أن لا يطاع»؛ امام باقر (ع) یک محور، ملاک و مبنا را بیان کردند که هر قانون‌گذار، حاکم و حکومتی که می‌خواهد به نام دین و شریعت، حکم براند، باید مد نظر داشته باشد. بعد هم فرمودند که: اگر شرائط، فراهم می‌شد، آن‌ها را هم بیان می‌کردند؛ هرچه که بود.
  •  در روزهای نخستی که حضرت امیر (ع)  به حکومت رسید، به‌صورت عمومی به قضات، و به‌صورت خاص به شریح قاضی، بخش‌نامه کرد: «اقضوا کما کنتم تقضون»؛ براساس همان روشی که در گذشته داشتید، قضاوت کنید و آن را تغییر ندهید؛ «فانی اکره الخلاف حتی یکون للناس جماعۀ»؛[27] چون نمی‌خواهم اختلاف ایجاد شود. پس ما نمی‌توانیم روش‌ها را تغیر دهیم حتی به‌بهای خودی و غیرخودی کردن یا اختلاف‌افکنی و متلاطم کردن جامعه. ما نباید دین را به‌قیمت این مفاسد و پیامدها اجرا کنیم.
  •  «تاریخ یعقوبی» نوشته است: حضرت امیر (ع)  نامه‌ای به جناب «قرظۀ بن کعب انصاری» از اصحاب پیامبر (ع)  و شخصیت‌های زمان خویش نوشت که پیش از حضور حضرت در کوفه، کارگزار ایشان بود. اجمال این نامه را «انساب الاشراف بلاذری» هم نقل کرده و چنین است: «اما بعد، فان رجالا من اهل الذمة من عملک ذکروا نهرا فی ارضهم قد عفا و ادفن و فیه لهم عمارة علی المسلمین»؛[28] گروهی از غیرمسلمانان اهل ذمه، نهری داشته‌اند که ریگ گرفته و خشک شده، اما مسوولیتی در تعمیر و آبادانی این رود، متوجه مسلمانان هم بوده است «فانظر انت و هم ثم اعمر و اصلح النهر»؛ خود به‌تنهایی، اقدام نکن، بلکه با آنان صحبت کن و به اصلاح این جوی، اقدام نما، چرا؟ «فلعمری لئن یعمروا احب الینا من أن یخرجوا»؛ این‌ها اگر زندگی‌شان آباد شود و بتوانند معیشت خود را اداره کنند، نزد منِ علی به‌عنوان حاکم اسلامی، محبوب‌تر از این است که ضعیف گردند و مهاجرت کنند و از آنجا بروند «و ان یعجزوا او یقصروا فی واجب من صلاح البلاد، و السلام»؛ و این‌که ناتوان شوند و نتوانند در آبادانی سرزمین اسلامی، کمک‌کار جامعه اسلامی باشند، آن مملکت، آباد نمی‌شود.

 این عقل امیرالمؤمنین (ع) است و در سایه چنین عقلانیتی است که آن عدالت هم می‌شود اجرایی گردد.





[1] تهذیب الاحکام (6/113) و مصباح المتهجد (ص788)

[2] تهذیب (6/58) کامل الزیارات (ص222 سند معتبر) و مزار شیخ مفید (ص 108)

[3] کلینی به سند صحیح از

[4] (بقره /282)

[5]  نساء/9

[6] (بحار 4/339).

[7] بحار 45/8)

[8] (قرب الاسناد/36).

[9] (کافی 8/23)

[10] (ابن ابی الحدید 16/46).

[11]  غافر/26

[12]  (بحار 44/391).

[13] الکامل 4/6).

[14] (وقعة صفین /115).

[15] (کافی 8/215).


[16] (بحار 47/185)

[17] (کافی 8/229).

[18] (بلاغات النساء /49).


[19] ‏( بحار 22 / 155(

[20] . (كافي 5/ 421)

[21] (بحار47/28)


[22] (شرح‏ نهج 18 /380)


[23] (کافی 7/210)،

[24] (وسائل 28/24).

[25] (کنز العرفان 2/342).

[26] (تهذیب 7/463).


[27] (بخاری 3/1359).

[28] تاریخ یعقوبی 2/203).