بسمه تعالی
مورخه: 1/12/1388
نظریه پرداز: دکتر محسن جوادی
مقدمه:
سعی می کنم به اختصار در رابطه با چالش های اخلاقی دنیای معاصر مطالبی را عرض کنم. البته در این جلسه طرح مساله می کنم تا این که به نظریه پردازی پرداخته باشم .
تعریف حیات اخلاقی:
حیات، زندگی و یا زیست اخلاقی به وضعیتی گفته می شود که فرد در آن حالت متعهد و معتقد به اصولی است که آن اصول به اختیار خودش نیست و برایش از قبل تعیّن پیدا کرده و او بدان ها معتقد و ملتزم است، چه در عمل و چه در حالت های درونی خودش و این اعتقاد و التزام در رفتار و روحیات درونی او تاثیر می گذارد و با هم هماهنگی دارند.
همیشه حیات اخلاقی مورد چالش و تهدید قرار داشته و مخصوص دنیای جدید نیست و همیشه از ناحیه وسوسه های شیطانی ، خودخواهی ها و لذت خواهی ها در معرض تهدید بوده است و همیشه این وضعیت لرزان و لغزنده بوده و انسان در برابر این قرار داشته و عواملی باعث می شده که انسان از ضعیت اخلاقی انحراف پیدا کند ولی در دنیای معاصر هم برخی از این ویژگی های مخرب، وسیع و عمیق شد و هم چیز های جدیدی به صورت سازمان یافته و وسیعی حیات آدمی را مورد تهدید و تخریب قرار دارد. این هم بیشتر ناظر به تجربه غرب است و این آسیب ها از غرب پیش آمده گرچه تا حد زیادی در جهان شرق دارد صورت می گیرد، یعنی مدرنیته و تفکرات جدید در بسیاری از جوامع شرقی جا افتاده و یا در حال افتادن است . مثلا چین یا هنگ کنگ با آلمان در این زمینه تفاوت چندانی ندارد. بنابر این ممکن است ما هم با این تجربه مواجه شویم و آن چالش ها پیش بیاد. این انتظار هم در دیگر جوامع و از جمله جامعه خود ما ممکن است به وجود بیاید.
مطلب دیگر این که تقسیم بندی شرق و غرب هم در این وضعیت کنونی قابل تامل و تردید است با توجه به امکاتات ارتباطاتی گسترده ای که هست. شاید در بخشی از خانه های شرقی، غربی ترین تفکرات پیدا شود از این جهت این تجربه قابل تعمیم در دنیای ما نیز هست.
اهم موارد چالش های اخلاقی را ابتدا به صورت عام بیان می کنم و سپس به موارد خاصی بیشتر می پردازم که 6 تا هفت مورد است که فیلسوفان اخلاقی آن را بر می شمارند و می گویند اگر حل نشود مشکلاتی را ایجاد می کنن.
تهدیدات و چالش های اخلاقی
- مرگ یا غیبت خداوند
مفهومی تحت عنوان مرگ خدا که در آثار نیچه مطرح بود یکی از عوامل تهدید زیست اخلاقی می باشد. در این که آیا بیان نیچه در باره مرگ خداوند تاییدی بود و می گفت همین طور هم هست و باید اندیشه خدا از ذهن و فکر مردم حذف شود- چون مفهوم مرگ خدا که هستی شناختی و آنتولوژیکی نبود بلکه بیشتر به ساحت فکر و اندیشه آدمیان بر می گردد، یعنی اگر گذشتگان دغدغه این را داشتند که در کارشان خدا چه می گوید این در الان از بین رفته است یا نه تاییدی نبود بحث دیگری است - ولی این مفهوم اولین چیز برای تهدید حیات اخلاقی است. گرچه خیلی از فیلسفوفان این تهدید را قبول ندارند و می گویند مرگ و یا غیبت خداوند در اندیشه آدمیان ربطی به اخلاق ندارد و مخرب آن نیست . شخصی به نام کانیلسون کتابی به نام اخلاق بدون خدا دارد که مطالعات میدانی نظری کرده و معتقد است که این دو با هم ربطی ندارند. جوامعی هست که غفلت یا غیبت خداوند در فکر و اندیشه آنها زیاد است ولی اخلاقی هستند مثل جوامع اسکاندیناوی مثل سوئد که از ایتالیای دارای خدا، اخلاقی تر هستند.
ممکن است که برخی از دوستان در فضای اسلامی خود ما هم تا حدی از این ایده دفاع کنند و بگویند به یک معنی اخلاق از دین جداست و مبانی اخلاق را از خدا یا دین نمی گیریم که بی توجهی به خدا تهدیدی برای اخلاق باشد. ممکن است برخی از روشنفکران ما که معتقد به احیای جنبش اعتزال هستند به نظر می رسد این دو را از هم جدا می دانند و هریک را دارای ارزش های جداگانه می دانند و حتی ممکن است ارتباط این دو را دارای مشکلاتی بدانند ولی به نظرم قابل تامل است، گرچه به یک معنی اخلاق مبانی اش را از دین نمی گیرد و نادیده گرفتن خداوند ممکن است به این معنا نباشد که ما معرفت، باور یا حیات اخلاقی نداشته باشیم. حتی می توان حیات اخلاقی را داشت. حتی متون دینی ما این را می پذیرد ولی این در مقیاس های کوچک درست است ولی در مقیاس های کلان خیلی جای تامل دارد چون نقش آفرینی خدا و دین در اخلاق محدود به معرفت و باور اخلاقی نیست تا بگوییم حسن و قبح اخلاقی را قبول داریم والسلام بلکه ما در مباحث بعد از مباحث اخلاقی یعنی در انگیزش ها به خداوند و نقش دین در اخلاق خیلی محتاج هستیم.
خلاصه این قسمت از بحث این است که چون در دوران معاصر بخش عظیمی متاثر از مدرنیته هستند، نگران غیبت خدا در زندگی نمی باشند و این ممکن است چالش و خطری برای زیست و حیات اخلاقی باشد.
- نسبی گرایی اخلاقی
نسبی گرایی یعنی این که در واقع اعتقاد به این که چیزی به نام حقیقت اخلاقی باشد و ریشه در واقعیت داشته باشد فارغ از جغرافی های مختلف، این چنین چیزی جود ندارد. این نظریه تقریر و تفسیر های مختلف دارد. جان کلام این که ارزش های اخلاق را آدمیان با هم توافق می کنند و تعیین می کنند. توافق هم گاهی روی مبنا می باشد. شهید مطهری به یک معنا در اخلاق، اعتقادش به نظریه اعتباریات است که سعی می کند آن را بر واقعیتی استوار کند ولی بسیاری معتقدند یک چیز سلیقه ای است.
البته ما باید فرق بین نسبی گرایی و کانتکسچوالی بگذاریم چون برخی می گویند فرق است بین اخلاق زنانه و مردانه مثلا و یا حتی بین خود افراد چون مثلا حسنات الابرار سیئات المقربین ولی این نسبی گرایی نیست. یکی از ارسطو می پرسد من رفتم پیش یک حکیم و این نسخه را داده و دیگری رفته همین درد را داشته ولی یک جور دیگر گفته است. ارسطو می گوید شما مثل دو مریض هستید که دو تا نسخه مختلف دارید ولی صرف اختلاف در دو نسخه مفهومش نسبیت نیست بلکه او زمینه و متن را متفاوت دیده است. هر تفاوتی نسبیت نیست.
نسبیت عبارت است از چیزی که ریشه در حقیقت و واقعیت نداشنه باشد. مثلاً ما در این جا می گوییم حجاب خوب است و به آمریکا که رفتیم بگوییم بی حجابی خوب است. ممکن است در ابتدا گفته شود که نسبی گرایی ضرری به اخلاق انسان نمی زند ولی واقعیت این است که ضربه می زند. یکی این که اخلاق را بی بنیان و سست می کند. فلاسفه اخلاق می گویند دلایل اخلاقی دلایل حاکم هستند و همیشه بر هر دلیل دیگری حاکم هستند. مثلا دلیل اخلاقی برای خوردن این غذای حرام حاکم است و شما نباید آن را بخورید. اگر شما نسبی گرا باشید این مفهوم از شما گرفته می شود چون ممکن است خوردن این غذا این جا حرام باشد و در جای دیگر نباشد لذا شما در این اعتقاد سست و متزلزل می شوید. برخی فکر می کنند که نسبی گرایی موجب تساهل می شود و درگیری ایجاد نمی کند و باعث یک نوع همزیستی مسالمت آمیز می شود ولی خیلی از محققان اخلاق بر این عقیده نمی باشند و معتقدند که این گونه نبوده و تساهل و تسامح به نسبی گرایی نیست و به این است که شما چگونه نسبی گرایی هستید. مثلا نازی ها بر اساس همین نسبی گرایی کارشان را پیش بردند و گفتند ما کار نداریم مردم دیگر چگونه اند، الان جامعه نازی این ایده را دارد و ما همین را قبول داریم هم رنگی با جماعت. پس هرجا نسبی گرایی باشد لزوما تساهل باشد و یا هر جا قطعیت بود خشونت باشد این گونه نیست. بنا بر این یکی از چیزهایی که آسیب می زند نسبی گرایی است که انواع مختلفی دارد مثل نسبی گرایی هنجاری، توصیفی یا متافیزیکی.
- اگوئیزم/ خودخواهی
گرچه این ویژگی در گذشته هم بوده ولی تبدیل به فلسفه نشده بوده است. مثلا در گذشته اگرخود خواهی می کرد ممکن بود بعدش پشیمان شود ولی امروزه فلسفه خود گرایی تشکل شده و می گوید دیگران اشتباه می کنند که از خود می گذرند باید خود خواه بود چرا عذاب وجدان دارید؟ این الان تبدیل به یک فلسفه شده است.
ما الان با این فرض داریم صحبت می کنیم که یک اصولی هست که فهم ما یا شهود ما این را پذیرفته و ما را ملترم به آن می داند نه این که اخلاق به معنایی باشد که ذهن ما آن را می سازد. پس خود گرایی اخلاقی که مفهومش این است که انسان کار را برای خودش انجام می دهد این خود هم نه خود معنوی. اگو مفهوم خود مادی را دارد و معنایش هم در چهار چوب مادیات است. پس این که علامه طباطبایی می گوید خودگرا هستیم و هرچه کنیم برای خود است این یک مقدار فاز بحث را عوض می کند و این ها نباید اشتباه شوند چون اگوئیزم در غرب به معنای لذات مادی با تمام انواعی که دارد می باشد و شامل حتی لذت دانش هم می شود و منظور فقط لذات پست نمی باشد.
- نظریه تکامل
یکی از دیگر تهدیداتی که در فضای ما معنا ندارد ولی در غرب جدی است نظریه تکامل است . نظریه تکامل داروین در غرب بازتاب ها و بازخورد هایی جدی داشت. داروین معتقد بود که نقشه و برنامه ای برای هستی و تکامل وجود نداشته است و افت و خیز ها ما را به این جا کشاند. آن چه که به اخلاق مرتبط می شد این است که فرایند حرکت در انسان و یا هر موجود زنده ای همیشه برای این است که چیزی را برای خودش بگیرد- تنازع بقا- . یکی از اصول نظریه تکامل خود گرایی و خود خواهی است. بر این اساس ژنها همیشه در صدد این هستند که برای ما بقاء ایجاد کنند که بقاء یا از طریق حفظ فیزیکی خود من است و یا از طریق تناسل. بر این اساس کسانی در فلسفه جدید غرب مقالاتی نوشتند و در مجلات خیلی معتبر چاپ و مشهور شد و گفتند برخی از افراد که رفتارهایی دارند که خارج از خودخواهی است به خاطر معلولیت های ژنتیکی است. مثلا رفتار های مادر را که یک نمونه خود گذشتگی و دیگر خواهی و عشق ورزی است بر همین اساسارزیابی می کنند.- البته نظریه تکامل یک نوع دیگر گرایی را می پذیرند که در نهایت به خود بر می گردد- ولی این که کاری کنید که هیچ چیزی به شما بر نگردد این را یک نوع عقب ماندگی به حساب می آورند و پلانتینگاه خیلی از این نظریه انتقاد کرد و مقاله ای در نیچر چاپ کرد و گفت علم نباید الحادی باشد بلکه باید مسیحیتی باشد، یعنی کتاب مقدس نیز در بردارند حقایق است و با حقیقت سرو کار دارد.
این در واکنش به کسانی بود که می گفت رفتارها اخلاقی به خاطر مشکل ژنتیکی است و مثلاً نعوذ بالله پیامبران نباید مورد الگو قرار بگیرند بلکه باید از این ها پرهیز کرد] چون ژن آنها معیوب بوده است.
این چیزی بود که خیلی به اخلاق ضربه زد چرا که اگرچه اخلاق همه اش دیگر خواهی نیست و چنین فکری اشتباه است ولی بخش زیادی از آن دیگر خواهی است و لذا به شدت اخلاق را نشانه حماقت می دانست. شبیه روایتی که می گوید اکثر اهل الجنه البلهاء گرچه ذیل این روایت را کم می آورند ولی در بحار هست که و ما الابله؟ که امام فرمودند الابله العاقل فی الخیر و الغافل عن الشر؛ از شر غافل است . این در واقع همین حرفی است که این ها می زنند ولی در روایت ما این ها اهل بهشت هستند و این نشان می دهد که مشکلی در این نظریه وجود دارد که باید بازبینی شود. البته این نظریه در ابتدای بحث است و زیاد به آن اشکال شده است. کسی به نام ریچارد داوزکین که کتاب هایش یکی از پرفروش ترین کتاب های الحادی است و به زبان روز می نویسد به خصوص کتاب معروفش «توهم خدا» که شاید صدها بار چاپ شد. این ها تلاش کردند که نظریه تکامل را درست کنند ولی باز در جای خودش قابل تامل است.
- الزامات و تقاضاهای زیاد اخلاقی
یکی از تهدیدات در ناحیه اخلاقی که با فضای ما نیز منطبق می باشد عبارت است از تقاضاهای زیادی که هزینه زندگی اخلاقی را برای انسان زیاد می کند. یعنی اگر اخلاق خیلی پررنگ باشد و الزامات و دیمندها و تقاضا ها به گونه ای باشد که غیر معقول باشد به گونه ای که انسان احساس کند زندگی برایش سخت و پر هزینه است ناخودآگاه به زندگی اخلاقی ضربه می زند و یکی از تهدیدات است. ما تقاضاهای اخلاق را باید کم کنیم. خیلی از اخلاق ها در راستای منافع خود ماست. ما اگر تقاضاهای اخلاقی را زیاد کنیم که افراد معمولی احساس کنند به صرفه نیست که اخلاقی زندگی کنند این موجب فرار از ازست زندگی اخلاقی می شود. افراد کمی هستند ک حاضرند به هر قیمتی اخلاقی زندگی کنند. در اخلاق امروز ما یکی از مشکلات همین هست.
چیزی به نام بی طرفی در اخلاق هست که می گویند اخلاق جای بی طرفی است یعنی مثلا اگر مادر شما مریض است و از آن طرف سه نفر دیگه هم مریض هستند و شما پولی دارید که یا هزینه مادر باید بشود و یا سه نفر دیگر را سالم کند در این جا طبق مبانی اخلاق جدید سود گرا ها باید پول را به آن سه نفر بدهید چون سه نفر زنده می شوند ولی در این طرف یک نفر، پس در اخلاق باید بی طرف باشید. این یکی از اصول اخلاقی سود گرایی است و این اخلاق را سنگین می کند و انسان می گوید این غیر معقول است. در جهان اسلام من ندیدم که کسی روی این کار کرده باشد؟ آیا اسلام بی طرفی را قبول دارد یا نه؟ جوابش خیلی سخت است گرچه به صورت ارتکازی چیزی توی ذهن است مثلا حق تقدم مادر ولی این تا چه اندازه درست است؟ این خیلی جای کار دارد مثلا صرف مادری خصوصیت دارد و یا چون کمک به من کرده است. در این حوزه هم مشکلات زیادی دارد. یکی از دانشگاه های انگلیس این پروژه را ملی اعلام کرده و حتی از مسلمانان هم خواسته است که نظر بدهند و این نشان می دهد که مشکل عمیقی در این زمینه دارند. این، آنرزی نیبل و دیمند ها و الزامات زیاد، نهایتا ممکن است باعث ضربه به اخلاق بزند و این در فضای ما هم هست و ما در این زمینه خیلی فکر نکردیم و تقاضاهای اخلاقی مان از همه در یک حد است از زن و مرد و بزرگ و کوچک و ... لذا درخیلی جاها اخلاقی زندگی کردن را از دست می دهیم، در حالی که باید فکر کرد که مثلا کاری که یک عارف می کند ما آن را برای جوانان می گوییم و همان تقاضاهای یک فرد اخلاقی کار کرده را از این جوانان می خواهیم. این کارکرد اخلاق را از بین می برد. بله ممکن است یک صورت بندی ظاهری حفظ شود ولی به نظرم روی این موضوع باید بیشتر کار شود.
- وجدان های دروغین و یا احساس تکلیف های دروغین
این عامل نیز یکی دیگر از چیز هایی است که به اخلاق ضربه می زند. بر خلاف ریاضیات و یا در دیگر علوم که قیاس نقشی اساسی دارد یکی از ساز و کار های معرفت اخلاقی وجدان و شهود و ارتکازات است که گرچه ممکن است در آن ها نقدی باشد ولی نمی توان آن را نادیده گرفت. در اخلاق شما شاغول صافی ندارید مثل ریاضی تا مسائل را با آن بسنجید. در قدیم هم افلاطون می گفت دانش اخلاق مثل ریاضی است و از قیاس استفاده می کنیم و قطعیت دارد ولی ارسطو می گفت مدل اخلاق پژشکی است و شبیه آن است و دقت لازم ریاضی را ندارد یعنی در نسخه نویسی احتمال اشتباه هست و جهان اسلام به سمت ارسطو رفت و لذا به اخلاق می گفتند الطب الروحانی. ابن حزم اندلسی پیشنهاد کرده بود که ما بیمارستان های اخلاق هم درست کنیم غیر از روان شناسی وتیمارستان. بلکه برای اخلاق هم مطب درست کنیم و ملاصدار بدون اشاره به اسم ایشان مطرح می کند که مشکل مطب های اخلاق – البته با تعبیر من- این است که مریض هیچگاه مراجعه نمی کند چون فکر نمی کند که مریض است تازه خوشحال هم هست و لذا حضرت علی هم می فرماید که پیامبران طبیب روحانی هستند و دوّار به طب خودشان می باشند.
این که هر کس بگوید وجدان و تکلیف من این را اقتضاء می کند که چنین کنم این یکی از ضربات است. مثلا عملکرد القاعده و طالبان و غیره ممکن است عده ای شان از همین باب باشد و می دانیم که افراد متنوع هستند و دارای وجدان ها متفاوت هستند. البته به نظرم یکی از امتیازات شیعه این است که وحی را در بستر عقل تحلیل می کند و هرچه را به نام دین باشد نمی پذیرد. در دانشگاهی در کویت در سمیناری یک جانی خیلیاز این وجدان اخلاقی و تکلیف اخلاقی خیلی دفاع می کرد و از عملکرد کسانی که این گونه رفتار می کنند. من به او گفتم در اسلام برخی کار ها دابل افکت هستند یعنی دو اثر دارند. هم مثبت و هم منفی. ممکن است برخی کارها دارای اثر مثبت باشند ولی از آن طرف ممکن است که اثرات منفی ای به بار بیاورند و الان خیلی از مشکلات در این باره هست. مثلا افراد اخلاقی به همین خاطر در حوزه ژنتیک کار نمی کنند چون می گویند دابل افکت است چون ما کار می کنیم سرطان را درمان کنیم ولی استفاده های خیلی بدی از آن می کنند و این مشکلاتی را ایجاد می کند لذا نمی توانند صرفا برای یک نیت خوب یا کار خوب دست به آن کار بزنند. من در ادامه به او گفتم که این گنه دفاع کردن از کارهای دابل افکت خلاف اسلام است و او گفت که مگر روایت پیامبر را نخوانده ای که یک نفر شتری را رفته بود که آب دهد و دید جایی نیست شتر را ببند و شتر رفته بود. بعد برای این که کسی دیگر شترش را ببندد سنگی را آن جا گذاشت. یک نفر دیگر آمده بود و آن را ندیده بود و زمین خورده بود و لذا رفت خدمت پیامبر و شکایت او را کرد و او گفت برای بستن شتر دیگران کردم و پیامبر فرمود کلاهما فی الجنه انما الاعمال بالنیات . نیت مهم است و نه اتفاقی که افتاده.
من دیدم که این یک نوع کج فهمی و اشتباه است و این ناشی از این است که هر چه در اختیار دارد به عنوان متن دینی، فکر می کند لازم نیست که آن را ارزیابی کند و این امیتاز شیعه است که می پذیرد که خیلی از این چیزهایی که به عنوان احساس تکلیف است آن ها را محک عقلانی زند.
نکته دیگر این است که برخی از این ها در جامعه ما مصداق پیدا نکرده است چون تفکر علمی خیلی رخنه نکرده در ما و منظورم از تفکر علمی نچرالیزم است که دو صور ت دارد: یکی این که طبیعت گرایی است و الحاد می باشد مثل مارکسیسم . این تکلیفش روشن است و با دیانت سازگاری ندارد ولی در این که نچرالیزم متدولوژیکال با دین سر سازگاری دارد یا نه مورد اختلاف است. این قسم به معنی این است که به لحاظ متدلوژی چنان تحقیق کنید که گویا خدایی وجود ندارد. مثلا وقتی می خواهید ریشه یابی کنید که چرا باران آمد یک روش این است که کسی بگوید که خدا کرد. این یک روش است ولیرش دیگر این است که بگوید من خدا رو قبول داریم ولی کفش دین را باید از پا در آورد و باید گفت در این تحقیق چیزی به نام خدا وجود ندارد و یا دخالتی نمی دهیم و مثل یک عالم نچرالیسم معمولی تحقیق می کنیم. الان خیلی از علوم ما این گونه است. الان دعوای علوم دینی و غیر دینی سر همین است و پلانتینگا که می گوید عالم حق ندارد که در تحقیقش آموزه های دین را کنار بزند چون آن ها هم حقیقت هستند مثل دیگر حقیقت ها. چنین تفکری در بدنه جامعه ما رخنه نکرده و مشکلات مربوط به این بحث ها در جامعه ما نیست ولی آن چه در جامعه هست چند تایی را عرض می کنم:
- غفلت و یا غیبت خداوند در اندیشه ما
این موضوع پیچیده ای است و تاملات زیادی را می طلبد. یک کتابی را به زبان آلمانی در باره نو معتزلیان دیدم گرچه این عنوان غلط انداز است گرچه در باب حسن و قبح می گفتیم ما شبیه معتزلیان هستیم. ولی این اعتراض هست که چرا شیعه را در ذیل معتزله بحث می کنند ولی واقعا چجور معتزلی ای؟ ما اگر بخواهیم به لوازم حسن وقبح عقلی وفادار بمانیم به این راحتی نمی توانیم با وضعیت فعلی از تفکر دینی مان سازگار باشیم و مشکلات زیادی را باید حل کنیم و جایگاه روشنی که برای درک اخلاقی و عقلی خودمان از عدالت و یا برخی مفاهیم قبول داریم بدانیم. برخی از بزرگان مثل ابن سینا متوجه مشکل شدند و حسن و قبح را جور دیگری مطرح کردند و متفکران بعدی تابع او شدند نه معتزلیان. ابن سینا گفت حسن عقلی یعنی چیزی که شرع می گوید. بعد از گفتن شرع، عقل حسن آن را درک می کند و این هم با معتزله متفاوت است و هم با اشاعره چون از یک نوع حسن و قبح دفاع می کند ولی حسن و قبحی که بیشتر بعد از ابلاغ شرع است و تعارضی با آن ندارد و چالشی با آن ندارد ولی آن چه معتزلیان ابتدا می گفتند چالش زا است و این نکته هست که عقل من این گونه می گوید ولی روایت و یا فقه چیز دیگری می گوید و این چیزی است که امروزه می گوییم با عقل درک می شود مثلا مباحث حقوق بشری.
بنا برین، این مفهوم غیبت خداوند که تهدید برای اخلاق است باید روشن شود به چه معنا تهدید است. بزرگانی مثل شهید صدر بحث را از معرفتی بودن خارج کرده و به انگیزش برده اند و گفتند بحث خدا را در حوزه اخلاقی بیاوریم نه به این معنا که چیزی را که من نمی دانستم خدا به من یاد داده است بلکه معتقد است نقش اساسی ای که غیبت خداوند در ذهن بشر امروزی در جامعه می تواند ایفا کند این نیست که معرفت اخلاقی را دچار مشکل می کند بلکه معرفت اخلاقی وجود دارد اما التزام اخلاقی را از بین می برد. انگیزه های مضاعف باعث می شود که با فقدان خداوند الزامات و انگیزه های اخلاقی از بین برود. مثلا ارسطو می گوید سقراط بعضی وقت ها چنان صحبت می کند که فقط بر خودش منطبق است چون او می گفت دلیلی ندارد که کسی چیزی را بداند و خلاف آن را انجام بدهد. ارسطو می گوید برای سقراط دلیلی ندارد ولی برای دیگران خیلی دلایل هست که بر خلاف علمشان کار کنند.
بخش مهمی از غیبت خداوند باید رویش کار کرد و نرفت به سمت این که حسن و قبح مستقل هستند و اخلاق مستقل. نقش آفرینی دین در حوزه انگیزشی خیلی می تواند نقش آفرین باشد.
اگر دوستان نکاتی داشته باشند خوشحال می شوم که بیان بفرمایند.
سوال) از سیصد چهار صد سال اخیر که دولت ها سکولار شدند چگونه شده است که آنها اخلاقی تر رفتارمی کنند تا جوامع دینی؟
جواب) فکر کنم مرحوم طباطبایی این مطلب را طرح کرده اند که چرا در غرب اخلاقی تر هستند؟ ایشان می گویند بخشی از اخلاق مربوط به تادیب و تربیت است و مقداری از آن ربطی به خدا ندارد بلکه برای آسایش و آرامش زندگی اجتماعی است ولی آن مراتب از اخلاق که به تهذیب نفس و معرفت و کمال خواهی مربوط است در این زمینه غربی ها خیلی ضعف دارند بر خلاف لایه های اخلاقی که مربوط به اجتماع است. بله این سطح از اخلاق که در غرب بیشتر مربوط به سود و منفعت های اجتماعی شان است نمود دارد لیسطح دیگر نه. مثلا این ها همجنس گرایی را خوب می دانند در حالی که ما این را یک امر غیر اخلاقی می دانیم. شکوفایی اخلاق مثل ایمان و توکل و ... که به نظر آکویناس مربوط به مفاهیم اخلاقی است در غرب به این لایه از اخلاق توجه چندانی نمی شود. پس به نظرم این سطح از اخلاق اجتماعی ربطی به دین دار بودن یا نبودن جامعه ندارد .
نکته دیگر این است که من اساسا ً قسمت اول کلام شما را قبول ندارم یعنی به نظر من حتی جوامع غربی بی دین نمی باشند. ما نمی توانیم کل جوامع غربی را مصداق بی دینی قرار بدهیم به دو دلیل. آنها و یا جامعه ای مثل آمریکا حتی به دین مدنی افتخار می کنند و آن را ضامن بقای خودش می داند و حتی از این بیشتر را هم می پذیرند. اما در این که دانشگاه هایشان بی دین شده اند حرفی ندارم بر خلاف جوامع شان.
شهید مطهری هم می گوید خیلی از رفتار های اخلاقی در غرب به خاطر نقش دین در دوران قبل بوده است و نباید وضعیت فعلی را فقط قبول کرد. در وضعیت فعلی اگر قضاوت کنید پشت آن اعتقادات دینی نیست ولی اگر بررسی کنید به نقش دین خواهید رسید و به این حالت, نظریه علّی می گویند.
این نظریه علّی آقای کریپ کریه می باشد . پس خیلی از این اخلاقیات نهادینه شده به خاطر دین است. گرچه من اعتقادم این نیست که هرجا بی دینی شد حتما بی اخلاقی است. از اول تاکید داشتم که می توان اخلاق داشت بدون دین. حرف من این است که اگر دین درست تفسیر بشود می تواند در اخلاق نقش به سزایی داشته باشد گرچه دین می تواند بد تفسیر شود. شهید مطهری در باره آیه هل ادلکم الی تجارة تنجیکم من النار ... می گوید تجارت به معنای پول و سرمایه است نه معامله کردن؛ و سرمایه در این آیه ایمان است و توضیح می دهد که دین سرمایه است نه نتیجه و تضمین و غربی ها به آن می گویند بد فکت. از این سرمایه هم می توان خوب استفاده کرد و هم بد.
دین در بعضی جاها بد طرح می شود و این می تواند بدترین خیانت ها را به اخلاق داشته باشد و آن را از بین ببرد. به یک معنی دین داری اگر خوب نباشد ضد اخلاق می شود ولی این که در غرب چه قدر اخلاقی هستند جای تاملات زیادی دارد چون غربی را که شما توصیف می کنید با غرب فعلی به نظرم متفاوت است. این گونه نیست که برخی فکر می کنند. یا حداق من در این مقام نبوده ام که تحلیل آماری داشته باشم.
س) به نظرم راهی برای تحقیق آماری در این زمینه ها وجود دارد از روی اوضاع اجتماعی و ناهنجاری ها، رابطه دولت با مردم، سطح رفاه و ... می شود داوری کرد و یا معیار های عینی و علمی جود دارد که می توان با آنها داوری کرد؟
ج) من نفی نمی کنم ولی من در مقام بررسی و داوری آماری نمی باشم.
س) الان شما از موضع متفکر متدین به قضیه نگاه می کنید اما از این موضع بیرون بیاییم و از خدا با همه الزامات اجتماعی اش و سخن گویان شریعت او و نهاد های اجتماعی بر آمده از آن باید تحلیل کرد و جمع بندی کرد و الاّ دچار مغالطه خواهیم شد. به نظر من سوئد را با ایتالیا نباید قیاس کرد باید سوئد اخلاقی بی دین را با سوئد اخلاقی دین دار مقایسه کرد گرچه این یک قضیه شرطیه خلاف واقع است.
مثلا قم دیندار فعلی را با اخلاقی که دارد و قمی که اگر دین دار نبود باید مقایسه کرد، چرا که قم همینجوری قم نشده است و از یک همزیستی هزار ساله با حوزه علمیه بر خوردارد است که از مزایا و محاسن و معایب آن متاثر بوده است و این گونه باید تحلیل کرد و لذا به راحتی نمی توان نظر داد مگر این که کار آماری کرد و آثار مثبت و منفی دین را تحلیل کرد.
نکته دیگر در باره مطلبی می باشد که از علامه طباطبایی نقل کردید که به نظرم بیشتر روی آن تامل باید کرد و به عنوان سوال عرض میکنم و آن این که تمایز گذاشتن بین دو ساحت اخلاق است که یک ساحت آن شکوفایی در سایه اخلاق الهی است و ساحت دیگر این که اخلاقی که به عنوان نظام تنظیم کننده روابط اجتماعی است که از هم تفکیک هم نمی شوند گرچه دو مقوله اند. به نظر من بحث شما از ابتدا ناظر به ساحت اجتماعی اخلاق می باشد و نه ساحت و بعد الهی بودن اخلاق که منجر به شکوفایی معنویت انسان می شود. اگر مراد از اخلاق ساحت خدایی باشد تماما اشکلات شما جدی است و بحث تکاملش به شکل دیگری می شود و یا نسبی بودن. چون انسان با یک مبدا مطلق سرو کار دارد ولی بخش دوم را به راحتی نمی توان از کنارش گذشت حتی نسبی بودنش. چون تمام پاسخ شما به نسبی بودن این بود که نسبی بودن اخلاق را شل می کند. خب بکند، چون اگر شما سود محور و منفعت طلب باشید خودتان دچار نسبی گرایی در داوری شده اید و اگر مطلق نگاه می کنید اگر نسبی بودن حق است حالا نسبی بودن هر چه را می خواهد شل کند و یا سفت بکند این که اشکالی ندارد. به نظرم در ساحت اخلاق عبادی و الهی بحث ها شکل دیگری پیدا می کند ولی در این ساحت اجتماعی خروجی جوامع مختلف نشان می دهد که بحث ها و بسیاری از پاسخ ها دچار مشکل است.
جواب) شما اگر تاملی کنید که می گویید این دو ساحت جدا هستند- گرچه من از جهت روشی این دو ساحت را از هم جدا تلقی کردم - ولی آیا واقعا این ها در تفکر دینی ما از هم جدا هستند؟ این شبیه چیزی است که ابن سینا در اشارات که برهان نبوت را تقریر می کند که خیلی ها تلقی کرده اند که ایشان می گوید که پیامبران آمده اند تا قانونی باشد که ما زندگی کنیم و اشکال بر آن شده که مگر این همه جوامع که پیامبر ندارند قانون ندارند و حتی ممکن است زندگی آنها از ما بهتر باشد. برخی جواب داده اند که منظور از قانون برای زندگی در حد دنیایی نیست بلکه فراتر از آن است. پس تفکر و معرفت دینی ما اجازه نمی دهد که این دو ساحت را از هم جدا کنیم.
آیا می توان گفت که ما دغدغه معنوی فقط داریم و کاری به زندگی اجتماعی نداریم؟ به نظرم این گونه نیست و نمی توان هریک را جدای از دیگری دانست. سخن این است که اگر فقط این را- آمار های اجتماعی را که برشمردید- ملاک قرار دهید و این گونه داوری کنید با مشکل برخورد می کنید. در یک آماری، ملاحظه شده که احساس رضایت از زندگی در مردم نیجریه خیلی بیشتر از آمریکا است و حال آن که سطح رفاه در آمریکا ده ها برابر بیشتر از نیجریه می باشد. اگر این ملاک باشد با چه هزینه ای؟چه چیزی در این سنت از دست رفته و از دست داده اند تا این سطح از اخلاق اجتماعی را به دست بیاورند در حالی که می توانستند این همه هزینه را از دست ندهند. شما فقط دارید سود را حساب می کنید ولی من هزینه و سود را دارم با هم حساب می کنم. لزومی نداشت این همه هزینه شود برای این سطح از اخلاق. به نظرم حرف علامه هم درست است یعنی با صرف نظر از دین می شود کارهایی اخلاقی کرد ولی این شبیه حقوق است که ضمانت هایی هم دارد ولی این با اخلاق الهی ربط ندارد و من آن سطح را منکر نیستم.
بحث نسبی شدن را من هم حق به شما می دهم چون من در مقام استدلال در این زمینه نبودم و دلیل رد آن هم فقط ضرر داشتن آن نیست چون این هم خودش نسبیت است. نقد های جدی دیگری دارد مثل بی مبنا شدن اخلاق و فقط خواستم که توجه بدهم که ما از و ضعیت غرب خوشمان می آید و امتیازات خوبی هم دارند ولی یک چیزی که هست این است که آیا می توان مزایای غرب را داشته باشیم ولی چیزهایی که بخش اعظمی از غربی ها از دست داده اند ما از دست ندهیم. چون رواج عمومی جامعه آنها این است که خیلی از جنبه های دینی را از دست داده اند.
س) بله این هم مهم است و اعتقاد دارم که در غرب معنویت به شدت لطمه دیده است اگر معنویت را از اخلاق جدا کنیم. مسلم است که اغلب انسان های غربی نگاهی به آسمان ندارند و انسان احساس می کند هیچ برخوردی با خدا ندارند بر خلاف این جا که با همه بدی هایی که ممکن است باشد نماد ها و جلوه های خدا را می توان یافت و این در جنبه معنوی هم تاثیر گذار است. من منکر این ها نیستم فقط این را می خواهم بگویم که اگر رابطه انسان با خدا را یا به تعبیر برخی اخلاق خادم و مخدوم را بپذیریم این ها چگونه رابطه ای با هم دارند آیا خروجی اخلاق در خدمت معنویت است یعنی اگر اخلاق توانست جامعه ای امن، آرام، با روابط انسانی، با صلح و عدالت برقرار کند این زمینه رشد معنویت را فراهم نمی کند؟ و یا نه تک تک دستور العمل های اخلاقی به نحوی که ممکن است ما نفهمیم در معنویت تاثیر گذار است باید به آن ها عمل شود؟ مثلا آیا مهمان نوازی که خوب است چون در آن جامعه عربی بیابان نشین برای آرامش انسان بوده و نتیجه و خروجی اش در خدمت معنویت است و یا نه بین آن سفره گسترده و معنویت ارتباط برقرار است؟ اگر دومی را بگوییم امروز که همه پول دارند و رستوران همه جا هست و دیگر نیازی به تاکید بر مهمان نوازی نیست و مثلا به جای آن، انظباط اجتماعی را توصیه باید کرد.
آیا واقعا تک تک الزامات اخلاقی ما با معنویت گره خورده است یعنی ما باید به تک تک گزاره های اخلاقی تن بدهیم و این همان الزامات اخلاقی را بالا نمی برد که خودش یک آسیب بود؟ یا این که ما به خروجی نظام اخلاقی توجه کنیم که اگر دل ها امن تر و آرام تر و جامعه امن تر باشد جامعه دین دار تر می شود؟ این ها استدلال میدانی یا نظری می خواهد و صرف این که غرب با به دست آوردن اخلاق اجتماعی معنویت را از دست داد نمی توان استناد کرد؟
ج) به نظرم با هم اختلاف مبنایی داریم و من قبول ندارم که خروجی منظور است. آیا همه فضیلت مهمان داری به این بوده که کسی در راه نماند و یا به خود انسان بر می گردد که اهل گذشت باشد و اهل ایثار؟ به نظرم به خود انسان بر می گردد. به اعتقاد من نظام دینی و آموزه های دینی در یک چهار چوبی قابل پذیرش هستند و آن چهار چوب را هم قبلا گفتم که باید تفسیر درستی از دین داشت ولی سخن شما را عجیب می دانم چون داوری ما از خروجی ها بر چه اساسی است؟ بر اساس یک امنیت؟ این سطح داوری بر اساس شخصیت های افراد متغیّر است. اگر من یک شخصی سطحی باشم ممکن است به همین خروجی سطحی راضی بشوم ولی اگر من به مدل دیگری بیندیشم و ذائقه و سلیقه ای دیگر داشته باشم ممکن است نظم ظاهری و آرامش ظاهری را خوب ارزیابی نکنم. مبنای داوری شما در این جا کیست ؟ گیر کار این است. بله یک مقدار را همه توافق داریم و حرف شما درست است ولی یک پیچیدگی هایی هست در خروجی ها و ممکن است یک نظر نبوی این خروجی ها را قبول نداشته باشد و بگویید این گام اول است و لایه های مهم تر دیگری نیز هست و لذا باید به متن و نص دینی دوباره رجوع کرد. قضاوت ها بر اساس خروجی ها کار بسیارسختی است.
س) آیا اخلاق علم است؟ و اگر هست یا نیست آیا مبانی اخلاقی ما از دین گرفته می شود و یا این که مبانی اخلاقی چیز دیگری است که انسان ها آن را می سازند. سوالم ناظر بر فرمایش امام حسین است که می فرماید اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید. این دو را می شود جدا کرد؟
دیگر این که اندیشمندان غربی که ملحد شناخته شده اند حالا یا خودشان یا مکتب هاشان ، آیا ملحد بوده اند و یا این که برای ایجاد جنبشی در جامعه این صحبت ها را گفته اند؟
نکته دیگر که گفتید نازیسم بر اساس نسبی گرایی بوده ولی فکر می کنم بر اساس مطلق گرایی بوده است؟
ج) اگر منظورتان از علم معرفت است بله علم است ولی اگر منظورتان از علم، تجربی باشد علم نیست. جواب دیگر این که بله مبانی اخلاق از دین جداست چون دین ما باید اخلاقی باشد نه این که اخلاق ما دینی باشد و نمی تواند اخلاق مبانی اش را از دین بگیرد. بله می تواند اصولش را از دین بگیرد چون اصول همان حلقه های وسط است و اگر دین نتواند این کار را بکند بخش اعظمی از دلایل نبوت مخدوش می شود.
راجع به ملحد بودن افراد ارسطو جمله بسیار جالبی را می گوید و آن این که اپیکور از لذت گرایی دفاع کرد و حال آنکه خودش این گونه نبود و کاش این گونه از لذت گرایی دفاع نمی کرد چون این تاثیرزیادی داشته. این که این ها ملحد بودند یا نه نمی توانم قضاوت کنم ولی اگر ملحد نبودند ولی نظر ملحدانه می دادند این فلسفه می شود و خیلی خطر ناک است به قول ارسطو.
مطلب دیگر این بود که من نگفتم نازیسم نسبی گرا بود یا نه؟ حرف من این بود که در جامعه آلمان آن روز این هم رنگ جماعت شدن و نسبی گرا بودن خیلی خطرش بیشتر بود. من خواستم بگویم که لزوما این گونه نیست که هر کس نسبی گرا باشد اهل تساهل و تسامح است و هر کس اهل مطلق انگاری باشد اهل خشونت می باشد بلکه ممکن است برعکس هم باشد گرچه ممکن است نسبی گرایی بیشتر با تساهل سازگار باشد.
والسلام علیکم رحمة الله و برکاته