بسمه تعالی
بررسی چالش های اخلاقی در دنیای جدید (نهیلیسم)
دکتر محسن جوادی
7/3/90
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
توفیقی است که دومین بار در محضر سروران گرامی، که بعضاً از اساتید خود بنده هم هستند، و سخت است صحبت کردن در حضورشان، در مورد چالشهای اخلاقی بنیادی جدید، صحبتی داشته باشیم. عنوان این جلسه، نهیلیسم اخلاقی یا کوچک انگاری یا نیست انگاری اخلاقی عنوان شده است، در واقع پرداختن به کل مقوله نهیلیسم، داستان مفصلی را میطلبد که شاید با زمانی که ما در اختیار داریم، و موضوعی هم که ما در اختیار داریم و قرار است، در مورد نهیلیسم اخلاقی صحبت بشود، خیلی تناسبی ندارد. من سعی میکنم یک تاریخچه خیلی کوتاهی را در مورد نهیلیسم اخلاقی اشاره کنم، ولی بدون اینکه به تفاصیل این بحث بپردازیم، و تأکید ما روی نهیلیسم اخلاقی خواهد بود.
اولین بار کسی به نام« فیلی پیش جاکووی» این اصطلاح یا لغت نهیلیسم را که از یک واژه لاتینی که به معنای نیستی، نیستانگاری است، وارد ادبیات فلسفی کرد، و یک نامهای به یکی از فیلسوفان ایدئالیزم آلمان به نام فیخته یا فیشته، که هر دو اسمش در فارسی آورده اند ، نوشت و در این نامه اشاره کرد، که تأکید جریان فلسفی که فیشته نمایندهاش بود، یعنی ایدئالیزم بر مفهوم کمرها کردن نقش واقعیت در معرفت و در شناخت نهایتاً به نهیلیسم خواهد انجامید، این سخنی بود که در آن نامه جاکووی به فیخته نوشت، و گفت که تأکید فراوان شما بر ایدئالیزم کار را در نهایت به این خواهد انجامید، که ما یواشیواش به این اعتقاد برسیم، که اساساً واقعیتی وجود ندارد، این همه تأکید است که روی مقوله ایدئالیزم و اصالت ایده و فکر و تصور و اینها میشود.
بعدها هگل به نامه ی جاکووی به فیخته جواب داد، و دفاع کرد، ولی وارد این جزئیات نمیشویم تا میرسیم به کسی به نام نیچه در آلمان که معروف است، و همه شما اسمش را شنیدید، نیچه از دو جور نهیلیسم صحبت کرد: نیستانگاری منفعلانه و نیستانگاری فعال.
در مورد نیستانگاری منفعلانه، اعتقاد نیچه این بود که بشر یا به تعبیر ایشان آخرین بشر به جایی خواهد رسید، که متوجه خواهد شد که حقیقت، یک داستان و یک افسانهای است، که به اشتباه در ذهن بشر رفته است، چیزی به عنوان حقیقت و تعهد به حقیقت و جستوجوی حقیقت وجود ندارد، چون اساساً چیزی نیست بیرون انسان و برای انسان که انسان در صدد یافتن آن باشد، و لذا آخرین بشر به قول ایشان به نوعی نهیلیسم منفعلانه اعتقاد پیدا خواهد کرد. لازمه چنین اعتقادی غرقشدن در لذت و زندگی، لذت از آن جهت که خوشی و شادمانی ایجاد میکند، خواهد بود. آخرین بشر به این نکته خواهد رسید، که این افسانهها را باید کنار بگذارد و زندگی خودش را وقف خوشی بکند. منتهی بعد از این نوبت به ابر مرد خواهد رسید، که او از یک نهیلیسم اکتیو دفاع خواهد کرد، یعنی او هم متوجه خواهد شد که واقعاً چیزی وجود ندارد، ارزشی وجود ندارد، حقیقتی وجود ندارد، اما فرق او با آن قبلی این است، که این خودش ارزش را خواهد ساخت ، حقیقت را خواهد ساخت ، موضوع بحث نهیلیسم خیلی فراتر از بحث نهیلیسم اخلاقی است، چون ما الان بحث مان فقط در نهیلیسم اخلاقی است، یعنی در حوزه ارزشها، نه نهیلیسم به طور کلی که هیچ حقیقتی را نمیپذیرد، هیچ واقعیتی را نمیپذیرد، بلکه فقط در حوزه اخلاق میخواهیم بحث کنیم، در مورد حقیقتهای اخلاقی.
عنوان صحبت اینجا، نهیلیسم اخلاقی به عنوان یک چالشی برای اخلاق است. ابتدا یک توضیح کوتاهی راجع نهیلیسم اخلاقی، و واژه و تفکر نهیلیسم اخلاقی خدمت شما خواهم داشت، بعضیها میگویند این خود اخلاق است، نهیلیسم اخلاقی یک مکتبی است در اخلاق، چطور این را چالشی برای اخلاق حساب میکنید؟ عدهای زیادی اعتقادشان این است، که این خودش یک مکتب اخلاقی است، نباید به عنوان چالش اخلاق حساب شود. روی این جهت، من خدمت شما یک صحبت کوتاهی سعی میکنم داشته باشم ،و بعد یک جمعبندی داشته باشیم.
تعبیر نهیلیسم اخلاقی، البته خیلی تعبیر رایجی نیست، شما کتابهای فرا اخلاق و اخلاق را بگردید، این واژه خیلی کاربردی ندارد. نهیلیسم اخلاقی، در کتابهای خیلی دقیق و عمیق ، مثلاً در دایرهالمعارف بِکِر، نهیلیسم اخلاقی مدخل نخورده است، در حالی که این دایرهالمعارف مختص به همین اخلاق است، در کلیت نهیلیسم یک توضیحاتی دادند، البته چون دایرهالمعارف اخلاق است، بیشتر تطبیق کرده بر حوزه اخلاق، ولی خیلی واژه تخصصی نیست، و لذا بیشتر در ادبیات ثانوی اخلاق، زیاد کاربرد دارد تا ادبیات اصلی اخلاق، اما محتواش و ایدهاش چرا، حالا به این اسم هم نه، این ایده کاملاً رایج است در اخلاق، و مدافعانی هم دارد، که توضیح خواهم داد.
نهیلیسم اخلاقی طبق همان تفسیری که از نهیلیسم اخلاقی اشاره کردم، یعنی در واقع نیستانگاری، در حوزه اخلاق اعتقاد دارند، چیزی به عنوان ارزشهای اخلاقی، واقعیت ندارد. ارزشهای اخلاقی که ما اعتقاد داریم، مثلاً خوب و بدی وجود دارد، باید و نبایدی وجود دارد، این باید و نبایدها راهنمای ما هستند، نقشهای هستند برای اینکه ما مطابق با آن به سعادت برسیم، مطابق با آن به کمال برسیم، اعتقاداتی که ما در حوزه اخلاق داریم، ما میتوانیم این راه را به دیگران نشان بدهیم، این جور مضامینی کلاً در نهیلیسم اخلاقی کنار نهاده میشود، چیزی به عنوان ارزش اخلاقی در واقعیت، در صفحه هستی وجود ندارد، که تا کسی ادعا کند، من این را کشفش کردم، ادعا کند که باور من حقیقت است، حقیقیتر و درستتر از باور شما است، اینجور مقولات در نیستانگاری اخلاقی باید کنار برود. اعتقاد این است که به اصطلاح وصف اخلاقی یا زبان اخلاقی را باید کنار بگذاریم ، یعنی دیگر باید از دست این واژگان رها بشویم، اینها واژگانی هستند که بیخودی در ادبیات زبان آمدند، و ناشی از توهمات گذشتگان ما هستند، اما بعضیها به این شدت نیستند، مثلاً میگویند یک معانی جدیدی باید به این واژگان بدهیم، که اشاره به حقیقت نباشد، اشاره به واقعیت نباشد. بیشتر نهیلیسم اخلاقی یا بیشتر جریانهای معاصر اخلاقی که از نهیلیسم دفاع میکنند، یعنی ارزشهای اخلاقی را واقعی نمیدانند، زبان اخلاق را حفظ میکنند، کنار نمیگذارند، اما معنای دیگری در آن تزریق میکنند، که با مقاصد نهیلیستی خودشان سازگار است، مثلاً به اختصار به بعضی از این افراد اشاره کنم. این تصور که روشن است، یعنی اعتقاد دارد که چیزی به عنوان ارزشهای اخلاقی، واقعی نیست، عینیت ندارد، طبیعتاً در حوزه اخلاق، دانش اخلاقی نخواهیم داشت، تخصص اخلاقی نخواهیم داشت، چون همه اینها با حقیقت اخلاقی گره خورده است، تخصص یعنی چی؟ یعنی یکی بهتر از دیگری میفهمد، بروید از او بپرسیم، بهتر فهمیدنی در کار نیست، چون اساساً فهمیدنی در کار نیست، نه تخصص اخلاقی وجود دارد، نه مشورت اخلاقی وجود دارد، مشورت اخلاقی یعنی چی؟ یعنی یک نکتهای را شما شک دارید یا نمیدانید و میخواهید از کسی بپرسید، روشنتر بفهمید، این در صورتی است که چیزی به عنوان حقیقت اخلاقی، چیزی به عنوان واقعیت اخلاقی باشد، که شما بگویید من نسبت به او نزدیکتر هستم تا کس دیگری، یک همچنین مفهومی باز کنار میرود، مفهوم رشد اخلاقی باز کنار میرود، چون رشد اخلاقی یعنی چی؟ یعنی شما خودتان را با یک قالبی، با یک نُرمِی ، با یک هنجاری بالا بیاورید، تطبیق دهید، یعنی رشد بدهید خودتان را با آن اصول، اصولی وجود ندارد، راهنمایی وجود ندارد، نقشهای وجود ندارد، تا کسی بخواهد با آن خودش را تطبیق بدهد، و بخواهد از رشد اخلاقی دفاع کند، همه این مضامینی که به هر حال زبان اخلاق ما مشحون از اینها است به کنار میرود، چیزی به عنوان مضامینی که به اصطلاح ما میگوئیم مفاهیم مرتبط با حقیقت و واقعیت اخلاقی، کلاً در نهیلیسم اخلاقی کنار میرود.
به چه دلیل و چه کسانی چنین گرایشهائی را پیدا کردهاند، که به سمت نهیلیسم اخلاقی رفتند؟ من یک توضیحی راجع به این میدهم، و بعد برمیگردیم به عنوان چالش اخلاق، این را یک کمی بازش میکنیم. خاستگاه اصلی در واقع جریانهای نهیلیستی در دوران جدید، البته در دوران قدیم هم شاید در سوفسطاییان و اینها سابقه دارند، ولی پرداختن به آنها الان خیلی کار را سخت میکند، و طولانی میکند، و لذا ما همین دوران جدید را چون کل وقتی که در اختیار است، شاید کفاف ندهد، تا همین دوران جدید را به آن بپردازیم، و لذا از آنها به قول معروف فاکتور میگیریم؛ خاستگاه اصلیش در دنیای جدید پوزوتویستها هستند، پوزوتویستها در واقع یک جریانی بودند که همه شما آشنایی دارید، زیاد نیازی به توضیحش نیست، جریانی بودند که به هر حال خودشان را وفادار به مسلک هیوم میدانستند، پدر بزرگشان را هیوم میدانستند، تجربهگرا بودند، اما تجربهگرائی هیوم را ناقص میدانستند، و غیرمنطقی میدانستند، آمدند اسم خودشان را گذاشتند، تجربهگرایان یا پوزوتویستهای منطقی، یعنی حتی از هیوم هم شسته ورفتهتر به لوازم تجربهگرائی وفادار ماندند، و ادعا میکردند، که هیوم، گاهی وقتها تخطی کرده است از لوازم تجربهگرائی، آمدند یک ساختار منطقی به تجربهگرائی دادند، که دیگر داستانش معروف است. در حوزه اخلاق اینها در واقع کشیده شدند به نهیلیسم اخلاقی، معروفترینشان مثلاً شروع آن با آقای آیر بود. چرا کشیده شدند به نهیلیسم اخلاقی؟
زیرا با مبانیای که اتخاذ کرده بودند، در عرصه معرفت، چیزی به عنوان امر اخلاقی را نمیتوانستند بگویند حقیقت دارد. چرا؟ چون که امر اخلاقی در واقع چیزی نیست که شما بتوانید روی آن تأثیر بگذارید. اینها میگفتند مفاهیمی واقعی هستند، مفاهیمی وجود دارند که یا در خارج تحت تأثیر علّی ما قرار بگیرند، یا خودشان تأثیر علّی داشته باشند، یعنی یک امری باشند که وزنی، نیرویی، اعمال کنند، یا اینکه نه، متأثر از ما باشند، غیر اینها واقعیت نیست، یعنی مفاهیم تجربی به تعبیر دیگر.
مفهوم اخلاقی طبیعتاً این ویژگیها را نداشت، یعنی شما وقتی میگفتید: عدالت خوب است، خوبی عدالت چیزی نبود، که مثلاً ما بتوانیم در فرآیند علّی این را نشان بدهیم، و توضیح بدهیم و امثال اینها، رسیدم به این نکته که اوصاف اخلاقی واقعی نیستند، حال که اوصاف اخلاقی واقعی نیستند، پس چرا ما از زبان اخلاق استفاده میکنیم؟ چرا میگوئیم خوب و بد؟ خود آیر میگفت: خوب و بدها صرفاً واکنشهای عاطفی و احساسی شما هستند، مثل اینکه مسابقهای را نگاه میکنید، هی میگوئید به به، یا مثلاً نفی میکنید او را، أه أه، یک همچنین تعبیراتی معروف است، در اصطلاح ایشان، یک واکنشهای احساسیاند، یک نوع اصواتند که شما از اینها استفاده میکنید، برای بیان احساساتتان، چیزی بیش از این نیست، نه منطقی بر آن حاکم است، نه استدلالی در موردش میشود کرد، هر کس به سلیقه یا به آن ساختار تمایلاتش میتواند، یک چیزهای اینجوری را استفاده کند، در واکنش به حوادثی که رخ میدهد. این در واقع شروع همین تجربهگرائی جدید یا پوزوتویسم جدید در حوزه اخلاق بود. بعدها البته کسانی این را عمیقترش کردند، مثلاً استوینسون که آمد گفت: که درست است که اوصاف اخلاقی وجود ندارند، اما صرفاً واکنشهای نسنجیده ما نیستند، که پیدا میشوند در اخلاق، بلکه ما از اینها برای تحریک دیگران استفاده میکنیم، میخواهیم کسی را وا داریم به اینکه تبعیت کند، از آن چیزی که ما خوشمان میآید، میگوئیم: خوب است این کار ، عادلانه است، از اینجور کلمات، برای تحریک دیگران استفاده میکنیم، بعدها آقای حٍر آمد، عمیقترش کرد، در دوران جدید کسان دیگری مثل آقای گیبرد و اینها، مدلهای جدیدتری را از این رویکرد نهیلیستی دارند. این داستان خیلی کوتاهی از خاستگاه اصلی نهیلیسم در دنیای جدید.
اما نکته مهمی که من یک مقدار میخواهم، اینجا روی آن تأکید داشته باشم، این است که یکی از محققان فلسفه اخلاق در مقالهای نوشته بود، که ریشه نهیلیسم اخلاقی، یعنی نفی هستیهای اخلاقی، چیزی به عنوان خوبی و بدی در عالم واقع که بتواند قیدی در من باشد، رفتار من را تقییدش کند، چون میدانید که هستی اخلاقی یا وصف اخلاقی به چیزی میگوئیم که به نوعی نقش دلیل دارد، مثلاً فرض کنید، که شما الان اینجا دههزار تومان پول دارید، بعد یک فقیری را میبینید، و دههزار تومان را کمک میکنید به او، بعد کسی از شما میپرسد که دههزار تومان را چرا دادی به این فقیر، در حالیکه خودتان نیاز داشتید؟ میگوئید: که او احتیاج داشت، و کمک کردن به آدم محتاج خوب است، این به اصطلاح دلیل این عمل است. چون نمیتوانید بگوئید به علت این، فرق علت و دلیل در این است که علت یک امری است که بدون اراده و اختیار شما، شما را میکشد به یک جهتی، اگر امر اخلاقی است، علت ندارد، دلیل دارد، چون علت، نافی اخلاق است، علت یعنی قهری، علت یعنی جبری. بنابراین برای تبیین رفتار اخلاقیمان، یا رفتار ارادی که انجام میدهیم، نمیتوانیم از علت استفاده کنیم، باید از دلیل استفاده کنیم. بخش مهمی از دلایل عمل، اصطلاحاً دلائل اخلاقیاند، یعنی از سنخ اینجور استنادها هستند، البته دلایل غیراخلاقی، یعنی غیرمربوط به اخلاق هم هست، یکی میگوید: من میل داشتم به بستنی، دههزار تومان دادم بستنی خریدم، این هم دلیل است، اما از نوع دلیل غیراخلاقی است. دلائل اخلاقی که در واقع از سنخ ارزشها و هنجارها هستند از نظر پوزوتویستها دلیل شان را از دست میدهند، چون چیزی به عنوان امر اخلاقی وجود ندارد مستقل از من، تا بخواهد برای من تبیینگر باشد، تا بخواهد برای من دلیلی باشد. نتیجهاش این میشود که به هر حال اگر چیزی هم از زبان اخلاق است، که خیلیها میگویند: تعارفاً پذیرفتنهاند، نهیلیستهای اخلاقی، اگر هست، باید یک تفسیرهای اینجوری از آن داشته باشیم، که در حد ابراز احساس یا برانگیختن احساس و مدلهایی از این دست هست ،اما نه تبیین واقعیت، نه به عنوان دلیل و همه اینها کنار میرود.
در این مقاله میخواندم، که نوشته بود که عمدهترین جهتی که موجب میشود، کسانی به سمت نهیلیسم اخلاقی بروند، انکار هستیهای اخلاقی است، یا تعبیر فلسفی خودمان، معقولات، معقولات را نمیتوانند توضیح بدهند، یکی از نکاتی که پوزوتویستها هم داشتند، نمیتوانستند امور معقول را توضیح بدهند، یعنی میگفتند: من میتوانم بگویم اینجا درخت است، اما نمیتوانم بگویم امکان وجود دارد، چون امکان را نمیبینم، نمیتوانم از آن یک تأثیر و تأثر تجربی داشته باشم، اما میتوانم بگویم درخت است، میتوانم بگویم رنگ هست، نمیتوانم بگویم که ضرورت هست، و از جمله معقولات در حوزه اخلاق، چون حوزه اخلاق هم اگر باشند در عالم، از سنخ معقولند، کسی ادعا نمیکند، که امور اخلاقی به عنوان امور واقعی از سنخ چیزهائی هستند، که من میتوانم ببینم، نشان بدهم، یعنی شما اگر بگوئید امر اخلاقی یعنی لذت، امر اخلاقی نشد، شما تعویل بردید به یک مقوله دیگری. اگر بخواهید به قول فیلسوفان اخلاق، برای آن یک اصالتی قائل بشوید، لاجرم باید بگوئید که این مفهوم عقلی است، چون غیرعقلی معنا ندارد، وقتی مفهوم عقلی است، کسی که درک عقلی را انکار میکند، چه در فلسفه چه در موارد معرفتی، این شخص نمیتواند در حوزه اخلاق نهیلیسم نباشد، یعنی ریشه نهیلیسم اخلاقی، یکی از ریشههایش، گره میخورد به اینکه شما در معرفتشناسی چه مسلکی را دارید؟ آیا مسلک تجربهگرائی دارید یا مسلک عقلگرائی؟ کسانی که عقلگرائی را ندارند، و نمیتوانند وجود معقولات را بپذیرند، به یک راههائی توضیح میدهند، و تفصیل میدهند، که الان ورود در اینجا یک مقدار سخت است، یعنی از لحاظ زمان نمیتوانیم جمعبندی کنیم. چنین کسانی نمیتوانند از واقعیتهای اخلاقی دفاع کنند.
یکی از چیزهائی که ما مشکل داریم، این است که ما در جهان اسلام جریان قویای داریم، به نام تفکر اشعری، به نظر میآید آنها هم یک همچنین خصلتی را در اخلاق قائلند، یعنی جریان اشعری هم گویا واقعیت اخلاق را نمیپذیرد، چیزی به عنوان واقعیت اخلاقی را نمیپذیرد، البته فقط در جهان اسلام نیست، در خود غرب هم این جریان معروف به اوکانیها یا به اسمهای دیگری در یهودیت و مسیحیت است. این جریان هم چیزی به عنوان وصف اخلاقی را نمیپذیرد، که بیرون از ما، مستقل از ما، در صفحه هستی و در عالم وجود داشته باشد، که ما بتوانیم آن را کشفش کنیم، راهنما قرار بدهیم، قید قرار بدهیم، بتوانیم خودمان را، ترازمان را بالا ببریم، ارسطو میگوید: اخلاق چیزی است، ترازی است یا فرمتی است، که ما با او بالا میآییم یعنی رشد میکنیم، نه اینکه تابع ماست، اینجور که نهیلیسمها میگویند، اخلاقی وجود ندارد، اگر چیزی است تابع من است، أهأه و بهبه من است، خواست من است، نه در بیرون که بر من تحمیل بشود و تقیید بشود، تکلیف بشود، اینجوری که نگاه نمیکنند. یکی از مشکلاتی که ما داریم تفکر اشعری است، یعنی در واقع این تفکر است که امر اخلاقی در اراده کسی است، در خواست کسی است نه در واقعیت، منتها فرق تفکر اشعری با این تفکر پوزوتویستی و امثال اینها در این جهت است، که پوزوتویستها آن کس را انسان میدانند، من میدانند، میگویند خواست من است که منشأ اخلاق است، خوب و بدها را من میسازم، همانطور که از نیچه نقل کردم که ابرمرد است، نیچه میگوید که ما خوب و بدها را میسازیم ، یا پوزوتویستها به بیانی، من میسازم، اما اشاعره که اینطور نمیگویند، اشاعره میگویند: خدا اینها را میسازد، خوب و بدها را، خدا تعیین میکند، میگوید این خوب است این بد است، این باید است این نباید. خیلی فرق است بین من و خدا، تفکر اشعری با تفکر تجربهگرائی پوزوتویستی خیلی فرق دارد، این ریشه خوب و بدها را در خواست من قرار میدهد، او در خواست خدا، خواست من کجا و خواست خدا کجا؟ این تفاوت خیلی واضح و روشن و عمیقی است.
مشکل این است که از یک جهت دیگر اینها اشتراک دارند، و آن نفی واقعیت اخلاقی است. نفی واقعیت اخلاقی است، که مشکل ایجاد میکند، این نیست که در خداست، یا در انسان است، اراده خداست که منشأ امر اخلاقی است، یا اراده انسان. من چند دقیقهای راجع به این توضیح میدهم و بعد برمیگردیم به بحث خودمان.
من حالا مطمئن نیستم که در کجا، ولی مطمئنم که این را از آثار شهید مرتضی مطهری دیدم یا شنیدم، که از مرحوم آقای بروجردی جایی نقل میکند، که مرحوم آقای بروجردی گفته بودند: که این اخباری مسلکهای ما تا حد زیادی تحت تأثیر تجربهگرایان غرب هستند، یا حسگرایان غرب هستند. حالا از لحاظ تاریخی کمی قابل تأمل است، یعنی چهجور اخباریهای ما مثل مرحوم استرآبادی، که بزرگان اخباریاند چهجور تحتتأثیر حسگراها قرار گرفتند؟ با چه سندی، با چه متنی ارتباط پیدا کردند؟ یک نکتهای را که میخواستم خدمت شما عرض کنم، این است که مرحوم آقای بروجردی هم خیلی واقفند، که حسگرائی در غرب کاملاً سبقه الحادی دارد، یعنی در واقع پوزوتویستهای غربی، نه فقط اخلاق، بلکه دین را هم کنار میگذارند، کتاب آیر با دین، برخوردش بدتر از اخلاق است، در یک فصلش که میخواهد مفاهیم عقلی را کنار بگذارد، اصطلاحاً میگوید رد و کنارنهادن مفاهیم اخلاقی، عنوان فصلش این است، میگوید اینها را کاملاً بیندازید دور، همهاش کشک است و همهاش بیخود است مثلاً خدا و اینها، ولی در مفاهیم اخلاقی باز یک کم کوتاه میآید، حسگراهای غربی چنین رویکردی را دارند، از طرفی اخباریهای ما که کلاً فاصله دارند با اینها، رویکرد کاملاً دینی و رویکرد کاملاً در واقع الهی دارند، چهطور اینها با هم میتوانند یک نقطه اشتراک داشته باشند، که مرحوم بروجردی هم اشاره میکند، نقطه اشتراکشان به تعبیر خود ایشان در نفی عقلانیت است، نفی عقل است. در حوزه اخلاق امکان اینکه ما درک عقلی داشته باشیم، بفهمیم چیز خوب و بد را اینها را هر دوتا نفی میکنند، درست است جهتشان، مسیرشان، هدفشان کلاً مختلف است، آنها رد میکنند، چون اساساً هیچی از این سنخ را قبول ندارند، اساساً درک عقلی را کلاً قبول ندارند، اشاعره رد میکنند، چون احساس میکنند که اگر بخواهند معقولات اخلاقی را بپذیرند، یک نوع محدودیتی برای خدا ایجاد میشود، و مطلقبودن خدا زیر سؤال میرود. شهید مطهری میگوید: یک وقت یک جائی بودیم، که مرحوم بازرگان گفتند: که این حکماء خیلی آدمهای پرروئی هستند، نه فقط برای بشر آمدند آئیننامه نوشتند، بلکه برای خدا هم دستورالعمل نوشتند، گفتند یجب علی الله یا لایجب، که شهید مطهری هم به اقتضای حکیم بودنش، از این سخن برآشفته میشوند، و میگویند که شما یا نفهمیدید، که آئیننامه نوشتن چیست، یا نفهمیدید حکماء چه کار میکنند، چون خوب متوجه نشدید که مثلاً ما چه کار میکنیم. بگذریم از این نکته، نکته اصلی این است؛ یعنی در واقع به یک جهت به هم میرسند، و آن اینکه درک عقلی را در ساحت اخلاق انکار میکنند، اما با دغدغههای کاملاً متفاوت، دغدغههای الحادی، دغدغههای دینی، اما مسئله این است که دغدغهها خیلی در این جهت تأثیرگذار نیست، آن چیزی که هست خود مسئله است، که بازتابها و پیامدهایش مشکل ایجاد میکند که من چند دقیقهای را راجع به این توضیح میدهم:
به اعتقاد بنده انکار حقیقت اخلاقی چه از جانب کسانی که حسگرا هستند در غرب، پوزوتویست هستند، من وارد جزئیاتش نشدم، چون نمیشود خیلی وارد اسامیشان شد، حتی نظراتشان را توضیح داد، ولی کلیتش همین است که خدمت شما عرض کردم، چه در غرب و با دغدغههای الحادی، البته در غرب دغدغههای دینی هم هست، یعنی الان اشاعره آنجا هم هستند، ولی میگویند چه مدل الحادیاش بر اثر تجربهگرائیش باشد و انکار حقیقت عقلی اخلاقی، اینکه ما میتوانیم چیزی را به عنوان درست اخلاقی و وظیفه اخلاقی درک کنیم با عقل خودمان، این واقعیت اخلاقی را بخواهیم انکارش کنیم و همه چیز را، عالم را خالی از امر اخلاقی بدانیم و همهاش را احاله بدهیم به کسی، حالا یا انسان در پوزوتویستها، یا خدا در اشاعره، این مشکلات عدیدهای را دارد که همان چالشهائی است که خدمت شما عرض میکنم. حالا من نمیخواهم در مورد اشاعره از تعبیر نهیلیسم استفاده کنم، چون یک مقدار تعبیر خوبی نیست، ولی به یک معنا آن هویت نهیلیسم اخلاقی، یعنی انکار واقعیت اخلاقی اینجا هم کموبیش دیده میشود، البته عرض کردم کاملاً دغدغههای دینی، یکی از جملات کلیدی ابن رشد که کلید فهم خیلی چیزها هم هست، همین جمله است، فکر کنم به غزالی اشاره میکند، میگوید: اشاعره با دغدغه دینی، علیت را کنار زدند، یعنی میگفتند علیتی نیست، چون علیت دست خدا را میبندد. یکی از چیزهائی که موجب شد اشاعره علیت را انکار کنند، همین بود میگفتند که علیت مخلّ است، معجزه را درست نمیکند، محدودیت ایجاد میکند، یفعل مایشاء نمیشود، مثلاً خدا اگر بخواهد هوا را خنک کند، باید از طریق باران، باد. اینها مخالف با آن چیزی است که ما از قرآن میفهمیم، اما به تعبیر ابن رشد این انکار علیت ولو با درد دین بود، نهایتاً خود دین را از بین برد، این جملهای است که ابن رشد دارد، زیرا که اگر شما علیت را انکار کنید بسیاری از مضامین دینی زیر سؤال میرود، خود خداوند را چهطور ثابت میکنید؟ همه براهین به نوعی مبتنی بر علیتند، مسئولیت اخلاقی را چهجور درست میکنید؟ همه اینها به یک معنا ریشه در علیت دارند. پس آن نکتهای که ما به عنوان چالش در واقع میشناسیم یا میخواهیم یک مقدار راجع به آن صحبت کنیم برمیگردد به این انکار واقعیت اخلاقی، چه با دغدغهی، غیردینی و الحادی چه با دغدغهی دینی، این جهتش خیلی تأثیر ندارد در آن چیزی که اتفاق میافتد و این چالش چیست؟ که ما یک مقداری راجع به آن صحبتی داشته باشیم .
من یک نکتهای را که یک مقداری هم فنی است قبلش اشاره کنم، ببینید ارجاع اخلاق به سابجکت انسان یعنی به ذهن انسان یا به شخص انسان یا به شخص خداوند به دو صورت است، یک صورتش اشکالی ندارد، در فلسفهی اخلاق جدید، مثل اعتقاد مرحوم شهیدمطهری در اخلاق، ایشان میگویند که حسن و قبح اخلاقی یعنی ما به چیزی میگوییم حَسَن که با طبیعت انسان، با ذات انسان تلائم دارد، یک جور سنخیت دارد، در حالیکه ایشان میگویند این حرف از مرحوم آخوند خراسانی است، ایشان میگویند در واقع اخلاق به انسان مربوط است، یک نوع ربط دارد با طبیعت انسان اما این نهیلیسم نیست، ببینید دو جور میشود اخلاق را به انسان بند کرد، یک جورش نهیلیسم است، یک جورش انکار واقعیت اخلاقی است، اما یک جورش این نیست. در اشاعره هم دو جور رویکرد است، حالا توضیح خواهم داد به اختصار که اینها با هم فرق میکنند. یک وقت شما میگویید که یک چیزی اخلاقی خوب است چرا؟ چون متناسب با طبیعت انسان است، تلائم دارد، سازگاری دارد، در شأن انسان است، این عقل عینی است، اما نسبی است، یعنی مرتبط با انسان است، امر عینی دو جور است؛ یک وقت است ربطی به انسان ندارد، جدا است، اما یک امر عینی است که ارتباط دارد با انسان، تلائم با طبیعت انسان دارد، این یک امر واقعی است. این شیء این را دارد، این شیء ندارد دست من نیست، من بخواهم و نخواهم به خواست من بستگی ندارد، به طبیعت من بستگی دارد، این متفاوت از این است که شما بگویید که هر چه شما دلت میخواهد، خوب است، دلت نمیخواهد بد است، یا واکنشهای احساسی، به تعبیر دیگر آن چیزی که ما صحبت میکنیم و تا حالا صحبت کردیم که گفتیم این نهیلیسم اخلاقی است، آن نوع است که اساساً امر اخلاقی را عینی نمیداند، میگوید هر چیزی را که شما میخواهید، خواست شما، دل شما یک چیزی را میخواهد، واکنش شما است، این غیر از این است که برگردیم و مثل مرحوم آخوند یا مرحوم مطهری ، از یک جور عینیتگرایی دفاع میکنند. شأن اخلاقی در نظر مرحوم مطهری یا مرحوم آخوند، کاملاً تفکر ارسطوئی است، یعنی کاملاً ریشه در تفکر ارسطویی دارد، یعنی بعضی چیزها است که با ذات ما تلائم دارد بعضی چیزها شأن انسان نیست که آنها را انجام بدهد، آنهایی که تلائم دارند میشوند خوب، و آنهایی که تلائم ندارند می شوند بد، اینها واقعیاند، اینها الان به خواست من بستگی ندارد چرا؟ چون خواست من ممکن است از طبیعت من منحرف شده باشد، خواست ما سخنگوی طبیعت ما نیست در خود قرآن کریم هست: «عسی أن تحبوا شیئاً و هو شر لکم و عسی أن تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم» یعنی خیر و شر که آن واقعیتها و در واقعیتها است این خیلی تناسبی ندارد با خواست فعلی شما، ممکن است باشد ممکن است نباشد، خود دیدگاه آقای مطهری یا دیدگاه مرحوم آخوند اشکالاتی دارد، فقط من میخواستم بگویم فرق دارند با این، یعنی دو تا هستند این را با این اشتباه نگیرید، در خود غرب هم، در اشاعره هم همینجور بعضی از اشاعره یا بعضی از تفسیرهایی از امر الهی اینجوری نگاه میکنند میگویند ما اخلاق را برمیگردانیم به امر الهی، به خواست خدا، اما خواست خدا گزاف نیست خواست خدا با یک واقعیتی انطباق دارد ، این که اشکالی ندارد این در واقع فقط ابتنای معرفتی را نشان میدهد یعنی میگوید من نمیدانم خودم چه چیزهایی در واقعیت است از طریق خواست خدا، از طریق امر خدا مثلاً متوجه میشوم که این خوب است این بد است اما آن تفکری که نفی میکند واقعیت اخلاقی را، میگوید خواست خدا، هرجور بخواهد، واقعیتی وجود ندارد تقییدی بر خواست خدا باشد، قیدی بر خواست خدا وجود ندارد، کما اینکه مثلاً اگر بخواهد به ما بگوید که بچهتون را بکشید، باید بکشیم ، یا این نوع تفکری در واقع یک مقدار موضوع بحثی است که ما داشتیم.
مهمترین چالشها و مهمترین تعارضهایی که نهیلیسم اخلاقی یا به تعبیری نهیلیسم، به تعبیری نیستانگاری ، هر تعبیری به کار میبریم نمیخواهیم خیلی در مورد تفکرهای که مدل اشعریاند، تعبیر نهیلیسم را به کار ببریم، چون خیلی صدق نمیکند مشخصات نهیلیسم عام برایشان، ولی از این جهت مشترکند همانطور که عرض کردم، مهمترین چالشهایی که اینجا وجود دارد همینهایی است که خدمت شما عرض کردم از جمله اینکه ما در مفهوم رایجمان از اخلاق، اخلاق را بیشتر با تکلیف و تقیید و در واقع تعهد همراه میدانیم در حالی که اگر چیزی به عنوان حقیقت اخلاقی را نپذیریم به نوعی برگردانیم به خاص خود ما، هیچ مفهومی از تعهد و تقیید و تکلیف را نباید داشته باشیم این یک نوع تعارض و چالشی است که وجود دارد ما هیچ ترازی را در واقعیت نخواهیم داشت که خودمان را با آن محک بزنیم ما هیچ وقت نمیتوانیم از یک اخلاق عامی صحبت کنیم، از یک اخلاق مطلقی صحبت کنیم هر کس میتواند برای خودش یک ساختاری را تعریف کند و بگوید این خواستههای من است این ناخواستههای من است. ما نمیتوانیم با همدیگر در مورد حقیقت اخلاقی استدلال کنیم، چیزی به عنوان استدلال اخلاقی وجود نخواهد داشت کما اینکه بعضیهاشون به صراحت این را میگویند، میگویند اخلاق عرصه استدلال نیست البته در جهان اسلام هم مثلاً در آراء مرحوم آقای طباطبائی هم چنین ابهاماتی وجود دارد ابهامات بیان مرحوم طباطبائی خیلی زیاد است واقعاً، مرحوم مطهری یک بار هم عرض کردم یک جایی خیلی گله میکنند از این نوشته آقای طباطبائی در آخرها یک نقدی بر مارکسیسم یا رسالهای چاپ شده است که جاودانگی اخلاق، بعد هم فکر کنم جدا چاپ شد، آنجا ایشان ناراحتی خود را خیلی به شدت ابراز میکنند و میگویند که اگر من نمیشناختم کسی را که اینها را نوشته، یعنی آقای طباطبائی را، وقتی این نوشته را میخواندم میگفتم این را آقای هیون نوشته یا مثلاً راسل نوشته و یا بدتر از هیون و راسل نوشته اینجور نگرانیاش را از این نوشته ابراز میکند، بس که این ابهام دارد، یعنی تاب نهیلیسم اخلاقی را در آن ، میبیند. ولی البته کسانی هستند که این تفسیر را قبول ندارند، یعنی خود مرحوم مطهری هم میکوشد از یک جاهایی از عبارتهای مرحوم طباطبائی یک چیزهایی را پیدا کند که بگوید منظور این نیست و این داستانش یک داستان دیگری است، ولی به هر حال یک همچنین زمینهای در بحث اعتباریات هم هست چون او هم امر اخلاقی را امر واقعی نمیداند، هر جا امر اخلاقی به عنوان یک واقعیتی نهی بشود این چالشها خودشان را نشان میدهند. فکر میکنم تا این اندازه خوب است.
چون فرصتی نیست من چند نکتهای را در واقع به عنوان چیزی که به دنیای جدید هم مربوط میشود، عرض کنم و بحث را تمام کنم. ما این جریان را در غرب به صراحت داریم، بوضوح میگویند که ما اعتقادی به واقعیت اخلاقی نداریم، و این که گفتم مکتبهای مختلفی، فیلسوفان اخلاق قویای هستند، که الان از این ایدهها دفاع میکنند، به شکلهای فنیتر و ورژنهای جدیدتری که حالا توضیح دادن تفاوتهایشان خیلی سخت است، ولی ته آن هم ایده است که به هر حال نمیپذیرند واقعیت اخلاقی را، که همین اشکالات وجود دارد. اینجا داستان خیلی روشن است تقریباً یعنی طرف واضح و آشکار چنین فضائی را طی میکند و در عمل هم به هیچی تعهدی ندارد، تعهدهای عملش فقط مربوط میشوند به تعهدهای اجتماعی چون میخواهد در جامعه زندگی کند یک تعهداتی را میپذیرد بالاخره وارد حریم کسی نشود چون نگران است کسی وارد حریمش شود، یکی از راسل میپرسد که چرا نمیروی خانهی همسایه دزدی کنی؟ میگوید تا اینکه او فردا از خانه من دزدی نکند، یعنی دلیلش فقط این است، دلیل دیگری ندارد. تعهدات اجتماعی یعنی ما میخواهیم با هم زندگی کنیم قرارهایی باید بگذاریم چیزی به عنوان تعهد اخلاقی را نمیپذیرد ، اما مشکل در جوامعی است که من امیدوارم که جامعه ما اینجوری نباشد ولی نگران این هستم یا نگرانی وجود دارد که بعضاً در یک جوامعی صراحتاً این ایده دفاع نمیشود یعنی در واقع نمیگویند که ما واقعیت اخلاقی را انکار میکنیم و ارزش اخلاقی وجود ندارد و خیلی روشن نیست که در نظر یک همچنین ادعایی را داشته باشند، اما در عمل چنان زندگی میکنیم که در واقع نیست چیزی به عنوان ارزش اخلاقی و این خطرناکتر است و این پیچیدهتر است، فکر کنم در کتاب علل گرایش به مادیگرایی مرحوم شهید مطهری میخواندم، که ایشان یک سؤالی را مطرح میکند و میگوید یک کسی اگر تفکرش، تفکر بدی است، تفکر الحادی است، میگوید خدا وجود ندارد ولی مشیش اخلاقی است، یعنی در زندگیش یک تعهدات اخلاقی دارد به حقیقت، مثلاً کمک کردن به دیگران، یک آدم اینجوری است و یک آدم هم بر عکسش، تعهد اخلاقی هیچ ندارد، یعنی همه چیز را گذاشته کنار ولی یک فکری دارد که خدایی هست معادی هست وآن را تعبیر میکند به مادیگرایی نظری، و آن را میگوید مادیگرایی عملی، بعد میگوید که کدامش خطرناکتراند یا کدامش بدتر است؟ در همین علل گرایش به مادیگرایی ایشان میفرمایند: اونی که فکرش به حسب ظاهر فکر درستی است ولی رویهاش کاملاً غیراخلاقی و غرق در امر غیراخلاقی است این بدتر است، بر خلاف آن چیزی که آدم فکر میکند، ایشان انتظار میرود جوابش این باشد که اونی که الحاد است، اونی که فکر دینی ندارد او مثلاً خطرناکتر است، چون در تفکر سنتی ما، معروف است نظر همیشه مقدم بر عمل است، یعنی کسی نظرش چیست، آن بیشتر تعیینکننده است تا عملش، ولی ایشان خلاف این را میگوید و دلیل خیلی خوبی هم میآورد و میگوید که اونی که تعهد به اخلاق دارد و تعهد به حقیقت دارد، آدم میرود با او صحبت میکند، قانعش میکند، نظرش را عوض میکند، چون نظرش واقعاً از سر اشتباه پیدا شده است نه به خاطر چیزهای اخلاقی که انحراف دارد این قابل حل است، اما اونیکه برعکس است به این راحتیها قابل حل نیست، چون او فکرش درست نیست چی میخواهید به او بگویید؟ بهش بگوئید خدا هست ، می گوید: من هم میگویم خدا هست، میگویی اخلاق هست، من هم اتفاقاً دفاع میکنم از ارزشهای اخلاقی، ثباتشان، وجودشان، اما مشکل این است که او در عمل در واقع چنین زندگی میکند که نیست و این خیلی عوضکردنش سخت است. شما کسی را که در سیرهای از اخلاق زندگی میکند که جوری است که غرق در شهوات شده است به این راحتی نمیتوانید عوضش کنید.
عرض من این بود که نهیلیسم اخلاقی، البته نهیلیسم فلسفی داستانش خیلی مفصل است و به اختصار در مقدمه عرض کردم که ما واردش نمیشویم، نهیلیسم اخلاقی یک اصطلاحی است که کم و بیش برای اشاره به جریاناتی در اخلاق است، اینها انواع زیادی دارند، گونههای مختلفی هستند که به نوعی واقعیت اخلاقی را انکار میکنند، چیزی به عنوان واقعیت اخلاقی در این عالم، و ما بتوانیم کشفش کنیم این را انکار میکنند. اشاره میشود به نهیلیسم اخلاقی، نهیلیسم اخلاقی به عنوان یک چالشی با اخلاق متعارف یعنی آن چیزی که ما شهود میکنیم از اخلاق ، البته آنها میگویند شما اشتباه میکنید که اخلاق را این میدانید آنها حرفشان این است میگویند شما شهوداتتان همهاش انحراف است، خطاست ولی به هر حال ما طبق یک مبنائی که در فلسفه تحلیلی هم قبول شده نمیتوانیم به راحتی این شهوداتمان را کنار بگذاریم، ما این شهودات را از اخلاق داریم و اینها در تعارض با آن چالشی است برای ما. یک چالش مربوط به این تفکر است که ارزش را قبول نمیکند حالا دغدغههایش را هم عرض کردم دینی و غیردینی و اینها خیلی تأثیری ندارد، ممکن است در معذریت و منجزیت به قول فقهاء تأثیر داشته باشد اونی که دغدغه دینی دارد و آمده است در این مسیر، ممکن است پیش خداوند واقعاً مأجور هم باشد و اجر هم داشته باشد. آن چیزی که اتفاق میافتد خیلی تابع این دغدغهها نیست و این مشکلات را ایجاد میکند.
پرسش و پاسخ:
یک نفر از حضار: من یک سؤالی داشتم و احساس کردم که شما نهیلیسم را یک مقدار دایرهاش را توسعه دادید بعد اصلاح کردید و اشاعره را در آن گنجاندید اگر یک طرف معیار را و شاخص را پوزوتویستها بگیریم که در واقع اخلاق را صرفاً ابراز عواطف دانستند یا کسانی که به برساخت گرای اخلاقی معتقد هستند، آنها هم نهیلیسم محسوب میشوند؟
دکتر جوادی: بله، ببینید برساختگرائی در واقع ما به اصطلاح میگوئیم دو جور برساختگرائی است؛ یک برساختگرائی ورشنال است که کانت و اینها متهم اند به آن، البته درمورد کانت هم دو تا تفسیر است؛ یک تفسیر رئالیستی است که بسیاری این تفسیر را نمیپذیرند ولی کسانی مثل حِر اتفاقاً پوزوتویسم اخلاقی را یعنی حرفهای آیر و اینها را ادامه منطقی برساختگرائی کانت میدانند. یک جائی هر تصریح میکند میگوید راه انکار واقعیتهای اخلاقی را کانت باز کرد در حالیکه به نظر میآید کانت کاملاً رئالیسم است ولی چون برساختگرائی را قبول کرد طبق این تفسیر، برساختگرائی یعنی من میسازم اخلاق را، منتها من میسازم دوجور است؛ یکجورش خیلی بد است ، یعنی به خاطر تمایلاتم میسازم، به خاطر اینکه این را دلم میخواهد میسازم این را کانت نمیگوید، کانت بر ساختگرائی عقلی را میگوید یعنی من به استناد عقلم، به استناد در واقع آن مدل عقلانی که تأمینپذیری و اینجور چیزها این را میسازم ولی حِر صریحاً میگوید؛ میگوید این اتفاقاً خوب است یعنی همینقدر که شما فاصله بگیرید از واقعیت، کمرنگش کنید به ما کمک میکند ما شریک راه شمائیم بنابراین در واقع برساختگرائی هم به این معنا است.
نهیلیسم یک واژه تخصصی در فلسفه اخلاق نیست چون شما در کتب فلسفه اخلاقی یا در دایرهالمعارفهای اخلاقی نگاه کنید خیلی به آن نمیپردازند چرا؟ چون اینقدر وسیع است به یک معنا هیچ استفادهای ندارد اینقدر وسیع است ولی در ادبیات در واقع ثانوی اخلاق چرا کاربرد زیادی دارد شما مثلاً در اینترنت سرچ کنید یا نگاه کنید خیلیها مثلاً به همین عنوان هر نوع انکار واقعیتی را ذیل نهیلیسم میآورند و میگویند مثلاً گرایشهایی که هست در واقع عموماً اینجوری است البته خیلی فرق میکنند چون مثلاً شما یک وقت انکار واقعیت را اگر بپذیریم که کانت انکار واقعیت میکند، یک وقت در انکار واقعیت کانت را میگویید که او هنوز یک تقیداتی برای اخلاق را دارد یعنی دست شما نیست این عقل شماست عقل شما غیر از خواست شماست. عقل شماست که صورت میدهد و اینها درست است اما یواشیواش میرفتیم به جایی که مثلاً به هر حال میرسد به جایی که میگویند چرا عقل ما، اصلاً عقل را هم بگذاریم کنار احساس ما، اینجوری استدلال میکنند البته عرض کردم همانطور که شما فرمودید تفاوتها زیاد است و نمیشود آدم خیلی به راحتی بگوید اینها نهیلیسم هستند حالا من هم به همین خاطر اشاعره را خیلی تمایلی ندارم بگویم نهیلیسم، من فقط از این جهت انکار واقعیت میکنند در گروه نهیلیسمها قرار میگیرند و این خودش یک تبعات منفی دارد و باز هم تأکید میکنم، تفکر اشعری خیلی در واقع از سر درد دین و برای حل مشکلات است برای اخلاق، اگر جدی گرفته بشود، یعنی در واقع که خیلیها هم جدی گرفتند طبیعتاً تبعات اینجوری دارد که به هر حال گفتمان اخلاق را تا حد زیادی مشکل خواهد کرد.
یک نفر از حضار: ظاهراً در عمل فرد بخواهد قائل بشود به نهیلیسم در خاستگاه اخلاق و همین خواست انسانها، ولی در عمل ظاهراً باز هم به چالش جدی برنمیخوریم، فرض کنید وقتی استقراء میکنیم میبینیم خواست همه این انسانها همین أهأه و بهبهی که میگویند معمولاً شبیه هم است ولی در عمل به فرض قائل هم به نهیلیسم هم بشویم میبینیم أهأه و بهبهها همش شبیه به هم است پس میتوانیم یک معیار و ملاکی باشد.
دکتر جوادی: ولی همین استقراء، خلاف فرمایش شما را زیاد نشان میدهد. همین طول تاریخ و همه أهأه و بهبهها آدمهائی که بوده حالا اگر فقط این را مبنا قرار بدهیم، این همه آدمهائی که جنایت میکنند ، خیلی هم راضی هستند از این جنایتهایشان یا به قول معروف از اینجور رفتارها دارند آیا اینها واقعاً یکی است؟ خیلی بعید است. شما میتوانید بگوئید یک بخش زیادی از آدمها اینجوری هستند فرض کنید چون مثلاً مشترکند، ولی در اخلاق ما با یک مورد نقض هم میتوانیم مشکل پیدا کنیم یعنی یک کسی که اینجوری است خواستش، میگوید من اینجوریام شما با او چه منطقی میتوانید جواب بدهید؟ اگر این مبنا را بپذیریم. اگر مبنا، مبنای واقعیت اخلاقی است اگر مبنا، مبنای حقیقت اخلاقی است شما میتوانید متهم اش کنید، ملامتش کنید از یک تضمینهائی، ما میگوئیم تضمینها در اخلاق ضعیف است البته غیر از حقوق اند، تضمینهای حقوقی قدرت و اینجور چیزها پشت سرش میگیرند، تضمینهای اخلاقی درحد لفظ اند مثلاً میگوئیم بد کاری کردی و اینجوری درست است. ما میتوانیم از اینها استفاده کنیم برایش ملامت کنیم یا مثلاً تحقیرش کنیم تحقیر اخلاقی مثلاً میگوئیم این کار بدی است اما اگر این مقدار هم قبول نکنیم واقعیت اخلاقی را فرض کنیم مثلاً مثل هیتلر چه میتوانیم به او بگوئیم؟
یک نفر از حضار: حالا مشکل هیتلر یا صدام یک مشکل نظری نیست .
دکتر جوادی: نه مشکل نظری نیست من هم برای همین اتفاقاً این توضیح را دادم مشکل اینها خیلی از اینها اهل نظر اصلاً نیستند حالا هیتلر فرق میکند چون ایشان ظاهراً یک مبانیای را داشته برای خودش ولی مثل صدام اصلاً تو فاز این بحثها نیست، یعنی نمیخواهند این بحثها را، من آخرین نکته را با توجه به همین نکته عرض کردم گفتم که گاهی یک کسی مثل آیر است مثلاً، توجه دارد و فکرش اینجوری است قبول میکند و روی آن میایستد، آن یک حرفی است ، گفتم یک مقدار روشنتر است خیلی واضحتر است اما کسی است همچنین مبنائی را نمیگوید، بلکه صحبت که میکنی خیلی هم واقعیت اخلاق و اینجور چیزها میگوید ولی او خیلی در عمل، حرفهایش را جدی نمیگیرد این مشکل دارد، چون اینجا غیر از اینکه مشکل این را دارد که اساساً هیچ تعهدی، تقیدی در واقع چون اخلاق اصطلاحاً میگویند لفاظی که نیست شما میگوئید مثلاً شجاعت خوب است، خود ارسطو میگوید مثلا شما بگوئید شجاعت خوب است اما من از شجاعت بدم میآید این اصلاً معنا ندارد در اخلاق، چون وقتی میگوئید شجاعت خوب است یعنی یکجور تعهد خودت را، یکجور علاقه خودت را به این شجاعت میخواهی نشان بدهید، وقتی اینجوری است اینها اساساً هیچ معرفت اخلاقی ندارند، حالا ممکن است بگوید من دارم ولی واقعاً ندارد بنابراین چالش خودش را خیلی نشان میدهد ، مشکل این است که ما با دو تا مسئله مواجه هستیم یکی کسانی که متأسفانه شاید هم قصدشان این نبود ولی این بحثها را طرح کردند و مطرح کردند، یک مقالهای را أخیراً میخواندم یکی از استادهای فلسفه اخلاق نوشته بود چرا نباید به دانشآموزان دانشگاه درس فلسفه اخلاق داد؟ چرا نباید فلسفه اخلاق تدریس کرد؟ ایشان به شدت مخالف تدریس فلسفه اخلاق و چیزهای عمومی بود دلیلش هم این بود که میگفت که میشنوند که اینجور مبانی است و میشنوند که اینجور مطالبی است و اینها و بعد مثلاً میگویند خیلی هم جدی نیست اخلاق، اینجور حرفها درموردش هست آخرش هم اینجور نگاهها هم است، بنابراین داستان این است یعنی شما به نظر میآید که خیلیهاشون شاید اینجور نبودند که ارسطو در مورد یکی از لذتگراها اسمش یادش نیست، یکی از معروفترین کسانی که لذتگرا بود ایشان میگوید که مشکل این است که خودش لذتگرا نیست، خودش لذتگرائی را در نظر ترویج میکند میگوید خیلی خوب است این کار را بکنید ولی در عمل خودش این کار نمیکند میگوید این خطرناکتر از بقیه است این را ارسطو میگوید چرا؟ چون مردم نگاه میکنند میگویند این لابد برای خودش این حرفها را نزده است پس حرفش درست است چون خودش که به عنوان لذت نیست پس حرفش درست است حالا آقای حر یا دیگران مثلاً شاید سلوک اخلاقی داشتند من الان بحثم نیست ولی آن داستانی که شروع شد نظراً در جاهای دیگه نظراً شاید نظراً خیلی دنبال نشد اما در عمل البته همین که آنها گمان کردند نیست خیلیها قبل ازا ینکه آقای آیر هم بیاید این مسلک را ما داریم یا مثلاً دیگران دارند ولی واقعیت این است که اگر ما نسبت به وجود یک واقعیتهای اخلاقی در این عالم و اخلاقیبودن عالم به تعبیر دیگر هرچه بیشتر دچار تردید بشویم اخلاق را در اینجور مقولاتی را مثل قرارداد و اینجور چیزها را ریشه بزنیم مشکلات بیشتری را خواهیم داشت.
یک نفر از حضار: اصولاً نهیلیسم اخلاقی در واقع ریشهاش نهیلیسم فلسفی است، این باعث این شده؟
دکتر جوادی: نکته خیلی خوبی است بعضیها همانطور که اول عرض کردم میگویند که ریشه اصلیش نهیلیسم فلسفی است یعنی این دو تا را به هم گره زدند ، یک مقالهای بود میخواندم چند وقت پیش، میگفت این دو تا با هم هستند میگفت انکار چیزهای عقلی و اینها، آن سرچشمه اصلیش است، من به نظرم میآید فیلسوفان ما مثل مرحوم ملاصدرا خیلی ادبیات خوبی را فراهم کردند شاید مثلاً کم جائی است ببینید ملاصدرا و کانت دقیقاً یک مسئله داشتند، با یک مشکل مواجه بودند مشکلشان این بود که چهطور ما با عقلمان بتوانیم در مورد خارج صحبت کنیم در حالی که این را از خارج نگرفتیم؟ این یک مشکل بود که کانت راهی را طی کرد که به اصطلاح ایدئالیسم استقرائی و اینجور چیزها، ملاصدرا هم یکجور طی کرد ، حالا ادبیات ما نسبت به مقوله ثانی و اینجور چیزها خیلی کمک کرد به کسانی که میخواستند از اخلاق اسلامی، واقعیت اخلاق اسلامی دفاع کنند یک ابزار خوبی را در اختیارشان قرار دادند البته اشکالات زیادی دارد طبیعتاً اشکال دارد ولی میتواند پرورش خوبی پیدا بکند و مسیر خوبی را برای دفاع از رئالیسم دفاع کند کما اینکه الان بعضیها از این استفاده میکنند فرمایش شما درست است یعنی در واقع نمیشود از هم تفکیک کرد.
یک نفر از حضار : نکته هم که اینجا بعضاً مطرح شده؛ بعضیها آن زبان مبدء را آشنا نیستند بیشتر به ترجمهها مراجعه میکنند و این نکته را بعضیها در کتابهایشان آوردند، و یکی از ایرادهائی که شاید به استاد مطهری هم گرفته بودند، میگفتند ایشان چون این زبان را نمیداند، ترجمهها را مطالعه کرده، و این یکی از لغزشها است.
دکتر جوادی: در مورد مرحوم مطهری دیدم، یکی میگفت ایشان کانت را خوب متوجه نشده ولی من اعتقادم این است یک چیز خوبی که در آقای مطهری بود، فکر کنم یک جائی خواندم، یک کتابی ترجمه شده بود به نام دینورقان، آقای قائمینیا یک مصاحبهای کرده بود درمورد مرحوم شهید مطهری چیزجالبی گفته بود؛ گفته بود من یک روز رفته بودم چاپخانه، آن زمان الکترونیکی، کامپیوتر نبود، سنگی بود و یک کم فرآیند طولانی داشت مسول آنجا به من گفت یک روحانی میآید اینجا، این کتاب شما را میخواند ، من یک کم شک کردم که داستان چیست، یک روز نشستم ببینم، دیدم مرحوم مطهری آمد ما هم که نمیشناختیم مرحوم مطهری من گفتم کتاب را من ترجمه کردم چرا روزها میآئید این را میخوانید. ایشان گفتند که بله من در واقع از یک طریقی از یکی از دوستان شما، اجازهاش را از دوستان شما گرفتم، و به قائمینیا مثل اینکه نگفته بود، ولی فضولتاً گفته بود من میگویم اشکالی ندارد آن وقت با ایشان صحبت کردم با ایشان گفتم شما دادید اینجا چاپ بشود، ولی من چون در این موضوع علاقه دارم و میخواهم کار بکنم دیدم که اگر بخواهد چاپ بشود خیلی طول میکشد من میخواهم تحقیق کنم یعنی این اشتیاق را داشت این تلاشش را میکرد به هر حال دسترسی کم بوده ، قطعاً دسترسی که الان به کانت و آراء کانت است یا زبان محققان ما غنی شده ، درمورد شهید مطهری نبوده ، اشکالی ندارد ، و من در موقعیتی نیستم که بخواهم بگویم، ایشان اشتباه کرده است در فهمش یا نه، یعنی اشتباه هم ایراد ندارد ایشان هم اشتباه میکند معصوم که نیستند، ولی الان من در ذهنم نیست حالا کجا کانت اشتباه فهمیده ولی چون در این مسئله نیستم ولی درمورد ایشان گفتهاند اما به نظر من از آن جهتش نکات تلاش ایشان و علاقهشان به اینکه حداقل به روز باشد در خیلی از این علمائی که ما الان بعضاً در حال در این حوزه مینویسند و مقاله در حوزه تفکر جدید و اینها گاهی چیزهائی مینویسند خیلی جلوتر بود به نظر من یعنی آن رویکردشان، را میگویم آن تلاششان و خیلی بهتر بود و عمیقتر بود چون حداقل، سعیشان را میکردند که این چیزهائی که آخرین نوشتهها را ببینند، زبان بلد نبودند به هر حال آن زمان اینجور نبوده که زبان بخوانند و حالا آن جای خودش ؛ خیلیهای دیگرشان هم اینجوری بودند از علمای بزرگ ما ولی آن تلاششان را میکردند که از سرچشمهها از جاهای خوبی این را بگیرند، این تلاش گاهی وقتها متأسفانه آدم نمیبیند در بعضی از علماء، گاهی از یک نقلقولهائی یک فکری را رد میکنند یا نه این خیلی فرق میکند به نظر من.
یک نفر از حضار : دو تا چالش را مشخصاً فرمودید میخواستم بدانم، دو تا بود یا بیشتر؟
دکتر جوادی: نه عرض کردم بیشتر میخواستم بگویم که یک نقاط تعارضی است با آن چیزی که ما به عنوان اخلاق گاهی وقتها نگرانی عمده این است یعنی ببینید بعضی وقتها طرف رد میکند راحتتر است مثلاً اخلاق را، میگوید اخلاق چیز بیخودی است اما بعضی وقتها در قالب این اخلاق یک حرفهائی میزند یا یک تفسیرهائی میدهد حالا دینی یا غیردینی که عرض کردم که درواقع خیلی تن نمیدهد به آن اخلاق، با آن فهمی که ما از اخلاق داریم با آن تفسیری که ما از اخلاق داریم در این حد.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»