بسمه تعالی تاريخ جلسه: 04/02/1389 نظریه پرداز: استاد محمد مرادی |
مقدمه
خاستگاه وحی بیانی از یک سو پاسخ به این پرسش بود که آنچه پیامبر به عنوان نبی در ادامه وحی الهی تشریع کرده و سنت نام گرفته منشاء آن چیست.
خاستگاه دوم، تفسیر مفسران پیرامون واژه حکمت بود که به سنت نبوی تفسیر شده بود و بر این اساس و مبنا روشن میشود که غیر از وحی قرآنی وحی دیگری نیز بوده است.
خاستگاه سوم هم وجود پارهای روایات است که دلالت داشت بر تعلیم و یا ابلاغ پارهای معارف که با تعابیری چون علّمنی، امّنی و... است.
در ادامه همان بحثها تلاش در ارائه جمع بندی میکنم که بیان چند نکته ضروریست.
الف) آنچه مسلم است بر اساس نص قرآن، بر پیامبر وحی نازل میشد، و آنچه در دست ماست وحی الهی است- وحی به هر تفسیری که قرائت کنیم – این وحی از سوی خدا نازل شده و به تعبیری قوام نبوت به وحی است و اگر وحی نبود چیزی به نام نبوت شکل نمیگرفت نه وجوداً و نه بقائاً.
وحی یعنی اشاره گذرا. اگر کسی به صورت پنهانی که قرار نیست با کلمات چیزی را بفهماند، مطلبی را به کسی القاء کند بفهماند به آن وحی گفته میشود. با توجه به ریشه لغوی وحی، پیامبر که به پیامبری میرسیده به ا اخباری از ناحیه خداوند می رسیده و کسی از آن با خبر نمیشده که از آن به وحی نام برده شده است و میدانید که وحی از یک طریق نبوده و گوناگون بوده است. اجازه بدهید معنای وسیعتری از معنای لغوی برای وحی ارائه بدهم.
همه دریافتهای پیامبر که به گونهای از سوی خدا دریافت میکند وحی نام دارد که ممکن است به صورت همین وحی اصطلاحی و متعارف باشد ولی فراتر از آن نیز، دریافتهای دیگری بوده که از طریق وحی اصطلاحی نبوده است. قرآن سه طریق انحصاری را ذکر کرده ولی با توجه به آیات و قرائن دیگر، میتوان این سه طریق را گسترش داد. خداوند این سه راه را این گونه بیان می فرماید:
ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ هيچ بشرى را نرسد كه خدا جز به وحى يا از آن سوى پرده، با او سخن گويد. يا فرشتهاى مىفرستد تا به فرمان او هر چه بخواهد به او وحى كند. او بلند پايه و حكيم است ( شوری/51).
منظور از وحی، دراین آیه این است که گاهی خداوند ممکن است القاء کند، من وراء حجاب یعنی سخن گفتن. ظاهر این جمله حصر است که سه طریق را برای دریافت تعالیم آسمانی بیان کرده ولی آیاتی هست که این انحصار را نمیرساند بلکه راههای دیگری را میرساند گر چه ممکن است تحت این سه راه باشد.
1-
ممکن است بما اراک اشاره به ما انزلنا الیک باشد. اما ممکن است بنا به این قاعده که تکرار به معنای تأکید نیست، بلکه تأسیس است، معنایشاین باشد که یعنی حقایق دیگری را برای تو روشن کردیم، مثلا چیزهایی که در حدیث معراج به تفصیل بیان شده که حقایق زیادی برایش اتفاق افتاده است همانطور که برای ابراهیم اتفاق افتاده است: وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين؛ بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم تا از اهل يقين گردد.(انعام/75).
نشان دادن لابد همان گونه که از نری است صرف ابلاغ پیام نیست بلکه ارائه حقایقی از عالم است. این آیات دلالت دارد و قرینه است که راه های دیگری برای کشف حقایق برای پیامبر بوده است.
برای تأکید نظریهام، اشاره به آیه 7 آل عمران کنم که پیرامون آیات متشابه است و آمده که فهم آیات متشابه مربوط به راسخان در علم است: ... ِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ؛ و بعضى آيهها متشابهاتند. امّا آنها كه در دلشان ميل به باطل است، به سبب فتنهجويى و ميل به تأويل از متشابهات پيروى مىكنند، در حالى كه تأويل آن را جز خداى نمىداند. و آنان كه قدم در دانش استوار كردهاند مىگويند: ما بدان ايمان آورديم، همه از جانب پروردگار ماست. و جز خردمندان پند نمىگيرند.
آنها از چه راهی میتوانند به تاویل آیات دست یابند؟ جز از ارائه حقیقی که آنها توانسته باشند به تأویل و حقایق این آیات برسند و الا اگر بر اساس قواعد تفسیر و معنا شناسی و ادبیات باشد که اختصاص به راسخان در علم ندارد.
تاویل آیات از نوع قاعده مندی کلام و شناخت ادبیات زبان و معنا شناسی نیست بلکه از نوع دیگری است، همانطوری که کسی از لفظی و رؤیایی پی به نکاتی ببرد که دیگران نتوانند.
یا در 79 سوره واقعه آمده است که:لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ فقط اهل طهارت میتوانند که با حقیقت قرآن تماس بگیرند. اینها قرائنی است برای این که پیامبرراه های دیگری برای دریافت وحی داشته است. این راه ها می تواند خواب باشد و یا القای در دل. می دانید که حضرت ابراهیم فرمود که من در خواب دیدم که تو را ذبح میکنم: قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى(صافات/102). اغلب مفسران این رؤیا را وحی تفسیر کرده و معتقدند که حضرت ابراهیم بر اساس وحی عمل کرد.
یکی دیگر از راه های گفتگوی خداوند با بشر و پیامبر، همین نزول وحی است که میتوان موارد ذکر شده را از مصادیق آن وحیاً دانست.
شواهد و قرائنی که نشان می دهد وحی دامنه گستردهای دارد که از هر طریق که باشد میتوان گفت وحی است، را می توان در کلام اندیشمندان و مفسران جستجو کرد: زرکشی صاحب کتاب البرهان می نویسد: تلقی وحی یا این است که پیامبر خلع لباس مُلکی میکند و به لباس مَلکی در میآید و سنخیت حاصل میشود و یا فرشته خلع لباس مَلکی میکند و لباس مُلکی میپوشد.
این نگاه نشان میدهد که سنخیت میان پیامبر و عالم ملکوت حاصل میشود و نشان میدهد که راه هایش زیاد است. این حدیث از اهل سنت که پیامبر می فرماید: «اوتیت القرآن مثله معه» همان گونه که شارحان اهل سنت گفتهاند دلالت بر سنت پیامبر دارد ولی شبیه بودنش را نگفتهاند و سخن ما بر سر همین شبیه بودن است که چطور اتفاق میافتد.
وحی در قرآن با تعابیر گوناگون حدود 80 بار به کار رفته است که جالب است خود قرآن همواره نه وحی را در یک یا دو معنا به کار نرده ونه در معنای رایج میان ما. گاهی وحی به همین وحی اصطلاحی – گرفتن نبی خبری از خدا راـ گرفته و گاهی به معانی دیگر از جمله:
1-
وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بي وَ بِرَسُولي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُون؛ و به حواريان وحى كردم: به من و به پيامبر من ايمان بياوريد. گفتند: ايمان آورديم، گواه باش كه ما تسليم هستيم. (111مائده/.) مفسرین گفتهاند : این وحی به غیر معصوم است پس به معنای الهام است و یا در رابطه با مادر حضرت موسی: وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي وَ لا تَحْزَني إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ؛ و به مادر موسى وحى كرديم كه: شيرش بده و اگر بر او بيمناك شدى به دريايش بينداز و مترس و غمگين مشو، او را به تو باز مىگردانيم و در شمار پيامبرانش مىآوريم (قصص/7).
2-
3-
البته حی در رابطه با نحل و آسمان هم به کار رفته است که هر یک معنای خاص خود را دارند:
الف) وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُون؛ پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه: از كوهها و درختان و در بناهايى كه مىسازند خانههايى برگزين. (نحل/68).
ب) ِ وَ أَوْحى في كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها؛ . و در هر آسمانى كارش را به آن وحى كرد(فصلت/12).
کلمه وحی دربارة قرآن کریم هم بسیار به کار رفته است که اکثراً به معنای اصطلاحی است یعنی پیامگیری و القای پیام خاص از جانب خدا به شخص خاص و لذا وقتی اطلاق میشود کاربرد خاص دارد مگر اینکه قرینهای در کار باشد.
پیامبر از طریق نزول فرشته نیز وحی دریافت می کرد که این فرشته گاهی جبرئیل بوده و گاهی فرشتگان دیگر. در آیاتی که سخن از وحی و آمدن رسول از ناحیه خداست اسم جبرئیل نیست و منظور فرشتگان دیگر هستند مگر اینکه از آیه بفهمیم که جبریل است. در قرآن از روح الامین یاد شده است. نزل به الروح الامین؛ آن را روح الامين نازل كرده است.
یکی دیگر از راه های حی به پیامبر القاء در قلب است که از آن تعبیر به نفث فی روعی شده است. در تفسیر القای در قلب، روایاتی آمده مثل نفث فی روعی که روع را به معنای عقل و جان آدمی گرفتهاند. البته شاید، نفث- دمیدن- بیانی سمبلیک باشد.
- در جلسه قبل از وحی متلو و غیر متلو یاد کردم. منظور از آن چیست؟ باید روشن شود تا در تحلیل دقیق وحی به معنای درستی برسیم. یکی از این سه احتمال .
1.
2.
3.
ج) کسانی که قائل به وحی بودن سنت بودند و آنرا همسنگ وحی قرآنی می دانند، اغلب به چند آیه تمسک کرده ا ند. آیا این روایات و این آیات این بار معنایی عام را دارند که چنین چیزی را دلالت کنند.
آیات
1-
2-
3-
این آیات چگونه در غیر وحی قرآنی مورد استناد قرار میگیرد در حالی که آیه دوم ان هو دارد که مرجع آن قرآن است. در واقع حصر آیات، حصر حقیقی نیست بلکه اضافی است یعنی مشرکان شبهه انداختند که این قرآن مال خود پیامبر است و یا پیامبر به آن چیزهایی اضافه میکند و لذا آیات فوق نازل شد و اصلاً ناظر به این که چیزهایی غیر از قرآن به پیامبر نازل میشده نمیباشد.
آیه دیگر هم میرساند که پیامبر در این حوزه هر چه میگوید وحی است و نسبت به حوزههای دیگر ساکت است. پس میتوان گفت دریافتهای پیامبر پارهای وحی زبانی بوده که با تمام حساسیت آن را حفظ و منتقل میکرده است که از آن به قرآن یاد میشود.
د) اگر بپذیریم که پیامبر حقایق زیادی به صورت مستقیم، غیر مستقیم، الهام و... دریافت کرده در چه رتبه و موقعیتی هستند؟
غیر از وحی قرآنی حتماً حقایق دیگری دریافت میکرد که دارای مراتب متفاوت نسبت به وحی قرآنی هستند که پارهای از جهت اعتبار در ردیف قرآن هستند مثل وحیهایی که در جهت بیان مجملات آیات و یا تفصیل آیات می باشند. پاره ای از احادیث که تفصیل صوم، زکات، صلات و... میباشد یا اجمال آیات را بر طرف می کند این ها را می توان همسنگ وحی دانست و نه اجتهاد صرف، چون علی القاعده این دست از تفصیلها نمیتواند مبنای اجتهادی داشته باشد چون اجتهاد خارج از چارچوب ادبی نیست و این تفصیلات پیامبر در حوزه اجتهاد نمیگنجد.
این تفاصیل، تفسیرهای بیانی است که یا از الهامات خاص است و یا از جبرائیل دریافت شده و خود پیامبر جایگاه این دست وحی را مشخص کرده است. و سخن مفسران بیشتر ناظر به این بخش است که مثلاً به صراحت آمده که وحیهای بیانی یا غیر قرآنی همسنگ آیات قرآن هستند. ابن اثیر در النهایه در ذیل اوتیت الکتاب و مثله معه می نویسد: وحی غیر متلو در وجوب عمل و پذیرفتن آن، همردیف وحی متلو است.
پس یک برداشت از وحی غیر قرآنی این است که همسنگ قرآن است البته در آن دسته از فرمایشات پیامبر که راجع به تفصیل و مجملات آیات باشد.
کسانی هم شاید از حرفشان بشود استفاده کرد که اینها وحی نیست بلکه اجتهاد و فهم پیامبر است و چون عصمت دارد، فهمش صائب است و لذا آنچه از وحی و متن تلقی میکند چه در چارچوب قواعد ادبی و چه خارج از آن، عیناً شریعت است و خداوند مهر فرمان برآن نهاده: وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول.
در برخی نوشتهها هم هست که اینها فهم پیامبر است چون عصمت دارد و ماذون است در ناحیه تشریع و برخوردار از وحی غیر قرآنی، پس اجتهاد اوست. البته شاید تعبیر اجتهاد با آیه بما ارک اهسازگار نباشد.
ابن کثیر: و کل ما حکم به رسول الله، فهو مما فهمه من القرآن.[1]
به خاطر شخصیت معصوم پیامبر و ماذون بودن او در تشریع، وحی غیر متلوّ به او، در کنار وحی قرآنی قرار داده می شود که میتوان از آن به وحی یاد کرد.
ابن اثیر از بیهقی آورده است: و الثانی أن معناه أنه أوتی الکتاب وحیا یتلی و أوتی مثله من البیان أی أذن له أن یبین ما فی الکتاب فیعم و یخص و أن یزید علیه فیشرع ما لیس فی الکتاب له ذکر فیکون ذلک فی ومجبو الحکم و لزوم العمل به کالظاهر المتلو من القرآن[2] ،یعنی فهم پیامبر صائب است و اجتهاد او خطا بردار نیست.
گرچه کسانی مثل فخر رازی اجتهاد پیامبر را از اساس رد میکنند ولی در جایی دارد که اجتهاد میکرده از جمله در موضوعات اجتماعی.
ابن عاشور هم معتقد است: وثمة وحی من قبیل إبلاغ المعنی و سمّاه النبیء صلیّ الله علیه و سلم فی حدیث آخر نفثاً. فقال: «إن روح القدس نفث فی روعی أن نفسا لن تموت حتی تستوفی أجلها». فهذا اللفظ لیس من القرآن فهو وحی بالمعنی و الروع: العقل.[3]
سؤال:
-
-
جواب) مخالفان کلیت وحیانی بودن همه چیزهایی که از پیامبر رسیده است به مواردی استناد کردهاند و برای صحابه روشن بود که دو گونه سخن از پیامبر صادر میشد، یکی وحی و دیگری سخن پیامبر. از اهل سنت مشهور است که کسی میخواست درخت خرمایی را تلقیح کند و پیامبر سفارشی کرد و اتفاقاً درست از آب در نیامد. البته این گونه روایات در شیعه نیامده و مردود میباشد چون عصمت او را از بین میبرد.
یا اینکه اگر به مشورت مشاوران عمل میکرده وحی نبوده است.
اینکه هر چه پیامبر کرده لزوماً وحی بوده کسی شاید به این معتقد نباشد. ما از آن طرف گفتیم درست است. یعنی اگر محرز شود چیزی جزو آموزههای دینی استـ که کار سختی استـ در این بخش میتوان برای پیامبر مقام دیگری قائل شد و آن اینکه شأن انسانی دارد. جنبههای انسانیـ دارای تصمیمهای انسانی است.
[1] . تفسیر ابن کثیر، ج1، ص 4.
[2] . به نقل از عون المعبود، ج12، ص 131.
[3] . التحریر و التنویر، ج19، ص 194.