بسمه تعالی
حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی مهدوی راد
رویکردهای نو به حجیّت سنّت (1)
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. انه خیر ناصر و معین. «فلا و ربک لا یومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم».
بحث از سنت و نگاه به سنت، از آن جهت برای ما با اهمیت است که سنت واقعه، نه سنت محکیه، عملاً عین قرآن است. همانگونه که در مراجعه به سرچشمه و منبع برای یافتن آموزههای دین از قرآن استفاده میکنیم، از سنت هم استفاده میکنیم و به همان اندازه که قرآن برای ما حجت است، سنت واقعه (یعنی سنتی که بتوان قطعاً و جزماً آن را به معصوم(ع) منسوب کرد)، نیز حجت است.
خوب این تعبیر «نو» یا معاصر را تحدید زمانی کنیم. گرچه این بحثها آن چنان که مطرح خواهیم کرد در روزگاران پیشین هم کمابیش مطرح بوده و در میان جریانهای مختلف اسلامی مورد گفتگو قرار گرفته است. اگر دورهی معاصر یا «رویکردهای نو» را تحدید زمانی کنیم ـ که قراردادی است و قطعی نیستـ از زمانی است که پژوهشهای خاورشناسان در حوزهی تفکرات اسلامی، عکس العملهایی را ایجاد کرده است. خود جریان خاورشناسان هم در این زمینه قابل مطالعه و بحث است، فضلای فراوانی این بحثها را پیگیری کردند و این بر عهدهی کسی است که میتواند در این وادی وارد شود. اطلاعات ما در این وادی در حد همین ترجمههایی است که به دستمان میآید، چون متأسفانه زبان نمیدانیم تا در سرچشمهها وارد شویم، در همین حدی است که فضلای عرب و یا فضلای خودمان مطرح کردند.
تقریباً میتوانیم یا بایستی شیخ «محمد عبده»، شاگردان وی و مشخصاً مجلّهی«المنار» را مبداء قرار دهیم. میدانید نام تفسیر «عبده»، «المنار» شد، چون در المنار چاپ میشد والا این تفسیر، «تفسیر القرآن الکریم» است، این 12 جلدی که شما تا آخر سورهی یوسف میبینید و البته یک آیه باقی مانده است. تا آیهی 134 سورهی نساء، تقریر عبده و تحریر «رشید رضا» است و از آنجا تا یک آیه مانده به آخر سورهی یوسف، مربوط به رشید رضا است و آیهی آخر را «بهجت بیطار» تفسیر کرده است تا سوره ناقص نماند. لذا سهم عبده بلحاظ آنچه در این تفسیر گفته، خیلی کم است. نهایت از اول تا آخر چون اسم او روی تفسیر است، بسیاری از فضلا و حتی گاهی علمای بزرگ هم، مطلبی را که از المنار نقل میکنند، به شیخ عبده نسبت میدهند، توجه ندارند که نوشتهی او در این تفسیر خیلی زیاد نیست. آقای «محمد عماره که هنوز زنده است و او هم زندگانی عجیب و غریبی دارد یعنی از چپ گرایی»، به سنت گرایی عجیب و غریبی رسیده است، آدم بسیار پرکاری است. او یک سری «الأعمال الکامله...» تهیه کرده است، از جمله « الاعمال الکامله عبده» که 5 جلد قطور میباشد. برای مطالعهی فکر عبده، این بهترین منبع است چون کارهای عبده خیلی پراکنده است. تفسیر عبده را از دل المنار بیرون کشیده است که به همراه رسالههای کوچکی که دارد مثلاً سوره زلزال، عصر و غیره؛ همه یک جلد و اندی از این 5 جلد شده است، یعنی کل تفسیر عبده اینقدر است. حقیقت این است که در تفسیر المنار هر چه کج روی، عناد و تعصب است، مربوط به رشیدرضا است و ربطی به عبده ندارد. عبده، خواهـ چنان که بعضی فضلا شفاهی از مرحوم «سید عبدالحسین شرف الدین» نقل میکردندـ شیعه شده باشد و خواه شیعه نشده باشد؛ آدم نزیه و پاک سرشتی است و این نوع داعیههای مذهبی و مسلکی به او نمیآید و اینها کارهای رشیدرضا است.
رشیدرضا این تفسیر را در مجلهی خود یعنی مجلهی المنار شروع کرد و این مجله 36 سال منتشر شد. این مجله سرچشمهی جریان نواندیشی در اسلام است یعنی آنچه طرحاً، نقداً و رداً اتفاق افتاده است. جالب است، در همین ماجرای سنت که به آن اشاره میکنیم، علما و فضلای ایران هم وارد میدان شدند و نقد و تأیید مینوشتند و رشیدرضا چاپ میکرد و لذا مجلهی قابل توجهی بوده است. اینجا را مبداء میگیریم. الان نمیتوانم خیلی صریح ادعا کنم آنچه که در جهان عرب آن روز اتفاق افتاده است، تحت تأثیر مطالعات مستشرقین بوده یا نبوده است، اما مسأله از اینجا آغاز شده است و سمت و سوی حرف من هم، همانطوری است که آنجا هست. یعنی بحث از حجیت سنت در آنجا همان گونه آغاز شده است که اگر کلام صریح خاورشناسان نباشد، فرآیند آن است. کسی که با پژوهشهای آنها آشنایی داشته باشد، میداند نوعاً آنها اینطور نیستند که اگر بحثی را انجام دهند، ملازمات را هم به آن بار کنند؛ ملازمات را شما عملاً بار میکنید. مهم ترین کاری که در خاورشناسی اتفاق افتاد، نفی ثبت و ضبط حدیث بود و عملاً حجیت زیر سؤال رفت.
حالا اگر « شاخت » اول باشد یا دیگری ، فرآیند ماجرا این بود که بگویند « حدیث یک قرن ثبت و ضبط نشده است لذا وقتی به نسل بعد از قرن اول منتقل میشود، چون تمام این انتقال شَفَهی است، هیچگونه اعتباری ندارد. » که اگر این «پیش» ثابت شود، پسِ آن چندان بیراه نیست،! اگر واقعاً اثبات شود که یک قرن تمام، حدیث مطلقاً نوشته نشده است و حاکمیت با تمام قدرت، جلوی هر کسی را که خواسته تکانی بخورد، گرفته و هر صدایی را خفه کرده است؛ آن وقت شما فکر کنید یک متن، نامه یا نوشتهای که سال 10، 12، 13 یا 14 به دست طرف آمده است، همینطور سینه به سینه منتقل شده و یکمرتبه از سال 102، 104، 114، 124 یا 134 (طبق اقوال مختلف)، نوشته شده است. خوب « فرض را بر این بگیرید که تمام ناقلان صادق بودهاند و دشمنی هم نداشتهاند، اما این خیلی طبیعی است که چیزی را شنیده باشند ولی تمام آن در ذهن آنها نمانده باشد، ابتدای آن را فراموش کرده باشند و انتهای آن را به یاد داشته باشند یا دو نقل را به هم چسبانده باشد، اینها خیلی طبیعی است...»
یکی از فضلای عرب، منابع علمی شیعه و سنی را در صد سال اخیر، جستجو کرده بود؛ دیده بود کلی آیهی غلط وجود دارد! مثلاً یک بزرگوار نیمی از یک آیه را از یک جا و نیم دیگر آن را از جای دیگر گرفته بود و آنها را به هم چسبانده بود که یک آیه شده و بعد هم به آن اقتداء کرده است. میخواست آن را چاپ کند، به او گفتم این کار را نکنید، اینها خیلی عادی است، بخاطر اینکه آنها حافظ قرآن که نبودند، در ذهن آنها یک چیزی بوده و این اتفاق افتاده است. مرحوم شیخ محمدتقی آملی کتاب خوبی در اخلاق به نام «حیات جاوید» دارد ولی چون چاپ آن زیبا و مناسب نیست، در دست نیامده است. من زمانی که بچه بودم، دوست داشتم آن را تصحیح کنم، برای آن پاورقی بزنم و توضیحاتی بنویسم. سال 62 یا 63 به آقای حسن زاده نشان دادم و ایشان مرا خیلی تشویق کرد، شاید نصف بیشتر آن را انجام دادم و با یادداشت هایم مانده است. در نوشتهی ایشان به یک آیه برخورد کردم که هر چه قرآن را گشتم، آن را پیدا نکردم. تعجب کردم که ایشان این آیه را از کجا آورده است؟ یک روز خدمت آقای بیدار بودم و گفتم که آقای «محسن بیدارفر» من دنبال چنین آیهای میگردم اما آن را پیدا نمیکنم. گفت «کجا آن را دیده ای؟» گفتم که در کتاب «حیات جاوید» مرحوم شیخ محمدتقی آملی. ایشان خندید و گفت « این آیه را مرحوم فیض درست کرده و ربطی به کتاب خدا ندارد!» گفتم که از کجا حدس زدید؟ گفت «مرحوم آملی در مسجد میآمده و «محجة البیضاء» را میخوانده است و شاگردان هم تقریر میکردند. مرحوم فیض ـ سهواًـ دو آیه را در ذهن خود به هم چسبانده و یک آیه کرده است سپس در «علم الیقین» و «محجة البیضاء» به آن استناد کرده است». حالا الفهرست و المعجم آمده است و فضلا مینویسند که مثلاً این بیت از کیست، از حافظ، رودکی یا از شاعر دیگری است. اینها میگویند « در روایت هم این اتفاق افتاده است. » اگر شما اینطور فکر کنید، عملاً روی هرچه که بخواهید دست بگذارید، همین مشکل وجود دارد و به قول شما فضلا گاه ریگی هم در کفش بوده است و لذا تمام آن زیرسؤال میرود.
درست است که منظور خاورشناسان، روایات مکتب خلفاء است و به ما هم خیلی ربط ندارد اماـ فیالجمله» واقعیت دارد و این اتفاق افتاده است. کسانی صورت طبیعی همین مبنا را گرفتند و یا از جای دیگری به این نتیجه رسیدند که بگوییم سنت بی سنت و فقط به قرآن بپردازیم و بگوییم « الاسلام هو القرآن وحده». این اولین مقاله در این ماجرا است که آقای «توفیق صِدْقی» نوشته است. قریب به اتفاق کسانی که حجیت را انکار کردهاند، نوعاً تحصیل کردهی مدارس و مکاتب دینی نبودند. همین آقای توفیق صدقی، دامپزشک است. «اسماعیل أدهم» که از او پرچمدارتر است اجازه ندادند برخی از آثار او منتشر شود، دامپزشک است. خوب این قابل توجه است که اینها تحصیل کردههای الازهر نیستند. بعداً به «محمود أبورَیّة» میرسد که کمی قابل توجه تر است. برخی از نصوص اینها در دست ما نیست تا نگاه کنیم که دقیقاً آیا این حرف را زدهاند یا نه؟ ما با واسطه حرف میزنیم. الان بعضی از نمونههایی را که توانستم به متن نگاه کنم، میگویم تا ببینید بعضی از آنها اینطور نیست. بر اساس این ادعاها:
- یک مسأله باور به عدم حجیت است مطلقا، یعنی کسانی هستند یا از کسانی نقل شده است که اینها به حجیت سنت، مطلقا معتقد نیستند. حالا چرا؟ آن چراها را برمیگردیم.
- جریان دومی که نسبت دادهاند و بعضی از آثار آنها را دیده ایم و میتوانیم به آنها استناد کنیم، عدم حجیت سنت است بخاطر عدم امکان اثبات چیزی به نام سنت. یعنی میگویند « راهی که با آن بتوانیم چیزهایی که سنت به ما گزارش کرده است را اثبات کنیم چه فعل، چه قول و چه تقریر نداریم.» ولیـ انصافاًـ از آثار اصلی این دسته، چنین اعتقادی بر نمیآید.
- یکی دیگر این است که علی الاطلاق آنچه ما داریم و به ما رسیده، سنت محکیه است و نه سنت قطعیه. سنت وقتیه هم اخبار آحاد است که حجیت ندارد و نمیتوان به آن تکیه کرد.
- در مقابل این جریان ها، جریانی هست که با تمام صلابت و تعصب از سنت محکیه موجود دفاع کرده و گفتهاند « این همان است که باید به پیامبر(ص) نسبت دهیم و قابل نسبت هم هست.» مانند آقای «سبّاعی»، این آقا یک وقتی رئیس «حزب الاشتراکیه» بود! کتابی به نام «الإسلام و الإشتراکیة» دارد که در ایران به نام «عدالت اجتماعی در اسلام» ترجمه شده است. آدم جالب توجهی است و خیلی هم مورد احترام است و بیش از 10 کتاب در مورد شخصیت او نوشتهاند. اخیراً آقای دکتر عدنان زرزور در مورد آقای سبّاع کتاب قطوری نوشته است. او در نیمهی پایانی کتاب «مکانه السنه فی التشریع الاسلامی » به نقد آراء کسانی میپردازد که اعتقاد دارند، سنت حجیت ندارد. او خواسته است راههایی را که آنها رفتهاند، ابطال کند. آدمی با پیشینهای از حدیثی مثل حدیث ذباب (مگس) دفاع میکند. این حدیث خیلی برای اهل سنت مهم بوده است البته در منابع ما هم هست که پیامبر(ص) فرمودند « اگر دیدید که مگسی روی غذا نشسته است و یک بال آن در غذا فرو رفته است، بال دیگر را نیز فرو برید و غذا را بخورید که در آن شفا است، یکی داء است و یکی هم دوا.» دفاع عجیب و غریبی هم از آن کرده و گفته است « فلان شخص به من گفت که در فلان کشور آفریقایی در فلان جنگل درختی بود که این درخت دو جور میوه میداد اگر میوههای یک شاخه از آن میخوردند، فلان بیماری را ایجاد میکرد و اگر میوههای یک شاخهی دیگر آن را میخوردند، فلان بیماری را بهبود میداد. پس چه اشکالی دارد که یک بال مگس شفا و بال دیگر آن مرض باشد؟» ایشان فکر نکرده است که ممکن است کسی این درخت را پیوند زده باشد که میوه هایش به این صورت است، تازه بر فرض اینکه این درست باشد، این چه ربطی به حدیث مگس دارد؟ از او بگیرید تا آقای «محمد ابو شهبه» این جریان را دنیال کردند و من تا جای ممکن دیدگاههای آنها را نقل میکنم.
بنظر من جریان مهمی در جهان اهل سنت بوجود آمده است که روز بروز در حال گسترش است گرچه سنتی اندیشان اهل سنت، آنها را متهم به بی دینی و الحاد میکنند؛ ولی حقیقت این است که بخش قابل توجّهی از آنها اینطوری نیستند. بنظرم این ماجرا از «عبده» شروع شده است و نام آن را جریان تجدیدنظر طلب گذاشته ام. شاید مهمترین پرچمدار آن «عبده» باشد، در گذشته کسانی چون «مودودی»، سید قطب و محمد قطب هستند. در جریان تازهی آن، افراد جالب توجهی وجود دارند مثل آقای «اسماعیل کردی» و «ابن قرناس» (احتمال قوی میدهم اسم مستعار باشد). اینها کسانی هستند که با صراحت میگویند « باید سنت یعنی سنت محکیه را غربال کنیم و در میان چیزهایی که بتوان پذیرفت و به پیامبر(ص) نسبت داد، حکم استخراج کرد اما چیزهای زیادی هم وجود دارد که قابل استفاده و استناد نیست.»
خوب من اینجا برگردم به بحث اصلی، اینکه گفته میشود یک بخشی در جهان اهل سنت وجود دارند که به «القرآنیون» معروف شدهاند، اصلاً میشود تصور کرد کسانی را داریم که میگویند « ما پیامبر(ص) را داریم و به پیامبر بودن او و متصل بودن او به وحی هم معتقد هستیم اما سنت او را حجت نمیدانیم.»؟! نفی آن شاید سخت باشد ولی اثبات آن هم سخت است. فضلای اهل سنت، اینهایی که پرچمدار دفاع از تمامیت دین هستند که یک بخش هم همین برادران وهابی ما هستند، متأسفانه اینها هر چیز کوچکی را که به مذاق آنها خوش نیاید، طرد میکنند و ما همینها را ترجمه میکنیم. ما نباید خوشحال شویم که چهار نفر را پیدا کنیم که به سنت معتقد نیستند تا کار روشنفکرانهی قشنگی کرده باشیم. خوب اینها چه چیزی را اثبات میکند و چقدر خوشحال کننده است؟ واقع این است که در جهان اهل سنت و یا در جهان شیعه کسی را داریم که باور دارد که محمد ابن عبد الله(ص)، پیامبر است، به او وحی میشود و مصون از خطا است اما معتقد به حجیت او نیست!؟ این کمی سنگین است. القرآنیون، جریان مهمی است که بیشتر در شبه قاره و هند بوده است، اخیراً در مغرب و تونس هم کم و بیش هست. آیت الله «محمدواعط زادة خراسانی» به من گفت « یک بار با یک جمع منسجم آنها در مغرب برخورد کردم و جلسات مفصلی نشستیم و با رهبر آنها بحث و استدلال کردیم.» ما متأسفانه مطالعات منسجم، دقیق و مستندی افکار القرآنیون نداریم، غیر از همین کار آقای الهی بخش و کار کوچکی که یکی از دوستان از اینترنت گرفت و به من داد،. این آقایی که کتاب «القرآنیون» را نوشته است؛ برای کسانی که به اصطلاح ایشان قرآنی هستند و مطلقا معتقد به حجیت سنت نیستند، فصلی قرار داده که قریب به اتفاق دروغ است. من توانستم منابع آن را پیدا و تحقیق کنم، مثلاً آقایی به نام آقای «ابوشادی» است که او هم تحصیل کرده نیست اما مصلح و پیشرو است، کتابی به نام «ثوره الاسلام» دارد. هر که در مورد ابوشادی حرف زده است چون آدم اجتماعی مهمی در مصر بوده است، به همین کتاب استناد کرده است یعنی اینطور نیست که به غیر از این کتاب استناد کرده باشند تا شما بگویید که آن منابع را ندیدهاید. نویسندة «القرآنیون» به این کتاب استناد کرده است و دیگران هم از او گرفتهاند. چون الان رسم شده است که ما از شخص دیگری میگیریم و وانمود میکنیم که خودمان دیدهایم!. همه این را از القرآنیون نقل میکنند و جای دیگری ندیدهاند.
من مقالهی یکی از این فضلا را دیدم و میخواستم تطبیق دهم که یک مرتبه به یادم افتاد که «ثوره الاسلام» را دارم و در این مقاله هم اسم آن را آورده ام. جملهی آن را صریحاً آورده ام، میگوید « ما برای اثبات مدعیات و استفاده از آموزهها برای زندگی، همان گونه به سنت مراجعه میکنیم که به قرآن مراجعه میکنیم.» پس او چگونه معتقد به عدم حجیت سنت است؟ قبل از این جملهای که اینجا دارد، تقریباً از 3 صفحه قبل شروع به نقد بخاری میکند و روایتهایی از بخاری نقل میکند و میگوید که « اینها قابل پذیرش نیستند و نظیر این روایتها را هیچ مؤمنی نمیتواند بپذیرد. حالا بخاری یا هر شخص دیگری نقل کند.» بزرگوارانی که این مطالب را دیدهاند، این بنده خدا را متهم کردند و کتاب خود او را ندیدند، و کم له من نظیر!! آقایی به نام دکتر مصطفی اعظمی است که کتابی با عنوان « القرآن و کفی به تشریعاً » دارد. نصف این کتاب روایاتی است که این آقا از بخاری و مسلم نقل کرده و هر کدام را که نقل کرده است، در پایان آن گفته است « آیا میتوان به اینها عمل کرد؟ » در آخر میگوید « خدا برای ما یک چیز منزه و بی خلل به نام قرآن گذاشته است، چرا باید به دنبال اینها برویم؟» یعنی مشکل این شخص، این گونه نقلها است نه اصل سنت و لذا نمیتوان از اینها استنباط کرد که این آقا معتقد است که سنت بی سنت. بنده اینطور برداشت میکنم و صریح نمیتوانم بگویم. من احساس میکنم که نتیجهی کتاب «اضواء علی السّنّه المحمّدیّه» (محموداً بِوَریّه» نیز اینطوری است. در نهایت چون أبوریّه لگدهای قابل توجهی به میراث اهل سنت زده است، از این کتاب خوشمان میآید! اصلاً معتقد نیستم که روایات اهل سنت خراب شود، من حتی بدم میآید. این چه معنا دارد؟
مرحوم شهید بهشتی مقالهی قابل توجهی در بازنگری منابع فهم دین دارد. روزنامهی «جمهوری اسلامی» این مقاله را کمی بعد از شهادت ایشان، با کلی غلط چاپ کرد. آن وقت که ما مجلهی «حوزه» را اداره میکردیم، «سید محمّدرضا حسینی بهشتی» خیلی جوان بود و من او را نمیشناختم، به روزنامهی «جمهوری اسلامی» رفتم و از او اجازه گرفتم که ما مقاله را چاپ کنیم. نسخهی اصل را به من داد و ما آن را در مجلهی حوزه چاپ کردیم که شاید در جاهای دیگری که مجموعههای ایشان را چاپ کردند هم موجود باشد. یک مطلب مهم ایشان در این مقاله، این است که میگویند « باید فقهای ما در این امر تجدیدنظر کنند که هر روایتی به صرف اینکه منبع آن را در اهل سنت دیدیم و در منابع اهل شیعه نبود، رد کنیم. این خیلی معقول نیست. مگر آنها قسم حضرت عباس(ع) خوردهاند که هرچه نقل کنند، دروغ نقل کنند که اگر شما مشابه و قرینهی آن را در منابع شیعی پیدا کردید فبها وگرنه آن را طرد میکنید؟» این کاری که «دارالحدیث» میکند، و «مجمع تقریب بین مذاهب اسلامی» با داعی انجام میدهد: طرحی به نام الاحادیث المشترکه دارد، «کتابالصّوم» آن را نگاه کنید که حدود 250-200 صفحه است، قریب به اتّفاق لفظ این روایتها مثل هم است یعنی این روایتی که امام صادق(ع) از پیامبر (ص) یا فلان راوی از امام صادق(ع) نقل کرده و در وسائل یا کافی است و روایتی که در «کنزالعمال» یا «صحیح البخاری» است؛ لفظ مشابهی دارند. یعنی این قرینهی 80 درصد به شما نمیخواهد بگوید که شما باید در این مبنای خود تجدیدنظر کنید؟ ما یک جامع به نام وافی داریم که کتب اربعه را جمع کرده است و آنها هم نظیر آن را دارند. آقای سید محمدحسین جلالی مشترکات بین این و وافی را جمع کرده است که 5 جلد قطور شده است و مجمع تقریب هم آن را چاپ کرده است و قریب به اتفاق الفاظ روایاتی که در آنجا و اینجا وجود دارد، شبیه هم است. از این جا میخواهم بگویم که اگر ما اثبات کنیم آن سنت هم نظیف است، تا حدی به نفع ما است.
من یک وقتی مطلبی را نوشتم و دکتر «نصرالله پور جوادی» به من نوشته بود « برای چه تلاش میکنید؟ اگر خراب هم شود، میراث آنها خراب میشود؛ به ما ربطی ندارد.» من ایشان را دیدم و گفتم که آقای دکتر اینطور نیست، میراث آنها خراب میشود یعنی چه؟ میراث اسلام خراب میشود. ما تا این اواخر فکر میکردیم اولین کسی که در مقابل این ماجرا (نفی کتابت حدیث در قرن اوّل هجری قمری) کار جدی کرد، مصطفی اعظمی بود، با همین کتاب « دراسات فی الحدیث النبوی و تاریخ تدوینه » این کتاب، کتاب قابل مطالعهای است و دوستان مطالعه کنند. هم به لحاظ روش، کتاب سنگینی است و هم به لحاظ استنادات. 50 نفری که ایشان بعنوان کسانی که مینوشتند، نام برده بود را در «تدوین الحدیث» آوردم و تمام منابع را جستجو کردم و کمی هم اضافه کردم، فقط یک نفر را در منابعی که او داده بود، پیدا نکردم و به خود او استناد کردم. آدرس «مسند عبدالرزاق» را پیدا نکردم. چاپهای متعددی دارد، همه چاپها را گشتم و پیدا نکردم.
خدا آقای نصرحامد ابوزید را رحمت کند؛ در مصاحبهای که آقای کریمی نیا با ایشان انجام داد، گفته بود « من باید بدون تعصب اعلام کنم این بدبختی ما عربها است که از نتیجهی پژوهشهای برادران خود در ایران آگاهی نداریم.» همین الان یکی از مشکلات اساسی ما این است که از تحقیقات شبه قاره غافل هستیم چون زبان اردو را بلند نیستم. آنجا غوغایی به پا است، پایهی اساسی القرآنیون آنجا است و جریان روشنفکری آنجا خیلی مهم است. یکی از شاگردان من یک کاری انجام داده است که باید ترجمه شود، ایشان 185 عنوان کتاب را فهرست کرده است که در این 60 سال اخیر علمای هند و پاکستان در دفاع از ساحت سنت نوشتهاند که بخش اعظم آن به زبان اردو و البته بخشی به زبان عربی است. خوب اولین کاری که در کتابت بصورت فنی انجام شده است و قرائنی آورده است که کتابت در آن 100 سال را اثبات کند و چون ترجمه نشده است، ما از آن غافل بودیم. در کتاب آقای اعظمی دیدم که آقای اعظمی یکی دو جا اشاره کرده است که « من از آن استفاده کردم.» یا از یک فاضل پاکستانی تشکر کرده که بخشیهایی از آن را از زبان اردو ترجمه کرده و او توانسته است، استفاده کند. من نام او را در «تدوین الحدیث» آوردهام، سید مناظر احسن گیلانی جیلانی که در سال 2004 ترجمه و چاپ شده است و منابع متن را هم استوار سازی کردهاند. این کتاب از اولین آثار یا اولین اثر برای اثبات کتابت حدیث در روزگاران رسول الله(ص) و صحابیان است اما چون به زبان اردو است در محافل علمی مجهول القدر مانده است، محمد مصطفی اعظمی از این کتاب بهره برده است.
اینجا کارهای فضلای اهل سنت آغاز میشود که این جریان را بصورت علمی پاسخ دهند. البته کسانی را هم دارند که مثل بعضی از ما که میخواهیم کسی یا چیزی را رد کنیم، ناسزا و بد گفتهاند؛ ولی اینها بصورت علمی نشستهاند که این ماجرا را نقد کنند و بنظر من ماجرای خوبی است، بایستی نمونههای عینی آن را گزارش کنیم و گمان میکنم مهم ترین آن «جریان تجدیدنظر طلب» باشد که بعد در مورد آن صحبت میکنیم. تقریباً یا تحقیقاً بعضی از پژوهشهای آنها چه در مقابل خاورشناسان و چه در مقابل کسانی که تحت تأثیر آنها قرار گرفتند، بیشتر فحش نامه است تا اینکه یک اثر تحقیقی، اما کارهای قابل توجه و مهمی هم در آن هست. حتی در میان وهابی ها، آقای [عبدالله زید ابوبکر] که از وهابیان خیلی متصلب است اما در کتاب شناسی و منبع شناسی آدم کم نظیری است و کار خیلی مهم و قابل توجهی کرده است « معرفه النسخ و الصحف الحدیثیه » اینها همه مال صحابه است یعنی منابع را جستجو کرده و نام کسانی را استخراج کرده است تا نشان دهد که در همان دوره هم کتابت انجام میشده است.
من در فصل اول کتاب «تدوین الحدیث» به پندار خود، اثبات کردم که غیر از جریان شیعی، 3 جریان در مکتب خلفاء هم مشغول کتابت بودهاند. آقای شوقی ضَیف با همهی نگرش تعصب آمیز خود به صراحت در « تاریخ الادب العربی » گفته است « در شیعه هیچ وقت کتابت، ثبت و ضبط متوقف نشد و علت آن این است که شیعیان اطاعت از امام را در تمام شئون زندگی واجب میدانستند و چون امامان ایشان علی بن ابی الطالب(ع) و فرزندان او معتقد به کتابت بودند و آن را ترغیب میکردند،.» این 3 جریانی که میگویم غیر از جریان شیعی است. در خود مکتب خلفاء 3 جریان مشغول کتابت بودند:
- آنچه که حاکمیت امر میکرد.
- محدثان بی طرف که کاری به کار کسی سیاست نداشتند.
- در دورهی خلیفهی سوم هم بیانیه صادر میکنند که ثبت و ضبط ممنوع است، جز آنچه که در زمان خلیفتین بوده است.
کسانی مانند ابودردأ، ابوهریره و ام المؤمنین و... لذا اسامی 12 نفر را مشخصاً بر اساس منابع و مصادر آورده ام که اینها از سوی حکومت مأمور بودند. ابوهریره و تمیم الداری کتابت میکردند و مینوشتند. در مورد آنچه که مربوط به اعمال فردی است، من اسامی 49 نفر را فهرست کردم و جناب آقای اعظمی اسامی 50 نفر را فهرست کرده البته دورهی تابعین نیامده است، اگر بیاید طولانی میشود و چون من یک نفر از آنها را حذف کردم، 48 نفر شده است و دو مورد دیگر هم اضافه کردم که 50 نفر شده است که حجم قابل توجهی است. لذا در دورهی خود صحابه هم نوشته میشده است.
سوال
نگاه مفسران شیعه به المنار چگونه است و چه رویکردی را با مطالب آن تفسیر دارند. خصوصاً علامه طباطبایی چه نگاهی به مطالب المنار دارد
پاسخ استاد:
اگر تفسیرهای بعد از المنار را تطبیق کنید، « کلهم عیال علیه » همه سر سفرهی المنار هستند، بعضیها میگویند و بعضیها نمیگویند. البته اینطور نیست که یک اثرپذیری آنچنانی داشته باشد و از آنها مهم تر المیزان است، علامه سال 1360 فوت کردند، من تقریباً یک سال بعد مقالهای نوشتم با عنوان « جایگاه المیزان در میان تفاسر جهان اسلام » در آنجا نوشتم که المیزان به معنای واقعی کلمه در بستر المنار شکل گرفته است، من از جایی خبر نداشتم، فقط با مراجعات بسیار زیادی که به هر دوی اینها داشتم، این را فهمیدم. دوستان من در کیهان فرهنگی گفتند « این جسارت به علامه است.» آن را چاپ نکردند و این تکه را حذف کردند اما در دست نوشتههای من هست. گفتم که منظور من این نیست که او رونویسی کرده است، این تعیبر را هم آورده ام که علامه مثل دیده بان حاضری است که بر جایگاه دیده بانی ایستاده و اندیشهها را رصد میکند. تقریباً دو سال مانده به پایان عمر مرحوم معرفت، بنده به مرحوم معرفت گفتم که نظر من اینطور است، گفت « بعد که مصاحبهی شما منتشر شد، من کنار آقای جوادی نشسته بودم، آقای جوادی هم به من گفت و این حرف شما کاملاً درست است، آقای طباطبایی المنار را سر درس میآورد، آن را میخواند و پیرامون آن بحث میکرد.»
حتی جواهرطنطاوی در یک مرحله سایهی مهمی در مطالعات قرآنی ایران انداخته است که مرحوم مدرس یک طرح برای تفسیر جامع نوشته بود. دقیقاً مشخص است، همین سایهی جواهر است که در شمارههای اول بینات این طرح چاپ شد. از این بگذریم، المنار تفسیر اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است شاگردان علامه هم میگویند اینکه نوشتند « المیزان علمیٌ، فنیٌ، فلسفیٌ، کلامیٌ، عرفانیهٌ » علامه راضی نبوده و بارها گفته است که اینها را حذف کنید. المیزان حقیقتآً قبل از هر چیزی یک تفسیر اجتماعی و سیاسی است و بعد چیزهای دیگر است. اگر المیزان از این زاویه مطالعه و بررسی شود که مطالعه شده است و حتی بیرونیها هم مطالعه کردهاند، خیلی قابل توجه است. حالا اثرگذاری المیزان را در تفسیرهای دیگر نگاه کنید، این غیرمستقیم میشود و آن مستقیم میشود. حرف من این است که المنار میدان را درست کرده و علامه اینجا پشت آن را گرفته است. اصلاً بنظر من دلیل اینکه جلدهای پایانی المیزان کم حجم تر است، بخاطر این است که المنار نیست، علامه حرف خود را زده و رفته است، هرچه آنجا هست، قال المفسر است. هرچه قال بعض المفسرین، قال بعض المعاصرین است مربوط به المنار است بالاخره المنار حرف زده بود و علامه باید اینها را رد، تأیید یا تصحیح میکرد. از سورهی یوسف به بعد المیزان کم حجم تر است البته توجیههای زیادی برای آن آوردهاند اما بنظر من همین است. یک وقت به آیت الله شبیری زنجانی گفتم که چرا شما دربارة قاموس الرجال فرمودید که از حسنات الدهر است، فرمودند:
« بخاطر اینکه میدان مطالعات آن استنثایی است. آیت الله خویی رجال قدیم را نگاه کرده است، اگر هم یک چیزی در طبقات داشته گفته و رفته است، چیزی ندارد ولی شما این را نگاه کنید، یک شعر، یک قصه، یک مجموعهی ادبی، اینها را با هم جمع کرده است که بگوید و تعدیل کند. من یک شرح و تعلیقی بر رجال شیخ نوشتم، هرجا آقای شوشتری حرف دارد، بحث داغ داغ است و هرجا آقای شوشتری حرف ندارد، ما هم رد شدیم.»
لذا باز کردن میدان بحث خیلی مهم است، المنار عملاً میدان بحث را باز کرده است.
والسلام