موسسه فهیم

خلاصه ها

نظریه پردازی , اندیشه سیاسی , تاریخ و سیره ,

بررسی تحلیلی سیر مقتل نگاری عاشورا

بسمه تعالی

موضوع: بررسی تحلیلی سیر مقتل نگاری عاشورا.

جناب آقای محمد هادی یوسفی غروی

علمای ما بطور مکرر در کتب متعدد تذکر دادند اولین کسی که در اخبار کربلا تتبع و آنها را جمع آوری و تدوین کرده است، شخصی به نام ابومخنف است. مخنف در عربی به معنای کسی است که توبینی حرف می‌زند. البته اسم خود او مخنف نیست، اسم جد او مخنف بوده است. او نوح بن یحیی بن سعید سالم ازدی غامدی کوفی بوده است. تاریخ وفات او در منابع ذکر شده، اما تاریخ ولادت ذکر نشده است که این یک امر طبیعی است، چون در اوائلی که شخص به دنیا می‌آید، خیلی شناخته شده نیست و منشاء اثر و محلی از اعراب ندارد، اما بعدها اگر محلی از اعراب پیدا کند، در زمان فوت شناخته شده‌تر است و لذا تاریخ فوت بیشتر مورد عنایت است. تاریخ فوت او را سال 157 و برخی 158 نوشتند. من بواسطه‌ی حدس، تخمین و استنباط، در تاریخ ولادت او به حدود سال 80 رسیدم. لذا در حدود سال 80 هجری بدنیا آمده است که تقریباً 20 سال بعد از ماجرای کربلا است و در حدود  سال 100 هجری در کوفه چشم باز کرده و متوجه شده است که به اندازه‌ی کافی نشانه‌های تطبیق قاعده‌ی عرضه و تقاضا برای جمع‌آوری اخبار کربلا وجود دارد. در این شهر به اندازه‌ی کافی برای امام حسین(ع) بیعت جمع شده است، 18 هزار نفر بیعت کردند و 12 هزار نامه نوشته شده است. بعد از آن حرکت توابین بوجود آمد و طی آن 10 هزار نفر با سلیمان بن صرد خزاعی بیعت کرده بودند. اگرچه همه‌ی آنها حاضر نشدند و عملاً نیمی از آنها در قیام توابین بودند؛ یعنی 5 هزار نفر به طرف شام رفتند با این تصور که اول به حساب مرکزی که دستور قتل امام(ع) را داده بود، برسند و قضیه را بصورت ریشه‌ای دنبال کنند. نیمی از این 5 هزار نفر زنده بازگشتند که مجدداً با فراخوان بیعت مختار، خیلی از آنها با مختار بیعت کردند. بیش از 10 هزار نفر با مختار بیعت کردند و کم‌کم قضیه‌ی مختار جدی شد و بیش از این ارقام در طول مدت حکومت مختار، او را همراهی کردند. کل این قضایا در کوفه واقع شده است و لذا قانون عرضه و تقاضا کاملاً منطبق است؛ یعنی زمینه‌های اجتماعی زیادی دارد. اخبار اهل بیت عموماً و اخبار امام حسین(ع) خصوصاً مربوط به شهر کوفه واقع شده است و لذا خیلی از آنها می‌خواهند قضیه‌ای را که مربوط به شهرشان کوفه است، بفهمند. در سال 100 هجری، ابومخنف تقریباً 20 ساله است و حدود 40 سال از قضیه‌ی کربلا گذشته بود. لذا هنوز چند نفر از کسانی که در کربلا حاضر بودند، وجود داشتند که سن آنها در حدود 60 سال به بالا بود. خیلی از کسانی که بطور مستقیم در کربلا حاضر بودند در اثر تتبع و پیگرد مختار، تار و مار شده بودند، ولی غیر از آنها، کسانی که افراد حاضر در کربلا را درک کرده بودند، در شهر کوفه کم نبودند.

قبیله‌ی ازد که ابومخنف از این قبیله است، یکی از قبایل بزرگ یمنی است که در فتوحات شرکت کردند و عده‌ی زیادی از آنها به طرف کوفه آمدند، البته عده‌ای از آنها هم به بصره رفتند و ساکن آنجا شدند و تعداد کمتری هم به شام رفتند و جزء لشگریان معاویه بودند، اما بیشتر آنها به عراق و بخصوص به کوفه آمدند. از جمله‌ی ازدی‌ها، غامدی‌ها بودند که هنوز هم غامدی از اسامی و القاب عشایر شناخته شده‌ است. در مکه و مدینه روی تابلوی بعضی از مغازه‌ها، غامدی نوشته شده است. غامدی‌ها از همین تیره هستند. عرب‌ها هنوز هم این عادت را دارند که برای خود عشیره و شیخ عشیره‌ای داشته باشند و شیخ عشیره‌ی آنها طبعاً یک سالن بزرگ دارد، هنوز این وضعیت در عشایر عرب و از جمله عشایر عراق وجود دارد. همچنین در حوزه نجف اشرف برای زیات مخصوص امام حسین (ع)، چند روز قبل از زیارت را تعطیل می‌کردند تا طلاب بتوانند پیاده به کربلا مشرف شوند که این پیاده‌وری در کنار شط کوفه تا نزدیک قریه‌ای از قرای سه فرسخی کربلا بود که البته الان شهر شده و اسم رسمی آن هندیه است. اسم رایج آن به زبان محلی طویریج به معنای راه است. در آنجا شط کوفه از فروع آن فاصله می‌گیرد و از آنجا تا کربلا دیگر کنار رود نیست و حدود سه فرسخ تا کربلا فاصله دارد. در این راه، هر عشیره برای خود، به اصطلاح فعلی عرب‌ها یک مُضیف دارد، در صورتی که منظور مَضیف است؛ یعنی محل ضیافت و مهمانخانه‌ی عشایری. این وضعیت از قدیم بوده است. ابو مخنف در کوفه  می‌دید که در دیوان عشایری، خیلی از ازدی‌ها از قبیله‌‌ی خود او و از تیره‌ی غامدی، در کربلا بودند یا حداقل اشخاصی که در کربلا حضور داشتند را درک کرده بودند. لذا با توجه به زمینه‌ی موجود، اگر اخبار را جمع‌آوری نمی‌کرد، این زمینه از بین می‌رفت. به همین دلیل قلم به دست گرفته و عمدتاً با 57 نفر مصاحبه کرده است؛ یعنی از آنها ‌پرسیده که شما در چه قسمتی از معرکه‌ی کربلا بودید و چه چیزی مشاهده کردید؟ بعد از آن، احیاناً این اخبار را تلفیق و ترکیب ‌کرده، اما بطور جداگانه و مشخص؛ یعنی برای هر کدام اسناد می‌کرد که این مطلب را از چه کسی شنیده است. البته اخبار کسانی که حاضر و ناظر در جریان بودند و مستقیماً آن را نقل کردند، کم است؛ یعنی اینکه یک واسطه بین ابو مخنف و حادث وجود داشته باشد، کم است و اکثر اخبار او با دو واسطه نقل شده است؛ یعنی ابومخنف از یک واسطه نقل می‌کند و آن واسطه از کسی نقل می‌کند که حاضر در جریان بوده است. البته جریان امام حسین(ع) از ابتدای هلاکت معاویه، خلافت یزید و مطالبه‌ی بیعت از امام حسین(ع) از مدینه شروع می‌شود. لذا یک قسمت مربوط به قبل از حادثه‌ی کربلا و شهادت امام حسین(ع) است و یک قسمت هم مربوط به حادثه‌ی عاشورا و ملحقات متصل به آن است و یک قسمت هم مربوط به بعد از عاشورا است؛ یعنی جریان اسیری اهل بیت از کربلا به کوفه و از کوفه به شام، بعد اربعین امام حسین(ع) و مدینه است. در هر قسمتی غالباً با دو واسطه و احیاناً بعضی از اخبار، خصوصاً اخبار روز عاشورا را با یک واسطه نقل کرده است. یک مورد را از باب نمونه عرض می‌کنم. معتبرترین خبر محوری در حادثه‌ی کربلا، خبری است که از امام زین العابدین(ع) از عصر تاسوعا نقل می‌شود، خبر مشهور و معروفی که شَمِر بن ذی الجوشن...لفظ کلمه را شَمِر عرض می‌کنم، به این دلیل که در کتب رجال اینگونه ضبط شده است. درواقع اصل کلمه‌ به زبان عبری، شمیر است. آنها مسیحی و اهل حیره بودند. ذی الجوشن پدر شَمِر در زمان امیرالمومنین(ع) در کوفه فوت کرد. آنها مسیحی بودند و بعداً مسلمان شدند، ولی اسم آنها باقی ماند. مسیحی‌ها و یهودی‌ها در اسماء اشتراکات زیادی دارند. شَمِر یک اسم عبری است، اما این اسم عبری در میان مسیحیان هم رواج دارد. این شخص در عصر تاسوعا نامه‌ی ابن زیاد را به عمر بن سعد رساند. وقتی به طرف اردوگاه امام حسین(ع) آمدند، امام آن شب را مهلت خواستند و آنها هم مهلت دادند. امام در این شب، اصحاب خود را جمع کردند و خطبه خواندند. این خبر منبع دیگری ندارد. تنها منبع این خبر، ابومخنف است که از شخصی به اسم حارث بن حصیره کوفی که ظاهراً ازدی است و او از عبدالله بن شُریِک عامری نقل کرده است. هر اسمی که بر وزن فَعیل باشد، در اصل و در عربی فُعیل است، مگر استثناهای خاص. لذا اسامی حُسین، زُبیر، کُمیل بر وزن فُعیل است. اما یک شخص خاصی که از شعرای زیدی‌های کوفه بوده، عبدالله بن زَبیر اسدی است، البته در این هم اختلاف وجود دارد، ولی بهرحال به عنوان نمونه می‌توانیم بگوییم اینجا تعمداً زَبیر گفتند، والا قاعده فُعیل است. پس در رجال شیعه، عبدالله بن شَریک خوانده می‌شود، در صورتی که لفظ آن طبق قاعده، عبدالله بن شُریِک عامری است. در کتب رجال ما، او از خواص اصحاب امام زین العابدین(ع) شناخته شده است و احدی در آن شک ندارد و همه او را توثیق کردند. او این خبر را از شخص امام زین العابدین(ع) نقل می‌کند.  ما می‌توانیم تأکیداً عرض کنیم که تنها خبر معتبر از حوادث کربلا و عاشورا، این خبر از امام زین العابدین(ع) است که عبدالله بن شریک آن را نقل می‌کند  و حارث بن حسین از او نقل کرده و ابومخنف هم از ایشان نقل کرده است. ابومخنف حدود 10 سال آخر امامت زین العابدین(ع) را درک کرده، اما بطور مستقیم روایتی از امام زین العابدین(ع) در حوادث کربلا نداشته، چون در آن زمان 10 ساله بوده است و این خبر را با دو واسطه از امام نقل می‌کند. او عهد امامت امام باقر(ع) و امام صادق(ع)  و 10 سال از امامت امام کاظم (ع) را تا سال 157 درک کرده است. از امام کاظم(ع) هیچ خبری ذکر نکرده است، اما از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) اخباری دارد که چون حضوراً خدمت امام صادق(ع) نرسیده است، بین آنها در نقل اخبار، واسطه قرار دارد. اخبار او از امام باقر(ع) هیچ واسطه‌ای ندارد و اخباری را بطور مستقیم از ایشان نقل کرده است. در عین حال هیچ دلیلی بر تشیع به معنای خاص کلمه؛ یعنی اعتقاد به نص و عصمت (این دو رکن اصلی تشیع) وجود ندارد. وقتی ابن ابی الحدید می‌خواهد اخبار ابومخنف را در کتب خویش ذکر کند، همین حرف را می‌زند «ولم یکن من الشیعه و لا معدوداً من رجالها و انما هو المحدثین» منظور او از محدثین، اهل حدیث یعنی اهل سنت بوده است. مرحوم آشیخ محمد تقی شیخ شوشتری، صاحب قاموس، در شرح حال ابومخنف همان مطلب ابن ابی الحدید را ترجیح می‌دهد. اگر تشیع به معنای عام کلمه را در نظر بگیریم، خب اگر مودت و محبت نداشت، اصلاً دنبال این اخبار نمی‌رفت. پس به این معنا شیعه است و شواهد آن روشن است و تا این حد جای تشکیک و تردید نیست. اما در مورد اینکه بگوییم معتقد به خلافت خلفا نبوده و معتقد به نص و عصمت معصومین بوده است، شواهدی وجود ندارد. ابومخنف این کتاب را جمع‌آوری کرد، البته لیست کتاب‌های او به 70 کتاب می‌رسد. در فهرست اسماء مصنفین شیعه، مرحوم شیخ نجاشی 70 کتاب برای ابومخنف شمرده که از جمله‌ی آنها کتابی به نام «مقتل عثمان» است. او اخبار شورش و طمرد از خلیفه‌ی سوم را از ابتدا جمع‌آوری کرده است و می‌توانیم بگوییم قدیمی‌ترین و جامع‌ترین اخبار مقتل عثمان، اخبار ابومخنف است. یعنی اگر اخبار جمع‌آوری شده‌ی او نبود، الان ما تفصیلاتی از اخبار کیفیت شورش و محاصره‌ی عثمان تا قتل او را نداشتیم. در واقع آن اخبار عمدتاً از طریق ابومخنف به منابع تاریخ اسلام بعدی سرایت کرده است. در آن زمان معمول بوده است که کسی بصورت اختصاصی یک کتاب را نقل ‌کند که از او تعبیر به راویه می‌شود. «ه» راویه، «ه» مبالغه است؛ یعنی کثیر الروایه از او است. راویه‌ی ابو مخنف، شخصی بنام هشام بن محمد بن صائب کلبی کوفی نسابه‌، متوفی سال 204 یا 206 هجری است. خیلی از اهل رجال سنی، ابومخنف را متهم به تشیع کرده‌اند، البته ملاک آنها بر تشیع ابومخنف، تشیع عام است. همین اندازه که او اخبار امام حسین(ع) را جمع‌آوری کرده، برای آنها کافی است تا او را متهم به تشیع کنند. لذا معلوم می‌شود که منظور آنها از تشیع، تشیع به معنای عام کلمه و بر اساس مودت و محبت نسبت به اهل بیت است و این برای آنها کفایت می‌کند تا او را متهم به تشیع کنند. توجه چندانی به تشیع به معنای خاص کلمه ندارند؛ یعنی به مسأله‌ی اعتقاد به نص و معصومیت، توجه ندارند. البته خیلی از محققین آنها در مقام بحث، تحقیق و تنقیح، نسبت به این مسأله توجه دارند، اما عموماً اینگونه نیستند یا حداقل در مقام معرفی کتب رجال خویش، در مقام این تحقیق نیستند و توجه چندانی به اعتقاد به نص و عصمت ندارند، بلکه بر اساس اینکه طرفدار چه کسی هستند، بحث می‌کنند. اگر طرفدار شیعه باشد، به او شیعه می‌گویند و برچسب تشیع به او می‌زنند تا زمینه برای تضعیف یا رد بعضی از اخبار او که مطابق میل آنها نیست، وجود داشته باشد. هشام کلبی را بیشتر از خود ابومخنف به شیعه بودن متهم کرده‌اند و حتی مرحوم شیخ نجاشی درباره‌ی ابو مخنف می‌گوید «کان شیخ اصحاب الاخبار بالکوفه و وجههم و کان یسکن الی ما یروی» هیچ تعبیر خاصی از تشیع به معنای خاص، در این عبارت وجود ندارد، همه مدح و ثنا است. اما عبارت «کان یسکن الی ما یروی» را اکثراً حمل به توثیق کردند و برخی هم گفتند این نص در توثیق نیست، اما تحسین است. بنابراین اخبار او به اعتبار او، اخبار حسنه است. البته این قول، قول ضعیف است و قول قوی آن است که اگر عبارت «کان یسکن الی ما یروی» توثیق نباشد و اخباری که او نقل می‌کند قابل سکون و اعتماد نباشد، پس چه چیزی توثیق است؟ اما مرحوم شیخ نجاشی نسبت به هشام کلبی بیان می‌کند «کان یختص بمذهبنا»  و این بدان معنا است که ایشان وی را شیعه می‌داند. اما مرحوم آشیخ محمد تقی شیخ، صاحب قاموس الرجال، نواقص او را ذکر می‌کند و می‌گوید «اینها دلالت بر تشیع به معنای خاص نمی‌باشد» همچنین ایشان می‌گوید «تشیع پدر او، اقوی است.» پدر او، صائب کلبی است که در اصول کافی خبری از او هست و در کتاب الحجه آمده است که او به مدینه می‌رود و سراغ حجت زمان خود می‌گردد و جوانان بنی هاشمی که در کوچه‌های مدینه هستند، او را نزد عبدالله بن حسن، عبدالله محض فرزند امام حسن مجتبی(ع) می‌برند که پدر محمد معروف به نفسه زکیه است. صائب کلبی گمشده‌ی خویش را نزد او نمی‌یابد و مأیوس و ناامید بیرون می‌آید و دوباره در کوچه‌های مدینه، دنبال عالم دیگری از آل محمد می‌گردد و باز با همان جوانان برخورد می‌کند (این خبر در اصول کافی و کتاب الحجه است) و آنها به او می‌گویند مگر ما تو را پیش عالم آل محمد نبردیم؟ (که منظور آنها همان عبدالله بن حسن است) صائب می‌گوید من دنبال شخص دیگری هستم و لذا آنها او را به در خانه‌‌ی امام صادق(ع) می‌‌برند. به همین دلیل مرحوم آشیخ محمد تقی شیخ به این خبر اعتماد بیشتری دارد و می‌گوید ایشان اقرب به ادعای تشیع به معنای خاصه کلمه است، اما دلیلی بر تشیع به معنای خاص کلمه برای پسر او وجود ندارد. آنوقت مرحوم شیخ شوشتری از منقولات هشام کلبی، شواهدی دال بر عدم تشیع به معنای خاص کلمه برای وی، ذکر می‌کند. در حدود 200 کتاب و رساله برای هشام محمد بن کلبی یا همان هشام کلبی می‌شمارند، اما برای استاد او، ابو مخنف، 70 کتاب می‌شمارند. مرحوم نجاشی برای هشام کلبی خیلی حوصله نمی‌کند که 200 کتاب را بشمارد، لذا فقط چند تا از آنها را از باب نمونه بیان می‌کند، اما دیگران تا حدود 200 کتاب برای او ذکر کردند. اولین کتابی که از هشام مورد توجه و عنایت قرار گرفت و آن را به زبان فارسی ترجمه، تصحیح متن و منتشر کردند، کتاب «الاصنام» است که قدیمی‌ترین و جامع‌ترین کتاب درباره‌ی اصنام عرب جاهلی است. بتدریج بعضی از کتاب‌های دیگر او بدست آمده و احیا شده است و تا الان 6 کتاب از هشام کلبی احیا شده است. آخرین کتابی که از او بدست ما رسیده، کتابی به اسم «مسائل العرب» است که قبلاً در برخی از کتاب‌های مرحوم سید بن طاووس نقل‌هایی از آن وجود داشت، اما خود کتاب مفقود بود. 5-4 سال پیش این کتاب پیدا شد. شخصی به اسم آشیخ نجاح قائی که از کردهای فعلی پشت کوه ایران است، درباره‌ی کتاب تحقیق کرده است، البته تحقیق او یک تحقیق حداکثری نیست، ولی ملاحظاتی را هم دارد، اما کتاب جای تحقیق بیشتری دارد. این کتاب منتشر شده است.

هشام کلبی تنها کسی است که کتاب مقتل استاد خویش را نقل کرده است؛ یعنی واسطه‌ی نقل برای دیگران بوده است. بنا به اختلاف تاریخ وفات هشام کلبی، به سال 204 یا 206 می‌رسیم. با گذشت حدود 100 سال، به ابو جعفر محمد بن جریر بن رستم طبری آملی مازندرانی می‌رسیم. او طبری معروف و صاحب تفسیر و تاریخ است که در تاریخ خویش، کتابی در اخبار کربلا دارد، البته متفرقاتی هم از جاهای دیگر هم بدست آورده است. البته تاریخ او، تاریخ حالی یا حولیات است؛ یعنی سال‌شمار است. وقتی او به نیمه‌ی ماه رجب سال 60 می‌رسد، می‌گوید «یکی از حوادثی که در نیمه‌ی ماه رجب سال 60 واقع شد...» بعضی از علمای ما احتمال دادند که شاید بخشی از خصوصیت زیارت نیمه رجب امام حسین(ع) به این دلیل باشد که روز هلاکت معاویه است و لذا می‌توان گفت نیمه‌ی ماه رجب سال 60 آغاز اخبار مربوط به حرکت امام حسین(ع) است. عمده‌ی اخبار او از همین طریق است. خیلی جاها تعبیر به «حدثت عن هشام بن محمد» می‌کند که منظور هشام کلبی است. ولی قرائن روشنی وجود دارد که او هشام کلبی را درک نکرده است و حتی معلوم نیست که واسطه‌ی حدیث داشته است، بلکه عمدتاً بر کتاب او اعتماد داشته است. یعنی به روش آن زمان، کسی کنار کتاب، توثیق صحت نسبت کتاب را تضمین کند و برای او حدیث شفاهی از هشام کلبی کرده باشد که مثلاً هشام کلبی این کتاب را بر ما خوانده و اعتراف به صحت نسبت این کتاب کرده است و من از خود هشام کلبی این کتاب را برای شما حدیث می‌کنم. اما معلوم نیست که تمام اخبار کتاب را به صورت شفاهی نقل کرده باشد. اصلاً قاعده بر این بوده است که اگر کسی کتاب داشته است، فقط در حد توثیق صحت نسبت نسخه، یک شخصی را پیدا می‌کردند تا برای آنها توثیق کند و بعد اخبار را از روی نسخه‌ای که تصحیح و توثیق شده است، نقل می‌کردند. قرائن نشان می‌دهد که طبری هم از این قبیل است و اخبار را از روی کتاب هشام کلبی نقل کرده است. عمده‌ی اخبار هشام کلبی از استاد خویش، ابومخنف است. مقتل استاد خود را در کتاب خویش منعکس کرده است و می‌توان گفت دست به نسخه‌برداری زده است. حالا ممکن است استاد برای شاگرد یا شاگرد برای استاد خوانده باشد. در آن زمان حتی با وجود کتاب، حدیث‌ها غالباً شفاهی گفته می‌شد تا یکی یکی مورد اعتماد و وثوق شود. بعد از اینکه مقتل ابومخنف را تکمیل کرده، اخبار مشابه را از طرق دیگر اضافه کرده و لذا مقتل به اعتبار خمیرمایه‌ی اصلی، به ابومخنف نسبت داده ‌شده، اما اعتبار اخبار تکمیلی که از طریق دیگر بدست آمده، به هشام کلبی نسبت داده شده که نسبت هر کدام به یک اعتبار درست است. این نسخه بدست طبری رسیده و او در کتاب تاریخ خود از آن نقل کرده است.

بعد از طبری، با گذشت 100 سال، مرحوم شیخ مفید از علمای ما (طبری متوفی سال 310 و شیخ مفید متوفی سال 413 است) از روی کتاب مقتل هشام کلبی نقل کرده است، اما نه به واسطه‌ی طبری. ظاهراً همان نسخه‌ای که طبری به آن اعتماد کرده است؛ یعنی مشابه همان نسخه بدست شیخ مفید رسیده بود و لذا کیفیت نقل طبری و شیخ مفید یکی است؛ یعنی هر دو از روی کتاب مقتل هشام کلبی نقل کرده‌اند که متضمن مقتل استاد خویش، ابو مخنف بوده است. مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد خود نقل کرده است. کتاب ارشاد به سه قسمت تقسیم می‌شود: در ثلث کتاب اخباری را از پیامبر(ص) نقل می‌کند و بعد به زندگی امیرالمؤمنین(ع) می‌پردازد و عمدتاً بخشی از زندگی ایشان را که در زمان رسالت پیامبر اکرم(ص) و در غزوات آن دوره بوده، ذکر کرده است تا اینکه به شهادت حضرت امیرالمومنین می‌رسد و بعد کمی به زندگانی امام حسن مجتبی(ع) می‌پردازد. بعد به امام حسین(ع) می‌رسد که این ثلث دوم کتاب ارشاد شیخ مفید است. ثلث سوم کتاب، راجع به ائمه‌ و ذریه‌ی امامحسین(ع)است تا اینکه به امام زمان می‌رسد. در قسمت مربوط به امام حسین(ع) و خصوصاً در مقدمه‌ مقتل امام می‌گوید «من اخبار مربوط به کربلای امام حسین(ع) را از دو کتاب مدائنی و کلبی نقل کردم.» این دو اسم را به همین کیفیت بیان کرده  و حتی اسم آنها را تکمیل نکرده است و به صورت، ابوالحسن علی ابن محمد مدائنی و هشام بن محمد کلبی کوفی بیان نکرده است. چون با صرف ذکر لقب، بطور سریع رد شده است، چندان مورد توجه علمای سابق ما نبوده است. تا اینکه من در مقام تطبیق نسخه‌ی استخراج شده از تاریخ طبری برآمدم. اول سراغ تاریخ طبری رفتم و اخبار طبری به نقل از کلبی و به نقل از ابومخنف را در یکجا جمع و تنظیم کردم. بعد سراغ تطبیق و مقایسه با اخبار دیگری رفتم که احیاناً از هشام کلبی و ابومخنف راجع به قضایای کربلا نقل شده است. البته اخباری که بطور عمده مورد توجه و عنایت اولیه بود، اخبار ابومخنف بود. لذا وقتی به ارشاد مرحوم شیخ مفید رسیدم، در مقام تطبیق کشف کردم، علاوه بر آنکه ایشان در مقدمه هم صریحاً «کلبی» گفته است و همان کار طبری را انجام داده است. شیخ مفید دو کار انجام داده است (که به یک معنا می‌توان گفت ای کاش چنین کاری نمی‌کرد):

  1. ایشان فکر کرده است که کتاب هشام کلبی خواهد ماند و اگر هم فرضاً باقی نماند، تاریخ طبری در دسترس است. ممکن است افرادی که اهل کار و تحقیق هستند، بخواهند اسناد این تحقیقات را ببینند که این اخبار به چه کسی می‌رسد که حاضر و ناظر این جریان‌ها بوده است. خب این سؤال بطور طبیعی در ذهن هر کسی می‌آید که ای کاش می‌دانستیم چه کسی در لشگر امام حسین یا لشگر عمر بن سعد، شاهد این ماجرا بوده و آنها را نقل کرده و چگونه بدست ما رسیده است. اگر کسی در صدد تحقیق در این موضوع باشد، می‌تواند به تاریخ طبری یا مقتل هشام کلبی مراجعه کند. ولی چون مرحوم شیخ مفید به نقل اسناد اخبار کربلای امام حسین(ع) توجه نکرده است. الان تنها کتابی که اسناد اخبار کربلا را دارد، تاریخ طبری است. در حالیکه مرحوم شیخ مفید خواسته اختصاراً از اسناد استقرا کرده باشد و تنها متون اخبار را نقل کند و کاری به اسناد نداشته باشد.
  2. دوم اینکه ایشان در بعضی از موارد خلاصه نوشته است، در حالیکه خبر، عمدتاً همان خبر است، اما در بعضی از جاها، چند جمله تلخیص کرده است. برای هر کسی که این ممارست را انجام بدهد، خیلی واضح است و روشن می‌شود که این حق است.

البته چیزی که باعث شد من سراغ این قضیه بروم، این است که یک مقتلی به اسم ابو مخنف در عراق (در اینجا این مسأله کمتر مطرح بوده، اما در عراق خیلی آشکار و متداول بوده است) منتشر شده بود و برای اینکه هر کسی بتواند آن را بخواند، به روش شبه قرآنی یا مفاتیح، زیر و زبر تمام کلمات گذاشته شده بود که ظاهراً به خط آشیخ محمد تقی زنجانی، خطاط معروف بود. این مقتل مکرراً چاپ می‌شد. مرحوم محدث قمی در اعمال روز عاشورا در مفاتیح الجنان ذکر کرده که «مستحب است شیعیان برای یکدیگر اخبار مقتل امام حسین(ع) را بخوانند و یکدیگر را بگریاند.» بعد می‌گوید «ای کاش فرصت بود تا همین جا مقتلی از امام حسین نقل می‌کردم، اما فرصت نیست، لذا هر کسی که می‌خواهد می‌تواند به کتاب‌های مقتل ما مراجعه کند» که این امر مستحب هنوز در میان عرب‌ها معمول است. رادیوی عربی تهران روز عاشورا و روز اربعین، نوار مقتل خوانی مرحوم شیخ عبدالزهراء کعبی کربلایی را می‌گذاشت، با این تفاوت که در روز عاشورا تکه تکه خوانده می‌شود اما در اربعین از اول تا آخر خوانده می‌شود. ماجرا از اینجا آغاز می‌شود که عبدالکریم قاسم علیه حکومت پادشاهی عراق کودتا می‌کند. مادر او شیعه و از زنان نوحه‌گر حرفه‌ای بر امام حسین(ع) بود و پدر او یک ماهیگر در دجله بود. همسایه‌ی آنها (کسی که بعدها از وزرای حزب بعثی شد و هنوز هم در قید حیات است) در کتاب خود در رابطه با آشنایی با عبدالکریم قاسم نوشته است «صدای این زن و شوهر گاهی به منزل ما می‌رسید و زن به شوهر خود می‌گفت: تو می‌میری و تو را به باب الشیخ عمر می‌برند.» باب الشیخ مقبره‌ای در بغداد و برای اهل سنت است. چون زمین آنجا شوره‌زار بوده است، به شوهر خود می‌گفته است تو را به این زمین شور می برند و در آنجا دفن می‌کنند. «بعد شوهر به زن می‌گفت تو را کجا دفن می‌کنند؟ و زن در پاسخ می‌گفت: الی تربته طاهره» من را در تربت پاک علی (ع) دفن می‌کنند. شیخ عبدالزهراء حسینی منبری معروفی بود و غالباً شیعیان بحرین ایشان را برای دهه‌ی اول محرم دعوت می‌کردند. وقتی عبدالکریم قاسم کودتا کرد که اتفاقاً در اواخر ذی‌الحجه و چند روز به محرم باقی مانده بود. او مرزها و راه‌های عراق را بست و لذا خطبای شیعه‌ی عراقی نتوانستند در آن سال دعوت‌ها را اجابت کنند و به ناچار در عراق ماندند. ایشان هم به ناچار در کربلا ماند. تهرانی‌ها در کربلا یک حسینیه ساختند که البته زمین آن وقف مشترک است و چون برای صوفی‌های کربلا بوده است، وقف مشترک بین حضرت موسی بن جعفر و عبدالقادر بود. تهرانی‌ها این زمین را به صورت 99 ساله از اوقاف رسمی عراق کرایه کرده بودند و در آن یک حسینیه و منزلگاه درست کردند که تولیت آن را به کنسولگری رسمی ایران در کربلا واگذار کرده بودند. برای نماز جماعت در این حسینیه، که در فلکه امام حسین(ع) بود، از مرحوم مهدی شیرازی دعوت کرده بودند و ایشان امام جماعت آنجا بود. در آنجا مجلس عزاداری دهه‌ی محرم بود. البته در کربلا روز تاسوعا، مقتل امام حسین خوانده می‌شد، چون روز عاشورا، روز زیارتی مخصوص بود و نمی‌رسیدند تا مجلسی برپا کنند. به همین دلیل مجالس روز عاشورا را در روز تاسوعا انجام می‌دادند. مرحوم میرزا مهدی شیرازی وقتی که متوجه شد شیخ عبد الزهراء کعبی، خطیب معروف و فصیح کربلا به بحرین نرفته است، از ایشان دعوت می‌کند تا روز تاسوعا در حسینیه‌ی تهرانی‌ها در کربلا، مقتل امام حسین(ع) را بخواند که عمدتاً ایشان از روی لحوف سید بن طاووس خوانده است. ایشان در ظرف دو ساعت، مقتل امام حسین را از روی لحوف خوانده است، البته به هر مصیبتی که می‌رسد، مقتل‌خوانی را قطع می‌کند و چند جمله یا چند بیت عربی به زبان محلی برای حضار می‌خواند که طبعاً اینها برای مردم بیشتر مؤثر است تا متن مقتل. آنها در شب عاشورا یک هیئتی را تنظیم می‌کنند و این نوار را به عبدالکریم قاسم در بغداد می‌رسانند و از ایشان می‌خواهند آن را در رادیوی رسمی عراق  بگذارد. عبدالکریم قاسم قبول می‌کند و رادیو کربلا در روز عاشورا، مقتل‌خوانی عبدالزهراء کعبی را از ساعت 10 تا 12پخش کرد. البته برای اربعین چون از قبل پیش‌بینی کرده بودند، ضبط بهتری ترتیب داده بودند و مجدداً از عبدالکریم خواستند و او آن را در رادیو بغداد گذاشت و این برای اولین بار بود که در رادیو، یک مقتل 2 ساعته از امام حسین(ع) پخش می‌شد. در روز عاشورا 2 ساعت و در روز اربعین هم 2 ساعت مقتل‌خوانی پخش می‌شود که مجموعاً 4 ساعت مقتل و اخبار امام حسین(ع) خوانده می‌شود. شاید در تلویزیون کوثر ایران، مجری عرب مصری، معروف عبدالمجید را دیده باشید که کتاب‌هایی را منتشر کرده است. او در ایام پیروزی انقلاب اسلامی، در ایتالیا دانشجو بود که این مقتل را از رادیوی عربی ایران در ایتالیا می‌شنود و همین، سرنخِ دنبال کردن منبرهای شیخ احمد حائری و منتهی به شیعه شدن او می‌شود. شروع تشیع او از شنیدن اخبار مقتل امام حسین (ع) بوده است. این مقتل‌خوانی در میان شیعیان عرب و مخصوصاً در جنوب عراق و ایران است. من قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در جنوب عراق و ایران منبر می‌رفتم و خیلی از اعمال مشترک را در این دو جا، می‌دیدم. به این دلیل که دولت شیعه‌ی سادات حسنی مششعی در جنوب عراق و ایران به مرکزیت شهر شادگان بود که اسم محلی آن فلاحیه است. سید فلاح مششعی شاگرد مرحوم احمد بن فهد حلی است. حلی از علمای معروف ما در قرن 8  هجری در کربلا، صاحب کتاب است. سید فلاح لشگری راه انداخت و بر جنوب عراق و ایران مسلط شد و پایتخت آن را فلاحیه قرار داد، شهری که خودش آن را ساخت. به همین دلیل هنوز عرب‌های آنجا تعصب دارند و اسم شادگان را نمی‌پذیرند و آن را به اسم فلاحیه می‌خوانند. سید فلاح دنبال این بود که مقتل امام حسین(ع) مکرراً منتشر شود. هنوز هم عرب‌های جنوب ایران نذر می‌کنند که یک دفتر تهیه کنند و به سادات مششعی شادگان بدهند (که البته بعضی از این سادات به اهواز یا شهرهای دیگر هجرت کردند) و شرط آنها این است که دفتر خط خورده نباشد و بی‌خط باشد تا به حالت سنتی قدیم نزدیک‌تر باشد! اگر یادتان باشد قرآن‌ها و مفایتح قدیم یک پارچه‌ای داشتند که دور آنها می‌پیچیدند و به این غلق می‌گفتند. آنها این دفتر را به خاطر حالت تقدسی که داشت، مشابه قرآن در غلق می‌کردند و بدست سادات می‌دادند تا آنها از روی مقتل ابی مخنف، این کتاب را با قلم نی بنویسند. (با غیر قلم نی قبول نیست و حتماً باید وضعیت سنتی آن حفظ می‌شد!) هنوز این وضعیت در خوزستان هست. شما به مضیف بروید، می‌بینید در طاقچه‌های آنها دفتری که اخبار ابی مخنف را با چنین کیفیتی نوشته‌اند، وجود دارد. در روز عاشورا، این دفتر را باز می‌کنند و هر کسی 2-1 صفحه از آن را می‌خواند تا اینکه نزدیک ظهر، به قصیده‌ی 25 بیتی سخیف و رکیک منسوب به امام حسین(ع) می‌رسند. آقای قطری، مداح معروف شیخی‌ها، در همان حسینه‌ای که از آن فیلمبرداری کردند و در تلوزیون ایران نشان دادند، مداحی می‌کند و شیخی‌ها قمه‌زنی دارند و ایشان این قصیده را می‌خواند. اما تلوزیون ایران قمه زدن را نشان نمی‌دهد. خب این مقتل در کوچه و بازار متداول بود. مرحوم سید اسدالله مدنی تبریزی، شهید محراب، هر وقت از نجف اشرف ویزای ترکیه می‌گرفت، می‌گفت لازم است به ایتام آل محمد ترکیه برسیم. منظور ایشان، شیعیان ترکیه بودکه آنها کسی را ندارند و تشیع برای آنها حیاتی است و ممکن است اگر ما به آنها نرسیم، از دست بروند و مثل علوی‌ها یا مثل دروز شوند که انحرافات زیادی در تشیع داشتند. ایشان آنجا را در اولویت می‌دید و لذا با لباس شخصی به ترکیه می‌رفتند. حتماً عکس مرحوم امام(ره) را در حال تبعید به ترکیه دیدید که با لباس شخصی بودند. ایشان می‌گفت وقتی به مسجد می‌رویم، لباس را عوض می‌کردیم. اما وقتی ویزای ترکیه بدست او نمی‌رسید، نقطه‌ی مرکزی تبلیغ ایشان در ایران، همدان بود. بعد از انقلاب، امام(ره) ایشان را بعد از شهادت مرحوم قاضی در تبریز، بعنوان امام جمعه‌ی تبریز منصوب کردند. ایشان در سالی که نمی توانستند به ایران و ترکیه بیایند، در نجف اشرف ماندند و در مسجد شیخ انصاری منبر رفتند. البته عمده‌ی حضار مجلس، اهل علم بودند. ایشان در آن سال هر دو شب، به یک معصوم می‌پرداخت. دو شب نوزدهم و بیست و یکم برای امام علی(ع) است، شب امام حسن(ع) هم یک شب قبل یا بعد بود، اما در شبهای دیگر ماه مبارک رمضان در مورد سایر معصومین صحبت می‌کرد. ایشان در شب مخصوص حضرت امام حسین(ع) این مطلب را تذکر دادند که این مقتل بازاریِ به نام ابومخنف، یک مقتل تحریفی است که صحیح آن، در تاریخ طبری آمده است. بعد از منبر، از ایشان پرسیدم (در سال فوت آقای بروجردی بود و من در همان سال معمم شدم) شما این مطلب را از کجا نقل کردید؟ گفتند «از مقدمه‌ی مرحوم محدث قمی در کتاب مقتل معروف ایشان «نفس المهموم» استفاده کردم.» من به کتابخانه‌ی مرحوم آقای بروجردی رفتم، کتاب را گرفتم و از آنجا دنبال کردم. تصادفاً کتابی را به نام «الدراسات عن التاریخ و المعرفین العرب للدکتر د. س. مارقولیوس، ترجمه ابراهیم نصار مصری» در یک کتابفروشی دیدم که در معرض فروش قرار داده شده بود. دکتر مارقولیوس آلمانی به هند رفته است و در دانشکده‌ی تاریخ دانشگاه کلکته، در تاریخ اسلام ملاحظات و درس‌هایی داشته و آقای ابراهیم نصار مصری آن را به عربی ترجمه کرده است. اولین مورخی که بیشترین عنایت را به عنوان کهن‌ترین و معتبرترین معرف اسلامی ذکر کرده است، همین آقای ابومخنف است. این سبب شد تا من دنبال قضیه را بگیرم و بعد از 20 سال، سر از کتاب «وقع الطف لابی مخنف» در آوردم که در مقدمه‌ی این کتاب، 20 اشتباه بزرگ ابومخنف بازاری آمده است. بلاخره هر چیزی که محبوب است، تقلید می‌شود و چون مقتل ابی مخنف خوب بوده، هر کسی که از راه رسیده، مطلبی را به حواشی آن اضافه کرده و به همین دلیل به صورت تحریف شده درآمده است و نیاز به تصحیح دارد. البته خود مرحوم محدث قمی در مقدمه‌ی کتاب «نفس المهموم»، ذکر کرده است که «من اخبار ابو مخنف را از تاریخ طبری با اسم ازدی نقل می‌کنم و هر جا در کتاب می‌گویم «قال الازدی» منظور ابومخنف است.»

آخرین مقتل محقق به قلم حوزوی نجفی، قلم مرحوم عبدالرزاق موسوی مقرم، صاحب معروف مقتل امام حسین (ع) بود، البته ایشان اسم کتاب را «حدیث کربلا او مقتل للامام الحسین» گذاشته است اما مشهور به مقتل امام حسین آقای مقرم شده است. خمیرمایه‌ی اصلی ایشان در این کتاب، مقتل طبری است. اما اینکه کسی فقط خصوص اخبار تاریخ طبری ابومخنف را متن کار قرار بدهد و سایر تحقیقات را بصورت حاشیه بیاورد، در کتاب وقع الطف بنده انجام شده است. من یک نمونه از اشتباهات بزرگ را که در اولین سطر مقتل محرف بازاری است، بیان می‌کنم که هنوز هم در قم چاپ می‌شود و منشورات شریف رضی، ابو زینب برای حرم‌ها تجدید چاپ می‌کند، اگر چه امروزه طرفدار ندارد، اما در عین حال هنوز از بین نرفته است و هستند کسانی که هنوز به نام ابومخنف تحریف می‌کنند. عبارت این است «قال ابو مخنف حدثنا ابو المنظر هشام بن محمد عن صائب الکلبی» چقدر نویسنده جاهل به تاریخ است که فرق بین شاگرد و استاد و بین پدر شاگرد و مرویه عنه نگذاشته است. فرض بر این است که این کتاب، کتاب ابومخنف است، لذا در ابتدا با قال ابومخنف شروع می‌کند، اما وقتی می‌گوید «حدثنا ابو المنظر هشام بن محمد» ، او شاگرد ابومخنف است و همان هشام کلبی است. هشام کلبی نقل از ابومخنف می‌کند، نه اینکه ابومخنف بگوید ابوالمنظر بر ما حدیث کرد. در ادامه می‌گوید «هشام بن محمد عن صائب الکلبی» یعنی نویسنده تصور می‌کرده صائب کلبی، مرویه العنه هشام کلبی است، در صورتی که او پدر هشام است. پس صحیح عبارت این است «هشام بن محمد بن صائب کلبی» که در اینجا «ابن» تبدیل به «عن» شده است و به این صورت جاهلانه درآمده است. البته چون چاپ‌ها با هم متفاوت است، در برخی صفحه‌ی 3 ، در برخی صفحه‌ی 5 و در برخی صفحه‌ی 7  آمده است که «و فی روضه الکافی» اما مرحوم شیخ کلینی متوفی سال 328 یا 329 هجری است، ولی ابومخنف متوفی سال 157 است، چگونه ابومخنف سال 157، از مرحوم شیخ کلینی متوفی سال 329  نقل کند؟ اینها نشانه‌های جهل نویسنده است و نمونه‌هایی در آن است که اصلاً برای متأخرین عرب است؛ یعنی کلمات بازاری عربی شکسته است. من در کتاب وقع الطف اینها را تفصیل دادم.

درباره‌ی حضرت رقیه(س)

یکی از دوستان سؤالی را درباره‌ی حضرت رقیه(س) مطرح کرده که البته سؤال روز است. کهن‌ترین کتابی که جریان دختر کوچکی از خاندان امام حسین(ع) را نقل کرده، کتاب کامل بهایی است. عماد الدین طبری از علمای شیعه مازنداران بوده که در دروه‌ی ایلخانان مغول زندگی می‌کرده و عمده‌ی فعالیت او در اصفهان بوده است. وقتی امیر مغولی یا ایلخانی اصفهان مسلمان می‌شود، به بهاء المله و الدین ملقب می‌شود. عماد الدین طبری توانسته بود او را از تسنن به تشیع منتقل کند. در آن زمان مردم اصفهان عمدتاً شافعی و حنفی بودند، البته شیعه هم بودند. درواقع مذهب سوم اصفهان، مذهب تشیع بود؛ یعنی مردم بیشتر حنفی، بعد شافعی و بعد شیعه بودند. او توانسته بود امیر ایلخانی اصفهان را شیعه کند و در صحبت‌های خود با امیر، از کامل ابن اثیر نقل می‌کرده است. گویا امیر می‌پرسد که آیا این کتاب شیعی است؟ بعد گله می‌کند که چرا شیعه کتاب کامل ندارد. لذا او برای امیر یک کتاب کامل می‌نویسد و بدین ترتیب یک کتاب تاریخی نوشته است. البته تاریخ و کلام را با هم آمیخته است، هم کلام است و هم برای اینکه خیلی حالت عقیدتی و خشک نداشته باشد، مطالب داستانی و تاریخی را نقل کرده است. تا اینکه در این کتاب به ستم‌گری‌های خلفا و بخصوص ستم‌گری‌های معاویه می‌رسد، در اینجا سراغ رساله‌ای از شخصی به نام ابوالقاسم مأمونی می‌رود که ظاهراً از نسل مأمون عباسی بوده است. ایشان چون از بنی العباس بوده است، رساله‌ای در مظالم بنی امیه بخصوص در مظالم معاویه نوشته است. او نوشته است «یکی از بزرگترین مظالم معاویه، این بود که یزید را بر مردم مسلط کرد و یکی از بزرگترین مظالم یزید، این بود که بعد از به شهادت رساندن امام حسین(ع)، اهل بیت ایشان را دیار به دیار به اسارت کشید تا اینکه به دمشق رسیدند و اهل بیت را در کاخ خود جای داد. در نیمه شب وقتی آنها گریه و بی‌تابی کردند، یزید از خواب بیدار شد و علت قضیه را پرسید، به او گفتند دخترکی از خاندان امام حسین(ع) (چون نصب دقیق او را نمی‌دانستند، گفتند دخترکی از خاندان امام حسین) بیدار شده است (اما با توجه به قرینه‌ی بعدی مشخص می‌شود که این دختر، دختر امام حسین(ع) است) و بهانه‌ی پدر را گرفته است و به همین دلیل گریه و زاری می‌کند و هر کاری می‌کنیم، ساکت نمی‌شود. لذا یزید می‌گوید سر پدر را برای او ببرید.» در اینجا ناچار هستم سراغ کتاب تذکره الخواص سبت ابن جوزی بروم. یکی از قواعد املاء، این است که «ابن» در جایی قرار می‌گیرد که دو اسم قبل و بعد آن، اسم علمِ پدر و پسر باشد، در این صورت ابن از وسط می‌افتد، اما به این شرط، سبت ابن الجوزی، یعنی نوه‌ی ابن جوزی. ابن جوزی، عبدالرحمان ابن جوزی حنبلی در بغداد و نوه‌ی دختری ابن الجوزی بوده است. مثل سید ابن طاووس که صحیح آن سید ابن طاووس بدون الف نیست، چون سید اسم علم نیست، اسم علم آن علی بن موسی است. بنابراین سید ابن طاووس باید با الف باشد. این یکی از اشتباهات مشهودی است که در آن الف را می‌اندازند. لذا سبت بن جوزی باید سبت ابن جوزی باشد یعنی نوه‌ی دختری ابن الجوزی. ایشان در کتاب خود از کتاب طبقات ابن سعد نقل کرده است. البته چه این را بیان می‌کرد و چه نمی‌کرد، قاعده‌ی کلی این بود که وقتی سر بریده‌ای را از جایی به جای دیگر منتقل می‌کنند، جاهای گوشتی آن را ببرند. مسأله‌ی انتقال سر بریده برای اولین بار در کربلا شروع نشده است؛ مثلاً در تاریخ مشهور است اولین سری که حمل شد، سر عمر بن خزاعی از خواص اصحاب امیرالمؤنین(ع) بود. حتی برخی گفتند او از صحابه‌ی پیامبر(ص) بوده که بعداً در رکاب امیرالمؤمنین(ع) قرار می‌گیرد. او را در شمال عراق و موصل تحت تعقیب قرا می‌دهند و می‌گیرند و بعد سر او را می‌برند و برای معاویه می‌برند «و اول رأس حملت فی الاسلام». چون سر بو می‌گرفت، قسمت‌های گوشتی سر را می‌بریدند و به این عمل تقویر می‌گفتند؛ یعنی باباقوری کردن سر. چشم‌ها را تخلیه می‌کردند، جوف سر را تخلیه می‌کردند تا بو نگیرد. یک نکته‌ی بسیار ظریف و دقیقی وجود دارد که هم در کوفه انجام گرفته است و هم در شام. هم ابن زیاد با چوب خیزران زده است و هم یزید، اما در مورد ابن زیاد، تعبیر دقیق «علی شفتی ابی عبدالله (ع)» است، چون هنوز لب‌های امام حسین(ع) بریده نشده است، اما در شام تعبیر دقیق «علی ثنایا ابی عبدالله (ع)» است. حتی در خطبه‌ی حضرت زینب «منحنی علی ثنایا ابی عبدالله (ع)» آمده است، نه «علی شفتی ابی عبدالله (ع)». ابن زیاد دستور داد که به حسب عادت، قسمت‌های گوشتی سر را ببرند و لذا این مسأله که خانه به خانه و روی نیزه بوده، قابل رد است. این اول کلام است و از نظر تاریخی همان روایتی صحیح است که در صندوقچه‌ای بود و در میان راه شام پول داد و صندوقچه‌ی سر را گرفت و بعد هم شست و سر را در همان صندوقچه گذاشت. لذا اینکه بخواهند با نیزه و منزل به منزل برند، عوامانه است.

متأسفانه یکی از مشکلاتی که از نظر تاریخی گرفتار آن هستیم، این است که چون ابکاء و تشدید مصیبت، محور شده است، بر سر هر دو راهی، بین مصیبت کمتر و مصیبت بیشتر، مصیبت بیشتر را انتخاب کردند، ولو از نظر سندی خیلی ضعیف و واهی و سند مصیبت ضعیف، قوی باشد. البته مشکل مهم‌تر این است که افرادی که این کارها را انجام دادند، فراموش کردند که اهل بیت(ع) موقعیت اجتماعی داشتند، لذا طوری مصائب را برای ایشان ردیف می‌کنند که گویی اصلاً در جامعه احترامی نداشتند. این کار جنایت بزرگی است که در اثر توجه به مصیبت، مصیبت را بزرگتر می‌کنند و به این توجه ندارند که با این کار وانمود می‌کنند اهل بیت هیچ موقعیت اجتماعی نداشتند. در همان جلسه‌ی اول، یزید مفتضح شد و ناچار گشت در همان جلسه‌ی اول، اظهار پشیمانی کند. بنابراین خرابه‌ای در کار نبوده است. این اشتباه است. محله‌ی خراب درست است، نه خرابه. اگر همین الان به دمشق بروید و سراغ قبر معاویه را بگیرید، می‌گویند «فی محله الخراب». اسم آن محله، محله‌ی خراب است. چون وقتی خالد بن ولید و ابو عبید جراح از دو در دمشق وارد شدند، خیلی از سران رومی تحمل نمی‌کردند زیر پرچم عرب‌ها بروند و لذا خانه‌های آنها و خانه‌های افسران عالی رتبه خالی ماند. چون این اماکن خالی بود، از آنها به خانه‌های خراب یاد می‌شد. لذا خرابه‌ای در کار نبوده است و نمی‌شود مسأله‌ی خرابه را با اظهار پشیمانی یزید جمع کرد. خبر اسکان در قصر قطعی است و از مسلمات تاریخ است. در همان ابتدا وقتی اهل بیت را  وارد قصر کردند، چون زن یزید با آن کیفیت وارد مجلس شد، یزید عبا را بر سر زن خود انداخت، گفت «اعونی علیه فانه صریخه بنی هاشم عجل علیهم ابن زیاد» و بعد دستور داد زنان بنی امیه لباس خود را عوض کنند و سیاه بپوشند. اولین جایی که عزاداری شده و برای امام حسین(ع) سیاه‌پوشی شده است، کاخ یزید بوده است. خوارزمی در مقتل خود می‌نویسد زنان بنی امیه سه شبانه روز برای امام حسین(ع) عزاداری کردند. کامل بهایی می‌گوید «سر بریده‌ای امام حسین(ع) را در نیمه شب برای دختر امام بردند، این دخترک وحشت کرد، نه اینکه آن را در بغل بگیرد و آن را ناز کند.» اینها قصه است و خلاف وقایع و حقایق تاریخ است. پس دختر از کیفیت سر وحشت کرد و لذا بیمار و رنجور شد و 3-2 روز بعد فوت کرد. این قدیمی‌ترین مطلب در این زمینه است که البته اسمی از رقیه یا غیر آن نیاورده است و اینها منقولات بعدی است.

- یکی از حضار: بحث دیگری که امروزه مطرح شده، بحث نوزاد 6 ماهه است که در نقل‌های معتبر یک فرزند زیر دو سال و شیرخواره است، لطفاً در این باره توضیحی را بفرمایید.  

- در روز تاسوعا شبکه نور قم از بنده دعوت کردند تا صحبت کنم. در اثناء صحبت من، یک بنده‌ خدایی تماس گرفت و چنین سؤالی را پرسید. لب سؤال این بود که از دو روایت علی اصغر در خیمه‌ها و جلوی لشگر دشمن کدام معتبرتر است؟ من عرض کردم که روایت جلوی لشگر دشمن از طریق معصومین، نسبت داده نشده و نقل نشده است و قدیمی‌ترین جاییکه اشاره به این دارد، کتاب تذکره الخواص سبت ابن جوزی در قرن 7 است. روایت در خیمه‌ها معتبر است که ابومخنف از امام باقر(ع) نقل می‌کند که «یک شخصی از بنی اسد در مجلس امام باقر(ع) حاضر شد و وقتی معلوم شد او از قبیله‌ی بنی اسد است، حضرت به او فرمود ما یک خونی در میان شما داریم. که او عرض کرد، چه خونی است؟ و حضرت در پاسخ فرمود: طفل جدم امام حسین(ع) که در روز عاشورا، وقتی پدرم به در خیمه رسیدند و خواستند از این طفل خداحافظی کنند، همین که خواستند او را ببوسند، تیر حرمله‌ی اسدی آن طفل را شهید کرد. فحفر له الحسین(ع) بجفن سیفه و دفنه» این خبر معتبر و خوبی در این زمینه است. روایتی که در جلوی لشگر دشمن است، مشکلاتی دارد و این از مواردی است که مانند آن هم کم نیست. ما مطلب را طوری گفتیم که چالش‌برانگیز باشد. اخیراً در اینترنت خیلی شایع شده است که مگر امام علم غیب نداشت؟ حتی یک انسان عادی هم تا روز عاشورا می‌فهمد که این جماعت رحمی ندارند و منطق آنها «لاترحموا» یا «لاصغیرهم و لاکبیرهم»  یا «لا تبغوا لاهل بیت باقیه» است. لذا وقتی منطق آنها شناخته شده، چرا امام این بچه‌ی شیرخوار را جلوی لشگر دشمن برده است؟ اما این خبر درست نیست، هرچند که در مجالس اخیر شهرت پیدا کرده است، اما شهرت منابعی ندارد.

این هم یکی از گرفتاری‌های ما است و آن اینکه مطالبی هستند که در مجالس ما، لساناً باللسان نقل می‌شود، در صورتی که وقتی سراغ منابع می‌رویم، توقع داریم همین شهرت در منابع هم وجود داشته باشد، اما هر چه بیشتر در منابع جستجو می‌کنیم، آن را کمتر می‌یابیم. البته این گرفتاری‌ها نمونه‌های متعددی دارد که ما با بی‌دقتی خود، آنها را ایجاد کردیم. مرحوم شیخ صدوق خطبه‌ی شقشقیه‌ی امیرالمومنین(ع) را در معانی الاخبار نقل کرده است و از آن به الخطبه الشقشقیه تعبیر کرده است، در صورتی که خود ایشان وقتی متن خبر را نقل می‌کند، خطبه‌ای نیست. ابن عباس می‌گوید «اخذت امیرالمومنین و ذهبی الی الحیره فجلس و اخذ یقول» یک جلسه دو نفره بن امیرالمؤمنین و ابن عباس بوده است و امیرالمؤنین نزد پسرعموی خود درد دل کرده است و بعد به این صورت درآمده است. مرحوم شیخ رضی هم به دنبال شیخ صدوق، تعبیر خطبه کرده است، در صورتی که خطبه نبوده است. اتفاقاً آن خبر «من لا تقیه له لا دین له» درست است که از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده است، اما نقل از امیرالمؤمنین است. آن وقت اگر این تقیه خلاف تقیه نباشد، چه چیزی خلاف تقیه است؟ در صورتی که از اصل مسأله ویران است و خطبه‌ای در کار نبوده است، بلکه یک درد دل دو نفره بوده که به این صورت درآمده است. یک مشکلی که همه‌ی مورخین گرفتار آن شدند، این است که «لقد وطیء  الحسنان» خوانده شده است، در صورتی که «وجع الحسنان» است، حسنانی که در آن زمان 25 ساله بوده‌اند، چطور زیرپا می‌روند؟ همانطور که بین وجع و وجأ فرق است، وجع به معنای درد زیاد است، اما وجأ به معنای درد کم است؛ یعنی در اثر فشار جمعیت، به حسنین که دو طرف من بودند، فشار وارد شد نه اینکه «وطیء الحسنان» باشد تا بعد بگویند چطور چنین چیزی ممکن است؟ من از این تصرفات بدون دقت، خیلی ناراحت هستم، چون خود اینها منشاء اشکالات در دیگران شده است، در صورتی که با کمی دقت می‌توان از آنها دوری کرد. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

 

 

عباس جعفری فراهانی

در اینجا ناچار هستم سراغ کتاب تذکره الخواص سبت ابن جوزی بروم. یکی از قواعد املاء، این است که «ابن» در جایی قرار می‌گیرد که دو اسم قبل و بعد آن، اسم علمِ پدر و پسر باشد، در این صورت ابن از وسط می‌افتد، اما به این شرط، سبت ابن الجوزی، یعنی نوه‌ی ابن جوزی. ابن جوزی، عبدالرحمان ابن جوزی حنبلی در بغداد و نوه‌ی دختری ابن الجوزی بوده است. ------------------------------------------------------------- با سلام می بخشید (سبط ابن الجوزی) درست است؟!

عاشورا در فقه

عاشورا در فقه

شب اربعین شهادت سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین می‌باشد است. بحث نگاه به عاشورا و حرکت امام حسین از منظر فقهی است. نگاه ما تاریخی، کلامی، اجتماعی و سیاسی نیست بلکه نگاهی صرفاً فقهی است که نشان می‌دهد فقها با مستندات فقهی چگونه این قضیه را تحلیل کرده‌اند.

 نویافته­های عاشورا پژوهی

نویافته­های عاشورا پژوهی

بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی لله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین. با کسب اجازه از سروران گرامی و اساتید محترم و تقدیر از برپایی این جلسه که انشاءالله بتوانیم در خدمت عزیزان باشیم. من صحبت خود را با شعری از مرحوم سیدجعفر حلی آغاز میکنم، ایشان میفرمایند «قد اسرح الدین منه شاکی ثقما و ما الی احد غیر الحسین شکی» دین بیمار شده بود و از این بیماری به غیر حسین(ع) شِکوه نبرد «فما رای السبط لدین الحنیفه شفا الا اذا دمه فی نصره سفکا

نقش بسترشناسی در تحلیل قیام عاشورا

نقش بسترشناسی در تحلیل قیام عاشورا

بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی لله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.در آغاز سخن تشکر میکنم از جناب آقای دکتر قاضی زاده و همکاران محترم ایشان که جلسات روشنگرانه ای دارند و انشاءالله خداوند بر توفیقات شان بیافزاید. همچنین با عرض تشکر از شما حضار محترم. مقدمتاً عرض میکنم که مطالعات نقلی ما مثل مطالعات حدیثی، رجالی، تراجمی و تاریخی عمدتاً نقل محور هستند یعنی بر محور نقل ها میچرخند. ما میبینیم که مثلاً در کتاب های تاریخی، تراجم و

مطالب مرتبط

نقد کتاب از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه

نقد کتاب از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه

مجری برنامه: بسم الله الرحمن الرحیم. خدمت مهمانان گرامی برنامه، جناب استاد اسفندیاری و استاد مهرریزی خیر مقدم عرض می­کنیم. موسسه­ی فهیم این توفیق را داشته است که به هر مناسبتی، زمینه و بستری که خاص یک موضوع علمی باشد را فراهم نماید. موسسه فهیم در ایام محرم و صفر، جلساتی در موضوع عاشورا پژوهی برگزار کرد که در این جلسه می­خواهیم به نقد و بررسی کتاب استاد اسفندیاری با نام «از عاشورای حسین تا عاشورای شیعه» بپردازیم. ابتدا از استاد اسفندیاری درخواست

نقد و بررسی کتاب سفر شهادت از آثار عاشورایی امام موسی صدر

نقد و بررسی کتاب سفر شهادت از آثار عاشورایی امام موسی صدر

ـ مجری: با عرض سلام و خوش‏آمدگویی به جمع فرهیخته حاضر، به‌ خصوص اساتید برجسته و فاضل و بویژه بیت مکرم امام موسی صدر و دختر گرانقدر و فاضله ایشان. من برای آغاز، لازم است عرض کنم که موسسه پژوهشی فرهنگی فهیم ، همان‌طور که از اسمش پیداست در سال‌های اخیر فعالیت‌های خوبی داشت، فعالیت‌هایی در حوزه فکر و اندیشه و هر هفته موفق می‌شود