موسسه فهیم

خلاصه ها

خلاصه ی جلسات

خلاصه ششمین جلسه از سلسله جلسات علمی ماه مبارک رمضان

🔴برای هر جامعه‌ای شناخت تغییرات بسیار مهم است. بدون تأمل و بازاندیشی در تجربه­ های پیشین و گفتارهای که در عوامل تغییرات در جامعه دینی بیان شده، توسعه و تغییر ناممکن است.

🔴در این بحث به این پرسش­ها پاسخ داده که: ۱) تغییرهای اجتماعی چیست و ۲)در بستر چه زمینه­ هائی تغییرات مثبت و منفی شکل گرفته است و ۳) فرایند تحول چه مسائل بنیادینی خواهد بود.

🔴جامعه در بستری از اتفاقات و علل اجتماعی و سیاسی در معرض تغییر قرار می­گیرد. هیچ اتفاق اجتماعی تصادفی نیست.

🔴تحقق اخلاق اجتماعی بدون درنظر گرفتن واقعیت­ های اجتماعی و چالش­ها و آسیب­ها، سرابی بیش نیست، فرایند رشد اخلاق اجتماعی وابسته به شرایط اجتماعی است.

🔴به‌طورکلی در جامعه‌ای که نیازهای اساسی انسان‌ها در آن تأمین نمی‌شود، افراد بر پایۀ موازین اخلاقی هم زندگی نمی‌کنند.

🔴بدین­ جهت است که هر نظام سیاسی مشروع به جای مشغول کردن خود به امور فرعی شریعت در مرتبه نخست باید به برنامه­ هائی برای رسیدن به عدالت تلاش کند.




 

آیت الله سید محمدعلی ایازی:حکومتی که فقط به فکر گرفتن مالیات و سرکوب مخالفان باشد در سراشیب سقوط است

 به گزارش  اندیشه ما- چهار صدیکمین جلسه از سلسله جلسات نظریه پردازی موسسه  فرهنگی- پژوهشی فهیم با حضور  اساتید حوزه ودانشگاه وجمعی کثیری از طلاب وفضلایی حوزه در تاریخ۱/۱۶/ ۱۴۰۳ در سالن اجتماعات موسسه فهیم با سخنرانی آیت الله سید محمد علی ایازی با عنوان« فرایند تحول و تغییرات اجتماعی از دیدگاه امام علی (ع) با محوریت نهج البلاغه» بر گذار .که چکیده ومتن کامل سخنرانی استاد ایازی را به شرح زیر می خوانید:

چکیده

فرایند تحول و تغییرهای اجتماعی همواره موردتوجه جامعه‌شناسان و مصلحان و رهبران جوامع دینی بوده است. آنان بر این باورند که با پژوهش در فرایند دگرگونی، می­توان عوامل تغییرهای ارزش‌های اجتماعی جوامع را که به اصلاح جامعه می­انجامد را به دست آورد، و از طرفی می‌توان روند و چگونگی نسخ آن درگذشته و جایگزینی ارزش‌های اجتماعی جدید و چگونگی تغایر و تضاد آن‌ها را بررسی کرد. سخنان امام علی علیه‌السلام در نهج­البلاغه، از نادرترین­هایی است که از گذشته دور در ابعاد گوناگون از تغییرات اجتماعی سخن گفته و گاه یادآور شده که اگر فرصت ایجاد شود، برای دگرگونی ارزش­ها این کارها را انجام خواهد داد، چنان‌که به زمینه­ها و علل این تغییرات مثبت و منفی اشاره کرده است. از محوری‌ترین موضوع‌های آن مقایسه گذشته و شرایط عصر حکومت آن حضرت بوده است که امام (ع) در بیان آن به چگونگی، زمینه‌ها، عوامل شکل‌گیری و علل شیوع و تحول آن، به‌ویژه در جامعه اسلامی، توجه می‌کند. همچنین بر اساس سخنان مطرح شده، به نکات بسیار مهمی توجه کرده که برای جوامع امروز ملت­های مسلمان درس­آموز بوده و کاربرد آن می­تواند زمینه اصلاح اجتماعی را فراهم سازد. در این مقاله به این پرسش­ها پاسخ داده شده که: ۱)تغییرهای اجتماعی چیست و ۲)در بستر چه زمینه­هائی در جامعه شکل می­گیرد و ۳) فرایند تحول تغییر و سنجه­های آن کدام است. در پاسخ به این پرسش­ها به چیستی تغییرها و تقسیم و مراحل فرآیند دگرگونی به ارزش‌های مثبت اجتماعی و منفی در بخش نخست، اشاره شده است. همچنین دلایل عمده تحول از نگاه روایات نهج‌البلاغه را که در قالب معیارها بیان شده، می‌توان به اصولی چون کرامت، عدالت، شایسته­سالاری و حفظ ارزش­ها و ضرورت مراقبت اجتماعی، نقد حاکمان و فرمانروایان معرفی کرد.

واژگان کلیدی:  تغییرهای اجتماعی، ارزش‌های اجتماعی، تحول ارزش‌ها، فرایند ارزش‌ها.

مقدمه

انسان بر اساس خلقت و طبیعت، موجودی اجتماعی است و نیاز‌های اجتماعی، زندگی او را به‌سوی زندگی جمعی می‌کشاند. لازمه زندگی اجتماعی هم تحقق کنش‌ها، واکنش‌ها و روابط گوناگون است که بر پایه تمایز ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها شکل و تغییر پیدا می‌کند. این دگرگونی­ها گاه به نظر نمی­رسد یا محسوس نیست، اما افراد هوشمند بر اساس شناختی که از ارزش‌ها دارند، فقدان آنان را درک کرده و برای فهم جامعه به مقایسه و یا پیش­بینی نتایج بر می­آیند. امام علی (ع) که دارای جایگاه بی‌مانندی در میان صحابه پیامبر دارد و سیلاب علوم از کوهسار وجودش جاری است، و شرایط جاهلیت را با همه ضعف­ها و مشکلات را فهمیده و چنان هوشمندانه تحولات جامعه را رصد کرده و گام‌به‌گام نتایج و آثار آن را پیگیری نموده و برای هرکدام تفسیری ارائه می­دهد و از عوامل تغییر ارزش‌ها سخن می‌گوید که هیچ­گاه این سخنان تازگی خودش را در موقعیت دیگر از دست نمی­دهد و برای هر زمانی درس­آموز است. شخصیت امامش علی به‌گونه‌ای است که به‌خوبی از اوان بعثت تا دورانی که حکومت را به دست گرفته، این تغییرات را رصد کرده و برای آنان تفسیر و تحلیل دارد. علل انحطاط و یا ترقی را می­شناسد و در سخنان خود در خطبه­ها، نامه­ها و حکمت­ها بازگو کرده است. او تحولات مثبت بعثت پیامبر را در مقایسه با دوران پیش از آن ارزیابی کرده و نشان داده که مردم پیش از بعثت چه شرایط اجتماعی و فرهنگی داشته و هنگامی که با بیعت مردم بر سرکار آمده چه تغییراتی پیدا کرده است. بخشی از سخنان آن حضرت، برای آگاه‌کردن مردم از آن تغییرات است که در نسل دیگری پدیدآمده و مردم معاصرش آن دوران را ندیده­اند، و همین سخنان بیانگر فرایند تغییرات است. جالب آنکه بخش از خطبه­های حضرت، توصیف جاهلیت و تأثیر بعثت پیامبر بر این جامعه و دگرگونی­های آن به‌صورت مقایسه است. از دیدگاه امام علی (ع) پس از فوت پیامبر شرایط تغییر پیدا کرد و آرام­آرام ارزش‌های اجتماعی دگرگون شده تا وقتی که در دوره خلیفه سوم که در حقیقت بنی­امیه بر کارها مسلط شدند، نقطه عطفی برای انحطاط و تغییرات منفی به اوج رسیده و این بی­دلیل نبود. به نظر ایشان جامعه‌ای که نظام ارزشی منطقی و مستحکم نداشته باشد، دچار تحول، نسخ و گاه واژگونگی می‌شود و ضد ارزش‌ها به حاکمیت می‌رسند، از محوری‌ترین موضوع‌های آن مقایسه گذشته و شرایط عصر حکومت خود بوده است که امام (ع) در بیان آن به چگونگی، زمینه‌ها، عوامل شکل‌گیری و علل شیوع و تحول آن، به‌ویژه در جامعه اسلامی، توجه می‌کند. همچنین بر اساس سخنان مطرح شده، به نکات بسیار مهمی توجه داده که برای جوامع امروز ملت­های مسلمان درس­آموز بوده و کاربرد آن می­تواند زمینه اصلاح اجتماعی را فراهم سازد.

اهمیت بررسی

برای هر جامعه‌ای شناخت تغییرات بسیار مهم است. بدون تأمل و بازاندیشی در تجربه­ های پیشین و گفتارهای که در عوامل تغییرات در جامعه دینی بیان شده، توسعه و تغییر ناممکن است. این مسئله وقتی اهمیت بیشتری پیدا می­کند که شخصیتی مانند امام علی بیشترین حساسیت را نسبت به تغییرات اجتماعی داشته و در سخنانی که از او برجای‌مانده به آن اشاره کرده است. جدا از اعتبار دینی این سخنان، مطالعات تاریخی و تطبیقی پیمودن راه توسعه و امکان دسترسی به راهبردهای مؤثر را بیشتر می­کند و برای جامعه دینی زمینه قبول را فراهم می­سازد. تکیه به سخنان آن حضرت، ارزش بررسی­های اجتماعی و تحقیقات میدانی عالمان علوم اجتماعی و تاریخی را نمی­کاهد. امام علی جدا از شخصیت دینی و امامت، فردی جامعه­شناس و آگاه به تحولات و تغییرات بود و بیان او ازاین‌جهت قابل‌توجه است.

پرسش­های بحث

در این بحث به این پرسش­ها پاسخ داده که: ۱) تغییرهای اجتماعی چیست و ۲)در بستر چه زمینه­ هائی تغییرات مثبت و منفی شکل گرفته است و ۳) فرایند تحول چه مسائل بنیادینی خواهد بود.

موضوع تغییر و دگرگونی در جامعه اولاً متفاوت از تغییرات فردی است، در دگرگونی­های فردی این شخص است که به دلایل گوناگون در پرسه­ای دچار تحول و یا افول می­شود و الزاماً تأثیر کلی ندارد، اما در تغییرات اجتماعی و پیشرفت نیازمند شناخت عوامل مختلف فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و بسا در فرایندی زمان­دار و درازمدت و درک روزآمدی آن است؛ لذا در پاسخ به این پرسش­ها به چیستی تغییرها و تقسیم و مراحل فرایند دگرگونی به ارزش‌های مثبت اجتماعی، اشاره شده است. همچنین دلایل عمده تحول از نگاه نهج‌البلاغه را می‌توان تأکید بر حفظ ارزش­ها و ضرورت مراقبت اجتماعی از آن، ضرورت مداوم مسئولیت‌شناسی مردم و حضور آنان و نقد حاکمان و فرمانروایان معرفی کرد.

پژوهش حاضر با بررسی و تحقیق در نهج‌البلاغه و برخی از سخنان دیگر آن حضرت که در غُرر و دُرر آمدی یا برخی کتب حدیثی آمده، با رویکرد جامعه‌شناختی است. همچنین این بحث در پی تبیین دیدگاه امام (ع) در خصوص فرآیند تغییرهای اجتماعی و عوامل مؤثر بر دگرگونی آن‌ها و ارزیابی آن عوامل به دوره معاصر است.

۱)مفهوم تغییرهای اجتماعی

همواره در آیات و روایات سخن از تغییر شده است؛ مثلاً در سوره رعد و انفال با تعبیر: «لَمْ یکُ مُغَیرًا»، «لَا یغَیرُ» «حَتَّى یغَیرُوا» شده است و گفته شده که خداوند سرنوشت امتی را دگرگون نمی­کند، جز آنکه آنان خود بخواهند و برای اصلاح خود قدم بردارند. در نهج­البلاغه گاه با تعبیر از تغییر و یا تعبیرهای مشابه سخن گفته شده، مثل روایاتی که از قول آن حضرت می­گوید: «إذا تَغَیرَ السُّلطانُ تَغَیرَ الزمانُ»، »(نامه­ها ۳۱)؛ هر گاه سلطان (حکومت) تغییر کند ، زمانه (جامعه) نیز دیگرگون می­شود . یا آمده است: « فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِی أَلَّا یغَیرَهُ عَلَى رَعِیتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ »(نامه­ها: ۵۱). وظیفه حکمران است که اگر به زیادتى و تحولی مالی رسید، یا به نعمتى مخصوص گشت، موجب تغییر حال و دگرگونى رفتار او بر رعیتش نشود و نعمت­هایى که خدا نصیبش کرده بر نزدیکى او به بندگان خدا و مهربانى او به برادرانش بیفزاید. یعنی مغرور قدرت اقتصادی نشود. همچنین تعبیرهای دیگری که در باره این واژه آمده است(: ر. ک: خطبه­ها: ۴۳، ۱۰۹،۱ ۴۶، ۱۷۸، ۱۸۶؛ حکمت: ۳۰،۵۳، ۶۰، ۵۰، ۷۸). البته سخن از تغییر ممکن است با این لفظ نباشد، تعبیرهایی مانند ادبار و اقبال، جابجائی و انقلاب و زیر و رو شدن ارزش­ها، همان مفاد را بدهد، از­این­رو، اگر در این بحث اشاره به مسائل و موضوعاتی از این قبیل برای فرایند دگرگونی می­شود، ناظر به این حوزه از مفاهیم مرتبط است.

در این صورت این پرسش مطرح است ک منظور از این تغییر چیست و چه معیاری بر آن حاکم است؟

پاسخ: بدون تردید منظور تغییر دگرگونی خاص و معنادار مثبت و منفی در قالب توسعه و پیشرفت و حرکت به سمت جلو است، که گاه به‌صورت کلی امام علیه‌السلام از دگرگونی سخن می­گوید و گاه بر محور ارزش­های مثبت یا منفی هشدار می­دهد و گاه از قبیل برگشت و ارتجاع و انحطاط و تنزل و فروافتادن در فساد و انحراف و برگشت به عقب است.

البته تغییرات مختلف است. گاه تغییرات ظاهری است و چنان است که به چشم می­آید و حرکتی و نقطه عطفی برای تغییر است. مثل تغییر از آزادی به سمت استبداد و گاه محسوس نیست و آرام­آرام شکل می­گیرد و اگر به چشم هم نیاید، اما در فرایندی تحول­خواه و توسعه بخش یا عقب­گرد و تحجر است. نه تغییرات جزئی و اندک و یا ظاهری؛ زیرا تغییرات مثبت و منفی بر دو گونه است، یکی تغییرات ظاهری و جزئی. دیگری تغییرات بنیادی و کلی. البته منظور تغییرهای کوچک و جزئی نیست، بلکه منظور معنادار و دگرگون‌کننده است.

۲)زمینه­ های تغییر

تغییرهای اجتماعی را به اعتبار گستره فراگیری، و زمینه تغییر می‌توان به فردی، گروهی و اجتماعی و سیاسی تقسیم کرد. «ارزش‌های فردی» برای تعداد اندکی از افراد جامعه مقبولیت و مطلوبیت دارند و گستره آن‌ها به خود افراد و یا در میان گروه و طبقه خاص محدود می‌شود. زیرا هر تغییری نمی­تواند تحوّل باشد. از طرفی زمینه­های دگرگونی­های مهم اجتماعی و فرهنگی تحّولاتی تدریجی و آرام­آرام است که در طول زمان و به‌مرور ایام با وقوع برخی حرکات و اتفاقات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی حادث می­شوند، نه تحّولاتی دفعی که در یک لحظه پدیدار شوند. اما به گونه­ای است که هرگاه زمینه­ها و علل آن پدید آید، قابل تکرار است. به تعبیر دیگر اتفاقات برآیند عوامل قانونمند و سنت­های الهی است. این مطلب در سخنی از ایشان این چنین بیان شده است: «وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْیا لِمَا بَقِی مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا یشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا( نامه ۳۱٫) ازحوادث گذشته تاریخ، برای آینده عبرت­گیر، که حوادث روزگار با یکدیگر همانند بوده و پایان دنیا به آغازش می­پیوندد. بنابراین، منظور از این زمینه­های دگرگونی­ها، عواملی است که سنتی در پشت آن اتفاق دارد و از قبیل مواردی است که به لحاظ اجتماعی در حال و یا در آینده جامعه آن حرکت و اتفاق مهم و ضرورت اصلاح را ایجاب می­کند.

یکم: تغییر در مناسبات اجتماعی

جامعه در بستری از اتفاقات و علل اجتماعی و سیاسی در معرض تغییر قرار می­گیرد. هیچ اتفاق اجتماعی تصادفی نیست. اگر جامعه ­ای سقوط می­کند، یا جامعه ­ای در مسیر ترقی و رشد و توسعه قرار می­گیرد. یا اگر جامعه­ ای دچار استبداد، و تحجر و انحطاط می­شود، یا در جامعه ­ای ناکارآمدی دارد. یا اگر در جامعه­ ای که افراد ناصالح بر کار گمارده شده، باز دلایل روشن و تعریف شده­ای در سنت الهی دارد. همه‌وهمه معلول عواملی روشن و مشخص و در تعریف تغییرهای قانونمند قابل‌ارزیابی است. مثلاً جهل جامعه که رابطه­ای روشن با وقوع نظام استبدادی دارد. یا شرایط فقر تأثیر بسیار در انحطاط و عقب­ماندگی و کندی ذهن و رشد عقلی جامعه دارد. مثلاً حضرت درباره تحول و نسخ یکی از ارزش‌های اجتماعی زمان خود، این‌چنین می‌فرماید: «ایهَا النَّاسُ، إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فی دَهْر‌ٍ عَنُود‌ٍ وَ زَمَن‌ٍ کنُود‌ٍ یُعَدُّ فِیه‌ِ المحسنُ مُسِیئاً». (نهج­البلاغه: خ ۳۲) ای مردم، ما در روزگاری واقع شده‌ایم که نیکو کارش بدکردار شمرده می‌شود. این مسئله شامل ده­ها مسئله در توصیف این تحولات می­شود. همچنین امام علی در سخنی می­گوید: « یُسْتَدَلُّ عَلَی اِدبارِ الدُّوَلِ بِاَربَعٍ: تَضییعِ الاُصولِ وَ التَّمَسُّکِ بِالفُرُوعِ وَ َتقدیمِ الاَراذِلِ وَ تَاخیرِ الاَفاضِلِ. (غرر الحکم، ص ۳۴۲). چهار چیز، نشانه انحطاط دولت­ها است، ضایع کردن اصول؛ چسبیدن به فروع؛ مقدم داشتن افراد فرومایه و پَست؛ کنار زدن افراد با فضیلت.

اکنون این پرسش مطرح است که منظور از ضایع کردن اصول؛ «تَضییع الأُصول ِوَ التَمسُّک بِالفُروع» چیست؟ نخستین مفهوم آن جابجائی ارزش­ها به شکل منحرفانه است.  ترجیح امور غیر مهم بر امور مهم و یا سرگرم شدن و تکیه بیش از اندازه به ظواهر، شعائر و مسائل غیر بنیادی دین و فراموش کردن ارزش­ها است.جایگزینی ظاهر شریعت به جای اخلاق و وارستگی­ها است. در حالی که تعامل درست مردم به یکدیگر و اهتمام به حقوق متقابل اصل است.

نمونه دیگر بیان تغییرات منفی: کنار گذاشتن عدالت و آزادی و جایگزین کردن امور ظاهری مناسک دینی است. نابود کردن سرمایه­های انسانی به خاطر تکیه به امور سطحی دینی است. در مدیریت و برنامه­ریزی به جای تکیه بر کارهای اصلی و بنیادی و رونق تولید در اقتصاد و ایجاد اشتغال و بهروری از نیروی انسانی روی آوردن به طرد افراد جامعه و فرار مغزها و تأکید بر کارهای صوری و ترویج اقتصاد روزمره و تکدی­پروری و حامی پروری و پول پخش کردن است که همه این­ها، حل مشکل جامعه نیست. ترویج مراسم و مناسک دینی بدون حل مشکلات اصلی مانند بیکاری تَمسُّک بِفُروع استروی آوردن به مسائلی است که در کوتاه مدت عده­ای را ساکت و یا راضی می­کند، اما در دراز مدت مشکلی را حل نمی­کند. اگر معیار تشخیص جامعه دگرگون شد و به جای عالمان، مداحان و شبه مداحان از خناسان نشستند، دیگر این کلام دیگر مولا: تَقدیم الأراذِل وَ تأخیر الاَفاضِل صادق خواهد بود.

نکته مهم از این سخن: «تَقدیم الأراذِل وَ تأخیر الاَفاضِل»، مقدم داشتن متملقان و افراد ضعیف در شخصیت و کارنابلد، در حقیقت اراذل و اوباش و کنار گذاشتن اهل فن است. در مقام ارزش­گذاری و بکارگیری و استفاده از کارشناسان افراد ظاهربین است. یعنی کسانی که منطقی ندارند، هر جایی که قدرت و پول و دنیا باشد، آنها خود را جا می­زنند، هرکس که باشد، به سمت او روی می­روند و در نتیجه جامعه­ای علم­گرا و عقل­گرا نخواهد بود و رقابت و رشد ارزشی نخواهد داشت. طبیعی است که در این صورت بسیاری برای خود دلیلی نمی­بینند که درس بخوانند و زحمت بکشند. افراد می­توانند با تملق پله­های قدرت را صعود کنند و به ظاهر خود را ارزشی معرفی کنند. فهم این کلام امروز پیچیده نیست و نمونه­های آن روشن است.

دوم: پیوند دینداری با تحولات اجتماعی

از این اصول و مبانی، رابطه متقابل اخلاق با تحولات اجتماعی است که به نظر بسیاری از عالمان رابطه دوسویه دارد؛ زیرا، اخلاق در سلامت و توسعه جامعه تأثیرگذار است و توسعه جامعه در رعایت اصول اخلاقی. در دوره معاصر تفسیر آیات و روایات اخلاق اجتماعی– برخلاف گذشته- عینیت­گرا و تحلیلی است. عالمان این دسته از آموزه­ها را با عینیت جامعه مرتبط دانسته و به بستری که اخلاق در آن محقق می‌شود، یعنی جامعه نظر جدی دارد؛ یعنی هر دو جنبه از مسئله جامعه و اخلاق، رابطه متقابل دارد و مسئله تحقق دینداری و یا گریز از دین نسبتی با شرایط اجتماعی و رفتار مدعیان دین دارد.

الف: تأثیرپذیری دین از شرایط اجتماعی:

انسان­ها در شرایط عادی، دین­دار و اخلاق­مدار هستند. فطرت او به مانند بقیه نیازهای مادی خواهان تأمین نیازهای معنوی است. اما زندگی اجتماعی به او می‌گوید، اگر گرسنه شدی، برای رفع آن چه باید بکنی. جامعه به فرد راهی یا راه‌هایی را برای رفع گرسنگی و نیازهای طبیعی و اجتماعی و معنوی او نشان می‌دهد تا آن‌ نیازها را به شکل درست برطرف کند. انسان در شرایط عادی، این‌طور فکر می‌کند که اگر کسی بیشتر دارد، حتماً بیشتر تلاش می‌کند و نتیجه می‌گیرد که او هم باید تلاش کند تا به آنجا برسد،حتی اگر نیازهای خود را نیز به عقب بیندازد. ولی اگر فرد در جامعه‌ای ببیند، افرادی قدرتمند، نه از راه طبیعی؛ بلکه با ویژه­خواری و بی­عدالتی پیشرفت می‌کنند و او با همه تلاش‌ها، نمی­تواند نیاز خود را تأمین ‌کند و نمی‌تواند حتی حداقل‌های معیشتی خود را به دست آورد، دیگر عادی رفتار نمی‌کند. وقتی آن‌قدر نابرابری زیاد می‌شود که یک عده از پرخوری می‌میرند و یک عده از نداشتن نان شب، اینجا است که فرد هیچ کاری دیگر نمی‌تواند انجام بدهد جز اینکه قوانین اجتماع و اخلاقیات را کنار بگذارد و برود یک تکه نان را بدزدد. هرچند این جمعیت زیاد شود و یا سخن از افزایش جمعیت بشود. تکثیر و تولید در خانواده­های آسیب­پذیر چیزی جز به افزایش جرم و جنایت کمک نمی­کند: «وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا  (نوح: ۲۷) از همین‌جا فساد گسترده می­شود و موعظه اخلاقی ثمری نمی­دهد و اخلاق اجتماعی فراگیر نمی­شود.

تحقق اخلاق اجتماعی بدون درنظر گرفتن واقعیت­ های اجتماعی و چالش­ها و آسیب­ها، سرابی بیش نیست، فرایند رشد اخلاق اجتماعی وابسته به شرایط اجتماعی است. اگر عدالت اجتماعى‏ در جامعه نباشد، خواه ازاین‏جهت که رسوم و مقررات و سنن آن اجتماع، منشأ بى‏عدالتی­ها شده باشد و جامعه را تقسیم به طبقه مُرفّه و مُترَف و طبقه محروم و بدبخت کند و یا ازاین‏جهت که عدالت ضعیف شده و یا برخى بر جان و مال و آبروى دیگران ستم کنند، اخلاق‏ اجتماعى‏ مردم هم فاسد مى‏گردد.

در میان همه ادیان اصول مشترکی برای دگرگونی بیان شده است که پایه دینداری آنان را تشکیل می­دهد. قرآن در جائی می­گوید: چون آنان ستم کردند، نابودشان کردیم: «وَ تِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ». (کهف: ۵۹). انسان وقتى مى‏تواند دیندار‏ خوبی باشد، که روحى آرام داشته باشد؛ اگر به علتى آرامش روحى به هم بخورد (خواه به علت وضعیت شخصی مانند نازپروردگى، یا محرومیت و احساس غبن، یا وضعیت اجتماعی مانند ستمگرى و جباریت یا مظلومیت و عقده انتقام) دیگر قادر به حفظ تعادل روحى (که مادر همه اخلاق‏ پسندیده است) نخواهد بود.(ر. ک: مطهرى، ج‏۲۲، ص: ۴۳۷، ج‏۲۳، ص: ۷۴۰-۷۴۲). در روایتی دیگر از امام صادق علیه­السلام نقل شده است: «اِنَّ النّاسَ یستَغنونَ اِذا عُدِلَ بَینَهُم وَ تُنزِلُ السَّماءُ رِزقَها وَ تُخرِجُ الارضُ بَرَکَتَها بِاِذنِ اللّه ِ تَعالى»؛ اگر در میان مردم عدالت برقرار شود، همه بى­نیاز مى­شوند و به اذن خداوند متعال آسمان روزى خود را فرو مى­فرستد و زمین برکت خویش را بیرون مى­ریزد.( کافى(ط-الاسلامیه) ج ۳، ص ۵۶۸، ح ۶).

مبنای حیات اخلاقی انسان به انسان، به جمع و جامعه نظر دارد؛ مثلاً در اخلاق فردی، مانند مبارزه با نفس، تهجد، یا مبارزه با حسد، دروغ، تنبلی؛ بسا کسانی تصور کنند که بدون وجود جامعه عادلانه و سالم، اخلاق و تعالی انسان قابل تحقق است، اما نسبت به آن دسته که تنها با فرض اجتماع و در تعامل با دیگران امکان ظهور دارد، امکان­پذیر نیست و بدون فراهم شدن شرایط اجتماعیِ درست، حاصل نمی­گردد، هرچند حتی تحقق کامل اخلاق فردی و آراستگی به فضائل و ترک رذائل، وقتی در شکل مطلوب عملی است که جامعه و اقتصاد سالم حاکم باشد و کسی مجبور نباشد برای زندگی و معیشت خود دست به هرکاری بزند، دورویی نشان دهد، از ترس تملق بگوید. حرص و طمع و بخل در چنین وضعیتی قابل تبیین است.

به‌طورکلی در جامعه‌ای که نیازهای اساسی انسان‌ها در آن تأمین نمی‌شود، افراد بر پایۀ موازین اخلاقی هم زندگی نمی‌کنند. حرص می­زنند، بخل می­ورند. وقتی مردم می­توانند با زشتی­ها مبارزه کنند که آن زشتی را واقعاً در عینیت جامعه و نیازهای زمینی زشت ببینند و تعلق خاطری به آن داشته باشند. اگر در این جامعه شیوه زندگی بدون دروغ پیش نمی­رود، آنان نمی­توانند دروغ را بد بدانند. ­بسا همه بگویند دروغ بد است، اما همان کسانی که در کار تربیت این کودکان هستند، اگر در کار اداره مدرسه و نیازهای اولیه خود مجبورند دروغ بگویند و به نظر آنان بدون دروغ کارها پیش نمی­رود، در نتیجه خود به زشتی دروغ پشت پا زده­اند. زشتی دروغ وقتی نهادینه می­شود که در عمل اجتماعی (به‌طور عام) به‌دروغ گفتن نیازی نباشد. این مسئله شامل تن­فروشی و دزدی و رفتارهای زشت اجتماعی دیگر مثل تملق و دوروئی هم هست.

بنابراین، از جهت هنجاری، دین و معنویت به‌سلامت اجتماعی وابسته است و سلامت بستری است که دینداری کامل در آن محقق می‌شود. در جامعه‌ای که همۀ افراد با هر تخصصی می‌توانند شغلی داشته باشند، طمع، کارشکنی، حسادت، تهمت، سخن‌چینی، چاپلوسی کمتر است. وقتی می­توان امنیت را به جامعه بازگرداند که نظام عادلانه­ای در جامعه استوار کرد.

نکته دیگر کنده شدن ناهنجاری­ها در فرآیند اجتماعی است. وقتی جامعه در مسیر اصلاح است که آنان در شرایط متعادل و نظام اقتصادی و سیاسی درست قرار داشته باشند. زمامداران و رهبران دینی­ا­ش از فساد، سوء استفاده، زورگوئی و رشوه و دروغ و حامی­پروری به دور باشند؛ همین دروغ که شکل فردی دارد، چون موجب سلب امنیت روانی و ایجاد بی­اعتمادی جامعه می­گردد، وصف اجتماعی پیدا می­کند. دیگر سخنان حاکمان را جدی نمی­گیرند. به همین دلیل از امام علی «ع» نقل شده که فرمودند: «الرّعیهُ سَوادٌ یَستَعبِدُهُمُ العَدل».(آمدی، غرر الحکم، ص۱۰۳) «مردم، توده‏هایى‏اند که اجراى عدالت آنان را به فرمانبردارى از حکومت وامى‏دارد». این تعلیم علوی به سهم خود دلیل بر عکس آن هم است: اینکه ستمگرى، مردمان را به گردنکشى و نافرمانى در برابر قانون و حکومت برمى‏انگیزد. این مسئله نسبت به حفظ امانت، پایبندی به عهد و صداقت در کار، وارسی نکردن زندگی خصوصی افراد و احترام به‌حقوق دیگران صادق است. وقتی حکومتی صداقت در گفتار ندارد، نسبت به اموال عمومی امانت­دار نیست، خود تشویق به سرک کشیدن به حوزه شخصی افراد می­کند، چگونه می­تواند مروج اخلاق باشد و در اجتماعی می­خواهد با زشتی­ها مبارزه کند و از شهروندانش بخواهد که آنان پایبند به اخلاق باشند.

ب: تحول و تأثیر جامعه از تربیت دینی:

یکی از زمینه­های تغییر نقش تربیت دینی و اعتقاد درست در تحولات جامعه است. در حقیقت این اصل ناظر به نقش دین و ایمان و تربیت اخلاقی معقول و آگاهانه نسبت به تحولات و رشد جامعه است. در این باره امام علی نسبت به تأثیر اخلاق در اصلاح و بهبود شرایط اجتماعی و تحولات اقتصادی بارها سخن گفته است. بسامد ایمان و تقوا در کلمات و تبیین­هائی بر آن مترتب کرده، فراوان است. پیش از آن در قرآن که علی شاگرد این مکتب است، مواردی آمده مثل: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ». (اعراف: ۹۶) «اگر مردم بلاد، ایمان آورند و تقواپیشه کنند، برکات آسمان را بر آن‌ها باز می‌کنیم». و یا می‌فرماید: «وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا ٭ وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب؛ «برای انسان‌های متقی راه نجاتی فراهم می‌کند و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد». (طلاق: ۲ـ ۳) در بسیاری از آیات، سخن از ایمان و تقوا برای رفتارهای اصلاحی و ایجاد آرامش و خویشتن­داری جامعه است. در قرآن آمده: «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ.» (ابراهیم:۲۷‏)؛ خداوند کسانى را که ایمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار مى‏دارد، هم در این جهان و هم در سراى دیگر!

به لحاظ عقلی آشکار است که فاصله‌های طبقاتی و رانت­خواری، بی­عدالتی، مشکلی اساسی در نابسامانی اجتماعی ایجاد می‌کند و اخلاق و سالم زیستن را تحت‌الشعاع قرار می­دهد، یعنی موجب به‌هم‌ریختن وضعیت روحی و اخلاقی جامعه می­گردد؛ اما در برابر آن، نداشتن دین و پایبندی­های اخلاق اجتماعی هم در تشدید نابسامانی، سوء استفاده، کلاه­برداری و آسیب­های اخلاقی اثرگذار است، چنانکه رفتار عادلانه در مبادلات مالی از فساد پیشگیری می­کند: «وَیا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِکْیالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ». (هود: ۸۵) «و اى قوم من پیمانه و ترازو را به داد تمام دهید و حقوق مردم را کم مدهید و در زمین به فساد سر برمدارید». مردم به‌طور طبیعی به دنبال منافع خود هستند و منافع شخصی را ترجیح می‌دهند؛ اما اقتصاد فاسد، جامعه را به فساد می­کشاند؛ زیرا تحولات اجتماعی، صرفاً معلول اوضاع اقتصادی محسوب نمی­شود و به اخلاق به­عنوان یکی از عوامل تأثیرگذار در پیدایش تحولات اجتماعی و شکل‌گیری اوضاع نوین در جامعه و انقلاب­های اجتماعی و سیاسی نگریسته می­شود.

این مسئله درباره نقش بداخلاقی و آسیب­های اجتماعی وارد شده است. آسیب­هائی که در انحطاط و بی­اثر شدن توصیه­های اخلاقی است؛ مثلاً وقتی در جامعه خیانت رواج یافت، »خیانت «مایه فقر و تباهی جامعه» خواهد بود و این مسئله به‌عنوان یک قاعده دینی معرفی می­گردد. چنانکه از امام علی (ع) نقل شده: «إذا ظَهَرَتِ الخیاناتِ إرتفعتِ البَرَکاتِ» (آمدی، غررالحکم، ۴۰۸۷) هرگاه خیانت­ها رواج یافت، البته برکات مادی و معنوی هم برداشته می­شود و برعکس «امانت­داری» موجب رواج راستگوئی و صمیمیت در جامعه می­شود، و رواج و نهادینه شدن آن موجب رشد اقتصادی، بقا و تعالی جامعه هم هست: «إذا قُوّیت الأمانهُ کثَرُ الصِدق». هرگاه پایه­های امانت­داری در جامعه محکم شود، راست‌گوئی نهادینه می­شود (درایتی، تصنیف الغرر، ۱۳۷۳، ۳۵۰۷، ج۱، ص۳۲۴). همین معنا در کلام دیگری از ایشان نقل شده است: «إستعمالُ الأمانهِ یَزیدُ فِی الرِزق» (مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۲ق، ج ٧٢، ص١٧٢) پایبندی به حفظ امانت، روزی جامعه و امنیت اقتصادی و در نتیجه توسعه را افزایش می­دهد؛ و حدیثی از رسول اکرم (ص) که فرمودند: «لاتزال أمّتی بخیرٍ مالم یَتَخاوَنُوا، وأدُّوا الأمانه، … وإذا لم یَفعَلُوا ذلک ابتلوا بالقَحطِ و السِّنین» «همیشه امت من در خیر خواهند بود، مادامی‌که خیانت نورزند و ادای امانت کنند و اگر انجام ندادند به قحطی و کمبود مبتلا می­گردند». (بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۷۲).

از سوی دیگر سلامت جامعه، امنیت و آرامش و آسایش اجتماعی انسان نیز به کیفیت معاشرت، سلوک و تربیت اخلاق اجتماعی آن‌ها بستگی دارد. در جامعه­ای که بداخلاقی شیوع یافته، به‌منزله ارجحیت یافتن مصالح شخصی بر منافع اجتماعی است. فردی که پایبند به مکارم اخلاقی باشد و اصل غیبت نکردن، سوءظن و عیب‌جویی نداشتن دیگران را در خلق‌وخوی خود نهادینه کرده؛ به‌طور قطع در روابط اجتماعی خود نیز منافع اجتماع را هم مدنظر می­گیرد و اگر افراد جامعه این‌گونه باشند؛اخلاق اجتماعی در این جامعه نهادینه شده ­است.

و البته نهادینه شدن رفتارهای خوب و بد از نهادهای کوچک، همچون خانواده و مدرسه آغاز می­شود و در نظام­های اجتماعی و سیاسی این ناهنجاری تأثیر خود را نشان می­دهد. هراندازه که گرایش­ها و باورهای دینی و مذهبی و اخلاق مردم در جامعه به‌طور عمیق و قلبی افزایش یابد، سلامت اخلاقی و روانی جامعه بیشتر می‌شود درنتیجه گرایش و تمایل به سمت کج‌روی‌ها و ناهنجاری‌های اخلاقی و اجتماعی کاهش می‌یابد.

اما در حوزه اجتماعی و سیاست، به شکل عام، چون عدالت به معناى مساوات در ادای حقوق همه آحاد جامعه است، مثلاً اگر مدیران جامعه، فاصله طبقاتی را کاهش دهند و رانت­خواری را ممانعت کنند، برای حفظ کرامت مردم عدالت بهتر است. چنین عدالتی بهتر از بخشندگی است؛ زیرا این کار اگر در حق همه انجام شود، باز عدالت است و اگر در حق عده­ای خاص انجام شود، ظلم به دیگران است و اگر برای افراد ضعیف این کار انجام شود، سئوال این است که بهتر نیست که در اصل و شیوه کلان مدیران جامعه (به‌جای عطابخشی و تأسیس مراکز خیریه و جشن عاطفه) به ارتقای سطح علمی، فرهنگی و اقتصادی جامعه کمک کنند و زمینه­های اشتغال آنان را فراهم سازند که خود آنان به‌جای کمک­گیرنده، کمک­دهنده شوند.

این مسئله از سوی محققان معاصر تحلیل شده که در شکل عام، عدل بهتر از جود است، به دلیل اینکه عدل هر چیزی را در جای خود قرار می­دهد و هر حقی را به ذی­حق واقعی خود می­رساند، اما جود و بخششْ امور را و جریان­ها را از محل خودشان و مدارشان خارج می­کند. جود این است که آدمی از حق مسلّم خود صرف نظر کند، به دیگری که ذی‌حق نیست ببخشد، پس جود اشیاء را از موضع خود خارج می‌کند. دیگر اینکه عدالت سائس و اداره‌کننده عموم است. چیزی است که پایه و مبنای زندگی عمومی و اساس مقررات است، اما جود و بخشش یک حالت استثنایی است که در موقع خاص کسی به کسی جود و ایثار می­کند: «وَ الْعَدْلُ سائِسٌ عامٌّ، وَ الْجودُ عارِضٌ خاصّ». وانگهی جود و ایثار را نمی­توان مبنای اصلی زندگی عمومی قرار داد و بر اساس آن‌ها مقررات و قانون وضع و اجرا کرد. اگر جود و احسان و ایثار تحت قانون و مقررات درآید. دیگر جود و احسان و ایثار نام ندارد، به‌اصطلاح از وجودش عدمش لازم می­آید. جود و ایثار وقتی جود و ایثار است که هیچ قانون و مقررات حتمی و لازم الاجراء نداشته باشد و آدمی صرفاً به خاطر کرم و بزرگواری و گذشت و نوع‌دوستی و بلکه حیات دوستی جود کند. پس بنابراین عدل از جود افضل است. (مطهری، ج۲۵، ص۲۲۵).

سوم: دگرگونی در نظام اجتماعی و سیاسی

از مباحث مهم نهج­البلاغه اشاره به تغییر در شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه است. یکی از نمونه­های این دگرگونی، تغییر در حاکمیت و رفتار رهبر است. حاکم، و کارگزار عادل موجب اصلاح و تغییر در رفتار مردم می­شود: «إذا تَغَیرَ السُّلطانُ تَغَیرَ الزمانُ»، »(نامه­ها :۳۱)؛ هرگاه قدرت تغییر پیدا کرد، زمانه هم تغییر پیدا می­کند. رابطه­ای میان رفتار حکومت و رفتار مردم است. الناس علی دین ملوکهم. خوبی حکومت، خوبی مردم و بدی حکومت، موجب رفتارهای غلط مردم خواهد شد. همچنین امام علیه السلام در سخنان دیگری فرموده  لَیسَ شَیءٌ أدعى إلى تَغییرِ نِعمَهِ اللّه ِ و تَعجِیلِ نِقْمَتِهِ مِن إقامَهٍ على ظُلمٍ؛ فإنّ اللّه سَمیعُ دَعوَهِ المُضطَهَدِینَ (المَظلومِینَ)، و هُو للظالِمینَ بِالمِرصادِ .» (نهج البلاغه : نامه ۵۳، غرر الحکم : ۷۵۲۳») در زوال نعمت خدا و شتاب بخشیدن به خشم و انتقام او ، هیچ چیز کارگرتر از ستمگرى نیست ؛ زیرا خداوند دعاى ستمدیدگان را مى­شنود و همواره در کمین ستمگران است . در برابر امام به نکته دیگری هم از تغییر در رفتار اشاره می­کند: اگر والی به ثروت و مال دست یافت، آن را برای ثروت­اندوزی خود و اطرافیانش استفاده نکند: « فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِی أَلَّا یغَیرَهُ عَلَى رَعِیتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ »(نامه­ها: ۵۱).

همچنین بر اصل تکیه می­کند که در نظام عادلانه اگر به کسی ستم شد، بدون هیچ مجامله­ای باید از او رفع ظلم بشود و حاکم در این مسئله مسئول است و باید خود هوشیار و حاضر مواظبت بر این مسئله کند: «وَأَنَا بَینَ أَظْهُرِ الْجَیشِ، فَارْفَعُوا إِلَی مَظَالِمَکُمْ، وَمَا عَرَاکُمْ مِمَّا یغْلِبُکُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ، وَ مَا لاَ تُطِیقُونَ دَفْعَهُ إِلاَّ بِاللهِ وَ بِی، فَأَنَا أُغَیرُهُ بِمَعُونَهِ اللهِ، إِنْ شَاءَ اللهُ.(نامه: ۶۰) من خود در میان لشکرم، شکایات خود را از آنان به من رسانید و مشکلاتی را که برایتان ایجاد کرده‌اند که جز به کمک الهی و دست من برطرف نشود، اعلام دارید تا به یاری خداوند آن را برطرف سازم ان‌شأاللّه. و البته چیزهای دیگر.

نمونه دیگر تغییر حاکمیت جاهلی به تغییر محمدی است. امام در خطبه­ای نقش بعثت پیامبر را در این تغییرات این گونه بیان می­کند: «قَدْ تَرَبَّعَتِ الاُمورُ بِهمِ فیظلِّ سُلطان قاهر و آوَتْهم الحالُ اِلى کَنفَ عزّ غالب و تعطّعفتِ الامورُ عَلَیهم فی ذوی ملک ثابت، فَهم حُکّامٌ عَلَى العَالَمینَ وَ مَلُوکٌ فی اَطرافِ الاَرَضینَ یملکُون الاُمُور عَلى مَن کَانَ یملکها عَلَیهم وَ یمضُونَ الاْحکَامَ فی مَنْ کَانَ یمضیهَا فیهم». (خطبه ۱۹۲) به برکت بعثت پیامبر و نظامی که او استوار کرد، زندگی آنان سامان یافت، در سایه دولتى توانمند به عزّت و ارجمندی رسیدند و کارهاشان استوار گردید و دولتشان نیرومند شد، چنان که بر جهانیان و پادشاهان زمین در این کرانه و آن کران حاکم شدند، کار کسانى را به دست گرفتند که بر آنان حکومت مى­کردند و بر کسانى فرمان راندند که فرمانبردار آنان بودند.

به همین دلیل است که وقتی آن حضرت در جامعه خود، با ضعف و سستی درعمل مواجه می‏شود، بر می‏آشوبد و دیانت واقعی آن‌ها را به خاطرشان می‏آورد و از اینکه قدرت­های پیشین، آنان را آلوده کرده، علی‏رغم دینداری ظاهری، متفّرق و متزلزل‏ شدند، اظهار شگفتی می‏نماید.

وانگهی توقّع امام‏(علیه‏السّلام) ازیک جامعه دینی آنست که از نظر اجتماعی دارای پیوندهای مستحکم باشد و با هدفمندی و راه‏شناسی، در موضع‏گیری‏های اجتماعی از تردید، ضعف و دودلی مبرّا باشد. اما حضرت این سخن را در شرایطی می­گوید که جامعه مسلمانان، آن شکوه و پیوند گذشته را ندارند. حکومت به جای شایسته­سالاری فقط افراد خود را بکار گمارده و ناکارامدی در آن هویدا شده است. فساد و فرهنگ غلط بر آن جامعه حکمفرما شده و تغییر این وضعیت آسان نیست. در نتیجه جمعیت مسلمان با ضعف و سستى در عمل مواجه مى­شود، لذا حضرت بر مى­آشوبد و دیانت و ارزش­های حاکم آنها را به خاطرشان مى­آورد و از اینکه على­رغم ظاهر دیندارى، متفرّق و متزلزلاند، اظهار شگفتى مى­نماید; زیرا توقّع آن است که اگر اعضاى جامعه­اى حقیقتاً دیندار و مؤمنانه، متحد و مستحکم باشند و در حرکت اصلاحى و اجتماعى تردید به خود راه ندهند. آن حضرت در دو موضع از نهج­البلاغه با یک عبارت مى-فرمایند: «لِلّهِ اَنتم اَماَ دینٌ یجْمَعُکُمْ» راستى شما چه مردمى هستید؟ آیا دینى نیست که متحدتان سازد؟ گوئی دین ظاهرگرا وسیله همبستگی جامعه نمی­شود.

بنابراین، سخن از تغییر منفی است که می­خواهد مخاطبان آن را تبدیل به تغییر مثبت با این شاخصه­ها کنند. این­که کسانی سخن از رویش­ها می­کنند، وقتی این رویش دینی معنا و مفهوم پیدا می­کند که به این تغییرات بنیادین جامعه و فرد منجر شود. امنیت اقتصادی و سیاسی و قضائی و عدالت حکمفرما شود، با فساد به صورت جدی و عینی مبارزه شود. کرامت انسان­ها حتی دگراندیشان و مخالفان رعایت شود. امام این حقیقت را در نامه ۵۳ به مالک گوشزد می­کند «…فإنّهم صنفان؛ إمّا أخٌ لک فی الدّین وإمّا نظیرٌ لک فی الخلق»؛( نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص ۵۶۶) مالک با مردم مهربان باش!… زیرا مردم دو دسته­اند؛ دسته‌ای برادر دینی تو، و دسته‌ای دیگر، همانند تو در آفرینش‌ می­باشند. و نه این که در آن جامعه دینداری شعائری افزایش پیدا کند که در جای خودش مفید و مثبت است، اما به شرط آنکه رویش­های بنیادی هم در جامعه اتفاق افتاده باشد و رهبران دینی به فکر اصلاح و تغییر آن دسته از عوامل و زمینه­ها و بستر تحقق آن در عوامل مادی و معنوی باشند. سنجه این تغییرات هم تغییر در ارکان نظام، مردمی شدن، کاهش آسیب­های اجتماعی و تحول در رفتار مردم و حفظ سرمایه­های انسانی است.

چهارم: تغییرات اقتصادی و رشد ملی

یکی از عوامل مؤثر در تحولات اجتماعی تغییر شرایط اقتصادی و نوسانات قیمت و تورم و از بین بردن بیکاری است. این تغییر منجر به تغییر رفتار افراد و جامعه به لحاظ دینی و اخلاقی می­شود، زیرا چنانکه روشن است فقر و غنای آحاد جامعه نقش تعیین کننده­ای در گرایش مردم به ارزش­های اجتماعی دارد، داشتن کار و رونق اقتصادی و داشتن سرپناه و مسکن در ایجاد امنیت مالی بسیار مهم است. از آن سوی بروز فقر و بیچارگی در میان اقشار ضعیف جامعه بین آنان و رهبران جامعه شکافی عمیق ایجاد می‏کند. اگر فقر و تهیدستی افراد جامعه را به خود مشغول سازد، بتدریج شاهد بی‏رنگ شدن ارزش­هایی هستیم که حکومت بر پایه‏های آن بنا شده است. مشغولیت دائم به تأمین معاش و نگرانی ازفقر و بیچارگی، شیوع بسیاری از خلاف­های اخلاقی تحّول ارزش­های اجتماعی را به­دنبال خواهد داشت؛ لذا فقر در روایات به مثابه‏­ کفر و مرگ سرخ و اکبر تلقی شده است. (مجلسی؛ بحارالانوار، ج۶۹، ص۴۰) اما وقتی شکاف طبقاتی باشد و اغنیا بی­توجه به حال فقرا باشند، آثار زیان­بار اخلاقی خشونت و کینه به­وجود می­آورد.

امام علی در روایتی نفس فقر را زیان­آور و مذمت می­کند: قبر را از فقر برتر می­شمارد. (نهج‌البلاغه، صبحی صالح ص ۴۳۶ و نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص ۱۰۱۴) دلیل آن شاید این باشد که در قبر انسان دچار ذلت و خواری نمی­شود؛ بر طبق نقل سیدرضی، امام علی علیه‌السلام می­فرماید: «إنّ النّاسَ ما افتَقروا و لا احتاجُوا و لا جاعوا و لا عَروا إلّا بذنوبِ الأغنیاء». (صدوق، ج ۲، ص ۷؛ حر عاملی، ج ۶، ص ۴) مردم، فقیر، نیازمند، گرسنه و برهنه نگشتند مگر به سبب گناه توانگران. ولی درباره فقر، بدتر از آن را بیان می­کند: «لَما جَاعَ فقیرٌ إلاّ بما مَتّعَ به غَنیٌ و اللّه تعالی سائلهم عن ذلک». (نهج البلاغه، خطبه ۳۲۸) هیچ فقیری گرسنه نمی­ماند، مگر به‌واسطه این‌که ثروتمندان از حق آنان بهره‌مند شده­اند و خداوند آن‌ها را بدین سبب مؤاخذه خواهد کرد. پدیده فقر باعث رواج بی­دینی (کفر)؛ اتراف (رفاه لجام‌گسیخته) موجب سستی ایمان؛ مدیریت مستبدانه، موجب نفاق اجتماعی می­شود و به همین ترتیب شرایط اجتماعی سالم و ناسالم در بخش فرهنگ، خانواده، روابط و … هریک اخلاق متناسب با خود را همراه می‌آورد.

بنابراین، سخن از دگرگونی­های اجتماعی است که در مناسبات جامعه رخ می­دهد و پیوندی با دینداری و رفتارهای ارزشی و اخلاقی مردم برجای می­گذارد و شاید مهم­ترین آن تغییر در نظام سیاسی و حکومت و شیوه اداره و تحولات اقتصادی باشد. هر نظام سیاسی و اجتماعی که به دنبال دگرگونی شرایط است، نمی­تواند از زمینه­های تغییر غافل باشد و بدون نظرداشت آن سخن از رویش جامعه بکند و یا جامعه را امیدوار سازد.

۳)سنجه تغییرات

همواره سخن از ارزش­گذاری می­شود، به ویژه در حوزه دینداری، اما این پرسش مطرح است که شاخص تغییرات مثبت و منفی چیست. این مسئله شاید در بخش دین­داری که این روزها در باره آن بحث است، مهم باشد. کسانی معتقدند که شرایط امروز جامعه بسیار خوب و در حال رشد است و کسانی براساس آمار و ارقام معتقدند، که این تغییرات ظاهری و غیر بنیادی و بلکه برای گروه­های خاص اجتماعی نوعی حامی­پروری و در حقیقت نظام الیگارشی است و لذا مطلوبیت لازم را برای در مسیر قرار گرفتن درست جامعه در مسیر پیشرفت را  ندارد. لذا این پرسش مطرح است: از نظر امام علی کدام نوع از تغییرات مطلوب و منجر به اصلاح جامعه می­شود؟

تحولات کمی و کیفی: گاهی وقتی سخن از تغییرات مثبت می­شود و شاهد آن را گرایش مردم به دین می­کنند، منظور از این توصیف رویش چیست، مثلاً مساجد بیشتری ساخته شده، ساختمان­های گسترده­تری از حسینیه و تکیه و امام­زاده و توجه به آن شده برخی تشییع جنازه ها افزوده شده و یا با شکوه بیشتری برای اماکن مذهبی مثل مدارس دینی فراهم شده است. زیارات از گذشته شلوغ­تر است، اهتمام به عمره و حج و کربلا و پیاده­روی اربعین فراوان­تر و در قیاس با گذشته از آمار نسبی بیشتری نسبت به درصد جمعیت برخوردار است. خلاصه منظور تغییر و گرایش به سمت این دسته از آئین­های دینی و مراسم مذهبی افزایش پیدا کرده است. مردمی که در گذشته اصلا اعتکاف و زیارت عاشورا را نمی­دانسته­اند، آشنا و علاقه­مند به آن شده­اند. همه این­ها به نظر گروهی شاهد تغییر مثبت جامعه و نوعی رویش است. این رفتارها به معنای حرکت به سمت اصلاح است.

اما نگاه دیگر در باره دینداری و تغییر جامعه، ناظر به تحولات کیفی و بنیادی دین و جامعه در حوزه معنویت و اخلاق است. ایمان، باور به خدا و قیامت و توجه به ذکر خدا، وفا، راستگوئی، صداقت، نظم، رعایت حقوق دیگران، امانت­داری و اهتمام به نماز در آن جامعه افزایش پیدا کرده است، در برابر آن آسیب­های اجتماعی هم کاهش پیدا کرده و روز به روز نزاع­ها، کینه­ها، خشونت، بی­عهدی، تصرف در اموال دیگران، طلاق، شکاف طبقاتی، روسپیگری، خودکشی و موارد دیگر در مقایسه با گذشته رو به کاهش بوده است.

۱٫     تکیه بر علم سنجه تغییر:

از امیرمؤمنان علی (ع) رسیده است: «العِلمُ اصلُ کُلُّ خَیرٍ».(غررالحکم، ص۲۰) علم ریشه هر نیکى است. جامعه­ای که به علم در طبقات مختلف بها بدهد، جهل و بی­خبری در آن کاهش پیدا کند، جامعه با نشاط است.  در روایتی دیگر امام على «ع»: می­فرماید:«الشاخصُ فی طلبِ العِلم کالمجاهد فی سبیل الله» (بحارالانوار، ج۱، ص۱۷۹)آنکه به جستجوی علم برخیزد، همچون مجاهد در راه خدا است. و روایات فراوان دیگری که در فضیلت علم و ارتباط دانش با دینداری بیان شده و کلینی در جلد اول کافی و مجلسی در جلد اول بحارالانوار و کتاب­هائی همچون الحیاه این روایات را از آن حضرت و سایر اوصیا به تفصیل نقل کرده و نسبت آن را با دینداری بیان نموده­اند.

۲٫     خردگرائی شاخصه دیگر:

این مسئله در روایاتی که از آن حضرت در ارتباط میان عقل و دینداری رسیده، نیز قابل توجه است، مثل: «الدینُ لا یصلِحَهُ إلاّ العقل»؛ (آمدی، غرر الحکم، ج ۳، ص ۲۵۳) دین را چیزی چون عقل نمی­آراید. «علی قَدرِ العقلِ یکونُ الدین»؛(همان، ج۴، ص ۳۱۳) به اندازه خرد دینداری است. «زَینُ الدینِ العقل»( همان ،ص ۱۰۹) ؛ زینت دین به عقل است. یا از امیر مومنان علی (ع) در نهج البلاغه در بحث فلسفه بعثت پیامبران آمده: « فَبَعَثَ فیهِمْ رُسُلَهُ، وَ واتَرَ إِلیْهِمْ أَنْبِیائَهُ، لِیَسْتَأْدوُهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ، وَ یُذکِرُّوهُمْ مَنِسْىَّ نِعْمَتِهِ » همین طور عبارات  ادامه پیدا می کند و می فرماید: «و یُثیروا لَهُم دَفائنَ العُقولِ » پیامبران کاری چیزی جدای از عقول انجام نمی­دهند پیامبران می­آیند آن استعداد های نهفته، آن میراث زمینی انسان ها را شکوفا کنند. یعنی شرایط را برای بهره­گیری از عقل و تجربه بشر فراهم می­سازند و کاری می­کنند که در جامعه خرد آنان شکوفا بشود. بتوانند جامعه خودشان عقل مدار و خِرد مدار اداره کنند و معیار درستی را خواب و امور واهی غیر علمی ندانند.

از شواهد مهم این خردگرائی در تحولات و نهادینه شدن اندیشه تحول و تغییر مبارزه واقعی با ستایشگری و تمجیدبافی است. به این معنا که اثر وجودی ایمان به دسته­ای از رفتارهای متقلبانه و دینداری هیاهوئی پایان می­دهد. مثل حقه­بازی، تملق و فریب و ظاهرسازی که علامت جامعه ایمانی نیست. رانت­خواری و ایجاد طبقه­ای ویژه برای صیانت از نظارت است، هرچند در قالب سلام و صلوات و مداحی و رفتارهائی به ظاهر مذهبی. در روایتی امام می­فرماید: «اُحثوا فی وُجوهِ المَدّاحینَ التُّرابَ». به روى ستایشگران و مداحین خاک بپاشید.(صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۸۱). چنانکه منابع عامه این روایت را از پیامبر نقل کرده: « إذَا رَأَیْتُمُ المَدَّاحِینَ، فَاحْثُوا فی وُجُوهِهِمِ التُّرَابَ».(صحیح مسلم: باب النهی عن المدح، ح۳۰۰۲).

اکنون پس از روشن شدن اصل سنجه، باید به سراغ معیارهائی رفت که دگرگونی را در دسته­ای از رفتارها و سخنان و موضع­گیری جستجو می­کند که با تحول آنها جامعه به تغییرات بینادین می­رسد و در کلام آن امام همام بیان شده است. اموری که سیمای انسانی و معنوی دین در آن مشاهده شود، موجب کاهش آسیب­های اجتماعی می­گردد. اعتماد و امنیت و معنویت را به جامعه بر می­گرداند و فضای عمومی جامعه را آماده برای تعلیم دینی می­کند.

۳٫     اهتمام به اصل کرامت در جامعه و معیار تغییرات مثبت

جامعه ­ای به سمت رشد و تعالی می­رود که انسان از هر عقیده و مذهبی دارای ارزش و ارجمندی و از حقوق شهروندی برخوردار باشد. نظام اجتماعی و مدیریت خرد و کلان در جهت حفظ و ارتقای کرامت انسانی باشد. امام این حقیقت را در نامه ۵۳ به مالک گوشزد می­کند «…فإنّهم صنفان؛ إمّا أخٌ لک فی الدّین وإمّا نظیرٌ لک فی الخلق»؛( نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص ۵۶۶). اعتقاد به کرامت انسان که در قرآن (اسراء: ۷۰) مطرح شده، و فرقی میان هیچ انسانی قرار نداده و کرامت ذاتی را از آن همه انسان­ها دانسته(ر. ک: ایازی، کرامت انسان بمثابه قاعده فقهی) به‌عنوان یکی از مبانی مهم حفظ ارزش­ها و پایبندی جامعه به قانون و احترام متقابل افراد به یکدیگر باید تلقی کرد، زیرا در قرآن آن را یکی از اوصافی می­داند که خداوند او را در کنار دیگر اوصاف، مانند خلیفه شدن، تعلیم اسماء، سجده ملائکه و داشتن روح الهی توصیف کرده، که مراد از این آیه، بیان حال جنس بشر است، (صرف‌نظر از کرامت­هاى خاص و فضائل روحى و معنوى که به عده‏اى اختصاص داده) و این آیه شامل همه انسان­ها (جدا از عقیده، مذهب، نژاد و رنگ، جنسیت) می­شود. (طباطبائی، ۱۳۹۳، ج‏۱۳، ص۱۵۶). مفهوم این اصل این است که چون انسان دارای چنین ارجمندی ذاتی است، رفتار با انسان متناسب با شخصیت او باید باشد. (فضل‌الله، ج‏۱۴، ص۱۸۰، ۱۴۱۹ هـ.ق). این سخن از امام على(ع) نقل شده است است که، کرم را «حُسنُ السجیه» و «اجتناب الدنیه» دانسته است(تحف­العقول، ص۴۵۶). سجیه به معناى خوى نهادینه شده در انسان است و اگر انسان، نهاد خویش را زیبا و نیکو گرداند و از پستى‏ها بپرهیزد، بدون تردید، داراى نفسِ کریم و والایى است که در هر موقعیت زمانى و مکانى، بزرگوارانه و به دور از رذالت و پستى، رفتارهاى زیبایى ارائه مى‏کند. امام علی(ع) می­فرمایند: «الکرم إیثار العِرضُ علی المال، اللّؤم إیثارُ المال علی الرّجال»؛( سفینه البحار، ج ۶، همان، ص۲۱، ح ۱۷٫کرم عبارت است از: برگزیدن آبرو بر مال و لئامت عبارت است ازگزیدن مال بر مردم. و در حدیث دیگر نیز می‌فرمایند: «الکریم مَن صان عِرضَهُ بماله، اللئیم مَن صان ماله بعرضه»؛( سفینه البحار، ج ۶، ص۱۵۴، ح ۲۱۵۹کریم کسی است که آبرویش را با بذل مالش حفظ می‌کند، درحالی که لئیم کسی است که مالش را با بذل آبرویش نگه می‌دارد. امام على(ع) در استدلال به‌ضرورت جهاد بر علیه معاویه می‌فرماید: «سِیرو إلى قَومٍ یقاتلونَکم کَما لا یکونَ جبارین یتَخِذهُم الناس ارباباً و یتخذون عبادلله خِوَلا و مالُ اللّه دُوَلا.». (مسعودی، مروج الذهب، ج۲ ص۴۱۵، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۸) به‌سوی جمعیتی بروید که با شما می­جنگند، تا مردمی جبار نباشند. آنان خود را بر مردم ارباب قرار داده و بندگان خدا را خوار و مال خدا را در میان خود دست‌به‌دست کرده­اند. زندگی اگر با سیادت و کرامت نباشد ارزشی ندارد. همچنین امام علی (ع) می‌فرماید: «فَالْمَوْتُ فِی حَیاتِکُمْ مَقْهورینَ وَالْحَیاهُ فی مَوْتِکُمْ قاهِرینَ؛( نهج­البلاغه، خطبه ۵۱). مردن این است که بمانید ولی مغلوب و مقهور باشید و زندگی این است که بمیرید ولی پیروز باشید. وقتی امیر‌مؤمنان علی‌(ع) سخن از حلال و حرام اسلام به میان آورد، حرمت مسلمان را والاترین امر برشمرد و چنین فرمود: «إنّ الله حَرّمَ حراماً غیر مجهول، وأحَلّ حلالاً غیر مدخول، وفضل حرمه المسلم علی الحرم کلّها، و شَدّ بالإخلاص والتوحید حقوق المسلمین فی معاقدها فالمسلم مَن سَلِمَ المسلمون من لسانه ویده إلاّ بالحقّ، ولا یحلّ أذی المسلم إلاّ بما أمامکم؛( نهج البلاغه، خطبه ۱۶۷) همانا خداوند چیزهایی را حرام کرده که ناشناخته نیست و چیزهایی را حلال کرده که از عیب خالی است و در این میان، حرمت مسلمان را بر هر حرمتی برتری بخشید و حفظ حقوق مسلمانان را به وسیله اخلاص و توحید استوار کرد. پس مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دست او آزاری نبینند، مگر آنجا که حق باشد و آزار مسلمان روا نیست، جز در آنچه که واجب باشد.

۴٫     اهتمام به اجرای عدالت

یکی از شاخصه­ های تغییر نیک و اصلاح جامعه، اجرای عدالت است. زیرا این پرسش مهم است که کدام یکی از این دو تغییر معنادار و معیار جامعه دینی است؟ از دیدگاه امام (ع) جامعه‌ای که نظام ارزشی منطقی و مستحکم و اهتمام به عدالت ندارد، ارزش‌های اجتماعی در آن دچار نسخ وگاه واژگونگی می‌شوند و ضدارزش‌ها در آن جامعه حاکم می‌گردند. وقتی تغییرات به شکل مثبت قرار می­گیرد که عدالت در جامعه استوار و نهادینه شود. معیار ارزش و انتخاب افراد سلامت و دست پاکی آنان در عرصه اجتماعی باشد. بنابر روایتی فرموده است: «العَدلُ رأسُ الایمان و جِماع الإحسان» (غررالحکم،ج۲،ص۳۰) عدالت، در رأس و هسته اصلی ایمان و  سرچشمه  همه  خوبی­‌هاست. اگر در جامعه­ای عدالت نباشد، ایمان هم نیست، هرچند در ظاهر کارهای دینی هم انجام شود.

همچنین در تلقی منابع دینی دو نوع توصیف آمده است، یکی جامعه ایمانی را به این ظواهر نمی­داند. کثرت صلات و طنطنه به لیل(شب) نیست. به اموری تربیتی و اخلاقی مثل راستگوئی، حفظ امانت[۲] و رعایت حقوق و کاهش استبداد و سوء استفاده از دین و نابودی جهل و احترام به علم و عقل معیار سنجش است.

از طرفی در قرآن کریم و روایات رسیده از اهل‌بیت در اهمیت عدالت تأکید شده، تا جایی که در قرآن کریم آمده است که هیچ پیامبری فرستاده نشده، مگر اینکه مسیر و جریان دعوت وی همراه با کتاب و دلیل، برای فراهم ساختن شرایطی بوده تا مردم بتوانند اقامه عدالت کنند: «لقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(حدید: ۲۵)«هرآینه پیامبران را به براهین روشن و آشکار فرستادیم و با ایشان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا عدل و انصاف را مردم بپا دارند.» و بارها به پیامبر گفته شده است که بگو به من فرمان عدالت رسیده است: «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ» (اعراف: ۲۹) به من فرمان از سوی پروردگار فرمان رسیده که به قسط رفتار کنم. یا در مقام نسبت میان شخصیت پیامبر و مردم فرمان رسیده: «وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَینَکُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ» (شوری:۱۵حتی فرمان به عدالت از سوی خدا به پیامبر داده شده است. یا آمده: إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ (نحل:۹۰).

از سوی دیگر، عدالت یکى از راه­های تحقق معنویت، امنیت و ایجاد آرامش روحی و اجتماعی است و این آرامش بدون اجرای عدالت، در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، قضائی و فرهنگی تحقق نمی‌پذیرد. زیرا در جامعه‌ای که عدالت نباشد، شکاف طبقاتی و تبعیض و تحقیر و ضد کرامت انسان است و تبعیض جرم­ساز و فسادآور و فحشا آور است. ازاین‌رو در برخى از روایات از پیامبر گرامی از عدالت تعبیر «اَلْعَدْلُ جُنَّهٌ وَاقِیهٌ وَ جُنَّهٌ بَاقِیهٌ. که به چگونه عدالت سپر نگه‌دارنده: «جُنَهٌ واقیه» جامعه و بهشت جاویدان و آرزوی همواره ابدی«جَنَهٌ باقیه» برای مردم شده است. (غوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج۱,  ص۲۹۳؛ مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۲۶۵٫)

این اصل در سخنان امام علی(ع) در روایتی با تعبیر زیبائی بیان شده، می­گوید: «الرّعیهُ سَوادٌ یستَعبِدُهُم العدل».(آمدی، غرر الحکم، ص۱۰۳) «مردم، توده‏هایى‏اند که اجراى عدالت آنان را به فرمانبردارى وامى‏دارد». یا در روایتی «العدلُ اساسٌ بِه قِوامُ العالَم» (همان، ج۷۸، ص۸۳) عدل شالوده­ای است که جهان هستی بر آن استوار است. یا در روایتی از ایشان نقل شده: « اَلْعَدْلُ حَیاهُ اَلْأَحْکَامِ»(مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۱۸) یعنی عدالت حیات نماز روزه و زکات است. یعنی بدون عدالت حیات شریعت و دینداری مردم بی­معنا است. وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلاَمُ: «اَلْعَدْلُ حَیاهٌ اَلْجَوْرُ مَمْحَاهٌ» (همان)با وجود عدالت زندگی جور نابود خواهد شد. یا نظامی را مشروع و مقبول و مورد اطاعت می­داند که در آن نظام عدالت باشد: « مَنْ عَدَلَ نَفَذَ حُکْمُهُ »(غرر الحکم و درر الکلم, ج ۱, ص۵۸۳)آن کس که عدالت دارد، حکم و سخنش نافذ خواهد بود. همچنین از امام علی «ع» نقل شده که فرموده: «العدلُ رأسُ الإیمان و جِماع الإحسان و أعلى مَراتبِ الإیمان».(آمدی، ص۳۹) عدالت سَر ایمان است(بدون سر بقیه اعضا حیاتی ندارند) و همه احسان و بلندترین مرتبه باور؛ زیرا جامعه را جز اجراى عدالت چیزى دیگر اصلاح نمى‏کند و سامان نمى‏دهد»؛ و از آن جهت که عدالت اگر در میان مردمان اجرا شود، بى‏نیاز خواهند شد.

بدین­ جهت است که هر نظام سیاسی مشروع به جای مشغول کردن خود به امور فرعی شریعت در مرتبه نخست باید به برنامه­ هائی برای رسیدن به عدالت تلاش کند. این عدالت است که جامعه را به تعادل می­برد. این عدالت است که آنان را راغب به دین و معنویت می­کند. به همین دلیل در روایتی دیگر از امام در مقایسه میان عدل و جود، عدل ترجیح داده شده است: «وَ سُئِلَ علی ع [أَیمَا] أَیهُمَا أَفْضَلُ‏ الْعَدْلُ‏ أَوِ الْجُودُ فَقَالَ ع الْعَدْلُ یضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا وَ الْجُودُ یخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا وَ الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ، فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا». (صبحی صالح، نهج البلاغه، ص: ۵۵۴)از آن امام «ع» پرسیدند: از عدل (دادگرى) وجود (بخشندگى) کدام بهتر است؟ فرمود: عدالت هر چیز را در جاى خود مى‏نهد و وجود هر چیز را به مصرف خود مى‏رساند. عدالت تدبیرکننده‏اى است به سود همگان و جود امرى است خاص. پس عدل شریف­تر و با فضیلت­تر است. چه عدالت هم مایه آرامش دادن به قلوب است و هم سبب تنسیق و تنظیم و هماهنگ ساختن و در یک خط قرار دادن دل­هاست. قلب­ها جز با عدل نظم و نسق و پیوستگى پیدا نمى‏کند. در روایت دیگری از آن حضرت آمده: «خیر السّیاسات العدل».(آمدی، غرر الحکم، ص ۱۷۱) نیکوترین سیاست­ها اجراى عدالت است.

یکی از مصادیق عدالت در حکومت اجرای عدالت در میان افراد نزدیکان و مقربان حکومت است. به همین دلیل سنجه تغییر و علامت حاکم عادل برخورد با خاطیان حکومتی و کارگزاران مقرب است. از نظر امام علی نزدیکی و دوری برای او فرقی ندارد. او نمی­خواهد افراد نزدیکش اگر خلاف کردند آسوده باشند. لذا در توصیه به مالک می­نویسد: «وَ لا یکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَه سَوَاء فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لاِهْلِ الاْحْسَانِ فِی الاْحْسَانِ وَ تَدْرِیباً لاِهْلِ الاْسَاءَهِ عَلَى الاْسَاءَهِ وَ أَلْزِمْ کُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ (نامه ۵۳) نبایستى نیکوکار و بدکار در پیشگاه تو برابر و یکسان باشند; زیرا این نگرش، نیرومندترین عامل در بى تفاوتى نیکوکاران نسبت به نیکوکارى و تشویق بدکاران نسبت به بدکارى است; و هرکدام را مطابق کارش پاداش ده!

  1. نباید نیکوکار و بدکار جایگاه و منزلت یکسانی در نزد زمامداران داشته باشند.
  2. آموزش به مردم که برابری منزلت نیکوکار و بدکار آسیب­های تربیتی دارد.
  3. باید حقّ و عدالت در باره ی نیکوکار و بدکار بدون تبعیض اجرا شود.

۵٫     شایسته­سالاری و یا سفله پروری

یکی از نمودهای جامعه شخصیت محور در روابط انسان­ها، آموزش و رفتار به سمت شایسته­سالاری و فرهیختگی و دانش است. در تعلیم و واگذاشتن کار همه مردم یکسان باشند و امتیازی برای افراد موافق و همراه نباشد. جامعه­ای که به دانشمندان خود ارزش قائل شد و آنان محور مدیریت و سمت و سوگیری باشند، کرامت انسان ارج و قرب گذاشته شده است. همچنین به حقوق مخالف و شخصیت آنان ارج و قرب نهد. این مسئله در رسیدگی به چالش­های جامعه نیز صادق است. در خبری آمده است که امیرمؤمنان(ع) بنده­ای نصرانی را خرید و آزاد کرد. با این وصف، در آزادسازی بردگان، مصالح دنیایی آنان در نظر گرفته می­شد؛ بدین جهت، حضرت از آزادسازی نابینایان و افراد زمین­گیر آنان نهی می­کرد تا پس از آزادی دچار مشکلات اجتماعی و عدم حمایت آنان نشوند. (وسائل الشیعه، جلد۱۵، ص۶۶)این ممنوعیت را می­توان نوعی تأمین اجتماعی برای افراد ناتوان و زمین­گیر در زمانی که چنین نهادهائی نبود، به شمار آورد.

اما در جامعه­ای که این ارزش­ توجه نشود و به تعبیر قرآن برای سلطه بیشتر روز به روز آنان را تضعیف و طبقات متوسط را در مهمیز قرار داد، آن گونه که فرعون عمل می­کرد: « فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»(زخرف: ۵۴) چنین وضعیتی که مردم درگیر مشکلات و فشار و سختی هستند، تسلیم هر خلاف و ظلمی خواهند شد. امام علی از این تغییر منفی در خطبه دوم نهج‌البلاغه این چنین تعبیر کرده و می‌فرماید:  ««بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُکْرَم»‏. (نهج­البلاغه، خ۲) آدم‌های جاهل مورد احترام بودند و انسان‌های جاهل آنان لگام زده.) لجام به معنی دهان بند و لگام فارسی آن است که بر دهان حیوان زده می شود)، در اینجا امام (ع) از این صورت حیوانی به جامعه­ای انسانی تشبیه کرده که عالمانش حق سخن گفتن ندارند. نفرموده است که در جامعه جاهلی ، «عالم» و دانا، وجود ندارد، بلکه فرموده علم و عالم  وجود دارد، ولی “امکان فعلیت و استفاده از دانش او وجود ندارد. جامعه‌ای که عالمان دهانشان را بسته بودند، اما افراد جاهل مورد احترام بودند مدیریت­ها در میان شایسته­گان نیست. سفله­پروری اصل حاکم در نظام اداری و مدیریت و قانون و قضاوت در نظام­های استبدادی است. در دست کسانی است که مجیزگوی حاکم و به ایشان نزدیک­تر است. در چنین وضعی، عالمانش یا خانه نشین است و یا در زندان و بایکوت است و یا در تدارک ترک دیار و کشوراند. در چنین جامعه­ای شایستگان کرامت ندارند و هرکس در جای خودش قرار ندارد و در نتیجه ارزش هر فرد شناخته نمی­شود. وقتی در اداره­ای متخصصان و کارشناسان در مهمیز فردی نادان و غیر متخصص و فرد مادون است، نوعی تحقیر آن عالمان است. نظر و دانش او بهائی داده نمی­شود، اما در عوض به طرح­ها و نظراتی بها داده می­شود که سر و ته ندارد، کارشناسان آن را تأیید نمی­کنند، در جهت منافع گروهی خاص و یا تخریب سرمایه­های ملی. در چنین جامعه­ای، چاره ای جز حبس­نشینی عالمان وجود ندارد.

۶٫     پرهیز از شخص پرستی و تملق

یکی دیگر از این سنجه­های تغییر حاکمیت ارزش­های علمی است. آن کسی که انتقاد می­کند، وظیفه خود را نسبت به حکومت انجام می­دهد و آن کس که سکوت می­کند، یا مجیزگوی و مخرب رفتار حکومت است، با تعریف­های بی جا خدمت به حکومت نمی­کند. تملّق و چاپلوسی نسبت زمامداران ازجمله آسیب هایی است که لطمات بسیاری برپیکر یک نظام ارزشی وارد ساخته وجامعه را- به جای رشد وتوسعه- به مسیر قهقرا می­کشاند. این آسیب موجب می­شود که خوب وبد، درست و نادرست، لایق ونالایق، شریف ودنی وحقّ وباطل همواره مشتبه شود و افراد منافق، چاپلوس ومتملق تا حدّممکن از این وضعیت، بهره برداری شخصی وگروهی کنند. در چنین جامعه­ای عرصه بر افراد شایسته تنگ می­گردد و میدان برای افراد بی­لیاقت باز شود.

در اثر چاپلوسی ممکن است مسئولین شخصیت خود را بسیار بالاتر از آنچه هست ببینند وکارهای خود را فراتر و مهم­تر از آنچه هست بپندارند. امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) در چندین جا خطر این آسیب را یاد آور شده و همگان را به شدت از آن باز داشته است که به برخی از آنها اشاره می­شود.

امام درتعریف تملقّ می­فرمایند: الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ الاْسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ؛(حکمت ۳۵۳) ستودن بیش از آنچه سزاوار است، نوعی تملق و چاپلوسی محسوب می­گردد. یا رسما به مردم خود اعلام می­کند که بدانند او با مجیزگوئی میانه­ای ندارد: «وَقَدْ کَرِهْتُ أَنْ یکُونَ جَالَ فِی ظَنِّکُمْ أَنِّی أُحِبُّ الاْطْرَاءَ، وَاسْتِماعَ الثَّنَاءِ، وَ لَسْتُ ـ بِحَمْدِ اللهِ ـ کَذلِکَ». (خطبه۲۱۶) من از این ناراحتم که حتى در ذهن ‏شما جولان کند که مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذت مى‏برم. من(به‏حمد الله)چنین نیستم. عباراتی از امام در نهج­البلاغه نظیر من از این گروه انسانها هستم، من نمی­پسندم یا چنین نباشید، همگی قالب­هایی برای آموزش جامعه هستند. مردم باید بدانند، امام بر مبارزه با «تملّق» اصرار خاصی دارند. ارزش­های مورد نظر امام در این قسمت عبارتند از:

  1. پرهیز دادن مردم از مدح حکمرانان و زمامداران جامعه.
  2. بر حذر داشتن زمامداران از چاپلوس پروری.

نکته مهم این سخن تأکید دیگری برای به رسمیت شناختن حق انتقاد است. با این­که از نظر ما موالیان اهل­بیت، امام معصوم است، امام مردم باید بدانند، حتی برای این شخصیت هم این حق انتقاد رهبر به محاق نمی­رود و براى مردم این حق محفوظ است، و این معنا بر خواسته از حقّ مردم نسبت به حاکم مسلمین است، که یکى از حقوق متقابل مسلمانان نصیحت ائمه مسلمین و نقد و انتقاد از اعمال و کردار آن‌ها در امر حکومت است. به همین دلیل امیرمؤمنان (ع) که حکومت‌داری را در میان ائمه تجربه کرد و نگران فخر و خودستایى حاکمان و رواج چاپلوسى و تملق اطرافیان و گارد گرفتن رهبر مسلمین از حق مردم به بهانه توهین و یا تشویش اذهان عمومی توسط اطرافیان است، به مبارزه با این انحراف سخن می­گوید. لذا افراد را دعوت به انتقاد و نهادینه کردن آن می‌کند: «فَلا تُکَلِّمُونِی بِما تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبابِرَهُ، وَ لا تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بِما یتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ اَهْلِ الْبادِرَهِ، وَ لا تُخالِطُونِی بِالْمُصانَعَهِ، وَ لا تَظُنُّوا بِی اسْتِثْقالاً فِی حَقِّ قِیلَ لِی، وَ لا الْتِماسَ إِعْظامٍ لِنَفْسِی ، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ اَنْ یقالَ لَهُ، اءَوِ الْعَدْلَ اَنْ یعْرَضَ عَلَیهِ کانَ الْعَمَلُ بِهِما اءَثْقَلَ عَلَیهِ، فَلا تَکُفُّوا عَنْ مَقالَهٍ بِحَقِّ اَوْ مَشُورَهٍ بِعَدْلٍ (خطبه ۲۱۶)آنسان که با جباران سخن مى­گویند، با من سخن مگویید و از من پنهان مدارید آنچه را از مردم خشمگین به هنگام خشمشان پنهان مى دارند. نیز به چاپلوسى و تملّق با من آمیزش مکنید. و مپندارید که گفتن حقّ بر من گران مى­آید. و نخواهم که مرا بزرگ انگارید، زیرا هر که شنیدن حقّ بر او گران آید، یا نتواند اندرز کسى را در باب عدالت بشنود، عمل کردن به حقّ و عدالت بر او دشوارتر است . پس با من از گفتن حقّ یا رأی زدن به عدل باز نایستید. در برابر به کارگزاران خود دستور می­دهد که با راستگویان و راستکرداران نشست و برخواست داشته باشند. می­گوید: تلاش کن با کسانی باشی که اهل تملق و چاپلوسی نباشند: «وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاّ یطْرُوکَ وَ لا یبْجَحُوکَ بِبَاطِل لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَهَ الاْطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِی مِنَ الْعِزَّهِ…(نامه ۵۳)  خود را به اهل وَرَع و صدق و راستى بچسبان و آنان را طورى تربیت کن که ستایش بى­حدّ از تو نکنند و تو را نسبت به اعمال نادرستى که انجام نداده­اى تمجید ننمایند، زیرا ستایش بیش از حدّ، خودپسندى مى­آورد و (انسان را) به غرور نزدیک مى­سازد

۷٫     توجه به ارزش­های بنیادین به جای تغیییرات سطحی:

یکی از سنجه­های مهم تغییر تکیه بر جایگزینی ارزش­های بنیادین و اصلی به جای مسائل فرعی که در کلام امام از آن تعبیر به تضییع اصول و تمسک به فروع شده است. در این اصل جامعه و حکومت نمی­خواهد مردم را به امور سطحی و شعائری به جای تغییرات اساسی سرگرم کند. در باره پیامبر(ص) که آوازه‌ی رسالت او برای افراد بیرون در جذب به دینداری بوده این­گونه توصیف می­شده که وقتی به شهر می­آمدند، می­گفتند این کسی که تازه آمده حرف حسابش چیست؟ می‌گفتند: کسی است که آمده با مفاسد اقتصادی مبارزه کند. با رباخواری مبارزه ‌کند. با رشوه خواری مبارزه می‌کند. با کم فروشی مبارزه می‌کند. «وَیلٌ لِلْمُطَفِّفِین‏» (مطففین/۱) «وَیلٌ‏ لِلْمُشْرِکِینَ» (فصلت/۶) «وَیلٌ‏ یوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِین‏» (مرسلات/۱۵) «وَیلٌ‏ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ» (جاثیه/۷) ردیف مشرکین و مکذبین، «وَیلٌ لِلْمُطَفِّفِین‏» است. این آیات همه در سوره های مکی الاوائل است که نخستین سخن او مبارزه با کم فروشی و رشوه خواری و رباخواری مبارزه بوده است. وقتی هم که به مدینه می­آید، باز ادامه دارد: «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَینَکُمْ بِالْباطِل‏» (بقره/۱۸۸) تجارت حرام نداشته باشید. معاملات حرام نداشته باشید و در معامله‌ها سر هم کلاه نگذارید. امیرمؤمنان در خطبه­های فراوان در باره مبارزه با فساد، بی­عدالتی سخن می­گوید. در همان روزهای نخست خود خطبه می­خواند و می­فرماید: «وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَهً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَهً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا وَ اللَّهِ مَا کَتَمْتُ وَشْمَهً وَ لَا کَذَبْتُ کِذْبَهً». (خطبه ۹۲)سوگند به خدایى که پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش مى شوید، چون دانه­اى که در غربال ریزند، یا غذایى که در دیگ گذارند به هم خواهید ریخت، زیر و رو خواهید شد، تا آن که پایین به بالا، و بالا به پایین رود، آنان که سابقه اى در اسلام داشتند، و تاکنون منزوى بودند، بر سر کار مى آیند، و آنها که به ناحق، پیشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.

در ارزش و اهمیت حاکم عادل سخن می­گوید و به برترى او در میان خلق خدا اشاره می­کند: «فاعلمْ انَّ افضلَ عبادَاللهِ امامٌ عادلٌ هُدى و هَدى، فأقامَ سنّهً معلومهً و اماتَ بدعهً مجهولهً… و انَّ شرَّ النّاسِ عنداللّهِ امامٌ جائرٌ ضلَّ به، فاماتَ سنّهً مأخوذهً و احیى بدعهً متروکهً». (خطبه ۱۶۴) بدان که فاضلترین بندگان خدا امامى است دادگر، هدایتشده و راهبر که سنّتى را که شناخته است، به پا دارد و بدعتى را که ناشناخته است، بمیراند… و بدترین مردم نزد خدا امامى است ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهى کسى دیگر که سنّت پذیرفته شده را بمیراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند. لذا در جائی دیگر می­گوید: « لَولا حُضُورُ الحاضِرِ، و قِیامُ الحُجَّهِ بِوُجودِ الناصِرِ، و ما أخَذَ اللّهُ عَلَى العُلَماءِ أن لا یقارُّوا على کِظَّهِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ ، لأَلقَیتُ حَبلَها على غاربِهِا » (خطبه:۳) اگر نبود حضور آن جمعیت و تمام شدن حجّت با وجود یار و یاور و اگر نبود که خداوند از دانایان پیمان گرفته است که بر سیرى ستمگر و گرسنگى ستمدیده رضایت ندهند ، هر آینه مهار شتر خلافت را بر شانه اش مى انداختم.

مثلا این که امام در توصیف شرایط پس از پیامبر و مشکلات آن جامعه سخن می­گوید و سخن انحراف و تغییر منفی می­کند: «وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً». پوستین اسلام به گونه­اى وارونه پوشیده شود. در آن صورت کارکرد دین وارونه است، بجای گرمابخشی و نیرو دهی و حفاظت از گناه یاد می­دهد که چگونه کلک بزند و مال مردم را بخورد و بر گرده مردم سوار شود. دین وقتی دین است که به آرامش و عزت و کرامت جامعه بیانجامد. وقتی موفق است که از گناه و از انحراف و ذلت جامعه بدورباشد، به کنترل اجتماعی و ایجاد همبستگی و پیشگیری از آسیب بیانجامد. کارکرد دین اگر درست نباشد به تعبیر باز همان امام حاکمیت جور، فساد، ظاهرسازی خواهد بود: در این هنگام [هنگام سلطه ضلالت] است که باطل در جاى خود استقرار یابد و جهل بر اسبش سوار گردد و طغیان­ها و فتنه­ها همه جا را فراگیرند و داعیان حق اندک شوند و روزگار، همانند درنده­اى دیوانه حمله کند و باطل، همانند اشترى پس از خاموشى نعره برآورد و مردم براى بزهکارى همدست گردند و در کار دین از یکدیگر دورى جویند و در دروغ با هم دوستى ورزند و با راستی دشمنى کنند. چون چنین روزگارى فراز آید، فرزند، خشم پدر را برانگیزد و از باران، سوزش و گرمى زاید و فرومایگان سر بردارند و بزرگواران سر در لاک خود فرو برند. مردم این روزگار، چون گرگان­اند و رهبرانشان چون درندگان و ناتوانان طعمه آنان و بینوایان، مردگان. راستگویى سر فرو کرده و دروغ شایع شده. دوستی­ها به زبان باشد و دشمنی­ها به دل. جمعى به گناهکاران نسبت جویند و پاکدامنى سبب شگفتى گردد.[۳]

در این خطبه امام از چند مسئله مهم به عنوان زمینه تغییر و آثار آن سخن می­گوید: یکی گسترش فساد، افراد نابکار، بی­تفاوتی جامعه و سکوت مردم، حاکمیت درندگانی فرومایه: «وَ تَفِیضُ اللِّئَامُ فَیضاً وَ تَغِیضُ الْکِرَامُ غَیضاً» و فرومایگان سر بردارند و بزرگواران سر در لاک خود فرو برند. چنین شرایطی است که جامعه را به انحطاط کشانده است.

۸٫     استفاده از وسیله­ای درست و مشروع

وقتی جامعه­ای سوگیری اصلاح و تغییر او درست است که شیوه اداره جامعه بر مبنای ارزش­های واقعی و عینی باشد. از هر راه و وسیله­ای برای تحقق عدالت و امنیت استفاده نکند. البته در حکومت­های جور گاه برای مقاصد خود دروغ می­گویند، از روش ترس و تهدید استفاده می­برند تا بتوانند حکومت کنند. مردم را از تصمیمات مهم بی­خبر می­گذارند. پنهان­کاری با صداقت حکومت سازگاری ندارد. به جز در امور امنیتی مردم مهم امین­ترین هستند. نباید از دروغ و تهمت و فریب برای مقاصد اداره کشور استفاده شود. هدف وسیله را توجیه نمی­کند. امام علی در خطبه­ای این چنین می­فرماید: «أَتَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیهِ وَاللهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمیرٌ وَمَا أَمَّجْمٌ فِی السَّمَاءِ نَجْماً! لَوْ کَانَ الْمَالُ لی لَسَوَّیتُ بَینَهُمْ، فَکَیفَ وَإِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللهِ لَهُمْ».( خطبه۱۲۶) آیا به من دستور مى‏دهید که براى پیروزى خود، از جور و ستم، در حقّ کسانی­که بر آنها حکومت می­کنم استمداد جویم؟! به خدا سوگند تا عمر من باقى، و شب و روز بر قرار، و ستارگان آسمان در پى‏هم طلوع وغروب مى‏کنند، هرگز اگر این مال از آن خودم بود، باز جز رعایت عدالت و تساوی میان انسان­ها کاری نمی­کردم چه رس که مال مردم است و من هرگز به چنین کارى دست نمى‏زنم.

۹٫     اهمیت مردم در حکومت

اصل حکومت مردم. مشروعیت اداره کشور رضایت آنان پایه اداره و شروعیت و موفقیت حکومت و زمینه تغییرات مثبت و در صورت کنارگذاشتن آنان انحطاط و عقب­گرد است. در این زمینه دو نکته مطرح است:

یکمداشتن دولت کارامد و قوی: اولین شرط سلامت جامعه حضور مردم و مسئولیت شناسی آنان و روابط متقابل منسجم و مسئولیت شناسانه میان مردم و دولت است. حکومتی که فقط به فکر گرفتن مالیات و سرکوب مخالفان باشد در سراشیب سقوط است. لذا نظم و امنیت و حکومت منسجم در ایجاد تغییرات بسیار مهم است. در حدیث از امام علی علیه السلام نقل شده است که فرموده­اند: «الإسلام وَالسُّلْطَانُ العَاِدُل أَخَوَانِ، لا یَصْلُحُ وَاحِدٌ مِنْهُمَا إِلّا بِصَاحِبِهِ، الإسلام أُسٌّ، والسُلْطَانُ العَاِدُل حَارِسٌ، وَمَا لا أسَ له فمُنهدمٌ و ما لا حارسَ له فَضائعٌ »[۴]. یعنی دین و زمامدار عادل برادرانی هستند که صلاح هر یک به دیگری وابسته است. اسلام «پایه» است و زمامدار عادل «نگهبان»، هر آنچه بی پایه باشد ویران خواهد شد و هر آنچه بی نگهبان باشد ضایع می گردد.

یعنی دین و حکومت توأم­اند و هر کدام به دیگری نیازمند است. دین «پایه و اساس» است و حکومت «نگهبان»، هر آن­چیزی که «پایه و اساس» نداشته باشد ویران می­شود و هر آنچه «نگهبان» نداشته باشد ضایع می­گردد.

دوم: رضایت افکار عمومی: یعنی به رسمیت شناختن حقوق آنان و مردمی بودن اداره جامعه است. زیرا در قدم نخست پله­های صعود حکومت با انتخاب و رضایت حاصل می­گردد. چون در نظر امام انتخاب مردم اعتبار داده شده؛ رأی مردم در انتخاب حاکم و در کاری که حاکم انجام می­دهد، مورد پذیرش قرار گرفته . لذا شما می‌بینید که آن حضرت با اینکه خود را از لحاظ واقع منسوب پیامبر و صاحب حق واقعی برای زمامداری می­داند، آن­وقتی که کار به رأی مردم و انتخاب مردم می­کشد، روی نظر مردم و رأی مردم تکیه می­کند. می­فرماید: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیرِی»(خطبه: ۹۲) یعنی خاسته مردم را معتبر می­شمارد و بیعت و یا به تعبیر امروز انتخابات واقعی و نه مهندسی را در نظام اسلامی یک شرط برای حقانیت زمامداریِ زمامدار می­داند. در نظام علوی، مردم در راستای داشتن حق اراده و انتخاب والی (اصل عدم ولایت کسی بر کسی) است، که با اراده‌ی خویش و با استفاده از حق “تعیین سرنوشت” خواست خدا را بر خواست خود مقدم می‌دارند؛ در این نظام، میان اراده‌ی خدا و اراده‌ی مردم تعارضی وجود ندارد. مردم هم در حدوث و هم در بقای حکومت دارای نقش مؤثرند. از طرفی مردم ولی نعمتان حکومت و حقوق متقابلی میان آنان وجود دارد. لذا امیرمؤمنان می­فرماید: «وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدِی أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إِلَّا فِی حَرْبٍ وَ لَا أَطْوِی دُونَکُمْ أَمْراً إِلَّا فِی حُکْمٍ وَ لَا أُؤَخِّرَ لَکُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ، وَ لَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ وَ أَنْ تَکُونُوا عِنْدِی فِی الْحَقِّ سَوَاءً ». (نامه­ها: ۵۱) آگاه باشید حق شما بر من آن است که جز اسرار جنگى (و امنیتی)، هیچ رازى را از شما پنهان ندارم، و کارى را جز حکم شرع، بدون مشورت با شما انجام ندهم، و در پرداخت حق شما کوتاهى نکرده و در وقت تعیین شده آن بپردازم، و با همه شما به گونه اى مساوى رفتار کنم.

سوم: شایسته­سالاری: یکی دیگر از اصول تغییر مثبت انتخاب کارگزاران شایسته و افراد دانشمند و صاحب صلاحیت و کارامد و آگاه به کاری باشد که به آن گمارده می­شوند. یعنی صاحب تخصص باشد. حضرت در سخنی فرمود : « أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا الاَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فِیهِ)….; ای مردم همانا سزاوارترین مردم به امر خلافت و رهبری امت تواناترین بر اداره آن وداناترین به فرمان خداوند در فهم مسایل می باشد.» در سخنی دیگر فرمود: «مَن أحسَنَ الکِفایَهَ استَحَقَّ الوِلایَهَ; (غرر الحکم,  ج۱,  ص۶۳۱) آن کس که درست از عهده اداره امور برآید، شایستگی رهبری بر امت را دارد.» این سخن را امام علی در نامه خود به مالک به صراحت بیان می­کند: «ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلاَ تُوَلِّهِمْ مُحَابَاهً وَأَثَرَهً، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِیَانَهِ. وَتَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَهِ وَالْحَیَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَهِ، وَالْقَدَمِ فِی الاْسْلاَمِ الْمُتَقَدِّمَهِ، فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلاَقاً وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَأَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الاْمُورِ نَظَراً.; (نهج­البلاغه: نامه ۵۳) سپس در امور کارگزاران ات بنگر آن­ها را آزموده به کارگیر و محور گزینشت میل و گرایش شخصی تو نباشد؛ زیرا که این دو کانونی از شعبه­های جور و خیانت است و از میان آن ها افرادی که با تجربه­تر و پاک­تر و پیشگام تر در اسلامند برگزین، زیرا اخلاق آن­ها بهتر وخانواده آن­ها پاک­تر و هم چنین کم­طمع­تر و در سنجش عواقب اموربیناترند.»

چهارم: حق اتتقاد و آزادی بیان: لذا مردم با واسطه یا بدون واسطه از میان واجدین شرایط فردى را که اصلح تشخیص می‌دهند، (اگر چه اشتباه باشد) انتخاب می‌کنند. به این جهت مشروعیت سیاسى قدرت از ناحیه مردم آمده و دین به کسى مصونیت از خطا (به‌جز امام معصوم) نداده است. خط قرمزى براى حکومت و حاکمان دینى تعیین نشده تا مردم نتوانند قدرت او را مهار و یا به انتقاد او بپردازند، اگر دچار اشتباه فاحش شد، سلب صلاحیت و عزل کنند، در حالى که یکى از آفت‌های حکومت‌هاى دینى قداست تراشى براى حکومت و حاکمان است. با آن‌که در تعالیم علوى میان مردم و حاکم حقوق طرفینى است،که اشاره به خطبه‌ها و نامه‌هایی است که امیرمؤمنان در نهج‌البلاغه در باب حقوق مردم و حاکم بیان می‌کند. (نک: نهج‌البلاغه، خطبه ۲۴ و نامه) یکى از وظایف مردم نصیحت ائمه مسلمین است(کلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، چاپ اسلامیه، ج ۱، ص ۴۰۳، باب «ما امر النبى النصیحه لائمه المسلمین)، آن کسى که به‌طور طبیعى مورد سئوال قرار می‌گیرد و اعمال او باید زیر نظر باشد و تأثیر در سرنوشت جامعه اسلامى دارد، امام مسلمین است، بخشى از فلسفه امربه‌معروف و نهى از منکر نظارت بر اعمال کارگزاران کشور توسط مردم یا نهادهاى مردمى است.

۱۰٫ نیک رفتاری و گذشت

قرآن در باره پیامبر فرموده: «فَبِما رَحمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُم  وَلَو کُنتَ فَظًّا غَلیظَ القَلبِ» و نرمی زبان را رحمت الهی دانسته است. در روایات از مراتب کرامت کنترل زبان و چرخش آن به نرمی در برابر تندی و تیزی و خشونت کلام و رفتار است. این بخشی از بزرگواری انسان است. این معنا در کلمات آن حضرت در موقعیت­های مختلف بیان شده است. مثلا در روایتی از امام على(ع) آمده است: «مِن الکَرمِ لِینُ الشِیم»،[i] شیم جمع «شیمه» به معناى شى‏ء بارز و نمودار است و نرمى و دورى از درشتى کردن در رفتار، به روشنى بر کرامت و بزرگوارى دارنده آن به ویژه حاکم و رهبر دلالت دارد. حکومتی که لغت دشمن دشمن از زبانش نمی­افتد، خشم و کینه و بداخلاقی بر تمام سریان وجودش احاطه کرده است، نمی­تواند جامعه را به سمت اصلاح و تغییرات اساسی و احترام هدایت کند. اصل اولیه مدیر و کارگزار نظام ارزشی، تواضع در برابر مردم است. در سخنی امام على علیه‌السلام می­فرماید: «أشْرَفُ الخَلائقِ التّواضُعُ و الحِلْمُ و لِینُ الجانِبِ» شریف­ترین خوی­ها فروتنى و بردبارى و نرم­خویى است. (غرر الحکم: ۳۲۲۳). و در برابر استبداد و نادیدن نظر فرهیختگان جامعه است: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیهِ هَلَکَ، وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا.» (حکمت: ۱۶۱) و هر که خودکامگى پیشه کند، به هلاکت رسد و هر که با مردم مشورت نماید، در خردشان شریک شده است.

جامعه و نظامی که خوش خلقی و دیگر باوری دارد، به تغییر در شرایط اقتصادی و دوستی می­انجامد: امام على می­فرماید: «حُسنُ الأخْلاقِ یدِرُّ الأرْزاقَ و یؤْنِسُ الرِّفاقَ». اخلاق نیکو روزیها را زیاد مى­کند و میان دوستان اُنس و اُلفت پدید مى­آورد. (غررالحکم: ۴۸۵۶). چنانکه امام در سخنی دیگر می­گوید: «أکْرَمُ الأخْلاقِ السَّخاءُ و أعَمُّها نَفْعا العَدلُ». گرامی­ترین خوی­ها بخشندگى است و آن خوى که سودش فراگیرتر است، دادگرى است(غرر الحکم: ۳۲۱۹). باز می­فرماید: «أحسَنُ الأخْلاقِ ما حَملَکَ على المَکارِمِ». خوب­ترین خوی­ها آن است که تو را به تحصیل مکارم اخلاق وا دارد. (غررالحکم: ۳۲۹۹). چنانکه یکی از سنجه­های حکومت کریمان، بدی را با نیکی پاسخ  دادن برای افراد خاطی(و نه جانی) است. هنگامی که قدرت می­یابند، دست به عفو می­زنند. و انتقام و عقده­گشائی نمی­کنند: «المبادره إلی العفو من أخلاقِ الکِرام، ‌المبادره إلی الانتقام من أخلاق اللّئام»؛ (همان، ص ۴، ح ۱۵۶۶ و ۱۵۶۷) اقدام به بخشش از اخلاق کریمان است و اقدام به انتقام از صفات لئیمان است. چنانکه می‌فرماید: «لا تَحقَرّنَ أحداً مِن المسلمین فإنّ الصغیر عندالله کبیر؛(متقی هندی، کنزالعمال، ج۱۶، ص۱۶) هرگز احدی از مسلمانان را تحقیر نکنید. پس همانا کوچک آنان، نزد خدا بزرگ است.

۱۱٫ اهمیت مبارزه با فقر در تحولات اجتماعی

از نظر امام تأمین نیازهای مادّی و جسمانی در زندگی بسیار مهم و تأثیرگذار در تغییرات فردی و اجتماعی است و برآورده نشدن نیازهای مادّی از نظر آن حضرت، آثار زیانباری به حیات مادی و معنوی جامعه می­زند: «اِنَّ اللهَ سُبحانَهُ فَرَضَ فی‌ اَموالِ الأَغنیاءِ أَقواتَ الفُقراءِ فما جاعَ فقیرٌ اِلاّبِما مَنعَ غنیٌّ». خداوند سبحان، آذوقه فقرا را در اموال اغنیا قرار داده است، هیچ فقیری گرسنه نمانده مگر به سبب آنچه که ثروتمندی از او دریغ داشته است. (نهج‌البلاغه، کلمه ٣٢٠). لذا خود برای زشتی آن سخن­ها گفته است. به عنوان نمونه حضرت در سفارشی که به فرزند خود محمد بن حنفیه می­کند، می­گوید: «یابُنَی، إِنِّی أَخَافُ عَلَیکَ الْفَقْرَ، فَاسْتَعِذْبِاللهِ مِنْه، فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَهٌ للدَّینِ، مَدْهَشَهٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِیهٌ لِلْمَقْت. (حکمت ۳۱۹٫) فرزندم! از فقر برتو می­ترسم از آن ‏بخدا پناه ببر! چراکه فقر دین انسان را ناقص و عقل و اندیشه او را مشوش و مردم را نسبت ‏به او، واو را نسبت‏به مردم بدبین مى‏سازد. جامعه درمانده و فقیر جامعه دو قطبی و جنگ فقیر و غنی است و لذا در روایتی دیگر فرمودند:«الْفَقْرُ الْمَوْتُ الاْکْبَرُ». (حکمت۱۶۳٫) فقرمرگ بزرگ است. در این بیان امام اثر گذاری نیازها در التزام به دین و عقلانّیت انسان نیازمند و اخلاق اجتماعی او مورد تأیید قرار گرفته و این نکات در رفتار جامعه عیان می­شود.

  1. فقر سبب نقص دین­داری می­شود.
  2. ریشه فقر در جامعه رفتار ثروتمندان با آنان است.
  3. فقر باعث تشویش اندیشه­هاست.
  4. فقر باعث بدبینی انسان­ها به یکدیگر می­شود.
  5. فقر موجب دوقطبی شدن جامعه و رواج خشونت می­شود.

به همین دلیل است که آن حضرت در باره تأمین نیازهای مردم دستورات و تأکیدات خاصی دارند: «مَا أَصْبَحَ‏ بِالْکُوفَهِ أَحَدٌ إِلَّا نَاعِماً إِنَّ أَدْنَاهُمْ مَنْزِلَهً لَیَأْکُلُ الْبُرَّ وَ یَجْلِسُ فِی الظِّلِّ وَ یَشْرَبُ مِنْ مَاءِ الْفُرَات‏»؛ (بحارالانوار، ج۴۰، ص۳۲۷٫) هم اکنون در کوفه همه زندگی مناسب دارند: صاحبان پایین­ترین شغل هم نان گندم می­خورند، خانه و سرپناه دارند، و از آب گوارا (فرات) می نوشند. و خودش به مالک دستور می­دهد: «وَاصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ،… وَلاَ تَحْشِمُوا أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ، وَلاَتَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِه.ِ(نامه۵۱) و در برابر انجام نیازمندی­هایشان که طبعا مشکلاتى بهمراه دارد، صبر و استقامت ‏بخرج دهید… بر هیچکس بخاطر نیازمندیش بخاطر موقعّیت‏ خود خشم نگیرید… هیچ‏کس را از خواسته‏هاى مشروعش بازمدارید.

نتیجه ­گیری

گفته شد، امام علی (ع) که یکی از ویژگی­های شخصیت امام تحلیل شرایط و تحولات جامعه بوده و در مسیر با هوشمندی گام به گام نتایج و آثار آن را پیگیری نموده و برای هرکدام تفسیری ارائه می­دهد و از عوامل تغییر ارزش‌ها سخن می‌گوید که هیچ­گاه این سخنان تازگی خودش را در موقعیت دیگر از دست نمی­دهد و برای هر زمانی درس­آموز است. شخصیت امام علی به گونه­ای است که به خوبی از اوان بعثت تا دورانی که حکومت را به دست گرفته، این تغییرات را رصد کرده و برای آنان تفسیر و تحلیل معین دارد. تا جائی که می­توان از هر بیان نکته­ای قانونی و سنتی اجتماعی را کشف کرد و علل انحطاط و یا ترقی را باز­شناساند.این سخنان پس از تعریفی از تغییرات در دو بخش مهم زمینه­های تغییرات مثبت و منفی و سنجه­های تغییرات بیان شده و نشان داده شده که در هرکدام چه زمینه­ها و چه سنجه­ها اختصاصی به زمان آن حضرت ندارد و برای شناخت و فهم هر تحولی می­تواند مفید و کارساز باشد. جامعه­ای در مسیر تکامل و اصلاح قرار می­گیرد که به اصل کرامت انسان بها بدهد، اجرای عدالت در همه ابعاد جدی بگیرد، شایسته­سالاری و پرهیز از سفله­پروری اصل باشد. از هر وسیله­ای هرچند هدف مقدس باشد، استفاده نکند. مردم اصل باشند و رفتار درستی با آنان داشته باشند.

منابع و مآخذ

  1. آمدى، عبدالواحد (۱۳۶۶)، غررالحکم و دررالکلم، شرح سید جمال‌الدین خوانساری، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
  2. ایازی، سید محمدعلی، اصل کرامت بمثابه قاعده فقهی، تهران، انتشارات سرائی، ۱۴۰۰٫
  3. حر عاملى، وسائل­الشیعه، قم، چاپ اول، موسسه آل­البیت.
  4. حرانی، ابن ابی شعبه، تحف العقول، بیروت، اعلمى، ۱۳۸۹ق.
  5. درایتی، مصطفی، تصنیف غررالحکم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چ۱، ۱۳۷۳ش.
  6. سیدرضی، نهج البلاغه، صبحی صالح، ۱۳۶۷، دارالهجره قم.
  7. طباطبایى، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ۲۰جلد، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ: ۲، ۱۳۹۰ هـ.ق.
  8. فضل‌الله، محمدحسین، من وحى القرآن، ج‏۱۴، ص۱۸۰، ۲۵جلد، دار الملاک، بیروت، چاپ: ۱، ۱۴۱۹ هـ.ق.
  9. کلینى، محمد بن یعقوب. کلینى، الکافى، تحقیق: على اکبر غفارى، تهران: اسلامیه، افست، چاپ چهارم، ۱۴۰۱ ق.
  10. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، دارالوفا، ۱۴۰۲ق.
  11. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، قم، انتشارات صدرا، ج‏۲۲ و ۲۸، ۱۳۷۷ش.

[۱] . این نوشته برای ارائه همایشی به مناسبت نهج­البلاغه و تحولات اجتماعی در سال ۱۴۰۱ در شهر تهران و در دائره المعارف بزرگ اسلامی نوشته شد، اما پس از ارائه به آن به مناسب سخنرانی در موسسه فهیم در رمضان ۱۴۴۵، نکاتی افزوده و اصلاحاتی انجام گرفت.

[۲]. اشاره به حدیثی از پیامبر و امام صادق علیهم السلام که می­گوید: «لا تَنْظروا إلى کَثرهِ صَلاتِهِم و صَومِهِم و کَثرهِ الحَجِّ و المعروفِ، وَ طَنطَنَتِهِم باللّیلِ و لکنِ انْظُروا إلى صِدقِ الحدیثِ و أداءِ الأمانهِ ». ر. ک: مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۱۱۴، ح ۵٫

[۳] . «فَعِنْدَ ذَلِکَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَکِبَ الْجَهْلُ مَرَاکِبَهُ، وَ عَظُمَتِ الطَّاغِیَهُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِیَهُ، وَ صَالَ الدَّهْرُ صِیَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ کُظُومٍ، وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ وَ تَهَاجَرُوا عَلَى الدِّینِ وَ تَحَابُّوا عَلَى الْکَذِبِ وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ. فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ، کَانَ الْوَلَدُ غَیْظاً وَ الْمَطَرُ قَیْظاً وَ تَفِیضُ اللِّئَامُ فَیْضاً وَ تَغِیضُ الْکِرَامُ غَیْضاً، وَ کَانَ أَهْلُ ذَلِکَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِینُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُکَّالًا [أَکَالًا] وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً، وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْکَذِبُ، وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّهُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ، وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً» (نهج­البلاغه، خطبه: ۱۰۸)

[۴] . صافی گلپایگانی لطف‌الله، منتخب الاثر به نقل کتاب کتاب فضل بن شاذان: حدّثنا محمّد بن أبی عمیر، و صفوان بن یحیى، ص۲۷۱٫

آیت الله سید محمدعلی ایازی:حکومتی که فقط به فکر گرفتن مالیات و سرکوب مخالفان باشد در سراشیب سقوط است

 به گزارش  اندیشه ما- چهار صدیکمین جلسه از سلسله جلسات نظریه پردازی موسسه  فرهنگی- پژوهشی فهیم با حضور  اساتید حوزه ودانشگاه وجمعی کثیری از طلاب وفضلایی حوزه در تاریخ۱/۱۶/ ۱۴۰۳ در سالن اجتماعات موسسه فهیم با سخنرانی آیت الله سید محمد علی ایازی با عنوان« فرایند تحول و تغییرات اجتماعی از دیدگاه امام علی (ع) با محوریت نهج البلاغه» بر گذار .که چکیده ومتن کامل سخنرانی استاد ایازی را به شرح زیر می خوانید:

چکیده

فرایند تحول و تغییرهای اجتماعی همواره موردتوجه جامعه‌شناسان و مصلحان و رهبران جوامع دینی بوده است. آنان بر این باورند که با پژوهش در فرایند دگرگونی، می­توان عوامل تغییرهای ارزش‌های اجتماعی جوامع را که به اصلاح جامعه می­انجامد را به دست آورد، و از طرفی می‌توان روند و چگونگی نسخ آن درگذشته و جایگزینی ارزش‌های اجتماعی جدید و چگونگی تغایر و تضاد آن‌ها را بررسی کرد. سخنان امام علی علیه‌السلام در نهج­البلاغه، از نادرترین­هایی است که از گذشته دور در ابعاد گوناگون از تغییرات اجتماعی سخن گفته و گاه یادآور شده که اگر فرصت ایجاد شود، برای دگرگونی ارزش­ها این کارها را انجام خواهد داد، چنان‌که به زمینه­ها و علل این تغییرات مثبت و منفی اشاره کرده است. از محوری‌ترین موضوع‌های آن مقایسه گذشته و شرایط عصر حکومت آن حضرت بوده است که امام (ع) در بیان آن به چگونگی، زمینه‌ها، عوامل شکل‌گیری و علل شیوع و تحول آن، به‌ویژه در جامعه اسلامی، توجه می‌کند. همچنین بر اساس سخنان مطرح شده، به نکات بسیار مهمی توجه کرده که برای جوامع امروز ملت­های مسلمان درس­آموز بوده و کاربرد آن می­تواند زمینه اصلاح اجتماعی را فراهم سازد. در این مقاله به این پرسش­ها پاسخ داده شده که: ۱)تغییرهای اجتماعی چیست و ۲)در بستر چه زمینه­هائی در جامعه شکل می­گیرد و ۳) فرایند تحول تغییر و سنجه­های آن کدام است. در پاسخ به این پرسش­ها به چیستی تغییرها و تقسیم و مراحل فرآیند دگرگونی به ارزش‌های مثبت اجتماعی و منفی در بخش نخست، اشاره شده است. همچنین دلایل عمده تحول از نگاه روایات نهج‌البلاغه را که در قالب معیارها بیان شده، می‌توان به اصولی چون کرامت، عدالت، شایسته­سالاری و حفظ ارزش­ها و ضرورت مراقبت اجتماعی، نقد حاکمان و فرمانروایان معرفی کرد.

واژگان کلیدی:  تغییرهای اجتماعی، ارزش‌های اجتماعی، تحول ارزش‌ها، فرایند ارزش‌ها.

مقدمه

انسان بر اساس خلقت و طبیعت، موجودی اجتماعی است و نیاز‌های اجتماعی، زندگی او را به‌سوی زندگی جمعی می‌کشاند. لازمه زندگی اجتماعی هم تحقق کنش‌ها، واکنش‌ها و روابط گوناگون است که بر پایه تمایز ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها شکل و تغییر پیدا می‌کند. این دگرگونی­ها گاه به نظر نمی­رسد یا محسوس نیست، اما افراد هوشمند بر اساس شناختی که از ارزش‌ها دارند، فقدان آنان را درک کرده و برای فهم جامعه به مقایسه و یا پیش­بینی نتایج بر می­آیند. امام علی (ع) که دارای جایگاه بی‌مانندی در میان صحابه پیامبر دارد و سیلاب علوم از کوهسار وجودش جاری است، و شرایط جاهلیت را با همه ضعف­ها و مشکلات را فهمیده و چنان هوشمندانه تحولات جامعه را رصد کرده و گام‌به‌گام نتایج و آثار آن را پیگیری نموده و برای هرکدام تفسیری ارائه می­دهد و از عوامل تغییر ارزش‌ها سخن می‌گوید که هیچ­گاه این سخنان تازگی خودش را در موقعیت دیگر از دست نمی­دهد و برای هر زمانی درس­آموز است. شخصیت امامش علی به‌گونه‌ای است که به‌خوبی از اوان بعثت تا دورانی که حکومت را به دست گرفته، این تغییرات را رصد کرده و برای آنان تفسیر و تحلیل دارد. علل انحطاط و یا ترقی را می­شناسد و در سخنان خود در خطبه­ها، نامه­ها و حکمت­ها بازگو کرده است. او تحولات مثبت بعثت پیامبر را در مقایسه با دوران پیش از آن ارزیابی کرده و نشان داده که مردم پیش از بعثت چه شرایط اجتماعی و فرهنگی داشته و هنگامی که با بیعت مردم بر سرکار آمده چه تغییراتی پیدا کرده است. بخشی از سخنان آن حضرت، برای آگاه‌کردن مردم از آن تغییرات است که در نسل دیگری پدیدآمده و مردم معاصرش آن دوران را ندیده­اند، و همین سخنان بیانگر فرایند تغییرات است. جالب آنکه بخش از خطبه­های حضرت، توصیف جاهلیت و تأثیر بعثت پیامبر بر این جامعه و دگرگونی­های آن به‌صورت مقایسه است. از دیدگاه امام علی (ع) پس از فوت پیامبر شرایط تغییر پیدا کرد و آرام­آرام ارزش‌های اجتماعی دگرگون شده تا وقتی که در دوره خلیفه سوم که در حقیقت بنی­امیه بر کارها مسلط شدند، نقطه عطفی برای انحطاط و تغییرات منفی به اوج رسیده و این بی­دلیل نبود. به نظر ایشان جامعه‌ای که نظام ارزشی منطقی و مستحکم نداشته باشد، دچار تحول، نسخ و گاه واژگونگی می‌شود و ضد ارزش‌ها به حاکمیت می‌رسند، از محوری‌ترین موضوع‌های آن مقایسه گذشته و شرایط عصر حکومت خود بوده است که امام (ع) در بیان آن به چگونگی، زمینه‌ها، عوامل شکل‌گیری و علل شیوع و تحول آن، به‌ویژه در جامعه اسلامی، توجه می‌کند. همچنین بر اساس سخنان مطرح شده، به نکات بسیار مهمی توجه داده که برای جوامع امروز ملت­های مسلمان درس­آموز بوده و کاربرد آن می­تواند زمینه اصلاح اجتماعی را فراهم سازد.

اهمیت بررسی

برای هر جامعه‌ای شناخت تغییرات بسیار مهم است. بدون تأمل و بازاندیشی در تجربه­ های پیشین و گفتارهای که در عوامل تغییرات در جامعه دینی بیان شده، توسعه و تغییر ناممکن است. این مسئله وقتی اهمیت بیشتری پیدا می­کند که شخصیتی مانند امام علی بیشترین حساسیت را نسبت به تغییرات اجتماعی داشته و در سخنانی که از او برجای‌مانده به آن اشاره کرده است. جدا از اعتبار دینی این سخنان، مطالعات تاریخی و تطبیقی پیمودن راه توسعه و امکان دسترسی به راهبردهای مؤثر را بیشتر می­کند و برای جامعه دینی زمینه قبول را فراهم می­سازد. تکیه به سخنان آن حضرت، ارزش بررسی­های اجتماعی و تحقیقات میدانی عالمان علوم اجتماعی و تاریخی را نمی­کاهد. امام علی جدا از شخصیت دینی و امامت، فردی جامعه­شناس و آگاه به تحولات و تغییرات بود و بیان او ازاین‌جهت قابل‌توجه است.

پرسش­های بحث

در این بحث به این پرسش­ها پاسخ داده که: ۱) تغییرهای اجتماعی چیست و ۲)در بستر چه زمینه­ هائی تغییرات مثبت و منفی شکل گرفته است و ۳) فرایند تحول چه مسائل بنیادینی خواهد بود.

موضوع تغییر و دگرگونی در جامعه اولاً متفاوت از تغییرات فردی است، در دگرگونی­های فردی این شخص است که به دلایل گوناگون در پرسه­ای دچار تحول و یا افول می­شود و الزاماً تأثیر کلی ندارد، اما در تغییرات اجتماعی و پیشرفت نیازمند شناخت عوامل مختلف فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و بسا در فرایندی زمان­دار و درازمدت و درک روزآمدی آن است؛ لذا در پاسخ به این پرسش­ها به چیستی تغییرها و تقسیم و مراحل فرایند دگرگونی به ارزش‌های مثبت اجتماعی، اشاره شده است. همچنین دلایل عمده تحول از نگاه نهج‌البلاغه را می‌توان تأکید بر حفظ ارزش­ها و ضرورت مراقبت اجتماعی از آن، ضرورت مداوم مسئولیت‌شناسی مردم و حضور آنان و نقد حاکمان و فرمانروایان معرفی کرد.

پژوهش حاضر با بررسی و تحقیق در نهج‌البلاغه و برخی از سخنان دیگر آن حضرت که در غُرر و دُرر آمدی یا برخی کتب حدیثی آمده، با رویکرد جامعه‌شناختی است. همچنین این بحث در پی تبیین دیدگاه امام (ع) در خصوص فرآیند تغییرهای اجتماعی و عوامل مؤثر بر دگرگونی آن‌ها و ارزیابی آن عوامل به دوره معاصر است.

۱)مفهوم تغییرهای اجتماعی

همواره در آیات و روایات سخن از تغییر شده است؛ مثلاً در سوره رعد و انفال با تعبیر: «لَمْ یکُ مُغَیرًا»، «لَا یغَیرُ» «حَتَّى یغَیرُوا» شده است و گفته شده که خداوند سرنوشت امتی را دگرگون نمی­کند، جز آنکه آنان خود بخواهند و برای اصلاح خود قدم بردارند. در نهج­البلاغه گاه با تعبیر از تغییر و یا تعبیرهای مشابه سخن گفته شده، مثل روایاتی که از قول آن حضرت می­گوید: «إذا تَغَیرَ السُّلطانُ تَغَیرَ الزمانُ»، »(نامه­ها ۳۱)؛ هر گاه سلطان (حکومت) تغییر کند ، زمانه (جامعه) نیز دیگرگون می­شود . یا آمده است: « فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِی أَلَّا یغَیرَهُ عَلَى رَعِیتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ »(نامه­ها: ۵۱). وظیفه حکمران است که اگر به زیادتى و تحولی مالی رسید، یا به نعمتى مخصوص گشت، موجب تغییر حال و دگرگونى رفتار او بر رعیتش نشود و نعمت­هایى که خدا نصیبش کرده بر نزدیکى او به بندگان خدا و مهربانى او به برادرانش بیفزاید. یعنی مغرور قدرت اقتصادی نشود. همچنین تعبیرهای دیگری که در باره این واژه آمده است(: ر. ک: خطبه­ها: ۴۳، ۱۰۹،۱ ۴۶، ۱۷۸، ۱۸۶؛ حکمت: ۳۰،۵۳، ۶۰، ۵۰، ۷۸). البته سخن از تغییر ممکن است با این لفظ نباشد، تعبیرهایی مانند ادبار و اقبال، جابجائی و انقلاب و زیر و رو شدن ارزش­ها، همان مفاد را بدهد، از­این­رو، اگر در این بحث اشاره به مسائل و موضوعاتی از این قبیل برای فرایند دگرگونی می­شود، ناظر به این حوزه از مفاهیم مرتبط است.

در این صورت این پرسش مطرح است ک منظور از این تغییر چیست و چه معیاری بر آن حاکم است؟

پاسخ: بدون تردید منظور تغییر دگرگونی خاص و معنادار مثبت و منفی در قالب توسعه و پیشرفت و حرکت به سمت جلو است، که گاه به‌صورت کلی امام علیه‌السلام از دگرگونی سخن می­گوید و گاه بر محور ارزش­های مثبت یا منفی هشدار می­دهد و گاه از قبیل برگشت و ارتجاع و انحطاط و تنزل و فروافتادن در فساد و انحراف و برگشت به عقب است.

البته تغییرات مختلف است. گاه تغییرات ظاهری است و چنان است که به چشم می­آید و حرکتی و نقطه عطفی برای تغییر است. مثل تغییر از آزادی به سمت استبداد و گاه محسوس نیست و آرام­آرام شکل می­گیرد و اگر به چشم هم نیاید، اما در فرایندی تحول­خواه و توسعه بخش یا عقب­گرد و تحجر است. نه تغییرات جزئی و اندک و یا ظاهری؛ زیرا تغییرات مثبت و منفی بر دو گونه است، یکی تغییرات ظاهری و جزئی. دیگری تغییرات بنیادی و کلی. البته منظور تغییرهای کوچک و جزئی نیست، بلکه منظور معنادار و دگرگون‌کننده است.

۲)زمینه­ های تغییر

تغییرهای اجتماعی را به اعتبار گستره فراگیری، و زمینه تغییر می‌توان به فردی، گروهی و اجتماعی و سیاسی تقسیم کرد. «ارزش‌های فردی» برای تعداد اندکی از افراد جامعه مقبولیت و مطلوبیت دارند و گستره آن‌ها به خود افراد و یا در میان گروه و طبقه خاص محدود می‌شود. زیرا هر تغییری نمی­تواند تحوّل باشد. از طرفی زمینه­های دگرگونی­های مهم اجتماعی و فرهنگی تحّولاتی تدریجی و آرام­آرام است که در طول زمان و به‌مرور ایام با وقوع برخی حرکات و اتفاقات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی حادث می­شوند، نه تحّولاتی دفعی که در یک لحظه پدیدار شوند. اما به گونه­ای است که هرگاه زمینه­ها و علل آن پدید آید، قابل تکرار است. به تعبیر دیگر اتفاقات برآیند عوامل قانونمند و سنت­های الهی است. این مطلب در سخنی از ایشان این چنین بیان شده است: «وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْیا لِمَا بَقِی مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا یشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا( نامه ۳۱٫) ازحوادث گذشته تاریخ، برای آینده عبرت­گیر، که حوادث روزگار با یکدیگر همانند بوده و پایان دنیا به آغازش می­پیوندد. بنابراین، منظور از این زمینه­های دگرگونی­ها، عواملی است که سنتی در پشت آن اتفاق دارد و از قبیل مواردی است که به لحاظ اجتماعی در حال و یا در آینده جامعه آن حرکت و اتفاق مهم و ضرورت اصلاح را ایجاب می­کند.

یکم: تغییر در مناسبات اجتماعی

جامعه در بستری از اتفاقات و علل اجتماعی و سیاسی در معرض تغییر قرار می­گیرد. هیچ اتفاق اجتماعی تصادفی نیست. اگر جامعه ­ای سقوط می­کند، یا جامعه ­ای در مسیر ترقی و رشد و توسعه قرار می­گیرد. یا اگر جامعه­ ای دچار استبداد، و تحجر و انحطاط می­شود، یا در جامعه ­ای ناکارآمدی دارد. یا اگر در جامعه­ ای که افراد ناصالح بر کار گمارده شده، باز دلایل روشن و تعریف شده­ای در سنت الهی دارد. همه‌وهمه معلول عواملی روشن و مشخص و در تعریف تغییرهای قانونمند قابل‌ارزیابی است. مثلاً جهل جامعه که رابطه­ای روشن با وقوع نظام استبدادی دارد. یا شرایط فقر تأثیر بسیار در انحطاط و عقب­ماندگی و کندی ذهن و رشد عقلی جامعه دارد. مثلاً حضرت درباره تحول و نسخ یکی از ارزش‌های اجتماعی زمان خود، این‌چنین می‌فرماید: «ایهَا النَّاسُ، إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فی دَهْر‌ٍ عَنُود‌ٍ وَ زَمَن‌ٍ کنُود‌ٍ یُعَدُّ فِیه‌ِ المحسنُ مُسِیئاً». (نهج­البلاغه: خ ۳۲) ای مردم، ما در روزگاری واقع شده‌ایم که نیکو کارش بدکردار شمرده می‌شود. این مسئله شامل ده­ها مسئله در توصیف این تحولات می­شود. همچنین امام علی در سخنی می­گوید: « یُسْتَدَلُّ عَلَی اِدبارِ الدُّوَلِ بِاَربَعٍ: تَضییعِ الاُصولِ وَ التَّمَسُّکِ بِالفُرُوعِ وَ َتقدیمِ الاَراذِلِ وَ تَاخیرِ الاَفاضِلِ. (غرر الحکم، ص ۳۴۲). چهار چیز، نشانه انحطاط دولت­ها است، ضایع کردن اصول؛ چسبیدن به فروع؛ مقدم داشتن افراد فرومایه و پَست؛ کنار زدن افراد با فضیلت.

اکنون این پرسش مطرح است که منظور از ضایع کردن اصول؛ «تَضییع الأُصول ِوَ التَمسُّک بِالفُروع» چیست؟ نخستین مفهوم آن جابجائی ارزش­ها به شکل منحرفانه است.  ترجیح امور غیر مهم بر امور مهم و یا سرگرم شدن و تکیه بیش از اندازه به ظواهر، شعائر و مسائل غیر بنیادی دین و فراموش کردن ارزش­ها است.جایگزینی ظاهر شریعت به جای اخلاق و وارستگی­ها است. در حالی که تعامل درست مردم به یکدیگر و اهتمام به حقوق متقابل اصل است.

نمونه دیگر بیان تغییرات منفی: کنار گذاشتن عدالت و آزادی و جایگزین کردن امور ظاهری مناسک دینی است. نابود کردن سرمایه­های انسانی به خاطر تکیه به امور سطحی دینی است. در مدیریت و برنامه­ریزی به جای تکیه بر کارهای اصلی و بنیادی و رونق تولید در اقتصاد و ایجاد اشتغال و بهروری از نیروی انسانی روی آوردن به طرد افراد جامعه و فرار مغزها و تأکید بر کارهای صوری و ترویج اقتصاد روزمره و تکدی­پروری و حامی پروری و پول پخش کردن است که همه این­ها، حل مشکل جامعه نیست. ترویج مراسم و مناسک دینی بدون حل مشکلات اصلی مانند بیکاری تَمسُّک بِفُروع استروی آوردن به مسائلی است که در کوتاه مدت عده­ای را ساکت و یا راضی می­کند، اما در دراز مدت مشکلی را حل نمی­کند. اگر معیار تشخیص جامعه دگرگون شد و به جای عالمان، مداحان و شبه مداحان از خناسان نشستند، دیگر این کلام دیگر مولا: تَقدیم الأراذِل وَ تأخیر الاَفاضِل صادق خواهد بود.

نکته مهم از این سخن: «تَقدیم الأراذِل وَ تأخیر الاَفاضِل»، مقدم داشتن متملقان و افراد ضعیف در شخصیت و کارنابلد، در حقیقت اراذل و اوباش و کنار گذاشتن اهل فن است. در مقام ارزش­گذاری و بکارگیری و استفاده از کارشناسان افراد ظاهربین است. یعنی کسانی که منطقی ندارند، هر جایی که قدرت و پول و دنیا باشد، آنها خود را جا می­زنند، هرکس که باشد، به سمت او روی می­روند و در نتیجه جامعه­ای علم­گرا و عقل­گرا نخواهد بود و رقابت و رشد ارزشی نخواهد داشت. طبیعی است که در این صورت بسیاری برای خود دلیلی نمی­بینند که درس بخوانند و زحمت بکشند. افراد می­توانند با تملق پله­های قدرت را صعود کنند و به ظاهر خود را ارزشی معرفی کنند. فهم این کلام امروز پیچیده نیست و نمونه­های آن روشن است.

دوم: پیوند دینداری با تحولات اجتماعی

از این اصول و مبانی، رابطه متقابل اخلاق با تحولات اجتماعی است که به نظر بسیاری از عالمان رابطه دوسویه دارد؛ زیرا، اخلاق در سلامت و توسعه جامعه تأثیرگذار است و توسعه جامعه در رعایت اصول اخلاقی. در دوره معاصر تفسیر آیات و روایات اخلاق اجتماعی– برخلاف گذشته- عینیت­گرا و تحلیلی است. عالمان این دسته از آموزه­ها را با عینیت جامعه مرتبط دانسته و به بستری که اخلاق در آن محقق می‌شود، یعنی جامعه نظر جدی دارد؛ یعنی هر دو جنبه از مسئله جامعه و اخلاق، رابطه متقابل دارد و مسئله تحقق دینداری و یا گریز از دین نسبتی با شرایط اجتماعی و رفتار مدعیان دین دارد.

الف: تأثیرپذیری دین از شرایط اجتماعی:

انسان­ها در شرایط عادی، دین­دار و اخلاق­مدار هستند. فطرت او به مانند بقیه نیازهای مادی خواهان تأمین نیازهای معنوی است. اما زندگی اجتماعی به او می‌گوید، اگر گرسنه شدی، برای رفع آن چه باید بکنی. جامعه به فرد راهی یا راه‌هایی را برای رفع گرسنگی و نیازهای طبیعی و اجتماعی و معنوی او نشان می‌دهد تا آن‌ نیازها را به شکل درست برطرف کند. انسان در شرایط عادی، این‌طور فکر می‌کند که اگر کسی بیشتر دارد، حتماً بیشتر تلاش می‌کند و نتیجه می‌گیرد که او هم باید تلاش کند تا به آنجا برسد،حتی اگر نیازهای خود را نیز به عقب بیندازد. ولی اگر فرد در جامعه‌ای ببیند، افرادی قدرتمند، نه از راه طبیعی؛ بلکه با ویژه­خواری و بی­عدالتی پیشرفت می‌کنند و او با همه تلاش‌ها، نمی­تواند نیاز خود را تأمین ‌کند و نمی‌تواند حتی حداقل‌های معیشتی خود را به دست آورد، دیگر عادی رفتار نمی‌کند. وقتی آن‌قدر نابرابری زیاد می‌شود که یک عده از پرخوری می‌میرند و یک عده از نداشتن نان شب، اینجا است که فرد هیچ کاری دیگر نمی‌تواند انجام بدهد جز اینکه قوانین اجتماع و اخلاقیات را کنار بگذارد و برود یک تکه نان را بدزدد. هرچند این جمعیت زیاد شود و یا سخن از افزایش جمعیت بشود. تکثیر و تولید در خانواده­های آسیب­پذیر چیزی جز به افزایش جرم و جنایت کمک نمی­کند: «وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا  (نوح: ۲۷) از همین‌جا فساد گسترده می­شود و موعظه اخلاقی ثمری نمی­دهد و اخلاق اجتماعی فراگیر نمی­شود.

تحقق اخلاق اجتماعی بدون درنظر گرفتن واقعیت­ های اجتماعی و چالش­ها و آسیب­ها، سرابی بیش نیست، فرایند رشد اخلاق اجتماعی وابسته به شرایط اجتماعی است. اگر عدالت اجتماعى‏ در جامعه نباشد، خواه ازاین‏جهت که رسوم و مقررات و سنن آن اجتماع، منشأ بى‏عدالتی­ها شده باشد و جامعه را تقسیم به طبقه مُرفّه و مُترَف و طبقه محروم و بدبخت کند و یا ازاین‏جهت که عدالت ضعیف شده و یا برخى بر جان و مال و آبروى دیگران ستم کنند، اخلاق‏ اجتماعى‏ مردم هم فاسد مى‏گردد.

در میان همه ادیان اصول مشترکی برای دگرگونی بیان شده است که پایه دینداری آنان را تشکیل می­دهد. قرآن در جائی می­گوید: چون آنان ستم کردند، نابودشان کردیم: «وَ تِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ». (کهف: ۵۹). انسان وقتى مى‏تواند دیندار‏ خوبی باشد، که روحى آرام داشته باشد؛ اگر به علتى آرامش روحى به هم بخورد (خواه به علت وضعیت شخصی مانند نازپروردگى، یا محرومیت و احساس غبن، یا وضعیت اجتماعی مانند ستمگرى و جباریت یا مظلومیت و عقده انتقام) دیگر قادر به حفظ تعادل روحى (که مادر همه اخلاق‏ پسندیده است) نخواهد بود.(ر. ک: مطهرى، ج‏۲۲، ص: ۴۳۷، ج‏۲۳، ص: ۷۴۰-۷۴۲). در روایتی دیگر از امام صادق علیه­السلام نقل شده است: «اِنَّ النّاسَ یستَغنونَ اِذا عُدِلَ بَینَهُم وَ تُنزِلُ السَّماءُ رِزقَها وَ تُخرِجُ الارضُ بَرَکَتَها بِاِذنِ اللّه ِ تَعالى»؛ اگر در میان مردم عدالت برقرار شود، همه بى­نیاز مى­شوند و به اذن خداوند متعال آسمان روزى خود را فرو مى­فرستد و زمین برکت خویش را بیرون مى­ریزد.( کافى(ط-الاسلامیه) ج ۳، ص ۵۶۸، ح ۶).

مبنای حیات اخلاقی انسان به انسان، به جمع و جامعه نظر دارد؛ مثلاً در اخلاق فردی، مانند مبارزه با نفس، تهجد، یا مبارزه با حسد، دروغ، تنبلی؛ بسا کسانی تصور کنند که بدون وجود جامعه عادلانه و سالم، اخلاق و تعالی انسان قابل تحقق است، اما نسبت به آن دسته که تنها با فرض اجتماع و در تعامل با دیگران امکان ظهور دارد، امکان­پذیر نیست و بدون فراهم شدن شرایط اجتماعیِ درست، حاصل نمی­گردد، هرچند حتی تحقق کامل اخلاق فردی و آراستگی به فضائل و ترک رذائل، وقتی در شکل مطلوب عملی است که جامعه و اقتصاد سالم حاکم باشد و کسی مجبور نباشد برای زندگی و معیشت خود دست به هرکاری بزند، دورویی نشان دهد، از ترس تملق بگوید. حرص و طمع و بخل در چنین وضعیتی قابل تبیین است.

به‌طورکلی در جامعه‌ای که نیازهای اساسی انسان‌ها در آن تأمین نمی‌شود، افراد بر پایۀ موازین اخلاقی هم زندگی نمی‌کنند. حرص می­زنند، بخل می­ورند. وقتی مردم می­توانند با زشتی­ها مبارزه کنند که آن زشتی را واقعاً در عینیت جامعه و نیازهای زمینی زشت ببینند و تعلق خاطری به آن داشته باشند. اگر در این جامعه شیوه زندگی بدون دروغ پیش نمی­رود، آنان نمی­توانند دروغ را بد بدانند. ­بسا همه بگویند دروغ بد است، اما همان کسانی که در کار تربیت این کودکان هستند، اگر در کار اداره مدرسه و نیازهای اولیه خود مجبورند دروغ بگویند و به نظر آنان بدون دروغ کارها پیش نمی­رود، در نتیجه خود به زشتی دروغ پشت پا زده­اند. زشتی دروغ وقتی نهادینه می­شود که در عمل اجتماعی (به‌طور عام) به‌دروغ گفتن نیازی نباشد. این مسئله شامل تن­فروشی و دزدی و رفتارهای زشت اجتماعی دیگر مثل تملق و دوروئی هم هست.

بنابراین، از جهت هنجاری، دین و معنویت به‌سلامت اجتماعی وابسته است و سلامت بستری است که دینداری کامل در آن محقق می‌شود. در جامعه‌ای که همۀ افراد با هر تخصصی می‌توانند شغلی داشته باشند، طمع، کارشکنی، حسادت، تهمت، سخن‌چینی، چاپلوسی کمتر است. وقتی می­توان امنیت را به جامعه بازگرداند که نظام عادلانه­ای در جامعه استوار کرد.

نکته دیگر کنده شدن ناهنجاری­ها در فرآیند اجتماعی است. وقتی جامعه در مسیر اصلاح است که آنان در شرایط متعادل و نظام اقتصادی و سیاسی درست قرار داشته باشند. زمامداران و رهبران دینی­ا­ش از فساد، سوء استفاده، زورگوئی و رشوه و دروغ و حامی­پروری به دور باشند؛ همین دروغ که شکل فردی دارد، چون موجب سلب امنیت روانی و ایجاد بی­اعتمادی جامعه می­گردد، وصف اجتماعی پیدا می­کند. دیگر سخنان حاکمان را جدی نمی­گیرند. به همین دلیل از امام علی «ع» نقل شده که فرمودند: «الرّعیهُ سَوادٌ یَستَعبِدُهُمُ العَدل».(آمدی، غرر الحکم، ص۱۰۳) «مردم، توده‏هایى‏اند که اجراى عدالت آنان را به فرمانبردارى از حکومت وامى‏دارد». این تعلیم علوی به سهم خود دلیل بر عکس آن هم است: اینکه ستمگرى، مردمان را به گردنکشى و نافرمانى در برابر قانون و حکومت برمى‏انگیزد. این مسئله نسبت به حفظ امانت، پایبندی به عهد و صداقت در کار، وارسی نکردن زندگی خصوصی افراد و احترام به‌حقوق دیگران صادق است. وقتی حکومتی صداقت در گفتار ندارد، نسبت به اموال عمومی امانت­دار نیست، خود تشویق به سرک کشیدن به حوزه شخصی افراد می­کند، چگونه می­تواند مروج اخلاق باشد و در اجتماعی می­خواهد با زشتی­ها مبارزه کند و از شهروندانش بخواهد که آنان پایبند به اخلاق باشند.

ب: تحول و تأثیر جامعه از تربیت دینی:

یکی از زمینه­های تغییر نقش تربیت دینی و اعتقاد درست در تحولات جامعه است. در حقیقت این اصل ناظر به نقش دین و ایمان و تربیت اخلاقی معقول و آگاهانه نسبت به تحولات و رشد جامعه است. در این باره امام علی نسبت به تأثیر اخلاق در اصلاح و بهبود شرایط اجتماعی و تحولات اقتصادی بارها سخن گفته است. بسامد ایمان و تقوا در کلمات و تبیین­هائی بر آن مترتب کرده، فراوان است. پیش از آن در قرآن که علی شاگرد این مکتب است، مواردی آمده مثل: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ». (اعراف: ۹۶) «اگر مردم بلاد، ایمان آورند و تقواپیشه کنند، برکات آسمان را بر آن‌ها باز می‌کنیم». و یا می‌فرماید: «وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا ٭ وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب؛ «برای انسان‌های متقی راه نجاتی فراهم می‌کند و او را از جایی که گمان ندارد روزی می‌دهد». (طلاق: ۲ـ ۳) در بسیاری از آیات، سخن از ایمان و تقوا برای رفتارهای اصلاحی و ایجاد آرامش و خویشتن­داری جامعه است. در قرآن آمده: «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ.» (ابراهیم:۲۷‏)؛ خداوند کسانى را که ایمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار مى‏دارد، هم در این جهان و هم در سراى دیگر!

به لحاظ عقلی آشکار است که فاصله‌های طبقاتی و رانت­خواری، بی­عدالتی، مشکلی اساسی در نابسامانی اجتماعی ایجاد می‌کند و اخلاق و سالم زیستن را تحت‌الشعاع قرار می­دهد، یعنی موجب به‌هم‌ریختن وضعیت روحی و اخلاقی جامعه می­گردد؛ اما در برابر آن، نداشتن دین و پایبندی­های اخلاق اجتماعی هم در تشدید نابسامانی، سوء استفاده، کلاه­برداری و آسیب­های اخلاقی اثرگذار است، چنانکه رفتار عادلانه در مبادلات مالی از فساد پیشگیری می­کند: «وَیا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِکْیالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ». (هود: ۸۵) «و اى قوم من پیمانه و ترازو را به داد تمام دهید و حقوق مردم را کم مدهید و در زمین به فساد سر برمدارید». مردم به‌طور طبیعی به دنبال منافع خود هستند و منافع شخصی را ترجیح می‌دهند؛ اما اقتصاد فاسد، جامعه را به فساد می­کشاند؛ زیرا تحولات اجتماعی، صرفاً معلول اوضاع اقتصادی محسوب نمی­شود و به اخلاق به­عنوان یکی از عوامل تأثیرگذار در پیدایش تحولات اجتماعی و شکل‌گیری اوضاع نوین در جامعه و انقلاب­های اجتماعی و سیاسی نگریسته می­شود.

این مسئله درباره نقش بداخلاقی و آسیب­های اجتماعی وارد شده است. آسیب­هائی که در انحطاط و بی­اثر شدن توصیه­های اخلاقی است؛ مثلاً وقتی در جامعه خیانت رواج یافت، »خیانت «مایه فقر و تباهی جامعه» خواهد بود و این مسئله به‌عنوان یک قاعده دینی معرفی می­گردد. چنانکه از امام علی (ع) نقل شده: «إذا ظَهَرَتِ الخیاناتِ إرتفعتِ البَرَکاتِ» (آمدی، غررالحکم، ۴۰۸۷) هرگاه خیانت­ها رواج یافت، البته برکات مادی و معنوی هم برداشته می­شود و برعکس «امانت­داری» موجب رواج راستگوئی و صمیمیت در جامعه می­شود، و رواج و نهادینه شدن آن موجب رشد اقتصادی، بقا و تعالی جامعه هم هست: «إذا قُوّیت الأمانهُ کثَرُ الصِدق». هرگاه پایه­های امانت­داری در جامعه محکم شود، راست‌گوئی نهادینه می­شود (درایتی، تصنیف الغرر، ۱۳۷۳، ۳۵۰۷، ج۱، ص۳۲۴). همین معنا در کلام دیگری از ایشان نقل شده است: «إستعمالُ الأمانهِ یَزیدُ فِی الرِزق» (مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۲ق، ج ٧٢، ص١٧٢) پایبندی به حفظ امانت، روزی جامعه و امنیت اقتصادی و در نتیجه توسعه را افزایش می­دهد؛ و حدیثی از رسول اکرم (ص) که فرمودند: «لاتزال أمّتی بخیرٍ مالم یَتَخاوَنُوا، وأدُّوا الأمانه، … وإذا لم یَفعَلُوا ذلک ابتلوا بالقَحطِ و السِّنین» «همیشه امت من در خیر خواهند بود، مادامی‌که خیانت نورزند و ادای امانت کنند و اگر انجام ندادند به قحطی و کمبود مبتلا می­گردند». (بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۷۲).

از سوی دیگر سلامت جامعه، امنیت و آرامش و آسایش اجتماعی انسان نیز به کیفیت معاشرت، سلوک و تربیت اخلاق اجتماعی آن‌ها بستگی دارد. در جامعه­ای که بداخلاقی شیوع یافته، به‌منزله ارجحیت یافتن مصالح شخصی بر منافع اجتماعی است. فردی که پایبند به مکارم اخلاقی باشد و اصل غیبت نکردن، سوءظن و عیب‌جویی نداشتن دیگران را در خلق‌وخوی خود نهادینه کرده؛ به‌طور قطع در روابط اجتماعی خود نیز منافع اجتماع را هم مدنظر می­گیرد و اگر افراد جامعه این‌گونه باشند؛اخلاق اجتماعی در این جامعه نهادینه شده ­است.

و البته نهادینه شدن رفتارهای خوب و بد از نهادهای کوچک، همچون خانواده و مدرسه آغاز می­شود و در نظام­های اجتماعی و سیاسی این ناهنجاری تأثیر خود را نشان می­دهد. هراندازه که گرایش­ها و باورهای دینی و مذهبی و اخلاق مردم در جامعه به‌طور عمیق و قلبی افزایش یابد، سلامت اخلاقی و روانی جامعه بیشتر می‌شود درنتیجه گرایش و تمایل به سمت کج‌روی‌ها و ناهنجاری‌های اخلاقی و اجتماعی کاهش می‌یابد.

اما در حوزه اجتماعی و سیاست، به شکل عام، چون عدالت به معناى مساوات در ادای حقوق همه آحاد جامعه است، مثلاً اگر مدیران جامعه، فاصله طبقاتی را کاهش دهند و رانت­خواری را ممانعت کنند، برای حفظ کرامت مردم عدالت بهتر است. چنین عدالتی بهتر از بخشندگی است؛ زیرا این کار اگر در حق همه انجام شود، باز عدالت است و اگر در حق عده­ای خاص انجام شود، ظلم به دیگران است و اگر برای افراد ضعیف این کار انجام شود، سئوال این است که بهتر نیست که در اصل و شیوه کلان مدیران جامعه (به‌جای عطابخشی و تأسیس مراکز خیریه و جشن عاطفه) به ارتقای سطح علمی، فرهنگی و اقتصادی جامعه کمک کنند و زمینه­های اشتغال آنان را فراهم سازند که خود آنان به‌جای کمک­گیرنده، کمک­دهنده شوند.

این مسئله از سوی محققان معاصر تحلیل شده که در شکل عام، عدل بهتر از جود است، به دلیل اینکه عدل هر چیزی را در جای خود قرار می­دهد و هر حقی را به ذی­حق واقعی خود می­رساند، اما جود و بخششْ امور را و جریان­ها را از محل خودشان و مدارشان خارج می­کند. جود این است که آدمی از حق مسلّم خود صرف نظر کند، به دیگری که ذی‌حق نیست ببخشد، پس جود اشیاء را از موضع خود خارج می‌کند. دیگر اینکه عدالت سائس و اداره‌کننده عموم است. چیزی است که پایه و مبنای زندگی عمومی و اساس مقررات است، اما جود و بخشش یک حالت استثنایی است که در موقع خاص کسی به کسی جود و ایثار می­کند: «وَ الْعَدْلُ سائِسٌ عامٌّ، وَ الْجودُ عارِضٌ خاصّ». وانگهی جود و ایثار را نمی­توان مبنای اصلی زندگی عمومی قرار داد و بر اساس آن‌ها مقررات و قانون وضع و اجرا کرد. اگر جود و احسان و ایثار تحت قانون و مقررات درآید. دیگر جود و احسان و ایثار نام ندارد، به‌اصطلاح از وجودش عدمش لازم می­آید. جود و ایثار وقتی جود و ایثار است که هیچ قانون و مقررات حتمی و لازم الاجراء نداشته باشد و آدمی صرفاً به خاطر کرم و بزرگواری و گذشت و نوع‌دوستی و بلکه حیات دوستی جود کند. پس بنابراین عدل از جود افضل است. (مطهری، ج۲۵، ص۲۲۵).

سوم: دگرگونی در نظام اجتماعی و سیاسی

از مباحث مهم نهج­البلاغه اشاره به تغییر در شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه است. یکی از نمونه­های این دگرگونی، تغییر در حاکمیت و رفتار رهبر است. حاکم، و کارگزار عادل موجب اصلاح و تغییر در رفتار مردم می­شود: «إذا تَغَیرَ السُّلطانُ تَغَیرَ الزمانُ»، »(نامه­ها :۳۱)؛ هرگاه قدرت تغییر پیدا کرد، زمانه هم تغییر پیدا می­کند. رابطه­ای میان رفتار حکومت و رفتار مردم است. الناس علی دین ملوکهم. خوبی حکومت، خوبی مردم و بدی حکومت، موجب رفتارهای غلط مردم خواهد شد. همچنین امام علیه السلام در سخنان دیگری فرموده  لَیسَ شَیءٌ أدعى إلى تَغییرِ نِعمَهِ اللّه ِ و تَعجِیلِ نِقْمَتِهِ مِن إقامَهٍ على ظُلمٍ؛ فإنّ اللّه سَمیعُ دَعوَهِ المُضطَهَدِینَ (المَظلومِینَ)، و هُو للظالِمینَ بِالمِرصادِ .» (نهج البلاغه : نامه ۵۳، غرر الحکم : ۷۵۲۳») در زوال نعمت خدا و شتاب بخشیدن به خشم و انتقام او ، هیچ چیز کارگرتر از ستمگرى نیست ؛ زیرا خداوند دعاى ستمدیدگان را مى­شنود و همواره در کمین ستمگران است . در برابر امام به نکته دیگری هم از تغییر در رفتار اشاره می­کند: اگر والی به ثروت و مال دست یافت، آن را برای ثروت­اندوزی خود و اطرافیانش استفاده نکند: « فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِی أَلَّا یغَیرَهُ عَلَى رَعِیتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ »(نامه­ها: ۵۱).

همچنین بر اصل تکیه می­کند که در نظام عادلانه اگر به کسی ستم شد، بدون هیچ مجامله­ای باید از او رفع ظلم بشود و حاکم در این مسئله مسئول است و باید خود هوشیار و حاضر مواظبت بر این مسئله کند: «وَأَنَا بَینَ أَظْهُرِ الْجَیشِ، فَارْفَعُوا إِلَی مَظَالِمَکُمْ، وَمَا عَرَاکُمْ مِمَّا یغْلِبُکُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ، وَ مَا لاَ تُطِیقُونَ دَفْعَهُ إِلاَّ بِاللهِ وَ بِی، فَأَنَا أُغَیرُهُ بِمَعُونَهِ اللهِ، إِنْ شَاءَ اللهُ.(نامه: ۶۰) من خود در میان لشکرم، شکایات خود را از آنان به من رسانید و مشکلاتی را که برایتان ایجاد کرده‌اند که جز به کمک الهی و دست من برطرف نشود، اعلام دارید تا به یاری خداوند آن را برطرف سازم ان‌شأاللّه. و البته چیزهای دیگر.

نمونه دیگر تغییر حاکمیت جاهلی به تغییر محمدی است. امام در خطبه­ای نقش بعثت پیامبر را در این تغییرات این گونه بیان می­کند: «قَدْ تَرَبَّعَتِ الاُمورُ بِهمِ فیظلِّ سُلطان قاهر و آوَتْهم الحالُ اِلى کَنفَ عزّ غالب و تعطّعفتِ الامورُ عَلَیهم فی ذوی ملک ثابت، فَهم حُکّامٌ عَلَى العَالَمینَ وَ مَلُوکٌ فی اَطرافِ الاَرَضینَ یملکُون الاُمُور عَلى مَن کَانَ یملکها عَلَیهم وَ یمضُونَ الاْحکَامَ فی مَنْ کَانَ یمضیهَا فیهم». (خطبه ۱۹۲) به برکت بعثت پیامبر و نظامی که او استوار کرد، زندگی آنان سامان یافت، در سایه دولتى توانمند به عزّت و ارجمندی رسیدند و کارهاشان استوار گردید و دولتشان نیرومند شد، چنان که بر جهانیان و پادشاهان زمین در این کرانه و آن کران حاکم شدند، کار کسانى را به دست گرفتند که بر آنان حکومت مى­کردند و بر کسانى فرمان راندند که فرمانبردار آنان بودند.

به همین دلیل است که وقتی آن حضرت در جامعه خود، با ضعف و سستی درعمل مواجه می‏شود، بر می‏آشوبد و دیانت واقعی آن‌ها را به خاطرشان می‏آورد و از اینکه قدرت­های پیشین، آنان را آلوده کرده، علی‏رغم دینداری ظاهری، متفّرق و متزلزل‏ شدند، اظهار شگفتی می‏نماید.

وانگهی توقّع امام‏(علیه‏السّلام) ازیک جامعه دینی آنست که از نظر اجتماعی دارای پیوندهای مستحکم باشد و با هدفمندی و راه‏شناسی، در موضع‏گیری‏های اجتماعی از تردید، ضعف و دودلی مبرّا باشد. اما حضرت این سخن را در شرایطی می­گوید که جامعه مسلمانان، آن شکوه و پیوند گذشته را ندارند. حکومت به جای شایسته­سالاری فقط افراد خود را بکار گمارده و ناکارامدی در آن هویدا شده است. فساد و فرهنگ غلط بر آن جامعه حکمفرما شده و تغییر این وضعیت آسان نیست. در نتیجه جمعیت مسلمان با ضعف و سستى در عمل مواجه مى­شود، لذا حضرت بر مى­آشوبد و دیانت و ارزش­های حاکم آنها را به خاطرشان مى­آورد و از اینکه على­رغم ظاهر دیندارى، متفرّق و متزلزلاند، اظهار شگفتى مى­نماید; زیرا توقّع آن است که اگر اعضاى جامعه­اى حقیقتاً دیندار و مؤمنانه، متحد و مستحکم باشند و در حرکت اصلاحى و اجتماعى تردید به خود راه ندهند. آن حضرت در دو موضع از نهج­البلاغه با یک عبارت مى-فرمایند: «لِلّهِ اَنتم اَماَ دینٌ یجْمَعُکُمْ» راستى شما چه مردمى هستید؟ آیا دینى نیست که متحدتان سازد؟ گوئی دین ظاهرگرا وسیله همبستگی جامعه نمی­شود.

بنابراین، سخن از تغییر منفی است که می­خواهد مخاطبان آن را تبدیل به تغییر مثبت با این شاخصه­ها کنند. این­که کسانی سخن از رویش­ها می­کنند، وقتی این رویش دینی معنا و مفهوم پیدا می­کند که به این تغییرات بنیادین جامعه و فرد منجر شود. امنیت اقتصادی و سیاسی و قضائی و عدالت حکمفرما شود، با فساد به صورت جدی و عینی مبارزه شود. کرامت انسان­ها حتی دگراندیشان و مخالفان رعایت شود. امام این حقیقت را در نامه ۵۳ به مالک گوشزد می­کند «…فإنّهم صنفان؛ إمّا أخٌ لک فی الدّین وإمّا نظیرٌ لک فی الخلق»؛( نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص ۵۶۶) مالک با مردم مهربان باش!… زیرا مردم دو دسته­اند؛ دسته‌ای برادر دینی تو، و دسته‌ای دیگر، همانند تو در آفرینش‌ می­باشند. و نه این که در آن جامعه دینداری شعائری افزایش پیدا کند که در جای خودش مفید و مثبت است، اما به شرط آنکه رویش­های بنیادی هم در جامعه اتفاق افتاده باشد و رهبران دینی به فکر اصلاح و تغییر آن دسته از عوامل و زمینه­ها و بستر تحقق آن در عوامل مادی و معنوی باشند. سنجه این تغییرات هم تغییر در ارکان نظام، مردمی شدن، کاهش آسیب­های اجتماعی و تحول در رفتار مردم و حفظ سرمایه­های انسانی است.

چهارم: تغییرات اقتصادی و رشد ملی

یکی از عوامل مؤثر در تحولات اجتماعی تغییر شرایط اقتصادی و نوسانات قیمت و تورم و از بین بردن بیکاری است. این تغییر منجر به تغییر رفتار افراد و جامعه به لحاظ دینی و اخلاقی می­شود، زیرا چنانکه روشن است فقر و غنای آحاد جامعه نقش تعیین کننده­ای در گرایش مردم به ارزش­های اجتماعی دارد، داشتن کار و رونق اقتصادی و داشتن سرپناه و مسکن در ایجاد امنیت مالی بسیار مهم است. از آن سوی بروز فقر و بیچارگی در میان اقشار ضعیف جامعه بین آنان و رهبران جامعه شکافی عمیق ایجاد می‏کند. اگر فقر و تهیدستی افراد جامعه را به خود مشغول سازد، بتدریج شاهد بی‏رنگ شدن ارزش­هایی هستیم که حکومت بر پایه‏های آن بنا شده است. مشغولیت دائم به تأمین معاش و نگرانی ازفقر و بیچارگی، شیوع بسیاری از خلاف­های اخلاقی تحّول ارزش­های اجتماعی را به­دنبال خواهد داشت؛ لذا فقر در روایات به مثابه‏­ کفر و مرگ سرخ و اکبر تلقی شده است. (مجلسی؛ بحارالانوار، ج۶۹، ص۴۰) اما وقتی شکاف طبقاتی باشد و اغنیا بی­توجه به حال فقرا باشند، آثار زیان­بار اخلاقی خشونت و کینه به­وجود می­آورد.

امام علی در روایتی نفس فقر را زیان­آور و مذمت می­کند: قبر را از فقر برتر می­شمارد. (نهج‌البلاغه، صبحی صالح ص ۴۳۶ و نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص ۱۰۱۴) دلیل آن شاید این باشد که در قبر انسان دچار ذلت و خواری نمی­شود؛ بر طبق نقل سیدرضی، امام علی علیه‌السلام می­فرماید: «إنّ النّاسَ ما افتَقروا و لا احتاجُوا و لا جاعوا و لا عَروا إلّا بذنوبِ الأغنیاء». (صدوق، ج ۲، ص ۷؛ حر عاملی، ج ۶، ص ۴) مردم، فقیر، نیازمند، گرسنه و برهنه نگشتند مگر به سبب گناه توانگران. ولی درباره فقر، بدتر از آن را بیان می­کند: «لَما جَاعَ فقیرٌ إلاّ بما مَتّعَ به غَنیٌ و اللّه تعالی سائلهم عن ذلک». (نهج البلاغه، خطبه ۳۲۸) هیچ فقیری گرسنه نمی­ماند، مگر به‌واسطه این‌که ثروتمندان از حق آنان بهره‌مند شده­اند و خداوند آن‌ها را بدین سبب مؤاخذه خواهد کرد. پدیده فقر باعث رواج بی­دینی (کفر)؛ اتراف (رفاه لجام‌گسیخته) موجب سستی ایمان؛ مدیریت مستبدانه، موجب نفاق اجتماعی می­شود و به همین ترتیب شرایط اجتماعی سالم و ناسالم در بخش فرهنگ، خانواده، روابط و … هریک اخلاق متناسب با خود را همراه می‌آورد.

بنابراین، سخن از دگرگونی­های اجتماعی است که در مناسبات جامعه رخ می­دهد و پیوندی با دینداری و رفتارهای ارزشی و اخلاقی مردم برجای می­گذارد و شاید مهم­ترین آن تغییر در نظام سیاسی و حکومت و شیوه اداره و تحولات اقتصادی باشد. هر نظام سیاسی و اجتماعی که به دنبال دگرگونی شرایط است، نمی­تواند از زمینه­های تغییر غافل باشد و بدون نظرداشت آن سخن از رویش جامعه بکند و یا جامعه را امیدوار سازد.

۳)سنجه تغییرات

همواره سخن از ارزش­گذاری می­شود، به ویژه در حوزه دینداری، اما این پرسش مطرح است که شاخص تغییرات مثبت و منفی چیست. این مسئله شاید در بخش دین­داری که این روزها در باره آن بحث است، مهم باشد. کسانی معتقدند که شرایط امروز جامعه بسیار خوب و در حال رشد است و کسانی براساس آمار و ارقام معتقدند، که این تغییرات ظاهری و غیر بنیادی و بلکه برای گروه­های خاص اجتماعی نوعی حامی­پروری و در حقیقت نظام الیگارشی است و لذا مطلوبیت لازم را برای در مسیر قرار گرفتن درست جامعه در مسیر پیشرفت را  ندارد. لذا این پرسش مطرح است: از نظر امام علی کدام نوع از تغییرات مطلوب و منجر به اصلاح جامعه می­شود؟

تحولات کمی و کیفی: گاهی وقتی سخن از تغییرات مثبت می­شود و شاهد آن را گرایش مردم به دین می­کنند، منظور از این توصیف رویش چیست، مثلاً مساجد بیشتری ساخته شده، ساختمان­های گسترده­تری از حسینیه و تکیه و امام­زاده و توجه به آن شده برخی تشییع جنازه ها افزوده شده و یا با شکوه بیشتری برای اماکن مذهبی مثل مدارس دینی فراهم شده است. زیارات از گذشته شلوغ­تر است، اهتمام به عمره و حج و کربلا و پیاده­روی اربعین فراوان­تر و در قیاس با گذشته از آمار نسبی بیشتری نسبت به درصد جمعیت برخوردار است. خلاصه منظور تغییر و گرایش به سمت این دسته از آئین­های دینی و مراسم مذهبی افزایش پیدا کرده است. مردمی که در گذشته اصلا اعتکاف و زیارت عاشورا را نمی­دانسته­اند، آشنا و علاقه­مند به آن شده­اند. همه این­ها به نظر گروهی شاهد تغییر مثبت جامعه و نوعی رویش است. این رفتارها به معنای حرکت به سمت اصلاح است.

اما نگاه دیگر در باره دینداری و تغییر جامعه، ناظر به تحولات کیفی و بنیادی دین و جامعه در حوزه معنویت و اخلاق است. ایمان، باور به خدا و قیامت و توجه به ذکر خدا، وفا، راستگوئی، صداقت، نظم، رعایت حقوق دیگران، امانت­داری و اهتمام به نماز در آن جامعه افزایش پیدا کرده است، در برابر آن آسیب­های اجتماعی هم کاهش پیدا کرده و روز به روز نزاع­ها، کینه­ها، خشونت، بی­عهدی، تصرف در اموال دیگران، طلاق، شکاف طبقاتی، روسپیگری، خودکشی و موارد دیگر در مقایسه با گذشته رو به کاهش بوده است.

۱٫     تکیه بر علم سنجه تغییر:

از امیرمؤمنان علی (ع) رسیده است: «العِلمُ اصلُ کُلُّ خَیرٍ».(غررالحکم، ص۲۰) علم ریشه هر نیکى است. جامعه­ای که به علم در طبقات مختلف بها بدهد، جهل و بی­خبری در آن کاهش پیدا کند، جامعه با نشاط است.  در روایتی دیگر امام على «ع»: می­فرماید:«الشاخصُ فی طلبِ العِلم کالمجاهد فی سبیل الله» (بحارالانوار، ج۱، ص۱۷۹)آنکه به جستجوی علم برخیزد، همچون مجاهد در راه خدا است. و روایات فراوان دیگری که در فضیلت علم و ارتباط دانش با دینداری بیان شده و کلینی در جلد اول کافی و مجلسی در جلد اول بحارالانوار و کتاب­هائی همچون الحیاه این روایات را از آن حضرت و سایر اوصیا به تفصیل نقل کرده و نسبت آن را با دینداری بیان نموده­اند.

۲٫     خردگرائی شاخصه دیگر:

این مسئله در روایاتی که از آن حضرت در ارتباط میان عقل و دینداری رسیده، نیز قابل توجه است، مثل: «الدینُ لا یصلِحَهُ إلاّ العقل»؛ (آمدی، غرر الحکم، ج ۳، ص ۲۵۳) دین را چیزی چون عقل نمی­آراید. «علی قَدرِ العقلِ یکونُ الدین»؛(همان، ج۴، ص ۳۱۳) به اندازه خرد دینداری است. «زَینُ الدینِ العقل»( همان ،ص ۱۰۹) ؛ زینت دین به عقل است. یا از امیر مومنان علی (ع) در نهج البلاغه در بحث فلسفه بعثت پیامبران آمده: « فَبَعَثَ فیهِمْ رُسُلَهُ، وَ واتَرَ إِلیْهِمْ أَنْبِیائَهُ، لِیَسْتَأْدوُهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ، وَ یُذکِرُّوهُمْ مَنِسْىَّ نِعْمَتِهِ » همین طور عبارات  ادامه پیدا می کند و می فرماید: «و یُثیروا لَهُم دَفائنَ العُقولِ » پیامبران کاری چیزی جدای از عقول انجام نمی­دهند پیامبران می­آیند آن استعداد های نهفته، آن میراث زمینی انسان ها را شکوفا کنند. یعنی شرایط را برای بهره­گیری از عقل و تجربه بشر فراهم می­سازند و کاری می­کنند که در جامعه خرد آنان شکوفا بشود. بتوانند جامعه خودشان عقل مدار و خِرد مدار اداره کنند و معیار درستی را خواب و امور واهی غیر علمی ندانند.

از شواهد مهم این خردگرائی در تحولات و نهادینه شدن اندیشه تحول و تغییر مبارزه واقعی با ستایشگری و تمجیدبافی است. به این معنا که اثر وجودی ایمان به دسته­ای از رفتارهای متقلبانه و دینداری هیاهوئی پایان می­دهد. مثل حقه­بازی، تملق و فریب و ظاهرسازی که علامت جامعه ایمانی نیست. رانت­خواری و ایجاد طبقه­ای ویژه برای صیانت از نظارت است، هرچند در قالب سلام و صلوات و مداحی و رفتارهائی به ظاهر مذهبی. در روایتی امام می­فرماید: «اُحثوا فی وُجوهِ المَدّاحینَ التُّرابَ». به روى ستایشگران و مداحین خاک بپاشید.(صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۸۱). چنانکه منابع عامه این روایت را از پیامبر نقل کرده: « إذَا رَأَیْتُمُ المَدَّاحِینَ، فَاحْثُوا فی وُجُوهِهِمِ التُّرَابَ».(صحیح مسلم: باب النهی عن المدح، ح۳۰۰۲).

اکنون پس از روشن شدن اصل سنجه، باید به سراغ معیارهائی رفت که دگرگونی را در دسته­ای از رفتارها و سخنان و موضع­گیری جستجو می­کند که با تحول آنها جامعه به تغییرات بینادین می­رسد و در کلام آن امام همام بیان شده است. اموری که سیمای انسانی و معنوی دین در آن مشاهده شود، موجب کاهش آسیب­های اجتماعی می­گردد. اعتماد و امنیت و معنویت را به جامعه بر می­گرداند و فضای عمومی جامعه را آماده برای تعلیم دینی می­کند.

۳٫     اهتمام به اصل کرامت در جامعه و معیار تغییرات مثبت

جامعه ­ای به سمت رشد و تعالی می­رود که انسان از هر عقیده و مذهبی دارای ارزش و ارجمندی و از حقوق شهروندی برخوردار باشد. نظام اجتماعی و مدیریت خرد و کلان در جهت حفظ و ارتقای کرامت انسانی باشد. امام این حقیقت را در نامه ۵۳ به مالک گوشزد می­کند «…فإنّهم صنفان؛ إمّا أخٌ لک فی الدّین وإمّا نظیرٌ لک فی الخلق»؛( نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص ۵۶۶). اعتقاد به کرامت انسان که در قرآن (اسراء: ۷۰) مطرح شده، و فرقی میان هیچ انسانی قرار نداده و کرامت ذاتی را از آن همه انسان­ها دانسته(ر. ک: ایازی، کرامت انسان بمثابه قاعده فقهی) به‌عنوان یکی از مبانی مهم حفظ ارزش­ها و پایبندی جامعه به قانون و احترام متقابل افراد به یکدیگر باید تلقی کرد، زیرا در قرآن آن را یکی از اوصافی می­داند که خداوند او را در کنار دیگر اوصاف، مانند خلیفه شدن، تعلیم اسماء، سجده ملائکه و داشتن روح الهی توصیف کرده، که مراد از این آیه، بیان حال جنس بشر است، (صرف‌نظر از کرامت­هاى خاص و فضائل روحى و معنوى که به عده‏اى اختصاص داده) و این آیه شامل همه انسان­ها (جدا از عقیده، مذهب، نژاد و رنگ، جنسیت) می­شود. (طباطبائی، ۱۳۹۳، ج‏۱۳، ص۱۵۶). مفهوم این اصل این است که چون انسان دارای چنین ارجمندی ذاتی است، رفتار با انسان متناسب با شخصیت او باید باشد. (فضل‌الله، ج‏۱۴، ص۱۸۰، ۱۴۱۹ هـ.ق). این سخن از امام على(ع) نقل شده است است که، کرم را «حُسنُ السجیه» و «اجتناب الدنیه» دانسته است(تحف­العقول، ص۴۵۶). سجیه به معناى خوى نهادینه شده در انسان است و اگر انسان، نهاد خویش را زیبا و نیکو گرداند و از پستى‏ها بپرهیزد، بدون تردید، داراى نفسِ کریم و والایى است که در هر موقعیت زمانى و مکانى، بزرگوارانه و به دور از رذالت و پستى، رفتارهاى زیبایى ارائه مى‏کند. امام علی(ع) می­فرمایند: «الکرم إیثار العِرضُ علی المال، اللّؤم إیثارُ المال علی الرّجال»؛( سفینه البحار، ج ۶، همان، ص۲۱، ح ۱۷٫کرم عبارت است از: برگزیدن آبرو بر مال و لئامت عبارت است ازگزیدن مال بر مردم. و در حدیث دیگر نیز می‌فرمایند: «الکریم مَن صان عِرضَهُ بماله، اللئیم مَن صان ماله بعرضه»؛( سفینه البحار، ج ۶، ص۱۵۴، ح ۲۱۵۹کریم کسی است که آبرویش را با بذل مالش حفظ می‌کند، درحالی که لئیم کسی است که مالش را با بذل آبرویش نگه می‌دارد. امام على(ع) در استدلال به‌ضرورت جهاد بر علیه معاویه می‌فرماید: «سِیرو إلى قَومٍ یقاتلونَکم کَما لا یکونَ جبارین یتَخِذهُم الناس ارباباً و یتخذون عبادلله خِوَلا و مالُ اللّه دُوَلا.». (مسعودی، مروج الذهب، ج۲ ص۴۱۵، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۸) به‌سوی جمعیتی بروید که با شما می­جنگند، تا مردمی جبار نباشند. آنان خود را بر مردم ارباب قرار داده و بندگان خدا را خوار و مال خدا را در میان خود دست‌به‌دست کرده­اند. زندگی اگر با سیادت و کرامت نباشد ارزشی ندارد. همچنین امام علی (ع) می‌فرماید: «فَالْمَوْتُ فِی حَیاتِکُمْ مَقْهورینَ وَالْحَیاهُ فی مَوْتِکُمْ قاهِرینَ؛( نهج­البلاغه، خطبه ۵۱). مردن این است که بمانید ولی مغلوب و مقهور باشید و زندگی این است که بمیرید ولی پیروز باشید. وقتی امیر‌مؤمنان علی‌(ع) سخن از حلال و حرام اسلام به میان آورد، حرمت مسلمان را والاترین امر برشمرد و چنین فرمود: «إنّ الله حَرّمَ حراماً غیر مجهول، وأحَلّ حلالاً غیر مدخول، وفضل حرمه المسلم علی الحرم کلّها، و شَدّ بالإخلاص والتوحید حقوق المسلمین فی معاقدها فالمسلم مَن سَلِمَ المسلمون من لسانه ویده إلاّ بالحقّ، ولا یحلّ أذی المسلم إلاّ بما أمامکم؛( نهج البلاغه، خطبه ۱۶۷) همانا خداوند چیزهایی را حرام کرده که ناشناخته نیست و چیزهایی را حلال کرده که از عیب خالی است و در این میان، حرمت مسلمان را بر هر حرمتی برتری بخشید و حفظ حقوق مسلمانان را به وسیله اخلاص و توحید استوار کرد. پس مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دست او آزاری نبینند، مگر آنجا که حق باشد و آزار مسلمان روا نیست، جز در آنچه که واجب باشد.

۴٫     اهتمام به اجرای عدالت

یکی از شاخصه­ های تغییر نیک و اصلاح جامعه، اجرای عدالت است. زیرا این پرسش مهم است که کدام یکی از این دو تغییر معنادار و معیار جامعه دینی است؟ از دیدگاه امام (ع) جامعه‌ای که نظام ارزشی منطقی و مستحکم و اهتمام به عدالت ندارد، ارزش‌های اجتماعی در آن دچار نسخ وگاه واژگونگی می‌شوند و ضدارزش‌ها در آن جامعه حاکم می‌گردند. وقتی تغییرات به شکل مثبت قرار می­گیرد که عدالت در جامعه استوار و نهادینه شود. معیار ارزش و انتخاب افراد سلامت و دست پاکی آنان در عرصه اجتماعی باشد. بنابر روایتی فرموده است: «العَدلُ رأسُ الایمان و جِماع الإحسان» (غررالحکم،ج۲،ص۳۰) عدالت، در رأس و هسته اصلی ایمان و  سرچشمه  همه  خوبی­‌هاست. اگر در جامعه­ای عدالت نباشد، ایمان هم نیست، هرچند در ظاهر کارهای دینی هم انجام شود.

همچنین در تلقی منابع دینی دو نوع توصیف آمده است، یکی جامعه ایمانی را به این ظواهر نمی­داند. کثرت صلات و طنطنه به لیل(شب) نیست. به اموری تربیتی و اخلاقی مثل راستگوئی، حفظ امانت[۲] و رعایت حقوق و کاهش استبداد و سوء استفاده از دین و نابودی جهل و احترام به علم و عقل معیار سنجش است.

از طرفی در قرآن کریم و روایات رسیده از اهل‌بیت در اهمیت عدالت تأکید شده، تا جایی که در قرآن کریم آمده است که هیچ پیامبری فرستاده نشده، مگر اینکه مسیر و جریان دعوت وی همراه با کتاب و دلیل، برای فراهم ساختن شرایطی بوده تا مردم بتوانند اقامه عدالت کنند: «لقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(حدید: ۲۵)«هرآینه پیامبران را به براهین روشن و آشکار فرستادیم و با ایشان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا عدل و انصاف را مردم بپا دارند.» و بارها به پیامبر گفته شده است که بگو به من فرمان عدالت رسیده است: «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ» (اعراف: ۲۹) به من فرمان از سوی پروردگار فرمان رسیده که به قسط رفتار کنم. یا در مقام نسبت میان شخصیت پیامبر و مردم فرمان رسیده: «وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَینَکُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ» (شوری:۱۵حتی فرمان به عدالت از سوی خدا به پیامبر داده شده است. یا آمده: إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ (نحل:۹۰).

از سوی دیگر، عدالت یکى از راه­های تحقق معنویت، امنیت و ایجاد آرامش روحی و اجتماعی است و این آرامش بدون اجرای عدالت، در همه ابعاد سیاسی، اقتصادی، قضائی و فرهنگی تحقق نمی‌پذیرد. زیرا در جامعه‌ای که عدالت نباشد، شکاف طبقاتی و تبعیض و تحقیر و ضد کرامت انسان است و تبعیض جرم­ساز و فسادآور و فحشا آور است. ازاین‌رو در برخى از روایات از پیامبر گرامی از عدالت تعبیر «اَلْعَدْلُ جُنَّهٌ وَاقِیهٌ وَ جُنَّهٌ بَاقِیهٌ. که به چگونه عدالت سپر نگه‌دارنده: «جُنَهٌ واقیه» جامعه و بهشت جاویدان و آرزوی همواره ابدی«جَنَهٌ باقیه» برای مردم شده است. (غوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج۱,  ص۲۹۳؛ مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۲۶۵٫)

این اصل در سخنان امام علی(ع) در روایتی با تعبیر زیبائی بیان شده، می­گوید: «الرّعیهُ سَوادٌ یستَعبِدُهُم العدل».(آمدی، غرر الحکم، ص۱۰۳) «مردم، توده‏هایى‏اند که اجراى عدالت آنان را به فرمانبردارى وامى‏دارد». یا در روایتی «العدلُ اساسٌ بِه قِوامُ العالَم» (همان، ج۷۸، ص۸۳) عدل شالوده­ای است که جهان هستی بر آن استوار است. یا در روایتی از ایشان نقل شده: « اَلْعَدْلُ حَیاهُ اَلْأَحْکَامِ»(مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۱۸) یعنی عدالت حیات نماز روزه و زکات است. یعنی بدون عدالت حیات شریعت و دینداری مردم بی­معنا است. وَ قَالَ عَلَیهِ السَّلاَمُ: «اَلْعَدْلُ حَیاهٌ اَلْجَوْرُ مَمْحَاهٌ» (همان)با وجود عدالت زندگی جور نابود خواهد شد. یا نظامی را مشروع و مقبول و مورد اطاعت می­داند که در آن نظام عدالت باشد: « مَنْ عَدَلَ نَفَذَ حُکْمُهُ »(غرر الحکم و درر الکلم, ج ۱, ص۵۸۳)آن کس که عدالت دارد، حکم و سخنش نافذ خواهد بود. همچنین از امام علی «ع» نقل شده که فرموده: «العدلُ رأسُ الإیمان و جِماع الإحسان و أعلى مَراتبِ الإیمان».(آمدی، ص۳۹) عدالت سَر ایمان است(بدون سر بقیه اعضا حیاتی ندارند) و همه احسان و بلندترین مرتبه باور؛ زیرا جامعه را جز اجراى عدالت چیزى دیگر اصلاح نمى‏کند و سامان نمى‏دهد»؛ و از آن جهت که عدالت اگر در میان مردمان اجرا شود، بى‏نیاز خواهند شد.

بدین­ جهت است که هر نظام سیاسی مشروع به جای مشغول کردن خود به امور فرعی شریعت در مرتبه نخست باید به برنامه­ هائی برای رسیدن به عدالت تلاش کند. این عدالت است که جامعه را به تعادل می­برد. این عدالت است که آنان را راغب به دین و معنویت می­کند. به همین دلیل در روایتی دیگر از امام در مقایسه میان عدل و جود، عدل ترجیح داده شده است: «وَ سُئِلَ علی ع [أَیمَا] أَیهُمَا أَفْضَلُ‏ الْعَدْلُ‏ أَوِ الْجُودُ فَقَالَ ع الْعَدْلُ یضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا وَ الْجُودُ یخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا وَ الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ، فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا». (صبحی صالح، نهج البلاغه، ص: ۵۵۴)از آن امام «ع» پرسیدند: از عدل (دادگرى) وجود (بخشندگى) کدام بهتر است؟ فرمود: عدالت هر چیز را در جاى خود مى‏نهد و وجود هر چیز را به مصرف خود مى‏رساند. عدالت تدبیرکننده‏اى است به سود همگان و جود امرى است خاص. پس عدل شریف­تر و با فضیلت­تر است. چه عدالت هم مایه آرامش دادن به قلوب است و هم سبب تنسیق و تنظیم و هماهنگ ساختن و در یک خط قرار دادن دل­هاست. قلب­ها جز با عدل نظم و نسق و پیوستگى پیدا نمى‏کند. در روایت دیگری از آن حضرت آمده: «خیر السّیاسات العدل».(آمدی، غرر الحکم، ص ۱۷۱) نیکوترین سیاست­ها اجراى عدالت است.

یکی از مصادیق عدالت در حکومت اجرای عدالت در میان افراد نزدیکان و مقربان حکومت است. به همین دلیل سنجه تغییر و علامت حاکم عادل برخورد با خاطیان حکومتی و کارگزاران مقرب است. از نظر امام علی نزدیکی و دوری برای او فرقی ندارد. او نمی­خواهد افراد نزدیکش اگر خلاف کردند آسوده باشند. لذا در توصیه به مالک می­نویسد: «وَ لا یکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَه سَوَاء فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لاِهْلِ الاْحْسَانِ فِی الاْحْسَانِ وَ تَدْرِیباً لاِهْلِ الاْسَاءَهِ عَلَى الاْسَاءَهِ وَ أَلْزِمْ کُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ (نامه ۵۳) نبایستى نیکوکار و بدکار در پیشگاه تو برابر و یکسان باشند; زیرا این نگرش، نیرومندترین عامل در بى تفاوتى نیکوکاران نسبت به نیکوکارى و تشویق بدکاران نسبت به بدکارى است; و هرکدام را مطابق کارش پاداش ده!

  1. نباید نیکوکار و بدکار جایگاه و منزلت یکسانی در نزد زمامداران داشته باشند.
  2. آموزش به مردم که برابری منزلت نیکوکار و بدکار آسیب­های تربیتی دارد.
  3. باید حقّ و عدالت در باره ی نیکوکار و بدکار بدون تبعیض اجرا شود.

۵٫     شایسته­سالاری و یا سفله پروری

یکی از نمودهای جامعه شخصیت محور در روابط انسان­ها، آموزش و رفتار به سمت شایسته­سالاری و فرهیختگی و دانش است. در تعلیم و واگذاشتن کار همه مردم یکسان باشند و امتیازی برای افراد موافق و همراه نباشد. جامعه­ای که به دانشمندان خود ارزش قائل شد و آنان محور مدیریت و سمت و سوگیری باشند، کرامت انسان ارج و قرب گذاشته شده است. همچنین به حقوق مخالف و شخصیت آنان ارج و قرب نهد. این مسئله در رسیدگی به چالش­های جامعه نیز صادق است. در خبری آمده است که امیرمؤمنان(ع) بنده­ای نصرانی را خرید و آزاد کرد. با این وصف، در آزادسازی بردگان، مصالح دنیایی آنان در نظر گرفته می­شد؛ بدین جهت، حضرت از آزادسازی نابینایان و افراد زمین­گیر آنان نهی می­کرد تا پس از آزادی دچار مشکلات اجتماعی و عدم حمایت آنان نشوند. (وسائل الشیعه، جلد۱۵، ص۶۶)این ممنوعیت را می­توان نوعی تأمین اجتماعی برای افراد ناتوان و زمین­گیر در زمانی که چنین نهادهائی نبود، به شمار آورد.

اما در جامعه­ای که این ارزش­ توجه نشود و به تعبیر قرآن برای سلطه بیشتر روز به روز آنان را تضعیف و طبقات متوسط را در مهمیز قرار داد، آن گونه که فرعون عمل می­کرد: « فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»(زخرف: ۵۴) چنین وضعیتی که مردم درگیر مشکلات و فشار و سختی هستند، تسلیم هر خلاف و ظلمی خواهند شد. امام علی از این تغییر منفی در خطبه دوم نهج‌البلاغه این چنین تعبیر کرده و می‌فرماید:  ««بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُکْرَم»‏. (نهج­البلاغه، خ۲) آدم‌های جاهل مورد احترام بودند و انسان‌های جاهل آنان لگام زده.) لجام به معنی دهان بند و لگام فارسی آن است که بر دهان حیوان زده می شود)، در اینجا امام (ع) از این صورت حیوانی به جامعه­ای انسانی تشبیه کرده که عالمانش حق سخن گفتن ندارند. نفرموده است که در جامعه جاهلی ، «عالم» و دانا، وجود ندارد، بلکه فرموده علم و عالم  وجود دارد، ولی “امکان فعلیت و استفاده از دانش او وجود ندارد. جامعه‌ای که عالمان دهانشان را بسته بودند، اما افراد جاهل مورد احترام بودند مدیریت­ها در میان شایسته­گان نیست. سفله­پروری اصل حاکم در نظام اداری و مدیریت و قانون و قضاوت در نظام­های استبدادی است. در دست کسانی است که مجیزگوی حاکم و به ایشان نزدیک­تر است. در چنین وضعی، عالمانش یا خانه نشین است و یا در زندان و بایکوت است و یا در تدارک ترک دیار و کشوراند. در چنین جامعه­ای شایستگان کرامت ندارند و هرکس در جای خودش قرار ندارد و در نتیجه ارزش هر فرد شناخته نمی­شود. وقتی در اداره­ای متخصصان و کارشناسان در مهمیز فردی نادان و غیر متخصص و فرد مادون است، نوعی تحقیر آن عالمان است. نظر و دانش او بهائی داده نمی­شود، اما در عوض به طرح­ها و نظراتی بها داده می­شود که سر و ته ندارد، کارشناسان آن را تأیید نمی­کنند، در جهت منافع گروهی خاص و یا تخریب سرمایه­های ملی. در چنین جامعه­ای، چاره ای جز حبس­نشینی عالمان وجود ندارد.

۶٫     پرهیز از شخص پرستی و تملق

یکی دیگر از این سنجه­های تغییر حاکمیت ارزش­های علمی است. آن کسی که انتقاد می­کند، وظیفه خود را نسبت به حکومت انجام می­دهد و آن کس که سکوت می­کند، یا مجیزگوی و مخرب رفتار حکومت است، با تعریف­های بی جا خدمت به حکومت نمی­کند. تملّق و چاپلوسی نسبت زمامداران ازجمله آسیب هایی است که لطمات بسیاری برپیکر یک نظام ارزشی وارد ساخته وجامعه را- به جای رشد وتوسعه- به مسیر قهقرا می­کشاند. این آسیب موجب می­شود که خوب وبد، درست و نادرست، لایق ونالایق، شریف ودنی وحقّ وباطل همواره مشتبه شود و افراد منافق، چاپلوس ومتملق تا حدّممکن از این وضعیت، بهره برداری شخصی وگروهی کنند. در چنین جامعه­ای عرصه بر افراد شایسته تنگ می­گردد و میدان برای افراد بی­لیاقت باز شود.

در اثر چاپلوسی ممکن است مسئولین شخصیت خود را بسیار بالاتر از آنچه هست ببینند وکارهای خود را فراتر و مهم­تر از آنچه هست بپندارند. امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) در چندین جا خطر این آسیب را یاد آور شده و همگان را به شدت از آن باز داشته است که به برخی از آنها اشاره می­شود.

امام درتعریف تملقّ می­فرمایند: الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ مِنَ الاْسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ؛(حکمت ۳۵۳) ستودن بیش از آنچه سزاوار است، نوعی تملق و چاپلوسی محسوب می­گردد. یا رسما به مردم خود اعلام می­کند که بدانند او با مجیزگوئی میانه­ای ندارد: «وَقَدْ کَرِهْتُ أَنْ یکُونَ جَالَ فِی ظَنِّکُمْ أَنِّی أُحِبُّ الاْطْرَاءَ، وَاسْتِماعَ الثَّنَاءِ، وَ لَسْتُ ـ بِحَمْدِ اللهِ ـ کَذلِکَ». (خطبه۲۱۶) من از این ناراحتم که حتى در ذهن ‏شما جولان کند که مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذت مى‏برم. من(به‏حمد الله)چنین نیستم. عباراتی از امام در نهج­البلاغه نظیر من از این گروه انسانها هستم، من نمی­پسندم یا چنین نباشید، همگی قالب­هایی برای آموزش جامعه هستند. مردم باید بدانند، امام بر مبارزه با «تملّق» اصرار خاصی دارند. ارزش­های مورد نظر امام در این قسمت عبارتند از:

  1. پرهیز دادن مردم از مدح حکمرانان و زمامداران جامعه.
  2. بر حذر داشتن زمامداران از چاپلوس پروری.

نکته مهم این سخن تأکید دیگری برای به رسمیت شناختن حق انتقاد است. با این­که از نظر ما موالیان اهل­بیت، امام معصوم است، امام مردم باید بدانند، حتی برای این شخصیت هم این حق انتقاد رهبر به محاق نمی­رود و براى مردم این حق محفوظ است، و این معنا بر خواسته از حقّ مردم نسبت به حاکم مسلمین است، که یکى از حقوق متقابل مسلمانان نصیحت ائمه مسلمین و نقد و انتقاد از اعمال و کردار آن‌ها در امر حکومت است. به همین دلیل امیرمؤمنان (ع) که حکومت‌داری را در میان ائمه تجربه کرد و نگران فخر و خودستایى حاکمان و رواج چاپلوسى و تملق اطرافیان و گارد گرفتن رهبر مسلمین از حق مردم به بهانه توهین و یا تشویش اذهان عمومی توسط اطرافیان است، به مبارزه با این انحراف سخن می­گوید. لذا افراد را دعوت به انتقاد و نهادینه کردن آن می‌کند: «فَلا تُکَلِّمُونِی بِما تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبابِرَهُ، وَ لا تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بِما یتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ اَهْلِ الْبادِرَهِ، وَ لا تُخالِطُونِی بِالْمُصانَعَهِ، وَ لا تَظُنُّوا بِی اسْتِثْقالاً فِی حَقِّ قِیلَ لِی، وَ لا الْتِماسَ إِعْظامٍ لِنَفْسِی ، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ اَنْ یقالَ لَهُ، اءَوِ الْعَدْلَ اَنْ یعْرَضَ عَلَیهِ کانَ الْعَمَلُ بِهِما اءَثْقَلَ عَلَیهِ، فَلا تَکُفُّوا عَنْ مَقالَهٍ بِحَقِّ اَوْ مَشُورَهٍ بِعَدْلٍ (خطبه ۲۱۶)آنسان که با جباران سخن مى­گویند، با من سخن مگویید و از من پنهان مدارید آنچه را از مردم خشمگین به هنگام خشمشان پنهان مى دارند. نیز به چاپلوسى و تملّق با من آمیزش مکنید. و مپندارید که گفتن حقّ بر من گران مى­آید. و نخواهم که مرا بزرگ انگارید، زیرا هر که شنیدن حقّ بر او گران آید، یا نتواند اندرز کسى را در باب عدالت بشنود، عمل کردن به حقّ و عدالت بر او دشوارتر است . پس با من از گفتن حقّ یا رأی زدن به عدل باز نایستید. در برابر به کارگزاران خود دستور می­دهد که با راستگویان و راستکرداران نشست و برخواست داشته باشند. می­گوید: تلاش کن با کسانی باشی که اهل تملق و چاپلوسی نباشند: «وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاّ یطْرُوکَ وَ لا یبْجَحُوکَ بِبَاطِل لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَهَ الاْطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِی مِنَ الْعِزَّهِ…(نامه ۵۳)  خود را به اهل وَرَع و صدق و راستى بچسبان و آنان را طورى تربیت کن که ستایش بى­حدّ از تو نکنند و تو را نسبت به اعمال نادرستى که انجام نداده­اى تمجید ننمایند، زیرا ستایش بیش از حدّ، خودپسندى مى­آورد و (انسان را) به غرور نزدیک مى­سازد

۷٫     توجه به ارزش­های بنیادین به جای تغیییرات سطحی:

یکی از سنجه­های مهم تغییر تکیه بر جایگزینی ارزش­های بنیادین و اصلی به جای مسائل فرعی که در کلام امام از آن تعبیر به تضییع اصول و تمسک به فروع شده است. در این اصل جامعه و حکومت نمی­خواهد مردم را به امور سطحی و شعائری به جای تغییرات اساسی سرگرم کند. در باره پیامبر(ص) که آوازه‌ی رسالت او برای افراد بیرون در جذب به دینداری بوده این­گونه توصیف می­شده که وقتی به شهر می­آمدند، می­گفتند این کسی که تازه آمده حرف حسابش چیست؟ می‌گفتند: کسی است که آمده با مفاسد اقتصادی مبارزه کند. با رباخواری مبارزه ‌کند. با رشوه خواری مبارزه می‌کند. با کم فروشی مبارزه می‌کند. «وَیلٌ لِلْمُطَفِّفِین‏» (مطففین/۱) «وَیلٌ‏ لِلْمُشْرِکِینَ» (فصلت/۶) «وَیلٌ‏ یوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِین‏» (مرسلات/۱۵) «وَیلٌ‏ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ» (جاثیه/۷) ردیف مشرکین و مکذبین، «وَیلٌ لِلْمُطَفِّفِین‏» است. این آیات همه در سوره های مکی الاوائل است که نخستین سخن او مبارزه با کم فروشی و رشوه خواری و رباخواری مبارزه بوده است. وقتی هم که به مدینه می­آید، باز ادامه دارد: «وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَینَکُمْ بِالْباطِل‏» (بقره/۱۸۸) تجارت حرام نداشته باشید. معاملات حرام نداشته باشید و در معامله‌ها سر هم کلاه نگذارید. امیرمؤمنان در خطبه­های فراوان در باره مبارزه با فساد، بی­عدالتی سخن می­گوید. در همان روزهای نخست خود خطبه می­خواند و می­فرماید: «وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَهً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَهً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا وَ اللَّهِ مَا کَتَمْتُ وَشْمَهً وَ لَا کَذَبْتُ کِذْبَهً». (خطبه ۹۲)سوگند به خدایى که پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش مى شوید، چون دانه­اى که در غربال ریزند، یا غذایى که در دیگ گذارند به هم خواهید ریخت، زیر و رو خواهید شد، تا آن که پایین به بالا، و بالا به پایین رود، آنان که سابقه اى در اسلام داشتند، و تاکنون منزوى بودند، بر سر کار مى آیند، و آنها که به ناحق، پیشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.

در ارزش و اهمیت حاکم عادل سخن می­گوید و به برترى او در میان خلق خدا اشاره می­کند: «فاعلمْ انَّ افضلَ عبادَاللهِ امامٌ عادلٌ هُدى و هَدى، فأقامَ سنّهً معلومهً و اماتَ بدعهً مجهولهً… و انَّ شرَّ النّاسِ عنداللّهِ امامٌ جائرٌ ضلَّ به، فاماتَ سنّهً مأخوذهً و احیى بدعهً متروکهً». (خطبه ۱۶۴) بدان که فاضلترین بندگان خدا امامى است دادگر، هدایتشده و راهبر که سنّتى را که شناخته است، به پا دارد و بدعتى را که ناشناخته است، بمیراند… و بدترین مردم نزد خدا امامى است ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهى کسى دیگر که سنّت پذیرفته شده را بمیراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند. لذا در جائی دیگر می­گوید: « لَولا حُضُورُ الحاضِرِ، و قِیامُ الحُجَّهِ بِوُجودِ الناصِرِ، و ما أخَذَ اللّهُ عَلَى العُلَماءِ أن لا یقارُّوا على کِظَّهِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ ، لأَلقَیتُ حَبلَها على غاربِهِا » (خطبه:۳) اگر نبود حضور آن جمعیت و تمام شدن حجّت با وجود یار و یاور و اگر نبود که خداوند از دانایان پیمان گرفته است که بر سیرى ستمگر و گرسنگى ستمدیده رضایت ندهند ، هر آینه مهار شتر خلافت را بر شانه اش مى انداختم.

مثلا این که امام در توصیف شرایط پس از پیامبر و مشکلات آن جامعه سخن می­گوید و سخن انحراف و تغییر منفی می­کند: «وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً». پوستین اسلام به گونه­اى وارونه پوشیده شود. در آن صورت کارکرد دین وارونه است، بجای گرمابخشی و نیرو دهی و حفاظت از گناه یاد می­دهد که چگونه کلک بزند و مال مردم را بخورد و بر گرده مردم سوار شود. دین وقتی دین است که به آرامش و عزت و کرامت جامعه بیانجامد. وقتی موفق است که از گناه و از انحراف و ذلت جامعه بدورباشد، به کنترل اجتماعی و ایجاد همبستگی و پیشگیری از آسیب بیانجامد. کارکرد دین اگر درست نباشد به تعبیر باز همان امام حاکمیت جور، فساد، ظاهرسازی خواهد بود: در این هنگام [هنگام سلطه ضلالت] است که باطل در جاى خود استقرار یابد و جهل بر اسبش سوار گردد و طغیان­ها و فتنه­ها همه جا را فراگیرند و داعیان حق اندک شوند و روزگار، همانند درنده­اى دیوانه حمله کند و باطل، همانند اشترى پس از خاموشى نعره برآورد و مردم براى بزهکارى همدست گردند و در کار دین از یکدیگر دورى جویند و در دروغ با هم دوستى ورزند و با راستی دشمنى کنند. چون چنین روزگارى فراز آید، فرزند، خشم پدر را برانگیزد و از باران، سوزش و گرمى زاید و فرومایگان سر بردارند و بزرگواران سر در لاک خود فرو برند. مردم این روزگار، چون گرگان­اند و رهبرانشان چون درندگان و ناتوانان طعمه آنان و بینوایان، مردگان. راستگویى سر فرو کرده و دروغ شایع شده. دوستی­ها به زبان باشد و دشمنی­ها به دل. جمعى به گناهکاران نسبت جویند و پاکدامنى سبب شگفتى گردد.[۳]

در این خطبه امام از چند مسئله مهم به عنوان زمینه تغییر و آثار آن سخن می­گوید: یکی گسترش فساد، افراد نابکار، بی­تفاوتی جامعه و سکوت مردم، حاکمیت درندگانی فرومایه: «وَ تَفِیضُ اللِّئَامُ فَیضاً وَ تَغِیضُ الْکِرَامُ غَیضاً» و فرومایگان سر بردارند و بزرگواران سر در لاک خود فرو برند. چنین شرایطی است که جامعه را به انحطاط کشانده است.

۸٫     استفاده از وسیله­ای درست و مشروع

وقتی جامعه­ای سوگیری اصلاح و تغییر او درست است که شیوه اداره جامعه بر مبنای ارزش­های واقعی و عینی باشد. از هر راه و وسیله­ای برای تحقق عدالت و امنیت استفاده نکند. البته در حکومت­های جور گاه برای مقاصد خود دروغ می­گویند، از روش ترس و تهدید استفاده می­برند تا بتوانند حکومت کنند. مردم را از تصمیمات مهم بی­خبر می­گذارند. پنهان­کاری با صداقت حکومت سازگاری ندارد. به جز در امور امنیتی مردم مهم امین­ترین هستند. نباید از دروغ و تهمت و فریب برای مقاصد اداره کشور استفاده شود. هدف وسیله را توجیه نمی­کند. امام علی در خطبه­ای این چنین می­فرماید: «أَتَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیهِ وَاللهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمیرٌ وَمَا أَمَّجْمٌ فِی السَّمَاءِ نَجْماً! لَوْ کَانَ الْمَالُ لی لَسَوَّیتُ بَینَهُمْ، فَکَیفَ وَإِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللهِ لَهُمْ».( خطبه۱۲۶) آیا به من دستور مى‏دهید که براى پیروزى خود، از جور و ستم، در حقّ کسانی­که بر آنها حکومت می­کنم استمداد جویم؟! به خدا سوگند تا عمر من باقى، و شب و روز بر قرار، و ستارگان آسمان در پى‏هم طلوع وغروب مى‏کنند، هرگز اگر این مال از آن خودم بود، باز جز رعایت عدالت و تساوی میان انسان­ها کاری نمی­کردم چه رس که مال مردم است و من هرگز به چنین کارى دست نمى‏زنم.

۹٫     اهمیت مردم در حکومت

اصل حکومت مردم. مشروعیت اداره کشور رضایت آنان پایه اداره و شروعیت و موفقیت حکومت و زمینه تغییرات مثبت و در صورت کنارگذاشتن آنان انحطاط و عقب­گرد است. در این زمینه دو نکته مطرح است:

یکمداشتن دولت کارامد و قوی: اولین شرط سلامت جامعه حضور مردم و مسئولیت شناسی آنان و روابط متقابل منسجم و مسئولیت شناسانه میان مردم و دولت است. حکومتی که فقط به فکر گرفتن مالیات و سرکوب مخالفان باشد در سراشیب سقوط است. لذا نظم و امنیت و حکومت منسجم در ایجاد تغییرات بسیار مهم است. در حدیث از امام علی علیه السلام نقل شده است که فرموده­اند: «الإسلام وَالسُّلْطَانُ العَاِدُل أَخَوَانِ، لا یَصْلُحُ وَاحِدٌ مِنْهُمَا إِلّا بِصَاحِبِهِ، الإسلام أُسٌّ، والسُلْطَانُ العَاِدُل حَارِسٌ، وَمَا لا أسَ له فمُنهدمٌ و ما لا حارسَ له فَضائعٌ »[۴]. یعنی دین و زمامدار عادل برادرانی هستند که صلاح هر یک به دیگری وابسته است. اسلام «پایه» است و زمامدار عادل «نگهبان»، هر آنچه بی پایه باشد ویران خواهد شد و هر آنچه بی نگهبان باشد ضایع می گردد.

یعنی دین و حکومت توأم­اند و هر کدام به دیگری نیازمند است. دین «پایه و اساس» است و حکومت «نگهبان»، هر آن­چیزی که «پایه و اساس» نداشته باشد ویران می­شود و هر آنچه «نگهبان» نداشته باشد ضایع می­گردد.

دوم: رضایت افکار عمومی: یعنی به رسمیت شناختن حقوق آنان و مردمی بودن اداره جامعه است. زیرا در قدم نخست پله­های صعود حکومت با انتخاب و رضایت حاصل می­گردد. چون در نظر امام انتخاب مردم اعتبار داده شده؛ رأی مردم در انتخاب حاکم و در کاری که حاکم انجام می­دهد، مورد پذیرش قرار گرفته . لذا شما می‌بینید که آن حضرت با اینکه خود را از لحاظ واقع منسوب پیامبر و صاحب حق واقعی برای زمامداری می­داند، آن­وقتی که کار به رأی مردم و انتخاب مردم می­کشد، روی نظر مردم و رأی مردم تکیه می­کند. می­فرماید: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیرِی»(خطبه: ۹۲) یعنی خاسته مردم را معتبر می­شمارد و بیعت و یا به تعبیر امروز انتخابات واقعی و نه مهندسی را در نظام اسلامی یک شرط برای حقانیت زمامداریِ زمامدار می­داند. در نظام علوی، مردم در راستای داشتن حق اراده و انتخاب والی (اصل عدم ولایت کسی بر کسی) است، که با اراده‌ی خویش و با استفاده از حق “تعیین سرنوشت” خواست خدا را بر خواست خود مقدم می‌دارند؛ در این نظام، میان اراده‌ی خدا و اراده‌ی مردم تعارضی وجود ندارد. مردم هم در حدوث و هم در بقای حکومت دارای نقش مؤثرند. از طرفی مردم ولی نعمتان حکومت و حقوق متقابلی میان آنان وجود دارد. لذا امیرمؤمنان می­فرماید: «وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدِی أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إِلَّا فِی حَرْبٍ وَ لَا أَطْوِی دُونَکُمْ أَمْراً إِلَّا فِی حُکْمٍ وَ لَا أُؤَخِّرَ لَکُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ، وَ لَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ وَ أَنْ تَکُونُوا عِنْدِی فِی الْحَقِّ سَوَاءً ». (نامه­ها: ۵۱) آگاه باشید حق شما بر من آن است که جز اسرار جنگى (و امنیتی)، هیچ رازى را از شما پنهان ندارم، و کارى را جز حکم شرع، بدون مشورت با شما انجام ندهم، و در پرداخت حق شما کوتاهى نکرده و در وقت تعیین شده آن بپردازم، و با همه شما به گونه اى مساوى رفتار کنم.

سوم: شایسته­سالاری: یکی دیگر از اصول تغییر مثبت انتخاب کارگزاران شایسته و افراد دانشمند و صاحب صلاحیت و کارامد و آگاه به کاری باشد که به آن گمارده می­شوند. یعنی صاحب تخصص باشد. حضرت در سخنی فرمود : « أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا الاَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فِیهِ)….; ای مردم همانا سزاوارترین مردم به امر خلافت و رهبری امت تواناترین بر اداره آن وداناترین به فرمان خداوند در فهم مسایل می باشد.» در سخنی دیگر فرمود: «مَن أحسَنَ الکِفایَهَ استَحَقَّ الوِلایَهَ; (غرر الحکم,  ج۱,  ص۶۳۱) آن کس که درست از عهده اداره امور برآید، شایستگی رهبری بر امت را دارد.» این سخن را امام علی در نامه خود به مالک به صراحت بیان می­کند: «ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلاَ تُوَلِّهِمْ مُحَابَاهً وَأَثَرَهً، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِیَانَهِ. وَتَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَهِ وَالْحَیَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُیُوتَاتِ الصَّالِحَهِ، وَالْقَدَمِ فِی الاْسْلاَمِ الْمُتَقَدِّمَهِ، فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلاَقاً وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَأَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الاْمُورِ نَظَراً.; (نهج­البلاغه: نامه ۵۳) سپس در امور کارگزاران ات بنگر آن­ها را آزموده به کارگیر و محور گزینشت میل و گرایش شخصی تو نباشد؛ زیرا که این دو کانونی از شعبه­های جور و خیانت است و از میان آن ها افرادی که با تجربه­تر و پاک­تر و پیشگام تر در اسلامند برگزین، زیرا اخلاق آن­ها بهتر وخانواده آن­ها پاک­تر و هم چنین کم­طمع­تر و در سنجش عواقب اموربیناترند.»

چهارم: حق اتتقاد و آزادی بیان: لذا مردم با واسطه یا بدون واسطه از میان واجدین شرایط فردى را که اصلح تشخیص می‌دهند، (اگر چه اشتباه باشد) انتخاب می‌کنند. به این جهت مشروعیت سیاسى قدرت از ناحیه مردم آمده و دین به کسى مصونیت از خطا (به‌جز امام معصوم) نداده است. خط قرمزى براى حکومت و حاکمان دینى تعیین نشده تا مردم نتوانند قدرت او را مهار و یا به انتقاد او بپردازند، اگر دچار اشتباه فاحش شد، سلب صلاحیت و عزل کنند، در حالى که یکى از آفت‌های حکومت‌هاى دینى قداست تراشى براى حکومت و حاکمان است. با آن‌که در تعالیم علوى میان مردم و حاکم حقوق طرفینى است،که اشاره به خطبه‌ها و نامه‌هایی است که امیرمؤمنان در نهج‌البلاغه در باب حقوق مردم و حاکم بیان می‌کند. (نک: نهج‌البلاغه، خطبه ۲۴ و نامه) یکى از وظایف مردم نصیحت ائمه مسلمین است(کلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، چاپ اسلامیه، ج ۱، ص ۴۰۳، باب «ما امر النبى النصیحه لائمه المسلمین)، آن کسى که به‌طور طبیعى مورد سئوال قرار می‌گیرد و اعمال او باید زیر نظر باشد و تأثیر در سرنوشت جامعه اسلامى دارد، امام مسلمین است، بخشى از فلسفه امربه‌معروف و نهى از منکر نظارت بر اعمال کارگزاران کشور توسط مردم یا نهادهاى مردمى است.

۱۰٫ نیک رفتاری و گذشت

قرآن در باره پیامبر فرموده: «فَبِما رَحمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُم  وَلَو کُنتَ فَظًّا غَلیظَ القَلبِ» و نرمی زبان را رحمت الهی دانسته است. در روایات از مراتب کرامت کنترل زبان و چرخش آن به نرمی در برابر تندی و تیزی و خشونت کلام و رفتار است. این بخشی از بزرگواری انسان است. این معنا در کلمات آن حضرت در موقعیت­های مختلف بیان شده است. مثلا در روایتی از امام على(ع) آمده است: «مِن الکَرمِ لِینُ الشِیم»،[i] شیم جمع «شیمه» به معناى شى‏ء بارز و نمودار است و نرمى و دورى از درشتى کردن در رفتار، به روشنى بر کرامت و بزرگوارى دارنده آن به ویژه حاکم و رهبر دلالت دارد. حکومتی که لغت دشمن دشمن از زبانش نمی­افتد، خشم و کینه و بداخلاقی بر تمام سریان وجودش احاطه کرده است، نمی­تواند جامعه را به سمت اصلاح و تغییرات اساسی و احترام هدایت کند. اصل اولیه مدیر و کارگزار نظام ارزشی، تواضع در برابر مردم است. در سخنی امام على علیه‌السلام می­فرماید: «أشْرَفُ الخَلائقِ التّواضُعُ و الحِلْمُ و لِینُ الجانِبِ» شریف­ترین خوی­ها فروتنى و بردبارى و نرم­خویى است. (غرر الحکم: ۳۲۲۳). و در برابر استبداد و نادیدن نظر فرهیختگان جامعه است: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیهِ هَلَکَ، وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا.» (حکمت: ۱۶۱) و هر که خودکامگى پیشه کند، به هلاکت رسد و هر که با مردم مشورت نماید، در خردشان شریک شده است.

جامعه و نظامی که خوش خلقی و دیگر باوری دارد، به تغییر در شرایط اقتصادی و دوستی می­انجامد: امام على می­فرماید: «حُسنُ الأخْلاقِ یدِرُّ الأرْزاقَ و یؤْنِسُ الرِّفاقَ». اخلاق نیکو روزیها را زیاد مى­کند و میان دوستان اُنس و اُلفت پدید مى­آورد. (غررالحکم: ۴۸۵۶). چنانکه امام در سخنی دیگر می­گوید: «أکْرَمُ الأخْلاقِ السَّخاءُ و أعَمُّها نَفْعا العَدلُ». گرامی­ترین خوی­ها بخشندگى است و آن خوى که سودش فراگیرتر است، دادگرى است(غرر الحکم: ۳۲۱۹). باز می­فرماید: «أحسَنُ الأخْلاقِ ما حَملَکَ على المَکارِمِ». خوب­ترین خوی­ها آن است که تو را به تحصیل مکارم اخلاق وا دارد. (غررالحکم: ۳۲۹۹). چنانکه یکی از سنجه­های حکومت کریمان، بدی را با نیکی پاسخ  دادن برای افراد خاطی(و نه جانی) است. هنگامی که قدرت می­یابند، دست به عفو می­زنند. و انتقام و عقده­گشائی نمی­کنند: «المبادره إلی العفو من أخلاقِ الکِرام، ‌المبادره إلی الانتقام من أخلاق اللّئام»؛ (همان، ص ۴، ح ۱۵۶۶ و ۱۵۶۷) اقدام به بخشش از اخلاق کریمان است و اقدام به انتقام از صفات لئیمان است. چنانکه می‌فرماید: «لا تَحقَرّنَ أحداً مِن المسلمین فإنّ الصغیر عندالله کبیر؛(متقی هندی، کنزالعمال، ج۱۶، ص۱۶) هرگز احدی از مسلمانان را تحقیر نکنید. پس همانا کوچک آنان، نزد خدا بزرگ است.

۱۱٫ اهمیت مبارزه با فقر در تحولات اجتماعی

از نظر امام تأمین نیازهای مادّی و جسمانی در زندگی بسیار مهم و تأثیرگذار در تغییرات فردی و اجتماعی است و برآورده نشدن نیازهای مادّی از نظر آن حضرت، آثار زیانباری به حیات مادی و معنوی جامعه می­زند: «اِنَّ اللهَ سُبحانَهُ فَرَضَ فی‌ اَموالِ الأَغنیاءِ أَقواتَ الفُقراءِ فما جاعَ فقیرٌ اِلاّبِما مَنعَ غنیٌّ». خداوند سبحان، آذوقه فقرا را در اموال اغنیا قرار داده است، هیچ فقیری گرسنه نمانده مگر به سبب آنچه که ثروتمندی از او دریغ داشته است. (نهج‌البلاغه، کلمه ٣٢٠). لذا خود برای زشتی آن سخن­ها گفته است. به عنوان نمونه حضرت در سفارشی که به فرزند خود محمد بن حنفیه می­کند، می­گوید: «یابُنَی، إِنِّی أَخَافُ عَلَیکَ الْفَقْرَ، فَاسْتَعِذْبِاللهِ مِنْه، فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَهٌ للدَّینِ، مَدْهَشَهٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِیهٌ لِلْمَقْت. (حکمت ۳۱۹٫) فرزندم! از فقر برتو می­ترسم از آن ‏بخدا پناه ببر! چراکه فقر دین انسان را ناقص و عقل و اندیشه او را مشوش و مردم را نسبت ‏به او، واو را نسبت‏به مردم بدبین مى‏سازد. جامعه درمانده و فقیر جامعه دو قطبی و جنگ فقیر و غنی است و لذا در روایتی دیگر فرمودند:«الْفَقْرُ الْمَوْتُ الاْکْبَرُ». (حکمت۱۶۳٫) فقرمرگ بزرگ است. در این بیان امام اثر گذاری نیازها در التزام به دین و عقلانّیت انسان نیازمند و اخلاق اجتماعی او مورد تأیید قرار گرفته و این نکات در رفتار جامعه عیان می­شود.

  1. فقر سبب نقص دین­داری می­شود.
  2. ریشه فقر در جامعه رفتار ثروتمندان با آنان است.
  3. فقر باعث تشویش اندیشه­هاست.
  4. فقر باعث بدبینی انسان­ها به یکدیگر می­شود.
  5. فقر موجب دوقطبی شدن جامعه و رواج خشونت می­شود.

به همین دلیل است که آن حضرت در باره تأمین نیازهای مردم دستورات و تأکیدات خاصی دارند: «مَا أَصْبَحَ‏ بِالْکُوفَهِ أَحَدٌ إِلَّا نَاعِماً إِنَّ أَدْنَاهُمْ مَنْزِلَهً لَیَأْکُلُ الْبُرَّ وَ یَجْلِسُ فِی الظِّلِّ وَ یَشْرَبُ مِنْ مَاءِ الْفُرَات‏»؛ (بحارالانوار، ج۴۰، ص۳۲۷٫) هم اکنون در کوفه همه زندگی مناسب دارند: صاحبان پایین­ترین شغل هم نان گندم می­خورند، خانه و سرپناه دارند، و از آب گوارا (فرات) می نوشند. و خودش به مالک دستور می­دهد: «وَاصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ،… وَلاَ تَحْشِمُوا أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ، وَلاَتَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِه.ِ(نامه۵۱) و در برابر انجام نیازمندی­هایشان که طبعا مشکلاتى بهمراه دارد، صبر و استقامت ‏بخرج دهید… بر هیچکس بخاطر نیازمندیش بخاطر موقعّیت‏ خود خشم نگیرید… هیچ‏کس را از خواسته‏هاى مشروعش بازمدارید.

نتیجه ­گیری

گفته شد، امام علی (ع) که یکی از ویژگی­های شخصیت امام تحلیل شرایط و تحولات جامعه بوده و در مسیر با هوشمندی گام به گام نتایج و آثار آن را پیگیری نموده و برای هرکدام تفسیری ارائه می­دهد و از عوامل تغییر ارزش‌ها سخن می‌گوید که هیچ­گاه این سخنان تازگی خودش را در موقعیت دیگر از دست نمی­دهد و برای هر زمانی درس­آموز است. شخصیت امام علی به گونه­ای است که به خوبی از اوان بعثت تا دورانی که حکومت را به دست گرفته، این تغییرات را رصد کرده و برای آنان تفسیر و تحلیل معین دارد. تا جائی که می­توان از هر بیان نکته­ای قانونی و سنتی اجتماعی را کشف کرد و علل انحطاط و یا ترقی را باز­شناساند.این سخنان پس از تعریفی از تغییرات در دو بخش مهم زمینه­های تغییرات مثبت و منفی و سنجه­های تغییرات بیان شده و نشان داده شده که در هرکدام چه زمینه­ها و چه سنجه­ها اختصاصی به زمان آن حضرت ندارد و برای شناخت و فهم هر تحولی می­تواند مفید و کارساز باشد. جامعه­ای در مسیر تکامل و اصلاح قرار می­گیرد که به اصل کرامت انسان بها بدهد، اجرای عدالت در همه ابعاد جدی بگیرد، شایسته­سالاری و پرهیز از سفله­پروری اصل باشد. از هر وسیله­ای هرچند هدف مقدس باشد، استفاده نکند. مردم اصل باشند و رفتار درستی با آنان داشته باشند.




 

منابع و مآخذ

  1. آمدى، عبدالواحد (۱۳۶۶)، غررالحکم و دررالکلم، شرح سید جمال‌الدین خوانساری، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
  2. ایازی، سید محمدعلی، اصل کرامت بمثابه قاعده فقهی، تهران، انتشارات سرائی، ۱۴۰۰٫
  3. حر عاملى، وسائل­الشیعه، قم، چاپ اول، موسسه آل­البیت.
  4. حرانی، ابن ابی شعبه، تحف العقول، بیروت، اعلمى، ۱۳۸۹ق.
  5. درایتی، مصطفی، تصنیف غررالحکم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چ۱، ۱۳۷۳ش.
  6. سیدرضی، نهج البلاغه، صبحی صالح، ۱۳۶۷، دارالهجره قم.
  7. طباطبایى، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ۲۰جلد، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، چاپ: ۲، ۱۳۹۰ هـ.ق.
  8. فضل‌الله، محمدحسین، من وحى القرآن، ج‏۱۴، ص۱۸۰، ۲۵جلد، دار الملاک، بیروت، چاپ: ۱، ۱۴۱۹ هـ.ق.
  9. کلینى، محمد بن یعقوب. کلینى، الکافى، تحقیق: على اکبر غفارى، تهران: اسلامیه، افست، چاپ چهارم، ۱۴۰۱ ق.
  10. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، دارالوفا، ۱۴۰۲ق.
  11. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، قم، انتشارات صدرا، ج‏۲۲ و ۲۸، ۱۳۷۷ش.

[۱] . این نوشته برای ارائه همایشی به مناسبت نهج­البلاغه و تحولات اجتماعی در سال ۱۴۰۱ در شهر تهران و در دائره المعارف بزرگ اسلامی نوشته شد، اما پس از ارائه به آن به مناسب سخنرانی در موسسه فهیم در رمضان ۱۴۴۵، نکاتی افزوده و اصلاحاتی انجام گرفت.

[۲]. اشاره به حدیثی از پیامبر و امام صادق علیهم السلام که می­گوید: «لا تَنْظروا إلى کَثرهِ صَلاتِهِم و صَومِهِم و کَثرهِ الحَجِّ و المعروفِ، وَ طَنطَنَتِهِم باللّیلِ و لکنِ انْظُروا إلى صِدقِ الحدیثِ و أداءِ الأمانهِ ». ر. ک: مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۱۱۴، ح ۵٫

[۳] . «فَعِنْدَ ذَلِکَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَکِبَ الْجَهْلُ مَرَاکِبَهُ، وَ عَظُمَتِ الطَّاغِیَهُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِیَهُ، وَ صَالَ الدَّهْرُ صِیَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ کُظُومٍ، وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ وَ تَهَاجَرُوا عَلَى الدِّینِ وَ تَحَابُّوا عَلَى الْکَذِبِ وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ. فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ، کَانَ الْوَلَدُ غَیْظاً وَ الْمَطَرُ قَیْظاً وَ تَفِیضُ اللِّئَامُ فَیْضاً وَ تَغِیضُ الْکِرَامُ غَیْضاً، وَ کَانَ أَهْلُ ذَلِکَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِینُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُکَّالًا [أَکَالًا] وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً، وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْکَذِبُ، وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّهُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ، وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً» (نهج­البلاغه، خطبه: ۱۰۸)

[۴] . صافی گلپایگانی لطف‌الله، منتخب الاثر به نقل کتاب کتاب فضل بن شاذان: حدّثنا محمّد بن أبی عمیر، و صفوان بن یحیى، ص۲۷۱٫