بسمه تعالی
تاريخ جلسه:17/11/1388
دکتر عبدالوهاب فراتی
مقدمه:
در جلسه قبل پیرامون اینکه آیا روحانیت ذاتاً سیاسی است و یا سیاسی نیست این صحبت به میان آمد و گفته شد که روحانیت به خاطر سیگنالهایی که از نص به او میرسد ذاتاً سیاسی میباشد و کنارهگیری او از سیاست به معنای از بین رفتن اوست.
مطلب دیگری که ذکر شد عبارت بود از کارکردهای چندگانه روحانیت که ویژگی هر یک نیز گفته شد.
مطلب مهمی که در رابطه با کارکرد تاریخچه روحانیت وجود داشت ویژگیهای آن بود که: 1- این کارکردها اجماعی نمیباشند 2- در کلیت عصر غیبت دچار تنوع میشوند. 3- میتوانند مستند به نص باشند یا نباشند.
کسی که معتقد به تقیه زمانی در کلیت عصر غیبت است نوعی تعامل با دولت را انتخاب میکند و نسبت آن به کسی که اساساً اعتقادی به تقیه زمانی ندارد حتی تقیه موردی را هم حرام اعلام میکند و طبیعتاً برخورد و روشی که با فضای سیاست دارد متفاوت میشود لذا اگر تاریخ حوزه علمیه قم را از ابتداء تا کنون بازنگری کنید متوجه میشوید که تنوعی از متدها و روشهای موجود از تعامل روحانیت با سیاست پیدا میشود ولی مشکلی که هست این است که معمولاً تمام روشها و متدهای کارکرد دوم روحانیت، روحانیت در شرایط حکومت جائر برای خودش تعریف کرده عمدتاً مستند به یک نظریهای است که در حوزه فقه عمومی تعریف شده است مثلاً گفتگوهای فقهای بزرگ در دولت جائر، هم دولت جائر تعریف، تقسیمبندی شده و هم نوع تعامل روحانیت با انواع این دولتها مدلل شده است به این شکل: دولت جائر یا دولت موافق است/ جائر شیعی و یا مخالف/ جائر سنی و یا دولت کافر. بعد نوع برخورد فقها با این سه گروه، در فقه سنتی، واجد یک نظریه مدلل فقهی بوده است اما به محض اینکه حکومتی مثل جمهوری اسلامی تشکیل شود و این دولت علی المبنی مصداق حکومت شرعی به حساب آیدـ نه جائر- گفتگوهای فقه سنتی در باب تعامل فقها با این حکومت، فاقد یک نظریه مدلل در فقه شده و به همین دلیل خیلی از مراجع فعلی ما، بر حسب مبانی فقهی که دارند یک نظریه درون فقهی در باب تفسیر خطوط خودشان با مرجعیت سیاسی ولایت فقیه ندارند چه کسانی که ولایت فقیه را قبول دارند و چه کسانی ندارند. چون هر دو تا در قلمرو ولایتشان، اعمال ولایت میکنند با قلمرو و فراخ ولایت فقیه دچار تصادمات سیاسی زیادی میشوند. این ویژگی متأسفانه بحث نشده است. البته مطالعات جزئی در گفتگوهای سنتی مثل آیت الله میرزا جواد تبریزی داریم که آنجا پارهای از بنیانهای ساختن یک نظریه را ذکر کرده است اما هنوز عمومیت نیافته است.
بحثی که وجود دارد این است که روحانیت بر حسب شرایط تاریخی که برای خودش دارد در همان لحظه اول از اجماع خارجی شده و فقیهان بر اساس مبانی دین شناسی، تشخیص و پیشه سیاسی شان، فضای حوزه را از اجماع خارج میکنند و آن را در تعامل با نظام سیاسی، دچار تصادمات آشکار غیر رسمی میکند. در این شرایط روحانیت وارد یک فضای بسیار پر مخاطرهای میشود که قدرت بر تمام عرصههای عمومی روحانیت و حوزه، تأثیرات زیادی میگذارد.
گفتگو در باب آسیب شناسی قدرت و روحانیت بیشتر ناظر بر این است که بخشی از روحانیون بر حسب یک سری مبانی خاص دین شناختی و بر حسب پیشینه سیاسی که این گروه در فرایند تعاملش با نظام سیاسی به دست آورده انقلاب میکند و نظریه سیاسی خودش را تبدیل به نظریه رسمی و برتر میکند و ناخواسته بقیه قرائتهای موجود در فضای حوزه را به یک مقابله جدی و یک درگیری دامنه دار میکشاند چون این نوع تصدی گیری سیاسی چون در فضای اجماع شکل نگرفته، حوزه را در داخل درگیر یک مناقشات فقهی و سیاسی میکند. بحث این است که اولاً ورود این بخش از روحانیت به فضاهای قدرت و تصدیگری سیاسی آنها چه مشکلاتی برای کل روحانیت و چه مشکلاتی برای فضای حوزه و چه مشکلاتی برای سازمان و نهاد روحانیت به وجود میآورد. بحثهای عمدهای که مطرح میکنم بیشتر از این زاویه است که ورود بخشی از روحانیت به عرصههای تصدیگری و ارکان حکومتی چه پیامدهایی بر مجموعه کارکردهای سنتی و اصیل روحانیت و سازمان و نهاد روحانیت میتواند داشته باشد؟ چون ذکر یک یک این پیامدها به درازا میکشد مباحث مهم را ذکر میکنم:
یکی از مسائلی که بعد از انقلاب و بعد از ورود روحانیت به قدرت مطرح شده است، بحث از جاکندگی روحانیت میباشد به این معنا که روحانیت زمانی که در قدرت به سر نمیبرد هم جای مشخص داشت و هم زمان مشخص و او را در ازمنه و امکنه خاصی مشاهده میکردید، در همه جا و همه زمانها به رؤیت همگان نمیرسید. انقلاب موجب شد که روحانیت همه زمانی و همه مکانی شود و این به نوعی از جاکندگی روحانیت از زمان و مکان مختص به خودش شد در واقع حضورش در همه زمانها ومکانها شد این اتفاق که به تعبیر برخی از جنبش شناسان دنیوی شدن روحانیت شد علی رغم فواید زیادی که برای روحانیت به وجود آورد سبب شد که سه چهار دسته رقیب ازمنه و امکنه گذشته روحانیت را اشغال کند فرصت برای اشغال این امکنه و ازمنه را در اختیار دیگران قرار داد.
مطالعاتی که در این سالها انجام گرفته و یا از طریق گفتگوهایی بوده که با افراد مختلف داشتهام، به این نتیجه رسیدهام که روحانیت در شرایط جدید، رقبای جدیدی در مقابل خودش دیده که باعث شده جایگاه اصلی گذشته او را اشغال کنند که اینها عبارتند از:
1-
مطالعات نشان میدهد که نگاههای فقیهانه به دین رو به افول گرائیده و طبقات فرا دست شهری که علاقهمند به فهم زیبا شناسانه دین از زبان عارفان مثنوی دان هستند بیشتر شده است بویژه گرایش جوانان در اقشار متوسط و محروم جامعه به فرقههای صوفی و عرفانهای کاذب در سالهای اخیر بیشتر شده است. نشر پیدر پی آثار صوفی از نوع سرخ پوستی و بودایی حتی شیطان پرستی نشانه کاهش تعلق جوانان به آثار مذهبی است. در واقع جوانها علاقهمند به مصرف کالاهایی شدند که خارج از دیانت روحانیت قرار دارد و ممکن است آنان را از اسلام فقاهتی جدا و میزان تقید آنان به احکام شرعی را کاهش دهد.
2- روشنفکران مذهبی
دومین گروهی که به عنوان بدیل روحانیت مطرح شده روشنفکران مذهبی هستند روشنفکران مذهبی کسانی هستند که سنت مذهبی و فکری روحانیت را در این سه دهه اخیر به شدت به باد انتقاد گرفتهاند. مجموعه گفتگوهای روشنفکران مذهبی که اغلب گرایش سکولار دارند، با تفکیک متن و تفسیر متن و اصرار بر مرگ مؤلف و تمایز بین دین و تاریخ دین و اینکه بین خدا و خلق او واسطهای نیست، بتدریج واسطهگری روحانیت را بین خدا و خلق تضعیف کرده و با تضعیف دیانت اسلامی سعی کردهاند فضای جامعه را برای نشستن مردم پای مبنر افراد مکلا و شخصی فراهم کنند. صدا و سیمای ما این را هم ترویج کرده و لذا در نشستهای دینی میبیند که مثلاً پنجاه شصت نفر روحانی معمم پای سخنان دینی یک مکلا نشستهاند. خوش بینانهترین حالت این است که روحانیت برادر بزرگ اینها شده و از پدر بزرگ خارج شده است و او هم میتواند به ترویج دینی بپردازد که در مدار فقه نباشد.
3- مداحان
روحانیت در گذشته نسبت به مداحان و ذاکران فرا دست بوده و اینها فرو دست بوده ولی در این سه دهه اتفاقی که افتاده این است که این گروه از فرو دستی بالا آمده و یا فرا دست شده و یا حداقل هم سطح روحانیت شدهاند.
مثلاً مجمع الذاکرین در تهران یک سلسله مراتب خاص دارد که یک نهاد خاص و تعریف شدهای است که بر اساس فهم و مرجعیت کانون روحانیت نمیچرخد و این خیلی خطرناک است اتفاق مهم این است که شهرهای بزرگ، مجالس به جای اینکه در مسجد یا حسینیه باشد در خانه اشخاص است و آن هم به جای اینکه یک روحانی باشد یک مداح خوش صدا با هزینههای هنگفت است و با یک دیانت سطحی و اسلام انحرافی خصوصاً در مجالس زنانه و این جای دیانت عقلانی وعالمانه را گرفته و هیچ علاقهای برای حک گفتههای خود بر تفسیر روحانیت ندارد.
4-
اینها نه صوفیاند و نه نگاهی نوگرانه به دین دارند بلکه عدهای قطب گرا و غیبگو هستند که راهی میان از قطب گرایی صوفیانه و رمالی قدیم گزیده و گاهی با گفتمانی ویژه از مباحث مهدویت گره زده و مرجعیت شیعه را دور میزنند. این فکر از دوره سید علی محمد باب تا کنون که حذف واسطه بودن روحانیت بین مردم و خدا بوده اگر رصد کنید میبینید که چگونه دارد بسط پیدا میکند و جالب اینکه طبق آمار در این زمان به مراتب از زمان قاجاریه بیشتر است و جای تعجب است با اینکه عقلانیت دینی بیشتر شده است البته با این تفاوت که در گذشته رقابت همواره به نفع روحانیت تمام میشد، ولی الآن هیچ اطمینانی نیست بلکه نشانهها به نفع آنهاست و روشنفکری دینی که به نقد روحانیت و مبانی فقه و کلام میپردازد راه را برای گسترش آنها بوجود آورده است چرا که با نقد ذخایر شیعی، راه برای عرفانهای نو ساخته فراهم میشود.
س) روحانیت تا چه اندازهای قادر است در مقابل آنها واکنش نشان دهد؟ آیا در شرایط کنونی که روحانیت عمدتاً گفتار فقاهتی دارد میتواند با آنها مواجهه کند؟
ج) مطالعات نشان میدهد یورشهای فقهی تا به حال نتوانسته است اینها را از صحنه خارج کند بلکه روحانیت باید برگردد به آنچه در زمان قاجاریه اتفاق افتاد و با استعداد کلامی و عقیدتی وفلسفی خودش جواب اینها را بدهد.
این یکی از پیآمدهای حضور روحانیت در قدرت بود که من تعبیر کردم ازآن به از جاکندگی میباشد روحانیت دارد دنیوی میشود به این معنا که در هر ازمنه و امکنه حضور مییابد و اگر هم این اتفاق نمیافتاد و نمیتوانست ضعفها و ظرفیتهای خود را در جامعه کشف کند. قبل از انقلاب از دهه بیست به بعد روحانیت همواره ادعای کلانی میکرد که اسلام پاسخ همه مسائل بشری را دارد هم در آثار امام و هم در آثار روحانیت نو اندیش قبل از انقلاب وجود دارد. ولی وقتی ادبیات آنها بررسی میشود هیچ نظریهای غیر از نظریه ولایت فقیه امام ، از سوی روحانیون ارائه نشده است و من صد اثر از روحانیون قبل از انقلاب را خواندهام هیچ حرفی به جز دعاوی کلی وکلیاتی که فقط به درد و شرایط قبل از انقلاب میخورد ندارد. روحانیت وقتی فهمید چیزی برای عرضه ندارد متوجه ترجمه آثار مصری زبان شدند که نشانهاش ترجمه کتب سید قطب و محمد قطب شد که البته دچار چیز دیگری شدند و آن ضدیت با غرب.
انقلاب کار بزرگش این بود که روحانیت را از جای خودش کند، تا در همه عرصهها حضور پیدا کند و ضعفها و ظرفیتهایش را بفهمد.
یک مشکلی که وجود داردـ و محسن رضایی در نشست علمی در قم به آن اشاره کردـ این است که روحانیت از سر اعتماد زیادی که به امام و نظریه ولایت فقیه او داشت، تا توانسته در این سه دهه از این ذخیره سیاسی استفاده کرده، ولی هیچ نظریه اجتماعی در باب اداره حکومتی نداشته، و به همین دلیل شما میبیند، در دوره فعلی بحران علوم اسلامی در دانشگاهها و فضای کشور رخ مینماید ، و این نشان میدهد ،که آن دعوای کلی حتی در شرایط بعد از انقلاب پی گیری نشده است، ولی در عین حال این اتفاق میمونـ انقلاب اسلامیـ باعث اشغال شدن جایگاه روحانیت توسط آن چهار گروه میباشد.
بحث بعدی که زیاد شنیدهاید بحث تأثیرات احتمالی قدرت بر فهم دین میباشد. مفسر چون وجود تاریخی دارد، با انبوهی از پیش انگارهها به سراغ تفسیر متن میرود، و اگر سامانه تفسیر روحانیت از دین را ترسیم کنیم، اینگونه است که نص در بالای قاعده و روحانیت در یک طرف و قدرت و حاکمیت در طرف دیگر.
روحانیت دانشی را که در عرصه اجتماع و سیاست بعد از انقلاب تولید کرده متأثر از شرایط و ملاحظات قدرت بوده است. البته من نمیخواهم بگویم که این شرایط سیاسی و اجتماعی همواره برخاسته از قدرت بوده همان چیزی که فوکو میگوید، و یا به نسبت تن دهیم بلکه میخواهم بگویم که شرایط قدرت در ایران بعد از انقلاب، به دانش ما در حوزه جهت داده، ولی تأثیر مستقیمی در محتوای دانش نگذاشته که کل دانش را وابسته خودش کند. به طور نسبی ملاحظات قدرت در تولید دانش تأثیر داشته و دارد، ولی آنچه در حوزه تولید شد، همواره بر ساخته قدرت نبود، و لذا شما انبوهی از تولیدات علمیـ چاپ شده و نشدهـ را بر خلاف میل قدرت دیدهاید. درست است که ما در دو دهه اول انقلاب خواسته یا ناخواسته بحث مستوفایی صرف توجیه نظریه انتصابی ولایت فقیه کردهایم ،چون قدرت این را میخواست، ولی بعد از گذشت دو دهه و در حاشیه آن دو دهه، شاهد بروز دانشهای در حاشیه هستیم، که متاثر از قدرت نیست .
این هم خطر مهمی است که اگر مجتهدی و یا طلبه فاضلی بتواند در فضای پس انقلاب چیزی بنویسد، و نتواند از پیش انگارههای که قدرت حاکم برای او تعریف میکند، رهایی داشته باشد، خیلی خطر بزرگی است، خصوصاً این که اگر کسی تفسیر رسمی از دین بکند، که صاحب قدرت هم باشد ،آن وقت ترکیب قدرت با تفسیر از دین به شدت مخاطره انگیز میشود.
ما در گذشته از علامه حلی نقل میکردیم، که اگر سگی در آب چاه بیفتد ،چقدر باید از آب چاه کشید تا آب چاه پاک شود، ایشان دستور داد که چاه خانهاش را پر کند، چون میگفت که من مطمئن نیستم که در کشف حکم دینی متأثر از چاه خانه خودم نشوم، و حکم دین را که سخت تر از آن چیزی که حق است نفهمم، چون فردا ممکن است سگ در چاه منزل من هم بیفتد. من کاری ندارم که این مساله درست است یا نه، ولی علامه یک حقیقت را دارد بیان میکند، و آن این که اگر ایشان برای تاثیر نگذاشتن در استنباط یک حکم شرعی چاه خانه خود را پر میکند ، یک حاکم چگونه میتواند، تحت تأثیر قدرت سیاسی که دارند، احکام دین را به گونهای که خود میخواهند استنباط کنند. حکومت کردن مهمتر است یا آب چاه منزل، ما نمیتوانیم خودمان را از دغدغه های برای بسط قدرت در تفسیر دیانت مصون کنیم، لذا آن بخش از روحانیت که هیچ سود و زیانی از قدرت نمیبرد، متولی تفسیر دین باشد، و آن بخش از روحانیت که دستی در قدرت دارد ، مجری این تفاسیر باشد، والا خطری است که اشماوی این خطر را در نظام سیاسی اهل سنت مطرح کرده است.
این آفت به عنوان یک پیامد فرا روی روحانیت ،که قدرت را به دست میگیرد، به وجود میآید. قدرت یک چهره خشن دارد،که به آن چهره خصوصی دولت می گویند، و یک چهره عمومی دارد، و آن چیزی است، که در عرصه عمومی زندگی است، روحانیت اگر ناظر و ناقد چهره عمومی دولت باشد ـ کما اینکه شهید مطهری میگفت ـ ممکن است که بشود، از این پیامد جلوگیری کرد.
مورد سوم که خیلی مهم است بحث شائبه استبداد دینی است. روشنفکری کاری به ملاحظات قدرت بر تفسیر دین یا ظهور صوفیان و... ندارد، بلکه مشکل اصلی او این است ،که میگوید به قدرت رسیدن روحانیت به اقتدار رسیدن است، و این استبداد میآورد، چون روحانیت اگر به قدرت رسید، به استبداد دینی تن میدهد، که خطرش به مراتب بیشتر از استبداد غیر دینی است. اصلاح طلبان منتقد از اوسط دولت خاتمی این را گفتند. آقای بیگدلی در یک مقاله گفت: این قانون اساسی با وجود ولایت فقیه هیچ ظرفیتی برای گسترش نهادهای دموکراتیک ندارد. آقای بشیری این را بسط و گسترش داد، و اصلاح طلبان این را تکرار کردند. این از نقد روحانیت شروع و به نقد تئوری ولایت فقیه کشیده شد.
ولی باید دانست، که اولین کسی که گفته به استبداد دینی کشیده نشوید، خود روحانیت است یعنی میرزای نائنیی که به تفصیل در باب استبداد دینی بحث کرده ،که وارد آن نمیشوم، و فقط چند سؤال مطرح میکنم.
1.
2.
3.
4.
5.
فکر می کنم ،تمام بحثهای روشنفکری از مشروطه تا به حال، در رابطه با تعامل روحانیت با دمکراسی زده، می شود با بررسی این چهار پرسش ،ساماندهی کرد.
چون فرصت نیست به تفصیل وارد این بحثها بشوم ، ولی در گذشته از حجت الاسلام کرمانی جملهای نقل کردم که می گوید: یکی از اسباب انحطاط مجلس، ورود آخوندها بود در او، و اگر یک مرتبه دیگر مجلس و مشروطه در این مملکت پیدا شد، باید حتما مراقب باشند ،جنس عمامه بسر را در مجلس راه ندهند، اگر چه بعنوان وکالت هم باشد.
این ادبیات را اگر شما تبار شناسی کنید، می بینید در تمام بحثهای این سه دهه بعد از انقلاب، نیز وجود دارد، چند نکته را در این باره عرض کنم. آقای سروش و دیگران گفتهاند: هر نیرویی در ایران قدرت پیدا کند، میل به اقتدار گرایی پیدا میکند، به خاطر اقلیم ذهنی و جغرافیایی ما ، کسانی که وعدههای دنیوی بیشتر میدهند، اقتدار گراتر میشود، و از این جهت روحانیت از همه کمتر وعده دنیا میدهد، پس دموکراتیکتر است، گرچه نمیدانیم چه اتفاقی رخ میدهد که در مقام عمل، اقتدارگرا میشود.
ما وقتی بافت دموکراسی را بررسی میکنیم، مییابیم که نیازمند نهاد سازی است،و بدون نهاد سازی دموکراسی انجام نمیشود، اگر جامعه مدنی بر ویرانههای گذشته بنا شود، دموکراسی مشکل نمیگیرد. اگر روحانیت از عرصه قدرت و زندگی جمعی حذف شود، نمیتواند دموکراسی را بر چیزی بنا کنید، که قدیمیترین و با قدرت ترین نهاد خود را از دست بدهد، پس حذف روحانیت متناقض، انجام دموکراسی است، و جالب اینکه از بین همه نهادها، نهاد روحانیت و مرجعیت غیر انتصابیترین و دموکراتیکترین نهاد در جامعه دینی ما بوده است، گر چه نهاد مرجعیت خیلی کند و در پروسه طولانی با عمل صالح به مرجعیت میرسد، این نشان میدهد که بر خلاف حاکمیت سیاسی در ایران که جابجای قدرت و اقتدار، جنبه موروثی بوده، به موازات همین نظام سیاسی، مرجعیت دینی یک نهاد غیر انتصابی و بر اساس شایسته سالاری بوده ،و این دو عنصر مورد نیاز دموکراسی است.
نکته بعد اینکه اساساً یک جهت گیری کلی به دموکراسی و استبداد در میان روحانیون نیست، هم از جهت برداشت و تفسیر و هم از جهت مقاومت و یاری کردن، روحانیت متأثر از سیگنالهای نص نسبت به دموکراسی لابشرط است، و لذا برداشت روحانیت به دموکراسی دو گونه است برخی به شرط شی، و برخی به شرط لا است.
از طرفی روحانیت همواره مقاومت یکدست یا مساعدت یک نواختی، نسبت به دموکراسی نداشته است، بر خلاف تحلیلهای غلط روشنفکران.
چون این برداشتها مستند به یک فهم معتبر از نشانههای سیاسی نص است، اگر یک قرائت رسمی شد توان حذف نظریه رقیب را ندارد و لذا اگر در عمل، روحانیت غیر دموکراتیک عمل میکند از حوزه نیست، بلکه از جایی دیگر است و لذا باید ورودش، ماندن و رفتنش به قدرت باید دموکراتیک باشد، فضای حوزه باید نسبت به سیاست مسئولیت داشته باشد، شهید مطهری میفرماید: بدنه روحانیت مسئولیت سیاسی دارد، ولی این به معنای گرفتن حکومت نیست. اگر اینگونه شد حتی کمک سخت افزاری هم از دولت بگیرد و اجازه ندهد دولت در جریان نرم افزاری او دخالت کند، در این صورت از آسیب کمتری برخوردار میشود.
نکته آخر اینکه اگر روحانیت از دولت حذف شود یا قانع شود که کنارهگیری کند، سیگنال سیاسی نص، بخشی از روحانیت بنیادگران را وارد سیاست میکند، و این به روند دموکراسی لطمه میزند، پس باید ساختار را ترمیم و اصلاح کرد، نه اینکه روحانیت از صحنه سیاست و قدرت حذف شود ،چرا که حذف باعث آسیبپذیری جریان دموکراسی می شود.
س) امام در اوایل انقلاب مخالف تصدیگری روحانیت بود، اگر این روند ادامه میداشت این مشکل پیش نمیآمد.
ج) در جلسه گذشته بین مفهوم شئون صنفی روحانیت و ارکان حکومتی تفاوت گذاشتم، و گفتم از دویست حکم امام، شاید چند مورد حکومتی بود. اگر روحانیت شئون صنفی را به عهده میگرفت و وارد ارکان حکومت نمیشد، شاید چنین پیامدهایی نداشت.
امام هم از مبنای خودش عدول کرد ،و علت این را هم میگوید، و آن اینکه اعتمادش نسبت به افراد غیر روحانی سلب شد، و فقط به مردم اعتماد میکرد، و ظاهراً غیر از مردم، نسبت به روحانیت و نسبت به سایر نهادها خوشبینتر بود، چون در صحیفه میگوید: که من اساساً آدم دیرباوری هستم.
س) این پیشنهاد با فهم ما از ولایت فقیه تباین دارد، چون ما معتقدیم که افقه فقها باید ولایت داشته باشد، واین جایی برای فهم دیگران نمیگذارد، چون فقیه، افقه است، پس نظریه پرداز است و حاکم هم هست.
دیگر اینکه روشنفکران با روحانیت مشکلی ندارند، بلکه با حکومت دینی مشکل دارند، چون در حکومت دینی، یک قرائت دینی حاکم میشود، پس همه دانشها و تحرکات غیر دینی، بلکه همه قرائتهای دینی غیر از قرائت حاکم از صحنه خارج میشود؟
ج) فرمایش دوم شما درست است، و مخالف آن نمیباشم، ولی چون ثقل بحث من راجع به روحانیت بود، منظورم، روشنفکران مشروطه به بعد که بیشتر با روحانیت تعامل داشتند، بود.
در رابطه با فرمایش اول شما باید گفت: در عرصههایی که حکومت دخالت میکند، مطیع ولی فقیه حاکم هستیم، ولی ساختن جامعه دینی، محدود به بیان حکومتی نیست، بلکه خیلی از تعاملات سیاسی و اجتماعی باید از سوی کسانی که خارج از قدرت هستند، تفسیر شود، شهید صدر میگوید: ما قبل از اینکه حکومت اسلامی را تاسیس کنیم ، باید نظامات اسلامی، اقتصادی، سیاسی را تعریف کنیم و دیگر مجالی فراخی برای فقیه باقی نمیماند، ولی امام معتقد است که تشکیل حکومت بدهیم، و فقیه آن نظامات را میسازد، و این هم به نظرم منشاء مشکلات شده، ولی طبق نظریه شهید صدر باید در حوزه ساخته میشد.
برای اسلامی شدن جامعه تا به حال سه نظریه شکل گرفت:
1-
2-
3-
این توصیه میگوید اگر کارشناسیهای دینی فارغ از قدرتـ نه ناآگاه از قدرتـ صورت بگیرد، میل قدرت دینی به استبداد کم میشود، گرچه تحقق آن مشکل است، ولی میشود روی آن بحث کرد.