بسمه تعالی
تاريخ جلسه: 19/10/1388
نظریه پرداز: دکتر عبدالوهاب فراتی
بحث روحانیت و قدرت از مسائل جدیدی است که بعد از ارتباط و ترابط روحانیت و سیاست در دوران جدید مطرح شده و به لحاظ معرفتی بحثی متاخر از دولت و روحانیت است. ما در ادوار تاریخی گذشته دوره ای را سراغ نداریم که به اندازه کنونی روحانیت خودش را این چنین در عرصه سیاست و تصدی گری امور درگیر کرده باشد . ما در دوره جدید حضور نیم بندی از روحانیت در عصر مشروطه مشاهده می کنیم که بعدا رو به افول می کند و از دوره های بعدی مجالس مشروطه تا اواخر دوره رضاخان شاهد حضور بیش از یک روحانی در مجلس نمی باشیم اما تجربه جمهوری اسلامی سبب شد که روحانیت این چنین در عرصه حکومت ورزی حضور و مداخله پیدا کند که طبیعتا دارای آثار متعدد مثبت و منفی ای هست که علاقه مندان به مطاله نهاد روحانیت و قدرت را به خودش معطوف کرده است
لازم است قبل ازشروع به بحث دو نکته را از هم تفکیک کنیم:
الف) تمایز بین شئوون صنفی روحانیت؛
ب) تصدی گری روحانیت در عرصه ارکان دولت.
روحانیت از این حیث که در مفهوم عامش نائبان امام معصوم در عصر غیبت هستند دارای یک سری شئوون هستند که باید آن را عهده دار باشند، مثل منصب قضاوت و نماز جمعه و این قبیل چیزهایی که کسی غیر از صنف روحانیت کسی نمی تواتند عهده دار آن باشد.
این ها تنها شئوون صنفی روحانیت است که باید از بحث روحانیت و قدرت جدا باشد چون پذیرش مناصب حکومتی غیر از شئوون صنفی اوست به همین خاطر در بیش از 200 حکمی که امام برای روحانیون داشته اغلب راجع به شئوون صنفی است و ربطی به شئوون دولتی و حکومتی ندارد برخلاف انعکاس ژورنالیستی این احکام که این گونه القاء کرده اند که روحانیت را در عرصه احکام حکومتی زیاد دخالت داده است. باید بین این دو تفاوت گذاشت و این تمایز مهم است چون کمک می کند در ترسیم کامل الگوی روحانیت و قدرت .
از مشروطه تا الان دو انتقاد عمومی به روحانیت شده است: اول این که روحانیت وظیفه اصلی اش ورود به ارکان حکومت نیست، روحانیت برای این که کارکرد های سنتی و اصیل خودش را انجام دهد به مسجد و محراب برگردد و کاری به عرصه های اجتماعی نداشته باشد و دوم این که اگر وارد شد و ارکانی از حکومت را پذیرفت باعث می شود که دولتی اقتدار گرا تشکیل دهد به خاطر آریستو کراسی روحانیت و این موجب ظهور دولتی غیر دموکراتیک شده و مانع روندی دموکراتیک در ایران می شود. این دو ایراد را روشنفکران و برخی روحانیون داخل حوزه از مشروطه به بعد مطرح کرده اند. حتی ناظم الاسلام در مجلس ششم می گوید طوری فضای انتخابات را پیگیری کنید که از این به بعد هیچ روحانی ای وارد مجلس نشود. امروزه هم همین ادبیات در ادبیات روشن فکری مرتب تکرار می شود. در یک سند تازه یابی که جناب شیخ اکبر ثبوت داماد مرحوم آغا بزرگ تهرانی در اختیار دارد و می خواهد منتشر کند یک سری از این چنین ایراداتی در آن آمده ولی چون منتشر نشده من برخی از آنها را نقل به معنی می کنم.
آقای ثبوت نقل می کند که سال های پس از مشروطه و در زمان زعامت آیت الله بروجردی در قم برایمان سوال بود که چرا روحانیت در مشروطه مستقیم وارد عرصه حکومت داری نشد. این سوال را از مرحوم ارباب و دیگران از جمله از آغا بزرگ تهرانی پرسیدیم که ایشان گفت اتفاقا همین پرسش در بیت آیت الله آخوند مطرح شد. ما در بیت ایشان نشسته بودیم و میرزای نایینی به بیت ایشان آمد و آن زمان فضای تکفیر در میان مشروطه خواهان و مشروعه خواهان و مخالفان خیلی رواج داشت. ایشان به مرحوم آخوند برای ختم غائله تکفیر و تفسیق پیشنهاد داد که شما که طرفدار نظریه ولایت فقیه هستید بیایید اعلام حکومت کنید و قضیه را فیصله دهید چون از یک طرف مشروطه خواهان راضی می شوند و از طرف دیگر چون پارلمان را هم در طرح و الگوی خود دارید مشروطه خواهان راضی می شوند.
آخوند می گوید سلّمنا که همه مناقشات شیخ انصاری در دلالت و ادله روایات ولایت فقیه وارد نباشد و به همه مناقشات او پاسخ دهیم و سلّمنا که ولایت فقیه را به عنوان حکومتی که متصف به وصف شرعی شود بپذیریم ولی اگر من آخوند متولی حکومت اسلامی شوم پیامد هایی بر آن حکومت وارد می شود که نپذرفتن حکومت بر آن ارجحیت دارد و حدود 18 پیامد به عنوان پیامد های مشارکت روحانیت در قدرت را مطرح می کند که به نظرم می رسد که تمام آن چه در این صد سال اخیر در این باره گفته شده مرحوم آخوند در همان مجلس یک ساعته با میرزای نائینی مطرح کرده است.
مثلا همین بحثی که ملکیان امروزه می گوید که: ملاحظات قدرت به عنوان یک پیش دانسته در فهم آموزه های دینی و ذهن روحانیت تاثیر می گذارد و این یک مشکل هرمنوتیکی است که باید به آن توجه کرد به صورت مفصل در کلام آخوند خطاب به نایینی آمده است. اما به نظرم آخوند چون ذهنیتش در شرایطی شکل گرفته که دولت در ایران و عراق آن روز بسیط بود و یک نهاد پیچیده نبود و یا به تعبیر عباس ولید دولت در ایران در آن عصریک دولت پیشا سرمایه داری و ساختارش به شدت بسیط است آخوند خراسانی تصور می کرده که نظارت روحانیت بر قدرت بهتر از ولایت روحانیت بر حکومت است و چون ساختار قدرت بسیط و نظارت بر آن آسان بوده تصور می کرده که اگر روحانیت نظارت کند گزینه بهتری از گزینه اعمال ولایت توسط روحانیت است.
اگر آن گفتگو ها را در آن کانتکس بررسی کنیم نظریه نظارت در شرایط تاریخی خاصی شکل گرفته که نظارت را میسر می کند که یکی بساطت در دولت بود و متاسفانه آن امروزه نیز به صورت رسوب شده در ذهن برخی روحانیت ما مانده و تصور می کنند که در شرایط کنونی یک روحانی در قم یا نجف بنشیند و بر اوضاع نظارت کند در حالی که قدرت و حکومت به شدت پیچیده شده و از بساطت خارج شده است و به همین دلیل نظارت بر دولت شب گرد در دولت مدرن به هم می ریزد و لذا خیلی ها بر این اساس معتقد هستند که اگر دولت در گذشته در 36 مورد در عرصه زندگی دخالت می کرده الان به بیش از 380 مورد رسیده است . پس گزینه نظارت روحانیت بر قدرت اساسا کارآمد نیست و برای نظارتش راهی جز مشارکت در قدرت ندارد. بر همین اساس خیلی از بحث های استقلال روحانیت و حوزه از قدرت چون بر اساس دولت شبگرد بوده الان موجه نمی نماید و لذا راهی جز مشارکت در قدرت ندارد.
این در واقع نشان می دهد که اساسا یک گام جلوتر از تعامل روحانیت با سیاست – قدرت- اتفاق افتاده که هم برای مرجعیت دینی و هم روشنفکران خیلی مهم است که نشان می دهد چه کار باید کرد؟
قبل از بحث از پیامد ها باید مبنای نظریه بحث را عرض کنم تا با اتکا بر آن نتایج روش شناختی از آن استفاده کنم و آن این که در بحث روحانیت و قدرت یک سوال همواره برایم مطرح می شد که اساسا روحانیت سیاسی بودن خودش را از کجا به دست می آورد؟ آیا روحانیت موجودی است غیر سیاسی و سیاسی بودنش توسط سیگنال های خارج از نهادش شارژ می شد و می شود و یا نه روحانیت اساسا یک موجود سیاسی است و اگر بگوییم روحانیت سیاسی نباشد از این پس دیگر روحانیتی نخواهد بود؟
یک دیدگاه معتقد به غیر سیاسی بودن آن است و سیاسی شدن آن را وابسته به اتفاقات خارج از نهاد آن می داند . مثلا محمد سعید الاشماوی در کتاب اسلام گرایی اش می گوید که: اساسا دین اسلام غیر سیاسی است و قرائت سیاسی از اسلام به یهودی سازی اسلام منجر می شود و نهادی که در اسلام شکل گرفته نه برخاسته از دین که از اتفاقات تاریخی نشأت گرفته است و این نهاد بیشتر در دوران مدرن سیاسی شده است. شبیه همین حرف را دکتر بشیریه نیز می گوید: روحانیت از دورانی که مدرنیته وارد ایران شده است داعیه سیاسی پیدا کرده است چون می دیده که مدرنیته به قلعه و برج و باروی جامعه مذهبی که روحانیت است تهاجم آورده لذا حساس شده که به قدرت و سیاست میل بیاورد تا از طریق ستاندن قدرت جلو این تهاجم را بگیرد. پس سیاسی شدن روحانیت برخاسته از اتفاقات تاریخی خصوصا در دوران مدرن است. این دیدگاه بیشتر از ناحیه سکولارهاست.
دیدگاه دیگر این که روحانیت سیاسی بودن - نه شدن خودش - را بیش از این که از سیگنال های خارج بگیرد متاثر از نص می باشد زیرا نص همواره حاملین خودش _روحانیت _ را نسبت به سیاست حساس می کند، یعنی اگر نص برای همه مسلمین هدایت گر است و بر رفتار آنان علامت می زند نشانه های سیاسی اش به مراتب به حاملان آن راهنمایی می دهد.- علت این کارکرد نص خارج از بحث فعی ماست-.
نص چون به گوش ما چسبیده و نمی گذارد خارج از نشانه های آن حرکت کنیم نمی گذارد ما را از مدارش خارج کند. در این متن یا نص یا تکست چون سیگنال های سیاسی زیادی وجود دارد که به حدی است که مومنین و بویژه روحانیت را سیاسی می کند نشان می دهد که روحانیت سیاسی بودن - و نه شدن- را توسط این نشانه ها می گیرد ولی چیزی که در نص وجود دارد به نظرم خیلی مهم است و آن این که این سیگنال های سیاسی نص، اساساً هیچ مدلی و یا شکل خاصی از حکومت را ارائه نمی کند بلکه توصیه شان چیزی فراتر از یک شکل خاص حکومت است و گفتگوهایی فراتر از شکل دولت دارند.
مساله دیگر این که اساساً نشانه های سیاسی نص اسلامی آن چنان دچار تنوع و تکثر است که برای هر قرائتی نشانه دارد مثلا در قرآن آیاتی داریم که ما را مامور به اطاعت می کند مثل اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم... ولی آیاتی هم داریم که ما را مامور به مشورت در امر حکومت می کند، مانند و شاورهم فی الامر... ولی وقتی در ساحت دینی روحانیت توجه می کنیم می بینیم دو اتفاق جالب اتفاق افتاده است: یکی این که یکی قرائت دموکراتیک دارد و دیگری غیر دموکراتیک و این به خاطر تقدم و تاخر آیات توسط مستنبط آن است یعنی یکی را قید برای دیگری می داند اما هر دو بحث مستند به نص است و طریق یکسانی دارند و نص هیچ دلالت آشکاری به صحت و سقم آنها ندارد و این ناشی از ساختار خاص نظام آموزشی روحانیت و حوزه می باشد. اعتبار این دو قرائت بیشتر برخاسته از مکانیزم نظام آموزشی روحانیت است که آن اجتهاد است که به هر یک اعتبار یکسان می بخشد و لذا هریک از این ها به وجهی معتبر هستند به شرطی که روشمند فهمیده شده باشند . در این برداشت متفاوت از نشانه های سیاسی از نص اگر یکی به حاکمیت برسد و یا به حمایت مردم و روحانیت قدرت فائقه پیدا کند، قرائت رقیب بی اعتبار نمی شود و لذا اولین مخالفان حکومت دینی در حوزه ها شکل می گیرند تا محافل روشنفکری و به خاطر همین اعتبار قرائت ها از مکانیزم اجتهاد، هیچ وقت دولت دینی توان حذف روایت های برتر را در درون ساختار های حوزه ندارد. مثلا نظریه انتخاب یک نظریه رقیب بود و چون در این فرایند شکل گرفت در کنار نظریه انتصاب ماند هرچند طرفدارانش در حاشیه ماندند ولی در محافل روشنفکری چنین اتفاقی نمی افتد.
مساله بعدی در همین فضا این است که در این تکثر اجتهادی از نظریات سیاسی که بازتابی از نشانه های نص است اتفاقی که رخ می دهد این است که روحانیت همواره از درون خودش میل به تکثر دارد و نمی گذارد روحانیت در قواره یک حزب آهنین ظهور کرده و همه را مجبور به قبول یک قرائت و حذف بقیه قرائت ها کند و لذا هیچ گاه میل به آنومی و آتوریته در قدرت پیدا نمی کند چون هر روایتی از نظریه سیاسی اسلام به قدرت برسد نظریه های رقیب توان میل به یک طرفه کردنش را می گیرند و حوزه بر خلاف روایت روشنفکران که می گویند میل به دولت اقتدار گرا دارد خود ذات نهاد روحانیت مانع چنین چیزی است و اگر احیانا میل به اقتدار گرایی دارد ناشی از عوامل بیرون از نهاد روحانیت است . این در واقع سبب می شود که ما همواره از سیاسی بودن روحانیت دفاع کنیم و بگوییم سیاسی شدن روحانیت ایده ای است که روحانیت را از تداوم سیاسی شدنش بر حذر می کند و به او توصیه می کند که برگردد به لایه های سنتی اش یعنی مسجد و محراب.
من در گفتگوهایی که با برخی منتقدین روحانیت داریم- که معتقدند اگر روحانیت از قدرت برگردد و به وظایف سنتی خودش روجوع کند روند دموکراسی در ایران تسهیل پیدا می کند- برعکس معتقد هستم که اگر روحانیت از سیاست و قدرت حذف شود روند دموکراسی در ایران به تعویق می افتد و پیچیده می شود چون دوباره آن بخش دور از قدرت به صورت اقتدارگرا و بنیاد گرا یانه به قدرت بر می گردد و به شدت روند های دموکراسی در ایران را مختل می کند چون روحانیت یا در قدرت است و یا ضد قدرت و راه سومی متصور نمی شود و اگر ایراد به دموکراتیک نبودن روحانیت می شود باید دنبال تعریف مکانیزمی باشیم که روحانیت را قانع کند که رفتارش را دموکراتیک کند. به نظرم تمایز این لایه ها خیلی مهم است
مساله بعدی این است که تصور می کنم که روحانیت سه کارکرد مهم دارد که شناخت آنها برای پی گیری بحث کمک شایانی دارد:
الف) کارکرد سنتی آن : به فهم دین نائل شود و آن را توضیح دهد و توزیع کند و مناسک دین را اجرا کند.
این کارکرد سه ویژگی دارد: 1- بین همه روحانیت اجماعی است چه روحانی سنتی چه روشنفکر و چه اخباری و چه اصولی؛ 2- همه این ها مستند به نص است و پشتوانه روایی و قرآنی دارد؛ 3- قائم به وجود حکوت جائر و عادل نیست و روحانیت در عصر غیبت همیشه آن را انجام می دهد.
ب) کارکرد دیگری که از آن تعبیر به کارکرد تاریخمند و موقعیت مند می کنم که روحانیت بر اسا س وقایع و شرایط تاریخی برای خودش باز تعریف می کند و بر وظایف سنتی و اصیل خودش اضافه می کند. این کارکرد تاریخمند و موقعیت مند سه ویژگی دارد: 1- بر خلاف کارکردهای سنتی، در آن اجماعی وجود ندارد و هر گروه و قشری از روحانیت یک فهم متفاوتی از این کارکرد دارند؛ 2- در کلیت عصر غیبت بنا به شرایط تاریخی تغییر پیدا می کند و یک روال و رویه واحدی ندارد؛ 3- می تواند مستند به نص باشد. مثلاً فقها در عصر دولت جائر رویه خاصی داشتند برخی بر اساس تقیه با دولت ها مماشات می کردند یا برخی از فقهای امروزی با دولت ممکن است مصانعه کنند یعنی منافع حداقلی به دولت برسانند و منافع حداکثری به مومنان برگردانند و به روایت معروف امام صادق اشاره می کنند که : و صانع المنافق و اجعل تمام ودّک لاخیک المومن. منظور از منافق در این روایت دولت عامه می باشد. اگر با دولت عامه بتوانید مصانعه کنید با یک دولت شیعی که جائر نیست و شرعی است خیلی اولویت دارد. یا مثلا مثل آن چه که در عصر صفویه یا قاجاریه و یا در عصر کنونی اتفاق افتاده است. این ها کارکرد های تاریخمند روحانیت است که این سه ویژگی را دارد.
کسی هم ممکن است ترکیبی از این نشانه ها را داشته باشد و کارکرد جدیدی را درست کند و حتی ممکن است این کارکرد ها در جهت خلاف هم باشند مثلا ممکن است برخی روحانیت سنتی یا نو اندیش دیدگاهی بر خلاف دیدگاه اول انقلاب داشته باشند.
ج) کارکرد های غیر رسمی و غیر آشکار روحانیت؛ کارکردی است که در هیچ یک از معادلات سیاسی ممکن است به حساب نیاید ولی در تامین امنیت اخلاقی و اجتماعی جامعه کمک می کند.
تعدادی از اصحاب رسانه سودان به ایران آمده بودند که متاثر از القاعده بودند چون در سودان هم القاعده خیلی نفوذ دارد و چند دفتر در آن جا دارد. سوال آنها این بود که چرا جریان هایی مثل القاعده یا بن لادن در جامعه شیعی شما شکل نمیگیرد؟
من گفتم در جامعه دینی شیعه تنها فهمی از دین معتبر و ارزشمند است که به صورت روشمند استنباط شده باشد و فقط این در ساحت مراجع و مجتهدین طراز اول اتفاق می افتد و حتی اگر یک طلبه فاضل به فهمی رسیده باشد نمی تواند خودسرانه عمل کننده به آن باشد و تا مستند به نظر و فهم مراجع نباشد در جامعه شیعی ارزشی پیدا نمی کند و فهم مرجعیت اعتبار نهایی را دارد لذا روحانیت و مرجعیت مانع ظهور جریان های خود سر در شیعه می شود. مثلا مرحوم نواب صفوی در ترور کسروی یک مجوز شرعی از علامه امینی و آیت الله میلانی گرفت ولی در ترور رزم آرا و هژیر از تنقیح مناط استفاده کرد و این فهم برای آن طلبه لمعه خوان اتفاق افتاد لذا برای آیت الله بروجردی اعتبار نداشت و فرمود من جلو این کار را می گیرم و گرفت و لذا در آغاز سال تحصیلی1327 در پیامش به مناسبت سال تحصیلی اشاره فرمودند که هر طلبه ای که بخواهد خود سرانه به استنباطی برسد و حوزه را درگیر با سیاست کند خلع لباش شده و شهریه اش قطع و از حوزه بیرون می شود لذا بعد از این، داستان نواب صفوی در جامعه تکرار نشد و امام هم می دانست که چون این جریان مرجعیت را در فهم از دین دور می زند جلو آیت الله بروجردی را نگرفت و می دانست که این کار خطرناکی است چون موجب ظهور تفسیر های مکلایی از دین و ظهور جریان های پروتستانی از دین می شود که دیگر نمی شود جلو آن را گرفت[1]. بر خلاف دنیای اهب سنت که مثلا ایمن الظواهری و یا عبدالله عظام یا خود بن لادن که چند روز شاگردی محمد قطب را کرده و بعد آمده و یک دوره درس هایی را در دانشگاه جده خوانده و به یک مطالعاتی از آیات جهاد رسیده و با یک کج فهمی این گونه دنیا را تحت تاثیر قرار می دهد بر خلاف نظام آموزشی شیعی که تنها فهم معتبر فهم مرجعیت است و باعث تعادل و عدم بروز جریان های خود سر در شیعه می شود . این یک سری کارکرد نامحسوس و غیر آشکار است.
بحث مهم دیگر پرداختن به این سوالات است که :
- این کارکرد تاریخمند که در دوران معاصر و کنونی به دخالت در حکومت و قدرت انجامید و بخش هایی از دولت را گرفت چه تاثیراتی را بر کارکرد سنتی روحانیت گذاشته است؛
- این که چگونه قدرت، در ساختار و سازمان روحانیت ایجاد اختلال می کند؛
- چگونه قدرت، مدنیت نهاد روحانیت را به هم می ریزد ؛
- وقتی روحانیت وارد قدرت می شود چگونه بازی سازمانی و بروکراتیک غیر روحانیون را به هم می ریزد؟
ما از چهار زاویه تاثیر کارکردهای دوم روحانیت را در دیگر کارکردها باید بررسی کرده و روشن شود که چرا همواره عده ای از روحانیت دغدغه دارند و مرتب تذکر می دهند که چه کار باید کرد یا نکرد.
به ذهنم می رسید که این کارکرد تاریخمند روحانیت علیرغم این که پدیده بسیار میمون و موجب برکاتی برای انقلاب و جامعه شده است نباید از تاثیرات منفی این کارکرد بر کارکردهای اصیل و سنتی روحانیت غفلت کرد. روحانیت از مشروطیت به بعد مورد مطالعه قرار گرفته است و دیگر نمی توان گفت که قداست روحانیت مانع از مطالعه آن است چون دیگران خیلی راجع به آن بحث می کنند و به خاطر این که حضور روحانیت را در عرصه قدرت ورزی و حکومت ورزی کارآمد کنیم باید بازخوردهای مثبت و منتفی را به نهاد روحانیت برگرداند و اگر این اتفاق بیفتد و نقاط منفی کاسته شود حضور روحانیت کارآمد تر می شود. مثلا ما اگر یک الگوی توسعه ای مثل مالزی را در پیش می گرفتیم و مثل آنها حرکت می کردیم فکر می کنم بسیاری از این انتقاداتی را که امروزه شاهدش هستیم وجود نداشت چون بخشی از ناکارآمدی دولت و حکومت امروزه به پای روحانیت نوشته می شود گرچه من معتقدم اگر نمره گیری میان روحانیت و روشنفکران مان و حتی روحانیت ترکیه شود نمره بیشتر از آن روحانیت ماست ولی اتفاقاتی در ایران واقع شده که آن نمره را تحت الشعاع قرار می دهد در حالی که اگر اتفاق نمی افتاد کارکرد مثبت روحانیت ملموس تر بود.
سوال)
مشکل امروز ما قرائت های مختلف نیست که با هم تعدیل شوند چون حتی در خود افراد هم دگرگونی های نظری ایجاد می شود. به نظرم مشکل عوارض ثانوی می باشد که اصیل شده و مشکل ساز شده اند. به عبارت دیگر، عوامل دیگری در عرصه قدرت هست که تاثیر گذارند و در بحث شما نباید مغفول باشد.
جواب) همین گونه است عوامل ریز را در بحث هایم دارم ولی به خاطر ضیق وقت نیاورده ام و آن ها عبارتند از نوع نظام آموزشی حوزه؛ رابطه مرجعیت سیاسی و مرجعیت دینی و اختلالات نظام سیاسی در نهاد روحانیت و ... .
س) مناصب صنفی را امروزه نمی توان در همان مناصب سنتی معنا کرد مثلا نماز جمعه و قضاوت در امروز جزو مناصب حکومتی می باشد و یا در بحث نظارت و مشارکت باید گفت که اگر روحانیت قبل از مشارکت،معرف دین را به مخاطبین خود منتقل کند و آنها بپذیرند با واسطه در قدرت دخالت و مشارکت داشته یعنی مشارکت توسط معتقدین و نظارت توسط خود روحانیت صورت میگیرد و در هر دو عرصه فعال می باشند.
ج) نکته من این است که نظارت بر دولت مدرن را با پیچیدگی اش باید در نظر گرفت نه آن نظارت سنتی . آن دیگر امروزه میسر نیست اگر چه در گذشته بوده است. مثلاً فتوای میرزا از سامرا. امروز لایه های قدرت شبکه ای شده و شما نمی توانید از همه چیز مطلع شوید . پس حال که قدرت از نقطه ای بودن به شبکه ای بودن رسیده نظارت را چگونه انجام میدهید؟
س) شما چرا روحانیت را در عصر دولت شبگرد تصور می کنید؟
ج) من این گونه تصور نمی کنم بلکه حرف من این است که امروزه دولت از روحانیت در همه موارد عوارض و مالیات می گیرد ولی روحانیت از خدمات دولت محروم است با بهانه استقلال حوزه. در حالی که دانشگاه ها هم بودجه می گیرند ولی اتفاقا در همه دولت ها این گونه بوده است که محصول دانشگاه مخالفت با دولت می باشد و استقلال خود ار از دست نداده اند. من معتقدم که هیچ تلازم منطقی بین هزینه دولت و دانشی که موجهه کننده رفتار دولت باشد نیست و اگر روحانیت این تصور را داشته باشد که استقلالش از بین می رود دارد با این کار خودش را از شهروند بودن خارج می کند بلکه شما باید توجیه کنید که روحانیت در قبال خدماتی که میدهد باید خدمات بگیرد. به نظرم خیلی از نظریاتی که در گذشته و در کانتکس قبلی شکل گرفته است باید بازخوانی شود.
س) چه مدلی از مدلهای زیر برای بقای روحانیت را ضروری می دانید مدل دموکراتیک یا غیر دموکراتیک؟
ج) روحانیت چاره ای جز رفت و شد خود در حکومت بر اساس انتخاب و شیوه دموکراتیک ندارد چون در غیر این صورت عوارض منفی زیادی پیدا خواهد کرد. اما روحانیت ذخایری دارد که میل به آنومی و اقتدارگرایی پیدا نمی کند و لذا باید قرائت های مردم سالارانه را تقویت کند و الاّ روحانیت به تدریج از صحنه سیاست کنار می رود چون اساسا و ذاتا نمیتواند در حد و اندازه یک حزب فراگیر بروز کند چون این از عوامل بیرونی نشات می گیرد پس باید روند دموکراتیک را حفظ کند تا خودش باقی بماند.
س) این که فرمودید در شیعه قرائت منتسب به مرجعیت رسمیت دارد هم اکنون این گونه نیست الان هر قرائت منسوب به قدرت موجه است و رادیکال شدن آن هم بنا به نیاز حکومت است یعنی هرچه قدرت بگوید موجه و شرعی می شود و الا اگر ده مرجع دیگر خلاف آن را بگویند تاثیری ندارد؟
ج) بله این یک آسیب است و لذا نظریه های قدرت ممکن است موقتا در اوج باشد ولی از شکنندگی برخوردار خواهد شد. هر نظریه ای برای بقائش باید مستند به فتوا و نص باشد مثلا مشروطه , ولایت فقیه، حرکت نواب صفوی و فدائیان و ... همه مستند به نص بودند . آن نکته ای که شما گفتید یک آسیب هست ولی به معنای از بین رفتن این پتانسیل نمی باشد و باید آن را تقویت کرد.
[1] نشانه هایی از این جریان را می توان در مرحوم بازرگان و شریعتی دید آنان با مراجعه مستقیم به آیات و قرآن و نادیده گرفتن احادیث به خاطر مشکل بودن فهم احادیث و نیازمندی به وساطت روحانیت در فهم احادیت سعی کرند جریان اسلام منهای روحانیت را تقویت کنند.