موسسه فهیم

خلاصه ها

قرآن و حدیث

«مبانی کلامی امامیه در تفسیر قرآن کریم»

بسمه تعالی

«مبانی کلامی امامیه در تفسیر قرآن کریم»

 حجة­الاسلام دکتر علی­راد

أعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان اللعین الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین.

 ضمن عرض سلام و تبریک و تهنیت میلاد حضرت زینب سلام­الله علیها و گرامیداشت روز پرستار خدمت شما عزیزان و با کسب اجازه از محضر اساتید، به ویژه استاد معظم و عزیزم جناب آقای دکتر قاضی­زاده وتشکر از دست­اندکاران مؤسسه فهیم که این فرصت مباحثه را برای بنده حقیر در محضر شما عزیزان و فرهیختگان فراهم آوردند. موضوع بحثی که انشاءالله توفیق الهی در این وقت در خدمت شما خواهیم بود، مبانی کلامی امامیه در تفسیر قرآن کریم است. ابعاد اصلی این موضوع را ما می­توانیم در چند محور اساسی و بنیادی مورد بحث و گفت­و­گو قرار بدهیم هر یک از این محورها به نظرمی­آید که ظرفیت تبدیل به یک مسئله پژوهشی را دارا است و می­توان هر کدام را به صورت مجزّا مورد بحث و گفت­و­گو قرار داد.

مقدمه اول

محور اولی که در این بحث ضروری است به آن بپردازیم مفهوم­شناسی مبانی کلامی امامیه است. محور دوم نظام­سازی مبانی است. محور سوم منابع اکتشافی مبانی کلامی امامیه در تفسیر است. محورهاي بعدی اعتبار­سنجی مبانی كلامي، تأثیر­شناسی مبانی كلامي بر ديگر مولفه ها و نقد­پژوهی مبانی كلامي اماميه در تفسير است. در حقیقت این محورهای شش­گانه، ساختار و خطوط کلی موضوع بحث ما را تشکیل می­دهند و اگر قرار باشد که یک بحث جامع و مانعی در این موضوع ارائه بشود بایستی به این محورهای شش­گانه بپردازیم اگر فرصت باشد. از عناوین محورهاي مذكور, مطالب اصلي هر  محور چنين است؛ ما در محور اول سعی خواهیم کرد که یک تحلیل محتوایی و تبیین مفهومی از مبانی کلامی امامیه ارائه کنیم، یک بحث مفهوم شناسی است. در محور دوم که نظام­سازی باشد یک طبقه­بندی منطقی و منسجم از مبانی کلامی را قصد داریم مطابق یک مدل و الگوی علمی-منطقی ارائه کنیم. در محور منابع اکتشافی در حقیقت یک بحث منبع­شناسی داریم به دنبال این پرسش هستیم که خاستگاه و منابع مبانی کلامی امامیه در تفسیر چیست؟ در محور اعتبارسنجی مباني درصدد پاسخ به این پرسش هستیم که ادله، معیارها و ملاک­های اعتبار این مبانی در تفسیر کدام است و امامیه چه ادله­ای بر اعتبار مبانی خود ارائه کرده است؟ در محور بعدی که تأثیرشناسی باشد بحث بسیار مهم و کاربردی هم به شمار می­آید به دنبال روشن کردن این نکته هستیم که مبانی کلامی امامیه چه تأثیراتی بر دیگر مؤلفه­های نظریه تفسیری امامیه دارد؟ در حقیقت یک بحث کاربردی و علمی و محسوس به شمار می­آید و تأثیر مبانی کلامی را در تفسیر امامیه نشان می­دهد و در محور پایانی هم به دنبال این هستیم که در گستره تاریخ به ویژه در دوره معاصر، چه نقدها و اشکالاتی از سوی مخالفان در مبانی کلامی امامیه وارد شده است این­ها مورد شناسایی قرار بگیرد اساساً این نقدها آیا علمی و منطقی­اند یا اینکه تهاجمی و تبلیغی هستند؟ و در صورت علمی و منطقی بودن این نقدها پاسخ آنها کدام است؟ این یک شمای کلی از بحث مبانی کلامی امامیه در تفسیر است که عزیزان و اساتید استظهار دارند که پرداختن به تمامی این محورها و مسائل و جزئیات هر کدام به دقت، از مجال این جلسه خارج است و از این­رو ما سعی خواهیم کرد که بحثمان را با تکیه بر جنبه­های جدید و نو­یافته در این مسئله و موضوع ارائه کنیم.

مقدمه دوم

مقدمه دوم این است که توجه داشته باشیم بحث از مبانی کلامی امامیه در تفسیر یکی از اجزاء و اضلاع نظریه تفسیری امامیه به شمار می­آید بدین معنا که اساساً به صورت عام، مبانی تفسیر منهای اینکه کلامی باشد یا غیر کلامی, خودِ مبانی یکی از مؤلفه­ها و زیر­مجموعه­های نظریه تفسیری در هر مذهب و مکتبی به شمار می­آید از این­رو آگاهی از نظریه تفسیری امامیه در بحث مورد نظر ما ضروری است و به عنوان یک پیشرفت علمی در این بحث تلقی می­شود و ضروری است که قبل از ورود به بحث, آگاهييهاي کلی و اجمالی در این رابطه ارائه بشود که البته خود آن یک بحث مستقلی است و از حوصله این بحث خارج خواهد بود, لكن به ضرروت بنده خیلی فشرده و خلاصه به آن خواهم پرداخت؛ از جمله اینکه ساختار یک نظریه تفسیری چگونه است؟ روش شناسی نظریه تفسیری چیست؟ اکتشاف آن چگونه است؟ و ویژگیهای دیگر نظريه تفسيري. پس در مقدمه دوم بر این تأکید و تصریح داریم که بحث از مبانی کلامی امامیه از تفسیر از زیر­مجموعه­های بحث نظریه تفسیری امامیه به شمار می­آید و ضروری است ازآن اطلاعات و آگاهی کافی را داشته باشیم و بدون توجه به نظریه تفسیری امامیه، اساساً بحث مبانی کلامیه امامیه جا نمی­افتد و آثار و نتایج خودش را نشان نخواهد داد.

مقدمه سوم

در یک نگاه کلان تاریخی به تفسير اماميه یعنی اگر ما با یک رویکرد تاریخی به تفسیر امامیه در گستره تاریخ توجه داشته  باشیم و میراث تفسیریمان را در گستره تاریخ مورد توجه قرار بدهیم, خواهیم دید که تفسیر امامیه از لحاظ نظریه­شناسی به دو نظریه کلی قابل تقسیم است؛ یک نظریه تفسیر اثری یا روایی امامیه که همان تفسیر به ماثور نامیده می­شود و تفسیر روایی. دومین نظریه که تقریباً رقیب و هم­مقابل این نظریه اثری است نظریه تفسیر اجتهادی امامیه است که محل بحث ما هم در مبانی کلامی همین نظریه است یعنی مبانی کلامی امامیه بیشتر معطوف به نظریه تفسیر اجتهادی است از این حیث که بیشتر، مفسران اجتهادی امامیه به دنبال تبیین، تنقیح مبانی کلامی امامیه در تفسیر بودند تفاسیر ماثور از این نوع بحث­ها و جنس بحثها تقریباً خالی هستند حداقل می­توان ادعا کرد که در ظواهر این تفاسیر چنین مباحثی به چشم نمی­خورد هر چند که مواد و بن­مایه­های مبانی کلامی امامیه در تفاسیر مقصور هم قابل بازیابی و ردیابی است. در مقدمه سوم تاكيد بر این نکته است که از وجوه مشترک هر دو نظریه امامیه در تفسیر، هم اثری و هم اجتهادی اتحاد یا اشتراک حداکثری هر در مبانی کلامی است یعنی اینکه هر دو نظریه تفسیری امامیه در مؤلفه مبانی با همدیگر وحدت­نظر دارند یا می­توان ادعا کرد که اشتراک حداکثری دارند این دلیل اشتراک حداکثری به این معنا است که برخی از جریان­های اثری در امامیه برخی مبانی خاص خود را دارند که سبب تمایز آن جریان از کل مکتب امامیه شده است مثل جریان اخباریه. هر دو نظریه به جهت اشتراک و اتحاد در مبانی کلامی تفسیر باعث می­شود که کل نظریه تفسیر امامیه از نظریه­های دیگر مذاهب که اهل­سنت و مذاهب دیگر باشد متمایز بشود. اینها نکات سه­گانه مقدماتی بنده بود برای ورود به این بحث که ضروری است انشاءالله دوستان به این­ها توجه داشته باشند که در بحث انشاءالله مشکلی پیش نیاید.

اما اصل بحث ما؛ از لحاظ دانش تفسیر عمل تفسیر یک فرآیند ساده و فی البداهه نیست این بدین معنا که تفسیر عملیاتی نیست که هر کسی بتواند در همان لحظه آن را انجام بدهد بلکه از نوعی دقت و ظرافت برخوردار است و مفسر به جهت این دقت، ظرافت و اهمیت عمل تفسیر بایستی قبل از ورود به تفسیر به یکسری پرسش­ها و به یکسری پیش­فرض­ها در باب تفسیر پاسخ داده باشد از این جهت گفته­اند که اساساً تفسیر قرآن کریم در اندیشه اسلامی این­گونه نیست که بتوان خالی از هر پیش­فرضی آن را انجام داد یعنی بدون پیش­فرض اقدام به تفسیر کرد همچنین دانش تفسیر قرآن این­گونه نیست که بتوان با هر پیش­فرض و مبنایی سراغ آن رفت. اهمیتش و دقتش و ظرافتش به این است که بایستی مفسر پیش از تفسیر یعنی قبل از اینکه وارد عملیات تفسیر بشود خود را درگیر فهم قرآن کریم بکند بایستی نسبت به مقولاتی چون حقیقت دانش تفسیر، هویت علمی دانش تفسیر، پیش­فرض­ها و لوازم دانش تفسیر عن تحقیقٍ، عن اجتهادٍ باید اندیشه کند، پژوهش کند و مجموع یافته­های خود را در مورد دانش تفسیر در یک نظام علمی ارائه کند که ما به این نظام علمی برآمده از تحقیق و اجتهاد مفسر نسبت به حقیقت و لوازم دانش تفسیر، می­گوییم نظریه تفسیری که خود این برمی­گردد به اهمیت دانش تفسیر، اینکه چرا باید مفسر این­گونه اهتمام و اجتهاد و تحقیق را داشته باشد به جهتی است که خود دانش تفسیر قرآن در اندیشه اسلامی دارد استظهار دارید که دانش تفسیر از جمله دانش­هایی است که از لحاظ تاریخی ریشه در عهد نبوی دارد، دانش تفسیر عهده­دار فهم یک متنی است که ماتن آن متن در اندیشه اسلامی از یک عظمت، از یک اهمیت و قداست خاصی برخوردار است که آن شخص الله جل جلاله است. به همین جهت هم تفسیر به سبب ماتن و اهمیت متن که متن آخر و خاتم است اهمیت پیدا می­کند وتاکنون هم تمامی پژوهش­ها و تلاش­های مفسران فریقین هم معطوف به این بوده است. پس ما می­توانیم نظریه تفسیری را این­گونه تعریف کنیم که مجموعه شاخصه­ها ومؤلفه­هایی که در تعریف دانش تفسیر ضروری است می­توان گفت مجموع این­ها نظریه تفسیری است. البته من اینها را خیلی به سرعت و بالعجالة خواهم گذشت چون محل اصلی بحث ما نیست به عنوان یک درآمد و مقدمه از آن یاد خواهم کرد اگر بخواهیم یک نظریه تفسیری را ارائه کنیم ما باید یک طراح و پرسش­گر خوبی باشیم طبق روش پژوهش معکوس باید بتوانیم این نظریه تفسیری را از دل همین میراث اسلامی یعنی قرآن و سنت و تفاسیر قدمای خودمان استخراج کنیم برخی از محققان گفتند طرح پرسش درست، بر قید درست خیلی تاکید دارند که می­تواند شما را به نظریه کامل و جامع­تر نظریه تفسیری همکاری کند و یاری کند مثل پرسش­هایی در باب اینکه آیا اساساً تفسیر قرآن امکان دارد، ندارد؟ مبانی دانش تفسیر چیست؟ مراحل تفسیر چیست؟ منابع آن کدام است؟ هدف تفسیر چیست؟ قواعد تفسیر چیست؟ قلمرو تفسیر تا کجاست؟ تفسیر چه انواعی دارد؟ از لحاظ روشی آیا تفسیر قرآن تک­روشی است، چند­روشی است؟ مفسر قرآن کریم باید به لحاظ علمی و عملی چه ویژگی­هایی داشته باشد؟ و پرسش­هایی از این دست که طراحی دقیق آن­ها به شما کمک می­کند تا یک نظریه منسجم و علمی ارائه کنید نظریه­ای که قابل طرح در مراکز علمی باشد و بتوان از آن دفاع کرد در مقابل شبهات یا اشکالاتی که مطرح است از این جهت یک مفسر ضروری است پیش از ورود به تفسیر، این پرسش­ها را طراحی کند، پاسخ مناسب به آن­ها بدهد، مجموع پاسخ­ها را با همدیگر تلفیق کند یک نظام منطقی به آن­ها ببخشد تا بتواند از آن­ها یک نظریه ارائه کند طراحی این نظریه تفسیری این­گونه نیست که هر کسی که اندکی با تفسیر آشنا است چه در شیعه و چه در سنی، طراحان نظریه تفسیری معمولاً اعلام و اشخاص و شخصیت­های برجسته آن مذهب یا مکتب هستند که اختلاف علمی بر مبانی و منابع اعتقادی و علمی آن مذهب دارند، بزرگان هر مکتب و مذهب برخی این نظریه را طراحی می­کنند و ارائه می­کنند معیار خودی­ها یا طرفداران و یا پیروان آن مذهب در تعریف و توصیف دانش تفسیر به شمار می­آید و همچنین ملاک و معیار مخالفان و دیگران در نقد نظریه تفسیری مذهب مقابل به شمار می­آید از این جهت نظریه تفسیری بسیار مهم است هم در شناساندن پیروان، هم پیروان خودمان به دانش تفسیر هم پاسخ به مخالفان. آن پرسش­هایی هم که ما مطرح کردیم می­تواند طبق همین تعریفی که ارائه  کردیم از پیش­فرض­های کلامی یک مفسر، پیش­فرض­های تاریخی­اش، پیش­فرض­های ادبی­اش متأثر باشد. راز اینکه می­بینیم نظریه­های تفسیری مختلف است، متنوع است بر می­گردد به همین پیش­فرض­هایی که بزرگان مکاتب و مذاهب در پاسخگویی به این پرسش­ها داشته­اند از این جهت نظریه­های تفسیری می­تواند از یک مفسر، ازیک مکتب یا مذهب تا مفسر یا مذهب و مکتب دیگر دچار تنوع بشود پس نظریات تفسیری می­تواند متنوع باشد این تنوع نظریات تفسیری منجر به اختلاف آراء تفسیری مفسران مذاهب و مکاتب می­شود حتی می­تواند درون یک مذهب هم دو شخصیت برجسته دو نظریه تفسیری متفاوتی داشته باشند در نتیجه دو تا رأی متمایز از همدیگر در تفسیر یک آیه ارائه کند و از این دست بحث­ها. خب خود نظریه تفسیر به نظر من در همین حد مفهوم­شناسی اکتفا می­کند برای ورود به بحث ما.

اما بحث­های دیگری دارد که از جمله اینکه ما از کجا این نظریه تفسیری را استخراج کنیم، اکتشاف کنیم، استنباط کنیم که بحث­های مفصلی است که نظریه تفسیری از لحاظ استنباط، اکتشاف منابع خاص خودش را دارد، شیوه خاص خودش را دارد. از لحاظ شیوه­ای نظریه­های تفسیری به دو نوع اجتهادی و تقلیدی تقسیم می­شود که جالب است که این نکته را تصریح کنیم که خیلی از مفسرانی که ادعای تفسیر دارند در حقیقت فاقد نظریه منسجم هستند بیشتر مقلدند در تفسیر تا مجتهد و صاحب نظریه تفسیری،از این جهت کتاب­های آن­ها هم مجمع الآراء و الأقوال یا وجوه و الاحتمالات فی تبیین المراد عن الآیة، نیست و شما هیچ سازگاری و انسجام کلی درآن تفسیر مشاهده نمی­کنید واین تفسیرات بیشتر تلاش مفسر را در فهم نشان می­دهد تا ارائه یک نظریه کاربردی که مبتنی برآن بتوان نیازهای اجتماعی، فردی، سیاسی، اخلاقی جامعه را یا آن مذهب را جواب داد. خب پس بحث نظریه تفسیری را به این مقدار اکتفا می­کنم.

 اما این نظریه تفسیری 5 تا حدأقل، مؤلفه دارد که یکی از این مؤلفه­ها همین مبانی است و یک قسم از  آن مبانی، مبانی کلامی است مؤلفه­های مهم و اساسی نظریه تفسیری 5 تا هستند. البته مفهومش این نيست که انحصار و اختصاص به این­ها دارد بلكه قابل توسعه است اما از بین آن­هایی که مهم است و مؤثر است در نوع یا خاص بودن یک نظریه تفسیری اینهاست: 1- مبانی، این هم تقدمش و اولویتش را، اهمیتش را بر دیگر مؤلفه­ها خواهیم گفت که چرا در رتبه یک قرار گرفته است 2- منابع 3- روش 4- قلمرو 5-داوری. من به اختصار درحد خیلی وقت کوتاهی به تعریف این­ها می­پردازم مبانی را در جای خودش خواهیم گفت.

 مؤلفه منابع: در نظریه تفسیری مقصود از مؤلفه منابع این است منابع را در حقیقت ما به گزاره­هایی اطلاق می­­کنیم که داده­هایی متناسب با مفاد آیات را در اختیار مفسر قرار می­دهد و معانی، مفاهیم و مقاصد آیات را برای مفسر از لحاظ مفهومی و معنایی روشن می­کند. ما در نظریه تفسیری از منبع این­گونه یاد می­کنیم که خود این منبع هم در نظریه تفسیری قابل طبقه­بندی و انواع مدل­ها است. روش, متأسفانه در تعریف روش در بین آثار موجود چه به زبان عربی و چه به زبان فارسی یعنی بین عرب­ها و ایرانی­ها دو تا رویکرد وجود دارد که چندان مفهوم روش را هم برای ما روشن نکرده است؛ یکی رویکرد منبع­گرایی است و دیگری رویکرد منهج­گرایی. اما در نظریه تفسیری که ما از آن بحث کردیم روش، مفهومی اخص از منبع­گرایی ومنهج­گرایی دارد مقصود از روش در نظریه تفسیری التزام عملی مفسر به کاربست دقیق و جامع مؤلفه­های نظریه تفسیری در مقام فهم و ارائه تفسیر است. قلمرو هم مؤلفه دیگری از مؤلفه­های نظریه تفسیری است به این معنا که تفکیک مرز­های مدالیل ومقاصد آیات از همدیگر چه در مقام فهم، چه در مقام تفسیر و چه در مقام ارائه. که خود تفسیر هم دارای دو مرحله­ی حداقلی و حداکثری است و مولفه­ی پایانی مؤلفه­ی داوری است که به بازسنجی نتایج تفسیری یعنی آن مفاهیم، مدالیل و مقاصدی یا معانی که مفسر از آیه برداشت می­کند باید پیش از ارائه مورد باز­سنجی قرار بگیرد به مرحله باز­سنجی نتایج تفسیری، داوری تفسیری می­گویند که خود معیار دارد و شکلی و محتوایی. خب این­ها را از این جهت من در این وقت اندک ارائه کردم که خواهیم گفت مبانی در مؤلفه­های چهار­گانه منابع، روش، قلمرو و داوری تاثیر دارد یعنی مهمترین نظریه تفسیری مبانی است و در بین مبانی هم مهم­ترین نوع مبانی, مبانی کلامی است که حتی می­تواند مبانی تاریخی، مبانی زبان­شناسی شما را تحت تؤثیر قرار بدهد و در نتیجه نظریه متفاوتی را شما در تفسیر داشته باشید.

 اما می­رسیم به خود محور اصلی بحثمان که مؤلفه مبانی باشد. عزیزان استحضار دارند که در کتابهای لغت در تفاوت معنایی مبنا با اصل، چون اصل اصطلاح دیگری است که تقریباً به عنوان یک کلمه جانشین یا هم­جوار و جایگزین مبنا به کار می­رود و متأسفانه تا حدی که بنده مراجعه کردم تفاوت روشنی بین مبنا و اصل من پیدا نکردم معمولاً اصل را به قواعد و قوانینی اطلاق می­کنند که یک دانش استوار بر آن است در بحث فلسفه علم یا طبقه­بندی علوم، می­گویند اصل قواعد و قوانینی است که یک دانش بر آن استوار است آن­گونه که هیچ کس در ضرورت و موجودیت آن قوانین اختلاف نکند مثلاً در بحث تفسیر می­گویند یکی از اصول تفسیری برای فهم این است که شما باید عربی را بدانید یعنی یا شما باید عرب باشید یا توان زبانی شما در حدّ یک عرب باشد. این یک اصل است این هم قابل اختلاف در هیچ نظریه هیچ مذهب و هیچ مفسری نیست. مبنا را می­گویند که قواعد و پیش­فرض­های یک پژوهش­گر یا یک مفسر است که در ابتدای کار همانند یک اصل برای خودش تلقی می­کند یعنی یک پیش­فرض­ها، یکسری قواعدی که نزد یک پژوهش­گر و مفسر ارزش و کارکرد اصل را دارد نسبت به یک دانش، خواه دیگران او را بپذیرند خواه دیگران او را نپذیرند، خواه دیگر مفسر به اعتبار آن قائل باشد خواه قائل به عدم اعتبار آن باشد از این جهت گفتند ما می­توانیم مبنا یا مبانی را مشتمل بر اصول هم بدانیم یعنی هر مبنائی دارای یک اصل هم نزد آن پژوهش­گر است. خب با این تعریف وقتی می­رسیم سراغ مبانی تفسیر، ما می­توانیم بگوئیم مبانی تفسیر مجموعه باورهای علمی و اعتقادی، از هر دو جنسش، باورهای علمی­اش مثل باورهای زبان­شناسی؛ مثل باورهای تاریخی و باورهای اعتقادی مثل باورهای انسان­شناسی، جهان­شناختی مفسر نسبت به متن قرآن، نسبت به ماتن قرآن کریم، مؤلف قرآن کریم و عناصر اساسی دانش تفسیر است. تکرار می­کنم مبانی تفسیر مجموعه باورهای اعتقادی، علمی مفسر نسبت به متن قرآن کریم و ماتن آن و همچنین عناصر اساسی دانش تفسیر است که این عناصر در فرآیند تفسیر یک تأثیر مستقیمی دارند که مفسر با تکیه بر این مبانی به تفسیر قرآن کریم می­پردازد. مبانی تفسیر را ما در یک نگاه کلان می­توانیم به چندین مدل تقسیم کنیم یعنی برای طبقه­بندی مبانی تفسیری می­توانیم مدل­های مختلفی را ارائه کنیم این تنوع و اختلاف مدل­ها برمی­گردد به نوع نگاه ما به مبانی، اگر نگاه فرآیندی و مرحله­ای به مبانی داشته باشیم می­توانیم مبانی را به مبانی برون­متنی، مبانی دورن­متنی و همچنین مبانی صدوری و دلالی تقسیم کنیم اگر نگاه جنس­شناسی و نوع­شناختی داشته باشیم به مبانی، ما می­توانیم مبانی را به دو قسم کلی مبانی نظری و عملی تقسیم کنیم. در همین­جا هم لازم به ذکر است که تأکید کنیم که مبانی تفسیر أعم از مبانی فهم قرآن است یک عمومیت و عامیتی را در این مبانی ما داریم.

خب محور بعد این است که مبانی تفسیر از لحاظ هویت­شناسی و از لحاظ طبقه­بندی یکی از مسائل مهم و بنیادی دانش تفسیر به شمار می­آید بدین معنا که بایستی مفسران یا یک تفسیرپژوه هویت مبانی تفسیر را اشراف به آن داشته باشد، بتواند آن­ها را طبقه­بندی بکند و در هنگامه تفسیر بتواند به سهولت از آن­ها در تفسیر متن استفاده کند. نکته بعدی در بحث مبانی این است که مبانی تفسیر از یک تنوع برخوردار است و در یک طبقه­بندی کلام می­تواند به مبانی زبان­شناسی و ادبی، مبانی تاریخی، مبانی فلسفی عام و مبانی کلامی تقسیم بشود و موارد دیگر هم قابل افزایش است. نکته بعدی در بحث مبانی این است که مبانی تفسیری یکی از علل مهمه اختلاف و تنوع نظریات تفسیری فریقین در شیعه و سنی به شمار می­آید و راز یکی از اسرار اختلاف­نظر مفسران شیعه و سنی در تفسیر آیات به همین مبانی آن­ها در تفسیر قرآن کریم برمی­گردد. مبانی تفسیر اگر خوب بحث بشود یکسری کاربردها و فواید عینی دارد. به دو نوع مورد مهمش من اشاره می­کنم؛ یکی اینکه در مطالعات تفسیرتطبیقی بسیار کارگشا است که امروزه در دانشگاه­ها و پژوهش­هائی که صورت می­گیرد هم قابل توجه است و در مقاطع دکتری هم رشته­هائی چون، گرایشاتی چون تطبیق تفسیری را هم راه­اندازی کردند برخی از دانشگاه­ها. دوستانی که علاقه­مند به مطالعات تفسیر تطبیقی باشند قطعاً باید از مبانی فریقین در تفسیر به صورت تحقیقی آگاهی داشته باشند که این بحث می­تواند به آن­ها کمک کند. حوزه دومی که فائده خودش را این بحث نشان می­دهد مطالعات انتقادی تفسیر است پژوهش­هایی که به دنبال کشف در واقع کاستی­ها، خلأها و نقدها و اشکالاتی است که نسبت به تفسیر شیعه وارد است، نسبت به تفسیر اهل سنت وارد است این بحث در آنجا نتیجه خودش را به وضوح نشان خواهد داد. متأسفانه با این اهمیتی که این بحث دارد ما در پژوهش­های ایرانی خودمان و فارسی خودمان با یک کاستی در بحث مبانی امامیه در تفسیر روبرو هستیم. کتاب­هائی که تحت عنوان حالا روش­ها یا مبانی تفسیر نوشتند به صورت عمومی بدون اینکه تمرکز خاص در بحث مبانی امامیه داشته باشند بحث کردند و ما این خلأ و کاستی را می­بینیم حتی پژوهش­های اخیری هم که ما دیدیم بحث­ها را تا حدی مطرح کردند اما به یک انسجام جدی­تری نیازمند است. یکی از اقسام مبانی تفسیر مبانی کلامی است که درحقیقت بحث اصلی ما است، تا اینجا درآمد بحث ما بود که بتوانیم به اصل بحث برسیم.

مقصود از مبانی کلامی تفسیر آن دسته از باورها و پیش­فرض­های اعتقادی و علمی مفسر است که ناظر به ویژگی­های خاص متن، ویژگی­هائی چون فرابشری­بودن متن، همچنین ویژگی ماتن، مؤلف و درواقع موجد -به قول فلسفی­ها- متن است و همچنین برخی از اصول نظری دانش تفسیر است. در حقیقت مبانی کلامی تفسیر می­توان گفت در یک گزاره کوتاه که ناظر به باورهای اعتقادی مفسر نسبت به مبادی دانش تفسیر دارد، مبادی تصوری دانش تفسیر. این مبانی کلامی در صحت و اعتبار دیدگاه­های تفسیری یک مفسر بسیار تأثیرگذار است و اگر این مبانی در هنگامه تفسیر رعایت نشود نتیجه تفسیری که مفسر ارائه می­کند دچار کاستی و خطا خواهد بود و حتی در کشف و مراد الهی نیز او را دچار خطا خواهد کرد. مقصود ما از مبانی کلامی تفسیر همه مبانی کلامی نیست یعنی همه باورهای اعتقادی مفسر نسبت به متن یا ماتن و اصول نظری دانش تفسیر نیست، مقصود آن دسته از مبانی است که عمدتاً در دانش تفسیر دخیل هستند، مؤثر هستند و به عبارت دیگر مدخلیت خاص یا تامی در دانش تفسیر دارند از این جهت ما برخی از اصول اعتقادی و کلامی و همچنین اصول معارفی اسلام و شیعه را از بحث مبانی کلامی خارج می­کنیم چون ارتباطی به بحث تفسیر مستقیماً ندارند مثل مقوله­ی خداشناسی، مثل مقوله­ی توحید مقوله­ی معاد، نبوت، عدل این­ها را در بحث مبانی کلامی ما مورد بحث و گفت­و­گو قرار نمی­دهیم چون این­ها مدخلیت تام و مستقیم یا خاص در بحث تفسیر ندارد.

 مبانی کلامی تفسیر از لحاظ هویت­شناسی، از لحاظ جنس­شناسی بحثهایی هستند که صبغه عقلی دارند و از نوع بحث­های اعتقادی خاص به شمار می­آیند یعنی اگر کسی بخواهد جنس و نوع یا رنگ و بوی بحث­های مبانی کلامی را داشته باشد باید به سراغ مباحث عقلی و اعتقادی برود لذا در یک نگاه خیلی کلان می­توانیم بگوییم که مبانی کلامی تفسیر، مجموعه بنیادهای شناختی یا اعتقادی مفسر نسبت به قرآن کریم و خداوند تبارک و تعالی به شمار می­آید خاستگاه مبانی کلامی تفسیر؛ مبانی کلامی تفسیر را ما از کجا استخراج کنیم، استنباط کنیم یا منابع اصطیاد مبانی کلامی امامیه در تفسیر کجاست؟ پیشنهاد دو تا منبع را ما دادیم یکی عقل و دیگری نقل معتبر یا سنت معتبر. مقصود ما از منبع عقل این است که هر گزاره­ای که نقلی محض نباشد و از اعتبار لازم نزد عقلاء برخوردار باشد می­تواند یک منبع صالح برای استخراج مبانی کلامی امامیه به شمار بیاید ما می­توانیم از این منبع برخی از مبانی کلامی را استخراج کنیم در بحث منبع عقل این نکته ضروری است که توجه داشته باشیم تناسب قاعده عقلی با تفسیر شرط است چون عقل احکام مختلفی دارد مقصود ما آن سری قواعد و احکامی است که تناسبی با دانش تفسیر داشته باشند از این جهت مراد از عقل قواعد مسلم و براهین قطعی عقلانی است که می­توانیم مبانی صحیح تفسیر را از آن اتخاذ کنیم. مقصود از سنت معتبر یا نقل معتبر هم روشن است که سنت قطعی معصومین علیهم السلام  که باز­تابیده از روایات آن­ها است و همچنین قرآن کریم است در اینکه آیا از قرآن می­توان مبانی فهم خود قرآن را نیز استخراج کرد یا نه، نظر مفسران امامیه مثبت است و برخی از مفسران بیشترین تلاششان این بوده است که بتوانند مبانی فهم و تفسیر قرآن را از خود قرآن استخراج کنند این از لحاظ خاستگاه و منابع کلامی امامیه در تفسیر که در دو قسم عقل و نقل معتبر تقسیم می­شود.

ببخشید می­شود اینجا این سؤال را داشته باشم چون این مواردی که گفتید در مباحث کلامی دخالت ندارد را فرمودید، آن­هائی که دخالت دارد را هم اگر همین­جا بگویید تا بتوانیم بحث را ادامه بدهیم بالاخره این مبانی کلامی که در تفسیر دخالت دارد کدام مباحث است؟ کلام است که در تفسیر دخالت دارد به صورت کلی گفتید چند تا مثال بزنید و موردش را هم بفرمایید.

عرض کنم خدمتتان که الان در بخش مبانی کلامی عام تقریباً حالا بیش از دو سه مورد که شانزده مورد است اشاره می­کنم اگر اجازه بفرمایید آنجا خدمتتان ارائه خواهم کرد که آنجا انواع مختلف این نوع از بحث­های کلامی که می­توان از آن­ها مبانی را استخراج کرد اشاره می­کنم خدمتتان. مثل بحث وحی­شناسی حالا عرض کنم در همین جا و اینکه نوع وحی قرآنی چه نوع بوده آیا تجربه دینی است، آیا گزاره­ای است، آیا گفتاری است؟ این­ها تأثیرگزار است در نوع تعامل مفسر با یک متن. شما اگر مثل برخی از آقایان قائل باشید که این متن قرآن کریم فرآیند تجربه عرفانی یا دینی پیامبر در مواجهه با خدا بوده است خب تفسیر شما از قرآن متفاوت خواهد بود اما اگر قائل باشید که نه این فرآیند یک فرآیند شفاهی و گفتاری بوده یعنی وحی فعل و؟؟ گفتار خداوند تبارک و تعالی است نه برداشت پیامبر از مواجهه او با خدا، نوع تعامل شما با متن متفاوت خواهد بود. اجازه بفرمائید در جای خودش من نمونه­های دیگری را هم خدمت شما عرض می­کنم.

خب اگر بخواهیم مبانی کلامی را یک مدل­سازی کنیم و طبقه­بندی کنیم مدل­های مختلفی را می­توان پیشنهاد کرد؛ ما سه مدل را در این پژوهش و بررسی پیشنهاد کردیم؛ ما می­توانیم مبانی کلامی را به مبانی برون­متنی و درون­متنی، مبانی صدوری و دلالی و مبانی نظری و کاربردی تقسیم کنیم که عرض کردم در آغاز بحث که این مدل متأثر و برگرفته از آن مدل کلی مبانی تفسیر است، مبانی عام تفسیر است. چون بحث ما معطوف به امامیه است مبانی کلامی امامیه را ما در دو قسم کلی مبانی کلامی عام امامیه در تفسیر و مبانی کلامی خاص امامیه در تفسیر طبقه­بندی کردیم و مدل و معیار ما هم همین قسم است در ذیل این مدل بسته به نوع و جنس هر مبنا آن را به نوع نظری یا نوع عملی و کاربردی هم تقسیم کردیم یعنی هر یک از آن مبانی عام و مبانی خاص از لحاظ جنسی و نوعی قابل تقسیم به مبنای نظری یا مبنای کاربردی هم است. خب این هم یک بحث مفصلی دارد که چطور مبانی را مبانی نظری و کاربردی تقسیم می­کنیم اگر یک مبنا صرفاً در مقام نظر و یک تصور ذهنی باشد ما می­توانیم بگوئیم این مبنا یک مبنای نظری است اما برخی از مبانی کلامی هستند که در مقام یا هنگامه تفسیر و عمل تفسیر خودنمایی می­کنند به این­ها می­گویند مبانی کاربردی یا عملی که در حین و هنگامه تفسیر خودنمائی دارند اما مدل و معیار خودمان را عرض کنیم؛ مبانی کلامی عام امامیه مقصود از این مبانی اصول مشترک امامیه با دیگر مذاهب اسلامی در دانش تفسیر است و نوعی وحدت نظر بین امامیه با دیگر مذاهب در این قسم قابل رؤیت است یعنی امامیه تقریباً در این مبانی اختلاف نظر با دیگر مذاهب اسلامی ندارد. خود این مبانی کلامی عام امامیه به سه نوع ذیل تقسیم می­شود؛ برخی از این مبانی ناظر به مؤلف یا ماتن قرآن کریم است یعنی موجد قرآن کریم است، برخی از این­ها ناظر به متن قرآن کریم است ناظر به ویژگی­های خاص و فرابشری متن است که تحلیل فرابشری­بودن این ویژگی­ها منوط به یک اعتقاد و باور کلامی شما است که باید آن اثبات بشود و برخی از این مبانی کلامی عام امامیه ناظر به اعتبار و حجیت برخی از منابع تفسیر است تأکید می­کنم ناظر به اعتبار یا حجیت منابع تفسیر است این با بحث منابع تفسیر فرق می­کند. برخی­ها هم ناظر به عمل فهم قرآن و عمل تفسیر قرآن کریم هستند پس مبانی کلامی عام امامیه در انحاء ذیل می­توان آنها را تقسیم کرد؛ مؤلف یا موجد قرآن، ویژگیهای فرا­بشری قرآن، اعتبار برخی از منابع تفسیری و فهم و تفسیر قرآن کریم. همین جا هم اشاره کنم در ادامه بحثم بیشتر توضیح خواهیم داد که نقطه مقابل مبانی کلامی عام امامیه مبانی خاص امامیه در تفسیر است که مبانی خاص، اصول اختصاصی امامیه در تفسیر است و غیر از امامیه جریان دیگری به این مبانی در تفسیر اعتقاد ندارد یا آنها را لازم­الرعایة یا ضروری در تفسیر نمی­داند. خب اگر ما بخواهیم این مبانی کلامی عام امامیه را به تک تک مورد بحث و گفت­و­گو قرار بدهیم که بحثش خیلی مفصل است من تقریباً آنهایی را که خیلی مهم است را خدمت شما عزیزان اینجا مرور خواهم کرد تا برسیم به آن بحث مبانی خاص و اگر فرصت باشد به تبیین تأثیر مبانی خاص امامیه در تفسیر.

مبانی کلامی امامیه تا جایی که خدمت استاد معظم جناب آقای دکتر قاضی­زاده ما این پژوهش را انجام دادیم و تا جایی که بنده بررسی کردم تا هفده یا شانزده مبنا می­توان آن­ها را ارائه کرد یعنی مبانی کلامی عام امامیه هفده یا شانزده مبنا است البته قابل توسعه است تا این حدی که بنده رسیدم که به ترتیب می­توان از آن­ها چنین نام برد: الهی بودن مؤلف قرآن، عزیزان توجه دارند که تک­تک این بحث­هائی که در مبانی عام مطرح می­شود یک نوع بحث کلامی یک نوع بحث در حقیقت تعقلی در دل آن­ها نهفته است از این حیث ما آن­ها را کلامی تلقی کردیم. الهی­بودن قرآن کریم من تیترهایش را سریع خدمت شما عزیزان بخوانم؛ دومین مبنا کلامی-گفتاری­بودن متن قرآن است، سومین مبنا فهم­پذیری، نیازمندی قرآن به تفسیر، تنوع زبان قرآن، اعجاز­مندی، جامعیت، جاودانگی، جهانی بودن، هدایتی بودن کل قرآن، واقع­نمایی در قصص و تمثیل­ها، چندمعنایی، تحریف ناپذیری، مؤلف محوری در چارچوب دلالت متن، عقل­مداری و حجیت سنت پیامبر در تفسیر قرآن کریم. این­ها مجموعه شانزده مبنای عام امامیه در تفسیر هستند که کلامی قلمداد می­شوند.

 اولین مبنا به اختصار اگر خدمت شما اساتید ارائه کنم الهی­بودن قرآن کریم است. عزیزان استظهار دارند که در بحث ماتن قرآن کریم یا مؤلف یا موجد قرآن کریم آراء و انظار مختلفی بین محققان اسلامی مطرح است و از دیرزمان هم دیدگاه­هایی مطرح بوده است، ابن قدامه مقدسی در كتاب مناظرة اهل البدع فی القرآن کریم جالب است که تندتر از نظریه تجربه دینی را مطرح کرده که متن موجود قرآن کریم تألیف جناب جبرئیل علیه السلام است به الهام الهی، یعنی دیگر از دایره حتی پیامبر هم تألیف قرآن را خارج کرده است. امامیه در این مسئله چه اعتقادی دارد؟ و داشتن این اعتقاد چه تأثیری درتفسیر دارد؟ طبق بررسی­های به عمل آمده مفسران امامیه قائل هستند که متن قرآن کریم از حیث لفظ و معنا تألیف خداوند تبارک و تعالی است و این یکی از مبانی امامیه به شمار می­آید که از پیش­فرض مفسر نسبت به هویت پدید­آورنده قرآن نشأت می­گیرد یعنی اینکه ما چه پیش­فرضی نسبت به آن هویت شخصی که این متن زائیده ذهن و زبان او است داریم؟ مطابق این پیش­فرض تنها و فقط در کل فرآیند تولید و تألیف متن خداوند تبارک و تعالی به دلالت قول خودش دخالت مستقیم داشته است. هریک از این قیود یکسری اقوالی را خارج می­کند که فرصت نیست به آن­ها بپردازیم، این مبنا را اگر ما بپذیریم پذیرش مبنای نخست یعنی الهی­بودن قرآن در تفسیر، آثار و نتایج خاص خودش را دارد یکی اینکه شما در بحث ویژگی­های فرابشری و انحصاری قرآن کریم چون اعجاز، چون جامعیت، چون جاودانگی و ویژگی­های دیگر نیاز مبرم و ضروری به این مبنا دارید بدون اثبات این مبنای کلامی ادعای اعجاز ادعای پوچ و توخالی است، بدون اثبات این مبنای کلامی توقع جامعیت، جاودانگی، جهانی­بودن تقریباً ادعای بدون دلیل است و در حد شعار است. از این حیث این مبنا مؤثر است، در مقام فهم و تفسیر آیات هم این مبنای کلامی تأثیرگذار است یعنی اگر ما بپذیریم که قرآن کریم یعنی همین متن موجود تراویده ذهن و لفظ خداوند تبارک و تعالی است در فهم و تفسیر ما از قرآن کریم تأثیرگذار است این تأثیرش به این معنا است که مفسر وقتی مؤلف قرآن را خداوند تبارک و تعالی شناخت تمامی باورها و معارف معطوف به این باورها را در صاحب متن باید در تفسیر متن او دخالت بدهد اگر شما خداوند تبارک و تعالی را مؤلف متن قرآن شناختید آن خداوند تبارک و تعالی یکسری اوصافی دارد یکسری ویژگی­هائی دارد، خداشناسی ما یکسری اقتضائاتی به همراه دارد که مفسر بایستی در مقام تفسیر، آن­ها را هم لحاظ کند مثل چه اصلی؟ مثل قبح عقاب بلابیان، مثل تکلیف به مالایطاق، مثل تبعیض، مثل خشونت و مواردی دیگر. اگر از آیاتی در نگاه اول و ظاهر این آموزه­ها به ذهن بیاید مثل جبر، مثل تبعیض و خشونت، شما با استناد به این اصل می­توانید آن ظاهر را به کنار بزنید و ادعا کنید که این مراد خداوند تبارک و تعالی نیست. چرا؟ چون خداوندی که مؤلف و موجد این متن است خداوند حکیم است، خداوند عادل است. این مبنای اول که الهی­بودن قرآن کریم است.

مبنای دوم کلامی-گفتاری­بودن قرآن کریم است. در مبنای اول اثبات می­کنیم که این مؤلف و موجد یا پدیدآورنده متن کیست و چه ویژگی­ای دارد؟ در مبنای دوم اثبات می­کنیم که این متن از خداوند تا پیامبر چه فرآیندی را طی کرده است؟ کسانی که قائل به دیدگاه تجربی دینی یا گزاره­ای هستند این­ها خدا را قبول دارند که می­گویند در تألیف متن دخالت دارد اما این فرآیند را به گونه­ای تحلیل و توجیه می­کنند که تفسیر امت چیز دیگری متفاوت با این خواهد بود. در مبنای دوم تأکید بر این است، اهتمام بر این است که اثبات شود این فرآیند یک فرآیند گفتاری و شفاهی بوده و الفاظ از خدا تا پیامبر هیچ دگرگونی و هیچ تغییر و تبدیلی نیافته است. اگر این مبنا پذیرفته شود یک اثر دیگری هم دارد باز اوصاف دیگری که شما برای قرآن کریم ادعا می­کنید منوط بر اثبات این ویژگی قرآن کریم است از جمله تحریف­ناپذیری قرآن که شما در تحریف یک قسم به تحریف همان جابجائی است. اثبات این قسم از عدم تحریف قرآن منوط بر اثبات این مبنای کلامی است. یک اثر دیگری هم دارد اگر شما پذیرفتید که مبنای گفتاری­بودن را پذیرفتید متون گفتاری یک ویژگی دارند و آن این است که گوینده متن شفاهی و گفتاری به قراین محیطی و اندوخته­های ذهنی مخاطب در مقام ارائه متن توجه دارد این بدین معنا است که مفسر در فهم متن گفتاری، متن شفاهی باید آن بعد محیطی و فضای تاریخی متن را هم لحاظ کند. خب با این توصیه­ای که استاد فرمودند به نظر مبانی خاص را خدمتتان عرض کنم چون وقت نمی­شود چون این­جور که فرمودند وقت کم است.

مبانی دیگر هم که حالا فهرست آن­ها را در آغاز بحث خدمتتان عرض کردم به همین سیر قابل تحلیل کلامی و عقلی است و هریک از این­ها دارای مستنداتی از آیات و روایات و آراء مفسران امامیه است.

خب از چند نمونه هم از مبانی خاص امامیه در تفسیر را خدمت شما عرض کنم که اصل بحث خدمت شما عزیزان ارائه شده باشد که تفسیرش انشاءالله یک فرصت دیگری؛ مبانی کلامی خاص امامیه همان­طوری که در میان بحث ارائه شد مبانی اختصاصی و انحصاری این مذهب در تفسیر است یعنی امامیه در تفسیر قرآن کریم یکسری مبانی اختصاصی و انحصاری دارد که الزام می­کند بر مفسر امامی، رعایت آن­ها را در تفسیر و اینکه دیگران را هم لازم نمی­داند که چنین اعتقاد و باوری را داشته باشند از آنِ خود امامیه است این مبانی را ما در یک طبقه­بندی به سه قسم کلی تقسیم کردیم؛ مبنای عصمت علمی ائمه اطهار علیهم السلام، جامعیت تبعی یا غیراستقلالی قرآن و مبنای عترت، وارثان برگزیده انحصاری قرآن. سه مبنای تقریباً مفصل کلامی خاص امامیه در تفسیر است که خب اساتید معظم استحضار دارند خیلی از بحث­ها را دیگه من فاکتور می­گیرم. در بحث عصمت، عصمت را به دو قسم کلی تقسیم می­کنند متکلمین ما؛ عصمت عملی، عصمت علمی در این بحث مقصود ما عصمت علمی است به این معنا که معصوم در حوزه علم و معرفت، یعنی ذهن معصوم در حوزه شناخت و معرفت دچار خطا نمی­شود و خود این مراتبی دارد از جمله مراتب عصمت علمی، فهم و تفسیر متن قرآن کریم است که ذهن معصوم عاری از هرگونه خطا و لغزش حتی احتمال­گوئی است و این هم یکی از بحث­های مهم است یعنی معصوم به قول برخی­ها حق این را ندارد که بگوید؛ به نظر می­رسد، احتمال می­دهیم، جای احتمای که دادید یک احتمال دیگری هم در کنار آن قابل طرح است. در مبنای عصمت این بحث را می­توانیم دنبال کنیم. مبنای کلامی خاص دیگر امامیه این است که عترت نبوی که در حدیث ثقلین به آن­ها اشاره شده، وارثان برگزیده و انحصاری قرآن کریم هستند که این مبنا را از آیات 31 تا 33 سوره فاطر، حدیث ثقلین، دیگر روایات و اجماع مفسران امامیه می­توانیم ما اثبات کنیم یعنی ادله اثباتی از لحاظ نقلی این سه گروه هستند از لحاظ عقلی هم ما می­توانیم ادله عقلی دیگری چون عترت، علت مبقیه شریعت، جاودانگی شریعت اسلام را بر این مبنای کلامی ما اقامه کنیم. مفهوم عترت، وارثان برگزیده وانحصاری قرآن کریم بدین معنا است که به عترت یک آگاهی، یک دانش جامع و خطاناپذیر از تمامت قرآن و سنت نبوی داده شده است یعنی اهل­بیت عصمت و طهارت علیهم السلام یک آگاهی جامع و مانع، خطاناپذیر و دقیق و زلال از قرآن کریم، فهم قرآن کریم و سنت نبوی دارند. سنت نبوی در تبیین و تفسیر قرآن و در شناخت روح قرآن کریم به تمامه و کماله در اختیار عترت است که خودِ این انتقال دانش به عترت و اهل­بیت در خود قرآن کریم یک مکانیزمی برای آن تعبیر شده است که ما از آن به عنوان مکانیزم وراثت یاد کردیم که برگرفته از این آیه شریفه است که «ثمّ أورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا» که در سوره فاطر است این دومین مبنای کلامی خاص امامیه در تفسیر است.

مبنای کلامی خاص سوم امامیه، جامعیت تبعی یا غیر استقلالی قرآن کریم است. فرصت نشد در بحث مبانی کلامی عام امامیه عرض کنم که یکی از ویژگی­های فرابشری و منحصر به فرد قرآن کریم، جامعیت آن است. خب در بحث جامعیت هم استحضار دارید که دیدگاه­های مختلفی است؛ جامعیت حداقلی، حداکثری و اعتدالی. می­گویند قرآن جامع پاسخ تمامی نیازهای بشر حداقل در حوزه حیات دینی است. در این مبنا تأکید بر این است که آیا قرآن کریم فی­نفسه مستقل از هر منبع دیگری، آیا این جامعیت را می­تواند ارائه کند؟ یعنی خودنما است در جامعیت خودش، استقلال دارد یا اینکه جامعیت قرآن به تبع پذیرش عترت است، به تبع درواقع پذیرش عترت به عنوان وارثان است؟ نکته­ای هم که فراموش کردم این است که این سه تا مبنا به گونه­ای درهم­تنیده است و لازم و ملزوم همدیگر هستند و پذیرش این­ها یکسری الزاماتی دیگری دارد مثل همین­جا؛ قرآن کریم در سوره فاطر آیه 31 تا 33 گروهی را به عنوان وارثان پیش­بینی کرده است که این کتاب به وراثت رسیده است به آن­ها یعنی دانش این کتاب به آن­ها به ارث رسیده است. خب در حقیقت یک خود ارجاعی داده است، درحقیقت یک مکانیزمی را در درون خودش تمهید کرده است که اگر کسی قصد دستیابی به جامعیت من را دارد باید از طریق وارثان اقدام کند. در این مبنا ما تأکید داریم که جامعیت قرآن، هرچند خیلی هم مخالف دارد و بزرگانی هم با این مخالفت فرمودند که قرآن کریم جامعیتش استقلالی و بالفعل، برای غیرمعصوم نیست بلکه برای معصومان این جامعیت، بالفعل وجود دارد و دیگران بایستی از این درحقیقت فرآیند استفاده کنند یعنی فرآیند مراجعه به وارثان، تا به آن جامعیت دست پیدا کنند. خود اثبات این مبنا علاوه بر ادله نقلی که دارد ادله نظری دیگری و کلامی دیگری دارد مثل برهان خاتمیت، برهان وجوب لطف و برهان تکامل دین و ادله روایی دیگری که در این بحث وجود دارد. خب به همین مقدار اگر اذن بفرمائید اکتفا می­کنم و مصدع وقت اساتید معظم نمی­شوم بحث دیگر هم انشاءالله یک فرصت دیگر. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته. سرعت را بر بنده ببخشید چون که می­دانستم وقت کم است و بحث هم کمی مفصل بود عذرخواهی می­کنم.

پرسش و پاسخ:                                

اگر کسی اعتقاد به این داشته باشد که خدا جسمانی است، «ید الله فوق أیدیهم» یا «جائتکم»  با آن کسی که اعتقاد دارد که خدا مجرد صرف است یعنی نه جسمانی است نه تجرد عقلی دارد، نه تجرد نفسی دارد «ید الله فوق أیدیهم» یا مثلاً «جائتکم» معنی دیگری پیدا می­کند؟  یا اینکه با آن کسی که اعتقاد دارد خداوند در مقام ذاتش جسم و جسمانی نیست حتی تجرد عقلی هم ندارد اما در مرحله ظهورش نحوه­های مختلفی پیدا می­کند، آیا این سه نوع برداشت از خداشناسی در تفسیر آیات دخالت پیدا می­کند؟ یا آن کسی که در مقام عدل،آن کسی که می­گوید عدل الهی آن است که خودش جعل می­کند، ما اصلاً فهمی نداریم آیا مثلاً این «و ما تشاءون إلا أن یشاءالله» و آن کسی که می­گوید عدل آن چیزی است که خود عقل حکم می­کند می­گوید در حوزه فهم قرار می­گیرد. این آیه را جور دیگری معنا نمی­کند؟ یعنی به نظر می­رسد همان بیاناتی که فرمودید خداشناسی اسماء یا  مثلاً درباره صفات؛ مثلاً حضرت آیت­الله جوادی آملی «والله علیمٌ قدیر» «والله علیمٌ حکیم» این آیات را به مقام وجه الهی برمی­گردانند یعنی می­گویند وجه الهی علیم و قدیر است در ذات نه اسم است، نه رسم است اصلاً او منزه از ؟؟ است اینجا اسماء وجود ندارد. اما آن کسی که می­گوید اسماء و صفات عین ذات هستند این «الله علیم حکیم» را می­گوید خود ذات علیم و حکیم است. ظاهراً این در تفسیر قرآن دخالت داشته باشد؟

پاسخ:

خب بین مقام تفسیر و یک بحث آزاد خداشناسی باید تفاوت بگذاریم؛ ما در تفسیر در مقام این هستیم که مدلول این متن در معناشناسی این آیه چیست؟ اینجا حق تحمیل درواقع یا تأثیرگذاری انگاره­های کلامیمان را در شناخت ذات یا تفکیک صفات از ذات نداریم. بحث این است که ببینیم فرآیند این متن در این موضوع چیست؟ اون که می­شود تحمیل دیگه، خب معلوم است که اگر شما در مقوله خداشناسی اندیشه­هائی مثل ابن تيميه داشته باشید از آیه استواء یک چیز دیگری برداشت می­کنید. این تفسیر نیست در حقیقت یا سر از تفسیر به رأی درمی­آورد، یا تحمیل درمی­آورد یا تطبیق درمی­آورد. در یک نگاه کلام مبانی کلامی، عرض کردیم خدمتتان که می­تواند متأثر از پیش­فرض­های تاریخی شما حتی متأثر از آن انگاره­های قومی و ملیتی شما باشد. به صورت یک مثال ساده؛ در بحث چندهمسری یا در بحث تبعیض و خشونت علیه زنان، مؤلف این کتاب «المرأة بین تحریر القرآن و تقیید الفقهاء» همین بحث را به نوع دیگری مطرح می­کند قرآن یک نوع آزادسازی زن را از انگاره­های قومی و عصبیت عرب مدنظر داشته است اما مفسرانی که از لحاظ قومی و ملی­گرائی نگاهشان به زن این است که زن باید تابع محض مرد باشد این می­آید از آیه «فطاب لکم من النساء...» چندهمسری را استنباط و استخراج می­کند و می­گوید که همین آیه می­گوید که یک مرد می­تواند چهار زن به نکاح خود دربیاورد اما شما این آیه را اگر منهای این مبانی خود پیش­فرض تفسیر کنید این آیه چنین دلالتی ندارد یعنی النساء در اینجا یک مفهوم تاریخی دارد که با این حکم فقهی که گفتند تفاوت دارد. البته این به این معنا نیست که چندهمسری مشروعیت ؟؟ نداشته باشد. می­خواهم بگویم که مبانی شما، پیش­فرض­های تاریخی شما در غیربحث­های کلامی هم این نتایج را به دنبال خواهد داشت این دیگه اسمش تفسیر نیست.

*اصلاً کلام امامیه با کلام اهل سنت فرق دارد حالا این کلام امامیه که خدا را منزه از جسم می­داند، صفاتش را عین ذات می­داند، عدل الهی را در حوزه وحی می­داند این آیه که سر از تشریع و سر از یک نوع جبر درمی­آورد آن­ها را به متشابهات حمل می­کنیم این آیات متشابه است. اما حنابله؟؟ این آیات محکم­اند به معنای خودش حمل کنیم یعنی به ظاهر حمل می­کنیم یعنی ما می­آئیم حوزه خود را از محکم و متشابهات وقتی جدا می­کنیم که اول مبانی ما معلوم باشد.

پاسخ:

عرض کردم، همین دیگه  فرمايش شما تاييد سخن ما است. ببینید در بحث نظریه تفسیری ما تأکید کردیم که اصلاً مفسر قبل از ورود به تفسیر باید مبانی خودش را در چندین عرصه؛ خداشناسی، انسان­شناسی، جهان­شناسی، منابع شناخت شریعت روشن کند. اگر این­طوری باشد که من هم پیش­فرض­های شخصی و فردی خودم را دخالت بدهم مثل ابن تيميه همین می­شود که دانش تفسیر به آن در جهان اهل سنت متأسفانه آمیخته است که:

                هر کسی از ظن خود شد یار من                  از درون من نجست اسرار من

اهل­بیت هم ادعایشان بر همین است که شما بیائید برگردید یک نوع درحقیقت ذهنتان را تهی کنید از این باورها تا به آن مراد مقصود دست پیدا کنیم. به نظر من از فرمایشات جنابعالی این برداشت را دارم که درحقیقت شما هم موافق هستید که این اختلاف مبانی ریشه در متن ندارد.

*کلام اصلی شیعه که از ذات باری­تعالی شروع می­شود تا عدل و حتی نبوت و این­ها همه این­ها تا یک فهم درستی نداشته باشیم ما نمی­توانیم به یک تفسیر درستی برسیم یعنی تفسیر امامیه را نمی­توانیم درست عرضه بکنیم؟ حالا اینکه شما فرمودید...   ؟؟

عرض بنده این است که در هر دو تحمیل است اگر حتی در خداشناسی هم یعنی عقل شخصی و فردی من معیار خداشناسی باشد خب بله می­توانید بگوئید می­انجامد

*در کلام شما یک مبنائی پیدا کردید که گفتید که این را می­گوید چه فرقی است بین این جائی که مثلاً صفات را عین ذات بدانیم با آن موردی که شما مثال زدید که خصوصیت گفتید دخالت دارد این را ما نمی­فهمیم چه­جوری....

بحث ما این بود که در مبانی کلامی تفسیر عرض کردیم که آن دسته از مبانی را مورد بحث قرار می­دهیم که به نوعی یا ناظر به متن است یا دخالت در فهم و تفسیر قرآن دارد. اگر بحث استاد معظم این باشد که ما مبانی کلامی را به معنای عامش فارغ از اینکه معطوف به بحث تفسیر باشد یا نباشد این را بحث کنیم آن موقع شما می­توانید این ادعا را داشته باشید، الان هم مابه­إزاء تاریخی هم دارد که مبانی خداشناسی که در جهان اسلام وجود دارد مختلف و متنوع است به تبع این هم، این­ها هم مختلف و متنوع خواهد بود اما در بین شیعه و سنی نسبت به این مبانی کلامی عام ما این تعارض و این اختلاف را پیدا نکردیم اما در غیر آن­ها هست. یعنی در بحث حجیت سنت نبوی شیعه هم قائل است اما اصل اعتبار و اصل حجیت را قائل است اما طریق یا آن فرآیند اکتشاف سنت با هم مختلفند ما این را بحث می­کنیم.

*مبانی خاص ، عدل الهی درمبانی خاص است اینکه صفات عین ذاتش هستند مبانی خاصش است.

ما این را قبول داریم در مبانی خاص شما نمی­توانید قائل به نسبیت باید شد. بحث من این است که فرق دارد

* ما می­گویئم «یدالله فوق ایدیهم» از متشابهات است آن­ها می­گویند از محکمات است

* به یک معنا گزاره­های خاص کلامی همین خیلی از گزاره­های کلامی اثر دارد در تفسیر. بحث­های کلامی که در حوزه عام تفسیر قرار می­گیرد آن­ها بیشتر مورد نظر است  ؟؟ 

*سؤال دیگری هم دارم که فرمودید که حالا اگر من الفاظ را از پیغمبر بدانم روح قرآن را از خدا, این به اعجاز قرآن لطمه­ای می­زند؟

شما ادعای اعجاز لفظی را نمی­توانید داشته باشد. عرض کنم که تمامی ویژگی­های فرامتنی از بين مي رود، خب الفاظ دیگر پیامبر هم هست، اشکال شما این است که اولاً ما روایات و خطبه­هائی از پیامبر داریم که از لحاظ ساختاری و از لحاظ ویژگی­های متنی که قابل مقایسه با پیامبر نیستند این پیامبر که در حالات وحی بوده در غیر حالات وحی هم بوده دیگه، کسی که توانائی ارائه متنی با این فصاحت و اعجاز و جامعیت و جاودانگی را دارد چرا در آن موقع نگفته است؟ این قدرت درواقع جذب مخاطبش را که خیلی می­برد بالا؟ اصلاً این ویژگی­های فرامتنی قرآن مشروط به این است که شما بپذیرید این متن از لحاظ لفظ، معنا و ساختار و چینش واژگان همین چهار تا، الزاماً باید از خدا باشد غیر این اگر برود، چه جبرئیل وسط بیاید مثل برخی از حنابله به اعتراف ابن قدامه یا نظریات دیگر درحقیقت اثبات این ویژگی­های فرامتنی بر قرآن دچار چالش می­شود چالش مبنائی. شما می­گوئید اما نمی­توانید اثبات کنید چون خود پیامبر اصلاً مشمول آیات تحدی است خود پیامبری هم که آورنده این هم است واقعاً از لحاظ تاریخی اگر توانست سراغ چنین متنی را داد خب متن­های دیگرش را هم با این کیفیت ارائه می­کرد چه اشکالی داشت؟

*«تنزیلٌ من الرحمان الرحیم إنه لقول رسول کریم»؛ تنزیل الله است اما قول جبرئیل است

نظریه سوم همین است دیگه که بگوئید که ...   سوره هود آیه یک «فُصّلت من لدن حکیمٍ خبیر» ؟؟؟

*؟؟جمیع قرآن در ماه رمضان نازل شد، تفسیر قرآن که در 23 سال نازل شد همه­شان....

بحث تاریخیش است، توزیع تاریخی متن این است و در این فرآیند یک واسطی است به نام فرشته وحی که ما آن را جبرئیل، آن در مقام صدور است نه در مقام ابلاغ. در مقام ابلاغ بله که آن «قول رسول کریم» که می­گوئید تأکید می­کند، تأیید می­کند خب آیه تقوّل را شما چکار می­کنید «لو تقول علینا بعض الاقاویل» آن را چکار می­کنید؟ در مقام اراده تغییر؟؟ قرب «لأخذنا» ما همان لحظه نه اینکه برسد به مقام ابلاغ یعنی از دو لب ایشان صادر بشود، در همان جا همان خدائی که شما طبق مبانی کلامی می­فرمائید «علیمٌ قدیر» در همان مقام آگاه از اراده پیامبر و جبرئیل است همان جا می­گوید من رگ گردنت را می­زنم.

*من از مجموع این سؤالات متوجه شدم اهل سنت معمولاً در مسجدالنبی یا مسجدالحرام می­نشینند ازشون این سؤال که آقا فرمودند «جاء ربک» را بپرسیم می­بینیم ظاهر همین است می­گوئیم تفسیرش چیست؟ می­گویند ما تفسیرش را نمی­فهمیم یعنی تقریباً این نوع سؤالات بوی این می­دهد که تفسیر توقف باید بشود. چرا؟ می­گوئید «جاء ربک» یک دست وپایی است که ما نمی­فهمیم وقتی نمی­فهمیم توقف. حالا مجموع سؤالات این را نشان می­دهد که باید ما در تفسیر توقف کنیم چون فرقی نیست هم شبهه در امامیه است هم در اهل­سنت، پس مرزی نیست به همین دلیل توقف می­کنیم شما در توضیحاتتان فرمودید که یک نظریه این است که ما اصلاً تفسیری نداریم لذا اینکه بعضی­ها معتقدند که قرآن تفسیر ندارد یا ما نمی­دانیم.

حالا دیگه فرصت نشد در بحث نیازمندی قرآن به تفسیر که حالا سه نظریه وجود داشت یک نظریه همین است که می­فرمائید که عدم نیاز ذاتی قرآن به تفسیر حالا اگر مقصودتان این باشد. از عرایض بنده نوعی توقف در تفسیر یا انسداد تفسیر به نظر، قابل برداشت نیست إلا در بحث جامعیت. دیگران می­توانند قرآن کریم را بفهمند، تفسیر کنند طبق مبنای امامیه اذن بر این هم داده شده است اگر شرایطش باشد اما اگر کسی باشد ادعای جامعیت قرآن مثل همان روایاتی که امام علی علیه­السلام دارند یا امام صادق علیه­السلام دارند که اصلاً دعوت می­کند ما مفصل بحث کردیم که امام صادق علیه السلام یک همایش و یک هم­آوردی را ایجاد کرد اینکه ما بیائیم مسائل را مبتنی بر قرآن بحث کنیم. اصلاً یکی از ادله تاریخی گرایش اهل­سنت به روش­های قیاسی، ظنی، استحسانی همین بود که آن شعار «حسبُنا کتابَ الله» در حقیقت عینیت تاریخی نیافت اما جالب است که امام صادق علیه­السلام بارها و دیگر ائمه هم امام باقر هم همین­طور و روایت خیلی معروف امام علی علیه السلام که می­فرمایند که شما اگر مسئله­ای را پاسخش را می­خواهید از کتاب بحث کنید یعنی کتاب این ویژگی را دارد. در مقام اکتشاف جامعیت است که دیگران بایستی از این مسیر گذر کنند آن هم به دلیل عدم آگاهی ما از آن سنت تبیینی و تعلیمی پیامبر است این «لتُبین للناس ما نزل إلیهم»، این میراث تبیینی پیامبر از قرآن در اختیار عترت است به نحو جامع. اگر این میراث در اختیار شما هم قرار بگیرد شما هم می­توانید ادعای جامعیت را داشته باشید توان دستیابی را دارید بحث این است که از لحاظ تاریخی تنها جریانی که اولاً هم شعارش را دادند، ادعایش را کردند هم اثبات کردند جریان عترت است. اگر واقعاً جریان­های غیر عترت می­توانستند از قرآن پاسخ مسائل نوآمد را در حوزه­های مختلف بدهند سراغ روش­های دیگر نمی­رفتند اما شما می­بینید که امام علی و ائمه دیگر به صراحت وقتی حادثه و قضیه­ای می­بینند لب می­جنبد، به آیه­ای استناد می­کند این نشانگر این است که قرآن یک حضوری جامع، بالفعل در ذهن معصوم دارد خب در ذهن من و شما یعنی غیرمعصوم نیست دلیلش هم یک دلیل تاریخی است مگر اینکه آن میراث به ذهن شما انتقال پیدا کند. ذیل همین آیه که بحث کردیم خیلی معرکه­آراء است در بین تفسیر فریقین «ثم أورثنا الکتاب الذین اصطفینا» که آن­ها گفتند بله وارثان کتاب عموم امت هستند از کوفه دو نفر بلند شدند رفتند پیش امام سجاد علیه السلام گفتند تفسیر اين آيه چیست؟ آقا فرمودند آن­ها چه می­گویند؟ گفت آن­ها می­گویند امت پیامبر. گفت پس چرا می­ترسی چون در ادامه آیه بر وارثان کتاب تضمین قطعی و وعده قطعی به ورود به بهشت داده شده است گفت از چه خوف دارید؟ گفت مگر شما جزء امت نیستید شما از سرشناسان امت هستید چطور این آیه را نمی­فهمید؟ مگر می­توان شما وارث کتابی باشید اما جاهل به آن باشید و این آیه200 سال حضور علمی در مجامع شیعه و سنی داشته است و اهل­بیت خیلی روی این آیه تمرکز دارند و حدیث مرو امام رضا علیه السلام در آن مجلس مناظره با اهل­سنت استوار بر همین آیه است که آخر این­ها سکوت می­کنند که مأموم پیش­دستی می­کند می­گوید این وارثان کتاب چه کسانی هسند؟ آن­ها می­گویند علمای صحابه و امام رضا علیه السلام با پرسش­های مختلف نقد می­کنند آن­ها را. از این جهت ما توقفی را در بحث تفسیر نمی­دانیم.

*یعنی نظر اخباریون را تأیید کردید.

اخباریون که چی؟

*به هر حال آنچه که عترت می­گویند لاغیر، اگر نظر آقایون را تأیید کنید پس بحث...

لاغیر یعنی چی؟ منظور چیست؟ یعنی در مقام اعتبار حجیت یا در مقام فهم و تفسیر؟ دو مقام است. در بحث جامعیت غیر اخباریون هم بر همین باورند اصلاً ما بحث نظریه تفسیر اجتهادی امامیه را هم بحث کردیم زیر نظر استاد که اصلاً غیر اخباریون هم همین است مگر شما مفسر اجتهادی، اصولی غیراخباری می­شناسید که ادعای اشراف بر جامعیت داشته باشد؟ مفسران دیگری که حالا اصولیونشان، اجتهادیانشان هم همین حرف را دارند. در بحث جامعیت عرض می­کنم جامعیت به این معنا که شما در پاسخگوئی به مسائل نوآمد جامعه در حوزه حیات دینی حالا بحث­های دیگه نه، شما بتوانید مبنای قرآنی، پاسخ قرآنی به مسئله بدهید. به طور مثال نمونه­هائی که آوردیم مثلاً در بحث اصل آزادی انسان یکی از حقوق انسان آزادی انسان است که در منشور حقوق بشر هم خیلی روی آن تأکید شده است. بنیاد قرآنی این کدام آیه است؟ خب خیلی­ها را به عنوان برده می­فروختند، می­آمدند می­گفتند همین آقا برده است می­فروخت. می­بینیم که امام علی علیه­السلام با آن اشرافی که دارد که موجب بهت دیگران هم است تبیین می­کند اصل حریت و آزادی هر انسان را مبتنی بر قرآن که عمادالدین ؟؟ در احکام القرآنش فخر می­کند، مباحات می­کند که این بیان امام علی علیه السلام را دارد تبیین می­کند « قضي بأنه حرٌ و قرء و شروه بثمن بخس ...» ؟؟ خیلی از مفسران اهل­سنت زیدیه اصلاً آن­هائی که حتی از میان امامیه نیستند مخالف در حقیقت نظریه ما هستند وقتی به مباحث جامعیت می­رسند توقف دارند. ابن عربی اندلسی، نه عارف، آن صاحب ؟؟ مواردی که بنده ... هر جا سنت اگر قول معتبری از صادق برسد بحث را می­پذیرم و اصلاً فراتر از آن دیگه جلوتر نمی­روم یا فخر رازی که اصولیون خیلی با او بحث می­کنند در استنادات خود فخر چرا جلوتر نمی­رود یک نوع توقف دارد؟ می­خواهم اینجا عرض کنم که اولاً بنده نه ردّ می­کنم و نه تأیید می­کنم جریان اخباری را فقط در مقام تبیین بحث جریانی غیر عترت، ادعایی دست­یابی یعنی در دست­داشتن جامعیت قرآن را نتوانسته است ادعا کند حالا شما اسمش را بگذار اخباری، اسمش را بگذار اصولی یا هر عنوانی که می­گذاری.

*شأنیت هم نیست ، منظور اینکه  از غیر ذوات معصومین با تدبر در آیات می­شود به جامعیت قرآن رسید؟

اصلاً این مربوط به ذات نیست عرض کردم دلیل شرعی­اش را. ببینید مفسر اصلی، نخستین، قرآن کریم پیامبر معظم است درست است؟ شما هر برداشتی هم داشته باشید آخر ادعای قطع نمی­توانید بکنید جز اینکه آن قطع شما تأیید بشود با این «لِتُبیّن للناس ما نزّل إلیهم». جنابعالی آیات قرآن را می­خواهید جامعتی را از آن ادعا کنید آخرش نسبیت است باز احتمال است باز احتمال نقض است.

*مرحوم علامه طباطبائی در جلد سوم دارند که معصومین علیهم السلام معلم بشرند، معلم راه را نزدیک می­کند یعنی می­شود از غیرمعلم انسان این مطلب را با تأملات زیاد می­شود برسد اما معلم «و یعلمهم الکتاب و الحکمة» پس ما می­توانیم بگوئیم شأنیت به این معنا، یعنی وقتی «أفلایتدبرون فی القرآن» این دستور داده می­شود بگوئیم که ممکن است اصلاً تا قیام قیامت هم نرسیم به جائی، اما با تدبر در آیات می­شود به این معنای مقصود الهی از قرآن رسید، معصومین آمدند راه را نزدیک کردند.

اصلا بحث جامعیت، نه تدبر است نه تفسیر است جامعیت اشراف بر مراحل چهارگانه فهم قرآن است؛ ترجمه، تفسیر، تأویل، جری و تطبیق. اصلاً تفسیر را همه می­دانند بحث ما این نیست جامعیت را کسی می­تواند ادعا کند که بر ابعاد چهارگانه متن اشراف داشته باشد هم بحث تحت­اللفظیش، هم تفسیرش، هم تأویلش هم تطبیقش. جامعیت این است جزء جامعیت تفسیر است از این جهت ما بحث کردیم. خب چون به جامعیت ما نپرداختیم اشکال پیش آمد و الا در بحث جامعیت ... در تأویل هم اهل­سنت خیلی­هاشون این اعتقاد را ندارد حتی در جری و تطبیقش هم علت عدم نگارش پژوهش­های تأویلی تفصیلی و پژوهش­های جری و تطبیق بر قرآن در فریقین هم همین است. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.