بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلّی الله علی سیدنا و نبینا أبی القاسم المصطفی محمد و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین.
بحثی که میخواهیم طرح کنیم، یک بحث فقهی خاصی است که با عنوان مسئلة شرط ایمان که یکی از شروط شاهد و شهادت دادن است مورد توجه این جلسه است.
همانگونه که میدانید، فقهای ما در موارد گوناگونی به شرطهای کسانی که کاری را باید انجام بدهند یا مسئولیتی را به عهده میگیرند، میپردازند. یکی از مواردی که به آن توجه شده است، مسئلة شروط شاهد برای شهادت در دادگاه است. برای شاهد، شروط متعددی را ذکر کردند؛ مانند شرط بلوغ، عقل، شرط عدم تهمت، شرط اسلام در بعضی از موارد و همچنین از مواردی که ذکر شده، شرط ایمان است. البته ایمانی که در گفتمان فقهی مورد توجه قرار میگیرد، مراد در مقابل کفر نیست؛ بلکه ایمان به معنای خاص اصطلاحی است. ایمان یعنی کسی که شیعة اثنیعشری است و همة عقاید حقّه را دارد. ازاینرو اگر مراد این است که شاهد باید مؤمن باشد؛ یعنی هیچکدام از فرق اهل سنت نباشد، هیچکدام از فرق غیراثنیعشری شیعه (اسماعیلیه، فتحیه و...) هم نباشد. به تعبیر محقق اردبیلی که در مجمع الفوائد والبرهان، مراد را بیان کرده است. دیگران هم شبیه این گفتند. ایشان مینویسد:
والظاهر أنه یحصل بمعرفة الله والنبوة نبینا وتصدیقه بما جمیع ما جاء به من الأحکام وغیرها مثل الموت وعذاب القبر والحشر والنشر والنار والثواب والعقاب والصلاة والمیزان وغیرذلک والنبوة جمیع الأنبیاء وکتب السالفة وأنه لا نبیّ بعده وبإمامة الأئمة أثنی عشر من کلّ واحدٍ واحد وآخرهم قائمهم حتی من بعد موت أبیه و إمامته حیث یظهره الله تعالی وأنه إمام زمان حتی تفني الدنیا وینتهي التکوین. مجموعة عقایدی را که یک مسلمان باید داشته باشد، تقریباً همه را ایشان آورده است. گفت: معرفت خدا، نبوت پیامبر، تصدیق احکام و غیراحکام، گزارههای دینی که در حوزة حکم هم قرار نمیگیرند؛ مثل مسئلة موت، عذاب قبر، حشر و نشر، آتش و بهشت، ثواب و عقاب، صراط و میزان، نبوت انبیای سابق، کتابهای قدیمی قبل از قرآن، ایمان به خاتمیت پیامبر، قبول داشتن امامت دوازده امام، در پایان اینکه حضرت صاحب هستند و از زمان رحلت پدرشان امام شدند و امامتشان هم ادامه دارد.
قبل از اینکه به خصوصیات و جزئیات بحث برسم، این مسئله شاید از این جهت مهم باشد که اگر قرار است یکی از شروط شاهد، ایمان باشد، آنگاه معنایش این است که در دعاوی که صورت میگیرد، در موارد مختلفی که شیعه و اهل سنت دعوا میکنند یا حتی دو نفر سنی با هم دعوا کنند، گاهی اوقات قاعدتاً راه اثبات به شاهد میانجامد. بهطور طبع هنگامی که یک محل سنی هستند، شخصی یکی دیگر را میکشد یا مجروح میکند، از وی شکایت میکند. دادگاه هم میگوید که شاهدت را بیاور. دو نفر سنی مثل خودشان را که در جمع هستند، میآورد. قاضی میگوید که شهادت سنی پذیرفته نیست. یا در دعوای خانوادگی در کشور اسلامی، یک خانوادهای از اهل سنت برایشان مشکلی یا اختلاف مالی پیش میآید. دو برادر که اختلاف مالی دارند. این یکی میگوید پول دادم و او میگوید پس دادم. بالأخره کسی که میتواند اینجا شهادت بدهد، اغلب از خودشان است و جالب است که ما دربارة شهادت اهل کتاب، روایاتی داریم که شهادت اهل کتاب برای خودشان پذیرفته است، شهادت مسیحیان برای مسیحیان، یهودیان برای یهودیان و در مواردی در فقه حتی شهادت اهل کتاب را برای مسلمانان پذیرفتیم، اما شهادت فرقههای غیرحقه، یعنی غیراثنیعشری (ظاهر عبارت صریح خیلی از فقهای ما این است که) نه شهادتشان برای شیعیان پذیرفته است، نه برای خود سنیها. برای نمونه در روایتی سؤال کردند کسی به خارج از کشور (مثلاً لندن) رفته است حال میخواهد وصیت کند. آنجایی که میخواهد وصیت کند، کسی مسلمان نیست. همه یهودی یا نصرانیاند. پدر این شخص در بیمارستانی در لندن همانجا هم دارد میمیرد، آنجا این پدر وصیت میکند که ثلث داراییام را اینگونه خرج کنید. بعد هنگامی که اختلاف شود، دادگاه بیایند اگر فرض کنید کسانی که در آن بیمارستان بودند، دکتری که مسیحی است، شهادت بدهد که بله او چنین وصیت کرده است. این شهادت پذیرفته میشود، ولی اگر این دکتر اهل سنت بود یا فتحی بود یا اسماعیلی بود، شهادتش پذیرفته نیست. ظاهر فقه ما این است و بهویژه در جامعة اسلامی در کشوری مثل کشور ما یک امر جدی است که اگر قرار باشد ما شهادت اهل سنت و شهادت فرقهای غیر از اثنیعشری (شهادت هفت امامی، هشت امامی، زیدی و...) را حتی نسبت به خودشان هم نپذیریم، موجب یک نوع بیثباتی و بمبست اجتماعی از نگاه قضایی میشود. ازاینرو برای من خیلی مهم بود که این نظر چه مقدار طرح شده است و چه کسانی مطرح کردند و چه دیدگاههایی دارند و به عنوان یک نکتهای که یک گروهی پیدا میکند و یک بحثهای نزدیکتری هم پیدا میکند که آنها هم جای تأمل دارد، به آن بپردازیم.
بهطور کلی شاید بشود بگوییم که در این باره سه دیدگاه وجود دارد:
1. یکی دیدگاه مشهور است که ظاهرش هم این است که میگویند شرط بودن ایمان بهطورمطلق (بدون هیچ قیدی) است. میگویند یکی از شروط شاهد ایمان است. ایمان هم یعنی چه؟ یعنی شیعة دوازده امامی بودن که این نظر نسبتاً مشهور است. شیخ طوسی این را در کتاب النهایة بهاجمال با یک عبارات مبهمی طرح کردند و دلیلی هم برای آن نیاوردند تا به زمان مرحوم محقق صاحب شرایع رسیده است که به صراحت ذکر کرد و دلیلی هم برایش آورد. بعد مقداری که گذشت، محقق اردبیلی، کمی آن دیدگاه را تقویت کرد تا به صاحب جواهر رسید که دیگر کولاک (به تفصیل و گسترده بیان) کرد، در اینکه شرط ایمان واجب است و حتی فقهای معاصر هم مثل امام در تحریر الوسیله برای شرایط شاهد همین دیدگاه را طرح کردند که ایمان باید این شرایط را داشته باشد.
2. دیدگاه دیگر که عدم شرطیت مطلق است که این نظریة احتمالی شهید اول، شهید ثانی، فیض کاشانی و برخی دیگر از فقهاست. چون شهید اول در دروس گفته است: «فلا تقبل شهادة غیرالإمامي مطلقاً و یحتمل عندي إنسحاب الخلاف هنا؛ شهادت غیرامامی پذیرفته نمیشود، ولی احتمال دارد که یک خلافی در این زمینه طرح شود». این را شهید اول در دروس میگوید که احتمال خلاف هست، ولی شهید ثانی تقریباً در اینجا بهطور جدی نظر مخالف دارد و میگوید نه، اصلاً ایمان شرط شهادت نیست. اسلام هم شرط شهادت نیست. شرط شهادت عدالت است. عدالت نیز به معنای استواری زندگی بر اساسی که در هر مذهبی و در هر مکتبی است؛ بدین معنا که ما مسیحی عادل و یهودی عادل داریم؛ یعنی هر کسی که در مجموعة سازمان فکری که دارد، دستوراتی را که فکر میکند دستورات خداست، رعایت میکند. سنی عادل هم داریم؛ لذا همه اینها پذیرفته است و ایمان شرط نیست.
3. البته برخی دیگر هم یک تفسیری قائل شدند و گفتند بین تقصیر و قصور پیروان غیر از مذهب امامی اثنیعشری فرق قائل میشویم؛ یعنی برخی سنیاند، اما اینها میدانند که شیعه حق است یا سنیاند و تقصیر کردهاند؛ یعنی احتمال میدادند که شیعه حق باشد، ولی به سراغ تحقیق و ذکر دلایل نرفتند. به قول مرحوم تبریزی شاید یک لحظهای به ذهنشان خطور کرده است که برویم یک پژوهشی بکنیم و ببینیم که حق است یا نه؟! اما این کار را نکردند. چنین کسانی شهادتشان پذیرفته نیست؛ زیرا تقصیر کردند؛ اما اگر افرادی هستند که قصور دارند و اصلاً در ذهنش نبود که به جز مذهب خودش، مذهب دیگری حق است، حتی یک لحظه هم در ذهنش نیامده است.
الآن فرض کنید که خیلی از سنیها همینطور هستند یا کسانی که مذاهب دیگر را دارند. حتماً در دنیا اینگونه است که اغلب افراد نسبت به غیرمذهب خودشان احتمال لزوم پژوهش ویژهای نمیدهند یا اینکه آنها شاید یک حقانیت ویژهای دارند. به قول یکی از این دوستان که با فضاهای ادیان ارتباط داشت، میگفت تقریباً تغییر دین در دنیای امروز یک چیز خلاف عرف است. ایشان میگفت تقریباً هر کسی دینش را عوض کند، یک جوری ناراحت است، نه اینکه ارتداد است؛ یعنی مثلاً یک مسیحی که مسلمان میشود، یک سنی که شیعی میشود، یک شیعی که سنی میشود، معولاً اینگونه است که وقتی نگاه کنیم شاید به لحاظ شخصیتی کم میشود که خیلی متعادل باشد. حال کاری ندارم، شاید حرف ایشان درست نباشد، ولی الآن از خیلیها که پنجاه ساله هستند و بر مذهب خاصی هستند، اگر بپرسید که مثلاً حق با شیعه است، میگوید نه! شاید هم مراجعه کند. چون ذهنش از قبل با مطالب خودش درگیر شده است، احتمال اینکه برگردد و حقانیت را به دین و عقیدة دیگری بدهد، خیلی کم است. من یک مثالی بزنم، چون گاهی اوقات اینجا مناظره برگزار میکنیم، برایم جالب است که اینهایی که میشنیدند نظرشان چیست؟ مثلاً یکی در جلسة مناظره مینشیند، از اول هم نگاه مثبتش به آقای «الف» است. معمولاً آخر کار هم «الف» را پیروز میبیند، با اینکه این خیلی واقعی است. از اول نگاه مثبت به طرف دیگر مناظره دارد.
در همین مناظرههای انتخاباتی مشاهده کردید، مردم چگونه بودند؟ معمولاً هم اینها از کاندیدای خودشان خوششان میآمد و هم آنها از کاندیداهای خودشان. کم میشود که به طروف مقابل حق بدهند، با اینکه خیلی متفاوت است و خیلی جدی با هم مبارزه میکنند. مقداری که فنیتر میشود، اینگونه است.
بنابراین میتوان پیشبینی کرد که قصور یک واقعیتی است؛ یعنی اصلاً به ذهنش خطور نمیکند یا اصلاً در اختیارش نیست. یک فرد سنی است که اصلاً نمیداند شیعه وجود دارد یا اگر شیعه وجود دارد، اصلاً شیعه کتاب دارد. با اینکه اینترنت و وسایل ارتباطی و آگاهیدهنده هم هست، ولی هرگز این احتمال را نمیدهد که برود ببیند شیعه حرفی میزند، چیزی میگوید یا بر عکس هم گاهی اوقات همینطور است.
این سه دیدگاه مهم وجود دارد. دربارة دیدگاه اول، همانگونه که عرض کردم، قبل از مرحوم محقق، صاحب شرائع، کسی دلیل نمیآورد. عبارتهای خیلی محدودی از مرحوم شیخ طوسی نقل شد، اما خیلیها اصلاً این بحث را عنوان نکردند؛ هرچند مشهور است و شهرتش بیشتر بعد از محقق حلی، صاحب شرائع است. دلیل ایشان این است که شهادت غیرمؤمن پذیرفته نمیشود: «لا علی المؤمن و لا علی غیره»؛ این تصویری که عرض کردم، نه بر مؤمن پذیرفته میشود، نه بر خود فرد سنی که غیرمؤمن است: «لاتصافه بالفسق و الظلم المانع من قبول الشهادة»؛ زیرا این بندة خدا فاسق و ظالم است. هر کسی که اعتقاد حق را ندارد، به خودش ظلم کرده است و فسق به معنای انحراف است. هر گاه اینگونه شد و فاسق شد، شهادت فاسق پذیرفته نیست که همه هم قبول دارند.
«إن جائکم فاسق بنبإٍ فتبیّنوا أن تصیبوا قومِ بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین» یا موارد دیگری که دلالت میکند. پس این شرط با نظر صاحب شرائع متفاوت نیست، یک شرط خیلی مستقلی نیست، فقط یک نوع تنبیه دادن است. اصلش همان شرط عدالت است، ولی تصریح میکنند از مواردی که عدالت وجود ندارد، کسی است که ایمان ندارد. چرا عدالت ندارد؟ عدالت اعتقادی متصف به ظلم و فسق اعتقادی است.
فسق دو گونه است: یکی فسق علمی و دیگری فسق اعتقادی است که تقریباً دربارة آن خیلی بحث شده است. گفتهاند کسانی که مذهب حق ندارند، همه ظالم و فاسقاند و شهادت ظالم و فاسق هم که پذیرفته نمیشود؛ زیرا آنها فاسقاند. دربارة کافران بهطور خاص روایت داریم. اینجا تعبدی است، یک بخش از آنچه میگویند، پذیرفته میشود؛ چون در آیه قرآن است: «إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُم أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُم».
برخی گفتند منظور از «آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُم» یعنی غیرمسلمان! بعد در روایات هم بهطور خاص گفته که شهادت هر ملتی بر ملت خودش پذیرفته میشود. فقط یک استثنا دارد، آن هم به همین آیة قرآن مربوط است که برخی دربارة وصیت قیدهایی میزنند که به شرط اینکه مسلمان نباشد. برخی میگویند هم مسلمان نباشد، هم در دیار غربت باشد. آنجا پذیرفته است، وگرنه آنجا آن استثنا نیست. اگر عبارت اینگونه باشد، درست میگوید، کفر بالاتر از فسق است، ولی آن را با این صورت ... بالأخره در این مورد یکی این است.
ملا احمد اردبیلی کمی اضافه میکند: «بعد الإتفاق و الإجماع علی ما یظهر»؛ ایشان ادعا میکند که علما اتفاق و اجماع دارند. دومی این است که «غیر الإیمان فسق و هو مانع بالکتاب والسنّة والإجماع و هو ظالم»؛ یعنی کسی که ایمان نداشته باشد، فاسق است که میگوید: «فسم هم» بر اساس این چیزها منع شده است.
«والأول کذلک فإن العصابة أجمعوا علی أن اعتقاد غیرذلک فسق»؛ اولی درست است که همه بر این باورند که اعتقاد بر اساس مذهب حق، فسق است «بل أعظم الفسوق و أکبر الکبائر علی ما قالوا»؛ پس مسئلة نداشتن ایمان مساوی فسق را ایشان میگوید. اتفاق هم اضافه میکند بعد میگوید «وفي الأخبار ما یدلّ علی أن ذلک کفر»، کمی پایش را فراتر میگذارد و میگوید ما در اخبار داریم کسی که مذهب حق را ندارد، کافر است.
«مثل الخبرالمستفیضض والمقبول الکلّ مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إمَامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»؛ میگوید اگر اینطور شد، پس تقریباً مقداری باب را توسعه میدهد میگوید یکی از باب فسق، یکی از باب کفر است؛ یعنی اگر گفتیم اسلام یکی از شرایط است، این اسلام ندارد. اگر گفتیم عدالت یکی از شرایط است، عدالت نداریم. دو جهت را مطرح میکنیم.
در ادامه باز این روایت را میآورد که پیامبر فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إمَامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً، قال: نعم جاهلیة الجهلی أو جاهلیة لا یعرف إمامه، قال: جاهلیة کفر و نفاق و ضلال» گفت چه نوع جاهلیتی است؟ فقط جاهلیت بیخبری است یا جاهلیتی که امامش را نمیشناسد؟ حضرت تعبیر جاهلیت کفر و نفاق و ضلال را ذکر کردند.
نکتهای ایشان ذکر میکند، مقداری جالب است: گویا این مسئله دربارة افرادی که مذهب حق را ندارند، صدق میکند، نه اینکه فاسق باشند؛ کافر هستند، اما یک درجه تخفیف بدهیم میگوییم که فاسقاند و این عبارتشان چیست؟ میگوید: «فإن غایة ما یمکن في ذلک أن یُأوّل الأخبار و یخرجهم من الکفر إلی الفسق»؛ یعنی اگر تأویل نبریم که اینها کافرند. حال اگر تأویل ببریم، یک پله تخفیف میدهیم و میگوییم فاسق هستند. اینکه ما تأویل ببریم، این امر فسق حداقل درست میشود، این مواردی است که اگر دقت کرده باشید، تاکنون یکی اینکه مندرج ذیل عنوان فسق هستند، یکی اجماع یکی هم احتمال دارد مندرج عنوان کفر باشند.
مرحوم صاحب جواهر مقداری پا را فراتر میگذارد و دلایل دیگری هم میآورد. برخی از آنها عبارتند از (البته همانها هستند، برخی را که مثل آن هستند، ذکر نمیکنم): ایشان نخست برای «لإتصافي بالکفر» دلیل میآورد، بعد هم دربارة آن توضیح میدهد و تأکید میکند غیر از کسانی که بر مذهب حق هستند، دیگران متصف به کفرند و از باب کفر هستند؛ پس شهادتشان پذیرفته نیست: «فضلاً عن الفسق» فسق که هست، آن یکی بالاتر است؛ پس هم فسق، هم کفر شهادتشان پذیرفته نیست.
دربارة اتفاق و اجماع که مرحوم اردبیلی بهاجمال گفته بود. ایشان گفته بود: «بلا خلافٍ أجده فیه بل الجماعة الإجماع علیه بل لعلّه من ضروريّ المذهب في هذا الزمان»؛ میگوید کار به جایی رسیده که این ضروری مذهب شده است پس مقداری باز سنگینتر شد؛ زیرا گفتم در خیلی از کتابهای متقدمان اصلاً نیست. شیخ طوسی هم مطرح نکرد، بلکه به صورت اجمالی گفت؛ ولی وقتی به مرحوم اردبیلی میرسد، ایشان میگوید بلکه در زمان ما، از ضروری مذهب است. «للأصل» یکی هم اصل میگوید. میدانید چون شهادت یک امر اثباتی است. هر گاه کسی شک میکند که شهادت یکی پذیرفته است یا نه، اصل عدم است.
چیزهای عجیبی که ایشان اینجا میآورد، بد نیست نگاه کنیم. وی میگوید: «بعد إختصاص إطلاقات الکتاب و السنّة و لو للتبادل و غیره بالمؤمن»؛ اصلاً در کتاب، اینکه بگوید شاهد بگیریم «ذوی عدل منکم»، «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ»؛ این لفظ و واژة «آمنوا» که در قرآن آمده است، به معنای خاص مؤمن اختصاص دارد. یعنی به مؤمن اثنیعشری اختصاص دارد؛ کسی که بر اساس مذهب حق است. میگوید که اطلاقات اینگونه است. پس ما در قرآن اصلاً ایمان به معنای اسلام نداریم. ایمان به معنای خاص است. این هم به این صورت است: «نحو رجالکم و ممّن ترضون فیه»؛ در این آیة شریفه چون دارد: «واستشهدوا شهیدین من رجالِکم فإن لم یکونا رجلین فرجل و أمرأة ممن ترضون من الشهداء»؛ اینجا از مردانتان دو شاهد بگیرید؛ یعنی مردان شیعه در قرآن. حال اگر نبودند، یک مرد و دو زن شاهد بگیرید. «ممن ترضون» از آن کسانی که شما راضی هستید. ایشان میگوید اینها درحقیقت باز همان شیعیان هستند.
«بناءاً علی المعلوم من المذهب الإمامیة من إختصاص الخطاب بالمشافحین دون غیرکم»؛ باز این هم چیز عجیبی است، میگوید: مذهب امامیه این است که خطابات قرآن اختصاص به مشافحین دارد، درحالیکه مرحوم میرزای قمی چقدر زحمت کشید که بگوید اختصاص به آنها ندارد. «ولیس المخالف بموجودِ في زمن الخطاب». تعجب من این است که صاحب جواهر چگونه اینها را گفت که زمان پیامبر، شیعیان همه بودند، ولی هیچکدام مخالف نبودند؛ یعنی آن زمان هیچ سنی نبوده است؛ نه اینکه نبوده، هفت امامی، شش امامی و... هیچکدام نبودند، ولی همة آنها مؤمنون بودند: به معنای کسانی که بر مذهب حق بودند. بعد هم میگوید که «ترضون»، یعنی کسی که به دینش راضی هستید که این روایت تفصیلی خیلی مهمی نیست و سند هم ندارد.
- در جواب یکی از حضار: یعنی آن موقع این مطالب هم بوده، تکتک امامان هم بودند، برخی پذیرفتند و گروهی هم نپذیرفتند. اصل امامت هم شاید کسی بگوید نه!
بعد میگوید: اینها همه بر اساس اسلام است، اما «هذا علی القول بالکفر کما هو مذهب جماعة قد حکی بعضهم الإجماع علیه فلا إشکال في عدم قبول شهادته لکفره». اینجا محکمتر میگوید که برخی اجماع را به کفر اهل خلاف نقل کردند. اینجا دیگر اصلاً پذیرفته نمیشود؛ زیرا کفر صرف میشود: «فلا یدخل في إطلاق دلّ علی شهادة مسلم»؛ آنهایی که شهادت مسلمتر شده، اینها هیچکدام نیست. دوباره یکی دو نکته میگوید که باز خیلی مهم نیست.
بعد این جملة آخرشان: «کلّ ذلک مضاف إلی ما ورد من نصوص من لعن المخالفین و الدعا علیهم و أنهم مجوس هذه الأمّة و شرّ من الیهود و النصاری و أنهم لغیر رشد»؛ بابهای مختلفی در برخی روایات دربارة اهل سنت میآورد و میگوید هنگامی که ما نگاه میکنیم، میبینیم که وجوه دلالت بر نپذیرفتن شهادت غیرامامی خیلی زیاد است؛ مانند اطلاق کفر، اطلاق فسق، ظلم، اینکه اینها رشید نیستند، «ردّ شهادت فحاش و المخزیّة في الدین؛ شهادت کسی که فحش میدهد یا کسی که خزی و خواری در دین ایجاد میکند»، «ممن ترضون دینه و أممانته؛ اینها دین و امانتشان پذیرفته نمیشود»، اعتبار عدالت در نصوص که میگوید اینها چنین چیزی ندارند و در پایان میگوید: کسی که آثار اهلبیت را ببیند و عارف به زبان، لحن و خطاب آنها باشد، میبیند در چنین مسئلهای که خصوصاً تقیهای بوده، چقدر اینها تأکید کردند و خلاصه هیچ تردیدی نمیکند. مسئله همین است که ما گفتیم.
اینها دلایل فراوانی است که صاحب جواهر به نهایت رسانده است. بعد از ایشان، گاهی برخی نکات جدیدی را به دیدگاههای صاحب جواهر هم اضافه کردند؛ برای مثال مرحوم آقای گلپایگانی تا حدودی این دیدگاه را میپذیرد، اما کفر را نمیپذیرد. میگوید که اینها کفر اهل سنت است و به خاطر این شهادتشان را نمیپذیریم. این معنایش کفر حکمی است و مربوط به آخرت است، ولی یک نکتة بهاصطلاح خارجیه میگوید که ما قبول داریم اگر حجت بر کسی تمام نشود و به او حق نرسد، معذور است، ولی دربارة مخالفان، حق به آنها رسیده و از روی عناد و دشمنی نپذیرفتند. درحقیقت به قضیة خارجیه ورود میکند و میگوید اینهایی که میبینید، چه کسی میگوید به آنها حق نرسیده است؟ میگوید ما قبول داریم، بله، «إن العذر یکون قبل تمامي الحجة "مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً"»؛ ما عذاب نمیکنیم تا وقتی رسول نفرستادیم، ولی «فقد تبین الرشد من الغيّ». ایشان دربارة این جمله میگوید: «فالمخالفون فاسقون لاسيّما و أن اکثرهم متعصّبون و معاندون»؛ اینکه شما میگویید که به فرض آقای خوئی میگوید برخی قاصرند، برخی مقصرند، قاصرشان را میپذیریم، ولی مقصرشان را نمیپذیریم یا شهید ثانی میگوید به صورت کلی اینها را میپذیریم. چنین چیزی نیست. به ظاهر اهل سنت نگاه نکنید. اینها همه فاسقاند. فاسق یعنی فسق اعتقادی؛ بهویژه که بیشتر آنها معاند و متعصباند و روایت میآورد: «نحن الذین فرض الله طاعتنا لا یسع الناس إلی معرفتنا و لا یعذر الناس بجهالتنا من عرفنا کان مؤمنا و من أنکرنا کان کافراً» ایشان میگوید درحقیقت اهلبیت گزارش دادند که مخالفت اینها با ما، از روی علم است؛ زیرا اینگونه کافر شدند و بر ضلالت ماندند. این دیدگاهی است که با دلایل مختلف است و دیدگاه اول است.
شهید ثانی دیدگاه دوم را دارد، یک حرفی دارد که تقریباً بعد از ایشان، خیلی جدی مورد توجه قرار گرفته است: نفیاً و اثباتاً. برخی خیلی به او حمله کردند و برخی هم به اجمال پذیرفتند. شهید ثانی همة حرفشان این است که میگوید فسق یک امر همراه با علم است. کسی که ناآگاهانه یک گناهی انجام بدهد، فاسق نیست. کسی که لیوان شرابی میخورد، اما نمیداند شراب است، وقتی که خورد، دیگر نمیتوان به او اقتدا کرد، ولی فاسق نشده است؛ زیرا نمیدانست که شراب است. هر کاری که خواست انجام بدهد، مشروط به علم است. فاسق شرعی، فاسقی که در شرع حکم دارد: «إن جائکم فاسق بنبإ فتبینوا»؛ اینگونه نیست که فقط همینطور کج میرود، از روی عمد کج میرود. بعد میگوید این اهل سنت که شما میگویید، بیشتر یا همة آنها اینگونه نیست که عالماً و عامداً منحرف باشند، بلکه تازه به خاطر همان عقایدشان، قصد قربت به خدا میکنند. میگویند که ما اهل سنت هستیم. شما وقتی مکه میروی، میپرسی از اهل سنت هستی یا شیعه؟ میگویند الحمدلله اهل سنت! یعنی ما پیرو پیامبر هستیم. ایشان میگوید: «لأن الفسق إنما یتحقق بفعل المعصیة المخصوصة مع العلم بکونها معصیة أما مع عدمها بل مع إعتقاد أنها طاعة بل من أمهات الطاعات فلا»؛ میشود کسی را بگوییم فاسق است، درحالیکه فکر میکند دارد اطاعت میکند و در حال انجام امهاتات اطاعات است. برای مثال، اعتقاد به مذهب مخالف دارد: «والأمر في المخالف للحق في الإعتقاد کذلک لأنه لا یعتقد المعصیة بل یزعم أن إعتقاده من أهمّ الطاعات سواءاً کان اعتقاده صادراً عن نظرٍ أم تقلید». میگوید گاهی اوقات مجتهد هست، گاهی مقلد است: «ومع ذلک لا یتحقق الظلم أیضاً» هنگامی که اینگونه شد، ظلم هم محقق نمیشود؛ پس نه ظلم است نه فسق.
«و إنما یتفق ذلک ممن یعاند الحق مع علمه به و هذا لا یکاد یتفق» این در جایی صدق میکند که مخالف معاند باشد. «وهذا لا یکاد یتفق»؛ این اصلاً امکان ندارد. فرض کنیم اسماعیلیه حق است، حال فطحیه حق هستند، سپس فرقة دیگری حق بشود. مگر مردم عقلشان کم است؟ کسی که مذهب باطلی را میپذیرد، اعتقاد دارد که میرود مگر اینکه برخی توجه ندارند. بعد میگوید عامه برعکس ما اینطور هستند؛ با اینکه عدالت را در شاهد شرط میکنند، شهادت مخالف خودشان را در اصول میپذیرند تا وقتی که کفر نشده باشد؛ یعنی کفر به خداوند یا پیامبر یا اینکه با دلیل قطعی مخالف نباشد. «بحیث یکون اعتقاده ناشئاً عن محض التطهیر»؛ همین که کسی اعتقادی دارد، ولی به کفر نمیانجامد یا مخالفت بدی نمیکند، میپذیرند.
نکتة آخر اینکه حق این است که عدالت شاهد در همة مذاهب شرط است «تتحق في جمیع أهل ملل مع قیامهم بمقتضاها بحسب اعتقادهم»؛ در مذاهب مختلف همه عادلاند و اگر کسی را بخواهیم خارج کنیم، احتیاج به دلیل دارد که در شهادت اهل ذمه بهطور خاص دلیل هست که شهادت اهل ذمه مثلاً در وصیت پذیرفته نمیشود، مگر اینکه مسلمان نباشد. این نکتهای است که شهید ثانی میآورد. بحثهای کفر و چیزهای دیگر را که نمیآورد، قاعدتاً به خاطر اینکه ایشان اولین شارع است. در شرحهای معروف بر محقق، نقدش ناظر به بحث فسقی است که مرحوم محقق، صاحب شرائع گفت. البته بعد از این، مثلاً همان مرحوم اردبیلی جواب نقضی میدهد که اگر شما میگویید لازمة فسق این است که طرف بداند، پس اگر کسی انبیا را بکشد، ائمه را بکشد، شرب خمر بکند، زنا بکند، وقتی که علم نداشته باشد، اینها هیچکدام فاسق نیستند. کسی مثلاً روی اشتباه یا روی اعتقاد باطل شرب خمر بکند که فاسق نیست، اگر زنا بکند، فاسق نیست و بعد هم میگوید نه، ما میدانیم همهشان کافرند، پس متابعت از کافر فسق است و میدانیم خود همانها هم عادل هستند فاسق نیستند با اینکه خودشان بودند. این نکتة ایشان است.
نکتهای که صاحب ریاض میآورد، این است که ما دو نوع فسق داریم: یک فسق لغوی و دیگری فسق عرفی. باید ببینیم که این فسق، فسق عرفی است یا نه که متبادر از آن، این است که اگر فسق عرفی باشد، «أن المتبادر منهما مدخلیة الإعتقاد و أما إن اختیر الرجوع إلی اللغة فمنظورهم...».
فسق لغوی چیز عجیبی است که مد نظر هم نیست. چرا ایشان فسق لغوی را انتخاب کرده، شاید این اشکالی است که به ایشان وارد است!
آقای خوئی از کسانی است که واقعیتی را که مرحوم شهید گفته، توجه میکند، برای آن تفسیر قائل میشود؛ نه به آن شوری شور، نه به این بینمکی؛ میگوید نه به آن صورتی که مرحوم صاحب مسالک گفته که اگر کسی نگاه کند، میبیند اصلاً امکان ندارد که کسی باشد که در اعتقادات تقصیر کرده باشد. همه دنبال اعتقادات حق خودشان هستند و نه هم آن طرف؛ لذا یک میانهای را میپذیرد که ما باید ببینیم چگونه است. اول یک بحثی را مطرح میکند که اگر اجماع صاحب جواهر درست باشد که مقابل اجماع نمیایستد، ولی اجماع ظاهراً درست نیست. به همین دلیل نمیپذیرد و میگوید در اطلاقش اشکال دارد؛ زیرا اگر غیرمؤمن مقصر باشد، فاسق است. اشدّ الفسق است و تاریخ اهمّ واجبات است و از او پذیرفته نمیشود؛ اما اگر قاصر باشد «کما إذا کان مستضعفاً فمقتضی إطلاق عدة الروایات قبول شهادته». اتفاقاً روایتی داریم که شهادتش پذیرفته میشود. تفصیل میدهد که سنیها دوگونهاند: برخی به خاطر سنی بودنشان (البته من تعبیر سنی را به کار میبرم، چون بیشتر آنها اینگونه هستند، وگرنه باید بگوییم غیر از مذهب دوازده امامی) گاهی مقصرند، ولی اگر قاصر است، چه اشکالی دارد؟ میگوید ما روایتی از امام صادق داریم که فرمودند: «لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيْنَا، لَأَجَزْنَا شَهَادَة مَعَ يَمِين الْخَصْمِ فِي حُقُوقِ النَّاسِ»؛ اگر قاصر بود، ما شهادتشان را با یک قسم در حقوق مردم میپذیرفتم.
یا در روایت دیگری هست که «عَنِ الذِّمِّيِّ- وَالْعَبْدِ يُشْهَدَان عَلَى شَهَادَة ... إِذَا عُلِمَ مِنْهُمَا بَعْدَ ذَلِكَ خَيْرٌ جَازَتْ شَهَادَتُهُمَا»؛ میگوید یکی ذمی است، یکی عبد است، بعدها اینها شهادت دادند. حضرت میگویند اگر آدم خوبی هستند، میپذیریم. از اینها استفاده میکند که ما باید تفسیر قائل بشویم.
آیه الله میرزا جواد تبریزی روی تفسیر یک نکتهای فقط اضافه میکند: «هرکس که اندکی به ذهنش خطور کند که باید فحص کند و فحص نکرده است، ما اسمش را مقصر میگذاریم». اینکه ما بگوییم سنیها، بیشترشان مقصر نیستند. تقریباً 99 درصد اینگونه هستند. میگوید همین که سنی است، در این پنجاه سال -طلبه بوده یا غیرطلبه- آیا یک بار هم به ذهنش خطور نکرده که شاید شیعه حق باشد و بروند تحقیق کنند! بعد هم از ذهنش رفته است. همین مقدار کافی است. خدا ایشان را رحمت کند. یک موقعی یکی از شاگردان درس خصوصی ایشان به او گفت: من یقین دارم که خمس در عصر غیبت واجب نیست. حلال شده است. کارش چطور است؟ مالش ناپاک است؟ ایشان گفت: قاعدتاً باید ببینی یقین دارد، اشکال ندارد، در جایی تقلید هست که کسی علم نداشته باشد. ایشان گفت که احتمال نمیدهد که با ما بیاید یک مباحثهای بکند نظرش برگردد؟ گفت: احتمال میدهد. گفت: پس اگر نیاید مباحثه کند، مقصر است. بیاید مباحثه کند ما درستش میکنیم. اینجا میگوید اهل سنت احتمال مباحثه نمیدادند. اگر که احتمال نمیدهند، هرچند یک لحظه که حق با شیعه است، همین مقدار سبب میشود که اگر ترک فحص کند، مقسر باشد: «ولو مع احتماله في زمان بحیث لو فحص عن الحق في ذلک الزمان، لتمکن من الوصول إلیه». اینجا به همین هم ظالم صدق میکند.
پس درحقیقت میان این سه دیدگاهی که عرض کردم، مهمترین آن، این است که مرحوم صاحب مسالک، مرحوم شهید، عنوان فسق را شامل نمیداند، عنوان کفر و ادلة دیگر را هم جواب میدهد. برخی هم از قرون میانی این را در نظر میگیرند و همانطور که ذکر کردیم، دلایل متعددی برایش آوردند و آقای خوئی و آقای تبریزی هم سعی کردند یک حالت میانهای را پیش بگیرند که تقریباً اینگونه است که عدم فحص در بعضی از موارد موجب فسق و موجب رد شهادت در بعضی از موارد نشود.
البته من مقداری نگاه میکردم میدیدم به لحاظ حقوقی جالب است که قبل از انقلاب بحث ایمان در قانون مطرح نبوده است. بعدها در بعضی از اصلاحیات این را آوردند، اما یک توضیحاتی را آوردند که مثلاً خیلی نپرسید که چه مذهبی دارد؟ ظاهرش این است که در جامعة اسلامی کافی است. دنبال این بودند که به گونة دیگری این مسئله را درست کنید.
آیتالله منتظری چنینی شرطی نگذاشتند، ولی امام خمینی این شرط را گذاشتند. البته بعد از انقلاب از ایشان چیزی ندیدم، ولی در تحریر الوسیله که پیش از انقلاب نوشته بود، همان فتوای مشهور را داشتند. فکر کنید با آن ده دلیل صاحب جواهر، بعدش کسی باسد خیلی قوی باشد که نترسد و مثلاً ضروری است. مذهب گفتن خیلی جدی شده است.
من آن مواردی که ذکر کردم، تقریباً به ذهنم میرسد که فتوای شهید ثانی، فتوای خوبی است و شاید اختلافش با فتوای آقای خوئی و آقای تبریزی جزئی و مصداقی باشد؛ یعنی شاید نظر شهید همین است که اهل سنت مقصرند، ولی میگوید مصداق مقصر در باب اعتقادات نداریم؛ زیرا اگر کسی واقعاً بداند حق جای دیگر است، دنبال آن میرود یا اینقدر احتمال ضعیف میدیده یا اینکه در زمان خودش میگوید توهم میکند. این جای بحث دارد که کسی در زمانهای مختلف ببیند چه کسی قاصر و چه کسی مقصر است؟ گویا از نگاه شهید کسی که فسق اعتقادی تقصیری داشته باشد، اصلاً نداریم. همه قصور دارند. واقعیتهای زمان خودش را هم در نظر گرفته است.
آقای خوئی و تبریزی با توجه به مجموعه شرایط زمانی و فتوای گذشته، یک تفسیری قائل شدند که میتوان گفت بعضی از اهل سنت یا بعضی از خلاف حق، تقصیر دارند و برای برخی نیز نمیشود تقصیری قائل شد.
می توان گفت دیدگاه نخست، فسق مربوط به علم است. چیز روشنی است و لذا فتوای عالِم، گرچه خلاف واقع باشد، موجب فسق نمیشود. اینگونه نیست که حال یک عالمی حتی یک فتوای خلافی داد که این فتوا خیلی هم نتیجة بدی داشت، این مصادق فاسق نمیشود؛ وگرنه اگر اینگونه است که فسق صرف انحراف باشد، علم اجمالی است که بیشتر مراجع تقلید این انحراف را دارند. به لحاظ فتوایی همه که نمیشود درست باشد؛ حالا یا همه غلط است یا بیشتر آن غلط است. آنجایی که اختلاف فتوا هست. این روشن است و بحثهای فسق لغوی، عرفی، شرعی و اینهایی که مثل صاحب ریاض راه انداختیم، به جایی نمیرسد. تقریباً روشن است که مراد از فسق، فسق عرفی و شرعی است که این دو منطبق بر هم است؛ یعنی شاید شارع در باب فاسق، اصطلاح جدیدی جعل نکرده و قائل به علم به معصیت است که تقریباً همه پذیرفتند.
مسئلة احتمال فحص یا تعصب اهل سنت یا اکثر آنان نیز (این هم به ذهن من غیر از اختلافهای موضوعی است) اخصّ از مدعاست و فرض خلاف واقع در زمان حاضر است که در این زمان، بیشتر طلاب و دانشمندان مذاهب و همة پیروان، احتمال خلاف مذهب خود را نمیدهند. الآن شاید بتوان گفت که دو گروه داریم: یک گروه پیروان داریم و یک گروه هم به ظاهر علما و دانشمندان مذاهب. شاید بتوان گفت که در زمان حاضر بیشتر طلاب شیعه، احتمال بسیار ناچیزی میدهند که یهودیت حق باشد. حال اگر کسی ادیان و مذاهب میخواند، میگوید من نظر خودم را ثابت میکنم. کسی بگوید اینها را میخوانم ببینم چطور است و حق با کیست؟ در جزئیتر آن هم همینطور است. الآن همین اختلافات بین عرفا و فلاسفه هست، اغلب اینگونه است؛ برای مثال کسی که گرایشهای روایی دارد، اینها را بخوانم تا رد کنم؛ یعنی اصلاً احتمال خلاف نمیدهد.
نکتة بعدی اینکه کفر مذاهب دیگر کفر حکمی است و به جزای اخروی مربوط است و برای آنان اثر فقهی بار نمیشود. درست است روایات زیادی داریم، ولی اینکه مرحوم صاحب جواهر خیلی باز به دستههای مختلف روایت داریم، اینها همه کفر حکمی است. به این معنا که در روز قیامت باید خداوند آنها را عقاب و عذاب کند یا هر چیز دیگر، آثار فقهی بار نمیشود؛ به این دلیل که تعامل اهلبیت در سیرة عملی خود با دیگران مهمترین رویه است. آیا رفتار آنان با اهل کتاب، اهل سنت و فرق شیعی یکسان بوده است؟ یعنی با کسی که کافر بود، همانگونه داد و ستد میکرد که با پیروان فرقة فتحیه یا کیسانی رفتار میکرد؟ این همه فتحیههایی که کنار حضرت بودند و شاگرد حضرت بودند، اینها کجا و اهل سنت کجا که یهودی نصرانی میشود. نمیتوانیم بگوییم که اینها یکسان میدیدند و بزرگان شیعه هم اغلب گفتهاند که کافر به لحاظ فقهی کسی است که منکر الوهیت و توحید و امر ضروری باشد و حتی میدانید که میگویند امر ضروری در صورتی موجب کفر است که موجب انکار رسالت شود و دیدگاههای مشهوری که هست، مانند دیدگاه مرحوم محقق کرکی، حتی دیدگاه آقای خوئی و افرادی که چنین اعتقادی دارند که اینگونه نیست که شما اهل سنت را کافر بدانید.
در این باره دو بحث وجود دارد: یکی اینکه اینها کافرند و اینکه در باب طهارت استثنایی شدند و گفتند عیبی ندارد. دیگر اینکه گاهی اینها را کافر حکمی میدانند و اگر یک چیزی در فقه خواست مطرح شود، آن استثناست، وگرنه هر کسی شهادتین بگوید، مسلمان است و باید این مسئله را توجه داشت.
این حرفی هم که گفتند اختصاص خطابها به شیعیان حرف عجیبی است. درست است که خطابهای قرآن به «یا أیها الذین آمنوا» است؛ یعنی کسانی که آنچه تا آنموقع در قرآن آمده بود، پذیرفته بودند؛ ولی اینکه ما بگوییم مثلاً در قرآن آمده است، همه فرقهها باطل میشوند تا اینکه اینها امامت اثنیعشری را هم بپذیرند. لذا بگوییم که گروههای دیگر نبودند، بلکه اینها بودند! این دیدگاه به نظر خیلی عجیب است. بالأخره قبول داریم که در زمان پیامبر همة مسلمانان سمعاً و طاعتاً میگفتند، اما نسبت به این چیزهایی که بعداً آمده است، فرض کنید اصل امامت که دوازده نفر هستند، در خطابات قرآن نبود. روایتش را هم خواندیم. مقداری غالب روایت هم قابل بحث است. بعد میگوید تکتک اینها، افرادش، مصادیقش، خلاصه یکی از اشکالاتی است که در حرف ایشان هست، اینکه در زمان خطاب، مخالفان نبودند و فقط شیعیان دوازده امامی بودند. این هم مطلب عجیبی است! اختصاص خطاب به مشافعین هم یک بحثی است که مرحوم میرزای قمی آن را در برابر برخی اخباریون آوردند که میگفتند ما قرآن را نمیفهمیم؛ زیرا خطابش اختصاص به مشافعین است؛ غیرمشافعین دیگر نمیتوانند بفهمند. این را هم میتوان با دلایل مختلفی رد کرد.
نکتة آخر اینکه، باید یک نگاه فرامسئلهای به موضوع نگاه کنیم که این دیدگاه یک لازمهای دارد که گویا دربارة شهادت، ما اهل کتاب را به اهل سنت ترجیح میدهیم؛ یعنی در بعضی از موارد شهادت اهل سنت را نمیپذیریم، ولی در همان موارد شهادت اهل کتاب را میپذیریم؛ ازجمله بحث ارث با همة قیدهایی که ذکر کردند. گفتند آنچه از همه أضیق گرفته است، اگر شاهد اهل کتاب بود و در شهر غریب و مسلمان نبود شهادتش در مورد وصیت پذیرفته است. حال اگر اهل کتاب نبود و سنی بود، شهادتش پذیرفته نیست.
نکتة دیگر اینکه خود اهل یهود و نصاری طبق روایات، شهادتشان بر خودشان پذیرفته است؛ یعنی اگر مثلاً سه نفر پیش قاضی مسلمان در کشور اسلامی آمدند و هر سه هم یهودی بودند و آن دو شهادت بدهند که وقتی دعوا شد فلانی اول چاقو کشید، شهادتش پذیرفته است. حال اگر همه سنی بودند و آمدند شهادت بدهند، شهادتشان پذیرفته نیست. ظاهرش این است، چون مرحوم صاحب شرائع به این جمله «لا علی المؤمن و لا علی غیرالمؤمن» تصریح کرد. این هم مطلب بسیار عجیبی است که ما شهادت آنها را نپذیریم.
لازمة دیگر اینکه بنبست در قالب دعاوی اهل سنت است؛ یعنی اینکه بخشی از دعاوی خانوادگی در مجموعههای همکیش اتفاق میافتد. حتی کسانی که در محله هستند، یک مذهب داشته باشند، کسانی که در یک شهر زندگی میکنند، حالا میگوییم شهرها بزرگ شده و خیلی به مذهب کاری ندارند، ولی در خانوادهها که الآن اینگونه است. برای نمونه در جایی عروسی بود، دعوا شد، دیدید که گاهی اوقات یک نفر را میکشند. به فرض همه هم سنی بودند، اینها اگر بخواهند برای شکایت مراجعه کنند، قاضی نباید بپذیرد و این بنبست بزرگی است که ما بیاییم شهادت را نپذیریم.
لازمة دیگر توجه نکردن به عرف عقلا در قبول شهادت به عنوان یک امر عرفی است. همانگونه که صاحب مسالک گفتند، ظاهرش این است که ما دربارة شهادت که یک امر عرفی است، باید در هر فرقهای عادل را بپذیریم. همة مردم شهادت فرد عادل را که رفتار اجتماعیاش درست است، اگر شهادت بدهد، میپذیرند. حال شما حداکثر میگویید یک استثنایی داریم. روایت داریم که شهادت هر دین و مذهبی برای خودش پذیرفته شود که عنوان دارد؛ درحالیکه در باب اهل سنت چنین چیزی دربارة شهادت نداریم که شهادت اهل سنت یا غیرشیعه پذیرفته نمیشود. گفتیم که برخی روایات میگویند اینها مثلاً «مَنْ ماتَ وَلَمْ یعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة الکفر»؛ اینها بهطور کلی هست، ولی اینکه بهطور خاص به عنوان شهادت غیرامامی پذیرفته نشود، چنین چیزی نداریم. مثل اینکه قاعدتاً در اینجا همان امر عرفی را بپذیریم و این نپذیرفتن به نوعی مواجهه با چنین امر عرفی و عقلایی است. همانگونه که عرض کردم، در موارد خاص شاید تعبد در نپذیرفتن شهادت صاحبان یک دین در دین دیگر در موارد حضور همکیش است. در غیر این موارد خاص، قاعدتاً باید که پذیرفته شود. البته میگویم برخی ادلة خاصتری هم صاحب جواهر داشت که چون بحث تخصصیتر میشود، آن روایات را نیاوردم. برای نمونه آیاتی که ایشان ذکر میکند، میگوید ذیلش «ممن ترضون» است. مثلاً گفته شد که اینها از دین یا مذهب خودتان باشند. بیشتر این روایات سند ندارد که ذکر شده است. اتفاقاً اگر به صورت کلی در نظر بگیریم، خود آیات بسترشان این است که میگوید: کسانی باشند که در مورد وصیتی که میکنید، اگر اهل عدالت باشند، او را به عنوان وصیّ و شهادت بپذیرید. اینگونه نیست که در مورد افراد به این صورت باشد و حال دلایل دیگری که اجمالاً به آن پرداختم.
این بحث به پایان رسید اگر که دوستان نکتهای دارند بفرمایند تا استفاده بکنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
تشکر میکنم. مطالب بسیار خوبی بود. از این موقعیت هم استفاده میکنم که برخی نکات را که شما فرمودید، دوباره اشاره بکنم و بعضی چیزها را هم اضافه بکنم.
به نظر من نظریة شهید ثانی پذیرفتنی است و خیلی هم نظر خوبی هست؛ چند دلیل وجود دارد:
1. اینکه در پذیرش اخبار که احکام هم از آن استفاده میشود، حتی ممکن است برخی احکام شهادت را که در جایگاه قاضی هم پذیرفته میشود، به اخبار اهل سنت نوعی شهادت باشد، به عنوان خبر واحد عمل میکنند. اینکه سنی است و اهل دروغ نباشد، به عنوان موثقه میپذیریم. آن هم نوعی شهادت است. آنجا میپذیریم و برخی اخبار آنها را میپذیریم، بعد علیه خودشان حکم میکنیم که شهادت شما یا برخی از احکامی که مرتبط به شماست، پذیرفته نیست. این تضادی است بین پذیرش خبر واحد و در اینجا مثل این مسئله.
2. دومین مسئله این است که شاید دلیل پذیرش به علت بیعدالتی باشد. خیلیها در ادلهشان هم آورده بودند. چنانکه در برخی استدلالها آمده است، شرط عدالت کفایت میکند؛ یعنی اگر لازم نبود مؤمن باشد، همان عدالت اگر بود، برای آنهایی که میخواهند این دلیل را بگنجانند، کفایت میکرد.
3. سومین مسئله پذیرش اخبار است که نوعی شهادت است. بنا بر دیدگاه اندیشمندان، به هر خبر واحدی عمل میکنیم. البته با شرط توصیف و اطمینان که بسیاری از احکام و حتی اخباری را که در این باره آمده است، قبول میکنیم. این دیدگاه با نکتهای که اول گفتم، مقداری همپوشانی دارد یا مقداری فرق دارد.
4. چهارمین مسئله فکر میکنم شرط توصیف و اطمینان باید برای پذیرش شهادت مورد قبول باشد، به جز در برخی موارد که شرط تعبدی میشود؛ یعنی پذیرش عقلین که جای اطمینان را میگیرد، این جایگزینی شرایط خاص خودش را دارد؛ مثل پذیرش شهادت که اثبات یک مسئله به صورت تعبدی جانشین اطمینان شده است.
به نظر من شرط شاهد که ارشاد به یک امر عقلی است که اطمینان و یقین به یک امری حاصل بشود و احتمال خطا در آن کم شود و این امر ممکن است با عدم ایمان هم به دست آید.
به نظر من شهادت غیرمسلمان حتی در یک موارد خاص حتماً پذیرفته است. وقتی این اطلاق شکست، دیگر مقداری جایگاه اطلاق شرط ایمان، سست و تزلزل مییابد.
* این نکتهای که دربارة تفاوت بین حجیت یک خبر واحد ثقه گفتید، خوب است. همانطور که میدانید، میان علما کمی اختلاف است؛ برخی معتقدند که باید ثقه عادل باشد. سیرة عقلا را که قبول دارند، آنها این را میدانند. این نکته را گفتید، ولی درست است، شاید افرادی مثل صاحب جواهر که خبر ثقه را میپذیرند، دربارة آنها این نایکسانی دیده میشود، گرچه دلایل دیگری آوردند که باید آنها را به گونهای جواب داد.
شهادت با خبر واحد فرق میکند. شهادت کارش سختتر است. اتفاقاً خبر واحد به یک معنا از نظر دینی اثرگذارتر است؛ زیرا در شهادت، دو نفری که با هم دعوایشان شده است، میخواهند یک مالی را به این یا به آن بدهند، ولی آن یکی خبر واحد است. بر اساس خبر واحد، کسی یک فتوایی میدهد و یک امتی اشتباه عمل میکنند. اینکه بدتر است. شهادت مربوط به دنیاست، حال درست است حقالناس است، ولی دین مردم مربوط به آخرت است و به خاطر خبر واحد، انحرافی در آن ایجاد میشود. اینها بحثهای خبر واحد را جای خودش انجام دادند و گفتند راهی غیر از این نیست. ما باید این را بپذیریم و به نتیجه برسیم.
یکی دیگر از حضار: تشکر میکنم از شما به خاطر شیوة خیلی خوب بحث که دستهبندی خوب و منظمی داشت. نکتهای که به نظرم رسید، این بود که هر یک از فقهایی که فرمودید قصور و تقصیر را به یک صورت معنا کرده بودند و برای این معنا نیز شواهدی از آیات و روایات آوردهاند، ولی در تعیین مصداق، هر کدام برای حکمی که داده بودند، دلیلی ذکر نکردند؛ برای نمونه یکی از فقهایی که ذکر کرده بودید، گفته بودند کسی که یک لحظه هم از ذهنش بگذرد که آیا تشیع حق است یا نه و اهمیت نداد، مقصر است که دلیلی برای این دیدگاه ذکر نکرده است. خواستم این را بپرسم که واقعاً در کتابهای اینها دلیلی ذکر نشده است یا شما به خاطر اینکه بحث مختصرتر بشود و بتوانید آن را جمع کنید، این دلیل را نیاوردید؟ نکتة اصلی که میخواستم بگویم، این بود که من فکر میکنم به خاطر اینکه دلایل و اختلافات زیاد و گسترده است و هر کدام شواهد مختص به خودشان را دارند، باید اینجا رویکرد پراگماتیستی داشته باشیم و بگوییم بنا شد هر کدام از فتاوایی را که برای جامعة امروز کارکرد بیشتری دارد، استفاده کنیم تا در جامعه بهتر جواب بدهد.
جواب: بله. این دومی که نیازمند مبانی خاص خودش است که ما میتوانیم مثلاً از میان فتاوا، فتوایی را برگزینیم که کارکرد بهتری دارد. شاید جای بحث داشته باشد که به لحاظ علمی چه کار کنیم؟ یک موارد خاصی را بر بعضی از موارد دیگر ترجیح بدهیم. البته این را بگویم که این بحث خیلی جدی است و با فرض اینکه اینها فتواست و از یک مجتهد جامع الشرایط است. شاید مثلاً کسی بگوید که در حوزة اجتماعی طبیب أزهر را بگیرید یا چیزی باشد که فتوا پشتش باشد، این خودش یک نوع مقبولیتی دارد. بالأخره فتواست و شبیه چیزی است که گاهی در حوزههای قضایی مسئلهی پیش میآید، میگردند و فتوای قاضی برجستهای را در دورههای قبل پیدا میکنند و به آن استناد میکنند یا در موارد متعددی میگویند اگر من این حکم را کردم، فلان قاضی قبلی نیز شبیه آن را حکم کرده بود، نه اینکه از فتوای یک قاضی بهطور خاص در همه جا تبعیت کنند.
این یک بحث خاصی است و مقربات و مبعداتی دارد؛ مبعداتش هم کم نیست، ولی آن اولی که فرمودید، بله شاید این را توضیح میدادم. قصور یعنی کسی که نرسیده، تقصیر یعنی اینکه مقصر است؛ یعنی کوتاهی کرده است. قاعدتاً ما روایاتی داریم و مضمون این است که گاهی اوقات روز قیامت از طرف میپرسند که چرا عمل نکردی؟ میگوید که نمیدانستم. بعد میگویند که چرا یاد نگرفتی؟ پس صرف «نمیدانستم» کافی نیست. ولی اگر بگوید اصلاً من در ذهنم نبود که یاد بگیرم، شاید این عذری باشد. اصلاً حواسم نبود. آنوقت بحث این است که این مصداق قصر و تقصیر چگونه محقق میشود؟ آقای تبریزی میخواهد مقداری مصداق تقصیر را گسترش دهد؛ میگوید تقصیر این نیست که همینطور در ذهنت باشد و هر کاری میکنی هر روز که میروی نماز بخوانی، بگویی خدایا این نماز درست است یا نماز شیعیان؟ مثلاً گاهی در ذهنت بوده است، ولی یک مصداق تقصیر بر آن درست باشد. شاید البته این مصداق تقصیر بر همان زمان است، بعداً اگر از یادش رفت، اینطور نیست که آن یک دورهای بود و اگر هم بود، این فسق در آن زمان است. بعداً اگر بهکلی از یادش رفت و آنقدر مجذوب شد، اکنون فسق فعلی بر او صدق نمیکند. من میخواهم اینگونه عرض کنم که اصطلاحاً گاهی اوقات فتواهای فقهای ما، یک نوع بازسازیهای فقهی است برای رعایت برخی اصول که در حوزة دینداری مطرح شده است یا فتواهایی که فقهای پیشین گفتهاند.
حال صاحب جواهر با آن عظمت، این را گفت، سپس همه از او تبعیت کردند و حتی فقیه روشنفکری مثل محقق اردبیلی اینگونه علیه شهید ثانی نظر میدهد و بالأخره گفتمانی که در شیعه هست. آنگاه شما بگویی که نه، اینها همه قاصر هستند و شهادتشان هم پذیرفته میشود. این نکتهای که آقای گلپایگانی میگوید که همه معاند هستند، ولی آقای تبریزی میگوید نه، همه معاند نیستند؛ با اینحال فکر نکنید که همه بیتقصیرند. خیلی از اینها را بگویی مثلاً پنجاه سال در ذهنت بود؟ میگوید بود، ولی یک استغفراللهی گفتم و از آن گذشتم. میگوید نه، همان روز باید میرفتی تحقیق میکردی که دایرة تقصیر را زیاد کند. اینها به گمانم مقداری فضاهای پشتصحنهای دارد که به اینجاها منجر شود. ولی واقعیت این است، همانگونه که شهید ثانی میگوید، بهویژه اگر آن زمان اینطور بود، این زمان خیلی بیشتر است؛ یعنی واقعیت این است که به ندرت پیش میآید کسی را پیدا کرد، مگر عالمان خیلی برجستهای که به نوعی احساس کنند امکاناتی به خاطر این مذهب دارند که اگر هم یک موقع به ذهنشان آمد، بگویند نه، ما با همة این حرفها نمیگذریم. وگرنه خیلی از علمای درجة دو و سه خیلی از مذاهب بعید است که چنین خلافی را احتمال بدهند و دنبالش نروند و تحقیق و پژوهش نکنند.
پاسخ : بله، گفتم همینطور است. در همین قم برخی اساتید و شاگردان و یک سری مکاتب هست، بیرون رفتن از این مکتب به آن مکتب، خودش گاهی اوقات از عجایب است، چه برسد به چیزهای مهمتر؛ برای مثال از یک مذهب وارد مذهب دیگر شود.
سؤال دیگری هم داشتم که سؤال آخر است: یک آیهای به ذهن من رسید که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا»؛ اینجا دو واژه به دو معنای متفاوت به کار رفته است. فقها در تفسیر این دو کاربرد ایمان چه می گویند؟
پاسخ: این واژه را به اسلام و به یک معنا تشیع معنا نمیکنند. معمولاً به این معنا میگیرند: نخست نوعی ایمان ظاهری و صرف گفتن شهادتین است؛ دوم اعتقاد قلبی است. گاهی ما یک چیزی را پذیرفتیم یا پدر و مادر گفتند و پذیرفتیم، ولی گاهی این اعتقاد در قلب رسوخ کرده است. چه کسی بود که میگویند وقتی او را کشتند، دیدند که نقش خونش هم «لا إله إلا الله» است. در ظاهر «حجر بن عدی» است. آن کسی که مقداری غیرمعصوم هستند، ولی امام سجاد هم در ظاهر در مجلس شام این تعبیر را گفتند که «أشهد لحمی و جلدي و شعري أن لاإله إلا الله»؛ یعنی گاهی تمام وجود انسان «لاإله إلا الله» میگوید، گاهی نیز فقط زبانش میگوید.
ـ سؤال: کسانی که در دنیای معاصر تحقیق نمی کنند و بر مذهب خود می مانند فاسق و مقصر نیستند؟
ـ پاسخ: اگر امکان تحقیق برایشان نبوده است، بر او مقصر و فاسق صدق نمیکند؛ زیرا کسانی که به نتیجه نمیرسند، دوگونهاند: گاهی پشت گوش میاندازند و نسبت به آن بیاهمیت هستند که مقصر هستند، ولی گاهی شخصی هست که نمیرسد، یعنی به قول شما از بس پالسهای مختلف فکری میآید، همینطور در تحیر میماند. چنین شخصی عنوان فسق به این معنا بر او صدق نمیکند که با حق مخالفت کرده باشد؛ آنهم با علم دورة شک را میگذراند. تحقق عنوان فسق بر چنین شخصی روا نیست. افرادی هستند که مثلاً یک نوع کمایمانی به گفتههای گذشتگان دارند. بااینحال، تحقیق هم میکنند، اما به جایی نمیرسند یا راهنمایی ندارند و نمیتوانند به حقیقت دست یابند. «وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا».