بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 261
محدوده علم پیشین امام نسبت به حادثه عاشورا
سخنرانان: استاد حسین عرب / دکتر نعمتالله صفری
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَالصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا وَنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَاهِرِینَ.
اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد.
برای اینکه جلسه با حضور گرمتر شما شروع شود، خواهش میکنم صلوات گرمی بفرستید.
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.
بحمدالله جلسات علمی و فرهنگی مؤسسه فهیم اگر تعدادش اینجا نوشته نشود، از حد شمارش خارج میشود. 261 جلسه از سلسلهجلسات نظریهپردازی در این مؤسسه برگزار شد که عموم شما بزرگواران در این جلسات حضور دارید و میشناسید و از دور و نزدیک رصد میکنید. برخی از این جلسات توسط یک نظریهپرداز ارائه میشود. همانگونه که میدانید، یکی از قالبهای کاری اینجا بحثهای مباحثهگونه و گفتوگوی مناظرهای است. نگوییم که معروف به مناظرهگویی است، که یک موضوع و مسئله به بحث گذاشته میشود و صاحبنظران دارای آرای متفاوت به گفتوگو میپردازند.
برای اینکه بتوانیم از فرصت بهتر استفاده کنیم و استادان بزرگواری که در خدمتشان هستیم، جناب آقای عرب کاشانی که از اساتید حوزه کاشان هستند و از کاشان تشریف آوردند و جناب آقای صفری که از محققان و پژوهشگران عرصه تاریخ هستند، دعوت میکنم تا بحث مطرحشده درباره محدوده علم پیشین امام حسین علیه السلام و حادثه عاشورا را به بحث بگذارند. بیش از این مزاحم نمیشوم. همه شما پیشینهای از این بحث از گذشتههای دور تا گذشتههای نزدیک در ذهنتان هست و بحثی که 45 سال پیش در فضای فکر دینی بهویژه جامعه ما و ایران بحثی داغ بود، با دو کتاب و درواقع گفتمان که مطرح بود: بحث شهید جاوید و شهید آگاه. فرصت نشد یا اساتید نخواستند که بحثهایشان را لو بدهند و از قبل هماهنگ بشود که شیوه بحث اساتید و روشی که میخواهند با آن به موضوع بپردازند چیست. در فرصت اولیه از 15-20 دقیقه که از بحث خارج نشویم، اساتید بحث اصلی خود را ارائه میدهند و سپس ناظر به همدیگر باز در فرصت کمتری بحث میکنند تا برسیم به پرسش و پاسخ شما عزیزان و بزرگوان. باز هم یک صلوات بفرستید.
اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد
استاد حسین عرب:
بسم الله الرحمن الرحیم، و به نستعین و الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی سیّدنا محمّد وآله طاهرین.
آنچه اعلام شده، مقداری موضوع مورد بحث را محدود کرده است؛ زیرا بحث علم امام در این برنامهای که اعلام شده است، بهطورقطع یک جنبه کبروی دارد و یک جنبه صغروی؛ یعنی بحث علم امام حسین علیه السلام در حادثه عاشورا زیرمجموعه کلی علم امام است و تا کبری قضیه روشن نشود، بحث از صغری در این حادثه معقول نیست. البته فکر میکنم در اثر سلسلهشبهاتی که در ذهنها بوده است که چگونه میشود امام علم داشته باشد و شهادت خودش و مسیر را طی کند و قیام بکند؟!
روشن شدن هویت فلسفی و کلی علم امام
باید عرض کنم مقداری در ذهنها هست که شاید این بحث مربوط به شهید جاوید و نظرات مرحوم آیتالله صالحی باشد، ولی در مرحله اول، بحث کلی است که ماهیت علم امام باید مشخص بشود. و باید تعیین بشود که بر پایه چه ملاکی میخواهیم وارد بحث بشویم؟ ماهیت بحث چیست؟ آیا بحث تاریخی است یا بحث معرفتی و فلسفی است؟ حداقل بنده فکر میکنم که هویت اولیه بحث علم امام، هویت معرفتی و فلسفی باید مبانی آن روشن بشود. پیرامون بحث علم امام مسائلی هست که باید حلاجی شوند و تکلیفشان روشن گردد.
فلسفی بودن بحث علم امام
بحث از علم امام خواهناخواه مسئلهای فلسفی است و مطالبی را دربرمیگیرد؛ اولاً: تعریف علم چیست؟ حقیقت علم چیست؟ آیا علم موجود مجرد است یا موجود مادی است؟ آیا روش علم آن به گونهای است که در منابع فلسفی و عرفانی است و به نحو تجلی یا تجافی است؟ اجمالاً آقایان مستحضر هستید که علم در جای خودش ثابتشده است. در کتابهای فلسفی -دستکم در اسفار و مانند آن- که تجافی نیست؛ مثل اینکه شما یک درهمی که در جبیتان هست، به فقیر بدهید. وقتی در جیب شما هست، در جیب فقیر نیست و وقتی به جیب فقیر رفت، دیگر در جیب شما نیست. آیا این تجافی است؟
تجلی: مثل اینکه شما وقتی سر کلاس مطلبی را به شاگرد خودتان میآموزید با توضیحات شما ذهن و نفس شاگرد آماده میشود تا مطلب را دریافت کند؛ اینگونه نیست که ذهن شما طوری بشود مثل آن درهم و دیناری که در جیب شماست و انتقال پیدا میکند. تقسیم به علم حضوری و حصولی و مباحث مربوط به نفس در دو جلد از کتاب الاسفار ملاصدرا در این قصه و در این مراتب نفس است.
کیفیت حصول علم به صورت کلی
چگونه علم حاصل میشود و بحثی که در اینجا فکر میکنم بیارتباط به حادثه عاشورا نیست که چگونه امام علم داشته است؟ برخی بهطور موقت انکار میکنند که شاید مطالب مرحوم آقای صالحی ناظر به این نکته باشد. البته عرض کردم نمیخواهم وارد مباحث آقای صالحی [T1] بشوم. وجوب علم و موانع علم و چه طور میشود که انسان علم داشته باشد یا نباشد؟
مبحث هستیشناسی از طریق برهان انّی و لمّی
به نظر میرسد باید بر اساس مدلهای هستیشناسی که اسمش را هستیشناسی از پایین یا برهان انّی یا هستیشناسی از بالا و برهان لمی بگذاریم، باید اینگونه وارد بحث شد. حال هر کسی نظر خودش را دارد. بنده در این باره یک تمهید مقدمهای بیان میکنم و دیدگاه اهل معرفت را در این مورد بازگو میکنم. البته نمیخواهیم تقلیدی باشیم، بلکه اینجا محل تحقیق و حضور فرهیختگان است و همه اهل فکر و مطالعه و اهل نظر هستند؛ ولی اگر بخواهیم از همین هستیشناسی از نوع برهان انّی صحبت کنیم، یک دیدگاه این است (اگر اجازه بدهید، بهطور صریح و سریع عبارتی را از ملاصدرا میخوانم: آخوند ملاصدرا در کتابهای فلسفی خودش و نیز در کتابهای تفسیری خودش این را نظر دارد و قائل است): این مسئله برهانی است که علم و حیات و آگاهی جزء لوازم وجود است.
تلازم هستی و حیات و علم
هرکجا هستی وجود داشته باشد، علم نیز وجود دارد؛ ولی همانطور که وجود مقول به تشکیک است، آگاهی و علم نیز مقول به تشکیک است. عبارتی است که شاید گزارشگونه باشد: «و اعلم ان اثبات الشعور والأدراک لجمیع مافی العناصر و الافلاک مما دلت علیه المباحث البرهانیه وشهدت به العلوم الذوقیه و ایدته المقامات الکشفیه کما اشرنا الیه وهو مذهب جمّ غفیر من الراسخین فی العلم والیقین ورأی طائفة عظیمة من المکاشفین منهم الشیخ العارف والمحقق المکاشف محیی الدین الاعرابی و اتباعه و تلامیذه» (تفسیر ملاصدرا ج 6 ص 148 چاپ بیدار).
این دیدگاه کلی است که هرکجا پای هستی در میان باشد، پای نوعی علم و آگاهی هست؛ ولی مقول به تشکیک است و مراتبی دارد. ایشان از آیات قرآن استفاده کرده است. ظاهر آیات قرآن نیز همین را نشان میدهد؛ آیاتی که درباره تسبیح موجودات است. جسارت نباشد که برخی نظر خود را بر این ظاهر تحمیل کردند. در جایی که برهان قطعی است، باید ظاهر را تاویل کنیم، ولی آنجایی که برهان قطعی نیست، تأویل و تفسیر برد بارد توجیهی ندارد. بله، مواردی داریم: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَة إِلى رَبِّها ناظِرَة»؛[1] این رؤیت با بصر ظاهری نیست. رؤیت توجه به رحمت خداست. قدرت خدا هست، ولی برخی از ما خیلی زود بحث تسبیح را تأویل میبریم. تسبیح موجود چیست؟ جسارت نباشد، بعضی از معاصران درباره «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»،[2] گفتند که دلالت عقلی بر خالق است. کجای این لغت است؟ چه شاهدی وجود دارد که بگوییم این آیه بر سازنده دلالت دارد؟ تسبیح موجودات این است؟ گاهی اوقات ما بازی علمی درمیآوریم؛ چون نتوانستیم به توجیه درستی برسیم که مسئله تسبیح موجودات چیست، دیگر فراموش کردیم که قرآن میفرماید: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ». اگر این دلالت عقلی باشد که بچه پنجساله هم میفهمد. این دستگاه سازنده تصادف صرف است؟ در جهان کسی که مقداری عقل داشته باشد میفهمد که صُدفه در جهان نیست. صُدفه و تصادف را هیچ عاقلی نمیپذیرد و نمیپسندد. قرآن میفرماید: شما نمیفهمید، آنگاه چیزی که بچه پنجساله هم میفهمد. «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»؛ دلالت عقلی یک موجود بر خالق و سازندهاش را همه می فهمند. پس مراد امر دیگری است که از فهم معمولی ما خارج است که قرآن می فرماید شما متوجه نمی شوید و درک نمی کنید.
ازجمله آیاتی که باید در آن دقت کرد که آیا نیاز به تاویل دارد و فورا باید روش روشن فکر مآبی را در پیش گیریم که تا آیه ای با برداشت اولیه ما ناسازگار است بگوییم نمادین است و رمزی در آن نهفته است و به سادگی از کنار آن رد شویم؟ این آیه شریفه در سوره مبارکه بقره است که میفرماید: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ»؛[3] قرآن با صراحت میفرماید: صخره از ترس خداوند فرومیریزد. اینجا چه کار کنیم؟ بگوییم که آیا نمادین و رمزی است؟ این حرفها، حرفهایی است که شاهدی ندارد. قرآن میفرماید: صخره به دلیل ترس از خدا فرومیریزد. همان چیزی که برای انسان گفته میشود «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء»؛[4] پس یک بحث اینگونه است که تمام موجودات یک مجموعه هوشمند است و بر این اساس، آیات طبق این دیدگاه تعریف میشود و باید توجه کرد که دیدگاه ملاصدرا و اهل معرفت اینگونه است.
ادراک و شعور اعضا و جوارح در شهادت
هرکجا پای هستی در میان باشد آنجا ادراک و شعور هست و ازجمله این نکته را بنده باید در مؤیدات این مقدمه اول عرض کنم: اعضا و جوارح انسان و زمین که فردا میخواهند شهادت بدهند، اگر غایباند و هیچ ادارکی ندارند، چگونه میخواهند شهادت بدهند؟ شما در مباحث فقهی میفرمایید که ادای شهادت مسبوق به تحمل شهادت است. اگر هیچگونه ادراکی وجود ندارد، چگونه زمین میخواهد شهادت بدهد که اینجا نماز خوانده شده است، اینجا عزادری شده، اینجا معصیت شده و... . مسئله شهادت اعضا که قرآن میفرماید: «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»؛[5] «حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُون»؛[6] که «وَقالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُون»؛[7] این بحث را داریم. یکی این دیدگاه است و باید دقت کرد که قرآن و برهان بر این مسئله دلالت دارد.
اختصاص نداشتن علوم بالا و ماورای طبیعی به امام علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه و آله
مقدمه دیگری که باید به عنوان مسئله قرآنی به آن توجه کرد، اتصال به عوالم بالا و اطلاعات ماوراء است که به امام علیه السلام و پیامبر صلی الله علیه وآله اختصاص ندارد. یکی از شبهههای مطرحشده در همین مسئله است که عرض کردم بحث اصلی ما نقد نظریات مرحوم آقای صالحی نیست، ولی عبارت ایشان که میگوید: اگر به گونهای تفسیر کنیم که امام علیه السلام علم و اطلاعات ماوراء دارد، این از قابل پیگیری بودن خارج میشود. این شبهه را در ادامه، بحث خواهیم کرد که آیا اینچنین است یا نه.
مبنای رسالت و هدف امام علیه السلام
باید به این نکته توجه کرد که آیا امام علیه السلام فقط رسالتش این است که انسان را در محدوده کوچکی نگه دارد یا نه. رسالت امام علیه السلام موضوع دیگری است و حالا به این بحث که ایشان هم اصرار دارد بر اینکه هدف امام علیه السلام شهادت و یا حکومت بوده است، نقد جدی دارم. امام معصوم علیه السلام و ازجمله امام حسین علیه السلام در این حرکت خاص، هدفش حکومت و شهادت نبوده، بلکه هدفش چیز بالاتری است و آن تعالی انسان است. هدفش انسانسازی است؛ ولی این نکته را توجه داشته باشیم که از آیات قرآن بهصراحت استفاده میشود که اتصال ماورا، اتصال به عالم بالا و در محدوده نبوت و امامت نیست. قرآن آیات زیادی دارد که انسان را متصل میکند و امکان اتصال را برای انسان بیان میکند. طبق سوره مبارکه تکاثر: «کلّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ»؛[8] این اختصاص به معصوم ندارد و جزو لوازم مقام عصمت نیست. «ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ»،[9] یا میبینم انسانهای گذشته، انسانهای بزرگ در اثر عبادت به جاهایی رسیدند که اطلاعات و علوم آنها منحصر در این علوم حسی نبوده است؛ ازجمله بهصراحت درباره مریم عذرا سلام الله علیها قرآن بهصراحت میفرماید: «إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبين»؛[10] و یا «فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا»؛[11] یا درباره حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام در آن لحظه خطر، خداوند میفرماید که ما به مادر او وحی کردیم: «وَأَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَلا تَخافي وَلا تَحْزَني إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلين»؛[12] در همان لحظه ما به او وحی کردیم که بچهات را شیر بده؛ هرگاه ترسیدی، او را در دریا بیفکن، خوفی و حزنی نداشته باش. ظاهر آیه این است که خداوند بهطورمستقیم به او الهام کرده است که ما او را به تو برمیگردانیم و او را جزو مرسلین قرار میدهیم. این مقدمه دوم هست که اتصال به عالم ماوراء اختصاص به مقام نبوت یا امامت ندارد.
مجری: با تشکر از استاد عرب، با توجه به مقدماتی که شما بیان کردید، دوستان ملاحظه فرمودند که رویکرد و شیوه شما، شیوه عقلی و معرفتی است و مقدماتی که طرح کردید تا به ذیالمقدمه برسید، فرصت واسعی میخواهد. علیالقاعده وقت اول شما که تمام شد، میخواهم خواهش کنم که حداقل فهرست و چکیدهای از بحثی که میخواهید مطرح بشود بیان بفرماید تا در تفسیر به آن برسیم.
جناب آقای دکتر صفری بحث اولیه خودشان را ارائه میدهند و بهگمانم ایشان رویکردشان رویکرد تاریخی است و باز جسارتاً عرض میکنم که محور بحث از دست ما نرود. بحث علم پیشین امام حسین علیه السلام درباره حادثه عاشوراست؛ یعنی کم و کیف اطلاع امام حسین علیه السلام بیان آن حضرت یا دیگر معصومان علیهم السلام و دیگران از این مسئله چگونه بود. حضرتعالی بحثهای عقلی با یک مقدماتی را وارد شدید. جناب آقای صفری بحث خود را ارائه بدهند تا به فرصت دوم برسیم.
جناب آقای صفری:
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین، والسلام والصلاة علی مولانا وسیّدنا ونبیّنا محمّد وآله طاهرین.
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمد.
عرض سلام و خیرمقدم دارم خدمت حضار گرامی و اساتید فاضل. تشکر میکنم از حضورشان در این جلسه و امید دارم که استفادهکننده از نظراتشان باشم. همچین تشکر ویژه از جناب دکتر قاضیزاده و دوستان و مؤسسه فهیم که بانی تشکیل چنین جلساتی هستند و حقیقتاً در رشد فضای علمی در قم در عرصههای مختلف بسیار مؤثر بوده است. از سرور گرامی جناب استاد عرب نیز تشکر خاص دارم. نکاتشان را فرمودند و تقریباً تا آخر مسئله را رفتم که ایشان با چه رویکردی میخواهند وارد مباحث بشوند و همچنین از برادر گرامی حاج آقای تقوی که مسئولیت اجرای این جلسه را بر عهده دارند.
مقدمه: نکاتی درباره موضوع بحث
تعارضهای بین کلام و تاریخ
حاج آقای عرب تدافعی بازی کردند که گل نخورند. حال ما نیز مقداری مقدماتی، تدافعی بازی کنیم. چند مقدمه ولی مرتبط به محل بحث را عرض میکنم. مقدمه اول اینکه هدف از شرکت بنده در این جلسات از روی دغدغه است. دغدغه از این جهت که رشتههایی تشکیل شده است با عنوان «تاریخ اهلبیت علیهم السلام» در سطح ارشد و دکتری و مباحث تاریخی پیشرفت کرده است و بهخصوص طلاب که در این رشتهها وارد میشوند، با شبهاتی برخورد میکنند که درصدد ایجاد تعارض بین کلام و تاریخ است و این طلاب دوست دارند در عین اینکه میخواهند تاریخ بخوانند، کلامشان هم در حد قطعیات حفظ شود. ازاینرو دست نیاز به سوی متکلمان، عرفا، فلاسفه و اینها دراز میکنند که یک توجیح عقلایی برای اینگونه تعارضها ارائه بدهند و باز اینجا هم از جناب آقای عرب و هم از سروان دیگران تقاضا میکنم که وارد این عرصه بشوند و این طلاب را از سرگردانی نجات بدهند.
نکته دوم اینکه بحثی که اکنون اسمش را مناظره گذاشتند، به معنای لغوی مناظره است؛ یعنی هر کسی نظر خودش را بیان بکند. حال نه جناب آقای عرب درصدد اسکات و اغنای بنده است و نه من درصدد اسکات و اغنای ایشان هستم. به قول یکی از دوستان، اینجا به مقام سواء رسیدیم: «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ»؛[13] حال دوستان باید قضاوت کنند و کمک کنند که بحث پیش برود.
نکته سوم: تحریر محل نزاع است که ما درباره چه بحث میکنیم، کجای علم داریم بحث میکنیم. آیا علم به علوم را بحث میکنیم، درباره علم به معارف اسلامی بحث میکنیم یا در مورد علم به حوادث گذشته یا آینده بحث میکنیم؟ به نظر بنده با نگاه تاریخی نکته بحث آخر این است که علم به حوادث آینده را بحث میکنیم. این امامی که در تاریخ دارد پیش میرود، آیا به حوادث آینده علم دارد یا نه؟ میداند چه اتفاقی میافتد یا نمیداند؟ میداند در کوفه چه خبر است یا نمیداند؟ میداند اکنون چه بر سر مسلم آمده است یا نمیداند؟
نکته بعدی اینکه ما از سروران انتظار داریم وقتی تئوریپردازی میکنند، به زیر پایشان نگاهی داشته باشند و ما مورچههای تاریخی را هم ببینند؛ یعنی تئوریشان به گونهای باشد که بتوانیم در تاریخ از این تئوری استفاده کنیم. اینکه بیایم کلی توضیح بدهم که تجافی چیست یا تجلی چیست و اینها چگونه با هم جمع میشوند، مقداری برای ما مشکل است. حال ممکن است من بفهمم، ولی نمیتوانم این را به یک طلبه تاریخی بفهمانم. به بیان دیگر، فرض کنید من آدمی هستم در قرن سوم و نه ملاصدرایی به وجود آمده نه ابنعربی که این اصطلاحات و لغات و این مباحث پیچیده را برای ما آورده باشند. میخواهم بفهمم که امام علیه السلام در حادثه عاشورا علم به نتیجه داشت یا نه. آیا از حوادث مطلع بود یا نبود؟ به یک گونهای بههرحال اینها را برای ما باز کنید که متوجه بشویم. حال در ادامه بحث خواهم گفت که روش بحث چگونه باشد.
نکته دیگر که من این را همینجا اعلام کنم اینکه بنده سخنگوی هیچکس نیستم؛ سخنگوی خودم هستم. اگر مرحوم آقای صالحی چیزی فرمودند، به بنده ربطی ندارد. من تبیین میکنم و اگر بناست که بحثی بشود، بر روی دیدگاه بنده بحث بشود.
بحث درباره ماهیت وجودی امام علیه السلام
حاجآقا عرب فرمودند که خوب است اول در مورد ماهیت علم بحث کنیم. من میگوییم بحث مقدمتری هم داریم، خوب است که اول درباره ماهیت امام علیه السلام بحث کنیم که اصلاً امام علیه السلام کیست؟ ماهیت امام علیه السلام چیست؟ آیا امام علیه السلام بشر است یا نیست؟ اگر بشر است، چه خصوصیاتی او را از بشر دیگر جدا میکند. در قرآن درباره امام علیه السلام و ماهیت امام علیه السلام چیزی نیامده است؛ اما در مورد بالاتر از امام علیه السلام که پیامبر صلی الله علیه و آله باشد مطلب داریم. «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَی إِلَیَّ»؛[14] یک بشری هستم که «یُوحَی إِلَیَّ» و چقدر کلمه بشر در قرآن آمده است و چقدر در قرآن به پیامبران در این جنبه بشریت سفارش شده است و ما را تحذیر دادند که مبادا انبیا را از جنبه بشریت بالاتر بیاوریم.
اگر امام علیه السلام بشر باشد، آیا در این دنیا زندگی کرده است یا نه؟ بههرحال ما امامی را میخواهیم بشناسیم که مثلاً از سال 3-61 در این دنیا بوده است. حال اگر امام علیه السلام خلقت نوری داشته، ممکن است ما بپذیریم، اما فعلاً ربطی به ما ندارد. اگر بعد از سال 61 زنده است، صدای ما و دعاهای ما را میشنود، قبول میکنیم؛ اما ربطی به تاریخ ندارد. دیگر این بشر، بشر تاریخی نیست. شما برای ما یک الگویی ارائه بدهید که قابل تطبیق به این دوره زندگانی بشری امام علیه السلام باشد. به بیان دیگر، ما نمیخواهیم الگویی ارائه بدهید که مثل مُثُل افلاطونی باشد.
چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد، آنچه در بالاستی
حالا در بالا یک صورتهایی است، مثل صورتهایی زیرین که ما به آنها دسترسی نداریم و نمیتوانیم صحت و سقم آن را بسنجیم. برای اینکه ما به نتیجهای برسیم، خواهش میکنم از جناب آقای تقوی که جناب آقای عرب را وادار کند که به مشترکات بپردازیم. کاری به نظر ابنعربی و ملاصدرا و نظرات خاص نداریم، بیاییم از قرآن و روایات و سیره بحث کنیم. چون درباره امام علیه السلام میخواهیم بحث کنیم که در قرآن درباره پیامبر صلی الله علیه واآله چه گفته شده؟ در سیره چه گفته شده؟ در روایات چه گفته شده است؟ من اعتراف میکنم که ممکن است اگر حاجآقای عرب در این زمینهها وارد بشود که من نفهمم. وقتی هم نمیفهمم، نمیتوانم نقد کنم. بههرحال، وقتی داریم بحث میکنیم، به گونهای باید باشد که طرفین متوجه بشوند. من سعی میکنم خیلی سطح پایین صحبت کنم که بهاصطلاح بتوانید به محل بحث چکش بزنید.
روش شناسایی و اثبات امام علیه السلام در تاریخ
اگر بپذیرید که بخشی از این امام علیه السلام در تاریخ بوده است، ممکن است همه فرمایشات حاجآقای عرب را بپذیریم و بهاصطلاح علم تجافی، تجلی و همه اینها را نقد نکنیم؛ اما نکته این است کسی که در تاریخ با آن سروکار داریم، چه امامی است و چگونه و با چه روشهایی میخواهیم این امام را بشناسیم؟ به بیان دیگر، تاریخ برای اثبات گزارشها به شواهد و قرائن نیاز دارد. یعنی شما هر چیزی را توانستید ثابت کنید، با شواهد و قرائن میپذیریم و هر چیزی را که بهاصطلاح از محدوده تاریخ بیرون باشد و تاریخ متوجه نشود، رد نمیکنیم، بلکه نمیپذیریم؛ اما نمیپذیریم به عنوان یک تاریخی الآن ممکن است بگویید که امام خلقت نوری داشته باشد. بله، داشته باشد، اما در حوزه بحث ما نیست و ما آن را رد نمیکنیم. حال بستگی به شما دارد که با چه روشی میخواهید اینها را ثابت کنید.
رویکردهای کلی درباره روش تاریخی شناخت امام علیه السلام
به نظر من روش مورد توافق قرآن و اهلبیت و سیره است که باید با این روش پیش برویم. بعد از آن به سراغ منابع میرویم. الآن اگر بخواهیم از روش تاریخی استفاده کنیم و از منابع تاریخی قبل از آن این تذکر را بدهم که ممکن است با دو رویکرد وارد بحث بشوم: یکی مورخ محض و دیگری مورخ طلبه. از ناحیه مورخ محض وارد بحث نمیشویم؛ زیرا مورخ محض امام علیه السلام را انسان ویژه نمیداند. ما امام علیه السلام را انسان ویژه میدانیم که برای هدایت آمده است و شخصیت و علم خاصی دارد که ممکن است داشته باشد و عصمت دارد و فعلش خطا ندارد. به این مورخ طلبه میگویند.
گونههای منبعشناسی در چگونگی شناخت امام علیه السلام
من از این دید وارد میشوم. در این مورد به یکی از اصولی که باید توجه کنیم، منبعشناسی است. ما با چه نوع منابعی الآن وارد بحث بشویم. منابع ما یکسری منابع کلامی، یکسری روایی و یکسری تاریخی هستند. منابع کلامی، راهبردهای ما را مشخص میکند که بهاصطلاح امام علیه السلام این خط قرمزها را دارد. با توجه به اینکه شما طلبه هستید، از این خط قرمزها نباید عبور کنید. ما اجمالاً میپذیریم که امام علیه السلام عصمت دارد، میپذیریم امام علیه السلام علم خاص دارد، نه علم مطلق. یک علم خاصی که باید این علم را تعریف کنیم. علم به معارف که این علم باید متناسب با وظیفه امام علیه السلام باشد؛ یعنی اگر وظیفه امام علیه السلام هدایت است، این علم هم باید متناسب با آن باشد. اما منابع روایی: منابع روایی برای اینکه بتوانند مطلب خودشان را ثابت کنند، باید از نقدهایی سندی و محتوایی سالم بیرون بیایند. بهفرض اگر ایشان تمسک کردن به روایات علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن باید وارد بحث بشویم و ببینم چه مقدار این روایات از بحثهای سندی و روایی بیرون می ایند. این هم بحث منبعشناسی.
ماهیت علم امام علیه السلام
اما به سراغ ماهیت علم میرویم. این علمی که ما در تاریخ میخواهیم بحث کنیم، چه علمی است؟ ممکن است علم دو نوع باشد؛ یکی علم مؤثر و دیگری علم غیرمؤثر. علمی که تأثیر دارد و تأثیرش را تاریخ نشان میدهد؛ مثلاً امام علیه السلام میداند اوضاع کوفه به چه صورت است و طبق این دانستن، تأثیری بر اعمال خودش مترتب میکند. همینجا نکته دیگری را تذکر بدهم که احتمالاً همه دوستان میدانند بین پیشبینی و پیشگویی فرق است؛ پیشبینی یعنی با توجه به مقتضیات احوال، نتیجهای را حدس بزنید که یقینی نیست، اما پیشگویی این است که از طریق خاص و از طریق ویژه حادثهای خاصی را قبل از اینکه واقع شود، خبر بدهید؛ مثل اینکه امام صادق علیه السلام به زید میفرماید: مبادا تو شخصی باشی که در کناسه -که یک محلی است- به دار آویخته میشوی! ببیند محل خاصی را گفته است، اینجا جزء پیشگویی قرار نمیگیرد و بحث ما در علم امام علیه السلام از چه نوعی است؟ از نوع پیشگویی است، نه پیشبینی که امام علیه السلام بخواهد از قرائن حدث بزند چه اتفاقی رخ خواهد داد و چه اتفاقی نمیافتد.
بررسی تاریخی شناخت امام علیه السلام
با این مقدمات میخواهم امام علیه السلام را در تاریخ بررسی کنم. حال چه مبانی کلامی میتواند کمک کند که این امام تاریخی به صورت قابل بیان برای طلاب تاریخی شناخته شود که هم بتوانند به صورت عقلایی امام علیه السلام را برای مخاطین خودشان معرفی کنند، هم بتوانند پاسخ شبهات را بدهند و هم بتوانند بدون دغدغه از منابع تاریخی استفاده کنند.
مجری: با تشکر از جناب استاد صفری
یک صلوات بفرستید.
اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد.
مجری: با تشکر از جناب آقای صفری. وقت دوم اساتید محترم شروع میشود؛ اما خواهش میکنم که استادان گرامی یادآوری کنند مبنی بر اینکه مناظره پشتصحنهای نداشت که ما با اساتید بنشینم و بگوییم موضع شما چیست؟ و ورود و خروجی به بحث و شیوه بحث را مشخص کنند. حال که موضوع آقایان و شیوه بحثشان برای شما حضار بزرگوار مشخص شد، جناب استاد عرب شیوه عقلانی – معرفتی دارد و مدافع علم امام حسین علیه السلام به حوادث عاشورا هستند و جناب استاد صفری موضوع تاریخی دارند و هنوز خیلی روشن بیان نکردند؛ اما خیلی روشن نمیخواهند بپذیرند که امام حسین علیه السلام به جزئیات حوادث عاشورا علم داشتند. خواهشم این است که در این فرصت دوم که هر یک از اساتید فقط یک ربع وقت دارند، بیست دقیقه زود تمام شد و یک ربع زودتر تمام میشود، لبّ مدعایشان را بیان کنند. دیگر مقدمات تمام شد، با ادلهشان فشرده مطالب را بیان کنند. حداقل نخست فهرستوار بگویند که مدعا این است، ادله این است و در صورت داشتن فرصت، بیشتر توضیح بدهند.
استاد عرب:
گستردگی مسئله علم امام علیه السلام
مسئله علم امام علیه السلام، همانطور که عرض کردم، جایش کجاست؟ ترتیب مباحث. نکتهای را به صورت گذرا عرض کنم. هر مطلبی را با هر مخاطبی میشود در میان گذاشت؟ فرض کنید میخواهید برای کسی که هنوز خدا را قبول ندارد، معاد یا وجوب نماز را اثبات کنید. بعضی از جوانها اینگونه به ما میگویند که چه دلیلی بر وجوب نماز است؟ شما این حرف را بزنید، خارجیها نمیپذیرند؛ چون اول باید خدا را بشناسند، بعد به خدا ایمان بیاورند و ببیند اصلاً چیزی به نام اسلام وجود دارد یا نه. من متوجه نشدم که چگونه علم گسترده امام علیه السلام را باید در مباحث تاریخی جستوجو کرد؟ آیا در صلاحیت تاریخ و مورخ است که درباره هویت علم امام علیه السلام بحث کند یا نه در هویت مباحث هستیشناسی است؟ بله، امام علیه السلام یک جنبه ظاهری دارد؛ یعنی رفتار امام علیه السلام، تصمیمات امام علیه السلام با قواعد عقلایی عرفی قابل توجیه است یا نه؟ این تصمیم که امام علیه السلام -مثلاً امام حسین علیه السلام- تصمیم گرفته است، با قواعد عقلایی سازگار است، توجیه بشود. بنده عرض میکنم حتی صرفنظر از مسئله علم غیب امام علیه السلام، میشود توجیه کرد. اگر فرصت باشد، در نوبت بعدی عرض میکنم. فقیهی در کاشان بود به نام حاجآقا حسین امامی -خدا رحمتش کند- ایشان میگفتند که امام حسین علیه السلام به قاعده تزاحم عمل کرده است. اگر فرصت شد، عرض میکنم که این توجیه حداقل برای بنده توجیه بسیار دلنشینی بود.
دلایل آگاه بودن امام علیه السلام به همه مسائل
اصلاً صرفنظر از علم غیب امام علیه السلام، جنبه خلقی این حرکت را چگونه باید توجیه کرد؟ چرا امام علیه السلام از مدینه خارج شد؟ اینها جنبههای بعدی آن است. فکر میکنم اگر این مسئله تحلیل شود، نظر جناب آقای صفری تا حدودی تأمین بشود؛ اما معنایش این نیست که مسئله علم غیب را انکار کنیم. ما صورتمسئله را پاک کنیم، به این دلیل که ممکن است برای مردم (در لابهلای صحبتهای آقای صفری اینگونه من فهمیدم) قابل هضم نباشد. اگر قابل هضم نباشد، معنایش این نیست که ما صورتمسئله و واقعیت علم امام علیه السلام را انکار کنیم و صورتمسئله را پاک کنیم. اینهمه مباحث در آیات قرآن دلالت تام و اتم دارد بر اینکه امام علیه السلام به همه چیز آگاه است یا روایات و ادعیه ما نیز بر این موضوع دلالت دارند. برخی میخواهند روایات را مخدوش کنند که آقای صفری هم بحثی دارند در اینجا که شاید بعضیها این در این روایات یک نقش و نمایی داشتند و خیلی قابل اعتماد نیست و باید دید آیا راه بررسی روایات همین است؟ پس اگر اینگونه باشد، باید علم رجال و درایه را کنار بگذاریم، براهین عقلی را نادیده بگیریم؛ به خاطر اینکه برای عدهای قابل هضم نیست. این نمیتواند دلیل باشد، ما صورتمسئله را پاک کنیم و بگوییم امام علیه السلام اصلاً علم نداشته است یا همانگونه که آن بزرگوار فرموده است، میخواست توجیه کند که حرکت امام حسین علیه السلام برای حکومت بوده است. شاید فهم بنده قاصر باشد و اینگونه فهمیدم که نتوانستند بین علم و امام علیه السلام به واقعیتها و مسئله حکومت جمع کنند. در اینجا تأمل دارم که هدف امام حسین علیه السلام تشکیل حکومت بوده است یا نه، نتوانست جمع کند در حالی که کاملا قابل جمع است. در جنبه کلامی قول سید رضی، شیخ مفید و بزرگان دیگر را که درباره علم امام علیه السلام تأملی داشتند، مطرح میکند و جنبه غالب به آنها میدهد. در هر صورت، باید جای بحث و هویت بحث مشخص بشود.
بنده هم معتقدم که این مسئله جنبه تکوینی دارد و در باب هستیشناسی مطرح میشود. از دیدگاه قرآن بالاخره اولین منبع ما قرآن است. مسئله سلطه امام علیه السلام بر عالم وجود و علم و آگاهی او به آنچه در هستی لباس هستی پوشیده است، از چه راهی استفاده میشود؟ از دیدگاه معرفتی کسی قبول کرد و یا نکرد. مخاطب ما چه کسی باشد، شاید از طریق ما طلاب دو دوتا چهارتا باشد.
دلایل برتری انسان کامل از فرشتگان
رتبه انسان کامل از فرشتگان برتر است؛ به خاطر اینکه او مسجود فرشتگان قرار گرفته است. دو نکته اساسی مسلّم است:
الف) از لحاظ بعد روحانی
یکی اینکه انسان به خاطر بعد روحی مسجود فرشتگان قرار گرفته است؛ زیرا صراحتاً خداوند به فرشتگان فرمود: «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ»[15] اسکلت بیروح ارزش مسجود فرشتگان واقع شدن را نداشته است. این صراحت و نص قرآن است در مقابل نص که نمیتوانیم اجتهاد کنیم. اجتهاد در محدوده ظواهر است.
ب) از لحاظ بعد علمی
نکته بعدی که جزو مسلمات است این است که به خاطر بعد علمی آن بوده است. داستان خلقت آدم همین است. مرحوم علامه در المیزان همین را مطرح کرده است که اصلاً چرا خداوند خلقت آدم را با فرشتگان در میان گذاشت؟ فلسفه در میان گذاشتن خلقت آدم با فرشتگان چیست؟ مسلم از باب مشورت نبوده است چون خداوند نیاز به مشورت ندارد. «وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فیها مَن یُفْسِدُ فیِهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء...»؛[16] خداوند میخواست به فرشتگان بفهماند انسان موجود زمینی است که میتواند مظهر کامل علم من باشد. شما با همه عظمتی که دارید، مظهر اسماء تقدیسی و تسبیحی من هستید. مظهر تمام اسماء من موجودی به نام انسان (بشر) است. در روی کره زمین فلسفه آن همین است.
در اینجا عرض کنیم که همان آقای محترمی که مکتب «در فرایند تکامل» را نوشته است، از قول استادش مرحوم آیتالله العظمی حاج آقا مرتضی حائری نکته نغزی را آورده است. استنباط ایشان است. استنباط یک فقیه و مفسر و عالم که زمین اگر یک لحظه از آن انسان کامل خالی باشد، اعتراض فرشتگان بر خدا وارد است. هر لحظه باید انسان کامل بر روی زمین باشد؛ چون همه غیر از آن مقام انسان کامل با عصمت مطلق با آن علم فراگیر که هیچ چیز جلوی او مخفی نیست، احتمال خطر است: «وَیَسْفِکُ الدِّمَاء» که جنبه منفی آن را فرشتگان دیدند، احتمال وجود دارد.
در هر صورت، این نکته مشخص است که مقام انسان کامل به این دلیل مسجود فرشتگان واقع شده است که بالاتر است. اگر مساوی هم بود، امر به سجده ترجیح بلامرجح می باشد؛ اگر پایینتر باشد که ترجیح مرجوح بر راجح باشد. پس مسلم است که مقام انسان کامل بر مقام فرشتگان رجحان دارد. اولین راه اینکه آیات متعددی داریم که فرشتگان، عالم به همه امور هستند. بهویژه درباره انسان، فرشتگان اصنافی دارند، خداوند وقتی فرشتگان را معرفی میکند، اینگونه معرفی میکند: فرشتگان قدرت، فرشتگان رحمت، فرشتگان حافظ، فرشتگانی که واسطه فیض علم هستند. همه این کمالات باید در انسان کامل جمع شده باشد تا این سجده توجیه داشته باشد؛ وگرنه معنی ندارد. اگر یک فرشته میان فرشتگان بالاتر از مقام انسان کامل باشد، سجده فیالجمله ترجیح مرجوح بر راجح باشد، اگر مساوی باشد ترجیح بلامرجح است و در این مسئله بحثی نیست.
آیات مربوط به آگاهی فرشتگان به سرنوشت انسان
خداوند در آیات زیادی -بهویژه درباره انسان و سرنوشت او- از آگاهی کامل فرشتگان نسبت به اعمال انسان خبر داده است؛ ازجمله آیات سوره مبارکه ق: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ * إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ * مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ * َلقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ»؛[17] با توجه به آگاهی فرشتگان (فرشته مخصوص) از مرگ و حیات انسان، چگونه میشود که انسان کاملی که بالاتر از قابضالارواح هست، او بداند لحظه فوت، چگونگی و کم و کیف فوت، اینکه کجا، کی و چگونه این انسان -چه مؤمن و چه کافر- از دنیا خواهد رفت، اما امامی که مسجود او واقع شده است، انسان کاملی که مسجود او واقع شده است، اطلاع نداشته باشد. بهخصوص از سرنوشت خودش اطلاع نداشته باشد. این ترجیح مرجوح بر راجح بوجود میآید.
پس این یک راه است و آیات زیادی داریم که فرشتگان مدبرات امر، فرشتگان دیگر سلطه هر کدام در محدوده کار خودشان همه آن کمالات را انسان کامل باید در خودش جمع کرده باشد تا این مسجودیت توجیه داشته باشد. آنها از سرنوشت انسان کاملا علم و آگاهی داشته باشند و انسان کامل که مسجود آنهاست این آگاهی را نداشته باشد. با مسجودیت او تناقض دارد.
راه دیگر آیات خاص است. آیات خاص مربوط به علم امام است؛ ازجمله آیه آخر سوره مبارکه رعد: «وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ»،[18] جنبه تاریخی علمالکتاب را که مسلم و محرز است دوستان -ازجمله آقای صفری- التفات دارند که مصداق دیگری در زمان نزول این آیه به صراحت روایات نمیتواند داشته باشد جز علی ابن ابی طالب علیه السلام همانگونه که مفسرین بزرگ تصریح کرده اند .
شما درباره آیهای که مربوط به آصف بن برخیا است، اگر مقایسه آیه به آیه و تفسیر آیه به آیه داشته باشید، نکتهای به دست میآورید که «قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريم»؛[19] آصف بن برخیا شاگرد سلیمان علی نبینا و آله و علیه السلام است. میخواهد شاگردش را برای بعد از خود انتخاب کند. در روایتی از امام هشتم علیه السلام دارد که چرا خودش این کار را نکرد و به شاگردش واگذار کرد؟ فرمود به خاطر اینکه جانشین خودش را معرفی کند، علم من الکتاب من تبعیضیه است. وقتی از امام صادق علیه السلام پرسیدند اگر بخواهیم آیه آخر سوره رعد و آیه سوره نمل را مقایسه کنیم، علم آصف با علم علی بن ابیطالب چقدر است؟ از باب تشبیه معقول به محسوس فرمود: مثل اینکه مگسی بالش را به دریا بزند، این مقدار است. علم من الکتابی که شاگرد سلیمان توانست کمتر از یک پلک زدن تخت بلقیس را در آن فاصله بسیار زیاد -نزدیک هشتاد فرسخ اگر من اشتباه نکنم- از یمن در فلسطین حاضر میکند. او این قدرت را دارد، علم من الکتاب است؛ ولی دومین شاهد بر رسالت پیامبر عظیمالشان صل الله علیه و آله و سلم کسی هست که همه علم کتاب نزد اوست. این را اشاره کردند جناب آقای صفری که از پیش میخواهد تعیین کند که وظیفه علم امام علیه السلام آنجایی است که وظیفه دارد مردم را هدایت کند. این آیهای که برای آصف بن برخیاست، چه ربطی به شریعت دارد؟ اصلاً علمی که نزد او بوده است، علم شریعت نبوده است. بله، بهطورحتم او ملتزم به یک دینی بوده است، ولی «علم من الکتاب»، کتاب هم در اینجا بالاخره اگر از باب اصول بخواهم استفاده کنم، مفرد مُحلی به «الف» و «لام» مفادش عموم است. حالا بعضی با تمسک به مقدمات حکمت و بعضیها بدون مقدمات حکمت میگویند افاده عموم میکند.
آگاهی امام علیه السلام به همه امور پنهان بر اساس آیات
آیاتی که داریم «وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِی السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ»[20] هیچ امر پنهانی نه در زمین و نه در آسمان نیست، مگر اینکه در کتاب مبین می باشد. آنجا اطلاق دارد تمام اطلاقاتی که در قرآن تحت لفظ و واژه «کتاب» آمده است، زیرمجموعه «عنده علم الکتاب» قرار میگیرد و نمیتواند تخصیص بدهد؛ زیرا تخصیص شاهد میخواهد. خداوند در این آیه هفتاد سوره مبارکه نمل میفرماید که هیچ امر پنهانی در زمین و آسمان نیست، مگر اینکه در کتاب مبین هست. پس طبق مقایسه آیات و نتیجه این آیات، امام علیه السلام همه اموری را که در نظر افراد عادی پنهان است، میداند. یا آیه 59 سوره مبارکه انعام است «و لا رطب وَلا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ».[21]
منظور از کتاب الابرار
آیاتی که در سوره مطففین است. «کلّاً آن کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ و وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ کِتَابٌ مَّرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُون»؛[22]. ابرار دستهای از انسانها هستند، انسانهای خوب، انسانهای نیک. ابرار کتاب آنها در علیین هست. نمیدانی علیین چیست؟ کتابی است که شاهد آن مقربون هستند. حال اگر مقربون فرشتگان باشند، یعنی علی بن ابیطالب و فرزندان آن جزو مقربان نیستند؟ به عنوان قدر متیقن هم که باشد ائمه اطهار علیهم السلام مصداق اتم و اکمل مقربون هستند که شاهد کتاب ابرار اند. کتاب ابرار یعنی کتاب اعمال و سرنوشت آنان. چگونه ممکن است از کتاب اعمال و سرنوشت دیگران خبر داشته باشند اما از سرنوشت خویش بی خبر باشند.
این یک راه هست. پس یک بحث، بحث فرشتگان است، بحث دیگر آیات خاص است؛ ازجمله آیه دوازده سوره مبارکه یس: «وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبين»؛[23] بنده عرض کردم الفاظ مخصوصاً در این مباحث برای روح معانی وضع میشود؛ مثل لفظ میزان و " والسماء رفعها و وضع المیزان" شما میزان را ببینید. مرحوم فیض کاشانی در مقدمه چهارم از تفسیر صافی و استاد و پدرخانمش ملاصدرا در کتابهای دیگر و یکی از دوستان عزیزی که در مجلس هم حاضر هستند کتاب خوبی درباره روح معانی نوشتهاند. امام راحل عظیمالشان در مصباح الهدایه فرموده: مفتاح مفاتیح فهم المعانی القرآنیه همین است که درست بفهمیم الفاظ برای روح معانی وضع شده اند. بعضی که البته مقامشان در جای خود شامخ و عالی است در این مباحث بین مصداق و مفهوم خلط کرده اند. مثلا تا به لفظ میزان میرسند فورا بر مصداق خاص میزان حمل میکنند. در حالیکه مفهوم میزان کلی است یعنی وسیله سنجش. همانگونه که در بعضی از آیات دیگر مثل «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»؛[24] فوراً می گویند «ای منور السموات و الارض». امام عظیمالشأن فرمود: این هیچ ربطی به قرآن ندارد. بنابراین، «عنده عند الکتاب» تمام اصطلاحات کتاب را شامل میشود؛ در خود بیانات ائمه اطهار علیهم السلام و در نهجالبلاغه شریف نصوصی هست که کاملا دلالت بر گستردگی علم امام علیه السلام نسبت به گذشته و حال و آینده دارد.ما اگر بخواهیم محدود کنیم، این هم اجتهاد در مقابل نص است.
مجری: با تشکر از جناب استاد عرب. کمی تعجب کردم چرا اساتید مدعایشان را صریح بیان نمیکنند که ما استفاده کنیم. با این حال، میشود فهمید که آقای عرب با توجه به مباحثه مناظرهای (مناظرهای بگوییم، نه مباحثهای) که در گروه تلگرامی فهیم صورت گرفته است، کمی مسبوق به آن مباحثه، مباحث ادغامی طرح کنید. فرض کنید که مخاطبین آن بحث را ندیدند. پس حضرتعالی مدعایتان این است که امام حسین علیه السلام با توجه با آن مقدمات و آن مبانی معرفتی، اضافه بر معارف دین و علم به حلال و حرام، علم به حوادث و وقایع نیز علم داشتند؛ ازجمله حوادث ریز عاشورا و آنچه که در کربلا روی داد. حال خواهش میکنم که جناب استاد صفری باز به گونهای عرض ما را گوش بدهند. البته ایشان با توجه به اینکه فرصت دوم جناب استاد عرب 20 دقیقه شد، با وقت قبلی که مانده بود، 22 دقیقه وقت دارد. انشاءالله خدا به حضار صبر بدهد؛ چه حضار حاضر و چه حضار دور. اشاره به ادله روشن و سریع بیان فرماید.
استاد صفری:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. من شیطان رجیم را لعن میکنم و وارد بحث خودم میشود و هر کاری میخواهد بشود.
فرضیات ممکن درباره علم امام علیه السلام به آینده
خیلی شفاف مدعیات خودم را از ناحیه یک طلبه مورخ عرض میکنم. ما قائل هستیم که امام علیه السلام انسان ویژهای است و علم ویژهای دارد؛ ولی در خصوص علم ایشان به حوادث آینده، دو فرضیه ممکن است وجود داشته باشد؛ یکی سالبه کلیه، یعنی امام علیه السلام هیچ علمی ندارد و یکی هم موجبه جزئیه. مورخان محض سالبه کلیه را در پیش میگیرند و میگویند امام علیه السلام مثل بشر و انسانهای دیگر چیزی از آینده نمیدانند و اگر هم چیزی میداند، از طریق پیشبینی است، نه پیشگویی؛ اما ما میگوییم که نه، ممکن است امام علیه السلام به حوادث آینده به صورت موجبه جزئیه آگاهی داشته باشد.
ظاهراً حاجآقای عرب معتقد به موجبه کلیه است. فرض سومی که ما قبول نداریم، علم «ما کان و ما یکون و ما هو کائن» نسبت به حوادث آینده است. بنابراین، اولین نکته اینکه ما قائل به موجبه جزئیه هستیم. موجبه جزئیه ممکن است یک فرق باشد، دو فرق باشد و یک میلیارد فرق باشد؛ اما اگر قائل به موجبه کلیه شدیم، با یک مورد نقض این موجب کلیه فرومیریزد. کافی است بگوییم که امام علیه السلام اینجا، اینجا و اینجا علم ندارد. این موجبه کلیه فرومیریزد. من الآن درباره این مطلب بحث نمیکنم و وارد مباحث دیگری میشوم.
دیدگاه و نگرش نسبت به ائمه علیهم السلام
ما درباره ائمه دو نوع برخورد در منابعمان داریم؛ یک اینکه ائمه علیهم السلام سیاسی بودند و در رأس بودند؛ مثل امام علی علیه السلام و امام حسن علیه السلام که اینها وجود تاریخیشان بارزتر بوده است. روایات و گزارشهای تاریخی در این قسمت تاریخیتر است؛ یعنی مشخص میکند امام علیه السلام مثل شخصیت دیگری مشی میکند، جنگ میکند، تاکتیکهای جنگی طبق علوم آن زمان به کار میبرد، گاهی پیروز میشود، گاهی شکست میخورد. و یکی اینکه مثل بشر دیگر و امامهایی بودند که بهاصطلاح خود را از صحنه اجتماع کنار زده بودند. برای اینها مطالب رمزآلود فراوان است. من سؤالی از جناب آقای عرب و سروران دیگر دارم: آیا میخواهیم امامان علیهم السلام همانطور رمزآلود بمانند یا اینکه میخواهیم درکشان کنیم و میخواهیم از آنها الگو بگیریم؟ اگر میخواهیم رمزآلود بمانند، میتوانیم با یکسری اصطلاحات و برهانها و براهینی که این مغز میکشد، اینها را مطرح کنیم. اما اگر میخواهیم اینها را در تاریخ جای بدهیم، باید مطالبی بگوییم که قابل هضم باشد و بشود اینها را لابهلای تاریخ بگنجانیم. با این خصوصیاتی که داریم، معتقدم امام علیه السلام عالم به «ما کان و ما یکون و ما هو کائن» نمیتوانیم در تاریخ بگنجانیم و اثری از این امام در تاریخ نمیتوانیم ببینم. آیا تاریخ حق اظهارنظر دارد؟ تاریخ در کلیات حق اظهارنظر ندارد، اما در این موارد میخواهد بفهمد. لااقل شبهه دارد، این شبهه را برایش حل کنید، به گونهای که بفهمد -به قول دیگر- شما یک کم از آن مقام بالا تنزل بفرمایید در حق ما. فرض کنید که شما پیامبرید: «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِم»؛[25] بههرحال باید این امامی را که در تاریخ بوده است، بفهمیم.
اما جناب استاد به سراغ اصطلاحاتی مثل انسان کامل رفتند. این اصطلاحات مثل انسان کامل و ویژگیهای آن مستحدث به وسیله صوفیه ابداع شده است و بعد رواج پیدا کرده است و وارد عرفان و فلسفه ما شده است و مباحثی درباره آن اتفاق افتاده است. حال ویژگیهای آن چیست؟ آیا باید عالم به «ما کان و ما یکون و ما هو کائن» باشد؟ این را دیگر از مبانی خودمان نمیتوانیم ثابت کنیم.
مراجعه به نص قرآن برای شناخت امام علیه السلام
به سراغ قرآن میرویم. ببینید روششناسی بحث در هنگام مراجعه به قرآن این است که ما به نص قرآن مراجعه کنیم. ما الآن باید با نص خود قرآن در تماس باشیم، نه اینکه با کمک روایات یا با مبانی فلسفی و عرفانی و با مقدمات طولانی و چند مقدمه بخواهیم به نتیجه برسیم. من سؤال میکنم اگر ما به قرآن مراجعه کنیم، اولاً: فضای عمومی قرآن علم غیبی یا بدون علم غیبی است؛ ثانیاً: قرآن چه آیاتی دال بر علم غیب دارد؟ من با خواندن آیات به شما میخواهم عرض کنم که فضای قرآن نهتنها غیرعلم غیبی است، بلکه ضد علم غیبی است؛ یعنی قرآن میخواهد بفهماند که بشر در این عرصه حق ندارد به خدا نزدیک بشود. این تصوری که از امام علیه السلام میکنیم، عالم به ما کان و ما یکون و ما هو کائن دارد به خدا تنه میزند و دارد کمکم به خدا نزدیک میشود، کمکم میخواهد جای خدا بنشنید که قرآن نسبت به این حساس است. ما چند مورد داریم، چند آیه داریم که تأکید میکند بر انحصار غیب نزد خداوند: «وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛[26] بدون هیچ استثنایی عاری از تخصیص فضا، فضای به اصطلاح ضد علم غیب است یا اینکه آیاتی داریم که مشخصاً به پیامبران میفرماید: تو اینها را نمیدانستی، ما به تو گفتیم: «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ»؛[27] یعنی قبل از اینکه ما بگوییم، تو نمیدانستی. «ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ»؛[28] یا اینکه گاهی به خود پیامبر صلی الله علیه و آله گفته که همه ما اعتقاد داریم پیامبر صلی الله علیه و آله از امام علیه السلام بالاتر است. این نکته را من اینجا عرض کنم که ما در مورد علم امام علیه السلام چیزی در قرآن نداریم. در صریح قرآن چیزی درباره علم امام علیه السلام نداریم. همهاش را با مقایسه با پیامبر صلی الله علیه و آله و روایات میخواهیم ثابت کنیم. همین روایاتی که فرمودند درباره آصف بن برخیا و روایات دیگر. اگر وارد بحث روایات بشویم، روششناسی خاص خودش را میطلبد. ایشان فرمود که ما به رجال درایه نیاز نداریم. همینجا نیازها داریم و آنجاها است که بحث میکنیم چگونه این روایات میتواند دلالت بکند یا نمیتواند دلالت کند.
خداوند صریح به پیامبر میفرماید: «وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْت...»؛[29] یک قیاس استثنایی اگر من غیب میدانستم... این نفی کلی، نفی مقدر است. «وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْب»؛[30] و...
شما بفرماید که ما با اینهمه آیات چه کار کنیم؟ نمیدانم که حاج آقای عرب چه میخواهند بفرمایند، اما علمای دیگر میفرمایند: ما یک آیه داریم در قرآن و «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِر عَلى غَيْبِهِ أَحَداً»؛[31] این یک آیه است. نسبت این آیه به آنهمه آیه چیست؟ آیا قدرت دارد نفی کلی آنها را اثبات کلی کند یا اجمالاً به صورت موجب جزئیه میخواهد بگوید که ما علم غیبمان را ممکن است به بعضی بدهیم؟ این قضیه، قضیه مهمله است؛ مهمله در مقام موجبه جزئیه. بعضی از علم غیب خودمان را به کسانی خواهیم داد. رسول باشد (اینجا باز هم امام نیست) یا کسانی دیگری که اینجا نفرمودند.
بنابراین، اگر ما باشیم و قرآن، فضای قرآن فضای ضد علم غیبی است، نه غیرعلم غیبی. مطالبی که درباره فرشتگان فرمودند مگر ما قائل هستیم که فرشتگان عالم به ما کان و ما یکون و ما هو کائن هستند که بخواهیم از قیاس اولویت استفاده کنیم و بگوییم نه، امام هم باید عالم به ما کان و ما یکون وما هو کائن باشیم.
مراجعه به روایت جهت شناخت امام علیه السلام
وارد روایات میشویم. در میان آموزههایی که ما قبول داریم، هیچ آموزه ضد دینی، ضد قرآنی، ضد اسلامی و ضد روایاتی مثل این آموزههای علم مطلق ندیدم.
این درباره فضای قرآن. اما فضای روایات: فضای روایات آنچه که درباره ثابت علم مطلق است، دو روایت در کافی است روایات دیگر در بصائر است. چه روایاتی میتواند علم مطلق را ثابت کند؟ روایتی که میگوید علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن دارد. آیا روایتی که میگوید امام علیه السلام علم فراوانی دارد میتواند ثابت کند؟ نه، این همان موجب جزئیه ماست. روایاتی که میگوید کتب انبیا نزد ماست، اینها هم در فضای موجبه جزئیه است. فقط روایاتی که میگوید علم ما کان علم ما یکون و علم ما هو کائن. ما دو روایت داریم که در این روایاتی که میدرخشد و خیلی پهلوان است عبدالله بن قاسم بن بطل است. اینجا قطعاً اگر وارد روایات شدیم، باید روششناسی روایات را به کار ببریم. این آقا غالی است یا حداقل متهم به غلو است. من درباره روایات و بررسی رجالی، به شیوه سنتی معتقد نیستم؛ بلکه میگویم اسناد را از شیوه سنتی بررسی و جریانشناسی بکنید. ببیند کدام جریان، جریان غلات است؟ جریان مقصره از روایات را با این ببینید.
روایات دیگری هم داریم که باز در سندش ابراهیم بن اسحاق احمر متهم به غلو است؛ یعنی روایات علم ما یکون، ما کان و ما هو کائن غیر از طریق غلات در کافی نقل نشده است. جالب اینکه از نظر محتوایی در برخی از این روایات تناقض درونی وجود دارد. در یکی از این روایات میگوید: ما نزد امام صادق علیه السلام بودیم و امام علیه السلام سؤال کردند: «عَلَيْنَا عَيْن؟»،[32] آیا اینجا جاسوسی هست؟ اصحاب رفتند جستوجو کردند و به امام علیه السلام خبر دادند که جاسوسی در اینجا وجود ندارد. امام علیه السلام فرمودند: حال که مطمئن شدید اینجا جاسوس وجود ندارد، پس بدانید ما علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن داریم که خود این روایت خودش را نقض میکند. پس چرا امام علیه السلام اول نمیداند که ما هیچ جاسوسی اینجا نداریم و علم به ما کان و ما یکون ما هو کائن داریم.
روایتی از محمد بن سنان نقل شده که جای بحث دارد. در این روایت آیه قرآن اشتباه خوانده میشود، درحالیکه امام علیه السلام منزه است از اینکه آیه قرآن را اشتباه بخواند. آیه قرآن را میخواند: «فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْء»؛[33] هیچکدام از تصریحکنندگان این آیه را از 1400 سال پیش تصحیح نکردند. «فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْء»؛ این آیهای که در جلد اول قرآن وجود ندارد. «تبیان لکل شیء لنزل علیک الکتاب»، «تبیان لکل شیء»، «فیه تبیان کل شیء» در آیات وجود ندارد.
اگر بخواهیم به روایات استناد کنیم، باید این نکات را در نظر بگیریم. علاوه بر این، ما روایتی داریم که بهصراحت مخالف این آموزه است؛ مانند روایتی که در عظمت شب جمعه میفرماید: شب جمعه برای ما یک شبی است. بعد میفرماید که در شب جمعه علم ما افزوده میشود و اگر شب جمعه وجود نداشت، آنچه نزد ماست، تمام میشد. پس یعنی از این شب جمعه تا شب جمعه آینده یک مقدار شارژ هست، شب جمعه آینده شارژ رو به اتمام میرود. دوباره شب جمعه شارژ میشود. علم امام به هر واسطه، به واسطه اینکه در آسمان برده میشود، با روح در تماس است. بههرحال به گونهای این علم اضافه میشود. پس امام در لحظهای که امام است تا آن شب جمعه نیامده است، علم به «ما کان و ما یکون و ما هوکائن» ندارد. یا روایاتی که میفرماید: «يُبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ فَنَعْلَمُ وَ يُقْبَضُ عَنَّا فَلَا نَعْلَمُ»؛[34] علم قبض و بسط دارد و گاهی بسط پیدا میکند ما میدانیم و گاهی قبض پیدا میکند و ما نمیدانیم یا روایاتی که میفرمایند: در شب جمعه یا شبهای جمعه دیگری اعمال بر امام عرضه میشود. اعمال بر امام عرضه میشود یعنی چه؟ یعنی میآیند این اعمال را میخوانند و قبلاً نمیدانستند و میخواندند وقت نزدیک اتمام است.
آگاهی امام علیه السلام به مسائل سازگار به اذن خداوند
دو نکته را تذکر بدهم: نکته اول اینکه همه این چیزی که ما معتقد هستیم، هم موافق قرآن است و موجبه جزئیه دارد، هم موافق روایات است و هم با تاریخ میتواند سازگار باشد و مبنایی که از روایات میگیریم مبنای اشائی است. «إِذَا شَاؤُوا أَنْ يَعْلَمُوا»؛[35] اگر بخواهند تعلیم داده میشوند؛ یعنی اگر باز بخواهند، نیاز به خداوند دارند. خداوند باید اجازه بدهد و تعلیمشان بدهد. «إِذَا شَاؤُوا» خیلی مؤونه و هزینه میبرد. اینطور نیست که امام دمبهدم بخواهد بداند. تازه اگر بخواهد بداند باید عرضه بشود به خدا و خدا بداند که صلاح است یا نه، آنگاه «عُلموا». بههرحال اینجا باید ببینم که امام چه وقت میخواهد و چه موردها و چه موضوعاتی را میخواهد. برای مثال آیا امام میخواهد بداند که الآن اینجا نشسته است مثلاً هزار سال دیگر سرخپوستهای آمریکا چه میخواهند بکنند. علم مطلق اینگونه است؟ چینچانکچو در هزار سال آینده در چین چه کار میکند؟ نه، این جزئیات را امام نمیخواهد بداند و اصلاً در شأن امام نیست که این جزئیات را بداند. باز تأکید میکنم که امام چیزی را میخواهد بداند که متناسب با وظیفه خودش باشد. امام میخواهد به چیزی که در راستای هدایت مردم است آگاهی بیابد و معارف اینها را بداند. حتی در موارد علوم طبیعی و تجربی و اینها یک بار دیگر باید بحث کنیم که در چه محدودهای امام میخواهد بداند. آیا میخواهد اتم را در این مقداری که الآن ما میخواهیم بحث کنیم، بداند یا نه؟ حتی بعضی فرمودهاند که امام علی علیه السلام که میفرماید: من به طرق سماء اعلم هستم از طرق ارض، منظور این نیست که من الآن میدانم که چند کهکشان هست و در کهکشان راه شیری چه اتفاقی میافتد. طرق سماء و سماء به اصطلاح روایات ما یعنی دین، یعنی خداوند، یعنی احکام خداوند. من احکام دینی، معارف دینی را خوب میدانم.
نکته آخر: وقتی جناب آقای تقوی موضوع را اعلام کردند و عاشورا در این موضوع بود، تصورم این بود که عاشورا یک کلمه تاریخی است و در تاریخ ظاهراً اتفاق افتاده است و ما هم باید تاریخی بحث کنیم. نمیشود که همه بیایند در این موضوع بحث کنند غیر از ما تاریخیها؛ بههرحال ما حقی داریم و یک چیزی باید بفهمیم، میخواهیم امام خودمان را بررسی کنیم.
در واقعه عاشورا در مواقع مختلف مسائلی هست که نمیگویم من قبول دارم یا ندارم، ولی منابع تاریخی اینگونه میگویند: برای مثال امام حسین علیه السلام مسلم را به کوفه میفرستد، مسلم پنجم شوال وارد کوفه میشود، ابنزیاد حدوداً پانزدهم ذیالقعده وارد کوفه میشود و بعد تعارضات شروع میشود و جنگ تقریباً مغلوبه میشود و سرانجام به شهادت حضرت مسلم میانجامد. امام در ظاهر نشان نمیدهد که اطلاع دارد. حال اگر در جای دیگری ثابت کنید که امام اطلاع دارد، ما نفی نمیکنیم؛ ولی در تاریخ نمیبینم و طبق اطلاعات عادی که دارد، همان روزی که مسلم شهید میشود یا به فاصله یک روز و بین ایندو، امام به سوی کوفه حرکت میکند. امام هشتم ذیالحجه میآید، درحالیکه مسلم شهید شده است و حالا مسلم یا هشتم یا نهم ذیالحجه شهید میشود. حدود نُه روز در منزل حاجز - یعنی حدود هفدهم ذیالحجه- امام تازه نامه مینویسد به کوفیان که ای مردم کوفه! به ما خبر رسید که شما برای نصرت و یاری ما اجتماع کردید. حالا عبیدالله مسلط شده است و امام این را مینویسد که من دارم به سوی شما میآیم، آماده باشید. دیگر همه جریانها تمام شده است. یا بگویید که ما تاریخ را قبول نداریم؛ زیرا اینها را طبری و چنین کسانی گفتند یا بههرحال توجیهی برای ما بیاورید که بتوانیم اینها را بفهمیم. چه اشکالی دارد بگوید امام این را نمیدانست؛ همانگونه که سیدمرتضی، شیخ مفید و شیخ طوسی قبل از اینکه فلسفه و تصوف و عرفان به وجود بیاید و در میان شیعه نفوذ پیدا کند، اینها را فرمودند.
ببینید هم با قرآن، هم با روایات و هم با سیره سازگار است؛ چون بحث، بحث عاشورا بود. من متمرکز شدم بر روی عاشورا، وگرنه در مورد امامهای دیگر هم ما موارد فراوانی داریم. پس درنتیجه ما ابایی نداریم از اینکه بپذیریم امام علم «ما کان و ما یکون و ما هو کائن» دارد. بپذیریم به عنوان کسی که بهاصطلاح میخواهد با این روایات سروکار داشته باشد؛ اما اگر بخواهیم به عنوان کسی که طلبه است و تاریخی است، اینها را ما نمیتوانیم در تاریخ جا بدهیم؛ بااینحال اینها را رد نمیکنیم؛ میگذاریم به عهده شما و خواهش میکنیم که شما هم یک نظام منسجم درست کنید که هم قابل ارائه برای خودتان باشد و هم ما بتوانیم از این نظام استفاده کنیم. الآن مطالعات تاریخ اهلبیتی در حد زمان مرحوم صالحی نجفآبادی نیست، الآن پیشرفت کرده است و روشهای جدید آمده است، با غربیها آشنا شدند با مطالعات اهل سنت و با وهابیها آشنا شدند، دغدغه دارند و در مقام پاسخگویی به شبهات هستند. باز سخن اول خودم را تکرار میکنم که ما دست استمداد به سوی متکلمان، فلاسفه و عرفا دراز میکنیم. فقط خواهش کوچکی از آن بزرگواران داریم که هم به تاریخ مراجعه کنند و هم تاریخ بخوانند که بهاصطلاح بتوانند نظام منسجم تاریخی ارائه بدهند. والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته.
مجری: با تشکر از جناب استاد صفری و تشکر از صبر و حوصله شما عزیزان. میخواهیم وارد بخش پایانی بشویم. با مشارکت شما، نخست چند سؤال را میشنویم، سپس استادان علیالقاعده ناظر به بحث همدیگر، نکاتی دارند و اساتید هم ناظر به بحث همدیگر مطالب را بفرمایند، هم سؤالات حضار باشد. برای اینکه تنوعی پیش بیاید، جناب استاد صفری به عنوان شنونده، من دیشب نسخه اصول کافی را خودم میدیدم، این آیه را در پاورقی اصلاح کردند؛ البته این بحث روایی را باز به عنوان یک شنونده و حاضر در جلسه، یعنی خود پرداختن به علم امام از منظر روایات، واقعاً یک بخش مجزا میخواهد. نمیدانم این بابی که آقای صفری اشاره کردند، بیش از دو روایت دارد یا ابواب دیگری دارد یا نه، اما محدث بودن ائمه و همان بودن ائمه بحث میخواهد که شما استادان باید بحث کنید. حال خواهشم این است چند پرسش را شما حضار مطرح بفرمایید تا استادان به پرسشهای شما پاسخ بدهند و بعد به بحثهای داغ خودشان بپردازیم که نمیدانم چرا آخرش داغ است، ولی اولش داغ نیست.
پرسش و پاسخ
سؤال: سلام و عرض خیرمقدم به میهمان عزیزی که تازه در جلسه هستند. استفاده کردیم از محضر دو استاد بزرگوار -استاد عرب و استاد صفری. این دو نکته را از جناب آقای دکتر عرب سؤال داشتم. یکی درباره بحث مسجود ملائکه بودن انسان و حدیثی که در این زمینه از امام صادق علیه السلام داریم که فرمود: به سمت انسان سجده کند، نه اینکه انسان را بپرستد؛ بلکه به سمت انسان سجده کند و خدا را بپرستد. اینکه شما درباره بحث راجح و مرجوح و ساجد و مسجود فرمودید، این مباحث الان هست. اگر پیغمبر خدا روی به سمت کعبه سجده میکند، آیا کعبه از پیغمبر ارجح است؟ این را باید طبق فرمایش حضرتعالی بپذیریم؟
نکته دیگر اینکه درباره بحث علم غیب، بعضی از جاها آمده که علم غیب نهتنها فضیلت نیست، بلکه اسباب مذمت است؛ برای مثال شبی که حضرت علی در لیلةالمبیت در بستر رسول خدا میخوابند، آیا میدانستند که هیچ اتفاقی برای آنها نمیافتد؟ اگر این را میدانستند، این فضیلتی نیست ما هم میگوییم حاضریم، اما خود آن حضرت میفرماید که آن شب را به جای رسول خدا خوابیدم، درحالیکه نمیدانستم چه اتفاقی برایم میافتد. اگر نمیدانست چه اتفاقی میافتد، فضیلت به شمار میآید. بعضی از جاها داریم که علم غیب نهتنها اسباب فضیلت نیست، بلکه باعث مذمت میشود.
یک صلوات عنایت بفرمایید.
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.
جناب آقای علیزاده: درباره مسجود بودن، جناب حاجآقای عرب، میتوانید از خود قرآن ثابت کنید که علاوه بر حضرت آدم، سایر پیغمبران و بهویژه ائمه هم مسجود هستند. ممکن است درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بفرمایید که به طریق اولویت به قیاس اولویت چون بالاتر از حضرت آدم بودند، همانطور که حضرت آدم مسجود است، پیامبر نیز مسجود است؛ اما درباره امیرمؤمنان مسجود بودن را از قرآن میتوانید ثابت کنید؟ درباره موضوع زیاد بحث نشده است؛ چون درباره عاشورا بود، باید بحث مصداقی صورت میگرفت. فکر میکنم حاجآقای عرب در مقدمهای که فرمودند و به موضوعی اشاره کردند که درواقع این موضوع راه پیشداورانه گوینده را نسبت به حادثه عاشورا مطرح کرد و آن هم اینکه حادثه عاشورا را یک قیام معرفی کردند به عنوان قیامی که حادثه صورت گیرد و این قیام خودش یک لوازمی دارد. باید یک بحث استدلالی میشد که چگونه این نگاه پیشداورانه را اثبات میکند که حرکت امام حسین علیه السلام و خروج ایشان از مدینه و مکه، درواقع به قصد قیام بوده است و جنبههای براندازه کار را باید بررسی میکردند که اینها قیام در مقابل چه بوده است. قطعاً بحث حکومت و بحث براندازانه مطرح میشد که خود شما در دنباله صحبت آنها اشاره داشتید که ظاهراً تردید دارید که اصولاً این قیام برای حکومت نبوده است و بحث با آن نگاه پیشداورانه غلط میشود. اگر واقعاً قیام است، با چه استدلالی میگوید قیام است؟ یا هجرت است و یا به نظر شما هجرت یا یک سفری نبوده و فرار از ظلم و ستم حاکم جور نبوده است. به این قصد نبوده و نگاه آشتیجویانه در این موضوع نبوده است یا صرفاً هدفمند بوده در همان موضوع قیام و برانگیختن حکومت که به این پرداخته نشده است.
از ملاصدرا مطرح کردند درباره اینکه گواهی موجودات، لازمهشان داشتن علم و درک است. حتماً ادراک دارند و بعد مثال میآورند که اندام انسان در قیامت بر عملکرد انسان گواهی میدهند و این را استناد میکنند به این عنوان که حتماً اثبات میکند که ادراک وجود داشته است. نظر من خلاف این است که به اعتقاد من گواهی اجسام با گواهی ذیشعور موجودی که دارای شعور است، متفاوت است. گواهی جسم به عنوان اثر انگشت میماند. سند ایجاد میکند. جسم و اجسام بدون درک موجب سند میشود.
سؤال: این موضوعی را که جناب آقای دکتری صفری به آن پرداختند، اگر بخواهیم وصف کنیم، باید بنابر قیامت حرف محکم بزنیم. اینکه امام صادق فرمودند: بروید و جستوجو کنید، ممکن است جاسوس باشد، این رد روایت نیست، این تناقض نیست. امام باید همیشه به عنوان معلم به اصحاب چیزی یاد بدهند. امام با رفتارشان میخواهد به آنها یاد بدهد. شما همیشه در جلسات خود با اصرار میخواهید بگویید مواظب باشید جاسوس بین شما نباشد. این تناقض نیست. اینکه میفرماید آیه قرآن در روایت ناقل دارد که آیه اشتباه باشد، این به خاطر گفته امام است. خیلی واضح است کسی تازه این روایت را ندیده است. شاید امام میخواست بگوید: «فیه تبیان کل» در قرآن همه چیز هست و نمیخواست بگوید این آیه قرآن است. بعد راوی اشتباه میکند نقل به مضمون میکند و اینها خیلی واضح است.
پذیرفتن رویکرد تاریخی علم امام علیه السلام
سؤال: بسم الله الرحمن الرحیم. فکر میکنم آن چیزی که میتواند تکلیف مناظره را مشخص کند این است که آیا ما رویکرد تاریخی بحث شناخت سیره پیامبر و امام را میپذیریم یا نمیپذیریم؟ آیا فقط باید با رویکرد کلامی و درواقع با توجه به آنچه ما میخواهیم، امام را از اسناد جدا نکنیم، درواقع با یک پیشداوری به سراغ سؤال دیگر برویم. اگر این است در کل نه تاریخ را باید علم بدانیم و نه آنچه در زمین اتفاق افتاده است. درباره پیامبر و اهلبیت همه را نسخه بپچیم، کنار بگذاریم و بگوییم که در آیات قرآن گفت که پیامبران اینگونه هستند و در روایت آنها آمده که اینگونه هستند و اصلاً هیچ چیز در تاریخ مشخص نباشد؛ اما میبینم که خود قرآن کریم برای معرفی انبیاءالله و برای دادن سبک زندگی اسلامی به بیان و تبیین و ایضاح تاریخ اهلبیت مراجعه میکند و درواقع از رویکرد جناب آقای عرب متعجب هستم و متوجه نشدم که اگر ما سراغ تاریخ برویم، باید بگوییم که تاریخ در صف بایستد؟ اگر دیدیم که تاریخ با مباحث کلامی سازگاری داشت، داشت، اگر سازگاری نداشت آن مباحث را دور بیندازیم؟ یا نه، بالأخره آنچه در واقعیت زندگی اهلبیت اتفاق افتاده است را ببینم و برای او در واقع تحلیل درستی داشته باشیم؟
سؤال: سوالی که امام میپرسد، همیشه از سر جهل است و یا مقاصد دیگری هم هست برای این پرسش؟
مجری: با تشکر از صبر و حوصله شما و جدیتتان در مشارکت در بحث و همچنین از افاضه اساتید تشکر میکنیم و احترامی که به این بحث داشتیم. من به عنوان یک سؤالکننده حق یک سؤال دارم؟ میخواهم عرض کنم چرا در مقدمات ماندیم و خود امام حسین علیه السلام در بحث ما غایب است؟ یا ما باید این موضوع که چرا امام حسین علیه السلام در بحث ما غایب است و یا بههرحال با آن مبانی معرفتی و فلسفی و عرفانی با آن مبانی اعتقادات کلامی و با آن روشهای تاریخی امام حسین علیه السلام در یک زمانی از این زمین به این زمین حرکت کرد، حرفهایی هم زد و بحث اساتید بیشتر در فضای ذهنی و انتزاعی یا معرفتی یا تاریخی بوده است و از آن فضا به زمین نرسیدهاند. حال با توجه به سؤالهای شما، انشاءالله در این دو ده دقیقه که دارند و اضافه نمیشود، هنرشان را نشان بدهند. یک صلوات بفرستید.
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.
استاد عرب:
یک نکته گذرا: اولین نکته را باز بهصراحت خدمت آقای صفری عرض میکنم که اصلاً در صلاحیت مورخ نیست وارد این بحث بشود. شما اگر اینگونه باشد، در رابطه با خدا چه خواهی کرد؟ شما میگویید من مورخ اینگونه امام را معرفی میکنم؛ پس خدا را چگونه معرفی خواهی کرد؟ بالاتر، شما خدا را با توجه به تاریخ و مخاطبات تاریخ چگونه میخواهید معرفی کنید؟ اصلاً در صلاحت مورخ است؟ این نکته را نفهمیدم و اصلاً چه ربطی به حوزه بحث علم امام در حوزه هستیشناسی دارد؟ شما میخواهید همه صورتمسئله را پاک کنید؛ به دلیل اینکه به اعتقاد بنده انسان را کوچک کرده است؛ یعنی میخواهید امام را معرفی کنید به انسانی که هنوز توسعه نیافته است. بله، این خلاف واقع است. شما میخواهید امام را در حد انسان عادی جلوه بدهید و بگویید این الگوی شماست؛ اما نکتهای که خیلی تعجب میکنم از جناب آقای صفری، اینکه آیات نافیه فقط در علم غیب نیست. شما در آیات دیگر میبینید که خداوند در آیه یک چیزی را اثبات میکند و نفی هم میکند یا در آیه ای اثبات و در آیه ای نفی: «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»؛[36] این تناقض را چگونه حل میکنید؟ این تناقض است؟ نه آقا، نه عزیز من، شما میگویید که اینها اصطلاحات دارد و بالغیر و بالذات است؛ یعنی آنجا که اثبات میشود، بالغیر و آنجا که نفی میشود، بالذات است «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» و... . اصلاً در یک آیه میبینم که خداوند میفرماید آنچه از حسنه به شما میرسد، از خداست و آنچه از سیئه به شما می رسد از آن خود شماست؛ سپس می فرماید هم حسنه و هم سیئه همه از نزد خداوند است. شما باید به این توجه بفرماید که توجه دارید انشاءالله."...وان تصبهم سیئة یقولوا هذه من عندک قل کل من عند الله ..78 نساء"
" ما اصابک من حسنة فمن الله و ما اصابک من سیئةفمن نفسک .. 79 نساء"
یا «مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً»؛[37] تمام عزت از آن خداست و بعد میبینم که در آیه دیگر میفرماید: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ»؛[38] یا در باب توفی؛ پس اگر اینگونه باشد، شما هم باید همان حرفها را دوباره تکرار کنید که توفی کار فرشتگان است یا خدا؟ «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِهَا»؛[39] یا «الَّذِينَ تتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ»؛[40] اینها با همدیگر تعارض دارد؟ این نفی و سلب و اثبات و سلب چگونه قابل جمع است. یک کلید کلی دارد و آن بالذات و بالغیر است. بالذات خداوند متوفی است و بالغیر فرشتگان هستند.
نکاتی در خصوص محدوده علم امام
این نکته اول و بحث دیگر این است که ادل دلیل بر علم گسترده امام وقوع آن است. شما نهج البلاغه شریف و روایات اصول کافی و اینگونه نیست که روایات محدود به چند روایتی باشد که جناب آقای صفری ذکر کردند. توجه بفرمایید که مرحوم علامه در آخرین سطر از سوره مبارکه جن میفرماید: «الروایات فوق حد الاحصاء»؛[41] روایات اصلاً از حد احصا گذشته است. میفرماید آنچه به پیامبر رسیده است، بالوراثة به اولاد معصوم او رسیده است. شما نهجالبلاغه را ببیند، اینکه بنده به هیچ وجه قبول ندارم محدوده علم امام و محدوده هویت امام فقط شریعت است؛ زیرا امام در این خطب نهجالبلاغه در تمام عرصه هستی اظهارنظر کرده است. امام اینها را از کجا آورده است؟ در رابطه با مورچه موریس مترلینگ آنجا بوده که یاد امام داده باشد یا درباره طاووس که بحث میکند باغ پرندگان داشته است یا درباره پیدایش آسمان در خطبه اول، ریز مسائل را میفرماید. آیا کوپلر و کوپرنیک آنجا بودند که به امام بیاموزند آیا همه ی اینها مصداق علم غیب است یا نیست؟
در رابطه با انسان، گذشته انسان و تاریخ انسان خطبه قاصعه، طولانیترین خطبه نهجالبلاغه، فصل مشبعی درباره تاریخ بنیاسرائیل دارد. حالا شما مورخ هستید، اگر بنده اشتباه میکنم، بگویید. ظاهراً 2500 سال بین حضرت موسی و پیامبر عظیمالشأن صلواة الله علیهما فاصله بوده است و همه اینها را بیان میکند، تاریخ انبیا را میفرماید. حضرت موسی در بیابان آنقدر از علف بیابان خورد که شکمش از سبزی پیدا بود و لاغر شده بود. اینها را از کجا فرموده است؟ اینها منابع تاریخی داشته است؟ پس نسبت به گذشته تکلیف روشن است، اما نسبت به آینده چند مورد را برای نمونه ذکر میکنیم.
1- در خطبه 175 نهجالبلاغه امام سوگند یاد میکند: «وَاللَّهِ لَوْ شِئْت ان اخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت و لکن اخاف ان تکفروا فی برسول الله صلی الله علیه و آله»؛[42]
به خدا سوگند اگر بخواهم که خبر دهم از هر یک از مردان شما به خروج و ورودش و تمام کارها و شؤونش می توانم ولکن بیم دارم که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کفر ورزید.
2- در خطبه دیگر که خطبه 189 باشد، میفرماید: «أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْض»؛[43]
3- و باز جای دیگری از خطبه قاصعه که بحث آیا مقام ولایت با مقام نبوت شرکت دارد یا ندارد، میفرماید: اری نور الوحی و الرساله و اشم ریح النبوة و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحی علیه فقلت یا رسول الله ما هذه الرنة فقال هذا الشیطان قد ایس من عبادته انک تسمع ما اسمع و تری ما اری. الا انک لست بنبی و لکنک لوزیر و انک لعلی خیر ؛[44] به تصریح پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنچه را که او میشنید و می دید، از آگاهی های ماورائی، علی علیه السلام نیز میدید و می شنید. حد مشترک بین نبوت و مقام امامت مسئله ولایت است که همان مشترکات و علوم را داشته است.
4- فاسألونی قبل ان تفقدونی فوالذی نفسی بیده لا تسألونی عن شیء فی ما بینکم و بین الساعة و لا عن فئة تهدی مئة و تضل مئة الا انبأتکم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ رکابها و محط رحالها و من یقتل من اهلها قتلا و من یموت منهم موتا.[45]
اکنون پیش از آنکه مرا نیابید هر چه خواهید از من بپرسید. سوگند به آنکه جان من در قبضه قدرت اوست از هر واقعه ای که از این زمان تا روز قیامت اتفاق می افتد اگر از من بپرسید شما را پاسخ خواهم داد و نیز از آن گروه که صد کس را هدایت کنند و صد کس را گمراه خبر می دهم و می گویم که دعوت کننده آنها کیست و پیشروشان کیست و رهبرشان کدام است و می گویم که اشتران خود را به کجا می خوابانند و در کجا بار می گشایند و کدام یک از آنان کشته می شود و کدام یک خود می میرد.
امام علیه السلام تصریح فرمودند من همه سرنوشت آینده را میتوانم برای شما بگویم. این صراحت کلام امام علیه السلام به عنوان موجبه کلیه است و تصریح میفرمایند که از کلیه وقایع از آنچه که بین شما تا قیامت اتفاق می افتد میتوانم خبر دهم و فرمایش امام علیه السلام با ادعای جناب آقای صفری که مدعی موجبه جزئیه است تضاد کامل دارد.
5- و نیز در نهج البلاغه در مورد علم کلی امام علیه السلام موارد دیگری از جمله خطبه 13، 47، 57، 58 ، 101 آمده.
اما آنکه فرمودند: سجده، سجده چه بوده است؟ سجده، سجده تشریعی نیست، بلکه سجده احترام است، سجده بر خداست. اما سجده بر مقام عالمیت و آدمیت بوده است. مقام عالمیت ملاکش یکی است؛ حال صرفنظر از روایات؛ البته روایات داریم از امام هشتم علیه السلام که فرمودند: اصلاً خداوند امر کرد فرشتگان به آدم سجده کنند؛ به خاطر اینکه ما در صلب او بودیم. اینکه بگوییم به سمت اوست، این ادعای بیدلیلی است و اینکه به سمت قبله قرار دادند، سجده تشریعی نبوده است، بلکه سجده تکوینی بوده است. برای مثال همان چیزی که در آیات است. در آیه 18 سوره مبارکه حج آمده که «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَر...»؛[46] همه اینها و انسان و بشر، خدا را سجده میکنند، سجده تکوینی است؛ درحالیکه آن سجده به خاطر برتری مقام بوده است. سجده در لغت به معنای نهایت و تذلل است و حتماً این اشتراک وجود دارد. بله، اولویت دارد، به خاطر اینکه ائمه ما علیهم السلام از انبیا بالاتر بودند.
سؤال: حضرت امیرمؤمنان علیه السلام در لیلةالمبیت امام بودند یا نبودند؟
استاد عرب: در زمان حضور پیامبر صلی الله علیه و آله بوده.
سؤال: امام بودند یا نبودند؟ اگر امام بودند، پس فضیلتی برای او نیست.
استادعرب: چرا فضیلت نمیشود؟
سؤال: چون میدانست اتفاقی نمیافتد. میدانستند که نجات پیدا میکنند. امام بودند یا نبودند؟
استاد عرب: به تکلیفش عمل کرده است.
سؤال: یعنی چه؟ من هم فکر میکردم که آقا شما اتفاقی برایت نمیافتد. اگر علم داشته باشد که برایش خطری پیش نمی آید برای بیش از این ها هم آمادگی خواهد داشت.
استاد عرب: آن را شاید بفرمایید که ایمان صددرصدی که به پیامبر داشتند، در آن زمانی که ایمانی نداشتند، خودش فضیلت بود. علم به واقع دارد. ولی موظف به عمل کردن به علم خودش نیست.
سؤال: سؤال این است که این ادله شما آیا موجب کلیه را اثبات میکند یا موجب جزئیه است؟
استاد عرب: کلیه است. با همان متدی که «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»؛[47] حل می شود.
آیه سوم سوره مبارکه تحریم است که خداوند در همه امور عادی پیغمبر را خبر داده است: «وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَديثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَليمُ الْخَبير»؛[48] یا در سوره مبارکه هود بحث همین که عرض کردم تاریخی که در نهجالبلاغه است، از مصدایق علم غیب است. وقتی سرگذشت حضرت نوح را بیان میکند، همان آیهای که آقای صفری اشاره کردند: «تِلْکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحیهَا إِلَیْکَ»؛[49] اگر اینگونه باشد، یک سلب کلی است. اگر سلب کلی باشد، نمیتواند موجبه جزئیه داشته باشد.
سؤال: در مورد داستان حضرت یوسف میفرماید: «لَمِنَ الْغافِلين»؛[50]
استاد عرب: «لَمِنَ الْغافِلين» بالذات نمیدانسته است، نه اینکه بالغیر نمیدانست. «فَلِلّلهِ الْعِزَّةُ جَميعاً »،[51] را با "ولله العزة و لرسوله و للمؤمنین" چگونه جمع میبندید؟ «وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ رَمى» را چطور جمع میکنید؟ به تعبیر استاد عالیقدرمان، مرحوم آیت الله انصاری شیرازی رضوان الله علیه ما بگوییم که نون سنگک ما را سیر کرد یا خدا ما را سیر کرد؟ هر دوی آن درست است؛ یکی اسناد به مبدأ فاعلی و یکی اسناد به مبدأ قابلی است.
سوال: در مقام قضاوت چی؟
استاد: امام موظف نیست به علم خود عمل کند. خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «انما اقضی بینکم بالبینات والایمان » بین شما با بینه و سوگند حکومت میکنم.
سؤال: و لو خلاف علم؟
استاد: بله، هرچند خلاف علم باشد، او موظف است طبق مسائل عادی عمل کند. نظر آقای صفری هم همینجا تأمین میشود که امام به علم ذاتی خود موظف نیس عمل کند.
سوال: آن علم که سودی نمی رساند؟
استاد عرب: چرا سود میرساند برای آنهایی که بخواهند پرواز بکنند. بنده فکر میکنم که اشتباه برخی شاید من غیر قصد در کلام آقای صفری این است. ما آنقدر انسان را کوچک کردیم به انسان محدود زمینی که دیگر نباید به ماورا توجه کند و پرواز کند. این اشتباه است.
مجری: جمعبندی دودقیقهای داشته باشید که نوبت به آقای صفری برسد.
هدف از قیام امام حسین علیه السلام
استاد عرب: درباره امام حسین علیه السلام بنده فکر میکنم همانگونه که آن عالم بزرگوار فرمود، امام علیه السلام به قاعده تزاحم عمل کرده است. امام علیه السلام قطعاً اگر بیعت نمیکرد، با حکومت کنار نمیآمد. سرنوشت او چیزی جز شهادت نبود؛ اما چگونه از مدینه خارج شد؟ بنده عرض میکنم اگر قصد حکومت و تشکیل حکومت داشت، اصلاً مقام امامت بحث تشکیل حکومت نیست؛ اما خود امام علیه السلام فرموده است: « اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا فی سلطان و لا التماسا من فضول الحطام ولکن لنری المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک و یأمن المظلومین من عبادک و یعمل بفرائضک و سنتک و احکامک " خود امام در قالب دعا هدفش را بیان میکند. حکومت و شهادت هدف امام حسین علیه السلام نبوده است. حکومت و شهادت هر دو فرصت بودند و امام میدانست. خود امام در عاشورا، در طول تاریخ این مسیر عمل کرده و گفته است.
آگاهی امام حسین علیه السلام به سرنوشت خویش
من تعجب میکنم از مرحوم آقای صالحی! خداوند او را با اولیای خودش محشور بفرماید! این حدیث را مطرح کرده است، بدون اینکه در سندش هم خدشهای وارد بکند. «مَنْ لَحِقَ بِي مِنْكُمْ اسْتُشْهِد...»؛[52] هرکس با من بیاید، شهید میشود و بعد این چند احتمال را مطرح کرده است؛ ازجمله اینکه امام علیه السلام دارد از شهادت همراهان خودش خبر میدهد. عقلا پذیرفتنی است که بگوییم امام علیه السلام از شهادت اصحاب خودش خبر دارد، اما از شهادت خودش خبر ندارد؟ این قابلقبول است و از نظر عقلی میتوان میپذیرفت؟ در بحث پیشبینی حرفی است، بالأخره شهادت خودش بر خودش مکتوم است؛ یعنی خودش نمیداند؟ سرنوشت فرزندانش را میداند، اما سرنوشت خودش را نمیداند؟ این قابلقبول است؟ این تخصیص برای چیست؟
امام علیه السلام میدانست که سرنوشتی جز شهادت ندارد، چون به هیچ وجه حاضر به بیعت نبود و جزو منصوصات کلام امام علیه السلام است و خود امام علیه السلام به علمش تصریح کرده است « الا و ان الدعی و ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات من الذلة »؛ پس قطعاً از لحاظ مجاری عادی، یعنی تحلیل عقلایی تاریخی که نظر آقای صفری را بخواهد تأمین کند، امام علیه السلام میدانست؛ اما این القای در تهلکه هست؟ که بعضیها میگویند خیر این القای در تهلک نیست.
عمل به قاعده تزاحم
امام علیه السلام به قاعده تزاحم عمل کرده است. در مدینه اگر میماند، او را میکشتند. جلسه ختم هم برایش میگرفتند و آب از آب تکان نمیخورد و مثل سرنوشت سعد بن عباده که وقتی از دست حکومت فرار کرد و به آنسوی آب رفت که او را کشتند و گفتند جنیها او را کشتند و همین برنامه را برای امام حسین علیه السلام تکرار میکردند. امام علیه السلام میخواست حالا که سرنوشت حتمی در غیر از بیعت او، جز شهادت چیزی دیگری نیست، شهادت او یک اثری داشته باشد.
مجری: با تشکر از بیانات استاد عرب. در آخرین فرصتی که جناب دکتر صفری دارند به مدت 15 دقیقه آخرین مطالب و آخرین جمعبندیشان را ناظر به سؤالات که شما مطرح کردید، بیان میفرماید.
آقای صفری: در آغاز تشکر ویژه از حاجآقای عرب داشته باشم. این نکته را بگویم که به شهادت حضار، بحث من عاشوراییتر و امام حسینیتر بود؛ یعنی مبحث امام حسین علیه السلام بیشتر بود.
مجری: نقطه عزیمت و سیر بحث عاشورایی نبود، بلکه کلامی و تاریخیتر بود؛ یعنی انتظار این بود که چه حاجآقای صفری و چه حاجآقای عرب در جایگاه اثبات از منظر کلامی و معرفتی عاشورا را میکشاند در آن روی و شما هم بحث عاشورا را از منظر تاریخ میگفتید؛ درحالیکه شما در تاریخ ایستادید و ایشان آنجا ماندند. انشاءالله در مناظره و مباحث بعدی آن میآید.
صفری: یک سؤال اینترنتی شده است که امام علی علیه السلام بعد از جنگ صفین شهادت خود را پیشبینی کرده است؟ آیا علم نبود؟ ما عرض کردیم اگر این موارد باشد و شما بتوانید ثابت کنید، همه را میپذیریم. سوءبرداشتهایی از سوی حضار یا دوستان دیگر شده است، قسم میخورم به والله من قائل به علم غیب ائمه علیهم السلام هستم، ولی به نحو موجبه جزئیه. همه این مواردی که حاجآقای عرب فرمودند، موجبه جزئیه است. موجبه کلیه همین است که علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن است. تازه این ما کان و ما یکون و ما هو کائن ظاهرش این است که مطلق فعلی باشد؛ یعنی در حال حاضر، نه اینکه بگوییم بالذات و بالغیر.
مجری: عذر میخواهم از اساتید، آن اشکال آقای نخبه به ما وارد است که وسط بحثهای شما ندویم؛ ولی من اینجا میخواهم از جایگاه قاضیزاده یک دفاعی بکنم. عنوان بحث «علم امام به ما کان و ما یکون و ما هو کائن» نبود، علم امام حسین علیه السلام به حوادث عاشورا بود. شما خودتان حاشیه برای بحث ایجاد کردید که خیلی مسئلهمحور و ریز بود. سؤال این است که امام حسین علیه السلام به حادثه عاشورا علم داشتند یا نه؟ شاید یک مورد دیگر نشان نمیدهد.
صفری: من گفتم قرائن نشان میدهد که امام علیه السلام از طریق تاریخ، به این حوادث با این جزئیات علم نداشتند، ولی منکر علم امام علیه السلام نیستم و همه این فرمایشاتی که فرمودند، علم جزئی است.
نکته دیگر اینکه در موارد دیگر چه میکنید؟ از نظر روش شناسی درست نیست که ما جواب نقضی بدهیم. این جواب نقض انتشار اشکال است و در همان موارد ممکن است که ما بحث کنیم. اما پاسخی که شما میدهید، بالذات و بالغیر، شاهکلیدی نیست که بتواند همه این قفلها را باز کند؛ بهخصوص برای این آیاتی که من خواندم و این فضایی که ترسیم کردم، کلید شما نمیتوانید قفل را باز کند. با بالذات و بالغیر نمیتوانیم این اشکال را حل کنیم. بالذات و بالغیر هم در زمان معصومین علیهم السلام نبوده است و حتی اختراع شدند و خواستند همه چیز را با این بالذات و بالغیر حل کنند. بعد از اینکه مباحث ما فلسفی و عرفانی شد، این اصطلاحات هم وارد بحث شده است. دوستمان فرمودند که امام علیه السلام میخواست تعلیم بدهد. درست است که امام علیه السلام میخواست تعلیم بدهد، نه جایی نباشد که آن موقع سوتی تلقی بشود و بهاصطلاح ما اولین اشکالی که به ذهنمان میرود. حال تعلیم که میخواهد بدهد، چرا در همین مورد میخواهد تعلیم بدهد؟ همین موردی که اشکال به امام وارد است و خودش هم نمیفرماید. اگر میخواهد تعلیم بدهد باید بفرماید که من در مقام تعلیم هستم. فکر نکنید که من نمیدانم؛ من میدانم، ولی میخواهم به شما یاد بدهم که بهاصطلاح شما تقیه را رعایت کنید و اسرار خودتان را به دشمنانتان نگویید. نکتهای روششناسی هم به جناب ایشان عرض کنم که فرمودند ندیدند. بهتر است ببیند و بعد بیاید بحث کنید و من نخست به سند خدشه وارد کردم، بعد وارد تناقض شدم.
سؤال: در مورد اینکه چرا امام صادق علیه السلام درباره خاص قصد تعلیم دارند؛ چون اسرار امامت یک حالت ویژهای است. کسی که حتی از اسرار امامت آگاه است، وقتی به امام علیه السلام خبر میدهند، امام علیه السلام میفرمایند این از ما نیست. یعنی در این قضیه خاص جا دارد که امام علیه السلام دقت بیشتری کند.
استاد صفری: اینها توجیهات است. کسانی که با موجب کلیه میخواهند بگویند دستشان در روایات باز نیست، دو روایت، حال بگو سه روایت در کافی است. این مشکلات به .........
نکته دیگر اینکه بههرحال من استمداد کردم از دوستان و جناب آقای عرب که مشکل تاریخی ما را حل کنند. نتیجه جلسه نیز همچنان که جناب آقای تقوی هست، فرمودند: این علمی که الآن ترسیم شد، علم تکلیفآور و مؤثر نیست؛ یعنی امام علیه السلام میداند باید چگونه تاکتیکهای دشمن را زیر سؤال ببرد. این علم تأثیر ندارد. علمی است که آینه واقعیت نیست. اگر ما هم این علم را در این حد بپذیریم، میگوییم این علم برای امامی که بر روی زمین راه میرود، نیست؛ این مثل همان مُثُل افلاطونی است و این فقط در فضا به درد میخورد. برای امام فضایی، کارساز است و برای امام زمینی، کارساز نیست. ما هم شخصیت امام علیه السلام را پایین نمیآوریم. اشتباه نشود، ما میگوییم که امام علیه السلام شخصیتی تاریخی دارد. آیا در این شخصیت تاریخی خودش قوانین تاریخ بر آن حاکم است یا حاکم نیست؟ مثلاً آیا با صد نفر میتواند سی هزار نفر را شکست بدهد؟ آیا میتواند وردی یا دعایی بخواند که همه اینها نابود بشوند؟ حال بتواند. بله، ممکن است بتواند. آیا از این قوانین استفاده میکند یا نه؟ آیا قوانین تاریخی بر آن حاکم است؟ یا قوانین ماورائی بر آن حاکم است.
بحث ما در این باره است و منتظر بودیم دوستان الگویی به ما نشان بدهند که مشکلاتمان حل بشود و تهدید میکنم اگر دوستان کلامی به ما راهحل نشان ندهد، خود تاریخیها مجبور میشوند راهحل آن را پیدا کنند و اگر آنوقت راهحل آن را پیدا کنند، یکوقت نگویید که اینها مقصر هستند و جزء مقصره هستند؛ زیرا شما به ما کمک نکردید و راهحلها را به ما نشان ندادید و خوب است که دوستان دیگری که به میدان میآیند، این مشکل را حل کنند. ما نیز همانند شما طلبه هستیم و این دغدغه طلبگی را داریم.
دوستان کلامی مقداری تواضع و فروتنی کنند، ما دوستان تاریخی نیز تواضع میکنیم. درباره خدا بحث نمیکنیم، خدا را در تاریخ بحث نمیکنیم؛ زیرا قدرت بحث کردن درباره خدا را نداریم.
انتظار ما این است در حدی که ادعا میکنیم، دلیل بیاوریم. الآن ادعاها خیلی بزرگ است. ما کان و ما یکون ما هو کائن؛ اما دلیلها در آن سطح نیست؛ مانند کسی که هزار تومان در جیبش است و چک یک میلیاردی میکشد. باید به اندازه پولی که در جیبتان هست، خرج کنید. اینکه دلیل میآوریم و اقامه میکنیم، باید بتوانیم ادعا هم بکنیم.
نخبه: قبل از اینکه آقای تقوی جمعبندی کنند؛ آقایان توجه کنند آقای مهریزی نقش زن را در حادثه عاشورا بحث میکند و از سهشنبه هفته دیگر تا شنبه روضه داریم. آقای نظری منبر میروند. اما به آقای صفری میخواستم نکتهای را عرض کنم. آقای صفری که گفتند و تشکر کردند از آقای عرب.
مجری: با تشکر از افاضات اساتید، این صبر و حوصله و اشتیاق شما حضار بزرگوار. بههرحال نکات خوبی بیان شد و جلسه علمی مباحثه است. من عذر میخواهم خدمت شما جسارت میکنم و عرض میکنم اصلاً جامعه ما و همه ما گرفتار جزماندیشی هستیم. از سوی دیگر، یک بحث و مسئلهای را در یک صحبت داشتیم. ببندیم بگوییم این تمام شد؟ این مشکل ماست. ما در همه مباحث نیاز به گفتوگو و مباحثه فراوانی داریم؛ از مباحث دینی تا مباحث اجتماعی و سیاسی. یک گفتوگویی بود، ولی دوست داشتیم -به قول آقای سبحانی یک اصطلاحی داشت- دست بگذاریم در همان مسئلهای که مطرح شد. بههرحال همانگونه که ملاحظه فرمودید، جناب استاد عرب بحث را از منظر معرفتی و کلامی و فلسفی و ناظر به مبانی عرفانی مطرح کردند و اشارههایی نیز به ادله قرآنی و اشارات ضعیفی به بعضی از روایات از باب کمبود وقت داشتند و مدعایشان این بود که امام علیه السلام در جایگاه انسان کامل است و علم به همه مسائل دارد و گذشته و آینده، فقط علم محدود به معارف دینی و احکام شرعی نیست؛ اما این علم بالذات نیست، بلکه بالغیر است و با تعلیم الهی است. با مسائلی که شما مستحضر هستید و در منابع روایی ماست و نسبت به گذشته چه علمی دارند، از چه منابعی دارند، بحث جامعه چیست، فضا چگونه است و... . همان روایتی که آقای صفری اشاره داشتند که علم ما هر شب جمعه اضافه میشود یا محدث بودن ائمه علیهم السلام و مفهم بودن ائمه علیهم السلام و فرقشان از این منبع بود و مدعایشان هم -حال درونمایه آن را بخواهیم دربیاوریم- اینکه امام حسین علیه السلام به شهادت خودش در این حادثهای که پیش رویش بود، علم داشتند.
جناب استاد صفری هم بحث را با رویکرد کلامی شروع کردند و مدعایشان این بود (مدعای کلیشان به اینکه از منظر تاریخی و با روشهای تاریخی حادثه عاشورا را نگاه کردند) که امام علیه السلام در این مسئله تابع آن دیدگاه کلیشان، علم اجمالی یا علم جزئی به صورت جزئی داشتند؛ اما اینجا ریز مسائل و اتفاقات عاشورا و امام علیه السلام با شواهد و ادله تاریخی قابل استنباط نیست.
من میخواهم دو نکته کوتاه عرض کنم؛ یعنی سوءاستفاده یا حسناستفاده از میکروفون است؛ یکی اینکه جناب استاد صفری! اصطلاح بالذات و بالغیر و اینگونه اصطلاحات را محیالدین و ملاصدرا اختراع نکردند؛ اینها با این زبان گفتند که این آیه چه میگوید یا تعارض این آیات چیست. مثل اینکه شما میفرمایید ما با اطلاق و تقیید و با عام و خاص، این دو آیه را معنا میکنیم؛ ولی اینها گفتند با بالذات و بالغیر این کار را میکنیم. یا محیالدین و ملاصدرا نگفتند ما داریم میگوییم که اینها گفتند: «وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ»؛[53] اینگونه معنا میشود. نکته دوم: مباحث اینچنین و تکساحتی نباید دیده بشود. قضیه امام حسین علیه السلام دلبخواه من نیست. من متخصص تاریخ هستیم یا فیلسوف هستم و باید از یک منظر ببینم. حتماً باید به تاریخ مراجعه کنم؛ چون این یک پا در زمین دارد و حتماً باید بحثهای کلامی و معرفتی را داشته باشد. چون بحث امام علیه السلام و شئونات امام علیه السلام است، این را عرض کردم و به اساتید یادآوری کردم که ما اصلاً نمیتوانیم تک ساحتی به این مبحث نگاه کنیم... .
صفری: این فرمایش آقای تقوی که تکساحتی نباید ببینم، من هم اعتقاد دارم و قبول دارم. انشاءالله در جلسه پنجشنبه ساعت 10-12 صبح در دانشگاه ادیان برای اولین بار اصطلاح فرضیه و یا نظریه را بحث میکنم که چگونه ساحتهای کلام و تاریخ و روایات میتواند به ما در شناخت امام علیه السلام کمک کند.
پایانبخش جلسه.
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.
[1]. قیامت، 22-23.
[2]. إسراء، 44.
[3]. بقره، 74.
[4]. فاطر، 28.
[5]. یس، 65.
[6]. فصلت، 20.
[7]. فصلت، 21.
[8]. تکاثر، 5-6.
[9]. تکاثر، 7.
[10]. آلعمران، 45.
[11]. مریم، 17.
[12]. قصص، 7.
[13]. بقره، 6، یس، 10.
[14]. کهف، 110؛ فصلت، 6.
[15]. حجر، 29؛ ص، 72.
[16]. بقره، 30.
[17]. ق، 16-22.
[18]. رعد، 43.
[19]. نمل، 40.
[20]. نمل، 75.
[21]. أنعام، 59.
[22]. مطففین، 18-21.
[23]. یس، 12.
[24]. نور، 35.
[25]. کلینی، الکافی، ج1، ص23؛ صدوق، الامالی، ص419.
[26]. هود، 123؛ نحل، 77.
[27]. هود، 49.
[28]. شوری، 52.
[29]. اعراف، 188.
[30]. انعام، 50؛ هود، 31.
[31]. جن، 26.
[32]. کلینی، الکافی، ج1، ص261؛ مجلسی، ج13، ص300؛ ج17، ص145.
[33]. ثغفی، الغارات (ط - قدیم)، ج1، ص116؛ صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص48.
[34]. کلینی، الکافی، ج1، ص256؛ صدوق، الخصال، ج2، ص528.
[35]. کلینی، الکافی (ط - دارالحدیث)، ج1، ص640.
[36]. انفال، 17.
[37]. فاطر، 10.
[38]. منافقون، 8.
[39]. زمر، 42.
[40]. نساء، 97.
[41]. طباطبائی، المیزان، ذیل آیه 28 سوره جن.
[42]. صبحی صالح، نهج البلاغة، خطبه 175، ص250.
[43]. صبحی ثالح، نهج البلاغة، خطبه 189، ص280.
[44]. ابنابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج13، ص212؛ صبحی صالح، شرح نهج البلاغة، ص301.
[45] - نهج البلاغه، خطبه 93
[46]. حج، 18.
[47]. انفال، 17.
[48]. تحریم، 3
[49]. هود، 49.
[50]. یوسف، 3.
[51]. فاطر، 10.
[52]. ابنطاووس، اللهوف، ص66.
[53]. انفال، 17.
[T1]ابهام دارد.