بسمه تعالی
منزلت عقل در هندسه معرفت دینی
حجة الاسلام والمسلمین سعید جوادي آملي و محمد تقی سبحانی
14/12/89
اشاره: يكصد و بيستمين جلسه نظريه پردازي ديني با موضوع "منزلت عقل در هندسه ديني" شنبه گذشته در موسسه علمي، فرهنگي فهيم قم برگزار شد. كتاب "منزلت عقل در هندسه معرفت ديني"، حاوي نظريهاي از آيتالله جوادي آملي است كه طي آن عقل همطراز نقل جاي گرفته، مكشوفات علمي آن با فرض در نظر گرفتن مبدأ فاعلي، علوم ديني محسوب ميشود. در اين جلسه اصل نظريه توسط حجة الاسلام والمسلمين سعيد جوادي آملي تقرير و توسط حجة الاسلام والمسلمين محمد تقي سبحاني مورد نقادي قرار گرفت. در اين مناظره چندين بار ميان آنان گفتگو در گرفته و طرفين از ديدگاه خود دفاع كردهاند اما در اين مجال تنها نكات اصلي اين بحث مورد توجه قرار گرفته است:
حجه الاسلام و المسلمين جوادي آملي:
بسمالله الرحمن الرحيم، كتابي كه به عنوان "منزلت عقل در هندسه معرفت ديني"، در اختيار سروران گرامي است نظريهاي است كه از سوي آيتالله جوادي آملي بيش از دو دهه پيش به صورت روشن و شفاف بيان شده و در جمع حوزويان هم مطرح است اما طرحش در سطوح مختلف حوزوي، در اشاعه و انتشار آن و همچنين درغنا و تقويت اين تفكر كمك خواهد كرد. قطعاً حضور گرامي و ارزشمند جناب آقاي سبحاني نيز بر غناي اين بحث خواهد افزود. مباحثي كه در اينجا طرح ميشود، اگرچه به صورت كلي و عناوين اصلي در فرمايشات حضر ت آقا وجود دارد اما به عنوان يك نظريه، تازه است و شايد بسياري از دوستان براي اولين بار اين مباحث را ميشنوند. ابتدا اصل نظريه تقرير و تبيين ميشود، سپس اگر ابهام و سؤالي بود، بررسي ميگردد.
با يك مقدمهاي وارد بحث ميشويم و آن اين كه بايد در فهم و معرفت دين، شيوه و روش خاص خودش را شناخت. دين ابعاد وسيعي چون عقائد، معارف، اخلاق، حِكَم، فقه و حقوق دارد، ولي راه شناخت و طريق معرفت نسبت به دين خيلي روشن و شفاف ارائه نشده است. آنچه كه ما الان به عنوان اصول فقه داريم، بيشتر كاربرد فقهي دارد. يعني روشي است براي فهم احكام و فقه، اما اينكه روش جامعي باشد كه همه ابعاد دين، جهات عقيدتي، اخلاقي، و ابعاد ديگر دين را بشناساند، شايد كافي و كارساز نباشد. به عبارت ديگر اين نظريه كه عقل را كنار نقل مينشاند، توسعهاي است در علم اصول كه زمينه فهم جامع نسبت به همه ابعاد دين را فراهم ميكند. آثار و نتايج فراواني ديگري نيز براي اين نظريه هست كه بعضاً در كتاب آمده است.
در اين كتاب چند نكته اساسي وجود دارد كه بايد به دقت مورد توجه باشد. نكته اول؛ اين كه دين در سه سطح قابل طرح هست؛ يك سطح به هستي و وجود دين برمي گردد و دو سطح آن به معرفت دين برمي گردد. سطحي كه به هستي دين، به كون و وجود دين برمي گردد، اختصاص به ذات اقدس اله دارد و احدي در اين حوزه حضور نخواهد داشت. اين "إن الحكم إلا لله" هم جهت اثباتي دارد و هم جهت سلبي. مثل كلمه "لا إاله إلا الله" است كه الوهيت را منحصر در ذات الهي ميكند و در نسبت به غير خداوند هم نفي ميكند، اين حكم و دين، فقط و فقط از آن خداست و غير خداوند در اين حوزه كه حوزه ايجاد و آفرينش دين هست نقشي نخواهند داشت. دقيقاً مثل حوزه تكوين است همانطور كه در حوزه تكوين جز اراده الهي و اراده تكويني خدا حضور ندارد، در حوزه تشريع هم جز اراده تشريعي حق، نقشي نخواهد داشت. اراده تكويني و اراده تشريعي، فقط از آنِ حق سبحانه تعالي است. لذا شارع فقط و فقط خداوند عالم استهمانطور كه خالق فقط خداوند عالم است. حتي عقول كامله، انبياء، رسول مكرم اسلام كه عقل كل شناخته شدهاند در اين رابطه هيچ حضوري نخواهند داشت. همان "وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ"[1] شامل همه انبياء و اولياء است چه رسد به عقول ديگران. يكي از مطالبي كه در اين كتاب به آن اصرار شده است اين است كه انبياء الهي فقط در حد علت قابلياند و قابليت محض دارند و هيچ ارادهاي از خودشان در حوزه دين و ايجاد و تشريع نخواهند داشت، اين حوزه مختص به ذات اقدس اله است. حوزه بعدي حوزه معرفتي است ولي معرفت در دو سطح و دو لايه مطرح است؛ سطح اول معرفت، معرفت معصومانه و معرفت كامله است، معرفتي است كه هيچ شائبهاي در آن نيست. نه تنها عين اليقين است بلكه حق اليقين است. تمام آنچه را كه پروردگار عالم به عنوان شريعت و دين ايجاد و تشريع فرموده و منطقه وحي است. سطح وحي است، معرفت آن معصومانه است، بيشائبه است، هيچ شبهه اي، اشتباهي به تعبير حضرت آقا نه اشتباه عملي و نه اشتباه علمي، نه خطائي و نه خطيئهاي در اين حوزه راه ندارد، هرچه كه به وحي برمي گردد معصوم است و تلقي هم تلقي معصومانه است كه در سه مرتبه عصمت همراهي ميكند؛ عصمت در مرحله تلقي، عصمت در مرحله حفظ و عصمت در مرحله املاء. حوزه بعدي حوزه معرفت وحي است اما در سايه است. ديگر معرفت معصومانه نيست، معرفت زلال نيست. سطح معرفت، سطح علم شهودي و عين اليقين و حق اليقين نيست. بلكه سطح معرفت، سطح علم حصولي است كه در لواي الفاظ و عبارات دين ارائه ميشود. اين سطح از معرفت دين را ما از آن به عنوان نقل ياد ميكنيم و معرفت نقلي يا دليل نقلي را اينجا بكار ميبريم كه تفاوت بين اين دو مرحله از معرفت خيلي زياد است؛ مرحله اول با عصمت همراه است، زلال، بيشائبه و عين اليقين است، با خود حق مستقيماً ارتباط دارد، هيچ حجاب و پردهاي بين پيغمبر و حقيقت دين وجود ندارد. تلقي معصومانه و إلقاء معصومانه است و آنچه كه آنجا هست بيپرده است؛ "إني علي بينةٍ من ربي"، هيچ شبههاي و شكي در آنجا راه ندارد. اما در نوع دوم از معرفت، معرفتي است كه در پس پرده لفظ و الفاظ است و بدون شك خود اين الفاظ وحياند. اين آيات الهي به لحاظ لفظ، هيچ شك و ترديدي نيست كه عين وحي است اما وحي نازلي است كه در حد لفظ و الفاظ و عبارات ارائه شده است. افراد با همين الفاظ و عبارات كار دارند. اينجا فضاي معرفت دين است اينجا وحي را از منظر نقل شناختن و معرفت يافتن است. بحثي كه اينجا مطرح است اين است كه آيا عقل در كدام يك از اين سه سطح حضور دارد؟ آيا در حوزه هستي دين حضور دارد يا در حوزه معرفت معصومانه دين حضور دارد يا در حوزه معرفت غيرمعصومانه، در كنار نقل نشسته است؟ عدهاي كه تقابل بين عقل و دين را مطرح ميكنند و عقل را در كنار دين مينشانند، يك پندار ناصوابي دارند كه عقل در حوزه هستي دين كارساز و براي آنجا مؤثر است. اما آيا اصلاً جا دارد كه ما عقل را كنار دين بنشانيم؟ شأن عقل، شأن كشف است. عقل سراج و چراغ است و چراغ هرگز با راه ارتباطي ندارد، بله چراغ ميتواند راه را نشان بدهد اما راه نيست. دين راه است، عقل سراج. اينها را در كنار هم نشاندن، يك خلط جدي و واقعي است. آن كساني كه ميگويند عقل و دين، فكر ميكنند دين حكومت ميكند، عقل هم حكومت دارد پس بيائيم بررسي كنيم ببينيم كه آيا اين حكومت صادق است يا آن حكومت؟ عدهاي هم تلاش دارند كه بين اين دو آشتي و تفاهمي ايجاد بكنند. حال آن كه بر اساس اين كه نقش عقل جز كشف چيز ديگري نيست و هيچ حيثيتي براي عقل جز چراغ و سراج بودن نيست، عقل هرگز شأن اين كه بتواند حكومت كند، حكم براند، حيثيت ايجادي و تشريع داشته باشد، ندارد. لذا ما نميتوانيم عقل را كنار دين بنشانيم، چون در حوزه هستي دين، جايگاه اراده خدا و تشريع است. آن كسي ميتواند دين را جعل و تشريع كند كه خالق باشد، عقل خالق نيست پس عقل شارع نيست. آن كسي ميتواند دين را تشريع كند كه ربّ باشد، عقل ربّ نيست پس عقل شارع نيست. كسي ميتواند شارع دين باشد كه مولويت داشته باشد، زمام كيفر و عقاب به دست او باشد، عقل مولويت و حكومت ندارد، زمام كيفر و پاداش به دست عقل نيست بنابراين عقل قدرت تشريع و اراده و اراده حكم نخواهد داشت. بنابراين، سه واژه خالقيت، مولويت، ربوبيت حد وسط برهان ما است و هيچ كدام از اينها شئون عقل نيست، كسي و ذاتي ميتواند دين را تشريع كند كه خالق باشد، ربّ باشد، مولا باشد و عقل چون شأنيت اين شئون را ندارد تبعاً نميتواند در كنار دين بنشيند. لذا اين كه كسي بگويد عقل اين گونه ميگويد، دين اين گونه ميگويد، اين تقابل جز وهم چيز ديگري نيست واين نگرش كاملاً ناصواب است.
حالا يك پله پائينتر در حوزه معرفت وحياني، آنجائي كه زلال و بيشك و شبهه است، آنجائي كه نه خطا راه دارد و نه خطيئه. آيا در آن حوزه ما ميتوانيم عقل را كنار وحي بنشانيم و بگوئيم كه تقابل وحي و عقل؟ ميفرمايد نه، اين هم ناصواب است براي اينكه آنجائي كه معرفت وحياني است با عصمت همراه است، آنجا عين اليقين است، آنجا حق اليقين است و عقل حداكثر حوزه مفاهيم و علم حصولي را عهدهدار است، عقل كه نميتواند بالاتر از علم حصولي راه پيدا كند و از علم اليقين بگذرد. بله تا آنجائي كه لفظ، عبارت و مفهوم است، عقل راه دارد ولي وحي كه حوزه عينيت است، شهود حقيقت است، قطعاً راه ندارد. لذا كنار هم نشاندن عقل و وحي هم ناصواب است. وحي يعني معرفت زلال، عقل يعني معرفت غير زلال. معرفت معصومانه، وحي است، معرفت غيرمعصومانه عقل است و هرگز اينها را نميشود كنار هم نشاند واين هم يك توهم و يك پندار ناصواب است. از همين جا است كه صف انبياء با صف فقهاء و حكماء و عرفاء كاملاً جداست.همانطور كه فرموده اند: لايقاس بِنا أحد؛ هيچ عارفي، هيچ حكيمي قابليت تساوي و شأنيت برابر با انبياء ندارد. همان طوري كه چيزي با وحي قابل مقايسه نيست، هيچ كسي با انبياء هم قابل مقايسه نيست. نكتهاي كه در اينجا بسيار قابل توجه است و تأسفانه اين خلط دامن گير و فضاي غالب را گرفته، اين است كه بين اين دو لايه از معرفت، به صورت روشن و شفاف تفكيك وجود ندارد. ما فكر ميكنيم كه وحي همان نقل است، نقل همان وحي است. حال آن كه نقل آن چيزي است كه از سوي انبياء الهي از وحي براي ما ارائه شده است، بله هيچ ترديدي نيست كه تمام حروف و حركات قرآن وحي است اما اين حروف و حركات و الفاظ به اقتضاي اينكه لفظند و عبارتند و امثال ذلك، براي رساندن معنا، حجابي دارند و تبعاً اين حجاب اجازه نميدهد معنا آنگونه كه در واقع وجود دارد به ذهن ما برسد لذا درصف نقل، اين همه اختلاف بين علماء ميبينيد. ما بايد عنايت داشته باشيم كه ما الان در خدمت نقليم نه در خدمت وحي، انبياء در خدمت وحي اند، ما در خدمت نقليم و نقلي كه از پس حجاب لفظ دارد با معنا ارتباط برقرار ميكند، با حقيقت دارد ارتباط برقرار ميكند اينجا ما عقل را ميتوانيم كنار نقل بنشانيم.
اما مراد از عقل كه در اينجا كنار نقل نشسته است چيست؟ مراد از عقل همان دليل عقلي است نه قوه تفكر و نه تفقه، دليل عقلي مثل دليل نقلي ولي ادله عقلي كه در تمام حوزههاي علوم اعم از علوم انساني، علوم تجربي و طبيعي راه دارد. اين ادله عقلي را حضرت استاد در چهار صورت و در چهار جلوه تعريف فرموده اند: صورت اول؛ عقل تجربي است. دلائلي است كه در علوم تجربي و حسي بكار ميرود. بله ابزار علوم طبيعي و علوم تجربي حس و تجربه است ولي اگر اين حس و تجربه به عقل تكيه نكند و به يك قياس عقلي و برهاني درنيايد، نميتواند برهان باشد. حس و تجربه مستند به يك قياس برهاني است كه اگر يقين ايجاد نكند طمأنينه ايجاد ميكند همان طوري كه نقل طمأنينه ايجاد ميكند. جلوه ديگري از عقل كه اصطلاحاً ميگويند عقل نيمه تجريدي، در رياضيات بكار ميرود. چون رياضيات متكي به ماده نيست. همين كه از ماده جدا ميشود، در حقيقت يك نوع تجريدي برايش اتفاق ميافتد، هيئتي دارد، شكلي دارد، ابعادي، طول و عرض و عمقي برايش هست ولي ماده ندارد. چون ماده ندارد نيمه تجريدي است و عقلي كه در آن بكار ميرود عقل نيمه تجريدي نام دارد. جلوه سوم از عقل، عقل تجريدي است كه ازماده تجريد ميكند، ازجزئيت تجريد ميكند، از غواشي ماده تجريد ميكند. همان عقلي است كه در فلسفه كاربرد دارد و فهم حقائق مجرد با عقل تجريدي است. و مرحله چهارم عقل تجريدي ناب است كه از هر نوع به اصطلاح غواشي منزه است. نه تنها از جزئيت و ماده و غواشي ماده، بلكه وهم و قياس و ظن و گمان و امثال ذلك هم ندارد. اگر چنين عقلي نصيب شد در حوزه عرفان نظري كاربرد دارد. عقل بالاخره چون كنار قياس است، كنار وهم است، بالاخره حب و بغضها در آن دخالت ميكند، حاج آقا ميفرمايند سر اينكه عرفان نظري پيشرفت چنداني ندارد چون عقل تجريدي ناب كمتر وجود دارد كه بتواند حقائق شهودي را آن گونه كه هست بدون هيچ حاشيه اي، بدون هيچ شائبه اي، منزه و مجرد بخواهد ارائه بكند. بله شخص ميتواند با تهذيب، با تصفيه نفس و از طريق سيرو سلوكي كه دارد حقيقت را مشاهده بكند ولي بخواهد آن حقائق شهود شده را پياده بكند بايد يك عقلي داشته باشد كه از همه امور؛ از جزئيت، از ماده، از غواشي ماده، از قياس، وهم، گمان، ظن، حب وبغضها، گرايشها، از همه و همه بيآلايش باشد، پاك و منزه كه بتواند حقيقت را آن گونه كه هست بيابد. اين چهار گونه از ادلهاي هستند كه ميتوانند در حوزه دين مؤثر باشند.
پس عقل همانطور كه بيان شد كارش معرفت و كشف است با آن شيوههائي كه در اختيار گرفته است در علوم تجربي با تجربه، در علوم نيمه تجربي با حيثيتهائي كه در رياضيات بكار ميرود، در علوم تجريدي ناب با ادله خاص خودش و با منطقي كه دارد و همينطور مياد در ارتباط با شناخت حقائق؛ از جمله حقائقي كه وجود دارد حقيقت دين است آن چيزي است كه به عنوان تشريع از آن ياد شده است، مجموعه عقائد، اخلاق، حِكَم و احكام. حال سوال اين است، چه چيزي از اين حقيقتي كه به عنوان وحي در اختيار پيغمبر و انبياء الهي قرار گرفته است كشف ميكند؟ ابزار كشف براي اين گونه از حقائق نقل است. نقل گرچه به لحاظ الفاظِ عبارات نقل هستند ولي فهم نقل به وسيله عقل است. تا قبل از اينكه ما به مرحله وحي برسيم بحث مبدء و اوصاف مبدء، نبوت و اوصاف نبوت، وحي، اعجاز، عصمت، همه و همه اينها را عقل كشف ميكند. اصلاً حقيقت دين را عقل كشف ميكند؛ خدا، اوصاف الهي و اين كه اين اوصاف عين يكديگر هستند، عين ذات هستند، خداوند تكويني دارد، تشريعي دارد، براي تشريعش انبيائي هستند، انبياء الهي معصوم اند، انبياء با اعجاز خودشان را به عرصه انساني ميآورند، انبياء كتاب الهي را به همراه دارند، همه و همه اينها به وسيله عقل است. عقل تنها مصباح نيست. در اين كتاب روي سه واژه تاكيد شده است؛ مفتاح، مصباح و ميزان. آيا عقل مفتاح است، مصباح است، يا ميزان؟ آقا فرمودند كه عقل مفتاح است ومصباح، عقل ميزان نيست. عقل فقط ميتواند نشان بدهد كه چي هست و چي نيست اما اينكه چه چيزي حق و چه چيزي حق نيست جاي او نيست. عقل نميتواند حق جعل كند، عقل نميتواند چيزي كه به عنوان حكم است و حكومت دارد جعل بكند، اصلاً شأن جعل ندارد چون حيثيت امكاني دارد و موجود ممكن شأنيت جعل ندارد، شأنيت جعل و ايجاد مال واجب الوجود است. استدلال آقا در اين رابطه اين است: 1- عقل موجود ممكن است. 2- ممكن شأنيت ايجاد ندارد. پس عقل شأنيت ايجاد و حكم ندارد، نه در حوزه تشريع نه در حوزه تكوين، بلكه فقط شأنيت كشف دارد.
در پايان به يكي از نتايج و آثار اين نظريه اشاره ميكنم و آن اين كه آيا عقلي كه در حقيقت به عنوان كاشف آمده و حيثيت معرفتي را به عهده دارد، در جهت گيريها نسبت به اصل دين و حيثيت به اصطلاح انتشارش در سطوح مختلف، نقشي دارد يا نه؟ يكي از آثاري كه براي عقل است اين است كه ميفرمايند با بكارگيري عقل همه علوم را ميتوانيم در كنار نقل اسلامي كنيم. اسلامي كردن علوم يعني چي؟ حاج آقا يك مثالي ميزنند به اين كه الان حوزه ما اسلامي است، يعني چه حوزه ما اسلامي است؟ اسلامي بودن حوزه ما براي اين است كه علوم ما اسلامي است. چون موضوع اين علم قول خداست، مبدء فاعلياش خداست، موضوعش قول خداست، هدف و ثمرهاي هم كه براي او است خدا تعيين كرده است و نقلي را هم كه ما الان در خدمتش هستيم اين نقل هم داده خداست، بنابراين اين حوزه، حوزه اسلامي است ما با اين سازوكار حوزه خود را اسلامي ميدانيم. حالا اگر همين اتفاق در حوزه علوم تجربي بخواهد بيفتد، چطور بيفتد؟ موضوعي كه الآن در علوم تجربي هست از مبدء و معاد گسيخته است، به عنوان طبيعت، موضوع بحث واقع شده است لذا ما را در حيرت و سرگرداني ميبرد، براي اينكه از مبدأ و از منتهايش خبر نداريم اما اگر ما اين موضوع را از طبيعي بودن به "خلقت" تبديل كنيم، ميگوئيم اين موضوع، مخلوق خداست، فعل خداست. پس موضوع، طبيعت نيست، موضوع، قولالله نيست، فعلالله است. دوم اينكه اين فعل، فعل خداست مثل قول كه قول خدا بود، اسنادش به مبدء فاعلي و واجب سبحانه تعالي اسناد تام است. حالا چه عاملي باعث كشف اين مسئله است كه خداوند عالم زمين را كروي قرار داد؟ عامل كشفش عقل است متأسفانه ما عقل را مصادره كرده ايم، از حوزه اله و دين بيرون آورديم، عقل را بشري كرديم نقل را الهي كرديم يكي شده برون ديني، يكي شده درون ديني، اين تنازع و اين كشمكش وجود دارد. حال آن كه كي گفته عقل بشري است؛ والله أخرجكم من بطون أمهاتكم لاتعلمون شيئاً و جعل لكم السمعَ و الأبصار و الأفئدة، فؤاد، قلب، عقل، همه خداداد است، عقل خود بنياد ما نداريم، عقل موهبت الهي است. بنابراين با تزريق اين ويژگي يعني ويژگي عقل كه عقل الهي است، موضوع، خلقت است نه طبيعت، انساني كه دارد كشف ميكند سازوكار كشفش، منطقش، هيچ چيز مال خودش نيست، انسان در حد علت قابلي است علت مادي است و شأن علت مادي جز پذيرش و قبول صورت چيز ديگري نيست، در اين صورت آن علم هم اسلامي ميشود. بله وقتي انسان را معاذالله ميآوريم و عقل را ميگوئيم عقل خود بنياد انساني، انسان داراي عقل است، طبيعي است كه اين را در مقابل ديگري قرار بدهيم، اما اگر عقل را مثل نقل تجهيز كنيم، مسلح كنيم، منقّح كنيم، در اختيار فهم قرار بدهيم، نتيجه اين ميشود كه وقتي ما با ادله عقلي و ادله نقلي كه هردو خداداد هستند به سراغ يكي از مخلوقات و پديدههاي الهي رفتيم طبيعتاً آنچه كه از علوم است، علوم اسلامي خواهد بود. به تعبير حاج آقا در اين صورت مراكز دانشگاهي اگر نگوييم ميتوانند منقحتر وپاكيزهتر از حوزههاي باشند لاقل در سطح هماند. چرا؟ چون يكي از قولالله سخن ميگويد، ديگري از فعلالله حرف ميزند. يكي ميگويد خدا چنين فرمود و چنين گفت، ديگري ميگويد خداوند چنين انجام داده است.
حجه الاسلام و المسلمين محمدتقي سبحاني:
بسمالله الرحمن الرحيم بنده هم خيلي خوشحال و خوشبختم از اينكه اين توفيق نصيبم شد كه در جمع سروران مكرم در خدمت سرور عزيزمان، دوست گرانمايه و استاد ارجمند حاج آقاي جوادي آن هم در باب يك كتاب و يك موضوع بسيار مهم به گفتگو بنشينيم. همان طوري كه فرمودند كتاب به يكي از موضوعات مهم و اساسي هم ديني و هم حوزه فكر و معرفت ميپردازد. اگر نگوييم مهمترين حداقل ميشود گفت يكي از چند مساله اساسي فكري و ديني ماست و هميشه تاريخ هم، اين مساله كه مساله هويت دين و رابطه آن با عقل است مورد بحث و گفت و گو بوده است حضرت استاد با تلاشي كه فرمودند در آثار قبلي هم جسته و گريخته گاه به صورت متمركز اجزاء مختلف اين نظريه را باز گشوده بودند و كساني كه با سير و انديشه ايشان آشنايند ميدانند كه تقريبا تمام عناصر اصلي اين نظريه در ساير آثار هم وجود داشت اما جمع اينها در قالب يك كتاب به صورت منسجم اين گام جديدي بود كه تبعاً نظريه را با ابعاد مختلفش روشن ميكند. حضور ايشان دراين عرصه به خصوص ارتباط مساله عقل و وحي كه يك مساله كهن است با مساله بسيار جديد و نوآمدي به نام علم ديني باز از نكات ظريف اين نظريه است كه قابل تامل است. بنده شايد جزء اولين خوانندههاي اين كتاب بودم و اساسا نظريه حضرت استاد را در طول همين سالهايي كه فرمودند با علاقه دنبال ميكردم خيلي خوشحال شدم از اينكه در اين جلسه حضور يابم كه هم فهمم را از بخشهايي از اين كتاب عرضه كنم كه تصحيح بشود هم احيانا اگر ابهامي و سوالي دارم مطرح كنم و انشاءالله اين بحث و گفت وگو، فضاي اين موضوع را بازتر و جديتر كند. اين كتاب را ميتوان به سه مساله اصلي تقسيم كرد البته غير از اين سه مساله اصلي كه در اين كتاب پياپي آمده و در مجموع اجزاي نظريه را شكل ميدهد، نتايج، نكات، التفاتهاي متعددي دراين مجموعه وجود دارد كه خودش جاي بحث و مطالعه مستقلي است. مساله اول؛ تعريف دين و قلمرو آن و برداشتي است كه ما بايد از دين داشته باشيم، مساله دوم؛ عقل، كاركرد، حدود و فهم عقل و نسبتش با حدود دين است و مساله سوم؛ مساله علم ديني است كه اساساً علم ديني چيست؟ و رابطه ميان علم به معناي جديد آن با ارزشها، معارف و احكام ديني چگونه است؟ اين سه مساله كه در ارتباط نزديك با هم ديگر مطرح شده ميتواند آن پيكره كار را بسازد در ضمنِ اين مباحث اشاره فرمودند نكاتي مانند اين كه آيا عقل كاشف است يا ميتواند آمر هم باشد، مولويت داشته باشد يا نه؟ و به تبع نتايجي كه بر اين نظريه بار شده كه مسأله تفويض در شريعت است كه از بحثهاي مهم روايات ماست ودر بين علماء و فقها هم بحث شده است.
من از همان اول آغاز ميكنم. نكته نخست در باب معناي دين است، به خوبي اشاره فرمودند كه حضرت استاد بين مقام تكوين دين، هستي شناسي دين و مقام معرفت شناختي دين تفكيك كردند. در مقام معرفت شناختي معرفت نبي از دين را با معرفت ما از دين، باز تفكيك شد. آنچه در عبارات كتاب آمده ملاحظاتي است كه جاي توضيح بيش از اين را ميطلبد. چون حضرت استاد در صفحه 19 در ذيل عنوان مراد از دين فرمودند كه: دين مجموعهاي ازعقايد، اخلاق، قوانين فقهي و حقوقي است كه از ناحيه خداوند براي هدايت و رستگاري بشر تعيين شده است. بعد فرمودند اين مصنوع و مجعول خداست. و اضافه فرمودند كه آنچه كه حقيقت دين است صرف گزاره هاست و إلا محكي اين گزارهها دين نيست و مثال هم زدند. حالا در قدم اول سؤال اين است كه حقيقت دين كدام است؟ آنجائي كه فرمودند عقل در كنار نقل كاشف از حقيقت دين است، ميپرسيم عقل چيست؟ ميفرمايند عقل به انواع مختلفش؛ تجربي، تجريدي، نيمه تجريدي، ناب همه اينها عقل است. آيا تمام آن چيزي كه ما از طريق عقل آن هم به مراتب چهارگانه، دست پيدا ميكنيم جزء دين است و ميتوانيم آن را دين بناميم؟ يعني هرچه را كه ما با عقل كشف ميكنيم ولو با عقل تجربي و استقرائي بگوئيم دين اين است، خب اين يك سؤالاتي را برمي انگيزد، پس چه چيزي دين نيست؟ و آيا اساساً آن چيزي كه ما در قرآن كريم، در شرايع الهي به عنوان دين داريم كه؛ "إنّ الدين عندالله الاسلام"، "فطرةالله التي فطر الناس عليها" شامل همه حقائق است، اين اولاً؛ با ظاهر آيات ناسازگار ميافتد، ثانياً؛ با خود تعريف از دين كه فرمودند حقيقت خارجي نيست، يك گزاره است با اين هم يك مقداري اختلاف ايجاد ميكند. سؤال ديگر اين است كه بحث وحي در اين ميان چه خواهد شد؟ اگر قرار شد كه وحي چيزي است كه معصوم درك ميكند و ما هيچ دسترسي به وحي نداريم جز از طريق نقل و عقل و عقل را هم با اين سعه معنا ميكنيم، اينكه بگوئيم وحي در دسترس ما نيست به چه معناست؟ مثلاً من با عقل تجربي خودم الان استقراء ميكنم مطلبي را يقيناً بدست ميآورم، آيا اين گزاره كه مثلاً آب در صد درجه ميجوشد، اين را بگويم حاكي از وحي است، يعني نبي مكرم اسلام اين گزاره را به صورت شهودي از طريق خاص وحي و نبوت به آن دسترسي پيدا كرده بعد من با عقل خودم از طريق يك استقراء به آن ميرسم؟ كساني كه ميگويند وحي و عقل، بحث، بحث لفظي نيست يك نزاع واقعي است وآن اين است كه ما از يك سو خودمان مدارك عقلي انساني داريم، به حجت باطنه مراجعه ميكنيم چيزي را با عقل تجريدي يا عقل تجربي درك ميكنيم يا با عقل ناب شهود ميكنيم. از سوي ديگر مجموعهاي از مدارك الهي است كه ما را متعبد ميكند يا فرا ميخواند كه آن پيام را از سوي خداوند درك كنيم، اين را گفتيم دين يا گفتيم وحي. نزاع ميان وحي و عقل در اينجاست اگر ما آمديم اين قضيه را اين جوري وانمود كرديم كه عقل با هر نوع ادراكي ولو با استقراء ولو با مشاهده، همه اينها به دين ميرسد، به نظر ميرسد ما قبل از اين كه مسأله را حل كنيم، صورت مساله را پاك ميكنيم.چون دوباره سؤال برمي گردد كه من در ميان نقل و عقل، مجموعهاي از گزارهها دارم ميخواهم اين را به دين منسوب كنم چه مقدار ازاين را ميشود به دين منسوب كرد؟ در آنجايي كه تعارض ميان اينها است به كدام بايد اخذ كنم؟ نه به عنوان حقيقتي كه خودم قبول دارم به عنوان چيزي كه ميخواهم به دين به عنوان مجموعه دين منتسب كنم. اين مجموعه سؤالاتي است در باب حوزه دين مطرح است. در باب عقل باز اين سؤال مطرح است كه وقتي گفته ميشود كه عقل كاشف است اگر ما عقل را با همه اين پهنا و اين دامنه در نظر گرفتيم چه تفاوتي ميان مدارك مختلف عقلي قائل ميشويم؟ ما در سنت علمي خودمان از عقل به عنوان مجموعه گزارههاي بديهي و يقيني كه از طريق يك قياس يقيني ما را به نتيجه ميرساند، ياد ميكنيم. در اين صورت تكليف روشن است چون يقيني است، چون استنباط از بديهيات است در مقابل هر چيزديگري كه قرار بگيرد حجت با اين است، حالا اگر آمديم دامنه عقل را وسيعتر كرديم گفتيم هرگونه نظريه پردازي علمي و تجربي جزء عقل است، هرگونه تلاش شهودي، ادراكات باطني، آن هم بخشي از عقل است، ما مسأله عقل را دچار يك پيچيدگي كرديم كه حل معضلات عقل خودش ميشود يك پروژه و نيازمند حل و فصل. اين مساله معضله عارفان وفيلسوفان بوده كه اگر ميان شهود شخصي خودم و يك گزاره كه از طريق بديهيات آن را اثبات كردم تعارضي افتاد اصل با چيه؟ به شهود تكيه كنم يا به آن استنباط عقلي؟ استنباط عقلي يك امر عام است، شهود يك امر شخصي است. اگر ميان يكي از اين دو با عقل تجربي اختلاف درافتاد كدام مقدم است؟ حل اين مسئله ساده نيست. اين را بايد در اين تئوري يك جائي گذاشت مسئله ديگري كه در مسئله عقل مطرح شده و به خوبي هم تقرير فرمودند، اين است كه عقل از ديدگاه حضرت استاد، فقط كاشف است عقل هيچ گونه مولويت ندارد اشاره فرمودند بين فيلسوفان گذشته ما هم اختلاف بود كه عقل عملي چيست؟ يك رأي شايع كه امروز هم معمولاً قبول دارند اين است كه عقل عملي بايد و نبايد را ادراك ميكند، در مقابل عقل نظري كه هست و نيست را ادراك ميكند. اگراشتباه نكنم مرحوم ابن سينا از كساني است كه اين را رد ميكند و معتقد است كه عقل نظري فقط كشف ميكند وعقل عملي قوه آمره است، امر ونهي دارد. حضرت استاد آيتالله جوادي در اينجا اين را پذيرفتهاند و تقرير كردهاند ومبنا قرار دادند بعد فرمودند كه عقل به هيچ وجه مولويتي ندارد. خب، اينجا يك سؤالي وجود دارد مولويت ندارد يعني چي؟ فرض اين است كه ما عقلي داريم حالا اسمش را ميگذاريم عقل نظري كه اين عقل نظري بايد و نبايد را كشف ميكند، سؤال اين است كه بايد و نبايد را از طرف خودش به عنوان عقل كشف ميكند يا اين را استناد به شارع ميدهد؟ نتيجه نهائي بحث مولويت در عقل به اينجا برمي گردد كه آيا ما براي عقل، استقلالي در حسن و قبح قائليم يا نه؟ اگر ما گفتيم در اينجا عقل فقط كاشف وحي است يعني نبايد فرق بگذاريم بين آنجائي كه عقل دارد حسن و قبح را به عنوان مستقلات عقليه كشف ميكند يا آنجائي كه به عنوان غيرمستقلات عقليه كشف ميكند و حال اينكه در همين تئوري هم باز گفته ميشود كه عقل ولو اسمش را بگذاريم عقل نظري، بايد و نبايد را كشف ميكند. خب، با اين بايد و نبايد من چه ميكنم؟ آيا ميتواند انسان بر اين بايد و نبايد اتكا كند و بر همين اساس، بدون اتكا به وحي حركت كند يا نه؟ اگر بگوئيم نه اين ممكن نيست، مشكل بايدهاي آغازين و اساساً مشكل دور لازم ميآيد و اگر بگوئيم كه نه همين مقدار هم كافي است، خب ما ميخواهيم بگوئيم مولويت هم چيزي بيش از اين نيست يعني عقل چيزي را ميفهمد، به شارع هم استناد نميدهد
اما محور سوم كه بحث علم ديني است، همان طوري كه به خوبي تقرير شد فرمودهاند كه تفاوت ميان آن دانشهاي موجود كه علوم طبيعي نام گرفته و دانشهائي كه ما ميگوئيم دانشهاي ديني است در اين است كه ما مبدء فاعلي يا مبدء غائي را ببينيم يا نبينيم؟ حتي مثال زدند در اين كتاب به مثال نفت و گاز و اينها، كه كساني كه در گازشناسي و زمين شناسي و امثال اينها كار ميكنند اينها اگر علت فاعلي را در نظر نگيرند وارد اين جزئيات بشوند، ميگويند طبيعت.(علم غير ديني) اما اگر همينها توجه كنند كه همين نفت با اين خصوصيات معلول ذات اله است يك غايتي دارد اين طبيعت ميشود خلقت، علمي كه ما به آن پيدا ميكنيم ميشود علم اسلامي. سؤال اولي كه به ذهنم ميرسد اين است كه اساساً اينكه فرمودند يك حيث فاعلي به طبيعت اضافه ميشود اين حيث فاعلي از كجا ميآيد؟ آيا اين حيث فاعلي در ذات اين طبيعت و معرفت ما نسبت به اين طبيعت مؤثر است يا مؤثر نيست؟ اين حيث مبدء فاعلي آيا نقشي دارد در اينكه طبيعت را تبديل به چيز ديگري بكند يا نه؟ خود ايشان فرمودند كه ما بايد بين عقل تجربي و عقل تجريدي تفكيك كنيم و به درستي فرمودند بسياري از اين روشنفكران، متفكران معاصر چون خلط بين عقل تجريدي و تجربي كردند خيلي مشكلات درست كردند. اگر كسي بين عقل تجربي و تجريدي تفكيك ميكند يعني معنايش اين است كه به دانشمندان ميگويد شما زماني كه داريد به نفت و گاز نگاه ميكنيد بايد با عقل تجربي نگاه كنيد، به فيلسوفان ميگويد شما زماني كه به نفت و گاز نگاه ميكنيد به عنوان معلول يك علت الهي به آن نگاه بكنيد. آيا نتيجهاش جز اين خواهد بود كه ما بگوئيم هر آنچه را امروز در علوم طبيعي موجود وجود دارد، علم اسلامي است؟ و اگر ما چنين چيزي را مطرح بكنيم آيا اساساً موضوع علم ديني از اساس منتفي نميشود؟ صرف اضافه كردن مبدء فاعلي به اين طبيعت چه چيزي به شناخت اين طبيعت اضافه ميكند؟ ماهيت نفت و گاز را عوض ميكند؟ فهم من را از ماده تغيير ميدهد؟ اگر اين هست در عبارت اين كتاب نيست وانگهي ايشان فرمودهاند كه اگر كسي از اين طريق عمل بكند معلوم ميشود كه علم هرگز سكولار نيست هرچند عالمان سكولار باشند. فرض بر اين است كه حتي عالم سكولار وقتي دارد طبيعت؛ اين نفت و گاز و ماده را بررسي ميكند آنچه را كه به آن ميرسد، اين علم ديني است. پس بنابراين علم، اصلاً سكولار و غيرسكولار ندارد، ميگوئيم آن مبدء فاعلي كجا رفت؟ اگر ادراك مبدء فاعلي تأثيري در فهم اين ماده ندارد پس بنابراين ما الان هرچه داريم ميفهميم همه اينها علوم دينياند پس آن مبدء فاعلي هم كه قبلاً ميگفتيم اضافه تشريفي بود يعني گفتيم خوب است كه فيلسوفان هم در كنار عالمان طبيعي بروند در باب مبدء فاعلي بحث كنند. معنايش اين است كه عالم سكولار نميتواند علم ديني توليد كند پس ما نبايد بگوئيم علم سكولار نيست هرچند عالم سكولار است بايد بگوئيم حتماً براي بدست آوردن علم ديني عالم ديني باشد كه مبدء فاعلي و غائي را بررسي كند، ادله نقلي را هم ببيند و به اين نتيجه برسد. * اين نظريه كه عقل را كنار نقل مينشاند، توسعهاي است در علم اصول كه زمينه فهم جامع نسبت به همه ابعاد دين را فراهم ميكند.