بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی سه نظریه در باب وحی
دکتر محمد کاظم شاکر
30/2/91
بسیار خوشبختم که باز هم توفیق بود درخدمت عزیزان باشیم، جا دارد تشکر کنیم از دکتر قاضی زاده تشکر کنیم که زمینه این جلسات را فراهم آوردند و امیدواریم که حتما ادامه داشته باشد و شکوفاتر و پربارتر باشد.
خلاصه بحث ما:
سه نظریه درباره وحی است که امیدواریم در این جلسه برسیم به زوایای مختلفی که در این رابطه هست مورد بحث قرار بدهیم.
به طور کلی سؤال ما در بحث این است که کتابهای آسمانی مثل قرآن کریم یا هر کتاب دیگری که در ادیان ابراهیمی نسبت آن را به خدا می دهند ، چه نسبتی با خدا دارند؟
چهار فرض دراینجا مطرح است که ما سه فرضش را فکر می کنیم که قائل دارد:
یکی می گوید : هم لفظ و هم معنای این کتابها بر کسانی که ادعا کردند کتابها را آوردند پیامبران ، لفظ و معنای آن هر دو از سوی خداوند بر آنها وحی شده است، فرض دیگر این است که لفظ وحی شده است اما معنی وحی نشده است، در فرض دیگر این است که معنا وحی شده ، اما لفظ وحی نشده است، فرض چهارم این است که اصلا نه لفظ و نه معنایش هیچ کدام از جانب خداوند مستقیما وحی نشده است بلکه به گونه دیگری این کتابها نسبت به خدا داده می شوند.
فرض دوم به نظر ما این که لفظش وحی شده باشد و معنایش وحی نشده باشد به نظر ما عملا قائل ندارد.
اما فرض اول: که قاطبه مسلمانها به این فرض قائل هستند و سنت گرایان یهودی هم در باب توراة به این قائل هستند که خداوند لفظ و معنا را به پیامبران الهام می کند.
به نظر من اینجا دوستان دقت کنند همه کسانی که وحی قرآن لفظی است این منظورشان است و نه این که فقط لفظ وحی شده است و معنی وحی نشده است.
الآن که من با شما صحبت می کنم یا شما با من صحبت می کنم من فقط الفاظ را ایجاد می کنم و املاء می کنم و به سمت شما می رسانم اما من قادر نیستم همراهی با این الفاظ معنایی را هم که مورد نظرم هست خودم مستقیما به ذهن و روان و جان شما بفرستم، اصلا چنین جیزی امکان ندارد، این شما هستید که به این الفاظ معانی می بخشید، بر اساس آموزشی که دیدید و دیدیم که در این کلمه به این معنی وضع شده است وگرنه اگر کسی بیاید اینجا که من دارم به زبان فارسی صحبت می کنم با زبان مثلا آلمانی صحبت کند و ما هیچ کدام فرض بگیریم که آلمانی بلد نیستیم هیچ نمی فهمیم یعنی الفاظ به گوشمان می خورد اما معنایی دریافت نمی کنیم پس این گوینده نیست که معنی را القاء می کند در عرف کلام و القاء کلام گوینده نیست که معنی را به خانه ذهن ما می رساند، بلکه او فقط الفاظی را القاء می کند معنی بر اساس این که شما درس خواندید معنای کلمات را دانستید معادل آن می گذارید و می گویید و می فهمند . بحث این است که آیا پیامبران هم این طور هستند یعنی مطالبی که خداوند به پیامبران می گوید مثل مطالبی است که ما الآن به مخاطبانمان میگوییم ، به تعبیر دیگر پیامبران همان طور می فهمند که ما از کلام همنوعانمان می فهمیم همنوع ما لفظ را املاء می کند ولی معنی را خودمان هستیم که برای آن می گذاریم، یا به گونه دیگر است؟
ما می خواهیم بگوییم در مورد این نظریه مسلمانها که می گویند وحی قرآن لفظی است ،یعنی وحی و معناست، من یک مقایسه می کنم بین این که لفظیست یا لفظ و معناست یعنی چه؟
جایی که می گوییم لفظ است، مثل این می ماند لامپهایی را به شما می دهند و این لامپها خاموش باشد اما شما با باطریهایی که خودتان در اختیار دارید این لامپها را روشن می کند یک کسی هست که یک باطری قلمی دارد یک ذره روشن می شود و لامپ قرمز می شود ، یک کسی است باطری قویتری دارد لامپ را پرنورتر می کند یک کسی است که به برق وصل می کند و می ترکاند، من می خواهم بگویم فهم ما از متون مقدس این طور است، فهم ما این است که این الفاظ را می گیریم با توجه به داشته های خودمان، با توجه به باطریهایی که داریم اینها را روشن می کنیم برخی از عرفا ممکن است یک آیه قرآن ، یک حدیثی دستشان بیافتد ممکن است بترکانند، بخاطر این که یک معنایی را پشت این می گذارند که هیچ کس به فکرش نمی رسد ولی اگر به دست یک اصولی، یک فقیه بدهند آن ایه را مطابق عرف لغت و کلام و اهل کلام و... آن باطریش این طور است، این گونه روشن می کند، نه این که معیار نداشته باشد، بالاخره برای ما می توانیم بگوییم معیارهایی وجود دارد برای این که کلامی را بفهمیم اما به حال این طور است یعنی ما وقتی کلامی را می شنویم یا می بینیم با توجه به یافته های خودمان ، با آموزشی که در زبان دیدیم می فهمیم ، لذا یکی کم می فهمد، یکی بیشتر می فهمد، یکی اصلا نمیفهمد، یکی اصلا زبان بلد نیست، زبان فارسی بلد نیست، هیچ نمی فهمد مگر از طریق ... بفهمد خدا آقای جعفری را رحمت بکند گاهی وقتها یک شوخی می کرد خیلی می خندیدند، ما در یک کنفرانسی خیلی خندیدند به بغل دستی گفتم که آقا چه گفتند که خندیدند ، گفت من هم نفهمیدم، گفتم پس برای چی می خندید؟ گفت بقیه دیدم می خندند من هم خندیدم، بعد آنها هم دیدند آقای جعفری می خندند آنها هم می خندند ، گاهی وقتها از حالت طرف می فهمند که این نکته متأثر انگیزی را گفته است یا نکته ای گفته که مثلا خنده دار بوده است وگرنه کسی که اینجا نشسته و هیچ فارسی نمی داند هیچ نمی فهمد، یکی بچه شش هفت ساله اش را آورده او بعضی چیزها را می فهمد یکی همه چیز را می فهمد ، یکی هم ممکن است اشتباهی برداشت بکند، اختلاف فهمها حکایت می کند که من قدرت ندارم معنایی که دقیقا در ذهن و لفظم هست مستقیماً به شما منتقل کنم، ما داریم الفاظ را می گوییم معنی را خودتان می گذارید، این حکایت لامپهای خاموش است شما بر اساس نیرویی که در اختیار دارید، برقی که در اختیار دارید، که چند شمع باشد می توانید این را روشن کنید،
اما حکایت لفظ و معنی یعنی چراغهای روشن ، چراغهای روشن در اختیار شما قرار دادند، حرف من در این جلسه در مورد اول این است که من معتقدم که پیامبران فقط لفظ دریافت نکردند این که گاهی وقتها مقایسه می شود نظریه سنتی مسلمانان در باب وحی به طوطی، به این که طوطی که حرف را به او می گویند او هم تکرار می کند، این به نظر من مصداق خوبی نیست، یعنی نظریه سنتی مسلمانها مثالش طوطی نیست، بلکه پیامبر علاوه بر این که الفاظ را دریافت می کند معانی را همین طور رها نشده است که هر طور فهمید آنجا قرار بدهد بلکه روان پیغمبر روشن می شود با آن نور، لامپ خاموش نیست، لامپ روشن است، یعنی همان راه با لفظ برای ما قابل درک نیست، مگر این که واقعا کسی تجربه کرده باشد، یعنی تجربه عرفانی وحیانی داشته باشد وگرنه چون روش تخاطب ما با الفاظ است و معانی را خودمان هستیم که قرار مید هیم برای ما قابل درک نیست، ولی به نظر من حکایت قرآن، حکایت از خود قرآن ، از وحی ، حکایت از آن دارد که پیامبر نه فقط الفاظ ، بلکه همراه با الفاظ ، معانی را دریافت کرده است ، شواهد را عرض می کنم.
یکی از شواهدی که می شود برای این ذکر کرد خود گزارشهایی که در مورد وحی است.
سوره مزمل: وقتی می فرماید انا سنلقی علیک قولا ثقیلا ، آیا ثقیل بودن وحی به الفاظ وحی است یا به معانی وحی است؟! یعنی این که مثلا شما بگویید که جبرائیل و برخی روایات گفتند به شکل دهری کلبی درمی آمد و به حضور پیامبر دو زانو می نشست و وحی را می خواند و پیامبر هم گوش می کردند ، این صِرف الفاظ ثقالت ندارد، بنابراین ثقالت وحی به نظر می رسد که به لفظ نیست بلکه به آن معانی نیست که همراه با لفظ است که پیغمبر باید متحمل می شد، وقتی صحبت از عرش می شد وقتی صحبت از کرسی و علم خدا می شد وقتی صحبت از عذاب می شد و هر چیز دیگر. ...
مورد دیگر در آیات قرآن داریم یلقی الروح من امره علی من یشاء من عباده لینذر یوم الطلاق ، القاء روح به پیغمبر می شود، یعنی صرفا املاء لفظ نمی شده است، املاء لفظ قرائت است، املاء لفظ تعبیر تلاوت می شود و آن هم به کار رفته است ولی القاء روح می شود و در سوره مؤمن آیه 15 ، سوره غافر ایه 15 و همین سوره شورا ، و کذلک أوحینا الیک روحا من أمرنا ، اینجا جای یُلقی الروح من امره علی من یشاء من عباده ، تعبیر وحی آمده است کذلک أوحینا إلیک روحا من امرنا ، لذا برخی آمدند یکی از اسامی قرآن را روح اعلام کردند گفتند قرآن اسامی مختلف دارد حکیم ، تنزیل و ذکر و یکی قرآن و یکی فرقان و یکی هم روح است یعنی روح القاء می شود و بلکه روح بر پیامبر وحی می شود اینها را کنار هم بگذاریم این آیه که می فرماید لاتحرک به لسانک لتعجل بک ، در مقابل آنهایی که می خواهند بگویند فقط معنی وضع شده است این چه ارتباطی دارد؟ خود حکایت وحی ، یعنی معنی وضع می شود بر کسی، ولی لفظ نشود، اما حکایت قرآن این را تأیید نمی کند خود بیان قرآن ، تبیین خود پیغمبر از وحی این نیست، لاتحرک به لسانک لتعجل بک ، ان علینا جمعا و قرآنا فاذا قرآناه فاتبع قرآنا ، وقتی ما قرآئت کردیم یا تعبیریتلوا علیک داریم تلاوت می کنیم ، مرحوم طبرسی می گوید در مجمع البیان که تلاوت حکایت قول است نه خود قول، یعنی کسی قول را می خواند و شما آن را حکایت می کنید یعنی بازگویی می کنید به این تلاوت می گویند بنابراین قرآن بر پیغمبر خوانده شده است و پیغمبر بازخوانی می کند فاذا قرأناه فاتبع قرآنا، و همین طور آیات دیگر که هست سنقرئک فلاتنسی، ما زبان تو را گویا می کنیم به این که آنچه که بر تو خوانده شده بتوانی بخوانی و فراموش نکنی، پس این آیات دلالت دارد که لفظ وحی شده است آن آیات دلالت دارد که یک حقایق و معانی بر پیغمبر وحی شده است جمع اینها را می گویند که هر دو وحی شده است یعنی لفظ و معنی هر دو بر پیغمبر وحی شده است و این یک قرینه.
قرینه دیگر این است اگر ما فرض کنیم فقط الفاظ وحی بشود و معنی وحی نشود باید بتوانیم فرض بکنیم که پیغمبر یک آیه ای یا آیاتی بر ایشان وحی شده است و بعضی از کلماتش احیانا معنایش را نمی دانند مثل خیلی از ماها ، کتابی میخوانیم، شعری می خوانیم، سخنرانی گوش می دهیم97 ، یا 95 یا هر کس در سطح لغاتش می فهمد و بخشی را نمی فهمد کما اینکه اصحاب برخی چیزها را نمی فهمیدند ، فلان صحابه گفت ما یک کلمه را نفهمیدیم تا فلان وقت مثلا معنایش را فهمیدیم اگر شما بگویید پیغمبر هم مثل بقیه است باید بتوانید فرض کنید که پیغمبر یک وقتی بگوید دیشب جبرئیل سوره ای را آوردند ولی من سه کلمه اش را متوجه نشدم،!! و از کسی یا شاعری، لغت دان یا ادیب بپرسند که این کلمه معنیش چیست ، چون دیشب به ما گفتند و ما معنایش را نمی دانیم!!
یا شما باید بگویید پیغمبر اجتهاد هم می تواند بکند و کلمه ای را به پیغمبر گفتند یا عبارتی گفتند و ایشان اجتهاد کردند به این معنی...
این هم نه موردی گزارش شده، از اصحاب در مورد پیغمبر اکرم گزارش نشده ، و چنین چینی کسی دیده که پیغمبرگزارش کردند که ما الفاظی که از وحی نازل شده معنایش را نمی دانستیم یا بعدا معنایش را فهمیدیم این هم یک قرینه است که لفظ و معنی بوده است.
این یک پایه ای هم دارد و آن این است که اگر ما مطلبی را از قرآن نفهمیم ولی روایت صحیحی از پیامبر و ائمه آن را فرمودند که این معنی در این آیه هست، اگر صدور این روایت مشکلی نداشته باشد باید بپذیریم برای این که اگر این معنای حدیث اگر درست باشد کسانی که را که مکاتب وحی هستند وحی را می فهمند نه این که از دسترس ما خارج بکند فهم وحی را، نه ، ما عرض کردیم با الفاظ سر و کار داریم باید ببینیم به چه کسی معنی الفاظ را بفهمیم ، به همان روش بالاخره شصد ، هفتاد درصد ، معانی را می فهمند هیج کس ادعای صد درصد نمی کند که همه معانی را می فهمد این ادعای گزافی است که ادعا کند من شواهد ربوبی ملاصدرا را فهمیدم، اسفار را همه اش را فهمیدم، هر کلامی به اقتضای خودش آدم کمتر یا بیشتر می فهمد این کار ماست، ما نمی خواهیم بگوییم اگر حدیثی می گوید فقط من .. هستم که کل قرآن را می فهمم قرآن را از دسترس خلق الله خارج می کند نه آن طرفش را می گوییم ، اگر مطلبی ثابت شد که از ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده و آنها از پیامبر گرامی اسلام نقل کردند ولی ما برایمان بحسب ظاهر قابل فهم نیست، باید بپذیریم اگر امری مُحتمل است باید بپذریم برای این که آن معنی و حقیقت بر او وحی شده پیامبر بوده است اینجا هست که بحث روایت تفسیری و این که بایستی ما در تفسیر به روایات تفسیری مراجعه بکنیم برای این که به پیامبر وحی شده است و از این جهت لازم است که در تفسیر همان به روایت تفسیر مراجعه کنیم، این هم از توابع این نظریه است یعنی وقتی گفتیم لفظ و معنی؛ اگر گفتیم لفظ فقط وحی شده است دیگر باید ساز و کار معنی را از ساز و کارهای معمولی و عرفی صرفا جستجو کنیم، اما اگر گفتیم لفظ و معنی هر دو وحی شده است علاوه بر ساز و کارهای عرفی و زبانی بایستی ما به آنچه که از معصوم به طریق صحیح ، « کسی خبر واحد را حجت می داند ، روایت تفسیری خبر واحد است باید اعتنا بکند ، اگر کسی خبر واحد را حجت نمی داند باید روایت تفسیریش از طرق متواتر یا مشهور باشد به هر حال مستفیض باشد هر اندازه که در مبانی خودش قبول دارد توجه به روایات تفسیری در تفسیر قرآن دقت کند، این هم از توابع این نظریه است.
این نظریه اول به نظر ما تمام کسانی که گفتند قرآن وحیش لفظی است به نظر می رسد آنها قائل به این هستند که لفظ و معنی هر دو بر پیغمبر وحی شده است و نه لفظِ صِرف، گرچه به ظاهر ممکن است برخی از سخنانشان چنین چیزی برداشت بشود.
یک تابع دیگری هم قصه دارد، آن تابع دیگر را عرفا توجه کردند هم در بین یهودیها و هم در میان مسلمانها ؛ آن تابع دیگر این است که ـ تالی است ـ په پیغمبر لفظ و معنی القاء شده است ولی ممکن است چنانچه الآن قرآن می خوانید معنایی از سوی تبارک و تعالی به شما القاء می شود عرفا این ادعا را کردند ، حرف درشتی از ابن عربی نقل شده است من می خواهم تفسیرش بکنم و آن حرف این است ابن عربی گفت اگر ظاهر عبارت را می بینید به نظر می رسد خیلی درشت است باید اصلاح بشود ، این حرف ابن عربی است : تنزیل قرآن بر پیغمبر نقل شده است و تأویل آن بر من، این حرف، خیلی حرف درشتی است ولی به نظر من ابن عربی که ـ با توجه به حرفهای دیگرش می گویم به نظر من ـ این حرف ابن عربی این طور بوده است بر پیغمبر هم تنزیل وحی شده است و هم تأویل، هم معنی و هم لفظ ؛ اما بر من تأویل وحی می شود یعنی دیگر تنزیلی دیگر نازل نمی شود، یعنی قرآن که صدو چهار ده سوره دارد قرار نیست دو سه تا سوره بر من نازل بشود تا صدو بیست سوره بشود تنزیل فقط بر پیغمبر وحی شده است ولی تأویل اختصاص به پیغمبر ندارد، این هم یکی از توابع این نظریه است یعنی می تواند معانی دیگری هم که تا حالا هنوز به ذهن کسی نرسیده است همراه با خواندن قرآن و تدبر در قرآن از سوی خدای متعال به کسی القاء بشود لذا بایستی به بایزید بسطامی نسبت بدهم که گفت علم علمای زاهد از طریق روایات است فلانی از فلانی و... روایت است ، می گوید فلانی ها کجا هستند؟ می گوییم مردند؟ می گوید علم شما از مردگان است، مرده ای از مرده ، ولی علم ما از ـ گفت روی قلبی عن الهی ـ قلب من از خدای من روایت می کند هم من زنده ام هم خدا ، بنابراین این حرفها را می گویم که در این چارچوب می گنجد که ملاعبدالرزاق در ابتدای تفسیرش گفته است که در واقع این حرف، همان حرف ابن عربی است که در فتوحات مکیه چهار جلدی ، جلد 3 ص 128 گفته است واعلم ایدنا الله و ایاه ان القرآن مجدد الامضاء علی قلوب التالین له دائماً أبدا ، این قرآن مرتب نازل می شود ، ـ حرف ابن عربی ـ مرتب نازل می شود بر قلوب کسانی که آن را حقیقتا تلاوت بکنند . ملاعبدالرزاق هم شاگرد ابن عربی است و در دو جلد کتابی که منسوب به ابن عربی است ولی حقیقتا از آن عبدالرزاق است ، تعبیرات ملاعبدالرزاق است در جلد اول ص 4 آنجا بیان می کند می گوید من امروز قرآن را که می خوانم چیزی به قلبم می آید ، فردا که می خوانم یک چیز دیگر هم می آید ، ولی ممکن است نه این که مختص من است، شما هم که می خوانید این گونه است.
من نمی خواهم این را برای توجیه مطلبی که می خواهم بگویم ولی فرض کنید این بحثهایی که می گویند علمایی هستند که اهل استخاره هستند ، می گویند قرآن را می خواهند می پرسند شما چطور می فهمید ؟ می گوید من همین که باز می کنم خدا یک چیزی به قلبم می اندازد همین را می گویم ، اینها هم اگر بخواهیم مبانی نظری این قصه به این شکل است همین است، شاید این ادعا را قبول نداشته باشیم. من بحثم اصلا مناقشه در مورد نیست، که آیا این را قبول داریم یا نداریم؟ می خواهم بگویم کسانیکه چنین ادعایی می کنند اگر ادعایشان درست باشد یعنی می خواهم بگویم خداوند با این دیدن آیه قرآن که می بینیم چیزی به قلب ما می اندازد این هم یکی از توابع این نظریه است ، که می تواند خدای متعال چون حی و حاضر هست به وسیله این کلامش می تواند باز هم آن هدایت بخشی جنبه های جدیدی هم پیدا بکند، و افراد در زمان حاضر هم غیر از آن معانی مرسوم متعارفی که از تفاسیر می گیرند ممکن است در زندگیشان به وسیله یک آیه ، یک عبارت قرآن که می خوانند خداوند به قلبشان مطلبی را القاء بکنند این حرف ابن عربی است ، یعنی معنی باز مجدد الانزال است به قول ابن عربی، بر قلوب تالین این کتاب الهی.
این مطلب دیگر اختصاص به عرفا و نظریه آنها دارد باید درستیش را بدانیم!!!؟ در یهودیت عرفای یهودی هم گفتند مثلا کسانی که در مکتب کابالا هستند که رمز می فهمند از کتاب مقدس، چنین ادعایی دارند، وقتی می گوییم از کجا می گویید؟ می گویند نمی توانیم بگوییم از کجا می گوییم، یعنی چیزی نیست که علمش را به شما یاد بدهیم اینها رمزی و رازی است که ما از متن مقدس می فهمیم ، و این که آیا درست است یا نه؟ واقعا در صدد این مطلب نیستیم ممکن است مواردی هم درست باشد، برخی از عرفا در تفاسیرشان گفتند فلانی در چند سال پیش فتح فلسطین را در زمان فلان صلاح الدین ایوبی پیش بینی کرده است سالش هم گفته است، این تفسیر هم مال قبل از آن است و درست هم آمده است می گوید از این آیه فهمیده است از این حرفها در کتابهای عرفا هست می گویند این پیشگویی را از این آیه فهمید و بعد هم درست در آمد ، بر فرض که درست باشند اینها مؤیداتی برای این نظریه عرفاست، بنابراین اصل قضیه که لفظ و معنی بر پیغمبر وحی شده است به نظر می آید از آیات قرآن استفاده می شود اما این که بر دیگران هم ممکن است علاوه بر تنزیل، تأویلهای دیگر القاء شود مثلا بر ائمه معصومین علیهم السلام ، معانی دیگری القاء بشود این شاید بشود گفت بیشتر به نظریه عرفا مربوط است و در جای خود باید بحث بشود، و از توابع این نظریه است که معنی می تواند مجدد الانزال باشد.
نظریه دوم: القاء معنی بدون املای لفظ است. این نظریه در نظریه غالب مسیحیان در مورد کتاب مقدس است اعم از کتابهای یهودی و مسیحی، یعنی اعم از کتابهای عهد قدیم و عهد جدید. می گویند آنچه که بر پیغمبران ، بر نویسندگان آمده است صرفا الهامات است و معانی است، ولی الفاظ با توجه به شرایط اجتماعیشان و مصالح دیگر این را دفع کردند.
من یک مثال بزنم: هم در عهد عتیق، هم در عهد جدید یک مطلبی هست که می گوید که شما در آخر الزمان بگونه ای می شوید که روح بر همه نازل می شود همه شروع می کنند به نبوت و پیش گویی کردن، بعد می گوید حتی کنیزان و عبید شما، و غلامان شما هم در آخر الزمان نبوت می کنند، دختران و پسران شما نبوت می کنند و کنیزان و عبدهای شما ، برده های شما نبوت می کنند، الآن سؤال می کنیم مگر در آخر الزمان هم برده داریم؟ الآن که هنوز آخر الزمان خیلی نیامده، یا اوایلش هست بردگی دیگر وجود ندارد، برده ها و کنیزهای شما نبوت می کنند یعنی چی؟ این یک جواب می دهند که می گویند آن چیزی که بر شخص نازل شده این است که در آخر الزمان نبوت همگانی میشود اما در عصر آن نبی یا آن نویسنده جامعه او کنیز دارد برده دارد با این نظام فکری او دارد کار می کند بنابراین به آن مطلب القاء شده این لباس را می پوشاند می گوید کنیزهای شما هم آن موقع نبوت خواهند کرد برده های شما آن موقع نبوت خواهند کرد و این منافاتی ندارد برای این که در آخرالزمان نه برده نه کنیز باشد، یک مثال برای روشن کردن مطلب بود که نظر مسیحیان را بیان می کند . این نظریه غالب مسیحیان است.
اما بررسی بکنیم یعنی چه که کتاب آسمانی، کتاب مقدس ، عهد عتیق، داستان حضرت یوسف و موسی، آدم و حوا دارد، یعنی خصوصیات این معانی وحی شده ، فقط لفظ آنها وحی نشده است، به نظر ما این امکان ندارد، یعنی معانی جزئیه ، جز بوسیله زبان و الفاظ امکان ندارد القاء بشود، اصلا زبان برای همین است به نظر شما چه طور ممکن است این نظریه را توجیه بکنید مثلا سوره یوسف بخواهد این طور نازل بشود بر پیامبر، یا برای پیامبر در عهد عتیق. اسم ایشان برادران ایشان ، این همه جزئیاتی که در داستان حضرت موسی است چطور می تواند بدون لفظ القاء بشود؟ به نظر من امکان ندارد، این معانی جزئیه جز به زبان و الفاظ امکان ندارد! آن جا که شما می گویید لفظش از معصوم نیست معنایش از معصوم است، در واقع نقل به معناست، یعنی راوی یک لفظی را شنیده و معنایی در ذهنش است ولی دقیقا نمی داند که این لفظ بود یا آن لفظ و یا ... ، بین پنج تا لفظ مانده که معصوم کدام را گفته است، بنابراین اینها نقل به معنا شده است ، یعنی الفاظ بوده است ، نقل به معنی شده است اما شما واقعا می توانید داستان نوح، ابراهیم، عیسی و موسی را با همه جزئیاتی که در عهد عتیق یا قرآن است می توانید تصور بکنید که معنایشان از طرف خدا آمده است فقط لفظش نیامده است، مگر این که بگویید بر پیغمبرش اصلا فیلمش را نشان داده است، آنجا در فیلم هم یوسف معلوم می شود یوسف است این بنیامین است ، مثلا در سینه اش حک شده باشد که اسمش یوسف است بالاخره باید یکی از علائم زبانی این نشانه ها برای همین است اصلا معانی جزئیه امکان ندارد بدون زبان باشد، لذا این نظریه دوم یا باید به نظریه اول برگردد، یا باید به نظریه سوم برگردد، یعنی نظریه غالب مسیحیان این که معانی دقیقا همه این معانی از جانب خداست فقط لفظ است که از جانب نویسندگان است این امر نامعقول و بی معنایی است از نظر زبان شناسی، یا باید به نظریه اول یا به نظریه دوم برگردد. چطور به نظریه اول برگردد، می تواند نظریه دوم این طور بیان بشود، بگوید که خداوند کنترل فکر ، ذهن ، قلب و زبان آن گوینده را به طور کامل به دست می گیرد، یعنی فقط و فقط این گوینده ظاهرا خودش دارد حرف می زند اما واقعا این زبان و این مغز و این قلب در این لحظه که دارد حرف می زند در دست او نیست، در بسیاری از موارد شما می گویید من می خواستم فلان جا بروم ، ولی مانعی پیش آمد ولی اگر رفته بودم تصادف کرده بودم مرده بودم، یا فلان پرواز من هم بلبیط داشتم ولی مشکلاتی را یک مرتبه خداوند سر راهم پدید آورد بلیط را گم کردم، رفتم بگردم ساعت پرواز گذشت ، بعد فهمیدم پرواز سقوط کرده است، می گوید کار خدا بود، ممکن است مدلش نباشد مناقشه در مثال نیست ولی امکان اینکه هست، یعنی اینجا کنترل اعمال و رفتار خودتا را برای مثلا دو دقیقه از دست می دهید، اتفاقات دیگری می افتد، مانع از سر راه شما برداشته می شود می گویید این کار خدا بود، ما می گوییم نظریه دوم یا باید به این صورت بیان بشود که این الفاظ از گوینده است اما ذهن و زبان و مغز و قلب و لفظ گوینده در آن لحظه که می گوید دست خودش نیست، بلکه کاملا در کنترل خداوند است این اشکال ندارد، این می شود همان که بعضیها خواستند قرآن کلام پیامبر است صد در صد و در عین حال کلام خداست صد در صد، اگر واقعا چنین حرفی را می خواهند بزنند یعنی این، یعنی این که ... چه فرقی با نظریه اول دارد؟ در عمل هیچ فرقی ندارد، در شکل فرق دارد، شکش این است که در نظریه اول جبرئیل می آید می خواند ، پیغمبر بازخوانی می کند، فاذا قرأناه فاتبع قرآنا، ما باز هم نمی گوییم قرآن در نظریه دوم است که صد در صد کلام پیامبر است و در عین حال کلام خداست ، یعنی نظریه دیگر بازخوانی معنی ندارد، در نظریه دوم یک بار این قرائت انجام می شود آن قرائت هم به حسب ظاهر ابتدا به ساکن توسط گوینده این کلام گفته می شود اما نظریه دوم می گوید گوینده زبانش دست خودش نیست، هر چه که می گوید خدا می خواهد بگوید همان طور که ممکن است راجع به غیر قرآن این حرف را بزنیم، راجع به سنت پیغمبر ممکن است این حرف را بزنیم و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی، وحی به این معنی می تواند باشد اما راجع به قرآن نیست، یعنی آنجا که پیغمبر قرآن را نمی خواند و باز می فرماید وحی است درست است که سخن پیغمبر است اما خداوند کاملا پیغمبر را تحت کنترل خودش دارد و هر چه که او بخواهد می گوید اما قرآن از این نوع نیست، قرآن از نوع بازخوانی است فاذا قرأناه فاتبع قرآنا، پس نظریه دوم اگر این طور توچیه بشود در نظریه اول از نظر نتیجه یکی میشود ولی نظریه اول از نظر شکل این طور است که خدا می خواند و پیغمبر بازخوانی می کند و ظاهر آیات این است ، ظاهر آیات در گزارش وحی این است که پیغمبر حکایت قول خدا را دارد و از خود ایشان نیست، پس نظریه دوم اگر به ظاهرش یک معنی باشد که هست به نظر ما ، که نمی شود بگویید این همه معانی جزئیه معنایش وحی شده ولی الفاظش وحی نشده است یا باید بگوییم اینها کنتزلشان دست خدا بوده که نظریه اول می شود یا بگوییم نقش خدا در این کلام به نحو علت تامه نیست، که تمام ذهن و زبان و قلب و نفس آن گوینده کاملا تحت سیطره خودش خارج بشود و در سیطره خداوند باشد بلکه به نحو علت ـ به قول فلاسفه ـ علت معد است ، گاهی این گونه بیان می شود خداوند تحول روحی را در این فرد ایجاد می کند این شخص متحول می شود بر اساس تجربه دینی، رؤیا ، مکاشفه ای، متحول می شود این تحول روحانی باعث می شود که این شخص عوض بشود ، طبیعتا حرفهایش هم عوض می شود، حرفهایی که می زند حرفهای متفاوت از حرفهای ده سال است که چزء یک گروه دیگری بود اهل فساد بوده مثلا، اهل مجالس لغو و باطل بوده ، ولی الآن جزء افراد صالح شده و اصلاح ذات البین می کند و حرفهای خوب می زند، این حرفها مال خود فرد است هم لفظ و هم معنایش، فقط این تحول روحانی باعث شده است که این در یک چرگه دیگری قرار بگیرد این معنایش این نیست که لفظ و معناهایی که ایجاد می کند مال خداست، یا دقیقا مال آن تحول است، فقط از باب علت معدّ باعث شده است اینجا غالب مسیحیها می گویند کتب مقدس لفظش از نویسندگان است و معنایش از جانب روح القدس است اگر منظورشان این است که اینها تحت یک شرایطی متحول شدند ولی رفتند بیست سال دیگر تبلیغی و کاری انجام دادند ـ این نظریه سوم ـ این مثل این می ماند که کسی سخنرانی برای شما بکند و بگوید فلان جا در سیستان و بلوچستان علیه اهل بیت آن کارها انجام شده است و وهابی چنین وچنان کردند نیاز هست که ده نفر عالم بلند بشوند آنجا تبلیغ بکنند شما این سخنرانی فرد را روی شما اثر می گذارد، می گویید من از فردا می روم، کس دیگری هم می گوید سه چهار نفر می روند اینها دو سال آنجا کار می کنند این سخنرانی من یا شخص دیگر این چهار نفر را متأثر کرد و حاضر شدند این زندگی آرامی که اینجا دارند با رفاه نسبی که اینجا دارند در سیستان و بلوچستان تبلیغ بکنند به نفع اهل بیت علیه وهابیت، و خطرها را بخرند، اما آیا شما مثلا هر کدام یکی صد تا، صد و بیست تا ، ... منبر رفتید آنجا، آیا تمام این منبرهایتان حرفهایی که زدید لفظها و معانی که گفتید این سخنرانی من آن معانی را ایجاد می کند من فقط تحریک کردم شما را، و شما تحریک شدید تصمیم گرفتید که به تبلیغ اهل بیت بروید اما شما این اندوخته هایی که در منبر گفتید از کجا آوردید؟ یکی می گوید من ده سال حوزه بودم، یکی می گوید من پنج سال دانشگاه بودم، چهار سال هم حوزه خواندم، یکی مثلا شعرهای مولوی را علاقه داشته خوانده، یکی از حافظ خوانده، یکی تفسیر گفته، یکی حدیث، یکی حرفهای اشتباهی اصلا خوانده و همه را اشتباهی خوانده برای مردم، غلط و درستش را همه اشان خودشان گفتند تمام منبرهایی که همه این لفظ و معناها را شما ایجاد کردید با توجه به اندوخته های مختلفی که داشتید فقط آن سخنرانی من یا کس دیگر باعث تحریک شما شده است که تصمیم بگیرید این کار را بکنید برخیها وحی را فقط در همین حد قبول دارند، می گویند وحی فقط بعث است ، برخی از خاورشناسان مثل آقای دکتر .. تعبیر انگیزشهای درونی به کار می برد، انگیزشهای درونی، و برخی دیگر هم از دوستان خودمان از دانشمندان خودمان هم از تعبیر بعث این را استفاده کردند که قرآن می فرماید « بَعث » بنابراین می گویند وحی فقط در حدّ انگیزش است ، یعنی خدا پیامبران را برمی انگیزد که بلند شو و برو این جامعه فاسد شده است اصلاح کن، روابط فاسدی بر این جامعه حاکم است آنها را اصلاح کن ، روابط اقتصادی بدی حاکم است اصلاحش کن ، عقایدی باطل و غلطی دارند اصلاح کن، برخی از خاورشناسان مسیحی حتی پیغمبر اسلام و بقیه پیامبران را در همین حد می دانند در رابطه اشان با خدا، می گویند وحی فقط انگیزش است، ولی حرفهایی که زدند شاید مقاله قرائت نبوی از جهان ، شاید بخواهد همین را بگوید که پیغمبر مبعوث شده از جانب خدا ، ولی اینها حرف پیامبر است، یعنی پیامبر جهان را اینگونه می بیند، خدا را اینگونه می بیند، رابطه انسان با خدا را اینگونه می بیند، رابطه انسانها را باهمدیگر این گونه می بیند، اینها همه برداشتها و قرائتهای پیامبر از این جهان است، ولی نقش خدا کو؟ می گویند نقش خدا در حدّ وحی است، البته نویسنده قرائت نبوی از جهان خود ایشان چنین چیزی را تصریح نکردند، و در جایی هم وقتی گفته شده است می گوید من در باب ماهیت وحی اصلا در این مقالات حرف نزدم و این برداشت اشتباهی شده است که فکر کردم من در باب ماهیات وحی حرف زدم، چون این حرف بحث هرمنوتیکی است، درست هم گفتند یعنی راجع به ماهیت وحی بحثی نکردند لذا آنجا مبهم برگزار شده است که آیا این وحی که انگیزه می شود برای این که پیغمبر بتواند جهان را بخواند، از نوع علت تامه است برای حرفهای پیغمبر یا از باب مُعد است؟
اگر بگویند از باب علت تامه برای قرائت پیغمبر است، این از باب نظریه اول اسـت،، اشکالی ندارد، قرآن قرائت نبوی است ولی در عین حال قرائت خداوند است وحی علت تامه برای حرفهای پیغمبربود، کاملا پیغمبر تحت کنترل الهی است، اما اگر بگویند نه، این وحی علتش علت معده و ناقصه است، در این صورت است که این حرفها از آن پیغمبر است و می تواند درست یا نادرست باشد، فقط انگیزشش از جانب خداوند بوده است که این تعبیر نظریه دوم را در نظریه سوم می برد یعنی نه لفظ ، و نه معنی هیچ کدام از خدا نیست، فقط خدا با انگیزشی که انجام داده است معدّ برای این است.
نظریه سوم: می گوید ـ البته کسانی که این حرفها را زدند بیشتر در حیطه کتاب مقدس حرف زدند و اخیرا در مورد قرآن برخی، ـ می گویند نه لفظ این کتابها از خداست، نه معانی اینها از خداوند هست، هیچ کدام ؛ این گروه به دو دسته تقسیم می شوند :
یک گروه که اساسا با الهیات کاری ندارند مثل علم گرایان در قرن 18 پیدا شدند تحقیق کردند که این پیغمبران چه کسی بودند ؟ چه کاره کردند؟ چطور شده این حرفها را زدند؟ در علم النفس به این نتیجه رسیدند که انسان یک ضمیر ناخودآگاهی دارد که این ضمیرناخودآگاه در برخی گل می کند، مثل نبوغ، ضمیر ناخوداگه برخیها، مثلا برخیها که می گویند همیشه ما خواب می بینیم، رؤیا دیدنشان قوی است، مرتب خواب می بینند، و برخی بر عکس، این ضمیر ناخودآگاه در برخی افراد خیلی قوی است و بروز می کند و حتی ممکن است اطلاعات پنج نسل قبلیش را طرف در ضمیر ناخودآگاه تعبیه شده باشد و بیرون بزند ، با وجود این که کلاس نرفته و درس نخوانده است، یک حرفهایی را می زند که اصلا آنها را نخوانده است، می گویند این هست و این اطلاعاتی هست که از نسلهای گذشته حتی تعبیه در ضمیر ناخودآگاه فرد شده است و الآن بروز می کند و اصلا هیچ ارتباطی به خدا و الهیات ربط نمی دهند لذا می گویند پیغمبران ضمیر ناخودآگاهشان بهشان وی می کند، یعنی حرفهایی که می زنند هیچ از عالم خارج بر آنها وارد نمی شود بلکه دقیقا فاعل و قابل در خودشان هست، و اینها در چارچوب الهیات اصلا به تدبیر وحی نمی پردازند. این یک دیدگاه است . رشید رضا در کتابی به نام الوحی المحمدی آنجا تحت عنوان وحی نفسی بحث کرده است ، که شیخصی بیرمنگهام چی گفته است، چند تا از مستبشران هم دارد که این حرفها را زدند یا علمای علم النفس روان شناسی که بجث هیپنوتیزم را مطرح کردند و بالاخره قبول کردند که انسان یک وجهه غیرمادی دارد، یک روحی دارد ولی آنها الهیاتی نبودند در چارچوب الهیات بخواهند تفسیر کنند، مثل تفسیر بوداییها، که اینها قائل به خدایی که ما هستیم نیستند، آنها معتقدند به چیزی به نام کارنا، که می گویند انسانی می میرد و زنده می شود و می شود و می میرد تا .... همین طور که به خدایان می رسد و همین طور چیزهای قبلی تعبیه شده وجود دارد، چنین تحلیلی اصلا به خدا ربطی پیدا نمی کنند.
گروه دوم در نظریه سوم کسانی هستند که خدا پرست هستند کسانی هستند که الهیاتی هستند مثل مثلا جان هیک ، مثل فرولیگا که سه چهار سال است که از دنیا رفته است و ... ویلیام ... « فوت کرد» .. اینها ... در قرن نوزدهم، ویلیام ... کتابش فارسی هم چاپ شده است کتاب دین و روان ، اسم کتاب تجربه های دینی است، که بخشی از کتاب به عنوان دین و روان ترجمه شده است اینها الهیاتی هستند و کشیش بودند خیلیها ، آقای مونت ... کشیش است ، شالا ماخر کشیش است و مذهبی بودند اینها، آقای ... در نظریه سوم است در بخشی اوایل کتابش اگر کتاب را می خواند و خودش صاحب تجربه های دینی و معنوی و الهی و قدسی نیست لطفا این کتاب را نخواند و همین جا ببندد و تاقچه بگذارد ومی گوید کسی باید بخواند که خودش تجربه قدسی داشته باشد، بنابراین دسته اصلا قدسیها و الهیاتی هستند ، اینها هم می گویند نه لفظ ، و نه معنی در کتب مقدس هیچکدام از آن خدا نیست، و هر دو از آن خود افراد است، منتهی ارتباطش با خدا این گونه است که می گویند خداوند ـ بحث علت معد را مطرح می کنند ـ شاید همانی باشد که مثلا نویسنده ... است نویسنده قرائت نبوی از جهان میخواهد حکایت بکند، یعنی اینها تحت تأثیر تجربیات قدسی واقع شدند آن تجربیات قدسی روی آنها اثر عمیقی گذاشته است و بعد باعث شده است که حرفهای دیگری بزنند و آقای .. تعبیرش این است که کتابش هم تجربه شده است به نام مفهوم امر قدسی آقای همایون همتی هم ترجمه کرده است، ایشان می گوید اینهایی که تجربه های قدسی دارند خداوند را در حالت هیبت ناکی تجربه می کنند در حال خوف تجربه می کنند گاهی هم در حال سرور، به قول عرفای ما در حال انقباض یا انبساطی و بسط هستند که گفته بود غزالی انقباضی است واما مولانا انبساطی است، بستگی به تجربه های قدسیشان دارد، اینها هم می گویند دقیقا این حرف را زده است چون تجربه های انبیاء گاهی در حال خوف بوده خائف شدند که خدا را دیدند و گاهی مسرور شدند آن وقت است که خائف شدند بازتابش این بوده است منذر شدند در جامعه، آن جایی که مسرور شدند بازتابش این بوده است که مبشّر شدند ولذا اینها تعبیرشان این است که این متون نه لفظ و نه معنایش هیچ کدام از خدا نیست، بلکه صرفا بازتاب و انعکاسی است از تجربه هایی که آن تجربه ها واقعیت داشته است، من برای برخی دانشجوها مثالی می زنم، مثلا شما یک خبری به شما می دهند شما فلان جا یک شمش طلا برنده شدید و خیلی خوشحال می شوید، که گفتند یک شمش طلا برنده شدید خوشحالی و سرور تمام جان شما را می گیرد و اگر بگویند با این پول چه کار می خواهید بکنید؟ می گویید یک مقدار برای فلانی، یک مقدار برای مستمندان، اطعام برای یتیمان، یک مقدار هم قرضها و یک مقدار هم ماشین می گیریم، این حرفها بازتاب همان خبر است، لازمه آن خبر این نیست که آن حرفها را بزنید، یکی هم ممکن است هیچ چی، همین جوری نگهش می دارم، یکی هم ممکن است بگوید اصلا نمی روم آن جایزه را، اصلا نیازی ندارم، یکی هم ممکن است از خوشحالی کلی حرف بزند و بعد هم به حرفهایش عمل نکند، یکی هم ممکن است حساب بکند این حرفهایی که این آقا زد شش برابر شمش طلا می شود، علی أی حال این معنایش این نیست اگر یک خبر شمش طلا برنده شدید صادق است ، حرفهای این آقا هم صادق است، و اگر جمع و تفریق هم بکنید حسابش درست از آب در بیاید ، نه، واقعا ممکن است شاید اشتباه و غلط به دست بیاید حسابش، اما احساس خوشحالی که به این شخص دست داده صدق است، اینها همین را می گویند آقای شالایر ماخر ده دوازده سخنرانی ... به زبان آلمانی در جمع هنرمندها سخن گفته است زمانی بوده است که تحصیل کرده ها دین گریزی در آنها بوده است متن کتاب مقدس را می خوانند و می گویند این حرفها را مگر می شود به خدا نسبت داد؟ این چه خدایی است که حرفهای ضد و نقیض حرف زده است حرفهای خلاف تاریخ و خلاف واقعیتهای مسلم زده است، آن در جمع اینها گفت این کتاب مقدس این دین نیست، این ذاتی دین نیست این عرضی دین است، تعبیر ذاتی و عرضی هم در سخنانش هست، آنی که ذاتی دین هست احساس به خدای قادر متعال است و هستی مطلق است آنی که شما احساس می کنید فقیر الی الله هستید آن احساس ، دین است و دین فطری این است ولی اینها بازتاب تجربه های قدسی دینداران است، ولذا اگر دیدید تناقض دارند و حساب و کتاب می کنید جور در نمی آید اینها تجربه ها نیست، آن تجربه ها حقیقت دین است، و اینها عرضی دین است . همین طور ویلیام جونز، می گوید َآنهایی که طرفدار الهیات طبیعی می گویند آن موقع تعبیر الهیات طبیعی می گفتند ، ما تجربه می کنند الهیات عقلی، الهیات عقلی یا طبیعی، گفت آنها که طرفدار الهیات طبیعی هستند و تجربه قدسی ندارد مثل کسانی هستند که وصف زردآلو و انار و سیب و انگور و ... فقط وصفش را می خوانند و تصور از آن دارند و اصلا یک بار هم زردآلو نخوردند دینداران این طور هستند یعنی فقط با بحثها سر و کار دارند با اسمها سر و کار دارند .. در کتاب تجربه های دینی می گوید کسانی که دین دارند و فقط اینها را بلد هستند الهیات طبیعی را بلد هستند وصف سفره ها و غذا ها و میوه ها را شنیدند و یک بار هم نچشیدند و بر عکس آنهایی که تجربه های قدسی دارند آنها حقیقت دین را دریافت کردند واینها جزء عرضیاتش هست و ممکن است کسی که خورشتی خورده که خیلی خوشش آمده شما خوشتان نیاید توصیفی که کرده بد توصیف کرده چون خوشش نیامده و می گوید چه غذایی است و گفته این غذا بد نیست و اینگونه توصیف کرده است، بنابراین اینها توصیفات است و شما با توصیفات او مواجه هستید و ویلیام جونز می گوید ممکن است توصیفات او اشتباه باشد، از آن چیزی که چشیده شاید یک جور دیگر باشد و ذائقه او متفاوت با ذائقه شما باشد این حرف تجربه گرایان است، بنابراین لفظ و معنی هیچ کدام از خدا نیست، آقای جان هیک یک قرائت دیگری از تجربه دارد و می گوید ــ شالایر ماخر و ویلیام جونز و اوتو می گویند فقط این کتابها بازتابی از آن تجربه ها هستند ، این تجربه ها صدق اند قطعا ولی اینها معلوم نیست، ـ آقای جان می گوید تجربه به گونه خاصی ، ایشان می گوید این دینداران ، این پیامبران مثل کسانی می مانند که از دور یک چیزی را دیدند و حدث می زنند که این چیست؟ مثلا فرض کنید الآن ساعت ده و نیم در خانه منتظر کسی هستید که کسی بیاید ، چراغ هم خاموش یا نورش قوی نیست می بینید بیرون سر ساعت ده و نیم یک نفر می آید صدایش می زنید یک خانم است اصلا آقا خانم است یعنی آن قدر تشخیص ندادید که چادر سر طرف بوده که خانم بوده نه آقا ، چون ذهنتان بوده که دوست شما می آید همانجا صدایش کردید، یعنی تصورات شما انتظارات شما از این که این شخصی که میآید چی هست، باعث شده است که منطبق بر آن بکنید، بعد می بینید که دوست شما نیست دشمن است، اصلا حیوانی است آمده ولی خیلی دور بوده ... آقای جان هیک می گوید اصلا بسیاری از مطالب کتاب مقدس از این نوع است، البته شاید بسیاری از مطالب کتاب عهد عتیق همین طور است مثلا وقتی می خوانید مثلا بنی اسرائیل در فلان جنگ گفتند که خدا این جور اراده است که سر این بچه ها که دشمن شماست به سنگ بکوبید!! هر کس که می خواند می گوید این شیرخوارها چه گناهی کردند؟!! که خدا می گوید سرش را به سنگ بکوبید، اینها می گوید که اینها برداشت گویندگان این کتابهاست، چون در فضای مذهبی قرار داشتند و خودشان را حق می دانستند و خدا را پشتیبان خودشان می دانستند بر اساس آن همه چیز را در این چارچوب تحلیل می کردند مه حوادث را به گونه ای تحلیل می کردند که پشت آن خدا قرار دارد، اگر اشتباه می کردند باز به خدا نسبت می دادند ، همه چیز را به خدا نسبت می دادند ایشان می گوید این کتابهای این طور است یعنی در واقع نویسندگان با یک چارچوب اعتقادی خاصی و با یک انتظارات خاصی که داشتند از خدا، عالم و آدم و طبیعت و حوادث را همه تفسیر می کردند و این تفسیرهای این اشخاص است برمبنای اعتقاداتی که داشتند حالا ممکن است برخی از اینها واقعا مطابق با نفس الامر و واقع باشد و واقعا دست خدا در کار بوده است و برخی نه، و صرفا بر اساس اعتقاد آنها باشد که این مطالب را به خدا نسبت دادند. این هم یک قرائت نبوی از جهان ، به قرائت جان هیک یعنی ایشان می گوید این اشخاص با اعتقادات و انتظاری که از خدا داشتند حق یا باطل، تفسیری از مسائل ارائه کردند که آن هم می تواند حق باشد یا باطل باشد، ولی در نظریه اول، تجربه گراها، خود تجربه ها حق محض است ، ولی بازتابها ممکن است حق محض نباشد، اما در روایت آقای جان هیک هر دو می تواند حق و یا هر دو باطل باشد یعنی هم انتظات و اعتقادات نادرست باشد این چه انتظاری است که شما از خدای عالم دارد که بر اساس آن انتظار برای بچه یک اتفاق افتاده یا برای مادر یا خواهرتان، همه این اتفاقها را خداییش می کنید و توجیه می کنید، این چه انتظاری است، ؟؟؟ شاید انتظار ما از خدا غلط است انتظار و فهم ما از خدا غلط باشد که زلزله و سیل و .. را یک جوری تفسیر می کنیم، اینها این طور می گوییم، بنابراین اینها می گویند می تواند آن انتظارات و اعتقادات هم غلط باشد و غلط روی غلط باشد، این هم حرف گروه دوم از کسانیکه وحی را کاملا کتابهای آسمانی را نفسی می دانند.
در پایان عذرخواهی می کنم در خدمت دوستان هستم اگر سؤالی باشد.
اول لفظ به وجود آمده یا کلمه؟
یعنی منظورتان معناست؟ اینها مثل قصه مرغ و تخم مرغ است ، شما در مورد وحی بر پیامبر می گویید ما می گوییم همزمان با هم یعنی ما از آیات قرآن می خواهیم جمع کنیم، یک وقت می گویید آیات مربوط به اقرا ، فاذا قرأناه فاتبع قرانا، نتلوا علیک اینها دلالت بر وحی لفظی دارد، آیاتی مثل یُلقی الروح من امره علی من یشاء من عباده ، یا سنلقی علیک قولا ثقیلا ، یا أوحینا الیک روحا من امرنا ، دلالت بر این دارد که بحث لفظ نیست، معناست، دو فرض اینجا هست:
یک وقت می گوییم لفظ جدا، معنا جداست، مثلا یک کسی می گوید این طور تعبیر بکند که من به نظرم شاید علامه طباطبائی از برخی از حرفهایشان این طور استفاده می شود که پیامبران علاوه بر این که معارف لفظی مثل قرآن بر آنها وحی می شود حقیقت جان آنها در جای دیگر، مثلا حقیقت قرآن بر آنها نازل شده است ولی به نظرم راه دیگری جمع بین این دو تاست یعنی أوحینا الیک روحا من امرنا با آن جایی که می فرماید اقرا ، یا فاذا قرأناه ... یعنی هر دو با هم انجام می شود شاهد هم عرض کنم ، شاهد این است که وقتی ـ اگر روایت درست باشد ـ روایتی که در وصف نزول قرآن بر پیامبر اکرم آمده است این است که حال پیامبرا کرم دگرگون شد یعنی یک مرتبه مردم در مسجد نشسته، حال پیامبر نشسته است ، و حالت پیغمبر تغییر می کرد و عرق بر چهره مبارکش جاری می شد و بعد می گفتند این آیه یا سوره نازل شده است این را شاهد می آورم که این دو با هم بوده است یعنی لفظِ صِرف این حالات را ایجاد نمی کند بلکه آن حقیقت و آن معنی هست که سنگینی دارد و آن سنگینی باعث تغییر حالات می شود لذا این شاهدهای روایی را هم می توانیم بیاوریم برای این که لفظ و معنی با هم اتفاق می افتد در عین حال که در عالم نفس پیغمبر واقعا قرائت می شود چون نزل به روح الأمین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین ، یعنی بنابراین این دو تا با هم بودند نه اینکه بگوییم اول آن است یا بعد از آن است، ولی ما روی حساب این نشانه ها داریم می گوییم ولی تجربه این را در این زمینه نداریم که بخواهیم حقیقتا درک بکنیم که چطور می شود لفظ و معنی این طور با هم وحی بشود؟ ولی امکانش هست ، یعنی ما که برایمان گفته می شود کلمه ای، مراجعه می کنیم کلمه را به آنجه که در ذهن است، یعنی با مراجعه به مخزوناتی که از معانی الفاظ است یک جمله ای را که می شنویم معادلش را پر می کنیم مثل خانه های خالی را که با آب دادند پرش کنیم ، این آب را دم دستمان داریم، زبان دوم اگر یاد بگیریم خیلی آب دم دستمان نیست، باید فکرش می کنیم و می گوییم خوانده بودم سر زبانم هست، دو دقیقه طول می کشد که جمله طرف را پر کنیم، می گفت اینها که مثلا زیر نویس می کنند تا می آییم نصفش را بخوانیم رفته است و تکه بعدی آمده است بخاطر همین است که بخاطر این که آنجا آب راحت دم دستتان نیست که خانه ها را پربکنید ولی آنجایی که فارسی زیرنویس می کنند خوب و قشنگ می خوانید، برای این که آن معنی در مخزونات راحت دم دست است و می خواهم بگویم وضعیت ما اینگونه است آیا پیامبر هم این گونه است که لفظ بر او القاء می شود و بعد با معانی پر می کند؟ یا همزمان با لفظ می فهمد و او درک می کند و حتی برخی از آن حقایق را می بیند؟ و در فضای آن حقایق قرار می گیرد؟
پس اول لفظ ایجاد می شود چون نوشتن که پیغمبر بلد نبود؟
شما مفروض می گیرید ما تجربه نکردیم آن را ولی امکان دارد !! و شواهدی برای امکان نیاوردید و شواهدی می آوردید که اگر این امکان داشته باشد پس برای پیامبر تجربه داشته است اما در مورد این که خود این آیه ممکن است یا نه ؟
نه ببینید این آیاتی که آوردیم ـ آنها شاهد بر این است که اگر ما فرض بگیریم چینن چیزی ممکن است پس اینها .... ـ نه ، و کذلک اوحینا الیک روحا من أمرنا ، همین است که یعنی قبل از این که نمی دانی کتاب چیست؟
چرا فکر می کنید با لفظ با هم بوده است؟ شاید با هم بوده است؟
الآن گفتم ، دو فرض دارد : یک فرض این است که جدا باشد، یک فرض این است که با هم باشد، ما از روایاتی که راجع به حالات پیامبر در وحی قرآن گزارش شده است می فهمیم که این دو با هم بوده است برای این که هم ـ امر واقعی باشد ..... ـ دوست عزیز ! این دو دسته آیات بود عرض کردم یک فرض این است که جداست، یک فرض باهم بودن است ما گفتیم روایاتی که بیانگر حالت پیامبر در وحی هستند فرض دوم را تأیید می کند، یعنی فرض این که لفظ و معنی هر دو بوده است یعنی همان حالات که بواسطه القاء روح ایجاد می شده است و هم این که بعد از آن حالت پیغمبرشروع می کردند خواندن این آیات و جبرائیل آورد و نازل شد و آن جایی که می فرماید نزل به الروح الأمین علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین ، اینها دلالت دارد بر این که این دو با هم بوده است یعنی القاء روح الأمین بر قلب پیغمبر همراه بوده است با خواندن قرآن بلسان عربی مبین و نه این که جدا باشد.
سؤال: کسانی که می گویند کتابهای تحریف ، حرفهای متناقضی هست، حرفهای خلاف مسلمات و خلاف علم هست، فکر کردند گفتند تجربیات ... اما قرآن که همآهنگی هست چی؟
خوب شد گفتید ـ حرفتان متین است ـ همه این نظریات همه این فرضیات در حد امکان است فقط گفتیم نظریه دوم اگر بخواهد معانی ، دقیقا این معانی بوده است ولی لفظ نبوده است گفتیم این حرف واقعا بی معناست، معانی جزئی بدون لفظ قابل قبول نیست، با تفسیری که کردیم نظریه دوم یا باید تأویل بشود یا تحویل به نظریه اول یا نظریه سوم بشود یا ارجاع به نظریه اول یا سوم بشود، اگر ارجاع داده شود همه اینها امکان دارد. ولی صحبت از واقع شد در تکمیل فرمایش شما که تمام این نظریات با توجه به واقعیات انجام شده است یعنی وقتی کتاب را خواندند خواستند چطور رابطه اش را با خدا برقرار کنند، آیا می توانید در نظریه اول کتاب مقدس یهودی .. تبیین کنید ؟ ابدا ، ناچار تحویل به نظر دوم بکنید در نظر دوم با قرائت اولش امکان ندارد و با قرائت سوم امکان دارد یعنی اجمالا اینها هست ، ولی لفظ و معنی را به هیچ وجه نمی توانید کل اینها را نه لفظ و نه معنی را به خدا نسبت بدهید حرف شما درست است با توجه به واقعیتهای موجود کتابهای موجود این نظریات داده شده است و حالا اگر کسانی ادعا می کنند قرآن هم می تواند در نظریه سوم قرار بگیرد در نظریه دوم با قرائت اول مشکل ندارد خیلی، در نظریه سوم قرار بگیرد باید بگوییم چطوری؟ می خواهم بگویم با نظریه دوم باقرائت اول هم با گزارش خود قرآن سازگار نیست یعنی اگر مثلا بگوییم نفس پیغمبر بود که اینها را می خواند و حتی نفس پیغمبر بود که جبرئیل را در قوه خیال « تخیل خلاق » ایجاد می کرد و آن می خواند این ممکن است خودبخود نظریه خوبی باشد و قابل قبول باشد اما با این گزارش شما از وحی قرآنی یک مشکلی دارد که با گزارش خود قرآن از وحی مخالف است، یعنی می تواند ممکن باشد ولی با گزارشی که خود پیغمبر از وحی در قرآن داده است مخالف است برای این که این گزارش می گوید قرائت انجام می شود و پیامبر به تبع آن قرائت می کند و پیامبر حکایت قول می کند نه ایجاد قول، فلذا نظریه دوم با قرائت اولش که همه چیز پیغمبر ، ذهن و زبان و فکر و لفظ پیغمبر در کنترل خدا باشد صد در صد ، ولی پیغمبر است که برای اولین بار دارد ایجاد می کند مثل درخت گلابی که دارد گلابی ایجاد می کند مثل عسلی که از زنبور ایجاد می شود، نمی شود گفت قول خداست که پیغمبر تبعیت می کند، یعنی اشکال این نظریه حداقلش این است که گزارش شما از وحی قرآنی با گزارش خود پیغمبر از وحی قرآنی مخالف است وگرنه ممکن است در عمل تالی فاسدی نداشته باشد، بنابراین ما می گوییم بله، قرآن را نمی شود ولی ممکن است کسی دلیل بیاورد باید دلایلش را دید و اگردلیل بیاورد قرآن هم در نظریه سوم قرار می گیرد، باید ببینیم چه مشکلاتی بوده که فقط این وحی را با نظریه سوم تبیین کند ولی تأیید می کنم حرف شما را، افرادی مثل جان هیک و ... اینها کشیش بودند ولی به هر حال آدمهای درس خوانده بودند و با مسائل علمی سرو کار داشتند دیدند نمی توانند این متن را در نظریه اول تبیین بکنند جز با نظریه سوم، در عین حال دیندار بودند، در عین حال صد در صد معتقد به خدا بودند، و برخیشان مثل ... می گوید اگر شما تجربه دینی ندارید لطفا این کتاب را نخوانید چون ممکن است منحرف بشوید و نفهمید من چه چیز می گویم، واقعا الهی بودند و عارف بودند ، اما می بینم این کتاب را نمی توانند در چارچوب نظریه اول تبیین بکنند.
دو مطلب است نظریه تجربه دینی را مطرح فرمودید مبدی تجربه دینی پدیدار شناسان آلمانی بودند مثل شلایر ماخر و ... و به تبع آن ویلیام جیمز و ... اینها در واقع نمی خواستند تفسیری از وحی داشته باشند، به نوعی وقتی دین در آنجا به حاشیه رفت و اینها موحد و یکتاپرست بودند برای این که یک نوعی از زیر یوق افرادی که دین را به حاشیه بردند و به عقب راندند بخواهند دین جدیدی معرفی کنند بحث تجربه دینی را مطرح کردند آقای شلایر ماخر در اواخر قرن 19 یعنی اواسط قرن 19 و اوایل قرن 20 آمد تفسیر کرد کتاب .. در قالب مفهوم امر قدسی، در واقع اینها می خواستند دینی را تعریف کنند برای این که از زیر یوق ... که دین به حاشیه رفته بود نجات پیدا بکنند دین، لذا هیچ تفسیر .. نداشتند که بگویند این وحیی که بر پیامبران نازل شده است همان تجربه دینی است، و این را ما الآن گرفتیم به عنوان تجربه دینی، و این را ما ألم کردیم به عنوان تجربه دینی و می گوییم یکی از تفسیرها تفسیر تجربه دینی است ...
نه ، نه ، اگر اول بحث خوب عنایت کرده بودید اول سخنرانی گفتم سؤال ما در این بحث این است که رابطه این متون که به عنوان کتب مقدس معرفی می شود در ادیان ابراهیمی، سؤال اصلی ما این است که رابطه این متن با خدا چیست؟ من سؤالم این بود، نه بحث حقیقت وحی ..
ـ آن کتب در حقیقت می خواهد خدا را معرفی کند .... همه اینها را معرفی بکند که خدا را معرفی بکند کاری به وحی بر پیامبر ندارد ، می خواهم بگویم این تجربه دینی که شما می گویید یکی از معانی وحیی است که در غرب ... می کنند بله، شلایر ماخر .. نبودند و .. بلکه دیگران بودند که آمدند این را گرفتند به عنوان ألم، گفتند یک تفسیر هست به نام تجربه دینی،
من نگفتم که اینها در واقع وحی را دقیقا این دانستند به معنی مطلق، گفتیم مسیحیت می گوید بحث وحی خیلی معانی دیگری پیدا می کند ، رِولیشن معادل وحی در انگلیسی است یعنی آشکارسازی، ری وی الشن ، می گویند قاد روی لیشن ، یعنی آشکار کرد ، َآشکار کردن انواع مختلفی دارد، چون ما نمی توانیم خدا را ببینیم ، به قول خودشان ، خدای نادیدنی ، به نوعی خودش را به رؤیت و سمع شما می رساند، گاهی یک صدایی را ایجاد می کند و می گوید من هستم، انی انا الله رب العالمین، یک وقتی هست در انسان منکشف می شود این نظر مسیحیها است که وحی انکشاف تام الهی در انسان است که عیسی است که می گوید او مصداق ری وی لیشن است و می گویند این حرفها که یهودیها و مسلمانها می زنند یعنی خداوند با ایجاد صوتی در بیابانی یا در کوهی در یکجا که گفته است من هستم خداوند، خودش را به انسان یک جورهایی نشان داده است کل این را ری وی لیشن ، اول کلام هم گفتم در باب وحی، وحی یعنی این متون، و من وقتی می گویم این سه تا هست، منظورم این متون رابطه اشان با خدا چیست؟ لفظ و معنا و... ، ولی اصلا قائل به این نشدم که بخواهم کل بحث ماهیت وحی در غرب را از نگاه اینها بخواهم تفسیر بکنم.
ـ یک چیزی که در تکمیل حرف دوستمان است که شما شواهدی آوردید ، واقعا همین طور است، شما اشکالی آوردید این که حتی کنیزان و بردگان هم پیامبرند، این در واقع برداشت از حرف لوتر است که هر کسی کشیش خود است و هر کسی مفسر کتاب مقدس است ، این حرف لوتر است، این حرف را گرفتند و حرف زدند . ..
نه، این را مثال زدم بر این که در کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید اگر چنین آمده که در آخر الزمان برده های شما هم نبوت می کنند در حالی که آن زمان برده ای وجود ندارد می خواهند شاهد بیاورند که اصل اینها الهام بوده است و نه لفظ آنها الهام بوده است و آن لفظ و عبارت و داستان را نویسندگان با توجه به فرهنگی که در آن زندگی می کنند برای مردم بیان می کنند و نه این که بخواهیم بگوییم خدا گفته است در آخر الزمان اگر برده نبود حرف خدا غلط در آمده است برای این مثال که در کتاب مقدس است هم در عهد جدید و هم در عهد عتیق ..
والسلام
89:00