بسمه تعالی نظریه پرداز: حجت الاسلام و المسلمین قائمی نیا تاريخ جلسه: 9/3/1387
|
نو اندیشان تلاش میکنند که از فلسفههای جدید در تحلیل وحی کمک بگیرند، پس ما هم وحی را باید بر اساس این فلسفههای جدید تحلیل کنیم و بر اساس فلسفههای سنتی نمیتوان تحلیل مناسبی از وحی را الان ارائه داد. تحلیل فلسفی در باره وحی در حکمت متعالیه مرحوم ملاصدرا این گونه است که وحی را از بالا دانسته که از جانب خدا به پیامبر میرسد و مراتبی دارد: عقلی، مثالی، مادی، صوتی و ... . در صورتی که به نظرم وحی ابتدایش یک ارتباط زبانی میان خدا و پیامبر صورت گرفته حال یا بی واسطه یا با واسطه. بعد تحلیلها از این طرف شروع میشود که مرتبه مثالی و عقلی و... شروع میشود. این یک نگاه جدید است که وحی را یک ارتباط زبانی بدانیم و از پایین به بالا شروع کنیم به تحلیل نه اینکه یک هستی شناختی برای آن- که خیلی سنگین است- را چیده بر اساس آن به تحلیل وحی بپردازیم.
نو اندیشان در دامن بحثهای تجربه دینی، وحی را تحلیل میکنند و وحی را یک نوع تجربه دینی و با نوع خاصی از تجربه دینی که تجربه عرفانی باشد میدانند . نقطه آغاز این گنه تحلیل از وحی را باید از زبان مرحوم اقبال دانست. گرچه ایشان خیلی این بحث را پیگیری نکرده بلکه در بحث خاتمیت اشاراتی به تجربه عرفانی داشته است.
به نظر من تجربه دینی ماهیتش به گونهای است که با وحی ناسازگار است. تجربه دینی نمیتواند مبدء تحلیل ما از پدیده وحی باشد.
به صورت ضمنی عرض کنم هر تحلیلی که میپذیرم باید دو واقعیت را در نظر قرار دهیم: الف) واقعیتهایی که از خود قرآن به دست میآید؛ ب) در نظر داشتن واقعیتهای بیرون قرآنی مثل فلسفه و کلام و... که باید با آن واقعیت قرآنی تلفیق کرده و یک دیدگاه جامع ارائه دهیم.
تجربه دینی در واقع به جنبه مواجهه پیامبر با خداوند تأکید دارد. به نظرم اشکال اول این است که اولاً همه ادیان ابراهیمی را پوشش نمیدهد. ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی دو دسته میباشند. برخی از ادیان، مبتنی بر بانی هستند و شخصیت خود بانی در اینها محور است و دسته دوم ادیانی هستند که کلمه محور هستند. اینها با هم تفاوت بنیادی دارند از جمله اینکه در ادیان مبتنی بر بانی، کتاب محوریت ندارد مثل مسیحیت که تجارب و حالات مسیح محوریت دارد اما در ادیان مبتنی بر کلمه، کتاب و زبان اهمیت دارد مثل یهودیت و اسلام. این تقسیم نسبت به ادیان و دین، پدیدار شناختی میباشد.
تفاوت دوم این دو دسته از ادیان این است که ادیان بانی محور، شکل اولیه زبان محوریت ندارد مثلاً اینکه در مسیحیت اینکه شکل اولیه زبان چه بوده اهمیت ندارد بر خلاف ادیان کلمه محور که شکل اصلی کتاب و زبان را نمیتوان نادیده گرفت.
تفاوت سوم در این است که در ادیان بانی محور، بانی خودش محور است و واسطه نیست ولی در ادیان کلمه محور، بانی واسطه بین خدا و کتاب و بشر میباشد. و در ادیان مبتنی بر بانی، کتاب واسطه بین بانی و بشر میباشد. در واقع کتاب، تجارب و حالات بانی را انتقال میدهد به دیگران.
نقد اول من این است که بحث تجارب دینی متناسب با ادیان مبتنی بر بانی و بانی محور است نه ادیان کلمه محور، چون در ادیان کلمه محور شکل زبان و خود زبان اهمیت دارد. مثال: ما که الان داریم صحبت میکنیم تجربه بصری هم داریم اما در ارتباط زبانی، آنچه ذاتیات ارتباط زبانی را تشکیل میدهد زبان و کلمات است نه دیدن. جایی که وحی یک ارتباط زبانی است پیامبر با خداوند یک مواجهه ای داشته است، این یک حیثیت است ولی حیثیت دیگر این است که پیامبر کلماتی را از خداوند گرفته و اصل تلقی، اخذ و دریافت این کلمات است و آن تجربه مواجهه عرضی و جانبی میباشد.
نمیخواهم به این بحث زیاد بپردازم بلکه به تحلیل و نقد مطالب سروش و آن دو نامهاش میپردازم. در مجموع مطالب دکتر سروش ذاتیات و عرضیاتی دارد. ذاتیات آن مطالبی است که میشود با ادعای اصلی او ارتباط پیدا کند. دسته دوم نکاتی است که از باب الکلام یجر الکلام مطرح شده است.
من روی ذاتیات ادعای سروش تکیه میکنم. این ادعا که ابتدا در مقاله بسط تجربه نبوی آمده است. ایشان در یک جا ادعا کرده که «وحی تابع شخصیت پیامبر بود و از لحاظ درونی و بیرونی بسط پیدا میکرد. ایشان در پاسخ به پرسشهایی که از ایشان شده است بر این نکته تکیه کرده است. ایشان حتی در پاسخ به آقای خرمشاهی، گفته که وحی تابع پیامبر است در حالی که نگاه سنتی این است که پیامبر تابع وحی بوده است. ایشان در پاسخ به نقد آقای خرمشاهی توضیحی که ارائه می دهند بیشتر متاثر و مایه گرفته از فلسفه کانت است.
سروش میگوید پیامبر شخصیتی داشت که متأثر از فرهنگی بوده که در شخصیت او تأثیر داشته است. کانت هم میگفت ذهنیات انسان به تجربه او شکل میدهد و انسان نمیتواند واقعیات را به صورت عریان و شفاف دریافت کند. پیامبر هم وحی را در لفافهای از فرهنگ و شخصیت خودش میدیده است.
البته سروش در فراز و نشیبهای گوناگون در نظریه اش ، دو دیدگاه متعارض را مطرح میکند.
یک نگاه اصلی که همین بود که گفته شد وحی را خدا میفرستد و پیامبر به آن شکل خاصی بر اساس فرهنگ خودش به آن میدهد. وقتی که به او اشکال میشود که لازمه این سخن نفی عصمت است میگوید نفس پیامبر، نفس الهی بود. خود خدا وقتی میخواست با بشر ارتباط برقرار کند، ارتباط خدا از قالب فرهنگ بشر صورت گرفته است همانطور که انسانها در قالب فرهنگ با همدیگر ارتباط برقرار میکنند. پس خدا به محدودیت فرهنگ عرب جاهلی توجه داشته است و در قالب این فرهنگ با پیامبر صحبت کرده است.
این دو دیدگاه با هم تعارض دارند. اگر وحی تابع شخصیت پیامبر است در آن صورت خود شخصیت پیامبر محدودیتهایی دارد که وحی در قالب آن محدودیتها جلوه کرده است. صورت دوم این است که خود شخصیت پیامبر هر چه از بالا میآید میگیرد ولی چون محدودیتهایی را میدیده این وحی را با محدودیتهایی ارائه میدهد، این فراز و نشیب در ادعاهای دکتر سروش دیده میشود.
دلایل ادعاهای دکتر سروش:
برخی از این دلایل به مقام تصور بر میگردد. یکی پیوند وحی با مقولاتی چون شاعریت و هنر است چون اینها بعد خلاقیت دارند و وحی هم چون یک خلاقیتی دارد پس اینها با هم مرتبط هستند. البته در تصور جدید مقوله هنر، بار معرفتی ندارد بر خلاف نگاه سنتی. هنر در نگاه جدید فقط جنبه زیبا شناختی دارد و معرفت اصیل را به بشر نمیدهد. تشبیه این جنبه وحی به هنر و شعر، اولاً با یکی از آن دو بیان سروش سازگار است که در واقع این خلاقیت به خود پیامبر بر میگردد. اشکال دیگر اینکه این تشبیه مشکل آفرین است. بر فرض که جنبه خلاقیت پیامبر را بپذیریم ولی نمیتوان همه چیزهایی که در وحی قرآنی هست بر گرداند به جنبه خلاقیت بلکه باید بهرهای از واقعیت داشته باشند در صورتی که بر طبق این نگاه، جنبه واقع نمایی آیات قرآنی از دست میرود و تماماً در قالب یک امر خلاّقانه است که اگر هم واقع نمایی داشته باشد واقع نمایی تحت اللفظی نیست بلکه مثل یک شاعر یا هنرمند، دخل و تصرف در آن امر واقعی کرده و انسان باید دخل و تصرف زیادی در آن اثر انجام داده تا به واقع برسد در صورتی که طبق دلایل خود سروش خصوصاً در تاکید بر آیات راجع به آیات علم، بر می آید که همه قرآن اینگونه نیست و بخشی راجع به خلاقیت پیامبر است.
تعارض دومی که در کلام سروش هست آن ادعایی است که میگوید وحی محصول قوه خلاّقانه پیامبر است، آن ادعا کلیّت را نتیجه میدهد و ما نمیتوانیم بر اساس آن ادعا، بگوئیم بخشی اینگونه هست و بخشی نیست ولی وقتی بر اساس علم و دین نتیجه میگیرد، ادعای حداقلی دارد. دلایلش بخشی از آیات قرآن را مربوط به فرهنگ و قوه خلاقیت پیامبر میداند. پس اول ادعای کلی مطرح میکند ولی استدلالش جزئی است. ایشان برای اثبات ادعای خود از سخن عرفا و حرفهایی که عرفا دارند بهره گرفته و به سخن آنان استدلال و تمسک می جوید درحالی که سخن این عرفا ادعای سروش را اثبات نمیکند.
حتی این جمله از امام و استاد امام را نقل میکند و میگوید: «پیامبر جبرئیل را نازل میکرد» اینها همهاش فرایندهای مقدم بر پدیده وحی است. بر چیزی بیش از استعداد پیامبر دلالت ندارد. آن دلیلی هم که خود سروش مطرح میکند که هر حادث زمانی، مسبوق به ماده و... است چیزی بیش از این را اثبات نمیکند که نفس پیامبر باید به مرتبهای از استعداد برسد تا مستعد دریافت کلام الهی باشد ولی وقتی به آن استعداد رسید آیا توان دخالت در آن وحی را دارد یا نه این را اثبات نمیکند.
پس هم آن اصل فلسفی و هم آن کلام عرفا بر چیزی بیش از این دلالت ندارد که از نگاه رئالیستی پیامبر به مرحلهای رسیده که در آن مرتبه، استعداد دریافت و القاء وحی را دارد ولی بر اساس دیدگاه سروش - که کانتی است- نگاه رئالیستی به وحی نمیتوان کرد چون خود پیامبر به وحی شکل میدهد.
سروش بحث دیگری را که مطرح میکند بحث علم و دین است. ایشان می گوید ما آیات متعددی داریم که به نظر میرسد که با علم روز تعارض دارند. مفسّران روشهای گوناگونی در تفسیر آیات داشتهاند پس میتوان گفت همه آیات اینگونهای، ذات قرآن نمیباشند و مربوط به حاشیه وحی میباشند. به تعبیر دیگر اینها برخاسته از فرهنگ صدر اسلام است نه اینکه از ذات اسلام باشد. چون پیامبر در آن عصر با آن فرهنگ سخن میگفت باید با زبان هیأت بطلیموس یا طب جالینوس صحبت کند و اینها ذاتی قرآن نمیباشند.
نقد: اولاً از اینکه تفاسیر و برداشتهای گوناگونی از این آیات شده است نمیتوان نتیجه گرفت که اینها ذاتی قرآن نیستند. یکی از مشکلات اصلی در تفسیر قرآن، این است که آیات را از سیاق خودشان خارج کرده و تفسیر میکنند. قرآن آیاتی راجع به طبیعت دارد که متفاوت هم هستند و هر یک اشاره به نکتهای دارند. از اینکه مفسران اختلاف برداشت دارند نمیتوان نتیجه گرفت که همه اینها نسبت به خود قرآن ذاتی نیستند بلکه با یک فعالیت تفسیری میتوان به این نکته دست یافت که برخی تفسیرها درست هستند و آن تفسیر از مراد خداوند پرده برداشته است.
اگر نگاه خود سروش را به تعارض علم و دین بر اساس نظریه قبض و بسط بدانیم، هر تفسیری سر جای خودش درست است چون هر کس بر اساس مهارت خودش تفسیر میکند. در حالی که این را نمیشود پذیرفت چون برخی تفاسیر درست و برخی نادرست است. این از یک فعالیت انتقادی مشخص میشود. اگر وجود تعدد تفاسیر را بپذیریم باز به نظرم ادعای سروش را اثبات نمیکند چون نگاهی که همه مفسرین دارند نگاه تفسیری است نه اینکه آنها بگویند این آیات عرضی قرآن است ولی خود سروش نتیجهاش این است که یک نگاه حذفی به آیات دارد. حاشیه بودن معنایش چیست؟ معنایش بی اهمیت بودن و حذفی شدن این آیات است. این نگاه را نمیتوان پذیرفت. بله عرضی به معنای دیگر را میتوان پذیرفت و آن اینکه اصل آیات راجع به توحید و معاد و نبوت و... میباشد و آیات دیگر پیرامون این آیات تفسیر و معنی پیدا میکنند.
فرض کنید قرآن راجع به بت پرستی میفرماید: « والذین تدعون من دونه لا یستجیبون لشیء الا کباسط کفیه الی الماء لیبلغ فاه» غرض اصلی این آیه بیان توحید است، اما در اشاره به توحید، به یک واقعیت علمی هم اشاره میکند که مثلاً آب هیچ گاه با اشاره کردن به دهن انسان نمیآید و شما هم که به بتها اشاره میکنید خودشان جماد هستند چیزی به شما نمیدهند کما اینکه آب با اشاره به دست نمیآید. قرآن یک نوع تناظری بین حقایق علمی و دینی برقرار میکند و بی جهت طرح نشدهاند. به نظرم تصور اینها از مسائل علمی که در قرآن آمده است درست نیست و فکر کردهاند که قرآن در کنار حقایق توحیدی، یک سری مسائل علمی را نیز مطرح کرده است. در حالی که کل این حقایق علمی در خدمت ذاتیات اسلامـ توحید و معاد و...ـ میباشد. عرضی به این معنا را میتوان پذیرفت و گفت که عرضی به این معناست که این آیات در خدمت تفسیر ذاتیات اسلام است ولی عرضی به معنایی که در کلام سروش به صورت ضمنی مطرح شده است و به معنای حذف برخی آیات است را نمی توان پذیرفت چون خداوند حکیم است و از روی حکمت و حسابی این مطلب را گفته است. بر فرض هم بپذیریم که خداوند در قالب فرهنگ زمانه مطلبی را گفته است برای چه گفته است؟ برای این که یک حقیقت متعالی را به بشر انتقال دهد. پس باید ارتباط اینها را با معارف قرآن پیدا کرد.
این جنبه بحث به بحث علم و دین و تفسیر قرآن بر میگردد. میدانید که در جنبه علم و دین نظریات متنوع و متکثری هست که ممکن است برخی از اینها را بپذیریم و تعارضاتی را که به نظر میآید حل کنیم ولی اینکه آیاتی را حذف کنیم تبعات منفیاش بیشتر است. ما میتوانیم یک فعالیت تفسیری کنیم و یک دیدگاه را بپذیریم و یک فعالیت حذفی و آیاتی را حذف کنیم.کدامیک از این ها درست است؟
از این گذشته اگر بپذیریم که معارف اصلی و اصیلی را که سروش در نظر میگیرد ، تدریجاً تعارض بین علوم اصیل و خود قرآن به همه موارد ممکن است سرایت کند یعنی دیگر هیچ جایی معصوم از تعارض نیست یعنی دینی میماند که ذاتیاتی نمیتواند داشته باشد و این یکی از اشکالات بنیادین است.
به نظرم مشکل اساسی در نظریه سروش بر میگردد به نحوة تصور ایشان از ارتباط پیامبر با خداوند. ما باید روشن کنیم که یا پیامبر محدودیت داشته و وحی را در قالب خاصی دریافت میکرد و یا نه خداوند میدید این بشر محدود است و نمیتواند حقیقت مطلق را دریافت کند آن را محدود میداد و در قالب فرهنگ خاصی ارائه میداد. اینها دیدگاههای جداگانهای هستند که هر کدام لوازم جداگانهای دارند. به نظرم هر دو تفسیر از دیدگاه ایشان هست گرچه دومی برجستهتر میباشد. این دو دیدگاه و تفسیر هر کدام نقضهایی دارد که از جمله می توان به نقض غرض الهی اشاره داشت. اساس دین مبتنی بر این است که بشر به یک سری حقایق با عقل خودش نمیتواند برسد و خداوند به او میدهد. حال اگر بشر محدودیت دارد پس خداوند برای چه به او میدهد؟ اگر خداوند محدود داده است یعنی تمام حقیقت را در حوزه دین نداده و اگر پیامبر محدود داده است پس خود ارتباط از اول درست نبوده است. از هر کدام از این دو مسیر بیاییم نتیجه این است که نقض غرض الهی است و ارتباط بین خدا و بشر نفی میشود. آنگونه که سروش ادعا کرده که این مربوط به متافیزیک مسلمانان میشود، اینگونه نیست. یعنی مساله متافیزیک اهمیت ندارد بلکه معرفت شناختی اهمیت دارد؛ یعنی این معرفت شناسی که در تبیین وحی به کار میگیریم نتیجهاش چه میشود؟ لازمهاش این است که یک حقیقت نابی از طرف خداوند به دست بشر نمیآید.
نقد دیگر بر سروش این است که آن حرفهایی که از عرفا نقل کرده که پیامبر از لحاظ وجودی به مرتبهای میرسد که به خدا نزدیک میشود یا جبرئیل را پایین میکشد، حرفهای متافیزیکی است که مقدمهای برای مباحث معرفت شناختی است و اساس بحث، یک بحث معرفت شناختی است که واقعاً معرفتی که پیامبر دریافت کرده چه نوع معرفتی بوده است. این هم یکی از بحث هایی است که راجع به دیدگاه ایشان میتوان مطرح کرد.
نکته پایانی اینکه بر اساس آیه شریفه سوره شورا ( و ما کان لبشر ان یکلمه الله ... )مفسران نکات متفاوتی دارند. فخر رازی ذیل این آیه گفته است که خود وحی سه گونه است. آیه اشاره کرده که از وراء حجاب، یا فرشته یا وحی مرموز. اینها سه نوع وحی هستند ولی خود الفاظ قرآن خصوصیت دارند همانگونه که علامه طباطبایی در ذیل این آیه و آیات دیگر مثل و کلّم الله موسی تکلیما می گوید به دست میآید که خداوند یک ارتباط کلامی و زبانی با بشر برقرار کرده است و این وحی زبانی سه گونه بوده است. بر این اساس، اگر وحی یک نوع ارتباط زبانی است خداوند در قالب کلام خودش میداند که اینها تعارض است پس چرا القاء کرده در حالی که میتوانست به گونهای دیگر القاء کند که تعارض با علم نداشته باشد، پس معلوم است که حقیقت فراتر از این است و اینها یک ارتباط پیچیدهای با مباحث برهانی دارد و خداوند به خاطر آن اینها را گفته است نه به خاطر اینکه فرهنگ زمانه طرف مقابلش را رعایت کرده باشد. در نهایت دیدگاه سروش به حذف همه قرآن میانجامد چون تفسیر ناصوابی از ذاتی و عرضی ارائه داده است.