بسمه تعالی
موضوع: بررسی تحلیلی سیر مقتل نگاری عاشورا(2)
نظریه پرداز: آیت الله محمد هادی یوسفی غروی
23/9/92
بسم الله الرحمن الرحیم. در این هفته آخرین شمارهی هفتهنامه افق حوزه، به دست من رسید. در آخرین صفحه، به طور معمول ابیاتی را مینویسند. یک قطعه شعر از طلبهی جوانی بود که منظومهی شعری داشت و به مصیبتها و اسیری اهل بیت(ع) و خبر معروف مسلم جصاص کوفی اشاراتی داشت. مرحوم محدث قمی در «منتهی الآمال» که آن را بعد از «نفس المهموم» نوشت، به مناسبتِ خبر عروسی قاسم، میگوید که «وقتی نفس المهموم را مینوشتم، خبر عروسی قاسم برای من خیلی واضح البطلان نبود، ولی در این فاصله و بعد از نوشتن نفس المهموم، الان که منتهی الآمال را مینویسم، برای من واضح البطلان است.» بنابراین ایشان دو مقتل دارند: اولی نفس المهموم که در اصل مقتل است و دیگری مقتلی که ضمن حالات 14 معصوم در منتهی الآمال نوشته است. این مقتل دوم با نفس المهموم تعارضهایی داشت که مقدم بر آن است؛ یعنی چیزی که برای عموم نوشتند، مقدم میشود بر چیزی که به طور تخصصی، با قلم حوزوی و به عربی برای اهل علم و حوزه نوشتند. نفس المهموم بارها ترجمه شده و «الدم السجوم» اولین ترجمهی نفس المهموم از مرحوم آیتالله سید حسن شعرانی است. همین مقدار تقدم و تأخر زمانی موجب شده است، مرحوم محدث قمی موضوعاتی را متوجه شوند که قبلاً آنها را در نفس المهموم نوشته بودند، اما بعداً برای ایشان واضح البطلان شده است. از جمله اینکه ایشان در منتهی الآمال، فصلی را به عنوان اسرای اهل بیت(ع) شروع میکنند و در خود عنوان و تیتر فصل مینویسند و خبر مسلم جصاص را در یک صفحه میآورند که اگر کسی دقت نداشته باشد، تصور میکند که ایشان خبر را قبول کرده است، چون در تیتر چیزی وجود ندارد که نشان دهد ایشان تیتر را در معرض نقد گذاشتهاند. وقتی که خبر تمام میشود، ایشان تعلیق میزنند و میگویند «این خبر، خبر معتبری نیست.» ظاهراً همین جا اشاره میکنند که قدیمیترین کتابی که این خبر را آورده است، کتاب «منتخب» مرحوم شیخ طریحی است. یک بار دیگر در کتاب منتهی الآمال، در فصل زیارت اربعین سید الشهداء، وقتی که زیارت را از زبان جابر بن عبدالله انصاری میآورند، در مورد عبارت «السلام علیک یا خامس اصحاب الکساء» تذکر میدهد که «معلوم میشود که این عبارت در حالت فراغ نبوده است و او نمیخواسته چیزی را بگوید که کسی از آن سر در نیاورد. یعنی حدیث کساء از نظر جابر انصاری یک حدیث ناشناخته نبوده، بلکه شناخته شده بوده است و به همین دلیل آن را در وصف امام حسین(ع) میآورد.» بعد تعلیقه میزنند که البته «منظور همان حدیث کساء صحیح در خانهی ام سلمه است، نه این حدیث مشهور و معروف مجالس ما.» ظاهراًً زمانی که مرحوم محدث قمی در اینباره صحبت کرده، معتقد بوده است اولین کسی که حدیث کساء معروف را آورده است، مرحوم شیخ فخرالدین طریحی نجفی، متوفی سال 1150 هجری است، که حدود 40 سال بعد از مرحوم مجلسی حیات داشته است. از طرفی نقل شده است وقتی مرحوم مجلسی به زیارت عتبات رفتند و وارد نجف شدند، شیخ طریحی را به عنوان یکی از علمای عرب شیعی و ادیب و لغتدان به مرحوم مجلسی معرفی کردند. مرحوم مجلسی در جلسه از شیخ طریحی گله کرده بود که «با وجود شما، ما باید برای بیانات لغوی کتاب بحار، ناچار کتابهای اهل سنت را ببینیم؟!» این سبب میشود که در همان سال، مرحوم شیخ فخرالدین طریحی به حج مشرف شود و در حج کتابهای لغت را به دست آورد و بعد کتاب «مجمع البحرین فی لغات ثقلین الخطیره» یعنی قرآن و عترت را بنویسد. مرحوم محدث قمی نوشته است «ظاهراً اولین کسی که حدیث کساء معروف را در کتاب خود آورده، مرحوم شیخ فخرالدین طریحی در کتاب منتخب معلوم الحال است.» که به ضعف کتاب اشاره میکند. مرحوم شیخ فخر الدین موقوفات و نخلستانهایی را وقف کرده بودند و در شبهای سه شنبه مجلس هفتگی داشتند، البته به غیر از مجلسی که در دههی محرم برگزار میکردند. من به یاد دارم که همراه پدرم به این مجالس میرفتیم. من این را برای صاحب کتاب عاشوراپژوهی نقل کردم که دو نفر از نوادگان مرحوم شیخ طریحی در نجف اشرف بودند، این دو نوادهی معمم مرحوم شیخ فخرالدین طریحی، یکی شیخ عبدالمولی و دیگری شیخ عباس بود. شیخ عباس حوزویتر بود و از فضلا شمرده میشد، اما شیخ عبدالمولی ادیب و از مدرسین مدارس بود. از زبان هر دوی آنها نقل شده بود ـ البته من این را از پدرم شنیدم ـ که «کتاب منتخب در زمانی نوشته شده که شیخ فخر الدین طریحی جوان بود و به محافل و مجالس عربها میرفت و لذا آن را برای خواندن خود تنظیم کرده بود و بعدها که برگشت در نجف اشرف ماند و درجهی علمی ایشان بالاتر رفت، از اینکه این کتاب دست دیگران و منبریهای حرفهای افتاده و آنها از روی آن استنساخ میکردند، ناراحت شد و مدام میگفت من راضی نیستم از روی این کتاب استنساخ شود. اما به هرحال از دست ایشان خارج شده بود و چون عرضه و تقاضا زیاد بود، از روی این کتاب زیاد استنساخ شد و کسی به حرف ایشان گوش نمیداد.» با توجه به این نقل، جواب این ابهام داده میشود که چه طور یک نفر که از علمای نجف شمرده میشود، کتابی داشته باشد که مرحوم محدث قمی از آن به کتاب معلوم الحال تعبیر کند؟
خبر مسلم جصاص صحت ندارد
قضیهی عروسی قاسم عمدتاً توسط این کتاب رواج پیدا کرده است. خبر مسلم جصاص اینگونه فرض میکند که شخصی به اسم مسلم است. و این برخلاف رسم و عادت عرب که غالباً اسم شخص را با اسم پدر ذکر میکنند. نام پدر در کنار اسم او نیست و حتی اسم قبیلهای هم در کنار آن نیامده است، اما اسم حرفهی او آمده و مسلم گچکار گفته شده است. او میگوید: «برای گچکاری در دارالاماره دعوت شده بودم که یک مرتبه دیدم سر و صدا بلند شد. پرسیدم چه خبر شده است؟ گفتند اسرای امام حسین(ع) را وارد شهر کردند، چند نفر کارگری که زیردست من بودند را رها کرده و بیرون رفتم و با دو دست گچی آنقدر بر سر و صورت و چشمم زدم که ترسیدم کور شوم. از در پشت دارالاماره بیرون رفتم و به دروازهی کوفه رسیدم». بعد میگوید: «40 شتر بود سرها و از جمله سر بریده شدهی امام حسین(ع) بر نیزه بودند». در این قسمت که یک خبر معروف و مشهوری است، میگوید: «چشم حضرت زینب(س) به سر بریده که افتاد و انگار برای ایشان تازگی داشت و اولین باری بود که سر را به این حالت میدید، سر خود را به چوب محمل زد به گونهای که خون تازه از زیر روسری حضرت جاری شد». مشخص است که این مطلب واضح البطلان است! چنین شخصی در کوفه باشد و تا این حد مودت و محبت اهل بیت(ع) را داشته باشد که وقتی این خبر را بشنود، به قدری به سر و صورت خود بزند که بترسد چشمش کور شود! ضمن آنکه دارالاماره هم اینقدر بینظم باشد که در پشتی آن باز باشد و هر کس که خواست بیاید و برود و او از در پشت بیرون برود و هیچ کس هم او را بازخواست نکند! علاوه بر اینکه مگر ممکن است چنین کسی در آن زمان حساس به کاخ یزید دعوت شده باشد و هیچ استخباراتی در کار نباشد تا هویت او را شناسایی کند؟! چگونه کسی که تا این حد علاقه و مودت به اهل بیت(ع) دارد، به کاخ یزید دعوت میشود؟ از طرف دیگر روزها از قضیهی امام حسین(ع)، از زمان هلاکت معاویه، به حکومت رسیدن یزید، اجتماع شیعیان در منزل سلیمان بن صرد خزاعی، نامههایی که مردم دسته دسته برای امام مینوشتند، آمدن سفیر امام به کوفه وحتی عوض کردن منزل ایشان، فرستادن 12 هزار نامه برای امام و بیعت 18 هزار نفر از مردم کوفه با امام حسین(ع) گذشته است، چگونه ممکن است این فردی که تا این حد مودت و محبت به اهل بیت(ع) اظهار میکند، اصلاً در جریان نباشد؟! مگر او را از پشت کوه قاف برای گچکاری دارالاماره یزید دعوت کردند؟ انسان باید عقل و منطق خود را کنار بگذارد تا صحت چنین خبری را باور کند. این قرائن به قدری کافی است تا انسان را مطمئن سازد که چنین خبری در کار نبوده و نشانهی آن این است که قبل از ظهور در کتاب منتخب مرحوم طریحی، هیچ ظهور و بروزی در کتابهای دیگر نداشته است.
اخباری از این دست، از طرف شیعیان بحرینی است. بعد از به رسمیت شناخته شدن مذهب تشیع در عصر صفوی، و اینکه بحرین تحت تصرف ایران قرار گرفت، شیعیان عرب بحرینی کمی آزاد شدند. به این دلیل شیعه میگویم تا تمایل و سر و کار داشتن با چنین اخباری را داشته باشد، به این دلیل عرب میگویم تا قدرت این را داشته باشد که قلم بدست بگیرد و چنین اخباری را به اخبار شیعه اضافه کند و به این دلیل بحرینی میگویم چون در آن زمان تمام شیعهی بحرین اخباریمنش بودند و اصولیگری هنوز به بحرین نرسیده بود. حتی بعضی از آنها هنوز اینگونه فکر میکنند که اخبار «من بکی او ابکی» برای امام حسین(ع) مطلق است، یعنی حتی شرط نکرده است که آن اخبار راست باشد. مرحوم استاد مطهری هم در نوشتههای تحریفات عاشورای خود به این مطلب اشاره دارند. از نظر آنها این اخبار مطلق است، بنابراین شامل دروغ هم میشود، چون دروغ حرمت ذاتی ندارد، زیرا حرمت تابع قبح است. دروغ قبح ذاتی ندارد، قبح آن عرضی و تابع آثار و مضراتی است که بر دروغ مترتب باشد. لذا طبق تصور آنها اگر دروغی موجب خشوع دلها و اظهار محبت به اهل بیت(ع) شود و هیچ ضرری نداشته باشد، اشکالی ندارد. این اخبار دروغ به جای ضرر، نفع دارد، بنابراین چه مانعی وجود دارد که من «قربة الی الله» دروغ بگویم؟ این منطق کسانی است که در طول تاریخ این کار را کردند؛ مثلاً یک خانمی از جامعه الزهراء میگفت «میخ نیم متری به کمر حضرت زهرا(س) وارد شد»! انسان با چه جرئتی چنین چیزی میگوید؟ یا اینکه «حضرت زهرا(س) تمام درد و دلهای خود را به امام حسن(ع) میگفت» این خبر در کدام روایت و منبع وارد شده است؟ حتی چنین جملهای احتیاج به سند دارد. گاهی بعضیها با انگیزههای عجیبی، گفتن چنین مطالبی را منافی با قصد «قربة الی الله» نمیدانند و لذا در مقام تشدید مصیبت برای دیگران، مانعی احساس نمیکنند. حرمت دروغ تابع قبح آن است و چون قبح آن ذاتی نیست، بنابراین تابع عوارض آن است که از نظر آنها عوارضی هم ندارد. آنها غافل هستند از اینکه این مطالب چه عوارضی در جامعه دارد. گلهی اولیهی من این بود که مفاد چنین خبری (زدن سر به چوب مهمل) به محتوای اشعاری سرایت میکند که در هفتهنامهی رسمی حوزهی مرکزی شیعه در قم چاپ و منتشر میشود.
ما مجوز نداریم حرف خرافی بزنیم
مطلب دیگر، چیزی است که در همین ایام در تلویزیون رسمی شبکهی نور قم پخش شد که در آن شخصی میگفت «برخی مدام تمسک به وهن مذهب یا دین میکنند و میگویند بعضی از این مطالب و تشدید و شور و هیجان دادن به عزای امام حسین(ع) بیش از اندازه است و موجب وهن دین یا مذهب میشود.» بعد در مقام مناقشهی این مطلب میگفت «چه کسی چنین حرفی میزند و تصور میکند که این مطالب موجب وهن دین یا مذهب میشود؟» تصور ایشان این بود که یک مانعة الخلوی هست، دو قضیه محصوره است و کسانی که مدعی وهن دین یا مذهب در عزاداری امام حسین(ع) میشوند، فقط دو گروه هستند: یک گروه داخل در اسلام و منتسب به اسلام است و گروه دیگر خارج از اسلام است. منظور ایشان از افراد خارج اسلام، مسیحیان بود، چون به عشای ربانی پرداخت و گفت «کسانی که صاحب عشای ربانی هستند، حق ندارند درباره ما و عزاداری ما برای امام حسین(ع) اظهارنظر کنند و بگویند این مصداق وهن است یا نیست. مسیحیان خرافات بزرگتری نسبت به ما دارند، لذا چه حقی دارند بگویند برخی از اینها خرافات است؟» اما منظور ایشان از افراد داخل اسلام، اهل سنت بود، چون گفت «کسانی که میگویند خدا شبهای جمعه به آسمان دنیا میآید و در شب جمعه تا صبح در زمین مهمان است و بعد به آسمان باز میگردد. زمانی که خدا به زمین میآید، چطور آسمانها بدون خدا باقی میمانند و وقتی هم خدا به آسمان باز میگردد، چگونه زمین تا شب جمعه بدون خدا باقی میماند؟! لذا کسانی که اینقدر خرافی حرف زدند، حق اظهار نظر ندارند.» البته این مطالب به صورت حدیث در مجامع حدیثی اهل سنت وارد شده است و خیلی از آنها بر حسب تعبد و جمود بر ظاهر لفظ، میگویند «چون سند حدیث درست است و از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است، ما بر ظاهر لفظ عمل میکنیم و مقید میشویم، البته با این قید که آمدن خدا مانند آمدن بشر نیست.» لذا از نظر آنها خدا شبهای جمعه به زمین میآید. اگر فرضاً طرف مقابل حرف خرافی هم بزند، دلیل نمیشود که ما مجوز داشته باشیم تا حرف خرافی بزنیم. واقعاً میشود عقل و منطق را کنار گذاشت و گفت کسانی که بر ما ایراد میگیرند، جزء ما نیستند؟ علاوه بر آنکه خودشان هم حرف خرافی میزنند، بنابراین ایراد بر خرافی بودن بعضی از مطالب ما قابل توجه نیست!
عُقبه بن سمعان یکی از ناقلان حوادث کربلا است
در ادامهی بحث، 3-2 نمونه از مصادیق بحثی را که در جلسهی قبل عرض کردم، بیان میکنم. امتیاز تمام اخبار مقتل صحیح ابومخنف این است که اولاً مسند است و ثانیاً اسناد آن به شاهدِ حاضر و ناظر جریان میرسد، حالا این شاهد یا از طرف خیمهگاه امام حسین(ع) و یا از گروه دشمن است. برای نمونه عُقبه بن سمعان است که ما در مجالس به آن عَقبه بن سمعان میگوییم، در صورتی که ضبط آن در کتب رجال، عُقبه بن سمعان است. عُقبه بن سمعان غلام رباب، دختر امرؤالقیس شاعر بوده است، اما شاعری اسبسوار و شمشیر به دست، که قصاید زیادی گفته است. وجود دارد. رسمی در میان محتشمین و محترمین عرب در عراق و نجف اشرف بوده است که در صبح عروسی هدیهای برای داماد آماده میکنند و داماد صبح عروسی به منزل پدر زن میآید و به مادرزن احترام میگذارد و سر او را میبوسد و مادرزن به او هدیهای میدهد. حضرت خدیجه (س) هم زید بن حارث کلبی را در صبح عروسی به پیامبر(ص) میبخشد، چون مادر حضرت خدیجه(س) در قید حیات نبود، لذا خود ایشان به پیامبر(ص) هدیه میدهد. نظیر این کار در عروسی رباب پیش آمد که در متون تاریخی آمده است. خود رباب، عقبه بن سمعان را که پدرش به او هدیه داده بود، به امام حسین(ع) هدیه کرد. بنابراین وی غلام رباب دختر امرؤالقیس بود و بعداً غلام امام حسین(ع) شد. این غلام بعد از کربلا زنده ماند. میگوید «از مدینه تا مکه و کربلا همراه امام بودم و هر سخنی را که امام میگفت، شنیدم». البته این را در مقام نفی شایعهای که بنی امیه و به خصوص ابن زیاد بعد از قتل امام حسین(ع) رواج داده بودند، بیان میکند. آنها شایع کرده بوند که «مانعی برای بیعت کردن امام حسین(ع) با یزید نبود، ولی فرصت نشد که ما امام را نزد یزید به شام بفرستیم، امام حاضر نبود به واسطهی ابن زیاد با یزید بیعت کند، والا مانعی برای رفتن به شام و بیعت با یزید نداشتند.» امام حسین(ع) در شب تاسوعا، برخی هم اشاره به شب عاشورا دارند، جلسهای با عمربن سعد داشتند و در این خبر تأکید شده است که در محلی که امام با عمر سعد جلسه داشتند، کسی غیر از این دو نبود تا خبر را بشنود و نقل کند. لذا عقبه بن سمعان میگوید «هر کس در این مورد چیزی گفته است، از روی حدس و گمان میگوید، من در اینجا با امام نبودم، چون قرار بر این شد که عمر سعد هم افراد خود را بیرون کند و امام هم همین کار را انجام دهد و فقط امام و عمربن سعد با هم صحبت کردند. بنابراین هر کس مطلبی را در اینباره گفته است، صرفاً بر اساس حدس و تخمین است. اما چون من از مدینه تا کربلا خدمت امام بودم، ابداً چنین حرفی را از حضرت نشنیدم.» لذا به این بحث استناد میکند و این شایعه را تکذیب مینماید. صحبت من در این است که این فرد چگونه زنده ماند و یکی از منابع اخبار کربلا شد؟ با توجه به حکمت الهی که اگر خدا اراده کند، اسباب هر چیزی آماده میشود، شاید خدا خواسته تا او این شایعه را تکذیب کند، چون این تکذیب یک مسألهی مهم است. آن هم از کسی که به هیچ وجه صلاحیت شمشیر به دست گرفتن نداشت، و کسی بود که مأموریت حیوانداری داشت و نگهبان اصطبل امام حسین(ع) بود. چادری که امام و اصحاب ایشان اسب خود را در آنجا نگه میداشتند تا حدالامکان تیر کمتری به اسبها بخورد و تا جاییکه میشود قابل استفاده باشند، در وسط چادرها قرار داده شده بود و نگهبانی آنها بر عهدهی عقبه بن سمعان بود. این فرد بسیار ترسو بوده است و اصلاً جای تکلیف برای او نبوده است تا ندای «هل من ناصر» امام حسین(ع) شامل چنین فردی شود. لذا وقتی در عصر عاشورا به خیام امام حسین(ع) حمله میکنند، او را در بین خیمهها میبینند و نزد عمربن سعد میبرند. او در آنجا از شدت اضطراب و ترس، خود را کثیف میکند. لذا عمربن سعد وقتی این وضعیت را میبیند، خیلی ناراحت میشود و دستور میدهد که او را بیرون ببرند و میگوید: او با این وضعیت، به طرف ما تیری نیانداخته است تا بخواهیم دستور قتل او را بدهیم. آنها منتظر بودند عمربن سعد دستور قتل او را بدهد، به این دلیل که او اسیر است و اگر بخواهند اسیر را بکشند، باید مجوز آمر اصلی را داشته باشند تا فردا مورد مؤاخذه قرار نگیرند، اما عمربن سعد چنین دستوری نمیدهد و در نتیجه این فرد زنده میماند. بدون شک او منبع بعضی از اخبار کربلا است. اما سخنوران و منبریهای ما اصلاً مناسب نمیدانند چنین چیزی را در مجالس امام حسین(ص) مطرح کنند، تا وقتی مردم در ذهن خود میپرسند چه کسی در کربلا حاضر و ناظر این جریانات بوده است و چه کسی این وقایع را برای ما ضبط و ثبت کرده که الان به دست ما رسیده است، جوابی داشته باشند. پاسخ این سؤالات داده نشده است.
ضحاک بن عبدالله مشرقی از ناقلان وقایع کربلا است
نمونهی دیگر در میان راه کربلا، یکی از قهرمانان کوفی که وقتی به امام حسین(ع) میرسد، ضحاک بن عبدالله مشرقی همدانی از قبیلهی همدانیان یمنی است. قبیلهی همدان از قبایل بزرگ یمنی بود که بیشترین درصد تشیع را داشتند و وقتی پیامبر اکرم(ص) امیرالمؤمنین(ع) را به یمن فرستاد، آنها به دست ایشان به اسلام هدایت شدند. لذا وقتی امیرالمؤمنین(ع) به عراق منتقل شدند، وقتی در جنگ جمل 10 هزار نفر از مردم کوفه به کمک ایشان رفتند، تعداد کثیری از آنها از قبیلهی همدانیها بودند. همچنین در جنگ صفین، آنها از بزرگترین قبایل یمنی کوفه بودند که بیشترین علاقه را به امیرالمؤمنین(ع) داشتند، تا حدی که آن شعر معروف از زبان امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است که «فلو كنت بوابا على باب جنة، لقلت لهمدان ادخلي بسلام»[1] اگر من دربان بهشت باشم ـ که قطعاً بالاتر از آن و قسیم بهشت و جهنم است، اما در عبارت اینگونه آمده است و شیعه و سنی هم آن را نقل کردند ـ به همدانیها مانند آیه قرآن که میفرماید «سلامٌ عـَلیکُم طِبتُم فادخـُلوُها خالدین»[2] چنین سلام و تهیتی میگویم و آنها را وارد بهشت میکنم. در دو طرف بالای ایوان طلای امیرالمؤمنین(ع)، روی در سمت راستی ایوان که درِ مرحوم علامهی حلی است و روی در طرف قبله که درِ مرحوم مقدس اردبیلی است دو بیت شعر نوشته شده است که سابقاً از پایین میشد خواند، اما الان نمیشود، با این مضمون که «زائران درگهت را بر در خلد برین، میدهند آواز طِبتُم فادخـُلوُها خالدین.» اما متأسفانه به عنوان پاک کردن طلاهای زنگ زده، طوری آن را پاک کردند که نقض غرض شده است و شعر خوانده نمیشود. بیت دیگر این است که «تا شده ارض نجف آرامگاه بوتراب/ عرش گوید یا لیتنی کنت تراب». شعرها تک بیت است، اما بسیار زیبا است.
ـ یکی از حضار: استاد اخیراً بازسازی شده است. در زمان صدام، شعرهای فارسی را حذف کرده بودند، اما الان بازسازی شده است.
- بعید است اینها را برطرف کرده باشند. در قدیم خود خط طلایی بود و زمینه را آبی نیلی کرده بودند، به طوری که خط زرد طلایی در زمینهی نیلی، از پایین؛ یعنی از طرف ایوان طلا خوانده میشد. اما متأسفانه الان به جای زمینهی نیلی، یک زمینهی آبی آسمانی کمرنگ زدند که من مطمئن شدم آنها تعمداً برای اینکه این نوشتهی فارسی ظاهر نشود، این کار را کردند. افرادی که الان خدمهی حرم هستند، این کار را کردند، نه اینکه آنها را حذف کنند. یا مثلاً طرف ایوان ناودان طلا، رو به جنوب، نصف اول شعر را که به زبان فارسی بوده است، کندهاند. تا سال گذشته که من به نجف رفتم، هنوز اینگونه بود. در آنجا نوشته شده بود «خوانده به رواق تو عرش عظیم/ ان لدینا لعلی حکیم» چون «ان لدینا لعلی حکیم» به زبان عربی بوده است، کاری به آن نداشتند، اما کاشیهای قسمت اول را که به زبان فارسی بوده است، کندند و هنوز جای آن خالی است. در دو طرف در ورودی بازار بزرگ ساعت، درِ ایوان طلا که درِ صحن است، 3-2 شعر رباعی فارسی وجود داشت که آنها هم کنده شدند و چیزی جایگزین آن نشده است. یا مثلاً در طرف راست نوشته شده بود «آنان که به حق سرشته آب و گلشان/ جز مهر علی نباشد اندر دلشان/ در بحر خطا غافل اگر غرق شوند/ البته شود ارض نجف ساحلشان» و در طرف چپ نوشته شده بود «آنان که به دل مهر تو اندوختهاند/ پروانهصفت گرد تو پر سوختهاند/ از بس که به احسان تو آموختهاند/ چون حلقه همه چشم به در دوختند» به حلقهی در تشبیه کرده است که چطور حلقهی در به در چسبیده است، چشم آنها هم مثل حلقهی در به درِ امیرالمؤمنین چسبیده است.
ضحاک بن عبدالله مشرقی همدانی از قهرمانان کوفه بود که خدمت امام حسین(ع) رسید، ولی به صورت مشروط با حضرت بیعت کرد و گفت شما حرف از شهادت میزنید، به همین دلیل تا وقتی در رکاب شما خواهم بود که بودن من به نفع منافع دنیوی من باشد، نه منافع اخروی. لذا تا وقتی که ببینم منشأ اثر هستم، میمانم، اما در ساعات آخر که زمان شهادت است، اجازه بدهید که از رکاب شما مرخص شوم. امام حسین(ع) این بیعت را از او با همین شرط و وصف پذیرفتند. در روز عاشورا هر 3-2 نفر یا یک نفری که به جنگ میرفتند، در احاطهی دشمن گیر میافتادند، این فرد چون قهرمان بود، میرفت و آنها را از آن ازدحام و محاصره نجات میداد. ولی در ساعات آخر، وقتی دید کسی باقی نمانده است، خدمت امام حسین(ع) آمد و به خیمه رفت. این خبر را ابو مخنف با یک واسطه از خود او نقل میکند، چون بعد از کربلا زنده ماند و خیلی از اخبار را نقل کرده است: «اسب خویش را برداشتم و خدمت امام آمدم و عرض کردم که من سر آن شرط هستم، آیا شما هم سر پیمان و بیعت خود هستید؟ امام فرمودند بله. لذا من سوار اسب شدم و لگام اسب را گرفتم و آنقدر اسب را زدم که روی ناخنهای خود ایستاد و بعد آن را رها کردم و به قلب دشمن زدم و از آن طرف بیرون رفتم. چند نفر از لشگر دشمن من را دنبال کردند و من هم تا مدتی آنها را به دنبال خود کشاندم، اما بعد ایستادم و به آنها گفتم از من چه میخواهید؟ من از میدان بیرون آمدم و با شما نجنگیدم و فقط خود را نجات دادم». بعد خود را معرفی میکند که از اینجا معلوم میشود او از قهرمانانی است که به خاطر پوشیدنیهای جنگی، حتی صورت او به درستی دیده نمیشد و نیاز به معرفی داشته است. همچنین مشخص شد که آنها هم از همدانیها بودند و لذا او را رها کردند و او زنده ماند و ضحاک بن عبدالله مشرقی همدانی یکی از منابع اخبار کربلا برای ابومخنف شد. مشرقی تیرهای از قبیلهی همدان بود. اینها نمونههای مصداقی برای مواردی است که ابو مخنف توانسته است اخبار را به حضار ناظر و شاهد بر جریان برساند که عمدهی امتیاز و اعتبار آن، به این دلیل است. در مقاتل دیگر خیلی کم پیش میآید که اخباری داشته باشند که با دقت به کسانی که حاضر و ناظر جریان بودند، برسد.
پرسش و پاسخ:
ـ یکی از حضار: افرادی مانند ابومخنف و کسانی که نام بردید، غیر معصوم بودند. در واقعه کربلا هم امام باقر(ع) و هم امام سجاد(ع) و هم اهل بیت(ع) حضور داشتند و همراه امام بودند. آیا از این بزرگواران در مقاتل استفاده شده است؟ آیا روایاتی وجود دارد؟
ـ آیت الله غروی: در جلسهی هفتهی گذشته، عرض کردم که محوریترین خبر عاشورا که قلب حوادث عاشورا است، روایتی از امام سجاد(ع) است که دربارهی حوادث عصر تاسوعا و آمدن شمر بن ذی الجوشن با نامهی ابن زیاد و استعجال در امر امام حسین(ع) است. عمربن سعد «یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری» را سر داد و طرف خیمهگاه امام حسین(ع) آمد. وقتی سر و صدای آنها بلند شد، امام حسین(ع)، حضرت ابوالفضل(ع) را برای خبرگیری فرستادند که منتهی به مهلت گرفتن و جمع کردن اصحاب و بنی هاشم شد که امام حسین(ع) برای آنها خطبهای خواند و بعد قضیهی برخورد حضرت زینب(س) رخ میدهد. تمام اینها یک سند بیشتر ندارد؛ یعنی یا بیسند است یا تنها سند آن همین خبری است که ابومخنف از حارث بن حصیره ازدی نقل میکند او از عبدالله بن شریک عامری که از موثقین اصحاب امام زینالعابدین(ع) است، از امام زینالعابدین(ع) نقل کرده است. در حوادث کربلا از امام معصوم یعنی از خود امام سجاد(ع) هیچ خبر مسند دیگری غیر از این خبر نیست. فقط یک خبر در کنار این خبر، از امام باقر(ع) است که در آن شخصی از بنی اسد خدمت امام رسید و وقتی معرفی شد که او از قبیلهی بنی اسد است، حضرت فرمودند که «ان لنا فیکم یا بنى اسد دما» ما خونی در نزد بنیاسد داریم که آن شخص عرض کرد خون چه کسی بوده است؟ حضرت در پاسخ فرمودند «بچهی شیرخوار کوچکی از امام حسین(ع) را به دست حضرت دادند تا امام با ایشان وداع کند، فرماه رجل من بنی اسد بسهم فذبحه» در این خبر به اسم تصریح ندارد. در تاریخ طبری به نقل از ابی مخنف آمده است که امام باقر(ع) فرمودند «فرماه رجل من بنی اسد بسهم فذبحه». این دو خبر، از دو معصوم در اخبار کربلا وجود دارد. البته جاهایی از تاریخ، نقاط ابهام و اجمال است. از جمله اینکه ما خبر صریحی در مورد اینکه اهل بیت(ع) بعد از بازگشتن از کربلا، از بازگو کردن اخبار کربلا ممنوع باشند، نداریم. یعنی شاید سیاست دولت اجازه نداده است که این اخبار به دست مردم برسد. اما یک جا سر درمیآورد: آنجا که عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه، از مدینه بلند میشود و وقتی آیهی نباء با بحثهای طولانی حجیت خبر به گوش او میخورد، میگوید مگر آیهی نباء نگفته است که «فتبینوا» لذا به دمشق برویم و ببینیم واقعاً چه خبر است، یزید چهکار کرده است؟ آیا حرفهایی که امام دربارهی یزید بیان کرد واقعیت دارد؟ او 10 پسر داشت و با 10 پسر خود رفت، تا آنها حاضر و ناظر جریان باشند. وقتی که به شام رسیدند، مدتی در کاخ یزد ماند تا از همهی این اخبار مطمئن شد و 10 پسر او حاضر و ناظر جریان بودند. البته یزید پول زیادی به آنها داد تا سکوت کنند، اما این حق السکوت زبان آنها را نبست و لذا وقتی به مدینه بازگشتند، عبدالله بن حنظله خیلی صریح و شفاف خطبه خواند و گفت هر چیزی که دربارهی یزید گفتند، کم گفتند و من خود شاهد بودم. حتی نکاح الامهات و الاخوات را که قطعاً ندیده است، اما به قدری از قرائن، اوضاع و احوال مطمئن شده است که به صورت شهادت اینها را بیان کرده و گفته است ما از آنجا بیرون نیامدیم جز با این ترس از اینکه میترسیدیم از آسمان بر ما سنگ بریزد. تا اینکه مدینه را بر علیه یزید شوراند و بنی امیه را از آنجا بیرون کردند. والی اموی مدینه در آن زمان، عمر بن سعید است. معاویه کوفه و بصره را برای زیاد جمع کرده بود و این بار یزید، مکه و مدینه را برای عمر بن سعید اموی جمع کرده بود؛ یعنی دو جمع در آن زمان انجام گرفته بود، معاویه یک جمع کرده بود و یزید یک جمع دیگر انجام داد. حرمین را به ادارهی عمر بن سعید عاص اشدق درآورده بود. وقتی حرکت مردم مدینه شروع شده، وی بر مدینه مسلط بود و مردم هنوز بنیامیه را بیرون نکرده بودند و لذا از یزید کسبت تکلیف میکند که زینب(س) دارد میگوید. در اینجا معلوم میشود آزادی حضرت زینب(س) برای زمانی است که حرکت اهل مدینه شروع شده بود و لذا ایشان احساس آزادی کرده بود و مطالبی را بیان کرد. البته چیزی از حضرت زینب(س) در آن زمان به عنوان مثال یا نمونه نقل نشده است، اما اجمالاً در کتاب معتبر «رسالهی اخبار زینبات» که بخشی از کتاب «انساب آل ابی طالب» از یحیی بن حسن نسابه، آمده است که از نوادگان عبیدالله احرج فرزند امام زین العابدین(ع) است. او معاصر با امام جواد(ع) است و در سال 270 هجری یعنی 10 سال پس از شهادت امام حسن عسگری(ع) فوت کرد. کتاب او تا حدود 50-40 سال پیش مفقود بود تا اینکه حسن قاسم کتابی به اسم «السید الزینب» را دربارهی حضرت زینب(س) در قاهره نوشت. در آخر این کتاب، فصل اخبار زینبات را از کتابخانههای خطی قاهره به دست آورده بود و برای اولین بار چاپ و منتشر کرد. مرحوم آیت الله نجفی مرعشی هم به استناد همین کتاب، قبر حضرت زینب(س) را در قاهره میدانست و لذا به فرزند خود، سید جواد دستور داد که این کتاب را به زبان فارسی ترجمه کند و این کتاب جزء انتشارات کتابفروشی آیت الله نجفی مرعشی است و مکرراً منتشر شده است. این فرد در این کتاب نوشته است که عمر بن سعید عاص اشدق از یزید کسب تکلیف کرد. نویسندهی کتاب از نوادگان امام زین العابدین(ع) و معاصر با امام جواد(ع) تا امام حسن عسگری(ع) است. انصافاً کتاب او، کتاب معتبری است و هیچ دلیل و قرینهای بر رد، نفی و تشکیک در این کتاب نداریم و لذا تلقی به قبول میکنیم. عمر بن سعید عاص اشدق از یزید کسب تکلیف کرد و یزید دستور داد که زینب(س) را به دورترین نقطهی مودت و محبت به اهل بیت(ع) که در آن ایام قاهره بود، منتقل کنند. چون وقتی محمد ابن ابیبکر را که پسر خلیفه بود، به این دلیل که از طرف علی(ع) والی قاهره شده بود، در شکم الاغ کردند و آتش زدند، احدی اعتراض نکرد. قاهره نشان داده بود که محبت چندانی به اهل بیت(ع) ندارد و به همین دلیل یزید دستور داد زینب(س) را به آنجا تبعید کنند. از این خبر چه چیزی به دست میآوریم؟ حرف ما بر سر مکان قبر حضرت زینب(س) نیست، بلکه این است که حضرت زینب(س) ممنوع از صحبت کردن دربارهی وقایع کربلا بوده است. زمانی هم که ایشان مقداری احساس آزادی کردند و صحبت نمودند، هنوز بنی امیه بر مکه و مدینه مسلط بودند، لذا حضرت را گرفتند و به قاهره تبعید کردند و هیچ اتفاقی نیافتاد. پس پاسخ به این سؤال که چرا ابومخنف این کار را انجام داد یا چرا خود اهل بیت(ع) نسبت به آن اقدام نکردند، این است که آنها آزاد نبودند. در واقع بدون اینکه ما اطلاع کافی از شرایط آن زمان داشته باشیم یا بدون در نظر گرفتن شواهد و قیاسهای سیاسی که وجود داشته است، میگوییم چرا خود اهل بیت(ع) این کار را انجام ندادند؟ پاسخ این است که شما اول اثبات کنید که آنها آزاد بودند و میتوانستند این حوادث را به صورت آزادانه ثبت و ضبط کنند، بعد بپرسید که چرا اقدام به این کار نکردند؟ در صورتی که جواب از ابتدا این است که آنها آزاد نبودند و شاهد تاریخی آن، تبعید شدن حضرت زینب(س) به مصر به خاطر بیان حقیقت بود.
ـ یکی از حضار: آیا در دورهی مروانی، زمینه برای بیان جنایات سفیانیها فراهم نشده بود؟
ـ آیت الله غروی: خیلی از جزئیات در گوشه و کنار ضبط شده است و الان دست به دست، به ما رسیده است، اما دلیل بر این نمیشود که تمام مطالب ثبت و ضبط شده باشد.
ـ منابع ابن عساکر و مکتب تاریخنگاری دمشق که بعدها ماجرا را گفتند، چه چیزی بوده است؟ آنها که از مقتل ابی مخنف استفاده نکرده بودند، پس حتماً در دمشق، ولو در دورهی بعد از بنیامیه، چیزهایی ثبت و ضبط شده بود یا ممکن است در دورهی مروانیان ثبت شده باشد.
ـ آیت الله غروی: اتفاقاً آنها فقط در حد مویدات اخبار ابیمخنف است. مقتل ابن عساکر در قسمتی که مرحوم محقق، آقای محمودی احیاء و چاپ کرده است، مقتل کامل نیست، بلکه احادیث متفرقهای است که مثلاً بیان میکند عدد جراحات امام حسین(ع) چقدر بوده است، آن هم با سندهای طولانی. وقتی شما اسم میآورید، قاعدتاً باید نمونهها را دیده باشید. لذا یک مقتل جامع و کامل نیست.
ـ یکی از حضار: حرمین شریفین، مخصوصاً حرم امیرالمومنین(ع) در حال حاضر توسط چه جناحی اداره میشود؟
ـ آیت الله غروی: به نام آیتالله سیستانی اداره میشود. اما مبنای ایشان مثل سایر مراجع سابق ما، به صورت توارثی حداقلی است و اینکه هیچ اقدامی نکنند، مگر در زمانی که کارد به استخوان میرسد. من و یکی از دوستان بعد از دههی محرم خدمت یکی از مجتهدین معروف بحث خارجِ آن زمان رسیدیم، تا صحبت و تأییدی دربارهی انقلاب و امثال آن کنند، اما ایشان در مقابل با ناراحتی گفتند «مگر هیبت یک مرجع تقلید به حد روزنامهنگاری رسیده است؟ به حد یک منبری رسیده است که هر روز سخنرانی و اعلامیه بدهد؟ در روز قیامت کسی که هیبت مرجعیت را اینطور ساقط کرده، مسئول است. مگر نمیبینید میرزای شیرازی نگذاشت سطر تمام شود یا مرحوم حکیم در مقابل با مارکسیستها نگذاشت سطر تمام شود و فقط در نیم سطر نوشت «الشیوعیه کفر و الحاد». هیبت مرجعیت این است.» ببینید آنها چه تصوراتی دارند. متأسفانه ما چنین وضعیتی داریم. لذا ایشان حداقلی و نمونهی سلف صالح هستند، بنابراین به همان روش عمل میکنند. در مورد ضریح امیرالمؤمنین(ع)، از ایران خدمت ایشان رفتند تا اجازه بگیرند ضریح را تبدیل به احسن کنند، ایشان فرموده بود «با چه مجوزی میخواهند این کار را بکنند؟ این وقف است و تا جاییکه قابل استفاده است، باید از آن استفاده کرد و اگر نیاز به تعمیر دارد، شما هم یک مقدار آن را اصلاح و تعمیر کنید.» چون ضریح امیرالمؤمنین برای بحرههای اسماعیلی است، لذا بحرههای اسماعیلی هیئت راه انداختند و خدمت ایشان رفتند تا بخاطر رعایت وقف که مثلاً آثار آنها را بلند نکنند، تشکر کنند. ما یک چنین گرفتاریهایی در گوشه و کنار داریم. ما توقعات زیادی داریم، ولی همهی آنها به مرحلهی عمل نمیرسد.
ـ یکی از حضار: زیارت ناحیه از جانب امام زمان(عج)، به عنوان یک سند از اهل بیت(ع) است. سند این زیارت را چگونه ارزیابی میکنید؟
ـ آیت الله غروی: خوب است بگوییم 3 نوع زیارت ناحیه وجود دارد. 3 قطعهی متداخل است که با هم متناسب نیست. اجمالاً یکی از نقاط ضعف زیارت ناحیه این است که خلاف مسلمات تاریخ و خلاف مسلمات اخبار معتبر مقتل است. ضعف دیگر آن که خود مرحوم مجلسی به آن توجه داشته، این است که قطعهی زیارتی که به اسم ابوالحسن ضراب اصفهانی به نقل از ناحیهی مقدسه آمده است، در مقدمهی خبر آمده که سال «خرج الینا من الناحیة المقدسه»، سال 252 هجری است. لذا مرحوم مجلسی خبر را تمام میکند و بعد به عنوان بیان مولف میگوید «ناحیهی مقدسه در سال 252 است، اما این سال قبل از ولادت امام زمان(عج) است و هنوز ایشان متولد نشده بود. امام زمان(عج) در سال 255 متولد شده است، چگونه 3 سال قبل از امام زمان(عج)، چنین زیارتی به دست ما رسیده است؟ مگر اینکه کسی بگوید زیارت ناحیهی مقدسه، ناحیهی امام زمان(عج) نیست، بلکه مثلاً ناحیهی امام حسن عسگری(ع) است و منظور از «خرج الینا من ناحیة المقدسه»، امام حسن عسگری(ع) است.» در صورتی که این توجیه خوبی نیست و احدی مدعی نشده است. اصلاً ناحیهی مقدسه کنایه از ناحیهی غیبت امام زمان(عج) و تقیه شدید است. در اخبار امام حسن عسگری(ع) احتیاجی به این نبود. خبر دیگری از امام حسن عسگری(ع) نداریم که در آن از زیارت ناحیهی مقدسه تعبیر کرده باشد. به همین دلیل خود مرحوم مجلسی به عنوان غواص بحار اخبار ائمهی اطهار(ع) ترجیح داده که زیارت ناحیه مقدسه نظم مرحوم سید مرتضی باشد. خود ایشان در ایام حزن و عزاداری، زمانی که میخواسته به یاد امام حسین(ع) باشد، این زیارت را برای خود تنظیم کرده است. این مطلب هم در حد یک توجیه است. بالاخره قدر متیقن برای من این است که زیارت ناحیه برای ناحیه بوده، اما نه ناحیهی مقدسهی امام زمان(عج).
ـ یکی از حضار: از این مشکلدارتر، زیارت مفجعه است.
ـ آیت الله غروی: بله و حتی مرحوم محدث قمی هم اسم آن را در ضمن مذمت مداخلهی نااهلان در کتب زیارات، در مفایتح الجنان آورده است. ایشان اسم زیارت مفجعه را با عنوان زیارات مجعول آورده است. اتفاقاً در صحن فعلی حضرت زینب(س) در دمشق، زیارتنامهای که عمدتاً در آنجا موجود و در دسترس است، زیارت مفجه است.
- یکی از حضار: شما برای اثبات مقتل ابیمخنف، فرمودید که غیر از ابیمخنف، از طریق آل علی(ع)، به عنوان نمونه امام سجاد(ع) راوی حوادث کربلا بود. در صورتی که شیخ صدوق کتابی به نام «مقتل الحسین(ع)» داشته است که قسمتهایی از آن به نقل از امام سجاد(ع) در «امالی» صدوق به صورت مفصل آمده است. در اینجا هم در مورد ابیمخنف حرف داریم و هم در طُرُقی که قرائت ابیمخنف به وسیلهی وی به دست ما رسیده است. قول ابیمخنف جای بحث دارد، چون وی مقتل عثمان را هم نوشته، لذا در توثیق او بحث است. دایره المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل ابیمخنف، حرف و حدیث زیادی دارد. اینکه طبری از وی نقل کرده، به صورت گزینشی است و متن مقتل ابی مخنف دست او نبوده است. او این مقتل را تدوین کرده است تا برای بنیعباس خوشایند باشد. یعنی مقتل ابیمخنف یا مقتل طبری کاملاً بنیعباسی است. طبری برای خوشایند بنیعباس، قسمتهایی را با واسطه از مقتل ابیمخنف نقل کرده است. بهترین قرائتی که میتوانیم برای عاشورا و شهادت امام حسین(ع) داشته باشیم، همان قرائت آل علی(ع) است که قبل از لهوف، بیش از 20 تن از علمای شیعه «مقتل الحسین(ع)» نوشتهاند که یکی از آنها شیخ صدوق بود، پیش از همه اصبغ بن نباته و شیخ طوسی بود یا نویسندهی وقعة الصفین، نصر بن مزاحم منقری بود. حالا این کتابها در موزههای خارج از کشور است و باید در کتابخانههای ترکیه دنبال آنها بگردیم.
ـ آیت الله غروی: اگر در جلسهی پیش حضور داشتید، در مورد اینها صحبت کردم. مطمئن باشید به مقدار کافی جستجو شده و چیزی پیدا نشده است. آقای سید محمد حسین جلالی فهرست 300 کتابخانهی خطی جهان را گشته و از همهی آنها میکروفیلم گرفته است و قبل از انقلاب به من گفت: «من این را پیش همهی مراجع بردم و اتمام حجت کردم تا این میکروفیلمها را احیا کنند، ولی کسی اجابت نکرده است.»
ـ «علینامه» کتابی در قرن 5 بود که تا الان هیچ کس از آن خبر نداشت، آقای جلالی در کتابخانههای ترکیه بیشتر دنبال احادیث و موارد دیگر بوده است. خدمات ایشان مشهود است و خداوند بر عمر ایشان بیافزاید. اما...
ـ آیت الله غروی: اینکه به ابیمخنف اسناد نکنیم و به جای آن به جمعآوری منقولات مرحوم شیخ صدوق توجه کنیم، انصافاً اینگونه نیست. اما در مورد خبر عبدالله بن شریک عامری، سند شیخ صدوق به همین عبدالله میرسد. لذا با مقتل ابیمخنف مشترک میشود و از طریق ابومخنف به امام زین العابدین(ع) میرسد. سایر منقولات ایشان، منقولاتی است که هر کدام از آنها، ضعف محتوایی و مضمونی دارند. من قرائن صدق را با مرحوم شیخ مفید میبینیم و در جلسهی گذشته عرض کردم که تصدیق ما برای تاریخ طبری، به نقل از هشام کلبی آمده است که شیخ نجاشی دربارهی ابیمخنف میگوید «کان شیخ اصحاب الاخبار بالکوفه و وجههم و کان یسکن الی ما یروی» و این چیزی غیر از توثیق نیست. اگر این توثیق نباشد، پس چه چیزی توثیق است؟
ـ در اینجا شیخ مفید از ابیمخنف و طبری نقل نکرده و دلیل آن این است که اگر از طبری یا ابیمخنف نقل میکرد، حداقل همان اخباری را که شما به آن استناد کردید، نقل میکرد؛ مثلاً اینکه عقبه بن سمعان نقل میکند «من با امام حسین(ع) از مدینه تا مکه و کربلا بودم» شیخ مفید این خبر را نیاورده است. مأخذ شیخ مفید، غیر از تاریخ طبری است.
ـ آیت الله غروی: بله، من این مطالب را در جلسهی پیش عرض کردم که ما فقط به طبری اعتماد نمیکنیم، جز اینکه مرحوم شیخ مفید هم به همان کتاب هشام کلبی که طبری بر آن اعتماد کرده بود، اعتماد میکند و نقل این دو، تقریباً مثل هم است، الا در موارد نادر، مثل این خبری که شما عرض کردید. نمیدانم چرا شیخ مفید این خبر را نیاورده است، البته یک وجه دارد و آن اینکه این کتابها فهرست دقیق نداشتند و ترتیب نقل مطالب هم بر اساس نقل مقتلی، مرتب نبوده است، لذا گاهی در لابلای اخبار، خبری از دست شخص فوت میشود؛ یعنی با آن برخورد میکند، اما آوردن خبر را در آنجا مناسب نمیبیند، در نظر دارد که بعداً برگردد و خبر را ذکر کند، اما فراموش میکند. خیلی از علمای ما تذکر دادهاند که مقتل ابومخنفِ معتبر در تاریخ طبری آمده است و مرحوم محدث قمی هم همین مطلب را در نفس المهموم ذکر کرده است.
ـ به عنوان مؤید میشود.
ـ آیت الله غروی: هیچ کدام از آنها متوجه این نبودند که مرحوم شیخ مفید هم از همانجا نقل کرده است، من این نکته را با مقایسه به دست آوردم. علاوه بر اینکه شیخ مفید در مقدمهی نقل اخبار کربلا در کتاب «ارشاد» تصریح دارد که «من اخبار کربلا را از دو مقتل مدائنی و کلبی نقل میکنم.» خیلیها از این مطلب غفلت کردند. کلبی همان منبع طبری است؛ یعنی همان مقتل ابو مخنف.
ـ محدث نوری همین را زیر سؤال میبرد و این را عیب مقتل شیخ مفید میداند. میگوید از چند نفر نقل کرده و معین هم نکرده است که کدام از کدام است.
ـ آیت الله غروی: بالاخره ایشان استاد آقا بزرگ تهرانی و محدث قمی بود و از کسانی بود که اعتبار مقتل ابی مخنف را تأیید کرد. اما به ذهن هیچ یک از آنها نرسیده بود که از طریق تطبیق و مقابله به دست میآید که شیخ مفید کدام خبر را از مدائنی نقل کرده است و کدام را از کلبی. وقتی که میبینیم طبری از کلبی نقل کرده است و خبر شیخ مفید هم مطابق با آن است، میفهمیم که این نقل از کلبی است.
ـ هر دو توثیق نشدند.
ـ آیت الله غروی: ابومخنف توثیق شده است، مگر این تعبیر نجاشی را نشنیدید که «کان شیخ اصحاب الاخبار بالکوفه و وجههم و کان یسکن الی ما یروی».
ـ ابیمخنف کنیهی چند نفر است، در اینجا منظور همان نویسندهی مقتل است؟
ـ آیت الله غروی: بله. نوح بن یحیی بن سعید بن سالم ازدی قامدی کوفی متوفی سال 157 هجری.
- نجاشی هم همین الفاظ را ذکر کرده است؟
ـ آیت الله غروی: بله. در ابتدای ترجمهی ابیمخنف که 70 کتاب برای ایشان ذکر کرده، این الفاظ را آورده است. بعد هم عمدتاً علمای رجال ما در کتابهای خود همین تعبیر شیخ نجاشی را ذکر کردند.
- عبارت «شیخ اصحاب الاخبار» توثیق میشود؟
ـ آیت الله غروی: نه، عبارت «کان یسکن الی ما یروی» توثیق است.
ـ سؤال این است که با وجود شیخ المحدثین شیعه...
ـ آیت الله غروی: من آنها را دیدم. اگر فقط طبری بود، جای بحث داشت، اما در کنار شیخ مفید تطبیق کردم و دیدم همان متن است.
ـ شیخ مفید سند نمیآورد.
ـ آیت الله غروی: زمانی که آن را با کلبی و طبری تطبیق میکنیم، میبینیم یکی هستند.
ـ شیخ مفید به صورت مجمل گفته است.
ـ آیت الله غروی: آیت الله غروی: مجمل است اما وقتی مطابقت میکنیم، میبینیم تفاوت آنها یک «و» و «ف» است، میفهمیم این نقل از کلبی است، مگر در مواردی که تفاوت داشته باشند که آنها را هم در کتاب «وقعه الطف» تذکر دادهام.
[1] وقعة صفين، ص: 438
[2] سوره زمر آیه 73