بسمه تعالی
تاريخ جلسه: 15/11/88
نظریه پرداز: حجت الاسلام و المسلمین دکتر مسعود ادیب
مقدمه
در باره قیام سید الشهداء زمینه ها، علل، عوامل و فلسفه آن، نظرات زیادی ارائه شده است. این دیدگاه ها را می توان این گونه صورتبندی کرد که قیام امام حسین (ع) یک ماموریت اختصاصی رازآلود بوده که راز آن بر کسی مکشوف نیست تا دیدگاهی که معتقد می باشد هدف امام، تشکیل حکومت بر اساس عدل الهی و برنامه سیاسی صرف بوده است. اینها در قلمرو تفکر شیعی است و الا اهل سنت نیز تحلیلها و نظریاتی پیرامون نهضت سید الشهداء دارند.
در قالب تحلیل ها و نظریات پیرامون نهضت سید الشهداء، همه ی حرکت امام از لحظهای که در دارالاماره مدینه به امیر مدینه پاسخ منفی دادند تا لحظه شهادت، با یک مبنا توجیه و تحلیل میشود. البته برخی نظرات گرفتار تحلیل تک بعد نگری به شخصیت سید الشهداء شده اند که جای هشدار دارد، در حالی که میتوان از زوایای مختلف رفتار، گفتار و سیره اولیاء کمّل الهی و امامان معصوم برداشتهای مختلف ارائه کرد و سیره و گفتار و رفتار آنان را دارای بطون دانست کما اینکه کلام الهی این گونه است آن هم برداشت هایی که مخالف و معارض یکدیگر نمیباشند.
اما فعلا ما راجع به همین لایههای ظاهری نکاتی را عرض میکنیم که روییترین لایه را در دو گام و مرحله میتوان تفسیر کرد:
الف): لایه و رفتاری که از همان اول در مدینه تا گودال قتلگاه تفاوتی نکرد و آن اینکه سید الشهداء زیر بار باطل و ناحق نمیرود. آن هم باطلی که فقط محدود به یک شخص نیست بلکه امضاء کردن یک جریان باطل می باشد.
به عنوان مثال حضرت سید الشهداء در جواب ولید، حاکم مدینه فرمود پس امشب تاخير كن تا صبح، تا ببيني راي خود را در اين امر. وليد گفت برو خداوند با تو همراه تا آنكه در مجمع مردم ترا ملاقات نمائيم. مروان به وليد گفت كه دست از او بر مدار اگر الحال از او بيعت نگيري ديگر دست بر او نمييابي مگر آنكه خون بسيار از جانبين ريخته شود اكنون دست بر او يافتهاي او را رها مكن تا بيعت كند و اگر نه او را گردن بزن حضرت از سخن آن پليد در غضب شد و فرمود كه يابن الزّرقاء تو مرا خواهي كشت يا او، به خدا سوگند كه دروغ گفتي و تو و او هيچيك قادر بر قتل من نيستند. پس رو كرد به وليد و فرموده اي امير مائيم اهل بيت نبوت و معدن رسالت و ملائكه در خانه ما آمد و شد ميكنند و خداوند ما را در آفرينش مقدم داشت ختام خاتميت بر ما گذاشت و يزيد مردي است فاسق و شرابخوار و كشندة مردم بناحق و علانيه به انواع فسوق و معاصي اقدام مينمايد و مثل من كسي با مثل او هرگز بيعت نميكند و ديگر تا ترا ببينم گوئيم و شنويم.
علت امتناع نیز این بود که حکومتی با نیرنگ و فریب، در شام توسط معاویه تشکیل شد و ظاهری را حفظ می کرد. امام مسلمین هم به خاطر مصلحت اهمّ، از آن کنارهگیری کرد و سید الشهدا(ع) هم تا آخرین لحظه حیات معاویه به آن پایبند ماند. از لحظه مرگ معاویه، پیمان تمام شد و بنابر مفاد پیمان باید سید الشهداء حکومت را در دست می گرفت. از این هم که بگذریم یک شخص غیر ذی حق به حکومت میرسد ولی غیر ذی حقی که حتی سر سوزنی لیاقت از حاکمان غاصب پیشین، در او یافت نمیشود. امام میفرماید من که از اهل بیت پیامبر(ص) هستم باید با کسی که حتی ظواهر رفتار مسلمانی را رعایت نمیکند و خون به ناحق میریزد و شراب میخورد بیعت کنم؟ هرگز. من هرگز بیعت نمیکنم. نه تنها من با یزید بیعت نمی کنم بلکه مثل من با مثل یزید بیعت نمی کند. و این قصه هیچ گاه عوض نشد. این عدم بیعت، اساس قیام امام حسین را تشکیل می دهد. امام در مدینه احساس کرد جانش در خطر است و در مکه به خاطر خصوصیتی که دارد، جانش محفوظ است لذا از مدینه خارج و به مکه عزیمت نمود. خبر عدم بیعت به جهان اسلام رسید و مردم کوفه که دل خونی از شام داشتند و سابقه همراهی با اهل بیت هم داشتند- چون اعراب جنوبی (عراق) تمایل به اهل بیت زیاد داشتند بنابراین عراق از اینکه امام حسین با یزید بیعت نکرد خوشحال شد و به این هوس افتادند که در این شرایط تزلزل حکومت نوپای یزید، با امام حسین بعت کنند و لذا نامههای زیادی که تا هجده هزار امضاء رسیده به امام نوشتند.
ب) مرحله دوم که اختلافی است، اینکه چرا امام تصمیم گرفتند به کوفه برود؟ آیا با علم به شهادت بود یا بدون علم به شهادت؟ اگر با علم به شهادت بود رفتن به کوفه چون ثمرهای داشت و اگر با علم به شهادت نبود آیا امام به اندازه دیگران از تحلیل اوضاع برخوردار نبود؟
قبل از پاسخ به سوال فوق لازم است که وصیت نامه امام حسین به برادرش محمد حنفیه را یاد آور شوم. حضرت سید الشهداء در وصیتنامه ای که در نزد محمد حنفیه گذاشتند ذکر میکند:
ايـن وصـيـتـى اسـت از حسين بن على بن ابيطالب (ع ) به برادرش محمد بن على معروف به ابن حـنفيه حسين شهادت مى دهد كه خدايى جز خداى يگانه بى شريك نيست و محمدبنده و رسول اوسـت كـه بـا پـيام حق از جانب حق آمد و شهادت مى دهد كه بهشت و جهنم حق است و قيامت بـدون شـك خـواهـد آمد و خدا مردگان را زنده خواهد كرد من از سرخوشگذرانى و طغيان و به قـصـد ظلم و فساد قيام نكردم , بلكه تنها به قصد اصلاح امت جدم رسول خدا(ص ) خارج مى شوم مى خواهم مردم را به خير بخوانم و از زشتى ومنكر باز دارم , مى خواهم به روش جدم پيامبر و پدرم على زندگى كنم پس هر كس حقانيت مرا بپذيرد, خدا را پذيرفته است و هر كس مرا رد كند, من صبر مى كنم تا خدا بين من و اين قوم به حق قضاوت كند كه او بهترين حاكم و داور است.
نکتهای که بر روی آن تأکید دارم عبارت« اسیر بسیرة ابی و جدی» است. برای این عبارت دو گونه معنا می توان قائل شد: یکی این که گاهی زنده کردن سیره پدر و جدم می باشد ولی گاهی معنا این است که در همین عمل خاص، می خواهم به سیره جدم پیامبر(ص) و پدرم علی(ع) عمل میکنم. سیره آنها کجا با این عمل خاص ارتباط پیدا میکند؟ پیامبر در مکه که در مقام دعوت مسالمت آمیز بودند به مجلسی در خانه حضرت ابو طالب دعوت شدند. در این مجلس بحث از این شد که از مردم مکه چه میخواهید به تو میدهیم. قدرت، پادشاهی و... میدهیم ولی دست از سر اعتقادات، روابط سیاسی، اقتصادی و غیره ما بردار که حضرت فرمود: اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چ÷م قرار دهید دست از مسیرم بر نمیدارم. یعنی در مسیر خودش استقامت تا حد ممکن. استقامت مطلق، بدون عقبنشینی.
پیامبر به مدینه هجرت کردند که مقدمه آن، بیعت دوم و یا به تعبیری سوم عقبه بود که پیامبر با مردم قول و قرار گذاشت که اگر جنگ شد از من دفاع کنید من هم از شما و مفاد دیگری که در آن قرارداد بود. بر این اساس پیامبر در مدینه حضور یافتند و حکم راندند و آیات هم البته نازل میشد و پیامبر بر مقتضای آیات سیاست حکومتی خود رااستوار می ساخت. در این جا پیامبر دعوت به جنگ میکندـ البته بعد از اینکه راهی برای احقاق حق شان نمانده و اموالشان غصب شده لذا بر اساس همراهی عمومی، به همراه جمعی به جهاد میپردازد. پس سیره پیامبر جنبه شخصی استقامت مطلق و بدون هیچ گونه عقب نشینی است همان طور که در آن مجلس قریش جواب قاطع خود را فرمودند ولی از جنبه عمومی همراه با جمع شد.
سیره علی(ع) چگونه بود؟ امام در آن شورای شش نفره بود که عبدالرحمن گفت با یک شرط با تو بیعت می کنم که به روش شیخین حکومت کنی و امام قبول نکرد. این عین همان حرکت پیامبر در منزل ابوطالب است. این روش و سیره کجایش مهم بود؟
از میانه دوم حکومت خلیفه دوم به بعد، روش توزیع درآمدهای جامعه اسلامی تغییر یافت و امتیازاتی نوشته شد و طبقهبندیهایی شد که بر اساس آن غنائم تقسیم شد که مورد قبول حضرت علی(ع) نبود و لذا بعداً آن را به هم زدند. اینجا بحث شخصی امیر المؤمنین بود یعنی ایشان حاضر نشدند آن روش قبلی را در توزیع درآمد و بیت المال و یا در کلّ عمل به سیره شیخین را بپذیرند تا این که عثمان کشته شد و مردم آمدند با امام بیعت کنند و امام نمیپذیرفت با این که حتی مردم قید و شرطی نداشتند ولی حضرت باز هم نمیپذیرفت چرا؟ آیا ناز میکرد و در دل قصد داشت بپذیرد؟ این که شایسته یک انسان عاقل مؤمن نیست که در دل چیزی را بخواهد ولی با زبان انکار کند چه رسد به شخصیتی مثل امیر المومنین. پس چرا نپذیرفت، مگر حکومت وظیفه او نیست چون خودش فرمود:
و آخرش هم که پذیرفت. این انکار اولیه بر چه اساسی بود؟ در منابع آمده خصوصاً در نهج البلاغه که حضرت را کشان کشان به مسجد آوردند. حضرت خود در این باره می فرماید: مردم از هر سوی روی به من نهادند و مانند یال کفتار پشت سرهم ایستادند (انبوهی و تراکم جعیت) بطوری که ـ از ازدحام و انبوهی جمعیت حاضر برای بیعت ـ حسنان فشرده گشت و دو پهلویم آزرده شد و اطراف مرا مانند گوسفند فرا گرفتند.
و یا می فرماید: همانند ماده شتری که روی به بچه هایش می آورد ـ با اشتیاق و ولع ـ روی به من آوردید در حالی که می گفتید: بیعت! بیعت!، دست خودم را بستم ولی شما آنرا گشودید، دست خودم را از دستانتان بیرون کشیدم، شما آنرا به سوی خود کشیدید ... من به دنبال مردم نرفتم بلکه آنها روی به من آوردند، من با آنان بیعت نکردم بلکه این مردم بودند که با اصرار، خواستند و با من بیعت کردند.
همان طور که در فراز های فوق ملاحظه می شود تقاضا و اقبال مردم به گونه ای بوده که حتی برای امام حسن و امام حسین، در آن انبوه جمعیت، احتمال خطر و آسیب رسیدن بوده چرا که گاهی دیده می شود انبوه و سیل جمعیت خروشان ممکن است افرادی را هم قربانی کند و حضرت دارنداز این انبوه جمعیت در آن روز سخن می گویند و خطری که حسن و حسین را تهدید کرد.
امام حسن و حسین که عنوان پسران پیامبر را داشتند در میان جامعه خیلی از حضرت علی(ع) هم محبوبتر بودند چون اولا حضرت علی در جنگ های صدر اسلام مردانی را از جامعه آنان کشته بود و هم مردم آن دو را پسران پیامبر می دانستند و امام حتی به آنها پسران پیامبر میگفت. به عنوان مثال امام در پاسخ به اعتراض محمد حنفیه که چرا مرا به دل دشمن می فرستی ولی وقتی حسن و یا حسین به قلب دشمن می زنند مانع آنها می شوید فرمود چون آنها پسران پیامبر هستند ولی تو پسر من هستی.
امام حسن و حسین در هجوم جمعیت بیعت کننده با حضرت علی گیر کردند؟ چرا این قدر ممانعت؟ امام فردا خطبه خواند و فرمود: وضع شما برگشته به اول جاهلیت. حضرت میدانست - حتی با علم عادی یک سیاستمدار چه رسد به علم امامت- که اوضاع جامعه سامان یافتنی نیست و مردم جوّ گیر شدهاند و برای حکومت علوی نیامده و هر کدام یک چیزی میخواهند. لذا حضرت قبول نمیکردند و به همین دلیل هم حضرت میفرمود وزیر باشم بهتر است چرا که نمیتوانید همراهی کنید. اما در آخر حضرت قبول کردند؟ چرا؟ چون حجت تمام شده و هیچ عذری دیگر نیست چون مردم حاضر شده بودند. خود حضرت هم می فرماید: دیدیم که امام (ع) اصلاً رغبتی به خلافت و حکومت نداشتند بلکه از آن گریزان هم بودند، پس چگونه شد که این مسئولیت بسیار خطیر را در آن بحبوبه و اضطراب و آشوب جامعه پذیرفتند؟ حضرت در جواب می فرماید : «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما أخذ الله علی العلماء أن لایقارواعلی کظة ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها؛ اگر این اجتماع مردم برای بیعت کردن با من نبود، و یاران، حجت بر من تمام نمی کردند و خدا علما را نفرموده بود تا ستم ستمکار شکمباره را تحمل نکنند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشتة این کار (خلافت و زمامداری جامعه) را از دست می گذاشتم.
عین این قصه هم برای سید الشهداء تکرار شد. برای امام حسین به حسب ظاهر هم روشن بود. علم او که از علم فرزدق شاعر کمتر نبود.
انسانی که میداند شهید میشود یک گونه حرکت دارد و کسی که نمیداند یک جور دیگر؟ او که میداند شهید میشود، چرا خانواده را میبرد و جمعیت را شلوغ میکند؟ در این جاست که نقش شهادت امام پر رنگ میشود. مشخص میشود در جنگ با یزید و حکومت غاصبانه او، جز مظلومیت راهی نیست و لذا باید بازتاب داشته باشد و لذا امام برای اینکه این فرهنگ شیعی دارای نقطه عطف باشد و برای شیعه یک بوم باشدـ نقطه عطف باشدـ این حرکت را کرد و بار سنگین حماسی و عاطفی این قیام را زیاد کرد. به عنوان نمونه امام حسین از حرّ بن یزید جعفی خواست که به لشگر امام بپیوندد ولی او حاضر به این کار نشد و در جواب امام گفت که یک اسب تند پا دارم که می تواند در جنگ و یا گریز از مهلکه به تو کمک کند حاضرم آنرا به تو بدهم. امام در جواب حرّ بن یزید جعفی گفت اسب و امکانات نمیخواهم چون جنگ اسب و امکانات نیست بلکه جنگ انسانها، ارادهها و آرمانهاست و از طرفی به بقیه هم اجازه ترک از اردوگاه خویش را به دیگران میدهد.
از منزلی که خبر شهادت مسلم و هانی رسید قضیه روشن شد که کوفه امام را نمیخواهد ولی امام بحث حرکت اجتماعی کوفه را از حرکت شخصی خودش جدا میکند. به عنوان مثال می توان به رفتار های امام در موارد زیر اشاره داشت:
- حضرت در وصیت نامه اش می نویسد :فمن قبلنی بقبول الحق فالله اولی بالحق ومن رد علی هذا اصبر حتی یقضی الله بینی وبین القوم بالحق؛ پس هرکس حقیقت مرا بپذیرد [و از من پیروی کند، راه خدا را پذیرفته و] خدا به حق اولی است و هر کس رد کند [و من را تنها گذارد] صبر می کنم تا خداوند میان من و این قوم به حق داوری کند.
- هـنـگـامى كه سيدالشهدا(ع) از بيعت با يزيد امتناع مى كند, ((عمر الاطرف )) به خدمت برادرش مـى رسـد در حـالـى كه حضرت , تنهاست عرض مى كند: از برادرت امام حسن مجتبى (ع) شنيدم_ اينجا گريه وصداى ناله وضجه او بلند مى شود ونمى تواند به سخنانش ادامه بدهد_ امام حسين (ع (او را به سينه خود مى چسباند و مى فرمايد: ((شنيدى كه من كشته خواهم شد)) عرض مى كند: خدا آن روزرا نياورد. امام (ع) فرمود: ((سالتك بحق ابيك بقتلي اخبرك ؟ به حق پدرت سوگند! آيا به قتل من تورا خبر داده است ))؟ عرض مى كند: آرى , چه مى شود كه بيعت كنى ))؟!
سـيـدالـشـهـدا(ع) فـرمـود: ((پـدرم بـه مـن خـبـر داد كـه پـيـامـبـر(ص ) خـبـر كشته شدن او(امـيـرالـمـؤمـنـين (ع)) و مرا داده است واينكه تربت من و پدرم نزديك هم خواهد بود آيا گمان مى كنى آنچه را كه تو مى دانى من نمى دانم , ولى من حاضر نيستم زير بار ذلت بروم
- و یا در جواب محمد بن حنفیه می فرماید: یا اخی لو لم یکن فی الدنیا ملجا و لا ماوی لما بایعت یزید بن معاویه؛ ای برادر اگر در دنیا هیچ پناهگاه و تکیه گاهی نباشد هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد .
- در منزل شراف که حر ارعاب کرد و سخنانی تهدید آمیز کرد امام فرمود: آیا از مرگ میترسانی مرا و تا آخرین لحظه تعبیرشان این بود که: .... لا افرّ فرار العبید.
اینها ابعاد شخصی حضرت بود ولی در عین حال حضرت به فعالیت تبلیغی برای حرکتشان شروع میکنند و از بعد عمومی و اجتماعی حرکتشان غفلت نمی کنند بلکه به بهترین شکل آن را به انجام می رسانند لذا بر همین اساس به اهل بصره نامه می نویسند: اما بعد، خداوند محمد ص را از ميان بندگانش انتخاب فرمود و او را با اعطاى مقام نبوت گرامى داشت. سپس در حالى كه وى وظيفه پيامبرى خويش را به نيكى انجام داد و بندگان خدا را از هدايت و راهنمايى بهرهمند ساخت به سوى خويش فراخواند و ما خاندان، اولياء، وارثان و جانشينان وى بوده و نسبت به مقام او از هر كس شايستهتر بودهايم.اما عدهاى بر ما سبقت گرفته و اين حق را از ما گرفتند و ما نيز به خاطر دورى از فتنه و فساد و اختلاف ميان مسلمانان و طلب عافيت و آرامش تن به رضا داديم و سكوت كرديم.هر چند كه خود مىدانستيم كه ما بر آنان كه بر مسند حكومت تكيه زدهاند برترى داريم.
اينك من پيك خود را همراه اين نامه براى شما مىفرستم و شما را به كتاب خدا و سنت رسول الله دعوت مىكنم، زيرا كه ديگر سنت پيامبر از ميان رفته و جاى آن را بدعت گرفته است .چنانچه دعوت مرا بپذيريد و از من پيروى كنيد شما را به راه رشد و هدايت راهبرى خواهم كرد.
حالا که امام قرار شد حرکت اجتماعی انجام دهند، علاوه بر همراهی با کوفه، به بصره نیز نامه نوشت.
و یا حرکت عمومی دیگر این است که امام علاوه بر اینکه آن حرف را به حر میزند ولی بعد از نماز به آنها میفرماید: ای مردم نزد شما نیامدم تا اینكه نامه های شما آمد كه ما امام نداریم نزد ما بیا شاید خداوند بوسیله تو ما را هدایت كند اگر بر سر قول خود هستید من آماده ام و به وجه اطمینان بخشی پیمان خود را به من بدهید و اگر نمی كنید و آمدن مرا خوش ندارید بر گردم به همانجا كه از آن آمده ام) سپس به موذن گفت اقامه بگوید نماز جماعت را خواندند هنگام عصر حسین به اصحاب دستور حركت داد و یكبار دیگر برای اتمام حجت فرمود (ای مردم اگر شما تقوی داشته باشید و حق را به اهلش واگذارید خدا را پسندیده تر است و ما خاندان محمدیم و به ولایت به شما شایسته تریم اگر ما را نخواهید و بر خلاف نامه ها و فرستادگانی كه نزد من فرستادید نظر دارید من بر می گردم.
امام می فرماید مردم این حرفها را میزنم که در ابهام باقی نمانید و من، سر خود به کوفه نیامدم.
خلاصه مطلب آن که مخالفت با حکومت غاصب، بیعت مردمی نمیخواهد و لذا از همان اول در مدینه تا گودال قتلگاه بدون هیچ تردیدی بر عدم بیعت اصرار داشتند ولی این بعد شخصی قضیه بود و بعد اجتماعی آن همراه بود با نامه هایی که از کوفه آمد و امام خواست این بعد را هم به درستی انجام دهد و لذا به کوفه رفت ولی وقتی دید که مردم کوفه عقب نشینی کرده اند به سپاه حر گفت حالا که نمی خواهید بر می گردم. این معنایش عقب نشینی از آن حرکت شخصی- عدم بیعت – نیست ولی متاسفانه برخی این را و یا این گونه جملاتی را که از امام صادر شده به اشتباه این گونه تحلیل کرده اند. اگر امام می خواست برگردد پس این همه انکار بیعت برای چه بود. به نظرم باید این دو لایه را در تفسیر و تحلیل قیام امام از هم باز شناسی باید کرد و رفتار امام را در هر یک از این سطوح درست فهمید.