بسمه تعالی
تاريخ جلسه: 18/7/1388
نظریه پرداز: استاد محمد اسفندیاری ناقد: استاد محمد جواد صاحبی
استاد محمد اسفندیاری:
دربارة امام حسین کتابهای متعدد فارسی و عربی نوشته شده و عاشورا نگاری در طی قرون متمادی جریان داشته که یکی از این مباحث هدف از قیام امام بوده است. مسلّم است که احیای دین، اقامه عدل، ابطال باطل و... از اهداف امام بوده است چرا، که همه میدانند اینها اهداف درجه اول است و اختلافی نیست ولی آنچه محل اختلاف است اهداف درجه دوم امام است. مثلاً این که امام در حرکت از مدینه به مکه و از مکه به کوفه چه برنامه و هدفی داشته است و یا تاکتیک امام در این مسافرت چه بود؟ چگونه میخواست از بیعت امتناع کند؟ آیا با شهادت سیاسی، شهادت عرفانی و...؟ امام چگونه میخواست امر به معرف و نهی از منکر کند؟
پس باید میان هدف درجه اول و دوم امام تفکیک کرد. کار دیگری که باید صورت گیرد این است که باید نتیجه قیام و هدف را هم تفکیک کرد کما اینکه برخی حتی از بزرگان، این اشتباه را کردهاند.
برخی میگویند امام خواست به شهادت برسد تا مردم عزاداری کنند تا آمرزیده شوند در حالی که این هدف امام نبود بلکه از نتایج قیام امام حسین بود.
در کتاب عاشورا شناسی 7 نظریه در باب قیام امام حسین که از قدیم تا به حال مطرح شده را آوردهام. چه متأخران و چه معاصران در باب قیام امام حسین کم حرف دارند که آنچه را که گذشتگان و متأخران درباره هدف امام حسین گفتهاند شاید 30 صفحه نمیشود. از متقدمین فقط سید مرتضی سخن گفته و از متأخران علامه مجلسی. این دو نفر هم استطراداً بحث کردهاند.
در این کتاب چنانچه در مقدمه گفتهام 20 نکته گفتهام که جدید میباشد و کسی قبلاً به اینها اشاره نکرده است.
در این کتاب سعی کردهام که اولاً تحریر محل نزاع را دقیق انجام دهم. هفت نظریه در باب قیام امام حسینـ هدف درجه 2ـ وجود دارد. چرا که اهداف درجه یک و یا نتایج امام، مورد اختلاف نبود.
نظریه اول: امتناع از بیعت؛ امام حسین غیر از خودداری از بیعت هیچ هدفی نداشته است. در این نظریه، امام قیام نکرده بلکه تنها امتناع از بیعت کرده است، یعنی امام در شکل مبارزه منفی خواسته است به اهداف خود برسد.
این نظریه در کتابهایی چون، کتاب هفت ساله چرا صدا در آورد؛ عاشورا پژوهی با رویکردی به تحریف شناسی تاریخ امام حسین(ع) منعکس شده است. آیت الله علی پناه اشتهاردی در این زمینه مینویسد: ... شیعیان میگویند اساساً امام حسین قیام نکرده و قصد جهاد نداشته است.
او صریحتر از این مینویسد:
اساساً بیرون آمدن امام حسین(ع) از مدینه به مکه معظمه و از مکه به طرف عراق ، برای حفظ جان بوده نه خروج و نه قیام و نه جنگ با دشمن و نه تشکیل حکومت.
نقد:
به این نظریه اشکالات متعددی وارد است:
1- اگر نهضت امام حسین فقط برای دفاع بوده است و نه قیام، باید آن حضرت امان نامه حاکم مکّه را میپذیرفت و به طرف کوفه نمیرفت.
2- اگر امام فقط قصد دفاع از جانش را داشت باید نه به کوفه که مرکز انقلاب بود، بلکه به یمن میرفت که دور از تیررس عمّال یزید بود.
3- این نظریه با عقیده رایج شیعه که آن حضرت علم به زمان شهادتش داشت ناسازگار است.
در نهایت باید گفت که این نظریهای ناقص است و دلایلی را اقامه کردهام که امام هدف ایجابی هم داشته است از جمله گفتگوی امام با ابن عباس که میفرماید: ... این نامهها و فرستادههایشان بر من مقرر و الزام میکند که برای قتال با اعدایشان آماده شوم.
نظریه دوم: حکومتـ شهادت ؛ امام تا جایی به قصد پیروزی رفت و چون دید امکان پیروزی نیست دنبال شهادت رفت. امام از مدینه تا مکه، هدفش حکومت بود ولی از مکه تا کوفه که حرکت کرد و خطبه و «خطّ الموت علی ولد» آدم را خواند نشان میدهد که از حکومت مأیوس شد و به قصد شهادت رفت.
این نظریه را میتوان به شیخ جعفر شوشتری نسبت داد. او با تقریر خاص خود از این نظریه، معتقد است که جهاد دو قسم است: جهاد عام و جهاد خاص. جهاد عام به منظور غلبه و پیروزی بر دشمن است و جهاد خاص برای شهادت.
نقد: این نظریه ترکیبی از دو نظریه حکومت و شهادت است و از دو سو بدان انتقاد میشود. پیروان نظریه حکومت میگویند امام حسین مأمور به جهادی خاص نبود و نه تنها هیچ تلاشی برای کشته شدن نکرد بلکه از هر گونه کوششی برای دفاع از جان خویش دریغ نکرد. قائلان نظریه شهادت نیز میگویند که آن حضرت علم به شهادت داشت و میدانست پیروزی و تشکیل حکومت ممکن نیست.
نظریه سوم: شهادت عرفانی؛
صاحبان این نظریه معتقدند که امام میخواست به شهادت، لقاء الله و سعادت اخروی برسد. سیدبن طاووس در قرن هفتم مبدأ این نظریه است. این یک تحلیل و تفسیر غیر اجتماعی و سیاست گریزانه است. از برخی اشعار مولوی هم اینگونه نظری به دست میآید. از معاصران هم مرحوم حاج سید هاشم حداد در کتاب روح مجرد این نظریه را آورده است. صفی علی شاه و نیر تبریزی و... همین را میگویند.
سید بن طاوس مینویسد: هنگامی که اولیای خداوند پی میبرند که زندگیشان در این دنیا مانع پیروی از خداوند است و ماندنشان در این دنیا، میان ایشان و بخششهای خداوند حائل است جامة ماندن را از تن بیرون میکنند و درهای لقای خداوند را میکوبند و در طلب این رستگاری با بذل جان و دل خود را در معرض شمشیرها و نیزهها قرار دادن، لذّت میبرند.
نقد:
پیروان نظریه شهادت عرفانی اولاً باید ثابت کنند که امام حسین قصد شهادت داشت و ثانیاً این شهادت جنبة لاهوتی و عرفانی داشته است. بر فرض هم ثابت شود امام قصد شهادت داشت، نظریه شهادت عرفانی ثابت نمیشود، بلکه نظریه شهادت سیاسی به اثبات میرسد. اشتباه پیروان این نظریه این است که میان هدف امام حسین و نتیجه شهادتش خلط کردهاند.
نظریه چهارم: شهادت تکلیفی
همان گونه که گفته شد شهادت عرفانی را سید بن طاووس گفته و پس از او نظریه شهادت تکلیفی نیز مطرح شد. در این نظریه، این تکلیف فقط متوجه امام حسین است و دیگران چنین تکلیفی ندارند. لذا نمیشود به امام حسین اقتداء کرد چون دستور خاص داشته و دست غیب صحنه گردان این سناریو بوده است. کاشف الغطاء، صاحب جواهر و برخی دیگر این نظر را دارند. علامه مجلسی از یک عبارتش چنین چیزی استفاده میشود.
پیروان این نظریه از بیان علّت شهادت امام ساکن هستند. منشأ این نظریه برخی روایات است از جمله دو روایت مشهور که بر اساس یک روایت امام صادق(ع) فرموده است که برنامهای آسمانی توسط جبرئیل برای پیامبر خدا(ص) آمد که در آن وظیفه امامان تعیین شده است و وظیفهای که برای امام حسین معلوم گردیده بود این بود: «بجنگ و بکش و کشته خواهی شد. با گروهی برای شهادت خروج کن که شهادت آنان جز با شهادت تو نخواهد بود. صاحب جواهر معتقد است که: برای او تکلیفی خاص بود که بدان اقدام کرد و آن را انجام داد.
نقد: نظریه شهادت تکلیفی در واقع نظریه نیست بلکه تعبیری خام است از قیام امام حسین چون نتوانستهاند تحلیل مناسبی از قیام امام ارائه دهند. منشأ دیگر این نظریه شبهة القای نفس در هلاکت است. به این نظریه چند اشکال وارد است از جمله:
1- بر فرض که روایات را پذیرفت نمیتوان علّت قیام و شهادت امام حسین را مجهول و معمّا دانست زیرا هر گونه امر و نهی در دین بر اساس مصالح و مفاسد است.
2- این نظریه امام حسین را از الگو بودن خارج میکند زیرا آن حضرت مأمور به تکلیف ویژه بوده است.
3- این نظریه با برخی از سخنان امام دربارة علت قیامش منافات دارد.
نظریه پنجم: شهادت فدیهای
این نظریه بر عکس شهادت عرفانی است. در شهادت عرفانی، امام میخواست به وصال حق برسد ولی در این نظریه گفته میشود امام خواست به شهادت برسد تا مردم به درجات معنوی بر سند و امام فدای مردم شود.
این نظریه شبیه نظریه مسیحیت در باب به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی(ع) است. در این نظریه امام حسین تن به شهادت داد تا گناهان امّت را بشوید و شفیعشان شود. میرزا محمد باقر طباطبایی در کتاب اسرار شهادت آل الله صلوات الله علیهم و نراقی در کتاب محرق القلوب چنین نظریهای را مطرح کردهاند.
نقد: به این تفسیر اشکالات متعددی وارد است.
1- هیچ مستند تاریخی و روایی برای این نظریه وجود ندارد. حتی در کلمات امام حسین به چنین چیزی اشارهای نشده است.
2- امام حسین بر اساس این نظریه از الگو بودن خارج میشودـ همان اشکالی که بر نظریه شهادت تکلیفی وارد شدـ با این تفاوت که در آنجا باید فقط عزادار بود و در این جا میتوان گناهکار هم بود.
3- این نظریه باعث رواج گناهکاری در بین مردم و جری شدن آنان به گناه میشود.
این نظریه دارای تناقض و خود ویرانگر است چون از یک سو امام برای اصلاح امور امت به شهادت میرسد در حالی که با شفاعتش موجب جری شدن مردم به گناه میشود.
نظریه ششم: شهادت سیاسی؛ این نظریه صد سال است بوجود آمده است از مشروطه به بعد.
این نظریه معتقد است که امام حسین به شهادت رسید تا مشروعیت حکومت یزید را از بین ببرد، ضربه بزند و حکومت یزید را رسوا کند. این نظریه قیام استشهادی و عملیات استشهادی هم نام گرفته است.
امروزه از مرجع تقلید تا مرجع تحقیق و روشنفکران به این نظریه معتقد هستند. دکتر شریعتی خیلی خوب این را تئوریزه کرده است او در کتاب شهادت مینویسد: دو حکم در اسلام داریم، یکی به نام جهاد که شما میروید دشمن را بکشید ولی یک حکم دیگر به نام شهادت داریم یعنی با شهادت خود، به دشمن ضربه میزنید. شهادت حمزهای و شهادت حسینی.
مرحوم محمد باقر کمرهای که خیلی محقق بوده در دو جا این را تئوریزه کرده است: دو نوع جهاد داریم، جهاد غلبه و جهاد استماته. در جهاد غلبه هدف پیروزی است و در جهاد استماته، هدف به شهادت رسیدن است.
هاشم معروف الحسنی لبنانی یک گونه دیگر این را تئوریزه کرده است: هجرت از مرگ که پیامبر(ص) این هجرت را داشت که از مکه به مدینه بود. و دیگری هجرت به سوی مرگ که از مدینه به مکه بود و امام حسین آن را انجام داد.
اولین بار این نظریه در مجمله حبل المتین در کلکته در سال 1328 قمری منتشر که سید جلال الدین کاشانی مؤید الاسلام مدیر آن بود .
این نظریه برخواسته از نظریه اسلام سیاسی است. این یک تفسیر عصری است.
نظریه هفتم: تشکیل حکومت
امام حسین به قصد تشکیل حکومت رفت به کوفه یا به قصد اعاده حکومت و خلافت و اقامه امامت. در نگاه صاحبان این نظریه، قیام امام حسین چهار مرحله داشته که در هر مرحلهای یک هدف داشته است.
1- حرکت از مدینه تا مکه که هدفش امتناع از بیعت بوده است یعنی مبارزه منفی.
2- اقامت در مکه: امام میبیند که اوضاع کوفه عوض شده و از این جا تا برخورد با سپاه حر، هدفش ایجاد حکومت بوده است و برخورد ایجابی بوده است.
3- برخورد با حر و در محاصره حر افتادن. امام هدفش ایجاد صلح شرافتمندانه بوده است.
4- مرحله چهارم که شروع جنگ است، هدف امام دفاع است.
نظریه هشتم: نظریه جمع که این نظریه میخواهد بین تاریخ و کلام جمع نماید.
استاد محمد جواد صاحبی:
گاهی اوقات نظریات و فرضیات سبب میشود اصل یک ماجرایی فراموش شود و مورد بازخوانی قرار نگیرد و اصل فرضیهها باشد، به همین جهت، کتابهای تاریخی را دور زدم و مقتل الشمس را به همین نیت نوشتم تا مرور و بازخوانی نهضت حسینی از آغاز تا مرجام نگاشته باشم ولی به دور از این نظریهها و فرضیهها که آقای اسفندیاری خوب هم فهرست و تفکیک و بیین کردهاند.
به مرور این نهضت میپردازیم از نقطهای که آغاز شده که حضرت توسط حکومت مورد تهدید واقع شده و امر به بیعت شد و حضرت امتناع کرد. این نقطه آغاز نهضت حسینی است و بسیار هم شنیدهاید که انّی لم اخرج اشراً و لا بطراً... و اسیر بسیرة جدّی و ابی؛ که حضرت اهداف خودش را به عنوان یک اصلاحگر بیان میکند و اتفاقاً این از روایات دارای سند قوی است چون در قضایای تاریخی سند یک طرف است ولی عدم تعارض با دیگر قرائنـ مسلک قرائنـ جابر سند است و تاریخ اینگونه باید مطالعه شود نه مثل روایات فقهی. در این روایت که خطاب به برادرش محمد حنفیه وصیت کرده است میفرماید برای اصلاح قیام کردهام چون امام دیدند که قدرت فساد آور است و حاکم مسلمانان دچار فساد شده است. فساد حاکم در جامعه باعث فراموشی راه و روش پیامبر در جامعه شده و لذا به عنوان امام و مصلح میخواست نقش خودش را ایفاء کند و چون مانع او شدند خواست از هر طریقی این کار را بکند ولو با مهاجرت. لذا برخی آمدند و گفتند شاید این مهاجرت و سفر همان باشد که پیامبر(ص) پیشگویی کرده و لذا به سمت کوفه نرو.
اصلاً ما نباید بحث کلامی بکنیم بلکه باید بحث تاریخی بکنیم که روش و قالب خاص خودش را دارد. در تاریخ ما سند داریم و اسناد هستند که دلالت میکنند فارغ از اینکه امام حسین معصوم است. بله سند و متن آن و دلالت آن باید بررسی شود. به نظرم در این زمینه گاهی خلط میشود و دیدگاه کلامی در مباحث تاریخی اولویت پیدا میکند و لذا بسیاری از مباحث تاریخی که توسط بزرگان نوشته میشود تاریخ نیست بلکه کلام است.
اگر برگردیم به وقایع تاریخی، حضرت برای اهدافی که یک مصلح داردـ پیشگیری از فساد و ارجاع جامعه به سنتهای فراموش شده نبویـ قیام کرد. افرادی حضرت را نصیحت کردند مثل ابن زبیر و دیگران که حضرت نپذیرفتند و در جایجای قیامش به اهدافش تأکید میکند.
در ابتدا اصلاً بحث حکومت یا شهادت مطرح نیست بلکه امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با خشونت مطرح است و من در کتاب تاریخ سرخ روی این مساله بسیار تأکید کردهام. یکی از محورهای اصلی امام مبارزه با خشونت و خودکامگی آن دوره است و ادلهای که در کلام امام و شواهد تاریخی هست این را نشان میدهد. بله طبیعی است که اجرای احکام و برگرداندن جامعه به ارزشها نیاز به حکومت دارد ولی آیا حکومت در همان سفر ایجاد میشود؟ اگر امام، امام هم نبود و شخصی عادی بود همین گونه فکر میکرد. امام خمینی مثلاً در کتاب ولایت فقیه میفرماید ما سنگی را میگذاریم که صد سال دیگر روی آن بنایی ایجاد شود. یک حرکت دینی و فرهنگی که ایجاد میشود به اثرات دراز مدت آن فکر میکنند نه کوتاه مدت. بحث فرجام نگری در زمان کوتاه مورد نظر هیچ مصلح اجتماعی نیست. من بارها به آقای صالحی نجف آبادی مطرح میکردم که حکومت به عنوان یک هدف مطرح است ولی نه یک هدف زودرس.
هر کس اگر از نظر جامعه شناسی جامعه آن روز را مورد مطالعه قرار دهد میداند که در آن ظرف زمانی حکومت نمیتوانسته واقع شود.
این جمله «فرزدق در مواجهه با امام حسین که گفت: مردم دلهایشان با شماست ولی شمشیرهایشان با شماست» نشان از دو شخصیتی بودن مردم آن زمان است. این یک تحلیل روانشناختی از مردم آن زمان است این نقل در کلام دیگران مثل طرماح بن عدی نیز آمده است.
دکتر علی الوردی در کتاب وعاظ السلاطین تاریخ را از منظر روانشناسی اجتماعی مورد مطالعه قرار داده است این دوگانگی در شخصیت را خوب تحلیل کرده است مردم زبانشان یک چیز و عملشان یک چیز دیگر میگفت. عشق به مقام، زندگی، ثروت و... مگر در مردم نیست. مگر این گونه افراد کم هستند. آیا الان نیست؟ اینها یک واقعیات اجتماعی هستند که قابل انکار نمی باشد. امام با شناخت این جامعه، حرکت کرد و رفت جایی که امکان پیشبرد اهدافش را داشت و کوفه این شرایط ظاهری را داشت. حتی اگر دعوت کنندگان خائن هم می شدند بر حسب این شواهد ظاهر, امام باید میپذیرفت چون کوفه بود؟ امام یک مسیر طبیعی را طی کرد که به شهادت منجر شده است.
ابن خلدون در مقدمه کتابش میگوید حسین بن علی البته مجتهد بود و شخصیت ممتازی بود و پسر پیامبر بود و کار بدی نکرد که در برابر ظلم ایستاد ولی خودش را به کشتن داد آن هم مفت.
کواکبی صاحب کتاب طبایع الاستبداد مینویسد عشق به آزادی در نهاد و فطرت هر انسانی وجود دارد مگر اینکه او را از انسانیت خلع کنی و حتی این در وجود حیوانات هم هست. اگر یک پرنده تیز پرواز را در قفس حبس کنی آنقدر خودش را به دیوار قفس میزند که یا قفس را از بین ببرد و یا خودش را و حسینبن علی که کمتر از یک پرنده نیست.
این سنی حنفی مینویسد این منطق ابن خلدون، منطق دونان و افراد زبون و ذلیلی است که میخواهند ماندن را به هر قیمتی حفظ کنند.
بله اگر راه دیگری وجود داشته باشد باید آن را انتخاب کرد ولی فرض این است که امام راه دیگری نداشت جز بیان هدفش که آن هم به هر صورتی که میخواهد باشد.
امام در کوتاه مدت نه هدف را حکومت میداند و نه شهادت را. شهادت هدف نبود بلکه چیزی است که به صورت قهری برایش پیش میآید. یک مصلح این سرنوشت را دارد.
در باب هدف قیام امام حسین 7 نظریه مطرح شد و منظور از اهداف، اهداف درجه دوم بود که میتوان از آن به تاکتیکهای امام اشاره داشت.
از میان این 7 نظریه، مهمترین آنها، نظریه شهادت سیاسی و نظریه تشکیل حکومت میباشد. نظریه شهادت سیاسی معتقد است امام خواست برای نفی مشروعیت از امویان و خلافت امویان به سوی شهادت برود. از نظریه شهادت و حکومت کدامیک را برگزینیم؟ اگر نظریه حکومت را بپذیریم نظریات شهادت سیاسی و فدیهای و ... ردّ میشود. نه موضوع میتوان در باب این دو نظریه تصور کرد.
- نظریه شهادت را بپذیریم؛ 2. نظریه حکومت را بپذیریم؛ 3. جمع دو نظریه با اصل قرار دادن نظریه شهادت؛ 4. جمع دو نظریه با اصل قرار دادن نظریه حکومت؛ 5. شهادت یا حکومتـ احدی الحسینینـ یعنی قیام ولو بلغ ما بلغ را بر قعود ترجیح داد؛ 6. اول حکومت و بعد شهادت را برگزید؛ 7. ردّ هر دو نظریه؛ 8. تساوی ادله هر دو نظریه؛ 9. توقف علمی؛
در کتاب عرض کردهام که دو نظریه حداکثری و حداقلی داشتهام. نظریه حداقلی: امام قصد شهادت نداشت و به این قصد قیام نکرد.
نظریه حداکثری: امام برای حکومت و به عبارت دیگر اقامه خلافت و اقامه امامت که حقش بود قیام کرد.
در این جلسه به نظریه حداقلی ـ یعنی نقد و ردّ نظریه شهادت سیاسی- میپردازم . قائلان نظریه شهادت سیاسی چه میگویند؟
برخی از قائلان این نظریه عبارتند از:
هاشم معروف الحسنی/ دکتر شریعتی/ جلال الدین فارسی / مقرّم/ محسن امین / آیت الله فاضل و آیت الله صافی که مرجع تقلید هستند را نیز میتوان نام برد. روحانی روشنفکر مثل جواد مغنیه و روشنفکران دانشگاهی دیگری نیز از این نظریه یاد کردهاند.
اصل نظریه: صاحبان این نظریه میگویند امام عده وعدهای نداشت ولذا نمیتوانست به قصد پیروزی قیام کند لذا به قصد شهادت رفت.
نقد:
18 دلیل در نقد این نظریه میتوان ابراز کرد:
- اصلاً آشکار بود که یزید متجاهر به فسق بود و نیازی نبود امام خودش را برای این به شهادت برساند. امام قبلاً در برخی مواضع گفته بود که یزید آشکارا فسق میکند و شراب خور است و به خاطر همین فسق و شراب خواری در قضیه بیعت گرفتن، سالها قبل امتناع کرد.
حتی زیاد بن ابیهـ برادر معاویهـ که از طرف معاویه مأمور شد برای بیعت گرفتن برای یزید به معاویه گفت مردم چه میگویند؟ برای یزید بیعت بگیرم؟ یزید در سال اول در مقابل قیام مدینه قتل و عام کرد و سال بعد خانه کعبه را خراب کرد. پس شخصی بود که نه کف نفس اخلاقی دارد و نه کف نفس سیاسی. او از صحابه نبود و متجاهر به فسق بود و لزومی نداشت برای این کار امام خودش را شهید کند. بله برای معاویه که از صحابه بود ولی باطنی نفاق آلود داشت به شهادت رسیدن متصور بود.
- اگر امام میخواست قیام استشهادی کند چرا پس از شهادت امام حسن و در زمان معاویه این کار را نکرد؟ یا چرا در سال 56 هجری که عدة زیادی جشن ولایت عهدی با یزید راه انداختند و با او بیعت کردند، این کار را نکرد تا هم یزید و هم معاویه را رسوا کند؟ اساساً مردم پس از شهادت امام حسن، به امام نامه نوشتند و گفتند بیا کوفه ما جان خود را برای فداکاری آماده کردهایم ولی امام بنا به دلایلی این کار را نکرد.
- اگر امام خواست قیام استشهادی کند تا ظلم آنان را آشکار کند چرا ائمه دیگر این کار را نکردند؟ نه معاویه از یزید بهتر بود و نه ولید بن عبدالملکـ معاصر امام صادقـ بهتر از یزید بود. او نیز معروف است به ولید فاسق و پلید. او قرآن را تیر باران کرد و گفت در روز حشر از من شکایت کن؟
- اساساً چرا امام قصد شهادت کرد؟ انسان هنگامی قصد کاری میکند که بداند واقع نمیشود و الاً اگر من میدانم شهید میشوم و این قصد را بکنم که تحصیل حاصل است. امام میدانست به شهادت میرسد، پیامبر و امام علی هم این را خبر داده بودند و امام حسین هم فرموده بود که اگر در سوراخی بروم من را پیدا کرده و شهید میکنند. کسی که میداند کشته میشود سعی میکند بیشتر بکشد.
- بزرگان قوم اساساً قیام استشهادی نمیکنند و سربازان عادی این کار را میکنند و اتفاقاً در عاشورا اول اصحاب، بعد اهل بیت و در نهایت امام به میدان رفت. یعنی میخواستند شهادت امام به تأخیر بیفتد. در تاریخ صفین داریم که امام علی سه بار محمد حنیفه را به قلب لشگر فرستاد. او گفت: چگونه من را میفرستی و برادرانم را نه؟ فرمود چون تو فرزند منی ولی این دو فرزندان رسول الله. در جایی دیگر حتی فرمود کراهت دارم جان فرزندان رسول خدا را به خطر بیاندازم. امام که وجودش مساوی دین است آیا می توان جان خود را به خطر بیاندازد.
- اگر امام قصد شهادت داشت باید به شام و پایتخت دشمن میرفتـ نه کوفه وطن دوست. باید به شام میرفت تا دشمن بیشتر رسوا شود و جنازهاش روی دست دشمن بماند.
همیشه گفته شده که شیعیان کوفه تقصیر و قصور داشتند و حتی گفته شده که کوفیان شیعی حسین را کشتند حال آیا امام رفت تا آنها را رسوا کند؟
امام حتی از حج که خارج شد و یک درگیری با دشمن داشت همان جا کار را تمام میکرد تا همه حاجیان متوجه شوند. یزید میخواست امام را در موسم حج بکشد این بهترین وقت برای قیام استشهادی امام بود.
- اگر امام قصد شهادت داشت، با دشمن خود اشتراک هدف داشته است هر چند با دو نیت و انگیزه متفاوت. بله ممکن است دو فرد مخالف، دربارة موضوع ثالثی اشتراک هدف داشته باشند. مثلاً امام با عبدالله بن زبیر اشتراک هدفـ نفی امویانـ داشتهاند ولی آیا جایز است که امام با یزید اشتراک هدفـ به شهادت رساندن امامـ داشته باشد.
- اگر امام حسین قصد شهادت داشت پس چرا دعوت اهل کوفه را اجابت کرد؟ ترجیع بعد کتابهای تاریخی این است که امام دعوت اهل کوفه را اجابت کرد ولی این دو با هم نمیسازد. چون لازمه اجابت دعوت کوفه این است که امام قصد پیروزی و حکومت داشت و از طرف دیگر اینکه قصد شهادت داشت و اینها با هم نمیسازد.
- اگر هدف شهادت بود پس چرا اولاً کوفیان را مذمت به پیمان شکنی کرد و ثانیاً چرا مورخان، اهل کوفه را مذمت کردند که امام را یاری نکردند. اگر یاری میکردند که نقشه امامـ شهادتـ عملی نمیشد. امام در عاشورا به اهل کوفه میفرماید: ما را تنها گذاشتید و یا میفرماید خدا لعنت کند کسانی که ما را تنها گذاشتند.
الهم انت تعلم انهم دعونا لینصرونا فخذلونا؛ یا حضرت زینب می فرماید: خدایا تو گواهی که آنانـ کوفیانـ ما را دعوت کردند تا نصرت و یاری کنند ولی ما را تنها گذاشتند. و میفرماید شما مثل آن پیرزنی هستید که رشتههای بافته شده خود را پاره میکنید.
پس اگر کوفیان یاری میکردند، تدبیر و برنامهریزی امام برای شهادت محقق نمیشد؛ لذا شما زمانی میتوانید کوفیان را مذمت کنید که در جهت اهداف قیام نکرده باشند ولی اتفاقاً آنان با ترک امام، هدف امام یعنی شهادت را عملی ساختند.
- اگر اما هدف شهادت داشت، امام نماد ایثار و قهرمانی میشود نه مظلومیت، چون به هدفش رسید.
- اگر امام هدف شهادت داشت نه تنها ناکام نماند بلکه کاملاً به هدف خود رسیده است پس:
الف) اصلاً عزاداری موجه نمینماید؛
ب) این همه اصرار بر عزاداری موجه نمینماید. اینها با هم سازگار نمیباشند چون به قصد شهادت رفته و کامیاب شده و بر اساس این، نظریه سید بن طاوس، نظریهای درست است.
12- تناقض است اگر امام بخواهد کشته شود و خونش ریخته شود و بعداً شیعیان بخواهند خونخواهی کنند؛
- اگر شهادت هدف بود قاتلان حضرت میتوانستند دلیل بیاورند که حضرت خودش به قصد کشتن آمده. اینکه دشمنان این را نفهمیدهاند که امام قصدش شهادت بوده و لذا هر دلیلی را در پاسخ به مختار آوردند میرساند که برداشت مردم از قیام امام چنین چیزی نبوده است.
14- یکی از اصول اسلام عدم شروع به جنگ است. نه پیامبر و نه امام علی(ع) ـ حتی در جنگهای تن به تن هم شروع به جنگ نمی کردندمگر این که طرف مقابل حریف میطلبید و حضرت علی(ع) جواب او را میداد.
در کربلا دو جا اصحاب امام میخواستند آغازگر جنگ باشند:
- مواجهه با حر. زهیر بن قین گفت همین جا جنگ را شروع کنیم. امام فرمود من شروع کنند جنگ نمیباشم.
- شمر به امام فحش داد. یکی از یاران امام گفت بگذار او را ناکار کنیم. امام فرمود من کراهت دارم آغازگر جنگ باشم. با توجه به این مطالب چگونه میتوان گفت که امام قصد شهادت داشت در حالی که نظریه شهادت لازمهاش این است که امام میخواست جنگی شروع شود.
- شما باید بگوئید امام میخواست خانوادهاش هم اسیر شودـ عدهای هم گفتهاند ان الله شاء ان یراهن صبایا.
اگر امام قصد شهادت داشت پس چرا به استقبال اسارت هم رفت تا خانوادهاش این صحنهها را ببینند. به فرض که نظریه شهادت قابل توجیه باشد آیا اسارت هم قابل توجیه است؟ قائلان به نظریه شهادت میگویند بله.
خطبه زینب اگر در سفر شام نبود از فداکاری شاه شهدا نام نبود
اما اشکالات این دلیل را چگونه جواب میدهید:
الف) هدف با نتیجه اشتباه شده است. نتیجه افشاگری زینب رسوا گری شامیان بود ولی این معلوم نبود هدف باشد.
ب) یزید متجاهر به فسق بود و با شهادت امام رسواتر شد دیگر چه نیازی به اسارت حضرت زینب بود.
ج) مگر امام حسین خونش کم بود در رسوا ساختن یزید. آیا کمتر از اسارت حضرت زینب بود. اگر هم خانواده امام اسیر نمیشد، خونش هدر نمیرفت چون پیامش را در سال 54 در خطبه منی، کوفه و مسیر مدینه تا کربلا فرموده بود.
د) اگر امام که از مدینه به مکه تا کوفه، روزه سکوت میگرفت باز هم پیام امام روشن بود چون حکومت میخواست بیعت بگیرد و امام امتناع میکرد.
16- اگر امام قصد شهادت داشت چرا مسلم بن عقیل را به کوفه، و یک نفر دیگر را به بصره فرستاد؟ قائلان نظریه شهادت گفتهاند برای اتمام حجت.
نقد:
الف) برخی تاریخ قیام امام حسین را با دو کلمه میخواهند تحلیل کنند.
اگر مردم کوفه نمیتوانستند یاری کنند و فقط شعار میدادند چرا امام آنها را به فرصت مناسبتر ارجاع نداد. به آنها میگفت نیازی نیست این چه اتمام حجتی است. آنان که شرایطش را نداشتند نیازی نیست از جان خود و اصحاب خودش بگذارد برای کاری که هنوز آمادگی آن نیست. مگر فقط قیام، حجت است، آیا قعود امام حجت نیستـ پیامبر فرموده که حسن و حسین(ع) چه قیام کنند و چه قعود هر دو حجت هستند. آیا امام با اتمام حجت به کوفیان میخواست ثابت کند، بی وفایی شیعیان را ؟ و یا رسوایی شیعیان را ؟ بر فرض که به قصد اتمام حجت رفت، پس از شهادت مسلم چرا رفت.
امام منزل به منزل از مکه به کوفه برای اتمام حجتـ پیمان شکنیـ رفته آیا این فرو کاستن قیام امام حسین نیست؟ یعنی گویی تضاد میان امام حسین و کوفیان میباشد نه امام حسین و شامیان. در خیلی از کتب تاریخی این اشتباه و فرو کاستن هدف امام حسین صورت گرفته است.
17- چرا عدهای از نظریه شهادت استقبال کردهاند؟
عدهای مبنایشان این بود که: امام میدانست به شهادت میرسد پس به این نتیجه رسید که امام به قصد شهادت حرکت کرد.
نقد: مقدمه و نتیجه با هم ناسازگار است. علم به شهادت غیر از قصد و عزم بر شهادت است. اختلاف در یک نکته است ولی اختلافات زیادی از آن ناشی میشود. بله امام علم داشت به این که 10 محرم شهید میشود ولی علم به شهادت با قصد شهادت تلازم دارد؟
18- طبق کلام شیعه امام عالم به گذشته، حال و آینده است و میدانست به شهادت میرسد و آن هم در محرم سال 61. این یک دیدگاه کلامی است بر خلاف بقیه که تاریخی بود.
در همین دیدگاهـ علم امامـ همه گفتهاند امام مکلف به علم خودش نیست بلکه به ظاهر عمل میکند. اگر این را نپذیرید نمیتوان زندگی ائمه را تفسیر کرد و قبول کرد. شما دربارة حضرت علی چه میگوئید؟ آیا به قصد شهادت رفت؟ علم داشت ولی قصد هم داشت؟ دربارة زهر خوردن دیگر ائمه چه میگوئید؟ آیا علم به شهادت داشت یا این قصد را هم داشتند؟
19- بر فرض که امام میدانست شهید میشود، زمان شهادت را هم میدانست و حتی جواز تعبد بقتل هم در فقه داریم ولی اینها دلیل نمیشود که امام به قصد شهادت برود. تنها علامه مجلسی و علامه طباطبایی بین قصد و علم امام فرق گذاشتهاند و کسانی دیگر این نظریه را نیاوردهاند.
20- من نظریه شهادت را ردّ کردهام ولی هنوز نظریه حکومت را ثابت نکردهام. به عبارت دیگر نظریه حداقلیام را اثبات کردهام ولی نظریه حداکثریام را ثابت نکردهام.