بسمه تعالی
«مناظره بررسی عقل دینی جلسه دوم»
حجت الاسلام والمسلمین سید حسن اسلامی استاد محمد بیابانی
دبیر جلسه آقای تقوی: بسم الله الرحمن الرحیم، عنوانی که در جلسه قبل به عنوان مناظره مطرح شد عقل دینی بود با مباحثی که هر دو صاحبنظر پیرامون مدعیات خودشان داشتند. من فقط برای شروع گفتگو عرض میکنم که این بحث و این گفتگو و این تفاوت مشرب در نگاه معرفت دینی است و در حوزه معارف دینی یا اصول دین مطرح است. مکتب تفکیک که به لحاظ اصطلاح و طرح این عنوان از مکتبها یا مشربهای جدیدالبلادة است و خودش را متمایز، از نگاه فلاسفه و عرفاء معرفی میکند، مشخصاً این عنوان را استاد محمدرضا حکیمی در دورههای اخیر طی مقالهای، طی کتابی، آن را مطرح کرده است، با گفتگوئی که خدمت اساتید بزرگوار داشتیم گفتیم مبتنی بر مباحثی که در گذشته مطرح شد؛ هر صاحبنظری از حوزه تخصصی و در واقع باور علمی خودش پیرامون موضوع عقل گفتگو داشته باشیم. عقل در نگاه مکتب تفکیک و طرفداران این تفکر و این بینش عقل خودبنیاد دینی است که در جلسه قبل این اصطلاح مطرح شد و استاد بیابانی پیرامون آن صحبت کردند، در مقابل آقای اسلامی از نگاه عقلی عرفاء یا فلاسفه یا به ادعای خودشان از پایگاه عقل محض میخواهند صحبت بکنند. من خواهشم به صورت ابتدا، که ما محور گفتگو را امشب این قرار بدهیم که هر یک از صاحبنظران عقل را از نگاه خودشان تعریف بکنند؛ احکام، اقسام، لوازم، نتایج آن را بیان بفرمایند. چون که هفته قبل استاد بیابانی آغازکننده گفتگو بودند، امشب استاد اسلامی آغازکننده گفتگو باشند تا انشاءالله بحث پیش برود.
جناب آقای دکتر اسلامی: بسم الله الرحمن الرحیم، ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی أمری واحلُل عقدةً من لسانی. من هم متشکرم، دوستان بعد از برگشت، از من پرسیدند رفتی برگشتی نظرت درباره عقل و جایگاهش و بررسی آن تغییر کرد؟ گفتم به گفته معروف که سفر حج و خیلی از کارهای دیگر آنچنان را آنچنانتر میکند، من اتفاقاً چند مورد را مشاهده کردم، هم در بقیع و هم در بیتاللهالحرام که در واقع موضع من را استوارتر کرد، ما اگر اندکی در این مسأله جلو برویم و باورمان به عقل خودبنیاد دینی باشد چه پیامدهایی ناپذیرفتنی دارد، اگر فرصت شد من اشاره خواهم کرد. اما به بحثمان بپردازیم؛ من به فرموده حضرت امیر(ع): که آراء را به مصاف یکدیگر بفرستید تا صواب زائیده بشود، هدف این گفتگوها و این بحثها و این مناظرهها و بقیه مناظرهها هم همین است، ابعاد یک نظریه، یک دیدگاه بیان بشود، در اینجا به هیچوجه قصد و غرض، هتک حرمت افراد نیست، در نقد و در مناظره، جنگ حرف با حرف است، ما اندیشهها و استدلالها را به مصاف یکدیگر میفرستیم یا دلائل من نیرومندتر است یا دلائل رقیب من، من اعتقاد داشتم و بارها هم التزام خودم را نشان دادم، از اندیشه به اندیشمند و از ایده به شخص ایدهپرداز و تمام اصحاب تفکیک، مخالفانشان، فلاسفه، محترم هستند اینها دارای روشهای هستند، هر کدام قوت و ضعف دیدگاهی دارند که باید به بحث پرداخته بشود، لذا غرض از این جلسات و این جلسه به طور مشخص و با تشکر از هماهنگکنندگان این جلسه این است که ابعاد یک ایده، یک نظریه روشن بشود و ما تا بحث نکنیم مشخص نمیشود یک نظریه چه قوتی دارد و احیاناً چه کاستیهائی دارد.
من در جلسه گذشته آمدم و گفتم که هنگامی که من میگویم عقل خودبنیاد منطقاً چه شقوقی میتواند داشته باشد و کدام یک از اینها پذیرفتنی است و کدام ناپذیرفتنی؟ آنچه که پذیرفتنی است به نظر من خارج از بحث است مورد به مورد و آنچه که ناپذیرفتنی است و به نظر میرسد شواهدی هم ارائه کردم که مورد ادعای مکتب تفکیک است، آن است که ما یک عقلی داریم که این عقل دینی است، عقلی است مستقل، یعنی اختصاص به دینداران دارد در میان دینیها است، لذا نباید کاسه گدایی را به دستگاههای فلسفی یا عقلانی دیگران دراز کنیم و من به نقد این اندیشه پرداختهام و بعضی از لوازمش را بیان کردم. در این جلسه و باز این نکته را میخواستم تأکید کنم که اینجا هدف نقد مکتب تفکیک، چون بعضی از دوستان بعد گفتند: که شما با یک استدلال خواستید مکتب تفکیک را ابطال کنید، اصلاً بحث مکتب تفکیک اینجا نیست، ما عادت کردیم متأسفانه یک جعلی را تصور میکنیم با یک تحلیل، میخواهیم کل اندیشههای موجود در این جعل، این گزارههای را یکجا رد کنیم یا بپذیریم، نه در مکتب تفکیک دهها ادعا هست که بعضی از آنها قابل دفاع است، بعضی از آنها قابل فهم است، قابل همدلی است، بعضی از اینها قابل قبول نیست؛ اینکه ما باید به قرآن توجه کنیم، به روایات توجه کنیم، به معصومین توجه کنیم، امام صادق را با ارسطو مقایسه نکنیم، همه اینها درست است، اما ایده محوری من، آنچه که سالهاست دارم دنبال میکنم خود این بحث عقل خودبنیاد دینی است که چه تصوری از آن وجود دارد و چهطور میتوان گفت مدلل است؟ به نظر من تاکنون مدلل نشده است با توجه به این نکته من بحثم را متمرکز میکنم بر خود عقل خودبنیاد دینی و این محورها با توجه به فرصتی که در اختیارم گذاشته میشود به ترتیب بیان خواهم کرد.
اول: اینکه مقصود از عقل چیست و تعقل کدام است؟
دوم: اینکه اساساً از نظر من که دارم از این مبنا دفاع میکنم ملاک تکلیف و مخاطب قرآن، عقل و تعقل است، یعنی اگر عقل را ما حذف کنیم، اساساً خطاب خداوند به بشر لغو خواهد بود.
سوم: اینکه اثبات اصول دین متوقف بر عقل است، نه عقل خودبنیاد دینی، چون دور پیش میآید نه همان عقل بشری که من تعریف خواهم کرد چیست.
چهارم: اینکه با انکار عقل بروندینی یعنی همان عقل بشری، همان عقل متعارف، همان عقل دودوتا چهارتا، همان عقل خطاپذیر، با انکار این عقل و با کنارگذاشتن آن یا تردید در کارائی آن، اثبات گزارههای دینی ناممکن خواهد بود.
پنجم: با ادعای عقل خودبنیاد دینی اگر کسی ملتزم باشد واقعاً به عقل خودبنیاد دینی، اساساً انکار هر نوع دیالوگ و گفتگوئی، گفتگو یعنی استدلال، باز فکر نکنید وقتی میگویم گفتگو یعنی همین حرفزدن، نه یعنی استدلال، امکان استدلال با کسی که دین دیگری یا مذهب دیگری یا مبنای دیگری دارد منتفی میشود، نمونهاش را من در جلسه گذشته برای شما ذکر کردم، و اتفاقاً در این سفری که من رفتم چند برخورد با وهّابیها داشتم که این تأکید شد که در واقع ما با این مبنای خودبنیاد دینی دقیقا ًاحساس کردم که آنها از منطق عقل خودبنیاد دینی خودشان استفاده میکنند وخلاصهاش اینکه اگر ما عقل خودبنیاد دینی را بپذیریم هر گروهی مُحِق خواهد بود و امکان بحث و استدلال به سود یک گروه، به زیان گروه دیگر وجود نخواهد داشت.
ششم: آن که اساساً قرآن، مشخصاً قرآن کریم و روایات هنگامی که بحث میکنند، استدلال عقلی میکنند و دقیقاً به همان عقل بشری توسل میکنند. ما در هیچ جای قرآن چیزی به نام عقل خوبنیاد دینی نداریم، همان عقل بشری است، من آیات متعدد را خواهم آورد. بزرگترین دلیل آن است که قرآن هنگامی که نازل میشود مخاطبان قرآن متدینان نیستند، عمدتاً مشرکان هستند نمونههائی را برای شما خواهم خواند، و به همین دلیل هر جا قرآن و روایات با عقل ضعیف و ناقص ما مغایرت داشته باشد، و شما تاریخ را هم نگاه کنید شاهد گویائی بر این قضیه است، که این روایات و این آیات یا تأویل میشود یا نادیده گرفته میشود، و این کار هم از سوی عقلگراها یا فلاسفه است هم از سوی خود فقهاء است، هم از سوی خود اصحاب ظاهر است وهم از سوی مکتب تفکیک است و سرانجام اینکه خود اصحاب تفکیک، در واقع من معتقدم، که اینها آثارشان دو جنبه دارد، دو جهت؛ هنگامی که به جدال با فلاسفه میپردازند، حالت جدلی به خودشان میگیرند، در بسیاری از بدیهیات تشکیک میکنند، ولی هنگامی که روی سخنشان با فلسفه و فلاسفه نیست، دقیقاً تفکر فلسفی را دنبال میکنند، استدلال فلسفی میکنند، درست صغری کبرائی میچینند، دو سخن را هم برای شما خواهم خواند که یکی از علامه طباطبائی و یکی از اصحاب تفکیک است، و از شما خواهم خواست که بگوئید کدام یک از اینها طباطبائی است و کدام تفکیکی است؟ مشخص نیست. ادبیات، واژگان، نحوه ورود و خروج یکسان است در نتیجه حتی کسانی که مدعی هستند ما پیرو عقل خودبنیادی دینی هستیم در عمل التزامی به این نکته ندارند.
اما بحث اولم را شروع کنم؛ وقتی میگویم عقل چیست، تعقل یعنی کدام؟ در اینجا من از بحثی که مرحوم طباطبائی در چندجا مطرح کرده است یاری میگیرم، مرحوم طباطبائی در چندجا به خصوص در جلد پنجم «المیزان» یک فصلی دارند تحت عنوان اینکه نحوه تفکری که قرآن به آن دعوت میکند «و هو بحثٌ مختلط»، اسمش این است. در آنجا بحث میکند که وقتی ما میگوئیم عقل و تفکر، عقل و تعقل و اینها، یعنی اینکه ما هرگاه برای استنتاج نتایج جدید به مقدماتی استناد کنیم که این مقدمات بدیهی باشند، تجربی باشند، مشهود باشند، مقبول باشند، دست به تعقل میزنیم میگوئیم عقل و این عقل به این معنا، ایشان تصریح میکنند همان عقل فلسفی است بعد مثال میآورند؛ میگویند هرگاه شما گفتید «الف» «ب» است «ب» «ج» است پس «الف» «ج» است شما به عقل فلسفی توسل جستهاید و تعقل فلسفی. و این استدلال این عقل برهانی است و این کاری است که خود قرآن کریم هم آن را پذیرفته و به آن صحه گذاشته است، خود قرآن از سه نوع تفکر نام میبرد؛ جدل، موعظه حسنه و برهان و میگوید خود قرآن روش تفکری که مورد تأییدش باشد نام نمیبرد، تعیین نمیکند همین است میگوید من وقتی بگویم تعقل وقتی بگویم عقل یعنی همین استدلال. من هم در اینجا هنگامی که بگوئیم عقل چیست؟ یعنی قدرت استدلال قابل قبول حریف. فرض کنید یک نفر سر راه و در مسیر شما که دارید مسیر خانه را طی میکنید، یکی نفر جلوی شما را میگیرد، میگوید: از اینجا نرو از آن طرف برو، این شخص را شما نمیشناسید، میگوئید: چرا؟ این آدم ممکن است دست بکند تو جیبش چاقو ضامندار در بیاورد بگوید به این دلیل، ممکن است دست توی جیبش کند به شما پول بدهد، بگوید: اگر از این راه بروی اینقدر پول به شما میدهم، ممکن است بگوید: چون راه بسته است و آتشسوزی صورت گرفته، مسیر بسته است شما اگر بروید در ترافیک گیر میکنید، تا شب نمیرسید از آن طرف بروید تا سریعتر برسید. این سه شیوه است که ما معمولاً هنگامی که با دیگران مواجه میشویم استفاده میکنیم؛ یکی شیوه ارعاب و تهدید است، یکی شیوه ترغیب و توسل به عواطف است، یکی هم شیوه استدلال است. شیوه سوم همان چیزی است که من میگویم عقل و تعقل یعنی شما میگوئید چرا من باید از آن راه بروم؟ میگوئید چون زودتر میرسید میگوید من نمیخواهم زودتر برسم میخواهم تفریح کنم، میگوئید: اینجا خطرناک است ممکن است آتشسوزی گسترش پیدا کند، میگوید: دوست دارم، خودم را به کشتن بدهم، میگوئید شما مانع کار دیگران میشوید، یعنی هرچه من بگویم او به جای اینکه دست تو جیبش کند، یک حرف تازه میزند این میشود تعقل، این میشود استدلال. به این معنا ما چیزی به عنوان عقل خودبنیاد دینی نداریم، عقل یعنی همین، عقل به این معنا یک پدیدهای بشری است، سراسری است و همه جای دنیا دارند به آن متوسل میشوند، کم و زیاد و انسانها هنگام بحث با دیگران از این شیوه استفاده میکنند از توحش و بربریت دور میشوند، در صربستان، مسلمانها، کرواتها و صربها درگیر شدند، و صربها جنایت گستردهای مرتکب شدند در اینجا استدلال وجود نداشت، عقلانیت نیست در اینجا تهدید است، در اینجا ارعاب است، در اینجا پاکسازی نژادی است این تعقل نیست، تعقل یعنی اینکه من برای اقناء شما استدلال کنم، دلیل بیاورم بگویم: «الف» «ب» است ،«ب» «ج» است، پس «الف» «ج» است، هیچ ردهبندی دیگری؛ مراتب عقل چیست؟ حقیقت عقل چیست؟ نور مظلم است، اینها به نظر من ما را از بحث اصلی دور میکند. کوپر یک جمله جالبی دارد درمورد جان لات، جان لات میخواست کتابی درباره اخلاق بنویسد، ولی احساس کرد قبل از اینکه درباره اخلاق کتاب بنویسد باید یکسری مقدمات را روشن کند، رفت سراغ جستاری در مورد عقل بشری و سراغ بحثهای دیگر و سیصد سال است الان در انگلیس هنوز تکلیف آن مقدمات روشن نشده است، من هم خواهشی که از جناب آقای بیابانی دارم این است که وارد آن بحثها نشویم بحث ما خیلی روشن است در این چارچوبی که من طراحی کردم و بیان کردم وارد شوند، ما بحثمان این است که ما اساساً چیزی به نام عقل خودبنیاد دینی داریم و قابل دفاع هست یا نیست؟ متشکرم.
آقای دکتر بیابانی: بسمالله الرحمن الرحیم، الحمد لله ربّ العالمین و صلی الله علی محمد و اهل بیته الطیبین الطاهرین. با تشکر از تمام دوستان و عزیزانی که تشریف آوردند. بحثی که مطرح شد یک نکته مهم معنای عقل خودبنیاد دینی است، که فکر میکنم حاجآقای اسلامی بیشتر به لفظ توجه دارند، تا به واقعیتی که در تبیین این عقل خودبنیاد دینی در نوشتههای تفکیکیان به خصوص خود استاد حکیمی مطرح شده است. منظور از عقل خودبنیاد دینی، عقل دروندینی نیست که بگوئیم فقط دینمداران این عقل را دارند و غیر دینمداران و آنهائی که صاحب دین نیستند از این عقل بهرهمند نیستند، پس این را باید اول دقت کنیم ایستگاه از عقل در نظریه تفکیکیان این نیست که دینداران این عقل را بهرهمندند، بلکه توصیفی که از عقل، از صاحبان تفکیک شده است که آن را حجت الهی مطرح کردهاند، این است که وقتی از عقل صحبت میشود معنای لغوی و حقیقی، همان عقلی که همه متوجه میشوند و در محدودهای از زمان به آن دارا نیستند و به تدریج به آن دارا میشوند. مثالهای فراوانی و توجهات فراوانی به این نکته در نوشتهها شده است که مرحوم میرزا مهدی اصفهانی در جاهای مختلفی تأکید دارند که عقلی که مراد ما است، همان است که بچه ابتداء ندارد، و به تدریج به این دارا میشود حالا آیا بچه به خودی خود بزرگ بشود این عقل در او شکوفا میشود؟ اصلاً عاقل میشود؟ میفهمد چیزی را؟ خوب و بد میفهمد؟ استدلال میفهمد؟ چیزی سرش میشود یا نه؟ بحث این است که این بچه به حالت خودش رها بشود و تربیت نشود، این عقل به او فایدهای نخواهد داشت. حالا شما اگر میخواهید تجربی این را انجام بدهید ببینید چه اتفاقی میافتد، برای فرزند آدم در طول حیات خودش بدون اینکه او تربیت بشود، همین را فرض کنید یک بچهای را رها کنید در جنگل این خودش بزرگ میشود و این استدلال سرش میشود؟ منطق سرش میشود؟ حجت برای او معنا دارد؟ یا نه، مثل بقیه موجودات دیگر از شناخت و عقل و فهم و اینها بهرهای دارد؟ مثل انسان تربیتیافته در دامن متمدنان و تربیتیافتگان میشود؟ این مسلم است که چنین اتفاقی رخ نمیدهد. آنهائی که باید تربیت کنند این انسان را چه کسانی هستند؟ چه کسانی باید این بچه آدم را تربیت کنند، که به آنچه عقل به او فهم میدهد برسد؟ آیا پدر و مادری که مثل بقیه هستند این تربیت را میتوانند بکنند؟ مسلم است که این کار از دست آنها هم برآورده نمیشود، پس به خودی خود این رخ نمیدهد. این تربیت در مرحله اول توسط تعالیم انبیاء صورت میگیرد و فرزند آدم به توسط تعالیم انبیاء، رشد عقلانی پیدا میکند، این جای بحث نیست. بنابراین اینکه میگوئیم الان تربیت پیدا کند، منظور ما این است که تعالیم ببیند، تعلیم پیدا کند حالا این تعلیم یا از ناحیه خود انبیاء و حجج الهی صورت میگیرد، یا آنهائی که این تعالیم را از آنها دریافت کردهاند و به معرفت و تعقل رسیدهاند، آنها توسط دیگران بقیه را هم به منطقه فهم میرسانند، حالا اگر یکی به این مرتبه از تعقل رسید، تربیت یافت و رشد عقلانی پیدا کرد، میشود با او گفتگو کرد، صحبت کرد حالا اگر تربیت عقلانی اصلاً ندیده است چارهای نیست از ابتدا باید با او شروع کرد. پس این بحث، عقل بروندینی، دروندینی یک بحثی است که فکر کنم آقای اسلامی از خودشان دارند نسبت میدهند، چنین چیزی در تفکیک وجود ندارد، عقلی که میگویند در تفکیک همان عقلی است که حجت خداست؛ کافر دارد، مشرک دارد، مؤمن دارد، همه انسانها از او بهرهمندند و بهرهاش هم دست خداست اینگونه نیست که شما بگوئید خدای تعالی به مشرک نمیدهد به مؤمن میدهد، منتها درست است این در اثر تربیت، تربیت پیدا میکند و این فرق دارد با عقلی که الان میخواهیم در موردش بحث کنیم، پس یک بحث این است بحث تعقل و تربیت عقلانی در اثر تعالیم خدای تعالی که توسط انبیاء به بشر میرسد، و این برای همه هست، اینگونه نیست که مثلاً پیامبر فقط برای مؤمنین تبلیغ دین کرده باشد، همانطوری که فرمودند درست است، پیامبر برای مشرکان هم همین است، مشرکی که از این عقل بهرهمند است، از آن حقیقتی که اعطای خداست و هیچ موقع تفکیک هم با این مخالفت ندارد، ولی این عقل، عقل استدلالی که ایشان میگویند، نیست. چرا این عقل استدلالی نیست؟ استدلال به معنای عقل فلسفی، چون نکته اصلی بحث تفکیک با همان بحثهائی است که «الف» «ب» است، «ب» «ج» است پس «الف» «ج» است اینهاست. حالا ما میخواهیم بگوئیم این که الان در حوزه استدلال میآید، یک دفعه بحث از واقعیات خارجی است، یک دفعه در بحث حوزه ذهن است و فعالیت عقلی کلی. در بحثهای فلسفی بحث از وجود خارجی عینی برای عقل وجود ندارد، شما استدلال که میکنید استدلالتان همهاش در ذهن است و مطالب کلی و گزارهها هم کلی هستند. گزارههای کلیّه انطباقشان به خارج، رسیدنشان به خارج، کار خود عقل نیست، عقل جزئیات خارجی را درک نمیکند، نمیرسد به حقیقت خارجی، عقل از این شیء خارجی الان هیچ شناختی ندارد. چرا؟ به خاطر اینکه عقل مدرک کلیات است مگر از این اصطلاح بیرون برویم، بگوئیم فلسفه چنین اصطلاحی ندارد، اما در حالیکه بحث از اصطلاح، همین است در بحثهای فلسفی جز این اگر گفته باشند که عقل، حوزه شناخت عقل جزئیات است عیب ندارد ما توافق میکنیم برمیگردیم از تمام آن چیزهائی که گفتیم، منتها اصل این است که این الان مدرک کلیات شناخته شده است ما میخواهیم بگوئیم این عقلی که مدرک کلیات است کلیاتش از کجا به دست آورده، چگونه این کلیات به وجود آمده است باز هم بچهای بلند شده کلیسازی کرده، چگونه به این نتیجه رسیده است مفاهیمی که دارد چگونه هستند؟ مباحث مهم در این خصوصیات در این حوزهها بوده که اصلاً حاجآقای اسلامی وارد نمیشوند، منتها من برای اینکه دقیقتر معنا را روشن کنیم توضیح می دهم که مهمتریم مشکل ما در بحث ادیان و گفتگو با اشخاص و انسانها در مورد خداست، ما به شخصی که برخورد میکنیم نمیخواهیم در مورد خوردوخوراک با او گفتگو کنیم در مورد زندگی دنیا فعلاً به عنوان یک شخص متدین به مبانی شخصی که اعتقاد به دین داریم، نمیخواهیم با او این بحثها را بکنیم و الا این بحثها در همین زندگی عرفی همه با همدیگر بحث میکنند، هیچ مشکلی هم در این جهت ندارند. آن چیزی که دین آورده است چیست؟ در دین میدانید مهمترین چیز دو امر است؛ یکی آن دعوتی است که پیغمبر به خدا میکند، پیغمبر انسانها را به خدا دعوت میکند این خدا را که مورد دعوت انبیاء است میگوئیم عقلی نیست. عقلی نیست یعنی چه؟ آن عقلی که مدرک کلیات است این خدائی که مورد دعوت انبیاست کلی نیست حتی آن کلیای که عقل میسازد از آن ادراکاتی که از طریق حواس به او میرسد به این خدا، مکتب تفکیک اعتقادش این است که قابل انطباق هم نیست، معنا ندارد قضایای کلی که عقل ساخته بیاید شامل خود خدا هم بشود، بلکه کلی از نگاه فرد مکتب تفکیک، شامل خود عقل هم نیست یعنی آن مفهومی که عقل درست کرده است حتی خود عقل هم شامل نیست، چون عقل حاکم بر آن است، سازنده آن است، نمیشود مشمول آن حکم بشود. پس بنابراین فضای بحث، فضای بحث عقلی است که در نظر فیلسوف و در استدلال وجود دارد. حالا برای اینکه این روشن بشود، من یک عبارتی است که باید این را بخوانم تا روشن بشود که اصلاً بحث محدودهاش کجاست و چگونه باید بحث را طرح کرد؟ استاد مصباح یک بحثی دارند درمورد معرفت فطری و حضوری نسبت به خدا و یک معرفت استقلالی به خدا، در ذیل آن بحثی که آیه ذر را مطرح کردهاند که «ألست بربکم قالوا بلی» در ذیل این بحث، ایشان میگوید خداشناسی فطری حضوری این است که دل انسان انطباق عمیقی با آفریننده خود دارد و هنگامی که انسان به عمق دل خود توجه نماید، چنین رابطهای را خواهد یافت ولی اگر اکثر مردم مخصوصاً در اوقات عادی زندگی سرگرم امور دنیا هستند، توجهی به این رابطه قلبی ندارند، سپس فرق این نوع معرفت را با معرفت استدلالی بیان میکند. ایشان میگوید که؛ «بل لولا ذلک لم یدرِ أحدٌ مَن خالقه و رازقه» بحث از «من خالقه» میگوید، ایشان میگوید از این عبارت استفاده میشود که معرفتی که در آیه شریفه به آن اشاره شده است، معرفت شخصی است نه شناختی کلی که از راه مفاهیم انتزاعی و عناوین عقلی حاصل میشود و معرفت شخصی درباره خدای متعال جز از راه علم حضوری و شهودی امکان ندارد، در جلسه قبل از آقای حسن زاده در مُمِد الهِمَم یک مطلبی من نقل کردم که ایشان گفتند: که معرفتهای حضوری و شهودی مقیاس آن منطق نیست، دیگر نمیشود در آنجا از منطق استفاده کرد، گزارههای منطقی و کلی استفاده کرد، منطق مال امور علم حصولی است، در علمهای شهودی از آن نمیشود استفاده کرد. حالا ایشان این بحث از اینکه آیا آن معرفت حضوری یا معرفت شهودی را می توانیم در منطق گزارهها بیاوریم و بعد استدلال برای آن بکنیم یا نه در معرفت حضوری حاضر کردن و شهود دادن و توجه دادن مهم است ما نظرمان این است که مرحوم میرزای اصفهانی و اهل تفکیکی ها معتقدند که معرفت های حضوری استدلالی نیست، معرفت های حضوری یا همین حسی، ما در تاریخ استدلال نمی کنیم، تاریخ را باید مطالعه کرد، اگر اتفاقی واقع شود در اینجا استدلال نمی کنیم، اتفاق را باید گزارش داد اگر چیزی در خارج است و باید با چشم دیده شود نمی توان استدلال کرد اگر کسی چشم ندارد، نمی توانم آن چیزی را که با چشم حس می کنم به او منتقل کنم ، نظیر آن را ملا صدرا در بحث معاد می گوید: اگر خواستی تو معاد را با عقلت اثبات کنی، مانند این است که با هوش خود چیزهای دیدنی را بخواهی ببینی و این امکان ندارد، پس بحث از تعقل یعنی چشم باز کردن توجه به وقایه ای که دارد اتفاق می افتد نه اینکه بگویند در ذهن استدلال کنید، مردم را ببرید در ذهنها وچیزهائی که به ذهن نمیآید داخل ذهنشان کنید، پس اساس بحث ما و تفکیکیان در تفاوت تعقلی است که در حکمت متعالیه، فلسفه مشاع و چیزهای دیگر با آن تعقلی که در قرآن و روایات توجه داده شده و تفاوت ریشه ای و مبنائی یا اصولی است و این تفاوت را نمیشود با شعاردادن و بحث اینکه عقل چنین است تمام کرد بلکه باید اساس مبنا را حل کرد.
دبیر جلسه آقای تقوی: با تشکر از اساتید محترم ، خواهشم این است که کاغذهای ما را مصادره نکنند و وقت را رعایت بکنند تا اینکه وقت بیشتر را به حضار عزیز هم بدهیم که برای بار دوم هم آمدند، انشاءالله سؤالات جدی از آنها داشته باشیم و توضیحات و جوابهای شما.
جناب آقای دکتر اسلامی: خیلی متشکرم. من در صحبتهای جناب آقای بیابانی چند نکته را گرفتم که میخواهم به آنها بپردازم، اولین نکته این بود که ایشان گفتند که این عقلی که ما میگوئیم مشترک است، بین همه انسانها مشترک است و نسبتی که من دادم نسبت خطائی است اگر این باشد، امیدوارم من خطا کرده باشم، پس این همه دعوا و این همه تأکید بر عقل خودبنیاد دینی یعنی چه؟ من برای شما دو تا عبارت را میخوانم که جلسه قبل هم خواندم و دوست نداشتم که تکرار کنم ولی صراحت عبارت اجازه نمیدهد که ما چنین برداشتی داشته باشیم. استاد حکیمی در پیام جاودانهشان تصریح میکنند که عقل قابل اعتماد ما این است، این عبارت ایشان است. عقل خودبنیاد دینی، عقل محمدی، عقل جعفری، عقل رضوی، ادامه میدهند تا اینکه نه عقل ارسطوئی، افلاطونی، فلوطینی یا مرتاضان دوهزار سال پیش حاشیه گنگ. شما میگوئید اینجا درمورد افراد است ولی عبارت صریحتر ایشان این است که اساساً معتقدند ما در اسلام دستگاه شناختی عقلانی مستقلی داریم، تصریح میشود دقت کنید، بله ما میتوانیم بگوئیم دستگاه فقهی مستقلی داریم، بله دستگاه فقهی شیعه چون قیاس را قبول ندارد، متمایز از دستگاه فقهی حنفیها است، و خیلی جاهای دیگر. ببینید تصریح میکند ایشان در اینجا باز در کتاب «مقام عقل»؛ «ما زیر بار این ننگ تربیتی و فرهنگی نمیرویم که در دین اسلام عقل خودبنیاد و عقلانیت مستقل وجود ندارد و مسلمین باید در عقلیات کاسه گدائی را به آتن و اسکندریه ببرند و تازه به عقل ابزاری برسند» این تصریح است، این تعبیر بارها به شکلهای متفاوت تکرار میشود که ما نظام شناختی مستقلی داریم و من نقل کردم که طباطبائی میگوید نه همچنین چیزی نیست، چیز مستقلی قرآن معرفی نمیکند، نام نمیبرد همان عقل بشر را به رسمیت میشناسد. پس نسبتی که من دادم مندرآوردی نیست مستند به سخن استاد حکیم است.
نکته دوم که واقعاً اگر اینطور باشد این همه تأکید بر عقل خودبنیاد دینی یعنی چه؟ تصریح دارد میشود اصلاً این قید، قید لغوی خواهد بود، اگر منظور آن است که دین تربیت میکند عقل انسان را، بله من هم میپذیرم، ولی غیر از عقل ما است، میگوید: همان عقل را پروراندی، میگوید: بله، این عقلی که شما دارید فطری شماست و این عقل موانعی دارد، جلسه قبل هم تصریح کردم، بله اگر منظور آن باشد که بعضی از عوامل مانع این فهم عقلانی انسان میشود؛ غرور، تعصب، نفرت، جهل، حبّ، بغض، ترس، درست است. دین میآید و این عوامل را شناسایی میکند، به ما نشان میدهد و به ما تربیتی میدهد تا از همین عقل به تمامه استفاده کنیم نه اینکه عقل متفاوت و متمایزی به ما بدهد. به همین دلیل، که قبلاً هم این بحث مطرح شد و جواب هم گرفتند، یکی از شبهههائی که دوستانی که شرح تجرید خوانده اند، آشنا هستند که میگفتند آنچه پیامبران آوردند یا موافق عقل است یا مخالف عقل، اگر موافق عقل است ما نیاز به پیامبران نداریم، اگر مخالف عقل است اصلاً قبولش نداریم، لذا مرحوم خواجه در تجریدشان میگویند «والبعثة حسنة لاشتمالها علی الفوائد» فوائد را نام میبرد بعد میگوید «والشبهة البراهمة باطلة لما تقدم» چون این شبهه منسوب به براهمه است بعد در توضیح این جمله علامه حلی میفرماید که «.إحتجت البراهمه علی إنتفاء البعثة بأنّ رسول إما أن یأتی بما یوافق العقول أو بما یخالفها فإن جاء بما یوافق العقول لم یکن إلیه حاجة و لافائدة فیه و إن جاء بما یخالف العقول وجب ردّ قوله و هذه الشبهة باطلة بما تقدم من أول الفوائد و ذلک أنه لِم لایجوز أن یأتوا بما یوافق العقول و تکون الفائدة فیه التأکید لدلیل العقل» ما آن شبهه را رد میکنیم میگوئیم بله آنچه پیامبران آوردهاند موافق عقول است به چه معنا؟ به معنایی که در جائی تأکید میکند یافتههای عقلی را؛ «أو نقول لِم لایجوز أن یأتوا بما لاتقریر العقول و لاتعتدی إلیه و إن لم یکن مخالفاً للعقول» بله ممکن است انبیاء بیایند یک چیزی بگویند مثل معاد جسمانی که عقل به تنهایی به آن نمیرسد ولی انکارش هم نمیکند اینجاست که امروزه در بحثهای فلسفی تقسیم میکنند گزارههای دینی را؛ میگویند گزارههای دینی سه دسته هستند؛ عقلپذیرند میپذیریم، عقلگریزند و عقلستیز. هر گزاره دینی که عقلستیز باشد کنار میگذاریم، هر گزارهای عقلپذیر را هم که میپذیریم، گزاره عقلگریز را هم میپذیریم چون مخالف عقل نیست، عقل فعلاً به آن نمیرسد، خب نرسد اگر منظور دین، تربیت دینی باشد، هیچ اشکالی ندارد من میپذیرم ولی واقعاً بحث، این نیست.
نکته سوم اینکه بحث خداوند با ادراک عقلی قابل فهم نیست با توضیحی که دادم من دیگر تکرار نمیکنم، اتفاقاً دعوا، دعوای همین بحث است، طبق همین منطق، هنگامی که یک کشیش با او بحث میکنم، میگویم شما خداوند را چگونه میگوئید، یک ذات واحد است در عین حال سه تا است؛ پدر، فرزند، پسر از پدر، نور از نور، گوهر از گوهر، همگوهری را میپذیرید؟ میگوید خردناپذیر است، خردگریز است، خرد میگوید اشکال ندارد. این چه فرقی میکند؟ دعوا همین است من شعار اصلاً نمیدهم، من میگویم شما همین که گفتید خداوند را ادراک عقلی نمیکنیم به هر معنایی، بابی را باز کردهاید تا هر کسی با همین مبنا هر نوع گزارهای را به نام دین دارد تقریرمیکند، الان فرقههای مختلف، اینها چه میگویند اینها هم دارند همین حرفها را میزنند اما وقتی وارد استدلال میشود میگوید نه.
چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی
همین که شما در اعتبار عقل اندک خدشهای کردهاید، جا برای خیلی از بحثها باز کردهاید. فرض کنید کمال الدین عبدالرزاق کاشانی در مقدمه اصطلاحات صوفیهاش میگوید: «الحمد لله الذی نجّانا من مباحث العلوم الرسمیة بالمنع و الاعتبار» سپاس خدایی را که ما را از این علوم رسمی نجات داد «و أغنانا بروح المعاینة المکاورة النقل و الاستدلال» با آینه و شهود همان چیزی که شما فرمودید، ما را از هر نوع استدلال و نقل هم بینیاز کرد «و انقذنا مما لاطائل تحته من کثرة القیل و القال» و ما را از این قیل و قالهای بیخاصیت نجات داد «و عصمنا من المعارضة و المناظرة، همین کاری که ما داریم میکنیم، و الخلاف و الجدال» ما الحمدلله دیگر درگیر بحثهای طلبگی نمیشویم «فإنها متاع الشبهة و مظانّ الریّ و الضلال و الاخلال سبحان الذی کشف عن بصائرنا حُجب الاغیار و الأشکال و الإشکال» من چه بگویم به ایشان؟ میگوید چه میخواهید، خدا را چهجوری میخواهی بفهمی با عقل ناقصت میخواهی بفهمی؟ من اصلاً از چنین چیزهایی بینیاز هستم فراتر از این بحثها قرار دارم چه میگویید شما؟ امکان بحث بسته میشود. نقلقول نمیخواهیم از این و آن بیاوریم برای حجیت. این بزرگان سخنشان محترم، باید دید دقیقاً چه میگویند ولی همین که گفتید خداوند را باید به شکل شخصی دریافت، باید فلان، باید فلان، باید شهود و شهود تعبیری که من یادداشت کردم از آیتالله حسنزاده گفتید مقیاس علم شهودی منطق نیست.
استاد حکیمی در کتابهایش یک نکتهای را بارها تکرار میکند میفرمایند: کل عرفان و اینها بر شهود استوار است، بر کشف استوار است، کشف هم حجیت غیری ندارد، این جمله درستی است من منکر آن نیستم کسی شب بخوابد با همه وجود به گزارههایی برسد که اصلاً عقل من به آن نمیرسد، بله ممکن است، این ولی آدم اگر فردا آمد به من گفت من به این حقیقت ایکس( x) رسیدم آیا من باید حرفش را بپذیرم یا از او دلیل بخواهم؟ اگر بگویی حرفش را بپذیر، چه فرقی است بین اینکه حرف این آقا را بپذیرم یا حرف آن آقا را بپذیرم؟ شما کتابهای علماء را نگاه کنید آقاشیخ احمد احصای در تکتک کارهایش دارد میگوید که من آنچه را که میگویم در خواب، ائمه هدی، نام میبرد تکتک این بزرگواران را، تصریح میکند یازده امام بر من ظاهر شدند و این صحیفه را به من دادند.
مرحوم امین استرآبادی در فوائدالمدنیهاش میگوید که من در خواب دیدم که امام آمد به من این را داد. بنیانگذار دولت موحدون در شمال افریقا، این را من بحث کردم در آن مقالهام «روششناسی مکتب تفکیک» در آنجا میگوید من پیامبر اکرم را به خواب دیدم از جایشان بلند شدند من را روی صندلی خودش نشاند و گفت تو جانشین من هستی تو مهدی این امت هستی. این ادعا است این آدم وقتی به من میخواهد بگوید من خواب پیامبر را دیدم من چه بگویم؟ بگویم دروغ میگویی بگویم راست میگویی دلیل بخواهم یا نخواهم؟ میگوید شهود نیاز به مقیاس عقلی ندارد، نیاز به منطق ندارد من چه کار کنم واقعاً چه باید کرد؟ بحث من این است، من شعار نمیخواهم بدهم، من میگویم ما در دنیای متکثری زندگی میکنیم با دعاوی متعارض و فراوان، با اینها ما باید چه کار بکنیم؟ اینکه میگوئیم نمیدانیم ادراک خداوند عقلی نیست، عقل مدرک کلیات است نه مدرک جزئیات، اینها را هم من خواندم، ببینید بحث من اصلاً چیز دیگری است، من بحثم، بحث فلسفه صرف نیست نمیگویم ملاصدرا چه گفته و یا چه نگفته است؟ عقل ادراک کلیات میکند یا نمیکند؟ بحث من این است که ما یک چیزی داریم به نام عقل، یعنی چه؟ یعنی قدرت استدلال، یعنی قدرت صغری، کبری چیدن، حالا مدرک جزئیات هست یا نیست؟ این عقل را شما اگر در دین پذیرفتید گفتید: این مشترک بین همه است، اصلاً کل این دعوا برچیده میشود، دیگر نمیگوئید عقل خودبنیاد دینی، میگوئید عقل، میگوئید اسلام آمده است عقل بشری را تکمیل کند، میگویم: بله قبول دارم، ولی نگوئید عقل خودبنیاد دینی نه عقل سطوحی التقاطی بشری یا فلانی. این را نباید گفت، بحث همین است.
اما نکتهای که خودم میخواستم دنبال کنم؛ من در بحث اولم عقل را تعریف کردم، نکته دوم اینکه اساساً مخاطب قرآن، مخاطب دین، انسان عاقل است نه انسان مؤمن. انسان عاقل است، یعنی چه؟ یعنی همان حکمت تکلیف، میگویند شرط تکلیف عقل است، یعنی انسانی که عقل ندارد یعنی قدرت تشخیص ندارد چه درست است چه غلط است، اساساً مورد مخاطب خداوند واقع نمیشود. خداوند حکیم است حکیم امر لغو انجام نمیدهد کسی که قدرت ندارد یعنی اساساً ظرفیت تعقل را ندارد این را خداوند به چه دلیل با او صحبت کند این آیاتی که نازل شده برای چه نازل شده است؟ دعوت به تدبر، به تعقل ( أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها) یعنی چه؟ اساساً مدار و مصار هرنوع دینداری و دیانتی عقل است و بس، هیچ چیز دیگری به جز عقل نداریم، یک عقل بیشتر نیست، حتی عقل ممکن است یک تختهاش کم هم باشد، این عقل تنها میراث خداوند در نهاد ماست، واقعاً جز این نداریم. ببینید در اینجا یک جملهای برای شما نقل کنم از امام خمینی در کتاب «طلب و اراده» که در اینجا تصریح میکنند اصلاً مدار و مصار تکلیف عقل است و بس، بحثشان درباره جبرو اختیار است، میگویند: اگر این روایات را بپذیریم آن موقع سر از جبر درمیآوریم، حال آنکه اساساً جبر مغایر تکلیف است، میفرماید: «لا إشکالَ فی أنّ موضوع حکم العقلاء کافةً من أیة ملةٍ و نحلة فی صحة العقوبة هو المخالفة الاختیاریة للقوانین شرعیةً کانت أو سیاسیةً» ببینید امام در اینجا اصلاً تفکیک بین قوانین بشری و دینی نمیکنند؛ «فالعقل الممیز بین الانسان و الحیوان شرّفه بالتکلیف» این عقلی که انسان را از حیوان متمایز میکند شرافت بخشیده شده است به اینکه در طرف تکلیف واقع شود «و به یعاقب و یثاب» همین عقل مدار عقوبت و ثواب است همینطور ادامه میدهند بعد میفرمایند؛ «فإذا خالفه بإختیاره و إرادته من غیر إضطرار و إلجاء یحکم عقله و عقل الکافة العقلاء بصحة عقوبته کما أن الامر کذلک فی مخالفة القوانین الجاریة فی الممالک المتمدنة» اصلاً همه چیز به عقل برمیگردد همین عقل بشری، همین عقل مدرک کلیات یا جزئیات یا هر چیزی که ما بگوئیم. بنابراین اساساً مدار تکلیف عقل است و بس.
نکته بعدی که اشاره کردم به آن خواهم پرداخت اینکه اساساً اثبات اصول دین، باورهای دینی، تماماً مربوط به عقل است همین عقل مدرک کلیات، همین عقل ناقص بشری. من در اینجا برای شما توضیح میدهم یک بحثی را از مرحوم طباطبائی شاهد میخواهم بیاورم، در جلد پنج توضیح میدهند، بعد میگویند: که قرآن کریم با این بیانات اعتبار حجت عقلی و استدلال برهانی آزاد را مسلم میشمارد یعنی نمیگوید که اول حقانیت معارف اسلامی را بپذیرید سپس به احتجاج عقلی پرداخته، معارف نامبرده را از آنها استنتاج کنید بلکه با اعتماد کامل به واقعیت خود میگوید به احتجاج عقلی پرداخته و حقانیت معارف نامبرده را از آن دریابید نه اینکه اول ایمان بیاورید و بعد به قید مطابقت آن دلیل اقامه کنید پس تفکر فلسفی نیز راهی است که قرآن کریم تصدیق مینماید. ایشان هر جا تفکر عقلی میگوید تصریح میکند، که من عقل فلسفی با عقل منطقی با عقل بشری را یکی میگیرم، عقل اگر درست به کار گرفته شود یک چیز میشود آن هم عقل فلسفی است باز اینجا تأکید میکنم، میفرماید: که برای نایل شدن به واقعیات و حقایق هستی که ادیان و مذاهب به سوی آنها دعوت میکنند سه راه متصور شده است؛ راه ظواهر بیانات دینی که حقائق را در لفافه دعوت ساده حفظ نموده است، راه استدلال عقلی با منطق فطری که راه تفکر فلسفی است، این یگانگی را میبینید، و راه تصفیه نفس و مجاهدات دینی که راه عرفان و تصوف است بعد در ادامه این بحث میفرماید: که هیچ دین و مذهبی و هیچ روش نظری دیگری از هیچ راهی نمیتواند حجیت عقل قطعی و صحت بحث فلسفی را نفی نموده و إلقاء کند زیرا در غیر اینصورت همان تیشه را اول به ریشه خود میزند و حقانیت خود را که ناچار از همین راه باید تأمین شود ابطال مینماید.
آقای دکتر بیابانی: بحثی که مطرح شد که مکتب تفکیک عقل مستقل دینی به معنای اینکه فقط دیندارها این عقل را داشته باشند، فقط با دیندار، دین صحبت کند عرض کردم که چنین چیزی نیست، عباراتی هم که خوانده شد دلالتی به این نداشت که بگوید عقل مستقل فقط مال دیندارها باشد و غیردیندارها از این عقل بهرهمند نباشند. عقل مستقل دینی که ایشان مطرح میکنند، یعنی اینکه اسلام در بیان آن معالم و تعالیمی که آورده است نیاز به آن عقول و تعقلات فلسفی قبل از اسلام و یا همراه با اسلام کسانی که دارند، ندارد، این استقلال را از این جهت میگوید یعنی استقلالش در این است که دیگر نمیآید دست دراز کند به اینکه ارسطو برای تعلیم این، روش بدهد نه روشی از ارسطو نمیگیرد، روشی از دیگران نمیگیرد آن روشی که اسلام برای تبلیغ و رساندن معارف خودش دارد در درون خودش وجود دارد، از دیگران قرض و اینها نمیخواهد بگیرد این استقلال همین بود لذا در مقابل همه میگفت که ارسطوئی، فلوطینی و... اینها عباراتی بود که خوانده شد و من به نظرم میرسد که باز هم از آن نمیشد این مطلب را استفاده کرد. اما عقل خودبنیاد دینی تربیت میشود بله درست است گفتیم که این اصلاً چیزی است که انسان بهرهمند از آن است منتها بدون اینکه تربیت بشود به او نمیرسد. اما اینکه خدا را با عقل اثبات کنیم و شهود اصلاً اگر بشود پس عقل دیگر هر کسی هر ادعائی میکند این مثل این است که ظاهراً شهودها هم یک شهود خاص شده است که یک نفر فقط میتواند شهود کند، دیگران نمیتوانند شهود کنند، شهود در اینجا مثل دیدن است آن بحث شهودی که دارد قرآن، روایات و ما در مورد خدا به کار میبریم ایمان داریم دیدنی است که ما نسبت به امور داریم اگر من رنگ را میبینم شما نمیبینید من به استدلال عقلی نمیتوانم برای شما اثبات رنگ کنم، اگر شما میتوانید با بالاترین استدلالهای فلسفی این رنگ را برای من اثبات کنید من حاضرم بپذیرم یعنی اگر من راه رسیدن به این حقیقت را نداشته باشم به حقیقتی که واقعاً عینی خارجی است رنگ یک مثال است من میزنم، این راه شناختش چیست؟ همان دیدن است چشم را از من بگیر اثبات کن، نمیشود. حالا بیائیم در شنیدنیها باز هم همین را میگوید شنیدنی را من باید بشنوم و قبول کنم شما اگر گوش را از من بگیرید من شنوائی نداشته باشم اثبات عقلی ندارد. در جزئیات میخواهیم بگوئیم راه رسیدن به جزئیات الان برای شنیدنیها، دیدنیها این بوده است حالا میخواهید بگوئید که از این شنیدنیها، دیدنیهائی که راه رسیدن من به وقایع و حقایق خارجی است میگوئیم شهود است هر کسی میتواند هر چیزی ادعا کند بله اگر اجزاء و آن راه شناخت یکی بود، میشد این را ادعا کرد یعنی ما میگوئیم آن چیزی را که من میبینم دیگر فلانی نمیبیند و من آن ابزاری که دارم خاص من است دیگری این ابزار را دیگری ندارد، عرفان فقط مشکلش همینجا است چیزهائی را که ادعا میکند شهود کرده است شهود عمومی نیست، شهودی نیست که دیگران هم این شهود را داشته باشند، بحث عقلی به معنای استدلالی در آنجا نیست، شهودی است که باید بشر از آن بهرهمند شود اگر این شهود را از بشر بگیریم در مورد خداوند متعال، استدلالات همهاش برمیگردد، به مثل این است که شما یک چیزی را در یک جائی بدهید، ببینید، قیاس کنید به آن و آن را هم نظیر آن بگیرید در مورد خدای تعالی همه اینها راههایش بسته شده و الان بشر با استدلال عقلی بخواهد بدون این جهت معرفت خدا که به تعریف خودش به معرفت فطری بشر همه دارند آن را چون این را میگویم فردا ادعا نشود که ما شهود گفتیم پس مسیحیت هم ادعای شهود میکند، فلانی هم ادعای شهود میکند، نه این شهود شهودی نیست که اختصاص به یک فردی داشته باشد حتی کفار، مشرکین، همه این شهود را در مورد آن حقیقتی که از آن صحبت میکنیم دارند، لذا میتوانیم با آنها تعامل کنیم، گفتگو کنیم، صحبت کنیم این چشمی که من دارم شما هم دارید میتوانیم صحبت کنیم این چشم را از من بگیرید من نبینم هر چه قدر صحبت کنیم فایده ندارد گفتگو بیمعنا است، ارزش ندارد، حالا کسی نداشته باشد باید به او داد، نه اینکه به فکر او رساند. خدا فکری نیست خدا اگر فکری باشد لازمهاش این است که یک خدا را فکر من درست میکند، یک خدا را فکر شما درست میکند، در اندازه افکار خودمان خدا درست میکنیم و چنانکه همین اختلافات به وجود آمده است که منشأش چیست؟ منشأش اختلاف افکار و قیاسهائی است که ما صورت میدهیم، لذا من فکر میکنم از جهت بحث کلیات و جزئیات و اینها و عقلی که شما اصلاً دارید بحث میکنید یک عقل تعریف میکنید حجت خداست، مناط تکلیف است، درست هم هست همه هم قبول داریم، اما این بحثی که مدرک کلیات است، مناط تکلیف است؟ یا نه عقلی که دارد از نگاه همان معنای لغوی عقل که میگفتیم همه با آن ارتباط دارند، با او تعامل میکنند با همدیگر این عقلی است که تمام انسانها دارند منتها تربیت باید بشود.
یک نکته مهمی که من به نظرم میرسد از آن غفلت میشود این است که انبیاء آمدهاند برای انسان، معارف انسان، معرفت انسان را با خدا همراه کنند، انبیاء مسیری که برای انسان گشودهاند این است که همه اشیاء را با خدا بینند و این را بشر بدون خدا نمیتواند ببیند یک دفعه این است که بشر اول خودش بیاید برود خدا را اثبات کند بعد از ناحیه خدا حالا شروع کند اشیاء را ببیند این خدائی که اثبات کرده است از همین اشیائی که مقایسه کرده است یک مقدار تعمیم داده است، خدا درست کرده است، ارسطو با همین عقلش رسیده است به خدائی که خدائی است که این حرکات را ایجاد میکند، اما خودش چیست؟ میشود عبادتش کرد؟ اصلاً او دنبال عبادت چنین خدائی نبوده فیلسوف هم همینجوری است، فیلسوف دنبال خدائی نیست که آن خدا خالق است، خدا مولا است، خدا مالک است، باید عبادتش کرد، در مقابلش خضوع کرد اینها بحثهائی است که من از خودم نمیگویم این بحثها را خود اساتید فلسفه خودشان گفتند که در فلسفه اینگونه نیست که بیائیم خدائی را اثبات کنیم که همان ادیان را آورده است هم آقای مطهری تصریح دارند، هم آقای جعفری دارند یک عبارتی از آقای جعفری بخوانم تا ببینیم مطلب تا کجا ریشه دارد؟ یک سؤالی از ایشان میشود آیا شما میگوئید بشر نمیتواند با عقل و اندیشه و اکتشافاتش خود را اداره کند؟ آقای جعفری جواب میدهند: «اگر مقصود شما از خود یعنی ابعاد طبیعی و غریزی حیوانی خود، صرف نظر از اینکه بشر در اداره خویشتن حتی در این قلمرو نیز ناتوانی شرمآوری از خود نشان میدهد به فرض هم اگر این ناتوانی را نادیده بگیریم، حتی میخواهد بگوید در اینجا هم بشر به خود رها بشود، زندگی خودش را هم در زندگی حیوانی و اجتماعی خودش هم مشکل دارد، حالا این را نادیده بگیریم، در عرصه فعالیت غریزه حیوانی بوده نه در جاذبه کمالات انسانی که تاریخ بشر شاهد وجود فراوان آن است، اما اگر منظور از خود انسان با همه ابعاد و نیروهای اوست که یکی از آنها پیداکردن پاسخ به سؤالات چهارگانه؛ من چیستم؟ از کجا آمدهام؟ و به کجا میروم؟ برای چه آمدهام؟ میباشد یعنی اینکه من حقیقتم چیست؟ به چه وابسته هستم؟ برای چه اینجا هستم؟ بشر را به خود رها کنیم که این حقیقت را بفهمد، جواب منفی است بشر نمیتواند خود را اداره کند چرا نمیتواند؟ چون این حقیقت، حقیقتی نیست که بشود با عقل بشری با این ادراکاتی که حالا ایشان تعبیر میکنند ناقص، واقعاً ناقص است این عقل ناقص بشری در اثبات حقیقت خودش مشکل دارد، نمیداند چیست؟ برای چه آمده است اینجا؟ اینجا را باید چه به او بگوید؟ از کجا بفهمد؟ ارتباطات با اشیاء هم متوقف بر شناختی اینگونه از اشیاء هستند من الان رابطهام با اشخاص باید چگونه باشد از کجا و چگونه با آنها تعامل پیدا کنم؟ بستگی دارد ما شناخت حقیقی از او داشته باشیم، بدانیم او چیست؟ چه مقدار با من ارتباط پیدا کند درست است؟ چه مقدار من با او رابطه برقرار نکنم درست است؟ اینجا بدون شناخت واقعیت اشیاء امکان ندارد و بشر با تمام قدرت تعقل خودش به این حقیقت دست پیدا نخواهد کرد اگر این را برداریم بقیه همان چیزی است که سطوحی است، همین چیزی است که آقای حکیمی از آن تعبیر میکنند عقل سطحی، عقلی نیست که واقعاً تو عمق رفته باشد، این عقل عمقی را، این عقلی را که رنگ خدائی به او میدهد، از ناحیه خدا به تعقل میآید این اهمیت دارد انبیاء آمدهاند بشر را از ناحیه خدا به تعقل بیاورند نه اینکه از ناحیه خودشان شروع کنند تعقل کنند به خداسازی، خدا درستکردن، خدا درستکردنی عقلی نیست. حالا بحثها در اینجا فراوان است بحث مفاهیم، حدود و نواقصات مفاهیم که فکر کنم الان دیگر از مسلمات بحث فیلسوفان هم هست که آقای اسلامی ظاهراً اینها را اصلاً نادیده گرفتهاند که اصلاً مفهوم واقعاً در مورد خدا کارساز نیست.
جناب آقای دکتر اسلامی: در اینکه دین میآید عقل بشر را کامل میکند، بحثی نیست من باز احساس میکنم بحث به آن سمت میلغزد اینکه انسان به خودش واگذاشته بشود در آن بحثی نیست ولی سخن آن است که هنگامی که دین میآید چه چیز بشر را مورد توجه قرار میدهد، با چه زبانی با او سخن میگوید؟ حالا من آیاتی خواهم خواند ببینیم منطق استدلالی قرآن چه بوده است؟ این یک بحث.
یک بحث اینکه شما وقتی چشم دارید با هزار و یک دلیل نمیتوان سفیدی را نشان داد، بله درست است، اینکه عقل را نمیتوان، این درست، ولی از این سخن درست، هر کسی در فرض شما، در برابر شما، از آن استفاده میکند. مولانا میگوید:
پشه کی داند که این باغ از کی است در بهاران زاد و مرگش در دی است
به چراغ آفتاب میجوئی به خرد راه عشق میپوئی؟
شما همین سخن را به یک بودائی بزنید میگوید آقا تو بیا یک ماه تصفیه باطن کن تا حقیقت را بیابی، اصلاً مفهوم یعنی چه؟ اصلاً مفهوم نیست خداوند، باید بیائی در صومعه آنگونه که من میگویم ایمان بیاوری، عمل کنی و رفتار کنی تا بفهمی. بحث من همین است وقتی میگوئی شهود او هم میگوید شهود. اگر منظور از شهود حسیات باشد که ظاهراً دعوا دعوای حسیات، دیدن و شنیدن نیست اینکه مشترک است ولی بحث این است که فرض کنید خود استاد حکیم است میگویند: کسی سخن ما را درک میکند که جنم معارفی داشته باشد، یعنی هر که سخن ما را نمیفهمد یا قبول ندارد، جنم معارفی ندارد من جنم معارفی ندارم، هر چه میخوانم آن را هم نمیفهمم، شما همین که گفتید اگر کسی چشم نداشته باشد نمیتوان به او سفیدی را نشان داد این چشم فردا به بصیرت راه میبرد بعد به بینش راه میبرد بعد به شناخت دفاعنی راه میبرد و همینطور از آن استفاده میکند. اما ببینید منطق قرآن اصلاً این نیست، وقتی صحبت میکند با افراد من چند آیه را برای شما میخوانم ببینید استدلال چگونه است « وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميم» استخوانپارهای آورد گفت چه کسی این را زنده میکند؟ سؤال میکند « قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ » ، «أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَليم» کسی که زمین وآسمان را آفریده نمیتواند مثل این را بیافریند، این استدلال است « أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنين » مشرکان میگفتند ملائکه دختران خدا هستند، میگوید خداوند دختران را برای خودش انتخاب میکند و به شما پسرها را میبخشد « وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ » مشرکان از دختر بدشان میآمد ولی میگفتند ملائکه دختران خدا هستند میگوید شما که دختر را برای خودتان نمیپسندید برای خدا میپسندید « أَ وَ مَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبين» کسی که قدرت زبانآوری و برهانآوری ندارد این میشود نماینده خدا و فرزند خدا؟ « وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْئَلُون» ، « وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُون »، باز میگوید: « وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُون» اینها همهاش استدلال است.
و من همانطور که قول دادم، سه جمله برای شما میخوانم که برخی از فلاسفه است اتفاقاً همه هم در مورد اثبات خداوند و اینها است و برخی هم از اصحاب تفکیک است و دوست دارم دوستان داوری کنند کدام یک از اینها از اصحاب تفکیک است، شاید هم هیچ کدام نباشد. میفرماید که:1. اگر خداوند جهان یکتا نبوده و متعدد باشد مرکب خواهد بود و اگر مرکب باشد محتاج و نیازمند میباشد در حالیکه خداوند جهان قائم به خود و بینیاز است. 2. حقیقتی مستقل و قائم به خود و بینیاز در ارتباط با جهان وهستی وجود دارد و ماده نمیتواند حقیقتی قائم به خود باشد پس آن حقیقت، حقیقت غیرمادی است. 3. واقعیت هستی بیهیچ قید و شرطی واقعیت هستی است و با هیچ قید وشرطی، لاواقعیت نمیشود و چون جهان گذران و هر جزء از اجزای جهان نفی را میپذیرد، پس عین همان واقعیت نفیناپذیر نمیباشد. این از که است میتوانید حدس بزنید؟ اسم نبرید که کدام یک مثلاً وابسته به کدام جریان مکتب است، برخی از اینها سخنان فلاسفه است برخی هم سخنان اصحاب تفکیک است که معتقد به عقل خودبنیاد دینی هستند، جواب برای اثبات وجود خداوند هم هستند که میگویند اثبات وجود خداوند با عقل و با مفاهیم انجام نمیشود، میتوانید حدس بزنید؟
دو تای اینها از استاد سیدان هست و یکی از مرحوم طباطبائی است؛ اگر خداوند جهان یکتا نبوده و متعدد باشد مرکب خواهد بود مگر شما به چشم حسی خود دیدید خداوند مرکب است از کجا میگوئید خداوند مرکب است؟ و اگر مرکب باشد محتاج و نیازمند باشد این حرف فلاسفه است؛ کلّ ممکنٍ مرکب یا کلُّ مرکبٍ ممکن، این اصلاً استدلال فلسفه است این حرف آقای سیدان است در حالی که خداوند جهان قائم به خود و بینیاز است، جمله دوم که از سیدان است، جمله سوم از مرحوم طباطبائی است که در آن تعابیر فلسفی کمتر بکار رفته است، خود اصحاب تفکیک فراوان هر جا طرف حسابشان فلاسفه نباشند، استدلال فلسفی میکنند، ایشان گفتند منظور ارسطو است، اتفاقاً مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی، من یک مقاله دارم خواهشم میکنم دوستانی که علاقهمندند ببینند میرزا جوادآقای تهرانی و تفکرات مکتب تفکیک، در آنجا آوردهام، تمام شواهدی که در واقع نشان میدهد ایشان گرایش عمیق فلسفی دارد و میگوید آنچه فلاسفه اسلامی میگویند مورد قبول ماست و هر آنچه که ارسطو آورده است، میآورد، و میگوید: بله این سخن ارسطو درست است، تنها دعوای ایشان در بحث اختلاف ماهیت است و جالب است بحثی که جلسه قبل ایشان خواندند که فلاسفه با هم اختلاف نظر دارند ما در سه نسل مکتب تفکیک یعنی میرزا مهدی اصفهانی، میرزا جوادآقای تهرانی، استاد حکیمی نگاه کنیم میرزا مهدی اصفهانی به شدت مخالف فلسفه است که بخشهائی را خواندم ، میرزا جواد آقای تهرانی وارد دعوای فلسفه میشود جانب اصالة الماهیة را میگیرد ، میفرمایند: در مقام اثبات اصالت معیّت میگوییم: هر عاقل شاعری چون به نور فهم و شعور و نور عین و عقل خداداده خارج را مشاهده نماید، حکم میکند که اشیاء و معیّات مثلاً انسان، فرس، بقر، شجر، حجر و در خارج حقیقتاً و اولاً و بالذات اشیاء واقعی و حقیقی میباشند، که ما به نور شعور و فطرت عقولمان اصالت ماهیت و موجودیت بالذات ماهیت را در خارج ادراک میکنیم نه اعتباریت و انتزاعیت موجود بالعرض آن را. اینها همه فلسفی است ایشان دارد موضع میگیرد به سود یک مکتب فلسفی بر ضد یک مکتب فلسفی دیگر، دارد استدلال میکند ایشان و میرسد به استاد حکیمی که میگوید: باید در فلسفه اجتهاد کرد و نوع آوری کرد، والسلام.
آقای دکتر بیابانی: بحث از اینکه بالأخره تفکیکیان هم با استدلال صحبت میکنند و بحثهای استدلالی دارند، مشکلی نیست، استدلال هم میکنند، منتها مبنا را باید درست کرد، اول مبنا را حل کنیم تا ببینیم استدلالی که فیلسوف میکند با استدلالی که یک نفر تفکیکی میکند یکی است یا نه؟ مبانی را گفتیم که اصلاً متفاوتند؛ او بر اساس کلیات بحث میکند و در مرتبه ذهن استدلال میکند و استدلالهایش همه برمیگردد به بحثهای ذهنی کلی که باز دوباره باید اثبات واقعیات خارجیبودن آنها را و تصدیق آنها را کرد، اما تفکیکی هیچ موقع استدلالش به معنای فلسفی نیست، ولو اینکه از این عبارات لفظ استدلال، دلالت، امثال اینها استفاده میشود، اینها لغتی است که همه داریم و استفاده میکنیم، دلیل یعنی راهنمائیکردن، راهنمائیکردن به معنای تعقلکردن ذهنی کلی فلسفی نیست، راهنمایی یعنی کسی را به آن حقیقت رساندن یا إرائة الطریق است یا ایصال المطلوب است یا استدلال است. حالا إیصال به مطلوب یعنی چه؟ یعنی به آن حقیقتی که هست رساندن، آیا در فلسفه ایصال به مطلوب میشود یا نه بحث استدلال عقلی و نتیجه کلی گرفته میشود؟ آن بحثهای استدلالی منطقی فلسفی نتایجش کلی هستند و انسان را به آن واقعیت خارجی نمیرسانند، این مسلم است جای بحث نیست، دیگر فکر نمیکنم کسی در فلسفه اصلاً در این بحث شک داشته باشد.
اما اینکه آقای حکیمی، آقا میرزا جواد آقا بحث أصالة الماهیة را مطرح میکنند در مقابل أصالة الوجود، آقا میرزا جواد آقا یک بحثی در مقابل أصالة الوجودیها دارد که میخواهد بگوید آن چیزی که عینیت خارجی دارد و ما آن را درک میکنیم، همین حقایق هستند، حالا این حقایق ماهیاتند یا نه تعبیر ماهیت نکنیم به این واقعیت نگاه کنیم انسان، درخت، شجر و... اینها را شما عنوان ماهیت میگذارید او هم از اصطلاح شما استفاده میکند، ولی واقعی نیست که ماهیت در مقابل وجود یک چیزی باشد منهاض از او و بحثهای ذهنی که میشود اینها از همدیگر تفکیک میشوند، یک حقائقی در خارج است و انسان با آن حقائق خارجی ارتباط دارد و راه رسیدن به آنها هست. اما اینکه باز هم بحثهای شهود و اینها هم مطرح شد، روشن است ما آن چیزی که شهود میگوئیم غیر از آن شهودی است که مولوی ادعای آن را دارد، شهودی که ما میگویئم شهوی است فطری و همه بشر از آن برخوردار هستند، چنانکه این شهودهای اجسام مادی برای آنهائی که چشم دارند این است، این مشکل ندارد که شما یک چشم داشته باشید، با آن اشیاء خارجیه را ببینید و بعد در قلب خودتان و بصیرت خودتان خدای تعالی به همه انسانها نوری را بدهد که با آن نور خدا را بتوانند مشاهده کنند و با خدا صحبت کنند. هیچ موقع خدای استدلالی منطقی، خدای مخاطب شما نیست، خدای غایبی است که به صورت کلی اثبات شده است، حالا همین اثبات شده را چگونه میشود با آن مکاتبه کنید؟ چگونه میشود با او صحبت کرد این حرفی است که دکتر فلاطوری میگوید من اصلا ًبا استاد جوادیآملی وقتی صحبت میکردم این را گفتم به ایشان، من زمانی با جناب آقای جوادیآملی صحبت میکردیم، میگفتم: میخواهم بدانم که افراد متدینی مثل علامه طباطبائی و امثال او وقتی به نماز میایستند، و میخواهند تکبیر بگویند، آیا در آنجا به آن خدائی که میخواهند رابطه برقرار کنند در ابتدا به برهان صدّیقین فیالمثل میاندیشند و خدای را با این براهین ثابت شده عبادت میکنند، یا اینکه در آنجا یک کشش درونی است که اصلاً با استدلالات کاری ندارد؟ ایشان تعبیر کشش دارد من از این تعبیر کشش و اینها کاری ندارم، اینها از آن چیزهائی است که باز ایشان متأثر از غرب شده این تعبیر را آورده، معرفت فطری که در آیات و روایات و تفکیک به آن استناد میکند، این نوع کشش نیست، اینها چیزهائی است که رسوخ یک عده مطالبی است که از جاهای دیگر آمدهاند. به طور کلی آن چیزی که من عرض میکنم خدای مفهومی خدای معبود ما نیست خدایی که عنوان است معبود ما نیست، معنون به این عنوانها معبود ما است آن معنون را ما چگونه شناخت داریم؟ چطور با آن ارتباط برقرار کردیم چطوری با او صحبت میکنیم؟ نحوه رسیدن ما به آن خدای معنون خارجی است و این همان تعبیری که خود فلاسفه میکنند حالا آنها خدا نمیگویند، میگویند وجود، وقتی از وجود صحبت میکنیم یک دفعه مفهوم وجود است یک دفعه حقیقت وجود است. در مورد حقیقت وجود همه فلاسفه بحثشان این است که شناختش فی غایة الخفاء است، اصلاً شناختهشدنی به این عقل ما نیست آن مفهوم وجود است، مفهوم وجود چه ربطی به حقیقت عینی خارجی دارد؟ آن چیزی را که من نمیتوانم بشناسم مفهوم بدیهی چگونه به او انطباق پیدا میکند، از کجا بدانم که این اصلاً اوست؟ من که به او راه ندارم. تفکیک میخواهد بگوید که اصلاً حقیقت شناخت روی آن وجود خارجی است، حقیقت معرفت انسان به همان خدای واقعی صورت گرفته است، مفاهیم در آنجا غلط است مفهوم درست نیست. چرا؟ به خاطر اینکه خدای واقعی اگر بخواهد مفهوم بشود از واقعیبودن درآمده است. من برای اینکه این واقعیبودن را برایتان یک تصویری بکنم یکی از بدیهیات تمام امور بشر را توجه میدهم، ببینید ما به عقل خودمان معتقدیم که بدیهی است که اجتماع نقیضین محال است، همه هم این را میفهمیم، میگوئیم بدیهیترین بدیهیات اینها هستند، این نقیضینی که از آن صحبت میکنیم وجود و عدم هستند، وجود و عدم با همدیگر نقیضند، مفهوم وجود را اگر در نظر بگیریم با مفهوم عدم دو تا مفهومی هستند که با هم تناقض ندارند مفاهیم دو تا امر وجودیاند دو تا امر وجودی بینشان با هم تناقض ایجاد نمیشود، پس این که عقل حکم میکند تناقض بینشان هست، کدام را میگوید؟ همان حقیقت وجود را میگوید با حقیقت عدم. وقتی بحث از حقیقت وجود بشود آن چیزی که شما میگوئید عقل نمیرسد به آن را، دارد بحث میکند که بدیهی عقل همه انسانهاست، پس اگر وجود تناقض دارد با عدم، وجود واقعی است، نه مفاهیمشان، اما بحث از مفهوم بشود این مشکلات پدید میآید حالا آن وجود مفهومش همان وجود را حکایت میکند که بگوئیم اصلاً این مفهوم پایه در وجود است این وقتی است که شما با وجود خارجی ارتباط داشته باشید، بتوانید راه شناخت او را نه از طریق مفهوم، بلکه قبل از مفهوم داشته باشید، ما میگوئیم آن چیزی که به آن حقیقت وجود رسیده است، آن اصل معرفت است، مفاهیم به تبع او اگر هم درست بشوند ایجاد شدهاند، پس بنابراین سخن را ببریم در واقعیات، حقایق، ذهنیات را برای واقعیات در نظر بگیریم، اگر ذهنی داریم. آقا میرز جواد آقا با وجود اینکه این بحث را دارد در بحث معرفت هم او بحث کرده است، شما چرا مبانی ایشان را در نمیآورید؟ مبانی ایشان این است که اصلاً وجود ذهنی را قبول ندارد، یکی از مشکلات بحث فلسفه بحث وجود ذهنی است، ایشان از آنهائی است که این را نقد کرده است، ایشان میگوید اصلاً وجود را من به معنای تنزیلی معنا میکنم، پس نظر خاصی دارد، چرا معنای تنزیلی کرده؟ میخواهد بگوید مفهوم وجود به معنای همان طارد العدم است، فیلسوف هیچ موقعی اینجوری نمیگوید فیلسوف از مفهوم وجود طارد العدم درست نمیکند پس جهتی که آقامیرزاجواد آقا در آنجا به آن توجه پیدا کرده باز هم متفاوت از آن چیزهائی است که با اصول مبانی فلسفی دارد پیش میرود، پس ممکن است الفاظ مشترک باشد، عبارات مشترک باشد اما این عبارات، اشتراک عبارات، دلیل نیست که مبانی هم یکی است، پس آن اصول و مبانی را قبول کنیم بعد استدلال توجه میدهد به انسان، یعنی راه استدلال تصور ایجاد نمیکند، بلکه انسان را متوجه به واقعیت میکند؛ اگر این توجه را پذیرفتید آن وقت استدلال معنای خاص خودش را پیدا میکند که درحقیقت یادآوری، توجهپیداکردن و از چیزی به چیز دیگر متوجهشدن است نه تصورکردن.
دبیر جلسه آقای تقوی: با تشکر از افاضات اساتید و تحملی که سروران عزیز داشتند و دارند.
یک نفر از حضار: عرض کنم که استاد بیابانی مفهوم وجود را مستقل دیدند، و احاله به فلاسفه کردند، این مفهوم وجود راگفتند مستقلاً ، و با مفاهیم ذهنی، استدلالهای ذهنی دارند اخذ میکنند و خدای خارجی غیر از مفهوم ذهنی است در حالی که همه مباحث این است که آن مفهوم به عنوان حاکی ملاحظه میشود چون کار ذهن است که با مفاهیم سروکار دارد، کار انتقال من و شما با اینهاست الان من و شما با هم داریم بحث میکنیم با واقعیت خارجی داریم بحث میکنیم؟ مفاهیم را انتقال میدهیم، این مفاهیم حالت حاکی از خارج دارد، این اولاً، ثانیاً شما که میفرمایید استدلال، همه استدلالهای کلی و منطقی، یک استدلال شما ارائه کردید که فلاسفه قائل هستند، به کلیات و استدلالهای کلی داخل در ذهن نه خارج؟ اینها میگویند که ما جزئی را بحث نکنیم نه اینکه آسمان متغیر است و هر متغیری حادث است میگوئیم العالم متغیر، منظور از کلیبودن این است که ما جزئی جزئی بحث نکنیم، نگوئیم زید متغیر است، آسمان متغیر است. العالم متغیر و کل متغیر حادث فالعالم حادث. الحادث محتاج إلی المحدِث إلی آخر این بحثهائی که دارند فلاسفه، حالا نمیگویم همه استدلالاتشان درست است، ما در این مقام نیستیم که بگوئیم مشاع درست گفت، حکمت متعالیه درست گفت، میگوئیم اجمالاً استدلال که دارد صورت میگیرد با مفاهیمی است که کلی، جزئی جزئی بررسی نمیشود، اما حاکی از خارج، یعنی ما جسم خارجی را داریم، بحث میکنیم میگوئیم: خدا جسم نیست چرا؟ چون جسم محتاج به قرار است، به تقرر است، به مقدار است و هر جسم مقداری مرکب است خدا هم بخواهد مرکب بشود محتاج میشود و ممکن میشود، از این مجرا دارد بحث میکند و ثالثاً اینکه ما دست گدائی به ارسطو دراز نمیکنیم، بلکه دست گدائی به عقل دراز میکنیم، یک مطلب درستی را ارسطو گفت به ارسطو دست گدائی دراز کنیم یا به عقل؟ این همه روایات داریم میگوید « بتجدیر الجواهر عُرف الله نور علیه هو کیّف الکیف فلاکیف له هو عیّن العین فلاعین له» این اصطلاحات ارسطو است حالا بگوئیم چون ارسطو گفته باطل است، مطالب درستی را عقل گفته، بله این را عقل ارسطو گفته، عقل افلاطون گفته، ما مباحثمان عقلی است ارسطو بگوید، روسرمان می گذاریم اگر درست باشد، هایدگر بگوید، روسرمان می گذاریم اگر درست باشد، از این مجرا داریم بحث میکنیم.
یک نفر از حضار: بسم الله الرحمن الرحیم، یک تذکری دارم خدمت مجری محترم، جلسه پیش تذکر دادیم که ایشان دارند داوری میکنند، که تفکیک را قبول ندارند، باز این جلسه داوری کردند که این مکتب نوظهور است هر چند که آقای حکیمی پیشینه آنچنانی برای آن گفته است و سه تا نکته هم دارم از جناب آقای اسلامی؛ ایشان فرمودند که عقل پدیده بشری است، میخواهم ببینم این معنای بشری یعنی چی؟ یعنی که آیا بشر عقل را پدید آورده است یا اصلاً این تعبیر چه تعبیری است؟
آقای دکتر اسلامی: مشترک است بین همه انسانها.
دوم اینکه ایشان میفرمایند آقای حکیمی تعبیر کرده عقل جعفری نه عقل ارسطوئی، این معنایش خیلی روشن است، متأسفانه ایشان باز جنگ لفظی میکنند، خلط مبحث میکنند و از این سخن روشن آقای حکیم اینطور استفاده میکنند که از نظر مکتب تفکیک مثل این است که خداوند دو جور عقل به انسانها داده است؛ یک عقل دینی یک عقل غیردینی، نه معنایش خیلی روشن است اینکه عقل جعفری داده نه ارسطوئی، یعنی اینکه دین مبنای معرفتشناختی مستقلی دارد حضرت امام صادق علیه السلام در معرفت شناسی حرف برای گفتن دارد، جلسه گذشته هم ایشان، ایمانگرائی را مطرح کردند این ایمانگرائی مشخص است برخاسته از وضعیت تحریفشده است، این ایمانگرائی با مبنای معرفتشناختی مطرحشده در قرآن کلام امام صادق از نظر ایشان همسان گرفته شده است در صورتی که اصلاً چنین نیست، ایشان اصرار دارند و فکر میکنند آن عقلانیت حداکثری که در غرب مطرح میشود، اگر آن را کسی نپذیرد یا فلسفه را کسی نپذیرد، باید لابد است که دین باطنی یا ایمانگرائی را بپذیرد، در حالی که اینطور نیست تفکیک میگوید نه، دین مبنای معرفتشناختی مستقلی برای خودش دارد که با آن مبنا هیچ کدام از محذورات مربوط به عقلانیت حداکثری و ایمانگرائی پیش نمیآید، اما نکته آخر اینکه استدلالهائی که جناب آقای دکتر اسلامی از قرآن مطرح کردند خیلی روشن بود که اصلاً هیچ کدام از اینها برهان فلسفی و برهان منطقی نبود و از نظر فلسفه اگر بیائیم بحث برهانی بکنیم این استدلالها را تمام استدلالهائی که ایشان از قرآن خواندند مخدوش است، و اتفاقاً بحث تفکیک هم همین تفاوت را دارد.
دبیر جلسه آقای تقوی: من نکتهای عرض بکنم؛ بنده ادعای اینکه به عدالت کامل عمل کرده باشم ندارم، اما اینکه این تعبیر را داشتم شما که خودتان بحمدالله تفکیکی هستید بیشتر از امثال بنده اطلاعات دارید، بنده نوع کتابهای استاد حکیمی را خواندم، از هیچ کتابش به اندازه معاد جسمانی متحیر و متعجب نشدم. اما مقصود من عنوان تفکیک بود، بله اولین بار استاد حکیمی، طی مقاله ای در کیهان اندیشه عنوان مکتب تفکیک را ابداع کردند، بعد در قالب یک کتابی آن هم در ویژهنامه فصلنامه فرهنگ و تاریخ معاصر آوردند، مقصود من این بود نه اینکه بیایم اینجا داوری بکنم، بله ایشان پیشینهای برایش ذکر میکند و شاخصهائی که، تا آنجا که خاطرم هست، مقصود بنده این بود صرفاً برای ورود به بحث نه داوریکردن.
یک نفر از حضار: من دو تا سؤال دارم یکی اینکه واقعاً تکلیف حرکات لفظی که تکیه کلام اصحاب تفکیک است، عقل ابزاری، عقل عرفی ایشان میگویند، عقلی که کودک دارد بزرگ میشود، با عقل رضوی و علوی، اینها بالاخره تکلیفش معلوم نمیشود، تکلیف ما با ریاضیات این وسط چیست؟ این در کدام یک از این امور قرار میگیرد؟ اگر ریاضیات را ما قبول میکنیم، عقل فلسفه هم به مثابه همین است، اما یک نکته دیگری که در اینجا هست آیا ما به وجود حقیقت ثابت در برابرعالم در ورای دین قائل هستیم یا نیستیم؟ حالا اگر در ورای این حقیقت دینی یک حقیقتی بود به عنوان خدا، حالا یک بار هم ارسطو آمده به این اذعان کرده ما چه اصراری داریم که بگوئیم عقل ارسطوئی اینطوری عقل ارسطوئی آنطوری و نکته سوم اینکه در فلسفه ما یک بعد ثابتی که بالاخره همه فلاسفه بر آن اتفاق داشته باشند ما این را نداریم، در یک علم دینی مثل فقه که همه اصحاب و همه فرقها بگویند که این یک علم کاملاً دینی است، آیا ما توانستیم به یک همچنین مقصودی برسیم؟ بگوئیم در یک علم کاملاً دینی آمدیم دیگر از مسئله تشتت آراء رها شدیم همه آمدیم یک روش دینی اتخاذ کردیم به یک نتیجه واحد هم رسیدیم، ما این را نمیدانیم چهطوری تفکیک میخواهد فراهم کند.
آقای دکتر بیابانی: این روشن است من فکر میکنم در بحثهای خودم همه اینها را اشاره کردم که مفاهیم را به عنوان پایه در خارجگرفتن ما در نظر بگیریم، بحث ما در این نبود که مفاهیم پایه در خارجند یا نه، پایه در عینیت واقعی هستند یا نه، بحث ما در این بود که ما الان ابتدا با خود وجود عینی خارجی ارتباط داریم یا نه؟ از طریق مفهوم به وجود خارجی ارتباط برقرار میکنیم؟ اگر پذیرفتیم که ما به آن حقیقت خارجی یک نوع شناخت خاصی داریم، ما از آن بحث میکنیم، مثال اجتماع نقیضین را هم به خاطر همین زدم که این اجتماع نقیضین اگر در مفاهیم بخواهد پیاده بشود مشکل دارد، اما در واقعیات مشکل ندارد، پس این نشان میدهد که ما به عقل خودمان واقعیات را درک میکنیم، بحث ما در کلیات نیست، در مفاهیم نیست. مفاهیم هم اگر وجودی داشته باشند، فرض این است که اگر چنین مفهومی داشته باشند، آنها هم به خاطر همان عقاید خارجی است، در حالی که استدلالی نیست، اما بحث بعدی، استدلالها کلی نیستند این را کسی تا به حالا ادعا نکرده است، تمام استدلالها نتیجهشان کلی است، اگر نتیجه شان جزئی باشد مشکل پیدا میکند اصلاً، ارسطو بگوید من خدا را قبول دارم، اگر ارسطو چنین حرفی زده باشد، خیلی خوب است، ارسطو دنبال بتخانه هم بوده است، اصلاً بحثی که خدائی که ارسطو پیدا کرده هیچ ربطی به خدای ادیان ندارد، اما بحثهائی که اشتراکات الفاظی و اینها میدانیم، گاهی اوقات مثل آقای حکیمی است یک نویسنده است از قلم خودش، از بیان خودش بالاخره الفاظ متعدد به کار میبرد. اینها همهاش حاکی از همان عقلی است که بشر دارای آن است و از آن صحبت میکند، یک چیزی نیست که بگوئید شما چون گفته عقل علوی نمیدانم عقل عرفی یا عقل سطحی و اینها، تفاوت در آن حقیقت عقل ایجاد کند اگر آن حقیقت را آقای حکیمی میخواهد با الفاظ گوناگون توجه بدهد در جهات مختلف به حیثیتهای مختلف به آن توجه میکند. اما اینکه ارسطو به خدائی برسد اگر خدائی که ادیان گفته بودند ارسطو رسیده بود دیگر نیازی به انبیاء هم نبوده، نیازی به اینجور چیزها هم به وجود نمیآمده است، آقای جعفری را نقل کردم، ارسطو فقط حقیقت انسان را میتوانست برای ما معرفی کند، بیان کند یا فیلسوفان در حقایق موجودات خارجی محسوس می توانستند به نتیجه کاملی برسند نیازی به خدا هم نداشتیم، آنها را میپذیرفتیم در همین موجودات عادی حقایقشان گیر کردهاند در وجود هم که میگویند به طریق اولی اصلاً بحث وجود قابل شناخت نیست، الحقوق فی غایة الخفاء این ارسطو هم، دیگر فیلسوفان همهشان این را میگویند، بحث مفهوم است بحث از واقعیت خارجی و ادراک خارجی نیست، اما اینکه اختلافات را چهطور میشود حل کرد، آیا فقیه با همدیگر اختلاف دارند، هیچ مشکلی ندارد، ولی در بحث شناخت، در بحث آن چیزی که واقع شناخت است و به عقل است، آنجا اختلافی در کار نیست، چنانکه در بحثهای شناخت حسی عمومی هیچ اختلافی ندارید، گرچه خطا در شناخت است، اما خود همان شخصی که با حس خودش صحبت میکند آن را هم میفهمد، حالا منشأ فهم خطایش از چه بوده و چگونه بوده است، این همان عقلی است که انسان در تجربه خودش، در زندگی تجربی خودش از آن برخوردار است و اینها را میتواند تشخیص بدهد و مِیز حقیقی اینها و خطاها و حقها و باطلها به همان عقلی است که حجت خداست و تفکیکی هم به او اعتقاد دارد و آن را حقیقت میداند و بحث حجت خدا میداند، نه مفاهیمی و کلیاتی که در ذهن است و رفیقمان نمیخواهد بپذیرد که فیلسوف بحث کلی دارد.
جناب آقای دکتر اسلامی: من واقعاً خوشحال میشوم که اشتباه کرده باشم و اساس این جلسات هم این است که خطاها آشکار بشود نه اینکه مواضع خطا تقویت بشود، و من جنگ لفظی ندارم ببینید همین که شما گفتید دستگاه شناختی مستقل، من نمیفهمم دستگاه شناختی مستقل یعنی چه؟ واقعاً نمیفهمم، دستگاه شناختی مستقل که گفتید تمام لوازمی را دارد که من گفتم یا بگوئید مبنای معرفت مستقل، فرق نمیکند بحث لفظی ما نداریم. من معتقد به چیزی به نام دستگاه شناختی مستقل نیستم، به فعل مستقل من اعتقاد دارم، انسان با عقلش حقیقت را میشناسد و بس این یک نکته. نکته دوم اینکه من از شما واقعاً تعجب میکنم در جلسه گذشته شما اشکال بجائی کردید و گفتید که اصطلاحات عجیب و غریب و سنگین به کار بردید، نباید به کار ببرید، خود شما این اصطلاحات را به کار بردید، مثل عقلانیت حداکثری و ایمانگروی، اینها را من کی به کار بردم. من یک بار کلمه عقلانیت حداکثری را به کار نبردم، اعتقاد هم ندارم، حالا که بحث شد به شما بگویم عقلانیت حداکثری در غرب هم امروز خریدار ندارد، چه کسی گفته در غرب هوادار دارد، در غرب هم پنبه عقلانیت حداکثری زده شده، بروید بخوانید این عقل حداکثری مال کسانی است که آنها هم فاتحهشان خوانده شده است، امروزه هم اگر قرار است پای مد باشیم، مد عقلانیت انتقادی است. و من واقعاً از این اصطلاحات پرهیز میکنم دوری میکنم. حرف من فقط همین است که من فقط یک معیار دارم، آن هم عقل است با این عقل من میتوانم بفهمم، استدلال کنم، قانع بشوم یا قانع کنم اگر عقل را کنار بگذاریم یا باید چماق درآورم، یا باید پول دربیاورم، شما این را به من جواب بدهید. جنگ لفظی هم من با هیچ کس ندارم، واقعاً آماده هستم که بحث کنم، بحث من و مشکل من این است که من با کسانی سر و کار دارم که شیعه نیستند، مسلمان نیستند، متدین اصلاً نیستند، دغدغه من این است من فردا با یک مسیحی با یک بودائی، در همین سال جاری دو تا نشست در سوئد برگزار شده؛ نشست سراسری ملحدان جهان نه مشککان، من با اینها اگر قرار شد بحث کنم چه باید بگویم، چهجوری باید برایشان استدلال کنم؟ بگویم امام صادق این را فرموده یا امام باقر؟ بحث من و دغدغه من این است و خوشحال میشوم که راهی پیدا شود.
و اما در باره اینکه آیاتی که گفتید اصلاً نشان نمیدهد، واقعاً نشان میدهد، ایشان هم گفت، ایشان هم به شکل دیگری گفتند، ببینید مثال برای شما بگویم « لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا » این را گفتم برهان تمام، صورت، صورت استدلالی است، شما ممکن است در این برهان خدشه کنید، ولی نه اینکه این برهان نیست، برهان است، یک آیه دیگری بخوانم « بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَة » ما عادت کردیم به اینکه قرآن را فقط تلاوت کنیم برای ثواب، تأمل باید بکنیم، میگوید خداوند بدیع زمین و آسمانهاست یعنی آفریننده است و چگونه این خداوند میتواند پسر داشته باشد و حال آنکه زن ندارد؟ این استدلال چه ربطی به هم دارد، میگوئید پسرداشتن منوط به زن داشتن است و خود مشرکین قبول دارند که خداوند همسر ندارد، ببینید این استدلال است، اتفاقاً یکی کتابی نوشته یک نفر خارجی، خیلی جالب است، در سال 2004 منتشر شد به نام منطق، خطابه و استدلال عقلی در قرآن، در این کتاب انواع استدلالی که قرآن به کار برده بحث کرده، واقعاً اگر بگوئیم که قرآن استدلال نکرده که فاجعه است، اما اینکه میگوئید هیچ گزاره عقلی ثابتی نداریم، واقعاً همچنین چیزی نیست، و اینکه میگوئید تغییر ادیان ریشه در عقلانیت ندارد و ریشه در چیز دیگری دارد، شما در واقع دارید بنیاد دینداری را میزنید، فرض ما این است که در یک سنتی قرار داریم که دین حقانیت دارد، درست است و یک دینی از دین دیگر بهتر است و این دینی که بهتر از آن دین است به دلایل درونی است، نه انتخابهایی که بر اساس بنیادهای غیرعقلانی وجود دارد، اینها بله امروزه یک کسانی دارند بحث میکنند، بحث بنیادهای غیرعقلانی خود عقل، من عذر میخواهم پرحرفی کردم غرض این است که حداقل نقاط ضعف و قوت بحث روشن بشود، نه اینکه من حرفم را به شما تحمیل کنم نه شما حتما موافقت کنید، بحث کنیم بالاخره این دو تا دیدگاه جناب آقای بیابانی لطف کردند پذیرفتند در این جلسه حاضر بشوند من هم به سهم خودم کوشیدم بحث را روشن کنم و سالهاست دارم دنبال میکنم و دغدغه جدی من است و تاکنون حداقل 15 مقاله درباره عقل خودبنیاد دینی و ابعاد مختلفش دارم نه جدال لفظی با کسی دارم نه پافشاری در موضع خود میکنم ولی حل نمیشود قضیه برای من و دوست دارم دوستان برای من حل کنند. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
*با تشکر مجدد از اساتید محترم و معزز؛ استاد بیابانی و استاد اسلامی و صبر و حوصله دوجلسهای شما عزیزان. فقط همین مقدار میتوانیم بگوئیم که بسیار ممنون و متشکر انشاءالله که این بنای خیر برای اینگونه جلسات و تلاشهای فکری همچنان ادامه داشته باشد.