بسم الله الرحمن الرحیم
نسبت رسانه و حاکمیت (2)
جواد فخار طوسی
29/3/91
. در جلسه ی گذشته اشارهای به الگوی ادارهی رسانه داشتم، اما نکتهای که در باب رسانه کمتر مورد توجه قرار گرفته، این است که معمولاً وقتی وارد مباحث فقه رسانه میشویم، به بحثهایی میپردازیم که مربوط به محتوای رسانه است؛ یعنی بایدها و نبایدها و ضوابطی که از جهت محتوا بر فعالیتهای رسانهای حاکم است. درحالیکه قبل از این یا مهمترین از این نوع مباحث، بحث الگوی رسانه در یک جامعهی اسلامی است تا مناسبات نهاد رسانه را با نهادهای دیگر تبیین کند. این امر بعنوان یک بحث فقهی قابل توجه و پردامنه، مغفول واقع شده است. بنده مدتی است که مشغول نوشتن بحثی با عنوان «الگوی رسانه در جامعهی اسلامی» هستم، البته در گذشته دو کار در رابطه با رسانه انجام داده بودم: یکی «مبانی فقهی و حقوقی فعالیتهای رسانه» که در سال 1380 توسط مؤسسهی تنظیم و نشر آثار امام چاپ و منتشر شد و 4-3 سال بعد از آن، بحثی را تحت عنوان «پژوهش در خبر و خبرگزاری» انجام دادم که پژوهشگاه فرهنگ و علوم آن را چاپ کرد. این دو کتاب به بحثهای محتوایی رسانه میپردازند؛ یعنی بحث بایدها و نبایدهای فعالیتهای محتوای رسانه. اما بعد بواسطهی خلائی که احساس کردم، بحث الگوی رسانه در جامعهی اسلامی که خارج از نهاد رسانه است و مناسبات و ارتباطات نهاد رسانه با دیگر نهادهای اجتماعی را تبیین میکند، شروع کردم. بحث جلسهی قبل، در واقع گوشهای از همین نوع مباحث بود که عرض کردم. یکی از بحثهایی که در این بستر مطرح میشود، بحث الگوی ادارهی رسانه است؛ یعنی الگوی مطلوب رسانه در جامعهی اسلامی به چه شکل است؟ مشخصاً سؤال این بود که نسبت رسانه با نهاد حاکمیت و ولی امر، در جامعهای که ولی امیر مسلمین بر آن مستولی است و جامعه تحت ولایت مشروع اداره میشود، به چه شکل است؟ آیا باید بعنوان یک نهاد حکومتی تحت اشراف ولی امر یا بعنوان یک نهاد مستقل از حاکمیت اداره شود؟ مجموعاً سه نظریه دربارهی این زمینه قابل ارائه است: یک نظر که از دیدگاه اینجانب افراطی تلقی شد، بدین صورت بود که رسانه تحت عنوان نهاد حکومتی و وابسته به حکومت، هم در امر سیاستپردازی و هم در گردش و پردازش امور اجرایی باید تحت اشراف ولی امر اداره شود. چون این بحث، بحث جدیدی است و سابقهی طرح ندارد، حداکثر کاری که ما میتوانیم در این بحث انجام دهیم، طراحی یک الگو برای بحث است. همانطور که عرض کردم کسی این نظریه را بطور خاص مطرح نکرده است، بلکه گفتم میتوان این نظر را به مرحوم آیت الله منتظری نسبت داد. ایشان در کتاب «دراسات» آورده است که آنچه بطور کلی در حیطهی ادارهی اجتماع قرار میگیرد و آنچه که مربوط به شئون ادارهی جامعه است، تحت اختیار ولی امر قرار دارد و همهی اینها را ایادی ولی امر حساب میکند، لذا میتوان این نظر را با توجه به عبارتهایی که در جلسهی گذشته از ایشان خواندم و شواهدی که وجود دارد، به ایشان نسبت داد. دو دلیل برای این نظریه ارائه کردم: یک دلیل مجموعه روایاتی بود که همین ادعا را دارد و میگوید آنچه به ادارهی جامعه بر میگردد، جزء شئون ولی امر است. خب طبیعتاً نهاد رسانه بعنوان یک نهادی که در ادارهی امور جامعه نقش دارد و جزء شئون مدیر جامعه است، مصداقی از همین است که بعضی از این روایات را در جلسهی پیش خواندم. دلیل دوم یک دلیل عقلی بود؛ یعنی ضرورت تناسب بین اختیار و تکلیف. شما نمیتوانید شخصی را بعنوان مدیر جامعه منصوب کنید و او را به نحو احسن و مطابق با موازین شرعی و موافق با منافع ملی، مکلف به ادارهی جامعه نمایید، اما نهادهایی که او برای ادارهی جامعه لازم دارد، در اختیار او قرار ندهید. تکلیف، متفرع بر برخورداری از حق است. شما نمیتوانید تکلیف را متوجه کسی کنید، اما به او اختیاری ندهید. پس این نظریهی اول بود که رسانه را بعنوان یک نهاد حکومتی میشناسد و معتقد است که باید تحت اشراف ولی امر باشد. منتهی بزنگاه نظریهی اول این بود که از دل این نظریه رسانههای خصوصی بیرون نمیآید، البته منظور من از رسانههای ملی و خصوصی همان تعریف فنی نیست که بعضی از آقایان در جلسهی پیش مناقشه میکردند، بلکه از حیث مالکیت است؛ یعنی رسانهای که توسط اشخاص خصوصی اداره میشود و حتی ممکن است جنبهی انتفاعی داشته باشد و رسانهای که میخواهد با بیت المال اداره شود. نظریهی دوم که از دیدگاه اینجانب افراطی تلقی شد، بطور کلی نهاد رسانه را مستقل از حکومت میدانست و میگفت رسانه، هم در امر سیاستپردازی و هم در گردش و پردازش امور اجرایی، مستقل از ولی امر است. الگویی هم که پیشنهاد میکرد، این بود که مجموعهای از کارشناسان منتخب ملت، عهدهدار امر سیاستپردازی و تمشیت امور اجرایی آن شوند. اما دلیل فقهی عمدهای که این نظریه به آن استناد میکرد، ادلهی نهی از منکر بود که با سه رکن، از این ادله بهره میگرفت: رکن اول این بود که نهی از منکر عمومیت و شمول دارد، هم آحاد نسبت به یکدیگر و حکومت نسبت به مردم و هم نسبت به خود حکومت؛ یعنی فقط یک رابطهی یک سویه برقرار نیست که حکومت مؤظف باشد مردم را نهی از منکر و امر به معروف کند و مردم در قبال حکومت و حاکم چنین وظیفهای نداشته باشند. ادلهی نهی از منکر و امر به معروف شمول دارد، لذا یک وظیفهی عام است و اگر حکومت مرتکب منکر شد، باید آن را نهی از منکر کرد. رکن دوم این بود که در تکالیف اجتماعی، نهادها متصدی انجام تکالیف اجتماعی میشوند، همانطور که اجرای حدود، یک تکلیف اجتماعی است، اما یک نهاد بعنوان نهاد حاکمیت که تجسم امت است، متکلف اجرای حدود میشود. رکن سوم این بود که امر و نهی نیازمند به ولایت است، نیازمند این است که شخص اختیار امر و نهی را داشته باشد. در همان آیهی معروفی که امر و نهی را بعنوان یک وظیفهی عمومی تثبیت میکند، ابتدا ولایت را برای مؤمنین در همین حد ثابت میکند «کالمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض» و بعد اشاره به «یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر» میکند. اول نوعی از ولایت را ثابت میکند که جلسهی پیش تقریر آن و اینکه چه ارتباطی با اصل عدم ولایت دارد را به تفصیل عرض کردم. بهرحال نظریهی دوم نظری است که نهاد رسانه را مستقل از حاکمیت تعبیر میکند. بنده در گذشته قائل به این نظریه بودم و فکر میکنم برای اولین بار، بنده این نظر را بعنوان نظر فقهی در همایشی در تهران مطرح کردم. بعد هم تصریح کردم که الان نظر من تغییر کرده است و به آن معتقد نیستم. نظریهی سوم نظریهی ترکیبی بود؛ یعنی بر اساس الگویی که فقها در اینگونه مباحث دارند، ترکیبی از نظر اول و نظر دوم را بعنوان یک نظریهی مستقل معرفی و بیان میکرد که در سطح ملی و اجتماعی، رسانهی ارتزاق کرده و موجودیت یافته از بیت المال، باید تحت اشراف ولی امر باشد، همچنین باید این اجازه را بدهیم که از همین محل، رسانهی مستقلی فعالیت کند. دلیل نظر سوم، دلیل نظریهی اول و دوم بود و در جلسهی پیش نمونههایی عرض کردم که فقها چنین مدلی دارند؛ یعنی در اینگونه مباحث وقتی دو نظریه باشد و دلیل هر دو منطقاً قابل قبول باشد و ما بخواهیم بنوعی آن را جمع کنیم، به این الگو گرایش نشان میدهیم که در واقع یک ترکیب (نه یک تفصیل) از دو نظریه را معتقد شویم. نظریهی چهارمی وجود دارد که بنده الان به آن معتقد هستم. نظریهی ما این است که بطور کلی همهی رسانهها، چه رسانههای حکومتی و چه رسانههای غیرحکومتی که بصورت خصوصی اداره میشوند، باید از سیاستها و ضوابطی که توسط ولی امر تنظیم میگردد، پیروی نمایند. بتعبیر دیگر استقلال رسانه اگر به معنای ادارهی امور اجرایی توسط مالکان خصوصی است، قابل قبول میباشد، اما اگر به معنای استقلال در سیاستها و ضوابط و خط مشی نسبت به ولی امر مسلمین است، ما چیزی را بنام رسانهی مستقل در شرایط برپایی حکومت اسلامی، به رسمیت نمیشناسیم. تنها پشتیبان استقلال نظریهی دوم که نظریهی استقلال رسانه بود، شمول ادلهی نهی از منکر نسبت به حاکم بود. خب ما معتقد هستیم که این ادله، نسبت به حاکمِ عادلِ واجد الشرایط؛ یعنی ولی امر مسلمین، قابل انطباق نیست؛ یعنی ادلهی امر به معروف و نهی از منکر این مصداق را در بر نمیگیرد و دلیل آن است که به دلایل زیر، تحقق شرایط نهی از منکر نسبت به ولی امر مسلمین وجود ندارد:
- یکی از شرایط امر به معروف و نهی از منکر آن است که وقوع منکر و معروف حتمی باشد؛ یعنی در صورتی که احتمال وجود عذری، در حقِ فاعل داده شود که سبب تجویز عمل گردد، نهی از منکر و امر به معروف، نه واجب، بلکه جایز هم نیست؛ یعنی اگر شما کاری را انجام دهید که طبق تصور من، این کار منکر است، اما این احتمال را میدهم که شما این کار را اجتهاداً یا تقلیداً مجاز میدانید؛ یعنی در انجام آن معذور هستید، نهی از منکر جایز نیست. مثلاً مرحوم امام در جلد اول تحریر، صفحهی 466 میفرمانید «لو کانت مسئله مختلف فیها وحده من عنه رأی الفاعل او التارج او تقریره مخالف له و یکون فعله جایزاً عنده لا یجب بل لا یجوز انکاره فلم ام ما عُلم او عَلم ذالک» فرد بداند یا معلوم باشد. مرحوم آیت الله خوئی و مرحوم سبزواری هم همین نظر را دارند و از این نمونهها فراوان است.
- در مورد امام مسلیمن که دارای شرایط و اهیلت است، همواره چنین احتمالی داده میشود، لذا حتی چیزهایی که بنظر منکر و خلاف شرع میرسد، ممکن است مبتنی بر عذری صورت پذیرفته باشد. در واقع بر حسب اجتهادی که دارد، مجاز و غیر ممنوع تلقی میشود. ما در مورد تصمیمگیریهای ولی امر همواره این احتمال را میدهیم که مجاز باشند.
- در منکراتی که مخالفت فعلِ حاکم با شرع، بیّن و غیر قابل توجیه بوده و نتوان آن را مستند به اجتهاد شخص او نمود، دو حالت وجود دارد. فرض کنید حاکم یک کاری انجام داده که ما با هیچ توجیهی نمیتوانیم آن را شرعی تلقی کنیم؛ یعنی خلاف شرع بیّن است و با هیچ مبنایی امکان انطباق آن با شرعیت پیدا نشود، در این دسته از منکرات ما با دو نوع منکر مواجه هستیم: الف- منکراتی که ارتکاب آنها، سببِ سقوط امام از شرایط ولایت امر میگردد؛ یعنی منکرات مرتبط با اساس دین. گاهی منکرِ بیّن و خلافِ شرعِ مسلم، امری است که اگر او مرتکب شده باشد، از ولایت ساقط میشود. در این صورت امام از اهلیت ساقط شده که خروج از فرض بحث ما است. بحث ما، نهی از منکر علنی در رسانه، نسبت به ولی امر مسلمین است. خب اگر شما منکری را دید که اساساً او را از ولایت ساقط کرده، از بحث ما خارج است. ما در شرایطی بحث میکنیم که ولی امر مسلمین بر جامعه استیلا دارد. ب- منکراتی که ارتکاب آنها سبب سقوط امام از شرایط ولایت امر نمیگردد؛ یعنی منکرات جزئی؛ مثلاً مسلم بدانیم که شخص حاکم دروغ گفته است، البته دروغی که اساسی نیست و ولایت را از بین نمیبرد، لذا ما بحث را بر روی همین قسمت متمرکز میکنیم. سؤال دقیقاً این است که آیا نهی از منکر در قالب رسانه و بصورت علنی، نسبت به منکرات جزئی ولی امر جایز است یا خیر؟ پاسخ ما به این سؤال منفی است. در رسانه نمیشود اینگونه مسائل را مطرح کرد و به این صورت و از باب نهی از منکر، تذکر داد.
لذا در مواردی که احتمال عذر میدهیم، نهی از منکر جایز نیست که خب غالباً اینگونه است؛ یعنی در اغلب تصمیماتی که ولی امر میگیرد، احتمال عذر میدهیم که حجت بر او تمام است و بواسطهی مقدماتی، به این تصمیم رسیده است. در منکراتی که خلافِ شرع بیّن است، دو حالت پیش میآید یا منکر باعث سقوط از ولایت میشود که از بحث ما خارج است یا منکر جزئی است که سبب سقوط از ولایت نمیشود و این محل بحث است. آیا اینگونه از منکرات را میتوان در رسانه منتشر و بیان کرد یا خیر؟ همانطور که عرض کردم پاسخ منتفی است. چیزی که از نظر فقهی به ذهن بنده رسیده، این است که ما در فقه و در آموزههای دینی خود چیزی داریم که کمتر به آن توجه شده است. حتی در مباحث حقوق اساسی که آن را بر اساس موازین فقهی مینویسیم، به این عنوان، کمتر توجه شده، درحالیکه این عنوان دارای آثار حقوقی است. ما چیزی بنام «حریم امام» در فقه داریم. منظور این است که امام مسلمین دارای حریم معنوی اختصاصی است. شکی نیست که همهی مسلمین و بطور کلی همهی شهروندان دارای حرمت و حریم میباشند، ولی مقصود از حریم، حرمت معنوی خاصی است که ناشی از جایگاه حقوقی ویژهی او میباشد. عبارتی را از مرحوم آیت الله منتظری در این رابطه میخوانم. ایشان در دراسات، جلد 2، صفحهی 593، نوشتند «کان من اهم المصالح عندنا ایضاً حفظ الحریم الامام» مهمترین مصالح به تعبیر ایشان مقدم بر خیلی از مصالح است، حفظ حریم و حرمت معنوی امام است. از جمله ادلهای که میتوان در جهت برخورداری امام از حریم ویژه برشمرد، ادلهای است که بر ذاتِ مرتبه بودنِ اهمیت آبرو و عرض مؤمنین، دلالت میکند؛ یعنی در منطق اسلام اینگونه نیست که آبرو یکسان باشد، آبرو نسبی است. به این عبارت شیخ انصاری توجه کنید که در مبحث استثنائات غیبت مینویسد. ایشان وقتی بحث استثنائات غیبت را مطرح میکند، کل آن 10 موردی که فقها با وجود مصلحت استثنا کردهاند و آن 2 موردی که حتی بدون مصلحت استثنا کردهاند را، در یک محور قرار میدهد و میگوید در پرداختن به عیب یک نفر و هتک حرمت او «وجود مصلحت غالبه الی مفسده هتک احترام المؤمنین» باید مصلحتی وجود داشته باشد که برتر از مفسدهی پرداختن به عیب آن باشد «و هذا» یعنی اهمیت آبرو «یختلف باختلاف تلک مصالح و مراتب مفسده هتک المؤمن فانها متدرج فی قوت و ضعف فرب مؤمن لا یساوی عرضه شی» اینگونه نیست که مؤمنین در آبرو و حرمت معنوی یکسان باشند؛ مثلاً آبروی کسی که به آبروی دین گره خورده است، مانند مراجع تقلید و اشخاصی که بنوعی نمایندهی دین هستند با آبروی کسی که مثلاً در یک روستا زندگی میکند، یکسان نیست و تفاوت دارد. اهمیت عرض و آبرو در اشخاص متفاوت است. روایات متعددی هم که در باب القضا مطرح میشود، مؤید این برداشت است و برپایهی آن، در رسیدگی قضایی و احضار افراد به دادگاه، باید موقعیت اجتماعی آنها را در نظر گرفت. لذا توصیه شده است که بجای احضار برخی از افراد به دادگاه، مقامات و مأموران نزد ایشان بروند، که من دو نمونه در این مورد نوشتم: یکی از مبسوط شیخ طوسی، جلد 8، صفحهی 157 که ایشان میگویند اگر آن متهم «اذا کان من اهل الصیانات» دارای موقعیت محترمی است، حاکم او را احضار نکند، بلکه به منزل او برود و در آنجا با او گفتگو کند. نمونهی دیگر در مسالک، جلد 13، صفحهی 424 است. بهرحال موارد فراوانی وجود دارد که وجود این حریم معنوی را که دارای مراتب است، ثابت میکند و برای امام بطور خاص این روایت هست که «ان من الاعظم الاجلال الله تعالی اکرام الامام عادل» بزرگترین مراتب اجلال خدای متعال، تکریم امام عادل است. پس رکن اول استدلال ما این است که امام یک حریم اختصاصی منحصر به فرد دارد که هیچ کدام از شهروندان، در آن جهت، با او مشترک نیستند.
رکن دوم این است که طرح انتقاد علنی در سطح رسانهها و پرداختن به عیوب ولی امر، نقض این حریم معنوی ویژه است. شکی نیست که اصل انتقاد و طرح نواقص و مشکلات، باعث رشد و تقویت امور میشود و از این منظر، انتقاد نسبت به امام، نه تنها متضمن تضعیف او نیست، بلکه سبب تقویت موقعیت او میگردد. اما بحث، در طرح علنی انتقادات از امام مسلمین در سطح رسانهها میباشد. ادعا این است که طرح علنی انتقادات در رسانههای عمومی سبب میشود که جایگاه و موقعیت امام تضعیف شود و اعتماد عمومی به تصمیمات وی ضربه بخورد. این ادعا با توجه به دو نکته روشن میشود: الف- انتقاد به معنای بیان معایب، متضمن تنقیص شخصی است که مورد انتقاد قرار میگیرد. در تنقیص قصد دخالت ندارد، از این رو هرچند بیان معایب به قصد تنقیص نباشد، اما ذکر معایب موجب تنقیص است. شاهد این امر عبارات فقها است که همین قدر شما عیب را بیان کنید، متضمن تنقیص است. اگر در یک جاهایی هم تجویز شده است، در واقع تنقیص تجویز شده والا اصل گفتن عیب، تنقیص است. موارد استثنا هم تجویز شده است؛ یعنی همین عمل تنقیص بخاطر مسائل اهمی، تجویز شده است. شهید ثانی کسی است که در تنقیص، قصد را معتبر میداند و میگوید «اگر عیب کسی را بگویم و قصد تنقیص نداشته باشم، این تنقیص خود به خود و با گفتن عیب محقق نمیشود.» ببینید شیخ چگونه عبارت شهید را توجیه میکند. شیخ میگوید «الا ان یراد اعتبار ذالک» ذالک یعنی قصد تنقیص، معتبر است «فیما یقع الی وجهین» اگر کلام، یک کلام دو پهلو است، هم میتواند عیب باشد و هم عیب نباشد. در اینجا فقیهی مثل شهید، قصد تنقیص را معتبر میداند. «دون ما لا یقع الی وجهین واحد» اما ذکر عیب همیشه تنقیص است «فان قصد ما لا ینفک عن الانتقاس قصد له» شما وقتی عیب کسی را میگوید، تنقیص میکنید. ب: دلیل دوم ادلهای است که ذکر عیوب امام جائر را استثنا کرده است و مفهوماً دلالت بر این دارد که ذکر عیوب امام عادل جایز نیست. در یک نقل معروف از امام باقر (ع) سه نفر هستند که حرمت ندارند؛ یعنی احترام ندارند: «الفاسق مؤمن بالفسق و الامام الجائر» در این روایات گفته نشده که ذکر عیوب شخصی امام یا ذکر عیوب مربوط به ادارهی حکومت و سیاست تجویز شده است، ولی حتماً منظور هر دو قسمت میباشد، چون کلی گفته است. لذا همین عمومیت در مفهوم نیز تصدیق میشود؛ یعنی ذکر عیوب شخصی، اداری و سیاسی امام عادل، ممنوع و حرام است. شایان ذکر است که فقها برای اثبات جواز ذکر عیوب فرد متجاهر به فسق و نیز حاکم جائر، به مفهوم یک روایت تمسک کردند. فقها در بحث خود وقتی میخواهند بگویند که جاهر به فسق، جائز التنقیص است و میتوان عیب او یا عیب امام جائر را بیان کرد، به این روایت تمسک میکنند: «اگر فردی بر جماعتی حکومت کند و ظلم نکند، ذکر عیوب او ممنوع و حرام است.» همانطور که فقها وقتی میخواهند جواز غیبت متجاهر را اثبات کنند، به مفهوم روایت، دربارهی امام عادل تمسک میکنند، ما هم دقیقاً از همین الگو پیروی میکنیم اما بطور بر عکس؛ یعنی برای اثبات حرمت ذکر عیوب امام عادل از روایاتی استفاده میکنیم که به امام جائر پرداخته است؛ یعنی همان الگو را دقیقاً منطبق میکنیم و به کار میگیریم.
در نتیجه حریم معنوی خاص امام اقتضا مینماید طرح علنی عیوب او و نهی از منکر رسانهای، نسبت به وی مجاز نباشد، مگر آنکه منکرات او بگونهای باشد که سبب سقوط او از اهلیت ولایت گردد. در اینجا عبارتی از مرحوم آیت الله منتظری میخوانم که شاهد ماست. ایشان میگوید «در صورتی که از حاکم عادل معصیتی صادر شود یا پس از آنکه در ابتدای امر که حکومت او بصورت مشروع مستقر شده بود، جائر و ستمکار گردد، ظاهراً نمیتوان حکم به سقوط قهری او از ولایت نمود و نیز به مجرد صدور معصیت جزئی و یا ستم او و یا امر به معصیت و یا ستم، در صورتی که اساس نظام بر آنچه که از قبل بر اساس موازین اسلامی بوده، مستقر باشد، نمیتوان به جوازِ مخالفت با او حکم کرد و این تفاوتی نمیکند که معصیت جزئی در محاورات و امور شخصی او باشد یا در وظایف اجتماعی و حکومتی او و نیز در این جهت فرقی نمیکند بین والی و رهبر منتخب جامعه و بین عُمالی که او، امر به نصب آنها کرده است، زیرا بدیهی است که از حاکمان غیر معصوم گناه، خطا و لغزش بسیار سر میزند. پس حکم به جواز مخالفت یا سقوط حقوقِ مربوط به ولایت او و سرپیچی و تخلف از دستورات وی، بدون ضابطهی معین، مخل نظام مسلمانان و وحدت آنان است و موجب هرج و مرج و بهم ریختگی و خونریزی و برانگیخته شدن فتنه در هر منطقه و ناحیه، در هر روز و بلکه در هر ساعت میگردد. از سوی دیگر ممکن است در صدق عنوان فاسق یا جائر و ظالم بر چنین حاکمی خدشه نمود، زیرا آنچه که از این عناوین به ذهن سبقت میگیرد، همان وصف ثبوتی و ملکه است، نه اینکه اگر شخصی از همان ابتدا ولو برای یکدفعه یا چند دفعه مرتکب عمل ناشایستی گردید، بتوان به وی فاسق و ظالم گفت. حتی میتوان گفت چه بسا عنوان عادل نیز بر چنین فردی قطعاً صادق است. بنابراین از این عناوین ملکه فسق یا عدالت اراده شده است، نه صرف ارتکاب گناه. پس ظاهراً در اینگونه موارد منصبی که به آنان واگذار شده، باقی میماند و حقوق مربوط به این منصب برای آنان محفوظ است و واجب است در آن تکالیفی که مربوط به شئون حکومت است، از آنان اطاعت گردد، اگر چه در مورد خاص ستم و معصیت محرز، اطاعت آنان در آن مورد خاص، واجب نیست. در هر صورت تخلف از موازین شرعی مختلف است. گاهی تخلف جزئی و در مورد خاصی است و گاهی تخلف کلی و اساسی است و باید بین این دو فرق گذاشت.»
مطلب دوم که اهمیت دارد، این است که آنچه در تعالیم دینی نسبت به امام عادل است، نهی از منکر نیست. «عن النصیحه اللائمه المسلمین» پس آنچه در تعالیم دینی نسبت به والی واجد الشرایط است، نصیحت است.
مطلب سوم اینکه جمع بین آنچه که گفته شد و ادلهی نهی از منکر یا ادلهی «عن النصیحه اللائمه المسلمین» اینگونه است که ادلهی امر به معروف و نهی از منکر یا ادلهی نصیحت، ناظر به بیان خصوصی و از مجاری خاص است و ادلهی حرمت تنقیص امام و ضرورت حفظ حریم معنوی امام نیز ناظر به بیان معایب در سطح علنی و رسانهها است. من اول یک توضیح دربارهی مدل این جمع عرض میکنم. گاهی فقها در مواردی که دو دلیل با هم درگیر است و تعارض دارد، نص یکی را اخذ میکنند و ظاهر دیگری را فدای این نص میکنند؛ یعنی نص هر کدام را میگیرند، ظاهر را فدا میکنند و کنار میگذارند. در ابتدای مکاسب چنین الگویی را مرحوم شیخ طوسی در بحث خرید و فروش 42:29 پیاده کرده بود. ما یک روایت از محمد بن مضارب داشتیم که میگفت «ثمن *» و یک روایت از یعقوب بن شعیب داشتیم که میگفت «لا بئس به بیع *» چگونه شیخ طوسی این دو را جمع کرده است؟ به این صورت که آن روایتی که میگفت حرام است، برای انسان است و آن روایتی که میگفت جایز است، برای غیر انسان است. البته منظور از نص و ظاهر در اینجا نص و ظاهر لفظی نیست تا بگویید حتماً باید جایی باشد که دلیل لفظی باشد. در اینجا نص و ظاهر؛ یعنی اگر ما بخواهیم یقیناً یک موردی را مشمول ادلهی نهی بدانیم، کدام مورد قطعاً مشمول ادلهی نهی خواهد بود؟ مثلاً * انسانی و اگر بخواهیم یک موردی را قطعاً مشمول جواز بدانیم، کدام مورد خواهد بود؟ غیر انسانی و مربوط به حیوانات. ما چنین الگویی را اینجا هم میتوانیم بکار بگیریم. ما دو دسته دلیل داریم: ادلهای که میگوید تنقیص و ذکر عیوب امام عادل و تعرض به حریم معنوی ویژهی امام عادل، ممنوع است. ادلهای هم داریم که میگوید نهی از منکر عمومیت دارد و باید «عن النصیحه اللائمه المسلمین» کرد، البته با فرض شمول نهی از منکر. اینها ادلهای است که مجوز این کار است. ما در اینجا به این روش آنها را جمع میکنیم؛ یعنی میگوییم ادلهای که میگوید جایز است، در واقع به شکل غیر علنی است؛ یعنی از طریق مجاری خاص و به شکلی که در سطح عمومی جامعه نباشد. آن دلیل هم که میگوید حرام است، ناظر به طرح علنی انتقاد، رسانهای کردن و پرداختن به آن در سطح عمومی جامعه است.
آخرین مطلب که مکمل این نظریه است، وجود مجاری بیان انتقاد به صورت غیر رسانهای است. وقتی قرار است در همه چیز از دین و فقه الگو بگیریم، در فقه دو الگو داریم که روش انتقال عیوب و انتقال انتقادات به حاکم را به شکل غیر علنی، (چون علنی آن را ممنوع کردیم و گفتیم که به شکل علنی جایز نیست) به ما معرفی میکند: یک الگو ادلهی رفع حاجب است. ما مجموعهای از ادله داریم که میگوید حاکم باید مانع و حاجب دسترسی همگانی به خود را بر دارد. نمونههایی فراوانی وجود دارد. آیهی اُذن را در اینجا ذکر کردم و نمونههایی از روایات آوردم؛ مثلاً امام باقر (ع) بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد و او را موعظه نمود و از جمله مواعظ آن حضرت این بود که فرمود «ای عمر درها را بگشا و حجابها را برچین و به یاری مظلوم بشتاب و آنچه که بظلم از مردم گرفته شده، برگردان.» در روایت دیگری امیرالمؤمنین فرمودند «سه خصلت است که اگر در پیشوایان یافت شود، سزاوار است پیشوایانی باشند که به امانتداری شناخته میشوند: اول آنکه در حکمرانی خویش عادل باشند. دوم خویش را از دسترس رعیت، نهان نکنند.» این یک الگو است تا وقتی که ما میگوییم طرح علنی انتقاد در سطح رسانههای عمومی ممنوع است و نباید به عیوب حاکم در سطح عمومی پرداخته شود، مکمل این نظریه این است که امام هم موظف است که مجاری دسترسی مردم به خود را باز بگذارد تا مردم بتوانند به او دسترسی داشته باشند. بنده الگوی دوم را از روش حکومتی پیامبر اکرم گرفتم. پیامبر اکرم یک سیستم ارتباطی منحصر به فرد بین خود و امت برقرار کرده بودند که بعضی از کتابها این را سیستم ارتباطی 46:45 معرفی کردهاند؛ یعنی به این شکل که پیامبر اکرم دستهای از مردم را که دارای سمت رسمی نبودند و بین مردم بودند، مکلف کرده بودند تا مسائل و انتقاداتی را که در بین مردم میگذرد، به سمع حضرت برسانند. پس اگر ما طرح علنی انتقادات را به حسب موازین فقهی ممنوع میدانیم، از آن طرف الگوی دسترسی مردم به حاکم که مستند به ادلهی رفع حاجب است و وجود یک سیستم نهادینهی انتقال انتقادات به حاکم که مستند به الگوی * است را، پیشنهاد میکنیم.
اما این چیزی که الان میخواهم عرض کنم، فقط در حد طرح یک مشکل است که ذهن مرا به خود درگیر کرده است.، میخواهم بدانم که آقایان برای این مشکل راهحلی دارند یا خیر، لذا به سؤال من پاسخی که متکی بر ادلهی فقهی باشد، بدهید. سؤال من این است که اساساً در عرصهی عمومی اجتماع نسبت به حاکم، تشخیص منکر و معروف و حلال و حرام با کیست؟ مثلاً گفته میشود که مردم مکلف به نهی از منکر در قبال حاکم میباشند، تشخیص منکر بر عهدهی کیست؟ آیا هر کسی میتواند به زعم و برداشت خود منکر را تشخیص داده و مبادرت به نهی از آن نماید؟ آیا یک انسان عامی و بیسواد که اسم خود را هم به درستی نمیتواند بنویسد، میتواند مرجعی برای تشخیص منکر و معروف حاکم باشد؟ به عهدهی چه کسی است؟ اگر ما میگوییم نسبت به حاکم عمومیت دارد، آیا هر کسی میتواند نهی از منکر را تشخیص بدهد؟ ما در دو قسمت به مشکل بر میخوریم: نخست در قسمت ناهی و آمر که اگر بنا باشد هر کسی با تشخیص خود منکر و معروف را در سطح ملی تشخیص دهد، هرج و مرج پیش میآید، بحثهای بیهوده شکل میگیرد، منجر به تضعیف نظام مسلمین میشود و این یکی از نتایج این نوع امر و نهی میباشد. یک روایتی را مرحوم کلینی از امام صادق (ع) نقل کرده است «سمعت ابا عبدالله یقول و سئل عن الامر به معروف و نهی عن المنکر اواجب هو علی الامه جمیعاً» آیا بر همه واجب است؟ «و قال لا، فقیل له، فلم» چرا بر همه واجب نیست؟ «قال انما هو علی القوی المفاء» حالا منظور از قوی فقط انسان نیرومند نیست، شاید بتوان گفت باید توان تشخیص را هم داشته باشد؛ یعنی آگاهی و اطلاعات او، «المتاع» متنفذ «العالم بالمعروف من المنکر لا علی الضعیف الذی لا یهتدی سبیلاً و دلیل علی ذالک کتاب الله عزوجل قوله فل تکن منهم امه یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر فهذا خاص غیر عام کما قال الله عزوجل و من قوم موسی امه یهدون به الحق و لم یقول علی امه موسی و لا علی کل قومه و هم یومئذ امم مختلف» امام به همین صورت ادامه میدهند. اگر ما خواستیم این را عمومیت بدهیم، به عهدهی چه کسی است؟ الان هر کسی در روزنامه تحلیلی مینویسد و وقتی از آنها میپرسیم مستند شما چه بوده است، میگوید ادلهی نهی از منکر و باید نهی از منکر کرد. اما واقعاً در نهی از منکر هیچ ضابطهای وجود ندارد و هر کسی میتواند نهی از منکر کند و نهی از منکر را تشخیص بدهد؟ اما قسمت دوم مشکل که در اثنای بحث هم بود، بحث خود مأمور نهی است. با توجه به اینکه میگوییم «اگر احتمال عذر بدهیم، جایز نیست» اغلب و بلکه همیشه در مورد امام مسلمین این احتمال داده میشود که او مستند به یک عذر، این تصمیم را میگیرد.
یکی از حضار: نظرسنجی از عامهی مردم برای عدم حاکمیت سیاسی چگونه است؟ از حوزویان و دانشگاهیان چطور؟
جناب آقای سیدجواد ورعی: حرف کلی من این بود که تا مادامی آن آقا شرایط اهلیت را دارد، نمیشود اینها را علنی مطرح کرد. بله، از مجاری خصوصی، محافل و جاهایی که متصدی هستند، منتقل کنید، اما این منافاتی ندارد که نظرخواهی کنند و نظرات جمع شود.
- این نظرخواهی جایز هست یا نیست، این چگونه است؟
یکی از حضار: بین حاکم و غیر حاکم فرقی نیست، نکتهی دومی که شما در مورد عدم شمول امر به معروف و نهی از منکر ولی امر مسلمین فرمودید، این بود که «همیشه احتمال وجود عذری هست» این مختص حاکم نیست و در مورد هر کسی احتمال میرود که به عذر و حجتی مستند باشد و بین حاکم و دیگران، از حیث جواز نهی از منکر فرقی نیست، ولو دیگری مقلد باشد، چون او ممکن است به مجتهد اقتدا کرده باشد.
جناب آقای سیدجواد ورعی: اجازه بدهید موردی خدمت شما عرض کنم. منظور من این بود، منکراتی که از حاکم صادر میشود، دو دسته است: یک دسته محتمل العذر است و همانطور که فرمودید اگر این را در مورد غیرحاکم هم احتمال دهیم، جایز نیست. اینجا اصلاً نهی از منکر نمیآید. بحث ما روی منکراتی بود که بیّن و خلافِ شرعِ محرز است و هیچ توجیهی هم ندارد. من در اینجا بحث دارم. فرمایش شما در مورد دستهی اول، کاملاً درست است و من هم با این مطلب موافق هستم که نسبت به همه عمومیت دارد و اختصاص به حاکم ندارد. آن منکراتی که بنظر ما منکر میآیند و از حاکم میبینیم، اگر محتمل العذر باشد، اصلاً از بحث ما خارج میشود، اما....
- خب بیّن باشد، اما دلیلی که شما در مورد بیّن میفرمایید، اختصاص به حاکم پیدا نمیکند.
- چرا؟
- دلیل شما چیست که اگر بیّن بود، احتمال میدهیم که عذری داشته باشد؟
- عرض من این بود که بیّنها دو دسته هستند: یک دسته 56:15 ولایت است و اصلاً از بحث ما بیرون است. یک دسته هم منکرات جزئی هستند، حاکم دروغ گفته یا ستمی کرده که جزئی است، ولی * از ولایت نیست. عرض من در اینجا این بود که با توجه به آنچه از شیخ و دیگران یاد گرفتیم، ذکر عیب یعنی تنقیص. فرق امام با مردم عادی این است که امام یک حریم معنوی اختصاصی دارد...
- پس من سؤالات دیگر را عرض میکنم، نقض حریم ویژه که فرمودید، به فرمایش شما ذاتِ مرتبه است؛ یعنی بر طبق ظاهر خود، حریم ویژه پیدا میکند. پدر من حریمی دارد که استاد من حریم دیگری دارد و رئیس همهی جامعه هم یک حریم دارد. این بسته به آن ظاهر است که چه باشد و رفتار ان چه باشد. همیشه هم همینطوری بوده است که در یک قوم، پیامبر حریمی دارد که شخص حاکم هم نداشته باشد. این حریم ویژه چیزی نیست که مختص حاکم عادل هم باشد، حاکم غیرعادل هم حریم ویژه دارد؛ یعنی چون مصالح یک جامعه، به ید قدرت حاکم غیرعادل است، حریم دارد و متأسفانه اینها از...
- روایت میگوید که امام جائر حرمت ندارد؛ یعنی ذکر عیوب او اشکالی ندارد. همین روایات میگوید امام عادل حرمت دارد؛ یعنی ذکر عیوب او اشکال دارد. منظور از حریم این است. امام عادل صیانت و حریمی دارد، که باعث میشود یک اثرِ مختص به او ایجاد شود، که آن، ممنوعیت ذکر عیوب اوست. این برای امام جائر نیست، چون روایت این را به صراحتاً میگوید.
- توضیحی که شما که در علت داشتن حریم فرمودید، این بود که بلاخره مصالح جامعه بسته به حریم است، این توجیه...
- حالا غیر از اینکه روایات ما تصریح میکند...
- خب روایات با عرض بنده قابل جمع است که امام عادل حریمی دارد، اما نگفته است که فقط او حریم دارد و دیگران ندارند.
- نه، گفته ذکر عیوب آن ممنوع است
- بنده با حریم ویژه و حریم معنوی مخالف نیستم، عرض من این است که این حریم، چیزی نیست که از قبل مشخص شده باشد که کسی اعطا کند. بسته به فرد و رفتار او، در همهی جوامع هست.
- نه، بسته به جایگاه اوست.
- چون شما فقط در مورد امام عادل گفتید، مصداق امام عادل، معصوم است، خب در اینجا تفاوتی وجود ندارد، ولی اگر امام دیگری داشته باشیم که جائر نیست، ولی معصوم هم نیست...
- پس ما مبنائاً تفاوت دیدگاه پیدا کردیم. عرض من این است که مثلاً وقتی در روایت میگوید «السلطان ولی الممتنع» این امام معصوم نیست، یک والی که ولایتش مشروع است، میخواهد معصوم یا فقیه حاکم باشد، این امامِ عادل است. وقتی که امامِ عادل این شد، هر حقی که برای امامِ عادل ثابت است، برای همهی این مصادیق هم ثابت است.
- من متوجهی عرض شما هستم، من مخصوصاً نمیخواهم متذکر آن بشوم. میخواهم از مجموع آن استفاده کنیم و بگویم این برداشت از فقه درست نیست؛ یعنی این را برای افراد مختلفی... حالا حریم ویژه را هم قبول کردیم، گاهی حفظ حریم با نهی از منکر...در بیانات امام خمینی هم هست که به یکی از بزرگان فرمودند «به خاطر رعایت حریم شما...» ولی این عادی و عرفی است، برای حفظ حریم، چه پدر نسبت به فرزند و چه زن و شوهر نسبت به همدیگر... با حفظ حریم نمیتوان نهی از منکر کرد...
- حالا اجازه دهید، من اینها را آجروار روی هم چیدیم؛ یعنی دو دو تا چهار تا، کردم که این سؤالات را طرح کردم. ذکر عیوب، متضمن تنقیص هست یا نیست؟ فقه ما میگوید هست، در نهی از منکر هم شما تنقیص میکنید، لذا اگر ما آن حریم ویژه را پذیرفتیم، فرق تنقیص امام با مردم در این است که ممنوع میشود.
- خب شما تنقیص افراد عادی را با حرمت مؤمن چگونه جمع میکنید؟
- آنها که حریم ویژه ندارند، خدا این حق را داده است که من، شما یا شما، من را تنقیص کنید، ولی این حق را به من نداده است که امام عادل را تنقیص کنم.
- آبروی مؤمن حرمت دارد، ولی شما در مورد موارد نهی از منکر تخصیص میزنید یا جمع میکنید، حرمت ویژه هم با نهی و منعِ خاصِ خود، قابل جمع است.
- همین که مخفیانه باشد، عرض من هم همین است. مخفیانه و از طریق مجاری آن، کارشناسان بروند و بگویند. اما اینکه در روزنامه منتشر کنند، با حریم ویژهای که فقه ما میگوید، نمیسازد. فرمایش شما درست است، منتها نکته این است که این حریم ویژه اقتضا میکند که در تنقیص امام و نهی او، یک تفاوتی بین او و دیگران برقرار کنیم و آن امتیاز این است که ما، امام عادل را باید بشکل خصوصی و مخفیانه نهی کنیم و در روزنامه یا تلویزیون پخش کردن، کار درستی نیست.
- چرا فکر میکنید رعایت حریم ویژه به خصوصی است؟ شما میگویید مصلحت تثبیت میشود، چرا باید خصوصی باشد
- نه اصلاً مصلحت نیست، شارع گفته است که این آقا یک حریمی دارد و تعرض به آن حریم، حرام است و این اصالت دارد.
یکی از حضار: قسمتی از بحث شما با سیرهی انبیاء و ائمه متفاوت است. شما حیثیت و آبروی افراد را دسته بندی کردید، در صورتی که در سیرهی امیرالمؤمنین(ع) اینگونه نیست. شما فرمودید که اگر شخصی چه از نظر دین و چه از نظر رتبهی حکومتی جایگاهی دارد، دادگاه میتواند نمایندهی خود را پیش او بفرستند، تا موجب حفظ آبروی او باشد. در صورتی که سیرهی امیرالمؤمنین(ع) اینگونه نیست، خود ایشان رأساً وارد داگاهی میشود که قاضی آن را تعیین کرده است و حکم نابحق او را هم میپذیرد. شما آبرو و حیثیت افراد را دسته بندی و درجه بندی میکنید، ولی این خلاف سیرهی امیرالمؤمنین(ع) است.
جناب آقای سیدجواد ورعی: یک روایتی را مرحوم شیخ در بحث قمار نقل میکند، محمد بن قیص میگوید «امام باقر(ع) به یکی از غلامان خود پول داد که برود یک تخم مرغ بخرد. او رفت و یک تخم مرغ خرید. در برگشت، به جمعی از قماربازان برخورد کرد و با آنها قمار بازی کرد و برد. با پول آن یک تخم مرغ دیگر هم خرید و به محضر امام آورد. امام هم آن را طبخ کرد و خورد. وقتی که خورد، به امام گفت که یکی از این تخم مرغهایی که خوردی، از پول قمار بوده است و امام دست در حلق خویش کردند و آنچه خورده بودند، برگرداندند.» بعد اینجا محل معرکهی آراء است، فقها میگویند این کار امام با هیچ کدام از موازین شرعی جور درنمیآید، چون در موازین شرعی ما باید مال را به صاحب آن برگرداند، استفراغ کردن که رد مال به صاحب آن نیست. در اینجا شیخ یک نکتهای میگوید که شاید کلیدی باشد. ایشان میگوید «افعالی که از ائمه(ع) سر میزند، اینگونه نیست که همه الگوی رفتاری شوند» در ذهن من هم بود که الان حضار میگویند در مسجد به حضرت اهانت میکردند، اما هیچ جا نداریم که اینها مجاز بوده باشد و امام اینها را تأیید کرده باشد. خب آنها اشتباه میکردند و نباید این کار را میکردند. اینکه در حضور امام و در مسجد بیایند و اهانت کنند و عیب او را بگویند، کار غلط و اشتباهی بوده است. امام هم در هیچ جا نگفته که این کار، کار خوبی است که در مسجد و در میان عموم به من اهانت کردید. اولاً رفتار و قول امام به هیچ وجه اینها را تأیید نکرده است. این نوع مراجعات، خصوصاً در زمان خلفا، حالت اجباری داشته است. در زمان خلافت خود ایشان هم، اگر موردی اتفاق افتاده باشد...چون خیلی از اینها محل بحث است که آیا واقعاً این اتفاقات افتاده و امام با این شکل به قاضی مراجعه کرده است یا نه؟ بر فرض اینکه ثابت شود، اینطور نیست که ما لزوماً بتوانیم از اینها الگو بگیریم. شاید امام در مقام تعلیم بوده یا جهت دیگری داشته است. اگر این دلیلی که ما اینجا ارائه میکنیم، تمام باشد، نمیشود به یک موردی که امام در یک جا اینگونه برخورد کرده است، استناد کنیم. اینکه در مسجد و در حضور پیامبر یا امیرالمؤمنین اینگونه کارها را کردند، هیچ جا گزارش نداریم که مشروع بوده است و اینها کار درستی میکردند. چه کسی گفته است اینها کار درستی میکردند که بعد ما بگوییم به حضرت اینگونه انتقاد میکردند و ما هم اینگونه انتقاد کنیم؟ هیچ جا، هیچ دلیلی بر مجاز بودن اینگونه اقدامات نداریم.
- در مورد دادگاه...
- این تعبیر فقهای ماست.
- تفاوتی در امور قضایی بین حاکم و رعیت وجود ندارد.
- ببینید ما روایت مسلم از پیامبر(ص) راجع به زن برزه و زن مخدره داریم، میگوید اگر زنی که متهم به یک جرم شد، شهرداری میرود و پایان کار میگیرد و همه کاری میکند، اگر دادگاه او را احضار کند، دادگاه هم برود، چه اشکالی دارد؟ اما اگر زن مخدره است؛ یعنی زنی است که از خانه خارج نمیشود، محترمه است، روایت دارد او را احضار نکنید، مأمور را آنجا بفرستید تا استنطاق کند. اینها که دیگر از مسلمات روایت است.
- اینجا فرق میکند، برای حاکم خودکامگی میآورد.
- من که نمیگویم این روایت در مورد حاکم هم منطبق است، میخواهم بگویم اصل این مبنا را که آبروی اشخاص دارای مراتب است، باید بپذیریم. ما از این نوع روایات میتوانیم یک قاعدهی کلی استفاده کنیم و آن اینکه آبرو و حرمت معنوی افراد، هم پایه و یک پایه نیست. من نمیخواهم بگویم که از این روایت صریحاً میتوان استفاده کرد که حاکم....گفتم در فقه راجع به زن برزه و مخدره، اهل صیانات و ذو المروات، این تعابیر را داریم، پس آبروی اشخاص یکسان نیست. من تعبیر شیخ انصاری را هم عرض کردم «رب المؤمن لا یساوی عرضه شیءٌ» چه بسا مرحوم شهیدی همین جا که مثال میزند، به مرجع تقلید مثال میزند و میگوید مثل مرجع تقلیدی که یک عمر نمایندگی دین کرده است و آبروی او، آبروی شخص او نیست، آبروی دین است و شکستن آن، شکستن دین است. عرض من این بود که آبروی افراد دارای مراتب است.
یکی از حضار: ما یک نهی از منکر داریم و یک رسانه، اگر رسانه بخواهد تحت حاکمیت غیرحاکم قرار بگیرد، ادلهی نهی از منکر یا شمول ندارد یا منجر به تنقیص میشود. حالا اگر ما گفتیم رسانه مربوط به نهی از منکر نیست و اصلاً با آن حریم، مگر در مواردی، ارتباط تنگاتنگ ندارد، بلکه رسانه برای جهت دهی افکار عمومی جامعه است. تعریف رسانه این است: آنچه رسانه را تحت اجرا بگذارد، با معیار و تشخیص خود، افکار عمومی جامعه را جهت دهی کند. اگر رسانه را اینگونه تعریف کردیم، اینکه رسانه تحت ولایت حاکم باشد، ادلهی ولایت فقیه فقط تصدی جامعه را در دورهی غیبت میگیرد و لا غیر، اما آیا این تصدی که در حریم اجراییات قرار میگیرد، میتواند در حریم افکار هم وارد شود؟ که بر اساس معیارهای غیرمعصوم، بخواهد افکار را تحت اشراف خود و آنچه که به آن رسیده است، در بیاورد؟ ما طرح دیگری داریم، همانطور که رسانه تحت نظر حاکم باشد، تحت اختیار مردم هم باشد تا بتوانند حرف خود را به حاکم ارائه دهند. خب حالا آن سخن اول شما که فرموید اگر با ادلهی اجتهادیه رفت و به یک نتیجه رسید، یک عذر است. خب عذر داشتن، غیر از این است که اشتباه را از طریق رسانهی غیر حکومتی رفع کنیم؛ یعنی بگوییم این رهبر و حاکم با افکار و معیارهای خود، افکار جامعه را اینگونه هدایت کرد. متخصصین و اهل خبره فهمیدند که این نحو تدبیر اشتباه است. در رسانه بیایند و حرف خود را به مردم، رهبر و حاکم بزنند. این رسانه اصلاً ربطی به نهی از منکر ندارد. بله، اگر در حریم او عیبی باشد، خب افراد خاصی این عیب را به حاکم گزارش دهند. اینکه فرمودید حضرت در مسجد نشسته بودند و کسی میآمد حرفی میزد، اما منع نکردند، خب یک بار بحث توهین است و یک بار بحث رساندن حرف به گوش حاکم است. در این زمان جز از طریق رسانه، دسترسی به حاکم نداریم. حضرت در خطبهی 216 و در جلد 8 کافی، صفحه 356 میفرمایند «فلا تکفوا عنی مقاله بحق» حرف حقی را از من دریغ نکنید «او مشوره بالعدل و انی لست فی نفسی بفوق ما عهده و لا آمر ذلک من فعلی الا * فی نفسه» حالا ما میخواهیم این مقاله را به گوش حاکم برسانیم، این نحو هدایت گری جامعه که به نظر مخالفین اشتباه است، را بگوییم. اینکه فرمود «1:13:20 منه الثواب» یعنی نظر ایشان گفته شود، نظر مخالفین هم گفته شود، بدون اینکه به حریم کسی کار داشته باشیم و توهینی در کار باشد. نظر شخص و نظر مخالفین گفته شود و حالا مردم تشخیص بدهند. ولایت فقیه فقط تصدی در حریم اجرا است و ولایت در حریم افکار مردم، اعراض مردم و اموال مردم هیچ جایی ندارد.
جناب آقای سیدجواد ورعی: من از قسمت آخر شروع کنم. اینکه در تعابیر هست، عرض کردم که ما این ادله را داریم، ولی اینها هیچ کدام نگفتهاند که در رسانه یا در خیابان بیایید و داد بزنید. «عیب من را بگویید، من برتر از این نیستم که عیب من را نگویید» هیچ کدام که ناظر به شیوه نبودند، من اینها را جمع کردم و گفتم که ما از یک سو این ادله و از سوی دیگر آن ادله را داریم، جمع آنها به این است که نص یکی را اخذ و ظاهر آن را فدا کنیم. تطبیق این الگو ما را به اینجا میرساند که بیان عیب و انتقاد و رساندن حرف از طریق مجاری خاص آن و نهادهای کارشناسی، بلامانع است و حاکم هم باید این مجاری را باز بگذارد. اما بحث من این بود که همین جمع و همین اخذ به نص و طرح ظاهر، اقتضا میکند که طرح علنی رسانهای ممنوع باشد. اما قسمت اول فرمایش شما که بحث امر و نهی بود. اگر ما پشتوانهی نهی از منکر را از رسانه بگیریم، یا به آغوش نظر چهارم که نظر بنده است، یا در آغوش نظریهی اول میافتید.
- نظریهی دوم را قبول میکنیم.
- پشتوانهی فقهی نظر دوم، نهی از منکر بود. ببینید حاکم هم مباحثه نیست، حاکم، مدیر جامعه است، حاکم رفیق من نیست که بگویم داریم تضارب افکار میکنیم تا ببینیم از آن چه حاصل میشود. حاکم، مدیر جامعه است و ادارهی هر چیزی که به شئون ادارهی جامعه برگردد و هر چیزی که به حوزهی اجتماع برگردد، در اختیار حاکم است، حتی جهتدهی به افکار. مسائل فکری، اندیشهای و علمی، اصلاً مورد بحث من نیست، منظور من حوزههایی است که با ادارهی جامعه مصاف پیدا میکند؛ یعنی مسائل سیاسی و اجتماعی. در این حوزه اگر شما نهی از منکر را بگیرید، دقیقاً در آغوش نظریهی اول میروید؛ یعنی جزء مختصات حاکم است.
- 1:16:34
- شما دیگر دلیلی بر استقلال ندارید، آنچه در مقابل ادلهای که میگوید «آنچه از شئون اداره است، مربوط به حاکم است» میایستد، ادلهی نهی از منکر است. اگر شما این ادله را کنار بگذارید، کار تمام است.
- رسانه با ولایت و حکومت چه نسبتی دارد، شما این را مشخص کنید. رسانه یعنی اینکه حرف به مردم انتقال داده شود...
- یک نهاد اجتماعی است که در ادارهی جامعه نقش دارد؛ یعنی جزء ابزارهای ادارهی جامعه است. شما دو دسته دلیل دارد: یک دلیل میگوید هر نهاد اجتماعی به حاکم برمیگردد و در اختیار اوست. آنچه از نظر فقهی، جلوی این میایستد، ادلهی نهی از منکر است. اگر شما این را بگیرید، کار این نظر تمام است. اصلاً میگوید همه برای حاکم است. بنابراین اگر شما نهی از منکر را بگیرید، مثل کسی میشوید که در مقابل آتش توپخانهی طرف مقابل، از سنگر خود بیرون آمده است. سنگر شما نهی از منکر است. اگر این سنگر را ترک کنید، کار تمام است و آن ادله کار را خود را میکند.
- منکر به شخص حاکم ارجاع نمیشود، میگوید این فکر و این نظریهای که در جامعه پیاده میشود و از طریق رسانههایی که تحت اشراف خود حاکم است...
- من فکر میکنم مطالب بنده خیلی واضح باشند. در سطح ملی و علنی، منکری که به حاکم ربط میدهیم، دو نوع است: یا منکر او را از ولایت ساقط میکند، طبق فرمایش خود شما اگر شرایطی پیش آمد و چنان منکری از سوی حاکم انجام میگیرد، خب از ولایت میافتد که الان موضوع بحث ما نیست. ما داریم در شرایط خودمان بحث میکنیم؛ یعنی یک ولی امر واجد الشرایط، مستولی و مسیطر بر اوضاع است و ممکن است مرتکب منکر جزئی هم بشود. بحث من این بود که طرح این نوع منکرات در رسانههای عمومی و در سطح علنی، به استناد ادلهی نهی از منکر که تنها پشتوانهی استقلال رسانه است، مجاز است یا نه؟
یکی از حضار: 1:19:10
جناب آقای سیدجواد ورعی: ما الان بحث حکومت اسلامی و کلیت آن را نمیکنیم، برای مهار قدرت و جلوگیری از خودکامگی، باید نهادهایی پیش بینی شوند، که بحث دیگری است. بحث من بطور مشخص یک سؤال است که در جامعهی اسلامی رسانه چگونه اداره شود؟ الان اشکالاتی که در ذهن آقایان میآید، این است که چه کسی بر حاکم نظارت کند؟ او دچار خودکامگی و استبداد میشود، اما اینها بحثهای دیگری است که باید در ساختار حکومت نهادهایی پیش بینی شود که بر قدرت نظارت کنند یا نه. من فقط یک سؤال مشخص داشتم که در یک جامعهی اسلامی، با وجود حکومت مشروع و ولی امر واجد شرایط، ادارهی رسانه چگونه است؟ اما بقیهی حدود مربوط به حکومت اسلامی، مشکلاتی که ممکن است پیش بیاید و در ذهن شما هم بود و مطرح شد، باید در جای خود بحث شوند، اما در این بحث نمیآیند، چون بحث من نسبت رسانه و حاکمیت است.
- دنبالههای حاکمیت چگونه است، کسانی که ایشان نصب میکند...
- چون محور بحث من حریم معنوی و ویژهی امام بود، ما نسبت به بقیه صیانت قائل نیستیم.
- وقتی ایشان تعیین میکند، این صیانت منتقل میشود.
- اگر به امام برگردد، بله؛ یعنی اگر نحوهی انتقاد از رئیس جمهور به امام برگردد، بله، مشمول عرض بنده خواهد بود.