بسم الله الرحمن الرحیم
حجه الاسلام و المسلمین کرمی
موضوع:راز ماندگاری قیام حسینی
15/10/91
عن امام الحسین(ع) قال فی خطبته المشهوره:
اللَّهُمَّ انَّكَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذى كانَ مِنّا مُنافَسَةً فى سُلْطانٍ وَ لَاالِتماسَ شَىْ ءٍ مِنْ فُضولِ الْحُطامِ وَ لكِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ وَ نُظْهِرَ الْاصْلاحَ فى بِلادِكَ، فَيَأْمَنَ الْمَظْلومونَ مِنْ عِبادِكَ وَ تُقامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدودِك»[1]
شام غمبار اربعین است و همهی کسانی که با اندیشه، منش و رفتار والای سید الشهداء آشنایند، در جای جای عالم در سوگ اربعین آن بزرگوار هستند. ما هم امیدواریم که بتوانیم شمعی از خورشید وجود امام حسین(ع) را با همراهی دل و همدردی جان برای خود بیافروزیم. یکی از بحثهایی که در رابطهی اربعین و امام حسین(ع) در خور طرح و گفتگو است، این موضوع که هر پدیده و حادثهای که در این جهان روی میدهد، پس از مدتی رنگ کهنهگی و پژمردگی بر او مینشیند و به تدریج به میرایی و فراموشی سپرده میشود، اما اربعین امام حسین(ع) چنین نیست، چرا مصائب، حماسهها، منطق زیبا، سخنان ماندگار، دعاها و نیایشهای جانبخش و هر آنچه که از ایشان به ما رسیده است، از این آفت مصون شده و گرد و غبار کهنهگی و فراموشی در مقابل این رویداد عظیم، عاجز مانده و نتوانسته است آن را در خود هضم کند؟ این چه رازی است؟ اگر بخواهیم خوب بیاندیشیم، با لطف خدا میتوانیم به رازهایی برسیم که میتوان آنها را به عنوان رازهای ماندگاری اربعین مطرح کرد. بنده تا جایی که بتوانم و این جلسه اجازه دهد، به برخی از این رازها اشاره میکنم. انشاءالله که خداوند همهی ما را در این سرا و سرای آخرت به شفاعت و زیارت صاحب اربعین و قهرمان عاشورا مفتخر کند.
انگیزه قیام امام حسین فرا زمانی و فرامکانی
نخستین رازی که در این رابطه به چشم میخورد، این است که انگیزه یا انگیزههایی که صاحب اربعین و پیشوای عاشورا در کار خود داشت، فراتر از زمان، مکان، آفتها و عواملی است که همهی پدیدهها را به فراموشی میسپارد. گاهی انگیزهی یک انسان تحصیل مال است، به هر دری میزند، به هر نقشهای متوسل میشود، به هر دانش و تخصصی دست مییابد، یا از هر شقاوتی روی نمیگرداند تا قارون گردد و برای خود گنجینههایی بسازد. انگیزهی او تحصیل مال است و چون این انگیزه محبوس در زمان و مکان است، برای مدتی کارایی دارد و با گذشت زمان فراموش میشود. همهی پولداران، فئودالها، صاحبان کمپانی، شاهان و امیران با عناوین گوناگون ثروتهای ملی یک جامعه را به انحصار خود درآوردند، اما نتوانستند بمانند و تاریخ آنها را حذف کرد. گاهی انگیزهی یک انسان قدرت است، میخواهد از راه، زبان، روش و مدیریت خوب، رعایت حقوق بشر و حیوان، درست رفتن، درست گفتن حکومت کند. انگیزهی او انحصار قدرت است، او هرچند که اخلاق، قانون و حقوق انسانها را رعایت کند، خوب است، اما این انگیزه نه فرازمانی و نه فرامکانی است. گاهی انگیزه بیشتر از اینها اوج میگیرد و آن این است که تمام وجود یک پیشوا و یک انسان برای حقیقتی که باور دارد یعنی آفریدگار و گردانندهی هستی وقف میشود. خودش را به او گره میزند، خودش را که قطرهای است، به آن اقیانوس حقیقت میرساند و لذا آفات زمان و مکان و فراموشی نمیتواند آن را کهنه کند. اولین راز اربعین و صاحب آن این است. خیلیها نوشتند و گفتند که حسین(ع) برای قدرت اسلامی و حکومت اسلامی عمل کرد، اما امام حسین(ع) فراتر از اینها میاندیشید. سالهای سال است که در جامعهی ما میگویند «امام ولایت سیاسی دارد»، انگیزهی امام حسین(ع) فراتر از اینها است و گوشهای از آن این است که حقوق انسانها را تأمین کند. «اللَّهُمَّ انَّكَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذى كانَ مِنّا مُنافَسَةً فى سُلْطانٍ» بار خدایا خود میدانی استبداد مخوف بنی امیه به حسین تهمتها میزند و حسین را جاهطلب، قدرت طلب، حکومت خواه، ریاست طلب، خارج از دین و آشوبگر میخواند، اما خدایا تو میدانی این تلاش و کوشش من نه برای رقابت در گردآوری مال و ثروت است، چون فکر آنها کوتاه است، این برچسب را به من میزنند. «وَ لَاالِتماسَ شَىْ ءٍ مِنْ فُضولِ الْحُطامِ» اولاً برای قدرت نیست و دوماً برای پول نیست. «َ لكِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ» من میخواهم نشانههای حقیقی دین در همه جا برپا و پایدار شود. نشانههای دین خدا چه بود؟ مگر نماز نبود؟ همه در مسجد نماز میخواندند، ما نشنیدیم یزید مسجدی را بسته باشد و بگوید نماز نخوانید. در زمان امام حسین(ع) در همهی مساجد نماز میخواندند، مگر خود یزید برای اینکه به نماز جماعت اهانت نشود، گفت اذان اول وقت بگو تا نماز بخوانیم؟ نشانههای دین چه بود؟ حسین(ع) چه میجست که در ظاهرسازیها، ریاکاریها و جلوهگریهای استبداد نبود؟ مساجد، منبرها، ادعای دین برای چه بود؟ وقتی میخواستند به امام حسین(ع) حمله کنند، اول نماز جماعت خواندند و بیرق سپاه لشگر آنها «یا خیل الله ارکبی»[2] بود. امام حسین(ع) چه میفرمود؟ اینکه نشانههای دین اینها نیست. هر جامعهی بیدینی میتواند اینها را داشته باشد. بنی امیه اینها را ابزار خود کرده بود. امیرالمؤمنین(ع) در نامهی 53 میفرماید «فان هذا الدین قد کانت اسیراً فی اید الاشرار»[3] دین در دست اشراری اسیر بود که «یعمل فیه بالهوی» به میل خود در آن تصرف و حکم میکنند. «و تطلب به الدنیا» دنیای خود را بوسیلهی دین میجویند. امام حسین(ع) میگفت اینها نشانههای دین نیست. نشانههای حقیقی دین چیست؟ حسین(ع) نه به عنوان پسر پیامبر(ص)، بلکه بعنوان یک شهروند عادی میفرمود این سبک قدرت و بدست گرفتن خلافت و حکومت، نه تنها دینی و اسلامی نیست، بلکه انسانی هم نیست که بنویسند اگر حسین با یزید بیعت کرد، مشکلی نیست «و الا فان ابی فاضرب عنقه[4]» اگر بیعت نکرد و انتقاد نمود، گردن او را بزنید. امام میفرمود این نه تنها دین نیست، بلکه انسانی هم نیست. لذا فرمود «مثلی لا یبایع مثله[5]» راه و روش آنها استبدادی است، اما روش ما انسانی، مردمی، اخلاقی، معنوی و رعایت حقوق است، پس امام با چنین سیستمی نمیتواند دست همکاری و موافقت بدهد، مگر اینکه راه خود را عوض کند. انگیرهی امام حسین(ع) احیای روح دین که همان عدالت است، بود. معیار عدالت در نامهی 53 امیرالمؤمنین به مالک اشتر آمده است که فرمود «آن جامعه و حکومتی که در آن ضعیفترین آدم نتواند با جرئت انتقاد کند و حرف خود را بزند، نه مقدس است و نه ماندگار.» چرا؟ چون در آن جامعه عدالت نیست، اگر عدالت باشد هر کسی اعم از پادشاه و وزیر و فقیر میتوانند حرف خود را بزنند. امام حسین(ع) دنبال این نشانهی دین بود «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»[6] تمام پیامبران و انبیاء برای نماز آمدند؟ نماز خیلی مهم است «تنهی عن الفحشاء و المنکر[7]» ولی میتوان در نماز ریا کرد، اگر خواستید ببینید نماز، روزه و حج افراد درست است، باید ببینید چقدر به این آیه عمل میکند «لیقوم الناس بالقسط». همهی مردم میتوانند به سهم خود در برپایی عدالت بپاخیزند. امام حسین(ع) این نشانهها را در جامعه نمیدید، و الا چه دلیلی دارد که امام از مدینه برود، چه دلیلی دارد که امام حسین(ع) مکه را که حرم امن خداست، ترک کند؟ وقتی ابن عباس که یک عالم و مفسر بزرگ است، از عبدالله بن جعفر دلیل این کار را میپرسد و اصرار میکنند، امام میفرماید «میترسم در اینجا قتال صورت بگیرد «ان یقتالنی» من را بکشند و گردن همان کسانی را بزنند که مرا دعوت کردند و آنها را هم بکشند.» چون عدالت نبود، اگر عدالت بود، چرا امام حرکت کند؟ امام حسین(ع) چیزی را میخواست که ذات خداست، عدالت ذات خداست، حقیقت ذات خداست، اینها اوصافی هستند که عین ذات خداست. یکی از نشانههای دین خدا عدالت است، یکی دیگر آزادی است. آزادی مدنی جزئی از زندگی شرافتمندانهی بشر است. بشر به موجب این حق میتواند در هر گوشه از کشور که خواست، زندگی کند، کسی نمیتواند مانع این کار شود، مگر طبق قانون. به امام حسین(ع) گفتند راه را بستند، فرمود «ما را دعوت کردند و میخواهم به کوفه بروم و دین خدا را به مردم بیاموزم. میخواهم سنت مرده و تحریف شده و گرفتار بلای ریا شدهی پیامبر(ص) را زنده کنم. میخواهم بدعت را که بنام دین رواج دارد، از بین ببرم.» آنها چه حقی داشتند امام را محاصره کنند؟ او را بدون هیچ پرسش و حساب و کتابی بکشند، آنقدر بدون منطق و بشکل ظالمانه که گاه انسان میگوید ای کاش این سپاهیان مسلمان نبودند. این درد بزرگی است که زیر پرچم دین این کار را کردند. ای کاش کمونیستها، بوداییان، مشرکین و کاش ملحدین بودند. مسلمانان با نماز و یاد خدا، با گفتن خیل الله ارکبی[8]، با گفتن اینکه با کشتن حسین بسوی بهشت میروید، این کار را کردند. این یعنی شرک، کفر و ظلم را در لباس دین به مردم تحمیل کردند. امام حسین(ع) میخواست این نباشد. آن کسی که مسلمان است، به دین عمل کند و آن کسی هم که نیست، بگوید من مسلمان نیستم تا تکلیف مردم روشن باشد و بگویند تو که مسلمان نیستی و عمل نمیکنی، چرا خلیفه باشی؟ انسان نمیتواند فقط در بُعد نظری مسلمان باشد و در بُعد عملی مسلمان نباشد و بدتر از هر مشرک و کافری عمل کند. پس یکی از رازهای ماندگاری عاشورا و اربعین این بود که انگیزهی سید الشهداء خالص بود. ایشان دنبال حقیقت بود و نیت ایشان خدایی بود. امام حسین(ع) حقیقت هستی را میجست. این خطبهی امام حسین(ع) است که در عرفات یکی از فرازهای آن راخواندند.
اهداف قیام امام حسین فرازمانی و فرامکانی
دومین دلیل ماندگاری حادثهی عاشورا این است که اهداف امام حسین(ع) هم فرا زمانی بود، در زمان و مکان نمیگنجید و فرا زمانی و فرا مکانی بود. «یا شیعه آل ابی سفیان»[9] ای شیعیان و رهروان راه خاندان بنی امیه، اگر دین ندارید، آزاده باشید. پس میتوان دین نداشت، اما یک انسان آزاد منش بود. میتوان به ظاهر دین داشت، اما مستبد و خودکامه و خشن بود و سر حسین را هم با بسم الله برید. آزادیی که امام میخواست در زمان نمیگنجد. اکنون چندین قرن از آن حادثه گذشته است، اما آن آزادی آرمان انسانهاست. ملتی که آزادی ندارد، هیچ ندارد، حتی اگر تمام دنیا به آنها پول بدهند. گوسفند نیست که آن را پروار کنند. انسان آزادی اندیشه میخواهد، آزادی بیان میخواهد، آزادی قلم میخواهد، آزادی سیاسی، آزادی مدنی و آزادی دعوت به حق میخواهد. امام آزادی میخواهد تا همهی مردم و نه فقط آدمهای ضعیف را، امر به معروف و نهی از منکر کند. امام حسین(ع) این ارزشهای والای فرازمانی و فرامکانی را مدنظر داشت. چه چیزی به حر گفت؟ وقتی حر خود را از زندان استبداد و فریبِ دینمدارانهی دروغین آزاد کرد و بیرون آمد، فرمود «انت حر کما سمته امک[10]» تو آزادمردی، تو آزاد شدهای، آفرین بر این مادر که نام تو را حر گذاشت. آزادی را مطرح میکرد. امام حسین(ع) برابری و مساوات را مطرح میکرد و تبعیضات سیاسی، قومی و نژادی، عرب و عجم، ثروتمند و فقیر را که در زمان سه خلیفه بلای جان اسلام شده بود، نفی میکرد. «من رأی سلطانا جائراً مستحلا لحرام الله و ناکثا لعهد الله مخالفاً لسنه رسول الله[11]» بنی امیه همه چیز را به انحصار خود درآورده بود، مثل زمینهایی که امیرالمؤمنین(ع) دربارهی آنها در اوائل نهج البلاغه میفرماید «و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء[12]» خلیفه زمینها را تقسیم میکرد، برای آنها سند درست میکرد، و به داماد، برادر داماد، فامیل، جلاد، سرباز و تبلیغاتچی خود میداد. فرمود «اگر هر کدام از اینها را بیایم که رفتند ازدواج کردند و اینها را کابین زنان خود کردند و اگر مال مردم را بیایم که با آن کنیزکان نازک تن خریدند، همهی حقوق مردم را برمیگردانم.» امام حسین(ع) میفرماید «بنی امیه همه هستی مردم را به انحصار خود درآوردند» لذا امام ندای برابری سر داد. عمل ایشان هم همین بود. جامعه را چنان کرده بودند که مردم فکر میکردند غیر عرب در انسانیت خیلی فروتر است و عرب بودن یک امتیاز بود و حقوق ویژهای به آن میدادند، اما عرب طرفدار حکومت استبداد وضع خیلی خوبی داشت. تبعیض بین سیاه و سفید و بین عرب و عجم در خلافتهای اول، دوم و سوم وجود داشت. وقتی هم که بنی امیه مسلط شد، رسماً معاویه بخشنامه داد که هر کسی از علی بیزاری نجوید، او را از شغل خویش بیرون کنید و اموال و کار او را بگیرید. حتی بخشنامه آمد که لازم هم نیست ثابت شود، همین که تشخیص دادید کفایت میکند. ببینید آن وقت جلادهای خونآشام با شیعیان امیرالمؤمنین(ع) چه کردند. در میدان جنگ، غلامی سیاهپوست بر زمین افتاد، غلامی که آزاد شده و در خدمت امام حسین(ع) بود. ببینید سخن امام حسین(ع) فقط حرف نبود، اندیشه، دعوت، خواسته و اهداف امام در عمل هم خود را نشان میداد. همانطور که خود را کنار بدن غرق به خون علی اکبر(ع) رساند و سر علی را به دامن گرفت و فرمود «لقد استرحت من هم الدنیا و غمها و بقی ابوک وحیدا»،[13] خود را کنار بدن غرق به خون این غلام سیاه رساند و سر او را به دامن گرفت. دستها را به آسمان بلند کرد و فرمود «اللهم بیض وجهه[14]» بار خدایا پوست ظاهری او را که رنگین است سفید و درخشان گردان، تا همه بدانند همهی انسانها، انسان هستند و انسانیت به رنگ پوست نیست. یک مرتبه دیدند گویی فروغ از چهرهی این جوان سیاهپوست پرتو میافکند. حسین آن مساواتی را میخواست که سیاهپوستان عالم میخواهند، آن مساواتی را میخواست که محکومان عالم میخواهند، آن مساوات در مقابل قانون را میخواست که استبداد زدگان عالم میخواهند و اینها هرگز کهنه نمیشوند؛ یعنی فرازمانی و فرامکانی است. این آن چیزی است که گاندی هم آن را میخواهد، آن محقق آمریکایی، اروپایی و آفریقایی هم میخواهد. اگر آن را بشناسیم و رفتار و کردار ما مانع نشود، که متأسفانه مانع میشود، همه این را میخواهیم. پس یکی از رازهای ماندگاری اربعین و عاشورا، اهداف والای امام است.
اخلاق حسینی
راز سوم ماندگاری عاشورای سیدالشهداء، اخلاق زیبای حسین(ع) است. متأسفانه در جوامع اسلامی یک اشتباه عظیم رخ داده که اتحاد جماهیر شوروی آن را در ذهن مسلمانان جا انداخته است. قبلاً هم بوده، اما این بلا، بلای اتحاد شوروی است و آن این است که وقتی هدف شما خوب، پاک و زیبا باشد، دیگر وسیلهی رسیدن به آن هدف مهم نیست. اگر وسیله خوب باشد، چه بهتر، اما اگر خوب نبود، اشکالی ندارد، چون هدف شما مقدس است. لذا اگر کسی این تز را در عمل بکار ببندد، هر چقدر هم که بگوید من مسلمان هستم، اخلاق او اسلامی نیست. کسی که در سیاست، بگوید، کسی که از قانون تخلف کند، هر چقدر هم که بگوید من مسلمان هستم، در عمل مسلمان نیست، چون اسلام این را نمیپذیرد. حضرت میفرمود روش من با روش معاویه، دو روش مدیریتی است «والله ما معاویه بادهی منی و لکنه یغدر و یفجر[15]» من مدیریت میکنم و معاویه هم مدیریت میکند، اما به دو روش؛ روش من روش راستی، اخلاق معنویت، انسانیت، پاکی، کمال، آزادگی و وفا است، اما معاویه دروغ میگوید، فریب میدهد، عهد میکند و آن را میشکند، وفا ندارد، تطمیع و تهدید میکند، میکشد و زندانی میکند. هر دو هم ادعای اسلام دارند، هر دو هم ادعای دین دارند. یکی از زیباییهایی که نمیگذارد اربعین و عاشورای امام حسین(ع) فراموش شود، این است که امام حسین(ع) عنصر اخلاق زیبای محمدی(ص) را در تمام فراز و نشیبهای تبلیغات، دعوتها، هشدارها و نقدها، مبارزهها، جهاد و تلاش خود بطور دقیق رعایت میکرد. برای امام هدف وسیله را توجیه نمیکرد و در این رابطه به 3-2 مورد اشاره میکنم:
امام حسین(ع) به راهی میرفتند، دیدند خیمهای برپا است و باغ زیبا و قشنگی است، امام پرسید این باغ برای چه کسی است؟ گفتند این باغ برای عبیدالله بن حر جعفی است. فردی که ثروتمند، قبیله دار و سرشناس کوفه است. امام به یکی از یاران فرمود «برو بگو حسین تو را میخواند تا با تو دیدار کند و تو را دعوت میکند تا به همراه او به کوفه بروی و امر به معروف و نهی از منکر کنی، امام میخواهد معالم و نشانههای حقیقت دین خدا را به مردم بیاموزد، تو سرشناس هستی، شاید بدین وسیله مردم بیشتر شنوا شوند.» فرستادهی امام حسین(ع) رفت، عبید گفت «سلام من را به حسین برسان و بگو شرمندهام. من از کوفه بیرون آمدم، آنجا که دلها با شماست، اما شمشیرها بر ضد شماست. من میدانم شما را محاصره میکنند و درگیری و کشتار میشود و به احتمال بسیار زیاد خون شما را میریزند. برای من خیلی سخت است که کنار شما باشم، از آن طرف هم خیلی هنر کردم که به صف دشمنان نرفتم، شما من را دعوت کردید، اما این کار از من ساخته نیست.» هرچه آن فرستاده توضیح داد، آیه و حدیث خواند، قانع نشد، لذا برگشت و سراغ امام آمد. از عجایب روزگار است همان حسینی که شب عاشورا چراغها را خاموش میکند و میگوید هر کس که میخواهد برود، برود، در اینجا شخصاً سراغ عبید رفت. در باغ را باز کردند، پردهی خیمهی شاهانه را کنار زدند، سخن خود را بیان فرمود و منتظر جواب شدند. اما عبیدالله بن حر جعفی گفت «من نمیتوانم، حرف شما حق است، راه شما حق است، استبداد مخوف مذهبی بنی امیه وجود دارد، بنی امیه دروغ گو و جنایتکار هستند، اما من نمیتوانم، همین قدر مرد بودم که در لشگر عمر سعد و شمر نروم، من نمیتوانم شما را همراهی کنم. عروس، دختر و فامیل دارم که اگر بیایم، بر سر آنها بلا میآورند، لذا من نمیتوانم.» امام قبول کرد و حرکت کرد که برگردد. تا امام میخواست از باغ بیرون بیاید، عبید گفت «یا ابا عبدالله، حالا که من مرد این کار نیستم و نمیتوانم بیایم، دو هدیه برای شما دارم که کارگشا است، اینها را از من قبول کنید تا من هم در ثواب کار شما شریک شوم.» این عبارت را من با بیان خودم توضیح میدهم، اما روح مطلب همین است. گفت من اسبی دارم که آن را خیلی گران خریدم، این اسب تربیت شده است تا اگر سوار محاصره شد، بتواند با این اسب هزار مرد جنگی را به هر طرف که زمام اسب را بگرداند، پایمال کند و نجات یابد. من میخواهم این اسب را به شما هدیه کنم، تا اگر لازم شد در عاشورا و کربلا سوار این اسب شوید و زمام آن را به هر طرف که خواستید بچرخانید تا شما را از مهلکه نجات دهد. امام تبسمی کرد. عبید گفت یک شمشیر هم دارم که پول زیادی بابت آن دادم، به جای دهها شمشیر کار میکند، میخواهم اینها را به شما هدیه کنم. امام فرمود «اذا بخلت علینا بنصرنا» هنگامی که در یاری ما کوتاهی میورزی، «فلا حاجه لنا فی فرسک[16]» وقتی که خودت حاضر نیستی در راه درست، راه آزادی و انسانیت گام برداری، ما نیازی به اسب، شمشیر و پول تو نداریم. چرا؟ «و ما کنت متخذ المضلین عضدا[17]» ما در هدف مقدسمان، چیزهای نامقدس را نمیآمیزیم. کسی که مؤمن است، قاضی است، طلبه است، استاد دانشگاه است، آیت الله است، بالاتر یا پایینتر است، هدف مقدس برای او باید اخلاق ناب محمدی(ص) باشد. گزافه نگوییم، هیچ کس نمیتواند مثل آنها باشد. میفرماید «لا یقاس بآل محمد من هذه الامه احد[18]» کسی را نمیشود با معصومین مقایسه کرد. نمیخواهیم مقایسه بگوییم، میگوییم ذرهای از این اخلاق پاک، قطرهای از این زلال جاری را داشته باشیم، در این صورت است که امانتداری، صفا، درستی، پاکی، انسانیت، اخلاق و هدف خوب داریم و روشمان اخلاقی و انسانی میشود.
اولین گروه به صحرای کربلا رسیدند، سید بن طاووس و اینها، نوشتند که امام فرمود آب زیاد بردارید. گفتند: چرا؟ وقتی که به لشگر حر رسیدند، حکمت فرمایش امام روشن شد. فرمود به آنها آب دهید، از تشنگی سرگیجه گرفت. برخی گفتند آنها آمدند تا شما را محاصره و تسلیم استبداد کنند، شما در این بیابان که آب از طلا بهتر است، به آنها آب میدهید؟! اما این اخلاق پاک و ناب حسین است، در روش امام حسین(ع) نامردی، بیداد، پایمال کردن حقوق و تشنه نگه داشتن نمیگنجد. روش امام را ببینید، روش استبداد امویها را هم ببینید که گفتند آب را ببندید و حتی نباید یک قطره به حسین و کودکان او آب برسد. کدام درست است؟ آب را به روی امام حسین(ع) بستند. چون از همان کودکی این چیزها را به ما گفتند و خواندیم تعجب نمیکنیم، اما کارهایی که استبداد اموی و سپاه یزید کرد، حتی اگر بخواهیم بگوییم در ادعا اشتباه میکردند و به صورت غیرعمدی این کار را کردند، تمام روشها و کارهای آنها ضد اسلامی و ضد انسانی بوده است. چگونه حکومتی سر بدنهایی را که در میدان بر زمین افتادند، میبرد؟ اگر مسلم در اسلام هست، وقتی با اسب بر بدنها میتازیدند و منزل به منزل سرها را میچرخاندند، به چه معنا است؟ این کارها در اسلام سابقه داشته است؟ اخلاق ناب امام راز ماندگاری ایشان است.
نقش کاروان اسیران عاشورا
رازهای دیگری هم هست یک بخش مربوط به یاران امام حسین(ع) است، همان کسانی که با امام بودند و همان کسانی که در حساسترین جاها این کاروان را از توقف نجات دادند. یک بخش از رازهای ماندگاری حسین مربوط به کاروان اسیران است. شما به کاروان اسیران نگاه کنید، در روز عاشورا یک حادثه و رویداد عظیمی رخ داد، اما روز اربعین این رویداد چنان رنگ ماندگاری، بالندگی و جاودانگی گرفت که حتی زن و بچهی یزید هم بر ضد یزید شورش کردند. زن یزید به او گفت «رویت سیاه ای یزید، تو به من هم دروغ گفتی، پسر پیامبر(ص)، پیشوای خوبان، پارهی قلب پیامبر(ص) را کشتی و آن وقت در تبلیغات رسمی خود او را آشوبگر، گناهکار و تفرقهافکن معرفی میکنی» اینها باعث شد حادثهی عاشورا تا اربعین چنان رنگ جاودانگی بگیرد که یزید بگوید خدا عبید را لعنت کند، که او به من گزارش دروغ داد و عبید بگوید خدا شمر را لعنت کند، او سر حسین را برید و من چنین دستوری نداده بودم. یک بخش از این رازها مربوط به اسیران آزادی بخش است. مسجد جامع اموی جلوهگاه اسلام اموی است، در بالای آن تخت یزید است، در پایین آن یک جایی برای رؤسای بنی امیه درست کردند، دورتر هم به مردم عادی تعلق دارد، الان هم ظاهراً میتوان همان سبک و نشانهها را یافت. وقتی زین العابدین به این مکان وارد شد، دید غوغا است، یزید جشن پیروزی گرفته است، نعوذ بالله پیروزی حق بر باطل، پیروزی اسلام بر کفر. زین العابدین اینجا باید با یک درایت وصف ناپذیر، همهی نقشهها را به هم بریزد و اربعین را ماندگار کند. ببینید زین العابدین چه حسن مطلعی به خرج میدهد، با اینکه او را به زنجیر کشیده بودند. اتفاقاً برای اینکه اسیران جلوی چشم یزید باشند، آنها را بالا بردند. وقتی زین العابدین را آنجا بردند و خواست بنشیند، روبروی یزید قرار گرفت. یک مرتبه صدا زد «یا یزید» کسی جرئت نمیکرد به یزید چنین بگوید، به او خلیفهالمسلمین و امامالمتقین میگفتند. آنگاه امام صدا زد «یا یزید» دژخیمان بنی امیه با خود گفتند این کیست؟ یزید این همه خون ریخته، جنایت کرده، آدمها را دستگیر و زندانی کرده است، این جوان با چه جرئتی میگوید یا یزید و نمیگوید یا امیرالمؤمنین؟ سکوت حاکم شده بود، بار دیگر صدا بلند شد «یا یزید» تا اینکه یزید گفت بله و همه شنیدند، بار سوم گفت «یا یزیدک و یزید جواب داد، امام گفت «ما ظنک برسول الله لو رای ما علی هذه الحال[19]» بدون شمشیر جواب من را بده، بگو اگر پیامبر که در باطن روحشان حاضر و ناظر است، الان به ظاهر سر از اینجا بر دارد و زنان و دختران و فرزندان حرم خود را ببیند که به بنده اسارت کشیدهای و سر حسین را بر نیزه بردی، فکر میکنی به تو لعنت میفرستد یا از تو تشکر میکند؟ این حسن مطلع بافتههای دروغین بنی امیه را از میان برد و به نهضت آزادی خواهانهی حسین(ع) رنگ ماندگاری بخشید. به همین جهت یزید دید که ماندن آنها نتیجهای جز تزلزل نظام استبداد نیست، لذا از نعمان بن بشیر که آدم ملایم و با تجربهای بود، خواست که آنها را ببرد.
[1] تحف العقول صفحه 239
[2] بحارالانوار جلد 44 صفحه 391
[3] نهج البلاغه نامه 53
[4] لهوف صفحه 44 (إن أبى عليك فاضرب عنقه) مثير الأحزان (إن امتنع عليك فاضرب عنقه) صفحه 23
[5] بحارالانوار جلد 44 صفحه 325
[6] حدید 25
[7] عنکبوت 45
[8] بحارالانوار جلد 44 صفحه 391
[9] لهوف صفحه 158
[10] لهوف صفحه 140
[11] وقعه الطف صفحه 172
[12] نهج البلاغه خطبه 15
[13]یافت نشد برای این سخن منبعی
[14] بحارالانوار جلد 45 صفحه 23
[15] نهج البلاغه خطبه 200
[16] مقتل ابی مخنف
[17] کهف آیه 51
[18] نهج البلاغه خطبه 2
[19] لهوف صفحه 228 ما ظنك برسول الله صلى الله عليه واله وسلم لو رآنا على هذه الصفة