بسمه تعالی
موضوع: معناشناسی امامت در آیهی ابتلاء
نظریهپرداز: حجت الاسلام و المسلمین آقای دکتر نجارزادگان
ناقد: استاد محمد مرادی
28/2/92
ـ مجری(سید حسین یوسفی فخر): با تشکر از حضور اساتید جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای دکتر نجارزادگان. و استاد محمد مرادی .
جهت معرفی عرض می کنم آقای نجارزادگان استاد تمام رشتهی علوم قرآن و حدیث از دانشگاه تهران هستند و تخصص ایشان در تفسیر تطبیقی است. بحث امشب هم بنوعی تفسیر تطبیقی و بررسی دیدگاههای مختلفی است که در مورد امامت در آیهی ابتلاء مطرح شده است. استاد محمد مرادی هم از محقیقن و پژوهشگرانی هستند که دارای تألیفات متعددی در حوزهی مباحث قرآنی و کلامی هستند و در این جلسه، بعنوان ناقد در خدمت ایشان هستیم. در آغاز از جناب استاد نجارزادگان درخواست میکنیم، نظریهشان را بیان بفرمایند و بعد در خدمت آقای مرادی خواهیم بود.
ـ حجت الاسلام و المسلمین دکتر نجارزادگان: امامت در آیهی ابتلاء فی نفسه موضوعیت و ارزش دارد، ولی موقعی به کمال میرسد که امامت حضرت ابراهیم را درک کنیم و با توجه به روایات ببینیم که امامت اهل بیت(ع) به چه معناست. آیهی ابتلاء، انصافاً آیهی دشواری است، دیدگاه مفسران شیعه و سنی هم در این باره بسیار مختلف است. من هرگاه میخواهم در کلاس مثالی برای درس تفسیر بزنم، این آیه را برای مثال میآورم و میگویم در سطح بسیط و معنای سربسته، کتاب خدا هرگز معما نیست، بلکه مبین و مبیّن است. اگر آیه را بخوانید روشن است که « وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين[1]» یعنی چه، در یک ترکیب بسیط معنا مشخص است، ولی مراد از «کلمات» چه بوده و «اتمام» به چه معنا است؟ و سؤال دشوارتر اینکه «اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً» یعنی چه؟ یعنی چه که من هم اکنون تو را برای مردم امام قرار میدهم؟ خداوند چه میخواهد بگوید؟ اگر حضرت پیامبر بودهاند، که هر پیامبری امام و مطاع است « مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه»[2] «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه[3]» هیچ پیامبری نیست مگر که به این معنا امام است. هیچ پیامبری نیست مگر اینکه مطاع است و کسی که مطاع است، امام است. خداوند چه میخواهد بگوید که میفرماید من تو را امام قرار دادم؟ تلقی حضرت ابراهیم از امامت چه بوده است که آن را برای فرزندان خود نیز درخواست میکنند و خدا هم آن را بصورت مشروط میپذیرد؟ بنظرم چند نکتهی کلیدی در باب فهم این آیه وجود دارد:
نکتهی اول این است که ما باید تلاش کنیم تا بفهمیم در سازمان قرآن تلقی خود حضرت ابراهیم از امامت چه بوده است؟ یعنی وقتی خداوند فرمود «اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً» حضرت چه تلقی و دریافتی از این تعبیر داشتند؟ میگویند «لا یَنال عَهدی الظّالمین» بر عصمت امام دلالت دارد. بهترین راه برای درک آن این است که ببینیم حضرت ابراهیم امامت را چه میدانسته است که خداوند به ایشان میفرماید عهد امامت به ظالم نمیرسد؟ ما اگر بخواهیم بفهمیم کسی که ظالم نیست و امام میشود، همانان کسی است که معصوم است؟ آیا ظالم در برابر معصوم است یا ظالم در برابر عادل است؟ باید ببینیم تلقی حضرت ابراهیم از ظالم چه بوده است؟
نکتهی دوم این است که نمیتوان این آیه را گسیخته از آیات دیگری دید که در سورهی سجده و سورهی انبیاء آمده است. مرحوم علامه طباطبایی هم به این قضیه خیلی التفات دارند که آیات قرآن را با یکدیگر تفسیر کنیم. در آیات سورهی سجده میخوانیم « وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَلا تَكُنْ في مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَني إِسْرائيلَ وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُون[4]» و در آیات 71 و 73 سورهی انبیا در سیاق آیاتی که در مورد حضرت ابراهیم است، چنین میخوانیم « وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتي بارَكْنا فيها لِلْعالَمين وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحينَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ»[5]. روایات هم این را تأیید میکند، یعنی در روایات میبینیم آیهی ابتلاء و آیهی امامت حضرت ابراهیم در کنار این دو آیه دیده شدهاند. اقتضای مباحث تفسیری هم این است که ما نمیتوانیم از این آیات غافل بمانیم.
نکتهی سوم این است که دربارهی «اِذْ ابتلی اِبراهیمَ ربّه بِکَلمات» و با همهی تشتتهایی که در بیان «کلمات» در روایات شیعی و سنی است، دو دیدگاه عمده وجود دارد:
درباره تفسیر «کلمات» در آیه دو دیدگاه وجود دارد
اول اینکه بگوییم این «کلمات» مجموعهای از تعابیر و الفاظ است. همان کلماتی است که ما میفهمیم. خداوند حضرت ابراهیم را به الفاظ و تعابیری آزمود. یعنی «کلمات» حقایق عینی بیرونی نیستند، بلکه همان کلمات هستند، مثل اینکه من بگویم به کلمات گوش دهید، یعنی به الفاظی که بیان میکنم. آن وقت این کلمات به دو گروه تقسیم میشوند:
اول الفاظی که در درون خود این آیه است، یعنی اینطوری میشود «اِذْ ابتلی اِبراهیمَ ربّه بِکَلمات» خداوند حضرت ابراهیم را به کلماتی آزمود. آن «کلمات» چه بود؟ «فأتمهنّ» را در پرانتز بگذارید، آن کلمات این بود «قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ» من هم اینک تو را امام قرار میدهم. یعنی همین امامت سبب و عامل آزمون حضرت ابراهیم بود. بعبارت دیگر مقام بلند امامت، بگونهای بود که خداوند به حضرت ابراهیم فرمود من تو را امام قرار میدهم و میخواهم تو را با مقام امامت بیازمایم، که ابتلا و آزمونی دشوار است. بنابر آن نظریهای که به ذهن من رسیده ـ البته این نظر جدیدی هم نیست، و بازخوانی و حک و اصلاح است ـ کلمات همان تفویض دین است. یعنی از این به بعد امر و نهی حضرت ابراهیم امر و نهی خدا میشود. لذا اگر امر کند و کسی آن را اطاعت نکند، خدا او را مجازات خواهد کرد. این نظریهی ضعیفی نیست که میگوید «اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ» تفسیر و تبیین همان کلمات است.
نظریهی بعدی در مورد تعابیر لفظی این است که کلمات در «اِذْ ابتلی اِبراهیمَ ربّه بِکَلمات» مجموعهای از دعاهایی بوده که خدا به حضرت ابراهیم یاد داده است. در روایات شیعه آمده است که خداوند به حضرت ابراهیم چنین یاد داد که صبحگاهان و شامگاهان اذکاری داشته باشد.
نظریهی دیگری وجود دارد که «کلمات» حقایق عینی بیرونی هستند که مصداق روشن آن در قرآن، ماجرای ذبح حضرت اسماعیل است. یعنی همین که خدا به حضرت ابراهیم دستور میدهد سر حضرت اسماعیل را ببرد، خود این «کلمه» است و در اینجا «کلمه» بر آن حقایق خارجی تطبیق شده است. نمونههای دیگر مانند هجرت حضرت ابراهیم، انداختن ایشان در آتش، صبر حضرت ابراهیم در برابر مصیبتها و مشکلات، مجموعهای از آزمونهای خداوند در مورد حضرت ابراهیم است. شیخ صدوق اولین عالم شیعی است که ده مورد از آزمونهای حضرت ابراهیم را در کتاب خود آورده است. شیخ صدوق میگوید: «در روایات سخنی از کلمات، به معنای رویدادهای عینی نیست. اینها از قرآن استخراج میشود.» و این را بصورت احتمال بیان کرده است. جالب است بدانید ما در روایات خود، هیچ روایتی مبنی بر اینکه کلمات به معنای این ده رویدادی است که در مجموعهی آیات میتوان از فرازهای زندگی حضرت ابراهیم تفحص کرد، نداریم. فقط یک روایت مرسل از عیاشی وجود دارد که از امام صادق(ع) نقل میکند که «ذبح حضرت اسماعیل جزء این کلمات است و خداوند با ذبح اسماعیل حضرت ابراهیم را آزمود».
نظریهی دوم راجع به رویدادهای عینی، روایاتی است که بیشتر در کتابهای اهل سنت است که میگویند «خداوند حضرت ابراهیم را به 10 چیز آزمود: 5 چیز در رأس و 5 چیز در بدن مثل ناخن گرفتن و...» ما تحقیق کردیم، بحث حنفیت و حنیف بودن حضرت ابراهیم با قضیهی کلمات خلط شده است و ما توضیح اینها را در این کتاب خود آوردهایم.
بنظر بنده نظریهای که میگوید «کلمات همان عبارت ادامهی آیه است»، بر خلاف نظر برخی که گفتهاند ضعیف است، نه تنها ضعیف نیست، بلکه موارد و شواهدی آن را تقویت میکند. «وَاِذْ ابتلی اِبراهیمَ ربّه بِکَلمات فأتمهنّ» گفتیم «فأتمهنّ» را در پرانتز بگذارید، آن کلمات این بود «اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً». خداوند این کلمات را درباره سایر ذریهی حضرت ابراهیم به اتمام رساند. یعنی دربارهی سایر ذریهی حضرت ابراهیم نیز این تعبیر خدا بود که فرمود اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً یا اسماعیل، اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً یا اسحاق، اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً یا یعقوب. چون در قرآن بطور صریح حضرت یعقوب و اسحاق بعنوان امام معرفی شدهاند و راجع به سایر ذریهی حضرت ابراهیم، «أتمهنّ» یعنی خداوند این کلمات را در ذریهی حضرت ابراهیم به اتمام رساند. مرحوم علامه بلاغی «قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ» را بعنوان تفسیری برای کلمات میدانست و میگفت: «ظاهر آیه این است». این را در روایات هم داریم و بعید نیست که بگوییم این نظریه درست است. ولی برای ما مهم نیست که این کلمات چه بوده است. آنچه مهم است، این است که چه کلمات را الفاظ بدانیم، چه کلمات را تعابیر دعا بدانیم و چه کلمات را رویدادهای عینی بدانیم، به نتیجه واحدی میرسیم و آن این است که این کلمات موقعی به اتمام رسید که حضرت ابراهیم مقام رسالت را داشتند و این نکته کلیدی است. زمانی حضرت به امامت رسیدند که رسالت برای ایشان بوده است. تمام این احتمالات به این نتیجه خواهید رسید. اهل سنت هم منکر این نیستند که این «کلمات» مربوط به بعد از نبوت و رسالت حضرت ابراهیم است، امامت مربوط به بعد از رسالت ایشان است. حداکثر تلاش کردهاند بنوعی این را حل کنند که اگر ذبح حضرت اسماعیل در درون این کلمات و مصداقی از آن باشد، چگونه حضرت در پیری و کهنسالی که به ذبح حضرت اسماعیل مبتلا میشود، تازه به مقام رسالت میرسد؟ اهل سنت هیچ مقامی را بالاتر از مقام رسالت نمیشناسد. هیچ دلیلی هم برای آن ندارند، فقط ادعاست که فخررازی مطرح کرده و یک پیشفرض است. و با این پیشفرض تلاش کرده است این را حل کند. لذا اهل سنت به سمت این حرف رفتند که فی علم الله، خدا میدانست که در آینده حضرت ابراهیم را خواهد آزمود و یکی از آزمونها ذبح حضرت اسماعیل یا انداخته شدن در آتش است و میدانست که حضرت ابراهیم در آینده در این آزمونها موفق خواهد شد و هماکنون به او فرمود «اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً» و «اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً» یعنی «اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ رسولا».
نکتهی بعد این است که شما «کلمات» را به هر معنایی بگیرید، عاقبت به این نتیجه میرسید که این «کلمات» متعلق به بعد از مقام رسالت حضرت ابراهیم است. بررسی بیشتر، فزونتر، عمیقتر و گستردهتر در مورد کلمات بنظر ما خیلی لزومی ندارد.
امامت به گونه ای باید معنی شود که در امامت ذریه حضرت ابراهیم صدق کند
نکتهی بعدی خیلی مهم است که متأسفانه مفسران شیعه و سنی از آن غافل ماندهاند این است که در آیه ابتلاء شما باید امامت را در مورد حضرت ابراهیم بگونهای معنا کنید که آن معنا در امامت سایر فرزندان و ذریهی حضرت ابراهیم هم صدق کند. اگر بگویید «منظور از امامت حضرت ابراهیم این است که ایشان امام انبیاء شدند» معنای درستی نیست. چرا؟ چون امامت در ذریهی ایشان به چه معناست؟ اگر امامت در ذریهی حضرت ابراهیم به این معنا باشد که حضرت ابراهیم پیشوای انبیاء شدند و پس از حضرت ابراهیم همهی انبیاء ابراهیمی باید به ایشان اقتدا کنند، امامت در ذریهی حضرت ابراهیم بیمعنا میشود. چون از انبیاء ابراهیمی آنهایی هم که امام هستند، مأموم حضرت ابراهیم میشوند، نه امام. بنظر من این یکی از نکات کلیدی این آیه است.
حوزههای اختیارات و اجرایی نبی و امام
نکتهی بعدی این است که اگر ما امامت را فراتر از رسالت بدانیم، باید طوری معنا کنیم که هم با تحلیل مفهومی امام درست دربیاید، هم با آیات دیگر که در قالب امامت در این حوزه بحث میکند، سنخیت داشته باشد و هم با روایات همسو شود. بر این اساس میگوییم باید شئون انبیاء را بازخوانی کنیم و ببینیم دستوراتی که انبیاء میدهند چگونه است؟ زمانی نبی، وحی را بطور مستقیم میگیرد و ابلاغ میکند؛ مثلاً میگوید «اقیموا الصلاه». این امر الهی یک چیز سربسته است. حالا میخواهیم نماز بگزاریم، چکار کنیم؟ اگر این نبی تفسیر «اقیموا الصلاه» را از وحی بگیرد و به ما ابلاغ کند، وقتی شما نماز میخوانید، آنچه که خدا در درون «اقیموا الصلاه» خواسته است؛ را انجام دهید در واقع امتثال امر خدا را میکنید. شما اینجا از رسول، بما هو رسول پیروی میکنید، نه رسول بما هو امام. زمانی خود رسول بدون وحی، بدون اینکه از خدا بگیرد نماز را برای شما تفسیر میکند. ـ من در مورد هیچ یک از انبیاء این را ندیدم و از همین جا فهمیدم که چرا پیامبر اکرم(ص) اشرف الانبیاء و اعظم النبیاء است. ـ «اقیموا الصلاه» از خداست، تفسیر 10 رکعت آن از خداست و 7 رکعت آن متعلق به پیامبر(ص) است؛ یعنی 7 رکعت نماز را پیامبر نه از طریق وحی و تفسیر وحی تشریع کردهاند، و خداوند امضاء کرده است. این مقام امامت است. یعنی 10 رکعت نمازهای شبانهروز اطیعوا الله، و 7 رکعت اطیعوا الرسول است. البته اینجا جاده بسیار لغزنده و باریک است که چگونه پیامبر(ص) به مقامی میرسند که در تشریعیات، اذن پیدا میکنند که نماز را به 17 رکعت افزایش دهند؟ یا در روایات داریم که خدا فقط خمر، را حرام کرده ولی پیامبر تمام مسکرات را حرام کرده است. این مقام امامت پیغمبر است. یا پیامبر(ص) فرمودهاند «مدینه حرم من است، چه اینکه مکه حرم خداست و احکامی که در مدینه هست، در مکه هم هست» یعنی مشرک نمیتواند وارد حریم مدینه شود. چطور پیامبر(ص) میتواند چیزی را حرام کند؟ این ناشی از مقام امامت ایشان است. در اجراییات، ادارهی جامعه و مدیریت سیاسی و اجتماعی اگر پیغمبری حکمی را از خدا دریافت کند؛ مثلاً الان جنگ شده و خدا دستور داده است که جنگ یا صلح کنید، خدا به پیامبر(ص) میفرمایند « وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ»[6] اگر تقاضای صلح کردند، صلح را بپذیرید. اگر پیامبر صلح را بپذیرند و مؤمنینی که در سپاه هستند، به پیروی از ایشان صلح را بپذیرند، اطیعوا الرسول نکردهاند، بلکه این اطیعوا الله است؛ یعنی این خداوند است که میفرماید «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها». اما زمانی وحی نیست و خود پیامبر تصمیم میگیرد بجنگد یا صلح کند، فرماندهای را نصب یا عزل کند و این ناشی از مقام امامت پیامبر(ص) است. در اینصورت اقتدای به پیامبر و عمل به دستور او، اطاعت از پیامبر(ص) بما هو امام است. یعنی او پیشواست و دستور میدهد، اما نه بما هو رسول؛ مثلاً آیه ای در قرآن است که خدا میفرماید «ما قَطَعْتُمْ مِنْ لينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقين»[7]. اگر به پیامبر وحی شود، حتی وحی تفسیری و تنزیلی و پیامبر دستور دهند که درختان خرما را قطع کنند، قطع درخت بر اساس حکم الله و اطیعوا الله است. اما اگر خود پیامبر دستور مستقل بدهند، اطاعت از پیامبر خدا، اطاعت بما هو امام است. اگر پیامبری دستوراتی بدهد که حکم عقل است؛ مثلاً «وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ»[8] یا در داد و ستد کم نگذارید و خیانت و کم فروشی نکنید، اگر پیامبری این دستور را بدهد و شما از او اطاعت کنید، نه اطاعت از خدا، نه اطاعت از پیغمبر بما هو رسول و نه اطاعت از پیغمبر بما هو امام، بلکه اطاعت از حکم عقل است. حتی اگر پیامبری این را نگوید حکم عقل به شما میگوید که نباید از مردم کم بگذارید. البته عقل حجت درونی خداست و حکم آن به ملازمهی حکم عقل و شرع حکم خداست.
با تفکیک حوزههای اختیارات و حوزههای اجرایی و نظری انبیاء، میتوانیم جایگاه امام را پیدا کنیم. وقتی حضرت ابراهیم به مقام امامت رسیدند، خداوند به ایشان اجازه داد که از این به بعد، هرچه بگوید حتی بدون وحی، حکمش حکم خداست، امر و نهی ایشان امر و نهی خداست. اما اگر از خدا بگیرد و ابلاغ کند، معلوم است که امر و نهی خداست. البته من در مورد غیر اجرائیات بجز پیامبر اکرم(ص) پیامبری را نمیشناسم و فقط دربارهی پیامبر(ص) میدانم که ایشان میتوانستند چیزی را تشریع کنند. ظاهر این آیه این است که میفرماید «قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ
اللّهُ وَرَسُولُهُ»[9] با کسانی که آنچه خدا حرام کرده و آنچه پیامبر او حرام کرده است را حرام نمیدانند، پیکار کنید. آنچه که پیامبر او حرام کرده است، یعنی چه؟ اگر از خدا گرفته و فرموده است که همان حرام خداست. مگر ما حرام خدا را میفهمیم؟ ما حرام خدا را یا از طریق وحی یا به ملازمهی عقل میفهمیم، این چه آیهای است؟ آنچه خدا حرام کرده و آنچه پیامبر او حرام کرده است. روایت متعدد هم داریم که پیامبر(ص) میفرمایند «نگویید هرچه در کتاب خداست، ما را بس است. بدانید هر چه من حرام کردهام، حرام خداست و هرچه حلال کردهام، حلال خداست.» بنظر میرسد همانطور که برخی از انبیا بر برخی دیگر برتری دارند، امامت هم همینطور است. امامت هم مقامی است که برخی بر برخی دیگر برتری دارند. روایات «قرب نوافل»[10] هم این را اثبات میکند، که من گوش، چشم، و کمی بالاتر فکر بنده میشوم. علامه مجلسی هم چنین تعبیری دارند، که بنظر من کاملاً درست است.
نقد دیدگاه علامه طباطبایی
فرمایش مرحوم علامه طباطبایی ابتکار جدیدی است که من در هیچ تفسیری تا قبل از علامه، نه در تفاسیر شیعه و نه در تفاسیر اهل سنت ندیدم. حضرت استاد جوادی هم نظر علامه را تقریر کردند، پرورانده و بسط دادند. علامه در تفسیر المیزان به مباحث روایی که در ذیل این آیه و آیات سورهی سجده و انبیاء است نبپرداختند، ولی جناب استاد جوادی به این مباحث پرداخته و بالاخره نظر علامه را هم پذیرفته است. بنظر بنده، نظر مرحوم علامه تام نیست و مهمترین قصوری که در قلم علامه به چشم میآید، این است که علامه میفرماید ««يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» در آیهی «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[11] در حکم تعریف امام است.» یعنی خداوند امام را در آیات سوره سجده و انبیاء معنی میکند. «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً» ائمه چه کسانی هستند؟ «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا». میگویند «این وصفی است که در مقام تعریف است و ائمه را تعریف میکند.» ائمه چه کسانی هستند؟ کسانی که «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا». در سورهی سجده هم فرمود «وَ جَعَلْنا منهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[12]. ابهام در فرمایش علامه این است که ایشان از کجا میگوید امر در این دو آیه، همان امری است که در سورهی یس است؟ خدا در سورهی یس میفرماید «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»[13]. علامه میگویند «این امر همان امر است» یعنی وقتی رسولی به مقام امامت میرسد، به جایی میرسد که دیگر ارائهی طریق نمیکند و آدرس نمیدهد که راه بهشت و سعادت این است که مثلاً باید یک سلسله تکالیف انجام دهید، یک سلسله باورها داشته باشید. برای کسانی که در این حد هستند آدرس میدهد اما کسانی که در سطح بالاتری هستند را با «كُنْ فَيَكُون» با تصرف قلبی و تکوینی در قلب به یک جایی میرساند. میگویند اگر میخواهید به جایی برسید، از اول ماه رجب شروع کنید و این اذکار و مراقبتها را بجا بیاورید. در پایان ماه رمضان شما به جهانبینی خاصی میرسید و چشمتان به خیلی چیزها باز میشود. یک مراقبت و دستورالعمل تدریجی است که باید آن را انجام بدهیم تا به این نتیجه برسیم. ولی اگر هدایت به امر باشد، اگر بحث امامت باشد، آن مرشد و مربی به من دستورالعمل نمیدهد، بلکه یک نگاه به قلب من میکند و میگوید «كُنْ فَيَكُون». آنچه قرار بود بعد از 90 روز بشوم، با یک «كُنْ فَيَكُون» میشوم و کل سیستم من را در یک لحظه تغییر میدهد. علامه میگویند «مقام امامت این است، رسیدن به جایی که شخص میتواند «كُنْ فَيَكُون» کند.» بنظر من 7 نقطهی ابهام در نظر علامه وجود دارد: اولین اشکال در نظر علامه این است که هیچ روایتی آن را تأیید نمیکند. دوم اینکه طبق نظر علامه کسی که در قلب من تصرف میکند تا من را به پایهای که میخواهد برساند، امام نیست تا من مأموم باشم، اینجا امام و مأموم صورت نگرفته است، من به او اقتدا نکردم. امام کسی است که به او اقتدا و از او الگوبرداری کنم، چطور وقتی او در قلب من تصرف میکند، امام من میشود و من مأموم او میشوم، من چطور به او اقتدا میکنم؟
ـ مجری برنامه: با تشکر از آقای دکتر که بحث را ارائه فرمودند. اگر بخواهم یک جمعبندی عرض کنم، ایشان یک نگاه معناشناسانه به معنای ابتلاء داشتند، ضمن اینکه نگاه تاریخی به آیه را قابل توجه دانستند، اما کمال بحث را در این دانستند که ما بحث را به امامت ائمهی شیعه بکشانیم. بعد فرمودند پیامبران همه مطاع هستند و لازمهی این مطاع آن است که امام هم باشند. بعد فرمودند تلقیهایی که حضرت ابراهیم از امامت برای فرزندان خود داشتند، در آیه نمایان است و در این رابطه با استناد به آیات سورهی سجده و انبیاء به این نکته و توضیح تلقی حضرت ابراهیم از امامت توجه دادند. بعد از طرح دیدگاههای مختلفی که در بیان کلمات داشتند، دو دیدگاه مطرح کردند. بنظر میآید دیدگاه دوم بزنگاه بحث باشد و ایشان فرمودند در این دیدگاه کلمات را هرچه بدانیم، به این معنا میرسیم که حضرت ابراهیم بعد از رسالت خود به امامت رسیدهاند. نکات دیگری هم فرمودند شامل بازخوانی شئونات انبیاء، مسألهی رسالت و امامت و اوامر عقلی که در حیطهی دستورات پیامبر بود. در پایان به نظریهی مرحوم علامه در این زمینه اشاره فرمودند و اشکالاتی را در باب آن مطرح کردند. از جناب آقای مرادی خواهش میکنم که در حدود 15 دقیقه مطالب خود را بیان بفرمایند.
ـ جناب آقای دکتر مرادی:
نکاتی که بنده عرض خواهم کرد، لزوماً نقد فرمایشات استاد نجارزادگان نیست، شاید طرح بحث باشد تا ابهاماتی که لااقل برای بنده پیش آمده است، روشن گردد. تا جایی که من با آثار دکتر نجارزادگان آشنا هستم، تقریباً تمام تلاش ایشان این است که نکات مبهم در متون دینی را بررسی کنند. بیش از 20 کتاب و 70 مقاله از ایشان منتشر شده، که بنظر من کار فوق العادهای است. تا جایی که من میدانم، ایشان توجه ویژهای به مبانی دارند و غالباً در چهارچوب و بصورت فنی بحث میکنند. تلاش میکنند که نوشتههایشان حاوی نکات بدیع و نظریه باشد. خوشبختانه رویکرد شیعی هم دارند و سعی میکنند که همواره از دو مصدر اصلی دین، یعنی کتاب و سنت استفاده کنند. تحلیلهای ایشان غالباً بر اساس قرآن و روایات است و هر دو را در نوشتههای خود مدنظر دارند. من هم از شخص ایشان و نوشتههای ایشان بسیار استفاده کردم و امیدوار هستم که خداوند این توفیق را به من بدهد که همچنان از محضر ایشان استفاده کنم. اجازه دهید من بحث خود را با این نکته آغاز کنم، گاهی بین امکان و وقوع چیزی خلط میشود. ممکن بودن و واقع شدن، گاهی انسان را از اصل حقیقت یک مفهوم دور میکند. به گمان من پارهای از بحثها دارای این ویژگی هستند؛ یعنی اینگونه که ناظر به یک واقعیت باشند و بتوانند چیزی را حل کنند، نیستند. شاید گاهی تعمق بیش از اندازه در ابعاد و اضلاع یک موضوع، انسان را دچار سردرگمی بیشتر کند. البته جناب استاد تلاش فراوانی میکنند که مباحث ایشان دچار این حالت نشود، ولی من نوشتههای ایشان را چندین بار و به دقت خواندهام، بعضی اوقات انسان احساس میکند که ایشان در عالم دیگری سیر میکند و ناظر به بحثهایی که در عالم واقع اتفاق افتاده و پیامبری آمده و گذشتهای دارد که برای ما نقل شده است، نیست. ایشان دربارهی این آیه تقریباً سه مقاله دارند: یکی بررسی معناشناسی امام در آیهی امامت حضرت ابراهیم که همین بحثی است که ارائه فرمودند. دوم بررسی دیدگاه علامه طباطبایی در معنای امامت حضرت ابراهیم که بنظر من بحث بسیار عالمانه و دقیقی است و من هم با نظر ایشان در نقد دیدگاه مرحوم علامه و برخی از شاگردان ایشان موافق هستم. سوم خلق عظیم و تفویض دین است، که در واقع یک بخش از همین نظریهی ایشان که امروز ارائه کردند، ناظر به تفویض دین است.
اگر کسی بخواهد بخوبی متوجه موضوع شود و ابعاد آن را بکاود و بشناسد، باید بدقت هر سه مقاله را بخواند. در یک جلسهی نیم ساعته امکان احاطه به موضوعاتی که اجمالاً بخش قابل توجهی از آن فنی است، وجود ندارد. اینجا بحثهای اصولی، تفسیری، رجالی و فقه الحدیثی دقیقی مطرح میشود. یعنی در این نوشته چندین دانش به هم گره خوردهاند تا یک نظریه را کامل کنند و طبیعتاً باید با دقت بیشتری خوانده شود. در چنین جلساتی اگر بخواهیم بحث دقیق و بخوبی شکافته شود، میباید ابعاد، اضلاع و ظرائف نکاتی که در این نوشتهها مطرح است، مورد توجه قرار بگیرد.
بین امامت و نبوت نمیشود تفکیک قائل شد
ایشان در آغاز بحث به نکتهی ظریفی اشاره کردند، که «اگر بخواهیم بخوبی به مفاهیم قرآنی پی ببریم و معانی آنها را بدست بیاوریم، باید آیات دیگر را هم مورد توجه قرار بدهیم.» این نکتهی بسیار خوب و مبنای فوقالعاده مهمی است که اگر قرار باشد کسی در معناشناسی قرآن کار کند، طبیعتاً باید همهی کلیدهایی که میتوانند در این موضوع به پژوهشگر کمک کنند را بررسی کند و عمیقاً صدر و ذیل مباحث، سیاق آیات، احیاناً فهمی که دیگران از آیات بدست آوردهاند و شبکهی معنایی بین آیات را ببیند تا به نتیجهای برسد. لب و لباب دیدگاه ایشان در اینجا این است که بر حسب اختلاف معانی، دیدگاهها و تفاسیری که در این آیه وجود دارد، امام غیر از نبوت است. یکی از معناهایی که ایشان انتخاب کردند و گفتند دور از واقعیت و ضعیف نیست و میتوان آن را تقویت کرد، همین بحث است که در آیهی «وَاِذْ ابتلی اِبراهیمَ ربّه بِکَلمات فأتمهنّ قالَ»، «قالَ» ناظر به کجاست؟ خداوند حضرت ابراهیم را آزمود، یعنی به او گفت ما تو را به امامت برگزیدیم. اگر چنین چیزی باشد، ظاهراً نخستین مرحلهی گزینش او برای انجام یک رسالت بزرگ است. حرف آن دسته از مفسرانی که گفتهاند امام در اینجا بمعنای رسالت است و طبیعتاً همراه وحی بوده است، حرف ضعیفی نمیتواند باشد، چون خدا به ایشان میفرماید ما میخواهیم شما را بیازماییم و آزمودن تو به این است که الان تو را به امامت انتخاب میکنیم و بروی کار امامت را انجام بدهی. نکتهی قابل توجهی که ایشان برای تفکیک بین امامت و نبوت آوردند، چند پیشفرض است که در نوشتهی ایشان آمده است و این پیشفرضها باعث میشود که یک مصادرهی مطلوبی انجام بگیرد. ایشان به بخشی از آن پیشفرضها اشاره کردند و فرمودند «اطلاق سازگاری جعل امامت بعد از نبوت است.» البته در روایات داریم که این ابتلاء بعد از نبوت بوده است؛ یعنی حضرت ابراهیم نبی بود که به امامت انتخاب شد. لذا معنی ندارد کسی که به نبوت انتخاب شده است و خداوند هم میفرماید ما یک مقام دیگری برای او جعل کردیم. بنابراین باید دو مقام باشد: یکی مقام رسالت و نبوت و افزون بر آن مقام امامت. این در روایات آمده است، اما بنظر میرسد که اگر ما همین معنایی را که ایشان الان به اشاره کردند، انتخاب کنیم و بگوییم خداوند ایشان را آزمود تا مقام امامت را به ایشان بدهد، ضرورتی ندارد ما به چنین چیزی معتقد باشیم که حتماً نبوت بوده، بعد به امامت انتخاب شد. چه اینکه با همین ابتلاء، ایشان میخواهد برای مقامی انتخاب شود که آن مقام نبوت است و همراه آن امام هم هست. چه اینکه در آیات دیگر که قرائت فرمودند، تقریباً غالب پیامبران یا همهی پیامبران امام هم بودند و نمیشود بین امامت و نبوت تفکیک قائل شد. در آیاتی که خداواند تعدادی از پیامبران را نام میبرد، میفرماید «أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[14]. این یک پیش فرض است که ایشان میگوید اگر این پیش فرض را نداشته باشیم، نمیتوانیم امامت بمعنای تفویض دین را از این آیه استفاده کنیم. دوم اطلاق جعل عمومی امامت است، سوم فراتر بودن از لوازم رسالت و نبوت که اطاعت و زعامت سیاسی است. ایشان میگویند ما امامت را در اینجا باید بگونهای معنا کنیم که فراتر از بار معنایی رسالت و نبوت داشته باشد و بار معنایی رسالت و نبوت، یکی زعامت سیاسی و دیگری پیامرسانی پیام خداست، اینجا باید چیزی افزون بر آنها باشد. ما اگر چنین پیش فرض را نداشته باشیم، طبیعتاً نمیتوانیم این معنا را برای امامت تلقی کنیم. و فراهم بودن گستردگی آن در عرصههای گوناگون تدبیر و هدایت و فراهم بودن امکان تبیین امامت ذریهی ابراهیم، که ایشان توضیح تفصیلی دادند.
اطاعت از رسول اطاعت مستقلی است
ایشان در نوشتهی خود از چهار نظریه یاد کردهاند که همهی آنها مخدوش هستند: یکی بحث ولایت تکوینی حضرت ابراهیم، امامت بمعنای زمامداری و تدبیر امور جامعه، امامت بمعنای پیشوایی بر همگان و امامت بمعنای هدایت به امر است. خب پس باید معنایی را برای امام پیدا کنیم که معنای درست و دقیقی باشد. لاجرم آن معنا چه میتواند باشد؟ بگوییم امامت در اینجا به معنای چیزی است که ایشان در مقالهی دیگری به تفصیل از آن یاد کردند و آن تفویض دین است. تفویض دین در روایات فراوان آمده است، مرحوم صاحب الوسائل آورده است و ایشان هم در فهرست خود از تعدادی از این روایات یاد کردند، مرحوم کلینی در کافی و مرحوم مجلسی هم در بحارالانوار یک بابی به آن اختصاص دادهاند. کشمکشهای فراوانی راجع به این مطلب است، اما ایشان به کمک روایاتی که در الوسائل، کافی یا بحارالانوار آمده است، تلاش کرده است که تفویض دین را به پیامبر گرامی اسلام(ص) و اهل بیت(ع) و طبیعتاً با استفاده از این آیات برای حضرت ابراهیم هم اثبات کنند. منظور ایشان همانطور که توضیح دادند، این است که تفویض دین یک مقام دیگری برای نبی ایجاد میکند و آن مطاع بودن در عرض اطاعت از خداوند است. هرچند که در نوشتهی خود تصریح کردند که طبیعتاً این اطاعت باذن الله خواهد بود، چون اگر باذن لله نباشد، منجر به شرک عبادی، ربوبی، فعلی یا اطاعتی خواهد شد. برای گریز از این، باید خداوند اذن دهد. اما میگویند اطاعت از رسول دقیقاً اطاعت از خداوند است و هیچ تفاوتی بین اطاعت خدا و اطاعت رسول نیست. خب پس ما چیز دیگری نداریم، در حالیکه امام اطاعت خاص دیگری دارد و لذا معلوم میشود که این اطاعت غیر از اطاعت رسالت است. به گمان من مشکلی در این بحث وجود دارد، که بطور قطع میدانیم برخی از پیامبران مانند حضرت لوط که خدا در قرآن از آنها یاد کرده است، امام نبودهاند، بلکه رسول پیامبر دیگری بودند. در آنجا خود حضرت لوط وقتی سخن از دعوت میکند و دیگران را به آموزههای حضرت ابراهیم میخواند، میگوید دعوت من را اطاعت کنید. پیداست که یک فرمان دیگری، غیر از فرمانی که از جانب خداوند یا از جانب حضرت ابراهیم داشته است، دارد. میشود از این مطلب استفاده کرد که درست است که خداوند بصراحت در قرآن آورده است که اگر از رسول اطاعت کنید، از خدا اطاعت کردهاید، اما اطاعت رسول هم از حیث اینکه رسول خداست و برای خود جایگاه مستقلی میتواند داشته باشد، اطاعت مستقل است. چرا ما همه جا این تلقی را داشته باشیم که اطاعت از رسول، هیچ اطاعتی نیست و اطاعت از رسول یعنی اطاعت از خدا؟ بلا تشبیه مثل اینکه بلندگویی از ناحیهی کسی صدایی تولید میکند و بگوییم این بلندگو هیچ نقشی ندارد، در واقع تمام آن حرفها مال گوینده است و او فقط رسانا است. پیامبری که از جانب خدا آمده است، جز این رسانایی هیچ نقش دیگری ندارد. اگر چنین باشد، این تأکیدهای فراوانی که در قرآن آمده است و میگوید «اطیعوا الرسول»[15] یک جورهایی حرف اضافی است. اگر این تعبیر زننده نباشد، بگوییم لغو است!
من گمان میکنم بحث تفویض دین همچنان هم در این نوشته و هم در فرمایشات ایشان، مبهم مانده است. بنظر من این بحث بسیار کلیدی است و همانطور که خود ایشان فرمودند بسیار ظریف و از مو باریکتر است. اینکه به هرحال عرصهی شارعیت پیامبر خدا و عرصهی شارعیت امامی که از جانب خدا رسیده است، واقعاً عرصهی شارعیتی است در طول شارعیت خداوند، و خدا به آن شخص اذن میدهد؟ بدین معنا که خدا پارهای از کارهایی که او به الهام خداوند و بعنوان فرستاده و مأذون از طرف او انجام میدهد و پارهای از امور را تقنین و تشریع میکند، تأیید میکند یا نه؟ طبق تأکید جناب آقای نجارزادگان همانطور که در مباحث ایشان وجود دارد، پارهای از کارها واگذار شده است. ایشان تصریح دارند قانونگذاری چنین افرادی عین قانونگذاری خداوند است؛ یعنی چون به مقام امامت رسیدند، هیچ تفاوتی بین قانونگذاری و امر و نهی خدا و این اشخاص نیست. به گمان من اینجا در غایت خفاست و باید بحث بسیار گستردهای در مورد آن انجام شود. این مقام شارعیتی که خداوند دارد، مقام شارعیت واحدی است که مختص به ذات خداوند است یا خدا میتواند این مقام را به دیگران هم واگذار کند؟ منتها آن کسی است که لزوماً به مقام امامت نائل آمده باشد. ایشان از این آیه میخواهد استفاده کند که حضرت ابراهیم بر حسب پاکاری از ظواهر به این مقام نائل آمده است. متأسفانه وقت من تمام شده است، اما هرچه گفتم صرفاً جهت استیضاح و توضیح بیشتر است.
ـ مجری برنامه: با تشکر از استاد مرادی، از جناب آقای دکتر نجارزادگان درخواست میکنیم نظرات تکمیلی خود را در رابطه با نکاتی که جناب آقای مرادی فرمودند، در طی 15 دقیقه بیان بفرمایند.
ـ حجت الاسلام و المسلمین دکتر نجارزادگان: جناب آقای مردای پیش از آنکه ما وارد عرصهی قرآن شویم، استاد ما بودند و من به یاد دارم که حدود 20 سال پیش به ایشان معرفی شدم تا ایشان کار علوم قرآن را به ما یاد بدهند. بعد ما به سمت علوم قرآن رفتیم و فقه و اصول را کنار گذاشتیم، گفتیم ما نه فقیه میشویم و نه اصولی، لذا گفتیم دیواری کوتاهتر از قرآن نیست و در خدمت قرآن رفتیم. من دربارهی تفویض دین به اهل بیت(ع) کار نکردهام و نمیدانم تفویض دین به ائمه اطهار(ع) به چه معناست. من فقط تفویض دین را دربارهی رسول مکرم اسلام(ص) کار کردم و نمیدانم ائمهی اطهار(ع) که طبق روایات به آنها تفویض دین شده است، چه میکنند و با آن آشنا نیستم. ولی روایات تفویض دین به پیامبر اکرم(ص) متواتر است، بجای اینکه بگویید مستفیض است. سختگیرترین انسانها در این باب مثل جناب شیخ مفید این را پذیرفته است و میگوید «تنفیذ دین به پیامبر قابل قبول است» و همانطور که جناب آقای مرادی فرمودند تفویض دین به پیامبر(ص) هرگز با توحید ربوبی منافاتی ندارد، بلکه عین توحید ربوبی است. قرآن به ما معیار داده و فرموده است «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ»[16]. چه مانعی وجود دارد که بندهای از بندگان خدا بر اثر صبر و یقین به بالاترین مراتب صبر و یقین برسد و خدا به او بگوید از امروز هر چه تو بگویی، من گفتم. این هیچ بُعدی ندارد و بندهنوازی حق تعالی را نشان میدهد و پاداشی که فرمود هر کسی با تقوا شد، در عالی ترین مراتب به او قرآن یاد میدهد و خداوند همواره با محسنین است و آیات دیگر، که این پاداش دنیوی آن است و او را به چنین مرتبهای نائل میکند و به او تفویض دین میدهد. مدارک و شواهد هم در این زمینه زیاد است، من نمیخواهم وارد مباحث عرفانی و تفسیری بشوم، که خیلی هم بلد نیستم. ولی شما در داستان عبد صالح با موسی که حضرت امام خمینی(ره) هم به آن اشاره دارد، میخوانید که حضرت میفرماید «فاردت ان اعیبها»[17] من میخواستم کشتی را سوراخ کنم، یک جا میفرماید «فاردنا»[18] جمع می گوید و یک جا به خدا نسبت می دهد «فاراد ربک»[19]. در جمعبندی نهایی میگوید «و ما فعلته عن امری»[20] یعنی این کارها از ناحیهی خود من نبود؛ یعنی ارادهی من عین ارادهی خداوند است و خداوند چنین اجازهای را به من داده است که اگر کشتی را سوراخ میکنم و در مال مردم تصرف میکنم، امری مشروع باشد و هیچ مشکلی نداشته باشد.
زعامت سیاسی و مدیریت اجتماعی جزء شئون انبیاست
نکتهی دوم این است که زعامت سیاسی و مدیریت اجتماعی قطعاً جزء شئون انبیاء است. همانگونه که مرحوم علامه فرمودند، حضرت آیتالله جوادی هم مفصل روی آن بحث کردند و پذیرفتند و درست هم میگویند. در نقد نظر شیخ طوسی، استاد میفرماید «چرا میگویید امامت یعنی زعامت سیاسی؟ نه، هر پیغمبری زعامت سیاسی را از همان ابتدا داشته است، نهایتاً اگر شرایط آماده بوده، اجرا کرده و اگر شرایط آماده نبوده، موفق نشده است.» نظریهی درست همین است که زعامت سیاسی و مدیریت اجتماعی همراه با شئون رسالت است. پس نبی در ادارهی جامعه میخواهد تصمیم های کلان بگیرد، آیا در این تصمیم به وحی متصل است؟ یعنی خدا در متن حادثه به او میگوید «ان جنحوا للسلّم فاجنح لها»[21] یا نه خود ایشان تصمیم میگیرد؟ اگر خود ایشان تصمیم میگیرد، روی مقام امامت است. اگر به وحی متصل است، از وحی دریافت و حکم خدا را اجرا میکند. در آنجا که ما به سلم و صلح تن دهیم، اطیعوا الله کردهایم، نه اطیعوا الرسول، چون پیامبر حکم خدا را ابلاغ میکند. مدیریت و اجرای جامعه برای رسیدگی به مقام امامت بگونهای است که خدا به او اجازه داده است تصمیم بگیرد. به همین دلیل در آیاتی که میگوید «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول»[22] چطور تفکیک میکنید؟ آقای مرادی اشکال کردند و فرمودند «به یک معنا بگویید اطیعوا الرسول تهی است.» نه تهی نیست، اتفاقاً اگر تحلیل منطقی در مورد اطیعوا الرسول داشته باشیم، اگر پیامبر حکم خدا را ابلاغ میکند، اطیعوا الرسول نیست، اطیعوا الله است. شما اطیعوا الرسول را جایی ببرید که وقتی میفرماید «و ما اتکم الرسول فخذوه و ما نهکم عنه فانتهوا»[23] اگر از خدا بگوید، دارد حکم خدا را میگوید. اتفاقاً قرآن همان جا که میگوید اطیعوا الرسول، پیغمبر بما هو رسول نیست، بلکه بما هو امام است. چرا؟ چون «اطیعوا» در آن تکرار شده و گفته است «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول» و بنظر من بنیان آیهی اولی الامر که دیدگاه شیعه را کاملاً اثبات میکند و انصافاً اهل سنت بیخود در پی راهی برای رد آن هستند و اولی الامر قطعاً معصومین هستند، در همین «اطیعوا» است که «اطیعوا الرسول و اولی الامر»[24] آمده است و حکایت از عصمت اولی الامر دارد و اینکه اگر اولی الامر حکمی کند، درواقع تفسیر و تبیین وحی نمیکند، بلکه حکم خود را میگوید. والا اگر حکم خدا را بگوید که اطیعوا اولی الامر نیست.
تمامی روایات دلالت دارند که امامت حضرت ابراهیم بعد از رسالت ایشان است
همهی روایات ما بلا استثنا دلالت بر این دارند که امامت حضرت ابراهیم بعد از رسالت ایشان است، شما هیچ روایتی در شیعه ندارید که این نظریه را مردود اعلام کرده باشد. ما در روایتی که جناب صفار آوردند، اگر این روایت خبر واحد بود، نمیتوانستیم به آن استناد کنیم، ولی با توجه به روایات دیگر و با توجه به این آیه که میفرماید «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ
مِنْ فَضْلِهِ، فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً»[25] این ملک عظیم در روایات متواتر شما اینگونه معنا شده است: «مَنْ أَطَاعَهم فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ، وَمَنْ عَصَاهم فَقَدْ عَصَى اللَّهَ ».[26] حالا این روایت را نگاه کنید که امام صادق(ع) میفرمایند «ينكرون الامام المفترض الطاعه ويجحدون به
والله ما في الأرض منزله أعظم عند الله من مفترض الطاعه»[27] میفرمایند هیچ مقام و رتبهای برای هیچ کس بلندتر از این رتبه نیست که خدا او را مفترض الطاعه قرار دهد؛ یعنی بگوید از امروز حکم تو حکم من است و واجب است که از تو اطاعت شود. « لقد كان إبراهيم (عليه السلام) دهرا ينزل عليه الوحي و الأمر من الله و ما كان مفترض الطاعة حتى بدا لله أن يكرمه و يعظمه فقال: إني جاعلك للناس إماما»[28] شما صریحتر از این میخواهید که امامت را معنا کرده باشد؟ ممکن است به سند این روایت اشکال کنید، ولی اگر مجموعه روایاتی که در سایر کتب ما هست، را جمع بزنید، به همین نتیجه میرسید. در نهایت آنچه ایشان فرمودند که این مصادره به مطلوب است، نه مصادره به مطلوب نیست. وقتی میفرماید «وَاِذْ ابتلی اِبراهیمَ ربّه بِکَلمات» واقعاً هم جاده لغزنده است و بنده به جایی میرسد که خدا میگوید امروز حکم تو حکم من است و باید به یاد داشته باشی که این آزمون است و لذا باید مراقب باشی چه حکم میکنی.
پرسش و پاسخ:
ـ یکی از حضار: امامت و نبوت نمیتوانند دو مقام باشند، لازمهی نبوت امامت است.
ـ حجت الاسلام نجارزادگان: فرض درست این است که «وَاِذْ ابتلی اِبراهیمَ ربّه بِکَلمات» این کلمات در زمانی صادر و ابراهیم به آن آزموده شده است که مقام رسالت را داشته است، حالا کلمات را به هر معنایی هم که بگیرید. حضرت، رسول بوده است. روایات هم این را میگوید، چندین روایت به ما میگوید که حضرت ابراهیم اول به مقام خُلّت، بعد به مقام نبوت و بعد به مقام رسالت رسید. اتفاقاً وقتی قرآن را بررسی کردم، حضرت ابراهیم از همان زمانی که پدر و قوم خود را به توحید دعوت کرد، بین 20 تا 30 سالگی نبی بود. حضرت از دورهی جوانی پیغمبر بوده است و آیات این را میگوید.
ـ جناب آقای دکتر نکونام: اجازه دهید بنده بیان ایشان را مقداری تفصیل دهم. تلقی من این است که هر پیغمبری و رسولی، امام است. کسی که به نبوت و رسالت میرسد، مثل عارف نیست که به غار برود، باید مردم را هدایت کند. اساساً اگر نبی امام نباشد، خاصیت و ارزشی ندارد. من فکر میکنم استناد به این آیه خیلی مشکل دارد، حضرت ابراهیم از همان ابتدایی که پیامبر بودند، امام بود، آن زمانی که ایشان در بینالنهرین بود، ایشان را در آتش انداختند و دعوتشان را نپذیرفتند، به فلسطین، مصر و عراق و در اواخر عمر به مکه آمد. زن و بچهی خود را گذاشت، چشمهای جوشید و مردم آنجا جمع شدند. ما صدر و ذیل آیه را میزنیم و بعد در ذهن خود هر معنایی که بخواهیم به آن نسبت میدهیم. در آیهی بعدی میگوید «وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْناً»[29] امنیت برای چه کسانی است؟ برای مردمی که به مکه بروند، در آنجا مورد تعرض قرار نمیگیرند. به دنبال آن میگوید «هَـَذَا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ»[30] منظور از بلد، مکه و اهل مکه را میگوید. وقتی در ادامه حضرت دعا میکنند «وابعث فیهم رسولا»[31] در کجا؟ در میان مردم مکه. وقتی شرایطی مهیا شد تا حضرت ابراهیم و اسماعیل کارهای نمادین انجام دهند، آنجا مردمی هم جمع شدند و نمادهایی که ایجاد شد مناسک و وسیلهای برای عبادت مردم است. در اینجا بیاییم امامت را یک مقام بالاتر از رسالت بدانیم، کار نادرستی است. فرعون نمیتواند نبی باشد، اما میتواند امام باشد. ما ائمهی کفر هم داریم. مقام نبوت بالاتر از مقام امامت است.
ـ جناب آقای دکتر نجارزادگان: به سخن شما صد اشکال وارد است.
ـ جناب آقای مرادی: من خیلی مختصر دو نکته عرض میکنم. یکی همین ادامهی فرمایش جناب دکتر نکونام است که امامت واژهای است که در آیات متعددی از قرآن کریم آمده است. امام هم به انسانهای صالح و شایسته و هم به انسانهای ناشایست نسبت داده شده است؛ مثلاً «فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمَانَ لَهُمْ»[32] پیداست که امام میتواند ناشایست هم باشد. در آیهی دیگری آمده است «أَفَمَن
كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إَمَامًا وَرَحْمَةً»[33] یا «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»[34] بر اساس همان مبنایی که جناب استاد فرمودند واژگان را بر اساس خود آیات قرآن شرح و معنا کنیم، امام یعنی کسی که جلودار امری در جایی است، حالا آن امر میتواند خوب یا بد باشد. طبیعتاً اینجا قرینهی کلامی وجود دارد که منظور امامی است که میخواهد مردم را به سمت خداوند پیش ببرد و ادامهی نبوت است یا همان نبوتی است که مفسران دیگر هم گفتهاند. تصور میکنم فرازی که در آیه آمده است، شاید شبیه آیهای باشد که خداوند دربارهی حضرت داوود فرموده است «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ
عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ».[35] اینکه خداوند خطاب به حضرت داوود میفرماید ما تو را خلیفه قرار دادیم، در ادبیات دینی خلافت و امامت اکثرا مترادف هستند. در جاهایی شاید مقام امامت بالاتر از خلافت باشد. خداوند خطاب به حضرت داوود میفرماید ما تو را خلیفه قرار دادیم تا وظایفی را انجام دهی «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» هم میتواند شبیه فرمانی باشد که خدا به حضرت داوود فرموده است و امر چندان پیچیدهای نیست که لازم باشد تلاش گستردهای برای تشخیص مفهوم و معنای آن انجام بگیرد.
ـ جناب آقای دکتر نجارزادگان: با تشکر از جناب دکتر نکونام، آیهی ابتلاء هیچگاه گسیخته از سیاق آیات قبل و بعد از خود، لحاظ نشده است. در صفحهی96 کتاب خود، بنده یکی از مستندات خود را همین آوردهام . آیهی ابتلاء آیهی 124 است و من تا آیهی 141 جلو رفتم و آیه را گسیخته از مجموعهی سیاق آیات ندیدم. سؤال من از شما این است که آیا میپذیرید حضرت ابراهیم پیش از ورود به مکه، رسول یا نبی بودهاند؟ اگر نمیپذیرید، من آیات آن را برای شما بخوانم تا ببینید که هم رسول و هم نبی بوده است. در شهر مکه چه خصلتهایی برای عرب وجود دارد که خداوند به ابراهیم بفرماید حالا که تو در آزمونها موفق شدی، در این شهر کوچک و قبیلهی کم، رسالت تو گسترش پیدا کرده است و این شهر کوچک را هم تحت پوشش رسالت خود قرار بده؟ بخاطر کدام ویژگی عرب مکی و قبیلهای که آنجا زندگی میکرد، خدا به حضرت ابراهیم میفرماید من میخواهم در حق تو لطف کنم، بیا و رسول اینها هم باش؟ آیا این ادعای بدون دلیل نیست که شما اول رسالت حضرت را محدود کنید و بعد که به مکه میآید، بگویید اینکه میگوید «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» گسترش پیدا میکند؟ همین جا هم حضرت ابراهیم به شوق میآیند و میگویند «وَ مِنْ ذُرِّيَّتي» خداوندا آیا کسی از ذریهی من هم به این مقام میرسد که رسول این عربها باشد؟ آیا میتوان این حرف را زد؟ حضرت اسحاق و یعقوب از کسانی هستند که از ذریهی حضرت ابرهیم به مقام امامت رسیدند. حضرت اسحاق و یعقوب در مکه و امام آنها بودند؟ شما از کجا میگویید «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» یعنی گسترش؟ خود شما هم این نظریه را پذیرفتید که تغایر لفظ، تغایر معنایی دارد. از این که بگذریم، روایات هم این را میگویند که حضرت بعد از مقام رسالت به مقام امامت رسیدند. روایات، گسترش رسالت را نمیرسانند. چطور میتواند گسترش در رسالت باشد، در حالیکه حضرت رسالت جهانی داشته است؟ یعنی هر جا رفته، رسول بوده است. خداوند در سورهی مریم میفرماید «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا. إِذْ قَالَ لأبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا يَسْمَعُ وَلا يُبْصِرُ»[36] این مربوط به سالهای قبل از اینکه آن حضرت در آتش افتاده و هجرت کنند، است. در سورهی عنکبوت میفرماید «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ.
فَأَنجَيْنَاهُ وَأَصْحَابَ السَّفِينَةِ وَجَعَلْنَاهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ. وَإِبْرَاهِيمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ».[37] «وَإِبْرَاهِيمَ» عطف به نوح است؛ یعنی وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِبْرَاهِيمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ، حضرت در زمانی که بین قوم خود، زمانی که به شهر عور هجرت میکند و زمانی که به جاهای دیگر میرود، رسول است. حالا در مکه چه میشود که خدا ناگهان میخواهد به او لطف کند و گسترش در امامت کند؟ اینکه تغایر لفظ و معنا است و شما باید بپذیرید و توجیهی ارائه دهید که در عرب آن روز و شهر مکه چه خصوصیت و خصلتی بوده است که خداوند به ابراهیم میگوید حالا که در ابتلائات موفق شدی، امام اینها هم باش. بعد حضرت هم بفرمایند ذریهی من را هم امام قرار بده، خدا هم بگوید از ذریهی تو هر کسی که معصوم باشد، امام میشود. که قرآن میگوید حضرت اسحاق و یعقوب امام شدند. آنها مگر در مکه امام شدند؟
هر رسولی امام است؟ بله، امام است. این را شیخ طوسی گفته و درست هم گفته است «وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلّا لِيُطاعَ بِاِذْنِ اللَّهِ»[38] بله، هر رسولی امام است، ولی باید بین جایی که رسول بما هو رسول و بما هو امام است، تفکیک کرد. به اذن خدا هر رسولی مطاع است، و در هر دستوری که میدهد باید از او اطاعت کرد. که حالا این را تفکیک کردم: در دستوراتی که از خدا میگیرد، باید از او اطاعت کرد. در تفسیر وحی باید از او اطاعت کرد. ولی در جایی که این دستور متعلق به خود اوست و بدون وحی حکم میکند، شما نمیتوانید بگویید او رسول است، بلکه او امام است و فرق رسالت و امامت همین است. شیخ طوسی هم همین را میفرماید که «هر رسولی امام است، ولی در ادارهی جامعه که مصداق روشن آن جهاد است، اگر رسولی به مقام امامت رسیده باشد، دستور به جهاد بطور استقلالی از او صادر میشود و حکم او مطاع است.» من منکر این نیستم که هر رسولی امام است، ولی دقت بفرمایید که این نظریهی خود شما را رد میکند. اگر هر رسولی امام است و حضرت ابراهیم امام است، آنوقت خدا در مکه به او میفرماید امام شو؟! در «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» جاعل مشتق است و موقعی عمل میکند که تکیه داشته باشد و معنای حال باشد؛ یعنی هم اکنون تو امام هستی. اگر هر رسولی امام است، پس این حرف چیست؟ این لغو میشود!
ـ دکتر نکونام: اولاً این کلماتی که حضرت به آن مبتلا شده است، بعنوان شرط دستور امامت نیست، زمان را مطرح کرده است، چه زمانی حضرت به امامت مردم مکه رسید؟ وقتی یک سری نمادهای مذهبی برای مردم مکه ایجاد شد، همین حج که برگزار میشود، تقلید از کارهایی است که حضرت و خانوادهی ایشان در مکه انجام داد. وقتی این آثار را در مکه بنیان نهادی و مردم آنجا جمع شدند، تو امام آنها باش. این به معنای گسترش امامت یا نبوت نیست، حضرت ابراهیم امام جای دیگری بوده، رسول جای دیگری بوده است و حالا که به مکه آمده است، امام و نبی اینهاست.
ـ حجت الاسلام نجارزادگان: به این سادگی نفرمایید، یعنی تأکید بر همان امامت قبلی است یا تأسیس است؟
ـ دکتر نکونام: پس آیه در مقام بیان زمان امامت است، نه شرط رسیدن به امامت. اینکه فرمودید ذریهی ایشان حضرت اسحاق هم هست، خب این نفی معداتی نمیکند. حضرت میگویند از ذریهی من هم میتوانند امام باشند؟ و خدا میفرماید ظالمان نه، اما آنها که ظالم نیستند میتوانند. « وابعث فیهم رسولا» شما چرا این «هم» را نادیده میگیرید؟ «هم» یعنی در میان این مردم، این مردم را توصیف میکند، «هَـَذَا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ» این اوصاف کاملاً مشخص میکند که این «الناس» مردم مکه در زمان حضرت ابراهیم هستند. اصلاً معنا ندارد که حضرت ابراهیم امام کل بشر باشد. حالا بگوییم امام زمان خود و امام عالم باشد. البته مگر اینکه بگوییم اعمالی انجام داده است که ما او را الگو و اسوه قرار دهیم. طبیعتاً تمام انبیاء به این معنا برای ما امام هستند. اما امامی که اینجا میگوید، امام حی و حاضر است. اینکه بشر ظرف خالی باشد و همه چیز از طرف خدا باید پر شود، فکر میکنم سخن ناصوابی باشد. اصلاً دین جعل بشر است. انبیاء آمدند آن را امضا کرده و موارد خلاف فطرت را اصلاح کردند. تمام احکامی که در اسلام وجود دارد، قبلاً بوده است. چنانکه در روایت آمده است؛ خدا نبی درونی و باطنی را قرار داده است، نبی بیرونی هم برای زنده کردن همین نبی درونی است. خدا به انسان صلاحیت بخشیده است تا قوانین و سنتهایی را قرار بدهد، چه برای امور خود و چه برای عبادت خدا. انبیاء مواردی را که خلاف فطرت و عقل بوده است، اصلاح و بقیه را الزام میکردند. پیغمبر مثل الان نبوده است که امروز کتاب الصلاه و فردا کتاب الحج را یاد دهد. گاهی مردم سؤالی داشتند و پیامبر پاسخ میداد. تمام این سنتها بوده است، اینطور نبود که صوم و صلاه نبوده باشد. همهی اینها بوده است. طبیعتاً این حکم عقل است که از حاکم اطاعت کند و لزومی ندارد که خدا این مجوز را صادر کند. حضرت علی(ع) میخواهد صالح باشد یا فاجر، باید اطاعت شود. اینجا که اطیعوا الرسول میگوید، حاکم است. پیامبر ابوبکر و حتی عمر را بعنوان حاکم قرار میدهد، باید اطاعت شود. کسی را که پیامبر بعنوان امیر قرار میدهد، باید از او اطاعت کرد.
ـ مجری برنامه: بنظر میآید که این بحث جلسهی دیگری هم میطلبد، با توجه به ظرافتهایی که دوستان فرمودند در آیه وجود دارد. با توجه به بحث امامت و ادامهی رسالت پیامبران و بخصوص امامت ائمه، هر جا در آیات قرآنی بحث شده، بحث بسیار مشکل است و این نوع جلسات کمتر برگزار شده است، لذا ظرفیت برگزاری جلسات بعدی را دارد.
ـ جناب آقای مرادی: من تصور میکنم آیهی مورد مناقشه پیچیدهتر از آن چیزی است که جناب دکتر نکونام آیه را تصویر کردند. در هر صورت بحث قابل توجهی در آیه وجود دارد که خدا از جعل امامت برای شخصیتی سخن گفته است و باید مشخص شود منظور از امامتی که اینجا از آن سخن به میان آمده است، چیست؟ نظر استاد این است که منظور امر مستقلی است که مربوط به تفویض دین است و خداوند پارهای از امور را به صلاحدید حضرت ابراهیم و دیگر انبیاء در این آیه، واگذار کرده است. اینکه حضرت ابراهیم جعل دین و تشریع پارهای از احکام را داشته باشند. استناد ایشان به روایاتی است که بنظر من عمدتاً در این باب آمده است و من روایاتی که مورد استناد ایشان است را دیدم. برغم اینکه جناب استاد حالا یا از مرحوم مجلسی یا خودشان ادعا فرمودند که شبه تواتر، متواتر یا صحیح السند هستند، متأسفانه چنین نیست. یعنی روایاتی که مورد استناد قرار گرفتند، اغلب روایات ضعیفی هستند.
ـ حجت الاسلام نجارزادگان: کدام روایات؟
ـ روایاتی که در نوشتههای شما برای بحث امامت است و اینکه مفاد آن چه میتواند باشد.
ـ حجت الاسلام نجارزادگان: من این را که نگفتم متواتر است. تفویض را گفتم متواتر است.
جناب آقای مرادی: روایاتی که در باب معنی امامت مورد استفاده قرار گرفته و گفته شده امام یعنی کسی که مفترض الطاعه است. غالباً هم ناظر به مفترض الطاعه بودن امام است و هم تفویض دین. روایات آحاد هستند یا ضعیف. گاهی هم مرحوم مجلسی میگوید «ضعیف کالموقع» نمیدانم اصطلاح «ضعیف کالموسع» لابد منجبر به شهرت، یا عمل علماست. بخصوص در چنین بزنگاهی که قرار است یک معرفت بزرگی را به ما برساند، گمان میکنم استناد به روایات «لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني مِنْ جُوعٍ»[39] است. ظاهر این آیه با توجه به آن چیزی که در آیات دیگر آمده است، تأکیدی است بر رسالتی که خدا بر عهدهی حضرت ابراهیم گذاشته است. ما ظاهراً هیچ شاهد تاریخی نداریم که فرمایش جناب استاد را تأیید کند که حضرت ابراهیم تصمیماتی غیر از آنچه بر ایشان وحی نازل شده است، گرفته باشند. تصریح ایشان این است که قانونگذاری ابراهیم دقیقاً قانونگذاری خدا تلقی شود. ما چنین گزارههایی را از حضرت ابراهیم نداریم. لذا اینکه عرض کردم گاهی خلط بینِ واقع و ممکن میشود و آدمی را با خطا مواجه کند، همین جا هست.
حجت الاسلام نجارزادگان: جناب آقای مرادی ملاحظه بفرمایید که ما روایات را فقط برای تأیید آوردیم، شما آیات را نگاه کنید، بنده حداقل 10 دلیل برای این امر از خود قرآن اقامه کردم و بعد روایات را برای تأیید آن آوردم. اگر صفحهی 82 کتاب را نگاه کنید که اول دیدگاه شیعه را آوردم، بعد این را با آیات به کمال رساندم. اینطور نیست که من فقط به روایات استناد کرده باشم. حرف من این است که شما هیچ روایتی ـ صحیح یا مرسل ـ ندارید که امامتِ در این آیه را به غیر از امامتِ فراتر از رسالت معنی کرده باشد. هیچ روایتی نداریم که به شما بگوید امامت از شئون رسالت است. روایات اساس استناد من نیست. نکتهی دوم این است که آنچه جناب دکتر نکونام فرمودند، بعضی از مفسران هم گفتهاند که «حضرت ابراهیم امام حج شدهاند و مناسک حج را ایشان پی نهادند.» مشکل این حرف همان است که عرض کردم، شما باید امامت را طوری معنا کنید که در ذریهی ابراهیم نیز سازگار باشد. اگر امامت حضرت ابراهیم بمعنای امامت در حج است، حضرت اسحاق و حضرت یعقوب که به امامت میرسند، چه معنایی دارد؟ اینها که در مناسک حج مأموم حضرت ابراهیم هستند، نه امام. لذا نمیتوانید آن را بمعنای امامت در مناسک حج بدانید. حرف من این است «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» به این سادگی نیست که آقای دکتر فرمودند امام مردم مکه هم باشد. این جمله تأکید است یا تأسیس؟ طبق فرمایش شما تأکید است. یعنی اینکه تو رسول بودی، اینجا هم باش. من میگویم با این تأکید، چرا حضرت ابراهیم برای ذریهی خود امامت را میطلبد؟ اصل در تأسیس است، نه در تأکید. آیه میگوید هم اکنون تو را امام قرار میدهم و شما میگویید این تأکید است، بدین معنی که تو امام بودی، حالا اینجا هم باش؟ نکتهی سوم این است که بنابر نظریهی تفویض دین، فرقی نمیکند بگویید منظور از ناس، مردم مکه است یا مردم کل جهان. وقتی شخصی امام میشود، حکم او حکم خدا خواهد شد، حالا محدودهای که حضور دارد و صدای او به گوش مردم میرسد و حکمش ابلاغ میشود، هر چقدر میخواهد باشد، این در نظریه اثری نخواهد داشت.
[1] سوره بقره آیه 124
[2] سوره نساء آیه 80
[3] سوره نساء آیه 64
[4] سوره سجده آیات 24 و 23
[5] سوره انعام آیات 73 و 72 و 73
[6] سوره انفال آیه 61
[7] سوره حشر آیه 5
[8] سوره اعراف آیه 85
[9] سوره توبه آیه 29
[10] اصول کافی ج2 ص 352
[11] سوره انبیا آیه 73
[12] سوره سجده آیه 24
[13] سوره یس آیه 82
[14] سوره انبیاء آیه 73 سوره سجده آیه 24
[15] سوره نساء آیه 52 سوره مائده آیه 92
[16] سوره سجده آیه 24
[17] سوره کهف آیه 79
[18] سوره کهف آیه 81
[19] سوره کهف آیه 82
[20] همان
[21] سوره انفال آیه 61
[22] سوره نساء آیه 59
[23] سوره حشر آیه 8
[24] سوره نساء آیه 59
[25] سوره نساء آیه 54
[26] تفسیر فرات کوفی ص 107
[27] بحار، ج 25 ص 142
[28] البرهان فی تفسیر القرآن ص 324
[29] سوره بقره آیه 125
[30] همان آیه 126
[31] همان آیه 129
[32] سوره توبه آیه 12
[33] سوره هود آیه 17
[34] سوره اسراء آیه 71
[35] سوره ص آیه 26
[36] سوره مریم آیات 42 و 41
[37] سوره عنکبوت آیات 16 ـ 14
[38] سوره نساء آیه 64
[39] سوره غاشیه آیه 7