بسمه تعالی
اعجازِ شناختی قرآن
جناب آقای قائمی نیا
19/1/1391
جناب آقای قائمی نیا: بسم الله الرحمن الرحیم. در ابتدا ایام شهادت سرور بانوان عالم، حضرت فاطمه(س) را خدمت حضار محترم، تسلیت عرض میکنم. همچنین از دوستان عزیز تشکر میکنم که چنین فرصتی را در اختیار بنده قرار دادند که در مورد «اعجازِ شناختی قرآن» صحبت کنم. بخاطر محدودیت زمانی، سعی میکنم که خیلی سریع سر اصل بحث بروم و مقدمات را محدود کنم تا بتوانم ابعاد مختلف این قضیه را روشن نمایم. تقریباً یکی دو سال است که بنده در هیأت کرسی ها از مسألهی اعجازِ شناختی قرآن، دفاع کردم و شاید بهتر باشد که اول شأن نزول قضیه را خدمت شما عرض کنم که اصلاً این ایده از کجا پیدا شد، مقدمات را بگویم، بعد با توجه به مقدمات، ادعا را توضیح دهم و مثال هایی از قرآن عرض کنم. ما خدمت تعدادی از دوستان که بیشتر از کشور های عرب زبان بودند، هرمنوتیک و بحث های جدید میگفتیم و تقریباً 2-1 سال بحث های هرمنوتیک و نشانه شناسی را گفتیم و هرمنوتیک را نقد میکردیم. خب الان هرمنوتیک مزاج روزگار شده است و همه این بحث ها را مطرح میکنند، ولی بنظر خود من این بحث ها مشکلی را در مطالعات دینی حل نمیکند، بلکه پرداختن به این بحث ها مشکل را دو چندان میکند. لذا دوستانی که آنجا بودند، میپرسیدند که ما چکار کنیم؟ من پیشنهاد دادم بحث های زبان شناسی خوب است و ما با توجه به بحث های زبان شناسی، میتوانیم نوآوری هایی در مطالعات دینی، از جمله مطالعات تفسیری داشته باشیم (البته این را بعنوان یک احتمال عرض کردم). بعد مطالعات اولیه را شروع کردم و سه جریان را در زبان شناسی قرن بیستم، از هم جدا کردم و متوجه شدم آخرین جریان، جریان زبان شناسی شناختی است که این را خدمت شما توضیح خواهم داد. یک دوره این بحث ها را تدریس کردیم و بعد خود من و دوستان، کم کم که این قواعد را میخواندیم، مثال هایی از آیات به ذهن مان میآمد. کم کم استارت این قضیه در ذهن من زده شد، بعد مقاله نوشتم و بعد تبدیل به کتاب شد. تقریباً این کار یک سال طول کشید و از پربارترین بحث هایی بود که ما با دوستان داشتیم و بنظرم همچنان هم پربار است، چون تنها یک ادعا نیست، بلکه روشی در مطالعات قرآنی هم بدست میدهد که میشود به زمینه های دیگر مطالعات اسلامی از جمله فقه و اصول، این بحث تسری داده شود و بسیار پربار است. این شأن نزول قضیه بود که این ایده از کجا پیدا شد.
بنده بعنوان مقدمه، یک مقدار تاریخچۀ زبان شناسی شناختی و تاریخچۀ آن در قرن بیستم و ادعای زبان شناسی شناختی را عرض میکنم. زبان شناسی رشته ای است که زبان ها را بصورت کلی بررسی میکند و با زبان خاصی سروکار ندارد. قواعدی را مورد بحث و بررسی قرار میدهد که در همۀ زبان ها صدق میکند، حالا عربی، فارسی، انگلیسی یا فرانسوی باشد. برعکس مطالعات ادبی که به یک زبان اختصاص دارد؛ مثلاً صرف و نحو عربی که در حوزه میخوانیم، به یک زبان خاص اختصاص دارد. اما زبان شناسی از قواعد همۀ زبان ها بحث میکند؛ یعنی قواعدی که در همۀ زبان ها صدق میکند. نظیر مباحث زبان شناسی، برای ما حوزویان شناخته شده است، مثل مباحث الفاظ که در علم اصول است و اختصاص به زبان عربی ندارد و در مورد همۀ زبان ها صدق میکند. معنا چیست، دلالت چیست، دلالت چگونه در زبان پیدا میشود، بر اساس چه قواعدی میتوان دلالت واژه ها و جملات را تعیین کرد. این تعریف کلی زبان شناسی بود، آنوقت زبان شناسی در مطالعات سنتی وجود دارد. مباحث زبان شناسی در لابلای کتاب های ما، در مباحث ادبیات و مباحث علم اصول، معانی بیان، حتی لابلای کتاب عرفانی و آثار فلسفی هم وجود دارد، مثل بحث وضع که یکی از مهم ترین مباحث زبان شناختی است. ولی این در قرن بیستم بصورت یک دانش مستقل درآمد و برای خود شاخه های مختلفی پیدا کرد. ما در قرن بیستم سه جریان مهم زبان شناختی داریم: اول زبان شناسی صورت گرا است که تقریباً در دهۀ 1920 در غرب مطرح بوده است. بعد این جریان نقد شد و زبان شناسی زایشی پیدا شد که زبان شناسی چامسکی است که الان در سیاست هم مشهور است و یکی از بزرگترین زبان شناسان قرن بیستم است و کار اصلی ایشان در سیاست، همان بحث های زبان شناسی است، چون مهم ترین جریان زبان شناختی در قرن بیستم را همین چامسکی در غرب بوجود آورد. تقریباً تا دهۀ 1970 و 80 میلادی، جریان غالب در زبان شناسی قرن بیستم، زبان شناسی زایشی است. چامسکی دانشجویانی هم داشت، اینها بعداً دیدگاه چامسکی را نقد کردند که حدود یک دهه طول کشید و اسم این دهه را «دهۀ جنگ زبان شناسی» گذاشتند و بعد زبان شناسیِ شناختی پیدا شد که آخرین دستاورد زبان شناسی در غرب است و جریان بسیار تنومند و مهمی است و تأثیر زیادی در حوزه های دیگر مثل مطالعات دینی در غرب داشته است. خب این خلاصه ای از تاریخچۀ این قضیه بود.
اما اصل ادعای زبان شناسی شناختی چیست؟ خلاصه کردن این مطالب و تحلیل آنها با توجه به مطالبی که ما در حوزه داریم، خیلی سودمند است. مهم ترین ادعای زبان شناسی شناختی این است که معنا، همان مفهوم سازی است. معنای یک جمله یا کلمه، همان مفهوم سازی است که گوینده دارد. شما به مفهوم سازی میتوانید پردازش اطلاعات هم بگویید، پردازش اطلاعاتی که گوینده دارد. گوینده میخواهد با جملۀ خود یک چیزی را نشان دهد. آیا جملات گوینده، زبان گوینده و بطور کلی زبان، آینۀ تمام نمای موقعیت های بیرونی است؟ آینه ای است که دارد همۀ آنها را نشان میدهد یا نه، اینجا گوینده یک دستکاری هم انجام میدهد؟ به تعبیر امروزی ها آیا گوینده پردازش اطلاعات هم انجام میدهد؟ ادعای اصلی زبان شناسی شناختی این است که زبان آینۀ تمام نمای جهان خارج نیست و همچنین زبان آینۀ تمام نمای موقعیت های بیرونی نیست. زبان اولاً و بذات ذهن گوینده را نشان میدهد، آن اتفاقی که در ذهن گوینده رخ داده است را نشان میدهد و بواسطۀ اینکه ذهن گوینده را نشان میدهد ، موقعیت های بیرون از زبان را هم نشان میدهد. من این را با یک مثال ساده توضیح میدهم، شما یک آبشار را فرض کنید که آب از بالای کوه سرازیر میشود، میگویید آب از بالای کوه سرازیر میشود و گاهی میگویید آب از بالای کوه پایین میآید. این دو جمله، دو تعبیر مختلف از یک موقعیت است و یک موقعیت بیرونی را نشان میدهند، اما این دو تعبیر با هم متفاوت هستند. آنجا که میگویید آب از بالای کوه سرازیر میشود، کانه گوینده موقعیت و چشم انداز خود را بالای کوه درنظر گرفته است؛ یعنی گویا بالای کوه ایستاده است و میگوید آب از بالای کوه سرازیر میشود. اما در عبارت دوم که میگوید آب از بالای کوه پایین میآید، چشم انداز گوینده در پایین کوه است؛ یعنی گویا گوینده پایین کوه ایستاده است و میگوید آب از بالای کوه پایین میآید. البته اینها به این معنا نیست که واقعاً در عبارت اول، گوینده در بالای کوه و در عبارت دوم، در پایین کوه ایستاده باشد، بلکه ممکن است در هر دو عبارت پایین کوه یا بالای کوه ایستاده باشد، مهم آن چشم اندازی است که عبارت به ما نشان میدهد. اینکه گوینده از چه چشم اندازی عبارت خود را بیان میکند؟ این یک نوع پردازش اطلاعات است. تفاوت دوم این است، آنجا که میگوید آب از بالای کوه سرازیر میشود، به آب یک هویت انسانی و بشری نمی دهد، اما در جایی که میگوید آب از بالای کوه پایین میآید، فعل آمدن از افعال بشری است و معلوم است که یک شخصیت بخشی انجام شده است؛ یعنی به آب هویت بشری داده است. این یک کار استعاری و مجازی است و فرض کرده است که آب مثل انسان از بالای کوه پایین میآید، لذا فعل آمدن را نسبت داده است. این دو تفاوت است و تفاوت های دیگری هم دارد که به آنها نمیپردازم. شما میتوانید این دو نوع تفاوت را با تعبیر مفهوم سازی نشان دهید و بگویید گوینده دو مفهوم سازیِ متفاوت از یک صحنه دارد یا اینکه گوینده دو نوع پردازش اطلاعات متفاوت از صحنه دارد. معنای عبارت ها چیست؟ معنای هر عبارت پردازش اطلاعاتی است که در آن عبارت هست. معنای این عبارت ها یکی نیست. در زبان شناسی سنتیِ غرب، معنای این دو عبارت را یکی در نظر میگرفتند و میگفتند «چون هر دو عبارت یک موقعیت را نشان میدهد، پس معنای این دو عبارت یکی است.» در صورتی که در دو عبارت، پردازش های متفاوتی از اطلاعات بچشم میخورد، لذا باید معنای این دو عبارت هم متفاوت باشد. من خواستم با یک مثال ساده، قضیه را توضیح دهم.
در زبان شناسی شناختی، شناخت به معنای همان اطلاعاتی است که در ذهن وجود دارد. در اواخر قرن بیستم، تعدادی از دانش هایی شکل گرفته اند که به آنها علوم شناختی میگویند و 5 دانش است (که حالا بعضی سعی کردند ششمین دانش را هم به آن اضافه کنند که ما به آن کاری نداریم):
-
اول عصب شناسی شناخت است. عصب شناسی شناختی با این سروکار دارد که دستگاه مغز به عنوان یک دستگاه عصبی، اطلاعاتی را که از بیرون میگیرد، چگونه پردازش میکند؟ فرض کنید که شما در حال تماشای یک صحنه هستید، چشم تشکیل شده از سوراخ هایی که نور از بیرون به داخل چشم می آید، خود چشم شعاع های نوری را که وارد میشود، پردازش و دسته بندی میکند و به مغز میدهد. مغز هم خودش دوباره آنها را دسته بندی و پردازش میکند، شما وقتی یک صحنه ای را میبینید که پیوسته است، درواقع صحنۀ پیوسته وارد چشم شما نشده است، بلکه شعاع های نور است که تعداد آن محدود است، وارد شده و چشم پردازش میکند، مغز پردازش میکند تا اینکه شما آن را به صورت یک صحنۀ پیوسته میبینید. عصب شناسی شناختی از این بحث میکند.
-
دانش دومی که تحت عنوان علوم شناختی مطرح شده است، روان شناسی شناختی است. روان شناسی شناختی هم از این بحث استفاده میکند که ذهن چگونه پردازش میکند و مسألۀ ادراک در ذهن چگونه شکل میگیرد؟
-
دانش سوم هوش مصنوعی است. همانطور که میدانید کامپیوتر مبتنی بر یک نوع هوش است، هوشی که طراحی شده است و اصطلاحاً به آن هوش مصنوعی میگویند. ربات ها هم هوش مصنوعی دارند، اما بشر هوش طبیعی دارد. در هوش مصنوعی بحث است که تفاوت هوش مصنوعی با هوش طبیعی چیست؟ آیا هر دو اینها از یک سنخ هستند؟ پردازش اطلاعاتی که کامپیوتر انجام میدهد با پردازش اطلاعاتی که ذهن بشر انجام میدهد، یکسان است؟ حالا بعضی ها افراطی هستند و میگویند «پردازش اطلاعات در کامپیوتر است و ذهن حقیقتاً پردازش اطلاعات نمیکند و کارهای دیگری انجام میدهد.» بعبارتی هوش حقیقتاً، همان هوش مصنوعی است و این از جریان های افراطی در هوش مصنوعی است. حتی در فیلم هایی که امروزه ساخته میشود، این مفاهیم وجود دارد؛ مثلاً فیلمی راجع به یک ویروس کامپیوتری ساخته اند که چند دانشمند آن را طراحی میکنند و بعد نهایتاً این ویروس علیه بشر اقدام می کند و کارهای خطرناکی انجام میدهد. اینها ایده هایی است که در هوش مصنوعی وجود دارد.
-
چهارمین دانش، زبان شناسی شناختی است که آن هم بنحوی با ذهن سروکار دارد، چون معنا مربوط به پردازش اطلاعات در ذهن میشود و با بررسی ذهن ارتباط دارد. فلسفۀ ذهن، نظیر مباحث علم النفس فلسفی است و البته تفاوت هایی هم با آن دارد. اینجا بحث میشود که آیا ذهن از بدن جدا است و اگر جداست، هویت ذهن چیست؟ آیا هویت ذهن، محاصره کردن اطلاعات است، همان کاری که کامپیوتر انجام میدهد یا چیز دیگری است؟
-
آخرین دستاورد علوم شناختی، انسان شناسی شناختی است و از این بحث میکند که در فرهنگ های مختلف، اعضای آن فرهنگ ها چگونه پردازش اطلاعات میکنند. به عنوان مثال شما مفهوم عشق را در نظر بگیرید، مفهوم عشق در میان فارسی زبان ها وجود دارد و در میان عرب زبان ها هم است. فارسی زبان ها چگونه عشق را در تعابیر مختلف مفهوم پردازی میکنند؟ عرب زبان ها چگونه این کار را انجام میدهند؟ این بحث خیلی مهم است و نتایج زیادی هم دارد که من نمیخواهم وارد آن حوزه ها بشوم.
مجموعۀ اینها را علوم شناختی میگویند و آخرین دستاورد تفکر غربی، علوم شناختی است. الان سند علوم شناختی هم در شورای عالی انقلاب فرهنگی تدوین شده و به آموزش عالی هم ابلاغ شده است تا آنها در رشته های دکتری و امثال آن، این علوم را در نظر بگیرند. چون این علوم ابعاد فنی دارد و برای خود یک تکنولوژی را هم بدنبال آورده است و بسیار اهمیت دارد. اما جنبه ای از این مباحث که برای ما اهمیت دارد، جنبۀ فلسفی و نظری قضیه است که چقدر میتوانیم خوب از آن استفاده کنیم و در کجا میتوانیم آن را نقد کنیم. حالا من با کلیّت علوم شناختی کار ندارم، فقط خواستم یک نقشه ای از علوم شناختی را خدمت شما عرض کنم و بگویم زبان شناسی شناختی چیست. همۀ اینها شناختی هستند به این معنا که با پردازش اطلاعات در ذهن بشر سروکار دارند. این مقدماتی بود که خدمت شما عرض کردم.
اما ارتباط این قضیه با قرآن چیست؟ ببینید طبق اعتقاد ما شیعیان، قرآن زبان خدا است؛ یعنی خدا در زبان تجلی کرده است. بدین خاطر است که در میان مکاتب کلامی، اشاعره قائل هستند که کلام خداوند همان کلام لفظی است. طبق اعتقاد اشاعره قرآن مجازاً کلام خدا است، چون رابطۀ دال و معلول دارد و حقیقتاً کلام خدا نیست و زبان عربیّت یا از ناحیۀ فرشتۀ وحی است یا از ناحیۀ خود پیامبر(ص) است. معتزله قائل هستند که قرآن حقیقتاً کلام خدا است. ما شیعیان قائل هستیم که قرآن واقعاً زبان الهی است و بر آن شواهدی داریم؛ یعنی خدا به این زبان تکلم کرده و عربیّت قرآن هم از ناحیۀ خداوند است. اگر شما این را بعنوان اصل مسلم بپذیرید که معنا، مفهوم سازی و پردازش اطلاعات است و بخواهید معانی آیات قرآن را پیدا کنید، باید سراغ پردازش اطلاعاتی که در آیات وجود دارد، بروید و ببینید این اطلاعات چگونه پردازش شده است. خب این یک جنبۀ کلامی هم دارد. شما با بررسی مفهوم سازی های مختلفی که در آیات است، دارید پلی میزنید، البته به تعبیر مجازی عرض میکنم، والا خدا که ذهن ندارد. اگر فرض کنیم که خدا ذهن داشت، در ذهن خود چگونه این اطلاعات را راجع به موقعیت های مختلف پردازش و مفهوم سازی کرده است. این کار اهمیت کلامی فراوانی دارد. شما درواقع می خواهید به جهان بینی اسلامی پلی بزنید، چون جهان بینی اسلامی با همان مفهوم سازی ها ارتباط دارد، قرآن در مورد موقعیت های مختلف چگونه پردازش کرده است؟ پردازش اطلاعات همینطوری صورت نمیگیرد و دلیل دارد که باید دنبال آن دلایل هم بود. حالا با مثال هایی که بعد عرض میکنم، بیشتر متوجه میشوید که چقدر این قضیه میتواند اهمیت داشته باشد.
در فاز بعدی 700 آیه و شاید قریب به هزار آیه را بررسی کردم و مفهوم سازی های مختلف را با توجه به قواعد زبان شناسی شناختی انجام دادم. بعد این مفهوم سازی های مختلف را با هم و ارتباط آنها را با سیاق، بررسی کردم و تدریجاً به این نکته رسیدم که واقعاً باید در این آیات، مفهوم سازی های منحصر به فردی وجود داشته باشد. دلیل آن هم این است که شما وقتی مفهوم سازی های مختلف را در آیات میبینید، متوجه میشوید که آنها ارتباط عجیبی با سیاق دارند. گویندۀ عادی بشری نمیتواند در این حد این ارتباط را لحاظ کند، لذا تدریجاً ذهن من سراغ اعجاز شناختی رفت. اعجاز شناختی؛ یعنی اعجاز قرآن در پردازش اطلاعات نسبت به صحنه های مختلف موجود. تفاوت آن با اعجاز ادبی مشخص است، ما نمیخواهیم بگوییم قرآن مجازات خوبی بکار برده است، تعابیر قرآن از نظر مجازی در حد فصاحت و بلاغت است. با ادبیات عربی کاری نداریم، اگر چه آنها هم میتوانند درواقع کمک کنند. نگاه ما متفاوت است و ما از یک حیثیّت متفاوتی میبینیم. ما با این سر و کار داریم که بر اساس قوانین زبان شناسی که حاکم بر همۀ زبان ها است، میتوانیم یک نحوه بی نظیری و منحصر به فرد بودن را در مفهوم سازی های آیات پیدا کنیم، لذا قضیه با اعجاز ادبی متفاوت است. الان با مثال هایی که میزنم بیشتر متوجه میشوید، اگرچه ممکن است در بعضی از موارد مثال هایی که ما برای این قضیه پیدا میکنیم، همان مثال هایی باشد که برای اعجاز ادبی زده شده است (البته منظور من فقط بعضی از موارد است و نه همۀ موارد، چون یک تفاوتی با هم دارند) اما حتی آن مثال هایی که برای اعجاز ادبی مطرح است، ما از آن حیث که اعجاز ادبی است، بررسی نمیکنیم، بلکه با نگاه زبان شناختی به آن میپردازیم. زبان شناختی نسبت به ادب بنیادی تر است و لذا با اعجاز ادبی متفاوت است.
نکتۀ دیگر این است که چرا مفهوم سازی های گویندگان و سخن گویان به یک زبان، متفاوت میشود؟ چرا شما گاهی میگویید آب از بالای کوه سرازیر میشود و گاهی میگویید پایین میآید و تعابیر مختلف بکار میبرید؟ این در حیطۀ زبان شناسی شناختی است. آنها عواملی که در اختلاف مفهوم سازی ها و پردازش اطلاعات تأثیرگذار است را بررسی کرده اند و در حدود 35 عامل ذکر کرده اند که من به 2 مورد آن اشاره کردم: یکی همان چشم انداز گوینده است و دومی شخصیت بخشی است، عوامل دیگری هم هست که من در مثال هایی از قرآن به آن اشاره میکنم. یک مثال قرآنی عرض میکنم، ببینید در قضیۀ اصحاب کهف که ماجرای آن مشخص است، آنها فرار میکنند و به غاری پناه میبرند، در ذیل آن آیه شریفه که خداوند میفرمایند «و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الا الله فأو الی الکهف ینشر لکم ربکم من رحمته و یهیی لکم من امرکم مرفقاً» وقتی که شما از آنها دور شدید، به غار پناه ببرید، خداوند از رحمت خود بر شما منتشر میکند. یکی از مواردی که ما میبینیم پردازش اطلاعات مختلفی راجع به آن در قرآن صورت گرفته است، همین کلمۀ «رحمته» است. گاهی رحمت در قرآن بصورت یک منبع نورانی، مفهوم سازی شده است، منبعی که نور افشانی میکند، مثل همین آیه. در برخی موارد رحمت به صورت یک ظرف سه بعدی در نظر گرفته شده است. در همین آیه بیان میکند وقتی شما به غار پناه بردید «ینشر لکم ربکم من رحمته» کلمۀ «ینشر» از لحاظ زبانی در جایی بکار میرود که یک منبع وجود دارد و یک سری از نورها از آن ساطع و منتشر میشود. طبیعی است در آیه ای که میگوید «ینشر لکم ربکم من رحمته» رحمت را بصورت یک منبعی در نظر گرفته است که درواقع چیزهایی را از خود ساطع میکند در قضیۀ حضرت لوط، بمحض اینکه حضرت لوط از میان قوم خود کناره گرفت، آیه داریم که «و ادخلناه فی رحمتنا» در این آیه «فی» بکار رفته و رحمت بصورت یک ظرف سه بعدی در نظر گرفته شده است. بمحض اینکه حضرت لوط از میان قوم خود کناره گرفت، داخل رحمت الهی میشود. حالا این دو نمونه است، چرا در اینجا تفاوت پیدا شد؟ در تمام منابع بعنوان یک اصل کلی، مفهوم سازی هایی قرآن ارتباط وسیعی با سیاق دارد. «و ادخلناه فی رحمتنا انه من الصالحین» این آیۀ 75 سورۀ انبیاء است. چرا اینطور شد؟ اینجا مفهوم سازی هایی موجود با سیاق ارتباط دارد. در قضیۀ اصحاب کهف چون تقدیر الهی بر این بوده است که آنها به غار بروند و در آن ساکن شوند و همان جا بمانند، بنابراین اگر «رحمته» هست، از بیرون واقعیت است، صحنه پردازی خاصی است که متناسب با سیاق است، کانه «رحمته» مثل آفتابی میشود که از بیرون بر آنها میتابد. ولی در قضیۀ حضرت لوط اصل بر این است که از قوم خود فاصله بگیرد و بمحض اینکه فاصله گرفت، داخل رحمت الهی میشود. این تناسبی است که ما آن را در سیاق میبینیم. مثال دیگر راجع به کلمۀ «سماوات» است، یکی دیگر از مواردی که در قرآن میبینیم، پردازش های مختلفی راجع به آن صورت گرفته است، کلمۀ آسمان است. گاهی میبینید که آسمان به صورت یک شی دو بُعدی، پردازش اطلاعات و مفهوم سازی شده است. «36:04» آسمان مثل یک صخره است که جمع میشود. در قضیۀ حضرت نوح(ع) «یرسل سماء علیکم مدرارا» جای دیگر میفرماید «و أرسلنا السماء علیهم مدراراً» سورۀ انعام، آیۀ 6، آسمان را بر آنها فرستادند. من میخواهم صحنه را یک مقدار تشریح کنم که چگونه بوده است. در قضیهی طوفان حضرت نوح، بارش آسمان متفاوت است، گاه آسمان میبارد و گاه طوری میبارد که کانه آسمان میخواهد به زمین بیاید. طوفان حضرت نوح این گونه بوده است و گویا آسمان یکجا می خواست به زمین بیاید. «مدراراً» یعنی قطره قطره، پس هم تدریجی بوده و هم یکجا میخواست روی زمین بیاید (در عین تدریجی بودن، شدت دارد). در این آیه، آسمان بصورت یک فضای 3 بعدی درنظر گرفته شده است که روی زمین میآید. در مسأله قیامت، به صورت دو بعدی در نظرگرفته شده است، «37:57» اینجا هم تناسب دارد. در موارد دیگر هم که پردازش اطلاعاتی راجع به آسمان ببینید، دقیقاً با آن موقعیتی که هست، ارتباط دارد. در قضیۀ حضرت نوح(ع) باید اینگونه پردازش میشد که کانه آسمان با بارش خود به روی زمین میآید. اما در قضیۀ قیامت بساط آسمان و زمین برچیده میشود، کانه آسمان یک صفحۀ دو بعدی میشود که برچیده میشود. دوستان توجه کنند این نحو از تحلیل ها در ادبیات ما وجود ندارد، تحلیل های متناسب با اینها هست ولی اینها با یک نگاه زبان شناختی است. مثال دیگری عرض میکنم که شاید شما در بعضی از کتاب ها دیده باشید. یکی از اصولی که این نحوه از تحلیل آیات بر آن متکی است، این است که هر چیزی در آیات بجای خود بکار رفته است. اگر هر حرفی را در آیات میبینید، آن حرف درست بکار رفته است و هر حرفی باید معنای خود را داشته باشد. بعنوان مثال همانطور که در بعضی کتاب های ادبی مثال زدند، «فی» گاهی به معنای «علی» است، «39:24». فرعون به ساحران میگوید «شما را بر این شاخه های نخل میبندم» علما گفته اند «فی بمعنای علی است، چون در اینجا معنای ظرفیت مشخص نیست.» در صورتی که این حرف درست نیست، باعتقاد بنده خیلی از بزرگان و مفسران ما دچار خلط موقعیت و تعبیر شده اند و چون دچار آن شده اند و مفهوم سازی آیات را خوب درک نکرده اند، سراغ موقعیت رفتند و گفتند «معنای آیه، موقعیت است» لذا مجبور شدند معانی حروف را هم تغییر بدهند. چون اینها دیدند که در موقعیت بیرونی فرد را بر روی شاخه های نخل میبندند، معنا ندارد که در شاخه های نخل باشد، لذا گفته اند «در موقعیت بیرونی، معنای «فی» باید «علی» باشد» در صورتی که آنجا به پردازش اطلاعات توجه نشده است. اصل موقعیت این است که فرعون بخاطر آن جریان، خیلی عصبانی میشود، درواقع آیه میخواهد شدت غضب فرعون را نشان دهد. تنها غضب را نشان نمیدهد، بلکه میخواهد شدت غضب را هم نشان دهد. این ماجرا نشان میدهد که فرعون بقدری عصبانی شد، میخواست بگوید که من شما را طوری میبندم که از آنجا خلاصی پیدا نمیکنید، بعبارت دیگر هم شما را میبندم و هم آنجا زندان شما میشود. در اینجا حرف «فی» ظرفیت را میرساند. «لاسلبنکم» به تعبیر زبان شناسان یک قالب و چهارچوب ذهنی دارد که بستن است و یک چهارچوب هم «فی» دارد که ظرفیت است. در این آیه، دو چهارچوب با هم ادغام شده اند تا شدت غضب فرعون را نشان بدهند. شما در تک تک آیات میتوانید این را پیدا کنید.
من برای ادعای خود یک استدلال کلامی هم ارائه میدهم، اگر گویندۀ قرآن، خدا است و معنا، مفهوم سازی است (که طبق فرض ما همین است) پس باید خداوند هر حرفی را بجای خود بکار برده باشد و مفهوم سازی آیات منحصربفرد باشد، چون گوینده خدا است. خدا باید کمال دقت را در مفهوم سازی آیات بکار برده باشد، این یک استدلال کلامی است. استدلال دیگر من یک استدلال آماری است؛ من تقریباً حدود هزار آیه را بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم که درواقع در تک تک اینها مفهوم سازی با سیاق ارتباط بسیار عمیقی دارد (البته این استدلال یک نتیجۀ مهم در علوم قرآنی دارد که ترتیب آیات هم توقیفی است. بعبارت دیگر ترتیب آیات همانی است که در صدر اسلام پیامبر(ص) مشخص کرده و تغییری نکرده است. چون شما میدانید اگر ترتیب آیات بهم خورده باشد، ارتباط مفهوم سازی ها با سیاق گسسته میشود. لذا چون مفهوم سازی آیات با سیاق ارتباط دارد، نتیجه میگیریم که ترتیب آیات باید توقیفی باشد) دربارۀ مثال آسمان این نکته را اضافه کنم که یک نکتۀ جدیدی داشت و آن این است که عامل دیگری غیر از چشم انداز و شخصیت بخشی داشت، آن هم قضیه 43:28 است که شما گاهی چیزی را دو بعدی، گاهی سه بعدی و گاهی بشکل کروی درنظر میگیرید که اصطلاحاً به آن 43:44 گفته میشود.
این نگاه به آیات، روش جدیدی را برای فهم آیات بدست میدهد و من یک نکته از نتایج دیگر آن را عرض می کنم. میدانید که یکی از بهترین روش های تفسیر قرآن، تفسیر قرآن به قرآن است که همان روش تفسیر المیزان است. یکی از بحث های مهمی که صورت گرفته، این است که آیا در همه جا میتوانید قرآن را با قرآن تفسیر کنید یا نمیتوانید؟ علمای ما تلاش کردند بر اساس قوانین علم اصول، بگویند که کجا مطلق و کجا مقید است و بحث هایی را مطرح کردند که بحث های خوبی هم هست، ولی بنظر بنده ناتمام است و شما چاره ای جز این ندارید که سراغ مباحث زبان شناسی بروید. یکی از مواردی که باید به آن در تفسیر آیه با آیه دقت کرد، همان مفهوم سازی است که در آیات است. وقتی دو آیه را با هم تفسیر میکنید، مفهوم سازی آنها با هم چقدر تناسب دارد؟ تناسب مفهوم سازی ها نکتۀ بسیار مهمی است. شما میتوانید با بررسی مفهوم سازی های مختلف ببینید که در کجا میتوانید یک آیه را با آیه دیگر تفسیر کنید یا نمیتوانید. این یکی از نتایج قضیه است و بنظر میرسد که بخوبی میتواند مشخص کند که در کجا مجاز هستید یک آیه را با آیۀ دیگر تفسیر کنید و کجا مجاز نیستید.
نکتۀ دیگری که باید به آن توجه کنید، این است که تکراری بودن یک مطلب در قرآن، اساساً نفی میشود و ما چیز تکراری در قرآن نداریم و هر مفهوم سازی با توجه به سیاق، معنای جدید پیدا میکند. لذا در مورد آیات متشابه (آیات متشابه مقابل آیات محکم را نمیگویم) باید دنبال این باشید که در هر آیه چه نوع مفهوم سازیی وجود دارد. قطعاً در آیات مشابه، مفهوم سازی ها متفاوت است، ولو اینکه یک «واو» اضافه شده و یک حرف تغییر کرده است. لذا نتیجه ای که بعداً به آن دست پیدا میکنیم، این است که در قرآن هیچ آیۀ تکراری وجود ندارد و هر آیه ای نکتۀ جدیدی را بیان میکند. شما میتوانید با روش تغییر مفهوم سازی و به کمک قوانین زبان شناسی، تفاوت ها را پیدا کنید و بیابید که در هر موردی چه چیزی را بیان میکند.
نکتۀ دیگر این است که این نگاه، تصویر جذاب تر و نکات دقیق تری از قرآن را بدست میدهد و حتی شما می توانید با بررسی مفهوم سازی های مختلف در آیات فقهیِ آیات الاحکام، نتایج خیلی متفاوتی را بدست آورید و البته این کار اصلی فقیهان است که ببیندند مفهوم سازی ها چقدر با احکام فقهی تفاوت دارد، اما این نحو تحلیل، جذابیت قرآن را بیشتر نشان میدهد و راه جدیدی برای تأمل قرآن باز میکند تا ما در مفهوم سازی های مختلفی که در آیات است، به تحلیل بیشتر مسأله بپردازیم. برای مثال در آیۀ «الله نور السموات و الارض» تفاسیر متعددی است. بعضی مفسران گفته اند «نور در همۀ جای قرآن بمعنای هدایت است» مانند امام فخر رازی که قائل است هر جا که نور هست، بمعنای هدایت است و یک چنین تکلفی را دچار شده است. بعضی که ذوق فلسفی دارند مثل مرحوم علامۀ طباطبایی، نور را بمعنای وجود گرفته اند؛ یعنی آن چیزی که ظاهر بذات و مظهر لغیر است. تفاسیر دیگری هم هست، اما کلمۀ «نور» همانطور که در استفادۀ روزمره و متداول آن میبینید، دلالت حسی دارد. نمیخواهم بگویم که خدا نور حسی است، ولی در واقع قرآن یک چهارچوب برای اندیشیدن میدهد و یک نوع مفهوم سازی میکند. با توجه به نور حسی، یک نوع مفهوم سازی نزدیک به ذهن انجام میدهد که در داخل این مفهوم سازی، شما میتوانید نور را بمعنای هدایت، وجود یا صدها چیز دیگر بگیرید و آن را هر جا تعبیر کنید. جالب اینکه مرحوم علامۀ طباطبایی وقتی از رابطۀ آیات ناسخ و منسوخ بحث میکند، میگوید «یک نوری آمد و نور دیگر را کنار زد» یعنی آیات الهی را در قالب نور میبیند. در بعضی از آیات قرآن، پیامبر(ص) هم تبدیل به نور میشود یا مؤمن تبدیل به نور میشود. اینها مفهوم سازی های مختلفی است که قرآن راجع به کلمۀ نور دارد. قرآن بجای آنکه مضمون بدهد، بیشتر چهارچوبی میدهد تا راجع به خدا چگونه بیاندیشید، راجع به مؤمنین و کسانی که با خدا ارتباط برقرار کردند، چگونه بیاندیشید و یا راجع به شیطان چگونه بیاندیشید (چون شیطان به ظلمت تبدیل میشود، کافر هم به ظلمت تبدیل میشود) خلاصه یک چهارچوبی میدهد که در درون آن، جهان بینی شما شکل میگیرد. جهان بینی اسلامی مستقل از این مفهوم سازی ها نیست و در پرتو این مفهوم سازی ها شکل میگیرد. نگاهی که ما به عالم و انسان داریم، با توجه به مفهوم سازی های مختلف در آیات قرآن شکل می گیرد و این نکتۀ مهمی است. لذا در بعضی از موارد، مقید نیستیم که حتماً آیه ای را به یک مفهوم محدود کنیم. در برخی از موارد، شما میبینید تناسب بیشتری وجود دارد، آیۀ بعد از آیۀ نور این است «فی بیوتهم اذن الله ان ترفع و یذکر فی اسمه و یسبح فیها...» نور خدا در کجا است؟ خیلی از مفسران شیعه به خانۀ حضرت زهرا(س) اشاره کرده اند. «اذن الله ان ترفع» ترفع مؤنث آمده و شما نمیتوانید مرجع آن را، نور بدانید. اینجا دو نوع تفسیر شده است: بعضی گفته اند که مرجع «ترفع» به «مشکات» برمیگردد. «مثل نوره کمشکات» که در آیه قبل هست؛ یعنی آن نوری که آنجا هست، داخلِ در مشکات و مشکات هم در آن خانه ها است. این تفسیر متناسب است، چون بیوت است و در بیوت هم مشکات آویزان میشود. از لحاظ تشبیه بشری ببینیم، چراغ ها در خانه ها است و آویزان میشود. برخی گفته اند این طور نیست و این با انتهای آیه ارتباط دارد که فاعل «یسبح»، «رجال» است؛ یعنی اهل خانه این کار را میکنند که این تکلف است. این روش ما را وادار میکند که تناسب را از جهت مفهوم سازی ها بیشتر رعایت کنیم. در مفهوم سازیی که در آیه بعد است، خانه میآید، چراغ هم با مفهوم سازی، با آیۀ قبل تناسب دارد که تبدیل به مشکات شده است. آیه هم بصورت ضمنی به تسبیحات حضرت زهرا اشاره دارد، چراغ که بالا برده میشود، تعبیری از تکبیر است، «یذکر» همان حمد است و «یسبح» همان سبحان الله است که بطور ضمنی به آن اشاره دارد. این خلاصه ای از بحث بود و بقیه بحث را با سؤالات دوستان ادامه میدهیم.
-
دربارۀ اینکه فرمودید در قرآن تصویر سازی شده است، من بحث اعجاز آن را نفهمیدم، شما از این مسأله چگونه اعجاز در قرآن را بدست آوردید؟
-
من دو استدلال مطرح کردم. اعجاز؛ یعنی بی نظیر بودن. تناسب مفهوم سازی ها در قرآن در حدی است که از توان بشر خارج است و برای این یک استدلال کلامی اقامه کردم که گوینده خدا است، پس باید مفهوم سازی های آن بالاتر باشد چون خدا حکیم، عالم و قادر مطلق است. استدلال دیگر هم بررسی آماری است. وقتی این نظریه را در هیئت کرسی ها مطرح کردم، یکی از دوستان گفت «شما میتوانید همین نکته را در دیوان حافظ ببینید.» من دیوان حافظ را هم بررسی کردم و مدت زیادی بر مفهوم سازی دیوان حافظ کار کردم، اما به پای قرآن نمیرسد. این یک مقدار تحلیل آماری میخواهد، من هزار آیه را بررسی کردم و بررسی بیشتری هم لازم است. باید در تک تک آنها دید که چه تناسب هایی وجود دارد و چرا اینگونه مفهوم سازی شده است؟ این نیاز به یک تحلیل آماری دارد و دقیقاً از این جهت شیبه به اعجاز ادبی است. وقتی شما میخواهید اعجاز ادبی را نشان بدهید، چگونه نشان میدهید؟ یک بررسی آماری انجام میدهید و بررسی میکنید مجازهای قرآن تا چه حد است. تفاوت مجازهای قرآن با مجازهای مشابه چیست؟ آنجا هم یک تحلیل آماری انجام میدهید. علاوه بر این، یک مبنای کلامی وجود دارد که چون گوینده خدا است، پس باید در حد بالایی از فصاحت و بلاغت باشد. دلایل دیگری هم دارد که در اینجا نمیتوانم به آن بپردازم.
-
این استدلال شما در درون دینی خوب است ولی در...
-
آنها که اصلاً قرآن را قبول ندارند.
-
تفاوت بحث اعجازشناختی قرآن با خیلی از اعجازهای دیگر این است که فارغ از این است که به چه زبانی باشد و چه فردی باشد... اینکه یک متکلمی صحبتی را بیان کرده است، میتوان راجع به آن بحث کرد که آیا در آن اعجاز هست یا نه؟ شما باید دلیلی بیاورید که...
-
من اصلاً نمیخواهم برای کسانی که مسلمان نیستند، اعجاز قرآنی بیاورم. در آنجا قضیه متفاوت میشود ، شما آنجا قرآن بعنوان یک متن بررسی میکنید و میتوانید بگویید قواعد زبان شناسی شناختی در قرآن رعایت شده است، البته شاید بتوانید با تحلیل های آماری این را هم به همین سمت قضیه بکشانید. با استفاده از بررسی های آماری این امکان پذیر است، ولی بررسی ها آماری زمان بر است و نمیتوانید آن را بسادگی نشان دهید. بحث ما برای کسانی است که قرآن را پذیرفته اند، ما نمیخواهیم برای مخالفان اثبات کنیم که قرآن اعجاز است. اعجاز یک معنای کلامی دارد که پیامبر میآورد تا نبوت خود را اثبات کند، اینجا اعجاز به این معنا نیست، گرچه برای کسانی که بررسی آماری کاملی داشته باشند و بررسی آماری آنها نسبتاً خوب باشد، چنین توانی را دارد. در همین حد برای کسانی که مسلمان هستند، میتواند یک بُعد تعجب برانگیز قرآن را نشان دهد که قرآن چقدر از لحاظ مفهوم سازی ها منحصر بفرد است. اعجاز به این معنا است.
-
-
این دور نمیشود، چون ما از طریق اعجاز ایمان میآوریم که قرآن کلام خدا است؟
-
از طریق اعجاز دیگری ایمان بیاورید، لازم نیست که حتماً از طریق این اعجاز باشد.
-
لازم نیست، اما...
-
نظر من این است که حتی مخاطبان تا حدی متوجه این مفهوم سازی ها میشدند.
-
ما نمیگوییم اعجاز دیگری نیست، ولی شما که اسم این را اعجاز میگذارید...
-
عرض کردم اعجاز در همین حد است که شما برای بار اول به قرآن رجوع میکنید، متوجه این اعجاز نمیشوید، ولی وقتی قرآن را بررسی میکنید، در مدت زمان طولانی متوجه این بُعد قرآن میشوید و لذا این میتواند به عنوان یک اعجاز قرآنی حساب شود. بهرحال در همان لحظه اول متوجه آن نمیشویم.
-
وقتی که متون دیگری از این باب بررسی نشده است، حداقل شاهکارهای ادبی...
-
آنها هم اگر چنین توانی را داشته باشند، خب معجزه محسوب میشوند. چه اشکالی وجود دارد؟
-
عرض کردم اگر آنها را بررسی کردیم و اگر برتر بودند...
-
شما که نمیخواهید تکلیف آنها را مشخص کنید، میخواهید تکلیف قرآن را مشخص کنید.
-
من میخواهم بگویم اینکه این اعجاز است، الان اثبات نمیشود...
-
اثبات اینکه نفع ما را ادا نمیکند. ما نمیخواهیم بگوییم که تنها قرآن معجزه است. شما در همین حد که میبینید قرآن این ویژگی را دارد، میتوانید آن را معجزه بدانید. بشر عادی نمیتواند تا این حد مفهوم سازی های دقیق داشته باشد. حتی در آثار حافظ و مولوی میبینید که در بسیاری از موارد، مفهوم سازی های دیوان حافظ به مفهوم سازی های قرآن برمیگردد. مفهوم سازی هایی که در دیوان مثنوی معنوی هست، در خیلی از موارد با مفهوم سازی های قرآنی ارتباط دارد و از آن اقتباس شده است، در حالیکه در قرآن چنین چیزی را نمیبینید.
-
فرمایشات اهل بیت تا چه حد میتواند مؤثر باشد؟
-
من مدتی به این هم توجه کردم و متوجه شدم روایات تفسیری گاهی مفهوم سازی های مختلفی از آیات کرده اند، از یک باب دیگری است، ولی در مواردی کمک میکند و تحلیل های جدیدتری میتواند ارائه دهد.
-
اگر با مفهوم ذهنی بشر و بدون پشتوانه، سراغ آیات برویم و شخص بخواهد نظریه پردازی و مفهوم سازی کند، با توقف بر اینکه بعضی از معاصی را انجام داده باشد؛ مثلاً در داستان حضرت یوسف یا حضرت مریم، مفهومی که شخص میخواهد در ذهن بیاورد...
-
چه ارتباطی وجود دارد، من متوجه نمیشوم؟
-
بعضی از حرکت ها را قبلاً باید انجام داده باشد.
-
مثل چه چیزی؟ یک مثال مشخص را بیان کنید.
-
مثلاً اگر بخواهیم برخورد زلیخا و حضرت یوسف را بررسی کنیم...
-
یک آیه را بگویید و مفهوم سازی آن را مثال بزنید.
-
59:12، ما چه طور آن را به ذهن بیاوریم؟
-
خدا در واقع با این مفهوم سازی و تعبیر، اشتیاق را نشان میدهد.
-
الان من میخواهم به دیگران بگویم که قرآن در اینجا اعجاز است، طرف مقابل باید از مجاز به حقیقتی که من میگویم، رسیده باشد یا نه یکباره باید آن حقیقت را بفهمد؟
-
یکباره که نمیفهمد، اما تک تک مفهوم سازی ها را که توضیح میدهیم...
-
خب بر این متوقف میشود که تک تک مفهوم سازی ها را توضیح دهیم.
-
بله، متوقف بر این است که یک بررسی آماری شود.
-
پس خود شخص باید تصویر اولیه داشته باشد.
-
تصویر اولیه از چه چیزی داشته باشد؟
-
خب وقتی درک مباحث حسی را میخواهد، باید...
-
بله، اصلاً ادعای اصلی زبان شناسی شناختی این است که زبان حدوثاً و بقائاً مادی است، این نکتۀ مهمی است و با یک بُعد دیگر قرآن ارتباط دارد. طبق نظر زبان شناسان شناختی، زبان حدوثاً و بقائاً مادی است. روابط زمانی- مکانی در زبان نقش دارد، اصلاً زبان بدون روابط زمانی- مکانی معنا ندارد. بشر هم اولین زبانی را که یاد میگیرد، زبان مادی است؛ مثلاً میگوید لیوان روی میز است، رابطۀ مکانی دارد. 2 حوزۀ دیگر زبان بشر گسترش پیدا میکند، یکی حوزۀ انتزاعیات است و دیگری حوزۀ مجردات است، حالا اینها را من اصطلاحاً جدا میکنم. در مسائل اجتماعی؛ مثلاً شما میگویید فلانی شأن بالایی دارد، یک امر انتزاعی را با رابطۀ مکانی نشان میدهید. زبان مادی را برای نشان دادن یک موقعیت انتزاعی بکار بردید، مثلاً میگویید خدا بالا است «ید الله فوق ایدیهم» برای اینکه قدرت الهی را نشان دهید، از یک رابطۀ مکانی استفاده کردید. زبان حدوثاً و بقائاً مادی است؛ یعنی بشر حتی وقتی میخواهد راجع به عالم معنویات، توحید و امور انتزاعی سخن بگوید، در چهارچوب زبان مادی سخن میگوید. شما نمیتوانید کاری انجام دهید که مادیت زبان را از آن سلب کنید. هر کاری کنید، زبان روابط زمانی- مکانی دارد. تعابیر مادی در زبان هست.
-
مادیات یعنی چه؟
-
مادیات یعنی همین که روابط زمانی- مکانی دارد، اینها هویت ماده را تشکیل میدهند. محدودیت های ماده هم در این است. حالا من در ادامه توضیح میدهم که اگر مشکلی وجود داشت، حل شود، چون این بحث نتیجۀ قرآنی دارد. ما وقتی عالم معنویات را میفمهیم و راجع به عالم معنویات و توحید سخن میگوییم، به کمک همین زبان مادی سخن میگوییم، ولی به این معنا نیست که حقایق توحیدی، مادی میشوند. وقتی میگوییم «ید الله فوق ایدیهم» به این معنا نیست که خدا دست دارد و مادی میشود. ولی ما وقتی میخواهیم قدرت خدا را نشان دهیم، با همین زبان مادی نشان میدهیم. اگرچه این زبان پیدایش مادی دارد و بقای آن هم مادی است، ولی بشر میتواند آن را بنحوی توسعه بدهد، در مورد امور مجردِ انتزاعی سخن بگویید، درعین حال که امور انتزاعی و مجرد، مادی نشوند. این یک نکتۀ مسلمی است.
-
بشر که نبوده است، خدا دارد صحبت میکند.
-
خدا در قالب زبان بشری صحبت کرده است. خدا میخواهد با بشر در مورد حقایق توحیدی، سخن بگوید، آن هم با زبان بشر. خدا چه کاری انجام داده است؟ آیا یک زبان دیگری جعل کرده یا از همین زبان مادی کمک گرفته است؟ زبان دیگری که جعل نکرده، خدا با همین زبان بشری صحبت کرده و اعجاز قرآن در این است که در قالب زبان مادی، بالاترین حقایق توحیدی را نشان داده است. تمام معنویات، مجردات و حقایق توحیدی را در ظرف زبان مادی ریخته است، شما مثل این را حتی در کتاب مقدس هم پیدا نمیکنید. تعابیری که قرآن در مورد خدا، توحید، ارتباط عالم با خدا و نحوۀ تجلی خدا در طبیعت دارد، را در نظر بگیرید. با همین روابط مادیِ زمانی- مکانی، بالاترین حقایق توحیدی را نشان داده و این اعجاز قرآن است، در عین حال که آن حقایق مادی نشده اند. علمای ما میگفتند شما این طرف قضیه را بگیرید، شما پوستۀ مادی زبان را کنار بگذارید و سراغ هسته غیر مادی زبان بروید. طبق نظر زبان شناسان شناختی، شما این طرف قضیه را بگیرید، بشر میتواند زبان خود را توسعه دهد و در مورد حقایق توحیدی ماورای طبیعت صحبت کند. ولی این بدان معنا نیست که هویت مادی زبان را کنار گذاشته، بلکه آن حقایق را در چهار چوب مادی، زمانی- مکانی قرار داده است و به این معنا نیست که آن حقایق مادی شده اند. بلکه بشر یک تناسبی پیدا میکند، وجوه شباهت معرفت شناختی و هستی شناختی، میان عالم ماده و عالم مجردات پیدا میکند و بهمین خاطر زبان مادی را در آنجا هم بکار میبرد.
-
اشاعره هم همین مطلب را میگویند.
-
یک تفاوتی وجود دارد. اشاعره میگویند مادی شده است و ما میگوییم مادی نشده است، تفاوت در این است.
-
شما باید همان تجربه و شرایط زمانی- مکانی که مخاطبین از فضای موجود درک داشتند و میتوانستند مفهوم سازی کنند و موقعیت ها را درک نمایند...
-
من میگویم با توجه به قوانین و اصول زبان شناختی، شما میتوانید مفهوم سازی آیات را در قرن 21 تحلیل کنید، لازم نیست شما به صدر اسلام بروید. با این روش شما کم کم در فضای آیات قرار میگیرید، اینکه آیات چگونه مفهوم سازی میکنند.
-
مفهوم سازی شما بر چه چیزی صادق است؟ حرف شما چطور امکان پذیر است؟
-
اصلاً این زمان و آن زمان نکنید، اصول مشترک است. شما با توجه به آن اصول، مفهوم سازی آیات را تحلیل میکنید. در این مثال هایی که زده شد، لازم نیست من مخاطب شفاهی قرآن باشم. مثلاً در قضیۀ فرعون و سحره، یک چنین جریانی اتفاق افتاده است، اطلاعاتی بیش از این لازم نیست. اما با توجه به مفهوم سازی آیه، شما میتوانید کشف کنید که در اینجا چرا «فی» بجای «علی» بکار رفته است و چرا در آنجا علاوه بر اینکه بسته شده اند، یک ظرفی هم تصور شده و این سحره در آن ظرف زندانی میشوند. شما این کار را میتوانید انجام دهید و لازم نیست که مخاطب شفاهی و اولیۀ قرآن باشید.
-
«فی بیوتهم اذن الله ان ترفع و یذکر فی اسمه و یسبح فیها...» به همان بیوت برمیگردد. در روایات آمده که بیوت...
-
بیوت معنا ندارد، یعنی اهل بیوت را گفته اند.
-
باطن آن به کنار، اما ظاهر آن همان بیوت است.
-
حرف من این است، «ترفع» خانه ها بالا برده شوند که معنا ندارد. ترفع مثل اهل القریه است. اینکه خانه بالا برده میشود، بدین معنی است که اهل آن خانه و مقام آنها بالا برده میشود.
-
مثلاً اگر ما برای خانۀ حضرت زهرا یا ائمه اطهار یک گنبد و بارگاهی ساختیم، اشکالی ندارد، چون اینجا اذن داده شده است.
-
این یک استنتاج خیلی ظاهری است.
-
آنها جای بیوت را خراب میکنند و ما میگوییم اینجا اجازه داده است. از نظر مفسرین از منظرهای مختلفی به داستان نگاه شده است؛ مثلاً به داستان حضرت موسی در سورۀ مبارکۀ طاها، از یک جهت نگاه شده است و یک ادبیات خاصی دارد، به سورۀ مبارکۀ شهدا یا اعراب طور دیگری نگاه شده و قطعاً ادبیات آن فرق کرده است. اینها منظرهای مختلفی است که خداوند برای هدایت امت، این طور داستان حضرت موسی را بیان کرده و بیانات آن هم مختلف است.
-
از این چه نتیجه ای میگیرید؟
-
منظرها مختلف شد که این عبارت ها آمد.
-
این دو تا مسأله هست.
-
مفهوم سازی یک حالت «من عندنا» است؛ یعنی ما یک مفهومی را درست کردیم و در این الفاظ گنجاندیم، ما از این منظر به داستان نگاه میکنیم و این الفاظ به دنبال آن آمده است.
-
ببینید «من عندنا» بودن معنا دارد؛ یعنی بشر اینها را اختراع کرده است؟ شما در هر جا که یک مجاز یا استعاره دارید، اصول زبان شناختی هم دارید و هیچ تفاوتی ندارد. خدا اگر مجاز و استعاره را رعایت کرده، این اصول را هم رعایت کرده است. چون خدا میخواسته در زبان تجلی کند، خدا وارد بازی بشر شده است. بازی بشر چیست؟ یک بازی زبانی است. وقتی وارد این بازی شده، باید قواعد این بازی را رعایت کند، والا شما قرآن را نمیفهمید و فهم ناپذیر میشود.
-
عربیِ مقیم شد.
-
بله، زبان عربی هم مستثنی نیست و اصول زبان شناختی و یک سری از چیزهای دیگر را هم دارد. اگر خداوند میخواهد با بشر ارتباط زبانی برقرار کند، باید همان اصول زبان شناختی را رعایت کند، همان طور که باید استعاره و مجاز را رعایت کند. بنظر من شما چشم انداز را به 2 معنای متفاوت گرفته اید و معنای شما با معنای مورد نظر من فرق میکند. اینکه یک قضیه در موارد مختلف قرآن تکرار شده و در هر کدام حیثیت متفاوتی دارد، به کنار؛ بحث من این است که هر جملۀ قرآن مبتنی بر یک چشم انداز الهی است. چند آیه راجع به تحریف ناپذیری قرآن داریم؟ «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون»، «1:11:10» و «لایهدی من باطل بین یدیه». خدا در «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» حضور دارد. خدا در صحنه های مختلف قرآن سه گونه است: گاهی بطور کامل بیرون از ماجرا پردازش شده و گاهی داخل ماجرا است که در آن یا روی صحنه است یا پشت صحنه. خداوند در «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» داخل ماجرا و روی صحنه است؛ یعنی خود من آن را حفظ میکنم و خود را نشان میدهد. «1:11:57» در اینجا خداوند کلاً بیرون از ماجرا است.
-
یکبار وصف قرآن است و یکبار وصف خودش است. عبارت را خیلی تغییر ندهید.
-
وصف خودش است، به چه معنا است؟ عجله نکنید، نتیجۀ کار را ببینید.
-
در یکجا حضور دارد و در یکجا غایب است.
-
چرا اینطور شده است؟ چرا دو نوع پردازش اطلاعات انجام شده است؟
-
باید قبل و بعد آیه را نگاه کرد.
-
خودش مشخص است، نیازی به قبل و بعد ندارد. در هر جایی از قرآن که از عذاب کردن امتی سخن به میان میآید، میگوید «فاذا جاء امرنا» همیشه این تعبیر هست. هر جا که صحبت از عذاب یک قومی است، خداوند دو جور پردازش شده است. چطور؟ آیه میگوید «فاذا جاء امرنا»، «جاء» چه زمانی بکار میرود؟ شما داخل صحنه ای هستید و میگویید یک چیزی آمد. خداوند داخل صحنه است و پردازش شده است. «فاذا جاء امرنا» این امر از طرف چه کسی میآید؟ از طرف خداوند میآید. در یک تعبیر خداوند هم بیرون از ماجرا پردازش شده است و هم داخل ماجرا و روی صحنه. شما در آیات مختلف میبینید، در قضیۀ عذاب دو جور پردازش شده است، دلیل هم دارد، چون خداوند میخواهد در آنجا دو حقیقت را نشان دهد: یکی اینکه واقعاً قضیه دست خدا است و دیگر اینکه همراه پیامبر است. خود او در درون صحنه، عذاب میکند و این با آن قضیه متفاوت است که شما بگویید خداوند ملائکه را برای عذاب میفرستد.
-
حالا اگر یک سلطانی میخواست این بیانات را بگوید، چطور بیان میکرد؟
-
شما اول این مشکل را حل کنید، بعد سراغ سلطان بروید.
-
بنا است که اعجاز باشد. حق تعالی اینطور بیان کرده است. حالا یک نفر بخواهد افرادی را عذاب کند، سلطان هم میگوید «اگر ما عذاب کردیم» خود را میگوید و خود را حاضر میکند.
-
بله، اما سلطان نمیگوید «فاذا جاء امرنا» این عبارت را خدا میگوید و سلطان میگوید «ما آنها را عذاب کردیم». امر را شخصیت بخشی میکند و مانند یک بشر آن را در نظر میگیرد، خدا بیرون از ماجرا است و آن را میفرستد و پیش خدایی که درون صحنه است، میرود. سلطان اینطور پردازش نمیکند، اما قرآن اینطور پردازش میکند.من نمیگویم در ادبیات سنتی ما وجود ندارد، بصورت اندک هست، اما نظام مند نیست و بصورت یک جریان تفسیری درنیامده و به مفهوم سازی ها تا آنجا که لازم است، دقت نکرده اند. اگر شما به تک تک مفهوم سازی های آیات دقت کنید، چیزهای جدیدی بدست میآید.
-
اینکه حقایق غیرمادی در مادی تجلی پیدا میکند، بعضی از حکما و از جمله مرحوم علامه گفته اند که «الفاظ برای روح معانی وضع شده است.»
-
این مطلب با آن فرق میکند.
-
برای معنای مادی وضع نشده است. «ید الله فوق ایدیهم» یعنی آنچه که مایۀ قدرت است. «نون و القلم و ما لا یسطرون» یا مثلاً «و اقیم الوزن و لا تسخر المیزان» میزان ما یوزن به، قلم آن چیزی است که...
-
چند حرف هست. غایات را در نظر میگیرند، روح معانی...
-
سبقۀ مادی بودن دارند، اما برای عمل مادی وضع نشده است.
-
من فقط خواستم تفاوت اینها را نشان بدهد، این حرف غیر از این است، یعنی شما میخواهید بگوید اینها یک چیز است؟
-
وقتی که الفاظ برای روح معنا وضع شد...
-
شما نمیپذیرید که این دو تا متفاوت است، اول این را بپذیرید، بعد باید بر روی این مسأله بحث کنیم که کدام یک خوب است. بنظرم این نظریه که الفاظ برای روح معانی وضع شده است، قابل دفاع نیست و یک چیز ساختگی است. این یک جلسه لازم دارد تا من دربارۀ آن بحث کنم و مطلب متفاوتی است، حالا نمیخواهم وارد آن بحث شوم. در همین حد میگویم شما به جای اینکه از این طرف بگویید (که بزرگان ما هم از این طرف گفته اند) پوستۀ مادی آن را کنار بگذارید و سراغ هستۀ مشترک بروید، که در معنویات هم هست...
-
شما فرمودید این حقایق معنوی با مادیات تفسیر میشود.
-
بنده این را نمیگویم. من حرف بزرگان را میگویم. این حرف غیر از آن است. این حرف میگوید «این طرف را نگاه کنید و ببینید آن حقایق توحیدی چقدر در زبان مادی ریزش کرده است و چقدر خود را در زبان مادی نشان داده است» اینها دو مطلب است و با هم تفاوت دارند.