بسمه تعالی
بررسی فقهی بغی و نسبت آن با نافرمانی مدنی
جناب آقای پورحسین
26/1/1391
جناب آقای پورحسین: بسم الله الرحمن الرحیم. موضوع بحث «بغی و ارتباط آن با نافرمانی مدنی» است. بغی یک واژۀ قرآنی است که در آیه 9 سورۀ حجرات مطرح شده است. «و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احداهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی...» اگر 2 گروه از مسلمانان با هم به جدال پرداختند، شما سعی کنید بین آنها اصلاح کنید، اگر گروهی به این اصلاح تن نداد و حاضر نشد که حق را بپذیرد و از حدود خود تجاوز کرد، شما با این گروه بجنگید تا آنها را وادار به پذیرشِ حق گردانید. این واژه و این آیه بسیار عام است، به این معنا که شامل هر جنگ و نزاعی که بین مسلمانان اتفاق میافتد، میشود. دو گروه مسلمان، دو روستا، دو شهر با هم به منازعه میپردازند، حتی دو کشور اسلامی با هم جنگ میکنند، همۀ اینها شامل بغی میشود. یکی از مصادیق این عنوان عام، در جایی است که عده ای از مردم و گروهی از شهروندان یک حکومت، علیه حکومت مرکزی به قیام بپردازند. ولی زمانی که این عنوان عام وارد فقه شد، فقط با همین عنوان و مصداق وارد شده و لذا در فقه مطرح نشده است که اگر دو گروه، دو روستا، دو شهر یا دو کشور با هم مقابله کنند، جزئیات و احکام فقهی آن چیست؟ آن چیزی که وارد فقه شد و فقها آن را تعریف کردند، همین است. نکتۀ دوم این است که ما چه مباحثی را در اینجا مطرح کنیم؟ ما نمیتوانیم تمام آن چیزی که در فهرست بحث وجود دارد، اینجا مطرح کنیم، ولی حداقل بخشی از نکات مهم آن را بررسی میکنیم:
- مفهوم «بغی» چیست؟ و ارتباط آن با نافرمانی مدنی چگونه است؟
- آیا بغی فقط در مقابل امام معصوم صدق میکند یا در برابر هر حکومتی که مشروع باشد، صدق میکند؟
- آیا میتوان بین حکومت مشروع و حاکم اسلامی تفاوت قائل شد؟ اگر کسی مخالف حاکم نباشد، ولی علیه سیستم حکومت قیام کند یا مخالف سیستم نباشد، ولی شخص حاکم را قبول نداشته باشد و علیه او قیام کند، آیا این هم شامل بغی میشود یا خیر؟
- بغی به هر معنایی که صدق کند، حکم مقابله با باغیان چیست؟
- شرایط قتال در فقه چیست؟
- معمولاً به گروهی از مردم که علیه حکومت قیام میکنند، باغی گفته میشود، اما اگر همۀ مردم علیه یک حکومتی قیام کنند، چه میشود؟ آیا این گروه بودن و اقلیت بودن ربطی به مسأله دارد یا خیر؟
- مراحل جهاد چگونه است؟
تعریف بغی
خب تا جاییکه وقت اجازه دهد، سعی میکنیم که این مباحث را بطور خلاصه طرح کنیم. اولین مسأله این است که بغی که در فقه آمده به چه معنا است و فقها چه معنایی از آن را ارائه داده اند. مراجعه به کلام فقها نشان می دهد که اولین فقیهی که در شیعه این لفظ را بکار برده و برخی از احکام آن را بیان کرد، مرحوم سید مرتضی در کتاب انتصار و ابوالصلاح حلبی در کتاب الکافی هستند که برای اولین بار در شیعه، این بحث را مطرح کردند ولی هیچ تعریفی از بغی ارائه ندادند که بغی چیست و در فقه به چه معنا است. اولین فقیهی که تعریفی از بغی ارائه داد، مرحوم شیخ طوسی است و بعد از ایشان، دیگران تبعیت کردند و معنای اصطلاحی بغی را در فقه مطرح کردند. مراجعه به کلام این بزرگان نشان میدهد که 3 دسته معنا از بغی، در فقه وجود دارد که هر کدام از آنها طرفدارانی دارند و بزرگانی در فقه آنها را ارائه داده اند.
اولین معنای بغی در فقه، از شیخ طوسی در نهایه، ابن ادریس در سرائر، علامۀ حلی در منتهی و ابن براج در مهذب، ابن زهره در غنیه است که با یک تفاوت در تعبیرات، این معنا را بیان کردند «کل من خرج علی امامٍ عادل و نکث بیعته و خالفه فی احکامه» که بمعنای بغی اصطلاحی است. ملاحظه میفرمایید که این تعبیر 2 بخش دارد: کل من خرج علی امام عادل؛ یعنی قیامِ براندازانه علیه حکومت انجام دهد، خروج به همین معنا است. البته توجه دارید که گاهی خروج با «عن» استفاده میشود و گاهی با « من». زمانی که با «علی» استفاده شود، خروج به معنای قیام براندازانه و خشونت آمیز است، اما زمانی که خروج با «عن» و «من» استفاده شود، به معنای خروج از حاکمیت است؛ یعنی همان نافرمانی مدنی است. بدون هیچ گونه اقدامی، شخص از فرامین حکومت اطاعت نکند یا اگر در خیابان میآیند، بطور مصالمت آمیز باشد و خشونتی در آن نباشد. در اینجا شیخ طوسی و افرادی که این معنا را ارائه داده اند «کل من خرج علی امام عادل» آورده اند؛ یعنی قیام خشونت آمیز و براندازانه باشد. دیگر این که «نکث بیعته و خالفه فی احکامه» باشد. یعنی اگر شخص با احکام مخالفت کند؛ مثلاً مالیات و زکات پرداخت نکند یا نقض بیعت کند و بگوید من دیگر در بیعت شما نیستم، این هم بغی است. این عده از فقها اینگونه معنا کرده اند؛ یعنی هم خروج براندازانه داشته باشند و هم نافرمانی مدنی یا نقض بیعت کند.
گروه دوم از فقها، صریح تر وارد شده اند. علامه حلی در تذکره، شهید ثانی در مسالک و صاحب جواهر در جواهر اینطور بیان کرده اند «الخروج عن طاعت الامام العادل» یعنی نافرمانی مدنی، بغی است. من دیگر در اطاعت شما نیستم و فرمان نمیبرم. «خروج علی الامام العادل» ندارد، بلکه «خروج عن طاعت الاامام» است. چند تن از فقهای بزرگ این معنا را ارائه داده اند. اما مابقی فقها، هر که بغی را در کتاب الجهاد معنا کرده، گفته است «کل من خرج علی الامام العادل» یعنی بخش اولِ تعریف اول. خروج براندازانه و قیام خشونت آمیز برای براندازی رأس حکومت، بغی است و دیگر خروج از طاعت و نقض بیعت در آن نیست. اکثر فقها اینطور معنا کرده اند. شیخ طوسی در کتاب الجمل و العقود، قطب راوندی در فقه القـرآن، ابن حمزه در وسیله، محقق حلی در شرایع و المختصر نافع، علامه حلی در ارشاد الاذهان، شهید اول در لمعه و غایه المراد، مقدس اردبیلی در مجموع الفایده تا فقهای فعلی مانند آیت الله خوئی در منهاج، همۀ آنها بغی را خروج براندازانه معنا کرده اند.
چگونه می توان بین این نظرات جمع کرد و تفاوت آن با نافرمانی مدنی چیست؟ اگر یک عده در خیابان بیایند و هیچ اقدامی نکنند و راهپیمایی سکوت انجام دهند، چه میشود؟ یا اطاعت نکنند؛ مثلاً از قوانین راهنمایی و رانندگی اطاعت نکنند، آیا این افراد باغی هستند یا خیر؟ طبق بعضی از تعاریف، این افراد باغی هستند و طبق برخی دیگر، باغی نیستند. بنظر ما معنای سوم درست است و حتی مقصود همان فقهایی که معنای اول را ارائه داده اند، معنای سوم بوده است و در معنای اول، نافرمانی مدنی را جزء بغی محسوب نمیکنند و احکام بغی را ندارد. چرا؟ چون برخی از فقهایی که معنای اول را ارائه داده اند، در کتاب دیگری معنای سوم را ارائه داده اند یا کسانی که معنای دوم را ارائه داده اند، در کتاب یا بحث دیگری، معنای سوم را ارائه داده اند. این اختلافات، وجهی ندارد، غیر از اختلاف در تعبیر؛ یعنی اینطور نیست که نظر آنها عوض شده باشد، توضیحی هم نداده اند. در جایی از نقض بیعت و بیعت شکنی صحبت میشود یا خروج از طاعت مطرح میشود، که قیام براندازانه و خشونت آمیز وجود دارد. خب طبیعی است که مراحل پایین تر آن هم وجود دارد؛ یعنی اول نقض بیعت و نافرمانی صورت می گیرد، ولی قالب، قالب قیام براندازانه است. خود همین فقها در جای دیگر اینطور معنا کرده اند. ثالثاً معنای دوم که خیلی صریح تر است و در نافرمانی مدنی بمعنای خروج از طاعت هست و امثال صاحب جواهر آن را ارائه داده اند، بعد از آن یک قیدی زده اند به این که: «با شرایطی که بعداً میآید»، یعنی این تعریف با شرایطی که بعدا می آید، در مجموع بغی میشود. این شرایط چیست که فقها معتقد شده اند، بغی زمانی تحقق پیدا میکند که حتماً این شرایط وجود داشته باشند؟ حتی فقیهانی که بر حسب لفظ و ظاهر، معنای دوم نافرمانی مدنی را در نظر گرفته اند، برای تحقق مفهوم بغی سه شرط قائل شده اند:
- اولین شرط این است که باغیان باید کثرت عددی داشته باشند و اگر بصورت فردی باشد، بغی حساب نمیشود. بهمین خاطر در فقه اهل سنت و در فقه شیعیان مطرح شده است و بحث کرده اند که آیا ابن ملجم که بر امام علی «ع» شمشیر کشید، باغی است یا خیر؟ که گفتند «این نمیتواند بغی باشد و عنوان دیگری دارد که باید تحت آن عنوان بررسی شود.» باید حتماً فئه و گروه باشند، آن هم گروهی که برخورد با آنان و رفع فتنه، بدون سازوکار نظامی میسر نباشد؛ یعنی حکومت باید یک ترتیباتی اتخاذ کند و تجهیز لشگر کند تا آنها را متفرق سازد.
- شرط دوم این است که آنها از حیطۀ اقتدار حکومت خارج شده باشند و حکومت هیچ تسلطی بر آنها نداشته باشد؛ یعنی بگونه ای باشد که حکومت با راه حل های مسالمت آمیز نتواند آن را حل کند. در واقع آنها خروج مسلحانه کردند، با یک عده زیادی لشگر کشیدند و از اقتدار حکومت خارج شده اند.
- شرط سوم این است که آنها توجیه سیاسی داشته باشند. ما فعلاً به شرط سوم کاری نداریم و بعداً آن را در حکم بیان میکنیم.
این شرایط نشان میدهد، صرف نافرمانی مدنی، نیازی به این شرایط ندارد، بلکه باید خروج براندازانه باشد و حکومت با تجهیز لشکر و امکانات خیلی وسیع، بخواهد آنها را سرکوب کند؛ یعنی شرط گذاشتن، برای این مفهوم، نشان میدهد که نافرمانی مدنی جزء این معنا نیست. اساساً نافرمانی مدنی را هم اینطور معنا کرده اند « روشی برای اعتراض به سیاست های حکومت، بصورت خشونت پرهیز» بنا بر خشونت نیست، همان چیزی که امروزه در قالب جنگ نرم و مخملی گفته میشود. اینطور نیست که شیشه ها را بشکنیم، با نیروهای نظامی برخورد کنیم و اماکن را تسخیر کنیم، بلکه ما بصورت مسالمت آمیز شما را نمیپذیریم و به قوانین شما تن نمیدهیم.
یک نکتۀ مهم در انتخاب تعریف سوم که لزوماً باید خروجِ براندازانه باشد، این است که اساساً مسألهی بغی به معنای فقهی، نه در اهل سنت و نه در شیعه، مستندی غیر از این آیه که خیلی کلی و عام است و همچنین اقدامات و عملکرد امیرالمؤمنین(ع) در مقابله با 3 گروهی که با ایشان جنگیدند، ندارد. حتی امام شافعی هم تصریح کرده است که «ما در مسألهی بغی، مستندی غیر از اقدامات حضرت علی(ع) نداریم.» اگر اقدامات حضرت علی در اینجا مستند باشد، فقط قیام براندازانه و خشونت آمیز بوده که بغی محسوب شده است. خود حضرت تصریح کرده اند که ما با شما کاری نداریم و تعبیر حضرت هم همینطور است «ذکرت الحروریه» که همان خوارج هستند «عند علی علیه السلام، قال ان خرجوا علی امام عادل او جماعه، قاتلوهم و ان خرجوا علی امام جائر فلا تقاتلوهم فان لهم فی ذلک مقالا» حضرت علی در مسجد نماز میخواندند و عده ای از خوارج آمدند و خواستند نماز حضرت را بهم بزنند، حضرت فرمود «تا زمانی که دست شما در دست ما است و تا زمانی که شما علیه ما شمشیر نکشیده اید، ما شما را از نماز خواندن در مسجد منع نمیکنیم و با شما قتال هم نمیکنیم، بیت المال و مالیات مسلمین را هم از شما قطع نمیکنیم. زمانی که شما علیه ما شمشیر بکشید و جنگ کنید، در این صورت است که ما با شما مقابله خواهیم کرد، در غیر این صورت ما با شما مقابله نمیکنیم.» مجموعۀ این مباحث نشان میدهد که نافرمانی مدنی، اعمال غیر خشونت آمیز و حتی قیام هایی که مقصود آنها، براندازی اصل حکومت نیست، بغی نیستند. کسانی که خروج میکنند، باید «علی امام عادل» باشد و بخواهند رأس حکومت را از بین ببرند، نه اینکه مثلاً بگویند چرا فلان جا استان نشده است یا چرا به حقوق ما اضافه نشده است، ولو اینکه عملیات خشونت آمیز هم انجام دهند، باز هم از مصادیق بغی نیست. بغی زمانی است که خروج خشونت آمیز برای براندازی اصل حکومت باشد و غیر از این، طبق این تعریف و جمعی که بین اقوال صورت گرفت، بغی نیست.
قیام علیه حکومت مشروع
مسألهی دوم این است که این تمرد و مخالفت با حکومت، باید در مقابل امام معصوم باشد یا ما نسبت به غیر معصوم هم میتوانیم اطلاق بغی را داشته باشیم؟ چون تعبیر «خروج علی امام عادل» است، امام عادل چه کسی است؟ در فقه ما بسیار مفصل به این مسأله که امام عادل کیست، پرداخته شده است. تقریباً تردیدی باقی نمیماند که مقصود فقهای گذشتۀ ما، وقتی که تعبیر امام عادل را بکار میبردند، امام معصوم بوده است و اصلاً نظری به فقیه عادل یا حکومت های نوع دیگری که مشروعیت داشته باشند، نداشته اند و خود آنها هم تصریح کرده اند. همان فقیهانی که در بغی «خروج علی امام عادل» گفته اند، بعد حکم به کفر آنها کرده اند. بسیاری از فقهای بزرگ ما مثل شیخ طوسی و علامه حلی، بر باغی حکم کفر داده اند؛ یعنی اینکه باید بر علیه امام معصوم باشد و اگر غیر از امام معصوم باشد که حکم کفر ندارد. گرچه بعضی از فقها، همین حکم به کفر باغیان را نپذیرفته اند. اما نشان میدهد که مقصود آنها از امام عادل، امام معصوم بوده که اگر کسی علیه او قیام کند، کافر میشود؛ یعنی مقام و منصب آنها را منکر شده است. برای اینکه وقت گرفته نشود، من مستندات کفر را نمیخوانم، ولی صاحب مفتاح الکرامه راجع به اینکه امام عادل و سلطان عادل به چه معنا است، تحقیق مفصلی دارد و در آخر میگوید «و یظهر من الفقها ان الامام و السلطان و الامام العادل کان اصطلاحاً فی المعصوم» وقتی گفته میشود خروج بر امام عادل صورت بگیرد، که اینجا یکی از مصادیقِ امام عادل است، مقصود امام معصوم است، نه هر کس دیگری که اگر قیام براندازانه علیه او بشود، آنها باغی هستند و حکم مقاتله دارند. لذا باید معصوم باشد. دیگران هم همینطور گفته اند، مثلاً وقتی صاحب جواهر «خروج عن طاعه الامام» را میگوید، جلوی آن «علیه السلام» گذاشته است و این نشان میدهد که مقصود آنها امام معصوم است.
بحثی که ما کردیم، این است که آیا امام عادل یا حکومت مشروع، فقط حکومت معصوم است؟ بنظر میرسد که این یک بحث کلامی است تا فقهی، بخاطر اینکه در ذهن فقهای ما این بوده است که امام عادل، یعنی فردی که منحصر است و منصوب از طرف خداوند است، ائمه و معصومین هستند و فقهای اول خیلی به اینکه استمرار آن بدست فقیه میافتد و فقیه باید حکومت کند، توجه نداشتند. اگرچه در سخنان آنها وجود دارد، ولی بصراحت بیان نشده است که امام عادل شامل دیگران هم میشود. البته بنظر میرسد برخی از فقها یک مقدار احتیاط کرده و گفته اند «حاکم عادل»، یعنی تعبیر امام را بکار نبرند، تا غلبه در امام معصوم داشته باشد، اما بهرحال مقصود آنها همان امام معصوم بوده است. عرض ما در اینجا این است که آن تلقی که فقها از امامت و حکومت داشته اند، در گذشته مرسوم بوده که امام معصوم را حساب بکنند و مسألۀ نیابت عامه را نادیده بگیرند. ولی وقتی فقهای متاخر و این اواسط را بررسی میکنیم، میبینیم برخی از فقها این تعبیرات را تقلیل داده اند و این سبب میشود تا بتوان همۀ آنها را اینگونه حساب کرد که اگر خروج علیه حکومت مشروع صورت بگیرد، از هر طریقی باشد، اگر در زمان حضور معصوم است، امام معصوم و اگر در زمان غیر معصوم است، هر حکومت مشروعی که تشکیل شود، قیام براندازانه در مقابل آنها، بغی است و حکم بغی را دارد. مرحوم میرزای قمی میفرماید «فان المراد بالامام فی اغلب هذه المسائل من بیده الامر» هرکسی که حکومت میکند «اما فی حال حضور و تسلط و هو الامام الحقیقی» امام حقیقی همان امام عادل است «و اما من عدمه فالفقیه العادل» در زمان فقیه عادل است و کلی است. اگر گفته میشود نماز جمعه را باید امام عادل اقامه کند؛ یعنی حاکم مشروع، طبق این تلقی که میرزای قمی ارائه داده است. صریح تر از آن را مرحوم کاشف الغطاء ارائه داده و فرمودند «و یدخل فی البغات کل باغ علی الامام أو نائب الخاص و أو العام» بغی شامل حکومت های مشروع بعد از امام معصوم هم میشود و ما این را مفصل بحث کردیم و همین مقدار در اینجا کفایت میکند.
حکم قیام علیه سیستم
ما که گفتیم قیام علیه حکومت مشروع، یک چیزی که در فقه ما وجود دارد و بحث مشروعیت حکومت عادله است، این است که این مشروعیت از کجا تزریق میشود؟ در فقه ما مشروعیت فقط از رأس حکومت تزریق میشود؛ یعنی در رأس حکومت باید یک حاکم صالح و واجد شرایط باشد. اگر امام معصوم حضور دارد، امام معصوم و اگر امام معصوم حضور ندارد، هر کس دیگری که جامع الشرایط باشد. ولی بحث از سیستم نشده که آیا سیستم جدای از حاکم، می تواند مشروع باشد یا نه؟ حالا ما یک سیستمی داریم و این سیستم از طریق فقها، بزرگان، همان فقهای جامع الشرایط امضاء شده است. قانون اساسی، مجلس و شورای نگهبان دارد و این قوانین را بررسی میکنند تا خلاف شرع نباشند و همۀ سیستم آن تأیید شده است. حالا اگر یک عده ای علیه این حکومت قیام کنند و بگویند ما با حکومت کاری نداریم و قبول داریم، ولی حاکم را قبول نداریم؛ آیا این بغی است یا نه؟ یا حاکم را قبول داریم، اما حکومت و این سیستم را نمیخواهیم، آیا تعریف بغی شامل این مورد هم میشود یا خیر؟ ما بصورت ناقص در فقه داریم که اگر حکومت مشروع باشد و سیستم درست باشد، ولی شما حاکم را قبول نداشته باشید، باز هم نمیتوانید علیه حکومت قیام کنید. اگر شما مشروعیت از طریق انتخابات را بپذیرید و مردم از قبل سیستم را پذیرفته باشند و مشروعیت پیدا کرده است، حالا این حاکم را نمیخواهند، یک حاکم دیگری جایگزین او کنند و سیستم در جای خود هست و قوانین هم درست است. چنانکه در فقه داریم که اگر فقیه حاکم و جامع الشرایط از دنیا برود، مگر احکام و نصب هایی که ایشان کرده اند، باطل میشود؟ احکام ایشان که باطل نمیشود، چون سیستم کار میکند. به نظر ما خود سیستم جدای از حاکم می تواند موضوع بغی باشد ، اگرچه ما نتوانستیم با فقه موجود، آن را درست کنیم. این یک بحث مفصل است که بعداً باید مطرح شود. سوال این است که آیا صرفاً از طریق حاکم، مشروعیت به حکومت اسلامی تزریق می شود یا خیر، اگر ایشان هم نباشند ما می توانیم سیستمی داشته باشیم که مشروع باشد؟ گاهی اوقات ممکن است که مثلاً من سیستم را قبول داشته باشم، ولی حاکم را قبول نداشته باشم یا سیستم را قبول نداشته باشم، ولی حاکم را قبول داشته باشم. آیا میتوان اینها را از هم تفکیک کرد یا خیر؟ ما اینجا بحث کردیم، ولی بلحاظ فقهی اقرار میکنیم که با فقه موجود راهی وجود ندارد که اگر سیستمی وجود داشته باشد و علیه آن قیام شود یا فارغ از سیستم، علیه حاکم قیام شود، در این حالت باید چه کاری انجام داد. بنظر ما اگر کسی علیه سیستم مشروع، قیام کند، فرقی ندارد و مثل همان حکومت مشروع و بغی است، ولی اگر سیستم مشروع باشد و قانون شرعی آن را تأیید کند، ولی حاکم را قبول نداشته باشد، سخت است که بتوان آن را بغی بحساب آورد چون میتوان آن را جایگزین کرد. سیستم درست است، قوانین شرعی است، حکومت هم عادل است، فقط ما این حاکم را نمیخواهیم، این حاکم کنار برود و شخص دیگری جایگزین او شود. اگر مبنا، مبنای نصب باشد، نصب هم عام است، فقهای دیگری واجد الشرایط هستند، خب آنها بیایند. اگر مبنا انتخاب باشد، مردم حاکم دیگری را انتخاب میکنند.
حکم باغیان
حکم اهل بغی، بحث چهارم ما بود که حکم اهل بغی چیست؟ فقها اتفاق نظر دارند که جهاد با باغیان واجب است، البته وقتی بغی با آن 3 شرط تحقق پیدا کرد. باغیان گروهی باشند که اقلیت هستند و کثرت عددی دارند که با تجهیز لشگر باید آنها را سرکوب کرد، از اقتدار و تسلط حکومت خارج شده اند، چاره ای غیر از برخورد با آنان نیست و توجیه سیاسی هم دارند. توجیه سیاسی در بغی بسیار مهم است و در واقع یکی از چیزهایی که بغی را از دیگر موارد جدا میسازد و مثلاً سبب تفاوت آن با محاربه میشود و بغی را یک جرم سیاسی محسوب میکند، همین توجیه سیاسی است که فقها آن را بعنوان شرط سوم قائل شده اند؛ یعنی با دلیل قیام میکنند و بی دلیل نیست. کسانی هستند که برای خود توجیه دارند و این توجیه برای خودشان مقبول است و این شرط بغی است. والا اگر غیر از این باشد؛ یعنی یک عده به خیابان بیایند و اسلحه کشی کنند، محاربه است. لذا اگر بغی با این 3 شرط تحقق پیدا کرد، حکم جهاد با آنها واجب است. حکم اهل بغی قتال است و نه قتل؛ یعنی جنگ است، فقط فتنه خاموش شود، فتنه که خاموش شد، حکومت باید دست بکشد. بعد حتی حق مجازات کسانی که در جنگ حضور داشته اند را ندارد، مگر اینکه آنها در صحنۀ جنگ، جرمی مرتکب شده باشند؛ مثلاً در جنگ با ما، اموال ما را دزدیده اند یا شخصی را کشتند، خب باید قصاص شود، ولی صرف اینکه باغی است و در جنگ با ما آمد، ما حکم قتال با آنها داریم، نه حکم قتل. اگر جنگ و فتنه خاموش شد، تمام میشود و بعداً حق تعقیب باغیان وجود ندارد و امیر المؤمنین هم این کار را نکرده است؛ یعنی بعد از اینکه با خوارج جنگید، کسانی که در صحنۀ قتال و در جنگ بصره کشته شدند، که کشته شدند، ولی ایشان نگفت که بعداً برای کسانی که زنده ماندند، دادگاه تشکیل بدهیم و ما آنها را محاکمه کنیم که مثلاً چرا شما با ما جنگ کردید؟ حکم بغی، قتال و جنگ است و همه روی جنگ اتفاق نظر دارند. شیخ طوسی در خلاف و مبسوط، علامه حلی در منتهی، مقدس اربیلی در مجمع الفایده، اینها همه ادعای اجماع کردند. صاحب جواهر هم ادعای عدم خلاف مسلمین کرده است و خود ایشان یک اجماع محصل و منقول بر اجماع این مسأله قائل هستند و روایات ما مستفیض است که حکم، جنگ و قتال با باغیان است و فتنه خاموش شود، آیت الله خوئی هم ادعای عدم خلاف مسلمین بر آن ضمیمه کرده است و دلیل آن همین آیه است که «و ان طائفتان من المؤمنین...» که امر دارد و امر آن تصریح دارد که باید با اینها جنگید. روایات کثیره ای هم دارد که ما فعلاً در اینجا وارد ادلۀ آن نمیشویم.
شرایط حکم وجوب قتال
اما بعد از اینکه حکم آن تثبیت شد، آنچه باید مورد بررسی قرار بگیرد، شرایط قتال است. تحقق مفهوم بغی به این سه شرط است و یکی از شبهاتی که در اینجا وجود دارد، این است که ممکن است بعضی بگویند «اینکه شما گفتید کثرت عددی، خروج از سلطۀ حکومت و توجیه سیاسی، ممکن است شرط حکم باشد و شرط تحقق مفهومی نباشد.» ما در اینجا مفصل بحث کردیم و عبارت فقها را هم آوردیم، اصلاً شیخ طوسی و علامه حلی تصریح دارند که اصلاً بغی نیست، ولی در عین حال همین شرایط را در جایی که حکم جهاد میخواهد بار شود، آورده اند. که اگر اینها کثرت عددی داشته باشند، شوکت و عظمت داشته باشند، از سلطه حکومت خارج شوند و توجیه داشته باشند، حکمی که بر اینها بار میشود، همان حکم وجوب است. نکته ای که ما از شرط اول استفاده کردیم، این بود که اولین شرطی که فقها تقریباً روی آن اتفاق دارند، این است که باید کثرت عددی داشته باشند و فردی نباشد. ولی در عین حال از همۀ عبارات آنها برمیآید که اینها اقلیت هستند، طائفه و گروهی از مردم هستند که علیه حاکم و حکومت خروج میکنند. خب ما این سؤال را مطرح کردیم که اگر اکثریت مردم باشند، بغی است یا نه؟ خب طبق این تعریف دیگر بغی نیست. چرا؟ اگر مبنای مشروعیت از نظر شما، مشروعیت مردمی باشد، خب این حکومت دیگر مشروعیت ندارد؛ یعنی فقیهی هست و قرار است که اکثریت مردم او را انتخاب و تأیید کنند و او حاکم شود. حالا الان آمدند و گفتند که او را نمیخواهیم و او قبول نمیکند و اکثریت مردم علیه او قیام میکنند، خب این حکومت جائر است و این کار بغی نیست. اگر مشروعیت نصب باشد، باز هم مقبولیت در آن تأثیر دارد و اگر مقبولیت را نپذیریم، بدین معنا است که از این پس، این حاکم اسلامی که شرایط مقرر در فقه را دارد و اکثریت مردم با او مخالف هستند، میخواهد با قهر و غلبه حکومت کند. بلحاظ فقهی اصل حکومت او مشروع است، ولی ادامۀ حکومت آن با قهر، غلبه و زور است و کاتولیک ترین فقهای ما هم این را نمیپذیرند. آنهایی هم که خیلی نصبی هستند و معتقدند که مردم هیچ دخالتی در مشروعیت ندارند، ولی حکومت به زور و با قهر و غلبه را قبول ندارند.
یکی از حضار: اگر امام معصوم باشد، چطور؟
- در مورد امام معصوم نپذیرفتیم، چون اصلاً بدیلی ندارد؛ یعنی امام معصوم بدیلی ندارد، ولی فقیه منصوب بدیل دارد و نصب عام است و دیگران هم هستند، ولی حکومت معصوم بدیل ندارد. اصلاً ما معتقد هستیم حکومت معصوم به آنجا نمیرسد که...
- بدیل ندارد، ولی اشکالی ندارد که مخالف داشته باشد و اکثریت مخالف آن باشند.
- ما طبق مبانی فقهی خود نمیتوانیم بپذیریم که اینجا این بغی نیست، بلکه بغی است.
- بغی هست، ولی اگر امام هم بخواهد اقدام کند، تحمیل میشود و اقدام علیه اینها جایز نیست.
- بله، طبق روایتی که سید بن طاووس مطرح کرده است و بحث انگیز هم شده، در آنجا برای امام معصوم هم جایز نیست که حکومت کند.
عدم شروع به جنگ
مسألهی دیگری که ما در اینجا بررسی کردیم، این است که حالا اگر بغی اتفاق افتاد، عدۀ قلیلی هستند و تحقق مفهومی صورت گرفت و میخواهند علیه حکومت قیام کنند. فقه ما به حاکم اسلامی اجازه نداده است که شروع کنندۀ جنگ باشد، در عین حال نباید شروع به جنگ کند. این به کرات در لسان فقها وارده است، اولاً باید روشنگری کند و این بر حاکم واجب است که برود و با آنها مذاکره کند و ببیند که حرف آنها چیست و اگر شبهه دارند بر طرف نماید. چون یک شرط تحقق بغی، توجیه سائغ بود، لذا حاکم باید برود و مذاکره کند، همانطور که امام علی(ع) این کار را انجام داد. ایشان ابن عباس و چند نفر دیگر را فرستاد و طرف قبول نکرد، درنهایت خودشان رفتند که ببینند حرف آنها چیست و چه میخواهند بگویند. فقهای ما هم تصریح کردند که حاکم باید برود و با آنها مذاکره کند و اگر برای آنها شبهه ای پیش آمده بود، آن را برطرف کند و جلوی جنگ را از این طریق بگیرد. حتی در جهاد ابتدایی هم همینطور است که حاکم اول باید روشنگری کند، برود و با مخالفین صحبت کند که حرف شان چیست، آیا حاضر هستند اسلام را بپذیرند یا نه و بعد از اینکه این راه های مسالمت آمیز جواب نداد، حاکم مجاز به جنگ است. مرحوم سیدعبدالاعلی سبزواری ادلۀ این مسئله را برشمرده است که من نمیتوانم همۀ آن را اینجا بگویم، مثلاً گفته است «لاصاله احترام الدماء و اجماع الفقها و بناء العقلا و تأسیاً بسید الاولیاء» خون مردم محترم است و بهمین سادگی نمیتوان جنگ کرد و افراد را کشت. لذا هر راهی که بتواند فتنه را خاموش کند، باید پیموده شود و بعد از اینکه فتنه هم خاموش شد، نباید ادامه داد. مرحوم سبزواری در ادامه میفرماید «و ابنه سید الشهداء و آیه فاصلحوا بینهما فان بغت احداهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی...» اگر دیدید که دو گروه دارند با هم میجنگند، «فاصلحوا» یعنی بروید مذاکره کنید، دلیل و شبهۀ آنها چیست، آیا قابل دفع هست یا نه، یکجا ممکن است شما اشتباه کرده باشید و یک جا آنها اشتباه کرده باشند و میپذیرند. اصلاً مرحوم سبزواری میفرماید که هدف از قتال چیست؟ هدف این است که این فتنه خاموش شود و حکومت مشروع از آن فتنه ها مصون بماند. خب حالا اگر شما میتوانید با روشنگری و دفع شبهه، از ابتدا این را دفع کنید، دیگر چه نیازی به جنگ است، آیا در اینصورت جنگ کاری عاقلانه است؟ بعد مرحوم سبزواری نکتۀ جالبی میفرمایند، اساساً اینکه حاکم اسلامی عادل است، برای همین است، چون عادل که همینطوری دست به هر کاری نمیزند. اگر عادل است، اقتضای عدالت این است که اول بررسی کند، دفع شبهه نماید و اگر مشکلی در طرفین هست، حل کند و بعداً برخورد نظامی داشته باشد. مرحوم سبزواری میگوید همۀ این مطالبی که گفتیم از احترام به خون و سیره امام علی و اینها، اصلاً ائمۀ عادل بسادگی به این امر رضایت نمیدهند و نمیپذیرند که خون مردم را بریزند. بعد از اینکه روشنگری کرد و دید که چاره ای ندارد، حق شروع جنگ را هم ندارد و قدم اول را آنها باید بردارند و آنها شروع کنند. با اینکه همۀ راه ها را امتحان کرد و درنهایت کار به جنگ کشید، ولی حضرت امیر به دوستان خود گفت که شما جنگ را شروع نکنید و بگذارید آنها شروع کنند و ما مقابله کنیم. طبق حضرت فرمود: «بعد از همۀ این مراحل ما جنگ را شروع نمیکنیم، تا شما شروع کنید، شروع که کردید، ما مقابله میکنیم و تا جایی که رفع فتنه باشد...».
حالا احکام مفصلی دارد که بعد اموال و جنازه های آنها چه میشود، آیا بر اینها میتوان نماز خواند یا نه، فقها بحث های مفصلی دارند که در حوصلۀ این مجلس نیست.
- شما نظر حضرت امام را زیاد بحث نکردید؟
- امام در رابطه با بغی بحث نکرده اند.
- اینکه سیستم را قبول داشته باشند و شخص را قبول نداشته باشند، اصلاً تحقق پیدا میکند؟ اگر سیستم را قبول داشته باشند که فرضاً در این سیستم، مجلس خبرگان هست که خودشان رأی دادند و افرادی که مجتهد جامع الشرایط بودند را انتخاب کردند و اینها کسی را بعنوان رهبر انتخاب میکنند، در آنصورت نباید سیستم را هم قبول داشته باشند. نمیشود سیستم را قبول داشته باشند، سیستمی که آن شخصی که اینها قبول ندارند، انتخاب کرده است.مگر اینکه آن شخص شرایط صلاحیت را از دست بدهد و در اینصورت خودبخود منتفی است. لذا اینکه سیستم را قبول داشته باشند و شخص را قبول نداشته باشند، کمی مشکل است، چون این شخص عادل از طریق این سیستم انتخاب شده است.
- ما که این بحث را داشتیم، سعی میکردیم ذهن خود را از شرایط و سیستم موجودی که در آن هستیم، فارغ کنیم. ممکن است یک سیستم مستقیم باشد و مجلس خبرگان نباشد، خود مردم مستقیماً انتخاب کردند یا در انتخاب دخالت داشته اند و حالا میگویند که ما او را نمیخواهیم و حاکم هم حاضر نیست که بپذیرد، لذا قیام میکنند و چاره ای هم نیست. اینکه عدالت و شرایط دیگر را از دست بدهد، خودبخود مشروعیت خود را از دست میدهد، همان چیزی است که بصورت مکرر در کلام حضرت امام(ره) دیده میشود که «اگر حاکم اسلامی شرایط خود را از دست بدهد، خودبخود منعزل است.» حالا بنده در حد فهم سخنان مرحوم امام(ره) نیستم، اما اینکه خودبخود منعزل است، یعنی چه؟ حکومتی هست، حاکمی هم هست و امکانات هم دست اوست، حتی ممکن است خبرگان بندهایی را طراحی کرده باشند که من اینجور انتخاب کنم و من بگویم که این سیستم به انحراف رفته است، حداقل من متوجۀ اینکه خودبخود منعزل است، نشدم. ولی ما فارغ از این سیستم بحث کردیم، پس جواب حضرتعالی میتواند این باشد که یک وقت مردم مستقیم انتخاب میکنند، ولی حالا مخالفت میکنند و حاکم هم نمیپذیرد که از اریکۀ قدرت پایین بیاید. ثانیاً ممکن است معتقد باشند که اصلاً سیستم بوده است، ولی حاکم سیستم را دور زده است.
- این «علی»، «من» و «عن» که فرمودید، اینها خیلی عنایت روی معانی نداشتند که «علی» بمعنای ضدیت است. آنها این کلمات را بکار میبردند تا فقط مفهوم را برسانند، والا در آن زمان اگر کسی میخواست زکات ندهد، زکات مقوم حکومت ها بود و اگر زکات نمیدادند، حکومت سقوط میکرد و این بنوعی ایستادگی در برابر حکومت بود. بعد بحث نافرمانی مدنی، مفاهیم جدیدی است که مربوط به جامعۀ مدنی میشود و جامعۀ مدنی هم مربوط به دورۀ بعد از مدرنیته است. لذا باید اینها را در قالب همان مفاهیم امروزی مثل حقوق بشر، دموکراسی و مانند اینها در نظر گرفت و این بحث را نمیتوان خیلی به بحث بغی و محاربه ربط داد.
- درست است، ولی ما حداقل حق تطبیق که داریم، حالا یک معنایی از نافرمانی مدنی هست، بهرحال اعتراض به سیاست های حاکم یا حکومت به شیوۀ مسالمت آمیز، چه سابقه ای در تاریخ ما دارد و چطور میتوانیم این را تطبیق دهیم و ما نخواستیم بگوییم که نافرمانی مدنی در لسان شیخ طوسی و علامه حلی بوده است. ثانیاً ما نگفتیم کسی که نقض بیعت حاکم مشروع یا نافرمانی مدنی کند، جرم نیست. اگر از کلام بنده اینجور فهمیده شده، من اصلاح میکنم. ما نمیگوییم «جرم» نیست، میگوییم «بغی» نیست و باید آنها را تحت عناوین دیگری بررسی کرد. حالا یک نفر زکات یا مالیات نمیدهد یا قوانین راهنمایی رانندگی را رعایت نمیکند، ما نمیگوییم اینها جرم نیست، بلکه تحت عناوین دیگری، حاکم اسلامی و حکومت اینها را بررسی کند و مجرم را به تناسب این جرم مجازات کند. اما عنوان بغی که با اینها بجنگید، صدق میکند یا نمیکند، از فقه ما درنمیآید.
- در اهل بغی، گاهی درجه بندی است و یک گروه میآیند و درگیر میشوند، گروه دیگر نمی شوند اما مجموعۀ اینها اهل بغی هستند. در سازمان مجاهدین خلق یا همان منافقین، آنهایی که زندان بودند فعالیت میکردند، نگفتیم حکم محارب دارند یا اهل بغی هستند. خلاصه شما اینها را تفکیک نکردید که کدام گروه اهل بغی هستند و کدام گروه نیستند. الان هر کسی که مربوط به سازمان بود، از نگهبان تا زندانی آن اعدام شد، کلیۀ مجموعه بعنوان اهل بغی شناخته شدند، خب اینها را باید تفکیک کنیم. شما اینجا فرمودید «همان کسانی که درگیر شدند، مستحق جنگ و قتل هستند و به کسانی که در حواشی هستند، کاری نداشته باشیم» اما در عمل اینگونه نیست.
- در اینجا حین جنگ با بعد از جنگ متفاوت است.
- بله، بعد از جنگ.
- آن چیزی که در کلام فقها هست این است که برای حضور در «معرکۀ قتال» و عدم حضور، تفاوت قائل شده اند. حضور هم فقط به شمشیر گرفتن نیست، به هر شکلی که حضور دارند، جزء باغیان هستند به شرط این که در معرکه حضور داشته باشند، ولو یک نفر نگهبانی میدهد و یک نفر آشپزی میکند و یک نفر هم میجنگد. ولی اگر کسی اصلاً در معرکه حضور ندارد و به اصطلاح ما هوادار محسوب میشود، بنظرم نمیتوان چنین کسی را جزء باغیان حساب کرد. ولی اگر در معرکه حضور دارد، شامل باغیان محسوب میشود، هرچند جزء جنگجویان نباشد.
- با توجه به وابستگی هایی فکری افراد به جریانات سیاسی و مسائل حزبی و جناحی، آیا فارغ از واقعیت خارجی، کسی توانایی این را دارد که حکم تکلیف و آنچه را که واقعاً خدا میخواهد، اثبات کند؟ همین بحثی که الان شما فرمودید، من نمیدانم که شما به کدام جریان و حزب تمایل دارید، ولی در رابطه با واقعیت قضیه منهای این جریان، اثبات کردن مسأله خیلی سخت است.
- بله، درست است، البته این عمومیت دارد و ربطی به بحث ما ندارد و در تمام مباحث هم همینطور است. ولی بحث ما هم یک پایان نامه بود و هم پژوهشگاه دفتر تبلیغات میخواهد آن را چاپ کند، در طی مراحل، ناظر آن جناب آقای مرتضوی بودند، بعد آقای سروش لطف کردند و جدای از آن این را خواندند و اشکالات آن را مطرح کردند. جناب آقای ورعی هم که از اساتید ما هستند، این پژوهش را خواندند و نظرات خود را مطرح نمودند و ما آنها را اعمال کردیم. جناب آقای تقوی هم پژوهش ما را خواندند و ما آنها را اعمال کردیم. استاد راهنمای بنده حضرت آیت الله استادی بودند و ما نظرات ایشان را اعمال کردیم. استاد مشاور حضرت حجت الاسلام و المسلمین عباس زهیری بودند که با دقت های فقهی خود این را خواندند و ما نظرات ایشان را هم اعمال کردیم. استاد داور هم آیت الله مدرسی یزدی از فقهای شورای نگهبان بودند که البته در بعضی از این مباحث اختلاف بود؛ یعنی ایشان بعضی از این مباحث را نپذیرفتند.