بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی تحلیلی تکفیر و شیوه های اثبات آن
استاد سیف الله صرامی
15/9/93
بحث در ارتباط با موضوع تکفیر هست، این موضوع این روزها بعنوان یک موضوع داغ در ایران و خارج از ایران مطرح است و مباحث مختلفی در ارتباطش مطرح می شود طبیعتا شقوق و ارتباطات و مباحث جانبی بسیاری دارد که نمی شود در یک جلسه آنها را بحث کرد به اضافه اینکه مشکل اصلی بحث تکفیر مسئله فقهی یا حتی کلامی نیست آنچه که امروزه بعنوان یک چالش مطرح است آن یک بحث سیاسی اجتماعی است تا اینکه بحث فقهی باشد منتها ضرورت بحثهای فقهی یا کلامی از این جهت هست که دامن بحث های فقهی و علمی از بعضی ابتزالات اجتماعی و سیاسی پاک بشود و توضیح داده بشود و مسائلی که گاهی مطرح می شود و انها هست که مسئله ساز هست آنها کمتر موضوع بحث فقهی است و کمتر چالش فقهی دارد از این جهت هست که بنده بعنوان بحث فقهی انتظار نداشته باشید مسائلی که امروزه در مورد تکفیر هست در این جلسه بخواهیم حل کنیم من اگر بتوانم بحث فقهی اش را توضیح دهم به گونه ای که روشن شود مسئله خیلی مسئله مشکلی نیست الا جهتی که توضیح خواهم داد و بعنوان نظر یا نظریه ایی در ارتباط با مسئله کفر در فقه قابل طرح هست بقیه اش امر ساده ای است، مسائلی که من توضیح می دهم ابتدا بحثی در مورد مفهوم تکفیر به لحاظ لغوی خواهم داشت و بعد از بیان معانی اصطلاحی تکفیر آن معنایی که امروز مطرح هست آنرا دنبال خواهم کرد و در نهایت بحث من روی اثبات فقهی کفر شخص خاص خواهد بود. در مورد ماده تکفیر با وجودی که در قرآن کریم راجع به کفر با مواد مختلفش حدود 500 یا بیشتر بار مطرح شده است ولی تعبیر تکفیر به معنایی که امروز خواهیم گفت در آن نیست اما اهمیت بحث کفر و ایمان را می رساند که در قرآن کریم وقتی کلمه ای بسیار استفاده می شود نشان می دهد که مسئله فی نفسه بسیار مهم است اینکه مرز بین کفر و ایمان و خصوصیت کافران احکامی که برای کافران است اینها در قرآن کریم بسیار وارد شده است، چهارچوب بحث بنده مربوط به ده سال پیش می شود که مقاله ایی مختصر در ارتباط با تکفیر در دانش نامه جهان اسلام هست و منتشر شده است و چهارچوب بحث غیر از نکته ایی که در انتها بیشتر روی آن خواهم تأکید کرد چهارچوب بحث همان هست، لذا برخی دوستان که می خواهند منابع را دنبال کنند در آن مقاله می توانند دنبال کنند.
معنای لغوی کفر که تکفیر باب تفعیل آن هست به معنای پوشاندن است یعنی تکفیر به باب تفعیل که رفته به معنای پوشاندن است اما در اصطلاح قرآنی و روائی و فقهی چهار معنی می بینیم، معنی اول که در قرآن هم به کار رفته با ماده کفر به کار رفته است به معنای پاک کردن گناهان است مثل آیه شریفه « والذین آمنوا و عملوا الصالحات لنکفرن عنهم سیئاتهم» پس معنای اول تکفیر به معنای پاک کردن گناه است، این اصطلاح در آیات و روایات و کلمات فقها هم بکار می برند؛ اصطلاح دوم درباره تکفیر به معنای پرداختن کفاره هست یعنی کفاره ای که برای بعضی از امور واجب می شود پرداخت کردنش را تکفیر می گویند که اصطلاح هم روایی و هم فقهی هست، اما در قرآن نیست هرچند خود مصادیق کفاره برخی اش در قرآن هست احادیثی در این اصطلاح هست و برای مثال در وسایل کتاب الایمان ابواب الایمان باب 35 حدیث 3 چاپ اسلامیه جلد 16 صفحه 203 که نمونه آن است؛ اصطلاح سوم تکفیر به معنای دست روی دست گذاشتن در نماز است که اهل سنت واجب می دانند و بسیاری مستحب مؤکد می دانند ولی برای شیعه صحیح نیست حرام هست و موجب ابطال نماز است و حتی تأکید روایات بر این هست که تقیه هم برای آن نیست، این معنای سوم اصطلاح تکفیر بود؛ معنای چهارم که مورد بحث است عبارت است از همان نسبت کفر به کسی دادن هست که این اصطلاح اولا قرآنی نیست یعنی در قرآن معنای کفر نسبت کفر دادن نیست و در روایات هم بندرت هست که نسبت کفر به کسی دادن باشد اما در اصطلاح فقهی هم در فقه شیعه و هم در فقه اهل سنت هست، و آن معنایی که مورد بحث ما هست همین معنای چهارم است، این نکته را اول توضیح بدهیم این که می گوئیم این اصطلاح در روایات و یا قرآن به کار نرفته به معنای این نیست که مرز به کفر و ایمان بیان نشده است یا مصادیق کافر و مؤمن بیان نشده است ولی در همین جا باید این توجه را بکنیم که بیان مرز کفر و ایمان یک مسئله هست نسبت کفر دادن به کسی مسئله دیگر است یعنی اینکه در قرآن کریم مثلا زیاد هست که چه کسانی کافر هستند یا صفات کافرین چند مورد هم به این شکل است مثلا « لقد کفر الذین قال الله انه هو المسیح بن مریم» یا آیاتی اینگونه این بیان مرز بین کفر و ایمان است یا آن چیزهائی که در کفر و ایمان دخالت دارد این غیر از این است که کفر را به او نسبت بدهیم و بگوئیم تو کافر هستی یا نه این بیان مرز کفر و ایمان بصورت ثبوتی غیر از اثبات کفر شخص خاصی هست که الان موضوع بحث ما هست، بهرحال این در ذهنتان باشد که بعد به آن نیاز داریم.
پیشینه تکفیر را در اسلام را کمی بحث می کنیم و بعد میگوئیم که با توجه به این پیشنیه نسبت بحث فقهی با این پیشینه چیست، عرض کنم در اسلام پیشینه تکفیرها زیاد است اما تکفیر های عمده ای که هست من اشاره می کنم برای نکته ای میخواهم تأکید کنم، اولین تکفیر عمده که در تاریخ اسلام است جریان رده که بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است مشهور است که عده ای را تکفیر کردند و با آنها جنگیدند و آنها را قلع و قمع کردند حالا از نظر تاریخی کسی که کنجکاوی کند در کسانیکه متهم به کفر شدند در آن زمان اشاره کنم که آنها سه دسته بودند یک عده به دلیل اینکه ادعای نبوت کردند متهم به کفر شدند یعنی بعد از رحلت پیامبر ادعای نبوت کردند عده ایی منع زکات کردند یعنی زکات را به خلیفه ای که بعد از پیامبر رسما بر تخت خلافت نشست زکات به او ندادند متهم به کفر شدند، دسته سوم که در تاریخ کمتر از آنها بحث شده است و گذرا در کنار برخی متون تاریخی است کسانیکه مسلمان بودند اشکالی در زکات نداشتند ولی خلافت رسمی را نداشتند اشاره ای در کتاب ابن احتم کوفی هست در کتاب فتوح که برخی از آنها که با آنها نبرد کردند اینها می گفتند پیامبر از دنیا رفت و وصیت خاصی داشت و به چه دلیل ما باید حکومت خلیفه اول را بپذیریم؛ مورد دوم از تکفیر که در تاریخ اسلام ثبت شده در مورد خوارج است که اینها بعد از آن جریاناتی که با حضرت علی علیه السلام داشتند عده زیادی از لشکر حضرت جدا شدند و اینها تکفیر کردند و هم بعدا تکفیر شدند؛ جریان سومی که باز مقداری این طرف تر در دوره بنی العباس اتفاق افتاده بود بعد از بحث های کلامی در مورد اینکه قرآن مخلوق هست یا نه کسان زیادی بعنوان اینکه در مورد خلق قرآن تردید دارند یا نه تکفیر کردند.
می خواهم اشاره کنم به این نکته که در مورد همه این موارد اگر دقت کنید سیاست و تکفیر با هم آمیخته شده است یعنی بحث های درگیری سیاسی در جریان بوده است و بعد قائله بزرگ تکفیر که در جریان جنگهای رده یا در جنگهای خوارج پیش آمده است که تا چند صد سال ادامه داشت که خلفا با آنها در گیر بوده اند جریانی سیاسی بوده است یا حتی در مورد خلق قرآن هم آن حکومت درگیر بوده است و مفتی های حکومتی درگیر این بحث بوده است و اثبات نفی اش را داشته اند، تکفیر مثل اینکه امروز بحث سیاسی اجتماعی هست در تاریخ خودش هم بحث سیاسی بوده است حتی تکفیرهائی هم که توسط برخی از علماء نسبت به برخی دیگر چه در شیعه و چه در سنی موردی پیش می آید اگر کسی بحث های تاریخی و اجتماعی اش را پیگیری کند ممکن است به این نتیجه برسد که آنها هم سیاسی بوده است که مثلا فرض کنید شخصی مثل صدرالمتألهین را از حکومت کانه یک دستهائی بوده که کنار بزنند و خانه نشین کنند و بحث های دیگر که نمی خواهم وارد بشوم ولی برای دوستان خوب است که ببینند آیا تکفیر به لحاظ تاریخی یک بحث سیاسی بوده ماهیتش یا بحث فقهی بوده است، بنابراین بحث تاریخی را کنار می گذارم اصل بحث من درباره اثبات کفر یا شرایط تکفیر مشروح است یعنی اینکه آیا به لحاظ فقهی جدای از بحث های سیاسی و اجتماعی این چگونه هست، آیا اثبات کفر چه شرایطی دارد و چطور ممکن است ثابت شود کسی کافر است، اول باید اینرا متوجه باشیم که اصل اینکه در اسلام تکفیر هست این روشن هست که هست، یعنی بهرحال یک عده ای مسلما اینها حکم به کفرشان می شود خب یهودی ها مسیحی ها مجوسها اینها همه کسانی هست که همه قائل به تکفیر اینها را دارند اما اصل اینکه کسی حکم به کفرش داده شود این چیز روشنی است به معنای عام تکفیر نه اینکه کسی مسلمان باشد و بگویند کافر هست اما اینکه بگوئید چه کسی کافر هست خیلی ها در جهان تقسیم می کنیم به اینکه مسلمانند و کافر و آنها کفرشان مسلم است منتها باید ببینیم که آیا این اصلی که هست این در کجاها قابل اجراست و کجاها قابل اجرا نیست.
من تقسیم بندی ای درباره تکفیر خدمتتان ارائه بدهم، می گویند کسی که تکفیرش می کنند آن شخص یا خودش را مسلمان می داند یا نمی داند، یعنی کسی که حکم به کفرش می دهند خود آن فرد یا خودش را مسلمان می داند یا نه اگر خودش را مسلمان نداند باز دو نوع است یا اینکه سابقه اسلام دارد و الان خودش را مسلمان نمی داند یا سابقه اسلام ندارد، مثل اینکه الان اشاره کردم این قدر مسلم تکفیر است افراد مسیحی غیر مسلمانها سابقه اسلام ندارند و خودشان را هم مسلمان نمی دانند حکم به کفرشان داده می شود و البته این جا که حکم به کفرشان داده می شود احکام مختلفی هست باز تقسیم می شود کافر ضمنی غیر ضمنی محارب غیر محارب مُعاهَد غیر معاهد و از این قبیل تقسیم ها که در کتاب الجهاد معمولا فقها بحث کرده اند اینکه حکم به کفر داده می شود و احکام خودش را دارد، اما کسی که تکفیر می شود و خودش را مسلمان نمی داند اما سابقه اسلام دارد، این بحثی دارد که در قسم دوم می گویم.
قسم دوم از کسی که خودش را مسلمان می داند یا نمی داند، حالا که مسلمان می داند دو نوع هست یا اقرار به شهادتین دارد و خودش را مسلمان می داند و یا اقرار به شهادتین ندارد و شهادت به الوهیت و توحید خدای سبحان و شهادت به رسالت پیامبر اکرم این شهادتین، اگر اقرار به شهادتین دارد و خودش را مسلمان می داند این موردی است که تکفیرش به اتفاق علمای اسلام چه شیعه و سنی علی التحقیق باطل است یعنی نمی شود حکم به کفرش داد که حالا من عباراتی می خوانم بخاطر اینکه چطور این نکته را عرض می کنم چون همه علمای اسلام چه شیعه و چه سنی اسلام را اقرار به شهادتین دانسته اند یعنی کسی که در ظاهر اقرار به شهادتین بکند آنرا مسلمان می دانند و چون این شخصی که الان مورد تکفیر می خواهد قرار بگیرد اقرار به شهادتین دارد اسلام را خواهد داشت این عبارات زیاد است اگر بخواهم بگویم مثلا عبارتی از شیخ صدوق در هدایه است الاسلام هو الاقرار بشهادتین و هو الذی ؟؟؟ به الدماء و الاموال، این نمونه شیعی بود نمونه سنی اش هم یک نمونه هم از امام هست می فرماید اول مراتب الاسلام و هو ما یحتم به الدما و یترتب علیه الاحکام الظاهره هو شهاده ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله، اهل سنت تعابیری دارند که من تعابیر صریحشان را پیدا نکردم ولی آنها هم اصل شهادت را این روضه الطالبین محی الدین نبوی اینطور دارد که می گوید فرع ذکر الشافعی فی المختصر فی هذا الباب ان الاسلام ان یشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله منتها بعدش ایشان تفسیری دارد که آیا برائت از دین مخالف لازم هست یا نه بعد توضیح می دهد که برخی علمای اهل سنت غیر از شهادتین برائت هم لازم است این برای کسی که یهودی بوده و در یهودیت اصل پیامبری پیامبری که در اسلام خواهد آمد را قبول دارد یا به شکل اینکه یهودی ها یا مسیحی ها می گویند بعدا می آید این باید برائت از دین دیگر باید بهش ضمیمه بشود تا معلوم شود شهادتینش همانی است که در اسلام معتبر است، کسیکه در تقسیم بندی خودمان اقرار به شهادتین داشته باشد این مجاز نیست تکفیرش یعنی شرعا به اتفاق طریقین مسلمان هست، منتها بحثهای فرعی وجود دارد که در جای خودش مفصل است مثلا در کتاب فقهای امامیه این هست که منکر ضروری کافر هست یا نه که علی التحقیق توضیح می دهند که منکر ضروری در صورتیکه انکارش تلازم بالفعل نه تلازم بالقوه با انکار یکی از آن دو مورد شهادتین داشته باشد ولی اینکه من پیش خودم برخی چیزها را ملازم با رسالت یا توحید بدانم ولی پیش کسیکه الان اقرار به شهادتین دارد این تلازم را قبول نداشته باشد این به معنای کفر نخواهد بود، یا بحث های دیگر که بین فقهای اهل سنت است که کسیکه کس دیگر را تکفیر بکند این خودش کافر است یا نه کسی که صحابه را تکفیر می کند این کافر می شود یا نه ولی همه این سرجمع را بحث می کنند اینکه می گوئیم کافر می شود یا نه بخاطر تلازمی است که با آن دو مورد شهادتین دارد بنابراین این قسم سوم که کسیکه اقرار به شهادتین دارد این مجاز به تکفیر نیست به اتفاق می شود یعنی تحصیل اجماع کرد بین شیعه و سنی که نمی شود حکم به کفرش داد.
بحث سر قسم دوم است کسیکه خودش را مسلمان می داند و اقرار به شهادتین ندارد حالا اینکه اقرار به شهادتین ندارد و خودش را مسلمان بداند این ممکن است نادر باشد اما برای آن قسمی که قبلا اشاره کردم که الان حکمش را خواهم گفت کسیکه خودش را مسلمان نمی داند لذا بحث اینکه اقرار به شهادتین نیست اینجا موضوعیت پیدا می کند که آیا کسیکه اقرار به شهادتین ندارد چنین کسی را مطلقا می شود حکم به کفرش داد یا نه، اینجاست که ما با استفاده از منابع فقه شیعه تفسیری به ذهنمان آمده و آن این هست که باید تفصیل بدهیم بین جهود و عدم جهود یعنی کسیکه اقرار به شهادتین ندارد باید بدانیم که جهود دارد یا ندارد، ادعای من اینست که چنین کسی اگر جهود نداشته باشد این هم حکم به کفرش نمی شود بنابراین من باید دو مطلب را توضیح بدهم، اولین اینکه معنای جهود چه هست دوم اینکه چرا این ادعا را می کنم، که فردی که اقرار به شهادتین ندارد در صورتی که جهود نداشته باشد حکم به کفرش نمی شود داد، این غیر از اینست که بگوییم مسلمان است یعنی رابطه اسلام و کفر رابطه ضدین لا ثالث لهما نیست بلکه واسطه بین آنهاست یعنی اسلام همانطور که در روایات و در کلمات فقهای شیعه و سنی هست اسلام به اقرار شهادتین است و اینها نباید خلط بشود یعنی اینکه ما کسی را مسلمان نمی دانیم ملازمه مطلق با این ندارد که حکم به کفرش داده می شود ممکن است کسی مسلمان نباشد و جاهائی که شرط اسلام لازم هست آنجا نمی تواند آنجاها را اشغال کند مثلا پشت سرش نماز خواند یا مناصب ولائی و حکومتی را نمی شود به او داد ولیکن همین شخصی که اقرار ندارد مطلق نمی شود حکم به کفرش داد و این دامنه فقه را از تکفیر پاکتر می کند و نشان می دهد به لحاظ مبانی فقهی اینطور هست که تکفیر این مورد را هم نمی گوید کسی که حکم به کفر بدهد و بخواهد بر اساس حکم به کفر احکام کافر را جاری کنی مثل مثلا قلع و قمع کردن اینکه اموالش را به ارث ورثه اش برساند یا غنیمت بگیرد یا در مسائل دیگر حکم به کفرش نمی شود داد، حالا چرا اینطور می گوئیم حتی در مورد تکفیر آنجائی که اقرار به شهادتین هم نداشته باشد باید این تفسیر را بدهیم عرض کنیم ماده جهد که از روایات بدست آورده ام در روایاتی که چندتا را خواهم خواند آنها تأکید دارد بصورت انما آورده است بصورت ؟؟؟ ذکر کرده است که کسی کافر می شود که جهود داشته باشد کلمه جهود دوستان دنبال کنند به معنای انکار از روی علم یا از روی شک است یعنی کسی چیزی را می داند درست است ولی عناد می کند و خلافش را می گوید یا شک دارد فلان چیز وجود دارد باوجودی که شک دارد می گوید این نیست، چرا ما این تفسیر را درباره جهد قائل هستیم و قائل به این هستیم که کسیکه اقرار به شهادتین هم ندارد مطلقا نمی شود حکم به کفرش داد مگر جهود این روایاتی است برخی از آنها را خدمت دوستان می خوانم، روایت اول که از کتاب شریف کافی است عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن خالد عن ابیه عن خلف بن حماد عن ابی عیوب عن محمد بن مسلم قال کنت عند ابی عبدالله علیه السلام جالسا عن یساره و زاره عن یمینه فدخل علیه ابوبصیر،من نشسته بودم یکی سمت راست یکی سمت چپ ابوبصیر وارد شد فقال یا اباعبدالله ما تقول فی من شک فی الله در مورد کسیکه شک در خداوند میکند چه می فرمائید، فقال کافر یا ابامحمد، به ابوبصیر گفت این فرد کافر است، قال فشک فی رسول الله فقال کافر این را حضرت فرمود بعد در روایت دارد ثم انتفت الی زراره فقال انما یشکر اذا جهد این توضیح در خود مجلس هست یعنی قرینه باید حفظ شود برای آنجائی که فرمود هو کافر یا دوباره فرمود کافر فرمود اینکه ممن گفتم کسیکه شک در خدا یا رسول الله بکند کافر است این در صورتی است که جهد داشته باشد یعنی انکار کند شک در خدا کرد با وجودی که شک دارد خدا هست یا نیست ولی بگوید نیست ولی شک دارد رسول بوده یا نه بگوید نیست این یک روایت هست این روایت فقط در مورد شاک است اما جهد در معنای لغوی اش فقط برای کسیکه شک دارد نیست برای کسی هم که علم دارد و با وجود علمش منکر می شود این هم جهود هست یعنی علم دارد که خدا وجود دارد ولی می گوید نیست، اینرا چطور می شود اثبات کرد! یعنی کسیکه شاک نیست یک روایت دیگر هم که مطلق جهد را دارد و این روایتی که می خواهم بگویم برای مطلق جهود هست همه موارد جهود را می گوید کتبت مع عبدالملک بن اعین الی ابی عبد الله علیه السلام اسئله عن الایمان ما هو؟ فکتب الیه مع عبد الملک بن اعین سئلت رحمک الله عن الایمان و الایمان هو الاقرار بالسان و العقد فی القلب و عمل بالارکان والایمان بعضه من بعض و هو دار و کذلک اسلام دار و الکفر دارد فقد یکون عبد مسلما قبل ان یکون مومنا و لا یکون مومنا حتی یکون مسلما فلاسلام قبل الایمان و هو شارک الایمان فاذا اطل عبد کبیره من کبائر المعاصی او صغیر من صغائر المعاصی التی نعی الله عزوجل عنها کان خارج من الایمان ساقط عنه اسم الایمان و ثابت علیه اسم الاسلام فأن تاب و سخر عاد الی الایمان اینجا شاهد من هست بعد از این توضیحات که معمولا این قسمت ها که تا حالا خواندم فقها به آن توجه می کنند ولی به این ذیل کمتر توجه می شود و بعد می فرماید ولا یخرجه الی الکفر یعنی اجازه ندارید کسی را تکفیر بکنید الا الجهود این فردی که مومن هست یا مسلم هست اینرا به کفر وارد نمی کند خارج نمی کند بسمت کفر یعنی از اسلام به فکر نمی برد مگر اینکه جهود برایش باشد والاستخلال ان یقول للحلال هذا حرام و للحرام هذا حلال و دان بذلک فإنها یکون خارج من الاسلام والایمان و داخل فی الکفر یعنی کأنه واسطه این هست کسیکه می خواهیم ببریمش به سمت کفر باید جهود و استخلال یعنی باوجود اینکه چیزی را اقرار دارد حلال است بگوید حرام؛ روایت دیگر هم این است عن ابی عبد الله علیه السلام قال لو أن العباده اذا جهلوا وقفو و لم یجهدوا لم یکفروا یعنی وقتی ؟؟؟ چیزی را نمی دانند این جهلی که اینجاست می تواند حتی شامل جهل مرکب هم باشد یعنی بر خلاف واقع معتقد به اینست که خدائی نیست یا رسولی نیست ولی جهود نمی کند اگر جهود نکند این کافر نیست اما اگر جهود کند و معتقد شده با این وجود بگوید خدا نیست این صدق نمی کند چون جهود صدق نمی کند یعنی کسیکه اعتقاد دارد خداوند نیست و می گوید خدا نیست این جهود بر او صدق نمی کند چون گفتیم جهود یعنی با وجود علم بر خلاف یا شک در آن مورد اینرا بهش می گویند جهد اما آن چیزی که در ذهن ما می آید یعنی عنادت یعنی از روی لجاجت اما کسیکه اعتقاد به این پیدا کرده – یا تحت تبلیغات یا تحت جهل مرکبی که بهش شده – این جهود برایش صدق نمی کند، بنابراین بحث تکفیر یک بحث سیاسی اجتماعی هست که مسائل و معزلات را دارد و در تاریخش هم مربوط به همان مسائل سیاسی و در گیرهای حکومتی است منتها بحث ؟؟؟ یک بحثی هست که روان است الا این نکته اخیر که من می خواستم گسترشش بدهم و عرض کنم که برای حکم به کفر دادن حتی کسی که اقرار به شهادتین دارد همه قائل هستند که نمی شود حکم به کفر داد و کسی که اقرار به شهادتین هم ندارد در آن تفصیل است در صورتی می شود تکفیرش کرد که آن جهود در او صدق بکند.
والحمد لله علی محمد و آله الطاهرین
پاسخ به سوالات
- اسلامی که خاصیت و اثری نداشته باشد این چه اسلامی است؟
تنها خاصیتش این است که ؟؟؟ دمش می کند،
اطلاق تنها شهادتین این کافی است؟ روایت داریم بنی الاسلام علی خمس و در نهایت می گوئیم که والولایه و ما نودی بشی کما نودی بالولایه بنابراین اینست اسلام، اسلامی که فقط اقرار به شهادتین باشد اسلام بی خاصیت است، باید اسلام خاصیت و اثری برای انسان داشته باشد،
شما طوری می گوئید که انگار من گفته ام فقط اسلام همین است و تمام مقاصد اسلام با صرف اقرار به لسان حاصل می شود، ولی من عرض کردم اقرار به شهادتین فقط برای اینست که کسی جز مسلمانان حساب بشود و کافر نباشد و احکام کفر را نداشته باشد
- دلیل مرز کفر و ایمان وظیفه فقیه است یا متکلم یعنی ایمان تا کجاست و کفر تا کجاست یعنی کسی که چه صفاتی را دارد ایمان دارد یا کفر دارد؟ آیا از موضوعات علم فقه است یا علم کلام؟
این هم به لحاظی کلامی است هم فقهی یعنی اینکه اثبات شود چه چیزی جز اسلام است و ادله فلسفی و کلامی این برای متکلم است اما از جهت موضوع بحث فقیه موضوع کار فقیه هست یعنی مثل خیلی دیگر از موضوعات که فقیه پزشکی از پزشک می گیرد و معاملات را حتی از متخصص خودش می گیرد به این لحاظ فقهی است اما اثبات خود موضوع کلامی هست،
- برای موضوعات دیگر اگر قرار باشد کافر موضوع برخی از احکام فقهی باشد و مسلم موضوع بعضی احکام فقهی باشد باز دراین موضوع که در شأن فقیه نیست ؟
این همان بحث است یعنی اینکه فقیه می گوید اقرار به شهادتین اما آن رسالت پیامبر چیست آیا اثبات شده یا نشده این برای متکلم است اثبات وجود خدا چگونه است ادله اش چیست این برای متکلم است
- ایا این یک اشتباه رایج هست که هر کافری مساوی با واجب القتل یا
نه عرض کردم تقسیم دارد کافر، کفار آنها که حتی خودشان را کافر می دانند و افتخار می کنند به کفرشان، یهودی هست مسیحی هست باید ببینیم آیا ضمنی است غیر ضمنی است محارب است معاهد است مستعمن است اینها هر کدام احکامی دارد که در کتاب الجهاد مطرح شده است اینطور نیست که کفر مساوی با واجب القتل باشد
- مسلمان را گفتید که مسلمان مقر و مسلمان غیر مقر تقسیم بندی کردید
یعنی کسی که خودش را مسلمان می داند
بنظر می رسد که اصلا مسلمان مقر وجود ندارد بصورت ذاتی چون شما گفتید .... آن اقراری که فرمودید اصلا اسلام
بخاطر همین اشاره کردم خودش را مسلمان می داند ولی بحث که می کنیم می گوید من فقط خدا را قبول دارم و می گوید من مسلمانم البته به ندرت اینطور هست شاید خیلی نادر باشد این در ذهن مردم الاسلام هو اقرار بشهادتین یعنی شهادت به خداوند و پیامبر این مرتکز است در همه اذهان که این اسلام است اما به لحاظ بحث و منطقی ذکر ؟؟؟ را کردم.
- از نظر شما مرتد با مکفر فرق می کند؟
مرتد یعنی کسی که سابقه از این جهت با هم فرقی نمی کنند مرتد یکی از اقسام کافر است منتها فرقش با کفر مسلم این است که آن سابقه اسلام دارد این ندارد ولذا که عده ای را مسلما کافر می دانیم آنها یهودی مسیحی یعنی کسانیکه بالاصاله کافر هستند سابقه اسلام هم ندارند اینها
یهودی و نصرانی که کافر نیست موحد هستند!
نه مرز بین ایمان و کفر را گفتم اقرار به شهادتین هست آنها موحد هستند
مرحوم حکیم آنها را پاک می داند
خب پاک بداند نکته اصلی هم همین است که با وجودی که می گوید پاک هستند می گوید کافرند
- مرز بین کفر و ایمان فرمودید یک چیز است و مصداقها فرمودید چیز دیگری است مقداری اگر ممکن است توضیح بفرمائید!
اشاره کردم اینکه کسی را حکم بدهیم تو کافر هستی تفاوتش بین کاری است که فقیه می کند و قاضی تفاوتش بین چیزی است مثل فتوا و حکم شما گاهی فتوا می دهید بیان می کنید که حکم شرعی اینطور است گاهی حکم می دهید یعنی می گوئید فلانی کافر است یا نه این تفاوتی که گفتم از این جهت بود و این خلط زیاد شده اینکه فقها یا متکلمین مرز بین کفر و اسلام را بصورت مدرسه ای بیان کرده اند خیلی ها را به اشتباه انداخته که هر کسی میتواندحکم به کفر بدهد در صورتیکه حکم به کفر دادن مثل بقیه احکام ؟؟؟ به اینست که شرایط خودش را بگذراند یعنی با آن کس محاکمه بشود و معلوم شود که اقرار به شهادتین ندارد طبق قول مشهور یا حتی نزدیک به مجمع علیه یا بنظر بنده معلوم شود که جهود دارد اگر جهود دارد حکم به کفرش می شود پس تفاوت اینها تفاوت قضیه حقیقیه و مصداق خارجیه هست یعنی تفاوت کاری است که فقیه می کند و کاری که قاضی در محکمه می کند این که در کتابهای فقهی در آیات و روایات بحث از کفر و ایمان و مرز آن هست این معنایش این نیست که هر کسی اجازه داشته باشد کس دیگر را تکفیر کند
- این تعریفی که شما می فرمائید اقرار به شهادتین درست است، همه اسلام را می گویند اقرار به شهادتین ولی در مرحله تحقق خارجی اش می بینیم خیلی گروهها حکم همدیگر را صادر می کنند مثلا در دیدگاه شیعه افراطی شهادت ثالثه که اشهد ان علیا ولی الله باشد بعضی این ذکر را از خود نبوت و توحید هم مهمتر می دانند، می گوید آقا این از کافر هم بدتر است یا همانطور که ما به پیروان معاویه می گوییم خوارج،خب پیروان معاویه به ما میگویند روافض و از یهود و نصارا بدتر می دانند خود آنها هم می گویند اسلام شهادتین است ولی در عمل شیعه را از با اینکه می گویند به شهادتین اقرار دارد ولی حکم کفرش را صادر می کنند و یا دعوای اصولی واخباری که اصولی می گوید اخباری کافر است ....
نه فکر نکنم اصولی اخباری را کافر بداند شما دیگر داریدخیلی گسترشش می دهید، ولی جواب شما همان بود که عرض کردم یک بحثهای اجتماعی و سیاسی که مطرح می شود غیر از بحثهای فقهی و علمی است یعنی اینها که شما گفتید بحثهای عوام است به اصطلاح و باید تفاوت هم داشته باشد چون خیلی خلط ها در آن است یعنی اینکه جز اذان و اقامه است با اینکه جز اسلام هست یا نیست یعنی مهم است در اسلام یا نیست باید توجه داشت که خیلی فرق می کند ولی بهرحال آن نکته ایی که عرض کردم اینست که اسلام به اجماع طریقین هو الشهادتین یعنی اقرار به همین است اما این که چه می گویند و با کسی دشمنی دارد می گوید تو کافر هستی حکومت یک عده ایی را می خواهد قلع و قمع کند می گوید یک فردی مشکلی با فرد دیگری دارد همینطور که از قدیم در تاریخ بوده و تا امروز هم ادامه دارد
- شما گفتید همه شیعه و سنی اتفاق نظر دارند وقتی که شهادتین گفتند حکم مسلمانی برای آن باز می شود و تکفیر ندارد در حالیکه ما می دانیم در همان دوران سی و خورده ای سال افرادی بوده اند صرف اینکه قرائتشان از توحید یا بحث زیر بنائی توحیدی اصول اعتقادی با فرد داشته نه هیچ دستی به اسلحه برده بودند نه گروهی تشکیل داده بودند ولی صرفا چون تفسیرشان از توحید با ما فرق داشت خود فقها حکم تکفیر که دادن اعدام هم کردند
خب من نمی توانم جواب کارهای دیگران را اینجا بدهم