روش شناسی اجتهاد
حجت الاسلام والمسلمین استاد میرباقری
حجت الاسلام والمسلمین استاد صرامی
دبیر علمی:
استاد کاظم قاضی زاده
حجت الاسلام والمسلمین قاضی زاده:
جلسات امسال مؤسسه فهیم را ما با روششناسیهای فقهی آغاز کردیم و جلسه هفتمی است که با این موضوع برگزار میکنیم. بحث اجتهاد یکی از مسائل بسیار عمدهای است که باید در حوزه تخصصی فقهی و اعم از حوزه فقه، در استنباطهای علوم اسلامی مورد توجه باشد. امروزه یکی از نکات قابل توجه، توجه به روشهایی است که در نوع استنباط احکام از سوی محققان و از سوی فقها یا اندیشمندان اسلامی مورد توجه قرار گرفته یا احیاناً به کار میرود.
ما جلسات مختلفی داشتیم مثلاً در حوزه روششناسی اجتهاد قم، اجتهاد نجف، روششناسی مرحوم آیت الله بروجردی به طور خاص، بحث فقه فردی و فقه اجتماعی و روششناسیهایی که در این حوزه بوده و امروز هم از برادر بسیار عزیزم حضرت استاد میرباقری دعوت کردیم با توجه به دیدگاههایی که بالأخره ایشان و مجموعه همراه و همنظر ایشان در فضای بحثهای اجتهادی دارند، بحث را با دیدگاههای ایشان در این جلسه شروع کنیم. در آغاز طبق معمول ما، استاد به مقداری که لازم میدانند، مطالب اولیهشان را میفرمایند. دوستان هم اگر که سؤالی داشتند در برگه بنویسند و از مباحث استاد میرباقری و استاد صرامی استفاده میکنیم و بعد یک بخشی از جلسه را هم به سؤالات حضار اختصاص میدهیم، که هم به صورت کتبی و هم به صورت شفایی اگر نظری داشتند، انشاءالله از نظر آنها بهرمند شویم.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
بسم الله الرحمن الرحیم. اولاً تشکر میکنم از دوستان که این جلسه را برگزار کردهاند، تا این بحث مورد بررسی قرار بگیرد. دوم اینکه من مدعی نظریهپردازی نیستم، آقایان بزرگواری کردهاند. من خدمتشان عرض کردم که جلسه مناظره نیست، چون مناظره به معنای این که دو نفر هستند، معنی متعارفش هم همین است و معنی لغوی آن این نیست که با هم اختلاف نظر دارند و میخواهند جنجالی سر مواقف اختلاف بکنند، بحث سر این است که میخواهیم با هم گفتگو بکنیم و انشاء الله کمک کنیم به همدیگر برای رشد بحث. سوم اینکه جناب آقای غرویان که تشریف ندارند، ما غائبانه به ایشان وفات عموی ایشان را تسلیت عرض میکنیم و از حضرت آقای صرامی که بزرگواری کردهاند، با ضیق وقتتشان قبول کردهاند، که عرایض ما را بشنوند، تشکر میکنم.
این بحث، بحث گستردهای است. طبیعتاً باید این بحث، خُرد بشود، تا قابل بحث بشود، و قابل بررسی پژوهشگرانه بشود، مشاهده فرمودید که در رسالههای دکتری معمولاً میگویند، موضوع باید خیلی خُرد باشد تا بشود، بحث را دقیق و محققانه و پژوهشگرانه جلو برد. این موضوع روش اجتهادی، بحثی است که حداقل دهها جلسه باید روی اجزای آن بحث بشود. بنابراین پیداست که الآن بحث بر سر جزئیات این نظریه نیست، فقط یک کلیاتی را در فضای روش اجتهاد مطرح کنیم و بخصوص جریان اجتهاد معاصر را آسیبشناسی کنیم. عناوینی که حقیر بهصورت خیلی گذرا به آن میپردازم، یکی روش اجتهاد چیست و این بحثی است که ما اول به آن میپردازیم و دوم ضرورت پرداختن به این بحث و واکاوی مجدد روش اجتهاد در شرایط کنونی ماست، چه ضرورتی ما را به اینجا رسانده که این بحثها را از نو مورد دقت قرار بدهیم و طبیعتاً در پی این دو آسیبشناسی اجمالی نسبت به اجتهاد کنونی یا روشهای اجتهادی که الآن وجود دارد، و دارد متداول میشود، نظر داشته باشیم. در پایان هم اگر فرصتی بود، یک سری بزنیم به مبانی، این که ببینیم چه تحولی در مبانی باید اتفاق بیفتد تا ظرفیت اجتهاد به حدی برسد که بتواند مسائل امروزین مورد نیاز ما و دنیای اسلام را پاسخ بدهد.
در تعریف خیلی لازم نیست توقف کنیم، روششناسی اجتهادی یک دانش درجه دو و فرا نگرانهای است که با یک دید استعلایی ما روش اجتهاد بخصوص روش اجتهاد شیعی را در طول تاریخ مورد دقت قرار میدهیم و بهخصوص تکامل و تحول این روش را موضوع بحث قرار میدهیم و طبیعتاً در پی این نگاه استعلایی، میتوانیم برسیم به این که ضرورت کنونی ما چیست و چگونه میشود علم اصول و روش اجتهاد شیعی را به سطحی از بالندگی برسانیم، که بتواند مسائل امروزین ما را جواب بدهد. بر همین اساس کاملاً پیداست ضرورت بحث هم و بازنگری مجدد به روش اجتهاد نیازمندیهای جدیدی است که متوجه دستگاه تفقه شیعه شده است.
ما مبتلا به یک سلسله مسائلی شدیم، که باید پاسخ بدهیم که مسائل جدیدی است و مهمترین آن مسئله مدیریت و سرپرستی اجتماعی است. آن هم مسئله سرپرستی و حکومت به مفهوم جدید و با وضعیت جدیدش هست. یعنی به تعبیر دیگر یک موقعی ما اگر میخواستیم فقه مقارن داشته باشیم، فقه های مقارَن ما که مورد دقت قرار میدادیم، فقه اهلسنّت بوده است، مسائل حکومت در مقیاس مباحث دولت عثمانی و پاسخگویی مسائل آن حکومتها در فقه اهلسنّت بوده و بعد مقارنهای میکردیم و نظریات فقهی خودمان را براساس فقاهت شیعه نسبت به آن مسائل بیان میکردیم.
ولی حقیقت این است که مسائلی که امروزه پیشروی ما هستند، بسیار فراتر از آن مسائل هستند، مسئله دولت در دورة معاصر، مسائل دولتهای ساده نیست، مثل دولت عثمانی یا دولت صفوی و شاه عباس و غیره. مسئله، مسئله تکامل اجتماعی و سرپرستی تکامل اجتماعی است، همانی که تعبیر امام(رضوان الله تعالی علیه) این بود که نبض زمان در اختیار حوزهها باید باشد. چیزی فراتر از پاسخگویی به مسائل مستحدثه در مقیاس حکومت است، مسئله رهبری حوادث اجتماعی آن هم در مقیاس مواجه تمدنی و در مقیاس مسائل جهانی است.
من اینجا اشاره کنم، تفاوتی که حقیر در نگرش امام به مسئله ولایت فقیه میبینم، یکی در مبانی است و یکی در مقیاس تصرف فقیه است. امام مقیاس تصرف فقیه را رهبری حوادث برای تغییر موازنه در جهان میدانستند. پاسخگویی به مسائل در این مقیاس موضوع امروزین فقه ماست، و طبیعی است این غیر از فقه احکام موضوعات است و حتی غیر از فقه نظامات است. فقه تکامل اجتماعی است، یعنی مدیریت تکامل است که در آن نظامات تکامل پیدا میکنند. سؤال این است که اگر بخواهیم فقه را وارد این مقیاس کنیم ، از پاسخگویی به مسائل مستحدثه، آن هم با روش فقه موضوعات، خارج بشویم به فقه احکام نسبتها و ساختارها، نظام و بعد هم تکامل نظامات اجتماعی و قبل از آن هم تکامل ارادههای انسانی، روش اجتهاد چه تحولی باید پیدا بکند.
بنابراین مسائلی که الآن ما با آنها مواجه هستیم، مسائلی نیست که در احکام سلطانیه و مابعد اینها مطرح شده، من صریح بگویم برخلاف اینکه بعضیها خیال میکنند آیت الله منتظری در حکومت دینی، خیلی حرفهای مهمی زدند، به نظر من در حد احکام سلطانیه است و اصلاً ربطی به موضوع حکومت ندارد به مفهوم امروزین خودش. اصلاً آن چه در آن کتاب آمده پاسخگوی نیازهای امروزین جامعه ما نیست. ما با مسائل دیگری مواجهایم که باید به آن بپردازیم و طبیعتاً شیوة اجتهاد کنونی ما کافی نیست، نه این که غلط است که همین را باید بحث بکنیم.
ما باید نظریات کلان مدیریت اسلامی و بالاتر از دولت اسلامی را حتی مطرح بکنیم، باید به آن بحثها بپردازیم و خلاصه خاستگاهی که الآن برای نظریات فقهی در حکومت دینی مطرحاند، متفاوت با گذشته است. یک موقعی در دورة مشروطه بوده، تازه آغاز تعامل جدی دنیای اسلام و فقه شیعه با نظام غربی و دموکراسی بوده، مثلاً نظریه آقای نائینی شکل گرفته است. خاستگاه بحث حکومت دینی و مباحث فقهی، فقه حکومتی آن در دوره گذار از تجدد است، ما داریم از تجدد عبور میکنیم، به سمت حکومت جهانی اسلام و اصلاً مسائلش فرق میکند، لذا من به نظرم میآید مثلاً بحث حکومت ولایی که آقای کدیور مطرح کردند، واقعاً نتواستهاند خاستگاه نظریهها را ببینند. نظریه امام را کنار نظریه مرحوم نائینی آوردهاند، این اصلاً اشکال روش پژوهشی دارد. مقیاس دو نظریه متفاوت است. دو درک از حکومت و مأموریت حکومت است، اصلاً ربطی ندارد و لذا یک جایی انفعال در مقابل دموکراسی است، یک جایی عبور از دموکراسی است، دو تا نظریه غیرقابل مقایسه هستند. یک آقایی میگفت که یکی از شعرای عراق میگفت که من شعرای فارسی زبان را میشناسم، گفتم دو تا از اینها را نام ببر ، گفت، حافظ و علیرضا قزوه، گفتم احسنت. این معنایش این است که خیلی آگاهی داری واقعاً مقایسه کردن این دو تا بیمعناست. یا فرض کنید، بهمنیار را که مقرر حکمت مشاعی است، مقایسه کند با ملاصدرا که مؤسس یک مکتب است، اینها اصلاً قابل مقایسه نیستند. امام مؤسس یک مبنای جدید هستند چه ربطی دارد به نظریات دیگران که آوردهاند، حالا کار ندارم. عدم درک از موضوع، حکومت و سرپرستی و اینکه سرپرستی الهی و غیرالهی دارد، این مشکل درست کرده است.
در هر صورت آن چه که ضرورت بحث روش اجتهاد در دورة معاصر است این است که ما با مسائل جدید در مقیاس جدید مواجهایم، که باید آن مسائل و موضوع را مورد بحث قرار بدهیم، که مهمترین آن مسئله حکومت و سرپرستی تکامل و تغییر موضوعات است، نه پاسخگویی به موضوعات کلان. یعنی گاهی شما موضوعات خرد را جواب میدهی، گاهی موضوعات کلان را، موضوعات کلان را هم گاهی تجزیه میکنید به موضوعات خرد، مثل این که پول و بانک را بحث میکنید براساس احکام معاملات، تجزیه میکنید، بانک یک عنصری از نظام سرمایهداری است، تجزیهاش میکنید بانک را، بعد میآیید تطبیق میدهید به معاملات، یک موقعی احکام نظامات را مطرح میکنید و میخواهید نظام پولی مثلاً اسلام را تعریف کنید، یک موقعی میخواهید تکامل نظامات اجتماعی را بحث بکنید و نبض زمان در اختیار تفقه باشد، طبیعتاً مقیاس اجتهاد عوض میشود. بر این اساس آن چه نظریه حقیر است این است که اجتهاد شیعی در طول تاریخ مبتنی بر سه رکن اساسی بوده است و آن سه رکن ایمان، عقلانیت و تفاهم بوده است. تعبد، تقنین و تفاهم، این سه رکن اصلی اجتهاد شیعی بوده است. همین کاری که در اجتهاد شیعی اتفاق میافتد که از بررسی صدور، جهت صدور و دلالت و تعارض ادله، بعد هم احکام حالت فقدان دلیل، همه اجتهاد با این دامنه گسترده خودش و با اصول اساسی علم اصول و زیرساختهای علم اصول که قواعد عرفی عقلایی و عقلی هستند این سه دسته قواعد به کار گرفته میشوند در این فرآیندی که عرض کردم صدور ، جهت صدور، دلالت و تعارض ادله و احکام فقدان دلیل همه اینها مبتنی بر این سه اصل کلی هستند، تعبد، تعقل و تفاهم، یعنی ایمان، عقلانیت و تفاهم بین الأقران، و این پایگاه حجیت است. استفراغ الوسعی که آقایان در تعریف اجتهاد میگفتند، یعنی همین سه رکن و پایگاه حجیت همین است . یکی از ارکان جاری در اجتهاد ما تعبد است، ممکن است گاهی بزرگان در تعریف اجتهاد، اجتهاد را یک طوری تعریف کنند، که ما مجتهد یهودی هم بتوانیم داشته باشیم و این را میگویند فن است. ولی حقیقت این است که آن چه که در اجتهاد ما است صرفاً یک فن نیست، در قواعد اجتهاد ما تعبد به وحی و ایمان به وحی و درک شأن تخاطب شارع است، که تخاطب شارع یک تخاطب عرفی نیست، یک تخاطب فرا عرفی است، یک تخاطب فرا زمانی است، یک تخاطب است که در مقیاس عصمت وجود دارد، شما در علم اصول وقتی رجوع کنید، جزء ارتکازات اصولیین است و مجتهدین ما که این خطاب، خطاب معصوم است، خطابی است که بین اول و آخرش ولو این که در طول دو سه قرن صادر شده باشد، هیچ تعارض نیست، هماهنگی است و میبینید که جمع بین عام و خاص میکنند، عامی که از یک معصوم است و خاصی که از معصوم گذشته یا آینده است، این در جمع ناظر به نوعی از ایمان خاص و ارتکاز خاصی است که وجود دارد، یا فرض کنید مثلاً در نسبت بین خطابات میآیند جمع بین عام و خاص که میکنند، به حاکم، محکوم و وارد، مورود میرسند به بحث انقلاب و نسبت میرسند. شما هیچ وقت چنین چیزی را در یک خطاب عرفی در یک سند عرفی نمیتوانید داشته باشید. دو نفر فرض کنید در یک روستا با هم معامله کردند یک سندی نوشتند، شما این قواعد را اصلاً آنجا قابل اعمال میدانید؟ قواعد انقلاب و نسبت را؟ نه فقط در آنجا ، اگر یک نزاع بینالمللی شد، یک سند حقوقی بین دو تا کشور نوشتهاند، این جا، جای انقلاب و نسبت است؟ این قواعد اصولی مال شأن تخاطب شارع است. این که ما میگوییم ایمان وجود دارد، این است. اگر شما میگفتید، مثلاً سکولارها بیایند و روششناسی بدهند برای اجتهاد، اینها حذف میشد. نمیآمدند براساس تعبد، هماهنگی عدم تعارض و اینکه یک اراده جدی حاکم است در صدر و ذیلش، این طوری بحث نمیکردند و این طوری هم بحث نمیکنند. آنها روششان روش دیگری است. بنابراین تعبد بوده و این تعبد هم این طوری نبوده که فقط در قواعد باشد، در خود فعل استنباط هم حضور ایمان و تعبد به صورت تحول در گمانهزنی و به صورت اتحاد در گزینش و استظهار در پردازش وجود داشته است، یعنی واقعاً فقیه وقتی میخواسته گمانهزنی بکند، خودش را مقید به یک چیزهایی نمیکرده، ولی در گزینش اتحاد پیدا میکرده است، علامت این اتحاد این است که فقیه، وقتی میخواهد فتوی بدهد راجع به آب چاه و ملزومات آن، چاه خانهاش را پر میکند. این همان اتحاد در گزینش است. بنابراین هم تقوای در استناد، در احوال فقها وجود داشته و هم اجتهاد متقوم به این تقواست، این که میگویند ملکة قدسی است، برای این است که اجتهاد یک فن نیست، هیچگاه یک آدم غیرمسلمان نمیتواند، فقیه در اسلام باشد. عقیده ما این است، اجتهاد از مقوماتش ایمان است. هم در شأن تخاطب و فضای قاعدهمندی این باید بیاید و هم در فعل استنباط، تقوی باید حضور پیدا بکند، و این در اجتهاد شیعی بوده است. و علاوه بر این تقنین، یعنی کار عقلی که میشده است، تعبد به وحی را مقنن میکردهاند. یعنی این طور نبوده که یک فقیهی بیاید بگوید من نافله شب میخوانم، ایمانم درجه فلان است، فتوایم این است، قبول کنید. وقتی وارد بحث با اقران میشدند، تعبد را قاعدهمند میکردند و بعد هم این قاعدهمندی را به تفاهم میگذاشتند، اول با شاگردان خودشان، بعد هم به محققین و اقران خودشان، این روش تاریخی شیعه بوده است و اصلاً استفراغ الوسع اجتماعی یعنی همین، پایگاه حجیت همین است.
منتها نکته این است که ظرفیت تعبد و نیاز به استضائه به شرع ظرفیتی است که در شرایط اجتماعی متحول میشود، متکامل میشوند، بنابراین هم درک از شأن تخاطب تغییر میکند، یعنی ما شأن تخاطب شارع را شأن مدیریت همه شئون حیات و تکامل اجتماعی میدانیم، نه شأن پاسخگویی به مسائل مستحدثه، شأن سرپرستی دولتها میدانیم نه شأن این که دولتها مدیریت بکنند، مسألهسازی بکنند، ما استضائه بکنیم در پاسخ به مسئله. الآن در مقیاس کنونی، جریان تجدد مسئلهسازی کند برای ما، مثلاً در حوزه اقتصاد، بانک، بیمه، پول، اعتبارات و... اینها را درست کند، ما پاسخگوی به مسائل مستحدثه باشیم، که این شأن استضائه به دین نیست، شأن تخاطب شارع فراتر از این است. نمیخواهم بگویم که در این مقیاس جواب نباید داد، بحث رهبری حوادث و رهبری موضوعات آن هم در مقیاس جهانی است. بنابراین تلقی از شأن تخاطب وقتی ارتقاء پیدا میکند، ارتکازاً در ایمان فقها یک مرتبه دیگری از استضائه به نور وحی واقع میشود، طبیعتاً باید در قاعدهمندیاش باید متناسب با آن سطح از ایمان شکل بگیرد و بعد به تفاهم بین الاقرانی گذاشته بشود، آنگاه به حجیت میرسد.
این اجماعی از آن چیزی بود که باید اتفاق بیفتد، این را من اشاره بکنم که بحثهایی که ما در حوزه روش اجتهاد مطرح میکنیم، بعضی بحث تحلیل فقه است، بعضیها میرود در فلسفه فقه، بعضیها میرود در علم اصول، بعضیها میرود در فلسفه علم اصول، اینها باید همهاش مورد توجه قرار بگیرد که ما نمیخواهیم اینجا اینها را بحث بکنیم. آن چه که به نظر میآید به لحاظ مبنا باید در آن تحول پیدا بشود، یکی در تلقی از دین و شأن تخاطب شارع، اصلیترین مسئله روش اجتهاد مسئله شأن تخاطب است. همه قواعدی که شما برای تفاهم با شارع به کار میگیرید، این قواعد، قواعد شأن تخاطب است. متناسب با شأن تخاطب است. ما باید بدانیم دین الهی چیست، دین جریان شریعت است، دین شریعت و احکام مبتنی بر سلسله ملاکات ذاتی اشیاء، یا دین جریان الوهیت است و از طریق جریان ولایت، واقع میشود میرسد به مناسک ولایت، میشود شریعت. یعنی ملاکات احکام برمیگردد به تناسبات ولایت حقه. بنابراین الوهیت، شریعت، ولایت دین، این دین چیست و نقش دین این است که یک سلسله قوانینی برای نظم اجتماعی بشر ارائه میدهد. دیدهاید بعضیها وقتی میخواهند ضرورت بعثت انبیاء را بگویند، میگویند: بشر مثلاً مدنی بالطبع است، نیاز به قانون دارد، قانون هم قانونگذار میخواهد، قانونگذار هم باید بیرون از جامعه باشد و دخیل نباشد در نفی خدای متعال، مبلغ و مجری میخواهد، میشوند انبیاء و ائمه، این معنایش این است که دین برای ایجاد نظم مادی برپا شده است. نظریه مرحوم محقق اصفهانی در بحث حسن و قبح یک جاهای به همین میرسد که میگویند غایت حسن و قبح رسیدن به نظم اجتماعی است. این نیست، واقعیت این است که دین جریان الوهیت و ولایت است برای سرپرستی قرب انسانهاست و ایجاد کمال یعنی ایجاد قرب و آن وقت اگر این شد، مقیاس تفقه ما یک تحولی باید پیدا بکند، تفقه ما الآن مقیاسش احکام و موضوعات، آن هم در حد واحد مطالعه فرد است، هم واحد مطالعه در فقه باید تغییر بکند، از فرد به جامعه و هم احکام از احکام موضوعات باید به احکام کل متغیر و ایجاد کل متغیر و تکامل در متغیر ختم بشود. یعنی آن چه موضوع سرپرستی است، پاسخگوی به احکام و موضوعات منفصله نیست، این است که کل اجتماعی را از یک وضعیت، میخواهد به وضعیت دوم ببرد و احکام حرکت دادن و تغییر کل به سوی کل است. احکام فقه حکومتی به لحاظ حکم به لحاظ مکلف به لحاظ موضوع و متعلق، به لحاظ انتصار، به لحاظ سوابق ثواب و عقاب و احکام فردی متفاوت است. در هیچکدام از اینها مشترک نیست. احکام فقه حکومتی، احکام کفایی و احکام عینی نیستند. احکام متوجه به کل هستند، انتصارشان، انتصاری است که باید کل انجام بدهد و ثواب و عقابشان، ثواب و عقاب مشاع است، طاعت مشاع است ثواب و عقاب هم مشاع است، معصیت مشاع است ثواب و عقاب هم مشاع است. این قدم اول بحث بود. بعد از این آن چیزی که به نظر من باید بحث بشود که در فرصت بعدی عرض میکنم، بحث آسیبشناسی اجتهاد معاصر است که دو تا آسیب دارد، یکی تحجر است، یکی انفعال است. و خطر انفعال در مقیاس روش اجتهاد بزرگترین خطری است که حوزه را تهدید میکند. یعنی سکولار شدن اجتهاد حوزه، از طریق توسعه بناء عقلاء که خیلیها دارند میگویند، بیتعارف میگویم، مثل آقای کدیور، از طریق ارتکازات عرفی، مثل حضرت آقای صانعی، اینها خطر سکولار کردن روش اجتهاد است، از طریق قواعد عقلی، مثل بعضی دیگر که روش سیستمی و عریان دارند، در روش اجتهاد میآورند، اینها آفات اجتهاد است، که بعداً عرض میکنم.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
خیلی ممنون، تشکر میکنیم از جناب استاد، من باید چند دقیقهای مباحث علمی ایشان را عُرفی بکنم، در حدی که خودم متوجه شدم، برداشتی که من کردم این است، درباره اجتهاد سه نکته را فرمودند، اول: تعبد یا ایمان، دوم: عقلانیت یا قاعدهمندی وسوم: تفاهم. در واقع فقه قدیم ما این سه پایه را دارد، تعبد، قاعدهمندی و تفاهم، ولی الآن با توجه به فضای جدیدی که در نیازهای فقهی و فضای کلی که روابط اجتماعی یا به تعبیر ایشان تخاطبی که شأن شارع در دوران معاصر است، ما باید این سه تا را متحول کنیم، و دو نکته بعدی هم ایشان فرمودند: نکته اول این که نظام شریعت به جای این که حاشیهای باشد بر نظامات دیگر، مثلاً فرض کنید، در دنیای جدید مطالبی را به آن برسند، بعد ما در بارة آنها نظر بدهیم و یا حاشیهای بزنیم، ما باید خودمان نظامات را ایجاد کنیم و برای همین فضای دین را یک فضای گسترده و متکاملی دیدند که بالأخره باید به لحاظ روش به روشهایی و یا به ابزارهایی دست بزنیم، که بتوانیم ما خودمان نظامساز باشیم، نظامات را تشکیل بدهیم، نه این که حاشیهای بر دیدگاههای دیگر داشته باشیم.
نکته دوم فرمودند: در همین مباحث از فرد به جامعه و تغییر موضوعات از فرد به کل متغیر باید به آن توجه کرد، که انشاءالله این را در مرحله بعد خصوصیات ویژهاش را از ایشان سؤال خواهیم کرد، و نسبت به سه تا فضای توسعهای که الآن وجود دارد، یکی توسعه بحث سیره عقلاء، یکی توسعه نظامات عرفی و یکی توسعه بحث عقلانیت، به عنوان راهکارهایی در گذر از فقه قدیم به فقه جدید که بتواند مسائل را حل بکند، جناب استاد نظر داشتند و میگفتند هر سه تای اینها با اشکالاتی مواجه است.
جناب آقای صرامی شما تا اینجا اگر مطلبی دارید، بفرمایید تا ما بتوانیم در مرحله بعد هم یک مقداری این بحثها را روشنتر از استاد میرباقری سؤال بکنیم، تا ببینیم به چه نتیجه ای میرسیم.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
بسم الله الرحمن الرحیم. من استفاده کردم از فرمایشات حضرت استاد میرباقری، اساساً خودم را در موقعیتی که با حضرت استاد به تعبیری مناظره داشته باشیم نمیبینم، فکر میکنم با تجربهای که من از محضر ایشان دارم و استفادههایی که کردهام، لازم است که در یک چنین جلساتی حداقل ابعاد افکار و موضوعاتی که ایشان و کسانی که مثل ایشان میاندیشند، یک مقداری بازتر بشود، خودش کفایت میکند. یک نکته هم در ابتدا به عنوان نقطه مثبتی که به طور کلی در بحثهای حاج آقای میرباقری من دیدم و استفاده کردم عرض بکنم و بعد یک نکاتی است در ادامه خواهم گفت و آن این است که اگر در واقع یک چنین روشی که ایشان دارند، در اندیشیدن و در ارائه مطالب جا بیفتد، گذشته از این که محتوای آن تا چه اندازه صحیح است یا ناصحیح است، و میشود از آن دفاع کرد، ولی به لحاظ روشی این قابلیت را دارد، که میتواند وارد گفتگو بشود با فلسفههای غیر دینی. در واقع یکی از اشکالات حوزههای اندیشه ما به عنوان حوزههای اندیشه دینی این است، که به لحاظ تاریخی طوری شکل گرفته، که امکان گفتوگو با اندیشههای دیگر برای ما به صورت سنتی کم است، و یکی از علل این که ما نتوانستیم، افکار خودمان را در دنیا ارائه بدهیم، یا خیلی وقتها مخصوصاً افکار شیعه مظلوم واقع شده، و با عنوان اسلام افکار دیگری به خورد افکار داده شده است، شاید علتش هم همین باشد که ما روشهای ارتباطی، یعنی اندیشه ما و تفکر ما طوری است که امکان ارتباط با فلسفههای غیر دینی یا امکان ارتباط با آن کسانی که پیشفرضهای ما را قبول ندارند، یک مقدار ضعیف است یا کم است و بحثهای ایشان از این جهت خیلی خوب است که میتواند انسان را وارد یک فضاهای پیشینی در مباحث بکند.
اما واقعیت این است که این طور فضای بحث، همان طور که این خاصیت را دارد که عرض کردم، یک آسیب مهمی هم دارد و آن این است که ابتدا باید ادبیات سازی کافی در موردش بشود. یعنی در واقع یک چنین بحثی را ما باید از درون اندیشه اسلامی ارائه بدهیم، تا آن خاصیت خودش که عرض کردم که میتواند در مقابل اندیشههای فرادینی و فلسفههای فرادینی قرار بگیرد، و یک چنین ظرفیتی را دارد، ولی ابتدا باید در مولد خودش و در موطن خودش بتواند خودش را بازسازی کند، و با افکاری که در آنجا زاده شده ارتباط منطقی برقرار کند، تا وقتی در موطن خودش تثبیت شد، آن وقت آن ظرفیت ارتباط گیری در خارج از خودش، بتواند آن ظرفیت را هم نشان بدهد و از آن استفاده بشود. در این جلسه هم یک مقداری همین بحث است، اشارهای هم که آقای قاضیزاده کردند، که در واقع مطالب علمی ایشان را بتوانیم ما عرفی بکنیم، واقعش این است که با یک سؤالاتی انسان ابتدا روبهرو میشود، که سؤال کردن در مورد این مباحثی که حاج آقا مطرح میکنند، بیشتر برای این است که آن رسالت ادبیاتسازی این افکار شاید تأمین بشود و بتواند یک شکل صحیح و منطقیتری و قابل درکتری پیدا بکند. وقتی ما وارد بحث اجتهاد و روشهای اجتهاد میشویم، منطقی این است که با ادبیات خودمان توضیح بدهیم، که منظور ما از اجتهاد چه چیزی است، آیا همان تعبیری است که فقهاء میکنند، بعد وقتی که اجتهاد را معنا کردیم، میگوییم: منظورمان از روش چه چیزی است، آیا روش فکر کردن است یا این که نه، منظور ما از روش یکسری مباحث خیلی پیشینیتر و مبناییتر است که باید به آنها بپردازیم. یا این که اینها نیست، بحث سومی که در صحبتها بود مشکل ما اصلاً تعریف اجتهاد یا فرض کنید تعریف روش نیست، بلکه مشکل ما وضعیت موجود ما است، مسائلی است که با آن روبهرو است، مسائل متحولی است که با آن روبهرو هستیم، و باید این مسائل را ابتدا بشناسیم، تا وقتی این مسائل را شناختیم، آنگاه خود به خود آن اجتهادی که مورد نظر است، یا آن روشی که مورد نظر است، شاید بدون این که نیاز به تعریف خاصی از آن بشود، خود به خود روشن بشود که چهچیزی است. بهر حال این سؤالات ابتدائاً به ذهن انسان خطور میکند و به نظر میرسد این طور سؤالات سؤالات مبنایی و تصوری بیشتر قبل از آن که به تصدیقی ما برسیم، تا مادامی که این سؤالات تصوری شکل خودش را پیدا نکند و پاسخ دقیق و مرتب خودش را پیدا نکند، طبیعتاً بحثها ممکن است منحرف بشود و هر کسی در واقع یک برداشتی داشته باشد، چون بهر حال یک ادبیات و یک کلماتی به کار میرود، گاهی اوقات کلمات خیلی جاذبی هم است و انسان با آنها در حیثیت دینی خودش خیلی با آن کلمات ارتباط دارد و برای او مقدس است، مثل ایمان، تعبد یا این طور تعابیر، و اینها اگر در یک بحث علمی واضح نشود دقیقاً که منظور چه چیزی است و تعریف نشود که چه چیزی است و اثرش چه چیزی است و دیگران چی میگفتند و ما چه چیزی خلاف آن میخواهیم، یا وفاق آن میخواهیم بگوییم، یک مقداری بحثها را گیج میکند. مثلاً ایمان یا عقلانیت یا قاعدهمندی و تفاهم، این یک ادبیات جدیدی است، باید مقایسه کنیم ببینیم منظور چه چیزی است، فرض کنید ما در ایمان که به عنوان رکنی از اجتهاد میخواهیم بیان کنیم با این سؤال مهم روبهرو هستیم، که آیا منظور این است که در واقع با آن احساس معنوی درونی خودمان میخواهیم اجتهاد کنیم، اگر این باشد یک مشکل اساسی دارد و آن این است که هر چیزی که بخواهد علم باشد، یعنی اگر ما بخواهیم مثلاً فقه را علم بدانیم علم چیزی است که با دانش بین الأذهانی ما باید قابل استدلال باشد، قابل تعریف باشد، قابل حد و مرز باشد و این اگر فرضاً یهودی باشد یا مسلمان باشد یا مسیحی باشد در علم تفاوتی نباید بکند، مگر این که ما تعریف جدیدی از علم داشته باشیم، تعریف جدیدی از ایمان داشته باشیم، تعبد را یک معنای خاصی از آن بکنیم، یا فرض کنید که بحثی که در ذیل همین بحث مطرح شد، که ما قواعد اصولی را به یکسری قواعد قدسی، کأن بر میگردانیم. در حالی که همه اصولیها به اتفاق تا اینجا که من دیدم قواعد اصولی را قواعد عرفی میدانند. درست است که این قواعد عرفی یکسری پیشفرضهایی دارد؛ یعنی فرض کنید که عرف برخورد و استفاده از معصوم با عرف استفاده از غیرمعصوم البته متفاوت است، یعنی یک عاقلی میخواهد یهودی باشد، میخواهد مسیحی باشد، میخواهد مسلمان باشد، اگر به او بگویی که این کسی که داری با او حرف میزنی معصوم است و او معصوم بودنش را مفروض بگیرد، وقتی مفروض میگیرد طبیعی است که با کلمات طور دیگری برخورد میکند، سهو، خطا، نسیان، فراموشی، این که اول حرفش را یادش رفت و آخرش چی شد، اینها همه را میگذارد کنار، بعد مطلقش را به مقیدش میزند، حاکمش را به محکومش، محکومش را با حاکمش معنا میکند و از این چیزها این به معنای قدسی کردن یا غیر عرفی کردن اصول نیست. فرض کنید تعبیر انقلاب نسبت یک تعبیر عجیب و غریبی نیست، یعنی برای هر عرفی، حالا اسمش را ما عوض کردیم و الا برای هر عرفی وقتی توضیح بدهیم متوجه میشود که منظور چه چیزی است و اگر این طور نباشد، این اشکال برمیگردد به بحث اصولی، یعنی خود اصولیها به این نکته میرسند که اگر فرض کن کسی یا تعبیر انقلاب و نسبت را بگوید و نتواند پشتیبانی عرفی را توضیح بدهد، این معنایش این است که حرف باطلی زده است. یا اگر فرض کنید بحث اطلاق، تقید و حکومت ، که یک زمانی این اسم نبوده و بعداً آمده اگر این را نتواند عرفیتش را توضیح بدهد، این معنایش این است که نتوانسته از موضع اصولی خودش دفاع کند.
سؤال سومی که من دارم، تعبیر سرپرستی موضوعات یا تحولات، تعبیر البته تعبیر خوبی است، اما باید روشن کنید منظور چه چیزی است، ما یک بحثی داریم و درست هم است، روشن کنید علمی که ما داریم به دلایل تاریخی از غرب آمده است و روشن هم است که به صورت منطقی هر علمی مبتنی بر فلسفه آن علم است، مثلاً علم پزشکی که یک علم تجربی است، ولی همین علم، بیش از آن چیزی که ما باورمان بشود، یکسری مفروضات فلسفی دارد، که آن مفروضات فلسفی باید بحث بشود، و ممکن است که اگر آن مفروضات فلسفیاش را قبول نکنیم، به آن نتایج نرسیم. الآن آن پزشکی که دارد در مطب کسی را درمان میکند و فکر میکند و معالجه میکند، ممکن است با او یک مباحثهای بکنید، یک پیشفرضهایی بگذارید جلوی او، کارش مختل بشود و نتواند به کار خودش ادامه بدهد.
اگر منظور این است که باید پیشفرضها بحث بشود، میشود ما این را با همین تعبیر بیاوریم و بحث بکنیم، بحث خوبی هم است و وارد این بشویم که چه پیشفرضهایی دنبال این علم است و آیا آن پیشفرضها منجر به مثلاً تفاوت در این علوم میشود؟ باز باید این مرحله را، پشت سر بگذاریم گاهی ما میگوییم پیشفرض ولی ممکن است پیشفرض الف، ب، ج، هر دو آن یک نتیجه بدهد، باید یک پیشفرضهایی باشد که فارغ هم باشد، این بحثها را بکنیم بحث خوبی است.
استاد میر باقری : عذر میخواهم، متوجه نشدم چطوری وارد بحث علوم یک دفعه شدید، یعنی از کجای سؤال؟
استاد صرامی : از بحث سرپرستی. یعنی اینکه باید تحولات را، مثلاً علم سکولار را به خورد ما ندهند به عنوان دانش، یک چنین استفادهای من کردم، حجتالاسلام والمسلمین اگر اشتباه کردم بفرمایید.
استاد میر باقری : عرضم این بود که مقیاس فقه باید وارد سرپرستی تکامل اجتماعی بشود، الزاماتش چه چیزی است، یکی از الزامات آن ممکن است تحول در علوم باشد. وارد الزامات آن ما نشدیم. من اصلاً بحثی از الزامات نکردم. مقیاس اجتهاد، اجتهاد در رسیدن به سرپرستی تکامل اجتماعی است نه پاسخگوئی به مسائل مستحدثه حتی در مقیاس کلان. یعنی ما در مقیاس کلان هم ، فقه فقط لازم نیست پاسخ به مسائل مستحدثه بدهد، یعنی ما مسائلی که لیبرال دموکراسی پیش روی ما میگذارد نسبت به مسائل کلان اجتماعی، فرض کنید حس و قوانینی از آن، ما لازم نیست پاسخگو به آنها باشیم.
استاد صرامی : چرا؟
استاد میر باقری : ما باید از آنها عبور کنیم. ممکن است بگوییم اصلاً من چیزی به نام حس را قبول ندارم.
استاد صرامی : پس پیشفرض آن قبول دارید. پس اینجا به پیشفرض رسیدید.
استاد میر باقری : پس تک سرپرستی است، ما هنوز وارد الزامات نشدیم. ببخشید فقط میخواستم سؤال واضح بشود.
استاد صرامی : منظورم این که وارد پیشفرض شدم من بخاطر همین است، باید از احزاب مثلاً عبور بکنیم.
استاد میر باقری : مثال زدم، مثلاً ساختارهایی که آنها برای یک جامعه دمکراتیک تعریف میکنند آیا ما باید بیاییم بگوییم پاسخ ما به آن چه چیزی است یا نه ، فقه مأموریتش بزرگتر از این است، بگوییم آقا در مقابل لیبرال دموکراسی و ساختارهایش شما چه چیزی تعریف میکنید به عنوان نظام ولایی، یعنی یک چیزی فراتر از این که ما بیاییم ساختارهایی که آنها در مقیاس کلان درست کردند، بیاییم اینها را اسلامیزه کنیم، بلکه ممکن است عبور بکنیم از آن ساختار.
استاد صرامی : همین عبور را که به درستی میفرمایید این تعبیر عبور را من لااقل این طور میفهمم که اگر بخواهیم معنای منطقی داشته باشد باید پیشفرضهایش را بحث کنیم، بحث خوبی هم است البته، منظورم این است که این را میشود به یک شکل روشنی مطرح کرد.
استاد میر باقری : بله، یکی از موضوعاتی که طبیعتاً بحث میشود این است که زیرساخت این ساختارها چه چیزی هستند، آیا زیرساخت عقلانی است؟ مشترک است؟ یا زیرساختی است که خود آن هم قابل بحث است؟
استاد صرامی : من یک سؤالی هم دارم و بحثم تمام میشود. نکته اخیر این است که در مورد نقش دین و این که دیدگاه فقها چه چیزی است، تا آن جایی که من دیدم البته فقها خیلی اهداف دین، یا اهداف فقه را حتی که فقه کوچکتر از دین هم است، خیلی به آن نپرداختهاند ولی آنهایی که پرداختهاند مثل شهید اول در ذکری، در اول ذکری یا مرحوم علامه در منتها، اینها اتفاقاً سعادت اخروی را اصل قرار دادهاند یعنی برای هدف فقه که یک مقداری پایینتر از حتی دین هم است یعنی حتی اگر یک کسی فقه را با اعمال و رفتارهای ظاهری ما سر و کار دارد و نه با عقاید درونی ما لزوماً، بگوید هدفش، هدف اخروی است، به طریق اولی اصل دین را که شامل غیر از رفتارهای جوارحی ما هم میشود و جوانح ما را هم در برمیگیرد آن به طریق اولی در واقع امور اخروی و نظم اخروی و سعادت اخروی را هدف خواهد گرفت از این جهت است که این هم یک مقداری لازم به توضیح دارد. مرحوم آشیخ محمدحسین اصفهانی، آن طوری که من شاید اشتباه هم فهمیده باشم از فرمایشات حاج آقا، یک بحثی در بناء العقلا دارند، بناء العقلا را در واقع همان ارتکازات عُقلایی میدانند، شاید از این جهت کسی فکر بکند که چون عقلا در واقع ارتکازاتشان مربوط به نظم دنیا میشود علی القاعده از این جهت شاید فرض کنید که تعریف دنیوی از دین کردیم یا تعریف دنیوی از فقه کردیم در حالی که البته آن هم جای خودش دارد که انسان بحث مفصلتر بکند که منظور ایشان چه چیزی است به یک جایی میرسد که یکسری کلیاتی را ایشان بیان میکند نه این که عقلای هر زمانی با یک فلسفههایی خاصی، فلسفههای مادی و اینها که شاید به نظرمان بیاید که مرحوم آشیخ محمدحسین اصفهانی کلامش شامل یک چنین چیزهایی هم میشود، لااقل بنده فهمم این طور نیست. بهر حال اینها باید توضیح داده بشود. این که نکته آخر احکام فقه حکومتی با احکام فقه فردی این حرف کاملاً درستی است ولی باید باز این هم تحلیل بشود و روشن بشود که در واقع به چه ابعادی چون مدعیانی هستند که مدعی هستند که نه احکام فقه حکومتی با فقه فردی تفاوتی ندارد ولی به نظر میرسد که این طور نیست و ما هم در مباحثی که در ارتباط با احکام حکومتی داشتیم به این نقطه رسیدیم. همانطور که حاج آقا هم فرمودند درست است که احکامش متفاوت است اما بهرحال باید یک استدلال منطقی صحیحی در مورد آن باشد که لابد اگر فرصت شد توضیح بیشتری میدهند آن بحث آسیبشناسی را که مطرح نشد، من اگر چیزی به ذهنم رسید انشاءالله در آینده خواهم گفت. من عذرخواهی میکنم باز هم از محضر حاج آقا، در واقع سؤال داریم و برای این که شفاف بشود و آن نکتهای که اول عرض کردم آخر هم عرض میکنم که مطالب و افکاری که ارائه میشود، این خصوصیت مهم را دارد که اگر ظرفیتسازی بشود و ادبیاتسازی بشود در واقع ارتباط اندیشه اسلامی را با غیر اسلامی میتواند یک ارتباط خیلی منطقی و شاید تحولی در این راستا ایجاد بکند محتواهایش، استدلالها را کاری نداریم ولی این روش این جهت را دارد و من هم فکر میکنم چنین جلسهای یک مقداری این ابعاد را انشاءالله روشنتر خواهد کرد.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
خلاصه صحبت جناب آقای صرامی این بود که ما دو تا نکته را باید که به عنوان کلی مورد توجه داشته باشیم یکی اینکه ادبیات بحث است یعنی الآن مثلاً آقای میرباقری در مورد این نکته بالأخره تفاوتی که مثلاً فرض کنید در حوزه تعریف روش یا تعریف اجتهاد نسبت به روش و اجتهادی که دیگران میگویند، تفاوت مشخص چه چیزی است و مثلاً فرض کنید بحث ایمان که مطرح است، مثلاً چه طور، چه مکانیزمی در تأثیر ایمان بر اجتهاد ما میبینیم، دو مجتهد هستند یکی به تعبیری مسلمان مؤمن است، یکی غیرمؤمن است، سؤالشان این بود که در این زمینه چگونه است و بعد هم مباحث مختلف که تقریباً نزدیک به ده سؤالی آقای صرامی مطرح کردند.
اگر اینجا قرار است من مجری باشم به همین مقدار اکتفاء میکنم که خدای نکرده دو به یک نشویم.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
شما اگر سؤالات ایشان را جمعبندی میفرمایید، خود ایشان و حضرتعالی سؤالی که مدنظر مبارکشان است، به بحث آن بپردازیم دقیقتر است.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
چون در مورد خود تعبیر روش و تعبیر اجتهاد که آیا واقعاً در نگاه و نظریهای که شما دارید یک تفاوت محتوایی نسبت به مفهوم اجتهاد، نه این که محاوراتی که در این بحث مطرح است، همان طور که خودتان فرمودید، بالأخره مثلاً همان تعریف معمول که "الاجتهاد هو استفراغ الوسع و بذل المجهود فی طلب الحکم الشرعی من ادلتها التفصیلیه: آیا آن را قبول دارید یا شیوة دیگری به آن اضافه میکنید و بعد همین بحث ایمان را چگونه مطرح میکنید، بحث سرپرستی را این دو سه تا بحث را هم اگر ما بتوانیم به آن برسیم، مثلاً واقعاً این دو تا بحث جدی و آن بحث سوم هم که باز ایشان مطرح کردند و در مورد هدف دین هم توضیح بفرمایید.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
من به سهم خودم جداً تشکر میکنم از این که بزرگوارانه تحمل میکنند عرایض بنده را با فرض این که فرمودند ادبیاتش هم یک ادبیاتی است که هنوز به اصطلاح بسط پیدا نکرده است و به تعبیر ایشان ادبیاتسازی نشده برای این بحثها. چون میدانید معمولاً این دسته بحثها خیلی گوش شنوایی ندارد تا ادبیات سازی نشود این هم مسئولیت خود آن کسی است که اگر یک حرف جدیدی میزند، واقعاً باید تلاش بکند این را به سمتی از ادبیات بیاورد و بیان بکند با یک ابیاتی که قابل تفاهم باشد و الا دیگران مسؤول نیستند که حرف این شخص را بیایند ادبیاتسازی بکنند. این خود فرد است که اگر مدعی است باید ادبیاتش هم تولید بکند و آن افرادی هم که حال و حوصله دارند و یک زبان جدیدی را که هنوز نزدیک نشده به زبان و ارتکاز موجود اجتماعی، گوش بدهند و دقت بکنند و واکاوی بکنند، واقعاً کم هستند. این بزرگواری که ایشان میفرمایند از همین مقوله است که تحمل میفرمایند عرایض حقیر را.
سؤالاتی که فرمودند به طور اجمال ذهن من این است که سه تا سؤال بود یکی بحث اهداف فقه است که اینجا من بحث جدی نداشتم فقط به صورت مثال عرض کردم. عرض کردم که اگر ما بخواهیم تکاملی در تفقه ایجاد بکنیم باید یکسری به مبانی کلامی فقه بزنیم به مبانی کلامی علم اصول و روش اجتهاد، یکسری هم به مبانی جامعهشناختی، برای این که بتوانیم واحد مطالعه فقه را از فرد به جامعه تغییر بدهیم باید یک علم الاجتماع اسلامی داشته باشیم، ببینیم واقعاً جامعه، جمع کمّی افراد است یا حقیقتی به نام جامعه داریم که بعد باید بگوییم این نسبتش به فرد چیست، ولی حقیقتی است، آن وقت میشود بحث کرد که آیا اگر جامعه یک حقیقتی است احکامی دارد که غیر از احکام فرد یا ندارد. بنابراین آنجاست که ما میتوانیم واحد مطالعه فقه را از فرد به جامعه ارتقاء بدهیم این نکته بود. نکته دیگر هم عرض کردم ما باید دینشناسیمان را از نو مورد واکاوی قرار بدهیم و در واقع تکامل ادراک از دین و استضائه به دین است که مد تکامل فقه و اجتهاد میشود و ما این را نیاز داریم. همانطوری که در آغاز رنسانس برای این که کارکرد دین را در عرصه حیات اجتماعی کم کنند، تصرف در معنای دین کردند، و واقعاً باور اجتماعی درست کردند که دین یک امر معنوی مربوط به حوزه خصوصی است و اصلاً ربطی به حیات اجتماعی ندارد و بعداً یک پلورالیزم در قدسیت درست کردند که ادراکات هر کسی برای خودش محترم است. من عرضم این است که ما اگر میخواهیم مسائل جدید را پاسخ بدهیم و واقعاً اگر دورهای جدیدی هستیم که مسئله اسلام در تحقق اجتماعی مطرح شده است طبیعتاً باید ادراکات کلامی ما ارتقاء پیدا بکند. یعنی علم کلام کنونی ما ظرفیتش ظرفیت مبناسازی برای فقه حکومت نیست. پایگاه فقه و علم اصول در علم کلام است. اگر شما ظرفیت علم کلامتان ارتقاء پیدا نکند، امکان این که علم اصول را به کمال برسانید یا امکان این که بتوانید فقه را به کمال برسانید فراهم نمیشود این عرض بنده بود.
طبیعی است که اهدافی که ما در تحقق دینی داریم مبتنی بر ظرفیت کلاممان ارتقاء پیدا میکند و الا تردیدی در آن نیست که فقهاء بزرگ ما در طول تاریخ معمولاً اهداف فقه را به ساماندهی دنیا برای دنیا برنمیگرداندند لذا میگفتند ملاکات احکام در دسترس ما نیست و الا اگر احکام فقط برای انتظامات اجتماعی بود، بگویند چیزی است که با عقل ما هم قابل رقم خوردن است. لذا میگفتند ما هیچ وقت بی نیاز از رأی نمیشویم. برخلاف آنهایی که میگویند ما به دورهای رسیدیم که عقل تکامل پیدا کرده، دین مأموریتش ایجاد تکامل عقلی بوده است، دیگر نیازمند به وحی نیستیم به خاطر این است که دین برای ایجاد انتظام اسلامی اگر بخواهیم ممکن است به این حرف برسیم بنابراین، این فرمایش شما را قبول دارم که آن چیزی که در ارتکاز فقهاء ما بوده است و گاهی هم تصریح شده ، این است که آیات و روایاتی که فراتر از دنیاست، میخواهد دنیایی را بسازد که به سمت حرکت به سمت قرب و به سمت خداوند متعال است، این فرمایش شما کاملاً دقیق است.
منتها آن نکتهای هم که راجع به مرحوم اصفهانی عرض کردم این نکتهای است که ایشان در بحث حسن و قبح گفتهاند دوستان عنایت دارند که ایشان گفتهاند حسن و قبح چیزی نیست جزء بناء عقلاء؛ یعنی اعتبار است و این اعتبار هم غایتش حفظ نظام اجتماعی است.
من عرضم این است که اگر بخواهیم بگوییم شارع همین حسن و قبحها را امضاء میکند، یک لازمهای پیدا میکند، نمیخواهم بگویم ایشان تا همین حد نظریهاش است ، یک جاهایی تعلیمهایی هم کردهاند، ولی برداشت اولیه از نظریه ایشان این است که حسن و قبح را میخواهند، برگردانند به حفظ نظام، که میگویند کأنه اصلیترین فعل احسنت، حفظ نظام است و اصلیترین فعل قبیح اختلال نظام است و بعد آن مبنای حسن و قبح اجتماعی میشود، این یک کمی بوی این را میدهد که همه حسن و قبحها برای تأمین نظام مادی هستند، مگر برگردانند خود حفظ نظام را به تکامل عوالم یعنی به قرب، آن وقت دیگر از ادراکات عقلایی خارج میشود، یک چیز دیگری میشود، ادراکات عقلایی موجود این نیست.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
یعنی خود حفظ نظام، دنیا به نظر شما.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
حفظ نظام یعنی چه؟ این که عقلا، حسن قبحها را یعنی چطور نظام خانخانی، چطور نظام پادشاهی، چطور نظام دموکراسی، مشترک است دیگر. یک حسن و قبحهایی دارند میخواهند محفوظ بمانند، احکام مشترک عقلایی است. این نظام، نظام این دنیایی که همه عقلایی که میگویند چون عقلاء مؤمن و کافر هر دو را دارند شما که نمیگوید، عقلاء کافرند ما میگوییم حکام المتخطب هستند اصلاً از عقلا نیست، ببرید کنار. ما میگوییم احکام عقلایی احکام متدینین است. و لذا دو دست احکام عقلایی را قائل هستیم میگوییم دو سری داریم احکام عقلایی برآمده از دستگاه انبیاء، انشائات دینی آن. انشائاتی که مال عقلای بیدین است اصلاً عقلایی نیست. «كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ» درست است. مرحوم محقق اصفهانی که این تقسیمبندیها را نمیکنند، احکام مشترک عقلایی قائل هستند. در نظام بردهداری است، در نظام دهقانی است، در نظام سلطنتی است، در نظام دموکراسی است، آن احکام عقلاییشان معطوف به حفظ آخرت است؟
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
همه اعضاء نظام اجتماعی را که با این بیان نمیخواهند بگویند. نظمش را فقط میگویند.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
پایگاه اصلی حُسن و قبح به کجا برمیگردد، یعنی میگویند حفظ نظم. من عرضم این است که حفظ نظم، نظم چیست؟ نظم دهقانی یا نظم یعنی تناسبات آخرت.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
با آن هم جور درمیآید.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
نه، ببینید درست است شما ممکن است ارتقاء ببخشید ولی آن دیگر احکام عقلایی موجود نیست، احکام عقلایی موجود قوانینی که مینویسند برای حفظ نظامات اجتماعیشان است. نظامات هم غایت اخروی ندارد، لذا اگر شما ظرفیت حسن و قبح را این قدر گرفتید، و گفتید حسن و قبح عقلایی، ارتکازاتی است برای حفظ نظام، تناسبات حفظ نظام، من عرضم این است که این تنزل دادن احکام عقلائیه، بخصوص با زمینه کردن شارع که هر دو من العقلاء است، این تعبیری که ایشان دارند، تنزل دادن ساحت احکام شریعت، به حفظ نظامات دنیایی است. نمیخواهم بگویم ایشان به لوازمش ملتزم هستند، چنین لازمهای در آن است، حتی شاگرد ایشان مرحوم علامه طباطبایی هم در مقاله ششم همین الزامات به فرمایشاتشان گاهی مترتب میشود. آنها یک بحثهای پردامنهای است خیلی هم غرض من ورود به آن بحثها نبود فقط میخواستم عرض بکنم که اگر ما بخواهیم ساحت فقه را ارتقاء ببخشیم به بحث تکامل اجتماعی باید اندیشههای کلامی ما در مورد فقه یک مقداری ارتقاء پیدا کند، اگر ظرفیت کلامی ما ارتقاء پیدا نکند ، چنین کاری ممکن نیست. یعنی فرض کنید شما امامت را در بحث کلام ببینید، نمیخواهم بگویم همه این طوری بحث میکنند یک نگاه واقعیتش این است که امام مجری قوانین است. از این نگاه ولایت دینی درنمیآید. این غیر از نگاه امام در الخلافه و الولایه است که مبانی نظام ولایت فقیهشان است که میگویند ولو حج برود آن یک مبنای دیگری است. آن جملة امام نظر مبارکتان است که از چیزهایی است که نمیگویم این روی مبنای ایشان بحث ولایت است. تلقی حقیر این است که باید مبانی کلامی ارتقاء پیدا کند. منتها یک حاشیه به فرمایش محقق اصفهانی شد که شاید خوب هم نبود که وارد بشویم چون بیانصافی در حق ایشان میشد، یک نظریهای است که خودش نیاز به بحث مستقل دیگری دارد.
فرمایش شما را قبول دارم که فقهاء ما هدف از فقه را به حفظ نظامات دنیوی برنمیگردانند، کاملاً فرمایشات شما درست است منتها این باید یک مقدار ارتقاء پیدا کند. اهداف فقه در کلام ارتقاء پیدا میکند. به تعبیر دیگر ظرفیت فقه را در خود فقه بحث نمیکنند. در کلام بحث میکنند این عرضم بود و الا فرمایش شما را قبول دارم.
اما سؤال دیگری که فرمودید نسبت به بحث سرپرستی تحول و تکامل که این بحث برمیگردد به بحث علوم یا نه؟ عنایت بکنید یک قسمت آن ممکن است برگردد به بحث معرفتشناسی و بحث علم که آیا ما اگر میخواهیم بحث سرپرستی تکامل را بکنیم میتوانیم از دانشهای مدرن استفاده بکنیم نمیتوانیم استفاده بکنیم، در موضوعشناسی آن دانشها معتبر یا معتبر نیستند قبول دارم. بخشی از بحثهای پیشینی در بحث سرپرستی تکامل اجتماعی همان بحثهای معرفتشناسانه هستند. اما من الآن ناظر به آن بحثها نبودم فقط میخواستم بگویم مقیاس تفقه دینی ما گاهی در حدی است که فقط احکام موضوعات را بیان میکنیم آن هم موضوعات منفصله را. میگوییم حکم نماز چیست، حکم حج چیست، حکم جهاد چیست، حکم بیع چیست. حکم اجاره چیست. یک موقعی میآییم از موضوعات منفصله این طرفتر یک کل متغیر به نام جامعه میبینیم میگوییم این جامعه را میخواهیم از وضعیت الف به وضعیت ب ببریم. یا کل نظام اقتصادی را یک جا میبینیم، میگوییم این نظام اقتصادی میخواهیم از وضعیت الف به وضعیت دوم ببریم. نظام اقتصادی عبارت است از موضوعات منفصل و جزای مستقله نیست، یک کل به هم پیوسته است که البته عواملی دارد، ممکن است بگویید در نظام اقتصادی اسلام یک بیع هم است. اجاره هم است مثلاً و امثال اینها. ولی این کل متغیر چیست؟ دوم شکل مطلوب آن چیست؟ وضعیت موجود چیست و چطوری میشود این کل متغیر را از اینجا به جای دوم برد؟ یعنی احکام نسبتها و تخصیصها اینجا مطرح میشود از این بالاتر بحث تکامل اجتماعی است. یعنی از احکام موضوعات به احکام نظامات و نسبتها باید فقه را رشد بدهیم و از احکام نظامات به احکام تکامل نظامات اجتماعی. یعنی ما نمیخواهیم نظام ساکن و راکد درست کنیم. ما میخواهیم دائماً نظامات اجتماعی متکامل باشند همین طوری که در اندیشه مدرن دنبال مدیریت توسعه هستند، دائماً ساختارها را برای توسعه تغییر میدهند. یعنی به تکامل ساختارها فکر میکنند که با تکامل ساختارها موضوعات هم عوض میشود. یعنی موضوعات تبدیل میشوند. فرض کنید مثلاً پول تبدیل میشود به پول الکترونیکی یک چیز دیگری درست میشود. شما پنجاه سال قبل پول الکترونیکی نداشتید، اعتباری بود ولی دیگر این قدر اعتباری نبود که بشود پول الکترونیکی. همان چیزی است که الآن در فقه ما باید از آقایان سؤال کنیم که پول الکترونیکی هم قیمت ذاتی دارد دیدید بعضی آقایان میگویند اسکناس ماهیت دارد ما همین را میفروشیم. لذا میگویند اگر شما مهر خانمی ده تومان پنجاه سال قبل شصت سال قبل که با هزار تومان میشد یک خانه پانصد متری خرید الآن هم همان یک دانه هزار تومانی بدهید بس است چون خود این ماهیت دارد. عوض شده، شده پول الکترونیکی، دیگر موضوع عوض شده است. ببینید آنها همان طور که دنبال تکامل اجتماعی هستند و در تکامل اجتماعی ساختارها را متکامل میکنند، موضوع را هم متحول میکنند، متناسب با آرمانهای توسعه.
عرض من این است که تکامل جامعه دینی هم همین طور است، ما فقط دنبال ایجاد نظام نیستیم، دنبال تکامل نظامات هستیم. فقه ما باید فقه تکامل نظامات باشد. این عرضی بود که من کردم. فقه برای این که ورود به این مقیاس پیدا بکند باید اجتهادش تکامل پیدا بکند. این بحثی بود که اینجا عرض کردم اما قبول دارم که این بحث خیلی بحث پیشینی دارد، اصلاً یعنی چه تکامل نظامات اجتماعی، فقه نظام چه فرقی با فقه موضوعات دارد. آیا واقعاً آن چیزی که الآن در بانکداری اسلامی مثلاً میگویند که مثلاً بانک را تجزیه میکنند به عقود، درست یا غلط است. که به نظر ما قطعاً درست نیست، اصلاً این حکم بانک نیست، حکم یک چیز دیگری است. بانک یکی از ارکان نظام سرمایهداری است و کار اصلیاش هم این است که مسئله بهره و زمان را محاسبه میکند و بعد هم میخواهد پول کار بکند. در نظام بانکداری پول کار میکند. همان را میخواهد محفوظ نگاه بدارد. شما به هر کیفیتی که آن را محفوظ نگاه بدارید، بانک محفوظ شده است. علی یاایحال کار ندارم، یعنی غرضم این است که یک بحث مفصل باید طرح بکنیم. فقط اجمالاً اشاره کردم که مقیاس فقه باید به سرپرستی تحول و تکامل اجتماعی ارتقاء پیدا بکند و این غیر از پاسخگویی به مسائل، احکام موضوعات و حتی احکام نظامات است. حتی تأسیس نظامات است. الآن در حوزه بحثهایی بحمدالله مطرح شده که در درس خارج فقه که به نظامات میپردازند ولی باز افقشان افق تکامل نظامات نیست، مأموریت فقه مأموریت تکامل نظامات اجتماعی باید باشد. باید ببینیم که دین در باب تکامل نظامات اجتماعی حرف دارد که حتماً حرف دارد و حرفش چیست و چگونه میشود به این حرف رسید، این نکته دوم بود.
اما نکتهای که سرورم فرمودند در بحث ایمان که آیا ایمان دخالت میکند در اجتهاد به معنی این است که یک امر پیشینی است برای قواعد یا خیر؟ همین طور که فرمودند دخالت ایمان در اجتهاد یک قسمش همین است که شما ارتکازات ایمانیتان بستری میشود برای قاعدههایی. فرض کنید شما اگر معتقد هستید که وحی معصوم است، ائمه هدی المعصومین معصوم هستند، و فرمایشات اول و آخرشان متفاوت نیست، محیط هست. میگویید عامی که امیرالمؤمنین(ع)گفتند با خاص امام صادق(ع)میتواند تخصیص بخورد و یا بالعکس عامی که از امام هادی(ع) نقل شده با خاصی که امام صادق نقل کردند تخصیص بخورد، این یک پیش فرض ایمانی است. شما اگر پیش فرض ایمانیتان را به یک آدم سکولار هم بگویید، بگویید اگر کسی چنین ایمانی داشته باشد، قاعده درست است، میگوید قاعده درست است. به تعبیر دیگر این قاعده عقلی و عقلایی است. گاهی عقلی است، گاهی عقلایی است، مبتنی بر یک مفروضات ایمانی این یک بخش آن است، خود این بخش یک نکتهای مهمی در آن وجود دارد چه وقت این قاعده تأسیس میشود؟ آیا اگر کسی مؤمن نباشد اصلاً چنین گمانهای میتواند بزند؟ بله وقتی مؤمنی مبتنی بر ایمان خودش گمانه زد، گمانه را تبدیل به قاعده کرد، میتواند با دیگران هم تفاهم کند. میگوید بر فرض صحت این ایمان آیا این قاعده درست است، میگویند درست است. پس بخشی از قواعد دخالت ایمان در استنباط، آن جایی است که ایمان تبدیل میشود به قواعد و قواعد هم تفاهم میکنید مبتنی بر مفروضات ایمان. ولی یک کسی این مفروضات را قبول ندارد، میگوید این مفروضات بیخود است. العیاذ بالله قرآن هم یک پدیدة مادی است که یک نابغهای ایجاد کرده، زبانش هم زبان اسطورهای است. کسی ممکن است این را بگوید شما قبول ندارید، او هم مفروضات شما را قبول ندارد ولی اگر مفروض خودتان را گفتید آنجا درست است، مبتنی بر این مفروض قاعده درست است. این قاعده یک قاعده عقلی و عقلایی است و مبتنی بر یک ظرفیتی از ایمان که عرض کردم باز عرفی هم که میگوییم به معنی عرف عام نیست عرف متخصص است. یعنی اگر کسی را آوردید مجتهدش کردید از شما قاعده انقلاب و نسبت را قبول میکند. و الا شما بروید به یک عرف بازاری بگویید انقلاب و نسبت، اصلاً تصورش هم نمیتواند بکند. یعنی عرفی که آوردید متخصص کردید، عرف متخصص، مبتنی بر آن مفروضات قبول میکند، اگر قبول نکرد باید از قاعده رفع ید بکنید. ولی در تأسیس این قواعد ایمان دخیل است. یعنی فلسفه صدرایی مال یک ظرفیت ایمان است آن ظرفیت ایمان نباشد تأسیس نمیشود. یکی از پایگاهها ظرفیت ایمان است. البته خاستگاههای اجتماعی هم دارد. ولی یک کار دیگری در اجتهاد اتفاق میافتد غیر از این و آن فعل خود فقیه است. این هم باید ما مقنن کنیم. و اگر مقنن شد خود فقیه میتواند در ترازو کار خودش را اندازه بگیرد بگوید من کارم درست بود یا غلط بود. مثلاً عرض میکنم این قدم اول است. شما میگویید فقیه در مقام گمانهزنی باید جسارت داشته باشد، تحول عاشقانه داشته باشد، هیچ چیزی برای او قید نشود، ملاصدرا این را گفته، شیخ طوسی آن را فرمودند، در مقام تصرف احتمالات قید نباید بخورد. اگر قید خورد، به تولی به دین قید زده است، تولی به دین را هم قید زده به شیخ طوسی، شیخ طوسی خیلی بزرگ است . بعد میگویید در مقام استظهار باید حالت اتحاد داشته باشید. در مقام جمعبندی انظار باید استظهار عاقلانه داشته باشد. خود اینها را اگر شما تبدیل به قاعده کردید فقیه آرام آرام، شاخصههایش به دستش میآيد و بعد اگر شما اینها را به آسانی تعریف کردید دیگران هم میتوانند داوری بکنند. چطور شما در روانشناسی حالات طرف را اندازهگیری میکنید ولی حالت نیست. شاخصه برای آن تعریف میکنند، اندازهگیری میکند دارو میدهد، حتی گاهی داروی شیمایی میدهد، چطور حالت روانی قابل اندازهگیری نیستند. در درجة اول برای خود فرد قابل اندازهگیری میشوند این غیر از قواعد هستند، همه آن قواعد سر جای خودش درست، انقلاب و نسبت، اینها برآمده از یک ظرفیت ایمانی است، یک ارتکاز ایمانی است، ولی فقیه وقتی دارد استنباط میکند غیر از این که همه آنها را باید به کار بگیرد، باید یک حالت تحول، ابتهال، تضرع، استظهار در او باشد. این را اگر مقنن کنید، شاخصه به آن بدهید هم خود فقیه میتواند کار خودش را اندازهگیری کند، هم دیگران باید بتوانند اندازهگیری کنند. وقتی شاخصه برای آثارش معین کردید، دیگری هم میتواند بگوید، میتواند بگوید این استنباط به درد نمیخورد، در این ابتهال در مقام گزینش نبود. الآن که میگوییم اینها را از کجا درمیآورید میگوییم روانشناسان از کجا درمیآورند، این روانشناسان که حالات روانی من را اندازه نمیگیرد، نسخه برای من میدهد، یک علائمی را میگیرد، این علائم را اندازهگیری میکند، بعد میگوید این حالت روانیاش این است که افسردگی دارد، پیشفعالی دارد و بحثهایی که در روانشناسی میگویند. مگر حالت را اندازه نمیگیرد؟ منظورم این است که چرا به حالت ایمانی که میرسیم مطلقاً رهاییاش میکنیم. میگوییم دخالت حالت را در استنباط حال را رها بکنید، چون قابل اندازهگیری نیست، چرا میشود مقننش کرد، در یک مقیاس میشود برای خود فقیه مقنن کنیم، خود آدم حجت برایش تمام میشود میگوید من به اندازه توانم اتحاد کردم. واقعاً من به نظرم میآید یک فقیه وقتی میخواهد شب فتوی بدهد احوط را تبدیل کند به اولی اگر حالت ابتهال نداشته باشد، فقط بگوید چهار تا روایت است میخواهم جمعبندی کنم، قطعاً فتوایش حجت نیست، به درد نمیخورد، اگر دست یهودی هم بدهید این کار را میکند. یک نرمافزار کامپیوتری درست میکنیم میگذاریم فتوا بدهد، حجت نیست. چرا حجت نیست بخاطر این که آن حال موضوعیت دارد. در ولایت فقیه هم همین طور است. ولایت فقه نیست، اراده او در مجموع حجت است، این اراده ظرفیتی از ایمان دارد. ظرفیت ایمان اوست که ظرفیت رهبری جامعه دارد که ایمان اجتماعی را رشد میدهد و الا یک نرمافزار بدهید، قشنگ روایات را هم بدهید، برای شما استنباط میکند، حجت است. دیدید مثل استخارههای کامپیوتری، اصلاً استخاره نیست. اصل استخاره آن تضرع و حال طرفی است که در مقام استخاره است که آن حقیقت را جاری میکند و الا شما بیایید بدهید به کامپیوتر برای شما میخواند، میفهمد، این استخاره نیست، بله ممکن است حال خود مستقیم اینجا کاری برای او بکند، در فتوا شما نمیآیید بگویید که آقا اگر یک نرمافزار درست کردید بعد روایات را در این نرمافزار ریختید، فتواهای فقها را هم ریختید، قواعد اصولی را هم ریختید، میگوید این قواعد، آنجا جای استصحاب است، استصحاب کلی قسم دوم نتیجه میگیرد، فتوا را صادر میکند، میشود از این تقلید کرد؟ چرا نمیشود؟ اگر شما اجتهاد را یک فن بدانید باید بشود. مگر یک تعبدی باشد که شارع میگوید اینطوری نیست.
در طب این طوری نیست ممکن است در طب بگویید من نرمافزار طب گیاهی، طب داروشناسی، طب تشخیص بیماری، طب نسخهنویسی اگر مقنن کردند میدهند به کامپیوتر، کامپیوتر نسخه مینویسد نسخهاش از نسخه آقای طبیب هم خیلی محترمتر است. ولی در اجتهاد شما نمیتوانید این را بگویید چرا؟ چون این استظهار فرد، ایمان او و اراده او پایگاه حجیت است. بنابراین حضور ایمان، یک جاهایی در تأْسیس قاعده است این قاعده باید به تفاهم برسد. یک جاهایی در عملیات استنباط است که عملیات استنباط فقط ذهنی نیست. این کل عرض ما است این نکته مهمی است. گاهی شما عملیات استنباط را در مقیاس ذهن تعریف میکنید، گاهی آقایان اجتهاد را یک طوری تعریف میکنند که به نظر میآید استنباط فقط یک فرآیند ذهنی دارد. در حالی که فهم فرآیند روحی، ذهنی و عینی دارد. این فرآیند حجت است. فرایند روحی یک تحولات و حالات روحی است که استنباط دارد اتفاق میافتد آن البته باید مقنن بشود، تبدیل به قاعده بشود و حتی قابل اندازه گیری بشود اینها را من قبول دارم.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
اگر که قابل اندازهگیری بشود، این شکلی که میفرمایید چرا آن وقت نرود در آن نرمافزار کامپیوتری؟
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
رفت در نرمافزار میگوید حال باید در این ظرفیت باشد، حال واسطه است، میگوید حال فقیه این قدر نبود، ولی نمیشود شما آن را بردارید. آن شاخصه میدهد برای حال ولی شما حال را که نمیتوانید حذف کنید. جای قاعده میتوانید نرمافزار بگذارید ولی جای حال من نمیتوانید قاعده بگذارید.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
این ابتهال یا حال که میفرمایید یک امر قابل اندازهگیری یا غیر قابل اندازهگیری؟ اگر این قابل اندازهگیری باشد مثل بقیه فرایندهای ذهنی که حالا البته من در آن هم حرف دارم که بشود فرایند ذهنی بما هو ذهنی به کامپیوتر دارد ولی بر فرض این که قابل اندازهگیری باشد به این شکل که میفرمایید قاعدهمند باشد میشود مثل قواعد ریاضی. قاعدهمند است پس باید بروید در کامپیوتر.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
ولی از موضوعیت نمیافتد، ببینید حال واسطه است، حال حجت است. یعنی یک بحث معرفتشناسی در جای خودش داریم آیا فهم در مجموعه یک امری است متقوم به روح و ذهن و حس یا یک جاهای آن مال روح است جدا، یک جاهای آن مال حس است جدا، یک جاهای مال ذهن است جدا، ما به نظرمان میآید فهمهای ذهنی هم متقوم به هر سه است منتها سهم تأثیرها متفاوت است. بحث دوم این است که آیا آن چیزی که شارع حجت میدهد حال است، ابتهال فقیه است یا فتوا به عنوان یک قاعده است در نهایت. به نظر ما آن حال است. آن موضوعیت دارد، کما اینکه در سرپرستی موضوعیت دارد. ما تولی به قاعده پیدا نمیکنیم تولی به ارادهها پیدا میکنیم در ولایت فقیه. یعنی سرانجام ارادهها هستند که جاری میشوند در ارادههای مادون و کل را میسازند نه نرمافزارها. نرمافزار باید در خدمت اراده باشد، این در استنباط هم همین طور است.
لذا به نظر میآید که حال فقیه موضوعیت دارد. این میشود معنی دخالت ایمان. البته همین طور که فرمودید نباید یک چیز خیلی غیرقاعدهمندی بشود و این هم درست است قبول دارم که تا آخر کار هم ظرفیت ابتهال قاعدهمندی تمام نمیپذیرد کما اینکه روانشناسی هم همیشه با این مشکل مواجه است. هر چه شما به قواعد نزدیکتر میشوید قاعدهمندی ضعیفتر میشود، هر چه به امور باطنی نزدیک میشود قاعدهمندی کمتر میشود لذا روانشاسی وقتی میرسد به آن لایحههای ناخودآگاه، قاعدهمندیاش بسیار دشوار میشود این را قبول دارم. ولی در هر صورت آن حضور دارد و موضوعیت دارد، لذا بخشی از حجیت استنباط هم برمیگردد به کار خود فقیه. ما با عدالت کار را تمام میکنیم، میگوییم امام جماعت عادل باشد، حالا در دلش در نماز چی میگذرد، ریا میکند، به ما مربوط نیست آن کار خودش است، ولی ما باید عدالت را احراز بکنیم که در فقه هم همین طور است. عدالت در حد افتا را باید احیاء بکنیم، فقیه در درون خودش یک حجیتی تمام میکند برای ما شاخصهاش میشود عدالت، مثال زدم. شما میگویید فقیه اگر عدالت نباشد فتوایش حجت نیست من میگویم چرا، اگر از مقوم اجتهاد حال او را بدانید معنا دارد، آن حال را شاخصه بدهید میگویید عدالت. درست است. خودش حالا چطوری این عدالت را اعمال میکند آن هم برای خودش در درون یک شاخصهای دارد.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
البته عدالت را شرط ثبوتی نمیدانند همه، خیلیها برای اثبات عدالت را شرط ثبوتی میدانند.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
به نظر ما شرط ثبوتی است، چرا؟ چون در معرفتشناسی حال روحی از مقدمات فن است. یک یهودی هر چه هم تلاش کند قواعد اصولی را بهکار بگیرد نمیتواند عاجزانه و با تضرع استنباط بکند، حجیت نیست استنباطش. بخصوص وقتی به مسئله ولایت میرسد و میخواهد سر یک موضوع بزرگ اجتماعی در زمان تصمیم بگیرد حتماً ارادهاش حجت نیست.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
تا حالا ما معمولاً میگفتیم که فقیه مجتهد جامعالشرایط یک بخشی در حوزه استنباط فقهی دارد یک بخشی در مورد حجیت افتائش یا حجیت نظرش برای مقلد، این را به صورت سنتی میگفتیم که حجیت نظرش برای مقلد مشروط به عدالت است. حالا عدالت را حضرت استاد از ایمان که به یک معنا عدالت بازتاب ایمان در عمل او است، این را همه میگویند که مثلاً فرض کن تقلید از مجتهد یهودی یا مسیحی تقلیدش جائز نیست و به ادلهای هم مستند میشوند اما جناب آقای میرباقری میگویند این کسی که اصلاً ایمان ندارد، اجتهادش هم درست نیست یعنی این را دارد در اجتهاد میآورند میگویند اجتهاد چند تا شرط دارد یکیاش استفراغ الوسع است، یکی فحص است یکی هم ایمان است، لذا هر کسی که ایمانش بیشتر است مثلاً فرض کنید کسی که روایات را در نظر میگیرد یک موقع فرض کنید، بالأخره همان طور که فرمودند چون نظامات مختلف شده است، قدیما خوب بعضیها پشت کتابشان مینوشتند که ما با وضو کتاب نوشتیم، حالا با وضو که هیچی، حالا پشت کامپیوتر نشسته، وضو هم ندارد، [شاید نیاز به غسل هم داشته باشد] آن وقت بدانید که فرق میکند یعنی آقایی که مرجع تقلید است مثلاً فرض کنید آن جاهایی که با وضو اجتهاد کرده آنها مورد قبول است، اما مثلاً فرض کنید آن ایمان را نداشت، بالأخره در فرآیند اجتهاد، ابتهال نداشت، این طور که من متوجه شدم این حجیتش متفاوت است، واقعیتش یک مقداری از استاد بیشتر من این مشکل را دارم که اول باید متوجه بشویم، بعد آن وقت اگر متوجه بشویم ، ببینیم که کارش میشود کرد یا خیر. من این طور متوجه شدم که ایشان در مورد ایمان و جایگاهش این طور میفرماید در مورد سرپرستی هم تقریباً شبیه همین است.
سؤالات حضار:
سؤال 1 :
من دو سه تا مورد خدمت شما عرض میکنم، یکی همان بحثی که جناب استاد صرامی فرمودند در بحثهای استاد میرباقری به لحاظ ادبیاتی ما مشکل داریم و آن این که عرضم به حضورتان حال در چه مرحلهای از اثبات حکم برای مجتهد به دست میآید، این حالی که شما میفرمایید و یکی هم این حال همان حضور قلب و شهود عرفانی است یا خیر؟ این یک سؤال است. ایجاد نظامات جدیدی که فرمودید در چه قالبی شکل میگیرد، اینها در قالب عقل است، در قالب عرف است، در قالب شرع است، در چه قالبی؟ شما میفرمایید ما برای این که برای دنیای جدید حکم بدهیم در چه قالبی میشود شکلش داد؟ یعنی از عرف بگیریم، از عقل بگیریم، از شرع بگیریم، از کدام یک؟ یعنی خاستگاه این کجاست؟
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
خاستگاه فقه حکومت یا نظامات جدید؟
ادامه سؤال 1:
خاستگاه نظامات جدید.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
خاستگاه تکامل اجتماعی به تعبیر ایشان.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
یعنی میخواهید بگویید نقش دین در تکامل اجتماعی چه چیزی است؟ نقش عرف چه چیزی است؟
ادامه سؤال 1:
آیا آن عقلی که ما در قالب دین قبول داریم و عرفی که در قالب دین قبول داریم یا این که خود شخص حرف دارد یا خود دین حرف دارد در اینجا.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
یعنی آیا عرف متشرعه مبنای فقه تکاملی هستند یا خود وحی؟ یعنی خاستگاه اصلی فقه تکاملی ما عرف متشرع است، عقلا متشرع است یا فرهنگ فقها مثل اجماع، فرهنگ فقهاست، فرهنگ متشرع است.
ادامه سؤال 1:
یکی هم این که آیا از نظر شما اخلاقیات مقدم بر فقه است یا خیر؟
سؤال 2:
ما اگر حسن و قبح عقلی را قبول نکنیم حتماً حسن و قبح شرعی را قبول میکنیم که اشاعره هم همین را میگویند، یعنی ما در دام اشاعره میافتیم، حتی حسن و قبح عقلی را قبول نکنیم، دو قسمت بیشتر نیست یا عقلی است یا شرعی، این سؤال اول بود.
سؤال دوم این که فرمودید حال ابتهال را در نظر بگیرید با روایت امیرالمؤمنین(ع) که در نهجالبلاغه میفرمایند: (لابد للناس من امیر بر او فاجر) شما چه کار میکنید؟
سؤال 3:
این از حال بود که اشاره کردند دوستان، هم مبهم بود، حالا شما حسن نیت به خرج دادید گفتید سرپرستی تکامل اجتماعی کجا مرتبط میشود به ولایت کلی الهی، خود حضرات معصومین فرمودهاند ما هم آمدهایم تا این تعالی بخشی را انجام بدهیم، آدم احساس میکند که حظرمیکنند که پای به پای و منفعلانه در برابر فرمولهای دنیای معاصر عقبنشینی کردن و گاهی هم پیشروی کردن هم هست، یک جا ایشان وارد شدند چون نظام توسعه به نظام تکامل روز به روز توسعه است ما هم باید یک تکامل اجتماعی ناظر به زندگی روزمره و مادی را حتماً پیشبینی کنیم، این میتواند ادعای خیلی زیبا و قشنگی را رقم بزند اما از خود متن دین، از خود فرمایشات حضرات معصومین این فرمایشات از کجا درمیآید؟
سؤال 4 :
به نظر میرسد فرمایشات استاد بیشتر از آن که توضیح بخواهد، استنباط میخواهد یعنی فرمایشات روشنی هم است، اما ادله ثبوتی همین که اجتهاد عنصر و ماهیت ثبوتی دارد، در قضیه یعنی در بند بند و لحظه لحظه اجتهاد استمراراً لازم است. مسئله عدالت، در تمام مراحل اجتهاد دخیل است، یعنی مجتهد از ابتدای مسئله و حتی هنگام مراجعه به کتاب لغت هم باید آن طهارت نفس را داشته باشد، اما بعضاً از بعضی از روایات استظهار میشود، کرد ولی اگر این ادله گفته میشد خیلی از مناقشات برطرف میشد. یکی هم همان استخاره و اجتهاد را ما اگر فرض بکنیم، دلیل ثبوتی نیست، مشکلی پیش نمیآید. هیچ مشکلی هم در استخاره و هم دراجتهاد پیش نمیآید.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
نه من به یک ارتکاز تکیه کردم که ارتکازاً آقایان نمیگویند میشود یک مجتهد نرمافزار، بگویند مقلد چه کسی هستی بگویند مقلد نرمافزار فلان. این درست نیست. این ارتکاز هم باید باز میکردم. این معنایش حضور اراده فقیه دخیل است و نه صرفاً یک قواعد بین الأذهانی تبدیل میکنید به نرمافزار، منابع را میدهیم استنباط میکند خیلی هم دقیق، ممکن است فقیه یک جایی در ملاحظه نسبتها غفلت بکند، چطور شما در محاسبات ریاضی ماشین حساب را میگذارید جلو و میگویید از ذهن آقا جوابش دقیقتر است. چون صرفاً قاعده است. میخواهید این اراده را برای تفریق قواعد میخواهید هیچ چیز دیگری نمیخواهید، یک جا اشتباه کرده است، ماشین حساب اشتباه نمیکند. اگر صرفاً این آقا کارش تطبیق قواعد بود، باید یک نرمافزار بگذاریم و این خلاف ارتکاز است. من فقط به این ارتکاز تکیه کردم و الا ادله سر جای خودش است.
سؤال 4:
اصلاً علم انسانی این طور نیست. اصلاً علم انسانی اجازه نرمافزاری شدن را تا حالا لااقل نداده است.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
چرا نمیدهد، آن یک حرف دیگری است، آن بخاطر این است که موضوعش اراده در آن دخیل است نه این که فاعل شناسایش مرید است. میدانید چرا نمیشود آن چیزی که در علوم انسانی میگویند، دو نکته است. آن نکته که میگویند علوم انسانی نمیشود، بخاطر اینکه موضوع آن انسان است. این که من میگویم بخاطر این که اجتهاد فاعلش انسان است، نه موضوعش انسان است.
ادامه سؤال 4:
وقتی موضوعش انسان است فاعل همه علوم انسان است.
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
در اجتهاد، چون فاعلش انسان است و اراده انسان آنجا دخیل است و الا علم انسانی که در فقه، شما کاری با انسان ندارید، میخواهید احکام را به دست بیاورید، یعنی منابعتان که لااقل در فقه مصطلح، منبعتان که انسان شناسی نیست، منبعتان کتاب شناسی است.
ادامه سؤال 4:
موضوعمان فقه مکلف است؟
حجتالاسلام والمسلمین دکتر میرباقری:
ببینید آن انسانشناسی که آنجا میگویند میخواهد راجع به فعل اختیاری قواعد کنترل بدهد، اینجا که شما قواعد کنترل نمیخواهید بدهید. فعل مکلف را به عنوان موضوع مفروض میگیرید میروید سراغ ادله. ببینید در ادله راجع به این چه گفته شده است. هر چه است به خود فاعل شناسا اینجا برمیگردد که میگویید اجتهاد نرمافزاری شدنی نیست. نه این که چون موضوعش اراده انسان است. شما قاعده برای اراده نمیخواهید بدهید. میخواهید موضوعات مفروض کلی را بیاورید در فقه این موضوعات مفروض ببرید سراغ ادله، رفت و برگشت کنید بگویید شرب خمر حرام است. این غیر از بحث روانشناسی است که معادله رفتار روحی یک نفر را بدهید یا معادله رفتار اقتصادی جامعه را به دست بیاورید آن جا میگویید ارادههای اجتماعی موضوعاند چون اختیار دخیل است قاعدهمند نمیشود اینجا از این باب نیست. از باب این است که فاعل شناسا حضور و ارادهاش موضوعیت دارد در حجیت.
سؤال 5:
میخواستیم بدانیم این ابتهالی که استاد میفرمایند را میخواهند بگویند ولی میخواهند بگویند که نه اجتهاد ملکه میخواهد و آن ابتهال بر تک تک اضلاع استدلال چه معنایی دارد.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
حالا دو سه تا موضوع زاییده شد، آقای غرویان در جلسه آینده قول داده است، ما الان لااقل یک موضوع است بحث سرپرستی و تکامل اجتماعی به عنوان یکی از اهداف دین یا خصوصیاتی که باید مطرح بشود.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
خیلی سؤال جدی است به نظر من خیلی سؤال جدی است که آیا تکامل اجتماعی که میگویید مزید دین است این را خودتان نسبت میدهید یا نه واقعاً خود دین برای خودش چنین شأنی قائل است.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
آن بحث ایمان را شما به یک جایی برسانید ممنون میشویم.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
نمیخواهم جسارت کنم اما اصلیترین سؤالی هم که سکولارها متوجه ما میکنند همین است نه حتی متحجرین. دو گروه این سؤال را متوجه ما میکنند یکی متحجرین یکی سکولارها. هر کدام از یک زاویه، سکولارها چون موضوع سرپرستی را خارج از دایره دین میدانند و میگویند اصلاً دین کاری با این کارها ندارد و متحجرین چون صرفاً دنبال یک نقل صریح هستند، هر دو را خدمتتان عرض میکنم.
اما این سؤال نهایی که سؤال نسبتاً صریحی است، خدمتتان عرض میکنم. ابتهال یک نسبتی با همان مکله قدسیه دارد، البته ملک قدسیی که میگویند، میخواهند بگویند حالت استنباط باید تبدیل به ملکه بشود تا بشود مجتهد، اما قدسیه که میگویند بعید نیست، ناظر به همان باشد که این ملکه یک امر قدسی هم است صرفاً یک امر فنی و مهارت و ملکه شدن یک مهارت نیست، یک قدسیت در این ملکه وجود دارد این قدسیت معنایش همین است که آن تقوای در استنباط هم باید ملکه بشود، یعنی اگر کسی به مقامی رسیده که در مقام دروغ گفتن ملکه دارد، اما در مقام استنباط ملکه ندارد ممکن است یک چیزی را نسبت بدهد بدون اتحاد، این ملکه اجتهاد ندارد. ملکه عدالت. لذا این را هم عرض بکنم این عدالتی که برای مجتهد شرط است عدالت در رفتار نیست فقط، عدالت در استناد و تقوای در استناد است. تقوای در استناد غیر از تقوای در عملیات است. شاید مقصودشان از ملکه قدسی همین است که هم ملکه است هم یک جنبه قدسی دارد این ملکه. یعنی تقوای در نفس استنباط در او ملکه شده است. غیر از این که قواعد و فن استنباط در او ملکه شده، تقوای در استناد هم برایش ملکه است، این میشود ملکه قدسیه، شاید مقصودشان این باشد. لذا همین میشود فرمایش ایشان. لذا آقایان گاهی در اجتهاد و تقلید، وقتی اجتهاد را تعریف میکنند، یک طوری تعریف میکنند که نه تقوا، اسلام هم شرط اجتهاد نیست، فن است. کسی که ادبیات عرب بلد باشد، اصول بلد باشد، قواعد فقهی را بلد باشد، روایت بلد باشد، فقه الحدیث بلد باشد، رجال و درایه این میشود مجتهد. گاهی این طور میفرمایند گاهی تصدیق اجتهادشان را میگویند صاحب ملکه قدسیه است. این ملکه قدسیه اشاره به همان دخالت قدس باطنی در اجتهاد دارد.
اما این که فرمودند دلایل اثبات نظریه چیست؟ این را قبول داریم ما هنوز به دلایل اثبات نظریه نپرداختهایم، خیلی از این مباحث برمیگردد به مباحث پیشینی مثل معرفتشناسی، مثل دینشناسی که استاد ادیب از همین مباحث دینشناسی سؤال داشتند، ممکن است از مباحث معرفتشناسی هم سؤال بشود. این فرمایش را هم قبول دارم، فرمایش بسیار جدی است ما باید به دلایلش بپردازیم، من فقط طرح بحث کردم و بیش از این هم در این جلسه ممکن نبود. هر یک از این بحثها یک پیشفرضهایی دارد که نیاز به بحثهای جدی دارند، اما این که فرمودند گاهی اجتهاد حتی در لغت دخیل هستند، به نظر من دخیل است، میدانید چرا؟ بخاطر این که من معتقدم ادبیات شرع تأسیسی است، اگر کسی مجتهد یا عادل نباشد در حد لغت شرع را تنزل میدهد. هیچ وقت ماء در قرآن به معنای ماء لغوی نیست، حد تبعیاش ماء لغوی است و الا اگر کسی مطلع نبود میگوید آب است دیگر، این نیست. یعنی واقعاً در اجتهاد ما باید با ایمان به شرع، نظام ادبی شرع به دست بیاوریم ، لااقل در مقیاس فقه کلام ، شما اگر نتوانید نظام ادبیات شرع را استخراج کنید به نتیجه نمیرسید، یک کتابی مقدمه تفسیر برهان یک آقایی نوشته، شاگرد بحرانی بوده است، به یک جهاتی این کتاب از خود کتاب مرحوم بحرانی قویتر است. آن جای در واقع یک نوع دائرهالمعارف یا اصطلاحنامه دارد، اصطلاحات قرآنی را با روایات و آیات معنا کرده است. ببینید آن هم لغت است ، واقعاً لغتنامه است به یک معنا ، اما اصطلاحنامه است. شاید صدها اصطلاح قرآنی را ایشان معنا کرده است که این اصطلاحات چه معانی دارند واقعاً این معانی با آن معانی لغوی یکی هستند. این است که حتی در استناد به لغت هم تقوی حضور دارد در سطوح مختلف، یکی همین بود که عرض کردم.
سؤال 5:
البته این دلایلی که اجتهاد بود، عدالت شرط مجتهد است یا شرط اجتهاد یا همان فرمایش دیگران که ثبوتی یا اثباتی است، دو اشکال به ذهن من آمد یکی مثل لغت بود که این را با فرمایش شما میشود رد کرد، ولی آن چیزی که به نظر میرسد اجتهاد در صورتی که موضوع تقلید وجود داشته باشد بله، میشود از آن روایت من کان الفقها ... یک چنین مفاهیمی را که حضرتعالی بیان فرمودید تلقی کرد اما اجتهاد فرد برای خودش چطور؟
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
من عرضم همین است اجتهاد فرد برای خودش هم اگر عادل نباشد ، حجت نیست.
ادامه سؤال 5:
یعنی اگر تلقی بر معصوم کرده.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
تلقیاش غلط است، حجیت تلقی منوط به عدالت در فهم است.
ادامه سؤال 5:
روایت را از معصوم شنیده، جمعبندی را هم شنیده، فهمش حجت نیست.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
یعنی میخواهیم بگوییم اجتهاد نکرده فقط استماع کرده است.
اجتهاد اگر اجتماع است، بله قبول دارم ، ما نمیگوییم در استماع است.
ادامه سؤال 5:
استماع همان لغت شد، یعنی بالأخره تنزل شرع شد.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
اگر میخواهد اجتهاد کند و خودش استنباط کند و نسبت بدهد، بگوید فهم خودم را عمل میکنم، آن هم نه فهم حسی، فهم استنباطی خودم را، تلقی حقیر این است که اگر عادل نباشد، برای خودش هم حجت نیست.
ادامه سؤال 5:
این خیلی مشکل دارد.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
بله، از لوازمش است، اگر کسی گفت اجتهاد ملکه قدسیه است.
ادامه سؤال 5:
علم شخصی فردی قطعی هم از یقین است.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
حجیت یقین را باید در جای خودش بحث بکنیم، یقین حجت است یا یقین مقنن حجت است، این که یقین حجت است، متأخرین خیلی در آن مناقشه کردند، دیدید قدما خیلی سفت میگفتند، مطلقا، یقین حجت است. متأخرین الحمدلله این را سوراخ کردند، لذا جای بحث پیدا شده است. واقعاً چه کسی گفته است یقین حجت است.
ادامه سؤال 5:
البته مقنن بودنش دیگر در این حد مسلمی نمیآید.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
آن دیگر بحثهای بعدی میشود. همین قدر که یک خدشهای شد به آن وارد بکنی، حجیت ذاتی یقین را، بعد ممکن است کسی قید دوم را بزند.
ادامه سؤال 5:
پاسخ ما نمیشود. عرض ما این است که تلقی معصوم، اجتهاد در یک دوره نقل روایت باشد در یک دوره جمع، در یک دوره تمام فحص از مخصصات باشد.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
من یک مثال بزنم. یک آدمی یک موقعی غیرمسلمان بوده آمده یک کتاب یا رساله نوشته الآن شده مسلمان عادل به رسالهاش نمیتواند عمل کند، قطعاً آن رسالهاش به درد نمیخورد. یک موقعی یهودی بوده است. اسلامشناس بوده، مستشرق بوده، یک رساله عملیهای نوشته در اختیار فقهاء قرار داده، بودن از این نفوذی در حوزهها دیگر. یک مجتهد یهودی حوزوی یک رساله نوشته بعد خودش مسلمان شده، مؤمن شده رسالهاش برای خودش حجت نیست، باید از نو شروع کند استنباط کردن.
ادامه سؤال 5:
همان طور می فهمد.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
نه همانطوری نمیفهمد.
ادامه سؤال 5:
شما با تفکیک دو شخص مسئله را حل کردید ما برمیگردیم روی این مسئله فکر میکنم مسئله اصلی به این برمیگردد لازمه این میشود دین به خودش بند است. اجتهاد یک جریان دینی است، یک فهم دینی است، باز به دین برمیگردد یعنی باید دینش را داشته باشد تا به این دین برسد.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
خیر، ببینید یک بار میخواهید فهم متخصصانه حجت از دین منوط به عدالت است، بله. این قطعی است. فهم متخصصانه از دین که میخواهد حجت را برای عمل باشد این منوط به عدالت است، اما میخواهید بگویید آیا دین با فاسق هم تفاهم میکند، بله آن یک بحث دیگری است، سطحی از تفاهم دین با فساق است، ولی همان دین میفرماید که: ای پیغمبرما، دیگر رهایشان کن. « صم بکم لا یعقلون ... »
ادامه سؤال 5:
«و جحدوا بها و استیقنتها انفهسم»
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
آن هم درست است آن هم یک آیه است ولی این طرفش که «سواء علیهم ءأنذرتهم ...» یا مثلاً « إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (النمل: 80)«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً الاسراء: 45» همین را میخواهد بگوید میخواهد بگوید واقعاً نمیفهمد.
ادامه سؤال 5:
استنباط از آن نقطه شروع میشود، اول یقین و الا راهی برای هدایت نیست.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
این بحث معرفتشناسی است، فهم دینی سطوحی دارد، سطح تبعیاش را با کافر هم میشود به کار برد، اما فهم بحث استنباط و اجتهاد نیست، ما میگوییم حجیت اجتهاد منوط به عدالت است، اما نمیگوییم همه سطوح معرفت دینی نیاز به عدالت دارد، عادل نباشی نمیفهمی. سطحی از معرفت دینی را با کافر هم میشود تفاهم کرد و آن پایگاه تفاهم است. موسی کلیم با فرعون و سحره فرعون تفاهم میکند.
ادامه سؤال 5:
تکلیف دینی برای او میسازد یا خیر؟
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
حتماً.
ادامه سؤال 5:
اجتهاد فهم دینی نیست؟
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
این اجتهاد نیست، ما به این نمیگوییم اجتهاد، نمیگوییم سحره فرعون اجتهاد کردند.
ادامه سؤال 5:
شما رجوع به لغت را هم دخیل دانستید.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
بله همین طور است مجتهد در فهم تخصصی از دین به لغت که رجوع میکند عادلانه باید رجوع کند. من یک مثال بزنم. شما میگویید رجوع نکن به این المنجد، میگویم چرا؟ میگویی این بیانصاف ایمان خودش را یک جایی دخیل کرده در لغت، بروید ببینید فلان ماده، فلان ماده، فلان ماده، مسیحی بوده است.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
میگوییم به سنیها رجوع کن.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
آنها هم همین طور. آنها هم یک جایی دخیل کردهاند، این جا هم حجت نیست، مثلاً میگویم مادة وَلیَّ را وقتی میخواهند معنا کنند یک طوری میخواهند بچرخوانند. چرا؟ چون یک جایی ایمانشان مخدوش میشود. پس این لغت چگونه حجت است؟ از این بحث میگذریم.
ادامه سؤال 5:
صد در صد عدالت و حسن فاعلی و حسن باطن در هدایت مؤثر است و لکن اجتهاد ظاهراً مسئله هدایت نیست.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
نه مسئله فهم صحیح است. فهم حق است. ببینید در معرفتشناسی فهم اگر حق و باطل پیدا کرد در پایگاه حق و باطل رفتن به کیف اراده برگشت، این تمام میشود. یعنی ما میگوییم دو نوع فهم داریم، فهم حق و فهم باطل.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
ما میخواهیم هم جلسه شیرین بشود، جلسهای شیرین است که در آن مباحثه بشود، هم میخواهیم وقت را رعایت کنیم. استاد میرباقری چند دقیقهای پاسخ بدهید، پنج دقیقه هم از آقای صرامی استفاده میکنیم بعد صحبت نهایی هم با جناب استاد.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
حاج آقای صرامی وقت در اختیار شماست. دیگر من خیلی حرف زدم.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
من دو نکته بگویم و شاید اشکالاتی که دوستان مطرح کردند، به همین ها برمیگردد. من فقط در این بحث اخیر این را میخواهم عرض کنم، اگر این طور باشد، پس تحقیق برای حقانیت یک دین چه میشود، یعنی یک کسی اصلاً فرضاً مسلمان نیست، میآید تحقیق میکند و بعد از این که تحقیق کرد، میرسد به این که اسلام حق است، قبل از این که این تحقیق را بکند مسلمان نبوده است، ولی به فهم حقی رسیده که شده مسلمان یا شده بهترین مسلمان اصلاً، اگر این طوری باشد که مسلمانی، ایمان، عدالت اینها دخالت داشته باشد این نقض آشکار است، این یک نکته، یک نکته هم در مورد اجتهاد است که ما برگردیم به اصل بحث که در مورد اجتهاد بحث میکردیم، علم اصول درواقع، محک اصلی قواعد اجتهاد است، این که علم اصول منشأ ساختنش به این برگردد که فرضاً کسانی معصوم را قبول داشتند و بعد این قواعد را ایجاد کردند، اما بهر حال الآن واقعیت علم اصول یک سری امور عرفی و عقلی است، یعنی این طور نیست که در علم اصول بحث ایمان و بحث تعبد به شکل منطقی دخالت داشته باشد. البته فهم یک امر شخصی است، استظهار یک امر شخصی است و افراد به تعداد خودشان استظهارات متفاوتی ممکن است، داشته باشند، اما علم اصول به عنوان قواعد کلی یک قواعد عرفی است، این که منشأش فرمودند از باور به معصوم به وجود آمده و اینها خیلی دیگر از علوم هم همین طور است فرض کنید ما دانش هرمنوتیک را داریم بین غربیها میگویند منشأ آن از این است که کتاب مقدس مثلاً بینشان بوده و براساس همان کتاب محرفی هم که بینشان بوده دانش ایجاد کردند به اسم هرمنوتیک و همین طور ادامه پیدا کرده است. این که یک منشأیی داشته باشد یک دانش، دلیل نمیشود که آن علت در واقع حیثیت تقییدیه هم بشود. حیثیت تعلیمه بوده ، اما حیثیت تقییدیه هم باشد این دلیلی نیست. علم اصول هم بله سابقه تاریخیاش از این است که فقیه بوده فقیه هم با معصوم و کلام معصوم خواسته بشناسد اما بهر حال الآن این اموری است و این قواعدی که است همهاش عرفی است. بهر صورت اگر ما جایی به این برسیم که عرفی نیست این دلیل بر باطل بودنش است همان انقلاب و نسبت هم شما اگر نتوانی به ذهن عرفی توجیهاش کنی معنایش این است که باطل است. چون با اسمش ما کار نداریم با واقعیتش کار داریم، واقعیتش وقتی سه تا دلیل را پیش یک نفر قرار بدهی و آن هم حالش را داشته باشد ولو اصلاً کتابهای ما را نخوانده باشد ولی سه تا دلیل را با همدیگر مقایسه بکند ممکن است به انقلاب نسبت که ما اسمش را میگذاریم برسد. یعنی به این فکر کند که تا قبل از این که آن دلیل قبلی وجود داشت، فکر میکرد که نسبت این دو تا دلیل این است ولی وقتی یک چیز جدیدی به او گفتند، یک حرفی جدیدی زدند آن رابطه آن دو تا حرف قبلی برای او عوض میشود. این چیزی است که هر کسی میفهمد، اصلاً حقیقت انقلاب نسبت، یک اسم قلمبه و سلمبه که نیست، شما دو تا حرف را مقابل هم قرار دادید، یک حرف سومی است که به آن توجه ندارید، حرف سوم میآید وسط که به یک بقالی هم اگر این مطالب را خوب توضیح بدهید، میگوید تو گفتی این طور، او گفت آن طور، این در صورتی بود که آن حرفی که فلانی گفته را نگفته باشند که این حرف زده باشد، کأنه مسئله فرق کرد، یعنی انقلاب و نسبت. حکومت و همه اینها تعابیری است که واقعیتش اگر نتوانیم توجیه کنیم در واقع فسادش را اثبات کردیم. در علم اصول، البته مباحث عقلی هم دارد مثل اجتماع عقل و نهی یا این بحثهایی عقلی صرف است ولی بحثهایی عقلی صرفش هم البته مقدمات عقلی میخواهد که باید انسان به آنها برسد، بهر حال من منظورم این است که در این بحث ما به این نرسیدیم که فرضاً علم اصول که محک اصلی اجتهاد است، این مسئله یک علم قدسی است. این نکته بود.
آن بحث تحقیق برای حقانیت هم اگر ما این قدر دخالت بدهیم بحث هدایت و بحث ایمان را سر از یک جاهایی درمیآوریم که ممکن است نتوانیم آن نقضهایش را جواب بدهیم.
یکی از حضار:
اگر بگذارید یک جلسه دیگر هم باشد همین بحث را، آن سه محور حذف بشود و بحث نشود همین یک مسئله که بالأخره عدالت نحوة دخالتش در اجتهاد ثوبتی است یا اثباتی، شرط مجتهد یا اصلاً از باب الگو بودن مجتهد است آخر معنای "حرف حق را بگیر از دهن باطل شده هم بگیر" چه چیزی میشود. این چه طوری حل میشود.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
اینها میشود بحثهای جدی معرفتشناسی، واقعاً خیلی هم بحثهای جدی هم است در معرفتشناسی، اگر شما معرفت را اختیار را در آن دخیل قرار ندهید، یعنی نگویید کیف اختیار انسان، در کیف فهم دخیل است و الا واقعاً طبقهبندی نکنید بگویید ادراک سطوحی دارد در یک سطح و سطوحی اختیارات ما تبعی نیست. آنجا آن چیزی که فهم ما را شکل میدهد ارادههای حاکم بر ماست. الوهیت حضرت حق ما را آنجا به یک تعبیری مجبور کرده به این که بفهمیم، تعبیر مجبور غلط است، فاعل تبعی هستیم. در یک سطوحی نه ما فاعل هستیم به ما اجازه حضور ارادهمان را دادهاند، کیف ارادهمان در کیف فهم دخیل میشود، یعنی وقتی بفهمیم دو گونه میفهمیم. این البته با نگاه پوزیتیویستی نمیسازد، نگاه پوزیتیویستی تطابق را معیار قرار میدهد در صدق و کذب و فقط هم دنبال صدق و کذب است آن هم به تطابق برمیگردد، آن هم حتی تطابق حسی، ولی اگر شما گفتید کیف اراده انسان در کیف فهم انسان و تفسیرش دخیل است آن وقت فهم یک معیار دیگری پیدا میکند، معیار حقانیت. غیر از معیار صدق و کذب. معیار حقانیتش برمیگردد به این که تبعیت از اراده حضرت حق در آن باشد. این ادعا در معرفتشناسی است که به طور کلی معرفت را به حق و باطل تقسیم میکند و فرآیند پیدایش معرفت را در دستگاه حق و باطل متفاوت میداند آن وقت بر آن اساس در اجتهاد هم میآید، نه فقط در اجتهاد، در فیزیک هم میآید. در ریاضیات هم میآید، در جامعهشناسی هم میآید. شما میگویید میتواند انسان وقتی وارد علوم انسانی بشود حتی علوم نه انسانی،تجربی میشود، در این لایحه علمش حق و باطل پیدا میکند. این یک بحث معرفتشناسانه است که انشاءا... حاضر هستیم طرح بکنیم. دو تا سؤال حضرتعالی هم سؤال جدی است که بالأخره آیا علم اصول علم قدسی است یا خیر؟ و معنی قدسی بودن چه چیزی است؟ اگر ما در همه جا عدالت را در صحت فهم دخیل کردیم پایگاه تفاهم با دین به چه چیزی برمیگردد یا باید آدم عادل باشد تا دین را بفهمد، پس بنابراین آن وقت تفاهم آغازین واقع نمیشود.
یکی از حضار: یعنی تحقیق حق نمیشود؟
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:یعنی کسی که میخواهد دین را بپذیرد اول که عادل نیست براساس تعریف از این دین، این را باید تعریف کنیم به نظر من میشود تعریف کرد تقوا را سطوحی برای آن قائل بشویم سطحی از تقوا سطحی تبعی است آن سطح تبعی از تقوا برای حجیت فهم تبعی حجت است. سطحی از تقوا، تقوای اختیاری است، برای فهم اختیاری از دین دخیل است یعنی همان سطح تبعی را ببینید واقعاً سحره فرعون آمن بالرب العالمین بود، ولی خود فرعون واقعاً در همان سطح هم بلافاصله فهم خودش را تغییر داد. گفت او رئیس شماست، او سحر را به شما یاد داده است. یعنی کار حضرت موسی را به سحر اعظم برمیگرداند. و واقعاً هم تفسیر میکند میگوید این هم سحر است، همان کارهایی که اینها کرده موسی هم میکند.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
معلوم نیست که نفهمیده باشد فرعون؟
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
خیر، بلافاصله وقتی میخواهد فهم خودش را بگوید تفسیر جدید میکند، این تفسیر جدید کمکم باعث میشود خودش هم به شبهه بیفتد.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
مکابره میکند.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
یک سطح تبعی از فهم که پایگاه احتجاج آن است آن جا اختیار نقش اساسی ندارد. آن جا آقایان حجیت را به علیت برمیگردانند، میگویند دستگاه علیت همفهمی ایجاد میکند ما به الوهیت برمیگردانیم. میگوییم اله واحد فهم هماهنگ ایجاد میکند، آن سطح است ولی وقتی برسد به لایههای بعدی که اختیار دخیل میشود آنجا دیگر خیر، کیف اختیار درکیف فهم دخیل است.
حجتالاسلام والمسلمین صرامی:
یعنی همان فرعونی وقتی در یک وضعیتی قرار میگیرد که قدرتش از دست رفت میگوید: "آمنت"، در آیه شریفه است.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری:
قرآن که نمیگوید ایمان آورد، گفت آمد. قرآن نمیگوید که اصلاً ایمان آورد. قرآن میگوید خودش گفت آمد. یک روضه خوانی گفت شمر وقتی از مقتل بیرون آمد میگفت صدای صدیقه طاهره (س) را شنیدم که میگفت بیانصاف شمر، این قدر مقامش بالاست که مکاشفه کند صدای حضرت زهرا(س) را بشنود، من که نگفتم، گفتم شمر گفته است. من هم نگفتم فلان آدم، خدا هم میگوید فرعون گفته، فرعون گفت آمنت، فرعون کی راست گفته که این دومیاش باشد، این اولاً و ثانیاً این را قبول دارم و در جای خودش عرض کردیم اگر همه سطوح فهم اختیاری باشد یعنی آدم هر کجا که میرسد اختیار داشته باشد فهم خودش را عوض کند هیچ وقت احتجاج بین ما و خدای متعال تمام نمیشود چرا؟ بخاطر این که هر وقت خدای متعال بخواهد به ما احتجاج بکند ما پایگاه فهم خودمان را عوض میکنیم. اصلاً نمیفهمیم حرف او را. این میدانید معنایش چه چیزی است؟ معنایش این است که اگر ما خودمان الهای در عرض خدای متعال باشیم هیچ وقت با هم تفاهم نمیکنیم. لو کان فیهما... این که بعضیها گفتند چه اشکالی دارد با هم تفاهم کنیم، اصلاً دو اله محال هست با هم تفاهم کنند،پایگاه تفاهم ندارند. این که ما با خدا تفاهم میکنیم الوهیت اوست. یک جاهایی ما را وادار میکند به فهم نمیتوانیم نفهمیم. یک جاهایی به ما اختیار میدهد آنجایی که به ما اختیار میدهد اگر تابع شدیم میفهمیم حرفش را. آنجا که اختیار از ما سلب میکند ما را فاعل تبعی میکند میفهمیم. ولی از آنجایی که اختیار به ما میدهد اگر تبعیت کردیم حرفش را میفهمیم اگر تبعیت نکردیم نمیفهمیم. لذا خدای متعال اگر میخواست در همه مراتب فهم مجبور کند در همه مراتب مجبور به فهم بودیم این درست است. لذا یک منطق جبری درست میشد برای فهم ولی این طوری نیست در یک سطوحی ما نمیتوانیم تخلف کنیم، اولوهیت او ما را وادار میکند بر ما تمام میشود بعد از این که حجت تمام شد اگر خواستیم میفهمیم اگر هم نخواستیم در قدم بعد واقعاً فرعون حرف حضرت موسی(ع) را نمیفهمد. خدا رحمت کند استاد عزیز ما حاج آقای حسینی میفرمود شمر روز عاشورا به وجود مقدس سیدالشهداء(ع) میگفت نمیفهمم چی میگویی، حبیب گفت اگر یک راست در عمرت گفته باشی همین است. نمیفهمی. واقعاً نمیفهمی. و اذا خلقت قرآن جعلنا .... مستورا» نمیفهمی واقعاً.
سؤالهای جدیمان، سؤال حضرت آقای ادیب، سؤال حضرت آقای صرامی، انشاءالله اگر خدای متعال فرصتی داد در محضر اساتید هستیم مبانی این بحثها را یک به یک باید ورود به بحث و گفتگو قرار بدهیم. انشاءالله از محضر اساتید کمال استفاده را میکنیم.
من واقعاً باید تشکر کنم از اساتیدی که حرف را تحمل میکنند و اشکال میکنند که این حرف انشاءالله اشکالاتش رفع بشود، رشد کند. از سروران تشکر میکنم.
حجتالاسلام والمسلمین قاضیزاده:
اولاًتشکر میکنم از استاد میرباقری و آقای صرامی که در این بحث شرکت کردند از حضرات قول میگیریم انشاءالله بتوانیم هم دربارة جایگاه ایمان در اجتهاد و هم در مورد دین و سرپرستی تکامل اجتماعی جلساتی داشته باشیم.
والسلام