بسم الله الرحمن الرحیم
نظریه پرداز: دکتر قاضی زاده
بحثی که در جلسات گذشته مطرح شد, دین و حقوق انسان بود که مقدمات آن گذشت و اینک یک بحث نسبتاً تفسیری را در این زمینه تحت عنوان دلالت آیه « لا اکراه فی الدین قد تبیّن الرشد من الغی» که دلالت بر آزادی عقیده دارد، مطرح میکنیم. در دنیای امروز اولین بحث در حقوق انسانها، بحث آزادی عقیده است گر چه برخی فلاسفه، آزادی فکر و اندیشیدن را در مرتبه قبلی تر مطرح میکنند ولی در عرصه حقوق چیزی باید طرح کرد که بشود با اهرمهای عادی به آن رسید و قانون برایش وضع کرد یا برای نقض آن مجازات تعیین کرد. آزادی اندیشه را میتوان در عرصه اخلاق و یا فقه طرح کرد مثلاً تفکر در ذات خداوند و... را منع کرد و آن هم در عرصههای خاص ولی صرف اینکه کسی در کشوری زندگی کند و ملزم شود که دربارة چیزی فکر کند یا نکند یک مسأله حقوقی نیست و در عرصه حقوق انسان مطرح نمیشود. حتی صرف اعتقاد قلبی هم قابل پیگیری نیست و به لحاظ حقوقی چون قابل اثبات نیست قابل پیگیری هم نمیباشد، لذا اصل فکر کردن و اندیشیدن و اعتقاد به اندیشهای که دارد، نمیتواند از موضوعاتی باشد که بتوان با آن برخورد حقوقی کرد. پس اولین آزادی، آزادی ابراز عقیده است. این مرحله، کمی مورد اختلاف است که آیا آزادی عقیده دینی داریم یا نه ؟که از موضوعات اختلاف بر انگیز میان اندیشه دینی شیعی و اسلامی و اعلامیه حقوق بشر میباشد. آنها میگویند ما آزادی عقیده دینی نداریم چون یک مسلمان نمیتواند از دین خودش بر گردد و یا هر دینی را برای خودش انتخاب کند. این بحثها گسترده است ولی در این جلسه به این مسأله میپردازیم که آیا آیه شریفه لا اکراه فی الدین که در مورد آزادی عقیده آورده شده است چه بحثهایی پیرامون آن صورت گرفته است؟
آیه فوق، آیه 256سوره بقره میباشد :
لَا إِكْرَاهَ فىِ الدِّينِ قَد تَّبَينََ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سمَِيعٌ عَلِيمٌ(256)
ترجمه:در دين اكراه- به ناخواه واداشتن- نيست. رهيابى [به راه راست] از بىراهى، روشن و نموده شده پس هر كه به طاغوت كافر شود و به خداى ايمان آرد براستى به دستاويز استوار چنگ زده كه آن را گسستن نيست و خدا شنوا و داناست. (256)
در سه مرحله در رابطه با این آیه میتوان بحث کرد: الف) سبب نزولهای آیه؛ ب) دیدگاههای پیرامون آیه؛ ج) نظری که میشود پیرامون تفسیرهای مختلف داد.
الف) سبب نزول
سه سبب نزول در رابطه با آیه وجود دارد. پیرامون سبب نزول این آیه ابن عباس نقل میکند که زنی فرزندانش میمیرد، تصمیممی می گیرد اگر فرزندش زنده ماند آن را یهودی کند پس از آنکه بنی نظیر جلاء وطن کردند فرزندانی از انصار در آنها بود که آنها را جا گذاشتند و مورد اختلاف واقع شدند که آیا اینها را به اسلام دعوت کنند یا نه. آیه نازل شد که لازم نیست به اسلام اجبار شوند اگر خواستند میپذیرند و اجباری در کار نیست.
ابن عباس در نقل دیگری میگوید: یکی از انصار دو فرزند نصرانی داشت که خودش مسلمان بود و از پیامبر سؤال کرد که آیا فرزندان را اجبار بر اسلام کنند یا نه و آیه نازل شد که لا اکراه... .
سبب نزول سوم این بود که: مردی از انصار غلام خود را به اسلام اجبار کرد و این آیه نازل شد. در بعضی از سبب نزولها هست که عمر میخواست غلام خود را به اسلام اجبار کند و این آیه نازل شد.
آنچه از سبب نزولها فهمیده میشود این است که عدهای عقیدهای غیر از اسلام داشتند و عدهای میخواستند آنها را به عقیده اسلام مجبور کنند و آیه لا اکراه نازل شد.
ب) اقوال تفسیری
در اقوال تفسیری هم دیدگاههای متفاوتی وجود دارد که به ده دیدگاه و نظر میرسد که عبارتند از:
1- اصولاً این آیه دلالت عام ندارد بلکه دلالت خاص دارد و مربوط به کسانی است که یا به جهت نذر و یا شیرخوارگی از اسلام سرباز میزدند و اینها میخواستند غیر مسلمان باشند و از سوی برخی به اسلام اجبار میشدند که پیامبر آنها را نهی کرد. پس دلالت آیه خاص است؛
2- آیه اختصاص به اهل کتاب دارد. نمیتوان اهل کتاب را به اسلام اجبار کرد بلکه جزیه میدهند و در ذمه اسلام میمانند ولی مشرکین را میتوان به اسلام اجبار کرد؛ طبری این قول را انتخاب کرده و به قتاده و ضحاک که از مفسرین هستند نسبت میدهد؛
3- فخر رازی: امر ایمان بر اجبار و قسر بناگذاری نشده است. کافر پس از اینکه رشد و غیّ از هم جدا ( فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ)شد عذری ندارد. آیه نظیر آیه است. این تفسیر با اصول معتزله نیز تناسب دارد.
ایشان میخواهد بگوید کافر بعد از اینکه رشد و غیّ برایش مشخص شد، اینگونه نیست که او را مجبور به ایمان آوردن کرد. از این حرف آزادی عقیده در میآید. فخر رازی در ادامه میگوید اگر ایمان جبر باشد با ثواب و عقاب مشکل میشود. از دیگر کسانی که همین نظر را دارد و از متأخرین میباشد وهبه زحیلی است که میگوید این آیه قاعدهای از قواعد بزرگ اسلام را روشن میکند و رکن بزرگی از ارکان سیاست اسلامی است و آن اینکه اکراه احدی بر دخول در اسلام جایز نیست و اکراه جمعی از اهل اسلام برای خروج از اسلام نیز جایز نیست و آنچه دربارة وقاتلوهم حتی لا تکون فتنه و... آمده است مراد از ناس به اجماع مسلمین، مشرکان عرب هستند و نه غیر. وهبه زحیلی میخواهد بگوید که آیات وقاتلو هم... قضیه خارجیه است نه حقیقیه و قضیه خارجیه توان بر طرف کردن قضایای حقیقیه را ندارد. ایشان در ادامه میگوید:
و این نیز به سبب خاصی است که در اعراب بوده است چرا که آنان حامل رسالت اسلام بوده و شهرهای آنان مرکز اسلام بوده پس به این دو جهت اکراه آنان به اسلام جایز بوده است. وی معتقد است که اگر مسلمین میجنگیدند برای این بود که ظالمین را مانع به گوش رسیدن حرف حق به مردم بودند از میان بردارند و این آیات ناظر به جهاد ابتدایی هم نیست.
زمخشری نیز همین عقیده را دارد و میگوید: ایمان بر جبر و قسر بنا نگردیده است، بلکه با تمکین و اختیار است و این آیه پس از آیات جهاد است و معلوم نیست که پیش از آن آیات نازل شده باشد... ظاهراً فی الدین به جای علی الدین، متن دین و مجموعه اصول عقاید و احکام است که اکراه و اجبار یکسره در آن نفی شده است و آیات جهاد منصرف از آن است... .
از مفسرین ما نیز همین مطلب را مرحوم طالقانی برگزیده است و آیت الله خویی نیز همین دیدگاه را البته با تفاوتهایی دارد. ایشان میگوید اکراه در مقابل اختیار است نه رضایت. ایشان میگوید لا اکراه یعنی دین اختیاری است. ایشان مثال میزند میگوید مادری وقتی حامله میشودـ حمله کرهاًـ یعنی غیر اختیاری است و به تعبیری این جبر طبیعت است، این مادر رضایت مندانه بچهدار میشود گرچه با این مجموعه شرایط مجبور است. پس لا اکراه فی الدین به معنای لا اجبار فی الدین میباشد. ایشان میگوید لا اکراه بحث رضایت و عدم رضایت نیست و لذا ما در دین برخی از کارها داریم که بدون رضایت ماست ولی مجبور به آن هستیم.
4- مرحوم طبرسی ومرحوم علامه طباطبایی : این آیه یک قضیه و جمله اخباری است نه انشایی. یعنی لا یمکن الاجبار فی الدین و دین را یک مرحله قلبی میدانند و قابل اکراه و اجبار نمیباشد. پس آیه در مقام اخبار از یک حقیقت است نه انشاء. علامه میفرماید: مراد آیه آن است که دربارة دین از جانب خداوند اکراهی نیست و بنده اختیار دارد چرا که دین حقیقی فعل قلبی است ولی آنچه بر آن اکراه میشود که اظهار شهادتین است دین حقیقی نیست. همچنان که اگر کسی به ذکر کلمه کفر اکراه شود کافر نیست.
این دیدگاه در حقیقت، آیه را از امور انشایی جدا کرده و اخباری میداند و لذا ربطی به آزادی عقیده ندارد.
از نظریه سوم آزادی عقیده استنباط میشود ولی نظریه چهارم آیه را مربوط به مقام اخبار دانسته است ونه انشاء و علامه از آن اینگونه استنباط میکند که به لحاظ تکوینی اصولاً اجبار امکان ندارد و لذا اگر تکوینی بود به تبع آن تشریع را باید فهمید و یا اگر تشریع باشد مبتنی بر امر تکوینی است. یعنی علامه در اینجا یک تردیدی را مطرح کرده است.
5- به کسی که بعد از جنگ داخل در دین شده است نگوئید که دین اجباری دارد. فخر رازی این دیدگاه را نقل کرده است.
6- اسرای اهل کتاب اگر کبیر باشند و بزرگ، بر اسلام اجبار نمیشوند ولی مجوسیان چه صغیر و چه کبیر بر اسلام اجبار میشوند چون ذبایح آنها را نمیشود خورد. قرطبی این نظر را ذکر کرده است. این دیدگاه شبیه موارد خاص است که در بالا گذشت.
7- قرطبی: این آیه بواسطه آیات جهاد نسخ شده است. چون پیامبر عرب را بر دین اسلام اجبار کرد و توسط آیه یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین نسخ شده است و این قول را ابن مسعود و عده زیادی از مفسرین نقل کردهاند.
8- علی بن ابراهیم قمی: اکراه بر دین پس از آن است که رشد و غیّ از هم تمیز داده شود. اگر رشد و غی از همدیگر جدا نشوند اجباری در کار نیست.
9- فیض کاشانی اگر مراد از دین، تشیع باشد این نفی اخبار به معنای نهی است. یعنی لا یجوز الاکراه... .
این روایت از روایات تاویلی میباشد چون دین را به معنای تشیع دانسته است.
10-ابن عاشور: آیه لا اکراه فی الدین آیات جهاد ابتدایی را نسخ کرده است. در صدر اسلام قتال با مشرکین برای پذیرش اسلام وجود داشت... ایشان میگوید آیات قتال در رابطه با لا اکراه فی الدین سه دستهاند:
الف) یک دسته از آیات قتال، قتال دفاعی است. آیات قاتلو المشرکین کافه کما یقاتلونکم کافه؛ الشهر الحرام بالشهر الحرام؛... . این قتالها برای دفع قتال مشرکین است.
ب) دسته دیگری که به طور مطلق امر به قتال کرده است مانند یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین که این آیات با آیه کریمه حتی یؤتوا الجزیه تقیید خورده است.
ج) دسته سوم که آیاتی هستند که غایتش حتی لا تکون فتنه و یکون الدین کله لله است که به وسیله آیه لا اکراه فی الدین و حتی یؤتوا الجزیه نسخ شده است... .
د) بررسی اقوال تفسیری وانتخاب دیدگاه مناسب.
با توجه به اقوال دهگانه که ذکر شد، یک سری از آنها مربوط به سبب نزول است و یا تفسیر و مدلول خاصی دارد مثل اینکه مدلول آیه مربوط به اهل کتاب است. جواب این گونه اقوال این است که درست است که مدلول آیه خاص است ولی سبب نزول خاص، موجب نمیشود که آیه تخصیص بخورد و مخصوص موارد خاص شود.
برخی از اقوال نیز به نحوی مخالف ظاهر مدلول آیه است. خلاف ظاهر برای کسی که نتواند ظاهر آیه را استفاده کند، درست است ولی ما ادعا داریم که خلاف ظاهر را کنار میزنیم. مثلاً این قول که لا اکراه فی الدین؛ یعنی لا تقول لمن اسلم فی الحرب انت مسلم مکره؛ این خیلی خلاف ظاهر است و میبایست این همه خلاف ظاهر را به آیه تحمیل کرد، در حالی که اینها از آیه استفاده نمیشود و یا اینکه مرحوم فیض کاشانی که دین را به مذهب تفسیر کرده این هم خلاف ظاهری است که وجهی برای آن نداریم. یا مثلاً اکراه قبل از تبیّن رشد از غیّ جایز نیست این هم تفسیر بر خلاف ظاهر است.
دسته سوم: تفسیرهایی که قائل به نسخ است. یکی اینکه آیه لا اکراه ناسخ باشد و یکی اینکه منسوخ باشد.
جواب این دسته از اقوال این است که نسخ دلیل میخواهد خصوصاً که منسوخ باید تقدم داشته باشد بر ناسخ و شرط دیگر اینکه نظر داشتن دلایل ناسخ به ادله منسوخ. از میان ده دیدگاه فوق باقی میماند دو دیدگاه نهم و دهم و این دو دیدگاه تفسیرهایی است که اجمالاً مبتنی بر ظهور آیه است چه اینکه آیه ناظر به امر تکوینی است نه انشایی و چه اینکه آیه ناظر به آزادی عقیده است.
در یک جمع بندی نهایی یکی از دو دیدگاه برتری دارد:
1. دیدگاه مجمع البیان و شهید مطهری :دین امری قلبی است و اکراه پذیر نیست و آیه دالّ بر آزادی ابراز عقیده نیست.
2." لا اکراه "مربوط به امر انشایی است به صورت مطلق که:" لا یجوز الاکراه فی الدین" و یا به تعبیر علامه طباطبایی، انشایی است که برخاسته از اخبار است و" لا "در اینجا ناهیه باشد و معنای آیه" لایجوز الاکراه" است ولی مستند لا یجوز یک امر تکوینی است.
مشکل دیدگاه نهمـ طبرسی و تا حدی علامهـ این است که با شواهد درونی آیه سازگاری ندارد همانطور که خود علامه نیز ذکر میکند.
پس نظریه و قول دهم از همه مناسبتر میباشد خصوصاً با توجه به خلطی که در نظریه علامه ، قول نهم ، وجود دارد. علامه میان عدم امکان الزام بر دین و عدم احتیاج به این الزام خلط کرده است. گاهی گفته میشود احتیاجی به الزام نیست و گاهی گفته میشود امکان الزام نیست و به نظر میآید آیه عدم احتیاج به الزام به دین را میخواهد بگوید.
جمع بندی:
کسانی که آیات جهاد را ابتدائی دانستهاند برای مسلمان کردن دیگران، وقتی به این آیه رسیدهاند یا مجبور شدهاند به مساله نسخ متوسل شوند و یا اینکه مثل طبرسی دین را به عقیده قلبی تفسیر کنند ولی کسانی که آیات جهاد را یا مربوط به جهاد دفاعی یا سیطره اسلام و یا جنگ پیش دستانه در جهت دفع فتنه و یا جهادی که مربوط به موارد خاص بوده است دانسته اند، معتقدند که آیه لااکراه فی الدین معارض خارجی ندارد بلکه با توجه به قرائن داخلی لا اکراه فی الدین را یک قضیه انشایی دانسته اند و دین را مجموعهای از معارف و احکام تعریف کرده و انسان مجبور بر پذیرش به آن نیست.