بسمه تعالی
نگاهی نو به حجیت خبر واحد
حجت الاسلام والمسلمین استاد مهدی مهریزی
15/8/1389
جناب آقای ؟: بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی لله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین. امشب شب شهادت جواد الائمه(ع) است، فرموده بودند که چند جملهای هم راجع به مناسبت امشب عرض کنم، منتها چون از آن طرف وقت محدود است، در عرض 3-2 دقیقه حدیثی را نقل میکنم و بعد بحث جلسهی قبل را ادامه میدهیم. معمولاً بحثهایی که در مورد ائمه(ع) مطرح میکنیم یا مطرح میشود، در 4 حوزه به زندگی ائمه(ع) میپردازند. این حوزههای مختلف میتواند رویکرد مطرح کنندگان را نشان دهد و اینکه در مورد ائمه(ع) دنبال چه چیزی هستند.
1.
روایات زیادی را یادداشت کرده بودم، فقط یک مورد را جهت تبرک که در کتب مختلف از امام(ع) نقل شده است، میخوانم «من استحسن قبیحاً کان شریکاً فیه» کسی که زشتی را زیبا نشان دهد، در آن زشتی شریک است. این حوزهها، ابعاد و معانی مختلفی میتواند داشته باشد. مصداق های آن میتواند از تملق، چاپلوسی، بدی را زیبا نشان دادن و نمونههای مختلف باشد. «من استحسن قبیحاً کان شریکاً فیه» کسی که زشتی را زیبا نشان دهد، در آن زشتی شریک است. امیدواریم خداوند توفیق دهد که از معارف ائمه(ع) استفاده و در زندگی و خلق و خوی خود پیاده کنیم و مروج آنها باشیم.
عنوان بحثی که 3 هفته پیش خدمت دوستان مطرح کردیم «نگاهی نو به حجیت خبر واحد» بود، حالا نو بودن را آقایان اضافه کردند، چون معلوم نیست که حرف ما خیلی نو باشد، اما بحثی در زمینهی حدیث و سنت بود. من یک مقدماتی را گفتم و یک تقسیمبندی هایی را ذکر کردم که مرور کوتاهی میکنم و بعد ادامهی بحث را پی میگیریم. گفتیم سنت که دومین منبع دین شناسی است، به سنت ثبوتی و اثباتی یا سنت محکی و حاکی قابل تقسیم است که خلط اینها دشواریهای زیادی را در مقام فهم، استنباط و تعامل ایجاد میکند. مراد از سنت ثبوتی یا سنت محکی چیزی است که حقیقتاً اتفاق افتاده و در عالم واقع صورت گرفته است، حالا سخن، رفتار، امضاء و هر چه که بوده است. ولی مراد از سنت اثباتی یا حاکی که میتوان به آن حدیث گفت، چیزی است که امروزه در اختیار ما است. ما نمیتوانیم آنچه را که در کتاب حدیث و روایت میبینیم، بگوییم این همان است، مگر دانشها و بررسیهای لازم را صورت دهیم.
در میان علمای شیعه در هر دو حوزه اختلاف نظر وجود دارد؛ یعنی هم در سنت ثبوتی و دایرهی حجیت آن اختلاف نظرهایی وجود دارد و هم در سنت اثباتی که بحث اصلی ما همین است. حجیت خبر واحد را که مطرح میکنیم به همین اطلاق میشود، وگرنه سنت ثبوتی که خبر واحد نیست. وقتی انسان در محضر معصوم(ع) یا پیامبر(ص) است، دیگر خبر واحد نیست، آنجا قطع و یقین است. وقتی خبر واحد مطرح میشود، چیزی است که امروزه در دست ما است؛ یعنی همین که از زبان مبارک پیامبر (ص) و امام(ع) خارج شود، خبر میشود. حالا ذهن گیرندهی اول دخل و تصرفاتی میکند، نقل آن و مراحل بعدی. در عین حال در همان حلقهی اول که معصوم است و اولین شخصی که شنیده یا دیده است، باز اختلاف نظرهایی وجود دارد. به حوزهی افعال جبلّی و عادی اشاره کردم و گفتیم برخی از علمای شیعه گفتهاند «اینها در حوزهی علوم وحیانی نیست، لذا قابل تعمیم و قابل استنباط بعنوان حکم دینی نیست.» نمونههای آن را هم ذکر کردیم. حوزهی دوم محل اختلاف، این است که بین آنچه که از پیامبر(ص) یا ائمه(ع) بعنوان بیان و شرح حکم الهی صادر میشد و آنچه که بعنوان حاکم و زعیم دخل و تصرف کردهاند، تفکیک قائل شدهاند. باز به این بخش دوم هم جنبهی وحیانی نمیدهند، لذا یک امر دائمی و جاودانه نیست و باید اقتضائات زمان را در نظر گرفت.
مورد سوم این بود که در تعبیرهای برخی از بزرگان و عالمان شیعه، در مورد روایاتی که بعنوان روایات طبی است، اختلاف نظرهای جدی وجود دارد و سخن شیخ مفید و شیخ صدوق را نقل کردیم.
مورد چهارم تعبیرهایی است که در کلام بعضی از فقها دیده میشود که از برخی کارهای ائمه(ع) با نام « قضیهٌ فی واقعه» یاد میکنند و میگویند «منبع استنباط حکم نیست.» پس در همان سنت ثبوتی هم این اختلاف نظر وجود دارد. البته اختلافی که در اهل سنت هست، بیشتر است. دایرهی اختلاف ما با اهل سنت وسیعتر است، ولی اینطور نیست که خود علما و بزرگان شیعه مسأله را خیلی روشن نگاه کنند؛ یعنی اینطور نیست که اگر کتاب حدیث را باز کنیم و صد در صد همه را متواتر بدانیم، باز مسأله تمام شود و فکر کنیم تمام اینها احکامالله یا وحی الهی است. باید این تفاوتها حداقل منظور شود.
بخش دوم که بحث اصلی ما است، اینجاست که عنوان خبر پیدا میکند و به متواتر و واحد تقسیم می شود. حالا آنچه که بوده رخ داده است، در طی قرون جمع شده، نقل گردیده و به دست ما رسیده است که به متواتر و واحد تقسیم میشود. گفتیم تحقق خبر متواتر را بسیار اندک ذکر کردهاند، خُب اخباری ها خیلی از روایات را متواتر میدانند، اما کسانی که به نقد و بررسی حدیث پرداختهاند، نه. شهید ثانی و برخی دیگر از بزرگان تعداد اخبار متواتر را کمتر از 10 میدانند. صاحب وسائل در مورد اینکه روایات ائمه باید مفسر قرآن باشند و ما نمیتوانیم مستقیماً به قرآن مراجعه کنیم، میگوید «روایات متواتر تزیل علی معتین و عشرین» یعنی ما در یک موضوع 220 حدیث متواتر داریم. اخباری ها این ادعا را زیاد دارند، اما در مقام نقد و بررسی مجتهدان، اصولیها و سایر جریانهای فکری اسلامی چنین چیزی نیست. پس غالب روایات خبر واحد است که باز دایرهی حجیت و میزان حجیت خبر واحد محل اختلاف است. بنده 6 قول را در این زمینه عرض میکنم که بعضیها را در جلسه پیش گفتهام و عبور میکنم و ادامهی بحث را توضیح میدهم.
اولین نظر در این زمینه، نظر اخباریها است. آنها کلیه اخباری که فعلاً در دسترس ماست را به معنی خودشان صحیح و معتبر میدانند. نقل قولهایی هم ذکر کردیم. من کلام مرحوم علامه مجلسی را ذکر کردم که مرحوم مجلسی هم در این رده قرار دارد و بعضی از دوستان سؤال کردند که «ایشان در کتاب مرعات العقول راجع به احادیث اظهارنظر کردهاند و گفتهاند این صحیح است یا سقیم است.» ما معمولاً مقدمهی کتابها را نمیخوانیم، آن جلسه هم اشاره کردم مرحوم علامه مجلسی در مقدمهی مرعات العقول این مطلب را توضیح میدهد که حالا من یک قسمتهایی را خدمت شما ذکر میکنم. ایشان در شرح مقدمه، جلد یک، صفحهی 21 میفرمایند که «اخباریها در مورد روایات کتب اربعه و کتاب کافی اظهارنظر کردهاند که اینها معتبر و قطعی است...اینکه کلینی گفته است بالآثار صحیحه، استدل به الاخباریون علی جواز عمل بجمیع الاخبار الکافی و کون کلها صحیحه و ان صحه عندهم غیر الصحه باصطلاح المتأخرین» اخباریها از این کلمه استفاده کردند که همهی روایات کافی معتبر و درست است، غیر از اعتبار و صحتی که در کلام متأخرین است. گفتهاند «این کلام، کمتر از حرف نجاشی و شیخ طوسی که میگویند فلانی موثق است، نیست. اگر اعتبار ان بالاتر نباشد، حداقل در همان سطح است» بعد میگوید «والکلام فیها طویل و بلدها بعضهم ان صحه بمعنی التواتر» حتی گفتهاند « بالآثار الصحیحه که کلینی آورده است؛ یعنی بالآثار المتواتره.» فی الجمله به دیدگاه اخباری های افراطی و غیر افراطی اشاره ای میکند و میفرماید «قد فصلنا القول فی ذلک فی المجلد آخر من کتاب بحارالانوار و خلاصه قولی فی ذلک و الحق عندی فی...» حالا خود او میخواهد در مورد روایات کافی اظهارنظر کند، میفرماید «ان وجود للخبر فی امثال تلک اصول المعتبره مما یورث جواز العمل به» یعنی اگر روایتی در کافی و امثال اینها باشد، همراه خود جواز عمل دارد و ما سند را برای ترجیح بررسی میکنیم؛ یعنی همان معتبرها درجهبندی دارند یکی قوی و دیگری اقوی است تا اگر مثلاً تعارضی بود، آن را بر دیگری مقدم بدانیم، لذا اگر ما میگوییم این ضعیف، حسن یا موثق است، نه به این معنا که جواز عمل ندارد، بلکه جواز عمل دارد، منتها در مقام ترجیح میتوان از این تعبیرها استفاده کرد. «لکن لابد من الرجوع الی الاسامی لترجیح بعضها الا بعض عند تعارض فان کون جمیعها معتبر لا ینافی کون بعضها اقوی.» بعد به نکتهی دیگری هم اشاره میکند که دیگران هم ذکر کردند، مثل مرحوم محدث نوری. گفته شده است که این کتاب به امام زمان(ع) عرضه شده است، میگوید «این حرف بیخودی است.» « و اما جزم بعض المجازفین بکون جمیع الکافی معروضاً علی الامام زمان (ع) لکونه فی بلده السفراء فلا یخفی ما فیه علی ذی لب.» یعنی آنها که همینطوری حرف میزنند، گفته اند که کافی عرضه شده است. این حرف بی پایه ای است، آدم خردمند و عاقل می فهمد که این پایه و اساس ندارد. پس از یک طرف میگوید «کافی عرضه نشده است.» و از طرف دیگر میگوید «نعم عدم الانکار امام و آبائه صلوات الله علیه و علیهم علیه و علی امثاله فی تألیفاتهم و روایاتهم مما یورث ظن المتعاقب للعلم بکونهم راضیین بفعلهم و مجوزین للعمل باخبارهم.» یعنی این مقدار که منعی صورت نگرفته است، ظن متأخر به علم میآورد که راضی هستند و جواز عمل دارد. پس اخباریها تمام روایات را معتبر میدانند. سخن صاحب وسائل و سخن استرآبادی را ذکر کردیم و به مرحوم مجلسی هم اشاره کردیم. اگر فرض کنیم که مرحوم مجلسی هم نباشد، باز منافاتی با حرف ما ندارد، چون اخبارییونی که تصریح دارند را نقل کردیم. حتی علامه مجلسی هم این صراحت را در مقدمهی مراعات العقول دارد، اگرچه ایشان در ابتدای بحار تعبیر «بحار الانوار الجامع لدرر الاخبار» را میآورد که نشان دهندهی این است که از نظر مرحوم مجلسی پالایش صورت گرفته است. بنظر او بحارالانوار دریایی نیست که همه چیز در آن باشد، یک آکواریوم بزرگی است که در آن ماهیها انتخاب شده، آمدهاند. لذا میگوید «بحار الانوار الجامع لدرر الاخبار» اینکه گفته میشود «ایشان جمع کرده است تا بعداً بقیه آن را پالایش کنند.» به چه استنادی و در کجا گفته است؟ عمل ایشان، قول ایشان در مقدمه و ادامهی بحث، فوایدی که در توثیق کتب منقوله ذکر میکند، همه خلاف این است.
- البته شما زماناً فرمودید، اول آنهایی را فرمودید که خبر واحد را حجت نمیدانند، اقوال انصار شیخ مفید و سید مرتضی...شما الان به مراعات العقول استدلال فرمودید برای اینکه تمام خبرهای واحد حجت هستند یا فقط اخبار کافی حجت است؟
- ایشان میگوید «کافی و امثاله». بعضی از دوستان ایراد گرفتند «شما که مرحوم مجلسی را جزء اینها میدانید، در مرعات تنویع کرده است» گفتم آن علی المشهور است، خواستم مستند این حرف را بیاورم که مرحوم مجلسی گرچه در اخبار کافی و مراعات العقول میگوید «ضعیفٌ فلان...» طبق آن دسته بندی مشهور است، والا خود او به اعتبار تمام اینها اعتقاد دارد. این را بلحاظ مدرک آوردم، چون دوستان ایراد گرفته بودند. وقتی مرحوم مجلسی تنویع کرده و گفته 4 قسم است، علی المشهور است. وگرنه خود او معتبر میداند. پس اخباری ها تمامی اخبار را حجت می دانند.
نکتهی مقابل، حرفی بود که از قدمای متکلیمن و بخصوص حوزه ی بغداد ذکر کردیم که سید مرتضی، شیخ مفید و ابن ادریس هستند، سخن ابن ادریس را در مقدمه ی سرائر ذکر کردیم. درواقع آن جاهایی که بحثهای عقلانی در کلام و فقه رایج شده، این نگاه حاکم بوده است؛ یعنی با خبر واحد اینطور رفتار میکردند. حالا اگر فرصت بود باید یک نکته از ابن ادریس را بطور خاص ذکر کنم. پس این دو تا قول شد، قول اخباریها که به حجیت تمام اخبار کتب قدما اعتقاد دارند و قول بغدادی ها و من تبع آنها که فی نفسه خبر واحد را حجت نمیدانند. گاهی گفته میشود «خود اینها استنباط کرده و بر اساس همینها فتوا دادهاند.» بله، اگر قرائنی به آن ضمیمه شود که مفید علم باشد، آن را از مصداق خبر واحد خارج کرده و بعد فتوا دادهاند؛ یعنی از نظر آنها قرائنی جمع شده که آن قرائن برای آنها اطمینانی ایجاد کرده که موجب عمل بوده است.
قول سوم قول کسانی است که خبر واحد را در مسائل اعتقادی حجت نمیدانند، به سخنان شیخ انصاری در رسائل اشاره کردم و مطلبی را از شهید ثانی در کتاب «المقاصد العلیه» ایشان نقل کردم که میگوید «در فروع اعتقادات، خبر واحد حجت نیست، چه رسد به اصول اعتقادات.» چون تفسیر دیگری از مرحوم آقای خوئی نقل میکنیم که ایشان بین اصول اعتقادات و فروع آن فرق میگذارد. اصول اعتقادات یعنی اصل توحید، اصل معاد، اصل نبوت. فروع اعتقادات، فروع اینها است؛ مثلاً مسائل جزئی مربوط به برزخ، دوزخ، جهنم و چیزهایی از این قبیل.
قول چهارم تفسیری است که مرحوم آیتالله خوئی دارند که آن را در کتاب مصباح الاصول ذکر کردهاند. ایشان بعد از اینکه بحث حجیت امارات تمام میشود، تحت عنوان تنبیهات در جلد دوم مصباح الاصول صفحه 235، یک بحث را تحت عنوان «خاتمه یذکر فیها امران تبعاً لصاحب الکفایه و الشیخ الانصاری» مطرح میکنند. یکی بحث حجیت ظن در مسائل اعتقادی است. «هل تختص حجیتهما بالفروع اوت ام الاصول الاعتقادیه ایضاً امر اول» میگوید «ان الظن الخاص الصاحبه الحجیته فی الادله الخاصه و الظن المطلق الثابت حجیته بدلیل انسداد علی تقدیر التمامیه المقدمات هل تختص حجیتهما بالفروع اوت ام الاصول الاعتقادیه ایضاً» این اولین مطلبی است که شیخ انصاری در تنبیهات باب انسداد، در تنبیه پنجم آورده است. تفسیری که مرحوم خوئی ذکر میکند، این است که مسائل غیرفقهی را دو بخش میکنند:
1.
2.
پس تفسیر اولی که مطرح میکنند بین مسائل اعتقادی و مسائل تکوینی و تاریخی است؛ یعنی تکوینی و تاریخی را با هم و مسائل اعتقادی را با هم میآورند. مسائل اعتقادی همان مسائل توحید، نبوت، معاد و اینها است. مسائل تکوینی، تکوین امور خلقت انسان، زمین و آسمان است. مثال میزنند، روایت دارد «خدا که جهان را که خلق کرده روی یک ماهی گذاشته است یا روی یک شاخ گاوی است که آن گاو روی ماهی است. حالا به این روایات میتوانیم اعتنا کنیم یا نه؟» یا روایت تاریخی میگوید «حضرت موسی (ع) چند فرزند داشت، کی ازدواج کرد، چند تا درگیری داشت و چکار کرد.» پس بین روایات اعتقادی و روایات تکوینی و تاریخی تفکیک قائل میگردد. بعد وارد بحث میشود و مسائل اعتقادی را دو بخش میکند، میگوید «مسائل اعتقادی، یا اعتقاداتی هستند که در آنها معرفت عقلی لازم است.» «ام الظن المتعلق بالاصول الاعتقادیه فلا ینبغ الشک فی عدم الجواز اکتفا بالظن معرفته عقلاً » شناخت و معرفت یک سری از مسائل اعتقادی، عقلی است و انسان باید بر اساس درک عقلی نسبت به آنها معرفت پیدا کند. میگوید «شکی نیست که خبر واحد، چه به ظن خاص معتبر باشد و چه به ظن غیرخاص، در این حوزه اعتبار ندارد. چون وجوب معرفت عقلی لازم است و آنها برای ما معرفت تحصیل نمیکند.» اما در بخش دوم میگوید «هذه کله فی ما اذا کان الظن متعلقه بما تجب معرفته و اما ان کان الظن متعلق بما یجب التبانی و انقد القلب» ما در یک بخش از اصول اعتقادی معرفت نیاز داریم و در یک بخش از ما ایمان خواستهاند. آنجایی که معرفت لازم است، خبر واحد هیچ حجیتی ندارد. اما آنجا که گفتند شما معتقد باشید و از ما انقیاد قلب، تبانی قلب و تسلیم خواستند، مثل جزئیات برزخ و معاد، میفرمایند که «اگر خبر واحد صحیح و سند باشد، حجت است.» پس ایشان بین مسائل اعتقادی تفکیک قائل میشود:
1.
2.
میگوید «آنجا که ایمان لازم است، با خبر واحدِ معتبر ایمان محقق میشود. لذا انسان باید ملتزم باشد و آن ایمان و اعتقاد را در خود ایجاد کند. اما جایی که از ما معرفت خواستند، مثل معرفت الله و اصل معاد، خبر واحد حجیت ندارد و اگر دلیل عقلی یا راهی برای انسان که علم تحصیل کند، نباشد، به خبر واحد نمیتوان استناد کرد.»
اما در دو بخش دیگر «و اما الظن متعلق بالامور التکوینیه و التاریخیه» در حوزه امور تکوینی و تاریخی، خلقت آسمان و زمین را مثال میزنند «کظن بتحت الارض کذا، ثوب السماء کذا کظن بالاحوال القرون الماضیه و کیفیت حیاتهم و نحو ذلک...» ایشان مطرح میکند که «باید بر اساس مسلک ما و صاحب کفایه در حجیت امارات فرق بگذاریم.» کسانی مثل ایشان و مرحوم نائینی معتقدند که «امارات علم تعبدی ایجاد می کند.» میگوید «بر این نظریه که ما هم این را معتقد هستیم، خبر واحد حجت است بلحاظ یک اثر که اِخبار از متعلق آن است.» اما طبق مسلک صاحب کفایه که معتقدند «بحث حجیت بمعنای منجزیت و معزلیت است.» میگوید «نه، طبق آن حتی نمیشود اخبار کرد، چون برای شما علم حاصل نشده است، ولو علم تعبدی. منجز و معزل بودن غیر از این است که شما را عالم کند، میگوییم طبق نظر ما، اماره شما را عالم میکند، ولی تعبداً.» مثال هایی هم ذکر میکنند، میگویند «وقتی یک آدم معتبری برای ما خبر آورد، اگر عمل نکنید فردا که میپرسند، چرا؟ میگویید خب نمیدانستم، آن شخص احتجاج میکند که مگر فلان شخص خبر نیاورد؟ میگویید یادم رفت.» این استناد مولا با عبد، در مورد خبر معتبر واحد، به علم داشتن یا علم نداشتن است. مسلک مرحوم آقای خوئی و نائینی این است. اما آنهایی که معتقدند «خبر واحد منجز یا معزل است در ترک آن، اگر آن را ترک کنید مولا میتواند احتجاج کند یا اگر شما بر اساس این عمل کردید میتوانید عذر بیاورید.» در این موارد خبر واحد نمیتواند حجت باشد، این تفسیری است که ایشان ذکر میکند. تفسیر ایشان در مصباح الاصول جلد دوم از صفحه 235 شروع می شود و تا صفحه 240 ادامه دارد.
دیدگاه پنجم، دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی است که این را یک مقدار بیشتر توضیح میدهم. مرحوم علامه طباطبایی در موارد مختلفی از تفسیر المیزان این بحث را بصورت پراکنده مطرح کرده اند، آنجایی که روایات را آوردند و فرمودند «بحثٌ رواییٌ» ذیل آنها تحت عنوان «اقول» اظهارنظر و تحلیل کرده اند. من موارد مختلفی را جمع کرده ام که خیلی زیاد هستند. از جلد اول تا جلد آخر و حتی در برخی حواشی و تعلیقه های بحارالانوار ایشان هم، هست. حرف ایشان این است که «خبر واحد در غیر فقه حجت نیست» آن غیرفقه هر چه میخواهد باشد کلام، تفسیر، تاریخ یا امور تکوینی باشد، فرقی نمیکند مناط در تمام اینها واحد است. پس طبق سخن علامه طباطبایی، خبر واحد در فقه حجت است و در غیرفقه حجت نیست. من به برخی از کلمات ایشان اشاره میکنم، بعد مبنای ایشان را توضیح میدهم در تعلیقه بحارالانوار جلد 6 صفحه 336 میفرمایند «ولا دلیل علی حجیه الآحاد فی غیر الاحکام الفرعیه» دلیلی بر حجیت خبر واحد در غیر احکام فرعی نداریم «من المعارف الاصلیه لا من طریق السیره العقلا و لا من طریق الشرعه» نه دلیلی از سیرهی عقلا داریم و نه دلیلی از طریق شرع داریم «علی ما بین فی العلم الاصول» آنطور که در علم اصول گفتیم. بعضی جاها ایشان میگوید «در غیر فقه حجت نیست.» یک نمونه میگوید مثل همین جا، «من المعارف الاصلیه» و بعضی جاها همه را تصریح میکند و میگوید «فضائل، مناقب، تاریخ، تفسیر..» تک تک موارد را ذکر میکند. اینجا یک مثال را ذکر کردهاند. در جلد 6 المیزان، صفحه 57 میگویند «و قد عرفت من ابحاث المتقدمه ان لا نعوض علی الآحاد فی غیر الاحکام الفرعیه» ما در غیر احکام فرعی به خبر واحد استناد نمیکنیم «علی طبق المیزان العام العقلایی الذی علیه بناء الانسان فی حیاته» آنطور که روش عقلا است. در جلد 8، صفحهی 141 میفرمایند «غیر ان الآحاد من الروایات لا تکون حجه عندنا الا اذا کان محفوفه بالقرائن المفیده للعلم» آن وقت «عن الوثوق تام الشخصی» نه نوعی « سواء کانت فی اصول الدین او التاریخ او الفضایل او غیرها الا فی الفقه فان الوثوق نوعی کاف فی حجیه الروایته البته کل ذلک بعد عدم مخالفته الکتابه و تفسیر موکول الی فن اصول الفقه». در جلد 9 بطور خاص دارند «ان الروایات التفسیر اذا کانت آحادٍ لا حجیته لها» روایات تفسیری اگر خبر واحد باشد، حجیت ندارد «الا ما وافق مضامین الآیات بقدر ما یوافقها علی ما بین فی فن الاصول» توضیح میدهند که حجیت شرعی دائر مدار آثار شرعی است و فقط در احکام پیدا میشود و حجیت عقلایی یا عقلی هم وجود ندارد. اینجا از آن جاهایی که علامه دلیل آن را میگوید، در جلد 9 صفحه 211 و 212 که «ام الحجیته عقلاییه فلا مصرح لها بعد توافر الجرح بالاخبار صییما اخبار التفسیر و القصص» عقلا خبر واحد را حجت میدانند، ولی اگر به عقلا بگوییم متونی داریم که این قدر در آن جعل و وضع بوده است، دیگر سیرهی عقلایی بر اعتبار قائل نمیشود، در روایات تفسیری، تاریخ و مسائلی از این قبیل. لذا میگویند «کسی که میخواهد در حوزه روایات غیرفقهی بحث کند، بجای اینکه به سند آن بپردازد، باید ببیند که آیا مضمون با قرآن موافق است یا نه» « فالذی یهم الباحثه عن الروایات غیر الفقهیه عن یبحث عن موافقتها للکتاب فان موافقه ملاک لاعتبارها» حالا اگر صحیح السند هم باشد «زینه لها و لوکانت مع ذلک صحیحه السند فانما هی زینه زین بها» اگر علاوه بر آن صحیح السند هم باشد، بقول معروف پیازداغ بیشتری دارد. باز در جلد 10 مفصل این بحث را دارند، نمونههای آن را ذکر نمیکنم، جلد 10 صفحه 351 و جلد 14 صفحه 133. اینها مواردی است که علامه طباطبایی ذکر کردهاند و همانطور که اشاره کردم، دلیل علامه طباطبایی این است که « حجیت خبر واحد یا دلیل دینی یا دلیل عقلایی دارد. اگر دلیل دینی دارد؛ یعنی اگر میخواهیم حجیت را به تعبد شرعی اثبات کنیم، جایی هست که اثر شرعی بر مخبرٌ بِه بار شود؛ یعنی اثر شرعی داشته باشد. یا سیره های عقلایی است که سیره های عقلایی از چنین مواردی انصراف دارد. جاهایی که توفر جعل و وضع در آن زیاد است؛ یعنی شواهد تاریخی داریم که این مقدار جعل و وضع در آن صورت گرفته است.»
من اینجا یک نکته در مورد حرف علامه اشاره کنم و وارد بحث بعدی میشوم تا به جمع بندی آخر برسیم. یکی از حرفهایی که مرحوم علامه در تفسیر المیزان دارند و با همین فرمایش ایشان مرتبط می باشد، این است که علامه معتقدند «ما میتوانیم آیات قرآن را بدون روایات، در مقام دلالت تفسیری بفهمیم و آیات قرآن در دلالت تفسیری متوقف به غیر خود نیست.» این حرفی است که ایشان در مقدمه گفتهاند و در جلد 3 تفسیر المیزان هم ذکر کردهاند. بعضی خرده گرفتهاند و گاهی علامه را متهم کرده اند که «ایشان راه خود را از اهل بیت(ع) جدا کرده است و قرآن را مستقل میبیند و میگوید «ما فقط به قرآن اکتفا میکنیم و این مسأله، همان شعار اهل سنت است.» اما منظور علامه این نیست، لذا یک توضیحی می دهم چون مرتبط با بحث ما است. حرف مرحوم علامه این است که وقتی برای قرآن اعتبار قائل هستیم، مهمترین دلیلی که اقامه میکنیم، اعجاز قرآن از حیث فصاحت و بلاغت است؛ یعنی فصاحت و بلاغت قرآن نقطهی عزیمت مسلمانان است. با آن، نبوت و کلام الله بودن این مجموعه را اثبات میکنیم. فصاحت و بلاغت خشت اول و سنگ اول است. فصیح و بلیغ یعنی سخن رسا و بجا. کسی که فصیح است، رسا صحبت میکند و کسی که بلیغ است، بجا صحبت میکند، لذا اگر قرآن رسا و گویا است، نمی تواند در مقام دلالت بر مضامین خود، متکی به غیر خود باشد. این خلاف رسا بودن و خلاف فصاحت است. لذا قرآن آنچه را که گفته، رسا گفته است و در مقام دلالت آنچه گفته، به غیر خود متکی نیست. اگر گفته میشود «قرآن متشابه دارد.» خود قرآن گفته است و جواب آن را هم داده است که «متشابه قرآن را با محکم آن حل کنید» نمیگوید با یک امر بیرونی. در آیه 7 سوره آل عمران که تقسیم به محکمات و متشابهات میکند، متشابهات به آن محکمات برمیگردد، نه به یک امر بیرون از خودش. حدیث ثقلین دو خط موازی ترسیم میکند و میگوید «شما به این دو استناد کنید، این دو از هم جدا نمیشوند» نمیگوید قرآن را از طریق حدیث بفهمید، کجای حدیث ثقلین این است؟ حدیث ثقلین میگوید «این دو از هم جدا نمیشوند.» «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا» بتعبیر من حدیث ثقلین می گوید «ما در دینداری نیاز به سنت داریم، نه اینکه قرآن در مقام دلالت وابسته به سنت باشد.» بین این دو تا خیلی خلط میشود، قرآن در دلالت نیاز به غیر خود ندارد، اما ما در دینداری خود نیاز به غیر قرآن هم داریم، چون قرآن تفاسیر احکام را بر عهده ی پیامبر(ص) و اهل بیت او گذاشته است. به گمان من این درست دقت نکردن در کلام علامه است. علامه جایگاه قرآن را در مقامی که باید باشد، قرار میدهد و ما اگر غیر از این بگوییم، بعد در باقی آن گیر میکنیم. قرآنی که فصیح است و در صدور آن شک و تردیدی نیست را نمیتوانیم بفهمیم، اما با روایاتی که در آن نقل به معنا هست و در صدور آن این همه مشکل است، میفهمیم؟ سخن فصیحی که الفاظ آن الفاظ خداوند است و در آن هیچ تغییری صورت نگرفته و کم و زیاد نشده است را میخواهیم با روایاتی که به اعتقاد غالب علمای اهل سنت و شیعه در آن جعل و وضع هست، بفهمیم؟ به اعتقاد علما در آنها نقل به معنا هم هست؛ یعنی کلام راوی نقل شده، راوی مضمون را گرفته و به کلام خود نقل کرده است، این را مفسر قرآن قرار دهیم؟ حرف علامه طباطبایی این است، البته علامه استدلال هم میکند و 6 دلیل میآورد، 3 دلیل قرآنی و 3 دلیل حدیثی که چون کلاً این بحث را داخل پرانتز گفتم، از آنها عبور میکنم.
ششمین قولی که در مورد حجیت خبر واحد وجود دارد، این است که برخی از فقها در مسائل مهمهی فقهی مطرح کردهاند، البته کسانی که سخن آنها را نقل میکنم، در مورد آن توضیح ندادهاند،اما بصورت کلی گفتهاند که «خبر واحد در مسائل مهم فقهی حجت نیست.» من 3-2 نمونه از این حرفها را هم ذکر میکنم تا بعد جمعبندی و نظر خود را بگویم. اولین کسی که پیدا کردم این حرف را مطرح کرده، مرحوم شیخ طوسی است. ایشان در ذیل آیه نباء در عده الاصول میفرماید «ان هذه الآیه نزل فی فاسق اخبر بردت قومه و ذلک لا خلاف انه لا یقبل فیه ایضا خبر العدل» ارتداد از جمله مسائلی است که در آن خبر عادل قبول نیست، چه رسد فاسق خبر دهد. عبارت را یکبار دیگر میخوانم «ان هذه الآیه نزل فی فاسق اخبر بردت قومه و ذلک لا خلاف انه لا یقبل فیه ایضا خبر العدل» در ارتداد و جان آدمها که نمیشود با خبر یک نفر عادل تصمیمگیری کرد، چه رسد به خبر فاسق. «لانه لا یجوز ان یحکم بارتداد اقوام بخبر واحد» اعم از اینکه فاسد باشد یا نه، پس در برخی از مسائل فقهی با خبر واحد نمی توان نظر داد و استنباط حکم کرد. مرحوم سید احمد خوانساری در جامع المدارک در بحث دماء، اینطور میفرمایند «و فی المقام شبهه اخری و هی ان اعتبار خبر الثقه او العدل مع توثیق بعضی العلماء الرجال تعدیله من جهت بنا العقلا بالاستفاده من بعض الاخبار لا یتلوا عن الاشکال فی الدماء» این خبر ثقه و خبر عدل در بعض مسائل مثل دماء، حالا حجیت خبر واحد سیره ی عقلا باشد یا روایات باشد، خالی از اشکال نیست. «الا تری ان العقلاء فی الامور خطیره لا یکتفون بخبر ثقه مع اکتفائهم فی غیرها به» یعنی نمیبینید که عقلا خبر ثقه را در مسائل جزئی قبول میکنند؟ اگر مغازهدار به شاگرد خود میگوید « برو از مغازهی بغلی صدهزار تومان بگیر و بیاور» براحتی میدهد، اما اگر برود و بگوید 5 میلیون بدهید، میگوید خب شما اینجا یک نوشابه بخور تا من دستهای خود را بشورم. می رود گوشهای با موبایل خود زنگ میزند و می پرسد که شما گفتید 5 میلیون تومان بدهم؟ این عقلا است. لذا میگوید «این سیرهی عقلا که به آن استناد میکنید، بین مسائل جزئی و کلی فرق میگذارد» «الا تری ان العقلا فی الامور الخطیره لا یکتفون بخبر ثقه» خبر ثقه را معتبر نمیدانند، این هم درواقع به همان برمیگردد، چون بحث ارتداد با خون آدمها سر و کار دارد، منتها ایشان عنوان دماء را آورده است. باز از کسانی که این بحث را مطرح کردهاند، مرحوم مغنیه در کتاب «فقه الامام الصادق(ع)» است. این کتاب، کتابی بسیار ارزشمند و بحدی مهم است که شهید صدر با آن جایگاه فکری، راجع به این کتاب یک مقاله نوشتهاند. مرحوم شهید صدر یک مقاله دارد که ترجمهی آن تحت عنوان «فهم اجتماعی نصوص» در فقه اهل بیت شماره 25 چاپ شده است. آنجا میگوید «استاد ما مغنیه در این کتاب قاعده ای را گفته است که از آن ابوابی از علم استخراج میشود.» میخواهم بگویم جایگاه این کتاب کجاست، کتاب مهمی که کم به آن اعتنا میشود. یک کتاب 6 جزئی است که در 3 جلد چاپ شده و روش استنباطی، دیدگاه ها و آراء نو آن خیلی قابل استفاده است. ایشان میفرمایند «و نحن لا یمیل الی العمل بخبر الواحد فی الدماء و ان کانت من الفروع لا من الاصول» ما خبر واحد را در دماء معتبر نمیدانیم، گرچه دماء در حوزهی فقه است، نه در اصول. باز از کسانی که این را مطرح کردهاند، آیتالله صانعی است که در کتاب القصاص این بحث را تقریباً دارند که عمل به خبر واحد در این حوزه، «التام دلاله و سنداً المخالف للقواعد اذا لم یجد عن الواحد مشکل بل ممنوع» که بحث قصاص است. اینها مواردی است که من دیدهام و ممکن است بزرگان دیگری هم باشند که چنین مطالبی را ذکر کرده باشند، پس در باب خبر واحد بطور کلی 6 قول را نقل کردیم:
- قول اخباریها که قائل به حجیت مطلق هستند.
- قول متکلمین بغدادی و فقهای بغدای شیعه که قائل به عدم اعتبار هستند، منتها با تفاسیری که دارند.
- قول کسانی که بین اعتقادات و غیر اعتقادات فرق گذاشتهاند و آن را در اعتقادات معتبر می دانستند، شهید ثانی را نقل قول کردیم.
- قول آیتالله خوئی که یک تفسیر دیگری ذکر کرده بودند، در مسائل اعتقادی تفصیل داده بوند و اعتقادات و غیر اعتقادات را جدا کرده بودند.
- قول مرحوم علامه طباطبایی بود که بین فقه و غیر فقه، مطلقا فرق گذاشته بودند.
- قول آخر که برخی در مسائل مهم و کلان فقهی فرق گذاشته بودند.
ما کدام نظر را انتخاب کنیم و در چه راهی میتوانیم وارد گفتگو و اظهارنظر شویم؟ من چند نکته را ذکر میکنم. فکر میکنم بعد از این نکات، آنچه میخواهم بگویم، روشن شود. همانطور که اصولیون معاصر گفتهاند و از کلماتی هم که ذکر کردیم، اینطور میفهمیم که دین در باب احراز اسناد خود و در باب تفسیر متون خود، روش ویژهای ارئه نداده است؛ یعنی نقطهی عزیمت باید از اینجا شروع شود. دین نیامده برای تفسیر متون خود و اثبات اسناد خود، راه ویژهای ارائه دهد، بلکه همان روشی را که عقلا دارند، پذیرفته است، چون هیچ جا نیامده بگوید. شما مثلاً در روایات میگردید، در نهایت زمان امام صادق(ع) یک روایتی را پیدا میکنید که شخصی سؤال کرده «أهل یوسف بن عبدالحرمان ثقه؟» حضرت فرمودند «بله» حالا تا قبل از سال 150 مردم چکار میکردند؟ اینها نشان میدهد که روشی را ابداع نکردند، چون اگر بنا بود روشی ابداع شود، باید کاملاً واضح و آشکار برای همه بیان کند، چون نقطهی شروع دینداری است، غیر از قرآن لذا روشی را بیان نکرده است. وقتی بیان نکرده است، میشود روش عقلا، آنچه که دین هم در این حوزه گفته ارشاد به سیرهی عقلا است؛ مثلاً همین روایت را که گفتیم «أهل یوسف بن عبدالحرمان ثقه؟» یا مثل آیه نباء یا هر چیز دیگری که بر حجیت خبر واحد استناد و استدلال میکنند، اینها همه ارشاد به حکم عقل است. بنظرم اخبارِ عرض احادیث بر قرآن هم شاهد و مکمل همین است؛ یعنی وقتی یک سند به دست عقلا میرسد و با یک سری اسناد تاریخی مواجه هستند، از روشهای مختلف برای ارزیابی آن استفاده می کنند. ممکن است سلسله سند داشته باشد، آن را بررسی میکنند، محتوا را بررسی میکنند، ادبیات متن را بررسی میکنند، آیا با گوینده، فکر، منش و روش او تناسب دارد، این سیره ی عقلا است. عقلا اختصاصاً یک راه را دنبال نمیکنند. اگر سلسله سند داشته باشد، آن را برسی میکنند. مهم ترین راه هایی که عقلا بررسی میکنند، بررسی متن است که امروزه به آن نقد متن میگویند و تا حدودی ادبیات آن بین حوزههای دینی در شیعه رایج شده است و در اهل سنت هم همینطور و کتابهایی بعنوان نقد متن نوشته شدهاند. قدیمی ترین روشی هم که دین به آن ارشاد کرده، همین است. در نهج البلاغه که حضرت میفرمایند «آنقدر در زمان پیامبر (ص) دروغگوها زیاد شدند که بلند شدند، سخنرانی کردند و فرمودند قد کثرت علیه الکذاب دروغگو ها زیاد شدند.» پیامبر(ص) نگفتند ببینید که ثقه عن ثقه عن ثقه... نقل کردهاند، فرمودند «آنچه که به من نسبت میدهند اگر با قرآن و سنت من موافق بود، بپذیرید والا لم نقله یا باطلٌ» یعنی خود این نشان میدهد که مهمترین معیار ارزیابی محتوا است. چون کسی که بلد باشد متن جعل کند، بلد است سند هم جعل کند. کسی که جاعل است، آدم باهوشی است. آنکه میخواهد 5 هزار تومانی جعل کند، نمیآید اندازهی آن را مثل 2 هزارتومانی بزند که همه بفهمند. او رنگ، اندازه، شماره ها، نخ داخل آن را دقت میکند و لذا روز به روز پیشرفته تر میشود، چون آدم های جاعل خیلی باهوش هستند. پس اینطور نیست که جعل سند کار دشواری باشد تا بگوییم که پس این سند از کجا آمده است؟ نه به آسانی این اتفاق میافتد که سند را هم جعل کنند. بعضی از بحثهایی که الان مستشرقان مطرح میکنند، متأسفانه ترجمه نشده است و ما دسترسی نداریم. مستشرقان کارهای خیلی جدی کردهاند و قرائن و شواهدی میآورند که گاهی اوقات وقتی سند متعدد میشود، نشان میدهد که نشانهها و قرائن جعل در آن بیشتر است چون خواستند که چیزی را جعل کنند و مدام راههای دیگری را درست کرده اند، راههای مشابه که معلوم شود یک آدم اینها را کرده است. پس صحت سند، جلوگیری از جعل متن نمیکند. موارد زیادی میبینید که مرحوم امام(ره) وقتی به روایات حیلهی در ربا میرسند، میفرمایند « اینها را جعل کردهاند تا چهره ائمه(ع) را خراب کنند.» مستند است، بقیه فقها فتوا دادهاند و مشهور فتوا داده است اما ایشان میفرماید «نه» ممکن است صحیح باشد، حالا این مصداق را ایشان گفته است و یک مصداق را شخص دیگری میگوید. گاهی میگویند سکوت کنیم و در مقابل روایت آن را طرح نکنیم، اما خب سؤال مطرح میشود. خود امام(ره) در تحریر الوسیله این را گفتهاند، اما جای دیگر خلاف آن است، در تحریرالوسیله در باب ارث خنثی هست، همان حرف مشهور که خنثی را اول از مجاری ادرار ازمایش میکنند، چه و چه، اگر نشد دنده های او را میشمارند، فتوا میدهند اگر دندههای چپ او کمتر از دندههای راستش بود، مرد است. روایت این همان است که میگوید «خدا زن را از دندهی چپ مرد خلق کرد.» میگویند «این روایت صحیح به سند است و به آن فتوا میدهند.» این که خیلی راحت است، میرویم رادیولوژی عکس میاندازیم، ببینیم آیا واقعاً دندههای چپ و راست مردها با هم فرق میکند یا نه، کار دشواری که نیست. پس سند صحیح است؛ یعنی رجال آن همه ثقه هستند، ولی مضمون به هیچ وجه قابل قبول نیست.
بنابراین نکتهی اول این است که منطلق ما در ارزیابی اسناد سیره ی عقلا است، چون دین روش خاصی را ارائه نکرده و آنچه را که گفته است، همان ارشاد به سیره های عقلایی است که محتوا را بررسی کنید. اگر سلسله سند دارد، آن را بررسی کنید یا قرائن دیگر، هیچ محدودیتی ندارد. علم رجال جای خود را دارد، اما جای همه چیز را نمیگیرد. دانش و علم رجال تنها عامل برای ارزیابی اعتبار نیست، علم رجال یکی از طرق است. باید دید سیرهی عقلا در مسائل چطور است، سیرهی عقلایی که داریم در مواردی است که شما با یک سری مشافعهٌ دارید نقل میکنید. سیرههای عقلا وقتی این تعداد زیاد شود، چطور است؟ همین قصهای که میگویند یک کلاغ، چهل کلاغ شد، یعنی چه؟ یعنی وقتی که واسطه زیاد شد، احتمال سهو و خطا زیاد میشود. آیا عقلا وقتی که سلسله زیاد شود، باز مثل همان روش رفتار میکنند که مشافعتاً شنیدهاید؟ عقلا این کار را نمیکنند، باید عقلا را نگاه کنیم، عقلا که تنها در قم یا گذرخان نیستند، در دنیا و جاهای مختلف چطور برخورد میکنند؟ در کتابهای اصولی هم بحث کردهاند، ولی آدم پاسخ اصلی را نمیبیند. وقتی این سلسله زیاد شد، خود بخود از دایرهی اطمینان به آنها کم میشود. یک مثالی را ذکر میکنم، میگویم اولی که ثقه است، دومی هم که از روی ثقه نقل کرده، سومی هم..... پس همه ثقه هستند و سیرهی عقلا میگیریم، اینچنین که نیست. شاید هم طنز باشد، ولی این چیزی که تعریف کرده اند برای بحث ما خیلی مفید است. میگویند «عالمی در طبقه دوم فیضیه زندگی میکرد و خیلی فیلسوف بود و فقط حکمت خوانده بود و بیرون نرفته بود، به خادم خود گفت برو برای من یک الاغ بخر، غلام رفت خرید و گفت خریدم. گفت بیاور بالا تا ببینیم. گفت الاغ از پلهها که نمیتواند بالا بیاید. گفت آیا میتواند پای خود را روی پلهی اول بگذارد؟ گفت بله. گفت مگر پله ی اول مثل پلهی دوم نیست؟ چرا. مگر پلهی سوم مثل پلهی دوم نیست؟ چرا. گفت «امثال فی ما یجوز و ما لا یجوز سوا» پس این الاغ باید بتواند بالا بیاید و من آن را ببینم.» اینها فرق میکند، اینجا رابطهی خاصی پیدا میکند. اینجور نیست که وقتی سلسله زیاد شد، مثل اول سیرهی عقلا شامل آن شود. این نکتهی اول است که باید در بررسی سلسلهی سند بعنوان سیرهی عقلا در نظر بگیریم.
نکتهی دوم بنظر من این است که حجیت به معنای اصولی همهی ذهن ما را پر کرده است که ما را به محرومیت میکشاند. حجیتی که در علم اصول داریم، حجیت در حوزهی قوانین و امور اعتباری است. اما اگر شما این را به همهی حوزهها اعتبار دهید، بعد با مشکل مواجه میشوید، آن وقت کسی که می گوید حجت نیست، فکر میکند همهی روایات باید از ردهی استفاده خارج شود، درحالیکه اینچنین نیست. خب شما کتابهای ارسطو و افلاطون را میخوانید، آیا پیش فرض این است که سخن ارسطو و افلاطون حجت است؟ در حوزه دین مجمع البیان را میخوانید؛ یعنی سخن شیخ طوسی حجت است؟ در فقه جواهر را میخوانیم، آیا معنی آن این است که سخن جواهر حجت است؟ یعنی اول شما کلی بحث میکنید حجت است و بعد مراجعه میکنید؟ یا نه، بعنوان منابعی که میتوانید از آنها استفاده علمی کنید، به آنها توجه میکنید؟ بنظرم اگر حجیت بمعنای اصولی را به همهی حوزه ها تعمیم ندهیم، یک بخش از مشکلات حل میشود. مراجعهی ما به احادیث و روایات خواهد بود، در همهی حوزهها ایده میگیریم و استفاده علمی میکنیم، منتها در بعضی جاها که با استدلال و اینها قابل سازگاری نیست سکوت میکنیم و یا کنار میگذاریم.
نکتهی سوم این است که تلقی ما از پیامبر(ص) و ائمه(ع) و فرمایشات ایشان یک تلقی خاص است، یعنی نگاه فقهی حاکم است. قرآن پیامبر(ص) را چگونه معرفی کرده است؟ یا مذکر، یا معلم و یا مبین معرفی کرده است. اینها عناوینی است که در آنها توضیح و فهم مطرح است، نگفته که پیامبر(ص) مفتی است تا هرچه گفت، شما بگویید «اهلاً و سهلاً» خود این مفاهیم معنی دارد، پیامبر(ص) مذکر است تا آنچه که میدانیم را یادآوری کند و تربیت شویم. پیامبر(ص) معلم است، معلم همیشه چیزهای سخت را نمیگوید، بستگی دارد که دانش آموز چطور باشد، گاهی مطالب آسانی را میگوید. در روایت دارید « حوباً کبیرا یعنی اسم کبیرا» این یک روایت است، خب لغط هم بگویید میفهمیم، منتها آن شخص نمی فهمیده است. معلم که همیشه چیزهای دست نیافتنی را نمیگوید، بستگی دارد که دانشجو و مخاطب او چگونه باشد. معلم سعی میکند که ذهن شنونده و دانش آموز قانع شود، نه اینکه او را با حجتی که حق حرف زدن ندارد، مواجه کند. این تعبیرها در مورد پیامبر(ص) و ائمه(ع) مبین بودن، مذکر بودن، معلم بودن معنیدار است و باید با این نگاه به این بحثها بپردازیم و لذا تعلیم و تربیت ائمه(ع) محقق می شود. اگر ما آن حجیت اصولی را هم اثبات نکنیم، منعشان به ما منتقل شده است و در این حرفها ایدههای قابل استفادهای وجود دارد. حالا یک جاهایی با اصول انسانی، قرآنی و علمی سازگار نیست، این را سکوت میکنیم و کنار میزنیم.
لذا من اینگونه مطرح میکنم که مناط و ملاک، سیرهی عقلا است، لذا تا جایی که سیرهی عقلا پیش می رود، باید برویم. لذا سیرهی عقلا آنچه که علامه طباطبایی گفت، سیرهی عقلا آنچه که بزرگان دیگر گفتند، در همهی اینها معتبر است و با وجود جعل و دخل... من میخواستم شواهدی را هم بیاورم که فکر نکنیم دروغ گفتن کار سختی است، در همین دوره و زمانه اینقدر جعل و دروغ گفته میشود، فقط به یک جمله اشاره میکنم. جعل حدیث برای زائران نور با چه توجیهی، این را سایت تباناک زده بود اینها که ایام عید به شلمچه میروند، حدیثی جعل شده است که «امام رضا(ع) وقتی ایران میآمدند، در شلمچه نشستند و گریه کردند...» خب این در چه زمانی بوده است؟ جعل حدیث در زمان ما هم اتفاق میافتد، چه رسد به زمان های قبل. یک عالم جلیل القدر چند وقت پیش در حرم صحبت کرده بود که در اطراف حرم حضرت معصومه(س) 200 هزار محدث دفناند و محدث کسی است که 200 هزار حدیث را روایت کرده است! حالا شما این را توجیه کنید. یا یک عالم دیگری پیش مراجع گفته بود که سالانه 200 میلیون پایان نامه علیه شیعه منتشر میشود! این مال همین تازگیها است که در سایت ها آمده بود. اگر اینگونه است شما باید گذشته را مطالعه کنید، تا حالا به ما میگفتند که «گذشته چراغ راه آینده است.» این را هم اضافه کنید که حال، چراغ فهم گذشته است. وسلام علیکم ورحمه الله و برکاته.