بسم الله الرحمن الرحیم
کارکردهای حدیث در علوم اسلامی
حجت السلام والمسلمین محمد کاظم رحمان ستایش
21/12/89
مقدمه:
معمولاً در این جلسات نسبت به مناسبتهایی که نزدیک است، آیه و روایتی بعنوان تذکر مطرح میشود و مناسبت الان، حلول سال نو و فرارسیدن بهار است. خب من به یک بیت اشاره میکنم، «نوبهار است، اندرآن کوش که خوش دل باشی، چه بسا گُل بدمد باز و تو در گِل باشی» گرچه این عبارت به شکل شعر درآمده، لکن کلامی حکمتآمیز و حکمتآموز است. این مضمون، بسیاری از مطالبی که در مورد خوشی و سرور در آموزههای اهل بیت آمده است را، منعکس میکند. تعبیر خوشدل، تعبیر صحیح دینی است که از خوشی داریم. بسیاری تصور میکنند که صرف لودگی و امثال آن، باعث یک سرور ظاهری شود. لکن وقتی به متون دینی مراجعه میکنیم، میبینیم که اینطور نیست. شرع، خوشی را خوشی دل، تعریف کرده است. لذا روایاتی که در مورد ادخال سرور هستند، معمولاً یک دنباله دارند و آن این است «رفع حوائج و نیازهای مؤمنین و اموری که سبب دلمشغولی آنها است» برطرف کردن اینها خوشی است و بر مؤمنین مستحب است که ادخال سرور کنند. این ایام که تحول طبیعت است، خود بهانهای برای تذکر و یادآوری نعمت و رحمت الهی است و باید دنبال خوش دلی بود. آنچه که باعث میشود رحمت خداوند وسعت پیدا کند و شامل حال افراد شود، همین است که افراد دلپاک و خوشدل باشند و از این جهت در متون دینی بسیار تأکید شده است. امیدوارم که برای همهی ما و همهی عزیزان اینچنین باشد.
موضوع بحث کارکردها و کاربردهای حدیث در علوم مختلف است. بعنوان مقدمه عرض میکنم حدیث یکی از منابع مادر است و بسیاری از دانشها و علوم از حدیث سرچشمه میگیرند، از آن استفاده میکنند و با آن سروکار دارند. به تعبیری باید بگوییم حدیث یک سرمایه است که این سرمایه در اختیار قرار میگیرد تا عالمان و فرهیختگان آن را به کالا تبدیل کنند و آن کالا بشکلی در اختیار مصرفکنندگان قرار بگیرد. تبعاً این سرمایهی عظیم و منبع اصیل وقتی میخواهد به کالایی تبدیل شود که میتواند کاربرد داشته باشد و مورد استفاده قرار بگیرد، برای خود اصول و ضوابطی دارد که باید مورد توجه قرار گیرند. گاهی از این نکته، اینچنین تعبیر میکنند که آیا حدیث در حوزهی فلان علم یا فلان موضوع حجیت دارد یا ندارد؟ گاه تعبیراتی از این دست وجود دارد که آیا حدیث در حوزهی کلام حجیت دارد یا ندارد؟ آیا حدیث در حوزهی تفسیر حجیت دارد یا ندارد؟ آیا حدیث در حوزهی فقه حجیت دارد یا ندارد؟ موضوع بحث بنده این است که حوزههای کارکرد حدیث و ضابطهی کلی کارکرد حدیث چیست؟ آیا این سخن درست است که ما اینگونه مسأله را مطرح کنیم که حدیث در کجا حجیت دارد و در کجا حجیت ندارد و احیاناً گاه اقوال مختلفی را در این جهت تنظیم کنیم و به اشخاص نسبت دهیم یا نه؟ برای اینکه به نکتهای که اساس حرف بنده را تشکیل میدهد، برسیم، باید چند مقدمه عرض کنم. اولین مقدمه این است که در تعبیری که بصورت متعارف در رابطه با این موضوع بکار گرفته میشود، تعبیر حجیت بکار گرفته میشود که آیا حدیث در حوزهی اعتقادات و غیره حجت است یا نه؟ حجیت به چه معنا است؟ بخشی از حجیت در علم اصول مود توجه قرار گرفته و تعریف شده است و بخشی از مباحث مربوط به حجیت، در علم کلام مطرح شده است. معنای حجیت در موضوع بحث ما چیست؟ حجیت در لغت به معنای آن چیزی است که در مقام مخاصمه و محاسبه، مورد توجه و دسترسی قرار میگیرد، بعنوان چیزی که طرف مقابل را ساکت یا قانع میکند. در اصول، حجیت را به آنچه که بتواند متعلق خود را ثابت کند، معنا کردند و لازمهی اثبات متعلق را دو خصوصیت ذکر کردند: منجزیت و معزریت. یک حجیت هم در علم کلام است که در آن از حجیت منابع اصلی بحث میشود. اینجا منظور از حجیت، حجیت اصولی نیست، بلکه منظور منبعیّت است؛ یعنی قرآن منبعی برای شریعت محسوب میشود؟ آیا سنت منبعی برای شریعت محسوب میشود؟ آیا عقل منبعی برای شریعت محسوب میشود؟ معنای متعارف حجیت، اینها است، البته حجیت در منطق، بحثهای مفصلی دارد که الان طرف شبهه نیست. پس معنای حجیتی که معمول است، یک معنای اصولی است؛ یعنی آنچه که بتواند متعلق خود را اثبات کند، حجت است؛ مثلاً اگر در صحیحهی ضراره اینچنین آمده بود که «نماز جمعه در عصر غیبت واجب است» اگر کسی گفت این حجت است، به این معنا است که روایت صحیحهی ضراره میتواند وجوب نماز جمعه را در عصر غیبت اثبات کند. پس این یک وسیله و طریق است برای اثبات متعلق خود.
مقدمهی دوم این است که حجیت بلحاظ ماهیت خود چیست؟ منظور از ماهیت این است که آیا حجیت امری است که طریقیت دارد یا موضوعیت؟ ماهیت آن از کدام قسم است؟ اثبات شده که حجیت یکی از احکام وضعی است. این حکم وضعی در هر موردی که تطبیق میشود، طریقیت در آن لحاظ شده و اصلاً موضوعیت در آن لحاظ نشده است. وقتی میگوییم فلان چیز حجت است؛ یعنی طریق و وسیله است، نه اینکه خود آن موضوعیت داشته باشد و اصالتاً مورد توجه باشد. اگر در علم اصول دربارهی حجیت خبر واحد، حجیت سنت (البته سنت با تسامح است)، حجیت ظواهر، حجیت سیره و غیره بحث میشود؛ یعنی آیا طریقیت دارند یا ندارند؟ پس بلحاظ ماهوی حجیت یک امر طریقی است و موضوعیت ندارد.
مقدمهی سوم این است که بحسب معمول، هر جا حجیت به این معنا بکار رفت، موطن آن علم اصول است؛ یعنی نباید در جایی غیر از علم اصول، دنبال کلمهی حجیت (به معنایی که عرض شد)، بود. جایگاه هر بحثی هم که مربوط به حجیت شد، در علم اصول است و باید در مباحث علم اصول مطرح شود. حالا اینکه آن را بپذیریم یا نپذیریم، یک بحث است. خب خیلی از حجج مطرح میشوند که خود شخص اصولی و فقیهی که از آن بحث میکند، قبول ندارد، اما طرح بحث در آنجا است و باید در آنجا مورد توجه قرار بگیرد. پس موطن و جایگاه حجیت به معنای مصطلح، علم اصول است.
مقدمهی چهارم این است که اگر ما بخواهیم در مورد این تحقیق کنیم که یک حجت کجا و در چه مواردی کارایی دارد و در کجا ندارد، باید به دلیلی که این حجیت را اثبات کرده است، بازگردیم. بتعبیر دیگر ملاکی که بر اساس آن، این حجیت جعل شده است، باید مشخص شود. آن ملاک کجا وجود دارد و کجا وجود ندارد. هر جا که آن ملاک بود، حجیت هم هست و هر جا که آن ملاک نبود، حجیت هم نیست.
با توجه به این نکات، وقتی در حوزهی حدیث و خبر واحد (که به صورت عام مطرح است و اخبار متواتر به غایت، قلیل هستند و هر وقت حدیث میگوییم، غالباً منظور همان خبر واحد است) وارد میشویم، میبینیم در مباحث اصولی، دلیل عمده را سیرهی عقلا ذکر کردند. اینکه از دیدگاه اصولی، خبر واحد کجا حجت است و کجا حجت نیست را، میتوان با توجه به سیرهی عقلا مشخص کرد. بتعبیر دیگر برای کشف ملاک و معیاری که میخواهد وسعت و قلمروی کاربرد خبر واحد را مشخص کند، باید به این اصول و مبنا مراجعه کرد. وقتی وارد حوزهی سیرهی عقلا میشویم، میبینیم سیرهی عقلا یک دلیل لبی است، به این معنا که عملکرد عقلای عالم بدون در نظر گرفتن فرهنگ، قومیت، ملیت و هرگونه مایز دیگری که امروزه مردم را گروه گروه کرده است، یک عملکرد و قدر مشترک در مقام عمل دارند و در مسألهی مانند فی، سیرهی عقلا بر عمل به اخبار آحاد است. این را میتوان از سادهترین شکل تا مهمترین موارد مثال زد. از همان ابتدای صبح که مردم از خواب بلند میشوند تا شب، در تمامی حرکات و سکنات و زندگی خود، این اعتماد و اعتبار به اخبار آحاد را شاهد هستند. پس این سیره یک سیرهی در مورد خاص نیست، تا ما بتوانیم آن را محدود کنیم. این سیره عام و شامل است، اما آن چیزی که شرع امضاء کرده و پذیرفته است، چیست؟ باید یک مقدار مطالعه کنیم. به عبارت دیگر وقتی که شریعت ظهور کرده و میخواهد آموزههای خود را منتقل کند، از یک راههایی استفاده میکند، ما این را میدانیم و در بحثهای اصولی گفته شده، شریعت بیان نکرده است که راههایی که عقلا به آن عمل میکنند، ممنوع است، الا راهی که من تعیین میکنم. بلکه اصل اولیه این است: راههایی که عقلا در نشر آموزههای خود عمل میکردند، سر جای خود هستند، تا زمانی که شرع خلاف آن را بیان نکرده باشد. عجالتاً یک سیره وجود دارد؛ یعنی یک عملکرد از ناحیهی کل عقلا و نه حیثیت تدین و متشرع که زبان ندارد. آنچه که از این عملکرد بدست میآید، یک روش است، نه یک ارزش. منظور از روش چیست؟ یعنی آنچه میخواهیم از سیرهی عقلا بدست آوریم، این است که مردم در مقام انتقال مطالب خود و در مقام یادگیری و یاددهی، به اخبار اعتماد و توجه میکنند. بدون در نظر گرفتن آنکه موضوع آن چیست و راجع به چه مسألهای است. این روش و این عملکرد را ملاک کار قرار میدهند. میخواهیم بگوییم این عملکرد در حوزهی شریعت هم قابل اجرا است؛ یعنی مردم میتوانند به همین روش از رسول الله بشنوند و بعد از اینکه شنیدند، به دیگران منتقل کنند تا همینطور منتقل شود. اگر کسی بخواهد ادعا کند «این سیره فقط در خصوص برخی از موضوعات جریان دارد و نه همهی موضوعات» نیاز به اثبات دارد. به عبارت دیگر آنچه که در علم اصول از حجیت بر اساس سیرهی عقلا اثبات شده، حجیتی است که اصلاً قید ندارد که آیا در کلام، فقه یا تفسیر باشد، اینکه در چه موضوعی باشد ، مهم نیست، یک روش است؛ یعنی آیا شما در مقام انتقال آموزههای خود، با هر موضوعی که داشته باشد، به اخبار اعتماد میکنید و مجاز میدانید که پیروان شما به اخبار اعتماد پیدا کنند یا خیر؟ بر اساس پذیرش آن روش و طریقهای که بوده و عقلایی هم بوده و شرع نیز آن را پذیرفته است، اینچنین ادعا میشود که این امر مجاز است و هیچ اشکالی از این جهت وجود ندارد. شما هیچ کتاب اصولی را پیدا نمیکنید که تا اینجا، وقتی حجیت خبر واحد را اثبات میکند، تفسیر کند که سیرهی عقلایی اینجا هست یا آنجا نیست و امثال این موارد. حجیتی که مستند به سیرهی عقلایی است، یک حجیت عام است و تخصیص نخورده، مطلق است، تقید نخورده و شامل است. حالا این خبر در هر جایی که میخواهد باشد و مورد استفاده قرار بگیرد. با توجه به این اطلاق حجیت، پس اینکه بگوییم یکجا حجت است و یکجا نیست، تعبیر درستی نیست و با آنچه که در ادلهی حجیت اثبات شده است و اثبات میکند، سازگار نیست. اما این سؤال همچنان باقی است که آیا شما با اخبار در حوزههای مختلف، یکسان برخورد میکنید؟ پاسخ منفی است. اما نکتهای که در اینجا هست، از ناحیهی حجیت نیست، بلکه از ناحیهی آن دانشها هستند که آن دانشها باید تکیلف خود را مشخص کنند. در واقع حجیت خبر واحد به صورت مطلق، اصلاً به این یا آن موضوع و امثال آن تخصیص نخورده است، اما مسألهای که وجود دارد، این است که وقتی وارد آن دانشها میشویم؛ مثلاً وارد علم کلام میشویم، یکی از کارهای که متکلم باید انجام بدهد، این است که گزارهها و قوانین گزارههایی که بکار او میآید را مشخص کند؛ مثلاً باید بگوید من در اثبات گزارههای خود نیاز به یقین دارم یا ظن معتبر هم قبول است یا بگوید مطلق ظن کفایت میکند. در واقع این متکلم است که باید تکلیف خود را مشخص کند. بعد نتیجه این میشود که اگر متکلم محدودهی منابع و آنچه را که میتواند برای او کارآمد باشد، مشخص کرد، میگوییم با توجه به این کارکردهایی که متکلم برای منابع خود تعریف کرده، خبر واحدی که علم اصول حجیت آن را اثبات کرده است، در اینجا بکار میآید یا خیر. البته معنای آن حجیت نیست، مثل این است که اثبات کنیم فردی، انسان خوبی است، اما بگوییم در فلان جا یک مقام با این خصوصیات میخواهیم که این شخص آن خصوصیت را ندارد. این امر فرق دارد با اینکه بگوییم او شخص بدی است، او همچنان انسان خوبی است، اما در آنجا بکار نمیآید. پس خبر واحد ماهیتاً ظن است، حجیت آن در علم اصول ثابت شده و ظن معتبر شده است. وقتی در علم کلام میگوییم شمای متکلم به چه منبعی نیاز دارید؟ میگوید در یک سری از موارد به معرفت یقینی نیاز دارم. روشن است که این ظن معتبر است، پس شما نمیتوانید از آن استفاده کنید. اما اگر در یک جایی گفت که من در اینجا به یقین نیازی ندارم و ظن معتبر هم کفایت میکند، خب بکار او میآید. در یکجایی حتی ممکن است به این کمتر هم قائل شود، این هیچ اشکالی ندارد. همینطور در علم قرآن و علوم تفسیری، مفسر باید تکلیف خود را مشخص کند. آیا مفسر در تعریف و تفسیر گزارههای قرآنی به یقین وجدانی نیاز دارد یا نه، اگر یقین ظنی یا تعبدی هم باشد، کفایت میکند و برای او کارآمد است و میتواند از آنها استفاده کند؟ این حرف به کارآیی و کارآمدیهایی برمیگردد که هر علم در داخل خود نسبت به هر منبع، تعریف کرده است.
لذا ادعای من در اینجا این است که اصلاً اینکه در اینجا حجیت دارد یا ندارد، سخن اشتباهی است. در واقع باید این را مسلم بگیریم که حجیت دارند، اما در این علم چه کاربردی برای حدیث حجت، تعریف شده و تا چه مقدار است؟ باید این را مورد بررسی قرار دهیم. اگر منظور از این تعبیر، تسامح در تعبیر است و حجیت را همان کاربرد میدانند، خب الی ماشاء الله اصطلاح داریم، ولی اگر که غیر از این باشد، خلاف است. بر اساس این مسأله خیلی از حرفهای بزرگان معنا میشود. این حرف از مرحوم علامه طباطبایی مشهور است و در جاهایی این حرف را زده، اگر چه در مواردی، خلاف آن را هم گفته است که «خبر واحد در حوزهی تفسیر حجت نیست و در حوزهی فقه حجت است» اگر به همین معنایی که عرض کردیم، باشد، شاید کلام مرحوم علامه هم محل نقد قرار بگیرد. اما مرحوم علامه بر این اعتقاد است که «ما در حوزهی تفسیر، نیاز به یقین و علم داریم و آنچه که بعنوان خبر واحد بعنوان یک منبع تفسیری مطرح میشود، اگر به این حد رسید، معتبر است. اما اگر به این حد نرسید، اینگونه نیست که به مفسر بگویند فلان خبر ولو صحیح السند، نقل شده است و شما باید بگویید بر اساس آن، معنای این آیهی قرآن همین است و لاغیر» لذا ایشان در مقام عمل برای حدیث کاربرد قائل است. ایشان قبل از تفسیر المیزان، کتابی را به نام «البیان» نوشته و در این کتاب تفسیر روایی قرآن را نوشته و فقط روایات را ذکر کرده که 7 جلد است و به تازگی چاپ شده است. ایشان در تمامی بحثها و مباحث المیزان، بحث روایی را دارد. اگر از کلمات علامه، معنای عدم حجیت خبر بطور مطلق در حوزهی تفسیر استنباط شود، ایشان هم در تألیف کتاب البیان و هم در تألیف بخشهایی که مربوط به بحث روایی است، کار لغوی انجام داده است. در حالیکه میبینیم در بحثهای روایی المیزان، در مواردی روایات را پذیرفته است و در مواردی هم به سند تمسک کرده و آن را رد کرده است. آنچه که در این مجموعه میتواند مشکل را حل کند، این است که در هر کدام از این دانشها با توجه به راهکاری که علوم حدیث ارائه میکند، برخورد کرد. آن راهکار در این جهت است که کمک کند حدیث همه جانبه نقد و بررسی شود و برای کارکردن در هر یک از اینها آماده شود. اما هر دانشمندی باید در رشتهی مربوط به خود، تکلیف آن را مشخص کند. اینگونه نیست که پیشاپیش یک کلمهی مبنایی بگوید و از آن بگذرد. لذا ما باید در هر یک از این دانشها، یک بحث بعنوان جایگاه حدیث در علم کلام داشته باشیم، البته با ضوابط آن؛ یعنی متکلم بگوید چه حدیثی بکار من میآید؟ یعنی اینکه آیا آن حدیث یقینآور باشد یا اینکه غیر یقینی هم بکار میآید؟ فقیه هم همینطور باید عمل کند، حتی کسانی که در علم اخلاق کار میکنند، باید تکلیف خود را مشخص کنند، تاریخدان هم باید اینگونه عمل کند. هر کدام از علومی که بشکلی با حدیث سروکار دارند، باید این کار را انجام دهد. به بیان دیگر باید ضوابط کاربرد حدیث را در حوزهی خود مشخص کنند. منشاء هر یک از این علوم در کلمات ائمه وجود دارد. من فقط به آن اشاره میکنم؛ مثلاً در حوزهی اعتقادات، در کتاب کافی بابی بعنوان دعائم الاسلام هست. در آن باب روایاتی نقل شده که ارکان اسلام را مشخص میکند. در چند روایتی که آنجا آمده، این مضمون وجود دارد که راوی از امام میپرسد «آن عقایدی که من با آنها مؤمن محسوب میشوم و کافر نیستم، چیست و آن عقایدی که احیاناً در این جهت نیست و جهل به آنها، به من ضرر نمیرساند را هم مشخص کنید» این در واقع همان اصول اعتقادی و فروع اعتقادی است؛ یعنی یک سری از امور اعتقادی است، اما ملاک ایمان یا کفر شخص حساب نمیشود و در این موارد حتی جهل به آنها هم اشکالی ندارد و اگر شخص با جهالت با آنها برخورد کند، باز مسلمان محسوب میشود و به معنای عام مؤمن محسوب میشود. در جاهایی که جهالت نسبت به آن به او ضرر نمیرساند، تبعاً اگر ظنّ به آن داشته باشد، به طریق اولی ضرر نمیزند، بلکه میتواند مورد توجه قرار بگیرد. در سؤال و جوابهایی که در حوزهی فقه، کلام، تاریخ و غیره با ائمه شده است، ائمه اینها را مطرح کردند؛ مثلاً در حوزهی فقه گفتند «لا عذر لاحد من موالینا» کسی عذر ندارد که تشکیک کند «فی ما یرنی ان ناصبات» وقتی مقدمهی روایت را میبینیم، در حوزههای فقهی است (که در آن میگوید جای تشکیک ندارد). این مسأله تکلیف روایات را بلحاظ اینکه چه میزان لازم است یا لازم نیست که بلحاظ سندی بررسی شوند را مشخص میکند. اگر در حوزهی اخلاق کسی اینچنین مبنا داشت که ما در علم اخلاق بدنبال گزارههایی هستیم که ضوابط مختلف ارتباطها و علاقات بین خلق و خوی هر شخصی را با چیزهایی که خلقیات هر کسی است، با آنچه که باید باشد و آنچه که آنها را ایجاد میکند و آنچه که اینها را از بین میبرد، برای ما تبیین کند. خب روایتی آمده و این را گفته است، اگرچه به لحاظ سند، سند ندارد. در این جهت، این کارآیی را آنجا مشخص کرده است. وقتی این کارآیی مشخص شد، عالم اخلاق میتواند این استفاده را ببرد. برای فرد اخلاقی مهم نیست که این سند را انتساب بدهد و بگوید امام صادق (ع) این را فرموده است یا اینکه امام آن را نفرموده است تا بگوییم بررسی سندی و انتساب لازم است. از این جهت لزومی ندارد، بلکه برخی از اوقات امری را نشان میدهد که این امر قابل تجربه و قابل تعقل و فهم است و آن را به ما منتقل میکند، خب ما هم میتوانیم روی آن فکر کنیم و آن را تجربه کنیم. خیلی از روایات کلامی همینطور است، حتی اگر آن روایت در حوزهی توحید و اثبات وجود خدا باشد؛ یعنی توحید خدا را با روایت اثبات کنید؟ نه. برخی از اوقات ما روایاتی داریم که در آن استدلال عقلی میشود، فرق نمیکند که شما در آنجا بگویید این مطلب را ابن سینا گفته یا امام صادق (ع) گفته است. لازم نیست بگویم چون این حدیث است و امام صادق(ع) آن را بیان کرده است، به وحدت وجود خدا قائل هستم. لذا کارکردی که حدیث دارد، بلحاظ ذاتی، اقتضای حضور در همهی عرصهها را دارد. دانشها باید قلمرو و محدوده درست کنند و آنها تکلیف خود را با این منبع تعیین کنند. لذا نسبتهایی که به اشخاصی مثل مرحوم علامه طباطبایی میدهند، با اختلاف عبارتهایی که ایشان دارد، از یک جهت عباراتی دارد که چرا ما از روایت استفاده نمیکنیم. رشید رضا تفسیر المنار را دارد و مرحوم علامه به این تفسیر بسیار توجه دارد، ایشان در برابر رشیدرضا که مخالف استفاده از روایات در جاهای مختلف است، میایستد و میگوید چرا از روایت استفاده نکنیم؟ از اینها حجیت به آن معنا استفاده نمیشود؛ یعنی اینکه مفسر در آن مقید است و الزاماً چون در این روایت آمده است، باید بگوید معنای آیه این است، شأن نزول و مفرد آیه این است، اینطور نیست. از آن طرف هم به این تعبیر میکند که حجیت ندارد و به آن شکل نیست. جمع اینها این است که ما در موارد بسیاری، برای حدیث کاربرد و کارکرد داریم، اما شاید کلمهی حجیت در آنجا قابل تطبیق نباشد. به بیان دیگر نمیخواهیم بگوییم حجیت ندارد، خبر واحد در همه جا حجیت دارد، اما آن خبر واحدی که شما میفرمایید ماهیت حجت عوض نشده است، با همهی حجیتی که دارد، ماهیت آن همچنان ظن است، گرچه ظن معتبر شده است. چون این ظن معتبر اصالت خود را همچنان دارد، باید این علوم تکیلف خود را نسبت به آن مشخص کنند. با توجه به این نکته، ما در آنجا تقید و تخصیص را قبول نداریم. باید در هر کدام از دانشها، فلسفهی آن دانش یا در بخش کلیات آن دانش، تکلیف آن منابع را مشخص کنیم. پس اینکه گفته میشود سیرهی عقلا مخصوص فقه است، اثبات نشده است. چنین چیزی که عقلای عالم به فقه اختصاص دادند و گفتند ما اینطور عمل میکنیم، حالا میتوانید بگویید آنها فقه نمیدانند، همان احکام عملی، اینطور نیست. در نقل و انتقال آموزهها و دیدگاه به اخبار توجه دارند و از اخبار استفاده میکنند. لذا سؤال این مطلب به لحاظ بنیادی باید عوض شود، ولی وقتی که در حوزهی کارکردها میآییم، باز بر اساس همین نکتهای که عرض کردم، هیچ کدام از اینها در کارکردها اطلاق ندارد؛ یعنی ما درحوزهی کلام نمیتوانیم مطلقا بگوییم همهی اخبار کابرد دارد یا همه اخبار کاربرد ندارد. در حوزهی تفسیر نمیتوانیم بگوییم همهی اخبار کابرد دارد یا ندارد. در این کاربردها حکم واحد و یکجا هم نمیتوان داد؛ یعنی باید مأموریتها و کارهایی که حدیث در یک علم میتواند داشته باشد، تفصیل داده شود و بعد در هر کدام جداگانه بحث شود؛ مثلاً در حوزهی تفسیر، روایات تفسیری ما بیش از یک کاربرد دارند، ما ده نوع روایت تفسیری داریم. گاهی روایت یک مفرد قرآنی را معنا میکند، گاهی شأن نزول بیان میکند، گاهی تأویل، گاهی مصداق، گاهی ایضاح مفهوم کلی آیه است، گاهی دفع شبهه است. هر کدام از اینها باید در دیدگاه من، در جای خود قرار بگیرد و بعد کار خود را انجام دهد. ما در خانه یک انباری داریم و شاید در آن همه چیز پیدا شود، از خیلی چیزها که سالم بود، استفاده میکردیم، حالا یک مشکلی پیدا کرده، آن را کنار گذاشتیم تا یک روز بکار بیاید. گاهی آن احادیث مثل آن وسایل هستند، شاید روز اول از من بپرسید که روایت مشکل تفسیر را حل میکند؟ نه، و لکن وقتی آن را در جای خود و در کنار اطلاعات مربوط به همان حوزه قرار میدهیم، دقیقاً معنای خود را پیدا میکند. من این را به نقاشیهای بچهها تشبیه میکنم، در نشریات کودکانه یک نقاشی را بشکل نقطه چین درست میکنند و بعد به بچهای که اصلاً نقاشی بلد نیست، میگویند با مداد این نقطهها را به هم وصل کن تا آن شکل درست شود. خیلی از اوقات ما در استفاده از روایات و کارکردی که از روایات در علوم داریم، همینطور است؛ یعنی اگر بتوانیم اصول کلی هر کدام از آن مباحث دانشها را داشته باشیم، در خیلی از اوقات حتی روایت ضعیف السند و امثال آن که در علوم مختلف به آن ایراد میگیرند، این نقش را ایفا میکنند و آن شکل را در اختیار ما قرار میدهند.
پس ادعای من این است که اگر از حجیت بحث شود، جای آن در اصول است. حجیت حدیث در اصول، تقید و تخصیص ندارد، اختصاص به یک جای خاص ندارد و عام است. آن چیزی که باید بحث شود، کاربرد و کارکرد حدیث در هر یک از علوم است و وظیفهی این امر، به عهدهی خود آن دانشها است که تکلیف خود را باید مشخص کنند؛ مثلاً مورخ باید تکلیف خود را مشخص کند، آیا من میخواهم واقعی که در خارج اتفاق افتاده است را کشف کنم یا واقع کلامی؛ یعنی واقعی که باید باشد؟ برخی از کتابهایی که در حوزهی تاریخ نوشته میشود، نمیخواهند واقع خارجی را کشف کنند، بلکه واقع کلامی است، مثل آقای جعفر مرتضی که میخواهد واقع کلامی را کشف کند. با توجه به این نکات، اگر تکلیف خود را مشخص کند، معلوم میشود کارکرد حدیث در آنجا چیست و چه نقشی دارد. لذا ما به چندین آییننامه و تدوین ضوابط برای کارکرد حدیث نیاز داریم، اما در خود هر علوم و دانشها. این یک بابی است که هر یک از این دانشها باید به این مسأله بپردازند و به آن توجه کنند. این مسئله واجد اهمیت است و باید مورد توجه قرار بگیرد. کاری که دانشهای مختلف حدیث انجام میدهند و نقشی که ایفا میکنند، صرفاً زمینهسازی، آمادهسازی و تهیهی شرایط برای نوع کارکرد هر کدام از این احادیث در آن حوزهها است؛ مثلاً در برخی از موارد علوم حدیث، حدیث متواتر را معنا میکند، شرایط تواتر را بیان میکند. چرا؟ برای اینکه اگر خبر یقینآور میخواهید، اگر در علم کلام بدنبال یقین بودید، بدانید که کدام خبر بکار میآید. اگر گفتید خبر موضوع الصدور میخواهم و اطمینان به صدور کفایت میکند، یقین لازم نیست و ظن هم بکار نمیآید، چه زمانی میتوان این را بدست آورد؟ گاهی هم بررسی سندی و هم بررسی متنی و هم اینکه مجموعه را با شرایط در نظر گرفتن، در ایجاد وثوق و اطمینان یا ایجاد ظن، نقش ایفا میکند. با توجه به نقشی که آن ایفا میکند، زمینه را فراهم میکند تا دانشمند هر یک از این علوم، از آن دانش استفاده کند. اگر اینگونه بود که اساس آن دانشها بر نقل بود و نه چیز دیگر و اینها را منبع نمیدانستند و فقط قرار بود آنها را نقل کنند، تابع علوم روایی است. اما اگر قرار نیست که صرفاً نقل کنند، تابع علوم روایی نیستند، بلکه تابع قوانین خودشان هستند. اگر مفسر شأن نزول را برای حوزهی تفسیر میخواهد، پس شأن نزول را باید ارزیابی کند، اما لازم نیست ارزیابی شأن نزول با اصول روایی باشد، مرسل نباشد، یا تمام روات آن صحیح باشد. بلکه آن چیزی که آنجا بکار میآید، این است که صرفاً مفسر میگوید نقل بکار من نمیآید، بلکه آنچه که من لازم دارم، این است که این روایت کجا و در چه موردی نازل شده است. لذا صرفاً نقل کردن نیست و بنابراین تابع قوانین روایی هم نیست. این هم خاصیتی است که این نگاه در مسأله دارد و بنظر من بابی را در علوم باز میکند.
یکی از حضار: در روشی که شما میفرمایید بالاخره حجیت را لحاظ کنیم یا صرف حدیث بودن را؟ از بعضی از مطالب حضرتعالی اینطور برداشت میشود که حتی حجیت هم ملاک نیست، اگر خبر ضعیف با عقل و تجربهی من سازگار باشد، میتوان از آن استفاده کرد.
جناب آقای ؟: مثالهایی که زدم نکات مختلفی داشت. گاهی میگوید این امور قابل تجربه و حس هستند و برای او اشکالی ندارد که حدیث هم نباشد، اما بحث در این است که این را حجیت بدانیم یا عدم حجیت؟ به تعبیر دیگر این خلائیی به اصل حجیت وارد میکند یا نه؟ خب ربطی ندارد. در واقع این علم اخلاق است که باید بگوید هر چه مربوط به این موضوع است، به کار من میآید. اگر ما متعلم ائمه(ع) هستیم، بر اساس اعتقادات خود به کلام ائمه مراجعه میکنیم/ مراجعه کردن ما، مراجعهی تعبدی نیست. بله، آنها را در مرحلهی اول بعنوان یک معلم میشناسیم، اما آیا همه چیز باید تعبدی ثابت شود؟ علم اخلاق باید تکلیف آن را مشخص کند؛ یعنی همین عالم که هم فقیه است و هم اخلاقی، اگر در علم اخلاق وارد شده است، باید با یک ضوابط به آن نگاه کند، اما در علم فقه میتواند با ضوابط دیگری با آن برخورد کند. من ملاک ندادم، چون این علوم هستند که باید تکلیف خود را مشخص کنند. من بعنوان یک اصولی، ملاک به شما میدهم، اما بلحاظ یک محدث میگویم همه جا حجت است. من تکلیف خود را بعنوان محدث و اصولی مشخص کردم، اما در مابقی آن باید از متکلم، فقیه، مفسر و غیره ملاک را پرسید و آنها باید مشخص کنند.
یکی از حضار: جعلیترین روایتها هم میتواند فایده ایجاد کند و لذا ممکن است ما هیچ روایتی را از دایرهی حجیت یا احتمال خارج نکنیم.
جناب آقای ؟: کاربرد غیر از فایده است. کاربرد یعنی کارآمدی اصیل. فایده مثل این است که شما یک مسیری را میروید، سر راه هم یک منظرهای را میبینید. من میان کاربرد و فایده فرق میگذارم. کاربرد، اصیل و مورد توجه است. وسیله و ابزار این کار است، ولی فایده چندان مهم نیست. فرمودند که «علم اصول، علمی آلی نسبت به علم فقه است، لذا ظاهراً هرچند اصولییون به حجیت عقلی در سیرهی عقلا استناد نمودند، اما بحث ناظر به حجیت حدیث در فقه است، نه مطلق حجیت» خب معمولاً مطرح میشود که اصول همانطور که از اسم آن پیدا است، اینگونه است. ولی فلسفهی تدوین این علم اینگونه است که فقها و کسانی که در این حوزه بودند، دیدند که میتوان مطالب مختلفی را از جاهای متفاوتی جمع کرد که در حوزهی فقه کارآمدی داشته باشد و فلسفهی بوجود آمدن این علم شده است. افرادی که تاریخ اصول را مطالعه کردند، میدانند که مسائل علم اصول، بلحاظ ماهوی اختراع اصول نیست، بلکه برآمده از بسیاری از علوم و دانشها است. بعضی از بحثها مربوط به مباحث زبانی و لغتشناسی و امثال آن است و برخی از موارد آن، مربوط به علوم دیگر است، حتی اصول موجود که مبانی فلسفی و کلامی هم دارد. عجالتاً اینطور نیست و از طرف دیگر ولو اینکه علمی را بقصد خدمتگزاری به یک دانشی تعبیر کردند، بدین معنا است که محتوا با آن چیزی که بیان میکنیم، به یک امر اختصاص دارد؟ در آنجا بحث این است که خبر واحد حجت است یا نه؟ از اول صدر بحث، که یک سؤال مطرح میشود تا در نهایت که نتیجه میگیرند، حجیتِ فی الجمله، در هیچ جا قید فقه ندارد و هیچ مثالی ندارد. خصوصاً اینکه در سیرهی عقلا (البته عقل گفتند و عقل با سیرهی عقلا فرق میکند) میگویند «سیرهی عقلا بما هم عقلا» که من آن را معنا کردم؛ یعنی عقلا بدون در نظر گرفتن هیچ قومیت، ملیت، فرهنگ یا هیچ جهت دیگری که مایز بین آنها باشد، اینگونه عمل میکنند. البته این هم باید مطالعه شود و خیلی مهم است و آن این است که سیرهی عقلا یک عملکرد است، عملکرد هم لبی است. وقتی ما آن را میخواهیم به زبان بیاوریم و آن را قانون نوشته کنیم (سیرهی عقلا قانون نانوشته است)، نیاز داریم که در ضمن این عملکردها، آن نکته و محوری را که عقلا اینگونه عمل کردند، پیدا کنیم. اگر عقلا به خبر عمل میکنند، به خاطر این است که مخبر آن را میشناسند یا نه؟ این مسئله در جای خود بحث شده است و ما هم معتقد هستیم که عقلا اصلاً بنا بر تعبد ندارند، چون عقلا بودن آن را حفظ میکنیم. با حفظ عاقل بودن آنها، اصلاً توجهی به تعبد ندارند، پس یک امر غیر تعبدی ملاک است. آن امر غیر تعبدی را باید پیدا کرد که آن وثوق عقلایی است که مردم برای خود بوجود میآورند. وثوق عقلایی به شکلهای متفاوتی برای اشخاص پیش میآید و منحصر به اینکه راوی ثقه باشد، نیست. البته اگر راوی ثقه باشد، خیلی تأثیر دارد، اما انحصاری نیست و این در جای خود بحث شده است. لذا در دانشگاهها، در همهی رشتههای الهیات، علم اصول را میخوانند. درست است که اسم آن اصول فقه است اما بلحاظ کارکرد و کارآمدی، اختصاص به مسئلهی فقه ندارد.
یکی از حضار: محدودهی حدیث تا ظنیات را هم شامل میشود یا نه؟ حداقل حد یقفی دارد. حدیث بر فرض ثقه، صحیح السند و متواتر میآید، حدیث ضعیف هم که آمد، آیا حدیث جعلی را هم شامل میشود؟
جناب آقای ؟: وقتی شما حدیث را معنا میکنید، میشود «ما یهدی قول، فعل و تقریر معصوم». آیا این یهدی، یهدی واقعی است یا ظاهری؟ در اینجا ظاهری مدنظر است؛ یعنی هر آنچه که بلسان حکایت است. حتی در یک جاهایی لسان حکایت را هم ندارد و شما به آن توجه نمیکنید؛ مثلاً یک کتابی مثل کشکول است که کتاب حدیثی نیست. کشکول از یک کسی است که اصلاً لسان حکایت از معصوم را ندارد، حالا آنجا یک چیزی نوشته است، اینکه ما یهدی نیست؛ یعنی حداقل ظاهر حکایت را هم ندارد، اما در منبع حدیثی است که مؤلف این منبع حدیثی اینگونه عمل میکند و محدث است، ولکن یک چیزی را نقل کرده و شما میفرمایید که آن جعلی است، حق با شماست و هیچ مشکلی ندارد.
- روایاتی که در یک منبعی حدیثی که نویسندهی آن این کاره باشد، تمام اینها در محدودهی بحث شما وارد است.
- بله،کاربرد و کارکرد دارد. اما یک متکلم باید بگوید این حدیث جعلی است و اصلاً به کار من نمیآید. ولکن در یک جایی میگوید آن حدیث جعلی برای چیست، آن زمان چه اهتمامی بوده که دروغ ببندند تا مشخص کنیم درست آن چه بوده است؟ در این اینگونه موارد، شاید کاربرد داشته باشد و بستگی به آن علم دارد که تکلیف آن را مشخص کند.
یکی از حضار: در علوم اسلامی منبع میتواند غیر از حدیث باشد؟
جناب آقای؟ : بله، طبیعتاً قرآن هم است.
- قرآن هم همان حکم را دارد؛ یعنی ما نمیتوانیم علوم قرآنی را از حدیث جدا کنیم.
- بله، قرآن و حدیث. با عطف به همدیگر که مشکل خاصی ندارد. بتبع باید استنادی داشته باشیم. اما در اسلامی بودن علوم، بحثهای مفصلی وجود دارد و این مقدمات اول آن است. اما اگر در حوزههایی بحث شد، مثل اینکه آیا فلسفه هم جزء علوم اسلامی هست یا نه، باید بحثهای مفصلی انجام شود. وقتی فلسفه از یونان وارد شد و فلاسفهی مسلمان زحمت زیادی متحمل شدند و برای تطهیر فلسفه کارهای زیادی انجام دادند، از جمله این آیه شریفه «و من یوتل الحکمه فقد اوتی خیراً کثیرا» یعنی اسم فلسفه را حکمت گذاشتند. در ابتدای خیلی از کتابهای فلسفی این آیه را نوشتند، در حالیکه هیچ ربطی هم ندارد و اشتباه است. شاید خیلیها تصور کنند حکمتی که در قرآن آمده «و من یوتل الفلسفه فقد اوتی خیراً کثیرا» است. اینقدر روی آن تأکید دارند و همه نقل کردند که چنین تصوری هم پیش میآید!
یکی از حضار: الان سیرهی عقلا را پذیرفتیم. الان حکمت عملی و نظری داریم، حجیت شامل هر دوی اینها میشود. یک توسعهای در خبر واحد است...شاید بحث کارکردهای حدیثی به نوع نگاه متفاوت برمیگردد. خب در حقیقت یک بخشی از آن علم قطعی است، حالا شاید بگوییم در آنجا زیاد کاربرد ندارد و در بعضی از اصول... یک بخش عمدهای هم هست که شامل سیرهی عقلا هم میشود. در بخش سوم که از این سطح پایینتر میآییم؛ مثلاً در علم کلام یا تفسیر میخواهیم از چیزی استفاده کنیم که علم نیست؛ مثلاً سند آن ضعیف است یا حسن است. آیا این موارد طبقهبندی مشخصی دارد؟ غیر از موارد نیاز به تطبیق، یک سطح دیگری داریم که میتوان آن را مشخص کرد. آیا چنین چیزی هست؟ اگر این سطح باشد، در حقیقت استفادهی از حدیث که حدیث اهل بیت است و فاقد سیرهی عقلایی معنا میکنند....در حدیث هم همینطور است، معنای آن این نیست که ما در اینها به حدیث عمل نکردیم. آیا واقعاً این کارکرد خود حدیث است، بعنوان اینکه حدیث معصومین است یا اینکه بعنوان یک متن تاریخ است؟ متن جعلی هم بکار میآید، فضای گفتمان حدیث جعلی را هم نشان میدهد، در حقیقت کارکرد دارد، ولی کارکرد حدیث بعنوان اینکه حدیث معصوم است، کارکرد متون آن دوره است.
جناب آقای ؟: سیرهی و عملکرد عقلا مبتنی بر یک ملاک است. وثوق، نکتهی عقلایی است، نه یک امر تعبدی. با توجه به این، صحبت شما از یک جهت درست است، پس عقلا به وثوق خود عمل میکنند و کاری به علم حدیث ندارند. پاسخ این است که بهرحال به وثوق خود عمل میکنند اما این وثوق از کجا آمده است؟ در اینباره چه میگویید؟ در واقع شما میگویید به این عمل میکنند یا به آن عمل میکنند. بعبارت دیگر عالم و دانشمند هر رشتهای به آنچه که باور دارد، عمل میکند. اما اگر ما قرآن و حدیث را میگوییم، اینها چه نقشی ایفا میکنند؟ این وثوق را ایجاد میکنند، قطع و یقین ایجاد میکنند. اگر بگوییم به آن عمل نکردند، تسامح در تعبیر است. اما واقعاً به آن عمل میکنند؛ یعنی از طریق آن به این میرسند. در همان موردی که مثلاً اخلاقی است و سند هم ندارد و روی عن الامام صادق (ع) «صله الرحم تزید فی العمر» فرد تحقیق میکند که همینطور است و عمل میکند. در واقع چه چیزی باعث شده که دنبال این برود؟ حدیث است و به آن حدیث عمل میکند. اگر بخواهیم آن را تجزیه کنیم، باید بگوییم این در چند مرحله است، احتمال ایجاد کرده و بعد تحقیق کرده و نهایتاً آن را درست میبیند.
- استحباب در اینجا میآید؟ فرض کنید که اگر همهی روایات...
- این یک مثال اخلاقی بود. فقیه باید بگوید که در اینجا استحباب صورت میگیرد یا نه. شما تکلیف اخلاق را با اینجا میخواهید درهم کنید؟ من بر این اصرار دارم که اینها را باید از هم جدا کرد؛ یعنی بعد، یک حساب دیگری مطرح میشود که یک روایتی است که راوی مرسل است و این مطلب را گفته و بلحاظ تجربه هم ثابت شده است. این روایت در فقه مطرح شده است، ما بگوییم صله رحم مستحب و اولی است، این ضوابط خود را دارد.
- لذا در اینجا بر اساس اعتبارات یک حکم اخلاقی را ذکر میکند. اگر سند حدیثی ضعیف است و به آن میخواهد استناد بدهد، سند پذیرفته نمیشود.
- بحث بر سر همین مسئله است. شما این را مسلم گرفتید که استناد در دین، همان روش فقهی است. در حالیکه ما بر این اصرار داریم که اینگونه نیست. در واقع اگر ما بخواهیم با یک روش فقهی همهی روایات را در حوزهی تفسیر، تاریخ، فقه، اخلاق...بحث در همین جا است؛ یعنی این درست نیست. بعبارت دیگر همین روایت، در حوزهی اخلاق هم بکار میآید، اما صلاحیت فتوای فقهی بر اساس آن وجود ندارد. در این صورت در کجا خلل وارد میشود؟
- بلحاظ فتوایی...
- ما یک مشکل در فقه موجود داریم و قائل به حجت و لاحجت شدیم و دائماً میخواهیم با آنها کار کنیم. یا حجت است یا لاحجت. لاحجت در هیچ جا و حجت در همه جا. ما میخواهیم با اینگونه برخورد کردن، مقابله کنیم که حجت و لاحجت تابع ملاک هستند. شما بررسی کنید که در اینجا آیا این ملاک هست یا نیست؛ مثلاً در فقه میگویید ملاک تعبدی است، اگر آن ملاک هست که ایرادی ندارد اما اگر نیست، خب که نیست. بعبارت دیگر شاید ما با برخی از دیدگاههای دیگر مشترک شویم و لکن بلحاظ وارد شدن به مسئله کاملاً متفاوت است، لذا هیچ کلیتی از آن درنمیآید. یک روایت میتواند در یک علم بکار بیاید، اما در یک علم دیگر بکار نیاید. چرا؟ چون ضابطهی این x است و ظابطهی آن y است. ما قرار نیست یک ضابطه داشته باشیم و بگوییم این روایت درست است و در همه جا یکسان است و این روایت در هیچ جا بدرد نمیخورد، بطور یکسان.
- ظابطهای که شما میگویید، آن ظابطهی جدید فرق میکند؛ مثلاً در احکام نیاز به استناد ندارد، نیاز به یک سری روایاتی داریم که علم نیست. استناد به معنای اصولی امکان ندارد، ولی با این حال در اخلاق استفاده میکنیم. میخواهم بگویم اگر این دو سطح بالا را کنار بگذاریم، چه واژگان خاصی میتوان برای آن پیشنهاد و تعریف کرد؛ مثلاً فرض کنید که در علوم مختلف ما دو سطح دیگر داریم، جدا از حجیت و فقه، مثل زمینه شناسی زمان صدور و تطابق با تحقیقات میدانی...
- همانطور که میدانید هیچ لفظ استانداری به این شکل که کارکردها را تعریف کنند، وجود ندارد، ولی در حوزهی تفسیر این کار انجام شده است. اما متأسفانه مثلاً ضوابط کارکرد روایات کلامی را در علم کلام مشخص نکردیم. طبیعتاً آن سطحها را هم مشخص نکردیم تا برای آنها عنوان بگذاریم. این کار نیاز به کسانی دارد که اهل آن رشته باشند و همت داشته باشند تا تکلیف را مشخص کنند. این را از محدث یا اصولی نباید بخواهیم، بلکه این تابع همان کارکردها است.
یکی از حضار: نحوهی مواجههی ما با حدیث به این شکل است که یک بار آن را تخصصی بررسی میکنیم و یکبار هم بصورت بسامدی که چقدر تکرار شده است. جدا از مسائل تخصصی، آیا اجازهی استفاده بگونهی دیگری را داریم؟ یعنی بحث تاریخی سند حدیث را کنار بگذاریم و آن را به متخصصین این امر واگذار کنیم. بعضی از احادیث را میدانیم که جعلی هستند، ولی در داخل آنها یک نکاتی وجود دارد که مورد استفادهی خیلی از موارد است؛ یعنی میتوانیم از آن در جاهای مختلف استفاده کنیم، هر چند که میدانیم سندیت درستی ندارد یا صحیح نیست. این را باید به چه شکلی حل کنیم؟
جناب آقای ؟: با همان قیدی که اول زدید که تخصصی نباشد. من یک معیاری میدهم، البته نمیخواهم بگویم که فقط همان است، اما خیلی از اوقات بکار میآید. در حوزهی روایات، شهرت نفی خیلی مؤثر است و برای اینکه اطمینان ایجاد کند، یک مثال میزنم. مثلاً من امروز در حضور عزیزان مطالبی را بیان کردم، 6-5 نفر آن را نوشتند، اگر فردا یک نفر به من مراجعه کرد و گفت که شما دیروز این را گفتید و فقط آن یک نفر اینگونه نوشته بود، من میتوانم هزار تا توجیه بیاورم؛ مثلاً بگویم شما اشتباه نوشتید یا دقت نکردید. اما اگر 5 نفر گفتند همهی ما همین را شنیدیم یا نوشتیم، چه میشود؟ در آنجا میتوانم منکر شوم؟ نمیتوانم. تصور بفرمایید در مجالس یا در کلمات ائمه، یکی دو نفر یک چیزی گفتند، اما در مجموع تعداد زیادی از راویان همین مطلب را احیاناً از چند امام نقل میکنند. درواقع همان ملاکی که میگوید نمیتوان منکر آن 5 نفر شد، اینجا هم وجود دارد. حتی در برخی از تعبیرات آمده است که اگر میبینید یک عبارت تکرار شده است، مطمئن شوید که روایت همین است. لذا باید از بسامدی نقل استفاده کرد یا به برخی از معیارهای دیگر مثل اعتماد به مؤلفین و امثال آن توجه کرد. اما در عین حال مهم است که بقدر متیقنها؛ یعنی آنچه که یک روایت دارد، توجه کنید. حالا روی سند آن بحث است، اما پیامبر میفرمایند «اگر حدیثی میشنوید که پوست بدن شما در برابر آن نرم است و احساس میکنید با آن مشکلی ندارید...اما یک حدیثی که مو را بر بدن شما سیخ کند و عجیب باشد...» یعنی واجب نیست که ما به همهی اینها عمل کنیم، بلکه به آن چیزی که اطمینان داریم، عمل میکنیم. لذا غیر تخصصی همین مسأله است: اولاً مشهور است و منابع معتبر دارد و احساس میکنید که برای شما روان است و با گوشت و پوست خود احساس میکنید که این درست است و مشکلی ندارد، البته نه درستی به آن معنا، بلکه مشکل ندارد و لذا مسألهی خاصی نیست.