موسسه فهیم

خلاصه ها

تاریخ و سیره

زمینه‌های اجتماعی قیام امام حسین

 

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین
عن مولانا الحسین: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَلَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَلَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَنُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَيُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَسُنَنِكَ وَأَحْكَامِكَ».


زمینه‌های اجتماعی قیام امام حسین
سخنران: حجت‌الاسلام والمسلمین علی نظری منفرد

مقدمه 
معلول نیازمند علت است
موضوع بحث ما «زمینه‌های اجتماعی قیام امام حسین» است؛ موضوعی در خور توجه و دقت که امام حسین به چه دلیل یا دلایلی قیام کرد. این مسئله در جای خود مطرح است، به عنوان یک اصل مسلّم که هر پدیده‌ای پدیدآورنده‌ای دارد. پدیده بدون پدیدآورنده نمی‌شود. به‌هرحال، هر حادثه‌ای که روی می‌دهد، علتی دارد. گاهی علتِ ظاهر و روشنی است و گاهی علتِ پهنانی است. حتی چیزهایی که ما تصور می‌کنیم امور خارق‌العاده‌ای هستند، مثل معجزات انبیا، عصای حضرت موسی که به اژدها تبدیل شد: «فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى‏».
سبب آن را نمی‌دانیم، وگرنه سبب دارد. سبب از نظر ما مخفی است؛ زیرا بی‌سبب نمی‌شود. اصلاً حادثه بدون سبب رخ نمی‌دهد. در کتاب‌های فلسفی، به گفتة مرحوم حاجی‌ که می‌فرماید: «اصل المطالب ثلاثة علم، مطلب ما مطلب هل مطلب لم». هر چیزی سه اصل دارد:
 1. حقیقت خود آن شیء؛ 
2. علت به وجود آورندة آن شیء؛ 
3. اینکه آیا وجود خارجی دارد یا نه. 
مطلب «ما» حقیقت آن است. مطلب «هل» وجودش است و مطلب «لم» برای چه این حادثه روی داده است؟ حال علت، علتِ فاعلی است یا غایی که آن را به چهار بخش تقسیم کردند: 1. علت صوری؛ 2. علت مادی؛ 3. علت فاعلی؛ 4. علت غایی. 
قیام امام حسین نیز از این مسئله جدا نیست. به‌هرحال، حادثه‌ای است که در دهم محرم سال 61 هجری قمری در سرزمینی به نام کربلا روی داده است. علت این حادثه چه بود؟ 
علت مُعّدِه بودن اشیا
علت‌های اشیا، همان‌گونه که در جای خودش مطرح است، گاهی قهری است و گاهی طبیعی است؛ مثل این‌که آتش می‌سوزاند. علت سوزاندن، علت طبیعی است و همه این را می‌دانند و مختص منطقه و جغرافیای خاصی نیست. به‌هرحال، آتش کارش سوزاندن است. بله، مرحوم طباطبائی، صاحب تفسیر المیزان، می‌فرماید: این چیزهایی که ما می‌پنداریم علت تامه است، همة این‌ها علل معده هستند، نه علت تامه؛ زیرا تا ارادة حضرت حق ضمیمة علل نشود، تأثیرگذار نخواهد بود؛ چون «وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلى‏ أَمْرِه‏».
دراین باره حدیث بسیار خوبی نقل شده است که با این بحث مناسبت دارد. این حدیث را ابن‌عبدالبر در الاستیعاب نقل کرده است. کتاب الاستیعاب فی معرفة الاصحاب تقریباً قدیمی‌ترین اثری است که عامه در تراجیح دارند؛ زیرا عامه درباره اصحاب رسول خدا کتاب رجال ندارند. جرح و تعدیل ندارند. هر چه هست، ترجمه است. اسد الغابة فی معرفة الصحابة، الاصابة فی معرفة الصحابة، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب. نه این‌که رجال نداشته باشند، رجال دارند، مانند تهذیب الکمال که رجال آن‌هاست و نوشته جمال الدين أبو الحجاج يوسف المزیاست. ولی درباره اصحاب آن‌هاست؛ چون اصحاب قاعده‌ای دارند و می‌گویند همه اصحاب عادل هستند؛ لذا درباره اصحاب ترجمه دارند. 
ایشان می‌گوید: وقتی پیامبر خدا از دنیا رفت، عبدالله بن عباس پسربچه دوازده‌ساله‌ای بیش نبوده است. گاهی هم به اشتباه می‌گویند مثلاً ابن‌عباس بعد از شهادت حضرت زهرا به خانه امیرالمؤمنین آمد. اصلاً ابن‌عباس در آن حد نبوده است. عباس پدر اوست. حال ابن‌عباس هنگام رحلت رسول خدا دوازده سالش بیشتر نبوده است. اما به خاطر این‌که میمونه، خاله ایشان، همسر رسول خدا بود، به خانه پیامبر رفت‌وآمد داشت. بچه‌ای بود که قوة گیرندگی و حفظش خوب بود و مطالب را حفظ کرده است. به‌تازگی مسند ابن‌عباس چاپ شده است. حدود ده الی دوازده جلد از آن چاپ شده است. مسند ابن‌عباس حدیث فراوانی نقل کرده است. 
ایشان می‌گوید روزی پیامبر خدا بر مرکب سوار بودند: «وَأَرْدَفَنِي». پیامبر مرا به ردیف خودش بر مرکب سوار کرد. رسول خدا از هر فرصتی برای هدایت جوان‌ها، متوسط‌ها از نظر سن، نوجوان‌ها، کودکان، استفاده می‌کردند تا نقش هدایتگرانه خود را اعمال کنند. ابن‌عباس می‌گوید پیامبر وقتی من را سوار کردند، فرمودند: «یَا غُلَام»، تعبیر یا غلام دارد.
این موضوع را ما به‌تازگی بررسی کردیم که به بچه کم‌سن‌وسال غلام گفته می‌شود. برخی خواستند بگویند تا بیست سالگی را غلام می‌گویند. نه غلامِ اصطلاحی، نه به معنای برده. برخی می‌خواهند بگویند تا همین سن ده الی دوازده‌سالگی می‌گویند، برخی هم گفته‌اند تا بیست‌سالگی. این موضوع در کتاب‌های ادبی مطرح است که غلام بر چه بچه‌ای اطلاق می‌شود؟ هشت‌ساله؟ ده‌ساله؟ و حداکثرش چقدر است؟ برای مثال فرض بفرمایید حداقل هم دارد. به بچه یک‌ساله غلام نمی‌گویند، رضیع می‌گویند. 
پیامبر فرمود: «يَا غُلَامُ»، ابن‌عباس می‌گوید. رسول خدا به من این‌گونه فرمودند: «احْفَظِ اللَّهَ يَحْفَظْك‏». خدا را حفظ کن تا خدا تو را حفظ می‌کند؛ یعنی تعاملی میان انسان با خداست. این تعامل را ما در آیات قرآن مجید فراوان می‌بینیم.
«إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُم‏».
«أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ».
این تعامل در آیات قرآن خیلی بارز و ظاهر است: «احْفَظِ اللَّهَ يَحْفَظْك، وَاحْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ أَمَامَك‏».
این حدیث درباره این است که عللی که ما گمان می‌کنیم علت تامه هستند، درواقع علت تامه نیستند. این‌ها علل معده است؛ هرچند آتشی که به نظر ما علت تامه سوزاندن است. قرآن مجید می‌فرماید به آتش گفتیم: «كُوني‏ بَرْداً وَسَلَاماً عَلى‏ إِبْرَاهيم‏». اگرارادة خدا نبود، آتشی که علت تامه است، نمی‌سوزاند. 
«وَاللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون‏». بعد فرمود: «وَاحْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ أَمَامَك»؛ خدا را حفظ کن، خدا همیشه در برابر توست. «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم‏». 

انجام همه کارها به اراده الهی 
خدا که جدا از انسان نیست. «وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِه‏»؛ بعد به من فرمود: یا غلام! اگر همه دنیا دست به دست یکدیگر بدهند و بخواهند سودی به تو برسانند، اگر خدا نخواهد، نمی‌شود؛ یعنی ما نافع را مردم می‌دانیم. همه می‌خواهند این نفع را برسانند، اما خدا چون نمی‌خواهد، پس نمی‌شود. اگر همه دنیا دست به دست هم بدهند و بخواهند آسیبی به تو برسانند، اگر خدا نخواهد، نمی‌شود.
گر نگهدار من آن است که من می‌دانم *** شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد.
یکی از داستان‌های عجیبی که قرآن مجید در این باره مطرح کرده است، داستان حضرت موسی است. فرعون از کاهنان شنیده بود شخصی از بنی‌اسرائیل متولد می‌شود و تاج و تختش را از بین می‌برد. برای همین هم نمی‌گذاشت در بنی‌اسرائیل پسری به وجود بیاید، اگر هم به وجود می‌آمد، «يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِساءَكُم‏».
صد هزاران طفل سر ببریده شد *** تا کلیم‌الله صاحب دیده شد.
سرهای فراوانی برید، آن‌گاه خدای متعال این موسی را نه تنها متولد می‌کند، بلکه در دامن فرعون آن را تربیت می‌کند. «یأخده عدو لی و عدو لک»؛ لذا وقتی حضرت موسی به فرعون گفت: «فَأَرْسِلْ مَعَنا بَني‏ إِسْرائيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُم‏»؛ بنی‌اسرائیل را با من بفرست، این‌ها را این‌قدر شکنجه نکن، گفت: «قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليداً وَلَبِثْتَ فينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنين‏؟»؛ من تو را تربیت نکردم؟ بخشی از عمرت را پیش من نبودی؟ حال نسبت به من یاغی شدی؟ در برابر من می‌گویی: «أَرْسِلْ مَعَنا بَني‏ إِسْرائيلَ»! این یکی از نمونه‌هاست. 
فرمود: یا غلام! اگر همه عالم جمع شوند و دست به دست هم بدهند و بخواهند به تو نفعی برسانند، اگر خدا نخواهد، نمی‌شود و اگر همه عالم دست به دست هم بدهند و بخواهند به تو ضرری بزنند، اگر خدا اگر نخواهد، نمی‌شود: «وَاللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ».
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‏».
به‌هرحال، این دلایلی که ما تصور می‌کنیم عللِ صددرصد و تامه‌اند، تمامی آن‌ها علل معده هستند. به تعبیر دیگر، این‌ها مقتضی هستند. باید اراده حضرت حق در کنارشان قرار بگیرد تا علت تامه شوند، آن‌گاه تأثیر ببخشند. یک علت هم علت ارادی در ماست که ما باید اراده بکنیم تا چیزی محقق بشود. 
قیام امام حسین زمینه‌هایی داشته که این قیام را به وجود آورده است، به‌هرحال آن‌ها مقتضی بوده‌اند، نه علت تامه. علت تامه‌اش اراده خدای متعال و اراده خود امام حسین بوده است تا این جریان محقق شد. زمینه‌ها مقتضی بود برای این قیام.

اشراف داشتن به تاریخ و چرایی قیام امام حسین(
اما نکته دیگری که باید گفت، برای این‌که بخواهیم به علل قیام امام حسین( برسیم و قیام او را درک کنیم که چرا قیام کرد، باید وضعیت آن روز را بررسی کنیم و بایسته است که انسان به تاریخ اشراف داشته باشد. نه تنها سیره امام حسین، بلکه وضعیت آن روز را انسان باید بررسی کند و ببیند وضعیت آن روز چگونه بوده است که حضرت قیام کرد. گاهی هم برای این‌که برخی را اغوا کنند، گاهی شیئی که «لیست آن شیء بعلتٍ»، بعضی‌ها تصور می‌کنند علت است؛ یعنی صحت سلب دارد. علت نیست، ولی بعضی‌ها تصور می‌کنند علت است. در برخی از این نوشته‌ها و دائرةالمعارف‌هایی که در غرب نوشته شده است -‌خدا مرحوم سیدمرتضی عسکری را رحمت کند‌- به من نشان داد که وقتی به مسئله امام حسین می‌رسند، برخی از آنان این‌گونه می‌گویند: «امام حسین شخصی بود که می‌خواست به مقام برسد، دعوای مقام داشت با یزید. آن چیزی که باعث شد قیام کند و خودش را به کشتن دهد، گرفتن قدرت از یزید بود». 


تفسیر نادرست از قیام امام حسین
گاهی قیام امام حسین را این‌گونه تحلیل می‌کنند که حضرت می‌خواست به جاه و مقام برسد. بله، ما قبول داریم برخی به دنبال جاه و مقام هستند. تردیدی در آن نیست که عده‌ای در پی به دست آوردن جاه و مقام‌اند. عمر عاص با وجود این‌که می‌دانست امیرالمؤمنین حق است، وقتی معاویه برای او نامه نوشت و او را دعوت کرد، عمر عاص بعد از قتل عثمان از مدینه بیرون آمد و به سرزمین فلسطین رفت. گفت می‌خواهم من کنار باشم؛ زیرا دید این مسئله فتنه‌ای را به وجود آورد. عثمان را محاصره کردند، بعد از محاصره آب هم نگذاشتند به او برسد و بعد هم او را کشتند. کشندگان عثمان مصری‌ها بودند. اهل کوفه هم بودند، اما اصحاب رسول خدا هم در همین شهر مدینه بودند، سکوت کردند و هیچ نگفتند. بالأخره اگر منکری بود، می‌گفتند این کار را نکنید؛ ولی سکوت کردند. 
ایشان از مدینه به ارض فلسطین آمد. معاویه با نزدیکانش مشورت کرد و نتیجه مشاوره این شد که اگر می‌خواهی در رویارویی با علی بن ابی‌طالب موفق شوی، باید عمرو عاص همراه شما باشد. نامه‌ای به عمرو عاص نوشت، ولی مضمون نامه این بود که تو می‌دانی: «أَنَّ عُثْمَانَ قُتِلَ مَظْلُوماً». ولی و خون‌خواه عثمان من هستم، بلند شو بیا کمک کن. عمرو عاص دو فرزند دارشت: یکی عبدالله بن عمرو بن عاص است که بخاری در الصحیح روایت بسیاری از او نقل کرده است و از اصحاب رسول خداست. پسر دیگرش هم محمد است. شب تا صبح با این دو پسر مشورت می‌کرد، غلامش وردان هم این مشورت را گوش می‌کرد. با دو پسرش مشورت می‌کرد، پسر بزرگش به او گفت که تو دیگر پیر شدی، الآن خودت را وارد مسائل سیاسی نکن! چرا وارد مسائل سیاسی می‌شوی؟ دیگر آخر عمرت است؛ اما پسر کوچکش به او گفت که تو در قریش بزرگ هستی. در این مسائل مهم و مسائلی چون این مسئله، نباید کنار بکشی. تو صاحب‌نظر هستی. به پسر بزرگش گفت تو من را برای آخرتم نصیحت کردی. به این پسر کوچک هم گفت که تو من را برای دنیایم ترغیب کردی، اما بگذارید خودم فکر کنم. اندیشید، وردان غلامش می‌گوید که عمرو عاص هنگام سحر شعری می‌خواند. شعرش را گوش کردم، دیدم تصمیم گرفته است برود و به معاویه بپیوندد. صدا زد وردان، گفتم: بله. گفت: آماده حرکت باش. نزد معاویه آمد، معاویه به او گفت می‌دانی عثمان مظلومانه کشته شد؟ 
گفت: این حرف‌ها را کنار بگذار. اگر مصر را به من می‌دهی، مادام العمر من فعال ما یشاء باشم. من با تو همکاری می‌کنم. معاویه گفت: اگر مردم بفهمند تو به خاطر رسیدن به قدرت همکاری کردی، خیلی برای تو بد می‌شود. گفت: این حرف‌ها را رها کن.  
ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید: همین حرف عمرو عاص نشان می‌دهد که او هرگز دین نداشته است.
گفت: این حرف‌ها را رها کن که مردم می‌فهمند. خب بفهمند. معمولاً این‌طور افراد در زندگی کامیاب نمی‌شوند. خداوند متعال فرمود: کسی که می‌خواهد از راه خلاف به جایی برسد، ممکن است برسد، اما کامیابی در آن نیست. زندگی‌نامه عمرو عاص در کتاب مستدرک حاکم نیشابوری آمده است. عمرو عاص بعد از شهادت امیرالمؤمنین در سال 40 هجری قمری به مصر هجرت کرد. اکنون به مصر آمد که نفسی بکشد و بساط حکومت را پهن بکند. آن زمان مصر خیلی مهم بود.می‌خواست در آن‌جا حکومت بکند و آب گوارایی بیاشامد. تا آمد بساط حکومت را پهن بکند، از دنیا رفت. یک شعری کلیم کاشی، از شعرای کاشان، نوشته است که شعر بسیار زیبایی دارد، می‌گوید:
افسانه حیات دو روزی نبود بیش *** آن هم کلیم با تو بگویم چه‌سان گذشت؟
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن *** روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت.
حیات را به افسانه تعبیر کرد. افسانه حیات دو روزی بیش نبود که آن را هم کلیم‌الدهر یومان از او گرفته است. این دنیا همین است؛ ازاین‌رو قرآن مجید از دنیا به متاع غرور تعبیر می‌کند. متاع غرور، انسان را فریب می‌دهد.

واکاوی قیام امام حسین با مراجعه به تاریخ
برای این‌که زمینه‌های قیام امام حسین را واکاوی کنیم، چاره‌ای نداریم جز این‌که به تاریخ مراجعه کنیم که چه چیزی باعث شد که امام حسین حاضر شد این‌قدر از خودش مایه بگذارد؛ زیرا از خود مایه گذاشتن اندازه‌ای دارد. گاهی خود انسان می‌آید و کشته می‌شود یا همه کسانش، حتی اهل و عیالش را می‌آورد. حضرت واقعاً مایه گذاشت. داستان چه بوده است؟ چه خطری اسلام را تهدید می‌کرد که امام حسین این‌قدر از خودش مایه گذاشت؟ این مقوله نیازمند بررسی بیشتری است که ان‌شاءالله در آینده به آن می‌پردازم. چاره‌ای نداریم جز اینکه به تاریخ مراجعه کنیم تا زمینه‌های اجتماعی قیام امام حسین را ببینیم. گاهی انسان احساس مسئولیت فردی می‌کند، اما وضع جامعه آن روز چگونه بوده است؟ پیامبر چه کار کرد و مردم به کجا رسیدند؟ در خصوص این مسئله هم نیاز است که به تاریخ مراجعه کنیم. از برخی احادیث عامه هم استفاده خواهیم کرد؛ از منابع دست اولشان مانند صحیح بخاری.
دو وجهه قیام حسینی
1. مأموریت الهی
یک وجهه از آنچه خود امام از سوی خداوند متعال مسئولیت داشت که در زمان امامتش عمل کند و به کار بگیرد که در خبر لوح آمده است. خبر لوح در الکافی نقل شده است. در لوح اخضر تمام مسئولیت‌های ائمه اثنی‌عشر بعد از رسول خدا مشخص شده بود و آن بزرگواران بر اساس وظیفه‌ای که داشتند، عمل می‌کردند. 
در تاریخ طبری نقل شده است: وقتی به حضرت عرض شد که برای چه می‌روید؟ وضعیت عراق را که می‌دانید، با برادر شما چگونه معامله کردند، با پدر شما چگونه معامله کردند و به قول شعرا:
خرج الحسین الی العراق *** اذ العراق کما هی
حضرت فرمودند: «أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ أَمَرَنِي بِأَمْرٍ وَأَنَا مَاضٍ فِيه‏».
پیامبر مأموریتی به من داده است و من بر اساس آن مأموریت، اقدام کردم. حدیث: «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلاً»؛ یا خطبه‌ای که شب هشتم ذی‌الحجه در مکه ایراد فرمودند. فرمودند: «كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ، بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَكَرْبَلَاء».
این یک وجهه است که حضرت مأمور بودند و آن بین راه هم فرمودند: «مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ، وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ».
هر کسی به من بپیوند، شهید خواهد شد. این را می‌دانستند. در این باره نیز مسائل زیاد است، ولی بحث ما این نیست؛ بحث این است که زمینه‌های اجتماعی قیام امام حسین چه بوده است؟ ما باید به اجتماع آن روز نظری گذرا داشته باشیم و ببینیم اجتماع آن روز چگونه بود.

2. تغییر یافتن سنت رسول خدا
سیوطی در تاریخ الخلفا و درّ المنثور حدیثی بسیار طولانی دارد. شاید بیش از بیست جلد باشد. آدم به اصطلاح پرتألیفی بود. یک تألیف هم در زمینة معجزات رسول خدا دارد. با این حال، ایشان در تاریخ الخلفا می‌گوید:
ابوبکر وقتی بعد از رسول خدا قدرت را در دست گرفت، یزید بن ابی‌سفیان را به شام فرستاد. یزید بن ابی‌سفیان عموی یزید و پسر بزرگ ابی‌سفیان است. ایشان می‌گوید: معاویه به همراه برادرش یزید بن ابی‌سفیان به شام آمدند، هنوز آن زمان شام فتح نشده بود. شام در سال شانزده یا هفده فتح شده بود. یزید بن ابی‌سفیان تا سال نوزدهم هجری زنده بود. سال نوزدهم در شامات ایشان از دنیا رفت و خلیفه دوم معاویه را جای برادرش قرار داد. سال نوزدهم تا سال شصتم. ایشان می‌گوید: «امیراً عشرین سنه، و خلیفهً عشرین سنه»؛ یعنی «کان معاویه امیراً عشرین سنه و کان معاویه خلیفهً عشرین سنه».
معاویه چهل سال بر منطقه شام حکومت کرد و اساساً مردم شام دینشان دین اموی بوده است، نه دین نبوی. دین را از بنی‌امیه گرفته‌اند و احیاناً علمایی هم که در شام بودند یا مهاجرت به شام کردند، حرکات و قلم‌هایشان بر اساس خواست بنی‌امیه نوشته می‌شده و عمل می‌کردند. در این چهل سال این‌ها هر گونه که خواستند مردم را پرورش دادند. 
روایتی از بخاری نقل شده که چگونه مردم را پرورش دادند. در جلد اول کتاب الصحیح در کتاب الصلاة، صفحه 144 بابی دارد به نام: «باب التضییع اوقات الصلوات». طبیعتاً وقتی یک باب را مؤلف به عنوان یک کتاب قرار می‌دهد، زیرمجموعه آن باب باید روایاتی باشد که با عنوان باب همخوانی داشته باشد. باب تضییع اوقات الصلوات یعنی چه؟ یعنی کسی نماز را در غیر از وقت بخواند؛ چون بحث اوقات است. اما ایشان دو روایت در ذیل این باب ذکر کرده است که با عنوان باب هیچ کدام از این دو روایت همخوانی ندارد. هر دو هم از انس بن مالک است. انس خدمت پیامبر بود، نوجوانی بود و آمد خدمت رسول خدا و تا آخر عمر با پیامبر بود و عمری طولانی هم کرد. سپس ساکن بصره شد. تا سال 89 ظاهراً حیات داشت. کثیر الاولاد هم بوده است. اعقاب، اسباط و اولادش زیاد بودند.
ایشان بعد از شهادت امیرالمومنین به شام سفر می‌کند. مردم شام به عنوان این‌که ایشان از کسانی بوده است که مصاحب رسول‌الله بود و خدمت پیامبر بود، دور ایشان جمع شدند تا از ایشان مطالبی را با یک واسطه از رسول خدا بشنوند. شخصی به ایشان گفت: شما امروز بعد از گذشت سی و اندی سال از رحلت رسول خدا، این زمان را دارید می‌بینید، زمان پیامبر را هم دیدید. امروزه دین مردم با سی و اندی سال قبل چه تفاوتی کرده است؟ آیا مردم کارهایی که می‌کنند، همان کارهای عصر رسول خداست؟
به نظر می‌رسد اگر بار این حدیث را بخاری به آن توجه می‌کرد، لوازم این حدیث را اصلاً نقل نمی‌کرد؛ اما این‌ها اصحاب حدیث و روایت‌اند، نه اهل درایت. نه فقط این‌جا هست، بلکه جاهای دیگر چنین احادیثی را نقل کرده‌اند که اگر انسان به دلالت التزامی این روایات توجه کند، بسیار سنگین است. 
با این حال، از ایشان سؤال شد چه تفاوتی امروز در حوزه دین مردم با سی و اندی سال قبل شما می‌بینی؟ آن زمان را شما مشاهده کردی، «الشَّاهِدُ يَرَى مَا لَا يَرَى الْغَائِب‏»، امروز را هم دارید می‌بینید. ایشان در پاسخ گفت: همه چیز تغییر کرده است، «إِلَا هَذِهِ الصَّلَاة». تعبیر این روایت این است. فقط این نماز را زمان پیامبر می‌خواندند که مردم امروز هم دارند می‌خوانند. اما امور دیگر دین دستخوش تغییر شده است. «إِلَا هَذِهِ الصَّلَاة وَقَدْ ضَیَعْتُ». این نماز را هم ضایع کردند. این نماز هم نماز پیامبر نیست.
 آن‌گاه بخاری با توجه به کلمه «ضیعت»، عنوان باب را «تضییع اوقات صلوات» قرار داده است؛ چون ضیعت که تنها وقت نماز نیست، اگر نماز را ما درست نخوانیم و هر شرطی یا جزئی یا مانعی را در نماز رعایت نکردیم، نماز ضایع می‌شود. چگونه فقط منحصر به تضییع اوقات نماز است؟ 
این حدیث گویای این حقیقت است که این بیست سالی که «امیراً عشرین سنه، و خلیفه عشرین سنه». هنوز به پایان عمر معاویه نرسیده است، همه چیز دستخوش تغییر شده است. این تغییر را یک انسانی که در حجر نبوت تربیت شده است. به تعبیر جابر وقتی روز اربعین قبر امام حسین را زیارت کرد، گفت: «آقا من شهادت می‌دهم که شما از پستان نبوت نوشیدی».
زیارت‌نامه جابر غیر از زیارت اربعین حضرت صادق است که به صفوان جمال یاد داد. شما از صدی نبوت نوشیدی. امام حسین نظاره‌گر باشد و چنین وضعیتی را ببیند که همه چیز تغییر کرده است. آنچه به نظر می‌رسد و با استقرایی که کردم، به این مسئله رسیدم که آنچه زمینه اجتماعی قیام حضرت را فراهم کرد، سه مسئله بوده است و هر سه مورد نیز مهم بوده است.
عوامل و زمینه‌های اجتماعی قیام امام حسین
1. ظلم و فساد بنی‌امیه 
اساساً این‌ها عنصرهای خبیثی بودند. وقتی واژه خبیث را به کار می‌برم، دلیلی برای آن دارم. ممکن است در میان بنی‌امیه افراد خوبی ظ (یک یا دو نفر). بالأخره در نسل‌ها ، فرزندان و نتایج این‌ها ممکن است از باب یخرج الحی من المیت بودند. افرادی که شایسته بودند. یکی دو نفر از اصحاب امام صادق اصلاً از بنی‌امیه هستند. زمانی با حالت گریان به حضرت عرض کردند: آیا ما جزو شجره ملعونه هستیم؟ حضرت فرمودند: نه، شما به اصطلاح صحت سلب دارید. شما از بنی‌امیه نیستید. گفتند: ما از این شجره هستیم. امام فرمود: مگر این آیه را نخوانده‌اید در قرآن، ابراهیم فرمود: «فَمَنْ تَبِعَني‏ فَإِنَّهُ مِنِّي». هر کسی از من پیروی کرد، از من است. 
کسانی بودند اکه اجداد و شجره‌اشان شجرة خوبی نبوده است؛ مثل هاشم مرقال که در جنگ صفین هاشم بن عتبة بن ابی‌وقاص، کسی بود که در جنگ احد مستقیماً به رسول خدا اهانت کرد و در صف کفار بود. برادرش سعد بن ابی‌وقاص کنار رسول خدا بود، از سعد ابن ابی‌وقاص پسری متولد می‌شود به نام عمر بن سعد ابی‌وقاص که قاتل امام حسین می‌شود. از عتبة ابن ابی‌وقاص فرزندی متولد می‌شود به نام هاشم که در ولاء و فدا بودن برای امیرالمؤمنین عدیم‌النظیر است. واقعاً این‌گونه بود. کمتر افرادی پیدا می‌شوند که این‌چنین باشند. در صفین به امیرالمؤمنین عرض کرد آقا‌جان! اگر تمام دنیا را به من بدهند و در عوض بگویند که با کسی که دوست امیرالمؤمنین است، دشمن بشو، محال است. دوست امیرالمؤمنین، نه خود امیرالمؤمنین! ایشان راست می‌گفت و در صفین شهید شد و از فرمانده‌های سپاه امیرالمؤمنین بود، امیرالمؤمنین بالای سرش ایستاد و همان‌گونه که بالای سر عمار یاسر شعر خواند، بالای سر ایشان نیز شعر خواند:
 جَزَى اللَّهُ خَيْراً عُصْبَةً أَسْلَمِيَّة *** صِبَاحَ الْوُجُوهِ صُرِّعُوا حَوْلَ هَاشِم‏
بنی‌اسلم شهید شده بود، اطراف هاشم افتاده بود. از نوابغ بود. گاهی این‌گونه می‌شود. واقعاً یخرج الحی من المیت است. در بنی‌امیه افراد این‌چنینی بود. اما شما تاریخ طبری را ملاحظه بفرمایید. روزهایی که مسلمانان در همین منطقه غرب -‌یعنی اطراف سوریه-‌ که دست رومی‌ها بود، با رومی‌ها می‌جنگیدند، بنی‌الزرقا، مروانی‌ها و آل حرب جنگ مسلمانان را با رومی‌ها تماشا می‌کردند. طبری نقل می‌کند: اگر یک روز در جنگ با رومی‌ها فتح و پیروزی برای مسلمانان می‌شد، این‌ها اظهار ناراحتی می‌کردند، همه ناراحت و اندوهناک می‌شدند که چرا مسلمان‌ها پیروز شدند. اگر یک روز رومی‌ها غلبه می‌کردند و تعدادی از مسلمان‌ان را می‌کشتند، اظهار خوشحالی و شادی می‌کردند.
شما این نقل طبری را تحلیل کنید، برای چه کسی اگر سپاه اسلام شکست بخورد، شادی بکند؟ چگونه این را می‌توان پذیرفت. با این حال، این‌ها از همان روز اول قدرت را در اختیار گرفتند، عناصری بودند که اساساً ضد دین بودند. این تعبیر را بلاذری در انساب الاشراف نقل کرده است. انساب الاشراف از منابع دست اول عامه است. خیلی قدیمی است. ایشان می‌گوید: وقتی کار با رأی شورا به این‌جا ختم شد که عثمان خلیفه شود و بنی‌امیه (عثمان هم از بنی‌امیه بود) جلسه‌ای خصوصی تشکیل دادند تا قدرت را تقسیم کنند، حکومت سرزمین‌های کلیدی و امارت‌های مهم را در اختیار خودشان بگیرند و همین‌گونه هم شد که امیرالمؤمنین در شقشقیه می‌فرماید: «وَقَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضِمُونَ مَالَ اللَّهِ خَضْمَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيع‏». خویشاوندان پدری ایشان، اموال خدا را این‌طور می‌خوردند. در آن جلسه خصوصی ابوسفیان حضور داشت. ابوسفیان متوفی 33 هست؛ یعنی دو سال آخر خلافت عثمان از دنیا رفت. ایشان آن‌وقت نابینا شده بود. وقتی آن جلسه تشکیل شد، به کناردستی‌اش گفت: این جلسه، جلسة خواص است و همه از اموی‌ها هستند یا از غیر ما نیز حضور دارند؟ گفت نه، کسی نیست، همه از بنی‌امیه هستند. گفت: «تَلَقَّفُوهَا تَلَقُّفَ الْكُرَةِ، وَالَّذِي يَحْلِفُ بِهِ أَبُو سُفْيَان‏ ما من جنهٍ ولا نارٍ ولا حسابٍ ولا عقابٍ؛ خلافت را مثل توپ فوتبال در میدان بازی در اختیار خودتان بگیرید. سوگند یاد می‌کنم نه قیامتی هست، نه حسابی هست، نه کتابی هست، نه آتشی هست و نه بهشتی هست».
این شخص همان کسی است که در فتح مکه به ظاهر اسلام آورد، مسلمان شده بود؛ اما وقتی نابینا شد، اواخر عمر حرفش این است. این‌که عرض کردم شجره خبیثه، منظور این‌هاست.
حال قدرت در اختیار این‌ها قرار گرفته است؛ کسانی که نه به خدا و معاد ایمان دارند و نه برای ارزش‌های اسلامی ارزشی قائل هستند. دقیقاً شما ملاحظه می‌کنید این روش را، خود امیرالمؤمنین روش امام حسین را داشتند.
مغیرة بن شعبه در جلسه‌ای خصوصی به به امیرالمؤمنین عرض کرد: آقا تازه با شما بیعت شده است، بگذارید معاویه در شام بماند تا پایه‌های حکومت شما مستقر شود، بعد او را کنار بگذارید. حضرت فرمود: یک لحظه هم اجازه نمی‌دهم. «أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْر»؟
این معنای غیرت دینی است، این معنای انعطاف‌ناپذیری است. انسان انعطاف‌ناپذیر باشد. مردم به سوی معاویه گرایش پیدا می‌کنند که پول بدهد. معاویه دنیاطلب است. مگر خلافت برای امیرالمؤمنین چه ارزشی دارد؟ به قول صعصعة بن سوهان عبدی، وقتی با حضرت بیعت کردند، بلند شد به ایشان عرض کرد: «زَيَّنْتَ الْخِلافَةَ وَمَا زانَتَك وَرَفَعْتَها وَمَا رَفَعَتْكَ»؛ شما خلافت را زینت دادی، نه خلافت به شما زینت داده است؛ زیرا وقتی انسان مقامی به دست می‌آورد، آن‌گاه شخصیت پیدا می‌کند. نه، شما به خلافت زینت دادی، شما خلافت را بالا بردید، نه این‌که خلافت شما را بالا می‌برد. امیرالمؤمنین شخصیت والایی است، او که برای خلافت ارزشی قائل نیست.
«لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقِرُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا».
اگر مسئولیت الهی نبود، مهار شتر خلافت را روی کوهانش می‌انداختم و می‌گفتم به سلامت، هر کجا می‌خواهی برو، ولی یک لحظه اجازه نمی‌دهم معاویه سر کار باشد. چرا جنگ صفین تشکیل شد؟ جنگ صفین در همین راستا بود. اجازه نمی‌دهم معاویه یک لحظه خلافت کند. نصر بن مزاحم در وقعة صفین عبارتی را از عمار نقل کرده که عبارت جالبی است. عمار پیش از آن‌که در صفین به شهادت برسد «و کان من لطیف دعاء عمار یوم صفین».
«اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنِّي لَوْ أَعْلَم‏ أَنَّ رِضَاكَ فِي أَنْ أَقْذِفَ بِنَفْسِي فِي هَذَا الْبَحْرِ لَفَعَلْت»‏؛ خدایا تو می‌دانی اگر من (عمار) بدانم رضایت تو در آن است که خودم را در این دریا بیندازم، خودم را می‌اندازم. «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنِّي لَوْ أَعْلَمُ أَنَّ رِضَاكَ أَنْ أَضَعَ ظُبَةَ سَيْفِي فِي بَطْنِي ثُمَّ أَنْحَنِيَ عَلَيْهَا حَتَّى يَخْرُجَ مِنْ ظَهْرِي لَفَعَلْتُ»؛ خدایا تو می‌دانی، اگر من بدانم رضایت تو در آن است که این سر تیزی شمشیرم را در نافم فرو کنم و تو راضی باشی که خم بشوم و فشار دهم تا شمشیر از کمرم بیرون بیاید، این کار را خواهم کرد. خدایا من امروز می‌دانم رضای تو در آن است که با کافران بجنگم (عمار از معاویه و هم‌کیشانش تعبیر به کفر می‌کند و می‌گوید:) این‌ها «خرجوا من الکفر و دخلوا فی النفاق» هستند. از عبارت‌هایی که عمار در صفین دارد، این عبارت است که می‌گفت: «وَاللَّهِ مَا أَسْلَمُوا وَلَكِنْ اسْتَسْلَمُوا وَأَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا لَهُ أَعْوَاناً أَظْهَرُوه‏»؛ استسلام بود، نه اسلام. این دید عمار است. عمار یاسر با این دید در صفین جنگید. این‌ها آن روزی که دیگر شمشیرشان نبرید، گفتند ما مسلمان هستیم. الآن بعد از رسول خدا وقتی میدان باز شد و ترسشان ریخت، کفر درونی خود را اظهار کردند.

2. قرار گرفتن افراد نالایق در رأس حکومت 
بنابراین، یکی دیگر از دلایلی که زمینه قیام امام حسین را فراهم کرد و امام حسین به پا خواست، این مسئله بود که حکومت اسلامی به دست عناصری افتاده بود که هیچ‌گونه شایستگی نداشتند. گاهی این‌ها یک دین دارند، اما نقایصی هم دارند، ولی هیچ‌گونه شایستگی در این‌ها نیست. حال چرا امام حسین ده سال بعد از امام حسن صبر کرد، این خودش بحثی است که اگر رسیدیم -‌ان‌شاءالله‌- در آینده خواهم گفت. بنابراین، همان‌گونه که امیرالمؤمنین فرمود من اجازه نمی‌دهم. بعد از مسئله حکمیت، نهروانی‌ها جدا شدند، جنگ با نهروانی‌ها شد، آن‌ها کشته شدند، باز امیرالمؤمنین یک روزی خطبه‌ای خواند، گریه کرد و فرمود: جهاد، جهاد، «أَيْنَ عَمَّارٌ وَأَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَان‏»، این‌ها را یکی‌یکی صدا زد که بلند شوید برای جهاد، یک هفته به آخر عمرشان.
این انعطاف‌ناپذیری برای چه بود؟ امیرالمؤمنینی که «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِي‏» بود. این انعطاف‌ناپذیری برای این بود که عناصری در رأس قرار گرفته بودند که همیشه به اسلام آسیب می‌زدند. روایات انس را ملاحظه فرمودید که چه گفت و اسلام به کجا رسیده بود.
حالا چرا امام حسن؟ امام حسن بعد از آن‌که صلح کرد، معاویه به ایشان عرض کرد که این خوارج دست برنمی‌دارند. من سپاهی را در اختیار شما می‌گذارم که با خوارج بجنگید. حضرت فرمود: اگر قرار بود جنگ کنم، اول با خودت جنگ می‌کردم؛ زیرا خوارج دین دارند، ولی اشتباه کردند؛ اما تو آن دین را هم نداری. من با خودت جنگ می‌کردم، چرا با خوارج جنگ کنم. من توان جنگ ندارم.
«أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ»؛ وقتی پرنده بال ندارد، بالش شکسته است، چگونه به بال شکسته می‌گویی پرواز کن؟
این یکی از چیزهایی که زمینه قیام امام حسین را فراهم کرد. عناصر ناشایستی مثل بنی‌امیه در رأس کار بودند و این‌ها همواره به اسلام ضربه می‌زدند.
3. ظهور بدعت‌ها
همان گونه که می‌دانید، اساساً تعریف بدعت این است: «ادخال ما لیس من الدین فی الدین». چیزی که جزء دین نیست، انسان آن را بخشی از دین بداند و این کار را شخص ممکن است با دو انگیزه انجام دهد (خداوند استاد ما آیت‌الله العظمی داماد را رحمت کند! یادم است ایشان در درس این را می‌فرمود): یا می‌گوید دین ناقص است و عقل من او را کامل می‌کند، دینی که خدا فرستاده است ناقص است؛ درحالی‌که خداوند فرمود: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏». این شخص می‌گوید با عقلم می‌خواهم کامل کنم و گاهی منشأ بدعت این هست که شخص می‌گوید دین کامل بوده است، اما پیامبر در ابلاغ -‌العیاذ بالله‌- کوتاهی کرده است و تمام دین را ابلاغ نکرده است و من قصد تکمیل آن را دارم. به هر دو معنا بدعت حرام است و باطل. پیامبر خدا همة آنچه را وظیفه‌اش بود، به مردم رساند. در حدیثی نقل شده است که پیامبر اکرم فرمود: «مَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ اَلْجَنَّةِ، وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ اَلنَّارِ إِلاَّ وَقَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ»؛ ما من شیءٍ، یعنی هیچ چیزی «وَمَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ اَلنَّارِ ، وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ اَلْجَنَّةِ إِلاَّ وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ».
«کالطریقة محجة البیضاء»؛ من راه روشن و شفافی را جلوی شما قرار دادم که بتوانید حرکت کنید. این ابداع معنایش روشن شد، «ادخال ما لیس من الدین»، و اما دربارة حرمت این امر، پیامبر خدا در تبوک خطبه‌ای خواندند؛ خطبة جالبی که پیامبر در ضمنِ آن خطبه فرمودند: «كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَكُلُّ ضَلَالَةٍ إِلَى النَّار». به قول ما اهل علم «به نحو موجبه کلیه کل بدعةٍ»، دیگر نمی‌توان گفت نعمة البدعة. 
وقتی دستور داد نماز تراویح را به جماعت بخوانند، نگاهی به جماعت مسلمانان کرد و گفت: نعمة البدعة. اگر بدعت است، پس نعمت ندارد. بدعت که خوب و بد ندارد. مگر پیامبر خودش نمی‌توانست دستور بدهد نماز تراویح را با جماعت بخوانند؟ نماز جماعت در نمازهای مستحبی بدعت است. هیچ نماز مستحبی را نمی‌شود با جماعت خواند، به جز نماز استسقا؛ آن هم شارع مقدس خودش جماعت را در نماز استسقا تشریع کرده است که می‌توان نماز استسقا را به جماعت خواند؛ وگرنه ما نماز مستحبی نداریم که به جماعت خوانده بشود. صلاة العیدین و صلاة الجمعه هم از نمازهای واجب است. در آن حدیث صحیح جمیل بن دَراج (دُراج) نقل شده است: «صَلَاةُ الْعِيدَيْنِ فَرِيضَةٌ وَصَلَاةُ الْكُسُوفِ فَرِيضَة»، نماز عیدین فریضه است، ولی در عصر غیبت چون امام  نیست گفت، فقها فتوا داده‌اند که مستحب است؛ وگرنه نماز عیدین فریضه است؛ مانند نماز جمعه که در زمان حضور امام فریضه است. 
ما در اسلام نماز مستحبی نداریم که به جماعت خوانده شود؛ ولی ایشان گفت که اهمیت نماز تراویح از نماز فریضه بیشتر است؛ چون خلیفه دوم گفته است به جماعت بخوانید، اگر همه نماز‌ها را ترک بکنند، باید نماز تراویح را به جماعت می‌خوانند. گفت: «بدعتٌ ونعمة البدعة»؛ بدعت است و خوب بدعتی است. پیامبر خدا در تبوک فرمود: «كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَكُلُّ ضَلَالَةٍ إِلَى النَّار».
این به اصطلاح ما یک قیاس منطقی است و نتیجه‌اش بدیهی است. هر بدعتی ضلالت است و هر ضلالتی در آتش است. الآن هم اگر خطبه‌های نماز جمعه عامه را گوش بکنید این حدیث پیامبر را که در تبوک خواندند، می‌خوانند. چگونه به این حدیث عمل نمی‌کنید؟ مگر این‌که شما مشرع را غیر از خدا بدانید. ما مشرع را غیر از خدا و آن کسی که شریعت از طریق او آمده است، نمی‌دانیم. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً»؛ او خدای متعال مشرع است. پیامبر هم بدون اجازه خداوند نمی‌تواند تشریع بکند «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِين‏».
یعنی پیامبر هم می‌تواند تشریع کند. واقعاً این‌ها پرسش‌های بدون جوابی است. این بدعت گذاشته شد. چه واکنشی از طرف ائمه معصومین نسبت به این بدعت شد. همان‌گونه که می‌دانید، امیرالمؤمنین ماه مبارک رمضان در بصره بودند و امام حسن را به مسجد بصره فرستادند که به مردم بگوید نماز تراویح را نخوانند، این نماز بدعت است. ندای وا عمرا بلند شد. حضرت به میدان آمد و نهی کرد، اما گوش نکردند و خود امیرالمؤمنین می‌فرمود: «لو ثبتت قدمای لغیرت اموراً»؛ من اگر زیر پایم محکم بشود و بتوانم بایستم، اموری را تغییر خواهم داد که یکی از آن امور، همین است و بدعت‌هایی که گذاشته شده است. این‌گونه نبوده است که واکنش نشان ندهند؛ چون این حدیث را فقهای بزرگوار ما آورده‌اند. 
مرحوم شیخ در مکاسب محرمه این حدیث را آورده است: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَه‏ والا فعلیه لعنة الله». وقتی بدعت‌ها در جامعه ظهور پیدا کرد، عالم باید علمش را اظهار بکند و به مردم بگوید این بدعت است، این دین خدا نیست. اگر چنین نکرد و واکنشی نشان نداد، لعنت خدا بر او باد! حدیث است که لعنت خدا بر کسی که بدعت‌‌ها را ببیند و تماشاگر باشد.
 یکی از چیزهایی که باعث شد امام حسین قیام کند، ظهور بدعت‌ها بود. بدعت‌ها در جامعه کم‌کم ظهور و بروز یافته است. کسانی که در دین بدعت گذاشتند، زیاد هستند. برای مثال: 
الف) عثمان: یکی از بدعت‌های عثمان این بود که یک ساعت و نیم مانده به اذان ظهر روز جمعه را گفت که اذان بگویید. چه اذانی؟ وقت داخل شده است؟ اذان برای اعلان وقت است؟ الآن هم دارند می‌گویند. منبع این تشریع عثمان است. 
منبع تشریع شستن پا در وضو می‌دانید عثمان است. خدا حفظ کند این مؤلف وضوء النبی که کتاب خیلی خوبی هست. این کتاب را سیدعلی شهرستانی نوشته است. آدم محققی است. منبع این‌که پا را در وضو می‌شویند، عثمان است؛ زیرا مردم وقتی به مسجد می‌آمدند، پاهای آن‌ها عرق می‌کرد و بو می‌داد؛ به همین دلیل عثمان گفت به جای مسح، پاهایتان را بشویید. امروزه برخی از روشنفکران می‌گویند بله، دیگر این نظافت است. مگر اسلام با نظافت مخالف است؟ شما پایت را مسح بکن، بعد هم پایت را بشور، چه اشکالی دارد؟ بحث این است که دستور خداوند متعال چیست؟ آنچه برخی از مفسران بزرگ عامه به آن تصریح کردند، (شاید) طبری در تفسیرش می‌گوید: «نزل القرآن بالمسح».
اگر به قرآن استناد کنیم، قرآن می‌گوید پا را باید مسح کرد. بعد می‌گوید «والسنة بالغسل». لابد این سنت هم از همان سنت‌هایی است که درست شده است. در زمان اموی‌ها درست شده است، وگرنه تنها یک روایت دربارة غسل رجلین در صحیح بخاری منقل شده است؛ آن هم روایت عبدالله بن عمر است که اصلاً بر شستن پا دلالت نمی‌کند که عبارت است از: «کنّا نمسح ارجلنا فِي زَمَنِ رَسُولِ اللَّهِ»؛ ما در زمان پیامبر پاهایمان را مسح می‌کردیم. «فرئانا رسول الله»، پیامبر ما را دید و گفت: «قَالَ وَيْلٌ لِلْأَعْقَابِ مِنَ النَّار».
کجای این روایت از آن استفاده می‌شود که باید پا را شست؟ وای بر اعقاب، اعقاب این پشت پا را می‌گویند. وای بر پشت پا بر آتش. پیامبر می‌توانست بگوید مسح نکنید، بشویید. «وَيْلٌ لِلْأَعْقَابِ مِنَ النَّار». از کجای این روایت استفاده می‌شود که باید پا را شست و نباید مسح کرد؟ 
این از بدعت‌هاست و ایشان در این کتاب خیلی مستدل بیان کرده است مسئله غسل رجلین که امروزه عامه در وضو انجام می‌دهند، از بدعت‌های عثمان است. عثمان این کار را ابداع کرد، وگرنه پیامبر خدا پایش را مسح می‌کرد. 
ب) معاویه: از بدعت‌هایی که معاویه در دین گذاشت، این بود که همه فقهای ما فتوا دادند که خطبه نماز عیدین بعد از نماز عید است،؛ یعنی نماز عید که خوانده شد -‌بر خلاف نماز جمعه (خطبه‌های نماز جمعه قبل از نماز است)‌- سپس خطبه‌ آن خوانده می‌شود. این را معاویه تغییر داد و از مبدعات معاویه است.
معاویه خطبه عیدین را قبل از نماز گذاشت، این کارها گاهی منشأ نفسانی دارد. زیرا وقتی نماز عیدین تمام می‌شود، مردم بلند می‌شوند و می‌روند و برای خطبه نمی‌نشینند. گفت بگذاریم قبل از نماز که مردم بمانند.
یک دیگر از ابداعات معاویه این بود که خطبه را نشسته می‌خواند. پیامبر خطبه را ایستاده می‌خواند، ولی ایشان نشسته می‌خواند.
از دیگر بدعت‌های معاویه این بود که نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند. با استناد می‌گویم که اگر کسی خواست جست‌وجو کند، در منابع معتبر آمده است. به مردم اعلام کرد من جمعه می‌خواهم به مسافرت بروم، به همین دلیل نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند. مسئولی برای ثبت و ضبط حالات معاویه نبود که این را ملاحظه کند. نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند. این صریح قرآن مجید است. خدای متعال می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون‏».


بدعت‌ها بسیار بیشتر از این‌هاست. بدعت‌هایی که خلفا، معاویه و دیگران گذاشتند، بسیار زیاد هستند. ضروری است که این بدعت‌ها جمع‌آوری شوند.

4. عدم آگاهی و شناخت درست مسلمانان از اسلام و اهل‌بیت
این‌ بدعت‌ها در زمان امام حسین جنبه عمومی پیدا کرده بودند؛ اما نکته‌ای که هست، اینکه مردم این‌ها را نمی‌فهمیدند. واقعاً نمی‌فهمیدند نماز جمعه را نمی‌توان روز چهارشنبه خواند! اسلام مردم شام و نسل‌های بعدی حتی در مکه و مدینه و عراق اسلامشان اسلام اموی شد. 
مسعودی نقل می‌کند: مردی پیش حاکم شرع در بغداد آمد و گفت: «إِنَّ لِي جَاراً»، من همسایه‌ای دارم که این کافر است و جزو زنادقه است. او را فراخواندند و گفتند تو به چه دینی هستی؟ گفت: «انا رجل مرجعیٌ قدریٌ ناصبیٌ رافضیٌ»، گفتند: درباره علی بن ابی‌طالب و معاویه چه می‌گویی؟ گفت: «علی بن عاص، معاویة بن خطاب». علی پسر عاص است، معاویه پسر ابوسفیان است. این‌قدر مردم را احمق بار آورده بودند که افراد را نمی‌شناختند. 
باز ایشان نقل می‌کند (عجیب است، اگر این تصریح نبود آدم باور نمی‌کرد!) بعض اخوانی می‌گویند، در جایی نشسته بودیم و بحث می‌کردیم و حلقه بحث کلامی درباره ابوبکر، عمر، علی و معاویه داشتیم. درباره این چهار نفر بحث می‌کردیم. «من عظماء الناس و من اعقلهم». شخصی از عقلای شام آمد و به ما گفت که شما درباره چه بحث می‌کنید؟ گفتیم درباره کسی که خلافت حق او بود، بحث می‌کنیم. بحث خلافت بحث کلامی بود. بعد می‌گوید که این دوستان ما به این شخص گفتند: «أ تعرف فاطمه»؟ قال بلی. «فاطمه زوجة رسول الله». فاطمه همسر رسول خداست. تعجب کردیم از این‌که این شخص می‌گوید که فاطمه همسر رسول خداست. گفتیم: «تعرف علی بن ابی طالب؟»، گفت بله. «قال ابو فاطمه. قالوا فاطمه اخت من؟ قال: بنت عایشه. قالوا: عایشه بنت من؟ بنت عمر بن الخطاب». ببینید مردم را چگونه احمق بار آورده بودند. 
مردم را احمق بار آورده بودند و از حماقت آنان استفاده می‌کردند. این‌که این‌همه سفارش شده است انسان ارتباطش را با دین حفظ بکند. ارتباط وقتی با دین حفظ شد، انسان به این زودی‌ها فریب نمی‌خورد. 
می‌گویند به شخصی گفتند کجا می‌روی؟ گفت به حج می‌روم. گفتند درباره پیامبر چه می‌گویی؟ گفت «هو ربنا». مردم را این‌گونه بار آورده بودند که اولیات اسلام را نمی‌دانستند. 
امام حسین از مکه به رؤسا و بزرگان بصره مثل احنف بن قیس، منذر بن جارود، هیثم بن مالک، یزید بن مسعود نهشلی و عبدالله بن عمرو نامه‌ای نوشته بود. حضرت در آن نامه فرمودند: «وَإِلَى نَبِيِّهِ فَإِنَّ السُّنَّةَ قَدْ أُمِيتَتْ». سنت‌ها مرده است.
«وَإنَّ الْبَدْعَةُ قَدْ أَحییْتَ»، بدعت‌ها جای سنت‌ها را گرفته و زنده شده است. یعنی شما مسلمان هستید، غیرت دینی دارید می‌توانید نظاره‌گر باشید و تماشا بکنید که سنت‌ها مرده باشد و بدعت‌ها در جامعه زنده شوند. بعد فرمودند: «إِنْ تَسمَعُوا قُولِی وَ تُطِيعُوا أَمْرِي أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ».
بد نیست من سرنوشت این نامه را بگویم. این نامه را شخصی به نام سلیمان مکنی بابی رزین، از فرستادة امام حسین، از مکه به بصره برد. پنج عدد نامه بود که مضمون همه یکی بود. حجت باید بر مردم تمام بشود. نامه‌ها را آورد. ایشان نامه را به یکی از این‌ها (احنف بن قیس) داد. احنف بن قیس یکی از بزرگان عرب است. می‌گویند آدم دانایی بوده است. نامه را که خواند، به سلیمان گفت: من پاسخ کتبی نمی‌دهم، بلکه پاسخ شفاهی می‌دهم. به حسین بن علی بگو: «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ- وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ‏»؛ یعنی کنار بکش، زیرا با بنی‌امیه نمی‌توانی مقابله کنی. کسانی هم که برای شما پیغام دادند و نامه فرستادند، به این‌ها نمی‌شود اعتماد کرد. 
همین نامه را پیش منذر بن جارود آورد، منذر بن جارود دختری دارد به نام بحریه که زن عبیدالله بن زیاد است. تصور کرد این آورندة نامه از جاسوسان عبیدالله بن زیاد است. آورنده نامه را همراه با نامه پیش ابن‌زیاد آورد. ابن‌زیاد نیز دستور داد فردا اعدامش کنند. فرستاده امام حسین را اعدام کردند. تنها کسی که پاسخ او را داد، یزید بن مسعود نهشلی بود که با قبایل بصره صحبت کرد و گفت ماجرا این است، امام حسین چنین نامه‌ای برای من فرستاده است. گفتند ما حاضریم. تا خواستند که آماده سفر شوند، مردم را جمع‌ کنند، سلاح جمع کنند و برای خانواده‌هایشان آذوقه بگذارند، خبردار شد که امام حسین شهید شد.
 بله، شخصی به نام یزید بن نبیت بصری (ثبیت، به ثای منقط در برخی از منابع با نون ضبط شده است و در برخی از منابع با ث منقط ثبت شده است مصغر) در خانه‌ای بود. پیرزنی به نام ماریه، دختر سعد، در آن خانه بود که از شیعیان امیرالمؤمنین بود و برای این‌که کسی اخبار محرمانه را نفهمد، مسائلی که می‌خواستند روی آن تصمیم بگیرند در این خانه مطرح می‌شد. محرمانه جمع می‌شدند در این خانه. نامه امام حسین در این مجلس به دست این‌ها رسید. یزید بن نبیت بصری بلند شد و گفت همراهی با من می‌آید به خدمت امام حسین برویم؟ گفتند: نمی‌شود، تو را می‌گیرند و می‌کشند. گفت من ده پسر دارم، می‌روم با پسرهایم مشورت می‌کنم. می‌خواهید بیایید، می‌خواهید نیایید. با بچه‌هایش مشورت کرد که دو نفر از آنان پذیرفتند که همراه پدر بروند. گفت اگر به صورت سینه‌خیز هم بروم، باید به خدمت امام حسین برسم. خدا نیز او را کمک کرد و از بصره حرکت کرد و به مکه آمد. ظاهراً ششم ماه ذی‌الحجه یا هفتم ماه ذی‌الحجه بود که هنوز امام حسین از مکه بیرون نیامده بودند. به مکه آمد، اسباب و وسایلس را در جایی گذاشت و به خیمه امام حسین آمدند و گفت آقا کجاست؟ گفتند حضرت شنیدند که شما آمدی، به نزد شما آمدند. لا اله الا الله! واقعاً امام حسین چه شخصیتی است! برگشت به جایی که وسایلش را گذاشته بود. دید که امام حسین آن‌جا نشسته است. تا چشمش به حضرت افتاد، این آیه را تلاوت کرد: «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا». 
چه فضل و رحمتی از این بالاتر؟ امام حسین به دنبال محبانش می‌آید؛ زیرا محبانش را دوست دارد. مسائل را برای امام حسین تعریف کرد و با دو پسرش در کربلا حضرت را همراهی کرد و هر سه نفر روز عاشورا در حمله اول شهید شدند. در زیارت ناحیه اسم هر سه نفر آن‌ها آمده است. محصول این نامه همین سه نفر شدند. بله، این کافی است؛ هرچند یک نفر باشد.
با این حال، آنچه زمینه قیام امام حسین شد را بر اساس این نامه مستند عرض می‌کنم. این نامه را طبری در تاریخ از ابومخنف نقل کرده است. همین نامه‌ای که حضرت به بصره نوشته است، از ابومخنف نقل کرده است. بر اساس این نامه، یکی از چیزهایی که حضرت هم کتباً و هم عملاً تذکر داد و مردم را به آن دعوت کرد، مسئله مبارزه با بدعت‌هایی بود که در جامعه به وجود آمده است.
«وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَحَيْرَةِ الضَّلَالَة».
پیش‌تر گفتیم که عواملی در زمینه‌های اجتماعی نهضت امام حسین نقش داشتند؛ مانند بنی‌امیه که عناصر ناشایستی بودند و قدرت را در اختیار گرفته بودند. همچنین ظهور بدعت‌ها در میان مردم که از فرمایشات خود حضرت استفاده کردیم و همین طور امر به معروف و نهی از منکر از دیگر زمینه‌ها بود که شرایط امر به معروف و نهی از منکر تأثیرگذاری و آسیب نرسیدن به آمر و ناهی است. اما درحقیقت امام حسین چون یک مصلحت اعمی بود و آن اصل دین در معرض خطر قرار گرفته بود، خودشان فرمودند: «وَعَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَام‏».
باید با اسلام خداحافظی کرد. حال که یزید روی کار آمده است، باید با اسلام وداع کرد. این باعث شد که حضرت قیام بکند. 

5. جهل جامعه در اثر ممنوعیت نقل احادیث پیامبر و ائمه
یکی دیگر از عواملی که زمینه اجتماعی قیام امام حسین را فراهم کرد، جهل جامعه بود. درحقیقت قیام امام حسین قیامی بود برای پیدایش علم و دانش در میان مردم و این اثر را بخشید. اگر امام باقر در مسجد مدینه ساریه‌ای دارد و در آن ساریه می‌نشیند (آن‌گونه که مرحوم اردبیلی در رجال خود که در ترجمه ابان بن تغلب نقل کرده است) از برکات قیام امام حسین بود. امام باقر ساریه‌ای در مسجد رسول خدا داشت. ابان تغلب وقتی از کوفه به مدینه می‌آمد، حضرت به او می‌فرمود: «یا ابان اجلس فی المسجد و افتِ للناس»، نه «حدث للناس». ابان بن تغلب شخصیتی بود که از میان اصحاب امام باقر، ایشان برای فتوا اهلیت داشته است و تا آن زمان مردم مناسک حج و حلال و حرام را نمی‌شناختند: «لَا يَعْرِفُونَ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَلَا حَلَالَهُمْ وَلَا حَرَامَهُم‏». خیلی عجیب است! شصت سال، هفتاد سال، هشتاد سال از دوران رسول خدا سپری شده است و هنوز مردم حلال و حرام و مناسک حج را نمی‌دانند! این چه مصیبت بزرگی بود! پیامبر آمده است و همه چیز را بیان کرده است، اما یک فضای بسته‌ای به وجود آمد و جلوی همه چیز گرفته شد. این نسلی که به‌تدریج در جامعه می‌آمد، بسیاری از اصحاب پیامبر کشته شدند یا بعد از رحلت رسول خدا از دنیا رفتند یا کشته شدند. در واقعه حرّه شمار زیادی از آن‌ها کشته شدند. در صفین نیز شماری از آنان کشته شدند، در جمل نیز برخی از آنان کشته شدند. اصحاب از میان رفتند. فضا هم فضای بسته‌ای بود و کسی جرئت نمی‌کرد حدیث نقل کند. تنها تلاوت قرآن کارساز نبود، خود قرآن مجید به این امر تصریح می‌کند: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ‏». یا «قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ».‏ باید یک دانشی باشد تا قرآن را بفهمد.
این امر تبدیل شده بود به این‌که کعب‌الاحبار بتواند روزهای جمعه که معمولاً روزهای اجتماع مردم هست و نماز جمعه می‌آیند، به جای این‌که برای مردم معالم دین گفته شود، اخبار اسرائیلیات را برای مردم بگوید. تمیم داری نیز اجازه داشته باشد برای مردم در مسجد رسول خدا داستان بگوید؛ با این حال، برخی از محدثان و راویان خود عامه تصریح کرده‌اند که ما اجازه نقل روایت نداشتیم.  
خلیفه دوم وقتی برخی از اصحاب را مثل عبدالله بن مسعود و عمرو بن قرظة بن کعب انصاری را به کوفه فرستاد، با این‌که هر دو از اصحاب رسول خدا بودند، آن‌ها را مشایعت کرد و آخرین حرفی که با آنان در میان گذاشت، این بود: مبادا به کوفه بروید و احادیث پیامبر را برای مردم بیان کنید. برای مردم قرآن بخوانید. اجازه نقل حدیث نبود، آن چیزی که قرآن را تفسیر می‌کرد، به بیان خود قرآن مجید، سنت پیامبر بود. خداوند متعال در آیه 44 سوره مبارکه نحل می‌فرماید: «وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِم‏».
تبیین ما نزول با پیامبر بود، چه چیز او سنت پیامبر بود. کسی اجازه نداشت این مسائل بیان شود. این عبارتی که از زیارت اربعین بیان شد، از امام صادق است. صفوان جمال نقل می‌کند که امام صادق درحقیقت یک سلسله‌حقایقی که بود در قالب زیارت نقل کرده است. سلسله حقایق و اخباری وجود داشت که حضرت در قالب زیارت بیان کردند. 
«بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ»؛جدم بذل مهجه کرد، جانش را داد، خون دلش را داد «لِيَسْتَنْقِذَ»، تا استنقاذ کند. استنقاذ یعنی کسی که دارد غرق می‌شود و نجات غریق او را نجات می‌دهد. «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الضَّلَالَةِ وَالْجَهَالَةِ وَالْعَمَى‏»؛ تا مردم را از جهالت و گمراهی برهاند. درحقیقت انقلاب امام حسین یک انقلاب علمی بود. علم را جایگزین جهل بکند. ‏
این عبارت، عبارت بسیار عجیبی است: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَلَا الْتِمَاسَ شَيْ‏ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَام‏»؛ ما قیام نکردیم که به قدرت و به دنیا و ملاذ دنیا برسیم، ما قیام نکردیم، خدایا تو این را می‌دانی. «وَلَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِك‏»؛ اگر معالم دین را مردم می‌دانستند، دیگر «لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِك‏» معنا نداشت. معالم دینت را نشان مردم بدهیم «وَنُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِك‏» تا در میان مردم صلاح ظهور پیدا بکند. «فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ». مردم نمی‌دانستند و به تبع نداستن عمل هم نمی‌کردند.
«وَيُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَسُنَنِكَ وَأَحْكَامِك‏»؛ تا به فرایض، سنن و احکام تو عمل بشود. معلوم می‌شود این‌ها در میان جامعه نبوده است. فضا بسته بود و کسی اجازه نقل حدیث را تا یک قرن نداشت. این هم واقعاً اعجاز است که خداوند متعال آن را ذخیره قرار داد که این‌ها بیایند بنشینند یک موضعیتی پیدا بشود که امام صادق بفرماید: «حدیثی و حدیث ابی حدیث جدی و حدیث جدی حدیث رسول الله». همان فرمایشات رسول خدا را برای مردم تبیین بکند. ما گفتار امامان معصوم را حجت می‌دانیم، نیازی نیست از رسول خدا نقل کنند؛ اما گاهی به پیامبر مستند می‌کردند. در روایات ما نیز وجود دارد که امامان به پیامبر مستند می‌کردند تا مردم بدانند این مطالب از رسول خداست.

اقدامات بنی‌امیه در راستای تثبیت حکومت خود
الف) جعل و وضع حدیث در فضیلت خود و مذمت اهل‌بیت
روزی معاویة بن ابی‌سفیان قصد سفر به حج داشت، وقتی به مدینه رسید، برخی از ترس به بیرون از شهر مدینه برای استقبال ایشان آمدند. معاویه نگاه کرد دید افراد کمی از انصار آمدند. پرسید چرا انصار در مراسم استقبال حضور ندارند؟ گفتند چون مرکب نداشتند. معلوم می‌شود یک فاصله‌ای را مثلاً یک یه دو کیلومتر خارج از شهر برای استقبال بیرون می‌آمدند. گفت: «أَيْنَ نَوَاضِحُهُم‏؟»؛ نواضح به شترهایی می‌گویند که بر آنها مشک می‌گذاشتند. شترهای کاری بود که به در منازل آب می‌بردند؛ چون در منازل آب که نبود؛ به همین دلیل از بئرها و چاه‌ها آب می‌کشیدند و می‌فروختند. یعنی شترهای آب‌کش. معاویه می‌خواست آن‌ها را تحقیر کند. این شترهای آب‌کششان کجا بود؟ چرا سوار آن‌ها نشدند بیایند؟ «فَقَالَ قَيْسُ بْنُ سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ وَكَانَ سَيِّدَ الْأَنْصَارِ وَابْنَ سَيِّدِهَا أَفْنَوْهَا يَوْمَ بَدْرٍ وَأُحُدٍ وَمَا بَعْدَهُمَا مِنْ مَشَاهِدِ رَسُولِ اللَّهِ حِينَ ضَرَبُوكَ وَأَبَاكَ عَلَى الْإِسْلَام حَتَّى ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَأَنْتُمْ كَارِهُون‏». قیس بن سعد بن عباده که آن‌جا حاضر بود، گفت: می‌دانی شترهای آب‌کشم چه شد؟ (قیس بن سعد، زبان تیزی داشت، آدم شجاعی بود) گفت: ما انصار شترهایمان را در بدر و در احد، آن روزی که شما در سپاه کفر بودید و حاضر نبودید اسلام را بپذیرید، برای اسلام از دست دادیم.
معاویه عبور کرد و با ابن‌عباس روبه‌رو شد. به ابن‌عباس گفت: «سَمِعتُ أَنَّكَ تُفَسِّرُ الْقُرْآن‏»، به من خبر رسیده است که تو قرآن را تفسیر می‌کنی؟ گفت: بله من قرآن را تفسیر می‌کنم. گفت: نباید قرآن را تفسیر کنی! فضا بسته بود، نباید قرآن را تفسیر کنی.
ابن‌ابی‌الحدید نقل می‌کند: معاویه به مردم پول داده می‌شد تا برای فضایل عثمان روایت جعل شود.
به معاویه گفتند روایت ساختگی بسیاری درست شد، گفت بس است؛ حالا برای فضایل بنی‌امیه روایت جعل کنید. وضع روایت، خلق روایت، جعل روایت، با پول برای بنی‌امیه فضیلت درست کردن و شخصیت دروغین درست کردن! اما کسی جرئت نمی‌کرد حقایق اسلام را برای مردم بیان بکند.

ب) کشتن افراد مخالف حکومت از سوی حاکمان غاصب
معاویه گفت: ای ابن‌عباس، حق نداری قرآن را تفسیر بکنی! ابن‌عباس کوتاه نیامد و به معاویه گفت: قرآن را خداوند فرستاده است که مردم عمل کنند یا فقط قرائت بکنند؟ گفت: عمل بکنند. ابن‌عباس گفت: تا مردم ندانند، آیا می‌توانند به قرآن عمل کنند؟ چگونه به قرآن عمل کنند، وقتی ندانند مقصود قرآن چیست؟ معاویه جواب نداشت. عبور کرد و برای ابن‌عباس پیام فرستاد که اگر جانت را می‌خواهی، زبانت را ببند.
کار بنی‌امیه ترور بود، وقتی می‌دیدند کسی معارض با آن‌هاست، او را می‌کشتند. افراد بسیاری را کشتند. مالک اشتر را در قلزم با زهر شهید کرد. امیرالمؤمنین را این‌ها کشتند. به مناقب ابن‌شهرآشوب مراجعه کنید. ایشان نقل می‌کند که مهر و صداق ازدواج عبدالرحمن بن ملجم با قُتام را وکیل عمرو عاص پرداخت کرد. هنوز امیرالمؤمنین حیات داشت. وکیل عمرو عاص در کوفه چه کار می‌کرد؟ کوفه‌ای که مقرّ حکومت امیرالمؤمنین است. آن‌گاه صداق به اصطلاح همسر عبدالرحمن بن ملجم را باید وکیل عمروعاص بپردازد؟ ارتباطات را ببینید چگونه بود و درحقیقت پشت پرده خوارج مجری طرح آن بنی‌امیه بودند. طرح کشتن امیرالمؤمنین را معاویه و مال عمرو عاص ریختند.
با این حال، چنین کارهایی برایشان خیلی آسان بود، از این موارد زیاد است. مورد دیگر اینکه خالد بن ولید به شام آمد و همان‌جا نیز از دنیا رفت. از طرف عمر بود و عزل شد و داستانی دارد که بماند. پسری دارد ایشان به نام عبدالرحمن بن خالد بن ولید. معاویه امارت حمص را به او داد. حمص یکی از استان‌های شام است. یک‌وقت معاویه متوجه شد که این شخص به خاطر لیاقت و اهلیتی که دارد، محبوبیت بسیار زیادی میان مردم پیدا کرده است. ترسید مبادا این محبوبیت سبب بشود، مردم شام به او گرایش بیابند و دیگر جایگاهی برای یزید نباشد. طبیب نصرانی مخصوصش را خواست. طبیبی در حمص داشت، پول زیادی به او داد و گفت به عنوان دارو، زهر به او بخوران و او را بکش! و همین کار را کرد. این‌ها کارشان ترور بود، افراد را می‌کشتند.
در زمان امام حسین چنین وضعیتی به وجود آمده بود و مردم از اولیات اسلام بی‌خبر بودند: «لَا يَعْرِفُونَ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَ لَا حَلَالَهُمْ وَلَا حَرَامَهُمْ». مردم مناسک حج و حلال و حرام را نمی‌دانستند. با قیام امام حسین، آن کرسی‌های علم به وجود آمد؛ کرسی‌های علمی که جابر بن یزید جعفی می‌گوید: «حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ تِسْعِينَ أَلْفَ حَدِيثٍ لَمْ أُحَدِّثْ بِهَا أَحَداً».
گفتن این حرف به زبان آسان است. همه وسایل ما از اول کتاب طهارت تا آخر دیات، 36000 و اندی حدیث است. اگر تقطیع‌هایش را هم کنار بگذاریم، خیلی کمتر می‌شود. هفتاد هزار حدیث یک‌نسخه‌ای را مرحوم مامقانی در تنقیح دارد. حضرت به او فرموده بود که هنوز آن فضایی که این مسائل باید برای مردم بیان شود، فراهم نشده است. تا این مروانی‌ها بر مسند قدرت هستند، نمی‌توان کاری کرد، باید صبر کنی! این‌‌ها همه به برکت خون امام حسین بود. 
بنابراین، انقلاب امام حسین انقلابی بود که جهل را از میان مردم زدود و به جای جهل، علم را حاکم کرد. شخصیت‌های برجسته‌ای در شاگردان امام باقر و امام صادق و قبل از آن، امام سجاد ظهور کردند؛ مانند ابوحمزه ثمالی. ابوحمزه روایت فراوانی از ائمه نقل کرده است. روایات خوبی را از امام سجاد نقل کردند؛ هرچند امام منزوی بودند؛ چون درواقع شرایط بدی بود. به‌هرحال، آن انقلاب علمی شروع شد و توانستند شخصیت‌های ممتازی مثل فحولی، زرارة بن اعین، محمد بن مسلم ثقفی، ابوبصیر، عبدالله بن ابی‌یعفور، عبدالله بن مسلم و... را تربیت کنند. این هم یکی از عواملی بود که زمینه اجتماعی قیام امام حسین را فراهم کرد. 
منابع و مآخذ
* قرآن کریم.
* نهج البلاغة.
ابن‌ابی‌الحدید، عزالدین (م. 656ق.)، شرح نهج‌البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قم: دار الکتب العلمیة، 1404ق.
ابنا ‌بسطام، عبدالله و حسين (م. قرن4)‏، طب الائمة، تحقیق محمدمهدی خرسان، قم: شریف رضی 1411ق.
ابن‌شعبه حرانی، حسن بن علی (م. قرن4)، تحف العقول عن آل الرسول، تحقیق علی‌اکبر غفاری، قم: نشر اسلامی، 1404ق.
ابن‌شهرآشوب، محمد بن علی (م. 588ق.)، متشابه القرآن و مختلفه، قم: انتشارات بیدار، 1410ق.
ــــــــــــــــــــــــــــ، مناقب آل ابی‌طالب، تحقیق گروهی از اساتید نجف اشرف، النجف الاشرف: المکتبة الحیدریة، 1376ق.
ابن‌طاووس، سیدعلی بن موسی (م. 664ق.)، اللهوف فی قتلی الطفوف، قم: انتشارات انوارالهدی، 1417ق.
ابن‌فهد حلی، احمد بن محمد (م. 841ق.)، عدة الداعی و نجاح الساعی، تحقیق احمد موحدی قمی، قم: مکتبة وجدانی.
ابن‌قولویه قمی، جعفر بن محمد (م. 367ق.)، کامل الزیارات، تحقیق جواد قیومی، قم: نشر اسلامی، 1417ق.
ابومخنف کوفی، لوط بن یحیی (م 158ق.)، وقعة الطف؛ محمدهادی یوسفی غروی، چ3، قم: جامعة مدرسین، 1417ق.
احمدى ميانجى، على (م. 1421ق.)‏، مكاتيب الأئمة، چ1، قم: دار الحدیث، 1426ق.
بخاری، محمد بن اسماعیل (م. 256ق.)، صحیح البخاری، بیروت: دار الفکر، 1401ق. 
برقی، احمد بن محمد (م. 274ق.)، المحاسن، تحقیق سیدجلال‌الدین حسینی، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1370ش.
بهبهانی، محمدباقر، حاشیة الوافی، چ1، قم: مؤسسة العلامة المجدّد الوحيد البهبهاني‏، 1426ق.
ثقفي، ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال‏ (م. 283ق.)، الغارات، تحقیق و تصحیح حسيني، عبدالزهراء، قم: دار الکتب اسلامیة، چ1، 1410ق.
حر عاملی، محمد بن حسن (م. 1104ق.)، وسائل الشیعة، قم: مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1414ق.
حلوانی، حسين بن محمد (م. قرن.5)، نزهة الناظر، قم: مدرسه امام مهدی، 1408ق.
خزاز قمی، علی بن محمد (م. 400ق.)، کفایة الاثر، تحقیق سیدعبداللطیف حسینی کوه‌کمری، قم: انتشارات بیدار، 1401ق.
صدوق، محمد بن علی (م. 381ق.)، علل الشرایع، تحقیق سیدمحمدصادق بحرالعلوم، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریة، 1385ق.
صدوق، محمد بن علی (م. 381ق.)، من لا یحضره الفقیه، تحقیق علی‌اکبر غفاری، قم: نشر اسلامی، 1404ق.
طبرسی، احمد بن علی (م. 560ق.)، الاحتجاج، تحقیق سیدمحمدباقر موسوی خرسان، مشهد: نشر المرتضی، 1403ق. 
طبری امامی، محمد بن جریر (م. قرن 5)، دلائل الامامة، قم: مؤسسة البعثة، 1413ق. 
طوسی، محمد بن حسن (م. 460ق.)، تهذیب الاحکام، تحقیق سیدحسن موسوی خرسان، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1364ش.
ـــــــــــــــــــــــ، مصباح المجتهد، چ1، بیروت: مؤسسه فقه الشیعة، 1411ق.
عاملی نباطی، علی بن یونس (م. 877ق.)، الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، تحقیق محمدباقر بهبودی، تهران: المکتبة المرتضویة، 1384ق.
علامه حلی، حسن بن یوسف (م. 726ق.)، نهج الحق وکشف الصدق، تحقیق سیدرضا صدر، عین‌الله حسنی، قم: دار الهجرة، 1414ق.
عیاشی، محمد بن مسعود (م. 320ق.)، کتاب التفسیر، تحقیق سیدهاشم رسولی محلاتی، تهران: چاپخانه علمیه، 1380ق.
قمی، علی بن ابراهیم (م. 307ق.)، تفسیر القمی، تحقیق سیدطیب موسوی جزائری، قم: دار الکتاب، 1404ق.
کراجکی، محمد بن علی (م. 449ق.)، التعجب من اغلاط العامة فی مسالة الامامه، تحقیق فارس حسون کریم.
کلینی، محمد بن یعقوب (م. 329ق.)، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1363ش.
مجلسی، محمدباقر (م. 1111ق.)، بحار الانوار، تحقیق محمدباقر بهبودی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403ق.
مجلسی، محمدتقی (م. 1070ق.)، روضة المتقین، تحقیق سیدحسین موسوی کرمانی و دیگران، قم: مؤسسه فرهنگ اسلامی کوشانپور، 1406ق. 
مفید، محمد بن محمد (م. 413ق.)، الامالی، تحقیق حسین استادولی، علی‌اکبر غفاری، بیروت: دار المفید، 1414ق.
ــــــــــــــــــــ، الجمل و النصرة، تحقیق سیدعلی میرشریفی، قم: کنگره جهانی شیخ مفید، 1413ق.
نصر بن مزاحم (م. 212ق.)، وقعة صفین، محقق هارون عبدالسلام، قم: کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، 1404ق.

 

بررسی فلسفه قیام امام حسین علیه السلام (جلسه1)

بررسی فلسفه قیام امام حسین علیه السلام (جلسه1)

استاد محمد اسفندیاری: دربارة امام حسین کتاب‌های متعدد فارسی و عربی نوشته شده و عاشورا نگاری در طی قرون متمادی جریان داشته که یکی از این مباحث هدف از قیام امام بوده است. مسلّم است که احیای دین، اقامه عدل، ابطال باطل و... از اهداف امام بوده است چرا، که همه می‌دانند این‌ها اهداف درجه اول است و اختلافی نیست ولی آنچه محل اختلاف است اهداف درجه دوم امام است. مثلاً این که امام در حرکت از مدینه به مکه و از مکه به کوفه چه برنامه و هدفی داشته است و یا تاکت

بررسی فلسفه قیام امام حسین ج2

بررسی فلسفه قیام امام حسین ج2

در باب هدف قیام امام حسین 7 نظریه مطرح شد و منظور از اهداف، اهداف درجه دوم بود که می‌توان از آن به تاکتیک‌های امام اشاره داشت. از میان این 7 نظریه، مهمترین آنها، نظریه شهادت سیاسی و نظریه تشکیل حکومت می‌باشد. نظریه شهادت سیاسی معتقد است امام خواست برای نفی مشروعیت از امویان و خلافت امویان به سوی شهادت برود. از نظریه شهادت و حکومت کدامیک را برگزینیم؟ اگر نظریه حکومت را بپذیریم نظریات شهادت سیاسی و فدیه‌ای و ... ردّ می‌شود. نه موضوع می‌توان در باب

 بررسی فلسفه قیام امام حسین‌(ع) جلسه3

بررسی فلسفه قیام امام حسین‌(ع) جلسه3

در جلسه قبل بحث از هدف شناسی قیام امام حسین علیه السلام بود که هفت نظریه تبیین شد که البته در سه نظریه کلی می‌گنجد. الف) امتناع از بیت؛ ب) نظریه شهادت که خودش تفسیرهای متفاوتی دارد؛ ج) تشکیل حکومت و اعاده خلافت و امامت.

مطالب مرتبط

 صورتبندی نظرات پیرامون قیام امام حسین

صورتبندی نظرات پیرامون قیام امام حسین

در باره قیام سید الشهداء زمینه ها، علل، عوامل و فلسفه آن، نظرات زیادی ارائه شده است. این دیدگاه ها را می توان این گونه صورتبندی کرد که قیام امام حسین (ع) یک ماموریت اختصاصی رازآلود بوده که راز آن بر کسی مکشوف نیست تا دیدگاهی که معتقد می باشد هدف امام، تشکیل حکومت بر اساس عدل الهی و برنامه سیاسی صرف بوده است. اینها در قلمرو تفکر شیعی است و الا اهل سنت نیز تحلیل‌ها و نظریاتی پیرامون نهضت سید الشهداء دارند.

اهداف قیام حسینی(1)

اهداف قیام حسینی(1)

معمولا انسان وقتی اقدام به کار می کند ،هدفی از انجام آن کار دارد که آن هدف را اصطلاحا علت غائی می گویند .علت غائی در ذهن مقدم از علل دیگر و در خارج موخر حاصل می شود. و تمامی این علل سه گانه مقدمه آن علت غائی است؛ علت مادی و سوری و فاعلی، اینها برای رسیدن به آن علت غائی است.

اهداف قیام حسینی (2)

اهداف قیام حسینی (2)

خلاصه جلسه قبل صحبت در باره این بود که وجود مقدس ابا عبدالله الحسین علیه السلام چه هدفی را در جریان نهضتشان تعقیب می کردند ؟عرض شد که حضرت یک هدف مستأجل داشت و آن امتناع از سازش با طاغوت زمان بود و فرعون وقت یعنی یزید بن معاویه؛ طبیعی است که بیعت با چنین کسی و آن هم شخصیتی مثل امام حسین علیه السلام صحه گذاشتن روی کارهایی است که او انجام می دهد و یزید در حقیقت یک شیطان مجسم بود..